- 538
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 106 تا 107 سوره بقره _ بخش سوم
درس آیت الله جوادی آملی با موضوع تفسیر آیات 106 تا 107 سوره بقره _ بخش سوم
- شبهه نسخ و تغییر احکام الهی توسط یهود
- دلیل رد سهو النبی(ص) به خاطر تثبیت عصمت
- توجیه موارد عصمت انبیای دیگر مانند حضرت یوسف و حضرت موسی و خضر(ع)
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿مَا نَنَسَخْ مِنْ آیَةٍ أَوْ نُنْسِهَا نَأْتِ بِخَیْرٍ مِنْهَا أَوْ مِثْلِهَا أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللّهَ عَلَیٰ کُلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ ٭ أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللّهَ لَهُ مُلْکُ السَّمَاواتِ وَالأَرْضِ وَمَا لَکُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ مِنْ وَلِیٍّ وَلاَ نَصِیرٍ﴾
شبههٴ نسخ که اوّل در ذهن بنیاسرائیل بود، بعد به مشرکین حجاز سرایت کرد، خلاصهاش این بود که میگفتند: اگر این دین حق است و این کتاب، کتاب الهی است، نباید به یک چیزی گاهی امر شود، گاهی نهی و چون به یک شئ گاهی امر میشود، گاهی نهی، معلوم میشود، کلام بشر است، نه کلام خالق بشر و اگر به خدای سبحان استناد داده شد ـ معاذالله ـ افترا است
قرآن کریم این را هم از لحاظ شبههٴ علمی حل کرد، هم از لحاظ شبهه قدرت؛ فرمود به اینکه خدای سبحان یک اصل کلّی و ثابت لایتغیری دارد که ﴿عنده امّ الکتاب﴾ ، آنگاه در جهان طبیعت که جهان حرکت است، هر چیزی را در موقع خودش میآفریند، هم جوامع انسانی را و هم احکامی که برای اداره جوامع انسانی است، دربارهٴ اصل جوامع انسانی در سورهٴ مبارکهٴ ابراهیم اینچنین فرمود: آیهٴ نوزدهم: ﴿ألم تَرَ أن الله خلق السماوات و الأرض بالحق إن یشأ یذهبکم و یأت بخلق جدید﴾ ؛ اگر بخواهد شما را میبرد، گروه دیگر را میآورد، چه اینکه این چنین میکند: «یحیی و یمیت و یمیت و یحیی» ؛ عدهای را میبرد، عدّه دیگر را به جای آنها مینشاند و مانند آن؛ پس جوامع بشری را خدای سبحان نقل و انتقال میدهد. احکامی هم که برای هدایت جوامع بشری است، آنها را هم نقل و انتقال میدهد؛ هم نقل و انتقال کلی که مربوط به جوامع بشری است، روی حساب است؛ لذا در سورهٴ رعد فرمود: ﴿یمحوا الله ما یشاء و یثبت ...﴾ اما ﴿... و عنده امّ الکتاب﴾ ، هم درباره قوانین بشری فرمود به اینکه ﴿ما ننسخ من ٰایة أو ننسها نأت بخیرٍ منها أو مثلها ألم تعلم أن الله علی کل شیء قدیر﴾ ، هر جامعهای را یک حکم باید اداره کند، پس اگر در وقتی خدای سبحان به یک مطلب امر کرد، بار دیگر از آن مطلب نهی کرد، یا به مطلب دیگر امر کرد، این نه نشانهٴ ضعف علمی خداوند سبحان است، نه نشانهٴ ضعف قدرت خدای سبحان و نه نشانهٴ آن است که این کلام، کلام بشر است، بلکه خالق بشر، یک اصل کلّی را عالِم است و براساس آن اصل کلی که ام الکتاب است ولایتغیر است، هم جوامع را جابجا میکند، هم قوانین و احکام را؛ لذا فرمود: ﴿ما ننسخ من ٰایة أو ننسها نأت بخیرٍ منها أو مثلها﴾، یک وقت است که در گذشته شایسته برای یک چنین حکمی نبودند؛ لذا بهتر از آن را میآورد، یا گذشته و آینده از نظر استعداد برای آن جامع حکم بین دو یکسانند، ولی در خصیصهٴ حکم فرق میکنند؛ لذا مثل آن را میآورد، یعنی مثل آن را از نظر فضیلت و ثواب و غیر آن است از نظر شکل و قیافه و نحوهٴ اجرا و امثال ذلک.
نفی نسیان از پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم)
مسئلهٴ عمده در این بحث بود که آیا این إنساء که به معنی ناسی کردن است، از آن امت است یا از آن امّت و رسول خدا(علیه آلاف التحیة والثناء)، چون بحث در آیه است، بحث حکم خداست، یقیناً رسول خدا مصون از نسیان آیه و حکم الهی است، امّا عقلاً به دو دلیل کلامی و فلسفی که گذشت، اما نقلاً به همین وحی الهی که خدای سبحان میفرماید: ﴿سنقرئک فلا تنسی﴾ ، آن دلیل عقلی به قدری قاطع است که اگر ظاهری بر خلاف آن دلیل عقلی بود، باید آن ظاهر را توجیه کرد؛ دلیل عقلی کلامی این بود که اگر رسول خدا محتمل السهو باشد؛ یعنی ما احتمال بدهیم که او آیهای از آیات الهی را کم کرد، یا زیاد کرد سهواً، دیگر سنّت او حجّت نیست، دیگر حرف او حجّت نیست، زیرا ما در تمام حرفهای او احتمال سهو میدهیم، در حالی که رسول خدا(علیه آلاف تحیة والثناء) سنّتش حجّت است؛ یعنی سکوتش حجت، فضلاً از نطقش، قیامش حجت است، قعودش حجت است، حرکاتش حجت است، سکوتش حجت است.
حجت بودن تمام شئون امام معصوم(علیه السلام)
یک وقت هم به عرضتان رسید اینکه در زیارت آلیاسین به تمام شئون حضرت ولی عصر(ارواحنا له الفداء) ما عرض ادب میکنیم و سلام میفرستیم، به خاطر آن است که تمام شئون او حجت حق است، اینکه در زیارت آلیاسین به حضرت عرض میکنیم: «السلام علیک حین تقوم السلام علیک حین تقعد السلام علیک حین تقرأ وتبیّن» ؛ آن وقت که مینشینی سلام بر تو،آن وقتی که بلند میشوی سلام بر تو، آن وقتی که حرف میزنی سلام بر تو، آن وقتی که قرائت میکنی سلام برتو، در ابتدای زیارت، همهٴ اینها زیر پوشش اصل کلی قرار میگیرد، میگوئیم: «السلام علیک فی ٰاناء لیلک و أطراف نهارک» ؛ نشانهٴ آن است تمام حرکات وسکنات ولی الله زیر پوشش عصمت الهی است، هیچ کاری را بدون عنایت الهی نمیکنند؛ لذا ما عرض میکنیم: بر تکتک شئون شبانهروزی تو سلام، «والسلام علیک فی ٰاناء لیلک و أطراف نهارک» که این از امّهات زیارت این خاندان است.
بازگشت به بحث: دلایل نفی نسیان از پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم)
اگر چنانچه سنت اهلبیت(علیهم الصلاة و علیهم السلام) حجت الهی است، کما هوالحق، اگر ما احتمال سهو و نسیان در آیهای از آیات الهی بدهیم که دیگر أخذ به سنت ممکن نیست؛ چون احتمال در هر سنّتی است، آنجا که ساکت شد ما احتمال سهو میدهیم که حکمی را میخواست بیان کند، ولی سهواً بیان نکرد، در حالی که سکوت ولی الله حجت است، به نام امضاء و تقریر. این سکوت ولی الله که تقریر از آن انتزاع میشود، اگر احتمال سهو و نسیان بدهیم، دیگر یک چنین تقریری حجت نیست، درحالی که اگر کسی در حضور حضرت حرفی زد و حضرت ساکت بود، ما یقین داریم آن حرف مرضّی خداست، دیگر سخن از محافظهکاری، سخن از سازش، سخن از سهو و سخن از نسیان نیست؛ چون سیرهٴ رسول خدا(علیه آلاف التحیة والثناء) این بود که اگر کسی حرف میزد، حرف او را گوش میداد: «حتی یجوز فیقطعه بنهی أو قیام» ؛ این در سیره حضرت است، کسی که حرف میزد وسط حرف کسی را قطع نمیکرد، همین که آن گوینده، سخنش به باطل میل پیدا میکرد و از حق تجاوز میکرد، حضرت به عنوان اعتراض یا از مجلس پا میشدند و مجلس را ترک میکرد، یا حرف او را [قطع] میکرد و به عنوان نهی از منکر هدایتش میکردند: «لایقطع (ص) علی أحد کلامه حتیٰ یجوز»، «حتی یجوز»؛ یعنی حتی یتجاوز المتکلم عن الحق إلی الباطل، اگر متکلّم از حق تجاوز کرد، به باطل رسید، آنگاه بود که «فیقطعه بنهى أو قیام»؛ آنگاه بود که حرف او را قطع میکرد، یا به عنوان اعتراض از مجلس پا میشد، یا نه در همان مجلس مینشست و اجازه ادامهٴ حرف نمیداد، این چنین نبود که اگر کسی حرف باطلی بزند، حضرت ساکت بشود، روی مداهنه یا روی نسیان یا روی سهو ـ معاذالله ـ لذا خدای سبحان فرمود: آنچه که از زبان مطهر پیغمبر میرسد وحی الهی است که ﴿و ما ینطق عن الهوی ٭ إن هو إلا وحیٌ یوحیٰ﴾ ؛ هم آنچه را که ما گفتیم: میگوید و هر چه را که میگوید: گفتهٴ ماست؛ یعنی در بُعد سلب و اثبات خدای سبحان او را معصوم معرفی کرد. فرمود: ﴿وما هو علیٰ الغیب بضنین﴾ ؛ او بر اخبار غیبی ما ضنّت نمیورزد، بخل نمیورزد که اگر چیزی را ما به او گفتیم او نرساند، بخل بورزد، اینطور نیست؛ پس هر چه را ما به او ابلاغ کردیم، او میرساند و هر چه را که او گفت، گفته ماست: ﴿و ما ینطق عن الهوی ٭ إن هو إلاّ وحیٌ یوحیٰ﴾ این ﴿و ما ینطق عن الهوی ٭ إن هو إلاّ وحی یوحی﴾ مؤدای ﴿و ما هو علی الغیب بضنین﴾ نیست، هیچکدام از این دو آیه کار دیگری را انجام نمیدهند، آن ﴿و ما هو علی الغیب بضنین﴾ میفرماید به اینکه هر چه ما گفتیم، او ضنّت و بخل نمیورزد، به مردم میرساند، سکوت ندارد. این آیه میگوید: کلام او کلام ماست، هر چه گفت، گفتهٴ ماست. آن آیهٴ میگوید: هر چه ما گفتیم او میرساند؛ بنابراین اگر کسی معصوم شد، سکوت او سنت شد، حرف او سنّت شد، تقریر و امضای او سنّت شد و تمام شئونش سنّت شد، دیگر احتمال سهو و نسیان دربارهٴ او روا نیست، اگر ما دربارهٴ کاری از کارهای او سهو را روا بداریم، دیگر کار او سنّت نخواهد بود.
جواب: این برهان عقلی بود، منتها این نقلی تأیید اوست. در نتیجهٴ آن آیهای که فرمود: ﴿سنقرئک فلا تنسیٰ﴾ که برهان عقلی بود، اختصاصی به پیامبر داد، فرمود: تو اینگونهای که ما اقراء میکنیم، تو فراموش نمیکنی، نه ﴿إلاّ ماشاء الله﴾، که اگر خدا خواست تو فراموش میکنی، چون هم قبل از نزول این آیه، این حکم بود که اگر خدا بخواهد انسان فراموش میکند و همین که پیغمبر با دیگران در این حکم یکسان است، خب، اگر خدا خواست انسان فراموش میکند، اگر منظور آیهٴ سورهٴ اعلی این باشد که تو هرگز فراموش نمیکنی، مگر اینکه خدا بخواهد، خب همهٴ مردم همینطورند و قبل از نزول آیه هم همین طور بود، این دیگر منّتی بر پیغمبر نبود، یک خصیصهای برای حضرت نبود، اینکه فرمود: ﴿سنقرئک فلا تنسی ٭ إلاّ ما شاء الله إنه یعلم الجهر و ما یخفیٰ﴾ ، از آن مواردی است که استثنا مؤکِّد اصل مطلب است، نه برای إخراج ما لولا لدخل، نظیر همین آیهٴ سورهٴ هود.
برخی آیات موهم نسیان پیامبران
و امّا آن متشابهاتی که احیاناً دلالت میکند بر اینکه پیغمبر ـ معاذالله ـ چیزی از آیات الهی را فراموش میکند.
ـ آیهٴ 68 سورهٴ انعام موهم نسیان پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم)
یکی همان آیهٴ سورهٴ انعام بود که بحثش دیروز تا حدودی گذشت که خدای سبحان در سوره أنعام به پیغمبر فرمود: ﴿و إذا رأیت الذین یخوضون فی ٰایاتنا فأعرض عنهم حتیٰ یخوضوا فی حدیثٍ غیره و إما ینسینّک الشیطان فلا تقعد بعد الذکریٰ مع القوم الظالمین﴾ که ظاهرش این است، خدای سبحان دارد پیغمبر را نهی میکند که اگر دیدی کفّار جلسهای علیه قرآن تشکیل دادهاند و دارند درباره قرآن خوض باطل میکنند، علیه قرآن توطئه میکنند، قرآن را استهزاء میکنند، یا برای براندازی قرآن جلسه تشکیل میدهند، تو آنجا ننشین و اگر یک وقت شیطان تو را فراموشکار کرد و از یادت برد، اشتباهاً نشستی، بعد وقتی یادت آمد برخیز؛ این ترجمهٴ آیه بود.
ـ پاسخ به توهم نسیان پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم)
عرض شد به اینکه این هم شاهد داخلی دارد به نام قرینهٴ لبّی متصّل که منظور یقیناً رسول خدا نیست. هم قرینهٴ منفصل.
شاهد داخلی بر مراد نبودن پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم)
امّا شاهد لبّی متصل که قرینه لبّی متصّل است این است که خب، جلسهای که مینشیند، علیه قرآن و اسلام و رهبر اسلام و خدا و دین توطئه میکنند، مسخره میکنند، آیا فرض دارد که پیغمبر آنجا بنشیند؟ مگر این نظیر جلسات عادی گناه است که پیغمبر مثلاً احتمال اینکه در آنجا شرکت بکند، منقطع بشود، اینها علیه پیغمبر و رسالت پیغمبر توطئه دارند و خوض باطل دارند؛ پس ممکن نیست این آیه ناظر به پیغمبر باشد به عنوان شاهد لبّی متصّل.
شاهد خارجی مراد نبودن پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم)
امّا قرینهٴ منفصل همان آیهٴ سورهٴ نساء بود که به مؤمنین خطاب میکند، همان آیه ١٤٠ سورهٴ نساء فرمود: ﴿وقد نزّل علیکم فی الکتاب أن إذا سمعتم ٰایات الله یکفر بها و یستهزأ بها فلا تقعدوا معهم﴾ ؛ خطاب به مؤمنین است، فرمود: ما قبلاً به شما گفتیم که در مجالس باطل ننشینید، خب شما سراسر قرآن را که فحص کردید، دیدید جایی خدای سبحان به مؤمنین خطاب نکرد که در مجالس باطل علیهِ قرآن ننشینید؛ فقط همان یک آیه سورهٴ انعام بود، معلوم میشود آن آیه خطاب به مردم است. نه خطاب به پیغمبر. در سورهٴ نساء میفرماید: ما قبلاً به شما گفتیم. انعام در مکّه نازل شد، این سورهٴ نساء در مدینه نازل شد. در سورهٴ مدنی خدا به مردم میفرماید: ما قبلاً به شما گفتیم که در جلساتی که علیه قرآن تشکیل میشود، شرکت نکنید. خب، کجا گفت خدا؟ غیر از همان آیهای که در سورهٴ انعام است، معلوم میشود آن آیه، گرچه خطاب به رسول خداست امّا از باب «إیاک اعنی واسمعی جاره» خطاب به مردم است، مضافاً به اینکه خدای سبحان این جلسه را در حد نفاق و کفر میداند، میفرماید به اینکه نشستن در جلسهای که علیه قرآن توطئه میشود، نظیر نشستن درجلسه غیبت و قمار و شراب نیست که جزء معاصی کبیرهٴ مصطلح باشد، این درحد کفر و نفاق است. فرمود: ﴿وقد نزل علیکم فی الکتاب أن إذا سمعتم ٰایات الله یکفر بها و یستهزأ بها فلا تقعدوا معهم حتی یخوضوا فی حدیثٍ غیره ...﴾ ؛ تا اینکه از این موضوع صرف نظر کنند، وارد مسئله دیگر بشوند: ﴿... إنّکم إذاً مثلهم ...﴾؛ اگر شما در جلساتی که علیه قرآن تشکیل شد بنشینید، مثل آنهایید، منتها آنها کافرند، شما منافق، آنگاه استدلال کرد فرمود: ﴿... إنّ الله جامع المنافقین و الکافرین فی نار جهنم جمیعاً﴾ ؛ پس جلسهای که علیه قرآن تشکیل میشود، جلسه کفر و نفاق است، نه جلسهای نظیر جلسهٴ معاصی کبیره مصطلح. آن وقت یک چنین جلسهای یقیناً پیامبر حضور ندارد، آن وقت خدای سبحان به پیغمبر میفرماید: در این جلسات ننشین، اگر شیطان در تو اثر کرد، یادت رفت، در یک چنین جلسهای نشستی، بعد وقتی که یادت آمد، بلند شو؛ یعنی در جلسه کفر ننشین ،در جلسه نفاق ننشین، در جلسهای که اعضای آن اهل جهنماند ننشین اگر یادت رفته عیبی ندارد، ولی اگر یادت آمد برخیز.
پس بنابراین، این همان شاهد است به اینکه منظور امت است، نه پیغمبر. حالا اینها بحثهایی بود که دیروز گذشت و امروز یک مقدار بازگویی شد، برای اینکه بهتر در ذهن بماند؛ چون جزء مسایل اعتقادی است.
سؤال ...
جواب: نه اینجا خطاب به مردم میکند نه خطاب به همه، حتی پیغمبر.
سؤال ...
جواب: نه، آیهٴ سورهٴ نساء قبلش و بعدش، همهاش مستقیم متوجه مردم است. میفرماید: ﴿إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا ثُمَّ کَفَرُوا ثُمَّ آمَنُوا ثُمَّ کَفَرُوا ثُمَّ ازْدَادُوا کُفْراً لَمْ یَکُنِ اللّهُ لِیَغْفِرَ لَهُمْ وَلاَ لِیَهْدِیَهُمْ سَبِیلاً ٭ بَشِّرِ الْمُنَافِقِینَ بِأَنَّ لَهُمْ عَذَاباً أَلِیماً ٭ الَّذِینَ یَتَّخِذُونَ الْکَافِرِینَ أَوْلِیَاءَ مِن دُونِ الْمُؤْمِنِینَ أَیَبْتَغُونَ عِندَهُمُ الْعِزَّةَ فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلّهِ جَمِیعاً﴾ ، بعد ﴿و قد نَزَّلَ عَلَیْکُمْ فِی الْکِتٰابِ﴾ ؛ سرتاسر به این مسلماننماها است، آن وقت نمیشود رسول خدا(ص) را در این معنا، در این مصداق داخل کرد، همهاش مربوط به منافقین مسلماننما بود.
سؤال ...
جواب: آن فرض است، بله دیگر نه، این فرمود: ﴿و إمّا یُنْسِیَنَّکَ﴾ اینکه اشاره شد به اینکه آیه نمیخواهد آن را بگوید، اولاً، فرض کرده که ﴿لئن أشرکت لیحبطنّ عملک﴾ ؛ فرض است ﴿لو تقوّل علینا بعض الاقاویل ٭ لأخذنا منه بالیمین ٭ ثمّ لقطعنا منه الوتین﴾ این فرض است، با اینکه فرمود: هم در بُعد سلب معصوم است، هم در بُعد اثبات معصوم. فرمود: ﴿ما ینطق عن الهوی ٭ إن هو إلاّ وحی یوحی﴾ ولی مع ذلک فرمود: شمایی که به او افترا نسبت میدهید، میگویید: او حرف خود را به ما نسبت میدهد: ﴿ولو تقوّل علینا بعض الأقاویل ٭ لأخذنا منه بالیمین ٭ ثم لقطعنا منه بالوتین﴾.
دلیل کلامی نفی نسیان پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم)
سؤال ...
جواب: در هر موردی ما احتمال سهو میدهیم، فرق نمیکند که، اگر کسی در معرض سهو و نسیان شد ولو کم ولو یک مورد، ما در هر موردی احتمال میدهیم، همان یکی باشد. لحظه به لحظه ما میخواهیم جزم پیدا کنیم، نه مظنّه؛ ما میخواهیم به حرف پیامبر جزم پیدا کنیم، در جایی که مظنّه حجّت نیست، سخن او حجّت است، ما میخواهیم اعتقاد پیدا کنیم، آن وقت ما در هر حرفی احتمال میدهیم که نسیان کرده باشد.
پشتوانهٴ نفی سهو از کلام پیامبر، عصمت اوست، نه اصالت عدم غفلت
اگر دربارهٴ کسی ما احتمال سهو بدهیم، با اصالت عدم غفلت و سهو مسأله حل میشود، نه با جزم. اینکه قول عادل جزمآور نیست، برای اینکه تعمد را ما روی عدالت او نفی میکنیم، ولی سهو را روی اصل عقلایی حل میکنیم، از این جهت خبر واحد مفید مظنّه است، آن وقت حرف پیامبر ـ معاذ الله ـ مفید مظنه است؟! آن میتواند در اصول دین حد وسط قرار بگیرد، حرف معصوم میتواند در مسائل اعتقادی حد وسط قرار بگیرد؛ چون مفید جزم است. ما اگر حرف او را با اصالت عدم غفلت حل بکنیم، دیگر مفید مظنه است. ما نباید به اندازه یک در میلیارد احتمال سهو بدهیم، اگر یک در میلیارد احتمال سهو دادیم، سخنان او را با اصل عدم غفلت حل میکنیم؛ کسی که پشتوانه ٴحرفش، اصالت عدم غفلت است، حرف او مظنّه میآورد، نه جزم و آن فرد عادی است، او عادل است، نه معصوم. ما میخواهیم چیزی که در آنجا جزم و یقین معتبر است؛ مثل عقاید، بر حرف او اعتماد کنیم. میخواهیم اصل معاد و مبدأ و رسالت و اصول کلیه را به حرف او اکتفا کنیم و اگر ما احتمال سهو بدهیم، پشتیبان حرفِ کسی که محتمل السهو است، اصالت عدم غفلت است، اصالت عدم سهو است؛ یک چنین آدمی، حرفش مظنّه میآورد آن هم نوعاً نه شخصاً.
سؤال ...
جواب: الآن در امور عادی بحث نیست، آن را برهان فلسفی باید حل کند، نه برهان کلامی. کسی که به مقام عالی تجرد رسید، همه جا اشراف دارد، الآن بحث در احکام است؛ لذا بحث آن برهان کلامی تا همین حد بُرد دارد و ظواهر آیات هم همین حد را اثبات میکند، امّا حالا در مسائل موضوعات، به جای اینکه این کتاب را بردارد آن کتاب را برداشت که هیچ حکمی بر آن مترتب نیست، آن را باید مسئلهٴ عقلی حل کند نه مسئلهٴ کلامی.
در بعضی از موارد نسیان به پیغمبری از انبیای الهی استناد داده شد، به حسب ظاهر، ولی وقتی خوب مراجعه بشود، میبینیم در آن موارد هم، نسیان یا مربوط به پیغمبر نیست، یا اگر مروبوط به پیغمبر است قابل توجیه است.
ـ آیهٴ 41 سورهٴ یوسف، موهم نسیان حضرت یوسف(علیه السلام)
اما در سورهٴ یوسف، آیهٴ ٤١ به بعد این است که یوسف(سلام الله علیه)، یوسفی را که خدای سبحان میگوید: او برهان ربّ را دید، یک چنین آدمی به زندان افتاد، کسی که نه تنها به یاد الله است، متذکر است، نه تنها میداند، بلکه میبیند: ﴿لو لا أن رأی برهان ربّه﴾ ؛ او یک کسی است که اهل رؤیت برهان ربّ است، یک چنین کسی به زندان افتاد، در زندان عدهای به حضورش راه یافتند و از او به عنوان تعبیر خواب استفاده میکنند، در خواب را به عرض ایشان، رساندند حضرت فرمود: ﴿یا صاحِبَیِ السجن أَمّا أحدکما فیسقی ربّه خمراً﴾ ؛ آنکه ساقی میکدهٴ عزیز مصر بود، به سمتش بر میگردد و ربّ خود را سقی میکند: ﴿فیسقی ربه خمراً و أما الآخر فیصلب فتأکل الطیر من رأسه قضی الأمر الّذی فیه تستفتیان﴾ این یک جا بعد در آیهٴ بعد فرمود: ﴿وقال للّذی ظن أنّه ناج منهما اذکرنی عند ربّک ...﴾؛ چون میدانست یکی از این دو نجات پیدا میکند، یکی را اعدام میکنند، به آنکه اهل نجات بود، فرمود: جریان ما را پیش ربّ خودت مطرح کن، خب: ﴿... اذکرنی عند ربّک فأنسیٰه الشیطان ذکر ربّه﴾ ؛ یعنی شیطان بر آن زندانی آزاد شده مسلّط شد، از یادش برد که جریان یوسف(سلام الله علیه) را پیش رب خودش که همان عزیز مصر بود، مطرح کند.
ـ پاسخ به توهم نسیان حضرت یوسف(علیه السلام)
در سه موضع سخن از ربّ است، دو موضع آن یقیناً مربوط به آن شخص است، این سوّمی هم به شهادت وحدتِ سیاق باید به همان برگردد؛ یعنی شیطان بر آن زندانی آزاد شده اثر گذاشت، او یادش رفت که پیش رب خودش، جریان زندانی یوسف را مطرح کند، نه اینکه شیطان در یوسف ـ معاذالله ـ اثر گذاشت که یوسف به غیر خدا پناه ببرد، فرمود: ﴿و قال للذی ظنّ أنه ناج منهما اذکرنی عند ربک﴾، آنگاه: ﴿فأنساه الشیطان ذکر ربّه﴾، اوّلاً: قرآن منزه از آن است که آن طاغوت را ربّ یوسف بداند، یا یوسف(سلام الله علیه) از آن طاغوت به عنوان «ربّی» یاد کند؛ چون خودش میفرماید: رب ما الله است: ﴿أاربابٌ متفرقون خیرٌ أم الله الواحد القّهار﴾ ؛ دیگران بودند که قائل به ربوبیّت سلاطین بودند، همین حرفی که «خدایگان» قبلاً بود، همین حرف را سلاطین پیشین هم داشتند، نه بیش از این؛ یعنی در همین حدّ فرعون میگفت: ﴿أنا ربکم الأعلی﴾ ؛ نه یعنی من خالق آسمان و زمینام، نه یعنی من آفریدگار شمایم، یعنی سعادت شما در این است که حرف مرا اطاعت کنید همین، تعبیر حضرت به همین مناسبت بود که آن طاغوتیان را مدبّر حقیقی خود میپنداشتند، و از آنها اطاعت میکردند، پس در اینجا حتماً ﴿ذکر ربّه﴾ ضمیرِ ﴿ربّه﴾ به آن شخص ناجی بر میگردد، نه به یوسف(سلام الله علیه).
سؤال ...
جواب: نه، یعنی بنا شد پیش رب این مسأله را مطرح کند، یوسف(سلام الله علیه) فرمود: وقتی از زندان آزاد شدی، پیش ربّت که رفتی، جریان ما را مطرح کن. این یادش رفته که پیش ربّ برود و جریان را مطرح کند، همین.
سؤال ...
جواب: نه، این ظاهر سیاق که ذکر رب مربوط به آن است یقیناً. خیلی خب. آن یک مسئلهٴ دیگر است که چرا اصلاً تفوه کرده که شما ﴿اذکرنی عند ربّک﴾ ؟ چرا اصلاً فرموده؟ نه این یک ترک أولیایست فعلاً بحث دربارهٴ سهو و نسیان است، نه ترک اولی. اصلاً ممکن است به آنها بگوید: چرا این حرف را زدی تو که برهان رب را دیدی، تو که گفتی ﴿ربّ السجن أحبّ إلیّ مما یدعوننی﴾ . چرا این حرف را زدی؟ آن روایات هم تام نیست؛ برای اینکه حضرت میخواست حقش را احقاق کند، یک آدم مظلومِ زندانی نباید تو سری بخورد که، اگر چنانچه وقتی که طناب انداختند، حضرت محکم طناب ته چاه را گرفت، بگویند: تو چون موحد هستی، چرا دست به طناب زدی؟ خب، اگر کسی زندان رفت، بالاخره باید چیزی را بگیرد و بالا بیاید، این با توحید منافات ندارد اما همه را مجاری رزق حق میبیند.
سؤال ...
جواب: بله آن شخص متذکر شد، أحسنت. بله آنجا ظنّ به معنای عَلِمَ است.
سؤال ...
جواب: بله، چون آن شخص یادش رفته بگوید، یوسف(سلام الله علیه) مدتها ماند، او اگر زودتر میگفت حضرت آزاد میشد مثلاً، نگفت: حضرت مدتی ماند.
ـ آیهٴ 61 سورهٴ کهف موهم نسیان حضرت موسی(علیه السلام)
امّا درجریان موسیٰ(سلام الله علیه) در سورهٴ مبارکهٴ کهف آیهٴ٦١ به بعد این است، فرمود: ﴿فلمّا بلغا مجمع بینهما نسیا حوتهما﴾ ؛ قرار این بود که هر وقت این ماهی مثلاً به دریا میافتاد، حالا یا زنده میشد، یا به دریا میافتاد، آنجا قرارگاهی بود که موسای پیغمبر(سلام الله علیه) آن عبد صالح را ملاقات کند و علوم الهی را از او فرا بگیرد، وقتی به این مجمع البحرین رسیدند جریان ماهی یادشان رفت: ﴿نسیا حوتهما فاتخذ سبیله فی البحر سربا﴾ ؛ ماهی هم راه دریایی را گرفته است، حالا یا زنده شده در دریا، یا افتاد در دریا و سُر خورد و رفت. فعلاً در این جهت خیلی بحث نیست: ﴿فلّما جاوزا ...﴾؛ از آن محل گذشتند: ﴿... قال لفتاه ٰاتنا غداءنا ...﴾؛ موسیٰ(سلام الله علیه) به همراهش که او هم یوشع بود مثلاً، فرمود: آن غذایی که مربوط به جاشتگاه ما بود را بدهید: ﴿... لقد لقینا من سفرنا هذا نصباً ٭ قال أرأیت إذ أوینا إلی الصخرة فإنی نسیت الحوت﴾ ؛ من یادم رفت از جریان ماهی شما را با خبر کنم.
ـ پاسخ به توهم نسیان حضرت موسی(علیه السلام)
خب، اگر چنانچه واقعاً نسیان مربوط به هر دو بود، میگفت: ما که با هم مسئولیتمان مشترک است، هر دو باید متذکر باشیم، هیچکدام یادمان نبود، نه تنها من یادم رفته خب، شما هم یادتان رفته است. میگوید: ﴿فإنی نسیت الحوت و ما أنسٰنیه إلا الشیطان أن أذکره﴾ ؛ من یادم رفته که جریان زنده شدن ماهی، یا افتادن ماهی در دریا را به اطلاع شما برسانم. شیطان مانع این بود، من آن صحنه را دیدم، اصل ماهی یادم نرفت، چون من دیدم ماهی را که در دریا افتاد، یا زنده شد، یا بالاخره ﴿فَاتَّخَذَ سَبِیلَهُ فِی الْبَحْرِ سَرَباً﴾ ؛ آنچه که منسی است، اعلام و گزارش جریان ماهی است، نه اصل ماهی، اینکه فرمود: ﴿نسیا حوتهما﴾ ؛ معلوم میشود، اصل ماهی منسی نیست، اعلام گزارش منسی است؛ لذا فرمود: ﴿وما أنسٰنیه الا الشیطان أن اذکره﴾ ؛ شیطان نگذاشت که من جریان را به شما گزارش بدهم. ﴿و اتخذ سبیله فی البحر عجباً﴾ ، معلوم میشود این اصل نسیان مربوط به آن همراه بود، بعد به هر دو نسبت دادند اما دربارهٴ همراه: اولاً، نظیر موسی(سلام الله علیه) از انبیای اولوالعزم نیست، یکی و ثانیاً، همانطوری که دربارهٴ خود أیوب دارد که شیطان تصرّفی کرده، یک آزاری به اینها رسانده است، نه در حد وسوسه، نه در حد حکم، اینجا از این جهت دلیل عقلی بر استحالهٴ آن قائل نیست. این هم میشود، نظیر آنچه که در سورهٴ «ص» بیان کرده است.
سؤال ...
جواب: او که مسئول نبود، مسئول آن نبود که چه کسی غت یادش میرود. اینها داشتند راهشان را [میرفتند]، چون گرسنه شد.
سؤال ...
جواب: تذکر مال وقت غذا است، وقت غذاست. این که عهدهدار آن توبرهٴ غذا نیست، معلوم میشود او در هنگام تفصیل، معلوم میشود که اصل مال یوشع بود، فرمود: من یادم رفته به شما عرض کنم، شما بالتبع ناسی شدید.
سؤال ...
جواب: نه، منظور آن است که در آیهٴ بعد، یوشع نگفت، ما هر دو یادمان رفته است، گفت: من یادم رفته، شیطان باعث شده که من به اطلاع شما نرساندم.
سؤال ...
جواب: خیلی خب؛ پس معلوم میشود که آن کسی که مسئول است، کار مربوط به اوست، آن کسی که مسئول نیست که عهدهدار نیست، نه ناسی است، نه متذکر؛ کار مال او نیست.
سؤال ...
جواب: موقع غذاست دیگر، غذا میخواهنددیگر، او گزارش میدهد که یادم رفته است. حضرت موسی که دیگر نباید عالم باشد به همهٴ خصوصیاتی که او عهدهدار است، اما اینکه آن یوشع بن نون گفت: ﴿وَمَا أنسٰینیه إِلاّ الشَّیْطَانُ أَن أَذْکُرَهُ﴾ ؛ اینجا ظاهرش این است که شیطان در یک بزرگواری چون یوشع(سلام الله علیه) اثر کرد، اما نه یعنی وسوسه کرد، نه یعنی آنها را وادار کرد به خلاف شرع نسیاناً و أمثال ذلک؛ مسئلهٴ حکم شرعی نبود اولاً، مسأله وسوسه نبود ثانیاً، کاری از کارهای خارجی بود به منظور ایذاء، این ممکن است. در همان سورهٴ «ص» جریان ایوب را ذکر میکند، آیهٴ ٤١ میفرماید: ﴿و اذکر عبدنا أیوب إذ نادیٰ ربّه أنی مسّنی الشیطان بنصب و عذاب﴾ ؛ خب، همانطوری که سرما و گرما در انبیا مؤثر است، بالاخره اینها سرما میخورند، شمشیر در اینها مؤثر است، اینها را شهید میکنند. سمّ در اینها مؤثر است، و اینها را مسموم میکنند، شیطان در بدن اینها که میتواند اثر کند به عنوان آسیب رساندن، آن چیزی که راه ندارد، وسوسه است و حکم الهی است و بیان هدایت است و امثال ذلک، وگرنه در امور خارجی، در حد یک سرما و گرما که به اینها آسیب برساند، اینکه دلیل عقلی، یا نقلی بر امتناعش اقامه نشده است.
سؤال ...
جواب: نه، شیطان چون جن است و کافر هست، مزاحم بدنی هم هست؛ لذا گفت: در همین سورهٴ «ص»: ﴿إذ نادی ربّه أنی مسّنی الشیطان بنصب و عذاب﴾ .
ـ آیهٴ 73 سورهٴ کهف موهم نسیان حضرت موسی(علیه السلام) و پاسخ این توهم
او اما آنچه که مربوط به جریان موسیٰ و خضر (علیهما الصلاة و علیهما السلام) است ملاحظه میفرمایید که در سه مقطع، حرف خضر یکی است.
مأمور به باطن بودن حضرت خضر(علیه السلام) و مأمور به ظاهر بودن حضرت موسی(علیه السلام)
اساس کار خضر بر امتناع از مصاحبت موسیٰ این است که، من که به ظاهر عمل نمیکنم، من روی ولایت و باطن عمل میکنم، تو هم که پیغمبری، حافظ ظواهری، نمیتوانی آن جریان من که روی باطن عمل میکنم، تحمّل کنی.
بیان حضرت خضر(علیه السلام) در عدم تحمل حضرت موسی(علیه السلام)
در همان سورهٴ کهف آیه ٦٦ به بعد این است: ﴿قال له موسیٰ هل اتبعک علی أن تعّلمن مما علمت رشداً ٭ قال إنک لن تستطیع معی صبرا﴾ ؛ تو نمیتوانی تحمل کنی: ﴿وکیف تصبر علی ما لم تحط به خبراً﴾ ؛ من یک کارهایی انجام میدهم که تو خبیر نیستی، احاطهٴ علمی نداری، حوصلهات سر میآید، اعتراض میکنی: ﴿قال ستجدنی إن شاء الله صابراً﴾ ؛ من امیدوارم صبر کنم و فرمایش شما را إطاعت کنم، خضر(سلام الله علیه) فرمود: تو قدرت صبر نداری، موسیٰ فرمود: من امیدوارم که صابر باشم. سخن از سهوو نسیان و امثال ذلک نیست. آنگاه خضر فرمود: ﴿قال فإن اتبعتنی فلا تسئلنی عن شیء حتی أحدث لک منه ذکراً﴾ ؛ اگر یک حادثهای دیدی، صبر کن تا من سرّش را بازگو کنم، با این تعهد حرکت کردند: ﴿فأنطلقا حتی إذا رکبا فی السفینة خرقها﴾ ؛ خضر(سلام الله علیه) با موسیٰ(سلام الله علیه) که سوار کشی شدن در این سفر دریایی، این کشتی را سوراخ کرد، در اینجا موسیٰ فرمود: ﴿قال أ خرقتها لتغرق أهلها﴾ ؛ این لام، لام عاقبت است، نه لام غایت، نه برای اینکه مردم را غرق کنی سوراخ کردی، این کارتو به غرق مردم منتهی میشود: ﴿أ خرقتها لتغرق أهلها لقد جئت شیئاً إمراً﴾ ، آنگاه خضر فرمود: ﴿قال ألم أقل إنک لن تستطیع معی صبراً﴾ ؛ نگفتم: نمیتوانی تحمّل کنی، ﴿قال لاتؤاخذنی بما نسیت﴾ .
ـ پاسخ به توهم نسیان حضرت موسی(علیه السلام)
از اینجاست که بعضی از مفسرین میگویند: ﴿بما نسیت﴾؛ یعنی «بما ترکت» من این تعهّد را ترک کردم، شما مرا مؤاخذه نکنید: ﴿و لاترهقنی من امری عسراً﴾ ؛ سختگیری نکنید، امیدوارم که من بعداً بتوانم صبر کنم، نه بعداً بتوانم عهده دار باشم. تعهد بعدی این است که من همان تعهد اوّلی را حفظ میکنم، من صبر میکنم، نه سعی میکنم یادم بماند، سعی میکنم فراموش نکنم، ﴿و لاترهقنی من أمری عسراً ٭ فانطلقا حتی إذا لقیا غلاماً فقتله﴾ ؛ باز اعتراض کرد ﴿قال أقتلت نفساً زکیة بغیر نفس لقد جئت شیئاً نکراً﴾ ، باز خضر فرمود: ﴿ألم أقل لک إنک لن تستطیع معی صبراً﴾ ؛ نگفتم: نمیتوانی تحمل کنی، چون کار روی باطن است، نه روی ظاهر، هر سه جا حرف خضر یکی است: تو نمیتوانی تحمل کنی، دیگر نگفت که چرا فراموش کردی؟ تو که تعهّد سپردی یادت باشد چرا یادت رفته است؟ میفرماید: تو اگر هم یادت بود، نمیتوانستی تحمّل کنی. استدلال خضر(سلام الله علیه) این است که تو نمیتوانی تحمل کنی، چه یادت باشد یا یادت نباشد، تو اگر یادت هم بود نمیتوانستی تحمل کنی. الآن هم که یادت هست من در حضور تو کاری میکنم که باز نمیتوانی تحمل کنی، فرمود: تو نمیتوانی تحمل کنی، نه چون تو یادت رفته، اگر یادت هم بود نمیتوانستی تحمل کنی، چه اولی، چه دومی، چه سومی، حرف خضر این است که ﴿کیف تصبر علی ما لم تحط به خبراً﴾ ؛ آن وقت نسیان در اینجا نقش ندارد، اگر موسای کلیم(سلام الله علیه)، متذکر هم بود باز اعتراض میکرد، چرا؟ چون حرف این است که ﴿کیف تصبر علی ما لم تحط به خبراً﴾؛ چیزی که تو نمیدانی أسراری که نمیدانی، طبق ظاهر شرع حکم میکنی، البته به خودت اجازه اعتراض میدهی. متذکر هم باشی اعتراض میکنی، نه اینکه اعتراضت در اثر نسیانت بود که اگر ناسی نبودی، اعتراض نمیکردی، اگر متذکر هم بودی، اعتراض میکردی.
«والحمدالله رب العالمین»
- شبهه نسخ و تغییر احکام الهی توسط یهود
- دلیل رد سهو النبی(ص) به خاطر تثبیت عصمت
- توجیه موارد عصمت انبیای دیگر مانند حضرت یوسف و حضرت موسی و خضر(ع)
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿مَا نَنَسَخْ مِنْ آیَةٍ أَوْ نُنْسِهَا نَأْتِ بِخَیْرٍ مِنْهَا أَوْ مِثْلِهَا أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللّهَ عَلَیٰ کُلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ ٭ أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللّهَ لَهُ مُلْکُ السَّمَاواتِ وَالأَرْضِ وَمَا لَکُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ مِنْ وَلِیٍّ وَلاَ نَصِیرٍ﴾
شبههٴ نسخ که اوّل در ذهن بنیاسرائیل بود، بعد به مشرکین حجاز سرایت کرد، خلاصهاش این بود که میگفتند: اگر این دین حق است و این کتاب، کتاب الهی است، نباید به یک چیزی گاهی امر شود، گاهی نهی و چون به یک شئ گاهی امر میشود، گاهی نهی، معلوم میشود، کلام بشر است، نه کلام خالق بشر و اگر به خدای سبحان استناد داده شد ـ معاذالله ـ افترا است
قرآن کریم این را هم از لحاظ شبههٴ علمی حل کرد، هم از لحاظ شبهه قدرت؛ فرمود به اینکه خدای سبحان یک اصل کلّی و ثابت لایتغیری دارد که ﴿عنده امّ الکتاب﴾ ، آنگاه در جهان طبیعت که جهان حرکت است، هر چیزی را در موقع خودش میآفریند، هم جوامع انسانی را و هم احکامی که برای اداره جوامع انسانی است، دربارهٴ اصل جوامع انسانی در سورهٴ مبارکهٴ ابراهیم اینچنین فرمود: آیهٴ نوزدهم: ﴿ألم تَرَ أن الله خلق السماوات و الأرض بالحق إن یشأ یذهبکم و یأت بخلق جدید﴾ ؛ اگر بخواهد شما را میبرد، گروه دیگر را میآورد، چه اینکه این چنین میکند: «یحیی و یمیت و یمیت و یحیی» ؛ عدهای را میبرد، عدّه دیگر را به جای آنها مینشاند و مانند آن؛ پس جوامع بشری را خدای سبحان نقل و انتقال میدهد. احکامی هم که برای هدایت جوامع بشری است، آنها را هم نقل و انتقال میدهد؛ هم نقل و انتقال کلی که مربوط به جوامع بشری است، روی حساب است؛ لذا در سورهٴ رعد فرمود: ﴿یمحوا الله ما یشاء و یثبت ...﴾ اما ﴿... و عنده امّ الکتاب﴾ ، هم درباره قوانین بشری فرمود به اینکه ﴿ما ننسخ من ٰایة أو ننسها نأت بخیرٍ منها أو مثلها ألم تعلم أن الله علی کل شیء قدیر﴾ ، هر جامعهای را یک حکم باید اداره کند، پس اگر در وقتی خدای سبحان به یک مطلب امر کرد، بار دیگر از آن مطلب نهی کرد، یا به مطلب دیگر امر کرد، این نه نشانهٴ ضعف علمی خداوند سبحان است، نه نشانهٴ ضعف قدرت خدای سبحان و نه نشانهٴ آن است که این کلام، کلام بشر است، بلکه خالق بشر، یک اصل کلّی را عالِم است و براساس آن اصل کلی که ام الکتاب است ولایتغیر است، هم جوامع را جابجا میکند، هم قوانین و احکام را؛ لذا فرمود: ﴿ما ننسخ من ٰایة أو ننسها نأت بخیرٍ منها أو مثلها﴾، یک وقت است که در گذشته شایسته برای یک چنین حکمی نبودند؛ لذا بهتر از آن را میآورد، یا گذشته و آینده از نظر استعداد برای آن جامع حکم بین دو یکسانند، ولی در خصیصهٴ حکم فرق میکنند؛ لذا مثل آن را میآورد، یعنی مثل آن را از نظر فضیلت و ثواب و غیر آن است از نظر شکل و قیافه و نحوهٴ اجرا و امثال ذلک.
نفی نسیان از پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم)
مسئلهٴ عمده در این بحث بود که آیا این إنساء که به معنی ناسی کردن است، از آن امت است یا از آن امّت و رسول خدا(علیه آلاف التحیة والثناء)، چون بحث در آیه است، بحث حکم خداست، یقیناً رسول خدا مصون از نسیان آیه و حکم الهی است، امّا عقلاً به دو دلیل کلامی و فلسفی که گذشت، اما نقلاً به همین وحی الهی که خدای سبحان میفرماید: ﴿سنقرئک فلا تنسی﴾ ، آن دلیل عقلی به قدری قاطع است که اگر ظاهری بر خلاف آن دلیل عقلی بود، باید آن ظاهر را توجیه کرد؛ دلیل عقلی کلامی این بود که اگر رسول خدا محتمل السهو باشد؛ یعنی ما احتمال بدهیم که او آیهای از آیات الهی را کم کرد، یا زیاد کرد سهواً، دیگر سنّت او حجّت نیست، دیگر حرف او حجّت نیست، زیرا ما در تمام حرفهای او احتمال سهو میدهیم، در حالی که رسول خدا(علیه آلاف تحیة والثناء) سنّتش حجّت است؛ یعنی سکوتش حجت، فضلاً از نطقش، قیامش حجت است، قعودش حجت است، حرکاتش حجت است، سکوتش حجت است.
حجت بودن تمام شئون امام معصوم(علیه السلام)
یک وقت هم به عرضتان رسید اینکه در زیارت آلیاسین به تمام شئون حضرت ولی عصر(ارواحنا له الفداء) ما عرض ادب میکنیم و سلام میفرستیم، به خاطر آن است که تمام شئون او حجت حق است، اینکه در زیارت آلیاسین به حضرت عرض میکنیم: «السلام علیک حین تقوم السلام علیک حین تقعد السلام علیک حین تقرأ وتبیّن» ؛ آن وقت که مینشینی سلام بر تو،آن وقتی که بلند میشوی سلام بر تو، آن وقتی که حرف میزنی سلام بر تو، آن وقتی که قرائت میکنی سلام برتو، در ابتدای زیارت، همهٴ اینها زیر پوشش اصل کلی قرار میگیرد، میگوئیم: «السلام علیک فی ٰاناء لیلک و أطراف نهارک» ؛ نشانهٴ آن است تمام حرکات وسکنات ولی الله زیر پوشش عصمت الهی است، هیچ کاری را بدون عنایت الهی نمیکنند؛ لذا ما عرض میکنیم: بر تکتک شئون شبانهروزی تو سلام، «والسلام علیک فی ٰاناء لیلک و أطراف نهارک» که این از امّهات زیارت این خاندان است.
بازگشت به بحث: دلایل نفی نسیان از پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم)
اگر چنانچه سنت اهلبیت(علیهم الصلاة و علیهم السلام) حجت الهی است، کما هوالحق، اگر ما احتمال سهو و نسیان در آیهای از آیات الهی بدهیم که دیگر أخذ به سنت ممکن نیست؛ چون احتمال در هر سنّتی است، آنجا که ساکت شد ما احتمال سهو میدهیم که حکمی را میخواست بیان کند، ولی سهواً بیان نکرد، در حالی که سکوت ولی الله حجت است، به نام امضاء و تقریر. این سکوت ولی الله که تقریر از آن انتزاع میشود، اگر احتمال سهو و نسیان بدهیم، دیگر یک چنین تقریری حجت نیست، درحالی که اگر کسی در حضور حضرت حرفی زد و حضرت ساکت بود، ما یقین داریم آن حرف مرضّی خداست، دیگر سخن از محافظهکاری، سخن از سازش، سخن از سهو و سخن از نسیان نیست؛ چون سیرهٴ رسول خدا(علیه آلاف التحیة والثناء) این بود که اگر کسی حرف میزد، حرف او را گوش میداد: «حتی یجوز فیقطعه بنهی أو قیام» ؛ این در سیره حضرت است، کسی که حرف میزد وسط حرف کسی را قطع نمیکرد، همین که آن گوینده، سخنش به باطل میل پیدا میکرد و از حق تجاوز میکرد، حضرت به عنوان اعتراض یا از مجلس پا میشدند و مجلس را ترک میکرد، یا حرف او را [قطع] میکرد و به عنوان نهی از منکر هدایتش میکردند: «لایقطع (ص) علی أحد کلامه حتیٰ یجوز»، «حتی یجوز»؛ یعنی حتی یتجاوز المتکلم عن الحق إلی الباطل، اگر متکلّم از حق تجاوز کرد، به باطل رسید، آنگاه بود که «فیقطعه بنهى أو قیام»؛ آنگاه بود که حرف او را قطع میکرد، یا به عنوان اعتراض از مجلس پا میشد، یا نه در همان مجلس مینشست و اجازه ادامهٴ حرف نمیداد، این چنین نبود که اگر کسی حرف باطلی بزند، حضرت ساکت بشود، روی مداهنه یا روی نسیان یا روی سهو ـ معاذالله ـ لذا خدای سبحان فرمود: آنچه که از زبان مطهر پیغمبر میرسد وحی الهی است که ﴿و ما ینطق عن الهوی ٭ إن هو إلا وحیٌ یوحیٰ﴾ ؛ هم آنچه را که ما گفتیم: میگوید و هر چه را که میگوید: گفتهٴ ماست؛ یعنی در بُعد سلب و اثبات خدای سبحان او را معصوم معرفی کرد. فرمود: ﴿وما هو علیٰ الغیب بضنین﴾ ؛ او بر اخبار غیبی ما ضنّت نمیورزد، بخل نمیورزد که اگر چیزی را ما به او گفتیم او نرساند، بخل بورزد، اینطور نیست؛ پس هر چه را ما به او ابلاغ کردیم، او میرساند و هر چه را که او گفت، گفته ماست: ﴿و ما ینطق عن الهوی ٭ إن هو إلاّ وحیٌ یوحیٰ﴾ این ﴿و ما ینطق عن الهوی ٭ إن هو إلاّ وحی یوحی﴾ مؤدای ﴿و ما هو علی الغیب بضنین﴾ نیست، هیچکدام از این دو آیه کار دیگری را انجام نمیدهند، آن ﴿و ما هو علی الغیب بضنین﴾ میفرماید به اینکه هر چه ما گفتیم، او ضنّت و بخل نمیورزد، به مردم میرساند، سکوت ندارد. این آیه میگوید: کلام او کلام ماست، هر چه گفت، گفتهٴ ماست. آن آیهٴ میگوید: هر چه ما گفتیم او میرساند؛ بنابراین اگر کسی معصوم شد، سکوت او سنت شد، حرف او سنّت شد، تقریر و امضای او سنّت شد و تمام شئونش سنّت شد، دیگر احتمال سهو و نسیان دربارهٴ او روا نیست، اگر ما دربارهٴ کاری از کارهای او سهو را روا بداریم، دیگر کار او سنّت نخواهد بود.
جواب: این برهان عقلی بود، منتها این نقلی تأیید اوست. در نتیجهٴ آن آیهای که فرمود: ﴿سنقرئک فلا تنسیٰ﴾ که برهان عقلی بود، اختصاصی به پیامبر داد، فرمود: تو اینگونهای که ما اقراء میکنیم، تو فراموش نمیکنی، نه ﴿إلاّ ماشاء الله﴾، که اگر خدا خواست تو فراموش میکنی، چون هم قبل از نزول این آیه، این حکم بود که اگر خدا بخواهد انسان فراموش میکند و همین که پیغمبر با دیگران در این حکم یکسان است، خب، اگر خدا خواست انسان فراموش میکند، اگر منظور آیهٴ سورهٴ اعلی این باشد که تو هرگز فراموش نمیکنی، مگر اینکه خدا بخواهد، خب همهٴ مردم همینطورند و قبل از نزول آیه هم همین طور بود، این دیگر منّتی بر پیغمبر نبود، یک خصیصهای برای حضرت نبود، اینکه فرمود: ﴿سنقرئک فلا تنسی ٭ إلاّ ما شاء الله إنه یعلم الجهر و ما یخفیٰ﴾ ، از آن مواردی است که استثنا مؤکِّد اصل مطلب است، نه برای إخراج ما لولا لدخل، نظیر همین آیهٴ سورهٴ هود.
برخی آیات موهم نسیان پیامبران
و امّا آن متشابهاتی که احیاناً دلالت میکند بر اینکه پیغمبر ـ معاذالله ـ چیزی از آیات الهی را فراموش میکند.
ـ آیهٴ 68 سورهٴ انعام موهم نسیان پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم)
یکی همان آیهٴ سورهٴ انعام بود که بحثش دیروز تا حدودی گذشت که خدای سبحان در سوره أنعام به پیغمبر فرمود: ﴿و إذا رأیت الذین یخوضون فی ٰایاتنا فأعرض عنهم حتیٰ یخوضوا فی حدیثٍ غیره و إما ینسینّک الشیطان فلا تقعد بعد الذکریٰ مع القوم الظالمین﴾ که ظاهرش این است، خدای سبحان دارد پیغمبر را نهی میکند که اگر دیدی کفّار جلسهای علیه قرآن تشکیل دادهاند و دارند درباره قرآن خوض باطل میکنند، علیه قرآن توطئه میکنند، قرآن را استهزاء میکنند، یا برای براندازی قرآن جلسه تشکیل میدهند، تو آنجا ننشین و اگر یک وقت شیطان تو را فراموشکار کرد و از یادت برد، اشتباهاً نشستی، بعد وقتی یادت آمد برخیز؛ این ترجمهٴ آیه بود.
ـ پاسخ به توهم نسیان پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم)
عرض شد به اینکه این هم شاهد داخلی دارد به نام قرینهٴ لبّی متصّل که منظور یقیناً رسول خدا نیست. هم قرینهٴ منفصل.
شاهد داخلی بر مراد نبودن پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم)
امّا شاهد لبّی متصل که قرینه لبّی متصّل است این است که خب، جلسهای که مینشیند، علیه قرآن و اسلام و رهبر اسلام و خدا و دین توطئه میکنند، مسخره میکنند، آیا فرض دارد که پیغمبر آنجا بنشیند؟ مگر این نظیر جلسات عادی گناه است که پیغمبر مثلاً احتمال اینکه در آنجا شرکت بکند، منقطع بشود، اینها علیه پیغمبر و رسالت پیغمبر توطئه دارند و خوض باطل دارند؛ پس ممکن نیست این آیه ناظر به پیغمبر باشد به عنوان شاهد لبّی متصّل.
شاهد خارجی مراد نبودن پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم)
امّا قرینهٴ منفصل همان آیهٴ سورهٴ نساء بود که به مؤمنین خطاب میکند، همان آیه ١٤٠ سورهٴ نساء فرمود: ﴿وقد نزّل علیکم فی الکتاب أن إذا سمعتم ٰایات الله یکفر بها و یستهزأ بها فلا تقعدوا معهم﴾ ؛ خطاب به مؤمنین است، فرمود: ما قبلاً به شما گفتیم که در مجالس باطل ننشینید، خب شما سراسر قرآن را که فحص کردید، دیدید جایی خدای سبحان به مؤمنین خطاب نکرد که در مجالس باطل علیهِ قرآن ننشینید؛ فقط همان یک آیه سورهٴ انعام بود، معلوم میشود آن آیه خطاب به مردم است. نه خطاب به پیغمبر. در سورهٴ نساء میفرماید: ما قبلاً به شما گفتیم. انعام در مکّه نازل شد، این سورهٴ نساء در مدینه نازل شد. در سورهٴ مدنی خدا به مردم میفرماید: ما قبلاً به شما گفتیم که در جلساتی که علیه قرآن تشکیل میشود، شرکت نکنید. خب، کجا گفت خدا؟ غیر از همان آیهای که در سورهٴ انعام است، معلوم میشود آن آیه، گرچه خطاب به رسول خداست امّا از باب «إیاک اعنی واسمعی جاره» خطاب به مردم است، مضافاً به اینکه خدای سبحان این جلسه را در حد نفاق و کفر میداند، میفرماید به اینکه نشستن در جلسهای که علیه قرآن توطئه میشود، نظیر نشستن درجلسه غیبت و قمار و شراب نیست که جزء معاصی کبیرهٴ مصطلح باشد، این درحد کفر و نفاق است. فرمود: ﴿وقد نزل علیکم فی الکتاب أن إذا سمعتم ٰایات الله یکفر بها و یستهزأ بها فلا تقعدوا معهم حتی یخوضوا فی حدیثٍ غیره ...﴾ ؛ تا اینکه از این موضوع صرف نظر کنند، وارد مسئله دیگر بشوند: ﴿... إنّکم إذاً مثلهم ...﴾؛ اگر شما در جلساتی که علیه قرآن تشکیل شد بنشینید، مثل آنهایید، منتها آنها کافرند، شما منافق، آنگاه استدلال کرد فرمود: ﴿... إنّ الله جامع المنافقین و الکافرین فی نار جهنم جمیعاً﴾ ؛ پس جلسهای که علیه قرآن تشکیل میشود، جلسه کفر و نفاق است، نه جلسهای نظیر جلسهٴ معاصی کبیره مصطلح. آن وقت یک چنین جلسهای یقیناً پیامبر حضور ندارد، آن وقت خدای سبحان به پیغمبر میفرماید: در این جلسات ننشین، اگر شیطان در تو اثر کرد، یادت رفت، در یک چنین جلسهای نشستی، بعد وقتی که یادت آمد، بلند شو؛ یعنی در جلسه کفر ننشین ،در جلسه نفاق ننشین، در جلسهای که اعضای آن اهل جهنماند ننشین اگر یادت رفته عیبی ندارد، ولی اگر یادت آمد برخیز.
پس بنابراین، این همان شاهد است به اینکه منظور امت است، نه پیغمبر. حالا اینها بحثهایی بود که دیروز گذشت و امروز یک مقدار بازگویی شد، برای اینکه بهتر در ذهن بماند؛ چون جزء مسایل اعتقادی است.
سؤال ...
جواب: نه اینجا خطاب به مردم میکند نه خطاب به همه، حتی پیغمبر.
سؤال ...
جواب: نه، آیهٴ سورهٴ نساء قبلش و بعدش، همهاش مستقیم متوجه مردم است. میفرماید: ﴿إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا ثُمَّ کَفَرُوا ثُمَّ آمَنُوا ثُمَّ کَفَرُوا ثُمَّ ازْدَادُوا کُفْراً لَمْ یَکُنِ اللّهُ لِیَغْفِرَ لَهُمْ وَلاَ لِیَهْدِیَهُمْ سَبِیلاً ٭ بَشِّرِ الْمُنَافِقِینَ بِأَنَّ لَهُمْ عَذَاباً أَلِیماً ٭ الَّذِینَ یَتَّخِذُونَ الْکَافِرِینَ أَوْلِیَاءَ مِن دُونِ الْمُؤْمِنِینَ أَیَبْتَغُونَ عِندَهُمُ الْعِزَّةَ فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلّهِ جَمِیعاً﴾ ، بعد ﴿و قد نَزَّلَ عَلَیْکُمْ فِی الْکِتٰابِ﴾ ؛ سرتاسر به این مسلماننماها است، آن وقت نمیشود رسول خدا(ص) را در این معنا، در این مصداق داخل کرد، همهاش مربوط به منافقین مسلماننما بود.
سؤال ...
جواب: آن فرض است، بله دیگر نه، این فرمود: ﴿و إمّا یُنْسِیَنَّکَ﴾ اینکه اشاره شد به اینکه آیه نمیخواهد آن را بگوید، اولاً، فرض کرده که ﴿لئن أشرکت لیحبطنّ عملک﴾ ؛ فرض است ﴿لو تقوّل علینا بعض الاقاویل ٭ لأخذنا منه بالیمین ٭ ثمّ لقطعنا منه الوتین﴾ این فرض است، با اینکه فرمود: هم در بُعد سلب معصوم است، هم در بُعد اثبات معصوم. فرمود: ﴿ما ینطق عن الهوی ٭ إن هو إلاّ وحی یوحی﴾ ولی مع ذلک فرمود: شمایی که به او افترا نسبت میدهید، میگویید: او حرف خود را به ما نسبت میدهد: ﴿ولو تقوّل علینا بعض الأقاویل ٭ لأخذنا منه بالیمین ٭ ثم لقطعنا منه بالوتین﴾.
دلیل کلامی نفی نسیان پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم)
سؤال ...
جواب: در هر موردی ما احتمال سهو میدهیم، فرق نمیکند که، اگر کسی در معرض سهو و نسیان شد ولو کم ولو یک مورد، ما در هر موردی احتمال میدهیم، همان یکی باشد. لحظه به لحظه ما میخواهیم جزم پیدا کنیم، نه مظنّه؛ ما میخواهیم به حرف پیامبر جزم پیدا کنیم، در جایی که مظنّه حجّت نیست، سخن او حجّت است، ما میخواهیم اعتقاد پیدا کنیم، آن وقت ما در هر حرفی احتمال میدهیم که نسیان کرده باشد.
پشتوانهٴ نفی سهو از کلام پیامبر، عصمت اوست، نه اصالت عدم غفلت
اگر دربارهٴ کسی ما احتمال سهو بدهیم، با اصالت عدم غفلت و سهو مسأله حل میشود، نه با جزم. اینکه قول عادل جزمآور نیست، برای اینکه تعمد را ما روی عدالت او نفی میکنیم، ولی سهو را روی اصل عقلایی حل میکنیم، از این جهت خبر واحد مفید مظنّه است، آن وقت حرف پیامبر ـ معاذ الله ـ مفید مظنه است؟! آن میتواند در اصول دین حد وسط قرار بگیرد، حرف معصوم میتواند در مسائل اعتقادی حد وسط قرار بگیرد؛ چون مفید جزم است. ما اگر حرف او را با اصالت عدم غفلت حل بکنیم، دیگر مفید مظنه است. ما نباید به اندازه یک در میلیارد احتمال سهو بدهیم، اگر یک در میلیارد احتمال سهو دادیم، سخنان او را با اصل عدم غفلت حل میکنیم؛ کسی که پشتوانه ٴحرفش، اصالت عدم غفلت است، حرف او مظنّه میآورد، نه جزم و آن فرد عادی است، او عادل است، نه معصوم. ما میخواهیم چیزی که در آنجا جزم و یقین معتبر است؛ مثل عقاید، بر حرف او اعتماد کنیم. میخواهیم اصل معاد و مبدأ و رسالت و اصول کلیه را به حرف او اکتفا کنیم و اگر ما احتمال سهو بدهیم، پشتیبان حرفِ کسی که محتمل السهو است، اصالت عدم غفلت است، اصالت عدم سهو است؛ یک چنین آدمی، حرفش مظنّه میآورد آن هم نوعاً نه شخصاً.
سؤال ...
جواب: الآن در امور عادی بحث نیست، آن را برهان فلسفی باید حل کند، نه برهان کلامی. کسی که به مقام عالی تجرد رسید، همه جا اشراف دارد، الآن بحث در احکام است؛ لذا بحث آن برهان کلامی تا همین حد بُرد دارد و ظواهر آیات هم همین حد را اثبات میکند، امّا حالا در مسائل موضوعات، به جای اینکه این کتاب را بردارد آن کتاب را برداشت که هیچ حکمی بر آن مترتب نیست، آن را باید مسئلهٴ عقلی حل کند نه مسئلهٴ کلامی.
در بعضی از موارد نسیان به پیغمبری از انبیای الهی استناد داده شد، به حسب ظاهر، ولی وقتی خوب مراجعه بشود، میبینیم در آن موارد هم، نسیان یا مربوط به پیغمبر نیست، یا اگر مروبوط به پیغمبر است قابل توجیه است.
ـ آیهٴ 41 سورهٴ یوسف، موهم نسیان حضرت یوسف(علیه السلام)
اما در سورهٴ یوسف، آیهٴ ٤١ به بعد این است که یوسف(سلام الله علیه)، یوسفی را که خدای سبحان میگوید: او برهان ربّ را دید، یک چنین آدمی به زندان افتاد، کسی که نه تنها به یاد الله است، متذکر است، نه تنها میداند، بلکه میبیند: ﴿لو لا أن رأی برهان ربّه﴾ ؛ او یک کسی است که اهل رؤیت برهان ربّ است، یک چنین کسی به زندان افتاد، در زندان عدهای به حضورش راه یافتند و از او به عنوان تعبیر خواب استفاده میکنند، در خواب را به عرض ایشان، رساندند حضرت فرمود: ﴿یا صاحِبَیِ السجن أَمّا أحدکما فیسقی ربّه خمراً﴾ ؛ آنکه ساقی میکدهٴ عزیز مصر بود، به سمتش بر میگردد و ربّ خود را سقی میکند: ﴿فیسقی ربه خمراً و أما الآخر فیصلب فتأکل الطیر من رأسه قضی الأمر الّذی فیه تستفتیان﴾ این یک جا بعد در آیهٴ بعد فرمود: ﴿وقال للّذی ظن أنّه ناج منهما اذکرنی عند ربّک ...﴾؛ چون میدانست یکی از این دو نجات پیدا میکند، یکی را اعدام میکنند، به آنکه اهل نجات بود، فرمود: جریان ما را پیش ربّ خودت مطرح کن، خب: ﴿... اذکرنی عند ربّک فأنسیٰه الشیطان ذکر ربّه﴾ ؛ یعنی شیطان بر آن زندانی آزاد شده مسلّط شد، از یادش برد که جریان یوسف(سلام الله علیه) را پیش رب خودش که همان عزیز مصر بود، مطرح کند.
ـ پاسخ به توهم نسیان حضرت یوسف(علیه السلام)
در سه موضع سخن از ربّ است، دو موضع آن یقیناً مربوط به آن شخص است، این سوّمی هم به شهادت وحدتِ سیاق باید به همان برگردد؛ یعنی شیطان بر آن زندانی آزاد شده اثر گذاشت، او یادش رفت که پیش رب خودش، جریان زندانی یوسف را مطرح کند، نه اینکه شیطان در یوسف ـ معاذالله ـ اثر گذاشت که یوسف به غیر خدا پناه ببرد، فرمود: ﴿و قال للذی ظنّ أنه ناج منهما اذکرنی عند ربک﴾، آنگاه: ﴿فأنساه الشیطان ذکر ربّه﴾، اوّلاً: قرآن منزه از آن است که آن طاغوت را ربّ یوسف بداند، یا یوسف(سلام الله علیه) از آن طاغوت به عنوان «ربّی» یاد کند؛ چون خودش میفرماید: رب ما الله است: ﴿أاربابٌ متفرقون خیرٌ أم الله الواحد القّهار﴾ ؛ دیگران بودند که قائل به ربوبیّت سلاطین بودند، همین حرفی که «خدایگان» قبلاً بود، همین حرف را سلاطین پیشین هم داشتند، نه بیش از این؛ یعنی در همین حدّ فرعون میگفت: ﴿أنا ربکم الأعلی﴾ ؛ نه یعنی من خالق آسمان و زمینام، نه یعنی من آفریدگار شمایم، یعنی سعادت شما در این است که حرف مرا اطاعت کنید همین، تعبیر حضرت به همین مناسبت بود که آن طاغوتیان را مدبّر حقیقی خود میپنداشتند، و از آنها اطاعت میکردند، پس در اینجا حتماً ﴿ذکر ربّه﴾ ضمیرِ ﴿ربّه﴾ به آن شخص ناجی بر میگردد، نه به یوسف(سلام الله علیه).
سؤال ...
جواب: نه، یعنی بنا شد پیش رب این مسأله را مطرح کند، یوسف(سلام الله علیه) فرمود: وقتی از زندان آزاد شدی، پیش ربّت که رفتی، جریان ما را مطرح کن. این یادش رفته که پیش ربّ برود و جریان را مطرح کند، همین.
سؤال ...
جواب: نه، این ظاهر سیاق که ذکر رب مربوط به آن است یقیناً. خیلی خب. آن یک مسئلهٴ دیگر است که چرا اصلاً تفوه کرده که شما ﴿اذکرنی عند ربّک﴾ ؟ چرا اصلاً فرموده؟ نه این یک ترک أولیایست فعلاً بحث دربارهٴ سهو و نسیان است، نه ترک اولی. اصلاً ممکن است به آنها بگوید: چرا این حرف را زدی تو که برهان رب را دیدی، تو که گفتی ﴿ربّ السجن أحبّ إلیّ مما یدعوننی﴾ . چرا این حرف را زدی؟ آن روایات هم تام نیست؛ برای اینکه حضرت میخواست حقش را احقاق کند، یک آدم مظلومِ زندانی نباید تو سری بخورد که، اگر چنانچه وقتی که طناب انداختند، حضرت محکم طناب ته چاه را گرفت، بگویند: تو چون موحد هستی، چرا دست به طناب زدی؟ خب، اگر کسی زندان رفت، بالاخره باید چیزی را بگیرد و بالا بیاید، این با توحید منافات ندارد اما همه را مجاری رزق حق میبیند.
سؤال ...
جواب: بله آن شخص متذکر شد، أحسنت. بله آنجا ظنّ به معنای عَلِمَ است.
سؤال ...
جواب: بله، چون آن شخص یادش رفته بگوید، یوسف(سلام الله علیه) مدتها ماند، او اگر زودتر میگفت حضرت آزاد میشد مثلاً، نگفت: حضرت مدتی ماند.
ـ آیهٴ 61 سورهٴ کهف موهم نسیان حضرت موسی(علیه السلام)
امّا درجریان موسیٰ(سلام الله علیه) در سورهٴ مبارکهٴ کهف آیهٴ٦١ به بعد این است، فرمود: ﴿فلمّا بلغا مجمع بینهما نسیا حوتهما﴾ ؛ قرار این بود که هر وقت این ماهی مثلاً به دریا میافتاد، حالا یا زنده میشد، یا به دریا میافتاد، آنجا قرارگاهی بود که موسای پیغمبر(سلام الله علیه) آن عبد صالح را ملاقات کند و علوم الهی را از او فرا بگیرد، وقتی به این مجمع البحرین رسیدند جریان ماهی یادشان رفت: ﴿نسیا حوتهما فاتخذ سبیله فی البحر سربا﴾ ؛ ماهی هم راه دریایی را گرفته است، حالا یا زنده شده در دریا، یا افتاد در دریا و سُر خورد و رفت. فعلاً در این جهت خیلی بحث نیست: ﴿فلّما جاوزا ...﴾؛ از آن محل گذشتند: ﴿... قال لفتاه ٰاتنا غداءنا ...﴾؛ موسیٰ(سلام الله علیه) به همراهش که او هم یوشع بود مثلاً، فرمود: آن غذایی که مربوط به جاشتگاه ما بود را بدهید: ﴿... لقد لقینا من سفرنا هذا نصباً ٭ قال أرأیت إذ أوینا إلی الصخرة فإنی نسیت الحوت﴾ ؛ من یادم رفت از جریان ماهی شما را با خبر کنم.
ـ پاسخ به توهم نسیان حضرت موسی(علیه السلام)
خب، اگر چنانچه واقعاً نسیان مربوط به هر دو بود، میگفت: ما که با هم مسئولیتمان مشترک است، هر دو باید متذکر باشیم، هیچکدام یادمان نبود، نه تنها من یادم رفته خب، شما هم یادتان رفته است. میگوید: ﴿فإنی نسیت الحوت و ما أنسٰنیه إلا الشیطان أن أذکره﴾ ؛ من یادم رفته که جریان زنده شدن ماهی، یا افتادن ماهی در دریا را به اطلاع شما برسانم. شیطان مانع این بود، من آن صحنه را دیدم، اصل ماهی یادم نرفت، چون من دیدم ماهی را که در دریا افتاد، یا زنده شد، یا بالاخره ﴿فَاتَّخَذَ سَبِیلَهُ فِی الْبَحْرِ سَرَباً﴾ ؛ آنچه که منسی است، اعلام و گزارش جریان ماهی است، نه اصل ماهی، اینکه فرمود: ﴿نسیا حوتهما﴾ ؛ معلوم میشود، اصل ماهی منسی نیست، اعلام گزارش منسی است؛ لذا فرمود: ﴿وما أنسٰنیه الا الشیطان أن اذکره﴾ ؛ شیطان نگذاشت که من جریان را به شما گزارش بدهم. ﴿و اتخذ سبیله فی البحر عجباً﴾ ، معلوم میشود این اصل نسیان مربوط به آن همراه بود، بعد به هر دو نسبت دادند اما دربارهٴ همراه: اولاً، نظیر موسی(سلام الله علیه) از انبیای اولوالعزم نیست، یکی و ثانیاً، همانطوری که دربارهٴ خود أیوب دارد که شیطان تصرّفی کرده، یک آزاری به اینها رسانده است، نه در حد وسوسه، نه در حد حکم، اینجا از این جهت دلیل عقلی بر استحالهٴ آن قائل نیست. این هم میشود، نظیر آنچه که در سورهٴ «ص» بیان کرده است.
سؤال ...
جواب: او که مسئول نبود، مسئول آن نبود که چه کسی غت یادش میرود. اینها داشتند راهشان را [میرفتند]، چون گرسنه شد.
سؤال ...
جواب: تذکر مال وقت غذا است، وقت غذاست. این که عهدهدار آن توبرهٴ غذا نیست، معلوم میشود او در هنگام تفصیل، معلوم میشود که اصل مال یوشع بود، فرمود: من یادم رفته به شما عرض کنم، شما بالتبع ناسی شدید.
سؤال ...
جواب: نه، منظور آن است که در آیهٴ بعد، یوشع نگفت، ما هر دو یادمان رفته است، گفت: من یادم رفته، شیطان باعث شده که من به اطلاع شما نرساندم.
سؤال ...
جواب: خیلی خب؛ پس معلوم میشود که آن کسی که مسئول است، کار مربوط به اوست، آن کسی که مسئول نیست که عهدهدار نیست، نه ناسی است، نه متذکر؛ کار مال او نیست.
سؤال ...
جواب: موقع غذاست دیگر، غذا میخواهنددیگر، او گزارش میدهد که یادم رفته است. حضرت موسی که دیگر نباید عالم باشد به همهٴ خصوصیاتی که او عهدهدار است، اما اینکه آن یوشع بن نون گفت: ﴿وَمَا أنسٰینیه إِلاّ الشَّیْطَانُ أَن أَذْکُرَهُ﴾ ؛ اینجا ظاهرش این است که شیطان در یک بزرگواری چون یوشع(سلام الله علیه) اثر کرد، اما نه یعنی وسوسه کرد، نه یعنی آنها را وادار کرد به خلاف شرع نسیاناً و أمثال ذلک؛ مسئلهٴ حکم شرعی نبود اولاً، مسأله وسوسه نبود ثانیاً، کاری از کارهای خارجی بود به منظور ایذاء، این ممکن است. در همان سورهٴ «ص» جریان ایوب را ذکر میکند، آیهٴ ٤١ میفرماید: ﴿و اذکر عبدنا أیوب إذ نادیٰ ربّه أنی مسّنی الشیطان بنصب و عذاب﴾ ؛ خب، همانطوری که سرما و گرما در انبیا مؤثر است، بالاخره اینها سرما میخورند، شمشیر در اینها مؤثر است، اینها را شهید میکنند. سمّ در اینها مؤثر است، و اینها را مسموم میکنند، شیطان در بدن اینها که میتواند اثر کند به عنوان آسیب رساندن، آن چیزی که راه ندارد، وسوسه است و حکم الهی است و بیان هدایت است و امثال ذلک، وگرنه در امور خارجی، در حد یک سرما و گرما که به اینها آسیب برساند، اینکه دلیل عقلی، یا نقلی بر امتناعش اقامه نشده است.
سؤال ...
جواب: نه، شیطان چون جن است و کافر هست، مزاحم بدنی هم هست؛ لذا گفت: در همین سورهٴ «ص»: ﴿إذ نادی ربّه أنی مسّنی الشیطان بنصب و عذاب﴾ .
ـ آیهٴ 73 سورهٴ کهف موهم نسیان حضرت موسی(علیه السلام) و پاسخ این توهم
او اما آنچه که مربوط به جریان موسیٰ و خضر (علیهما الصلاة و علیهما السلام) است ملاحظه میفرمایید که در سه مقطع، حرف خضر یکی است.
مأمور به باطن بودن حضرت خضر(علیه السلام) و مأمور به ظاهر بودن حضرت موسی(علیه السلام)
اساس کار خضر بر امتناع از مصاحبت موسیٰ این است که، من که به ظاهر عمل نمیکنم، من روی ولایت و باطن عمل میکنم، تو هم که پیغمبری، حافظ ظواهری، نمیتوانی آن جریان من که روی باطن عمل میکنم، تحمّل کنی.
بیان حضرت خضر(علیه السلام) در عدم تحمل حضرت موسی(علیه السلام)
در همان سورهٴ کهف آیه ٦٦ به بعد این است: ﴿قال له موسیٰ هل اتبعک علی أن تعّلمن مما علمت رشداً ٭ قال إنک لن تستطیع معی صبرا﴾ ؛ تو نمیتوانی تحمل کنی: ﴿وکیف تصبر علی ما لم تحط به خبراً﴾ ؛ من یک کارهایی انجام میدهم که تو خبیر نیستی، احاطهٴ علمی نداری، حوصلهات سر میآید، اعتراض میکنی: ﴿قال ستجدنی إن شاء الله صابراً﴾ ؛ من امیدوارم صبر کنم و فرمایش شما را إطاعت کنم، خضر(سلام الله علیه) فرمود: تو قدرت صبر نداری، موسیٰ فرمود: من امیدوارم که صابر باشم. سخن از سهوو نسیان و امثال ذلک نیست. آنگاه خضر فرمود: ﴿قال فإن اتبعتنی فلا تسئلنی عن شیء حتی أحدث لک منه ذکراً﴾ ؛ اگر یک حادثهای دیدی، صبر کن تا من سرّش را بازگو کنم، با این تعهد حرکت کردند: ﴿فأنطلقا حتی إذا رکبا فی السفینة خرقها﴾ ؛ خضر(سلام الله علیه) با موسیٰ(سلام الله علیه) که سوار کشی شدن در این سفر دریایی، این کشتی را سوراخ کرد، در اینجا موسیٰ فرمود: ﴿قال أ خرقتها لتغرق أهلها﴾ ؛ این لام، لام عاقبت است، نه لام غایت، نه برای اینکه مردم را غرق کنی سوراخ کردی، این کارتو به غرق مردم منتهی میشود: ﴿أ خرقتها لتغرق أهلها لقد جئت شیئاً إمراً﴾ ، آنگاه خضر فرمود: ﴿قال ألم أقل إنک لن تستطیع معی صبراً﴾ ؛ نگفتم: نمیتوانی تحمّل کنی، ﴿قال لاتؤاخذنی بما نسیت﴾ .
ـ پاسخ به توهم نسیان حضرت موسی(علیه السلام)
از اینجاست که بعضی از مفسرین میگویند: ﴿بما نسیت﴾؛ یعنی «بما ترکت» من این تعهّد را ترک کردم، شما مرا مؤاخذه نکنید: ﴿و لاترهقنی من امری عسراً﴾ ؛ سختگیری نکنید، امیدوارم که من بعداً بتوانم صبر کنم، نه بعداً بتوانم عهده دار باشم. تعهد بعدی این است که من همان تعهد اوّلی را حفظ میکنم، من صبر میکنم، نه سعی میکنم یادم بماند، سعی میکنم فراموش نکنم، ﴿و لاترهقنی من أمری عسراً ٭ فانطلقا حتی إذا لقیا غلاماً فقتله﴾ ؛ باز اعتراض کرد ﴿قال أقتلت نفساً زکیة بغیر نفس لقد جئت شیئاً نکراً﴾ ، باز خضر فرمود: ﴿ألم أقل لک إنک لن تستطیع معی صبراً﴾ ؛ نگفتم: نمیتوانی تحمل کنی، چون کار روی باطن است، نه روی ظاهر، هر سه جا حرف خضر یکی است: تو نمیتوانی تحمل کنی، دیگر نگفت که چرا فراموش کردی؟ تو که تعهّد سپردی یادت باشد چرا یادت رفته است؟ میفرماید: تو اگر هم یادت بود، نمیتوانستی تحمّل کنی. استدلال خضر(سلام الله علیه) این است که تو نمیتوانی تحمل کنی، چه یادت باشد یا یادت نباشد، تو اگر یادت هم بود نمیتوانستی تحمل کنی. الآن هم که یادت هست من در حضور تو کاری میکنم که باز نمیتوانی تحمل کنی، فرمود: تو نمیتوانی تحمل کنی، نه چون تو یادت رفته، اگر یادت هم بود نمیتوانستی تحمل کنی، چه اولی، چه دومی، چه سومی، حرف خضر این است که ﴿کیف تصبر علی ما لم تحط به خبراً﴾ ؛ آن وقت نسیان در اینجا نقش ندارد، اگر موسای کلیم(سلام الله علیه)، متذکر هم بود باز اعتراض میکرد، چرا؟ چون حرف این است که ﴿کیف تصبر علی ما لم تحط به خبراً﴾؛ چیزی که تو نمیدانی أسراری که نمیدانی، طبق ظاهر شرع حکم میکنی، البته به خودت اجازه اعتراض میدهی. متذکر هم باشی اعتراض میکنی، نه اینکه اعتراضت در اثر نسیانت بود که اگر ناسی نبودی، اعتراض نمیکردی، اگر متذکر هم بودی، اعتراض میکردی.
«والحمدالله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است