- 665
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 41 تا 42 سوره زمر
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 41 تا 42 سوره زمر"
- منافات نداشتن کشاورزی فعلی سرزمین مکه با غیر ذی زرع؛
- ناتوانی توده مردم از فهم باطن قرآن با توجه به نزول آن بر «ناس»؛
- شواهدی از تفسیر باطنی قرآن توسط ائمه(ع).
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿إِنّا أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ لِلنّاسِ بِالْحَقِّ فَمَنِ اهْتَدی فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّما یَضِلُّ عَلَیْها وَ ما أَنْتَ عَلَیْهِمْ بِوَکیلٍ(41) اللّهُ یَتَوَفَّی اْلأَنْفُسَ حینَ مَوْتِها وَ الَّتی لَمْ تَمُتْ فی مَنامِها فَیُمْسِکُ الَّتی قَضی عَلَیْهَا الْمَوْتَ وَ یُرْسِلُ اْلأُخْری إِلى أَجَلٍ مُسَمًّی إِنَّ فی ذلِکَ َلآیاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ(42)﴾
منافات نداشتن کشاورزی فعلی سرزمین مکه با غیر ذی زرع
بعضی از مطالبی که مربوط به سالهای قبل بود، این است که در جریان مکه گفته شد، این سرزمین غیر ذی زرع است؛ یعنی به هیچ وجه قابل آباد شدن نیست. الآن سخن از کشاورزی بخشهای وسیعی از سرزمین مکه است؛ وقتی وجود مبارک ابراهیم(سلام الله علیه) عرض کرد: ﴿رَبَّنا إِنّی أَسْکَنْتُ مِنْ ذُرِّیَّتی بِوادٍ غَیْرِ ذی زَرْعٍ﴾؛ [1]آن وقت غیر ذی زرع بود که به برکت این خاندان چشمهٴ زمزم جوشید، بعد آبهای فراوان و بعد محلّ کشاورزی شد، اینطور نیست که اگر بعداً ذی زرع شد، با غیر ذی زرع بودنِ قبل منافات داشته باشد. و آن کشور با اینکه از خودش چیزی ندارد، در بخشهایی از قرآن فرمود: ﴿یُجْبى إِلَیْهِ ثَمَراتُ کُلِّ شَیْءٍ﴾؛ [2]تمام فصول چهارگانه آنجا پر از نعمت است؛ «یجبی» یعنی جمع شده و «جبایه» میشود، از سراسر جهان بهترین نعمت در آنجا حضور دارد و همه جا که ناامن است آنجا امنیت است. در بخشهای پایانی سورهٴ مبارکهٴ «عنکبوت» فرمود: ﴿أَ وَ لَمْ یَرَوْا أَنّا جَعَلْنا حَرَماً آمِناً وَ یُتَخَطَّفُ النّاسُ مِنْ حَوْلِهِمْ أَ فَبِالْباطِلِ یُؤْمِنُونَ وَ بِنِعْمَةِ اللّهِ یَکْفُرُونَ﴾؛[3]همه جا ناامن و غارتگری بود، ولی در اطراف مکه و خود مکه امن بود که ﴿أَطْعَمَهُمْ مِنْ جُوعٍ وَ آمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ﴾، [4]با اینکه هیچ وسیلهای برای اقتصاد در آنجا وجود نداشت؛ نه آبی داشتند، نه کشاورزی بود، نه صنعتی بود و نه مانند آن.
عاطفی محض نبودن گریهها بر سالار شهیدان
اما درباره سؤال شما که گاهی افراد در عزاداریها، به عنوان یک امر عاطفی گریه میکنند، در عزاداریهای ما شیعیان اینطور نیست که کسی عاطفی محض گریه کند، نشانهاش این است که شعار همه اینها وقتی از عزاداریها برمیگردند، همان «هَیهات مِنَّا الذِّلَّه»[5]است. بنابراین اینها عارفانه و عاشقانه و شجاعانه گریه میکنند؛ اما آن عاطفیِ محض در خود کربلا اتفاق افتاد که بعضیها وقتی وجود مبارک سید الشهداء را با آن وضع میدیدند، گریه میکردند و حتی خود «عمر سعد» هم گریه کرد؛ ولی این عاطفیِ محض بود، عقلی و دینی که نبود.
ناتوانی توده مردم از فهم باطن قرآن با توجه به نزول آن بر «ناس»
اما دربارهٴ این آیه41: ﴿إِنّا أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ لِلنّاسِ بِالْحَقِّ﴾ فرمود: این کتاب را بر شما نازل کردیم، یک؛ برای مردم نازل کردیم، دو؛ در بخشهایی از آیات دارد که این کتاب به سوی تو نازل شد، آنجا که دارد: ﴿إلَیکَ﴾؛ یعنی به سوی تو، ناظر به آن است که سَمت و سو و مقصد آن تو بودی و آنجا که با «علی» یاد شد، مثل اینجا؛ یعنی آن سلطه و اشرافِ قرآن کریم مطرح است. این درباره خود پیغمبر است که ﴿إِنّا أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ﴾. اما درباره ﴿لِلنّاسِ﴾، ما از آن جهت که جزء مردم هستیم، برابر ظاهر و نص و أظهر و عام و خاص و مطلق و مقید و اینها باید آیات را بفهمیم و عمل کنیم و برای ما حجت است؛ اما وقتی که داریم تفسیر میکنیم، نباید بگوییم که قرآن همین است و لا غیر و در حدّ یک کتاب عربی است، بلکه ﴿إِنّا أَنْزَلْنا عَلَیْکَ﴾ را هم باید در نظر داشته باشیم. ﴿لِلنّاسِ﴾ همین است که با قواعد عربی فهمیده میشود و هر چه که با قواعد عربی فهمیده شود برای ما حجت است؛ اما اگر خواستیم بگوییم که قرآن همین است، این درست نیست، بلکه بالاتر از چیزهایی است که توده مردم میفهمند. در بعضی از روایات دارد که ائمه فرمودند: «انما یعرف القرآن من خوطب به»، [6]در سورهٴ مبارکهٴ «حشر» دارد که اگر ما این قرآن را بر کوه نازل کنیم، متلاشی میشود؛ اگر عربی مبین باشد و با قواعد عربی ساخته شده باشد و لا غیر، این دیگر متلاشی شدن کوه را به همراه ندارد. آیه 21 سورهٴ مبارکهٴ «حشر» این است: ﴿لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلی جَبَلٍ لَرَأَیْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْیَةِ اللّهِ وَ تِلْکَ اْلأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ﴾. گاهی خود ائمه(علیهم السلام) گوشهای از اَسرار قرآن را نشان میدهند که قرآن همین نیست؛ اگر در سورهٴ مبارکهٴ «زخرف» ملاحظه فرمودید که در آیه سه ﴿لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ﴾ دارد، آنجا که سخن از عربی مبین است که فرمود: ﴿إِنّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیّاً لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ﴾؛ اما ﴿وَ إِنَّهُ فی أُمِّ الْکِتابِ لَدَیْنا لَعَلِیُّ حَکیمٌ﴾، [7]آنجا دیگر ﴿لَعَلَّکُمْ تَتَفَکَّرُونَ﴾ [8]و ﴿تَعْقِلُونَ﴾ نیست، آنجا شما راه ندارید تا اینکه تعقّل، تعلّم، تفکّر یا تدبّر کنید. اینکه میگوییم: ﴿أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ﴾ [9]یا ﴿یَتَفَکَّرُونَ﴾ [10]یا ﴿تَعْقِلُونَ﴾، [11]این برای عربی مبین است؛ اما اگر این قرآن آویخته شد نه انداخته؛ سَمتی که به دست ماست، حبل متین و عربی مبین است و سَمتی که به دست ما نیست و «بید الله (سبحانه و تعالی)» است، علیّ حکیم است، آن را دیگر نمیشود با ادبیات مُغنی حل کرد، این عربی مبین را میشود حل کرد و ما هم به همین مکلّف هستیم؛ اما نباید بگوییم که قرآن همین است و لا غیر.
علت ناتوانی از فهم باطن قرآن با توجه به «عربی مبین» بودن آن
پرسش: ؟پاسخ: بله، این چهارده معنایی که در مُغنی برای «با» آمده، مهمترینِ آن «بای سببیّت» است، سببی که اینها میگویند، یا سبب فاعلی است و یا ابزار است، مثل «کتبت بالقلم» و مانند آن. اینکه خدا میفرماید که ﴿بِالْحَقِّ أَنْزَلْناهُ﴾، این «باء» چه بایی است؟ ما به حق نازل کردیم، پس انزال به حق است، ﴿وَ بِالْحَقِّ نَزَلَ﴾، [12]این نازل هم «بالحق» است و وقتی دربارهٴ کلّ عالَم را بحث میکند میفرماید که «سماوات و ارض و ما بینهما» را ﴿بِالْحَقّ﴾ [13]خلق کرد این «باء» اگر سبب فاعلی باشد که خودش بیان کرده «ما» پس سبب فاعلی نیست، اگر ابزار و ادوات باشد که آنها جزء عالماند این «با» چه سببیتی دارد؟! «از شافعی نپرسند امثال این مسائل»[14] این کار مغنی نیست، کدام سبب؟! سبب یا فاعل است که خودش فرمود «ما»، یا ابزار و ادوات است که خودش جزء عالم است. این «باء»ی که به گوهر اسناد پیدا کند و اگر خواستیم از زبان حکمت سخن بگوییم، جزء علل قوام است؛ یعنی گوهر، تار و پود و ساختار این شیء «حق» است که این علل قوام است؛ مضافاً به اینکه ما ادبیات مدوّنی نداشتیم که قرآن برابر آن نازل شده باشد، مغنی و امثال مغنی متولد شده قرآن کریم هستند. یک بیان نورانی از حضرت امیر(سلام الله علیه) است که نَحو و صَرْف را راهاندازی کرده، آن معانی و ادبیاتی که در قرآن کریم است به وسیله خود قرآن به مردم آموخته شده، اوج ادبیات عرب، آن «سبعه معلّقه» است که از خجالت آن را پایین آوردند؛ اینها کلماتی ندارند، لفظی ندارند؛ برای شتر و خوابیدن شتر و شیر دادن شتر و راه اندازی شتر و مانند آن لغت دارند؛ اما فرشته و نزول وحی و ملکوت و جبروت و عرش و قلم و کرسی و لوح و اینها اصلاً عرب سابقه ندارد که برای آنها وصف کند، قرآن هم با اینها کار دارد. بنابراین قرآن را با این امور نمیشود فهمید.
شواهدی از تفسیر باطنی قرآن توسط ائمه(علیهم السلام)
نمونههایش را اهل بیت(علیهم السلام) یاد دادند، فرمودند: «انما یعرف القرآن من خوطب به». خدا مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) را، غریق رحمت کند! ایشان کتابی را نوشته به عنوان «معانی الاخبار»، این کتاب کلید داده درباره اخبار، روایاتی که ائمه(علیهم السلام) به صورت های گوناگون راز و رمز بعضی از آیات یا روایات یا القاب ائمه (علیهم السلام) را نشان دادهاند حل کرده؛ ایشان نقل میکند کسی از وجود مبارک حضرت صادق(سلام الله علیه) سؤال میکند که پیغمبر را گفتند ابوالقاسم یعنی چه؟ فرمود پسری داشت به نام قاسم کنیهاش ابوالقاسم است، عرض کرد این را میدانم «زدنی بیاناً» چون همه القاب و اسمای اینها راز و رمزی دارد. مطلبی فرمود که عصاره آن به سه مقدمه برمیگردد: مقدمه اوّل اینکه آیا علی بن ابیطالب علومی که وحیانی بود از پیامبر یاد گرفت یا نه! عرض کرد بله، دوم: آیا شاگرد فرزند استاد هست یا نه؟ عرض کرد بله، سوم: آیا علی بن ابیطالب «قسیم الجنّة و النّار» هست یا نه؟ عرض کرد: بله، فرمود: پس پیامبر ابوالقاسم است. این فهم کجا، آن فهم کجا؟ اگر علی پسر پیغمبر است و علی «قسیم الجنة و النار» است پس او ابوالقاسم است.[15] اینها کلید دادن است، کد دادن است که ائمه این را فرمودند. ذریح محاربی آمد خدمت امام صادق(سلام الله علیه) عرض کرد: ﴿ثم لْیَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَ لْیُوفُوا نُذُورَهُمْ﴾ [16]یعنی چه؟ حضرت فرمود: «لقاء الامام(علیه السلام)» ذریح از محضر امام بیرون رفت و زراره و امثال زراره را دید و گفت خدمت حضرت شرفیاب شدم از حضرت سؤال کردم که ﴿لْیَقْضُوا تَفَثَهُمْ﴾ یعنی چه؟ فرمود: «لقاء الامام»؛ آنها آمدند خدمت وجود مبارک حضرت عرض کردند که ذریح یک چنین تفسیری از شما نقل کرده، فرمود بله من به او گفتم، عرض کردند تا به حال چرا به ما نفرمودی؟! فرمود: «مَنْ یَحْتَمِلُ مَا یَحْتَمِلُ ذَرِیح»؛ [17]ما یک سلسله اسراری داریم که «لَا یَحْتَمِلُهُ إِلَّا نَبِیٌ مُرْسَلٌ، أَوْ مَلَکٌ مُقَرَّبٌ، أَوْ عَبْدٌ مُؤْمِنٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِیمَان»؛ [18]شما باید مواظب زبان و دهانتان باشید، هر حرفی را هر جا نزنید، اگر شما شاگردی مثل ذُریح پیدا کنید، بله ما به او هم میگوییم. این نشان میدهد که حتی زراره و امثال زراره توان آن درک را ندارند. بنابراین شما هر طور یعنی هر طور، بالا بروید پایین بروید، این «باء»، «باء»ی نیست که با «مغنی» حل شود. این کدام سبب است، فرمود من به حق نازل کردم، سبب فاعلی است که خودش ذکر شده، سبب ابزاری است که ابزاری در کار نیست. عالم را من به حق خلق کردم، سبب یا فاعل است، یا ابزار است، سبب فاعلی که خودش است: ﴿بِالْحَقِّ﴾ فاعل که ذکر شده، این «باء» به معنای ابزار است، فلک و ملک است، اینها که جزء عالماند؛ این «باء»ی که به گوهر شیء اسناد داده باشد و اگر خواستیم به زبان حکمت بیان کنیم علل قوام باشد، این در مغنی و امثال مغنی نیست. اینکه فرمود: ﴿بِالْحَقِّ أَنْزَلْناهُ وَ بِالْحَقِّ نَزَلَ﴾؛ [19]یعنی این مسیر مسیر حق است، مسیر مسیر حق است یعنی چه؟ یعنی غیر از حقیقت چیز دیگری نیست، هر گوشه عالم را شما نگاه بکنید گوهرش حق است، بطلان در عالم خلقت اصلاً راه ندارد. هفتاد هزار فرشته این سورهٴ مبارکهٴ «انعام» را بدرقه کردند همه آمدند تا قلب مطهر پیغمبر، یک چنین قرآنی است. این هفتاد هزار ملک آمدند تا ﴿بِالْحَقِّ أَنْزَلْناهُ وَ بِالْحَقِّ نَزَلَ﴾، تا ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ اْلأَمینُ ٭ عَلى قَلْبِکَ﴾ [20]را پایان ببخشند، فرمود اینها وارد شدند فرودگاه این وحی، محبط این وحی قلب مطهر شما بود، این هفتاد هزار هم این را بدرقه کردند و روح الامین پیشاپیش اینها بود.
بیان امام سجاد(علیه السلام) در دعای ختم قرآن دال بر ناتوانی فهم باطن آن
در دعای ختم قرآن صحیفه سجادیه که ملاحظه میفرمایید، یک بیان نورانی وجود مبارک امام سجاد (علیه السلام) در دعای ختم قرآن دارد که آن هم مثل همه ادعیه نورانی آن حضرت هست. در آنجا دارد که به ذات اقدس الهی عرض میکند که قرآن را شما نازل کردید و علوم قرآن را در درجه اول به پیغمبر(علیه و علی آله آلاف التحیة و الثناء) فهماندید، بعد به ما؛ این دعای ختم قرآن است؛ یعنی دعای چهل و دوم: «اللهم انک انزلته علی نبیّک محمد (صلّی الله علیه و آله و سلّم) مجملاً و الهمته عَلّمَ عجائبه مکملاً و ورثتنا علمه مفسراً و فضلتنا علی من جهل علمه» کذا و کذا. بنابراین ما ﴿إِنّا أَنْزَلْنا عَلَیْکَ﴾ را یک طور باید معنا کنیم، ﴿لِلنّاسِ﴾ را یک طور. ماییم و همین قواعد مصطلح، میبینید که ﴿لِلنّاسِ﴾ است، بیش از این تکلیف نداریم، بیش از این فهم هم نداریم، از ما هم بیش از این نخواستند؛ اما نباید بگوییم قرآن یک کتاب عربی است.
پیدایش ادبیات عرب بعد نزول قرآن دال بر ناتوانی آن بر تفسیر
در بحث ﴿لا تُلْقُوا بِأَیْدیکُمْ إِلَى التَّهْلُکَةِ﴾ [21]گذشت ـ مخصوصاً از فخر رازی، خیلیها گفتند ایشان هم گفتند ـ که این «تهلکه» مصدر ثلاثی مجرد است و هیچ کس مصدر ثلاثی مجرد را بر وزن «تفعله» نقل نکرد، فَعل است، فِعل است، اما «تفعله» مصدر ثلاثی مجرد باشد نیست، این اشکال در ذیل آیه ﴿لا تُلْقُوا بِأَیْدیکُمْ إِلَى التَّهْلُکَةِ﴾ است، فخر رازی و امثال ایشان میگوید این اشکال را شما چه وقت میخواهید مطرح کنید؛ یعنی عرب یک قواعد صَرفی مدوّن بدون کم و کاست داشت، یا بعد از اسلام درآمد و قرآن بعد از ثبوت معجزه تابع صَرف عرب است، بعد از اینکه برای شما ثابت شد این کلام الله است، دنبال این میگردید که ما مصدر ثلاثی مجرد بر وزن «تفعله» نداریم، این جا برای اشکال نیست، تمام و قسمت مهم ادبیات عرب بعد از قرآن پیدا شده، از قرآن گرفتند و شواهد دیگری را، امثال دیگری را یاری گرفتند و ادبیات راهاندازی شد، وگرنه نویسندهای در حجاز نبود، کتابی در آنجا نبود، قاعدهای در آنجا نبود و مانند آن.
مدهوشی پیامبر هنگام نزول وحی دال بر حقیقت نامتناهی قرآن
بنابراین شما این بیان نورانی امام صادق(سلام الله علیه) که مرحوم صدوق نقل کرده در کتاب شریف توحیدش که این غشیه و مدهوشی ـ نه بیهوشی ـ مدهوشی که عاید پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) میشد در هنگام نزول وحی چه بود؟ حضرت فرمود: «ذاک اذا لم یکن بینه و بین الله احد» فرمود: آیات قرآن چند جور نازل میشدف یک وقتی فرشتهها میآوردند، یک وقتی خود ذات اقدس الهی تجلّی میکرد بدون اینکه بین او و بین پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) کسی واسطه باشد: «ذاک اذا تجلی الله له» بعد «وَ اقبل بتخشع» [22]خود امام صادق حالش به حال مدهوشی درآمد و به لرزه درآمد. این با عربی مبین و امثال ذلک که آدم را نمیلرزاند. یک کلمهای و یک چیزی است که انسان را به یک حقیقتی آشنا میکند که آن اگر ﴿لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلى جَبَلٍ لَرَأَیْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً﴾.
فهم در حدّ علوم حصولی قرآن سبب دگرگونی انسان
خود انسان اگر یک چنین چیزی را بخواهد در حد علم حصولی هم بفهمد، وضعاش عوض میشود که گوهر عالم حق است. اگر گوهر عالم حق است، دیگر بازی نمیکند، مگر میشود با حق بازی کرد. ما خیال میکنیم عالَم، یعنی آسمان، یعنی زمین، یعنی سنگ و گل، از خدا سؤال میکنیم آقا شما این سنگ و گل را این شمس و قمر را این آب و هوا را با چه خلق کردی، نه اینکه از اکسیژن و هیدروژن و اینها خلق کردی، خود آنها را از چه خلق کردی؟ میگوید ساختار اصلی و گوهر همه اینها «حق» است؛ لذا با عالم نمیشود بازی کرد. این را آدم بفهمد دست و پایش را جمع میکند، با کجا میخواهد بازی کند، با چه میخواهد بازی کند. اگر ما بگوییم آن «حق مخلوق به» مقدم بر قرآن است، قرآن را با آن بسنجیم، وقتی جلوتر رفتیم میبینیم که این «باء» که درباره قرآن آمده است که ما او را ﴿بِالْحَقِّ﴾ نازل کردیم، همین «باء» در «العالم» هم هست، عالم را ﴿بِالْحَقِّ﴾ خلق کردیم «حق مخلوق به». این «باء» «باء»ی سببی است، سبب چیست؟ اگر سبب، سبب فاعلی است که خود خدا ذکر کرده و مذکور است، اگر سبب سبب ابزاری است که ابزار جزء عالم است، اینکه فرمود: ﴿بِالْحَقِّ﴾؛ یعنی گوهر ذات او حقیقت است و با این گوهر نمیشود درافتاد، قرآن هم همین طور است. این طور نیست که ملابس حق باشد، یا مصاحب حق باشد، یا به سبب حق نازل شده باشد، به سبب حق یعنی «الله» که فرمود ما خودمان دیگر تکرار نمیشود، مبدأ فاعلی ذکر شده و غیر او هم که چیز دیگر نیست. خدا هم «فاعلٌ لا بمعنی الحرکات»، [23]این بیان نورانی حضرت امیر است که در نهج فرمود: او با ابزار کار نمیکند، ﴿إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ﴾ [24]با اراده کار میکند. پس ﴿إِنّا أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ﴾ این یک حساب، ﴿لِلنّاسِ﴾ که ماییم حساب دیگر، ﴿بِالْحَقِّ﴾ است؛ ﴿فَمَنِ اهْتَدی فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ﴾ دیگر نفرمود «فانما علیها» این کلمه ﴿یَضِلُّ﴾ را تکرار کرد تا بداند زیانش دامنگیر خود اوست. ﴿وَ ما أَنْتَ عَلَیْهِمْ بِوَکیلٍ﴾ تو مسئول نیستی.
غفلت انسان از جدایی روح و گیرنده آن هنگام مرگ
بعد فرمود مهم ترین چیزی که اینها از آن غافلاند جریان مرگ است. مرگ به معنای فرسودگی بدن این مشهود است و همه داریم می بینیم، خدا میفرماید در این حینی که این بدن دارد میپوسد یک حادثهای اتفاق افتاده، شما آن حادثه را نمیبینید. در جریان شهادت هم همین طور است. این شهید که مقتول «فی سبیل الله» است، حادثهای اتفاق افتاده و آن این است که بدن سرد شده، دستگاه گوارش و دستگاه قلب و دستگاه مغز و اینها از کار افتاده، فرمود این حین که حین موت است، یک حادثه شگفتی اتفاق افتاده که شما آن را نمیبینید، آن حادثه شگفت این است که این شخص روحی داشت که مجرد بود، آن روح مدبّر بدن بود، ذات اقدس الهی آن روح را به این بدن داده بود و این روح در دست خدای سبحان بود، الآن ذات اقدس الهی این روح را به طرف خودش جمع کرده؛ این اتفاقی که افتاده این را شما نمیبینید: ﴿اللّهُ یَتَوَفَّى اْلأَنْفُسَ حینَ مَوْتِها﴾؛ شما فقط مرگ را میبینید، در این حادثه چه اتفاق افتاده، در این ظرف و در این حال چه اتفاق افتاده را نمیبینید، فقط میبینید مرده، چون میگوید مرده در دو آیه سورهٴ مبارکهٴ «بقره» و «آلعمران»[25] فرمود، نگویید مرده بلکه یک حادثه دیگر هم اتفاق افتاده: ﴿وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ یُقْتَلُ فی سَبیلِ اللّهِ أَمْواتٌ بَلْ أَحْیاءٌ﴾؛ [26]یک حادثه دیگر اتفاق افتاده و آن این است که به طرف «الله» رفته؛ شما فقط مرگ را میبینید، ما هم مرگ را میبینیم؛ ولی در زمان مرگ یک حادثهای هم اتفاق افتاده و آن توفی است: ﴿اللّهُ یَتَوَفَّی اْلأَنْفُسَ حینَ مَوْتِها﴾؛ یک، اما ﴿وَ الَّتی لَمْ تَمُتْ﴾ را، آنهایی که در حال مرگ نمردند را، در فرصت های دیگر میبیند، الآن اگر نمی بینند هنگام مرگ می بینند، بعضی ها در همان حالت خواب رحلت میکنند: ﴿وَ الَّتی لَمْ تَمُتْ فی مَنامِها﴾؛ آنها که در خواب نمردند، آنها دو قسماند: یک عده را در خواب نگاه میدارد، دیگر برنمیگردانند، اینها کسانیاند که در همان خواب میمیرند، میخوابند که میخوابند؛ اما آنها که در خواب نمیمیرند، آنها را برمیگرداند تا اجل معین، تا فرصت مناسب، دوباره اینها را توفی بکند. بنابراین آنچه را شما با مرگ میبینید، دو تا حادثه اتفاق افتاد: یک حادثه محسوس که شما میبینید این شخص مرده است و یک حادثه نامحسوس و آن این است که اگر شهید است، خوشحال است. ابن طاووس در اقبال میگوید که ما یک وظیفه دینی داریم که به ما گفتند عزا اقامه کنید و گریه کنید و ثواب دارد و ما هم این وظیفه را انجام میدهیم و قلب ما هم ملتهب است و جریحهدار است و میسوزد و این کار را هم انجام میدهیم و اما خود حضرت در چه حالت است[27] خود حضرت فرمود: ﴿فَرِحینَ بِما آتاهُمُ اللّهُ﴾ [28]این شهدا اینطورند، مرتّب بشارت میخواهند، از ذات اقدس الهی مژده میخواهند: ﴿وَ یَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذینَ لَمْ یَلْحَقُوا بِهِمْ﴾؛ [29]این شهدا خوشحال هستند: ﴿فَرِحینَ بِما﴾ آنچه را ذات اقدس الهی به اینها داده است مسرورند، اما اینها شهید شدند که جامعه را راهاندازی کنند، به خدای سبحان عرض میکنند که خیلی از همراهان و دوستان ما، رزمندگان ما، با ما همنظر و هم رنگ بودند، وضع اینها چطور است؛ آنهایی که راه نیفتادند با آنها کار نداریم، به خدا عرض میکنند که به ما مژده بدهید ـ آنها که راه نیفتادند هیچ ـ آنها که راه افتادند، راهی ما بودند، رفقای ما بودند، هم رزم و هم سنگر ما بودند، آنها وضعشان چیست؟ ﴿ وَ یَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذینَ لَمْ یَلْحَقُوا بِهِمْ﴾، این ﴿الَّذینَ لَمْ یَلْحَقُوا بِهِمْ﴾ که بحث آن گذشت عدم ملکه است. این عدم ملکه برای آن رزمندهای است که راه افتاده هنوز به مقصد نرسیده؛ الآن اگر اتومبیل هایی که در شهر خودشان پارک کرده باشند، درباره آنها نمیگویند هنوز نرسید، بلکه میگویند هنوز راه نیفتاد؛ اما اتومبیل هایی که حرکت کردند و در راه هستند، میگویند هنوز نرسیدند؛ این «هنوز» حالتی است که عدم ملکه را میفهماند؛ یعنی راه افتادند و در راه هستند؛ ولی هنوز نرسیدند: ﴿الَّذینَ لَمْ یَلْحَقُوا بِهِمْ﴾ برای آن عدم ملکه است. به خدا عرض میکنند خدایا مژده ما را بده، اینهایی که هم رزم ما بودند، راهی راه ما بودند، با هم حرکت کردیم هنوز به ما نرسیدند، اینها الآن کجایند: ﴿وَ یَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذینَ لَمْ یَلْحَقُوا بِهِمْ﴾ نه به «الذین یتوقفوا الذین لم یتحرکوا» و مانند آن. بنابراین در زمان شهادت دو تا حادثه اتفاق افتاد: یکی محسوس و یکی غیر محسوس، در زمان مرگ دو تا حادثه اتفاق افتاد: یکی محسوس و یکی غیر محسوس، فرمود در حین مرگ یک حادثه دیگر هم اتفاق افتاده، آنکه آن روز فرمود: ﴿وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی﴾ [30]الآن دارد قبض میکند، دارد توفی میکند، این اتفاق افتاده؛ این شخص همین نیست که شما در تالار تشریح او را میبینید، این شخص همان نیست که شما بخواهیدپاره پاره کنید روحش را نمیبینید، این یک ابزار کار است، این ابزار دست آن صاحب ابزار بود، آنچه را شما نمیبینید و الآن اتفاق افتاده است، آن توفّی است که خدای سبحان آن را کاملاً جمع کرده: ﴿اللّهُ یَتَوَفَّی اْلأَنْفُسَ حینَ مَوْتِها﴾، اما ﴿وَ الَّتی لَمْ تَمُتْ﴾ در حال عادی، اینها را ﴿فی مَنامِها﴾ قبض میکند، یا اینها که الآن نگرفت در حال خواب میگیرد، چرا؟ برای اینکه در حالت خواب مردم دو قسماند: ﴿فَیُمْسِکُ الَّتی قَضى عَلَیْهَا الْمَوْتَ وَ یُرْسِلُ اْلأُخْری﴾.
پرسش: ؟پاسخ: خود ﴿اللّهُ یَتَوَفَّی اْلأَنْفُسَ حینَ مَوْتِها﴾ خود توفی همان امساک است.
پرسش: ؟پاسخ: این دو تا درباره افرادی است که توفی نشدند، یا در حال موت جانشان را میگیرد، یا در حال موت جانشان را نمیگیرد، این روح را رها میکند، اینها که خوابیدند بیدار میشوند در یک فرصت مناسبی جانشان را میگیرد: ﴿فَیُمْسِکُ﴾ آن انفسی که ﴿قَضی عَلَیْهَا الْمَوْتَ﴾ را، این را در حال نوم جانشان را میگیرد: ﴿وَ یُرْسِلُ﴾ آن انفسی که هنوز عمرشان هست، چه وقت ﴿إِلى أَجَلٍ مُسَمًّی﴾ در هر حال، چه در خواب و چه در حالت بیداری، وقتی مرگ اتفاق میافتد دو تا حادثه رخ میدهد: یک حادثه محسوس که مرگ است و یک حادثه نامحسوس و آن امساک الهی است و آن توفی الهی است و مانند آن ﴿وَ یُرْسِلُ اْلأُخْرى إِلى أَجَلٍ مُسَمًّی﴾؛ البته برای هر کسی یک فرصت مناسبی هست.
ناتوانی ادبیات عرب قبل از وحی از تفسیر مرگ
﴿إِنَّ فی ذلِکَ َلآیاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ﴾ آنها که اهل تفکرند میدانند که انسان برای پوسیدن خلق نشده، برای از پوست به در آمدن خلق شده، این میشود «توفی» این را معنا کرده، عرب لغتی نداشت که مرگ را معنا کند، خیال میکرد که مرگ پوسیدن است، بعد از مرگ خبری نیست، قرآن آمده به جای «فوت»، «وفات» را به کار برده و فرمود: مرگ در چاله و گودال فرورفتن نیست، مرگ از پل عبور کردن است، انسان مرگ را میمیراند. این معنا را کسی ندارد، وقتی معنا را نداند لفظی بر آن وضع نمیکند، انسان مرگ را میمیراند، این پدیده فقط در زبان وحی است، شما کجا این حرف را شنیدید غیر از انبیا، انبیا کتاب های آسمانیشان این فرمایش هست. الآن هم با اینکه سالیان متمادی از این کتب گذشته کسانی که از این خبر ندارند خیال میکنند انسان که میمیرد مرگ پایان راه است اما وحی می گوید انسان مرگ را میمیراند و در صحنه مبارزه او پیروز است. این را از کجا انسان میشنود غیر از حرف انبیا، اگر در تورات باشد همین است، انجیل باشد همین است.
پرسش: ؟پاسخ: همه مرگ را میمیرانند؛ منتها درجاتش فرق میکند، برای اینکه انسان مرتب زنده است: «إِنَّ الْقَبْرَ رَوْضَةٌ مِنْ رِیَاضِ الْجَنَّةِ أَوْ حُفْرَةٌ مِنْ حُفَرِ النِّیرَان»؛[31]برای اینکه از این پل که بگذرد، آن طرف حفرهای از حفر نیران است. دیگر وقتی از حضرت سؤال میکنند که برزخ چه وقت است، فرمود: «الْقَبْرُ مُنْذُ حِینِ مَوْتِهِ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَة»[32]همین که انسان مُرد وارد برزخ میشود، البته یک تشریفات بدنی هم هست که این بدن را ما چه بکنیم، احکام فقهیاش را هم دارد، قبرش هم محترم است و مانند آن. اما ما چهار تا عالم نداریم، سه عالم داریم: دنیا و برزخ و قیامت؛ البته قیامت مراتب و درجات دیگر دارد. پس انسان مرگ را میمیراند؛ یعنی از این درگیری میرهد، حالا یا پا را در روضهای از ریاض جنّت میگذارد اگر مومن باشد، یا ـ معاذ الله ـ در حفرهای از حفر نیران گرفتار میشود، اگر کافر باشد.
[1]ابراهیم/سوره14، آیه37.
[2]قصص/سوره28، آیه57.
[3]عنکبوت/سوره29، آیه67.
[4]قریش/سوره106، آیه4.
[5]حماسه حسینی2، شهیداستادمرتضی مطهری، ج1، ص217.
[6]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج8، ص312، ط اسلامی.
[7]زخرف/سوره43، آیه4.
[8]بقره/سوره2، آیه219.
[9]نساء/سوره4، آیه82.
[10]اعراف/سوره7، آیه176.
[11]یوسف/سوره12، آیه2.
[12]اسراء/سوره17، آیه105.
[13]حجر/سوره15، آیه85.
[14]غزلیات حافظ، غزل307.
[15]معانی الاخبار، الشیخ الصدوق، ص52.
[16]حج/سوره22، آیه29.
[17]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج4، ص549، ط اسلامی.
[18]بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج2، ص191.
[19]اسراء/سوره17، آیه105.
[20]شعراء/سوره26، آیه193.
[21]بقره/سوره2، آیه195.
[22]التوحید، الشیخ الصدوق، 115.
[23]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج1، ص78.
[24]یس/سوره36، آیه82.
[25]آل عمران/سوره3، آیه169.
[26]بقره/سوره2، آیه154.
[27]الإقبال بالأعمال الحسنة، ج3، ص91، ط الحدیثة.
[28]آل عمران/سوره3، آیه170.
[29]آل عمران/سوره3، آیه170.
[30]حجر/سوره15، آیه29.
[31]تفسیر القمی، علی بن ابراهیم القمی، ج2، ص94.
[32]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج3، ص242، ط اسلامی.
- منافات نداشتن کشاورزی فعلی سرزمین مکه با غیر ذی زرع؛
- ناتوانی توده مردم از فهم باطن قرآن با توجه به نزول آن بر «ناس»؛
- شواهدی از تفسیر باطنی قرآن توسط ائمه(ع).
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿إِنّا أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ لِلنّاسِ بِالْحَقِّ فَمَنِ اهْتَدی فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّما یَضِلُّ عَلَیْها وَ ما أَنْتَ عَلَیْهِمْ بِوَکیلٍ(41) اللّهُ یَتَوَفَّی اْلأَنْفُسَ حینَ مَوْتِها وَ الَّتی لَمْ تَمُتْ فی مَنامِها فَیُمْسِکُ الَّتی قَضی عَلَیْهَا الْمَوْتَ وَ یُرْسِلُ اْلأُخْری إِلى أَجَلٍ مُسَمًّی إِنَّ فی ذلِکَ َلآیاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ(42)﴾
منافات نداشتن کشاورزی فعلی سرزمین مکه با غیر ذی زرع
بعضی از مطالبی که مربوط به سالهای قبل بود، این است که در جریان مکه گفته شد، این سرزمین غیر ذی زرع است؛ یعنی به هیچ وجه قابل آباد شدن نیست. الآن سخن از کشاورزی بخشهای وسیعی از سرزمین مکه است؛ وقتی وجود مبارک ابراهیم(سلام الله علیه) عرض کرد: ﴿رَبَّنا إِنّی أَسْکَنْتُ مِنْ ذُرِّیَّتی بِوادٍ غَیْرِ ذی زَرْعٍ﴾؛ [1]آن وقت غیر ذی زرع بود که به برکت این خاندان چشمهٴ زمزم جوشید، بعد آبهای فراوان و بعد محلّ کشاورزی شد، اینطور نیست که اگر بعداً ذی زرع شد، با غیر ذی زرع بودنِ قبل منافات داشته باشد. و آن کشور با اینکه از خودش چیزی ندارد، در بخشهایی از قرآن فرمود: ﴿یُجْبى إِلَیْهِ ثَمَراتُ کُلِّ شَیْءٍ﴾؛ [2]تمام فصول چهارگانه آنجا پر از نعمت است؛ «یجبی» یعنی جمع شده و «جبایه» میشود، از سراسر جهان بهترین نعمت در آنجا حضور دارد و همه جا که ناامن است آنجا امنیت است. در بخشهای پایانی سورهٴ مبارکهٴ «عنکبوت» فرمود: ﴿أَ وَ لَمْ یَرَوْا أَنّا جَعَلْنا حَرَماً آمِناً وَ یُتَخَطَّفُ النّاسُ مِنْ حَوْلِهِمْ أَ فَبِالْباطِلِ یُؤْمِنُونَ وَ بِنِعْمَةِ اللّهِ یَکْفُرُونَ﴾؛[3]همه جا ناامن و غارتگری بود، ولی در اطراف مکه و خود مکه امن بود که ﴿أَطْعَمَهُمْ مِنْ جُوعٍ وَ آمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ﴾، [4]با اینکه هیچ وسیلهای برای اقتصاد در آنجا وجود نداشت؛ نه آبی داشتند، نه کشاورزی بود، نه صنعتی بود و نه مانند آن.
عاطفی محض نبودن گریهها بر سالار شهیدان
اما درباره سؤال شما که گاهی افراد در عزاداریها، به عنوان یک امر عاطفی گریه میکنند، در عزاداریهای ما شیعیان اینطور نیست که کسی عاطفی محض گریه کند، نشانهاش این است که شعار همه اینها وقتی از عزاداریها برمیگردند، همان «هَیهات مِنَّا الذِّلَّه»[5]است. بنابراین اینها عارفانه و عاشقانه و شجاعانه گریه میکنند؛ اما آن عاطفیِ محض در خود کربلا اتفاق افتاد که بعضیها وقتی وجود مبارک سید الشهداء را با آن وضع میدیدند، گریه میکردند و حتی خود «عمر سعد» هم گریه کرد؛ ولی این عاطفیِ محض بود، عقلی و دینی که نبود.
ناتوانی توده مردم از فهم باطن قرآن با توجه به نزول آن بر «ناس»
اما دربارهٴ این آیه41: ﴿إِنّا أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ لِلنّاسِ بِالْحَقِّ﴾ فرمود: این کتاب را بر شما نازل کردیم، یک؛ برای مردم نازل کردیم، دو؛ در بخشهایی از آیات دارد که این کتاب به سوی تو نازل شد، آنجا که دارد: ﴿إلَیکَ﴾؛ یعنی به سوی تو، ناظر به آن است که سَمت و سو و مقصد آن تو بودی و آنجا که با «علی» یاد شد، مثل اینجا؛ یعنی آن سلطه و اشرافِ قرآن کریم مطرح است. این درباره خود پیغمبر است که ﴿إِنّا أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ﴾. اما درباره ﴿لِلنّاسِ﴾، ما از آن جهت که جزء مردم هستیم، برابر ظاهر و نص و أظهر و عام و خاص و مطلق و مقید و اینها باید آیات را بفهمیم و عمل کنیم و برای ما حجت است؛ اما وقتی که داریم تفسیر میکنیم، نباید بگوییم که قرآن همین است و لا غیر و در حدّ یک کتاب عربی است، بلکه ﴿إِنّا أَنْزَلْنا عَلَیْکَ﴾ را هم باید در نظر داشته باشیم. ﴿لِلنّاسِ﴾ همین است که با قواعد عربی فهمیده میشود و هر چه که با قواعد عربی فهمیده شود برای ما حجت است؛ اما اگر خواستیم بگوییم که قرآن همین است، این درست نیست، بلکه بالاتر از چیزهایی است که توده مردم میفهمند. در بعضی از روایات دارد که ائمه فرمودند: «انما یعرف القرآن من خوطب به»، [6]در سورهٴ مبارکهٴ «حشر» دارد که اگر ما این قرآن را بر کوه نازل کنیم، متلاشی میشود؛ اگر عربی مبین باشد و با قواعد عربی ساخته شده باشد و لا غیر، این دیگر متلاشی شدن کوه را به همراه ندارد. آیه 21 سورهٴ مبارکهٴ «حشر» این است: ﴿لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلی جَبَلٍ لَرَأَیْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْیَةِ اللّهِ وَ تِلْکَ اْلأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ﴾. گاهی خود ائمه(علیهم السلام) گوشهای از اَسرار قرآن را نشان میدهند که قرآن همین نیست؛ اگر در سورهٴ مبارکهٴ «زخرف» ملاحظه فرمودید که در آیه سه ﴿لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ﴾ دارد، آنجا که سخن از عربی مبین است که فرمود: ﴿إِنّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیّاً لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ﴾؛ اما ﴿وَ إِنَّهُ فی أُمِّ الْکِتابِ لَدَیْنا لَعَلِیُّ حَکیمٌ﴾، [7]آنجا دیگر ﴿لَعَلَّکُمْ تَتَفَکَّرُونَ﴾ [8]و ﴿تَعْقِلُونَ﴾ نیست، آنجا شما راه ندارید تا اینکه تعقّل، تعلّم، تفکّر یا تدبّر کنید. اینکه میگوییم: ﴿أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ﴾ [9]یا ﴿یَتَفَکَّرُونَ﴾ [10]یا ﴿تَعْقِلُونَ﴾، [11]این برای عربی مبین است؛ اما اگر این قرآن آویخته شد نه انداخته؛ سَمتی که به دست ماست، حبل متین و عربی مبین است و سَمتی که به دست ما نیست و «بید الله (سبحانه و تعالی)» است، علیّ حکیم است، آن را دیگر نمیشود با ادبیات مُغنی حل کرد، این عربی مبین را میشود حل کرد و ما هم به همین مکلّف هستیم؛ اما نباید بگوییم که قرآن همین است و لا غیر.
علت ناتوانی از فهم باطن قرآن با توجه به «عربی مبین» بودن آن
پرسش: ؟پاسخ: بله، این چهارده معنایی که در مُغنی برای «با» آمده، مهمترینِ آن «بای سببیّت» است، سببی که اینها میگویند، یا سبب فاعلی است و یا ابزار است، مثل «کتبت بالقلم» و مانند آن. اینکه خدا میفرماید که ﴿بِالْحَقِّ أَنْزَلْناهُ﴾، این «باء» چه بایی است؟ ما به حق نازل کردیم، پس انزال به حق است، ﴿وَ بِالْحَقِّ نَزَلَ﴾، [12]این نازل هم «بالحق» است و وقتی دربارهٴ کلّ عالَم را بحث میکند میفرماید که «سماوات و ارض و ما بینهما» را ﴿بِالْحَقّ﴾ [13]خلق کرد این «باء» اگر سبب فاعلی باشد که خودش بیان کرده «ما» پس سبب فاعلی نیست، اگر ابزار و ادوات باشد که آنها جزء عالماند این «با» چه سببیتی دارد؟! «از شافعی نپرسند امثال این مسائل»[14] این کار مغنی نیست، کدام سبب؟! سبب یا فاعل است که خودش فرمود «ما»، یا ابزار و ادوات است که خودش جزء عالم است. این «باء»ی که به گوهر اسناد پیدا کند و اگر خواستیم از زبان حکمت سخن بگوییم، جزء علل قوام است؛ یعنی گوهر، تار و پود و ساختار این شیء «حق» است که این علل قوام است؛ مضافاً به اینکه ما ادبیات مدوّنی نداشتیم که قرآن برابر آن نازل شده باشد، مغنی و امثال مغنی متولد شده قرآن کریم هستند. یک بیان نورانی از حضرت امیر(سلام الله علیه) است که نَحو و صَرْف را راهاندازی کرده، آن معانی و ادبیاتی که در قرآن کریم است به وسیله خود قرآن به مردم آموخته شده، اوج ادبیات عرب، آن «سبعه معلّقه» است که از خجالت آن را پایین آوردند؛ اینها کلماتی ندارند، لفظی ندارند؛ برای شتر و خوابیدن شتر و شیر دادن شتر و راه اندازی شتر و مانند آن لغت دارند؛ اما فرشته و نزول وحی و ملکوت و جبروت و عرش و قلم و کرسی و لوح و اینها اصلاً عرب سابقه ندارد که برای آنها وصف کند، قرآن هم با اینها کار دارد. بنابراین قرآن را با این امور نمیشود فهمید.
شواهدی از تفسیر باطنی قرآن توسط ائمه(علیهم السلام)
نمونههایش را اهل بیت(علیهم السلام) یاد دادند، فرمودند: «انما یعرف القرآن من خوطب به». خدا مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) را، غریق رحمت کند! ایشان کتابی را نوشته به عنوان «معانی الاخبار»، این کتاب کلید داده درباره اخبار، روایاتی که ائمه(علیهم السلام) به صورت های گوناگون راز و رمز بعضی از آیات یا روایات یا القاب ائمه (علیهم السلام) را نشان دادهاند حل کرده؛ ایشان نقل میکند کسی از وجود مبارک حضرت صادق(سلام الله علیه) سؤال میکند که پیغمبر را گفتند ابوالقاسم یعنی چه؟ فرمود پسری داشت به نام قاسم کنیهاش ابوالقاسم است، عرض کرد این را میدانم «زدنی بیاناً» چون همه القاب و اسمای اینها راز و رمزی دارد. مطلبی فرمود که عصاره آن به سه مقدمه برمیگردد: مقدمه اوّل اینکه آیا علی بن ابیطالب علومی که وحیانی بود از پیامبر یاد گرفت یا نه! عرض کرد بله، دوم: آیا شاگرد فرزند استاد هست یا نه؟ عرض کرد بله، سوم: آیا علی بن ابیطالب «قسیم الجنّة و النّار» هست یا نه؟ عرض کرد: بله، فرمود: پس پیامبر ابوالقاسم است. این فهم کجا، آن فهم کجا؟ اگر علی پسر پیغمبر است و علی «قسیم الجنة و النار» است پس او ابوالقاسم است.[15] اینها کلید دادن است، کد دادن است که ائمه این را فرمودند. ذریح محاربی آمد خدمت امام صادق(سلام الله علیه) عرض کرد: ﴿ثم لْیَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَ لْیُوفُوا نُذُورَهُمْ﴾ [16]یعنی چه؟ حضرت فرمود: «لقاء الامام(علیه السلام)» ذریح از محضر امام بیرون رفت و زراره و امثال زراره را دید و گفت خدمت حضرت شرفیاب شدم از حضرت سؤال کردم که ﴿لْیَقْضُوا تَفَثَهُمْ﴾ یعنی چه؟ فرمود: «لقاء الامام»؛ آنها آمدند خدمت وجود مبارک حضرت عرض کردند که ذریح یک چنین تفسیری از شما نقل کرده، فرمود بله من به او گفتم، عرض کردند تا به حال چرا به ما نفرمودی؟! فرمود: «مَنْ یَحْتَمِلُ مَا یَحْتَمِلُ ذَرِیح»؛ [17]ما یک سلسله اسراری داریم که «لَا یَحْتَمِلُهُ إِلَّا نَبِیٌ مُرْسَلٌ، أَوْ مَلَکٌ مُقَرَّبٌ، أَوْ عَبْدٌ مُؤْمِنٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِیمَان»؛ [18]شما باید مواظب زبان و دهانتان باشید، هر حرفی را هر جا نزنید، اگر شما شاگردی مثل ذُریح پیدا کنید، بله ما به او هم میگوییم. این نشان میدهد که حتی زراره و امثال زراره توان آن درک را ندارند. بنابراین شما هر طور یعنی هر طور، بالا بروید پایین بروید، این «باء»، «باء»ی نیست که با «مغنی» حل شود. این کدام سبب است، فرمود من به حق نازل کردم، سبب فاعلی است که خودش ذکر شده، سبب ابزاری است که ابزاری در کار نیست. عالم را من به حق خلق کردم، سبب یا فاعل است، یا ابزار است، سبب فاعلی که خودش است: ﴿بِالْحَقِّ﴾ فاعل که ذکر شده، این «باء» به معنای ابزار است، فلک و ملک است، اینها که جزء عالماند؛ این «باء»ی که به گوهر شیء اسناد داده باشد و اگر خواستیم به زبان حکمت بیان کنیم علل قوام باشد، این در مغنی و امثال مغنی نیست. اینکه فرمود: ﴿بِالْحَقِّ أَنْزَلْناهُ وَ بِالْحَقِّ نَزَلَ﴾؛ [19]یعنی این مسیر مسیر حق است، مسیر مسیر حق است یعنی چه؟ یعنی غیر از حقیقت چیز دیگری نیست، هر گوشه عالم را شما نگاه بکنید گوهرش حق است، بطلان در عالم خلقت اصلاً راه ندارد. هفتاد هزار فرشته این سورهٴ مبارکهٴ «انعام» را بدرقه کردند همه آمدند تا قلب مطهر پیغمبر، یک چنین قرآنی است. این هفتاد هزار ملک آمدند تا ﴿بِالْحَقِّ أَنْزَلْناهُ وَ بِالْحَقِّ نَزَلَ﴾، تا ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ اْلأَمینُ ٭ عَلى قَلْبِکَ﴾ [20]را پایان ببخشند، فرمود اینها وارد شدند فرودگاه این وحی، محبط این وحی قلب مطهر شما بود، این هفتاد هزار هم این را بدرقه کردند و روح الامین پیشاپیش اینها بود.
بیان امام سجاد(علیه السلام) در دعای ختم قرآن دال بر ناتوانی فهم باطن آن
در دعای ختم قرآن صحیفه سجادیه که ملاحظه میفرمایید، یک بیان نورانی وجود مبارک امام سجاد (علیه السلام) در دعای ختم قرآن دارد که آن هم مثل همه ادعیه نورانی آن حضرت هست. در آنجا دارد که به ذات اقدس الهی عرض میکند که قرآن را شما نازل کردید و علوم قرآن را در درجه اول به پیغمبر(علیه و علی آله آلاف التحیة و الثناء) فهماندید، بعد به ما؛ این دعای ختم قرآن است؛ یعنی دعای چهل و دوم: «اللهم انک انزلته علی نبیّک محمد (صلّی الله علیه و آله و سلّم) مجملاً و الهمته عَلّمَ عجائبه مکملاً و ورثتنا علمه مفسراً و فضلتنا علی من جهل علمه» کذا و کذا. بنابراین ما ﴿إِنّا أَنْزَلْنا عَلَیْکَ﴾ را یک طور باید معنا کنیم، ﴿لِلنّاسِ﴾ را یک طور. ماییم و همین قواعد مصطلح، میبینید که ﴿لِلنّاسِ﴾ است، بیش از این تکلیف نداریم، بیش از این فهم هم نداریم، از ما هم بیش از این نخواستند؛ اما نباید بگوییم قرآن یک کتاب عربی است.
پیدایش ادبیات عرب بعد نزول قرآن دال بر ناتوانی آن بر تفسیر
در بحث ﴿لا تُلْقُوا بِأَیْدیکُمْ إِلَى التَّهْلُکَةِ﴾ [21]گذشت ـ مخصوصاً از فخر رازی، خیلیها گفتند ایشان هم گفتند ـ که این «تهلکه» مصدر ثلاثی مجرد است و هیچ کس مصدر ثلاثی مجرد را بر وزن «تفعله» نقل نکرد، فَعل است، فِعل است، اما «تفعله» مصدر ثلاثی مجرد باشد نیست، این اشکال در ذیل آیه ﴿لا تُلْقُوا بِأَیْدیکُمْ إِلَى التَّهْلُکَةِ﴾ است، فخر رازی و امثال ایشان میگوید این اشکال را شما چه وقت میخواهید مطرح کنید؛ یعنی عرب یک قواعد صَرفی مدوّن بدون کم و کاست داشت، یا بعد از اسلام درآمد و قرآن بعد از ثبوت معجزه تابع صَرف عرب است، بعد از اینکه برای شما ثابت شد این کلام الله است، دنبال این میگردید که ما مصدر ثلاثی مجرد بر وزن «تفعله» نداریم، این جا برای اشکال نیست، تمام و قسمت مهم ادبیات عرب بعد از قرآن پیدا شده، از قرآن گرفتند و شواهد دیگری را، امثال دیگری را یاری گرفتند و ادبیات راهاندازی شد، وگرنه نویسندهای در حجاز نبود، کتابی در آنجا نبود، قاعدهای در آنجا نبود و مانند آن.
مدهوشی پیامبر هنگام نزول وحی دال بر حقیقت نامتناهی قرآن
بنابراین شما این بیان نورانی امام صادق(سلام الله علیه) که مرحوم صدوق نقل کرده در کتاب شریف توحیدش که این غشیه و مدهوشی ـ نه بیهوشی ـ مدهوشی که عاید پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) میشد در هنگام نزول وحی چه بود؟ حضرت فرمود: «ذاک اذا لم یکن بینه و بین الله احد» فرمود: آیات قرآن چند جور نازل میشدف یک وقتی فرشتهها میآوردند، یک وقتی خود ذات اقدس الهی تجلّی میکرد بدون اینکه بین او و بین پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) کسی واسطه باشد: «ذاک اذا تجلی الله له» بعد «وَ اقبل بتخشع» [22]خود امام صادق حالش به حال مدهوشی درآمد و به لرزه درآمد. این با عربی مبین و امثال ذلک که آدم را نمیلرزاند. یک کلمهای و یک چیزی است که انسان را به یک حقیقتی آشنا میکند که آن اگر ﴿لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلى جَبَلٍ لَرَأَیْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً﴾.
فهم در حدّ علوم حصولی قرآن سبب دگرگونی انسان
خود انسان اگر یک چنین چیزی را بخواهد در حد علم حصولی هم بفهمد، وضعاش عوض میشود که گوهر عالم حق است. اگر گوهر عالم حق است، دیگر بازی نمیکند، مگر میشود با حق بازی کرد. ما خیال میکنیم عالَم، یعنی آسمان، یعنی زمین، یعنی سنگ و گل، از خدا سؤال میکنیم آقا شما این سنگ و گل را این شمس و قمر را این آب و هوا را با چه خلق کردی، نه اینکه از اکسیژن و هیدروژن و اینها خلق کردی، خود آنها را از چه خلق کردی؟ میگوید ساختار اصلی و گوهر همه اینها «حق» است؛ لذا با عالم نمیشود بازی کرد. این را آدم بفهمد دست و پایش را جمع میکند، با کجا میخواهد بازی کند، با چه میخواهد بازی کند. اگر ما بگوییم آن «حق مخلوق به» مقدم بر قرآن است، قرآن را با آن بسنجیم، وقتی جلوتر رفتیم میبینیم که این «باء» که درباره قرآن آمده است که ما او را ﴿بِالْحَقِّ﴾ نازل کردیم، همین «باء» در «العالم» هم هست، عالم را ﴿بِالْحَقِّ﴾ خلق کردیم «حق مخلوق به». این «باء» «باء»ی سببی است، سبب چیست؟ اگر سبب، سبب فاعلی است که خود خدا ذکر کرده و مذکور است، اگر سبب سبب ابزاری است که ابزار جزء عالم است، اینکه فرمود: ﴿بِالْحَقِّ﴾؛ یعنی گوهر ذات او حقیقت است و با این گوهر نمیشود درافتاد، قرآن هم همین طور است. این طور نیست که ملابس حق باشد، یا مصاحب حق باشد، یا به سبب حق نازل شده باشد، به سبب حق یعنی «الله» که فرمود ما خودمان دیگر تکرار نمیشود، مبدأ فاعلی ذکر شده و غیر او هم که چیز دیگر نیست. خدا هم «فاعلٌ لا بمعنی الحرکات»، [23]این بیان نورانی حضرت امیر است که در نهج فرمود: او با ابزار کار نمیکند، ﴿إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ﴾ [24]با اراده کار میکند. پس ﴿إِنّا أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ﴾ این یک حساب، ﴿لِلنّاسِ﴾ که ماییم حساب دیگر، ﴿بِالْحَقِّ﴾ است؛ ﴿فَمَنِ اهْتَدی فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ﴾ دیگر نفرمود «فانما علیها» این کلمه ﴿یَضِلُّ﴾ را تکرار کرد تا بداند زیانش دامنگیر خود اوست. ﴿وَ ما أَنْتَ عَلَیْهِمْ بِوَکیلٍ﴾ تو مسئول نیستی.
غفلت انسان از جدایی روح و گیرنده آن هنگام مرگ
بعد فرمود مهم ترین چیزی که اینها از آن غافلاند جریان مرگ است. مرگ به معنای فرسودگی بدن این مشهود است و همه داریم می بینیم، خدا میفرماید در این حینی که این بدن دارد میپوسد یک حادثهای اتفاق افتاده، شما آن حادثه را نمیبینید. در جریان شهادت هم همین طور است. این شهید که مقتول «فی سبیل الله» است، حادثهای اتفاق افتاده و آن این است که بدن سرد شده، دستگاه گوارش و دستگاه قلب و دستگاه مغز و اینها از کار افتاده، فرمود این حین که حین موت است، یک حادثه شگفتی اتفاق افتاده که شما آن را نمیبینید، آن حادثه شگفت این است که این شخص روحی داشت که مجرد بود، آن روح مدبّر بدن بود، ذات اقدس الهی آن روح را به این بدن داده بود و این روح در دست خدای سبحان بود، الآن ذات اقدس الهی این روح را به طرف خودش جمع کرده؛ این اتفاقی که افتاده این را شما نمیبینید: ﴿اللّهُ یَتَوَفَّى اْلأَنْفُسَ حینَ مَوْتِها﴾؛ شما فقط مرگ را میبینید، در این حادثه چه اتفاق افتاده، در این ظرف و در این حال چه اتفاق افتاده را نمیبینید، فقط میبینید مرده، چون میگوید مرده در دو آیه سورهٴ مبارکهٴ «بقره» و «آلعمران»[25] فرمود، نگویید مرده بلکه یک حادثه دیگر هم اتفاق افتاده: ﴿وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ یُقْتَلُ فی سَبیلِ اللّهِ أَمْواتٌ بَلْ أَحْیاءٌ﴾؛ [26]یک حادثه دیگر اتفاق افتاده و آن این است که به طرف «الله» رفته؛ شما فقط مرگ را میبینید، ما هم مرگ را میبینیم؛ ولی در زمان مرگ یک حادثهای هم اتفاق افتاده و آن توفی است: ﴿اللّهُ یَتَوَفَّی اْلأَنْفُسَ حینَ مَوْتِها﴾؛ یک، اما ﴿وَ الَّتی لَمْ تَمُتْ﴾ را، آنهایی که در حال مرگ نمردند را، در فرصت های دیگر میبیند، الآن اگر نمی بینند هنگام مرگ می بینند، بعضی ها در همان حالت خواب رحلت میکنند: ﴿وَ الَّتی لَمْ تَمُتْ فی مَنامِها﴾؛ آنها که در خواب نمردند، آنها دو قسماند: یک عده را در خواب نگاه میدارد، دیگر برنمیگردانند، اینها کسانیاند که در همان خواب میمیرند، میخوابند که میخوابند؛ اما آنها که در خواب نمیمیرند، آنها را برمیگرداند تا اجل معین، تا فرصت مناسب، دوباره اینها را توفی بکند. بنابراین آنچه را شما با مرگ میبینید، دو تا حادثه اتفاق افتاد: یک حادثه محسوس که شما میبینید این شخص مرده است و یک حادثه نامحسوس و آن این است که اگر شهید است، خوشحال است. ابن طاووس در اقبال میگوید که ما یک وظیفه دینی داریم که به ما گفتند عزا اقامه کنید و گریه کنید و ثواب دارد و ما هم این وظیفه را انجام میدهیم و قلب ما هم ملتهب است و جریحهدار است و میسوزد و این کار را هم انجام میدهیم و اما خود حضرت در چه حالت است[27] خود حضرت فرمود: ﴿فَرِحینَ بِما آتاهُمُ اللّهُ﴾ [28]این شهدا اینطورند، مرتّب بشارت میخواهند، از ذات اقدس الهی مژده میخواهند: ﴿وَ یَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذینَ لَمْ یَلْحَقُوا بِهِمْ﴾؛ [29]این شهدا خوشحال هستند: ﴿فَرِحینَ بِما﴾ آنچه را ذات اقدس الهی به اینها داده است مسرورند، اما اینها شهید شدند که جامعه را راهاندازی کنند، به خدای سبحان عرض میکنند که خیلی از همراهان و دوستان ما، رزمندگان ما، با ما همنظر و هم رنگ بودند، وضع اینها چطور است؛ آنهایی که راه نیفتادند با آنها کار نداریم، به خدا عرض میکنند که به ما مژده بدهید ـ آنها که راه نیفتادند هیچ ـ آنها که راه افتادند، راهی ما بودند، رفقای ما بودند، هم رزم و هم سنگر ما بودند، آنها وضعشان چیست؟ ﴿ وَ یَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذینَ لَمْ یَلْحَقُوا بِهِمْ﴾، این ﴿الَّذینَ لَمْ یَلْحَقُوا بِهِمْ﴾ که بحث آن گذشت عدم ملکه است. این عدم ملکه برای آن رزمندهای است که راه افتاده هنوز به مقصد نرسیده؛ الآن اگر اتومبیل هایی که در شهر خودشان پارک کرده باشند، درباره آنها نمیگویند هنوز نرسید، بلکه میگویند هنوز راه نیفتاد؛ اما اتومبیل هایی که حرکت کردند و در راه هستند، میگویند هنوز نرسیدند؛ این «هنوز» حالتی است که عدم ملکه را میفهماند؛ یعنی راه افتادند و در راه هستند؛ ولی هنوز نرسیدند: ﴿الَّذینَ لَمْ یَلْحَقُوا بِهِمْ﴾ برای آن عدم ملکه است. به خدا عرض میکنند خدایا مژده ما را بده، اینهایی که هم رزم ما بودند، راهی راه ما بودند، با هم حرکت کردیم هنوز به ما نرسیدند، اینها الآن کجایند: ﴿وَ یَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذینَ لَمْ یَلْحَقُوا بِهِمْ﴾ نه به «الذین یتوقفوا الذین لم یتحرکوا» و مانند آن. بنابراین در زمان شهادت دو تا حادثه اتفاق افتاد: یکی محسوس و یکی غیر محسوس، در زمان مرگ دو تا حادثه اتفاق افتاد: یکی محسوس و یکی غیر محسوس، فرمود در حین مرگ یک حادثه دیگر هم اتفاق افتاده، آنکه آن روز فرمود: ﴿وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی﴾ [30]الآن دارد قبض میکند، دارد توفی میکند، این اتفاق افتاده؛ این شخص همین نیست که شما در تالار تشریح او را میبینید، این شخص همان نیست که شما بخواهیدپاره پاره کنید روحش را نمیبینید، این یک ابزار کار است، این ابزار دست آن صاحب ابزار بود، آنچه را شما نمیبینید و الآن اتفاق افتاده است، آن توفّی است که خدای سبحان آن را کاملاً جمع کرده: ﴿اللّهُ یَتَوَفَّی اْلأَنْفُسَ حینَ مَوْتِها﴾، اما ﴿وَ الَّتی لَمْ تَمُتْ﴾ در حال عادی، اینها را ﴿فی مَنامِها﴾ قبض میکند، یا اینها که الآن نگرفت در حال خواب میگیرد، چرا؟ برای اینکه در حالت خواب مردم دو قسماند: ﴿فَیُمْسِکُ الَّتی قَضى عَلَیْهَا الْمَوْتَ وَ یُرْسِلُ اْلأُخْری﴾.
پرسش: ؟پاسخ: خود ﴿اللّهُ یَتَوَفَّی اْلأَنْفُسَ حینَ مَوْتِها﴾ خود توفی همان امساک است.
پرسش: ؟پاسخ: این دو تا درباره افرادی است که توفی نشدند، یا در حال موت جانشان را میگیرد، یا در حال موت جانشان را نمیگیرد، این روح را رها میکند، اینها که خوابیدند بیدار میشوند در یک فرصت مناسبی جانشان را میگیرد: ﴿فَیُمْسِکُ﴾ آن انفسی که ﴿قَضی عَلَیْهَا الْمَوْتَ﴾ را، این را در حال نوم جانشان را میگیرد: ﴿وَ یُرْسِلُ﴾ آن انفسی که هنوز عمرشان هست، چه وقت ﴿إِلى أَجَلٍ مُسَمًّی﴾ در هر حال، چه در خواب و چه در حالت بیداری، وقتی مرگ اتفاق میافتد دو تا حادثه رخ میدهد: یک حادثه محسوس که مرگ است و یک حادثه نامحسوس و آن امساک الهی است و آن توفی الهی است و مانند آن ﴿وَ یُرْسِلُ اْلأُخْرى إِلى أَجَلٍ مُسَمًّی﴾؛ البته برای هر کسی یک فرصت مناسبی هست.
ناتوانی ادبیات عرب قبل از وحی از تفسیر مرگ
﴿إِنَّ فی ذلِکَ َلآیاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ﴾ آنها که اهل تفکرند میدانند که انسان برای پوسیدن خلق نشده، برای از پوست به در آمدن خلق شده، این میشود «توفی» این را معنا کرده، عرب لغتی نداشت که مرگ را معنا کند، خیال میکرد که مرگ پوسیدن است، بعد از مرگ خبری نیست، قرآن آمده به جای «فوت»، «وفات» را به کار برده و فرمود: مرگ در چاله و گودال فرورفتن نیست، مرگ از پل عبور کردن است، انسان مرگ را میمیراند. این معنا را کسی ندارد، وقتی معنا را نداند لفظی بر آن وضع نمیکند، انسان مرگ را میمیراند، این پدیده فقط در زبان وحی است، شما کجا این حرف را شنیدید غیر از انبیا، انبیا کتاب های آسمانیشان این فرمایش هست. الآن هم با اینکه سالیان متمادی از این کتب گذشته کسانی که از این خبر ندارند خیال میکنند انسان که میمیرد مرگ پایان راه است اما وحی می گوید انسان مرگ را میمیراند و در صحنه مبارزه او پیروز است. این را از کجا انسان میشنود غیر از حرف انبیا، اگر در تورات باشد همین است، انجیل باشد همین است.
پرسش: ؟پاسخ: همه مرگ را میمیرانند؛ منتها درجاتش فرق میکند، برای اینکه انسان مرتب زنده است: «إِنَّ الْقَبْرَ رَوْضَةٌ مِنْ رِیَاضِ الْجَنَّةِ أَوْ حُفْرَةٌ مِنْ حُفَرِ النِّیرَان»؛[31]برای اینکه از این پل که بگذرد، آن طرف حفرهای از حفر نیران است. دیگر وقتی از حضرت سؤال میکنند که برزخ چه وقت است، فرمود: «الْقَبْرُ مُنْذُ حِینِ مَوْتِهِ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَة»[32]همین که انسان مُرد وارد برزخ میشود، البته یک تشریفات بدنی هم هست که این بدن را ما چه بکنیم، احکام فقهیاش را هم دارد، قبرش هم محترم است و مانند آن. اما ما چهار تا عالم نداریم، سه عالم داریم: دنیا و برزخ و قیامت؛ البته قیامت مراتب و درجات دیگر دارد. پس انسان مرگ را میمیراند؛ یعنی از این درگیری میرهد، حالا یا پا را در روضهای از ریاض جنّت میگذارد اگر مومن باشد، یا ـ معاذ الله ـ در حفرهای از حفر نیران گرفتار میشود، اگر کافر باشد.
[1]ابراهیم/سوره14، آیه37.
[2]قصص/سوره28، آیه57.
[3]عنکبوت/سوره29، آیه67.
[4]قریش/سوره106، آیه4.
[5]حماسه حسینی2، شهیداستادمرتضی مطهری، ج1، ص217.
[6]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج8، ص312، ط اسلامی.
[7]زخرف/سوره43، آیه4.
[8]بقره/سوره2، آیه219.
[9]نساء/سوره4، آیه82.
[10]اعراف/سوره7، آیه176.
[11]یوسف/سوره12، آیه2.
[12]اسراء/سوره17، آیه105.
[13]حجر/سوره15، آیه85.
[14]غزلیات حافظ، غزل307.
[15]معانی الاخبار، الشیخ الصدوق، ص52.
[16]حج/سوره22، آیه29.
[17]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج4، ص549، ط اسلامی.
[18]بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج2، ص191.
[19]اسراء/سوره17، آیه105.
[20]شعراء/سوره26، آیه193.
[21]بقره/سوره2، آیه195.
[22]التوحید، الشیخ الصدوق، 115.
[23]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج1، ص78.
[24]یس/سوره36، آیه82.
[25]آل عمران/سوره3، آیه169.
[26]بقره/سوره2، آیه154.
[27]الإقبال بالأعمال الحسنة، ج3، ص91، ط الحدیثة.
[28]آل عمران/سوره3، آیه170.
[29]آل عمران/سوره3، آیه170.
[30]حجر/سوره15، آیه29.
[31]تفسیر القمی، علی بن ابراهیم القمی، ج2، ص94.
[32]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج3، ص242، ط اسلامی.
تاکنون نظری ثبت نشده است