display result search
منو
تفسیر آیات 26 تا 28 سوره لقمان

تفسیر آیات 26 تا 28 سوره لقمان

  • 1 تعداد قطعات
  • 34 دقیقه مدت قطعه
  • 90 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 26 تا 28 سوره لقمان"
- بررسی چگونگی گزارش اعمال انسان و رؤیت آن در قیامت؛
- آگاهی نفس انسان از اعمال خود و امر خدا به بازخوانی آن؛
- تبیین بصیرت انسان بر نفس خویش در قیامت؛


اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿لِلَّهِ مَا فِی السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ (26) وَلَوْ أَنَّمَا فِی الْأَرْضِ مِن شَجَرَةٍ أَقْلاَمٌ وَالْبَحْرُ یَمُدُّهُ مِن بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ مَّا نَفِذَتْ کَلِمَاتُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزِیرٌ حَکِیمٌ (27) مَا خَلْقُکُمْ وَلاَ بَعْثُکُمْ إِلَّا کَنَفْسٍ وَاحِدَةٍ إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ بَصِیرٌ (28)﴾

چون سورهٴ مبارکهٴ «لقمان» در مکه نازل شد و مطالب محوری سوَر مکّی اصول دین بود یعنی توحید و وحی و نبوّت و بخشی از خطوط کلی اخلاق و حقوق, لذا مسئله توحید و معاد را به عبارت‌های گوناگون در این سورهٴ نورانی بیان فرمود.
معاد یا هدف‌داری خلقت, لازمه پذیرش خالقیت توسط مشرکان
در آیه 25 فرمود اینها خالقیّت خدای سبحان را قبول دارند ﴿وَلَئِن سَأَلْتَهُم مَنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ وَسَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ﴾ پس خدا خالق کلّ ما فی السماء و الأرض است خدا این نظام را عاطل و باطل خلق نکرد که هر کسی هر چه کرد و گفت به حساب نیاید بلکه این نظام را به حق خلق کرد که فرمود: ﴿خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ بِالْحَقِّ﴾ اگر حق است باید به مقصد برسد و هدف‌دار باشد پس هر کسی نسبت به اقوال و افعال خود مسئول است و ضرورت معاد, حق است.
اخبار از احیای مردگان با تعبیرهای مختلف
چون ضرورت معاد, حق است خدای سبحان فرمود شما را بعد از مرگ احیا می‌کنیم گاهی به صورت متکلّم وحده گاهی به صورت متکلّم مع‌الغیر فرمود تمام اقوال و آرای شما را به شما گزارش می‌دهیم در آیه پانزده همین سورهٴ «لقمان» فرمود: ﴿ثُمَّ إِلَیَّ مَرْجِعُکُمْ فأُنَبِّئُکُمْ بِمَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ﴾ که متکلّم وحده است باز در همین سور‌ه آیه 23 فرمود: ﴿إِلَیْنَا مَرْجِعُهُمْ فَنُنَبِّئُهُم﴾ در آنجا هر دو ضمیر مفرد است ﴿إلَیَّ﴾ و ﴿فَأُنَبِّئُکُمْ﴾ اینجا جمع است ﴿إِلَیْنَا مَرْجِعُهُمْ فَنُنَبِّئُهُم﴾ گاهی بی‌واسطه گاهی باواسطه به وسیله فرشته‌ها و مدبّرات و مأموران گزارش می‌دهند.
بررسی چگونگی گزارش اعمال انسان و رؤیت آن در قیامت
قبلاً در پنج بخش مشخص شد که چگونه اعمال انسان را به انسان گزارش می‌دهند یک بخش آن این بود که ﴿لِیُرَوْا أَعْمَالَهُمْ﴾ یعنی یک مبادی هستند که ارائه می‌کنند نشان می‌دهند چون آنها نشان می‌دهند اینها می‌بینند وگرنه اعمال مستور و غایب و مخفی و امثال ذلک را اینها چگونه می‌بینند چگونه انسان, گذشته و قدیم را تمام مدت هفتاد, هشتاد ساله یکجا می‌بیند فرمود ما ارائه می‌دهیم ﴿لِیُرَوْا أَعْمَالَهُمْ﴾ اگر ارائه از طرف ما شد آن‌گاه رؤیت از طرف اینهاست ﴿فَمَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ ٭ وَمَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرّاً یَرَهُ﴾.[1] بخش سوم این بود که این رؤیت از دور نیست از نزدیک است هر کسی هر چه کرد ﴿وَوَجَدُوا مَا عَمِلُوا حَاضِراً﴾[2] بخش چهارم این بود که نه خود آنها حاضر می‌کنند نه خود عمل حاضر می‌شود بالأخره گروهی مأموران الهی‌اند این اعمال را حاضر می‌کنند که ﴿یَوْمَ تَجِدُ کُلُّ نَفْسٍ مَا عَمِلَتْ مِنْ خَیْرٍ مُحْضَراً﴾[3] یعنی احضارکننده‌ای هست آنها را حاضر می‌کنند آنها هم از نزدیک می‌بینند. بخش پنجم این بود که خود این انسان با جوارح و جوانحی که دارد جزء مأموران الهی‌اند همان‌طوری که فرشتگان حاضر می‌کنند ﴿مَا یَلْفِظُ مِن قَوْلٍ إِلَّا لَدَیْهِ رَقِیبٌ عَتِیدٌ﴾[4] خود انسان هم در درونِ درون او کتابخانه‌ای است که انسان با آن کتابخانه محشور می‌شود.
آگاهی نفس انسان از اعمال خود و امر خدا به بازخوانی آن
فرمود: ﴿عَلِمَتْ نَفْسٌ مَا أَحْضَرَتْ﴾ از جاهایی که نکره در سیاق اثبات هم مفید عموم است همین این‌گونه از آیات است ﴿عَلِمَتْ نَفْسٌ مَا أحْضَرَتْ﴾[5] یعنی کلّ نفس می‌داند چه چیزی به همراه آورده اینکه فرمود: ﴿اقْرَأْ کِتَابَکَ کَفَی بِنَفْسِکَ الْیَوْمَ عَلَیْکَ حَسِیباً﴾[6] همین است در درون ما آنچه انجام داده‌ایم نهادینه شده است در دنیا انبیا آمدند آن دفائن عقول را اثاره کنند[7] در آخرت مدبّران امر آن دفائن اعمال و اسرار ما را اثاره می‌کنند می‌گویند ﴿اقْرَأْ کِتَابَکَ کَفَی بِنَفْسِکَ الْیَوْمَ عَلَیْکَ حَسِیباً﴾ خب در آن آیه که فرمود: ﴿عَلِمَتْ نَفْسٌ مَا أَحْضَرَتْ﴾ معلوم می‌شود خود انسان به همراه می‌آورد لذا قابل انکار نیست.
گزارشگری خدای سبحان از اعمال انسان در قیامت
نشانه این بخش‌های پنج‌گانه منضبط و منسجم این است که اگر در اینجا گاهی به صورت متکلّم وحده که فرمود: ﴿فَأُنَبِّئُکُمْ﴾ گاهی به صورت متکلّم مع‌الغیر که فرمود: ﴿فَنُنَبِّئُهُم﴾ در سورهٴ مبارکهٴ «قیامت» به صورت فعل مجهول ذکر کرد آیه سیزده سورهٴ مبارکهٴ «قیامت» این است ﴿یُنَبَّؤُ الْإِنسَانُ یَوْمَئِذٍ بِمَا قَدَّمَ وَأَخَّرَ﴾ آن تَنبئه مشخص نیست که با گزارش چه کسی حاصل می‌شود اینجا مشخص است گاهی متکلم وحده گاهی متکلم مع‌الغیر ما تنبئه می‌کنیم این نبأ و خبر را ما گزارش می‌دهیم, اگر در آیه سیزده سورهٴ مبارکهٴ «قیامت» فرمود: ﴿یُنَبَّؤُ الْإِنسَانُ یَوْمَئِذٍ بِمَا قَدَّمَ وَأَخَّرَ﴾ هر چه کرد از تازه و کهنه از آثاری که در زمان حیات او بود یا سنّت خوب یا بدی که گذاشت و بعد از مرگ او این سنّت ادامه دارد ﴿قَدَّمَ وَأَخَّرَ﴾ همه به او تنبئه می‌شود اِنباء می‌شود گزارش داده می‌شود.
اثاره دفینه‌های درونی انسان ماهیت گزارش الهی
بعد برای اینکه با آن پنج بخش هماهنگ باشد بلافاصله فرمود نیازی به گزارش نیست که ما گزارش بدهیم در حقیقت تنبئه ما, اِنباء ما همان اثاره دفائن درونی اوست برای اینکه ﴿بَلِ الْإِنسَانُ﴾ این ﴿بَلِ﴾, «بل» اضرابیه است که در آیه چهارده سورهٴ «قیامت» آمده; فرمود: ﴿یُنَبَّؤُ الْإِنسَانُ یَوْمَئِذٍ بِمَا قَدَّمَ وَأَخَّرَ﴾ بعد اضراب کرد فرمود حالا ما چرا گزارش بدهیم چرا از بیرون گزارش بیاوریم.
تبیین بصیرت انسان بر نفس خویش در قیامت
﴿بَلِ الْإِنسَانُ عَلَی نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ ٭ وَلَو ألْقیٰ مَعاذِیرةٌ﴾[8] یعنی خود انسان می‌فهمد کاملاً می‌بیند در طی این هشتاد نود سال چه کرده است خب مستحضرید ﴿بَصِیرَةٌ﴾ خبر انسان است انسان که مؤنث نیست این تاء ﴿بَصِیرةٌ﴾ «تاء» مبالغه است نه «تاء» تأنیث اگر گفتند آن شخص علامه است یعنی کثیرالعلم است اگر گفتند حسین‌بن‌علی(سلام الله علیهما) و زینب کبرا(سلام الله علیها) عقیله بنی‌هاشم‌اند این «تاء», «تاء» تأنیث نیست هم حسین‌بن‌علی(سلام الله علیها) عقیله بنی‌هاشم است هم زینب کبرا این «تاء», «تاء» مبالغه است مثل خلیفه, وقتی گفتند آدم خلیفة الله است این «تاء» که «تاء» تأنیث نیست این‌گونه از موارد «تاء», «تاء» مبالغه است وقتی گفته می‌شود انسان ﴿بَصِیرَةٌ﴾ یعنی کاملاً باخبر است از جای دیگر که نیاوردیم او هم می‌داند کسی در درون او اینها را نکِشت و نکاشت و همه این اعمال هم آشنایند و او را رها نمی‌کنند.
عدم جدایی عمل از عامل سبب رهن بودن نفس انسان در قیامت
به دلیل اینکه هیچ عملی عامل خود را جدا نمی‌کند این‌چنین نیست که انسان حرفی که زده کاری که کرده از بین برود (یک) و این‌چنین نیست کاری که کرده حرفی که زده شناور و سرگردان باشد که نداند به چه کسی مرتبط است (دو) مگر می‌شود در عالَمی که با نظم علّی و معلولی می‌گردد یک کار, شناور و سرگردان باشد خب هر کاری فاعل خودش را می‌شناسد اگر کار, سرگردان و شناور نیست و اگر کار, صاحب‌کارش را می‌شناسد این کار می‌چسبد به آدم, آدم را به بند می‌کشد (سه) لذا فرمود: ﴿کُلُّ نَفْسٍ بِمَا کَسَبَتْ رَهِینَةٌ﴾ یعنی در گرو کار است خب هر بدهکاری بالأخره باید گرو بسپارد انسان گرفتار و بند کار خودش است آزاد نیست ﴿إِلَّا أَصْحَابَ الْیَمِینِ﴾[9] عملِ انسان زنجیری است دست و پای انسان را می‌بندد انسان می‌شود مرهون, مرهون یعنی گرو گرفته‌شده در مسائل مالی اگر کسی بدهکار بود باید گرو بسپارد وثیقه بدهد حالا یا زمین یا خانه یا فرش و مانند آن ولی اگر کسی حقّ‌الله, حقّ‌الناس و مانند آن را در محکمه الهی بدهکار بود خود او را گرو می‌گیرند ﴿کُلُّ نَفْسٍ بِمَا کَسَبَتْ رَهِینَةٌ﴾, ﴿کُلُّ امْرِئٍ بِمَا کَسَبَ رَهِینٌ﴾[10] این گرو است.
چگونگی جمع بین رؤیت عمل در قیامت و آیه ﴿إِنَّ الْحَسَنَاتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئاتِ﴾
پرسش:... پاسخ: نه, اگر ﴿إِنَّ الْحَسَنَاتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئاتِ﴾[11] همه اینها را جمع‌بندی می‌کند اگر گفتند کسی غیبت کرد حسنات او را به حساب غیبت‌شده می‌نویسند[12] این‌گونه از روایات حاکم بر آن ادلّه است آیات دارد هر کسی عمل خودش را می‌بیند این درست است اما روایاتی که دارد اگر کسی غیبت کرد حسنات او را در دیوان عمل غیبت‌شده می‌نویسند این‌گونه از ادله حاکم است یعنی این دیگر عمل او نیست آیه دارد هر کس عملی کرده است می‌بیند این روایات می‌شود حاکم, وقتی که انسان عمل خود را به دیگری داد دیگر عمل او نیست به او گفتند اگر غیبت کردی حسناتت را به حساب دیگری می‌آورند خب پس این دیگر عمل او نیست این‌چنین نیست که آن روایات غیبت با آیه ﴿مَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ﴾ معارض باشد یکی حاکم است و دیگری محکوم, این عمل او نیست اگر کسی گفت هر کسی مال خودش را می‌برد خب کسی قبلاً مال را به دیگری داد دیگر مال او نیست.
اگر غیبت‌کننده حسنه‌ای نداشت سیّئات آن غیبت‌شده را در نامه عمل این غیبت‌‌کننده می‌نویسند این اگر بگوید من اینها را نکردم می‌گویند نه, عمل تو بود تو این کارها را کردی این روایاتی که درباره غیبت وارد شده است حاکم بر این ادله‌ای است که می‌گوید هر کسی عمل خودش را می‌بیند. اینجا فرمود: ﴿بَلِ الْإِنسَانُ عَلَی نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ﴾ مثل علامةٌ خب چون عمل که آشناست از درون او درآمده بیرون هم نیست ﴿عَلِمَتْ نَفْسٌ مَا أَحْضَرَتْ﴾ بنابراین نیازی به تنبئه نیست.
بررسی معنای «سائق» و «شهید» و فرق آن با «انباء»
پرسش: اینکه فرمود: ﴿وَجَاءَتْ کُلُّ نَفْسٍ مَعَهَا سَائِقٌ وَشَهِیدٌ﴾[13] معلوم می‌شود گزارشگر کس دیگری است.
پاسخ: بله, گزارش می‌دهند اما از درون او در می‌آورند ﴿سَائِقٌ﴾ و ﴿شَهِیدٌ﴾ به معنای تنبئه و اِنباء و گزارش نیست سائق از پشت‌سر این را هِی می‌کند و شهید هم شهادت می‌‌دهد اعضا و جوارح شهادت می‌دهند فرشته‌ها شهادت می‌دهند اِنباء و گزارش غیر از سوق است اِنباء و گزارش غیر از شهادت است مسئله سوق هم دو نحو است یک وقت سوق بدرقه‌ای است که پشت‌سر بهشتی‌ها به عنوان احترام می‌آیند که اینها را با احترام و جلال و شکوه بدرقه می‌کنند تا دم در بهشت یک وقت سوق هِی کردن حیوان است از پشت‌سر می‌بینید این دامدارها این حیوان را از پشت‌سر هِی می‌کنند این را می‌گویند سائق, خب اگر حیوان را از پشت‌سر هِی می‌کنند این دیگر بدرقه نیست اگر امروز درباره کسی گفته شد ﴿أُولئِکَ کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾[14] فردا هم می‌فرمایند: ﴿نَسُوقُ الْمُجْرِمِینَ إِلَی جَهَنَّمَ وِرْداً﴾[15] پس دو گونه پشت‌سر آمدن داریم یکی پشت‌سر رفتن, بدرقه‌ای که برای بهشتی‌هاست که فرشته‌ها پشت‌سر بهشتی بدرقه می‌کنند تا درِ بهشت, یک نحو هِی کردن از پشت‌سر است که ملائکه عذاب اینها را هِی می‌کنند ﴿نَسُوقُ الْمُجْرِمِینَ إِلَی جَهَنَّمَ وِرْداً﴾ به هر تقدیر سائق داریم شَهید داریم و همه اینها غیر از اِنباء و تنبئه است که کار مُنبئان و منبّئان و امثال ذلک است و باز همه اینها غیر از آن است که در موقف دیگر وقتی انسان از درون خود همه اعمال را در آورد ﴿عَلِمَتْ نَفْسٌ مَا أَحْضَرَتْ﴾ می‌فرماید دیگر نیازی به گزارش نیست که ما گزارش بدهیم برای اینکه خودش بصیر است و می‌داند و می‌بنید.
مسئولیت انسان در برابر تذکر و یادآوری گناهان گذشته
پرسش:... پاسخ: البته, اما هر کاری که در دنیا به طور ناقص هست در آخرت به صورت کامل هست, منتها در آخرت خود عمل را می‌بیند در دنیا, مفهومات و صوَر ذهنی آن اعمال را می‌بیند نه خود عمل را مگر در رؤیای صالحه مثلاً کسی یادش است که بیست سال قبل فلان کار را کرده اما در قیامت خود کار را می‌بیند اگر کسی ـ ان‌شاءالله ـ مشمول عنایت الهی بود در جایی که نشسته است یادش می‌آید که بیست سال قبل فلان کار خیر را کرده است شکری می‌کند یا سجده شکر به جا می‌آورد یا الحمدلله می‌گوید یک ثواب مضاعفی دارد یا اگر ـ خدای ناکرده ـ گناهی در بیست سال قبل انجام داد هم‌اکنون به یادش می‌آید این نعمت الهی است فوراً توبه کند استغفار کند طلب بخشایش کند این‌چنین نیست که اگر یک وقت کسی یادش بیاید که بیست سال قبل گناهی کرده مسئول نباشد در برابر این تذکّر الهی مسئول است گاهی انسان یک‌جا نشسته است دفعتاً به یادش می‌آید که فلان وقت گناهی کرده این تذکر است یعنی به ‌هوش باش توبه کن استغفار کن درِ رحمت الهی باز است.
عدم اثبات مدنی بودن آیه ﴿وَلَو أنَّما فی الأرض...﴾
برخی‌ها نقل کردند که یهودی‌های مدینه به وسیله وفد قریش پیامی دادند گفتند ما ـ معاذ الله ـ نیازی به قرآن نداریم برای اینکه خدا درتورات که به ما داد همه حکمت‌ها هست[16] اگر چنین شأن نزولی یا قصه‌ای درست باشد نشان آن نیست که این آیه در مدینه نازل شده چون ارتباطی بود بین مشرکین مکه و اهل کتاب مدینه اینها گزارش می‌دادند یا درخواست‌هایی می‌کردند در چنین فضایی فرمود نه قرآن تمام‌شدنی است نه کلمات الهی تمام‌شدنی است نه قدرت خدا پایان‌پذیر.
دشواری قرائت قرآن با رسم الخط فعلی و لزوم آموزش نونهالان
این ﴿أَنَّمَا﴾ متأسفانه در این‌گونه از موارد که حالا محلّ ابتلای بین‌المللی است متّصل نوشته شده این باید منفصل نوشته می‌شد اما خب رسم‌الخط قرآن این است لااقل باید توافق می‌کردند و بکنند که بالأخره در ایران با خطّ نستعلیق قرآن‌ها را طوری بنویسند که این نوجوان‌ها بتوانند بخوانند بعضی از جاها خب این کلمه‌هایی است که الف را خیلی کوچک می‌نویسند یا همزه‌ها را یا واوها را که بعضی‌ها خوانده می‌شود بعضی خوانده نمی‌شود فرزندان ما با این خط آشنا نیستند شما مستحضرید در کتاب‌های فقهی ما, وقتی وَلیمه را تقسیم می‌کنند که مستحب است انسان ولیمه بدهد این ولیمه یک اسم جامعی است برای مصادیق فراوان حالا سفر حج و عمره مطلب دیگر است, سفرهای دیگر مطلب دیگر است ساختن ساختمان یا عروسی مطلب دیگر است هر کدام از این ولائم نام خاصّ خودش را دارد عقیقه یک نام دارد ختان نام دیگر دارد اینها اسم جامعش ولیمه است یکی از اسامی پربرکت ولیمه که مستحب است در اسلام, ولیمه حِذاق و ولیمه حَذاق است هم به کسر هم به فتح، آن وقتی است که انسان کودکش را, ببرد مکتب‌خانه قرآن بخواند او در قرائت قرآن حاذق بشود وقتی فرزندش در قرائت قرآن حاذق شده است مستحب است پدر و مادر ولیمه بدهند[17] این دین است حالا الآن تمام ثواب را در درجه اول امام و شهدا می‌برند بعد مسئولانی که این کودکان ما, نوجوان‌های ما را به قرآن آشنا کردند و می‌کنند اجر همه اینها با خدا و از قبل از انقلاب تا بعد از انقلاب خیلی فرق کرده اما بالأخره دین همان‌طوری که برای ساختن خانه, برای برگشت از سفر ولیمه قائل است اگر کودک در قرائت قرآ‌ن حاذق شد مستحب است پدر و مادر ولیمه بدهند خب الآن اینها بخواهند قرآن بخوانند با خط عثمان‌طه و امثال ذلک برای اینها سخت است اما قرآنی باشد که این الف‌ها باز, حروف از هم جدا باشد و با همان خط نستعلیق که عروس خطوط است برای ما ایرانی‌ها این نوشته بشود حالا لازم نیست سطح بین‌الملل باشد تا تهمت بزنند که ـ معاذ الله ـ ایران و جمهوری اسلامی تحریف کردند بر اساس گمان باطلشان ولی بالأخره مصرف داخلی داشته باشد این قرآن‌ها را بتوانند خوب بخوانند آسان تعلیم داده بشود. این ﴿أَنَّمَا﴾ بالأخره مستحضرید مثل ﴿وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُم﴾[18] چند جاست که بالأخره این «أنّ» با «ما» باید جدا نوشته بشود.
نامتناهی بودن فیض الهی و عجز انسان از شمارش آن
ما یک «إنّما» داریم مثل «إنّما الأعمال بالنّیات»[19] که جمعاً یک کلمه است و مفید حصر است یکی «أنّ ما» و «إنّ ما» داریم که «إنّ» حروف مشبهه بالفعل است و آن «ما» اسمش است اینها را باید منفصل نوشت فرمود: ﴿وَلَوْ أَنَّمَا﴾, ﴿وَلَوْ أَنَّمَا فِی الْأَرْضِ مِن شَجَرَةٍ أَقْلاَمٌ وَالْبَحْرُ یَمُدُّهُ مِن بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ مَّا نَفِذَتْ کَلِمَاتُ اللَّهِ﴾ اصلِ این مطلب در آیه سورهٴ مبارکهٴ «کهف» گذشت و آن این است که فیض خدا نامتناهی است کلمات الهی نامتناهی است هم تکوینی‌اش هم تدوینی‌اش علم خدا نامتناهی است علومی که از ذات اقدس الهی می‌تواند نشئت بگیرد نامتناهی است اگر به ما گفتند ﴿وَمَن یُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْراً کَثِیراً﴾[20] این کثرتی است به لحاظ خود ما وگرنه همین علوم کثیره همین خیر کثیر نسبت به علم ذات اقدس الهی که مطرح می‌شود, می‌شود ﴿وَمَا أُوتِیتُم مِّنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلاً﴾[21] چیزی را که خدا از آن به کثرت یاد کند معلوم می‌شود خیلی است ﴿وَمَن یُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْراً کَثِیراً﴾ چیزی را که خدا کثیر بداند معلوم می‌شود خیر فراوان است همین خیر کثیر همین حکمت کثیر همین علم کثیر نسبت به علم نامتناهی ذات اقدس الهی اندک است که ﴿وَمَا أُوتِیتُم مِّنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلاً﴾ فرمود کلمات الهی نامتناهی است از باب تشبیه معقول به محسوس فرمود اگر درخت که این مطلق است و برای استغراق است یعنی «کلّ شجر» دیگر لازم نبود که بفرماید اشجار در برابر اقلام. سرّ اینکه شجر را مفرد آورد چون جنس است و اقلام را جمع آورد برای اینکه از یک درخت چندین قلم می‌تراشند این دیگر لازم نبود بفرماید اشجار در برابر اقلام, فرمود اگر تمام اشجار عالَم چون این جنس است و برای استقراء, اگر تمام درخت‌های عالم قلم بشوند خب از هر درختی صدها قلم تراشیده می‌شود و اگر بحر یعنی این جنس است که شامل جمیع بحار عالم می‌شود ﴿یَمُدُّهُ مِن بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ﴾ آنچه در خارج هست به نام البحر که شامل همه دریاهای جهان می‌شود (یک) در قبال دریاهای کنونی, هفت دریا هم آنها را به عنوان مِداد, مدد کنند (دو) اگر کلمه هفت در برابر شش و هشت باشد خب معنی هفت دریاست اما اگر ناظر به کثرت باشد کما هو الظاهر یعنی بحار کثیره‌ای اگر کمک بحر موجود باشند یعنی دریاهایی که هر چه شما فرض کنید حدّی ندارد تمام این دریاها بشوند مرکب تمام درخت‌ها بشوند قلم اینها بخواهند کلمات الهی را بنویسند هم قلم‌ها فرسوده و شکسته می‌شوند هم مرکب‌ها تمام می‌شوند ولی کلمات الهی همچنان هست زیرا آنها متناهی‌اند فیوضات الهی نامتناهی ﴿وَلَوْ أَنَّمَا فِی الْأَرْضِ مِن شَجَرَةٍ أَقْلاَمٌ وَالْبَحْرُ یَمُدُّهُ مِن بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ مَّا نَفِذَتْ کَلِمَاتُ اللَّهِ﴾ کلمات الهی تمام نمی‌شوند چون ﴿مَا عِندَکُمْ یَنفَدُ وَمَا عِندَ اللَّهِ بَاقٍ﴾ او با اراده کار می‌کند نیازی هم به مواد ندارد مواد موجود را به صور گوناگون تبدیل می‌کند (یک) بسیاری از اشیا را هم ابداعی می‌آفریند (دو) ﴿مَا نَفِذَتْ کَلِمَاتُ اللَّهِ﴾.
در اینجا فرمود: ﴿مَا نَفِذَتْ کَلِمَاتُ اللَّهِ﴾ ولی نه از نفاد بحر سخن به میان آورد نه از نفاد شجر و قلم فرمود: ﴿مَا نَفِذَتْ کَلِمَاتُ اللَّهِ﴾ اما در آیه 109 سورهٴ مبارکهٴ «کهف» آنجا فرمود: ﴿قُلْ لَوْ کَانَ الْبَحْرُ مِدَاداً لِکَلِمَاتِ رَبِّی لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَن تَنفَدَ کَلِمَاتُ رَبِّی﴾ آنجا چون سخن از اشجار و اقلام به میان نیامده و سخن از بحر بود لذا نفاد بحر را مطرح فرمود اینجا چون هم بحر بود و هم اقلام, نفاد هیچ کدام را مطرح نکرده از اینکه اینها متناهی‌اند و کلمات الهی نامتناهی است معلوم می‌شود که آنها تمام می‌شوند هم قلم‌ها فرسوده و شکسته می‌شوند هم مرکب‌ها تمام می‌شوند ولی فیض الهی همچنان باقی است.
لزوم فرق بین فیض و عذاب الهی در دنیا و آخرت
پرسش: درباره نماز جماعت هم هست که اگر تمام دریاها مرکب شوند...
پاسخ: بله, کارهای آخرت را نسبت به دنیا وقتی بسنجند همین‌طور است اما در خود دنیا دو مطلب است یکی اینکه فیض خدا در دنیا چطور است می‌تواند فیض‌ها نامتناهی باشد نامتناهی لا یقفی; اما در جریان آخرت این مدح و قدحش هم همین است این تنها درباره نماز جماعت نیست که اگر کسی حالا نماز جماعتش به ده نفر رسید خوشحال بشود من آن‌قدر ثواب بردم که جن و انس نمی‌توانند بنویسند[22] مقابل دارد که یک درهم ربا اگر کسی بگیرد بدتر از هفتاد بار فلان است در کنار کعبه,[23] خب این بانک‌های ربوی دیگر نمی‌گذارد نمازهای جماعت ما اثر کند جهنم هم همین‌طور است این‌طور نیست که طرف بهشت فقط این‌طور باشد جهنم هم همین‌طور است یک میوه بهشت میلیون‌ها سال ممکن است بماند این حق است هزارها نفر ممکن است از آن استفاده کنند یک سیلی جهنم هم ممکن است صورت میلیون‌ها آدم را سرخ کند حساب جهنم با دنیا فرق می‌کند حساب بهشت با باغ‌های دنیا فرق می‌کند اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «فجر» فرمود: ﴿لَا یُعَذِّبُ عَذَابَهُ أَحَدٌ﴾[24] همین است حالا مغرور نشویم که نماز جماعت می‌خوانیم نماز ما از ده نفر بیشتر است آن گناهان را ببینیم آن روایات که مرحوم مجلسی(رضوان الله علیه) و سایر محدّثین نقل کردند روایات جهنم و «حُفرة مِن حُفَر النیران» و آنها را که ملاحظه بکنیم معلوم می‌شود که آن ناری که وجود مبارک حضرت امیر فرمود: «أتئن من الأذی و لا ائنُّ مِن لَظی»[25] همین است فرمود من چگونه صبر کنم برابر آن ناری که «سخّرها جبّارها»[26] این‌طور است «اعاذنا الله من شرور أنفسنا و سیّئات أعمالنا» در هر دو طرف سنگین است در دنیا هم همین‌طور است کلمات الهی, فیض الهی نامتناهی است در هر عالَمی همین‌طور است.
علت ذکر تمام شدن آب دریا در شمارش فیض الهی
در سورهٴ مبارکهٴ «کهف» اگر سخن از نفاد بحر به میان آمده برای اینکه در آنجا از اشجار سخنی به میان نیامده اگر آنجا هم سخن از اشجار و اقلام مطرح می‌شد می‌فرمود «لنفد البحر و الشجر» اما چون آ‌نجا سخن از شجر و قلم مطرح نشد فقط از دریا سخن به میان آورد فرمود: ﴿لَنَفِدَ الْبَحْرُ﴾ خب مستحضرید که معمولاً مرکب زودتر از قلم از بین می‌رود تمام می‌شود یک قلم ممکن است مدت‌ها کار کند مرکب دوات‌ها تمام بشود و عوض بشود. به هر تقدیر اینها محدودند ولی کلمات الهی و فیض الهی نامتناهی است.
ردّ بر نقد ادبی زمخشری در آیه ﴿قَبْل أن تَنْفَدَ کَلمات رَبّی...﴾
حرفی که جناب زمخشری در کشاف دارد این است که خب الآن ما در بیان کثرت فیض و فوز الهی هستیم کلمات, جمع قلّه است کَلِم جمع کثرت است مناسب بود بفرماید که «قبل أن تنفد کَلِم ربّی» می‌گوییم پاسخش روشن است وقتی کلمات که جمع قلّه است تمام شدنی نیست کَلم که جمع کثرت است به طریق اُولیٰ تمام‌شدنی نیست[27] اگر جمع قلّه‌اش این قدر است جمع کثرتش به مراتب بالاتر است.
پرسش: مراد از کلمات چیست؟
پاسخ: هم کلمات تکوینی است هم فیوضات الهی.
امکان «کلمة الله» بودن انسان کامل و مصداق آن در قرآن
گاهی ذات اقدس الهی یک انسان کاملی را کلمةالله می‌داند مثل اینکه درباره وجود مبارک مسیح در سه جای قرآن کریم از او به کلمه یاد کرده است دو جا در سورهٴ مبارکهٴ «آل‌عمران» است یکی هم در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» در سورهٴ مبارکهٴ «آل‌عمران» آیه 39 دارد خدای سبحان به زکریا(سلام الله علیه) بشارت دادند که خدا به تو فرزندی می‌دهد به نام یحیی که این یحیی کلمه الهی را تصدیق می‌کند ﴿أَنَّ اللّهَ یُبَشِّرُکَ بِیَحْیَی مُصَدِّقاً بِکَلِمَةٍ مِنَ اللّهِ﴾ این کلمة الله همان عیسای مسیح(سلام الله علیه) است که یحیی(سلام الله علیه) این کلمة الله را تصدیق می‌کند می‌گویند اینها با هم پسرخاله بودند وقتی یحیی در رَحِم مادر بود وجود مبارک عیسی در رَحم مریم(سلام الله علیهم اجمعین) بود این دو در رَحم یکدیگر را که می‌دیدند یحیی عرض ادب می‌کرد.[28] چنین عالمی است این ﴿مُصَدِّقاً بِکَلِمَةٍ مِنَ اللّهِ﴾ اینجا هم منظور از کلمه وجود مبارک مسیح است که یحیی کلمة الله را تصدیق می‌کند. در همان سورهٴ مبارکهٴ «آل‌عمران» آیه 45 این است که ﴿إِذْ قَالَتِ الْمَلاَئِکَةُ یَا مَرْیَمُ إِنَّ اللّهَ یُبَشِّرُکِ بِکَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِیحُ عِیسَی ابْنُ مَرْیَمَ﴾ در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» هم آیه 171 آ‌نجا از وجود مبارک عیسی به عنوان کلمة الله یاد شده است ﴿یَا أَهْلَ الْکِتَابِ لاَ تَغْلُوا فِی دِینِکُمْ وَلاَ تَقُولُوا عَلَی اللّهِ إِلَّا الْحَقَّ إِنَّمَا الْمَسِیحُ عِیسَی ابْنُ مَرْیَمَ رَسُولُ اللّهِ وَکَلِمَتُهُ﴾ همه موجودات کلمات الهی‌اند چون از کلمه «کُن» تکوینی به بار آمدند ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئاً أَن یَقُولَ لَهُ کُن فَیَکُونُ﴾[29] با ﴿کُنْ﴾ که کلمه تکوینی الهی و افاضه الهی است به بار آمدند.
معنای «کلمه» و مقصود از «کلمة الله» بودن اشیای عالم
کلمه آن است که ما فی الضمیر و ما فی الغیب را روشن کند همه اشیا و اشخاص اینها ما فی الغیب را روشن می‌کنند از این جهت می‌شوند کلمه, کلمه‌ای که یک متکلّم می‌گوید معنای درونی و ذهنی این متکلّم را روشن می‌کند که این آقا چه می‌خواهد بگوید. اشیای عالَم هم کلمةالله هستند برای اینکه آیات غیب‌اند و غیب را دارند روشن می‌کنند.
تعجّب نداشتن احیای مردگان در برابر قدرت نامتناهی حق
از این جهت فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ عَزِیرٌ حَکِیمٌ﴾ نفوذناپذیر است و حکیمانه کار می‌کند بعد در جریان معاد تعجب نکنید که چگونه خدا این همه مرده‌ها را زنده می‌کند اگر قدرت نامتناهی است کما هو الحق و اگر خدا با اراده کار می‌کند طبق بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) در نهج‌البلاغه که «فاعلٌ لا بمعنی الحرکات»[30] او با حرکت و آمد و رفت و دست و پا و ابزار که کار نمی‌کند او با اراده کار می‌کند ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئاً أَن یَقُولَ لَهُ کُن فَیَکُونُ﴾ اگر با اراده کار می‌کند و اگر غیر متناهی است «لا یَشغلُه شیء عن شیء»[31] «لا یَشْغَلُهُ شَاْنٌ عَنْ‏ شَاْنٍ»[32] بنابراین اگر بخواهد جمیع افراد را یک‌آن خلق بکند آسان است مثل اینکه دارد یک شیء را خلق می‌کند افراد محدود «یَشغله شیء عن شیء, شأن عن شأن» وقتی حرف این آقا را گوش می‌دهند از حرف دیگری باز می‌مانند وقتی این طرف را نگاه می‌کنند از آن طرف باز می‌مانند اما او ﴿بِکُلِّ شَی‏ءٍ بَصِیرٌ﴾[33] است فی آنٍ واحد «بکل شیء سمیع» است فی آ‌نٍ واحد «لا یشغله شیء عن شیء», «لا یَشْغَلُهُ شَاْنٌ عَنْ‏ شَاْنٍ» اگر خدا قدرتش ـ معاذ الله ـ محدود بود یا اگر سرگرم یک کار بود از کار دیگر باز می‌ایستاد جای تعجب بود اما اگر نامتناهی است و چیزی او را از چیز دیگر باز نمی‌دارد در عین حال که همه را دارد محاکمه می‌کند حرف همه را هم می‌شنود لذا به دنبال اینکه فرمود: ﴿مَا خَلْقُکُمْ وَلاَ بَعْثُکُمْ إِلَّا کَنَفْسٍ وَاحِدَةٍ﴾ نفرمود «انَّ اللَّهَ عَلَی کُلِّ شَی‏ءٍ قَدِیرٌ» این را در جاهای دیگر فرمود,[34] فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ بَصِیرٌ﴾ مگر نمی‌خواهد محاکمه کند قیامت را پس برای چه خلق می‌کند, مگر نمی‌خواهد حرف افراد را گوش بدهد او «بکل شیء سمیع» است ﴿بِکُلِّ شَی‏ءٍ بَصِیرٌ﴾ است اصلاً قیامت برای همین است که افراد محاکمه بشوند این حرف همه را یکجا گوش می‌دهد همه را هم یکجا می‌بیند بنابراین جا برای تعجب نیست مثل اینکه یک نفر را خدا بخواهد محاکمه کند چگونه سمیع و بصیر است اوّلین و آخرین را هم که بخواهد محاکمه کند سمیع و بصیر است لذا نفرمود: «انَّ اللَّهَ عَلَی کُلِّ شَی‏ءٍ قَدِیرٌ» اینجا جای قدرت و امثال ذلک نیست بلکه اینجا چون صحنه محاکمه است صحنه علم است.
بررسی جایگاه انبیا نسبت به عقل انسان
اما درباره انبیا گاهی سؤال می‌شود که اینها نسبت به عقل ما چه سِمتی دارند مستحضرید بارها گفته شد که عقل ما در برابر وحی اصلاً قابل قیاس نیست عقل در برابر نقل است ما یا برهان عقلی داریم بر یک مطلب, البته نه قیاس و خیال و گمان و وهم, برهان عقلی کار آسانی هم نیست انسان گاهی قیاس را, مصالح مرسله را, ذرایع مرسله و امثال ذلک را خیال می‌کند برهان عقلی است برهان عقلی مقدمات خاص خودش را دارد شما اگر منطق را خوب ملاحظه فرموده باشید تواتر که الآن جزء یقینی‌ترین یقینیات ماست می‌بینید در منطق روی تواتر خیلی حساب نمی‌کنند در تواتر مثلاً الآن خیلی‌ها مکه نرفتند ولی می‌دانند کعبه هست یقین دارند اما یقین ریاضی ندارند آن طوری که دو دوتا چهارتاست یقین دارند آن‌طور یقین ندارند که کعبه هست زیرا میلیون‌ها نفر آمدند گفتند یعنی میلیون‌ها خبر واحد, میلیون‌ها خبر واحد کار برهان را نمی‌کند ظنون متراکمه, مُتاخِم که باب مفاعله است نه باب متفاعله, نه متآخم, ظنون متاخم کار یقین را نمی‌کند کمترین چیزی را که خدا در جهان خلق کرده است یقین است[35] اگر انسان با منطق آشنا بشود محتاطانه حرف می‌زند روی تواتر خیلی حساب نمی‌کنند روی تجربیات خیلی حساب نمی‌کنند روی براهینی که به بدیهیات برمی‌گردد خیلی حساب می‌کنند تواتر حجّت است تجربیات حجّت است اما نه مثل بدیهیات در درجه دوم قرار دارد اگر کسی طبق آن مقدمات بدیهی چیزی را یقین پیدا کرد می‌شود برهان عقلی در برابر نقل است البته عقل در اصول دین باید این‌چنین باشد چه اینکه نقل هم باید متواتر باشد یا واحد محفوف به قرینه قطعی باشد هرگز نه نقل در برابر وحی است نه عقل, نقل دلیلی است که زراره چنین گفته, اینها کاشف از فرمایشات اهل بیت(علیهم السلام) هستند اما آنها که خود آن ذوات قدسی می‌یابند آن نور است آن یک امر یقینی است آن با علم شهودی است و معصومانه است عقل در برابر نقل است نقل در برابر عقل است هرگز اینها را در برابر وحی نمی‌سنجند این شعر جناب حکیم سنایی بارها خوانده شد ایشان می‌فرمایند:
مصطفی اندر جهان آن‌گه کسی ‌گوید که عقل٭٭٭ آفتاب اندر فلک آن‌گه کسی گوید سها[36]
با بودِ پیغمبر در عالَم کسی اسم عقل را می‌برد عقل در مقابل نقل است فیلسوف در مقابل فقیه است هیچ کسی در برابر پیغمبر نیست او علم شهودی دارد نه حصولی, معصومانه دارد که مخصوص اوست آن وقت او می‌آید تمام این دفائن عقول را اثاره می‌کند عقول خود این انبیا را ذات اقدس الهی اثاره می‌کند آن وقت اینها عقول همه بشر را دارند اثاره می‌کنند مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) نقل کرده است که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در تمام مدت عمر به اندازه عقل خود با کسی حرف نزد «ما کَلَّم رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) العباد بکُنه عقله قطُّ» هیچ کس نمی‌تواند و نمی‌توانست به اندازه کنه فرمایش حضرت بفهمد. مرحوم صدرالمتألهین اولین کسی است که در این چند قرن اخیر اهل بیت را استثنا کرده[37] بعد مجلسی اول, بعد مجلسی دوم(رضوان الله علیهما) که به استثنای اهل بیت, پیغمبر با هیچ کس به اندازه کنه عقل خود سخن نفرموده است.
«و الحمد لله ربّ العالمین»


[1] . سورهٴ زلزله, آیات 7 و 8.
[2] . سورهٴ کهف, آیهٴ 49.
[3] . سورهٴ آل‌عمران, آیهٴ 30.
[4] . سورهٴ ق, آیهٴ 18.
[5] . سورهٴ تکویر, آیهٴ 14.
[6] . سورهٴ اسراء, آیهٴ 14.
[7] . نهج‌البلاغه, خطبه 1.
[8] . سورهٴ القیامه, آیات 14 و 15.
[9] . سورهٴ مدثر, آیات 38 و 39.
[10] . سورهٴ طور, آیهٴ 21.
[11] . سورهٴ هود, آیهٴ 114.
[12] . جامع‌الأخبار, ص147.
[13] . سورهٴ ق, آیهٴ 21.
[14] . سورهٴ اعراف, آیهٴ 179.
[15] . سورهٴ مریم, آیهٴ 86.
[16] . التبیان فی تفسیر القرآن, ج8, ص284 و 285.
[17] . مسالک الافهام(شهید ثانی)، ج7،ص25.
[18] . سورهٴ انفال, آیهٴ 41.
[19] . تهذیب الأحکام, ج1, ص83 و ج4, ص186.
[20] . سورهٴ بقره, آیهٴ 269.
[21] . سورهٴ اسراء, آیهٴ 85.
[22] . بحارالأنوار, ج85, ص15.
[23] . من لا یحضره الفقیه, ج4, ص367.
[24] . سورهٴ فجر, آیهٴ 25.
[25] . نهج‌البلاغه, خطبه 224.
[26] . نهج‌البلاغه, خطبه 224.
[27] . الکشّاف, ج3, ص501.
[28] . جامع البیان فی تفسیر القرآن، ج3، ص173 و ج16، ص 48 .
[29] . سورهٴ یس, آیهٴ 82.
[30] . نهج‌البلاغه, خطبه 1.
[31] . الکافی, ج2, ص594.
[32] . مصباح المتهجد, ص228, ص 229، ص306 و ص504.
[33] . سورهٴ ملک, آیهٴ 19.
[34] . سورهٴ بقره, آیهٴ 20 و ... .
[35] . الکافی, ج2, ص393.
[36] . دیوان سنایی، قصیده 5 .
[37] . شرح اصول الکافی(صدر المتاٴلهین)، ج1، ص539 .

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 34:02

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی