- 696
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 12 تا 14 سوره فاطر
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 12 تا 14 سوره فاطر"
- چگونگی به وجود آمدن فصول چهارگانه با تفسیر «یولج» در آیه؛
- تدبیر الهی بر شمس و قمر و زمانداری حرکت آن دو؛
- عین ذات بودن غنای خدای سبحان و صفات کمالی او.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَمَا یَسْتَوِی الْبَحْرَانِ هذَا عَذْبٌ فُرَاتٌ سَائِغٌ شَرَابُهُ وَهذَا مِلْحٌ أُجَاجٌ وَمِن کُلٍّ تَأْکُلُونَ لَحْماً طَرِیّاً وَتَسْتَخْرِجُونَ حِلَیَةً تَلْبَسُونَهَا وَتَرَی الْفُلْکَ فِیهِ مَوَاخِرَ لِتَبْتَغُوا مِن فَضْلِهِ وَلَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ (12) یُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهَارِ وَیُولِجُ النَّهَارَ فِی اللَّیْلِ وَسَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ کُلٌّ یَجْرِی لِأَجَلٍ مُسَمّی ذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ لَهُ الْمُلْکُ وَالَّذِینَ تَدْعُونَ مِن دُونِهِ مَا یَمْلِکُونَ مِن قِطْمِیرٍ (13) إِن تَدْعُوهُمْ لاَ یَسْمَعُوا دُعَاءَکُمْ وَلَوْ سَمِعُوا مَا اسْتَجَابُوا لَکُمْ وَیَوْمَ الْقِیَامَةِ یَکْفُرُونَ بِشِرْکِکُمْ وَلاَ یُنَبِّئُکَ مِثْلُ خَبِیرٍ (14)﴾
مقصود از طیّب در ﴿الْکَلِم الطیّب...﴾
چون در این سوره اصول دین و خطوط کلی فقه و اخلاق مطرح بود جریان عزّت را هم مطرح فرمود که مسیر عزّت, عبارت از کَلِم طیّب است و عمل صالح. منظور از کَلِم طیّب, لفظ طیّب نیست زیرا خود لفظ جزء اعمال است عمل گاهی به صورت قول است گاهی به صورت فعل, منظور از کَلم طیّب آن عقیده طیّب و صالح است نه الفاظ خوب, چون الفاظ نظیر افعال جزء عمل صالح خواهند بود.
مطلب دیگر آن است که این کلم طیّب یعنی عقیده طیّب همان است که در سوره مبارکه «ابراهیم» مشخص شد که ﴿مَثَلاً کَلِمَةً طَیِّبَةً کَشَجَرَةٍ طَیِّبَةٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَفَرْعُهَا فِی السَّماءِ﴾[1] آن عقیده طیّب خواهد بود نه الفاظ و کلمات خوب, پس کلم طیّب یعنی عقاید طیّب, نیتهای خوب و مانند آن.
تبیین معنای ﴿وَما یُعمَّرُ مِن مُعَمَّرٍ﴾
مطلب بعدی آن است که اینکه فرمود: ﴿وَمَا یُعَمَّرُ مِن مُعَمَّرٍ﴾[2] این به قرینه عول است معنایش این نیست که هیچ معمّری عمر نمیکند مگر اینکه در کتاب الهی هست چون تا عمر نکند معمّر نمیشود ﴿وَمَا یُعَمَّرُ﴾ یعنی هیچ کسی عمر طولانی نمیکند و معمّر نمیشود مگر اینکه در کتاب الهی, سرنوشت و سرشتش مشخص است.
بررسی دیدگاه زمخشری در آیه ﴿وَمَا یَستوی الْبَحران﴾ و تمثیل دانستن آن
اما درباره ﴿وَمَا یَسْتَوِی الْبَحْرَانِ﴾ دو احتمال هست احتمال اول که اکثر مفسّران بر آن هستند زمخشری و امثال او از این احتمال حمایت میکنند میگویند این آیه دوازده سوره مبارکه «فاطر» آیه نوزده به بعد همین سوره «فاطر» است آیه نوزده به بعد سوره «فاطر» این است که ﴿وَمَا یَسْتَوِی الْأَعْمَی وَالْبَصِیرُ ٭ وَلاَ الظُّلُمَاتُ وَلاَ النُّورُ ٭ وَلاَ الظِّلُّ وَلاَ الْحَرُورُ ٭ وَمَا یَسْتَوِی الْأَحْیَاءُ وَلاَ الْأَمْوَاتُ﴾ که این مثال است برای اینکه مؤمن و کافر[3] مساوی هم نیستند مؤمن به منزله بصیر است کافر به منزله اعمیٰ, مؤمن به منزله نور است کافر به منزله ظلمت و هکذا. اگر این آیه به وزان آن آیات نوزده بود در صدرش یا در ذیلش یا در وسطش به چنین مطلبی اشاره میکرد.
نشانه توحید بودن نظم به کار رفته در اختلاف دو دریا
ظاهراً این آیه نظیر همان است که در سوره مبارکه «نحل» گذشت در سوره «نحل» آیه چهارده این است ﴿وَهُوَ الَّذِی سَخَّرَ الْبَحْرَ لِتَأْکُلُوا مِنْهُ لَحْماً طَرِیّاً وَتَسْتَخْرِجوا مِنْهُ حِلْیَةً تَلْبَسُونَهَا وَتَرَی الْفُلْکَ مَوَاخِرَ فِیهِ وَلِتَبْتَغُوا مِن فَضْلِهِ وَلَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ﴾ همه آن الفاظ در اینجا هست به استثنای چند تعبیری که در این آیه هست و آنجا نیست که این در عِداد نعمتهای الهی است گاهی خدای سبحان زمین را, باغ را, مزرع و مرتع را ذکر میکند, گاهی معادن زیرزمین را ذکر میکند, گاهی برکات دریایی را ذکر میکند اینها همه نظم است و برکت است و ذیل آیه که دارد ﴿لِتَبْتَغُوا مِن فَضْلِهِ وَلَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ﴾ ناظر به این است که مبدأ خود را بشناسید در پیشگاه مبدأ خود شاکر و خاضع باشید پس سخن از تمثیل نیست که مؤمن به منزله آب دریایی است که عَذْب است و فرات است و ﴿سَائِغٌ شَرَابُهُ﴾ و کافر به منزلهٴ دریایی است که ملح اُجاج است چون اگر این بود دیگر برکات هر دو دریا را به صورت مشترک ذکر نمیکرد در این آیه فرمود دریاها دو قسماند ولی از همه اینها این برکات برمیآید دریای اول عذب است و فرات است و ﴿سَائِغٌ شَرَابُهُ﴾ یعنی طیّب و طاهر است (یک) رافع عطش است (دو) گوارا و سریعالهضم است (سه) این عذب است و فرات است و سائغ آن دیگری شور است و سوزنده و گدازنده ولی ﴿وَمِن کُلٍّ﴾ از هر دو دریا این برکات برمیخیزد اگر ماهی خوب است برای هر دو دریاست, اگر لؤلؤ و مرجان است برای هر دو دریاست, اگر کشتیرانی است برای هر دو دریاست, شما خیال نکنید که اگر دریایی شور بود بیخاصیت است نه, دریای شور همان خاصیتی را دارد که دریای شیرین دارد و این جای تعجّب است که از ماء عذْب فرات سائغ, ماهی طیّب و طاهر پرورش پیدا میکند از آب مِلح اُجاج هم همینطور از دریای عذب فرات سائغ, لؤلؤ و مرجان برمیخیزد از دریای مِلح اُجاج هم همینطور. این تدبیر حکیمانه ذات اقدس الهی است که از آب شور, ماهی طری و تازه و از آب شور, لؤلؤ و مرجان درست میکند چون فرمود: ﴿وَمِن کُلٍّ تَأْکُلُونَ﴾ نه اینکه لؤلؤ و مرجان برای مِلح اجاج باشد و آن ماهی طیّب و طاهر برای آن عذب فرات باشد بنابراین این قول دوم اقوا به نظر میرسد. مسئله بعدی این است که اینکه فرمود: ﴿وَاللَّهُ الَّذِی أَرْسَلَ الرِّیَاحَ فَتُثِیرُ سَحَاباً﴾[4] این درباره نظمی است که نشانهٴ وحدانیت ذات اقدس الهی است. آیه بعد, آیه بعد, همه اینها درباره نظم عالَم است که نشانه وحدانیت است ﴿یُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهَارِ وَیُولِجُ النَّهَارَ فِی اللَّیْلِ﴾ هم همینطور است.
عدم ارشاد آیه به بیبرکتی کافر
پرسش: همانطوری که از دریای شور هم ماهی تازه میگیرند ممکن است کافر هم بعضی از کارهای اجتماعی را انجام بدهد.
پاسخ: بله خب, یک گوشه باید اشاره کنند در آن آیات دارد ﴿وَمَا أَنتَ بِمُسْمِعٍ مَّن فِی الْقُبُورِ ٭ إِنْ أَنتَ إِلَّا نَذِیرٌ﴾[5] یک اشاره و ارشادی دارد که کافر باید هراسان بشود اما اینجا در این صدد نیست که بفرماید کافر هیچ خاصیتی ندارد میفرماید چه دریای شیرین چه دریای شور, چه آب شیرین چه آب شور همه اینها منشأ برکتاند برکتشان هم یکسان است ﴿وَمِن کُلٍّ﴾ یعنی یکسان است نه اینکه دریای شور برکتی دارد و کافر آن برکت را هم ندارد که جناب زمخشری به آن اصرار دارند اینها میگویند کافر از دریای شور هم بدتر است برای اینکه دریای شور, لؤلؤ و مرجان و اینها را دارد کافر این خاصیت را هم ندارد نظیر آیه 74 سوره «بقره» که ﴿فَهِیَ کَالْحِجَارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً﴾ برخی از دلها شبیه سنگاند یا از سنگ سختترند بعضی از سنگها منشأ جوشش چشمهها هستند, بعضی از این چشمههای دامنه کوه از درون سنگ برمیخیزد ﴿وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا یَهْبِطُ مِنْ خَشْیَةِ اللّهِ﴾ آن خشیت معنوی را دارند ﴿وَإِنَّ مِنَ الْحِجَارَةِ لَمَا یَتَفَجَّرُ مِنْهُ الْأَنْهَارُ﴾ ولی کافر چنین برکتی هم ندارد[6] لذا از سنگ هم بدتر است. اگر این بود بالأخره ذیلی, صدری, وسطی, یک اشاره داشت که از کافر هیچ کاری ساخته نیست نظیر آیه نوزده به بعد.
پرسش: پس آیه ده...
پاسخ: آیه ده ناظر به آن است که اینها میخواستند عزیز بشوند که مطابق ﴿أَیَبْتَغُونَ عِندَهُمُ الْعِزَّةَ فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلّهِ جَمِیعاً﴾[7] بود اینها بتها را میپرستند ﴿لِیَکُونُوا لَهُمْ عِزّاً﴾[8] خدا میفرماید عزّت مستقیماً برای ذات اقدس الهی است بالذّات و بالاصاله, راهش هم کلم طیّب و عمل صالح است راهیان این راه هم انبیا و اولیا هستند و به دنبال اینها مؤمنان که ﴿وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِینَ﴾[9] آنجا سخن از کافر و امثال ذلک نیست که تشبیه کند.
پرسش...
پاسخ: بله آنها که ﴿یَمْکُرُونَ﴾[10] میخواهد بگوید کارشان اثر ندارد نه اینکه آنها مثل سنگاند اینها هر نقشهای که میخواهند بِکشند نقشه اینها بیاثر است نه خودشان عزیزند نه میتوانند جلوی عزّت انبیا و اولیا و مؤمنین را بگیرند.
نظم در فصول چهارگانه و نقش آن در تأمین ارزاق مردم
﴿یُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهَارِ وَیُولِجُ النَّهَارَ فِی اللَّیْلِ﴾ فرمود یک نظم دیگری هم شما در عالَم میبینید و آن فصول چهارگانه است اگر همه این ماههای دوازدهگانه مثلاً بهار بود یا تابستان بود یا پاییز بود یا زمستان بود دیگر مشکلات مردم حل نمیشد برخی از فصول باید باشد تا زمین آماده شود برای رویش; در بعضی از فصول زمین باید در خواب یا استراحت باشد. برای تأمین ارزاق مردم فرمود: ﴿وَقَدَّرَ فِیهَا اقْوَاتَهَا فِی أَرْبَعَةِ أَیَّامٍ﴾[11] این ﴿فِی أَرْبَعَةِ أَیَّامٍ﴾ یعنی فصول چهارگانه که در بعضی از این فصول زمین به خواب میرود استراحت میکند یعنی زمستان, در بعضی از فصول بیدار میشود یعنی بهار, باران هم در آن فصل بیشتر میبارد تا اینکه اینها را تغذیه کند به مقصد برساند این ﴿قَدَّرَ فِیهَا اقْوَاتَهَا فِی أَرْبَعَةِ أَیَّامٍ﴾ برای این کار ﴿یُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهَارِ وَیُولِجُ النَّهَارَ فِی اللَّیْلِ﴾.
چگونگی به وجود آمدن فصول چهارگانه با تفسیر «یولج» در آیه
این شمس و قمر که حرکت میکنند هر کدام از اینها یک دایره 360 درجهای را طی میکنند 180 درجه شب است به نام قوساللیل, 180 درجه روز است به نام قوسالنهار این در اول فروردین که به اصطلاح اعتدال ربیعی است و گاهی هم در اعتدال خریفی یعنی پاییزی این حالت پیش میآید بعد وقتی پاییز میرسد ﴿یُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهَارِ﴾ یعنی این قوس 180 درجه که شب است این از دو طرف وارد قوسالنهار میشود یعنی هم در طرف صبح دیرتر صبح میشود, هم در طرف مغرب زودتر شب میشود این قوس 180 درجهای قوساللیل از دو طرف وارد قوسالنهار میشود بخشی از صبح را شب میگیرد, بخشی از عصر را شب میگیرد; لذا شب میشود حدود چهارده ساعت، روز میشود کمتر; وقتی بهار و تابستان فرا میرسد ﴿یُولِجُ النَّهَارَ فِی اللَّیْلِ﴾ از دو طرف، قوسالنهار وارد قوساللیل میشود هم زودتر صبح میشود هم دیرتر شب میشود روز میشود حدود چهارده ساعت, شب میشود کوتاه, این نظم را به صورت فعل مضارع بیان کرده فرمود این کار, کار مستمر و سنّت الهی است ﴿یُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهَارِ وَیُولِجُ النَّهَارَ فِی اللَّیْلِ﴾ تا فصول چهارگانه تنظیم بشود و اقوات و روزیهای مردم تأمین بشود.
علت اختلاف فصل در لیل و نهار و شمس و قمر
درباره شمس و قمر چون حالتشان یکسان است تعبیر به فعل مضارع نکرده این تعبیری که جناب فخررازی و امثالشان دارند[12] ولی این نکته باید ملحوظ باشد درست است ﴿یُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهَارِ وَیُولِجُ النَّهَارَ فِی اللَّیْلِ﴾ کارِ مستمرّی است ولی اینها محصول حرکت خاصّه شمس است شمس وقتی فوقالرأس مستقیم میتابد این یک خصوصیت دارد وقتی مایل میشود به صورت زمستان در میآید که به این منطقه مایل میتابد نه عمود بتابد یک حالت خاصّ دیگری دارد درست است شب و روز فرق میکنند ولی منشأ اختلاف شب و روز در اثر قُرب و بُعد شمس است او وقتی مایل باشد قوس بیشتری را طی میکند, این اختلاف لیل و نهار در اثر اختلاف حرکت شمس و نحوه شمس است آنجا چون مشهود است و یکسان به نظر میرسد تعبیر به فعل مضارع نکرده. ﴿یُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهَارِ وَیُولِجُ النَّهَارَ فِی اللَّیْلِ وَسَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ﴾.
تدبیر الهی بر شمس و قمر و زمانداری حرکت آن دو
اینها هیچ کدامشان به اذن خودشان کار نمیکنند; لذا جا برای این نیست که صابئین پیدا بشوند به شمس اعتقاد پیدا کنند, به قمر اعتقاد پیدا کنند همه مسخّرات تحت تدبیر الهیاند ﴿کُلٌّ یَجْرِی لأَجلٍ مُسَمّی﴾ اولاً اینها مسخَّرند (یک) بعد راه مشخصی دارند (دو) مسیر محدودی هم دارند (سه) بساط اینها هم برچیده میشود وقتی آن اجل فرا رسید آن روزی که اجل فرا برسد ﴿وَالْأَرْضُ جَمِیعاً قَبْضَتُهُ﴾[13] میشود, ﴿وَالْسَّمَاوَاتُ مَطْوِیَّاتٌ بِیَمِینِهِ﴾[14] میشود, ﴿إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ﴾[15] میشود, ﴿إِذَا النُّجُومُ انکَدَرَتْ﴾[16] میشود کلّ این اوضاع برمیگردد و بساط اینها جمع میشود بنابراین اینها هم مسخَّرند مستقل نیستند, هم مسیرشان مشخص است, هم عمرشان محدود ﴿لأَجلٍ مُسَمّی﴾ و این خداست.
انحصار خالقیت و مالکیت در خدای سبحان و نفی آن از معبودهای دیگر
چون سوره مبارکه «فاطر» در مکه نازل شد برای بیان توحید و اصول دیگر نازل شد فرمود این خداست, شما اگر بخواهید عبادت کنید باید این را عبادت کنید اگر باید معتقد باشید باید به این معتقد باشید ﴿ذلِکُمُ اللّهُ رَبُّکُمْ﴾. چون او خالق است, او مسخِّر است, او مدیر است, او مدبّر است پس ﴿لَهُ الْمُلْکُ﴾ همه سلطنتها و قدرتها برای اوست اما آنچه شما میپرستید چه این تندیسها و اجرامی که با دست ساختید یعنی وَثن و صنم, چه آن موجودات مقدّسی که اینها را تمثال آنها قرار دادید یعنی ملائکه, از هیچ کدام آنها ذاتاً کاری ساخته نیست از این اجرام و اجساد که هیچ کاری ساخته نیست برای اینکه اینها چیزی نمیشنوند, چیزی را درک نمیکنند, مالک چیزی نیستند ﴿الَّذِینَ تَدْعُونَ مِن دُونِهِ مَا یَمْلِکُونَ مِن قِطْمِیرٍ﴾ منطقهای که خرما فراوان است این مَثل برای آنها کاملاً قابل حل است آن پوست نازک روی آن هسته را میگویند قِطمیر فرمود به اندازه لایه روی آن هسته خرما که به آن میگویید قِطمیر و نزد شما ارزشی ندارند به آن اندازه اینها مالک نیستند خب اگر مالک هیچ چیزی نیستند چرا شما میپرستید شما «خوفاً من الضرر» و «شوقاً الی النفع» میپرستید از اینها که کاری ساخته نیست ﴿وَالَّذِینَ تَدْعُونَ مِن دُونِهِ مَا یَمْلِکُونَ مِن قِطْمِیرٍ﴾ مالک چیزی نیستند خب کسی معبود است که مالک باشد و کسی مالک است که خالق باشد از اینها نه خلقت برمیآید نه مالکیّت برای آنهاست زیرا اگر کسی خالق نباشد مالک نیست خلقت, مستلزم مالکیّت است مالکیّت, کاشف خلقت است آنها چون خالق نیستند لازمی ندارند, چون مالک نیستند مکشوفی ندارند اگر کسی مالک چیزی بود کشف میشود که او خلق کرده, اگر خالق چیزی باشد لازمهاش این است که مالک باشد خلقت, مستلزم مالکیّت است مالکیّت, کاشف خلقت است اینها نه کاشف دارند نه ملزوم و مستلزم.
هشدار به مشرکان در ناشنوایی و ناتوانی از پاسخگویی معبود آنان
فرمود: ﴿إِن تَدْعُوهُمْ لاَ یَسْمَعُوا دُعَاءَکُمْ﴾ شما بالأخره اینها را عبادت میکنید تا مشکل شما را حل بکنند آنها که نمیفهمند, بگویید مقرِّب ما هستند ﴿إلِی الله﴾[17] که نمیفهمند, بگویید شفعای ما هستند ﴿عِنْدَ الله﴾[18] که نمیفهمند ﴿إِن تَدْعُوهُمْ لاَ یَسْمَعُوا دُعَاءَکُمْ﴾ بر فرض هم بشنوند ﴿مَا اسْتَجَابُوا لَکُمْ﴾ اینها که نمیشنوند (یک) بر فرض هم بشنوند کاری از اینها ساخته نیست (دو) آن ملائکه و قدّیسین که شما این اَجرام را تمثال آنها قرار دادید آنها هم که اعتنا به شما ندارند به حرف شما گوش نمیدهند بر فرض هم حرف شما را بشنوند چون مسخِّر اله هستند به اذن خدا کار میکنند ﴿یَخَافُونَ رَبَّهُم مِّن فَوْقِهِمْ وَیَفْعَلُونَ مَا یُؤْمَرُونَ﴾ هرگز بدون اذن خدا کاری نمیکنند جوابی هم نمیدهند ﴿وَلَوْ سَمِعُوا مَا اسْتَجَابُوا لَکُمْ﴾.
اِخبار به تبرّی معبود مشرکان در قیامت از آنان
خطر دائمی هم این است که در قیامت همه اینها از شما تبرّی میکنند تابع از متبوع تبرّی میکند که ﴿إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِینَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِینَ اتَّبَعُوا﴾[19] که در سوره مبارکه «بقره» گذشت ﴿وَیَوْمَ الْقِیَامَةِ یَکْفُرُونَ بِشِرْکِکُمْ﴾ این شرک شما را باطل میدانند این را منکَر میدانند به این کفر میورزند میگویند این باطل است ﴿وَیَوْمَ الْقِیَامَةِ یَکْفُرُونَ بِشِرْکِکُمْ﴾.
یادآوری به پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بر انحصاری بودن گزارش خدا از اسرار عالَم
بعد ذات اقدس الهی یک پیام خاصّی نسبت به وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) دارد فرمود: ﴿وَلاَ یُنَبِّئُکَ مِثْلُ خَبِیرٍ﴾ در آن موارد که ﴿تَرَی﴾ و امثال ذلک آمده است ناظر به هر مخاطبی میتواند باشد اما این پیام خصوصی است فرمود: ﴿وَلاَ یُنَبِّئُکَ مِثْلُ خَبِیرٍ﴾ تو پیامبری, نبأ دریافت میکنی نبیّ آن است که نبأ و گزارش دریافت میکند هیچ گزارشگری مثل ما نیست که خبیر باشد ما از اسرار عالَم باخبریم (یک) و این اسرار را صادقانه به تو گزارش میدهیم (دو) و در این راز هم دیگران را سهیم نکردیم برای اینکه آن صلاحیّت دریافت نبأ و گزارش غیبی را ندارند (سه) پس ﴿وَلاَ یُنَبِّئُکَ﴾ مثل ما که خبیریم هیچ کس شما را مثل ما باخبر نمیکند.
تفنّن ادبی, علت تقدّم جار بر مجرور در آیه ﴿وَتَری الْفُلک فِیه مَواخر﴾
اما آنجا که فرمود: ﴿تَرَی﴾ که در خیلی از موارد ذکر شده مثلاً ﴿وَتَرَی الْفُلْکَ فِیهِ مَوَاخِرَ﴾ این ﴿تَرَی﴾ اختصاصی به وجود مبارک پیغمبر ندارد مَخَرَ یعنی شکافت, ماخر یعنی شکافنده که در سوره مبارکه «نحل» هم به همین صورت آمده حالا برخیها تلاش و کوشش کردند تا ثابت کنند چرا در سوره مبارکه «نحل» جار و مجرور مؤخّر است در اینجا مقدّم است در آیه چهارده سوره «نحل» این است ﴿وَتَرَی الْفُلْکَ مَوَاخِرَ فِیهِ﴾ اما در اینجا فرمود: ﴿وَتَرَی الْفُلْکَ فِیهِ مَوَاخِرَ﴾ این ﴿فِیهِ﴾ را مقدّم بر ﴿مَوَاخِرَ﴾ داشت حالا آنجا چون درصدد بیان نعمتهای الهی بود اول مواخر را ماخرها را ذکر کرده است ولی چون عندالتحلیل روشن شد که آیه دوازده سوره مبارکه «فاطر» مشابه همین آیه چهارده سوره مبارکه «نحل» است این تفاوت و تفنّن ادبی برای ظرافت کار است نه برای اینکه آنجا درصدد بیان نعمت است اینجا درصدد بیان فرق بین فریقین.
عین ذات بودن غنای خدای سبحان و صفات کمالی او
آن وقت مهمترین آیهای که جزء غرر این سوره مبارکه است همین است ﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَی اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ﴾[20] این چون قبلاً هم بحث شد حالا به طور اجمال از آن میگذریم خدای سبحان غنی است این غنا عین ذات اوست نه اینکه این غنا وصفِ لازم باشد چون اگر وصف لازم باشد هر لازمی, متأخّر از ملزوم است ملزوم که ذات است مقدّم بر این وصف است اگر غنا, وصف خدا باشد پس در مقام ذات ـ معاذ الله ـ این غنا نیست پس خدا در مقام ذات, غنی است نه اینکه این غنا وصفی باشد که لازم ذات است چون هر لازمی مؤخّر از ملزوم است این درباره خدا روشن است که صفات کمالی خدا عین ذات است.
تبیین عین ذات بودن فقر انسان و صفات نقص او
درباره ما انسانها هم صفات نقص ما عین ذات ماست اگر گفته شد «الانسان فقیرٌ» نظیر اینکه «الماء حارٌّ» یا «الماء باردٌ» نیست در «الماء حارٌ» یا «الماء باردٌ» حرارت و برودت, عرض مفارق آب هستند اگر گفتیم «الماءحارٌّ» یا «الماء باردٌ» حرارت و برودت عرض مفارق آباند و در مقام ذات آن نیستند (یک) وصف ذاتی آن هم نیستند (دو) و اگر گفته شد «الانسان فقیرٌ» نظیر «الأربعة زوجٌ» نیست برای اینکه درست است زوجیّت, ذاتیِ اربعه است اما عرضِ لازم است عرض ذاتی است نه ذاتی یعنی جنس و فصل و هر عرضی ولو لازم هم باشد از مرتبه ملزوم مؤخّر است لذا زوجیّت جزء کیفیات مختصّ به کمّیات است و عدد جزء کمّیات است در مقوله دیگر است یکی در مقوله کیف است یکی در مقوله کمّ است, یکی مقدّم است دیگری متأخّر است زوجیّت در متن اربعه نیست لازمهٴ ذات اربعه است اگر گفته شد «الانسان فقیر» نظیر «الأربعة زوج» نیست برای اینکه این اشکال را دارد. مرحله سوم این بود که اگر گفتیم «الانسان فقیر» نظیر «الانسان حیوانٌ ناطق» نیست برای اینکه حیوانیّت و ناطقیّت ذاتیِ انسان هستند اما ذاتیِ به معنی ماهیّت نه ذاتی به معنی هویّت چون هستی, اصل است و ماهیّت به تبع هستی تحقّق پیدا میکند و اصالت از آنِ هستی است, اگر «الانسان فقیرٌ» نظیر «الانسان حیوانٌ ناطق» باشد این به اصطلاح میشود ذاتیِ باب ایساغوجی, ذاتی ماهیّت میشود نه ذاتی هویّت، آن وقت معلوم میشود در مقام هویّت, فقر نیست. بخش چهارم این است که اگر گفتیم «الانسان فقیر» مثل آن است که بگوییم «الانسان موجود» یعنی هویّت او عین فقر است اینطور نیست که لازمهٴ هویّت او فقر باشد فقری است ممثّل به نام انسان و چون هستی, اصل است اگر شما «الانسان موجودٌ» را به یک ادیب بدهید به یک نحوی بدهید بگویید این را ترکیب کن میگوید «الانسان» مبتدا «موجودٌ» خبر ولی وقتی به یک حکیم بدهید میگوید «الانسان» خبر مقدّم, «موجود» مبتدای مؤخّر; چون هستی, اصل است و انسانیّت به این هستی تکیه میکند کار ادیب این است که بگوید مبتدا چیست, خبر چیست اینها را باید تعریف کند اما حالا در فلان جمله چه چیزی مبتداست و چه چیزی خبر است این دیگر کار ادیب نیست این کار فنّان آن فن است معنای مبتدا و معنای خبر را ادیب باید تعیین کند اما در فلان جمله چه چیزی است و چه چیزی فرع, چه چیزی برای چه چیزی ثابت است, چه چیزی تکیهگاه چیز دیگر است این دیگر کار ادبی نیست تا از ادیب بپرسیم لذا «الانسان موجود» را وقتی حکیم بخواهد ترکیب کند میگوید «الانسان» خبر مقدّم, «موجودٌ» مبتدای مؤخّر زیرا هستی اصل است و انسانیّت تابع آن است. این هستی, عین فقر است ﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَی اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ﴾ همانطوری که ذات اقدس الهی عین غناست نه «ذاتٌ ثبت له الغنی» انسان هم عین فقر است.
خداشناسی, لازمه شناخت انسان بر فقر ذاتی خویش
اگر عین فقر است ارتباطش الاّ ولابد به مبدأ است لذا اگر کسی خودش را بشناسد یقیناً خدا را میشناسد چیزی که عین ربط الی الله است این فرض ندارد که خودش را بشناسد و الله را نشناسد این مسئله «مَن عرف نفسه فقد عرف ربّه»[21] یک امر قطعی را خبر میدهد که اگر کسی واقعاً خودش را بشناسد الاّ ولابد خدای خود را خواهد شناخت لذا فرمود: ﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَی اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ﴾ که میخواهد نتیجهگیری از این چند آیه قبلی بکند بعد هم او را هشدار بدهد که اگر دیر بجنبید شما را میبرد گروه دیگر را میآورد.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
[1] . سوره ابراهیم, آیه 24.
[2] . سوره فاطر, آیه 11.
[3] . الکشاف, ج3, ص604 و 608.
[4] . سوره فاطر, آیه 9.
[5] . سوره فاطر, آیات 22 و 23.
[6] . الکشاف, ج3, ص605.
[7] . سوره نساء, آیه 139.
[8] . سوره مریم, آیه 81.
[9] . سوره منافقون, آیه 8.
[10] . سوره فاطر, آیه 10.
[11] . سوره فصلت, آیه 10.
[12] . ر.ک: التفسیر الکبیر, ج25, ص129 و 130.
[13] . سوره زمر, آیه 67.
[14] . سوره زمر, آیه 67.
[15] . سوره تکویر, آیه 1.
[16] . سوره تکویر, آیه 2.
[17] . سوره زمر, آیه 3.
[18] . سوره یونس, آیه 18.
[19] . سوره بقره, آیه 166.
[20] . سوره فاطر, آیه 15.
[21] . مصباح الشریعه, ص13; متشابه القرآن, ج1, ص44.
- چگونگی به وجود آمدن فصول چهارگانه با تفسیر «یولج» در آیه؛
- تدبیر الهی بر شمس و قمر و زمانداری حرکت آن دو؛
- عین ذات بودن غنای خدای سبحان و صفات کمالی او.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَمَا یَسْتَوِی الْبَحْرَانِ هذَا عَذْبٌ فُرَاتٌ سَائِغٌ شَرَابُهُ وَهذَا مِلْحٌ أُجَاجٌ وَمِن کُلٍّ تَأْکُلُونَ لَحْماً طَرِیّاً وَتَسْتَخْرِجُونَ حِلَیَةً تَلْبَسُونَهَا وَتَرَی الْفُلْکَ فِیهِ مَوَاخِرَ لِتَبْتَغُوا مِن فَضْلِهِ وَلَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ (12) یُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهَارِ وَیُولِجُ النَّهَارَ فِی اللَّیْلِ وَسَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ کُلٌّ یَجْرِی لِأَجَلٍ مُسَمّی ذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ لَهُ الْمُلْکُ وَالَّذِینَ تَدْعُونَ مِن دُونِهِ مَا یَمْلِکُونَ مِن قِطْمِیرٍ (13) إِن تَدْعُوهُمْ لاَ یَسْمَعُوا دُعَاءَکُمْ وَلَوْ سَمِعُوا مَا اسْتَجَابُوا لَکُمْ وَیَوْمَ الْقِیَامَةِ یَکْفُرُونَ بِشِرْکِکُمْ وَلاَ یُنَبِّئُکَ مِثْلُ خَبِیرٍ (14)﴾
مقصود از طیّب در ﴿الْکَلِم الطیّب...﴾
چون در این سوره اصول دین و خطوط کلی فقه و اخلاق مطرح بود جریان عزّت را هم مطرح فرمود که مسیر عزّت, عبارت از کَلِم طیّب است و عمل صالح. منظور از کَلِم طیّب, لفظ طیّب نیست زیرا خود لفظ جزء اعمال است عمل گاهی به صورت قول است گاهی به صورت فعل, منظور از کَلم طیّب آن عقیده طیّب و صالح است نه الفاظ خوب, چون الفاظ نظیر افعال جزء عمل صالح خواهند بود.
مطلب دیگر آن است که این کلم طیّب یعنی عقیده طیّب همان است که در سوره مبارکه «ابراهیم» مشخص شد که ﴿مَثَلاً کَلِمَةً طَیِّبَةً کَشَجَرَةٍ طَیِّبَةٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَفَرْعُهَا فِی السَّماءِ﴾[1] آن عقیده طیّب خواهد بود نه الفاظ و کلمات خوب, پس کلم طیّب یعنی عقاید طیّب, نیتهای خوب و مانند آن.
تبیین معنای ﴿وَما یُعمَّرُ مِن مُعَمَّرٍ﴾
مطلب بعدی آن است که اینکه فرمود: ﴿وَمَا یُعَمَّرُ مِن مُعَمَّرٍ﴾[2] این به قرینه عول است معنایش این نیست که هیچ معمّری عمر نمیکند مگر اینکه در کتاب الهی هست چون تا عمر نکند معمّر نمیشود ﴿وَمَا یُعَمَّرُ﴾ یعنی هیچ کسی عمر طولانی نمیکند و معمّر نمیشود مگر اینکه در کتاب الهی, سرنوشت و سرشتش مشخص است.
بررسی دیدگاه زمخشری در آیه ﴿وَمَا یَستوی الْبَحران﴾ و تمثیل دانستن آن
اما درباره ﴿وَمَا یَسْتَوِی الْبَحْرَانِ﴾ دو احتمال هست احتمال اول که اکثر مفسّران بر آن هستند زمخشری و امثال او از این احتمال حمایت میکنند میگویند این آیه دوازده سوره مبارکه «فاطر» آیه نوزده به بعد همین سوره «فاطر» است آیه نوزده به بعد سوره «فاطر» این است که ﴿وَمَا یَسْتَوِی الْأَعْمَی وَالْبَصِیرُ ٭ وَلاَ الظُّلُمَاتُ وَلاَ النُّورُ ٭ وَلاَ الظِّلُّ وَلاَ الْحَرُورُ ٭ وَمَا یَسْتَوِی الْأَحْیَاءُ وَلاَ الْأَمْوَاتُ﴾ که این مثال است برای اینکه مؤمن و کافر[3] مساوی هم نیستند مؤمن به منزله بصیر است کافر به منزله اعمیٰ, مؤمن به منزله نور است کافر به منزله ظلمت و هکذا. اگر این آیه به وزان آن آیات نوزده بود در صدرش یا در ذیلش یا در وسطش به چنین مطلبی اشاره میکرد.
نشانه توحید بودن نظم به کار رفته در اختلاف دو دریا
ظاهراً این آیه نظیر همان است که در سوره مبارکه «نحل» گذشت در سوره «نحل» آیه چهارده این است ﴿وَهُوَ الَّذِی سَخَّرَ الْبَحْرَ لِتَأْکُلُوا مِنْهُ لَحْماً طَرِیّاً وَتَسْتَخْرِجوا مِنْهُ حِلْیَةً تَلْبَسُونَهَا وَتَرَی الْفُلْکَ مَوَاخِرَ فِیهِ وَلِتَبْتَغُوا مِن فَضْلِهِ وَلَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ﴾ همه آن الفاظ در اینجا هست به استثنای چند تعبیری که در این آیه هست و آنجا نیست که این در عِداد نعمتهای الهی است گاهی خدای سبحان زمین را, باغ را, مزرع و مرتع را ذکر میکند, گاهی معادن زیرزمین را ذکر میکند, گاهی برکات دریایی را ذکر میکند اینها همه نظم است و برکت است و ذیل آیه که دارد ﴿لِتَبْتَغُوا مِن فَضْلِهِ وَلَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ﴾ ناظر به این است که مبدأ خود را بشناسید در پیشگاه مبدأ خود شاکر و خاضع باشید پس سخن از تمثیل نیست که مؤمن به منزله آب دریایی است که عَذْب است و فرات است و ﴿سَائِغٌ شَرَابُهُ﴾ و کافر به منزلهٴ دریایی است که ملح اُجاج است چون اگر این بود دیگر برکات هر دو دریا را به صورت مشترک ذکر نمیکرد در این آیه فرمود دریاها دو قسماند ولی از همه اینها این برکات برمیآید دریای اول عذب است و فرات است و ﴿سَائِغٌ شَرَابُهُ﴾ یعنی طیّب و طاهر است (یک) رافع عطش است (دو) گوارا و سریعالهضم است (سه) این عذب است و فرات است و سائغ آن دیگری شور است و سوزنده و گدازنده ولی ﴿وَمِن کُلٍّ﴾ از هر دو دریا این برکات برمیخیزد اگر ماهی خوب است برای هر دو دریاست, اگر لؤلؤ و مرجان است برای هر دو دریاست, اگر کشتیرانی است برای هر دو دریاست, شما خیال نکنید که اگر دریایی شور بود بیخاصیت است نه, دریای شور همان خاصیتی را دارد که دریای شیرین دارد و این جای تعجّب است که از ماء عذْب فرات سائغ, ماهی طیّب و طاهر پرورش پیدا میکند از آب مِلح اُجاج هم همینطور از دریای عذب فرات سائغ, لؤلؤ و مرجان برمیخیزد از دریای مِلح اُجاج هم همینطور. این تدبیر حکیمانه ذات اقدس الهی است که از آب شور, ماهی طری و تازه و از آب شور, لؤلؤ و مرجان درست میکند چون فرمود: ﴿وَمِن کُلٍّ تَأْکُلُونَ﴾ نه اینکه لؤلؤ و مرجان برای مِلح اجاج باشد و آن ماهی طیّب و طاهر برای آن عذب فرات باشد بنابراین این قول دوم اقوا به نظر میرسد. مسئله بعدی این است که اینکه فرمود: ﴿وَاللَّهُ الَّذِی أَرْسَلَ الرِّیَاحَ فَتُثِیرُ سَحَاباً﴾[4] این درباره نظمی است که نشانهٴ وحدانیت ذات اقدس الهی است. آیه بعد, آیه بعد, همه اینها درباره نظم عالَم است که نشانه وحدانیت است ﴿یُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهَارِ وَیُولِجُ النَّهَارَ فِی اللَّیْلِ﴾ هم همینطور است.
عدم ارشاد آیه به بیبرکتی کافر
پرسش: همانطوری که از دریای شور هم ماهی تازه میگیرند ممکن است کافر هم بعضی از کارهای اجتماعی را انجام بدهد.
پاسخ: بله خب, یک گوشه باید اشاره کنند در آن آیات دارد ﴿وَمَا أَنتَ بِمُسْمِعٍ مَّن فِی الْقُبُورِ ٭ إِنْ أَنتَ إِلَّا نَذِیرٌ﴾[5] یک اشاره و ارشادی دارد که کافر باید هراسان بشود اما اینجا در این صدد نیست که بفرماید کافر هیچ خاصیتی ندارد میفرماید چه دریای شیرین چه دریای شور, چه آب شیرین چه آب شور همه اینها منشأ برکتاند برکتشان هم یکسان است ﴿وَمِن کُلٍّ﴾ یعنی یکسان است نه اینکه دریای شور برکتی دارد و کافر آن برکت را هم ندارد که جناب زمخشری به آن اصرار دارند اینها میگویند کافر از دریای شور هم بدتر است برای اینکه دریای شور, لؤلؤ و مرجان و اینها را دارد کافر این خاصیت را هم ندارد نظیر آیه 74 سوره «بقره» که ﴿فَهِیَ کَالْحِجَارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً﴾ برخی از دلها شبیه سنگاند یا از سنگ سختترند بعضی از سنگها منشأ جوشش چشمهها هستند, بعضی از این چشمههای دامنه کوه از درون سنگ برمیخیزد ﴿وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا یَهْبِطُ مِنْ خَشْیَةِ اللّهِ﴾ آن خشیت معنوی را دارند ﴿وَإِنَّ مِنَ الْحِجَارَةِ لَمَا یَتَفَجَّرُ مِنْهُ الْأَنْهَارُ﴾ ولی کافر چنین برکتی هم ندارد[6] لذا از سنگ هم بدتر است. اگر این بود بالأخره ذیلی, صدری, وسطی, یک اشاره داشت که از کافر هیچ کاری ساخته نیست نظیر آیه نوزده به بعد.
پرسش: پس آیه ده...
پاسخ: آیه ده ناظر به آن است که اینها میخواستند عزیز بشوند که مطابق ﴿أَیَبْتَغُونَ عِندَهُمُ الْعِزَّةَ فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلّهِ جَمِیعاً﴾[7] بود اینها بتها را میپرستند ﴿لِیَکُونُوا لَهُمْ عِزّاً﴾[8] خدا میفرماید عزّت مستقیماً برای ذات اقدس الهی است بالذّات و بالاصاله, راهش هم کلم طیّب و عمل صالح است راهیان این راه هم انبیا و اولیا هستند و به دنبال اینها مؤمنان که ﴿وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِینَ﴾[9] آنجا سخن از کافر و امثال ذلک نیست که تشبیه کند.
پرسش...
پاسخ: بله آنها که ﴿یَمْکُرُونَ﴾[10] میخواهد بگوید کارشان اثر ندارد نه اینکه آنها مثل سنگاند اینها هر نقشهای که میخواهند بِکشند نقشه اینها بیاثر است نه خودشان عزیزند نه میتوانند جلوی عزّت انبیا و اولیا و مؤمنین را بگیرند.
نظم در فصول چهارگانه و نقش آن در تأمین ارزاق مردم
﴿یُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهَارِ وَیُولِجُ النَّهَارَ فِی اللَّیْلِ﴾ فرمود یک نظم دیگری هم شما در عالَم میبینید و آن فصول چهارگانه است اگر همه این ماههای دوازدهگانه مثلاً بهار بود یا تابستان بود یا پاییز بود یا زمستان بود دیگر مشکلات مردم حل نمیشد برخی از فصول باید باشد تا زمین آماده شود برای رویش; در بعضی از فصول زمین باید در خواب یا استراحت باشد. برای تأمین ارزاق مردم فرمود: ﴿وَقَدَّرَ فِیهَا اقْوَاتَهَا فِی أَرْبَعَةِ أَیَّامٍ﴾[11] این ﴿فِی أَرْبَعَةِ أَیَّامٍ﴾ یعنی فصول چهارگانه که در بعضی از این فصول زمین به خواب میرود استراحت میکند یعنی زمستان, در بعضی از فصول بیدار میشود یعنی بهار, باران هم در آن فصل بیشتر میبارد تا اینکه اینها را تغذیه کند به مقصد برساند این ﴿قَدَّرَ فِیهَا اقْوَاتَهَا فِی أَرْبَعَةِ أَیَّامٍ﴾ برای این کار ﴿یُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهَارِ وَیُولِجُ النَّهَارَ فِی اللَّیْلِ﴾.
چگونگی به وجود آمدن فصول چهارگانه با تفسیر «یولج» در آیه
این شمس و قمر که حرکت میکنند هر کدام از اینها یک دایره 360 درجهای را طی میکنند 180 درجه شب است به نام قوساللیل, 180 درجه روز است به نام قوسالنهار این در اول فروردین که به اصطلاح اعتدال ربیعی است و گاهی هم در اعتدال خریفی یعنی پاییزی این حالت پیش میآید بعد وقتی پاییز میرسد ﴿یُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهَارِ﴾ یعنی این قوس 180 درجه که شب است این از دو طرف وارد قوسالنهار میشود یعنی هم در طرف صبح دیرتر صبح میشود, هم در طرف مغرب زودتر شب میشود این قوس 180 درجهای قوساللیل از دو طرف وارد قوسالنهار میشود بخشی از صبح را شب میگیرد, بخشی از عصر را شب میگیرد; لذا شب میشود حدود چهارده ساعت، روز میشود کمتر; وقتی بهار و تابستان فرا میرسد ﴿یُولِجُ النَّهَارَ فِی اللَّیْلِ﴾ از دو طرف، قوسالنهار وارد قوساللیل میشود هم زودتر صبح میشود هم دیرتر شب میشود روز میشود حدود چهارده ساعت, شب میشود کوتاه, این نظم را به صورت فعل مضارع بیان کرده فرمود این کار, کار مستمر و سنّت الهی است ﴿یُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهَارِ وَیُولِجُ النَّهَارَ فِی اللَّیْلِ﴾ تا فصول چهارگانه تنظیم بشود و اقوات و روزیهای مردم تأمین بشود.
علت اختلاف فصل در لیل و نهار و شمس و قمر
درباره شمس و قمر چون حالتشان یکسان است تعبیر به فعل مضارع نکرده این تعبیری که جناب فخررازی و امثالشان دارند[12] ولی این نکته باید ملحوظ باشد درست است ﴿یُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهَارِ وَیُولِجُ النَّهَارَ فِی اللَّیْلِ﴾ کارِ مستمرّی است ولی اینها محصول حرکت خاصّه شمس است شمس وقتی فوقالرأس مستقیم میتابد این یک خصوصیت دارد وقتی مایل میشود به صورت زمستان در میآید که به این منطقه مایل میتابد نه عمود بتابد یک حالت خاصّ دیگری دارد درست است شب و روز فرق میکنند ولی منشأ اختلاف شب و روز در اثر قُرب و بُعد شمس است او وقتی مایل باشد قوس بیشتری را طی میکند, این اختلاف لیل و نهار در اثر اختلاف حرکت شمس و نحوه شمس است آنجا چون مشهود است و یکسان به نظر میرسد تعبیر به فعل مضارع نکرده. ﴿یُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهَارِ وَیُولِجُ النَّهَارَ فِی اللَّیْلِ وَسَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ﴾.
تدبیر الهی بر شمس و قمر و زمانداری حرکت آن دو
اینها هیچ کدامشان به اذن خودشان کار نمیکنند; لذا جا برای این نیست که صابئین پیدا بشوند به شمس اعتقاد پیدا کنند, به قمر اعتقاد پیدا کنند همه مسخّرات تحت تدبیر الهیاند ﴿کُلٌّ یَجْرِی لأَجلٍ مُسَمّی﴾ اولاً اینها مسخَّرند (یک) بعد راه مشخصی دارند (دو) مسیر محدودی هم دارند (سه) بساط اینها هم برچیده میشود وقتی آن اجل فرا رسید آن روزی که اجل فرا برسد ﴿وَالْأَرْضُ جَمِیعاً قَبْضَتُهُ﴾[13] میشود, ﴿وَالْسَّمَاوَاتُ مَطْوِیَّاتٌ بِیَمِینِهِ﴾[14] میشود, ﴿إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ﴾[15] میشود, ﴿إِذَا النُّجُومُ انکَدَرَتْ﴾[16] میشود کلّ این اوضاع برمیگردد و بساط اینها جمع میشود بنابراین اینها هم مسخَّرند مستقل نیستند, هم مسیرشان مشخص است, هم عمرشان محدود ﴿لأَجلٍ مُسَمّی﴾ و این خداست.
انحصار خالقیت و مالکیت در خدای سبحان و نفی آن از معبودهای دیگر
چون سوره مبارکه «فاطر» در مکه نازل شد برای بیان توحید و اصول دیگر نازل شد فرمود این خداست, شما اگر بخواهید عبادت کنید باید این را عبادت کنید اگر باید معتقد باشید باید به این معتقد باشید ﴿ذلِکُمُ اللّهُ رَبُّکُمْ﴾. چون او خالق است, او مسخِّر است, او مدیر است, او مدبّر است پس ﴿لَهُ الْمُلْکُ﴾ همه سلطنتها و قدرتها برای اوست اما آنچه شما میپرستید چه این تندیسها و اجرامی که با دست ساختید یعنی وَثن و صنم, چه آن موجودات مقدّسی که اینها را تمثال آنها قرار دادید یعنی ملائکه, از هیچ کدام آنها ذاتاً کاری ساخته نیست از این اجرام و اجساد که هیچ کاری ساخته نیست برای اینکه اینها چیزی نمیشنوند, چیزی را درک نمیکنند, مالک چیزی نیستند ﴿الَّذِینَ تَدْعُونَ مِن دُونِهِ مَا یَمْلِکُونَ مِن قِطْمِیرٍ﴾ منطقهای که خرما فراوان است این مَثل برای آنها کاملاً قابل حل است آن پوست نازک روی آن هسته را میگویند قِطمیر فرمود به اندازه لایه روی آن هسته خرما که به آن میگویید قِطمیر و نزد شما ارزشی ندارند به آن اندازه اینها مالک نیستند خب اگر مالک هیچ چیزی نیستند چرا شما میپرستید شما «خوفاً من الضرر» و «شوقاً الی النفع» میپرستید از اینها که کاری ساخته نیست ﴿وَالَّذِینَ تَدْعُونَ مِن دُونِهِ مَا یَمْلِکُونَ مِن قِطْمِیرٍ﴾ مالک چیزی نیستند خب کسی معبود است که مالک باشد و کسی مالک است که خالق باشد از اینها نه خلقت برمیآید نه مالکیّت برای آنهاست زیرا اگر کسی خالق نباشد مالک نیست خلقت, مستلزم مالکیّت است مالکیّت, کاشف خلقت است آنها چون خالق نیستند لازمی ندارند, چون مالک نیستند مکشوفی ندارند اگر کسی مالک چیزی بود کشف میشود که او خلق کرده, اگر خالق چیزی باشد لازمهاش این است که مالک باشد خلقت, مستلزم مالکیّت است مالکیّت, کاشف خلقت است اینها نه کاشف دارند نه ملزوم و مستلزم.
هشدار به مشرکان در ناشنوایی و ناتوانی از پاسخگویی معبود آنان
فرمود: ﴿إِن تَدْعُوهُمْ لاَ یَسْمَعُوا دُعَاءَکُمْ﴾ شما بالأخره اینها را عبادت میکنید تا مشکل شما را حل بکنند آنها که نمیفهمند, بگویید مقرِّب ما هستند ﴿إلِی الله﴾[17] که نمیفهمند, بگویید شفعای ما هستند ﴿عِنْدَ الله﴾[18] که نمیفهمند ﴿إِن تَدْعُوهُمْ لاَ یَسْمَعُوا دُعَاءَکُمْ﴾ بر فرض هم بشنوند ﴿مَا اسْتَجَابُوا لَکُمْ﴾ اینها که نمیشنوند (یک) بر فرض هم بشنوند کاری از اینها ساخته نیست (دو) آن ملائکه و قدّیسین که شما این اَجرام را تمثال آنها قرار دادید آنها هم که اعتنا به شما ندارند به حرف شما گوش نمیدهند بر فرض هم حرف شما را بشنوند چون مسخِّر اله هستند به اذن خدا کار میکنند ﴿یَخَافُونَ رَبَّهُم مِّن فَوْقِهِمْ وَیَفْعَلُونَ مَا یُؤْمَرُونَ﴾ هرگز بدون اذن خدا کاری نمیکنند جوابی هم نمیدهند ﴿وَلَوْ سَمِعُوا مَا اسْتَجَابُوا لَکُمْ﴾.
اِخبار به تبرّی معبود مشرکان در قیامت از آنان
خطر دائمی هم این است که در قیامت همه اینها از شما تبرّی میکنند تابع از متبوع تبرّی میکند که ﴿إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِینَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِینَ اتَّبَعُوا﴾[19] که در سوره مبارکه «بقره» گذشت ﴿وَیَوْمَ الْقِیَامَةِ یَکْفُرُونَ بِشِرْکِکُمْ﴾ این شرک شما را باطل میدانند این را منکَر میدانند به این کفر میورزند میگویند این باطل است ﴿وَیَوْمَ الْقِیَامَةِ یَکْفُرُونَ بِشِرْکِکُمْ﴾.
یادآوری به پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بر انحصاری بودن گزارش خدا از اسرار عالَم
بعد ذات اقدس الهی یک پیام خاصّی نسبت به وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) دارد فرمود: ﴿وَلاَ یُنَبِّئُکَ مِثْلُ خَبِیرٍ﴾ در آن موارد که ﴿تَرَی﴾ و امثال ذلک آمده است ناظر به هر مخاطبی میتواند باشد اما این پیام خصوصی است فرمود: ﴿وَلاَ یُنَبِّئُکَ مِثْلُ خَبِیرٍ﴾ تو پیامبری, نبأ دریافت میکنی نبیّ آن است که نبأ و گزارش دریافت میکند هیچ گزارشگری مثل ما نیست که خبیر باشد ما از اسرار عالَم باخبریم (یک) و این اسرار را صادقانه به تو گزارش میدهیم (دو) و در این راز هم دیگران را سهیم نکردیم برای اینکه آن صلاحیّت دریافت نبأ و گزارش غیبی را ندارند (سه) پس ﴿وَلاَ یُنَبِّئُکَ﴾ مثل ما که خبیریم هیچ کس شما را مثل ما باخبر نمیکند.
تفنّن ادبی, علت تقدّم جار بر مجرور در آیه ﴿وَتَری الْفُلک فِیه مَواخر﴾
اما آنجا که فرمود: ﴿تَرَی﴾ که در خیلی از موارد ذکر شده مثلاً ﴿وَتَرَی الْفُلْکَ فِیهِ مَوَاخِرَ﴾ این ﴿تَرَی﴾ اختصاصی به وجود مبارک پیغمبر ندارد مَخَرَ یعنی شکافت, ماخر یعنی شکافنده که در سوره مبارکه «نحل» هم به همین صورت آمده حالا برخیها تلاش و کوشش کردند تا ثابت کنند چرا در سوره مبارکه «نحل» جار و مجرور مؤخّر است در اینجا مقدّم است در آیه چهارده سوره «نحل» این است ﴿وَتَرَی الْفُلْکَ مَوَاخِرَ فِیهِ﴾ اما در اینجا فرمود: ﴿وَتَرَی الْفُلْکَ فِیهِ مَوَاخِرَ﴾ این ﴿فِیهِ﴾ را مقدّم بر ﴿مَوَاخِرَ﴾ داشت حالا آنجا چون درصدد بیان نعمتهای الهی بود اول مواخر را ماخرها را ذکر کرده است ولی چون عندالتحلیل روشن شد که آیه دوازده سوره مبارکه «فاطر» مشابه همین آیه چهارده سوره مبارکه «نحل» است این تفاوت و تفنّن ادبی برای ظرافت کار است نه برای اینکه آنجا درصدد بیان نعمت است اینجا درصدد بیان فرق بین فریقین.
عین ذات بودن غنای خدای سبحان و صفات کمالی او
آن وقت مهمترین آیهای که جزء غرر این سوره مبارکه است همین است ﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَی اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ﴾[20] این چون قبلاً هم بحث شد حالا به طور اجمال از آن میگذریم خدای سبحان غنی است این غنا عین ذات اوست نه اینکه این غنا وصفِ لازم باشد چون اگر وصف لازم باشد هر لازمی, متأخّر از ملزوم است ملزوم که ذات است مقدّم بر این وصف است اگر غنا, وصف خدا باشد پس در مقام ذات ـ معاذ الله ـ این غنا نیست پس خدا در مقام ذات, غنی است نه اینکه این غنا وصفی باشد که لازم ذات است چون هر لازمی مؤخّر از ملزوم است این درباره خدا روشن است که صفات کمالی خدا عین ذات است.
تبیین عین ذات بودن فقر انسان و صفات نقص او
درباره ما انسانها هم صفات نقص ما عین ذات ماست اگر گفته شد «الانسان فقیرٌ» نظیر اینکه «الماء حارٌّ» یا «الماء باردٌ» نیست در «الماء حارٌ» یا «الماء باردٌ» حرارت و برودت, عرض مفارق آب هستند اگر گفتیم «الماءحارٌّ» یا «الماء باردٌ» حرارت و برودت عرض مفارق آباند و در مقام ذات آن نیستند (یک) وصف ذاتی آن هم نیستند (دو) و اگر گفته شد «الانسان فقیرٌ» نظیر «الأربعة زوجٌ» نیست برای اینکه درست است زوجیّت, ذاتیِ اربعه است اما عرضِ لازم است عرض ذاتی است نه ذاتی یعنی جنس و فصل و هر عرضی ولو لازم هم باشد از مرتبه ملزوم مؤخّر است لذا زوجیّت جزء کیفیات مختصّ به کمّیات است و عدد جزء کمّیات است در مقوله دیگر است یکی در مقوله کیف است یکی در مقوله کمّ است, یکی مقدّم است دیگری متأخّر است زوجیّت در متن اربعه نیست لازمهٴ ذات اربعه است اگر گفته شد «الانسان فقیر» نظیر «الأربعة زوج» نیست برای اینکه این اشکال را دارد. مرحله سوم این بود که اگر گفتیم «الانسان فقیر» نظیر «الانسان حیوانٌ ناطق» نیست برای اینکه حیوانیّت و ناطقیّت ذاتیِ انسان هستند اما ذاتیِ به معنی ماهیّت نه ذاتی به معنی هویّت چون هستی, اصل است و ماهیّت به تبع هستی تحقّق پیدا میکند و اصالت از آنِ هستی است, اگر «الانسان فقیرٌ» نظیر «الانسان حیوانٌ ناطق» باشد این به اصطلاح میشود ذاتیِ باب ایساغوجی, ذاتی ماهیّت میشود نه ذاتی هویّت، آن وقت معلوم میشود در مقام هویّت, فقر نیست. بخش چهارم این است که اگر گفتیم «الانسان فقیر» مثل آن است که بگوییم «الانسان موجود» یعنی هویّت او عین فقر است اینطور نیست که لازمهٴ هویّت او فقر باشد فقری است ممثّل به نام انسان و چون هستی, اصل است اگر شما «الانسان موجودٌ» را به یک ادیب بدهید به یک نحوی بدهید بگویید این را ترکیب کن میگوید «الانسان» مبتدا «موجودٌ» خبر ولی وقتی به یک حکیم بدهید میگوید «الانسان» خبر مقدّم, «موجود» مبتدای مؤخّر; چون هستی, اصل است و انسانیّت به این هستی تکیه میکند کار ادیب این است که بگوید مبتدا چیست, خبر چیست اینها را باید تعریف کند اما حالا در فلان جمله چه چیزی مبتداست و چه چیزی خبر است این دیگر کار ادیب نیست این کار فنّان آن فن است معنای مبتدا و معنای خبر را ادیب باید تعیین کند اما در فلان جمله چه چیزی است و چه چیزی فرع, چه چیزی برای چه چیزی ثابت است, چه چیزی تکیهگاه چیز دیگر است این دیگر کار ادبی نیست تا از ادیب بپرسیم لذا «الانسان موجود» را وقتی حکیم بخواهد ترکیب کند میگوید «الانسان» خبر مقدّم, «موجودٌ» مبتدای مؤخّر زیرا هستی اصل است و انسانیّت تابع آن است. این هستی, عین فقر است ﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَی اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ﴾ همانطوری که ذات اقدس الهی عین غناست نه «ذاتٌ ثبت له الغنی» انسان هم عین فقر است.
خداشناسی, لازمه شناخت انسان بر فقر ذاتی خویش
اگر عین فقر است ارتباطش الاّ ولابد به مبدأ است لذا اگر کسی خودش را بشناسد یقیناً خدا را میشناسد چیزی که عین ربط الی الله است این فرض ندارد که خودش را بشناسد و الله را نشناسد این مسئله «مَن عرف نفسه فقد عرف ربّه»[21] یک امر قطعی را خبر میدهد که اگر کسی واقعاً خودش را بشناسد الاّ ولابد خدای خود را خواهد شناخت لذا فرمود: ﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَی اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ﴾ که میخواهد نتیجهگیری از این چند آیه قبلی بکند بعد هم او را هشدار بدهد که اگر دیر بجنبید شما را میبرد گروه دیگر را میآورد.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
[1] . سوره ابراهیم, آیه 24.
[2] . سوره فاطر, آیه 11.
[3] . الکشاف, ج3, ص604 و 608.
[4] . سوره فاطر, آیه 9.
[5] . سوره فاطر, آیات 22 و 23.
[6] . الکشاف, ج3, ص605.
[7] . سوره نساء, آیه 139.
[8] . سوره مریم, آیه 81.
[9] . سوره منافقون, آیه 8.
[10] . سوره فاطر, آیه 10.
[11] . سوره فصلت, آیه 10.
[12] . ر.ک: التفسیر الکبیر, ج25, ص129 و 130.
[13] . سوره زمر, آیه 67.
[14] . سوره زمر, آیه 67.
[15] . سوره تکویر, آیه 1.
[16] . سوره تکویر, آیه 2.
[17] . سوره زمر, آیه 3.
[18] . سوره یونس, آیه 18.
[19] . سوره بقره, آیه 166.
[20] . سوره فاطر, آیه 15.
[21] . مصباح الشریعه, ص13; متشابه القرآن, ج1, ص44.
تاکنون نظری ثبت نشده است