display result search
منو
تفسیر آیات 9 تا 15 سوره زمر

تفسیر آیات 9 تا 15 سوره زمر

  • 1 تعداد قطعات
  • 33 دقیقه مدت قطعه
  • 34 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 9 تا 15 سوره زمر"
- عظمت علم به اصول دین و شرط نافع بودن آن؛
- استدلال قرآنی امام سجاد (ع) در یکسان نبودن عالِم و غیر عالم؛
- دو شرط ماندگاری علم و عالِم و نشانه‌های آن.


بسم الله الرحمن الرحیم
أَمَّنْ هُوَ قَانِتٌ آنَاءَ اللَّیْلِ سَاجِداً وَ قَائِماً یَحْذَرُ الْآخِرَةَ وَ یَرْجُو رَحْمَةَ رَبِّهِ قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذِینَ لاَ یَعْلَمُونَ إِنَّمَا یَتَذَکَّرُ أُولُوا الْأَلْبَابِ ﴿9﴾ قُلْ یَا عِبَادِ الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا رَبَّکُمْ لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا فِی هٰذِهِ الدُّنْیَا حَسَنَةٌ وَ أَرْضُ اللَّهِ وَاسِعَةٌ إِنَّمَا یُوَفَّی الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَیْرِ حِسَابٍ ﴿10﴾ قُلْ إِنِّی أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ اللَّهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّینَ ﴿11﴾ وَ أُمِرْتُ لِأَنْ أَکُونَ أَوَّلَ الْمُسْلِمِینَ ﴿12﴾ قُلْ إِنِّی أَخَافُ إِنْ عَصَیْتُ رَبِّی عَذَابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ ﴿13﴾ قُلِ اللَّهَ أَعْبُدُ مُخْلِصاً لَهُ دِینِی ﴿14﴾ فَاعْبُدُوا مَا شِئْتُمْ مِنْ دُونِهِ قُلْ إِنَّ الْخَاسِرِینَ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ أَهْلِیهِمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ أَلاَ ذٰلِکَ هُوَ الْخُسْرَانُ الْمُبِینُ ﴿15﴾

عظمت علم به اصول دین و شرط نافع بودن آن
بعد از تبیین عناصر محوری سُوَر مکّی؛ یعنی اصول دین، پیامدهای تلخ و شیرین توحید و شرک را ذکر می‌کند و مهم ترین علم به مهم ترین معلوم تعلق می‌گیرد، گرچه هر علمی ـ ان‌شاء‌الله ـ نافع است؛ ولی عظمت علم به عظمت معلوم است. وقتی از توحید و وحی و نبوت و معاد سخن به میان آمده، علمی که در این زمینه مطرح است، همان علم به اصول دین خواهد بود و علم به اصول دین وقتی نافع است که به عمل صالح ختم ‌شود. اینکه در دعاها از خدا علم نافع می‌خواهیم یا به خدا از علم غیر نافع پناه می‌بریم، برای آن است که یا آن علم نافع نیست، مثل سِحر و شعبده و جادو و علوم دیگری که سودمند نیست، یا نه علم «فی نفسه» نافع است؛ ولی عالِم از او طرفی نمی‌بندد. اینکه گفته می‌شود «أَعُوذُ بِکَ مِن عِلمٍ لا یَنفَعُ» [1]هم «کان» تامه را در بر دارد، هم «کان» ناقصه را؛ یعنی علمی که اصلاً نافع نیست یا نافع است؛ ولی این شخص انتباه ندارد و بهره نمی‌برد، در هر دو حال از چنین علمی باید به خدا پناه برده شود.

استدلال قرآنی امام سجاد (ع) در یکسان نبودن عالِم و غیر عالم
بعد از اینکه این علوم توحیدی را ذکر می‌کند، می‌فرماید: عالم و غیر عالم یکسان نیستند. در بیانات نورانی امام سجاد(سلام الله علیه) بود که در فضل علم همین بس که ذات اقدس الهی عالمان دین را در کنار فرشته‌ها نام می‌برد، اوایل سورهٴ مبارکهٴ «آل‌عمران» که فرمود: ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ وَ الْمَلائِکَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ قائِماً بِالْقِسْطِ﴾ [2]استدلال وجود مبارک امام سجاد(سلام الله علیه) این است که خداوند عالمان دین را در کنار ملائکه نام می‌برد: ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ وَ الْمَلائِکَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ قائِماً بِالْقِسْطِ﴾ که در بیانات نورانی امام سجاد(سلام الله علیه) است.[3] در بعضی از تطبیقات آیه‌ای هم هست که خدا وقتی از مال و تمکّن مال و ثروت و متکاثران را نام می‌برد، نعمت های مادی را که ذکر می‌کند، می‌فرماید: قدری برای شما، قدری هم برای دام شما: ﴿کُلُوا وَ ارْعَوْا أَنْعامَکُمْ﴾، [4]یک؛ ﴿مَتاعاً لَکُمْ وَ ِلأَنْعامِکُمْ﴾، [5]دو؛ آنجا که سخن از خوردن است، انسان را با دام ذکر می‌کند، آنجا که سخن از توحید و معرفت است، عاِلم را با فرشته ذکر می‌کند. اینکه فرمود: عاِلم با غیر عاِلم یکسان نیستند؛ یعنی کسانی که دارای علم نافع‌ هستند.

دو شرط ماندگاری علم و عالِم و نشانه‌های آن
«أَلعُلَمَاءُ بَاقُونَ»[6] اگر جمله خبریه باشد که به داعیه انشا القا شده؛ یعنی شما سعی کنید باقی باشید و بقا را هم در سوره «نحل» گذشت که فرمود: چیزی که صبغه الهی ندارد، ماندنی نیست: ﴿ما عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ﴾؛ اما ﴿وَ ما عِنْدَ اللّهِ باقٍ﴾.[7]علم الهی باقی است. علم الهی مادامی است که اولاً خودش صائب و صحیح باشد و ثانیاً با عمل صالح باشد، کسی که دارای علم صائب است و خطای فکری ندارد و عمل صالح است، خطیئه عملی ندارد، مصون از خطای فکری و خطیئه عملی است، بهره‌مند از علم صائب و عمل صالح است، چنین شخصی از ﴿ما عِنْدَ اللّهِ﴾ برخوردار و باقی است. «أَلعُلَمَاءُ بَاقُونَ»؛ یعنی بکوشید باقی باشید، اگر عالم نیستید، علم تهیه کنید، اگر عالم هستید، سعی کنید از علم خود بهره ببرید. این به داعی انشا بودن نشانه آن است که بقا از راه علم با عمل می‌گذرد. اگر کسی عالم است باید بکوشد عمل صالح را ضمیمه علم کند و اگر کسی عالم نیست هر دو جزء را باید تهیه کند، این ترغیب به بقاست از راه علم. بنابراین فرمود: کسی که عالم است با غیر عالم یکسان نیست و نشانه علم هم از همان شکر و صبر و ذکر و فکر و نماز شب و اینها پیداست. این چند امر را که ذکر فرمود، اینها نشانه علم با عمل است. فرمود: عاِلم و غیر عاِلم یکسان نیستند، شب زنده‌دار و دیگران یکسان نیستند، چون این‌چنین است، چند تا دستور می‌دهد. معلوم می‌شود عبادت در مکه بود، حالا به چه سبک بود، نماز در مکه به چه سبک بود، سایر عبادات در مکه به چه سبک بود، آن بحث روایی خاص خودش را دارد؛ البته بعضی از عبادات، مثل زکات، خمس و روزه، اینها در مکه نبود.

لزوم بهره‌مندی از تقوا در برابر تیرهای شیطان
﴿قُلْ یا عِبادِ﴾ که علامت حذف آن «یای» متکلم است؛ یعنی «یا عبادی»: ﴿قُلْ یا عِبادِ الَّذینَ آمَنُوا﴾، این بندگانی که ایمان آوردند: ﴿اتَّقُوا رَبَّکُمْ﴾ تقوا داشته باشید. «تقوا» همان «وقایه» است، سپر را می‌گویند «وقایه»؛ یعنی همیشه سپر در دست شما باشد که تیر به شما نخورد. روایت نورانی که ائمه فرمودند «أَلنَّظرَةُ سَهمٌ مِن سِهَامِ إِبلِیس». [8]مستحضرید که همه اینها تمثیلی است، تعیینی که نیست، اینکه فرمود: نگاه به نامحرم، چه مرد به زن و چه زن به مرد، تیری از طرف شیطان است، این یک تمثیل است، تنها نگاه به نامحرم تیر نیست، غیبت و دروغگویی هم این‌چنین است، اختلاس هم این‌چنین است. انسان تا سپر نداشته باشد حفاظی نداشته باشد، تیر به طرف او خواهد آمد و اصابت خواهد کرد. فرمود: تقوا داشته باشید این تای تقوا اصل آن «واو» بود، «وقوا» بود. «وقایه»، همان سپر را می‌گویند، سپر دست شما باشد که تیر به شما نرسد ﴿اتَّقُوا رَبَّکُمْ﴾.


حَسَنه، ثمره بهره‌مندی از تقوا و فرق آن با بهره‌های مالی
بعد فرمود: این تقوایی که داشتید، این ‌طور نیست که بی بهره باشید: ﴿لِلَّذینَ أَحْسَنُوا فی هذِهِ الدُّنْیا﴾ آنهایی که در دنیا کار خوب انجام دادند، حسنه دارند؛ خیلی ها هستند که در دنیا بهره‌های مالی دارند، بهره‌های مادی دارند؛ ولی حسنه نیست. در جریان حج، دعاهایی که در موقف حج هست، در مبیت منا هست، در بیتوته شب های منا هست، این دعاها را در ذیل همان آیه حج در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» ذکر می‌کند که یک عده می‌گویند: ﴿رَبَّنا آتِنا فِی الدُّنْیا حَسَنَةً وَ فِی اْلآخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنا عَذابَ النّارِ﴾؛[9]اما بعضی ها می‌گویند خدایا در دنیا به ما بده؛ اما حالا حلال باشد، حرام باشد، حسن عاقبت یا سوء عاقبت داشته باشد، برایشان فرقی نمی‌کند؛ مردان الهی می‌گویند در دنیا به ما حسنه بده، مال طیّب و طاهر بده که ما از آن بهره ببریم، از ما هم به دیگران خیر برسد، این می‌شود حسنه: ﴿رَبَّنا آتِنا فِی الدُّنْیا حَسَنَةً وَ فِی اْلآخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنا عَذابَ النّارِ﴾؛ آیه دیگر که در کنار آن است می‌گوید: ﴿مَنْ یَقُولُ رَبَّنا آتِنا فِی الدُّنْیا﴾، دیگر حسنه در آن نیست؛ لذا در کنار آن فرمود: ﴿وَ ما لَهُ فِی اْلآخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ﴾ اینها بهره‌ای از آخرت ندارد. کسانی که دنیا می‌طلبند و دارند.

نهی از شگفتی مؤمنین از بهره‌های مالی دنیاطلبان
در چند جای قرآن کریم،[10] ذات اقدس الهی فرمود: اینها شما را به شگفتی وادار نکنند، اینها حسنه نیست، اینها تکاثر است، کوثر نیست، نگویید حالا فلان شخص که اهل نماز و روزه نیست، وضع مالی‌ او خوب است. آیه 55 سوره «توبه» این بود: ﴿فَلا تُعْجِبْکَ أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ إِنَّما یُریدُ اللّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ بِها فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ تَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَ هُمْ کافِرُونَ﴾، اینها همان ابزار بلای اوست، شما دو روز صبر کن ببین، چه گرفتاری به سراغ او خواهد آمد. پس این‌چنین نیست که اگر کسی کجراهه رفته و وضع مالی‌ او خوب شد، انسان بگوید این حسنه دارد، فرمود: این داشتن تکاثری، شما را به شگفتی وادار نکند، آن داشتن کوثری است که باعث نجات دنیا و آخرت است؛ ﴿فَلا تُعْجِبْکَ أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ إِنَّما یُریدُ اللّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ بِها فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ تَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَ هُمْ کافِرُونَ﴾.
بنابراین این دو آیه که در کنار هم در سوره «بقره» آمد، نشان می‌دهد که یکی تکاثر طلب است، یکی کوثرخواه؛ آنکه کوثرخواه است، می‌گوید: ﴿رَبَّنا آتِنا فِی الدُّنْیا حَسَنَةً وَ فِی اْلآخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنا عَذابَ النّارِ﴾ و آنکه تکاثر طلب است می‌گوید: ﴿رَبَّنا آتِنا فِی الدُّنْیا﴾؛ دیگر حسنه در آن نیست، حسنه نمی‌خواهد، حلال و حرام برای او یکسان است: ﴿رَبَّنا آتِنا فِی الدُّنْیا﴾؛ لذا به دنبال آن ذات اقدس الهی این جمله را فرمود: ﴿وَ ما لَهُ فِی اْلآخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ﴾؛ «خلاق»؛ یعنی نصیبی ندارد. پس اینکه فرمود: ﴿لِلَّذینَ أَحْسَنُوا فی هذِهِ الدُّنْیا حَسَنَةٌ﴾؛ یعنی برکات فراوان دارند آخرت هم که سر جایش محفوظ است.

طرح مسئله هجرت در سوره‌های مکی و بیان گستره آن
در سوره‌های مکی، گرچه سخن از جهاد نیست؛ ولی بحث از هجرت است، فرمود: ﴿وَ أَرْضُ اللّهِ واسِعَةٌ﴾؛ یعنی هجرت کنید. تا انسان زنده است؛ هم سخن از جهاد است و هم هجرت؛ ولی در صدر اسلام، قبل از نازل شدن آیه: ﴿أُذِنَ لِلَّذینَ یُقاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا﴾، [11]قبل از دستور جهاد، سخن از جهاد و مبارزه نبود، فقط سخن از هجرت و مقاومت بود و این آیه هم چون در مکه نازل شد، فرمود: ﴿وَ أَرْضُ اللّهِ واسِعَةٌ﴾ که اگر کسی در صدر اسلام، توان هجرت داشت و مهاجرت نکرد، یا در ظلّ اسلام توان مهاجرت داشت و مهاجرت نکرد و در کشور کفر به سر بُرد، به بهانه اینکه آنجا راحت تر است، آنجا خدمت بهتری است؛ بله، آنجا راحت تر هستید؛ ولی دارید به کافر خدمت می‌کنید، این چه رفاهی است. ماندن در کشور کفر که آدم نتواند احکام دین‌ خود را حفظ کند که جایز نیست، ضرورت یک مطلب دیگر است؛ اما رفتن و ماندن در کشور کفر که آدم نتواند دین خود را حفظ کند که جایز نیست؛ لذا فرمود: ﴿وَ أَرْضُ اللّهِ واسِعَةٌ﴾. در روایات هجرت هم هست که هجرت باقی است تا زمان ظهور حضرت، تا قیامت.


مقیّد بودن صبر در آیه و عدم تقیید مطلقات دیگر با آن
صبر گرچه سه قسم است و صابران می‌توانند جامع هر سه قسم باشند، لکن چون محفوف به قرینه است، قدر متیقّن در تخاطب هم وجود دارد، قدر متیقن از صبر در اینجا همان صبر «عند البلاء» است. اینکه فرمود: ﴿وَ أَرْضُ اللّهِ واسِعَةٌ إِنَّما یُوَفَّی الصّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَیْرِ حِسابٍ﴾؛ اگر این آیه اطلاق نداشت، چه اینکه ندارد، آسیبی به مطلقات دیگر نمی‌رساند. فرق است بین اینکه این آیه اطلاق ندارد، یا این آیه قید دارد و مُقیِد اطلاقات دیگر است. این آیه هرگز مطلقات و عمومات دیگر را تقیید و تخصیص نمی‌زند. مطلقات فراوانی در قرآن کریم هست: ﴿یُوَفَّی الصّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَیْرِ حِسابٍ﴾ که آن شامل هر سه قسم صبر می‌شود: صبر «علی الطاعة»، صبر «عند المعصیة» و صبر «علی المصیبة»، هر سه را شامل می‌شود و اجر فراوان هم دارد و مهم ترین اجر در مسئله مصیبت است که ذات اقدس الهی برای اینها صلوات می‌فرستد: ﴿الَّذینَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصیبَةٌ قالُوا إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ ٭ أُولئِکَ عَلَیْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ﴾. خدای سبحان یک صلوات عمومی دارد و یک صلوات خصوصی، غیر از اینکه بر انبیا(علیهم السلام) و وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) صلوات می‌فرستد که فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ وَ مَلائِکَتَهُ یُصَلُّونَ﴾ در همان سوره «احزاب» فرمود: ﴿هُوَ الَّذی یُصَلّی عَلَیْکُمْ وَ مَلائِکَتُهُ لِیُخْرِجَکُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ﴾، خدا بر شما مؤمنین صلوات می‌فرستد که این یک صلوات عمومی است، اما آنکه در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» آمد، کسانی که «عند المصیبة» جزع نکنند و صابر باشند، کسانی‌اند که ﴿الَّذینَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصیبَةٌ قالُوا إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ ٭ أُولئِکَ عَلَیْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ﴾؛ نه «مهدییون». «اهتدی» بالاتر از هدایت است، فرمود: آنها مهتدی هستند و صلوات خدا بر آنهاست. این‌گونه از اجرها در صبر «عند المصیبة» هست و اطلاقات دیگری که ﴿یُوَفَّی الصّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَیْرِ حِسابٍ﴾ هست. پس این آیه اگر اطلاق نداشت، آسیبی به اطلاق یا عمومات آیات دیگر نمی‌رسد و نمی‌رساند.

مقصود از بدون حساب بودن اجر صابران
﴿إِنَّما یُوَفَّی الصّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَیْرِ حِسابٍ﴾؛ ﴿بِغَیْرِ حِسابٍ﴾ مشترک است، چه در این آیه، چه در آیات دیگر، ﴿بِغَیْرِ حِسابٍ﴾ سه تا احتمال دارد که یکی یقیناً باطل است، دو تای آن ممکن است صحیح باشد. یکی از محتملات صحیح این است که آن قدر ذات اقدس الهی به صابران عطا می‌کند که به حساب در نمی‌آید، نمی‌شود آن را به شمارش در آورد، چه اینکه بخشی از نعمت ها که ذات اقدس الهی به اولیای خود عطا می‌کند آنها اصلاً پیش بینی نمی‌کردند که یک چنین فیضی خدا به آنها برساند فرمود: ﴿فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِیَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْیُنٍ﴾، [12]اصلاً نمی‌دانند که ما به آنها چه می‌دهیم، چون نمونه‌اش را که در دنیا ندیدند و نشنیدند، اگر نمونه‌اش را در دنیا ندیدند و در تاریخ نشنیدند، چه توقعی دارند، به چه چیزی بیندیشند؛ لذا فرمود: ﴿فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِیَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْیُنٍ﴾ اما چقدر به اینها می‌دهند، آن را هم خدا می‌داند که به حساب در نمی‌آید، ﴿بِغَیْرِ حِسابٍ﴾ این یک احتمال.
احتمال دیگر اینکه صحنه قیامت، صحنه محاسبه است، ﴿وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ﴾ [13]است، سؤال و جواب هست، ارزیابی و محاسبه هست. یک عده را بی حساب و بدون اینکه زحمت محاسبه و ایست بازرسی باشد که بفرماید ﴿وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ﴾، بدون اینکه اینها را احضار کنند، بدون اینکه اینها را بازپرسی کنند و از اینها سؤال کنند، اینها را وارد بهشت می‌کنند، این ﴿بِغَیْرِ حِسابٍ﴾ است این احتمال هم می‌تواند صحیح باشد؛ اما ﴿بِغَیْرِ حِسابٍ﴾؛ به معنای بی حساب، اصلاً در کار خدا نیست، چون ﴿کُلُّ شَیْ‌ءٍ عِنْدَهُ بِمِقْدارٍ﴾؛[14]چقدر بخواهد بدهد، اجر این شخص چقدر است، اجر سایر صابران چقدر است، اجر این اقسام سه‌گانه صبر چقدر است، همه حساب شده و منظّم است: ﴿کُلُّ شَیْ‌ءٍ عِنْدَهُ بِمِقْدارٍ﴾؛ پس بی حساب، نه یعنی بی اندازه و بی مقدار و گتره و بی حساب؛ یعنی آن قدر می‌دهد که خودش می‌داند و برای دیگران محاسبه آن دشوار است. احتمال دیگر در ﴿بِغَیْرِ حِسابٍ﴾؛ یعنی عده‌ای را حاضر می‌کنند، سؤال جواب می‌کنند، اما این صابران را سؤال جواب نمی‌کنند. در بین محتملات سه‌گانه، این دو احتمال می‌تواند درست باشد: ﴿إِنَّما یُوَفَّی الصّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَیْرِ حِسابٍ﴾.
پرسش: با توجه به اینکه ﴿یحذَرُ الآخِرَة﴾ دارد .... هم می شود؟
پاسخ: می‌شود؛ ولی چون محفوف به قرینه است، آن مربوط به آیه نُه است و این مربوط به آیه ده است. در آیه ده فرمود: ﴿وَ أَرْضُ اللّهِ واسِعَةٌ﴾ که این دعوت به هجرت است، بعد می‌فرماید: ﴿إِنَّما یُوَفَّی الصّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَیْرِ حِسابٍ﴾ چون «محفوف بما یصلح للقرینیة» است، اطلاق گیری دشوار است؛ ولی مقیِّد نیست که بتواند مطلقات یا عمومات دیگر را تخصیص یا اطلاق بزند.

پیشگامی رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) در برابر اوامر و نواهی الهی
اما دستور دیگر؛ در سورهٴ مبارکهٴ «زمر» که در مکه نازل شد بعد از آن براهین توحید می‌فرماید که من فوق قانون نیستم. ﴿قُلْ إِنّی أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ اللّهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّینَ﴾، دوباره به اصل مطلب برگشت، یک؛ فرمود من هم مانند شما مکلف هستم، دو؛ بعد پیشگام و پیشکسوت و امام شما هستم، سه؛ این ‌طور نیست که من فقط احکام را برای شما بگویم و خودم فوق قانون باشم، مستثنا باشم. در طلیعه این سوره، آیه دوم فرمود که خدای سبحان به حضرت فرمود: ﴿إِنّا أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ فَاعْبُدِ اللّهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّینَ﴾، چرا؟ برای اینکه ﴿أَلا لِلّهِ الدِّینُ الْخالِصُ﴾. دینی که مشوب به ریا و سُمعه و مانند آن باشد، این «لله» نیست، پرستش خالص و صد درصد، موردِ قبول الهی است. دین؛ یعنی همان که خالص باشد، دوباره در آیه یازده به بعد می‌فرماید که بگو من مامور هستم که خدا را عبادت کنم، یک؛ پس وثنیّت و صنمیّت باطل است، دین را هم برای او با اخلاص عمل کنم و حفظ کنم، دو؛ هم مامورم که متدین باشم، هم مامورم با اخلاص باشم و هم مامورم پیشگام باشم: ﴿وَ أُمِرْتُ ِلأَنْ أَکُونَ أَوَّلَ الْمُسْلِمینَ﴾. یک بیان نورانی از حضرت امیر(سلام الله علیه) در نهج‌البلاغه هست که من هیچ گاه شما را امر نکردم، مگر اینکه خودم پیشگام بودم؛ هیچ گاه شما را از چیزی نهی نکردم، مگر اینکه در انتها و پذیرش نهی پیشکسوت بودم،[15] اینجا هم فرمود: ﴿وَ أُمِرْتُ ِلأَنْ أَکُونَ أَوَّلَ الْمُسْلِمینَ﴾.

معنای «اوّل المسلمین» بودن پیامبر و فرق آن با انبیای دیگر
در آیاتی که در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» و مانند آن آمده است یک اوّلیَّت مطلق را در بر دارد. اوّلیّت دو قسم است یک اوّلیَّت نسبی؛ یعنی در بین امت، من پیشگام می باشم، این حرف در سخنان موسای کلیم(سلام الله علیه) هست که به ذات اقدس الهی عرض کرد: ﴿وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنینَ﴾؛ ﴿أَوَّلُ الْمُؤْمِنینَ﴾؛ یعنی نسبت به قوم خودم پیشگام هستم، اول من ایمان آوردم، دوم دیگران و همین معنا در همین آیه محل بحث که ﴿وَ أُمِرْتُ ِلأَنْ أَکُونَ أَوَّلَ الْمُسْلِمینَ﴾؛ وجود مبارک پیغمبر هم «اوّل المسلمین» است، بلکه هر پیغمبری نسبت به قوم خودش «اوّل المومنین و اوّل المسلمین» است اما یک «اوّل المومنین»ی در کلمات پیغمبر هست که هیچ پیغمبری به آن وصف موصوف نشده و آن اوّلیَّت جهانی است؛ یعنی در بین همه انبیا و اولیا من پیشگام هستم؛ برای اینکه «اوّل ما صَدَر» آن است، «اوّل مَا ظَهر» آن است، «اوّل مَا خَلقَ اللهُ نُور نبیِّنا» است حضرت فرمود: «اوّل مَا خَلقَ اللهُ نُور نَبِیّکَ»، [16]آن حساب دیگری دارد.
پس سه طایفه آیات در قرآن کریم است که یکی درباره موسای کلیم است، فرمود: ﴿إِنَّ هُدنَا﴾، [17]این یهودیت را پذیرفتیم: ﴿وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنینَ﴾؛ [18]یعنی نسبت به قوم خود، من قبل از دیگران ایمان آوردم و همین معنا در طایفه دیگر آمده است که محل بحث است، فرمود: ﴿وَ أُمِرْتُ ِلأَنْ أَکُونَ أَوَّلَ الْمُسْلِمینَ﴾.
اما طایفه ثالثه آن است که مخصوص شخص پیغمبر است و احدی از انبیا به این وصف متّصف نشده است، فرمود که صوم و صلات برای خداست: ﴿وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمینَ﴾. این ﴿وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمینَ﴾، نه اینکه من مأمور شدم که «اوّل المسلمین» باشم تا به حساب امت بیاید و بشود «اوّل» نسبی، بلکه این «اوّل» نفسی است؛ یعنی قبل از من احدی مسلمان نبود؛ یعنی منقاد نبود مطیع نبود درست هم است؛ برای اینکه قبل از آن حضرت احدی موجود نبود. بنابراین آن اوّلیَّت مطلق، مخصوص شخص پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است، اوّلیَّت نسبی مربوط به هر پیغمبری نسبت به امت خودش است: ﴿وَ أُمِرْتُ ِلأَنْ أَکُونَ أَوَّلَ الْمُسْلِمینَ﴾.

سرّ مورد پذیرش نبودن عمل غیر خالص
پرسش: ؟پاسخ: خدا دستور می‌دهد که مأمور باشید؛ یعنی موحّد باشید. آن مسئله علم است که انسان با استدلال باید ثابت کند، خدای سبحان در خالقیّت واحد است، «لا شریک له»؛ در ربوبیت واحد است «لا شریک له»، در مالکیت واحد است «لا شریک له»؛ در الوهیت هم واحد است «لا شریک له»؛ این اقسام چهارگانه گذشت که از همین سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» هم بر آمد.
اما عمل برابر این عقیده هم واجب است، این عمل این ‌طور نیست که بخشی از آن صالح و بخشی طالح باشد و خدای سبحان یک عمل این‌چنین را بپذیرد، او فقط خالص را می‌پذیرد، اگر کسی مثلاً به شخصی بدهکار بود، یک مقدار از مال حلال داد و یک مقدار حرام، به مقداری که حلال داد ذمّه او تبرئه می‌شود، اما مقدار حرام را که داد ذمّه او تبرئه نمی‌شود، دوباره باید بدهد. اما مسئله عبادت الهی این ‌طور نیست که اگر بخشی از اینها با اخلاص بود و بخشی با ریا و سُمعه همراه بود، خدای سبحان بخشی را قبول کند، بخشی را رد کند، این ‌طور نیست. فرمود: من مامورم که عبادت کنم، یک؛ و عبادت من هم با اخلاص باشد، دو؛ بنابراین چیزی من برای شما نیاوردم که برای خودم نیاورده باشم اگر برهان است مشترک بین من و شما است و اگر عمل است، باز هم مشترک بین من و شما است، با این تفاوت که من باید پیشگام باشم: ﴿قُلْ إِنّی أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ اللّهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّینَ﴾، این ‌طور است و ﴿وَ أُمِرْتُ ِلأَنْ أَکُونَ أَوَّلَ الْمُسْلِمینَ﴾، این خصوصیت من است که نسبت به شما اول باشم.

عقل انسان کاشف پیام وحی، نه مهندس آن
پرسش: ؟پاسخ: چرا، عقل کشف می‌کند، قبلاً گفته شد عقل هیچ کاره است، از چراغ چه کاری ساخته است، از آفتاب چه کاری ساخته است، آفتاب فقط راه را نشان می‌دهد، عقل فقط می‌فهمد. آنکه مهندس است خداست، آنکه راه‌ساز است خداست، آنکه صراط آفرین است خداست، فرمود: ﴿صِرَاطِی﴾. [19]عقل که می‌گوید من خلق شدم نمی‌دانم از کجا آمدم، به کجا دارم می‌روم، من یک راهنما می‌خواهم، عقل می‌فهمد که نمی‌فهمد. مهم ترین و قوی ترین و دقیق‌ترین برهان ضرورت وحی و نبوت را حکما اقامه کردند؛ بعد به علم کلام آمده، بعد به جاهای دیگر رسیده، فرمود ما از جایی آمدیم، نمی‌دانیم کجاست؛ بعد به قول حافظ آن قدر هست که بانگ جرسی می‌آید این قافله که دارند می‌روند، زنگ گردن شتر آنها به گوش عده‌ای می‌رسد:
کس ندانست که منزلگه و مقصود کجاست آن قدر هست که بانگ جرسی می‌آید[20]
این قدر ما صدای زنگ را می‌شنویم که دارند می‌روند و یقیناً هم به جایی می‌روند، اما کجا می‌روند معلوم نیست. پس یک راهنما می‌خواهیم، عقل می‌فهمد که نمی‌فهمد، عقل می‌فهمد که پیغمبر می‌خواهد، حرف پیغمبر هم این است که من اولین پیشگام هستم، من هم تابع آن مهندس هستم. مهندس می‌گوید راه این است، تنها کسی که صراط به دست اوست «الله» است، هر چه هست به نام عقل و نقل؛ اگر آیه باشد نور است، از نور کاری ساخته نیست، اگر روایت باشد نور است. نور، مهندس نیست، آفتاب مهندس نیست، آفتاب سراج منیر است، عقل سراج منیر است. عقل می‌فهمد که خدا این راه را درست کرده؛ وگرنه خود عقل که شارع نیست، خود قرآن که شارع نیست، خود روایت که شارع نیست، اینها نور هستند، نور که شدند شریعت را به ما می‌رسانند، به ما می‌فهمانند. بنابراین عقل اگر چیزی را درک کرد، معنای آن این نیست که من مأمور نیستم، عقل درک می‌کند که خدا فرمود: «قل لا اله الا الله».
پرسش: ؟پاسخ: نه، عقل می‌گوید خدایی هست، عقل چراغ است؛ خدا، مبدأ، معاد، وحی و نبوت را مهندسی نکرد، بلکه آن را کشف کرد، چون کشف کرد، می‌گوید برو ببین که مهندس چه می‌گوید. بین کاشف و مهندس خیلی فرق است. آن که مهندس است فقط خداست. مرحوم صدرالمتألّهین در شرح اصول کافی این روایت را نقل کرده که کلمه «مهندس» بر ذات اقدس الهی اطلاق شده.[21] مستحضرید که این کلمه عربی نیست، «هَندس یُهَندِس مهندسٌ مهندَسٌ» که باب «فَعلَلَ» باشد و رباعی مجرّد باشد نیست. اصل آن «هَندسه» است، «هَندَسه» مُعرّب «أندَزه» است. «أندَزه» مخفّف «اندازه» در فارسی است اصل آن فارسی است، بعد تعریب شده. «مهندس»؛ یعنی راه ساز، راه از کجا شروع می‌شود به کجا ختم می‌شود، کجا باریک است، کجا یک طرفه است، کجا دو طرفه است، کجا زنانه است، کجا مردانه است، این را مهندس باید بگوید. از نور چه کاری ساخته است؛ حالا بر فرض آفتاب باشد، اما وقتی راهی نباشد، آفتاب کجا را می‌خواهد نشان بدهد.
بنابراین عقل می‌گوید من راهی می‌خواهم و راه را هم بلد نیستم، راه به دست مهندس است، عقل است که خدا را می‌فهمد، عقل است که دین را می‌فهمد، عقل است که صراط را می‌فهمد، عقل است که معاد را می‌فهمد، نه اینکه عقل معاد بسازد، نه اینکه عقل دین بسازد. عقل چراغ است و از چراغ هیچ کار ساخته نیست، فقط کشف می کند.
پرسش: مگر فرمایشات امام میزان نیستند؟
پاسخ: میزان هستند، موزون چیز دیگر است، وزن چیز دیگر است، اینها میزان‌اند صِرف ترازو بودن چه مشکلی را حلّ می کند، زمانی کار از او ساخته است که یک طرف آن وزن باشد و یک طرف آن موزون باشد، بعد این ترازو تعدیل بکند. امام، معصوم است می‌گوید: «قال الله»، پیغمبر، معصوم است می‌گوید: «قال الله»، نه «اقول» هیچ کدام «اقول» نمی‌گویند؛ می‌گویند: «قال الله، قال الله». آنکه مهندس است راه ساز است ﴿وَ أَنَّ هذا صِراطی مُسْتَقیماً﴾. فرمود راه من این است، من مهندس‌ هستم، راه هم ساختم؛ غیر از ذات اقدس الهی چه کسی می‌تواند راه از مبدأ تا معاد را بسازد و وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را هم بیاورد سر راه، فرمود: ﴿إِنَّکَ عَلی صِراطٍ مُسْتَقیمٍ﴾؛[22]من تو را سر راه آوردم، تو اینجا باش، دیگران را هم راهنمایی کن.

تفسیر خوف پیامبر و اولیای الهی (علیهم السلام) از عذاب قیامت
فرمود من این ‌طور هستم، من موظف هستم طیّ این راه را بشناسم و به شما بگویم و خودم هم پیشگام باشم، من می‌روم، شما هم پشت سر من بیایید: ﴿وَ أُمِرْتُ ِلأَنْ أَکُونَ أَوَّلَ الْمُسْلِمینَ ٭ قُلْ إِنّی أَخافُ إِنْ عَصَیْتُ رَبّی عَذابَ یَوْمٍ عَظیمٍ﴾؛ گرچه وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به آن اوج رسیده است که نه «خوفاً من النار» عبادت می‌کند و نه «شوقاً الی الجنة» بلکه جنّت مشتاق به اینهاست؛ ولی فرق است بین کسی که فقط «خوفاً من النار» عبادت می‌کند یا «شوقاً الی الجنة» و بین کسی که «حباً لله و شکراً لله» عبادت کند. آن کسی که «حباً لله و شکراً لله» عبادت می‌کند، مقامات پایین‌تر را دارد؛ لذا بهشت برای اینها هم هست، همان طور که «جنّة اللقاء» هست؛ همان طور که ﴿وَ ادْخُلی جَنَّتی﴾[23]هست، ﴿جَنّاتٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ﴾[24]هم هست. اما آنها که «خوفاً من النار یا شوقاً الی الجنة» [25]فقط عبادت می‌کنند، اینها فقط دارای ﴿جَنّاتٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ﴾ هستند. این که در پایان سورهٴ مبارکهٴ «قمر» آمده ﴿إِنَّ الْمُتَّقینَ فی جَنّاتٍ وَ نَهَرٍ﴾ تا اینجا هستند، اما ﴿فی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلیکٍ مُقْتَدِرٍ﴾[26]که دنبال آن آیه است نصیب آنها نیست، اینها فی ﴿جَنّاتٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ﴾ هستند، جسمی دارند، لذتی دارند، حوری و قصوری دارند و مانند آن. کسی که آن مقام بالا را دارد یقیناً مقام پایین را هم دارد. اینکه می‌فرماید: «صَبَرتُ عَلَی حَرِّ نَارِکَ فَکَیفَ أَصبِر» [27]ناله‌های فراوانی در «خوف من النار» دارد؛ مگر ضجه‌های حضرت امیر از «خوفاً من النار» کم است، یا دعاهای اهل بیت درباره «شوقاً الی الجنة» کم است. معنای آن این است که اگر کسی به آن مقام سوم رسید، اولی و دومی را هم دارد؛ منتها در اینجا متوقف نیستند، بسنده نمی‌کنند، همین را بخواهند و لا غیر.
آیه پایانی سوره «قمر» دو ضلع دارد، صدر آن این است: ﴿إِنَّ الْمُتَّقینَ فی جَنّاتٍ وَ نَهَرٍ﴾، بدون فاصله و بدون عطف ﴿فی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلیکٍ مُقْتَدِرٍ﴾؛ اینها هم آن صدر آیه را دارند، هم ذیل آیه را دارند اما کسی که «خوفاً من النار یا شوقاً الی الجنة» عبادت می‌کند، همان صدر آیه را دارد: ﴿إِنَّ الْمُتَّقینَ فی جَنّاتٍ وَ نَهَرٍ﴾، اما اینها را به حضور «الله» ببرند به «لقاء الله» بار یابند، «الله» را به اینها نشان بدهند، اینکه نیست. بنابراین اگر حضرت فرمود: ﴿إِنّی أَخافُ إِنْ عَصَیْتُ رَبّی عَذابَ یَوْمٍ عَظیمٍ﴾، همه انبیا این فرمایش ها را دارند، این ‌طور نیست که مخصوص به او باشد؛ برای اینکه «چون که صد آید نود هم پیش ماست»، این را دارند.

تکوینی بودن آزادی مورد اشاره در آیه ﴿فَاعْبُدُوا ما شِئْتُمْ﴾
بعد فرمود شما هم این ‌طور باشید؛ حالا آن مقام عالی را که من دارم که آن را ما از شما نخواستیم. بعد فرمود: ﴿قُلِ اللّهَ أَعْبُدُ مُخْلِصاً لَهُ دینی ٭ فَاعْبُدُوا ما شِئْتُمْ﴾؛ این آزادی بیان است، این آزادی تکوینی است نه آزادی تشریعی ـ معاذ الله ـ . آزادی تشریعی که می‌شود اباحه‌گری. اگر معنای ﴿لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ﴾ [28]این باشد که در نظام شریعت، هر کس بی حجاب بود، بود، هر کس بی حیا بود، بود، این می‌شود اباحه‌گری. این ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ٭ ثُمَّ الْجَحیمَ صَلُّوهُ﴾[29]پس برای کیست، این بگیر و ببندهای قیامت پس برای چیست؟ آنکه فرمود: ﴿لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ﴾؛ یعنی نظام، نظام تکوینی است؛ یعنی بشر آزاد است، کمال در آزادی است اما در حساب شریعت، در حساب دین، در حساب نظام اسلامی این ‌طور نیست که بگوییم هر کسی آزاد است، می‌خواهد هر طور باشد، این ‌طور نیست. اولاً اگر ﴿لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ﴾ به آن معنا باشد که می‌شود اباحه‌گری و ثانیاً اگر این ﴿لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ﴾ معنای آن این باشد این همه بگیر و ببندی که خدا در قرآن دارد ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ٭ ثُمَّ الْجَحیمَ صَلُّوهُ﴾ پس برای چیست؟ معلوم می‌شود که تکوین را نباید با تشریع خلط کرد اینجا هم تکوین است فرمود شما آزادید این ﴿لَکُمْ دینُکُمْ وَ لِیَ دینِ﴾ [30]از همین قبیل است، من دینم این است، شما می‌خواهید بپذیرید، می‌خواهید نپذیرید: ﴿قُلِ اللّهَ أَعْبُدُ مُخْلِصاً لَهُ دینی ٭ فَاعْبُدُوا ما شِئْتُمْ مِنْ دُونِهِ﴾، آزادید اما بدانید: ﴿إِنَّ الْخاسِرینَ الَّذینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ أَهْلیهِمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ﴾ که «اعاذنا الله من شرور انفسنا و سیئات اعمالنا».

[1]دانش نامه عقاید اسلامی، محمدمحمدی ری شهری، ج3، ص406.
[2]آل عمران/سوره3، آیه18.
[3]تفسیر الامام العسکری، المنسوب الی الامام العسکری، ص625.
[4]طه/سوره20، آیه54.
[5]نازعات/سوره79، آیه33.
[6]میزان الحکمه، محمدمحمدی ری شهری، ج8، ص20.
[7] نحل/سوره16، آیه96.
[8]من لایحضره الفقیه، الشیخ الصدوق، ج4، ص18.
[9]بقره/سوره2، آیه201.
[10]آل عمران/سوره3، آیه10.
[11]حج/سوره22، آیه39.
[12]سجده/سوره32، آیه17.
[13]صافات/سوره37، آیه24.
[14]رعد/سوره13، آیه8.
[15]تأویل الآیات، السیدشرف الدین الاسترآبادی النجفی، ج1، ص119.
[16]غرر الاخبار، ص195.« یا جابر، أوّل‌ ما خلق‌ اللّه‌ نور نبیّک».
[17]اعراف/سوره7، آیه156.
[18]اعراف/سوره7، آیه143.
[19]انعام/سوره6، آیه153.
[20]حافظ، اشعار منسوب، شماره11.
[21]شرح اصول الکافی، صدرا، ج4، ص 290 و 291.
[22]زخرف/سوره43، آیه43.
[23]فجر/سوره89، آیه30.
[24]بقره/سوره2، آیه25.
[25]علل الشرائع، الشیخ الصدوق، ج1، ص57.
[26]قمر/سوره54، آیه54.
[27]مناسک حج، شیخ فاضل لنکرانی، ج1، ص264.
[28]بقره/سوره2، آیه256.
[29]حاقه/سوره69، آیه30.
[30]کافرون/سوره109، آیه6.

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 33:37

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی