display result search
منو
تفسیر آیه 2 سوره رعد _ بخش پنجم

تفسیر آیه 2 سوره رعد _ بخش پنجم

  • 1 تعداد قطعات
  • 38 دقیقه مدت قطعه
  • 110 دریافت شده
درس آیت الله جوادی آملی با موضوع تفسیر آیه 2 سوره رعد _ بخش پنجم
- تفسیر روایی آیه دوم
- بررسی روایات درباره معنای کرسی و عرش
- عباد الله
- تمثیل و تشبیه

بسم الله الرحمن الرحیم
در بیان امام ششم(سلام‌الله‌علیه) به حنان‌بن‌سدید حضرت فرمود چون خدای متعالی خود را از توصیف توصیف کنندگان منزه دانست به دلیل اینکه ﴿رب‌العرش﴾ است معلوم می‌شود عرش به معنای تخت یا جسمی از اجسام طبیعی نیست, چرا؟ زیرا تعلیق حکم بر وصف مشعر به علیت است حضرت استدلال کرد فرمود چون خدا فرمود: ﴿سبحان رب السموات والارض رب العرش عمّا یصفون﴾ یا در سورهٴ انبیاء فرمود: ﴿فسبحان الله رب العرش عمّا یصفون﴾ خدا منزه از اوصاف مشرکان و مادیین است برای اینکه او رب‌العرش است معلوم می‌شود عرش یک معنای مجرد و منزه از ماده و مادیت است, نظیر عزت که در سورهٴ صافات فرمود: ﴿سبحان ربک رب العزة عمّا یصفون﴾ چون خدا عزیز است منزه از اوصاف ملحدان است نه شریک دارد نه جزء دارد و مانند آن. چون دو جای قرآن یکی سورهٴ انبیاء یکی سورهٴ زخرف فرمود: چون خدا ﴿رب‌العرش﴾ است پس منزه از اوصاف توصیف کنندگانی است که برای خدا شریک و مثل و مانند آن قایلند آن‌گاه حضرت در پایان همین روایات شریف که دیروز مطرح شده بود فرمود «ولله المثل الاعلی» یعنی عالی‌ترین وصف برای خداست هر وصف کمالی که موجب نقص نباشد اکمل آن وصف کمالی برای خداست ﴿لله الأسْماء الحسنی﴾ می‌فرماید: اسم دو قسم است اسم حسن اسم قبیح, اسم کمال اسم نقص اسامی قبیح و نقص اصلاً برای خدا نیست اسامی حسن و کمال هم برای خدا نیست بلکه احسن‌الاسامی برای خداست اینجا هم «و لله المثل الأعلٰی» پس مثل و وصف دانی برای خدا نیست عالی هم شایستهٴ مقام الهی نیست بلکه اعلی شایستهٴ مقام خداست «ولله المثل الاعلی الذی لایشبهه شیء» چیزی همانند خدا نیست «و لا یوصف و لا یتوهم» , قابل ادراک احدی نیست که کسی دربارهٴ او او را توصیف کند یک عده را قرآن کریم مستثنا کرد فرمود خدا منزهٴ از توصیف توصیف کنندگان است «الا المخلصون» بندگان مخلص‌اند که شایسته‌اند خدا را توصیف کنند چندین وصف در قرآن کریم برای عباد مخلَص آمده که ظاهراً عالی‌ترین و برجسته‌ترین مقام‌ها برای بندگان مخلص همین مقام است که حق توصیف خدا به احدی داده نشد «الا المخلصین» دربارهٴ مخلصین آمده که شیطان به حریم آنها راه ندارد ﴿الا عبادک منهم المخلصین﴾ دربارهٴ مخلصین آمده که خدا در قیامت همه را برای محاسبه احضار می‌کند برگهٴ جلب می‌فرستد همه لمحضرون‌اند «الا المخلصین» مخلصین را احضار نمی‌کند و همگان از هراس قیامت متأثرند و مخلصین منزه‌اند اینها یک سلسله مقام و در این بحث هم این مقام مطرح شده که احدی حق توصیف خدای متعالی [را] ندارد خدا منزه از وصف توصیف کنندگان است «الا المخلصین» بندگان مخلص‌اند که مجازند خدا را توصیف کنند, بندگان مخلص چه مقامی یافته‌اند که مجازند خدا را توصیف کنند؟ آیا با لسان خود خدا را توصیف می‌کنند یا گوینده دیگری است؟ آیا عباد مخلص به لسان بندگان خالص خدا را توصیف می‌کنند که توصیف کننده عباد است یا توصیف کننده معبود است به لسان العبد, در این کریمه که می‌فرماید: خدا منزه از اوصاف توصیف کنندگان است «الا المخلصین» اینها چه کسانی‌اند که حق توصیف خدا را دارند؟ در آن قرب نوافل و قرب فرایض عنایت فرموده‌اید که دربارهٴ قرب نوافل بیانی را که فریقین از رسول‌الله(صلّی الله علیه و آله وسلّم) نقل کردند هم در جوامع روایی خاصه آمده هم در جوامع روایی اهل سنت که حضرتش فرمود خدای متعالی این‌چنین فرمود لایزال بندگان من به من نزدیک می‌شوند به وسیلهٴ نوافل «حتی احبّه» تا من محب و او محبوب من بشود «فاذا احببته کنت سمعه الذی یسمع به و بصره الذی یبصر به و لسانه الذی ینطق به ویده التی یبطش بها» و کذا و کذا و کذا، اگر او متقرب الی الله شد محبوب خدا می‌شود و خدا محب او در مقام فعل و خدا در مقام فعل، نه در مقام ذات، به لسان این عبد صالح سخن می‌گوید پس گوینده دیگری است نه گوینده این بندهٴ مخلص تا انسان به جایی برسد لسانی پیدا کند سراسر طاهر که خدا با این لسان فی مقام‌الفعل لا فی مقام الذات, سخن بگوید هنر است آن‌گاه توصیف کننده خدا واصف، خدا موصوف هم خداست منتها در مقام فعل از زبان عبد صالح انسان می‌شنود اگرخطب نهج‌البلاغه را شما تلاوت می‌کنید می‌بینید در اوصاف خدای متعالی چه کلمات بلندی دارد گوینده دیگری است به لسان علی‌بن‌ابی‌طالب «کنت لسانه الذی یتکلم به», مرحوم شیخ بهایی(رضوان الله علیه) یک رسالهٴ کوتاهی در تفسیر سورهٴ مبارکهٴ فاتحةالکتاب دارد که در پایان مفتاح الفلاح ایشان چاپ شده است یک رسالهٴ کوچکی است در تفسیر سورهٴ مبارکهٴ فاتحة در آنجا که از معصوم(علیه‌السلام) نقل می‌کند آیة مثلاً ﴿ایاک نعبد و ایاک نستعین﴾ یا ﴿اهدنا الصراط المستقیم﴾ یا ﴿مالک یوم الدین﴾ یکی از این آیات را نقل می‌کند امام ششم(سلام الله علیه) این‌قدر تکرار کرد که گویا از زبان متکلمش شنیدیم حضرت فرمود من این‌قدر تکرار کردم «حتی سمعها من قائلها» قایل این کلمه در حال صلاة کیست خود جعفربن‌محمد الصادق (علیهما السلام) است یا گوینده دیگری است به لسان جعفربن‌محمد(علیهما الصلاة وعلیهما السلام) اگر قرب نوافل است گوینده دیگری است به لسان عبد صالح و بندگان مخلص اگر گوینده دیگری است به لسان عبد صالح آن دیگری هوالله است فی مقام الفعل لا فی مقام الذات لذا حق توصیف را دارد چون خودش خودش را وصف می‌کند این عالی‌ترین مقام است برای بندگان مخلص که در قرآن کریم تبیین شده که احدی حق توصیف خدا را ندارند مگر مخلصین چرا؟ چون زبان اینها مجرای سخن خداست در مقام فعل نه در مقام ذات، خدای متعالی به زبان بندگان مخلص سخن می‌گوید, لذا می‌فرماید: «لایوصف ولایتوهم» همه اینها توصیف است همهٴ اینها توصیف خدای متعال است «فذلک المثل الاعلی» اما «و وصف الذین لم یؤتوا من الله فوائد العلم» آنها که از طرف خدای متعالی چیزی نصیبشان نشده است اینها خدا را وصف کرده‌اند «فوصفوا ربهم باذنی الامثال و شبّهوه بالمتشابه منهم فیما جهلوا به» با صفات تشبیهیه حق تعالی را متصف کردند «فلذلک قال [تعالی] ﴿و ما اوتیتمْ من العلم الا قلیلا﴾ فلیس له تعالی شبه ولا مثل و لا عِدل و له الاسماء الحسنی التی لا یسمی بها غیره» , نه خدا به اسمی که شایبهٴ نقص دارد متصف است و نه دیگران به اوصاف الهی موصوف خواهند بود هم ﴿له الاسماء الحسنی﴾ نه اسم حَسَن و این اسماء حسنا مخصوص خدای متعالی است «لایسمی بها غیره و هی التی وصفها فی الکتاب فقال ﴿فادعوه بها﴾» خدا را با این اسماء حسنا بخوانید «﴿و ذروا الذین یلحدون فی اسمائه﴾» آنهایی که در اسامی الهی الحاد می‌ورزند یعنی حاشیه می‌روند لحد گوشهٴ قبر است کنارهٴ قبر است ملحد کسی است که از بستر صراط مستقیم فاصله گرفته اَلْحَدَ کنار رفته از این طریق «و ذروا الذین یلحدون فی اسمائه جهلاً بغیر علم فالذی یلحد فی اسمائه بغیر علم یشرک و هو لا یعلم و یکفر به و هو یظن انه یحسن فلذلک قال ﴿و ما یؤمن اکثرهم بالله الا و هم مشرکون﴾» که در اواخر سورهٴ مبارکهٴ یوسف است در این آیه فرمود اکثر مؤمنین مشرک‌اند آن آیاتی که دارد اکثر انسانها موحد نیستند مسئله‌ای است علی حده ولی این آیه می‌فرماید: اکثر مؤمنین مشرک‌اند که از امام(علیه‌السلام) سؤال می‌کنند چگونه در عین حال که مؤمن‌اند مشرک‌اند؟ می‌فرمایند همین که می‌گویند «لولا فلان لهلکته» اگر فلان شخص نبود ما از بین می‌رفتیم همین تعبیر رایج ما که می‌گوییم اول خدا دوم فلان شخص. خدا را یک اولی می‌دانیم که له ثانی عرض کردند پس چطور بگوییم؟ فرمود بگویید خدای متعالی از این راه به ما احسان کرده است نه اینکه اول خدا دوم فلان طبیب ما را شفا داد یا اول خدا دوم فلان شخص باعث حل مشکل شد اگرخداست ﴿لله جنود السموات والارض﴾ دیگر نمی‌شود گفت اول خدا دوم فلان جُند که خدا اولی نیست که ثانی داشته باشد باید گفت خدا را شکر که از این راه به ما احسان کرده «من لم یشکر المخلوق بما انه مخلوق نه مخلوق» را در برابر خالق قرار بدهند و بگویند «من لم یشکر المنعم من المخلوقین لم یشکر الله عزوجل» و این را توجیهی برای تبهکاری شرک بدانند مخلوق کیست؟ چرا گفتند وقتی احسان کردی به کسی دستت به دست مستمند رسید آن دست را ببوس؟ چرا معصومین(علیهم‌السلام) آن دست را می‌بوسیدند و می‌بوییدند؟ چرا ﴿یأخذ الصدقات﴾ ﴿یقبل التوبه عن عباده و یأخذ الصدقات﴾ گیرنده دیگری است اگر انسان اسماء فعلیه حق تعالی را از اسماء ذاتیه ذات اقدس الهی جدا کرد و در مقام فعل همه را جزء جنود الهی دانست هرگز برای کسی حساب مستقل باز نمی‌کند «﴿و ما یؤمن اکثرهم بالله الا و هم مشرکون﴾ فهم الذین یلحدون فی اسمانه بغیر علم فیضعونها غیر مواضعها یا حنان» امام ششم(سلام الله علیه) به حنان می‌فرمایند اینها شاگردانشان را تقسیم کرده بودند بعضی در فقه کار می‌کردند بعضی در تفسیر بعضی در مسائل عقلی بعضی در مناظرات این چند هزار شاگردی که حضرت داشت همه‌شان در یک رشته نبودند «یا حنان ان الله تبارک و تعالی امَر ان یتخذ قوم اولیاء» خدا دستور داد که یک عده اولیاء الهی به شمار بیایند اولیاء مردم باشند چه کسانی‌اند که اولیاء الهی‌اند و مردم باید تحت ولایت آنها به سر ببرند «فهم الذین اعطاهم الله الفضل و خصهم بما لم یخص به غیرهم» , اینها یک بندگان مخصوصی‌اند آن‌گاه نمونه ذکر می‌کند می‌فرماید به عنوان نمونه «فأرسل محمداً(صلّی الله علیه وآله وسلّم) فکان الدلیل علی الله بأذن الله», می‌شود دلیل الهی «حتی مضی دلیلاً هادیاً فقام من بعده وصیه (علیه السلام) دلیلاً هادیاً علی ما کان هو دلَّ علیه من امر ربه» هر کاری که منوب عنه می‌کرد رسول‌الله می‌کرد ولی‌الله هم می‌کند «من ظاهر علمه ثم الائمة الراشدون [علیهم الصلاة و علیهم السلام]» فتحصل در مقام ثانی بحث این قرآن ناطق چگونه از رب‌العرش بودن استفاده کرد که این عرش تخت نیست از همین عرش استفاده کرد که این عرش به معنی تخت نیست هیأت سریری نیست چرا؟ چون فرمود در کنار تسبیح قرار گرفت صفات تنزیهی چون وقتی از امام(علیه السلام) سؤال می‌کنند که سبحان‌الله یعنی چه؟ یعنی تنزیهه چون در همین توحید مرحوم صدوق گذشته از اینکه یک بابی دارد به نام معنای الله اکبر بابی دارد در صفحهٴ 311 به نام معنای سبحان‌الله, سبحان‌الله یعنی چه روایات این باب سه تاست مردی از عمربن خطاب پرسید «ما تفسیر سبحان الله؟» عمر در جواب گفت «ان فى هذا الحائط رجلاً کان اذا سئل أنبأ و اذا سکتَ ابتدأ» , گفت در این باغ مردی است اگر به حضورش رفتی مطلبی را سؤال کردی جواب می‌دهد اگر چیزی نپرسیدی ابتداءاً شروع به بحث علمی می‌کند محضرش محضر علم است چون محضر رسول‌الله(صلّی الله علیه و آله وسلّم) این‌چنین بود که به سخنان عادی نمی‌گذشت یا سؤال می‌کردند جواب خوب می‌شنیدند یا تأدب می‌کردند سعی می‌کردند که حضرت اینها را روشن کند همینها که اوایل از پشت دیوار داد می‌کشیدند أخرج, أخرج یا محمد أخرج یا محمد أخرج طوری تربیت شده بودند که مجلس حضرت دیگر جا نبود لذا سورهٴ مجادله آمده که شما که حالا یک مدتی بودید استفاده کردید بروید بگذارید دیگران بیایند که جا باشد و اگرخواستید بنشینید لااقل جمع‌تر بنشینید که جا برای دیگران باشد که برای مجلس رسول‌الله(صلّی الله علیه و آله وسلّم) ادبش چند تا آیه نازل شده که ﴿اذا قیل انشزوا فانشزوا﴾ پاشید دیگران بیایند بنشینند و اگر خواستید بنشینید پس ﴿تفسحوا فی المجالس فافسحوا یفسح الله لکم﴾ این کار را [هم] بکنید طوری شیفتهٴ محضر حضرت شده بودند که «یدقون بابه بالازافیر» اینها که از بیرون داد می‌کشیدند می‌گفتند أخرج أخرج أخرج بیا بیرون کار داریم طوری شده بودند که وقتی می‌خواستند به کنار حجرهٴ حضرت بیایند دق‌الباب نمی‌کردند با ناخن دق‌الباب می‌کردند «یدقون بابه بالازافیر» با نوک ناخن یواش در می‌زدند اینها فهمیدند که این محضر چه محضر پر برکتی است همان محضر را علی‌بن‌ابی‌طالب(سلام الله علیه) هم داشت لذا در جواب آن مرد این شخص گفت «ان فی هذا الحائط» یعنی در این باغ «رجلاً کان اذا سئل انبأ واذا سکت ابتدأ فدخل الرجل» وارد این باغ شد نمی‌دانست کیست که فقط شنید که در این باغ یک همچین کسی هست «فاذاً هو على‌بن‌ابى‌طالب(علیه السلام) فقال یا اباالحسن ما تفسیر سبحان الله قال هو تعظیم جلال الله عزوجل و تنزیهه عمّا قال فیه کل مشرک» پس سبحان صفت تنزیه است «فاذا قالها العبد صلی علیه کل مَلَک» , این سبحان در چند جای قرآن آمده فرمود چون خدا رب‌العرش است منزه است از اوصاف جسمانی معلوم می‌شود عرش جسم نیست عرش به معنی تخت نیست. حدیث دوم هم همین‌طور است منتها از امام ششم(علیه السلام) حدیث سوم هم باز از امام ششم(سلام الله علیه) است که تسبیح همان تنزیه است نکته‌ای که در این حدیث شریف هست یعنی همین حدیث اولِ باب‌العرش و صفاته از کتاب توحید که مبسوطاً دیروز و امروز بحث شد این بود که حضرت فرمود کرسی و عرش جریان مَثَل‌اند «و بمثلٍ صرف العلما» علما که بخواهند سخن بگویند با مثل مطلب را تفهیم می‌کنند خاصیت مثل زدن [هم] آن است که هم سطح مطلب را پایین می‌آورد هم سطح فکر مستمع را بالا می‌برد که دست فکر به دامنهٴ مطلب برسد مطلب، فکرِ و متفکر را بالا ببرد چون علم است که انسان را بالا می‌برد اگر گوشه‌ای از طناب آویزان شده به دست انسان رسید انسان وقتی که دستش به آن طناب رسید آن طناب انسان را بالا می‌برد چون طناب به دست دیگری است که بالا می‌برد ﴿یرفع الله الذین آ‌منوا منکم والذین اوتوا العلم درجات﴾ , این حبل را آویخت این طناب را آویخت تا ما بگیریم اگر گرفتیم طناب را بالا می‌برد و اگر انسان بالا رفت دیگر چیزی او را فریب نخواهد داد مؤمن را یک درجه, مؤمن عالم را چندین درجه بالا می‌برد ﴿یرفع الله الذین آمنوا منکم والذین اوتوا العلم درجات﴾, یعنی ﴿اوتوا العلم﴾ را درجات و غیر اوتوا العلم را لااقل درجه یکسان نخواهد بود. بنابراین فرمود این مَثَل است این‌چنین نیست که حالا عرشی باشد کرسی‌ای باشد تختی باشد میزی باشد استوایی باشد وامثال ذلک مثل است از آن مقام عزت از آن مقام علم که باعث تنزیه خداست نه باعث تشبیه خدا این بیان بلند را شاگردانشان تبیین کرده‌اند تا رسید به مرحوم فیض(رضوان الله علیه) مرحوم فیض در وافی که لابد ملاحظه فرمودید این باب را مبسوطاً نقل کرده بعضی از تفسیرهایی را که مرحوم میرداماد بیان کرده‌اند ایشان نمی‌پذیرفتند ولی در کمال ادب بدون اینکه اسم ببرند می‌گویند این معنا این‌چنین نیست آن‌طور باشد بهتر است تا می‌رسد به در پایان این بحث عرش و کرسی که از صفحهٴ 109 جلد اول شروع می‌شود تا صفحهٴ 112 می‌فرماید در این‌گونه از مسائل آیا سخن سخن کشاف و همفکران زمخشری است که اینها فقط تمثیل است تخییل است؟ یا نه کنایه از یک امر واقعی است؟ فرمود «وقد یقال انه تصویر لعظمته تعالی و تخییل بتمثیلٍ حسیٍ» یک داستانی است یک تمثیلی است خلاصه سمبلیک است این‌چنین این حرف کشاف زمخشری وهمفکران‌شان بود «بتمثیل حسی ولا کرسی ولا قعودَ ولا قاعد کقوله سبحانه والارض جمیعاً قبضته یوم القیمة والسماوات مطویات بیمینه» این است «والارض قبضته» و امثال ذلک و الا قبضی نیست یمینی نیست وامثال ذلک و اما دیگران می‌گویند نه عرش مقام علمی است تخت نیست و کنایه از آن مقام علمی است نه یک امر اعتباری باشد سمبلیک نیست یک واقعیتی است اینکه می‌گویند قلب مؤمن تا عرش راه دارد اینکه در روایات آمده رحِم به عرش خدا متوسل می‌شود اگر کسی صله کرد می‌گذرد اگر صله نکرد رحم را قطع کرد آنجا شکایت می‌کند یوم القیامه و اگر گفته شد عرش خدا برای فلان حادثه می‌لرزد و امثال ذلک این ناظر به یک مقام حقیقی است نه یک امر سمبلیک و امر اعتباری و تمثیلی لذا می‌فرماید «و هذا» یعنی آنچه را که زمخشری و همفکرانش می‌گویند «مسلک الظاهریین» اما «و ما قلناه اولاً مسلک الراسخین فی العلم» که یک امر حقیقی است و شهادت روایات هم این بود که عرش نور است علم است, کرسی علم است, علم فعلی خداست آنکه نمی‌تواند یک امر اعتباری باشد مرحوم فیض و مرحوم فیاض هر دو از شاگردان مرحوم صدرالمتألهین بودند مرحوم فیاض صاحب شوارق یک بیانی دارند در اول شوارق که اگر کسی این معارف را خواست به ظاهرش بگذارد مُجاز است در این رشته وارد نمی‌شود می‌گوید «امنا بجمیع ما جاء به النبی علی ما هو علیه» البته این یک ایمان تقلیدی است در همین حد در صفحهٴ هفت شوارق در مقدمهٴ شوارق وقتی که موضوع علم کلام و تعریف علم کلام و امتیاز کلام و فلسفه و اینها را بیان می‌کند می‌فرماید ما اگر در معارف عقلی یک سلسله پیش داوریهایی داشته باشیم اول مدلول را بپذیریم بعد گوشه کنار بگردیم با ادله این را اثبات بکنیم این علم, علم نقلی است نه علم عقلی آن علمی که اول مدلولش ثابت است بعد به سراغ ادله‌اش فحص می‌کنیم این به علم نقلی شبیه‌تر است تا علم عقلی علم عقلی آن است که بحث آزاد و دلیل آزاد مدلول را تعیین کند نه اینکه ما اول مدلول را از پیش پذیرفته باشیم بعد بخواهیم فحص کنیم تا دلیل برای اثبات او اقامه کنیم آن‌گاه می‌فرماید در پایان صفحهٴ هفت «بل الظاهر ان اکثرها» یعنی اکثر آنچه که در قرآن راجع به مبدأ و معاد و وحی و عرش و کرسی و لوح و قلم و امثال ذلک آمده که مقداری از اینها را از رسالهٴ تذکره اعتقاد مرحوم مفید قبلاً بحث شده بود خواندیم که مرحوم صدوق نظری دربارهٴ عرش و کرسی و لوح و قلم و این‌گونه از امور داشت مرحوم مفید می‌فرمود نه این‌چنین نیست دربارهٴ صراط کسی می‌گفت این صراط جسر است مرحوم مفید فرمود نه سبیل‌الله است راه است والا پلی در کار نیست راه جسمانی در کار نیست و امثال ذلک فرمود «بل الظاهر ان اکثرها تمثیلات للحقائق و تنبیهات علی الدقائق لا ینبغی الوقوف علی ظواهرها و الجمود علی متبادرها», نباید در این‌گونه از معارف به اخذ ظاهر اکتفا کرد زیرا ظاهر در معارف عقلی که حجت نیست «فان من ذلک قد تولدت تشبیه و التجسیم فی ما بین ظاهریین کما فی قوله تعالی الرحمن علی العرش استویٰ» که عرش و استوای علی‌العرش را به اخذ ظاهر تفسیر کرده‌اند مشبهه در آمدند «و کما فی الحدیث الذی یروونه» اهل سنت که «انکم سترون ربکم یوم القیامه کما ترون القمر لیلة البدر», که اینها قایل شدند که خدا را می‌شود دید بعضی قایل شدند که مطلقا بعضی قایل شدند که در آخرت می‌شود دید اما در جوامع روایی ما آن‌طور که مرحوم صدوق در باب رؤیه نقل کرد در همین کتاب توحید در باب رؤیه نقل کرد ابا بصیر نابینا حضور حضرت عرض می‌کند که آیا خدا را می‌شود دید یا نه؟ آیا در قیامت خدا را می‌شود دید یا نه؟ حضرت فرمود: مگر الآن خدا را نمی‌بینید به ابی بصیر نابینا می‌فرماید فرمود: مگر الآن خدا را نمی‌بینی عرض کرد که من مجازم که این حدیث را از طرف شما نقل بکنم فرمود نه شما این حدیث را با این وضع از طرف ما نقل بکنی اینها خیال می‌کنند که منظور همین رؤیت صوری و رؤیت ظاهری است و چون مردم آن تشخیص را ندارند لذا شما این حرف را از طرف ما نقل نکن خود مرحوم صدوق می‌فرمایند تمام روایاتی که در باب رؤیت وارد شده است صحیح است پیش من صحیح است ولی من نقل نمی‌کنم برای اینکه مبادا خیال بکنند خدای نکرده منظور آن است که خدا را می‌شود با این چشم دید اهل سنت این روایت را نقل کردند لذا اشاعره‌شان بنا بر آن دارند که خدا را در قیامت می‌شود دید این باب الرؤیة توحید صدوق را ملاحظه بفرمایید چندین روایت دارد لذا مرحوم صدوق می‌فرماید تمام روایات پیش من صحیح است ولی نقل نمی‌کنم برای اینکه مبادا کسی درست استفاده نکند آن‌گاه مرحوم صاحب شوارق می‌فرمایند «نعم کان الاصوب ان لا یقعالاستکشاف عنها و الکلام فیها», اصوب آن است که کسی که اهل نظر نیست در این رشته بگوید «آمنا بجمیع ما جاء به النبی» در همان حد ایمان تقلیدی بماند «ان لایقع الاستکشاف عنها والکلام فیها بل کان ینبغی الایمان بحقائقها علی حد ما یفهمونه علی تفاوت عقولهم و مراتب افهامهم کما کان فی الصدر الاول اما فلما وقع الاستکشاف عنها و حدث الکلام و شاء الاختلاف», که عرش چیست؟ مشبهه از اینجا درآمدند دیگران طرز دیگر فکر کردند «فالواجب ان یسار الی مقتضی العقول الصریحه و الآراء الصحیحه و یرجع الی قوانین النظر والاستدلال البرهانی الموجب للیقین المبتنی علی المقدمات البرهانیة القطعیة العقلیة الصرفة لمن اراد الترقی عن حضیض التقلید الی زرة التحصیل و ان ادا الی ترک الظواهر و رفض المتبادل لاستقلال العقل» در این‌گونه از موارد زیرا ظواهر در امور عملی حجت است نه در امور نظری در امور نظری یعنی در حقایق و در معارف قول معصومی که سندش قطعی باشد جهت صدورش صحیح و قطعی باشد و دلالتش هم نص باشد حجت است والا ظواهر در فروع حجت است نه در اصول می‌ماند آن روایاتی که دربارهٴ عرش و کرسی وارد شده که عرش اعظم از کرسی است, بعضی از روایات دارد کرسی اعظم از عرش است روایاتی که وارد شده که عرش اعظم از کرسی است تقریباً جنبهٴ محکمات این مسئله را به عهده دارد و اگر در بعضی از روایات آمده که کرسی افضل است یا از باب سهو خود راوی است که جابه‌جا کرده یا دربارهٴ آن روایات فراوان مهجور است زیرا روایاتی که می‌فرماید کرسی جزیی از نور عرش است و در همین روایاتی که دیروز خواندیم عرش را اغیب از کرسی معرّفی کرده است نشان می‌دهد که کرسی نسبت به عرش آن احاطه را ندارد و عرش مافوق کرسی است مضافاً به اینکه در همان روایت دیروز کرسی و عرش را ظاهر و باطن یک واقعیت دانست بنابراین آنچه که از روایت استفاده می‌شود عظمت عرش است بالقیاس الی‌الکرسی اگر در این زمینه مسئله‌ای مانده است با مراجعه به بحثهای آیةالکرسی اینها ذکر می‌کنیم والا تمام خواهد شد.
«والحمد لله ربّ العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 38:29

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی