- 365
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 12 تا 22 سوره شعراء
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 12 تا 22 سوره شعراء"
- جهان از عدم نیست «مِن لا شیء» نیست تا محال باشد «لا مِن شیء» است یعنی ابتکاری است؛
- تکلیف براساس استعداد است.
- خلق انسان با فطرت توحیدی و گرایشات.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿قَالَ رَبِّ إِنِّی أَخَافُ أَن یُکَذِّبُونِ (12) وَیَضِیقُ صَدْرِی وَلاَ یَنطَلِقُ لِسَانِی فَأَرْسِلْ إِلَی هَارُونَ (13) وَلَهُمْ عَلَیَّ ذَنبٌ فَأَخَافُ أَن یَقْتُلُونِ (14) قَالَ کَلّا فَاذْهَبَا بِآیَاتِنَا إِنَّا مَعَکُم مُسْتَمِعُونَ (15) فَأْتِیَا فِرْعَوْنَ فَقُولاَ إِنَّا رَسُولُ رَبِّ الْعَالَمِینَ (16) أَنْ أَرْسِلْ مَعَنَا بَنِی إِسْرَائِیلَ (17) قَالَ أَلَمْ نُرَبِّکَ فِینَا وَلِیداً وَلَبِثْتَ فِینَا مِنْ عُمُرِکَ سِنِینَ (18) وَفَعَلْتَ فَعْلَتَکَ الَّتِی فَعَلْتَ وَأَنتَ مِنَ الْکَافِرِینَ (19) قَالَ فَعَلْتُهَا إِذاً وَأَنَا مِنَ الضَّالِّینَ (20) فَفَرَرْتُ مِنکُمْ لَمَّا خِفْتُکُمْ فَوَهَبَ لِی رَبِّی حُکْماً وَجَعَلَنِی مِنَ الْمُرْسَلِینَ (21) وَتِلْکَ نِعْمَةٌ تَمُنُّهَا عَلَیَّ أَنْ عَبَّدتَّ بَنِی إِسْرَائِیلَ (22)﴾
در جریان آفرینش انسان و جهان هرگز در روایات اینچنین نیامده که خداوند اشیاء را از عدم خلق کرد بلکه تعبیرات روایی این است که «خَلق الأشیاء لا مِن شیء»[1] نه «مِن لا شیء» بنابراین آفرینش انسان یا جهان از عدم نیست «مِن لا شیء» نیست تا محال باشد «لا مِن شیء» است یعنی ابتکاری است.
مطلب دوم آن است که انسانها با سرمایه خلق شدند هیچ انسانی بدون سرمایه آفریده نشده هم سرمایه معرفتی و شناخت دارد هم سرمایه گرایشی و روشمند بودن هم بخش اندیشه را با سرمایه مجهّز کرد که او با فطرت توحیدی خلق شد ﴿فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا﴾[2] هم بخش انگیزه را با گرایش آفرید ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾[3] آن علوم حوزوی و دانشگاهی است کسبی است اما این دانش توحیدی و گرایش اخلاقی این در درون همه هست هم سورهٴ «روم» انسان را از نظر اندیشه سرمایهدار معرفی کرد فرمود: ﴿فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا﴾[4] هم سورهٴ مبارکهٴ «شمس» انسان را با گرایش معرفی کرد فرمود: ﴿وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا ٭ فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾[5] بنابراین انسان جاهلاً به دنیا نیامده (یک) بیتفاوت هم خلق نشده (دو) هم با سرمایه دانشی خلق شده هم با گرایش ارزشی انبیا هم آمدند این بخش دانش او را اثاره کردند ثوره کردند شکوفا کردند «ویثیروا لهم دفائن العقول»[6] هم آن بخش گرایشش را بنابراین نظام نمیتواند جبر باشد چه اینکه نمیتواند تفویض باشد و تحمیلی هم بر انسان نیست.
مطلب سوم این است که این اصول درباره همه انسانها در هر عصر و مصری هست یعنی هم کلی است هم دائم هیچ انسانی نیست که این دو سرمایه را نداشته باشد چه در گذشته چه در حال چه در آینده کلیّت و دوام دو اصل قرآنی است یعنی «کلّ انسانٍ فی کلّ زمانٍ» هم از نظر دانش سرمایهدار است هم از نظر گرایش لذا همه به اندازه سرمایه مکلّفاند. اصل چهارم این است که این سرمایهها یکسان نیست این بیان نورانی که مرحوم کلینی در جلد هشت کافی یعنی روضه کافی نقل کرد همین است که «الناس معادن کمعادن الذّهب والفضّه»[7] استعدادها مختلف است دانشها مختلف است گرایشها مختلف است بعضی تیزهوشاند بعضی متوسطاند بعضی ضعیفاند از نظر گرایشها هم همین طور است ولی آن نصاب لازم تکلیف را همه دارند اگر یک وقت در اثر علل و عواملی برخی از این نصابها آسیب ببیند تکلیف هم رخت برمیبندد بر اساس «رُفعَ عن امّتی تسعٌ»[8] اگر سهو بود نسیان بود جهل قصوری بود اضطرار بود الجاء بود اجبار بود «رُفع عن امّتی» وگرنه تکلیف است.
اصل پنجم این است که این اختلاف از بهترین برکات حُسن نظام عالم است یعنی اگر گرایش مردم همه در یک حد بود و یک چیز بود همه استعداد مهندسی میداشتند و این گرایش را میداشتند خب همه میشدند مهندس و اوّلین نقص جامعه این است که همه یک رشته دارند همه میشدند روحانی, همه میشدند طبیب, همه میشدند کشاورز, همه میشدند دامدار همه در یک حد باشند نقص یک نظام است جامعه همه مشاغل را میخواهد و مشاغل را نمیشود بر مردم تحمیل کرد که شما حتماً باید این کار را داشته باشید کارها را جامعه و افراد مطابق ذوق و گرایش خود آزادانه انتخاب میکنند «کلٌّ مُیَسَّرٌ لِما خُلقَ له»[9] و این از بهترین برکات الهی است و هیچ کدام از اینها هم باعث فخر نیست ذات اقدس الهی این نظام را با این وضع متنوّع آفرید تا نظام, نظام احسن باشد حالا چه کسی سواره به مقصد میرسد چه کسی پیاده در دنیا روشن نیست یکی از بیانات نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) که در نهجالبلاغه است این است که «الغنیٰ و الفقرُ بعدَ العرض علی الله»[10] چه کسی سواره است چه کسی پیاده است چه کسی موفق است چه کسی کمتوفیق است این در ﴿یَوْمَ الْحِساب﴾[11] معلوم میشود ممکن است کسی در حوزه شهرتی داشته باشد ولی در آخرت پیاده بیاید یک روحانی زحمتکش در روستایی به بیان احکام شرعی و اداره امور مردم آن منطقه میپردازد این در قیامت سواره بیاید اینها در دنیا روشن نیست «الغنیٰ و الفقرُ بعدَ العرض علی الله» بنابراین اختلاف, ضروری است اگر همه ذوق فقهی داشته باشند ذوق اصولی داشته باشند همه ذوق طبّی داشته باشند اولین نقص جامعه است بالأخره جامعه همه این رشتهها را میخواهد و هر کسی برابر آن اندازهای که خدا به او داد مسئول است هرگز کسی که دارای درجه ده استعداد است از او خدا توقّع ندارد که چرا کار درجه یازده یا دوازده را نکردی تکلیف هر کسی هم مطابق با آنچه است خدای سبحان داده است, خب چه نظامی از این بهتر! نظامی از این زیباتر و احسن ممکن نیست. میماند استعدادهای شخصی اگر کسی سؤال بکند که چرا فلان کس استعدادش پنج درجه است فلان کس استعدادش ده درجه میگوییم بسیار خب حالا ما عوض میکنیم آن که استعدادش ده درجه است میشود پنج درجه آن که استعدادش پنج درجه است بشود ده درجه تازه اول سؤال است بگوییم همه در یک حد باشند این تساوی باعث نقص است چرا او کم این است زیاد بسیار خب, این کم باشد آن زیاد الاشکال, الاشکال; خصوصیتهای موردی که در بحثهای کلی نمیگنجد خانواده اثر دارد محیط اثر دارد تربیت فامیلها اثر دارد اینها باعث میشود کسی در جایی که امکانات پرورش کم است امکانات آموزش کم است امکانات تهذیب و تزکیه کم است متوسط در بیاید. اینها پاسخ بعضی از سؤالات گذشته است.
آنچه مربوط به سؤالات این بخش است که ﴿وَیَضِیقُ صَدْرِی وَلاَ یَنطَلِقُ لِسَانِی﴾, اینکه حضرت به خدای سبحان عرض کرد زبانم باز نیست, این حصر نشده که علّتش فقط آن ﴿عُقْدَةً مِن لِسَانِی﴾[12] باشد گاهی ممکن است انسان در اثر عقدهای که در زبان اوست زبانش باز و شفاف نباشد گاهی در اثر خوف و هراس سیاسی یا اجتماعی که بر او تحمیل شده ممکن است زبانش گویا نباشد خب همین عدم انطلاق لسان که زبان باز نیست تا حرف بزند برای هارون(سلام الله علیه) هم بود با اینکه او طبق بیان حضرت موسی(سلام الله علیه) ﴿أَفْصَحُ مِنِّی لِسَاناً﴾[13] بود وقتی سامری آن فتنه را به پا کرده وجود مبارک هارون ساکت شد هیچ حرفی نزد وقتی وجود مبارک موسی(سلام الله علیهما) گفت چرا اعتراض نکردی؟ عرض کرد ﴿خَشِیتُ أَن تَقُولَ فَرَّقْتَ بَیْنَ بَنِی إِسْرائِیلَ﴾[14] من میترسیدم که تو بعد اعتراض کنی که چرا بین اینها اختلاف انداختی خب این خوف باعث عدم انطلاق زبان هارون شد با اینکه طبق بیان حضرت موسی(علیهما السلام)﴿أَفْصَحُ مِنِّی لِسَاناً﴾ بود معنای عدم انطلاق این نیست که من با لکنت حرف میزنم گاهی زبانم بسته است این بسته بودن زبان گاهی در اثر عقده فی لسان است گاهی در اثر هراس است گاهی در اثر تحمیل سیاسی, اجتماعی یا امور و علل دیگر است هرگز ﴿لاَ یَنطَلِقُ لِسَانِی﴾ مفید حصر نیست که مثلاً تنها سبب همان ﴿عُقْدَةً مِن لِسَانِی﴾ باشد.
اینکه وجود مبارک موسی به خدا عرض کرد ﴿إِنِّی أَخَافُ أَن یُکَذِّبُونِ ٭ وَیَضِیقُ صَدْرِی وَلاَ یَنطَلِقُ لِسَانِی﴾ این دو امر را در کنار آن ذکر کرده یعنی وقتی که من رفتم آنجا زبانم بند میآید. خصوصیت فرعون هم این است که او ﴿ذِی الأوْتَادِ﴾ بود اصلاً به میخ میبست با دیگر سلاطین فرق میکرد ﴿فِرْعَوْنُ ذِی الأوْتَادِ﴾[15] همین است میخکوب میکرد به میخ میبست هیچ کدام از آن حکّام به «ذیالاوتاد» بودن که شهرت نیافتند اینکه خدا فرمود: ﴿إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلاَ فِی الْأَرْضِ﴾[16] همین بود سالیان متمادی این بنیاسرائیل را به عنوان برده نگه میداشت طرزی قصر ساخته که ﴿هذِهِ الْأَنْهَارُ تَجْرِی مِن تَحْتِی﴾[17] خب چنین قدرتی که ذیالأوتاد باشد ﴿عَلاَ فِی الْأَرْضِ﴾ باشد جزء طغات و مفسدین باشد یک آدم ساده بخواهد برود آنجا حرف بزند خب زبان بند میآید دیگر ولی وقتی ذات اقدس الهی فرمود: ﴿کَلَّا﴾ اینها رفتند در کمال فصاحت و شهامت حرفهایشان را زدند اگر این فیض الهی نباشد اولاً راهش نمیدهند بعد آن جلال و جبروت این را میگیرد خدا فرمود: ﴿کَلّا فَاذْهَبَا بِآیَاتِنَا﴾ رفتند و در کمال فصاحت این حرفهایشان را زدند دیگر زبان بند نیامد با اینکه عقده در لسانش بود بیش از صد بار قرآن کریم نام مبارک موسی را برده در هیچ جا ندارد که او در گفتگو کم آورده باشد که این طور نیست بعد از اینکه فرمود: ﴿کَلّا فَاذْهَبَا بِآیَاتِنَا﴾ این قاهرانه و مقتدرانه رفته. این وقتی که رفته وجود مبارک هارون هم در این خوف سهیم بود اینها وقتی مأموریت پیدا کردند که بروند هر دو گفتند ما میترسیم این ﴿إِنَّنَا نَخَافُ أَن یَفْرُطَ عَلَیْنَا أَوْ أَن یَطْغَی﴾ این در سورهٴ مبارکهٴ «طه» برای هر دو است اختصاصی به وجود مبارک موسای کلیم ندارد در سورهٴ «طه» فرمود: ﴿اذْهَبَا إِلَی فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَی ٭ فَقُولاَ لَهُ قَوْلاً لَّیِّناً لَّعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ أَوْ یَخْشَی ٭ قَالاَ رَبَّنَا إِنَّنَا نَخَافُ﴾ خب با اینکه هارون کاری نکرده موسای کلیم یک سابقه قتل قِبطی را در پرونده داشت ولی وجود مبارک هارون کاری نکرده گفتند ﴿إِنَّنَا نَخَافُ أَن یَفْرُطَ عَلَیْنَا أَوْ أَن یَطْغَی﴾[18] ما میترسیم که برویم و برنامه شما به مقصد نرسد راه چاره چیست؟ عمده این بود که برنامه الهی را درست اجرا کنند در آیه 94 سورهٴ مبارکهٴ «طه» فرمود: ﴿قَالَ یَبْنَؤُمَّ لاَ تَأْخُذْ بِلِحْیَتِی وَلاَ بِرَأْسِی إِنِّی خَشِیتُ أَن تَقُولَ فَرَّقْتَ بَیْنَ بَنِی إِسْرائِیلَ وَلَمْ تَرْقُبْ قَوْلِی﴾ و اینها آنجا اعتراض کرد وجود مبارک موسی به هارون(سلام الله علیهما) ﴿قَالَ یَا هَارُونُ مَا مَنَعَکَ إِذْ رَأَیْتَهُمْ ضَلُّوا﴾[19] چرا جلوی اینها را نگرفتی چرا اعتراض نکردی عرض کرد که این خوف وادار کرد که من ساکت باشم. بنابراین آن ﴿وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِن لِسَانِی﴾[20] یکی از علل و اسباب است تنها سببِ منحصر نیست وقتی خوف سیاسی اجتماعی هم باشد جلوی شرح صدر را میگیرد جلوی انطلاق لسان را میگیرد و مانند آن بعد هم به ذات اقدس الهی عرض کردند که وضع این است ما چه بکنیم خدا فرمود من تأییدتان میکنم اینها آمدند و حرفهایشان را زدند اوّلین حرف این بود که ربّالعالمین هست ما رسول ربّالعالمین هستیم یعنی توحید حق است وحی و نبوّت حق است بعد وقتی این دو اصل از اصول اساسی اسلام را ذکر فرمودند, فرمودند: ﴿أَنْ أَرْسِلْ مَعَنَا بَنِی إِسْرَائِیلَ﴾ بنیاسرائیل را آزاد بکن مردم را باید آزاد بکنی حالا ارسال کن ﴿مَعَنَا﴾ یعنی با ما, ما چه بکنیم؟ ما آزادانه اینجا زندگی بکنیم (یک) بخواهیم به سرزمین نیاکانمان برگردیم بتوانیم (دو) حالا یا آنها را آزاد کن ما آزادانه در همین مصر زندگی کنیم یا اگر خواستیم از مصر برویم سرزمین نیاکانمان اما این معنایش این نیست که اسرائیل امروز بگوید سرزمین نیاکان ماست الآن ما همه ایرانی هستیم قبلاً نیاکان ما زرتشت بودند ما اسلام آوردیم حالا زرتشتیان میتوانند بگویند شما مسلمانها از اینجا بروید بیرون؟! خب این سرزمین ماست ما هزارها سال اینجا زندگی کردیم پدران ما اینجا زندگی کردند منتها ما اسلام آوردیم همینجا ماندیم آنها هم اسلام آوردند در کنعان و فلسطین و غزّه ماندند نه اینکه از جای دیگر آمده باشند این طور نیست که حالا بگویند اینجا سرزمین نیاکان ماست ارض موعود ماست اینها اینجا بودند دیگر. غرض این است که اگر گفته شد ما میخواهیم به سرزمین موعود برگردیم برای اینکه آبا و اجداد ما بودند همین آبا و اجداد اینها که در فلسطین و غزّه و امثال ذلک بودند بعداً وقتی که اسلام آمده با آغوش باز اسلام را قبول کردند یک عدّه لجاجت کردند و ماندند. ﴿أَنْ أَرْسِلْ مَعَنَا بَنِی إِسْرَائِیلَ﴾ خیلی شفاف و روشن سه اصل را ذکر کردند یک اصل توحید ذکر کردند اصل دوم اصل وحی و نبوّت ذکر کردند اصل سوم آزادسازی مردم را ذکر کردند.
پرسش:...
پاسخ: برای اینکه این کسی که ﴿ذِی الأوْتَادِ﴾ است با این ﴿ذِی الأوْتَادِ﴾ با ابزار عادی که نمیشود درافتاد که اما ﴿إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصَادِ﴾[21] اگر خدای سبحان توفیق بدهد آن دیگر خوف عقلانی به امنیّت عقلانی تبدیل میشود یک آدم عاقل با دست خالی با ﴿ذِی الأوْتَادِ﴾ درگیر نمیشود که مگر ﴿یُذَبِّحُونَ أَبْنَاءَکُمْ﴾[22] کم بود ﴿إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلاَ فِی الْأَرْضِ﴾[23] کم بود ﴿أَنْ عَبَّدتَّ بَنِی إِسْرَائِیلَ﴾ کم بود کارش همین بود خب این کشتار روزانهاش که مشهود بود, کسی که زندان رسمیاش به میخ بستن باشد خب ترس از چنین آدمی ترس معقول است دیگر ولی وقتی ذات اقدس الهی فرمود برو این خوف عقلی میشود امن عقلی گفتند چشم! دیگر با ترس که نرفتند آنجا که رفتند با امنیّت رفتند با قدرت رفتند بالاتر از قدرت, با اقتدار رفتند حرفهایشان را زدند در اصول سهگانه توحید بود نبوّت بود اینها امور دینی, آزادسازی مردم بود حقّالناس.
حرف فرعون این بود ﴿أَلَمْ نُرَبِّکَ فِینَا وَلِیداً﴾ چندتا حرف زده وجود مبارک موسای کلیم دید که اینها جواب نداد یک حرفش قابل جواب بود آن را جواب تحلیلی داد ﴿قَالَ أَلَمْ نُرَبِّکَ فِینَا وَلِیداً﴾ حالا فرعون شناخت که این همان کودک در جعبهای بود که ذات اقدس الهی به مادر موسی(سلام الله علیهما) دستور داد که ﴿فَاقْذِفِیهِ فِی الْیَمِّ فَلْیُلْقِهِ الْیَمُّ بِالسَّاحِلِ یَأْخُذْهُ عَدُوٌّ لِّی وَعَدُوٌّ لَهُ﴾[24] من دستور میدهم این آب مستقیماً این را ببرد زیر قصر فرعون, دستور میدهم مأموران فرعون او را بگیرند وارد اتاق فرعون بشود همین کارها را کرده فرعون گفت شما یک بچّه شیرخوار بودی وَلید بودی ما پروراندیم (یک) سالیان متمادی هم در دربار ما رشد کردی (دو) این دو امر را به عنوان نعمت ذکر میکند ﴿أَلَمْ نُرَبِّکَ فِینَا وَلِیداً﴾ (یک) ﴿وَلَبِثْتَ فِینَا مِنْ عُمُرِکَ سِنِینَ﴾ (دو) این کارها را کردیم پس ما ولی نعمت تو هستیم تو باید حقّ این نعمت را ادا بکنی به جای اینکه حقّ نعمت را ادا بکنی رفتی یکی از اقوام ما را کشتی ﴿وَفَعَلْتَ فَعْلَتَکَ الَّتِی فَعَلْتَ﴾ این تکرار «فَعلَ» و «فعلتَ» برای اهتمام به آن است آن کار سنگین را هم کردی باز ما کاری نداشتیم میتوانستیم بالأخره تعقیب بکنیم تو را بگیریم ﴿وَفَعَلْتَ فَعْلَتَکَ الَّتِی فَعَلْتَ وَأَنتَ مِنَ الْکَافِرِینَ﴾ یعنی «من الکافرین بنعمتی علیک» نه ـ معاذ الله ـ کافر مصطلح یعنی مؤمن نیستی خب او که اصلاً ایمانی نداشت و ایمانی در کار نبود آنها اصلاً خدا را قبول نداشتند.
در بحثهای قبل هم ما داشتیم که این بشر همیشه درصدد بدلیسازی است درصدد جعلیسازی است بسیاری از همین حکّام بسیاری از این افراد مُسرف و مُترف اینها مبدأ و معادی را قائل نیستند این پنج بخشی که قبلاً گذشت الآن بازگو کنیم انبیا(علیهم السلام) وقتی آمدند گفتند خدایی هست او تربیب و تربیت ما را به عهده دارد همین طاغیان و باغیان و یاغیان جلوی آنها ایستادند گفتند ربوبیّت یعنی چه؟! وقتی فکر ربوبیّت در جامعه جا افتاد اینها گفتند ربوبیّت حق است ولی ما رب هستیم خب خیلی فرق است بین این دو نگاه و دو کار آنها که اول ربوبیّت نمیپذیرفتند بعد از اینکه انبیا(علیهم السلام) تلاش و کوشش کردند فکر ربوبیّت را در جامعه جا انداختند اینها گفتند: ﴿مَا عَلِمْتُ لَکُم مِنْ إِلهٍ غَیْرِی﴾,[25] ﴿أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلَی﴾[26] یا ﴿أَنَا أُحْیِی وَأُمِیتُ﴾[27] که نمرود گفته و مانند آن این بخش اول بود که مربوط به ربوبیّت است.
بخش دوم که مسئله رسالت و وحی و نبوّت و امثال ذلک است باز همین مستکبران مخالفت کردند گفتند مگر میشود بشر پیغمبر بشود وقتی فکر نبوّت و وحی و رسالت به وسیله کوشش انبیا در جامعه جا افتاد اینها متنبّیان را راهاندازی کردند گفتند وحی حق است نبوّت حق است رسالت حق است ولی مُسیلمه کذّاب پیغمبر است نه وجود مبارک حضرت اینها جعلی و بدلی را بعد ساختند. بخش سوم مسئله خلافت است و امامت است و جانشینی پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است تا توانستند منکر شدند بعد از اینکه دیدند نه, نمیشود کسی این تلاش و کوشش خود را این مکتب خود را این امّت را همین طور بدون سرپرست رها بکند وقتی این فکر جا افتاد گفتند خلافت حق است جانشینی حق است ولی غدیر نیست و سقیفه است این است این بخش سوم. بخش چهارم مربوط به روحانیّت و علما و مراجع و امثال ذلک است که مردم تقلید میخواهند مردم مرجع میخواهند مردم روحانی میخواهند از دیرزمان میگفتند اسلامِ منهای روحانیّت اسلام منهای مرجعیّت اسلام منهای حوزه ولی وقتی که دیدند نه این فکر جا افتاد مگر میشود کسی مکتب داشته باشد مکتبشناس نداشته باشد آن علمای درباری و مشایخ سوء را تربیت کردند گفتند بله ما روحانی میخواهیم اما شریح باید باشد نمیدانم ابوهریره باید باشد فلانی باید باشد فلانی باید باشد.
خدا غریق رحمت کند مرحوم علامه عسکری را دیگران هم این کار را کردند ایشان زحمت کشیدند نه تنها افراد بدنام را به عنوان مرجع دینی معرفی کردند 150 راوی و محدّث معدومالعین را جعل کردند که ایشان 150 تای آن را کشف کرده که گفتند اینها راویاند خب حالا وقتی فرد جعلی درست کرده باشند چند حدیث از او جعل میکنند خدا میداند! بخش پنجم هم بخش مؤمنین است که میگفتند افراد باید مؤمن باشد به خدا و قیامت ایمان بیاورد اینها میگفتند این چیست مگر کسی تقلید میکند مگر کسی ـ معاذ الله ـ فلان حیوان است تقلید بکند ایمان یعنی چه وقتی فکر ایمان در جامعه جا افتاد بخش پنجم یعنی بخش پنجم منافقین جاسازی کردند که بله ایمان حق است باید ایمان آورد ولی ما مؤمن هستیم این منافق اول که با ایمان موافق نبود که وقتی که دید نه, جامعه افراد مؤمن را میپذیرد آمدند گفتند ما مؤمنیم. تمام این پنج بخش کارشان جعلی و بدلی ساختن بود از بدلیِ ربوبیّت گرفته که بخش اول است تا بدلیِ ایمان که بخش پنجم است کارشان همین است اینکه گفتند: ﴿وَأَنتَ مِنَ الْکَافِرِینَ﴾ یعنی کفران نعمت کردی اینها مِلک ما هستند ما مالکیم این همه نعمتهایی که ما دادیم چرا کفران نعمت کردی حالا وجود مبارک موسای کلیم دارد پاسخ میدهد.
پرسش: کفر را نمیشود گفت کفر به الوهیت و ربوبیت...
پاسخ: آن طوری که شفاف و روشن است این است که کفر نعمت کردی برای اینکه همه اینها را ردیف کرده بعد گفته ﴿أَنتَ مِنَ الْکَافِرِینَ﴾.
چون شما در دوران شیرخوارگی کنار سفره ما زنده ماندی و در سالیان متمادی غذای ما را خوردی و فلان کار را کردی ما صرفنظر کردیم حالا کفران نعمت کردی و در برابر ما خودت را عَلَم کردی وگرنه این صدر و ساق با هم هماهنگ نیست یعنی بگوید تو به ربوبیّت ما کافری, به چه دلیل؟ به دلیل اینکه در دوران شیرخوارگی ما تو را پروراندیم یا به دلیل اینکه چند سال در خانه ما نان و نمک خوردی؟! این مقدم و تالی یا موضوع و محمول با هم مرتبط نیستند. خب پس یعنی این کفران نعمت را مرتکب شد گذشته از این, بهترین نعمت آن بود که ما صرفنظر کردیم تعقیبت نکردیم تا بگیریم. وجود مبارک موسای کلیم دید آن حرفها, حرفهای لغو و لهو است و او نمیتواند به فرعون بفهماند که دیگری ما را آورده کسی انداخت مادرم بود کسی گرفت دست مأموران الهی بود او وادار کرده که تو [تحت سرپرستی خود اداره کنی] ﴿وَاَلْقَیْتُ عَلَیْکَ مَحَبَّةً مِنِّی﴾[28] این معارف را که وجود مبارک موسی نمیتواند به او بفهماند لذا از آنها هیچ پاسخی نداد فرمود: ﴿فَعَلْتُهَا﴾ بله, من آن روز که قصد کشتن نداشتم این قبل از نبوّت بود (یک) از مظلومی دفاع کردم (دو) این هم کشته شد (سه) این شبیه قتل خطأیی است البته [از نظر] اسرار درونی حق با موسای کلیم است برای اینکه نمیشود گفت که او مسئله را نمیدانست چون در سورهٴ مبارکهٴ «قصص» که به خواست خدا خواهد آمد قبل از نبوّتش به عنوان یک انسان فرزانه و حکیم ستوده شده فرمود: ﴿وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَاسْتَوَی آتَیْنَاهُ حُکْماً وَعِلْماً وَکَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ ٭ وَدَخَلَ الْمَدِینَةَ عَلَی حِینِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِهَا فَوَجَدَ فِیهَا رَجُلَیْنِ یَقْتَتِلاَنِ هذَا مِن شِیعَتِهِ وَهذَا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغَاثَهُ الَّذِی مِن شِیعَتِهِ عَلَی الَّذِی مِنْ عَدُوِّه فَوَکَزَهُ مُوسَی فَقَضَی عَلَیْهِ﴾[29] این کسی نیست که جاهلانه کار کرده باشد بگوید ﴿أَنَا مِنَ الضَّالِّینَ﴾ من گمراه بودم, نه خیر, حکیمانه کرد عالمانه کار کرد این کار را باید میکرد و کرد منتها منتهی شد به مرگ آن فرد مسئله شرعی را میدانست حکم شرعی را میدانست اگر یک وقت تخلّفی شد در تطبیق آن کلی بر جزئی آن را هم میدانست ولی منتهی شدنِ این زدن به مرگ, آن ممکن است که مورد غفلت باشد خب این قبل از نبوّت است و هنوز پیغمبر نشده و هنوز مسئولیت خاص پیدا نکرده فرمود من یک ضلالت موضوعی داشتم نه ضلالت حکمی یعنی این نبود که مسئله را نمیدانستم حکیم نبودم عالم نبودم این طور نیست چون قبل از اینکه قصّه مُشت زدن را خدا نقل کند فرمود: ﴿وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَاسْتَوَی آتَیْنَاهُ حُکْماً وَعِلْماً وَکَذلِکَ نَجْزِی الْمُحسِنین﴾ بعد فرمود این کار را کردم این چه دلیلی است که شما دارید میآورید چه حقّی است که شما بر ما دارید فرمود: ﴿فَعَلْتُهَا إِذاً وَأَنَا مِنَ الضَّالِّینَ﴾ بعد هم احساس امنیت نکردم از آنجا بلند شدم رفتم مدین ﴿فَفَرَرْتُ مِنکُمْ لَمَّا خِفْتُکُمْ﴾ بعد پیامبرانه برگشتم ﴿فَوَهَبَ لِی رَبِّی حُکْماً وَجَعَلَنِی مِنَ الْمُرْسَلِینَ﴾ این حکم غیر از آن حکم آیه چهارده سورهٴ «قصص» است که برای قبل از نبوّت است فرمود من رفتم الآن پیامبرم این را میگویند: ﴿فَاذْهَبَا بِآیَاتِنَا إِنَّا مَعَکُم مُسْتَمِعُونَ﴾.
پرسش: آیا لقمه حرام تأثیر وضعی ندارد [یعنی لقمه حرام فرعون در حضرت موسی تأثیر وضعی نداشت]؟
پاسخ: نه این برای حضرت موسی طیّب و طاهر بود برای فرعون حرام بود فرعون حرام میخورد این مال, طیّب و طاهر بود برای موسای کلیم غذا برای ذات اقدس الهی است چطور وجود مبارک سیّدالشهداء اموال اموی را مصادره کرد در آن راه؟ مصادره کرد دیگر, این ولیّ مطلق بود حاکم مطلق بود بیتالمال برای او بود دستور داد مصادره کنید, خود وجود مبارک پیغمبر هم در جریان جنگ بدر مصادره کرد; این مِلک طلق حکومت اسلامی است آنها حرام میخوردند نه وجود مبارک موسای کلیم.
بنابراین آن غذای طیّب و طاهر را خورده و موحّدی را که جزء پیروان انبیای بنیاسرائیل بود او را نجات داده و بتپرستی را از پا در آورده اینها چیزی نیست اما حالا برای حفظ نظم یک کشور فرمود ما که نمیدانستیم به کشتن منتهی میشود وگرنه انسان بخواهد از موحّدی حمایت کند بتپرستی را از پا در بیاورد که این نه ضلالت است نه جهالت است نه جهل است نه سفاهت است فرمود این کارها را من کردم شما الآن چه حرف دارید ﴿وَتِلْکَ نِعْمَةٌ تَمُنُّهَا عَلَیَّ أَنْ عَبَّدتَّ بَنِی إِسْرَائِیلَ﴾ آنها را اصلاً ذکر نکرده فرمود اصلاً برای تو نبود دیگری مرا آورده آنجا, دیگری مرا پرورانده آنکه بر دریا مسلّط است آنکه تو را وادار کرده مرا تربیت کنی تو را نوکر من کرده دیگری است اصلاً آن حرفها را نیاورده فرمود دریا نوکر ما بود صحرا نوکر ما بود تو نوکر ما بودی اینها را آن دیگری کرده, اما ﴿تِلْکَ نِعْمَةٌ تَمُنُّهَا عَلَیَّ أَنْ عَبَّدتَّ بَنِی إِسْرَائِیلَ﴾ اینکه شما اینها را به فشار آوردی اینها را به بردگی کشیدی این هم نعمت شد که تو میگویی من کفران نعمت کردم مرا در برابر این نعمت داری محکوم میکنی شما اینها را برده قرار دادی من آمدم اینها را آزاد کنم اوّلین کار من این است ﴿وَتِلْکَ نِعْمَةٌ تَمُنُّهَا عَلَیَّ أَنْ عَبَّدتَّ بَنِی إِسْرَائِیلَ﴾.
بارها گفته شد حیف وجود مبارک موسای کلیم است که گرفتار این یهودیها و صهیونیستها شده اوست که اربعین کلیمی را دارد اوست که اربعینگیری را در جهان باب کرده و عملی کرده و تنها چهل شبانه روز نه خوابید نه غذا خورد نه حرفی زد فقط با ذات اقدس الهی گفتگو میکرد اگر وجود مبارک کلیم را امّت اسلامی و شیعیان میداشتند چه کارها که نمیکردند حیف کلیم است که گرفتار این یهودیها و صهاینه شد! الآن مهمترین مشکلی که در کلّ جهان عموماً در خاورمیانه خصوصاً میبینید همین تفکّر فرعونی است آنچه اینها مکرّر پشت سر هم زبان میچرخانند میگویند همه گزینهها روی میز است همین است فرقی بین فرعونِ دیروز و امروز نیست اصرار قرآن کریم بر طرح قصّه فرعون همین است که اینها یا استکبار غرب است یا استکبار شرق همیشه میگویند جنگ, گزینه روی میز است تحریم کردن گزینه روی میز است همین است دیگر اگر جریان نمرود و اصحاب ایکه و شعیب و مدین و اینها را قرآن کم گفته برای اینکه اینها قصّههایشان در عالم کم است اما قصّه رایج و دارج همین است خب قرآن که کتاب جهانی است و هر روز زنده است و به روز سخن میگوید باید آنچه در هر عصر و مصری مکرّر اتفاق میافتد آن را مکرّر ذکر کند و همین طوری که ذات اقدسی الهی اینها را ریخته به دریا امیدواریم این مستکبران و صهیونیستها را هم بریزد به دریا!
«و الحمد لله ربّ العالمین»
[1] ـ عللالشرائع, ج2, ص607.
[2] ـ سورهٴ روم, آیهٴ 30.
[3] ـ سورهٴ شمس, آیهٴ 8.
[4] ـ سورهٴ روم, آیهٴ 30.
[5] ـ سورهٴ شمس, آیات 7 و 8.
[6] ـ نهجالبلاغه, خطبه 1.
[7] ـ الکافی, ج8, ص177.
[8] ـ تحفالعقول, ص50.
[9] ـ بحارالأنوار, ج4, ص282; مسند احدم, ج1, ص6.
[10] ـ نهجالبلاغه, حکمت 452.
[11] ـ سورهٴ ص, آیهٴ 26.
[12] ـ سورهٴ طه, آیهٴ 27.
[13] ـ سورهٴ قصص, آیهٴ 34.
[14] ـ سورهٴ طه, آیهٴ 94.
[15] ـ سورهٴ فجر, آیهٴ 10.
[16] ـ سورهٴ قصص, آیهٴ 4.
[17] ـ سورهٴ زخرف, آیهٴ 51.
[18] ـ سورهٴ طه, آیات 43 ـ 45.
[19] ـ سورهٴ طه, آیهٴ 92.
[20] ـ سورهٴ طه, آیهٴ 27.
[21] ـ سورهٴ فجر, آیهٴ 10.
[22] ـ سورهٴ بقره, آیهٴ 49; سورهٴ ابراهیم, آیهٴ 6.
[23] ـ سورهٴ قصص, آیهٴ 4.
[24] ـ سورهٴ طه, آیهٴ 39.
[25] ـ سورهٴ قصص, آیهٴ 38.
[26] ـ سورهٴ نازعات, آیهٴ 24.
[27] ـ سورهٴ بقره, آیهٴ 258.
[28] ـ سورهٴ طه, آیهٴ 39.
[29] ـ سورهٴ قصص, آیات 14 و 15.
- جهان از عدم نیست «مِن لا شیء» نیست تا محال باشد «لا مِن شیء» است یعنی ابتکاری است؛
- تکلیف براساس استعداد است.
- خلق انسان با فطرت توحیدی و گرایشات.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿قَالَ رَبِّ إِنِّی أَخَافُ أَن یُکَذِّبُونِ (12) وَیَضِیقُ صَدْرِی وَلاَ یَنطَلِقُ لِسَانِی فَأَرْسِلْ إِلَی هَارُونَ (13) وَلَهُمْ عَلَیَّ ذَنبٌ فَأَخَافُ أَن یَقْتُلُونِ (14) قَالَ کَلّا فَاذْهَبَا بِآیَاتِنَا إِنَّا مَعَکُم مُسْتَمِعُونَ (15) فَأْتِیَا فِرْعَوْنَ فَقُولاَ إِنَّا رَسُولُ رَبِّ الْعَالَمِینَ (16) أَنْ أَرْسِلْ مَعَنَا بَنِی إِسْرَائِیلَ (17) قَالَ أَلَمْ نُرَبِّکَ فِینَا وَلِیداً وَلَبِثْتَ فِینَا مِنْ عُمُرِکَ سِنِینَ (18) وَفَعَلْتَ فَعْلَتَکَ الَّتِی فَعَلْتَ وَأَنتَ مِنَ الْکَافِرِینَ (19) قَالَ فَعَلْتُهَا إِذاً وَأَنَا مِنَ الضَّالِّینَ (20) فَفَرَرْتُ مِنکُمْ لَمَّا خِفْتُکُمْ فَوَهَبَ لِی رَبِّی حُکْماً وَجَعَلَنِی مِنَ الْمُرْسَلِینَ (21) وَتِلْکَ نِعْمَةٌ تَمُنُّهَا عَلَیَّ أَنْ عَبَّدتَّ بَنِی إِسْرَائِیلَ (22)﴾
در جریان آفرینش انسان و جهان هرگز در روایات اینچنین نیامده که خداوند اشیاء را از عدم خلق کرد بلکه تعبیرات روایی این است که «خَلق الأشیاء لا مِن شیء»[1] نه «مِن لا شیء» بنابراین آفرینش انسان یا جهان از عدم نیست «مِن لا شیء» نیست تا محال باشد «لا مِن شیء» است یعنی ابتکاری است.
مطلب دوم آن است که انسانها با سرمایه خلق شدند هیچ انسانی بدون سرمایه آفریده نشده هم سرمایه معرفتی و شناخت دارد هم سرمایه گرایشی و روشمند بودن هم بخش اندیشه را با سرمایه مجهّز کرد که او با فطرت توحیدی خلق شد ﴿فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا﴾[2] هم بخش انگیزه را با گرایش آفرید ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾[3] آن علوم حوزوی و دانشگاهی است کسبی است اما این دانش توحیدی و گرایش اخلاقی این در درون همه هست هم سورهٴ «روم» انسان را از نظر اندیشه سرمایهدار معرفی کرد فرمود: ﴿فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا﴾[4] هم سورهٴ مبارکهٴ «شمس» انسان را با گرایش معرفی کرد فرمود: ﴿وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا ٭ فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾[5] بنابراین انسان جاهلاً به دنیا نیامده (یک) بیتفاوت هم خلق نشده (دو) هم با سرمایه دانشی خلق شده هم با گرایش ارزشی انبیا هم آمدند این بخش دانش او را اثاره کردند ثوره کردند شکوفا کردند «ویثیروا لهم دفائن العقول»[6] هم آن بخش گرایشش را بنابراین نظام نمیتواند جبر باشد چه اینکه نمیتواند تفویض باشد و تحمیلی هم بر انسان نیست.
مطلب سوم این است که این اصول درباره همه انسانها در هر عصر و مصری هست یعنی هم کلی است هم دائم هیچ انسانی نیست که این دو سرمایه را نداشته باشد چه در گذشته چه در حال چه در آینده کلیّت و دوام دو اصل قرآنی است یعنی «کلّ انسانٍ فی کلّ زمانٍ» هم از نظر دانش سرمایهدار است هم از نظر گرایش لذا همه به اندازه سرمایه مکلّفاند. اصل چهارم این است که این سرمایهها یکسان نیست این بیان نورانی که مرحوم کلینی در جلد هشت کافی یعنی روضه کافی نقل کرد همین است که «الناس معادن کمعادن الذّهب والفضّه»[7] استعدادها مختلف است دانشها مختلف است گرایشها مختلف است بعضی تیزهوشاند بعضی متوسطاند بعضی ضعیفاند از نظر گرایشها هم همین طور است ولی آن نصاب لازم تکلیف را همه دارند اگر یک وقت در اثر علل و عواملی برخی از این نصابها آسیب ببیند تکلیف هم رخت برمیبندد بر اساس «رُفعَ عن امّتی تسعٌ»[8] اگر سهو بود نسیان بود جهل قصوری بود اضطرار بود الجاء بود اجبار بود «رُفع عن امّتی» وگرنه تکلیف است.
اصل پنجم این است که این اختلاف از بهترین برکات حُسن نظام عالم است یعنی اگر گرایش مردم همه در یک حد بود و یک چیز بود همه استعداد مهندسی میداشتند و این گرایش را میداشتند خب همه میشدند مهندس و اوّلین نقص جامعه این است که همه یک رشته دارند همه میشدند روحانی, همه میشدند طبیب, همه میشدند کشاورز, همه میشدند دامدار همه در یک حد باشند نقص یک نظام است جامعه همه مشاغل را میخواهد و مشاغل را نمیشود بر مردم تحمیل کرد که شما حتماً باید این کار را داشته باشید کارها را جامعه و افراد مطابق ذوق و گرایش خود آزادانه انتخاب میکنند «کلٌّ مُیَسَّرٌ لِما خُلقَ له»[9] و این از بهترین برکات الهی است و هیچ کدام از اینها هم باعث فخر نیست ذات اقدس الهی این نظام را با این وضع متنوّع آفرید تا نظام, نظام احسن باشد حالا چه کسی سواره به مقصد میرسد چه کسی پیاده در دنیا روشن نیست یکی از بیانات نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) که در نهجالبلاغه است این است که «الغنیٰ و الفقرُ بعدَ العرض علی الله»[10] چه کسی سواره است چه کسی پیاده است چه کسی موفق است چه کسی کمتوفیق است این در ﴿یَوْمَ الْحِساب﴾[11] معلوم میشود ممکن است کسی در حوزه شهرتی داشته باشد ولی در آخرت پیاده بیاید یک روحانی زحمتکش در روستایی به بیان احکام شرعی و اداره امور مردم آن منطقه میپردازد این در قیامت سواره بیاید اینها در دنیا روشن نیست «الغنیٰ و الفقرُ بعدَ العرض علی الله» بنابراین اختلاف, ضروری است اگر همه ذوق فقهی داشته باشند ذوق اصولی داشته باشند همه ذوق طبّی داشته باشند اولین نقص جامعه است بالأخره جامعه همه این رشتهها را میخواهد و هر کسی برابر آن اندازهای که خدا به او داد مسئول است هرگز کسی که دارای درجه ده استعداد است از او خدا توقّع ندارد که چرا کار درجه یازده یا دوازده را نکردی تکلیف هر کسی هم مطابق با آنچه است خدای سبحان داده است, خب چه نظامی از این بهتر! نظامی از این زیباتر و احسن ممکن نیست. میماند استعدادهای شخصی اگر کسی سؤال بکند که چرا فلان کس استعدادش پنج درجه است فلان کس استعدادش ده درجه میگوییم بسیار خب حالا ما عوض میکنیم آن که استعدادش ده درجه است میشود پنج درجه آن که استعدادش پنج درجه است بشود ده درجه تازه اول سؤال است بگوییم همه در یک حد باشند این تساوی باعث نقص است چرا او کم این است زیاد بسیار خب, این کم باشد آن زیاد الاشکال, الاشکال; خصوصیتهای موردی که در بحثهای کلی نمیگنجد خانواده اثر دارد محیط اثر دارد تربیت فامیلها اثر دارد اینها باعث میشود کسی در جایی که امکانات پرورش کم است امکانات آموزش کم است امکانات تهذیب و تزکیه کم است متوسط در بیاید. اینها پاسخ بعضی از سؤالات گذشته است.
آنچه مربوط به سؤالات این بخش است که ﴿وَیَضِیقُ صَدْرِی وَلاَ یَنطَلِقُ لِسَانِی﴾, اینکه حضرت به خدای سبحان عرض کرد زبانم باز نیست, این حصر نشده که علّتش فقط آن ﴿عُقْدَةً مِن لِسَانِی﴾[12] باشد گاهی ممکن است انسان در اثر عقدهای که در زبان اوست زبانش باز و شفاف نباشد گاهی در اثر خوف و هراس سیاسی یا اجتماعی که بر او تحمیل شده ممکن است زبانش گویا نباشد خب همین عدم انطلاق لسان که زبان باز نیست تا حرف بزند برای هارون(سلام الله علیه) هم بود با اینکه او طبق بیان حضرت موسی(سلام الله علیه) ﴿أَفْصَحُ مِنِّی لِسَاناً﴾[13] بود وقتی سامری آن فتنه را به پا کرده وجود مبارک هارون ساکت شد هیچ حرفی نزد وقتی وجود مبارک موسی(سلام الله علیهما) گفت چرا اعتراض نکردی؟ عرض کرد ﴿خَشِیتُ أَن تَقُولَ فَرَّقْتَ بَیْنَ بَنِی إِسْرائِیلَ﴾[14] من میترسیدم که تو بعد اعتراض کنی که چرا بین اینها اختلاف انداختی خب این خوف باعث عدم انطلاق زبان هارون شد با اینکه طبق بیان حضرت موسی(علیهما السلام)﴿أَفْصَحُ مِنِّی لِسَاناً﴾ بود معنای عدم انطلاق این نیست که من با لکنت حرف میزنم گاهی زبانم بسته است این بسته بودن زبان گاهی در اثر عقده فی لسان است گاهی در اثر هراس است گاهی در اثر تحمیل سیاسی, اجتماعی یا امور و علل دیگر است هرگز ﴿لاَ یَنطَلِقُ لِسَانِی﴾ مفید حصر نیست که مثلاً تنها سبب همان ﴿عُقْدَةً مِن لِسَانِی﴾ باشد.
اینکه وجود مبارک موسی به خدا عرض کرد ﴿إِنِّی أَخَافُ أَن یُکَذِّبُونِ ٭ وَیَضِیقُ صَدْرِی وَلاَ یَنطَلِقُ لِسَانِی﴾ این دو امر را در کنار آن ذکر کرده یعنی وقتی که من رفتم آنجا زبانم بند میآید. خصوصیت فرعون هم این است که او ﴿ذِی الأوْتَادِ﴾ بود اصلاً به میخ میبست با دیگر سلاطین فرق میکرد ﴿فِرْعَوْنُ ذِی الأوْتَادِ﴾[15] همین است میخکوب میکرد به میخ میبست هیچ کدام از آن حکّام به «ذیالاوتاد» بودن که شهرت نیافتند اینکه خدا فرمود: ﴿إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلاَ فِی الْأَرْضِ﴾[16] همین بود سالیان متمادی این بنیاسرائیل را به عنوان برده نگه میداشت طرزی قصر ساخته که ﴿هذِهِ الْأَنْهَارُ تَجْرِی مِن تَحْتِی﴾[17] خب چنین قدرتی که ذیالأوتاد باشد ﴿عَلاَ فِی الْأَرْضِ﴾ باشد جزء طغات و مفسدین باشد یک آدم ساده بخواهد برود آنجا حرف بزند خب زبان بند میآید دیگر ولی وقتی ذات اقدس الهی فرمود: ﴿کَلَّا﴾ اینها رفتند در کمال فصاحت و شهامت حرفهایشان را زدند اگر این فیض الهی نباشد اولاً راهش نمیدهند بعد آن جلال و جبروت این را میگیرد خدا فرمود: ﴿کَلّا فَاذْهَبَا بِآیَاتِنَا﴾ رفتند و در کمال فصاحت این حرفهایشان را زدند دیگر زبان بند نیامد با اینکه عقده در لسانش بود بیش از صد بار قرآن کریم نام مبارک موسی را برده در هیچ جا ندارد که او در گفتگو کم آورده باشد که این طور نیست بعد از اینکه فرمود: ﴿کَلّا فَاذْهَبَا بِآیَاتِنَا﴾ این قاهرانه و مقتدرانه رفته. این وقتی که رفته وجود مبارک هارون هم در این خوف سهیم بود اینها وقتی مأموریت پیدا کردند که بروند هر دو گفتند ما میترسیم این ﴿إِنَّنَا نَخَافُ أَن یَفْرُطَ عَلَیْنَا أَوْ أَن یَطْغَی﴾ این در سورهٴ مبارکهٴ «طه» برای هر دو است اختصاصی به وجود مبارک موسای کلیم ندارد در سورهٴ «طه» فرمود: ﴿اذْهَبَا إِلَی فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَی ٭ فَقُولاَ لَهُ قَوْلاً لَّیِّناً لَّعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ أَوْ یَخْشَی ٭ قَالاَ رَبَّنَا إِنَّنَا نَخَافُ﴾ خب با اینکه هارون کاری نکرده موسای کلیم یک سابقه قتل قِبطی را در پرونده داشت ولی وجود مبارک هارون کاری نکرده گفتند ﴿إِنَّنَا نَخَافُ أَن یَفْرُطَ عَلَیْنَا أَوْ أَن یَطْغَی﴾[18] ما میترسیم که برویم و برنامه شما به مقصد نرسد راه چاره چیست؟ عمده این بود که برنامه الهی را درست اجرا کنند در آیه 94 سورهٴ مبارکهٴ «طه» فرمود: ﴿قَالَ یَبْنَؤُمَّ لاَ تَأْخُذْ بِلِحْیَتِی وَلاَ بِرَأْسِی إِنِّی خَشِیتُ أَن تَقُولَ فَرَّقْتَ بَیْنَ بَنِی إِسْرائِیلَ وَلَمْ تَرْقُبْ قَوْلِی﴾ و اینها آنجا اعتراض کرد وجود مبارک موسی به هارون(سلام الله علیهما) ﴿قَالَ یَا هَارُونُ مَا مَنَعَکَ إِذْ رَأَیْتَهُمْ ضَلُّوا﴾[19] چرا جلوی اینها را نگرفتی چرا اعتراض نکردی عرض کرد که این خوف وادار کرد که من ساکت باشم. بنابراین آن ﴿وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِن لِسَانِی﴾[20] یکی از علل و اسباب است تنها سببِ منحصر نیست وقتی خوف سیاسی اجتماعی هم باشد جلوی شرح صدر را میگیرد جلوی انطلاق لسان را میگیرد و مانند آن بعد هم به ذات اقدس الهی عرض کردند که وضع این است ما چه بکنیم خدا فرمود من تأییدتان میکنم اینها آمدند و حرفهایشان را زدند اوّلین حرف این بود که ربّالعالمین هست ما رسول ربّالعالمین هستیم یعنی توحید حق است وحی و نبوّت حق است بعد وقتی این دو اصل از اصول اساسی اسلام را ذکر فرمودند, فرمودند: ﴿أَنْ أَرْسِلْ مَعَنَا بَنِی إِسْرَائِیلَ﴾ بنیاسرائیل را آزاد بکن مردم را باید آزاد بکنی حالا ارسال کن ﴿مَعَنَا﴾ یعنی با ما, ما چه بکنیم؟ ما آزادانه اینجا زندگی بکنیم (یک) بخواهیم به سرزمین نیاکانمان برگردیم بتوانیم (دو) حالا یا آنها را آزاد کن ما آزادانه در همین مصر زندگی کنیم یا اگر خواستیم از مصر برویم سرزمین نیاکانمان اما این معنایش این نیست که اسرائیل امروز بگوید سرزمین نیاکان ماست الآن ما همه ایرانی هستیم قبلاً نیاکان ما زرتشت بودند ما اسلام آوردیم حالا زرتشتیان میتوانند بگویند شما مسلمانها از اینجا بروید بیرون؟! خب این سرزمین ماست ما هزارها سال اینجا زندگی کردیم پدران ما اینجا زندگی کردند منتها ما اسلام آوردیم همینجا ماندیم آنها هم اسلام آوردند در کنعان و فلسطین و غزّه ماندند نه اینکه از جای دیگر آمده باشند این طور نیست که حالا بگویند اینجا سرزمین نیاکان ماست ارض موعود ماست اینها اینجا بودند دیگر. غرض این است که اگر گفته شد ما میخواهیم به سرزمین موعود برگردیم برای اینکه آبا و اجداد ما بودند همین آبا و اجداد اینها که در فلسطین و غزّه و امثال ذلک بودند بعداً وقتی که اسلام آمده با آغوش باز اسلام را قبول کردند یک عدّه لجاجت کردند و ماندند. ﴿أَنْ أَرْسِلْ مَعَنَا بَنِی إِسْرَائِیلَ﴾ خیلی شفاف و روشن سه اصل را ذکر کردند یک اصل توحید ذکر کردند اصل دوم اصل وحی و نبوّت ذکر کردند اصل سوم آزادسازی مردم را ذکر کردند.
پرسش:...
پاسخ: برای اینکه این کسی که ﴿ذِی الأوْتَادِ﴾ است با این ﴿ذِی الأوْتَادِ﴾ با ابزار عادی که نمیشود درافتاد که اما ﴿إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصَادِ﴾[21] اگر خدای سبحان توفیق بدهد آن دیگر خوف عقلانی به امنیّت عقلانی تبدیل میشود یک آدم عاقل با دست خالی با ﴿ذِی الأوْتَادِ﴾ درگیر نمیشود که مگر ﴿یُذَبِّحُونَ أَبْنَاءَکُمْ﴾[22] کم بود ﴿إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلاَ فِی الْأَرْضِ﴾[23] کم بود ﴿أَنْ عَبَّدتَّ بَنِی إِسْرَائِیلَ﴾ کم بود کارش همین بود خب این کشتار روزانهاش که مشهود بود, کسی که زندان رسمیاش به میخ بستن باشد خب ترس از چنین آدمی ترس معقول است دیگر ولی وقتی ذات اقدس الهی فرمود برو این خوف عقلی میشود امن عقلی گفتند چشم! دیگر با ترس که نرفتند آنجا که رفتند با امنیّت رفتند با قدرت رفتند بالاتر از قدرت, با اقتدار رفتند حرفهایشان را زدند در اصول سهگانه توحید بود نبوّت بود اینها امور دینی, آزادسازی مردم بود حقّالناس.
حرف فرعون این بود ﴿أَلَمْ نُرَبِّکَ فِینَا وَلِیداً﴾ چندتا حرف زده وجود مبارک موسای کلیم دید که اینها جواب نداد یک حرفش قابل جواب بود آن را جواب تحلیلی داد ﴿قَالَ أَلَمْ نُرَبِّکَ فِینَا وَلِیداً﴾ حالا فرعون شناخت که این همان کودک در جعبهای بود که ذات اقدس الهی به مادر موسی(سلام الله علیهما) دستور داد که ﴿فَاقْذِفِیهِ فِی الْیَمِّ فَلْیُلْقِهِ الْیَمُّ بِالسَّاحِلِ یَأْخُذْهُ عَدُوٌّ لِّی وَعَدُوٌّ لَهُ﴾[24] من دستور میدهم این آب مستقیماً این را ببرد زیر قصر فرعون, دستور میدهم مأموران فرعون او را بگیرند وارد اتاق فرعون بشود همین کارها را کرده فرعون گفت شما یک بچّه شیرخوار بودی وَلید بودی ما پروراندیم (یک) سالیان متمادی هم در دربار ما رشد کردی (دو) این دو امر را به عنوان نعمت ذکر میکند ﴿أَلَمْ نُرَبِّکَ فِینَا وَلِیداً﴾ (یک) ﴿وَلَبِثْتَ فِینَا مِنْ عُمُرِکَ سِنِینَ﴾ (دو) این کارها را کردیم پس ما ولی نعمت تو هستیم تو باید حقّ این نعمت را ادا بکنی به جای اینکه حقّ نعمت را ادا بکنی رفتی یکی از اقوام ما را کشتی ﴿وَفَعَلْتَ فَعْلَتَکَ الَّتِی فَعَلْتَ﴾ این تکرار «فَعلَ» و «فعلتَ» برای اهتمام به آن است آن کار سنگین را هم کردی باز ما کاری نداشتیم میتوانستیم بالأخره تعقیب بکنیم تو را بگیریم ﴿وَفَعَلْتَ فَعْلَتَکَ الَّتِی فَعَلْتَ وَأَنتَ مِنَ الْکَافِرِینَ﴾ یعنی «من الکافرین بنعمتی علیک» نه ـ معاذ الله ـ کافر مصطلح یعنی مؤمن نیستی خب او که اصلاً ایمانی نداشت و ایمانی در کار نبود آنها اصلاً خدا را قبول نداشتند.
در بحثهای قبل هم ما داشتیم که این بشر همیشه درصدد بدلیسازی است درصدد جعلیسازی است بسیاری از همین حکّام بسیاری از این افراد مُسرف و مُترف اینها مبدأ و معادی را قائل نیستند این پنج بخشی که قبلاً گذشت الآن بازگو کنیم انبیا(علیهم السلام) وقتی آمدند گفتند خدایی هست او تربیب و تربیت ما را به عهده دارد همین طاغیان و باغیان و یاغیان جلوی آنها ایستادند گفتند ربوبیّت یعنی چه؟! وقتی فکر ربوبیّت در جامعه جا افتاد اینها گفتند ربوبیّت حق است ولی ما رب هستیم خب خیلی فرق است بین این دو نگاه و دو کار آنها که اول ربوبیّت نمیپذیرفتند بعد از اینکه انبیا(علیهم السلام) تلاش و کوشش کردند فکر ربوبیّت را در جامعه جا انداختند اینها گفتند: ﴿مَا عَلِمْتُ لَکُم مِنْ إِلهٍ غَیْرِی﴾,[25] ﴿أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلَی﴾[26] یا ﴿أَنَا أُحْیِی وَأُمِیتُ﴾[27] که نمرود گفته و مانند آن این بخش اول بود که مربوط به ربوبیّت است.
بخش دوم که مسئله رسالت و وحی و نبوّت و امثال ذلک است باز همین مستکبران مخالفت کردند گفتند مگر میشود بشر پیغمبر بشود وقتی فکر نبوّت و وحی و رسالت به وسیله کوشش انبیا در جامعه جا افتاد اینها متنبّیان را راهاندازی کردند گفتند وحی حق است نبوّت حق است رسالت حق است ولی مُسیلمه کذّاب پیغمبر است نه وجود مبارک حضرت اینها جعلی و بدلی را بعد ساختند. بخش سوم مسئله خلافت است و امامت است و جانشینی پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است تا توانستند منکر شدند بعد از اینکه دیدند نه, نمیشود کسی این تلاش و کوشش خود را این مکتب خود را این امّت را همین طور بدون سرپرست رها بکند وقتی این فکر جا افتاد گفتند خلافت حق است جانشینی حق است ولی غدیر نیست و سقیفه است این است این بخش سوم. بخش چهارم مربوط به روحانیّت و علما و مراجع و امثال ذلک است که مردم تقلید میخواهند مردم مرجع میخواهند مردم روحانی میخواهند از دیرزمان میگفتند اسلامِ منهای روحانیّت اسلام منهای مرجعیّت اسلام منهای حوزه ولی وقتی که دیدند نه این فکر جا افتاد مگر میشود کسی مکتب داشته باشد مکتبشناس نداشته باشد آن علمای درباری و مشایخ سوء را تربیت کردند گفتند بله ما روحانی میخواهیم اما شریح باید باشد نمیدانم ابوهریره باید باشد فلانی باید باشد فلانی باید باشد.
خدا غریق رحمت کند مرحوم علامه عسکری را دیگران هم این کار را کردند ایشان زحمت کشیدند نه تنها افراد بدنام را به عنوان مرجع دینی معرفی کردند 150 راوی و محدّث معدومالعین را جعل کردند که ایشان 150 تای آن را کشف کرده که گفتند اینها راویاند خب حالا وقتی فرد جعلی درست کرده باشند چند حدیث از او جعل میکنند خدا میداند! بخش پنجم هم بخش مؤمنین است که میگفتند افراد باید مؤمن باشد به خدا و قیامت ایمان بیاورد اینها میگفتند این چیست مگر کسی تقلید میکند مگر کسی ـ معاذ الله ـ فلان حیوان است تقلید بکند ایمان یعنی چه وقتی فکر ایمان در جامعه جا افتاد بخش پنجم یعنی بخش پنجم منافقین جاسازی کردند که بله ایمان حق است باید ایمان آورد ولی ما مؤمن هستیم این منافق اول که با ایمان موافق نبود که وقتی که دید نه, جامعه افراد مؤمن را میپذیرد آمدند گفتند ما مؤمنیم. تمام این پنج بخش کارشان جعلی و بدلی ساختن بود از بدلیِ ربوبیّت گرفته که بخش اول است تا بدلیِ ایمان که بخش پنجم است کارشان همین است اینکه گفتند: ﴿وَأَنتَ مِنَ الْکَافِرِینَ﴾ یعنی کفران نعمت کردی اینها مِلک ما هستند ما مالکیم این همه نعمتهایی که ما دادیم چرا کفران نعمت کردی حالا وجود مبارک موسای کلیم دارد پاسخ میدهد.
پرسش: کفر را نمیشود گفت کفر به الوهیت و ربوبیت...
پاسخ: آن طوری که شفاف و روشن است این است که کفر نعمت کردی برای اینکه همه اینها را ردیف کرده بعد گفته ﴿أَنتَ مِنَ الْکَافِرِینَ﴾.
چون شما در دوران شیرخوارگی کنار سفره ما زنده ماندی و در سالیان متمادی غذای ما را خوردی و فلان کار را کردی ما صرفنظر کردیم حالا کفران نعمت کردی و در برابر ما خودت را عَلَم کردی وگرنه این صدر و ساق با هم هماهنگ نیست یعنی بگوید تو به ربوبیّت ما کافری, به چه دلیل؟ به دلیل اینکه در دوران شیرخوارگی ما تو را پروراندیم یا به دلیل اینکه چند سال در خانه ما نان و نمک خوردی؟! این مقدم و تالی یا موضوع و محمول با هم مرتبط نیستند. خب پس یعنی این کفران نعمت را مرتکب شد گذشته از این, بهترین نعمت آن بود که ما صرفنظر کردیم تعقیبت نکردیم تا بگیریم. وجود مبارک موسای کلیم دید آن حرفها, حرفهای لغو و لهو است و او نمیتواند به فرعون بفهماند که دیگری ما را آورده کسی انداخت مادرم بود کسی گرفت دست مأموران الهی بود او وادار کرده که تو [تحت سرپرستی خود اداره کنی] ﴿وَاَلْقَیْتُ عَلَیْکَ مَحَبَّةً مِنِّی﴾[28] این معارف را که وجود مبارک موسی نمیتواند به او بفهماند لذا از آنها هیچ پاسخی نداد فرمود: ﴿فَعَلْتُهَا﴾ بله, من آن روز که قصد کشتن نداشتم این قبل از نبوّت بود (یک) از مظلومی دفاع کردم (دو) این هم کشته شد (سه) این شبیه قتل خطأیی است البته [از نظر] اسرار درونی حق با موسای کلیم است برای اینکه نمیشود گفت که او مسئله را نمیدانست چون در سورهٴ مبارکهٴ «قصص» که به خواست خدا خواهد آمد قبل از نبوّتش به عنوان یک انسان فرزانه و حکیم ستوده شده فرمود: ﴿وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَاسْتَوَی آتَیْنَاهُ حُکْماً وَعِلْماً وَکَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ ٭ وَدَخَلَ الْمَدِینَةَ عَلَی حِینِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِهَا فَوَجَدَ فِیهَا رَجُلَیْنِ یَقْتَتِلاَنِ هذَا مِن شِیعَتِهِ وَهذَا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغَاثَهُ الَّذِی مِن شِیعَتِهِ عَلَی الَّذِی مِنْ عَدُوِّه فَوَکَزَهُ مُوسَی فَقَضَی عَلَیْهِ﴾[29] این کسی نیست که جاهلانه کار کرده باشد بگوید ﴿أَنَا مِنَ الضَّالِّینَ﴾ من گمراه بودم, نه خیر, حکیمانه کرد عالمانه کار کرد این کار را باید میکرد و کرد منتها منتهی شد به مرگ آن فرد مسئله شرعی را میدانست حکم شرعی را میدانست اگر یک وقت تخلّفی شد در تطبیق آن کلی بر جزئی آن را هم میدانست ولی منتهی شدنِ این زدن به مرگ, آن ممکن است که مورد غفلت باشد خب این قبل از نبوّت است و هنوز پیغمبر نشده و هنوز مسئولیت خاص پیدا نکرده فرمود من یک ضلالت موضوعی داشتم نه ضلالت حکمی یعنی این نبود که مسئله را نمیدانستم حکیم نبودم عالم نبودم این طور نیست چون قبل از اینکه قصّه مُشت زدن را خدا نقل کند فرمود: ﴿وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَاسْتَوَی آتَیْنَاهُ حُکْماً وَعِلْماً وَکَذلِکَ نَجْزِی الْمُحسِنین﴾ بعد فرمود این کار را کردم این چه دلیلی است که شما دارید میآورید چه حقّی است که شما بر ما دارید فرمود: ﴿فَعَلْتُهَا إِذاً وَأَنَا مِنَ الضَّالِّینَ﴾ بعد هم احساس امنیت نکردم از آنجا بلند شدم رفتم مدین ﴿فَفَرَرْتُ مِنکُمْ لَمَّا خِفْتُکُمْ﴾ بعد پیامبرانه برگشتم ﴿فَوَهَبَ لِی رَبِّی حُکْماً وَجَعَلَنِی مِنَ الْمُرْسَلِینَ﴾ این حکم غیر از آن حکم آیه چهارده سورهٴ «قصص» است که برای قبل از نبوّت است فرمود من رفتم الآن پیامبرم این را میگویند: ﴿فَاذْهَبَا بِآیَاتِنَا إِنَّا مَعَکُم مُسْتَمِعُونَ﴾.
پرسش: آیا لقمه حرام تأثیر وضعی ندارد [یعنی لقمه حرام فرعون در حضرت موسی تأثیر وضعی نداشت]؟
پاسخ: نه این برای حضرت موسی طیّب و طاهر بود برای فرعون حرام بود فرعون حرام میخورد این مال, طیّب و طاهر بود برای موسای کلیم غذا برای ذات اقدس الهی است چطور وجود مبارک سیّدالشهداء اموال اموی را مصادره کرد در آن راه؟ مصادره کرد دیگر, این ولیّ مطلق بود حاکم مطلق بود بیتالمال برای او بود دستور داد مصادره کنید, خود وجود مبارک پیغمبر هم در جریان جنگ بدر مصادره کرد; این مِلک طلق حکومت اسلامی است آنها حرام میخوردند نه وجود مبارک موسای کلیم.
بنابراین آن غذای طیّب و طاهر را خورده و موحّدی را که جزء پیروان انبیای بنیاسرائیل بود او را نجات داده و بتپرستی را از پا در آورده اینها چیزی نیست اما حالا برای حفظ نظم یک کشور فرمود ما که نمیدانستیم به کشتن منتهی میشود وگرنه انسان بخواهد از موحّدی حمایت کند بتپرستی را از پا در بیاورد که این نه ضلالت است نه جهالت است نه جهل است نه سفاهت است فرمود این کارها را من کردم شما الآن چه حرف دارید ﴿وَتِلْکَ نِعْمَةٌ تَمُنُّهَا عَلَیَّ أَنْ عَبَّدتَّ بَنِی إِسْرَائِیلَ﴾ آنها را اصلاً ذکر نکرده فرمود اصلاً برای تو نبود دیگری مرا آورده آنجا, دیگری مرا پرورانده آنکه بر دریا مسلّط است آنکه تو را وادار کرده مرا تربیت کنی تو را نوکر من کرده دیگری است اصلاً آن حرفها را نیاورده فرمود دریا نوکر ما بود صحرا نوکر ما بود تو نوکر ما بودی اینها را آن دیگری کرده, اما ﴿تِلْکَ نِعْمَةٌ تَمُنُّهَا عَلَیَّ أَنْ عَبَّدتَّ بَنِی إِسْرَائِیلَ﴾ اینکه شما اینها را به فشار آوردی اینها را به بردگی کشیدی این هم نعمت شد که تو میگویی من کفران نعمت کردم مرا در برابر این نعمت داری محکوم میکنی شما اینها را برده قرار دادی من آمدم اینها را آزاد کنم اوّلین کار من این است ﴿وَتِلْکَ نِعْمَةٌ تَمُنُّهَا عَلَیَّ أَنْ عَبَّدتَّ بَنِی إِسْرَائِیلَ﴾.
بارها گفته شد حیف وجود مبارک موسای کلیم است که گرفتار این یهودیها و صهیونیستها شده اوست که اربعین کلیمی را دارد اوست که اربعینگیری را در جهان باب کرده و عملی کرده و تنها چهل شبانه روز نه خوابید نه غذا خورد نه حرفی زد فقط با ذات اقدس الهی گفتگو میکرد اگر وجود مبارک کلیم را امّت اسلامی و شیعیان میداشتند چه کارها که نمیکردند حیف کلیم است که گرفتار این یهودیها و صهاینه شد! الآن مهمترین مشکلی که در کلّ جهان عموماً در خاورمیانه خصوصاً میبینید همین تفکّر فرعونی است آنچه اینها مکرّر پشت سر هم زبان میچرخانند میگویند همه گزینهها روی میز است همین است فرقی بین فرعونِ دیروز و امروز نیست اصرار قرآن کریم بر طرح قصّه فرعون همین است که اینها یا استکبار غرب است یا استکبار شرق همیشه میگویند جنگ, گزینه روی میز است تحریم کردن گزینه روی میز است همین است دیگر اگر جریان نمرود و اصحاب ایکه و شعیب و مدین و اینها را قرآن کم گفته برای اینکه اینها قصّههایشان در عالم کم است اما قصّه رایج و دارج همین است خب قرآن که کتاب جهانی است و هر روز زنده است و به روز سخن میگوید باید آنچه در هر عصر و مصری مکرّر اتفاق میافتد آن را مکرّر ذکر کند و همین طوری که ذات اقدسی الهی اینها را ریخته به دریا امیدواریم این مستکبران و صهیونیستها را هم بریزد به دریا!
«و الحمد لله ربّ العالمین»
[1] ـ عللالشرائع, ج2, ص607.
[2] ـ سورهٴ روم, آیهٴ 30.
[3] ـ سورهٴ شمس, آیهٴ 8.
[4] ـ سورهٴ روم, آیهٴ 30.
[5] ـ سورهٴ شمس, آیات 7 و 8.
[6] ـ نهجالبلاغه, خطبه 1.
[7] ـ الکافی, ج8, ص177.
[8] ـ تحفالعقول, ص50.
[9] ـ بحارالأنوار, ج4, ص282; مسند احدم, ج1, ص6.
[10] ـ نهجالبلاغه, حکمت 452.
[11] ـ سورهٴ ص, آیهٴ 26.
[12] ـ سورهٴ طه, آیهٴ 27.
[13] ـ سورهٴ قصص, آیهٴ 34.
[14] ـ سورهٴ طه, آیهٴ 94.
[15] ـ سورهٴ فجر, آیهٴ 10.
[16] ـ سورهٴ قصص, آیهٴ 4.
[17] ـ سورهٴ زخرف, آیهٴ 51.
[18] ـ سورهٴ طه, آیات 43 ـ 45.
[19] ـ سورهٴ طه, آیهٴ 92.
[20] ـ سورهٴ طه, آیهٴ 27.
[21] ـ سورهٴ فجر, آیهٴ 10.
[22] ـ سورهٴ بقره, آیهٴ 49; سورهٴ ابراهیم, آیهٴ 6.
[23] ـ سورهٴ قصص, آیهٴ 4.
[24] ـ سورهٴ طه, آیهٴ 39.
[25] ـ سورهٴ قصص, آیهٴ 38.
[26] ـ سورهٴ نازعات, آیهٴ 24.
[27] ـ سورهٴ بقره, آیهٴ 258.
[28] ـ سورهٴ طه, آیهٴ 39.
[29] ـ سورهٴ قصص, آیات 14 و 15.
تاکنون نظری ثبت نشده است