display result search
منو
تفسیر آیات 30 تا 35 سوره روم

تفسیر آیات 30 تا 35 سوره روم

  • 1 تعداد قطعات
  • 33 دقیقه مدت قطعه
  • 109 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 30 تا 35 سوره روم"
- استفاده از تمثیل و تصدیق در تفهیم عمومی اصول دین؛
- فطری بودن گرایش به دین مشروط به عدم تصرف در جهت‌نمای آن؛
- گستردگی فکر در اندیشه توحیدی؛
- تحول در علوم انسانی.


اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا لاَ تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَلکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لاَ یَعْلَمُونَ (30) مُنِیبِینَ إِلَیْهِ وَاتَّقُوهُ وَأَقِیمُوا الصَّلاَةَ وَلاَ تَکُونُوا مِنَ الْمُشْرِکِینَ (31) مِنَ الَّذِینَ فَرَّقُوا دِینَهُمْ وَکَانُوا شِیَعاً کُلُّ حِزْبٍ بِمَا لَدَیْهِمْ فَرِحُونَ (32) وَإِذَا مَسَّ النَّاسَ ضُرٌّ دَعَوْا رَبَّهُم مُنِیبِینَ إِلَیْهِ ثُمَّ إِذَا أَذَاقَهُم مِنْهُ رَحْمَةً إِذَا فَرِیقٌ مِّنْهُم بِرَبِّهِمْ یُشْرِکُونَ (33) لِیَکْفُرُوا بِمَا آتَیْنَاهُمْ فَتَمَتَّعُوا فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ (34) أَمْ أَنزَلْنَا عَلَیْهِمْ سُلْطَاناً فَهُوَ یَتَکَلَّمُ بِمَا کَانُوا بِهِ یُشْرِکُونَ (35)﴾

استفاده از تمثیل و تصدیق در تفهیم عمومی اصول دین
سورهٴ مبارکهٴ «روم» که در مکه نازل شد عناصر محوری اصول دین یعنی توحید و وحی و نبوّت و معاد را تبیین فرمود برای اینکه مطلب به خوبی به سطح جامعه برسد آ‌نها که اهل استدلال بودند با برهان آنها را روشن کرد برای آنها که از حدّ متوسط پایین‌ترند یا در حدّ میانی فکرند از راه تمثیل مسئله را حل کرد همان‌طوری که قبلاً ملاحظه فرمودید در باب تصوّرات و در باب تصدیقات, تمثیل برای توده مردم سهم تعیین‌کننده دارد در باب تصوّرات که معرِّف و قول شارح را تقسیم کردند بر اساس تقسیم منطقی یا حدّ تام است یا ناقص یا رسم تام است یا ناقص اینها تعریف منطقی است قول شارح منطقی است اما تمثیل, هیچ کدام از اینها نیست نه ذاتیات را نشان می‌دهد نه عوارض لازم را نشان می‌دهد نه عارض اعم را نه عارض اخص را هیچ چیزی را نشان نمی‌دهد فقط برای تقریب ذهن است می‌گویند نفس برای بدن نظیر سلطان در مدینه یا رُبّان یعنی ناخدا در سفینه است خب این تمثیل برای اینکه افراد بفهمند رابطه روح و بدن رابطه تدبیر است رابطه حلول نیست یک سهم تعیین‌کننده‌ دارد ولی این نه حدّ تام روح است نه رسم تام روح, نه حدّ ناقص نه رسم ناقص ولی برای فهماندن رابطه روح و بدن برای توده مردم خوب است. در جریان تصدیق هم بشرح ایضاً اگر ما بخواهیم یک مطلب مجهولی را قضیه مجهولی را معلوم کنیم این سه راه دارد یا قیاس است یا استقراست یا تمثیل منطقی, تمثیل منطقی همان است که در کتاب‌های فقه و اصول از آن به قیاس فقهی یاد می‌شود که ممنوع هم است. غیر از اینها تمثیلی هست که مطلب را در حدّ تصدیق و قضیه, در دسترس فهم مخاطبان قرار می‌دهد این برهان نیست استقرا تام و ناقص نیست آن تمثیل منطقی نیست ولی به عنوان تشبیه سهمی دارد این آیه 28 سورهٴ مبارکهٴ «روم» از همین قبیل است که فرمود: ﴿ضَرَبَ لَکُم مَثَلاً مِنْ أَنفُسِکُمْ﴾ خب شما فرض کنید مالکانی هستند که دارای ثروت‌اند مملوک‌هایی هستند که زیر دست آنها هستند آیا این کارگر ساده زیردست هرگز شریک اربابِ فرمانروای مقتدر است هرگز این‌چنین نیست با اینکه آن مالک هر چه دارد از ناحیه خداست و این مملوک هم هر اندازه کم هم داشته باشد از ناحیه خداست هرگز یک کارفرمای مستقلّ متمکّن این کارگر ساده را شریک خود قرار نمی‌دهد شما هم این کارگر ساده دربان را شریک آن کارفرما نمی‌دانید خب چطور شما در جامعه بشری یک کارگر ساده را شریک کارفرما نمی‌دانید ولی در کلّ نظام این بت‌ها و اصنام و اوثان را شریک الله می‌دانید خب این نه برهان است نه استقراست نه تمثیل منطقی است ولی برای تفهیم مطلب سهم تعیین‌کننده دارد.
فطری بودن گرایش به دین مشروط به عدم تصرف در جهت‌نمای آن
بعد از اینکه آن براهین را ارائه فرمود و این تمثیل را ذکر کرد با فاء تفریع نتیجه‌گیری کرد فرمود پس حالا که آن براهین حق است و طبق این تمثیل هم آن براهین را ما می‌توانیم در سطح فهم شما برسانیم پس چهره هستی‌تان را برابر قبله‌نما و قطب‌نما حرکت بدهید شما مجذوب جایی هستید که به آن سَمت باید حرکت کنید این قطب‌نما را اگر کسی دستی به آن نزند این قطب را نشان می‌دهد فرمود اگر «فأبواه یهوِّدانه و ینصِّرانِهِ و یُمجِّسانه» نباشد, «کلُّ مولود یولد عن الفطرة»[1] است این قبله‌نمای شما این قطب‌نمای شما دین را نشان می‌دهد مجذوب همان جاذبه هستید این مطابق با فطرت است قراردادی نیست قطب، ‌قراردادی نیست اما ممکن است یک کشور, مدتی شهری را پایتخت بداند عاصمه بداند مدتی شهر دیگر را اما قطب برای همیشه قطب است فرمود این قطب‌نما شما را متوجه آن قطب می‌کند در درون شما گرایشی هست به سَمت دین این مطابق با فطرت است این تحمیلی بر شما نیست شما اگر دستی به این نزنید نه راه کسی را ببندید نه بیراهه بروید معلوم می‌شود با همین می‌توانید زندگی سعادتمند داشته باشید پس «فأقم وجهک و هویّتک و حقیقتک نحو الدین, للدین» چرا, برای اینکه این مطابق با فطرت است این دین قیّم است این را می‌گویند اسلام برای اینکه انسان در برابر آفریدگار خود منقاد و مسلم و تسلیم است مطابق با فطرت است که فطرت مثل خلقت نوع خاصّی از آفرینش است و این فطرت در هر موجودی هست یعنی هر موجودی به سَمت خدای سبحان دارد حرکت می‌کند نه تنها سیرش الی الله است بلکه صیرورت او هم الی الله است ﴿ألا إِلَی اللَّهِ تَصِیرُ الْأُمُورُ﴾[2] نه «تَسیر الامور» هم سیر هست هم صیرورت.
تصرف در جهت‌نمای فطرت, دلیل مخالفت با اوامر الهی
پرسش: با فطرت نمی‌شود مخالفت کرد.
پاسخ: بله, با فطرت نمی‌شود.
پرسش: اگر دین هم فطری باشد هیچ انسانی نمی‌تواند مخالفت کند.
پاسخ: اگر انسان باشد مخالفت نمی‌کند اما اگر ﴿أُولئِکَ کَالْأَنْعَامِ﴾[3] شد بله مخالفت می‌کند اگر او را رها کرد او عمداً روی این فطرت خاکِ غریزه و اغراض ریخت و این را زنده به گور کرد ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾[4] که قبلاً تدسیس معنا شده است تدسیس، آن دسیسه بالغ است دسیسه انبوه است یک وقت است یک مقدار خاک انسان روی چیزی می‌ریزد که با یک بیل برداشته می‌شود اما یک وقت این را در اعماق زمین دفن می‌کند اگر مقدار کمی خاک ریخت می‌شود ﴿یَدُسُّهُ فِی التُّرَابِ﴾[5] اما اگر آن را در چاه انداخت و آن چاه را پر کرد می‌شود تَدسیس, تدسیس غیر از دسَّ است این باب تفعیل است مبالغه است شدّت است ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾ سه سین دارد این سین سوم تبدیل به یاء شد و بعد تبدیل به الف شد و اصلش «دسَّس» بود خب اگر این فطرت زنده به گور شد حرفش را کسی نمی‌شنود. به هر تقدیر فرمود این قطب‌نمایی که ما به شما دادیم دست به آن نزنید فلش آن به طرف دین خداست این دینُ الله است (یک) اسلام است (دو) دین قیّم است (سه) مطابق فطرت است (چهار) همه این چهار وصف را در این آیه ذکر کرد.
رجوع به منبع توحیدی تنها راه تحول در علوم انسانی و اسلامی کردن آن
بحث در تحوّل علوم انسانی بود اگر دانشگاه‌ها چه در ایران چه در غیر ایران آنها که حساسیت دینی دارند و بخواهند علوم انسانی دانشگاه‌ها را اسلامی کنند چاره‌ای جز این نیست که این موادّ درسی را از مبانی بگیرند آن مبانی را از منابع بگیرند کسانی که دستشان خالی است بی‌منبع است به همین علوم انسانیِ رایج بسنده می‌کند اما اگر کسی دستش پر باشد منبع‌های فراوان داشته باشد این توان تحویل علوم انسانی را خواهد داشت.
تقسیم متفکران به ملحد و مشرک و موحد و فاقد منبع علمی بودن ملحدین
در بحث دیروز اشاره شد که متفکّرانی که فعلاً روی زمین زندگی می‌کنند اینها سه گروه‌اند برخی‌ها ملحدند برخی‌ها مشرک‌اند برخی‌‌ها موحد; آن‌که ملحد است هیچ منبعی جز حسّ تجربی و طبیعی از یک سو و بررسی تاریخ از منظر حس و تجربه از سوی دیگر ندارد این غیر از آسمان و زمینِ ظاهری چیزی نمی‌فهمد این غیر از سیرِ افقی اشیا چیزی نمی‌داند این غیر از برخورد مادّی انسان با طبیعت چیزی نمی‌فهمد تنها منبع علمیِ او طبیعت است.
حس‌گرایی الحادی درجه نازله در معرفت‌شناسی
از راه حسّ تجربی که قبلاً ملاحظه فرمودید از نظر معرفت‌شناسی این حسّ تجربی کَف علم است ما سوادی از این پایین‌تر نداریم از این بالاتر, نیمه‌تجربی است یعنی مسئله ریاضی, از آن بالاتر مسئله کلامی از آن بالاتر مسئله فلسفی از آن بالاتر عرفان نظری و از آن بالاتر علم شهودی اینها علم بشرهای عادی است وحی, حساب دیگری است که سلطان همه این علوم است ما سوادی پایین‌تر از معرفت‌شناسی حسّی و تجربی نداریم این کفِ دانش است منتها مشکلات مردم با همین حل می‌شود یعنی کشاورزی, دامداری, صنعت, انرژی هسته‌ای اینها با همین حل می‌شود مشکلات مردم با این حل می‌شود اما حالا آن طرف برزخ چه خبر است آن با این علوم حل نمی‌شود اینها نمی‌توانند آن طرف را اثبات کنند نمی‌توانند نفی کنند نمی‌توانند شک کنند یعنی کسی که در زمین‌شناسی یا سپهرشناسی تلاش و کوشش می‌کند از او بپرسی که برزخ چه خبر است او در برابر سه سؤال حقّ حرف ندارد فقط یک حرف را که حرف چهارم است می‌تواند بزند او اگر بخواهد نفی کند دلیل ندارد بخواهد اثبات کند دلیل ندارد بخواهد بگوید من شک دارم حق ندارد چون شک, فرض تعارض ادله است ادله در دست او نیست تنها حرف چهارم را می‌تواند بزند بگوید من رشته‌ام نیست خب اگر کسی فقط معرفت‌شناسی حسی و تجربی دارد چیزی که در حس و تجربه نمی‌آید با تجرید حل می‌شود و نه با تجربه او جز اینکه بگوید من رشته‌ام نیست حرف دیگر ندارد.
فقدان منبع دلیل ناتوانی ملحدان و مشرکان در تحول علوم انسانی
پس ملحدان اگر بخواهند علوم انسانی تدوین کنند وضع همین است که می‌بینید ممکن است تغیّراتی در علومشان بدهند در اثر تغیّرات برخورد با طبیعت از یک سو, برخورد با تاریخ از سوی دیگر. مشرکان هم گرچه برخی از امور را مجرّد می‌دانند مثل ذات اقدس الهی و فرشتگان اما رابطه انسان را با آنها قطع می‌دانند این با صنم و وثن سرگرم است می‌گوید دسترسی به آنها نداریم بشر نمی‌تواند پیامبر خدا باشد از طرف خدا پیام بیاورد اگر پیامبری از سوی حق است باید فرشته باشد او هم چون دستش از منبع تجریدی کوتاه است اگر بخواهد در علوم انسانی چیزی بنویسد از همین دو منبع حس و تجربه و مسئله تاریخ مدد می‌گیرد.
گستردگی فکر در اندیشه توحیدی دلیل بر توان تحول در علوم انسانی
اما بر اساس توحید, انسان موحد دستش باز است یعنی می‌داند که خدایی که انسان را آفرید و جهان را آفرید به انسان آن فُسحت را داد که نه تنها به اندازه جهان کنونی بیندیشد به اندازه آنچه قبل از این جهان است بیندیشد و به اندازه آنچه بعد از این جهان است و او می‌رود اینجا بیندیشد «این جهانی است بنشسته در گوشه‌ای» چون کلّ این سرزمین و آسمان عوض می‌شود ولی انسان همچنان باقی است خب این اگر بخواهد برای خودش یا برای دیگری علوم انسانی تدوین کند چیزی می‌نویسد که برای مسافر خوب باشد نه اینکه چیزی بنویسد که مرگ را پایان راه بداند این می‌داند انسان است که مرگ را می‌میراند نه بمیرد این انسان است که وارد برزخ می‌شود مرگی نیست وارد ساهره قیامت می‌شود مرگی نیست وارد بهشت می‌شود مرگی نیست خب این خیلی فرق است با کسی که می‌گوید مرگ, آخر خط است این می‌گوید مرگ, هجرت است او می‌گوید آخر خط است این می‌گوید مرگ از پوست به در آمدن است او می‌گوید مرگ, پوسیدن است خب با کدام منبع شما می‌خواهید درست کنید این می‌گوید بین زن و مرد فرق است او می‌گوید فرق ندارد, این می‌گوید بین پسر و دختر در میراث فرق است خدا فرمود: ﴿لاَ تَدْرُونَ أَیُّهُمْ أَقْرَبُ لَکُمْ نَفْعاً﴾[6] او می‌گوید فرق ندارد خب خیلی فرق است او می‌گوید که روح همان‌طوری که بدن آلوده می‌شود با گناه آلوده می‌شود و گناه, چرک است روح را می‌بندد راه نفسِ روح را می‌بندد ﴿بَلْ رَانَ عَلَی قُلُوبِهِم مَّا کَانُوا یَکْسِبُونَ﴾[7] رِیْن یعنی چرک, او می‌گوید این حرف‌ها فسون است و فسانه. اگر کسی بخواهد علوم انسانی را متحوّل کند چه در بخش سیاست چه در بخش جامعه‌شناسی چه در بخش روانشناسی چه در بخش اقتصاد چه در بخش مدیریت چه در بخش هنر چه در بخش‌های دیگر باید انسان را با این مجموعه بشناسد و برای او علوم تدوین کند.
در بخش هنر در بحث دیروز فرق بین نازل و متنزِّل ذکر شده است که هنر نازل همان دور باطل بین حس و خیال است و هنر متنزّل آن است که معقول را به کارگاه متخیّله بیاورد از آنجا به خیال بدهد خروجی‌اش به حسّ مؤثر بشود این برای فرق بین هنر نازل و متنزّل, اما کیفیت اراده, اگر مطابق با شریعت نبود ولو محتوا هم هنر متنزّل باشد خلاف شرع است البته, کیفیت ارائه باید مطابق کتاب و سنّت باشد و محتوا هم باید هنر متنزِّل باشد.
عدم امکان دسترسی معرفت‌شناسی تجربی در آیت بودن اشیا
پرسش: بارها خواندیم ﴿مِنْ آیَاتِهِ﴾ درست است علم حسی, کف دانش است کاری هم به علم‌پرستان نداریم اما خود قرآن ما را از راه پدیده‌های هستی آسمانی و زمینی دعوت به مبدأشناسی کرده.
پاسخ: با علم تجریدی نه با علم تجربی ما یک زمین داریم یک آیت, زمین‌شناسی کار تجربی است آیت‌شناسی کار تجریدی است در بحث‌های قبل هم گذشت که اگر ما گفتیم «الأرض آیةٌ لله» این محمول برای آن موضوع از قبیل «زیدٌ قائم» نیست (یک) از قبیل «الأربعة زوج» که لازمه ذات باشد نیست (دو) از قبیل «الانسان ناطق» که ذاتیِ ماهیّت است نیست (سه) از قبیل «الارض موجودة» است (چهار) یعنی هویّت هر چیزی خدانماست پس آیت بودن هر چیزی عَرَض مفارق نیست عرض لازم نیست ذاتی ماهیّت نیست چون ماهیّت فرع هستی است بلکه ذاتیِ هویّت است لذا آسمان و زمین همه به نام الله, الله دارند حرف می‌زنند خب این یک کار تجریدی است نه تجربی.
پرسش: بالأخره عقل از داده‌های حسّی استفاده می‌کند.
پاسخ: بالأخره عقل را اگر کسی در حدّ هوا خیال کند و آن را عقل بپندارد نه, او می‌گوید فسون است و فسانه ﴿إِنْ هذَا إِلَّا أَسَاطِیرُ الْأَوَّلِینَ﴾[8] حرف‌های امروز هم همین‌طور است حرف‌های دیروز هم همین‌طور بود می‌گفتند این اسطوره است اینها افسانه است آن‌که می‌گفت دین, افیون جامعه است همین است با معرفت‌شناسی تجربی هرگز کسی به آیت بودن اشیا پی نمی‌برد ما یک معرفت‌شناسی تجریدی لازم داریم یعنی برهان عقلی لازم داریم که مقدماتش کلی و ذاتی و دائمی و ضروری و اینها باشد که این دیگر در حدّ حس و وهم و خیال نیست از محسوسات انسان تا تقشیر نکند سفر مِن الخَلق الی الحق نکند به مجرّد نرسد اهل برهان نیست.
هواپرستی ثمره معرفت‌شناسی تجربی
لذا قرآن کریم فرمود اینها که این حرف‌ها را نمی‌پذیرند فقط به میل خودشان عمل می‌کنند ﴿بَلِ اتَّبَعَ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَهْوَاءَهُم﴾ آیه 29 سورهٴ مبارکهٴ «روم» همین بود فرمود اینها که برهان ندارند ما با برهان ثابت کردیم خدا هست با تمثیل هم ثابت شد خدا هست اینها به میل خودشان رفتار می‌کنند آن‌که می‌گوید من هر چه بخواهم می‌کنم همین است هر چه بخواهم می‌نویسم هر چه بخواهم می‌گویم همین است ﴿بَلِ اتَّبَعَ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَهْوَاءَهُم﴾.
تبیین جدال منطقی و فطری بر توحید
الآن داریم تتمّه آن, همین مطلب را ذکر می‌کنیم که قرآن کریم دو جدل دارد یک جدل منطقی که از مقبولاتِ مشرکان, قیاس درست می‌کند و این قیاس حق است یعنی مطلبی است معقول و آنها چون قبول دارند صبغهٴ مقبولیّتِ آن در قیاس دخیل است لذا فرمود: ﴿لَئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ﴾[9] فرمود حالا که خدا خالق است خب خدا باید اداره کند این می‌شود جدل منتها جدال احسن که ﴿جَادِلْهُم بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ﴾ این جدال منطقی است. یک جدال فطری هم هست که در کنار بحث فطرت مطرح می‌کند و آن این است که به همه مشرکان می‌فرماید همه شما کم و بیش این را آزمودید یا سفر دریایی یا سفر صحرایی یا حالت گرسنگی یا حالت وحشت یا حالت بیماری به وضعی رسیدید که از هیچ کس کار ساخته نیست حالا کسی که در دریا در حال غرق شدن است نه کسی باخبر است نه بر فرض باخبر بودن توان نجات او را دارد ولی انسان در آن حال ناامید نیست این ناامید نبودن یعنی یک قدرت قهّار هست که می‌تواند دریا را مهار کند فرمود این امید را دارید یا ندارید این امید به چه کسی است اگر کسی خدا را قبول داشت می‌گوید این امید که در نهان ما به ودیعت گذاشته شده بر اساس حکمت است ممکن نیست که امید باشد و متعلَّق رجا نباشد آیا ممکن است در جهان خدا درخت بیافریند درخت تشنه آب است ولی آب خلق نکند این کار حکیمانه نیست تشنه بیافریند و آب خلق نکند این کار حکیمانه نیست آنها که مبدأ حکیم را نمی‌پذیرند با حدس نظام را و نظم جهان را ثابت می‌کنند از آنها سؤال بکنی آیا هیچ مرضی هست در عالَم که علاج نداشته باشد می‌گویند نه, چرا برای بیماری‌های ناشناخته به فکر درمان‌اند هیچ احتمال می‌دهند که این علاج نداشته باشد هرگز چنین احتمال نمی‌دهند می‌گویند حتماً دارویی دارد مرتب پژوهشگرانشان دارند تحقیق می‌کنند که علاجش را پیدا کنند می‌گویند این جهانِ منظم نمی‌شود چیزی داشته باشد و مشکل آن را حل نکند خب اینکه می‌گویند هر بیماری که در عالَم پیدا شد الاّ ولابد دارو دارد این یک قضیه است این قضیه را از کجا می‌گویند این قضیه را تجربه کردند اینکه تجربی نیست این تجریدی است چون قضیه کلی است چه در گذشته و چه در حال و چه در آینده بیماری‌ای نیست که علاج نداشته باشد این یک قضیه حقیقیه است اینکه قضیه حسّی نیست خب این به سبب نظم می‌گویند ـ این قضیه حدسی است نه برهانی, برای کسی که مبدأ را نپذیرفت ـ ممکن نیست این جهان منظّم که حیرت‌آور است مشکلی در آن پیدا بشود لاعلاج, حتماً علاج دارد لذا به دنبالش می‌روند. یا مبدأ حکیمانه ثابت می‌شود یا قضیه حدسی, فرمود شما در سفر دریایی وقتی احساس خطر کردید به چه کسی پناه می‌برید به خدا, آیا ریائاً خدا را می‌خوانید لفظاً خدا را می‌خوانید عادتاً خدا را می‌خوانید یا مخلصاً خدا را می‌خوانید ﴿دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ﴾[10] یعنی با تمام هستی می‌گویید یا الله معلوم می‌شود در درون شما الله‌خواهی هست و آن وقت ظهور می‌کند این فشار دریا, آن دسیسه‌ها را کنار می‌برد آن خاک‌های اغراض و غرایز را کنار می‌برد آن فطرتتان را شکوفا می‌کند از جانتان برمی‌خیزد یا الله ولو دهنتان پر از آب است نتوانید حرف بزنید فرمود آن را که قبول دارید این می‌شود جدال فطری این جدال فطری در قبال آن جدال منطقی است که فرمود: ﴿لَئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ﴾.
اثبات جهت‌نمای توحیدی فطرت در شدائد
هیچ کسی نیست که بگویند پسر تو, برادر تو, خواهر تو, دختر تو در اتاق عمل است این در درونش با کسی مناجات نکند ولو ملحد ولو کمونیسم ولو مارکسیسم خب این کجا را نشان می‌دهد این معلوم می‌شود قطب‌نمایی در درون هست. روایتی از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) هست کسی به حضرت عرض کرد «دُلّلنی علی الله» دلیلِ من بشوید مرا هدایت کنید به خداوند, حضرت طبق آن قصه معروف فرمود آیا کشتی سوار شدی آیا شد که کشتی‌ات غرق بشود تخته‌پاره گیرت نیاید همه اینها را عرض کرد بله, فرمود در آن حالی که هیچ پناهگاهی نداشتی به چه کسی پناهنده شدی به چه کسی متوسّل شدی همان خدای توست.[11] خدا قابل انکار نیست چون در درون انسان است یعنی در درون انسان, قطب‌‌نمایی هست که انسان را به الله دعوت می‌کند اینکه فرمود: ﴿فَأَقِمْ وَجْهَکَ﴾ با «فاء» تفریع این است اگر خواستیم تحوّلی در علوم انسانی پیدا بشود با این مبانی باید هم سیاست را هم جامعه‌شناسی را هم روانشناسی را هم هنر را هم رشته‌های دیگر را تدوین کرد وگرنه انسان چه اینجا باشد چه آنجا باشد در رنج و عذاب است البته اگر آنجا باشد که رنجش بسیار دشوارتر است.
سرّ دعوت به اتحاد در جامعه توسط موحدین و افتراق توسط مشرکین
بیان نورانی بخش اخیر آیه این است که اگر انسان موحّد بود جامعه را به وحدت و اتحاد دعوت می‌کند چرا, برای اینکه یک انسان موحد قطب‌‌نمایش به طرف حرف خداست به میل که نیست اگر بنا شد که همه نمازگزارها به طرف قبله بایستند خب همه صفشان یکی است اگر کسی بنا شد موحدانه کشور را اداره کند موحدانه عضو یک جامعه باشد موحدانه در راهپیمایی شرکت کند این قطب‌نمایش به طرف الله است این به طرف غیر خدا که نیست هرگز تفرقه نخواهد داشت فرمود مشرکین را رها کن برای اینکه اینها هستند که گرفتار تفرّق خود و تفریق دیگران‌اند هیچ موحدی کسی را به تفرقه دعوت نمی‌کند نه متفرّق است نه مفرّق، هیچ مشرکی هم کسی را به وحدت دعوت نمی‌کند برای اینکه اهوا متعدّد است مگر هوس‌ها و هواها یکی است آنها مطابق هوا زندگی می‌کنند این آیه را ملاحظه بفرمایید بعد از اینکه فرمود: ﴿فَأَقِمْ﴾ بعد از اینکه فرمود تو و همه مؤمنان ﴿مُنِیبِینَ إِلَیْهِ﴾ بعد از اینکه فرمود تقوا را فراموش نکنید بعد از اینکه فرمود ستون دین, نماز است و نماز را اقامه کنید که بارها ملاحظه فرمودید فرهنگ قرآن این است که نماز را اقامه کنید نه نماز را بخوانید برای اینکه نماز, ستون دین است خب ستون را که کسی نمی‌خواند ستون را اقامه می‌کند اگر قرآن فرموده باشد «اقرؤا الصلاة» جای سؤال بود شما که کتاب حکیمی ﴿وَالْقُرْآنِ الْحَکِیمِ﴾[12] باید حکیمانه حرف بزنی اگر از طرفی «الصلاةُ عمود الدین»[13] از طرفی گفتی «اقرؤا الصلاة» مثل اینکه گفته باشی «اقرؤا العمود» آخر ستون که خواندنی نیست باید گفت ﴿أَقِیمُوا الصَّلاَةَ﴾[14] تعبیرات قرآن کریم همین است آنجا که دارد ﴿یُصَلِّی﴾[15] و مانند آن دارد آنها هم به همین ﴿أَقِیمُوا الصَّلاَةَ﴾ برمی‌گردد این ستون را حفظ کنید ﴿وَأَقِیمُوا الصَّلاَةَ﴾ آن‌گاه فرمود: ﴿وَلاَ تَکُونُوا مِنَ الْمُشْرِکِینَ ٭ مِنَ الَّذِینَ فَرَّقُوا دِینَهُمْ﴾ خب این ﴿مِنَ الَّذِینَ فَرَّقُوا دِینَهُمْ﴾ بیان همین مشرکین است این مشرک است که هر کسی تابع بت و بت‌پرستی خودش است «کلٌّ یجرّ النار علی قرصه»[16] ﴿مِنَ الَّذِینَ فَرَّقُوا دِینَهُمْ﴾ دین اینها چیست ﴿أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ﴾.
پرسش: ...
پاسخ: نه, آن اختلاف نظر حرف دیگر است یک وقت است کسی نِحله‌ای آورده در برابر ملت انبیا بله آن هم مشمول همین است چند بار ملاحظه فرمودید ملل را انبیا آوردند نِحل را همین درس‌خوانده‌های هوامدار آوردند برای یک عدّه وهابیّت آوردند برای ماها بهائیّت آوردند بله, اینها جزء همین ﴿مِنَ الَّذِینَ فَرَّقُوا﴾ هستند.
پرسش: اینکه برخی‌ها در همین شب‌های وحدت برخی مراسم‌های نادرست برپا می‌کنند این آیه بر آنها دلالت نمی‌کند؟
پاسخ: هر کسی باید احترام دیگران را حفظ کند آن در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» گذشت.
﴿وَکَانُوا شِیَعاً﴾ اینها شیعه شیعه, پراکنده پراکنده, گروه گروه‌اند آن وقت ﴿کُلُّ حِزْبٍ بِمَا لَدَیْهِمْ فَرِحُونَ﴾.
تبیین معنای شرک و نمود آن در تفرقه جامعه
غرض آن است که تفرّق از جامعه و تفریق یک ملّت اینها دنبالهٴ شرک است اینکه فرمود: ﴿مَا یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَهُم مُشْرِکُونَ﴾ همین است یک گوشه از این در تفسیر شریف نورالثقلین و امثال اینها آمده که چطور مؤمن مشرک می‌شود آیه دارد که بسیاری از مؤمنین, مشرک‌اند ﴿مَا یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَهُم مُشْرِکُونَ﴾ یعنی اکثر این مؤمنین, مشرک‌اند حضرت فرمود همین که می‌گویند: «لولا فلان لهلکتُ» اگر فلان شخص نبود من مشکلم حل نمی‌شد اگر فلان طبیب نبود من می‌مردم اگر فلان شخص نبود من می‌ماندم این اگر فلان, اگر فلان, شرک است بگویید خدا را شکر که به وسیله فلان شخص مشکل ما را حل کرد[17] خب اینها ابزار کارند درست است اما بگوییم اول خدا دوم فلان شخص, خدا اوّلی نیست که دوم داشته باشد فرمود همین که می‌گویند اگر فلان کس نبود وضع ما حل نمی‌شد خب آن فلان کس و قدرت او را هم که خدا آفرید اینکه می‌گویند اول خدا دوم فلان شخص این هم تعبیر مشرکانه است منتها چون شرک ضعیف است خدا ﴿أرْحَمُ الرّاحِمِین﴾[18] است می‌گذرد. همین بحث‌ها که انسان از یک سو اسلامی حرف بزند از یک سو کار دیگران را انجام بدهد هم متفرّق عن الجماعة باشد هم مفرّق جماعه باشد خب این دنباله همان شرک است شرک قوی و علنی داریم و شرک ضعیف.
اثبات جهت‌نمای توحیدی فطرت با کمتر از شدائد
فرمود حالا که این‌چنین شد ما می‌خواهیم آن جدلِ فطری را در برابر جدل منطقی باز کنیم ﴿وَإِذَا مَسَّ النَّاسَ ضُرٌّ﴾ همین که کمی, یک وقت است انسان غرق ضرر می‌شود محاط به ضرر می‌شود آن یک امر است یک وقت است فرمود: ﴿وَإِذَا مَسَّ﴾ کمی, این تنوین ﴿ضُرٌّ﴾ هم تنوین تَنکیر تحقیری است یعنی یک مختصر آسیب ببیند ﴿دَعَوْا رَبَّهُم﴾ چون قدرت تحمل ندارند ـ چه رسد به آن ﴿فَإِذَا رَکِبُوا فِی الْفُلْکِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ﴾ ـ ﴿مُنِیبِینَ إِلَیْهِ ثُمَّ إِذَا أَذَاقَهُم مِنْهُ رَحْمَةً إِذَا فَرِیقٌ مِّنْهُم بِرَبِّهِمْ یُشْرِکُونَ﴾ در سورهٴ مبارکهٴ «عنکبوت» که قبلاً گذشت آیه 65 این بود ﴿فَإِذَا رَکِبُوا فِی الْفُلْکِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ﴾ نه صورت‌سازی باشد واقعاً خدا را می‌خواهند یعنی وقتی انسان به خطر رسید دستش از همه جا کوتاه شد از همه جا ناامید شد آن درون او باز می‌شود و شکوفا می‌شود آن درون, فطرت است این قطب‌نما به طرف الله متوجه است.
مستوی‌الخلقه بودن روح دال بر واجد جهت‌نمای توحیدی بودن انسان
هیچ کسی را خدا بدون سرمایه خلق نکرد فرمود: ﴿وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا﴾[19] فرمود ممکن است بدن برخی‌ها مشکل داشته باشد بعضی چشمشان, بعضی دستشان, بعضی پایشان در هنگام خلقت نقصی داشته باشد عیب‌ناک باشد ولی روح هیچ کسی بی‌کمال نیست. به خدایی قسم ﴿وَنَفْسٍ﴾ که این «واو», «واو» قسم است به نفسی قسم به کسی که این نفس را مستوی‌الخِلقه خلق کرد قسم ﴿وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا﴾ با «فاء» بعدی که «فاء» فصیحه است در تفسیر, این تسویه خلقت روح را بیان می‌کند که روح را مستوی‌الخِلقه خلق کرد چیست روح که بدن نیست روح که جِرم و جسم ندارد فرمود مستوی‌الخلقه خلق شدن روح به این است که ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾[20] با الهام, حق و باطل را, صدق و کذب را, خیر و شرّ را, حَسن و قبیح را همه امور هشت‌گانه را به او آموختیم پس اگر کسی تدسیس نکند آن را دفن نکند به این درون رشوه ندهد آن درون انسان, مرجع خوبی است (یک) و قاضی خوبی است (دو).
تشبیه قوای سه‌گانه درون انسان به قوای سه‌گانه حکومت در جامعه
اینکه می‌بینید بین قوای سه‌گانه تفکیک است از دیرزمان بود قبل از اسلام بود بعد از اسلام هم تا حدودی پذیرفته شده است این را از جای دیگر نگرفتند این را از درون انسان گرفتند خدای سبحان یک دستگاه تقنینی به ما داد که با آن می‌فهمیم چه چیزی حق است چه چیزی باطل, یک دستگاه اجرایی به ما داد که شهوت و غضب و گرایش‌ها و اعضا و جوارح به ما داد که کار بکنیم یک دستگاه قضایی به ما داد به نام نفس لوّامه این را در درون ما گذاشت که بین اجرائیات و تقنین هماهنگی ببیند, ببیند آیا آنچه قوّه مقنّنه تقنین کرده است مجریه اجرا کرده است یا نه, یعنی آنچه نفس ملهمه به عنوان فجور و تقوا می‌فهمد همان را چشم و گوش اجرا می‌کنند یا نه, اجرا به وسیله اعضا و جوارح است تقنین به وسیله ﴿وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا ٭ فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾ است اگر دید بین آن قانون نفس ملهمه و اجرای اعضا و جوارح هماهنگی است شاکر است و خوشحال و اگر ببیند ناهماهنگی است شروع می‌کند به سرزنش کردن ملامت کردن می‌شود نفس لوّامه. انسان قبل از اینکه به این نفس لوّامه رشوه بدهد و خفه‌اش کند و خاموشش کند اگر کار زشتی را کرده است و خود را مُحِق نشان داد شب که به بستر خواب رفت می‌بیند می‌غلتد خوابش نمی‌برد چون از درون، کسی می‌گوید چرا این کار را کردی این همان نفس لوامه است.
امکان تغییر کاربری قوای درون با رشا و رشوه
ولی در اثر تکرار در اثر توجیه در اثر تداوم در اثر عادات سیّء و سوء این نفس لوّامه مُرتشی را خفه می‌کند بعد به جایی می‌رسد که کار زشت را که کرده است ﴿وَهُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً﴾[21] مثل انسان که وقتی به دنیا آمده اگر یک مختصر سم به بدن این کودک برسد او یا بالا می‌آورد یا می‌میرد اما وقتی جوان شد و به عادت غلط به موادّ مخدّر رو کرد کم کم به جایی می‌رسد که معتادِ کامل که شد از این سم لذت می‌برد هر چند این لذت, لذت کاذب است طبیعت را آن‌طور وارونه می‌کند فطرت را این‌چنین وارونه می‌کند این همان است که فرمود ما عوض نمی‌کنیم ولی شما تغییر می‌دهید ﴿فَلَیُغَیِّرُنَّ خَلْقَ اللّهِ﴾ اما تغییر خلقتتان در مسیر همان احکام و حِکم است نه در گوهرِ هستی‌تان فرمود این هم جدلِ منطقی منتها این جدل منطقی در سورهٴ مبارکهٴ «عنکبوت» شفاف‌تر بیان شد و اینجا یک مقدار رقیق‌تر.
«و الحمد لله ربّ العالمین»


[1] . ر.ک: من لا یحضره الفقیه, ج2, ص49; متشابه القرآن, ج1, ص151.
[2] . سورهٴ شوری, آیهٴ 53.
[3] . سورهٴ اعراف, آیهٴ 179.
[4] . سورهٴ شمس, آیهٴ 10.
[5] . سورهٴ نحل, آیهٴ 59.
[6] . سورهٴ نساء, آیهٴ 11.
[7] . سورهٴ مطففین, آیهٴ 14.
[8] . سورهٴ انعام, آیهٴ 25.
[9] . سورهٴ لقمان, آیهٴ 25; سورهٴ زمر, آیهٴ 38..
[10] . سورهٴ یونس, آیهٴ 22; سورهٴ عنکبوت, آیهٴ 65; سورهٴ لقمان, آیهٴ 32.
[11] . التوحید (شیخ صدوق), ص231.
[12] . سورهٴ یس, آیهٴ 2.
[13] . الامالی (شیخ طوسی), ص529.
[14] . سورهٴ بقره, آیهٴ 43.
[15] . سورهٴ آل‌عمران, آیهٴ 39.
[16] . الأمثال المولدة (ابوبکر خوارزمی), ص353.
[17] . ر.ک: تفسیر العیاشی, ج2, ص200; ر.ک: تفسیر نورالثقلین, ج2, ص476.
[18] . سورهٴ اعراف, آیهٴ 151.
[19] . سورهٴ شمس, آیهٴ 7.
[20] . سورهٴ شمس, آیهٴ 8.
[21] . سورهٴ کهف, آیهٴ 104.

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 33:16

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی