display result search
منو
تفسیر آیه 22 تا 24 سوره یوسف

تفسیر آیه 22 تا 24 سوره یوسف

  • 1 تعداد قطعات
  • 36 دقیقه مدت قطعه
  • 141 دریافت شده
درس آیت الله جوادی آملی با موضوع تفسیر آیه 22 تا 24 سوره یوسف
- مطالب تفسیری و ادبی
- مراوده از جانب زلیخا و مقابله از طرف یوسف
- تفسیر قرآن به قرآن
- معیار ادبیات قرآن نه ادبیات جاهلی

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿و لما بلغ اشده آتیناه حکما و علما و کذلک نجزی المحسنین ٭ و راودته التی هو فی بیتها عن نفسه و غلقت الابواب و قالت هیت لک قال معاذ الله انه ربی أحسن مثوای انه لا یفلح الظالمون ٭ و لقد همت به و هم بها لولا ان رّءَا برهان ربه کذلک لنصرف عنه السوء والفحشاء انه من عبادنا المخلصین﴾
در جریان حضرت یوسف(سلام الله علیه) اقوالی را جناب فخر رازی نقل می‌کند که بعضی از آنها بین‌الغی است بعضی از آنها بین‌الرشد و بعضی از آنها هم مربوط به مطالبی است که محل اختلاف است آنکه بین‌الغی است و خود ایشان هم ابطال می‌کنند این است که ـ معاذالله ـ وجود مبارک یوسف پیامبر نبود از حکمت برخوردار بود نظیر لقمان و اینها ولی دلیل بر اینکه او از انبیا باشد نیست این قول را که بین‌الغی است همه رد کردند برای اینکه مخالف قرآن کریم است در سورهٴ مبارکهٴ غافر از رسالت او سخن به میان آمده در سورهٴ مبارکهٴ انعام اسم شریفش در ردیف انبیا آمده و مانند آن که قبلا از سورهٴ مبارکهٴ غافر خواندیم به صورت روشن دلالت بر رسالت ذات مقدس یوسف(سلام الله علیه) دارد اما اینکه ایشان چه زمانی به رسالت و نبوت رسیدند بعضیها گفتند همان وقتی که وحی شد ﴿و اوحینا الیه لتنبئنهم﴾ آن‌وقت به نبوت رسید نه رسالت و در این آیه که دارد: ﴿لما بلغ اشده آتیناه حکما و علما﴾ به رسالت رسید که بعد از نبوت است اما هم اثبات آن مشکل است هم اثبات این صرف وحی دلیل بر نبوت نیست نبوت بالأخره یک شریعتی می‌طلبد وحیهای تسدیدی وحیهای انبایی و مانند آن به غیر انبیا(علیهم السلام) هم داده می‌شود اگر به مادر موسی وحی شد یا اگر به انسانهای صالحه واصل وحی شد که پیامبر نبودند دلیل بر آن است که وحی اعم است آن وحی تشریعی که مربوط به شریعت است و آوردن دین است و حفظ کتاب است و مانند آن آن دلیل بر نبوت است صرف اینکه یک وحیی به یک انسان وارسته‌ای برسد که خبری از غیب به او بدهد این نمی‌تواند دلیل بر نبوت باشد چون از این وحیها برای ائمه(علیهم السلام) هم هست وحی نبوت آن است که با شریعت همراه باشد پس از آن ﴿و أوحینا إلیه لتنبئنهم بأمرهم هذا و هم لا یشعرون﴾ نمی‌شود نبوت را استنباط کرد چه اینکه از آیه ﴿و لما بلغ اشده آتیناه حکما و علما﴾ نمی‌شود دلیلی بر رسالت اقامه کرد مطلب دیگر آن است که ثبوتاً ممکن است وجود مبارک حضرت یوسف در همان نوجوانی حالا نوجوانی نشد در جوانی به نبوت رسیده باشد اما در سورهٴ مبارکهٴ یوسف تا الآن ما آیه‌ای نیافتیم که دلالت بکند بر رسالت او تا این مقطع، اما در مقاطع بعدی چرا به صورت روشن سورهٴ مبارکهٴ غافر دلالت بر نبوت و رسالت آن وجود مبارک دارد پس ثبوتاً ممکن است اثباتاً دلیل می‌طلبد صرف وحی هم دلیلی بر نبوت نیست چون اعم از امامت نبوت ولایت و مانند آن است این وحی بر مادر موسی شده و به انسانهای وارسته دیگر هم شده چه اینکه صرف اعطای حکمت یا ایتای علم هم دلیل بر نبوت و رسالت نیست به دلیل اینکه به لقمان حکیم حکمت عطا شده است ولی دلیل بر نفی هم البته نیست لذا اگر روایت معتبری دلالت بکند بر اینکه وجود مبارک یوسف(سلام الله علیه) در این مقطع پیامبر بود هیچ راهی برای تکذیب آن وجود ندارد نمی‌شود گفت این روایت مخالف قرآن است چون آنچه که روایت را از حجیت ساقط می‌کند مخالفت با قرآن است نه موافقت قرآن شرط باشد خیلی از خطوط جزئی را قرآن به خود پیامبر و اهل بیت(علیهم السلام) ارجاع داده است در اصول ملاحظه فرمودید که موافقة الکتاب شرط حجیت نیست مخالفة الکتاب مانع حجیت است خب ﴿و لما بلغ اشده آتیناه حکما و علما و کذلک نجزی المحسنین﴾ این ﴿نجزی المحسنین﴾ مبسوطاً بیان شد که احسان درجاتی دارد جزا هم درجاتی دارد انبیا و مرسلین سوابق احسانشان باعث نیل به مقام نبوت و رسالت است مادون آنها سوابق احسانیِ آنها باعث نیل آنها به مقام صحابت است و مانند آن این‌چنین نیست که هر محسنی بشود پیامبر یا رسول و مانند آن
پرسش ...
پاسخ: نه اگر در عموم و خصوص من وجه که احدهما یأمر و الاخر ینهیٰ این بالأخره مرجع قرآن کریم است اگر عموم و خصوص مطلق باشند اطلاق و تقیید باشد تخصیص و عموم باشد اینها شارح‌اند اما اگر در عموم و خصوص من وجه باشند در مورد اجتماع تباین دارند دیگر آنجا که دو تا سالبه جزئیه است و هیچ‌کدام کاری به دیگری ندارند که تعارض نیست آنجا که جای تعارض است بازگشت عموم من وجه به تباین است در مورد اجتماع که احدهما یأمر و الاخر ینهیٰ خب در اینجا البته قرآن اصل است دیگر
خب مطلب دیگر آن است که اینکه در بحثهای قبل گفته شد وجود مبارک پیامبر(صلّی الله علیه و آله سلّم) مأمور بود در نظام فقهی به بیّنه و یمین حکم بکند این منافاتی با آیه سورهٴ مبارکهٴ نساء ندارد که ﴿لتحکم بین الناس بما اراک الله﴾ زیرا خدای سبحان به پیامبرش فرمود: ما کتاب را به تو وحی کردیم تو مأمور هستی ﴿بما اراک الله﴾ حکم بکنی اما ﴿بما اراک الله﴾ را ما از کجا می‌فهمیم از خود سنت می‌فهمیم آن حضرت فرمود: «انما اقضی بینکم بالبینات و الأیمان» معلوم می‌شود ﴿ما اراک الله﴾ این است نه ﴿بما اراک الله﴾ یعنی به علم غیب گرچه در بعضی از موارد برای اثبات معجزه به علم غیب عمل می‌شود اما اینکه روشن صریحاً اعلام فرمود: «انما قضی بینکم البینات و الایمان» یک، و سیره او در محکمه قضایی هم همین بود دو، معلوم می‌شود ﴿بما اراک الله﴾ همین است.
مطلب بعدی اینکه کلمه مراوده گرچه باب مفاعله است مفاعله را ملاحظه فرمودید گاهی یک‌جانبه است نظیر سافرتُ مسافرت‌کردن که دیگر دو جانبه نیست این کلمه مسافرت گرچه بر وزن مفاعله است اما همان اثر ثلاثی مجرد را می‌دهد که سفر کرد نه سافر یعنی دو نفری سفر کردند اما آنجا که کار با دو نفر انجام می‌گیرد و همان هیئت مفاعله محفوظ است این دو طرف گاهی باهم یک کار انجام می‌دهند مثل مساعدت معاضدت معاونت و مانند آن گاهی جنگ و گریز است یکی حمله می‌کند دیگری دفاع می‌کند گاهی به این صورت است گاهی به آن صورت آنها که هر دو یک کار انجام می‌دهند مثل مساعدت معاونت معاضدت اینها کار مشترک دارند معنای باب مفاعله محفوظ است اما معنای باب مفاعله این نیست که دو طرف یک کار انجام بدهند اگر یک کسی کار انجام بدهد دیگری در جنگ و گریز باشد باز هم دو نفره است مثل «عاقبت اللص» «عاقبت اللص» این‌طور نیست که لص هم تعقیب بکند که این مالباخته لص را تعقیب می‌کند این جنگ است و آن گریز جریان ﴿راودته﴾ در این باب از سنخ «عاقبت اللص» است نه از سنخ مساعدت و مشاورت و معاضدت و امثال ذلک ﴿راودته﴾ این جنگ و گریز است آن زن هی مراوده می‌کرد رفت و آمد فکری و غیر فکری می‌کرد به انحا و اقسام حیل تا وجود مبارک یوسف را از خود یوسف بگیرد یعنی آن خود اصلی را حذف کند معزول کند این خود حیوانی را که در تحت تدبیر و تربیت و تهذیب و تزکیه آن خود انسانی است از او بگیرد معنی مراوده این است او هم دارد دفاع می‌کند بنابراین آن مراوده نظیر «عاقبت اللص» که جنگ و گریز است یک طرف حمله است یک طرف دفاع این باب مفاعلهٴ راودت از همین قبیل است چه اینکه ﴿سنراود اباه﴾ هم که در همین سورهٴ مبارکهٴ یوسف آمده آن هم از همین قبیل است برادران یوسف گفتند: ما بعداً با پدرشان گفتگو می‌کنیم آیه 61 همین سورهٴ مبارکهٴ یوسف این است: ﴿قالوا سنراود عنه اباه و انا لفاعلون﴾ وقتی وجود مبارک یوسف به برادرها گفت که یک برادر دیگر هم دارید آن را بیاورید آنها گفتند ﴿سنراود عنه اباه﴾ ما مراوده می‌کنیم گرچه پدرش حاضر نیست که او را به همراه ما بفرستد برای اینکه به ما می‌گوید ﴿هل علمتم ما فعلتم بیوسف﴾ آن کاری که با برادرش کردید ممکن است به سر این هم در بیاورید ولی ما سعی می‌کنیم بالأخره با این گفتگوها او را راضی کنیم که از طرف فرزندان گفتگوکردن و از طرف وجود مبارک یعقوب(سلام الله علیه) دفاع‌کردن پس مراوده نظیر معاقبه این‌چنین نیست که دو نفر یک کار را بکنند بلکه یکی حمله می‌کند یکی گریز دارد در صدد دفاع است چه در ﴿سنراود عنه اباه﴾ چه در ﴿راودته التی هو فی بیتها﴾ به دلیل اینکه در همین پایان قضیه خود آن زن گفت که حمله از طرف من بود ﴿انا راودته عن نفسه﴾ دو بار در دو جا این اعتراف را کرد که ﴿انا راودته﴾ «هو راودنی» نبود او با من مراوده داشته باشد گفتگو داشته باشد رازگویی داشته باشد این‌چنین نبود مراوده از طرف من بود دفاع هم از طرف او خب ﴿و راودته التی هو فی بیتها عن نفسه و غلقت الابواب﴾ حالا یا یک در را با چندین قفل بست که از این جهت جمع بسته شد یا نه درهای متعدد را بست باب تفعیل که برای تکثیر است اینها برهان عقلی بر حصرش نیست که فقط برای تکثیر است آن مقداری را که اینها یافتند ذکر کردند در کتابهای ادبی آن مقداری که نیافتند دلیل بر نبودن نیست اینها مثل مسائل عقلی یا نظیر حکمت و کلام یا پایین‌تر از حکمت و کلام نظیر مسائل ریاضی نیست که برهان بر حصر داشته باشد این مقدار را در اشعار و دواوین عرب جستجو کردند یافتند بقیه را نیافتند اگر ما آیاتی داشتیم کلمات نبوی یا علوی(سلام الله علیهما) داشتیم که از او یک معنای جدیدی برمی‌آمد خب این لغت را برابر آن معنای جدید حمل می‌کنیم در سالهای قبل هم این بحث را از جناب فخر رازی نقل کردیم که بحث بسیار خوبی است و آن این است که در آیه ﴿لا تلقوا بأیدیکم الی التهلکه﴾ آنجا این اشکال هست که تهلُکه بر وزن تفعُله مصدر ثلاثی مجرد نیامده چون مصدر ثلاثی مجرد سماعی است مصدر ثلاثی مزید است که قیاسی است «و غیر ذی ثلاثة نقیص مصدره کقدست تقدیس» وگر نه مصادر ثلاثی مجرد همه‌شان سماعی است چون مصدر ثلاثی مزید قیاسی است دست انسان باز است ولی مصدر ثلاثی مجرد سماعی است ماییم و گوش، ما نشنیدیم که عرب مصدر ثلاثی مجرد بر وزن تفعُله داشته باشد این ﴿لاتلقوا بأیدیکم الی التهلکه﴾ چه وضعی است؟ این اشکالی است که در ذیل آن آیه است امام رازی دفاع خوبی کرده حالا ممکن است دیگران هم گفته باشند اما ایشان مبسوطاً این دفاع را بازگو کرده گفته شما بعد از اینکه قرآن به عنوان معجزه برای شما ثابت شده است این شبهه را دارید یا قبل اگر قبل از اینکه قرآن برای شما ثابت شده باشد که معجزه است خب باید معنای اعجاز فرق اعجاز با علوم غریبه رابطه اعجاز با صدق دعوی و دعوتِ آورندهٴ آن معجزه اینها مسائل کلامی باید برای شما حل بشود دیگر نباید بحث بکنید که آیا تهلکه داریم یا نداریم آنها مسائل کلامی است و اعتقادی است باید ثابت بشود اگر آنها ثابت نشد که دیگر راهی برای تفسیر و ثلاثی مجرد و ثلاثی مزید و اینها نمی‌ماند اگر ثابت شد کما هو الحق آن وقت این معجزه است آن وقت شما معجزه را می‌خواهی با اشعار عرب و جامع‌الشواهد مقایسه بکنی این چه طرز ادبیاتی است این یک، ثانیاً مگر عرب قواعد ادبی مدون داشت این اسلام آمد به اینها ادبیات داد تازه علوم دیگر هیچ ادبیاتی را که عرب به آن فخر می‌کرد یک کتاب علمی مدون با قواعد نبود دیگر بعد از آمدن قرآن وجود مبارک حضرت امیر فعل را معنا کرد اسم را معنا کرد حرف را معنا کرد این مبادی و سرمایه‌ها را به ابوالاسود و امثال ذلک داد ادبیات راه‌اندازی شد وگرنه آنها بودند و ذوقشان و سبعه معلقه همه این کتابها بعد از اسلام آمد آن هم بخش وسیعی از اینها را همین ایرانیها نوشتند این الکتاب سیبویه یا قاموس اینها کتابهای لغت چه لغت چه نحو چه صرف بسیاری از این کتابهای علمی را همین ایرانیها نوشتند خب بنابراین شما دیگر نگویید عرب این‌چنین گفته است اگر در قرآن اگر در روایات معتبر ما یک چیزی را با قرائن خاص یافتیم این می‌شود منشأ ادبیات و آن کتابهایی هم که نوشته شده بعد از نزول قرآن تازه فهمیدند یک ادبیاتی می‌خواهند یک علمی می‌خواهند یک قواعدی می‌خواهند و مشخص شد وگرنه شما چه دارید که قبل از ادبیات آن منشأ باشد آنچه که دارید بله دارید آنچه که ندارید که دلیل بر نبودن نیست این از بیانات نورانی حضرت امیر است که فعل را معنا کرده اسم را معنا کرده حرف را معنا کرده بعد همان‌طوری که یک «لاتنقض الیقین بالشک» را بیان فرمودند بعد به علمای بزرگ اصول دادند آنها بحثهای فراوان استصحاب را از همین یک جمله استفاده کردند این یک جمله را وجود مبارک حضرت امیر فرمود ادیبان نحو و صرف و لغت و اینها را مخصوصاً نحو و صرف را از همین بیانات نورانی حضرت امیر استفاده کردند.
مطلب دیگر این است که تغلیق اکنون هم همین‌طور است بعضی از مفسران عرب‌زبان آنها عرب‌اند وقتی که ﴿غلقت الابواب﴾ را می‌خوانند می‌گویند «شددت تغلیقها، اغلاقها» که نه‌تنها تکثیر است تشدید هم در کارش هست از طرفی در خود مفردات راغب و مانند آن تغلیق به معنای اِحکام قفل هم آمده اِحکام همان تشدید است تشدید ناظر به کیفیت است تکثیر ناظر به کمیت اگر گفتند: ﴿غلقت الابواب﴾ یعنی «احکمتها» «احکمتها» همان «شدَّدَتْها» است دیگر اِحکام ناظر به کیفیت است که شدت است و تکثیر ناظر به کمیت است که عدد است که کمیت است خب ﴿و غلقت الابواب و قالت هیت لک قال معاذ الله﴾ وجود مبارک یوسف همان‌طوری که موسی(سلام الله علیه) در دربار ﴿فقولا له قولاً لینا﴾ بود برهان اقامه می‌کرد خدایی است که ﴿ربنا الذی أعطیٰ کل شیءٍ خلقه ثم هدی﴾ اینجا هم وجود مبارک یوسف دارد هدایت می‌کند به قرینه اینکه در پایان فرمود: ﴿انه لایفلح الظالمون﴾ بنابراین این چهار جمله‌ای که دارد ﴿معاذالله﴾ یک، ﴿انه ربی﴾ دو، ﴿احسن مثوای﴾ سه، ﴿انه لایفلح الظالمون﴾ چهار، صدر و ذیلش برهان است توحید است اخلاق است این دو جمله وسط هم باید همین‌طور باشد این ﴿انه لایفلح الظالمون﴾ دلیل است بر اینکه این کار ستم است و ظالم راه به مقصد نمی‌برد صدرش هم این است که این خطر است خب انسان در مورد خطر باید برود پناهگاه دیگر پناهگاه هم که غیر از خدا کس دیگر نیست پس صدرش توحید ذیلش هم توحید این دو جمله وسط هم طبق وحدت سباق و سیاق هر دو شاهدند که ناظر به موعظه است اینها از آن فرصت حداکثر بهره را می‌برند هدایت می‌کنند موعظه می‌کنند و مانند آن این جریان ﴿احسن مثوای﴾ را نمی‌شود به قرینه آنکه عزیز مصر گفته بود: ﴿اکرمی مثواه﴾ شاهد گرفت که این ﴿احسن مثوای﴾ این است برای اینکه وجود مبارک یوسف(سلام الله علیه) همان در بخش پایانی که دارد نعمتهای ذات اقدس إلهی را ذکر می‌کند می‌گوید خدای سبحان نسبت به من نعمتهای فراوانی عطا کرده است و ﴿أحسن بی إذْ أخرجنی من السجن﴾ آنجا این ﴿احسن بی﴾ را هم ذکر می‌کند بعد نشان می‌دهد که این ﴿أحسن مثوای﴾ هم شبیه همان ﴿احسن بی إذ أخرجنی من السجن﴾ و مانند آن است که برادرها وقتی همه آمدند حضور یوسف وجود مبارک یوسف این‌چنین فرمود آیه صد همین سورهٴ یوسف بعد از اینکه ﴿و رفع ابویه علی العرش وخرّوا له سجدا و قال یا أبت هذا تأویل رؤیای من قبل قد جعلها ربی حقا و قد أحسن بی اذْ أخرجنی من السجن و جاء بکم من البدو من بعد أنْ نزغ الشیطان بینی و بین إخوتی﴾ ﴿أحسن بی﴾ مطلب دیگر این است که رب بر غیر خدا اطلاق شده و می‌شود اما مضاف‌الیه‌اش پیامبر نیست فرمود: ﴿اذکرنی عند ربک﴾ با محاوره قوم و ادبیات قوم سخن‌گفتن همین است آن یکی می‌گفت که من در عالم رویا این‌چنین دیدم وجود مبارک یوسف فرمود: خب حالا که تو آزاد شدی ﴿ذکرنی عند ربک﴾ اطلاق رب بر غیر خدا در فرهنگ مشرکان ربوبی فراوان است اما اضافه رب به یک پیامبر یا کسی که در آستانه نبوت است معنا ندارد یک کسی بگوید: ﴿انه ربی﴾ وقتی هم که ضمیر مرجع دارد چرا ما ضمیر را به شأن برگردانیم ﴿معاذالله﴾ یک برهان ﴿انه ربی﴾ برهان دیگر ﴿احسن مثوای﴾ برهان سوم ﴿انه لایفلح الظالمون﴾ این برهان چهارم چه این ﴿أحسن بی﴾ را هم در آن بخشهای دیگر دارد خب بعد حالا اصل جای حساس که شروع می‌شود ﴿و لقد همت به﴾ با قد و لام و اینها دیگر نشانه آن است که او جّداً تصمیم داشت آن زن ولی ﴿و هم بها لولا ان رءا برهان ربه﴾ جناب فخر رازی و دیگر مفسران می‌گویند: آنکه زجّاج گفته است که تقدیم جواب بر لو درست نیست این هم نارواست این هنوز می‌بینید اسلامی حرف می‌زند و جاهلی فکر می‌کند این دلش می‌خواهد قرآن را با آن سبعه معلقه حل کند خب قرآن وقتی نازل شده همه آن سبعه معلقه فرو ریخت شما از خود قرآن بفهمید چیست به دنبال این می‌گردی فلان شعری که درباره فلان شتر گفته شده چیست آن را اصل قرار ندهید که قرآن را بر او بخواهید حمل بکنید خود قرآن نور است روشن است که چه می‌خواهد بگوید اگر جای مبهم بود مغلق بود روشن نبود به آنجاها مراجعه کنید خود قرآن در سورهٴ مبارکهٴ قصص همین را دارد خب آنجا شما چه می‌گویید آنجا هم بالأخره ناچارید بگویید جواب لولا مقدم است دیگر آیهٴ ده سورهٴ مبارکهٴ قصص این است: ﴿و أصبح فؤاد أمّ موسی فارغاً ان کادت لتبدی به لو لا ان ربطنا علی قلبها﴾ اگر ما نگرفته بودیم قلب مادر را این دیگر غالب تهی می‌کرد خب این ﴿لو لا﴾ بعد ذکر شده جوابش قبل ذکر شده آنجا چه می‌گویید؟ بنابراین حرف زجاج را گوش ندهید اول ببینید خود قرآن چه می‌گوید این ادبیات قرآن این فهم قرآن این تدبر قرآن است آن‌گاه اگر شاهدی از جای دیگر پیدا کردید تأیید کنید وگرنه نه اگر یک جایی مشکل بود روشن نبود و بله به لغت مراجعه می‌کنید گذشته از این، این هم که از نظر فقه‌اللغه مستحضرید که کتاب لغت حرف لغوی را می‌زند لغوی خبره در استعمال است نه در وضع لغوی که حق ندارد بگوید چه چیزی حقیقت است چه چیزی مجاز است برای چه چیزی وضع شده چه چیزی وضع نشده لغوی فحص می‌کند می‌گوید در کجاها استعمال شده او خبیر در استعمال است نعم بعضی از ادیبان لغت‌شناس که فقه‌اللغه هم دارند مثل جناب زمخشری اینها سعی کردند غیر از لغوی‌بودن و لغت‌شناس بودن آن حقیقت و مجاز را هم مشخص کنند که وضع‌شناس هم بشوند که این لفظ برای چه چیزی وضع شده است با شواهدی همان تبادر هست صحت و سلب است علایم دیگر است که مشخص می‌کند که این لفظ معنی حقیقی‌اش کدام است معنی مجازی‌اش کدام است آن حقیقت و مجازی که ایشان نوشتند یک کتابی جداگانه است مربوط به همین باب است خب خود قرآن به خوبی روشن می‌کند که گاهی می‌شود جواب لولا قبل از خود لولا بیاید همان آیهٴ ده سورهٴ مبارکهٴ قصص که ﴿و أصبح فؤاد أم موسی فارغاً ان کادت لتبدی به﴾ مثل اینکه قلب می‌خواست بیاید بیرون اگر ما نگرفته بودیم ﴿لولا ان ربطنا علی قلبها﴾ اینجا هم همین‌طور است ﴿و هم بها لولا ان رءا برهان ربه﴾ اگر برهان رب را نمی‌دید خب می‌شد حلال وقتی حلال بود اقدام می‌کرد ولی برهان رب را که می‌بیند یعنی این کار ممنوع است ایشان هم همت نکرد اصلاً قصد نکرده نه اینکه وارد عمل نشده
پرسش ...
پاسخ: برهان رب برای آن آمده که بگوید این کار خلاف است اگر برهان رب را نمی‌دید قصد می‌کرد ولی چون برهان رب را ‌می‌دید قصد هم نکرد دیگر اگر کسی اهل شهود باشد خب جهنم را روبه‌رو می‌بیند خب دست نمی‌زند تصمیم نمی‌گیرد دیگر یا بهشت را روبه‌رو می‌بیند خلاف نمی‌کند دیگر یا بالاتر از بهشت و جهنم جنت‌اللقاء را می‌بیند خب خلاف نمی‌کند دیگر اصلاً آن صحنه قلب با یاد حق روشن و مطهر است خب حالا بر فرض یک جوانی یک شوقی داشته باشد لذتی که یک مرد الهی از جمال الهی می‌برد او قابل قیاس نیست الآن شما خود حضرت یوسف(سلام الله علیه) در جمال دیگر شهره آفاق بود و زبانزد بود عکس حضرت یوسف(سلام الله علیه) را در عکس چهار در شش بکشید در یک روزنامه کاهی چماله مچاله‌شده‌اش را بیندازید در کنار قفسه خب این عکس چهار در شش روزنامه کاهی چماله مچاله شده یوسف چقدر یوسف را نشان می‌دهد؟ خود یوسف(سلام الله علیه) نسبت به بعضی از اسمای حسنای الهی این است مشکل ما این است که آن لذت را نچشیدیم اینکه در دعای عرفه سالار شهیدان دارد: «ماذا ... فقد من وجدک» کسی به یوسف نگاه نمی‌کند خود یوسف مثل عکس سه در چهار چماله شده و مچاله شده است نسبت به جلال و جمال الهی این «اللهم انی اسألک من جمالک بأجمله» این است آنها که شیفته آن جمال‌اند یوسف و امثال یوسف را اصلاً به بازی نمی‌گیرند خود یوسف(سلام الله علیه) خودش را به بازی نمی‌گرفت بالأخره او خودش را در آینه نگاه می‌کرد یا نه یک جمال دیگری را می‌دید اینکه فرمود: «ماذا ... فقد من وجدک» این است اینها [به] دنبال آن مقام‌اند بنابراین اصلاً در آن محدوده نیست که حالا کسی بخواهد که مثلاً یک خیال خام بکند و اینها
سؤال: در کتاب زن آیینه جمال و جلال از حضرتعالی منتشر شده این آیهٴ را مقایسه کردید با آیهٴ هجده سورهٴ مبارکه مریم ﴿قالت انی اعوذ بالرحمن منک ان کنت تقیا﴾ ... معرفی کردید؟
جواب: حالا نمی‌دانم آنجا چه گفته شد ولی آنها هم بالأخره از قداست است دیگر ﴿أعوذ بالرّحمن منک ان کنت تقیا﴾ حالا معیارش چیست معلوم نیست ولی بالأخره آنجا هم طهارت روح است دیگر تا برای حضرت مریم(سلام الله علیه) ثابت بشود که این فرستاده خداست این بشر نیست خب بالأخره اینها ذاتاً که عالم به غیب نیستند باید به تعلیم الهی علم غیب پیدا کنند بعد از اینکه گفته که ﴿انی رسول ربک لأهب لکِ غلاماً زکیا﴾ خب دیگر آرام شد دیگر تحمل کرد و مادر شد دیگر خب آنجا خدای سبحان ﴿نفخت فیه من روحی﴾ می‌گوید اینجا فرستاده خدا می‌گوید: من مأمور شدم که در تو بدمم تو مادر بشوی گفت: چَشم بعد از اینکه فهمید این رسول خداست ﴿لاهب لک غلاماً زکیا﴾
پرسش: دیروز فرمودید معاذ الله بالاتر از اعوذ بالله است
پاسخ: بله دیگر
پرسش ...
پاسخ: آن «معاذالله» اصلاً اعوذ را نمی‌بیند اعوذ یعنی من هستم و پناه می‌برم این ﴿معاذالله﴾ یعنی من کیم که به تو پناه ببرم تو پناهگاهی نه من هستم به تو پناه می‌برم این کجا آن کجا «از شافعی نپرسید امثال این مسائل» مفعول مطلق است و مصدر است چیست برادر؟ وقتی کسی می‌گوید «اعوذ بالله» یعنی من هستم حیثیتی دارم برای حفظ حیثیت خودم به تو پناه می‌برم که تو حیثیت مرا حفظ بکنی اما کسی که در آستانه مقام فناست من کیم که به تو پناه ببرم تو پناهگاهی با مغنی که نمی‌شود قرآن فهمید «از شافعی نپرسید امثال این مسائل» خب ﴿ولقد همت به و هم بها لولا ان رءا برهان ربه﴾ پس بنابراین می‌شود جواب قبل از لولا باشد حرف زجاج درست نیست یک وقت است انسان، وجود مبارک یعقوب هم همین‌طور بود گفت: ﴿والله المستعان﴾ من هستم و می‌خواهم به تو پناهنده بشوم این نیست ﴿والله المستعان﴾ به مراتب قوی‌تر از «استعین بک» است «استعین بالله» است ﴿لولا ان رءا﴾ ﴿کذلک﴾ این‌چنین ﴿لنصرف عنه السوء﴾ خب ما چطوری فحشا را برمی‌داریم بعد از ایتای حکم و علم برمی‌داریم هیچ کسی هیچ آدم عاقلِ متشرعی در تمام مدت عمر هوس کرده است با محارم خود سفاح بکند هرگز اصلاً خیالش نیامده تا بگوید «اعوذ بالله» چرا؟ خب این معصیت است دیگر مگر هر معصیتی را انسان تصور می‌کند بعد بگوید این کار بد است من نمی‌کنم ممکن است یک کسی هشتاد سال نود سال زندگی کند اصلاً در ذهنش نیاید که با محارمش سفاح بکند بعد بگوید استغفر الله یا اعوذ بالله اصلاً به ذهنش نمی‌آید چرا؟ برای اینکه نسبت به بعضی از معاصی معصومیم ما ما اصلاً عصمت را تا فی الجمله نفهمیم که بالجمله تصدیق نمی‌کنیم ما یک صدم دو صدم سه صدم عصمت را داریم خب هیچ شیعه‌ای به این فکر افتاده که ـ معاذالله ـ حرمی را مثلاً منفجر بکند اصلاً به ذهنش نمی‌آید تا بگوید این کار بد است استغفرالله نسبت به این کار معصوم است دیگر هیچ شیعه‌ای به این فکر است که قرآن را العیاذ بالله طعمه حریق بکند تا بعد بگوید این کار بد است استغفرالله اصلاً در تمام مدت عمر به ذهنش نمی‌آید اینها بر اثر همان مشاهده برهان رب است یعنی من شیعه‌ام معتقدم قرآن کتاب اصلی من است منبع دینی من است من به قرآن زنده‌ام اینها اصل است اینها اصلاً نمی‌گذارد که آن خاطره به ذهن بیاید تا آدم بگوید این کار بد است استغفرالله اصلاً در ذهن کسی نمی‌آید پس ما یک درصد دو درصد سه درصد عصمت را در خود تجربه می‌کنیم صد در صد را برای اهل بیت داریم اینکه ذات اقدس إلهی فرمود: ما به محسنان می‌دهیم از این قبیل است فرمود: ما چون به او این مقام والا را دادیم خب بدی اصلاً به سراغ او نمی‌آید در این مثالهایی که ذکر شده است بدی به طرف ما می‌آید بعد ما خودمان را منصرف می‌کنیم از اینها یا ممکن است اصلاً در تمام مدت عمر اینها به ذهن ما نیاید کما هو الحق این‌گونه از کارها که مثلاً حریق قرآن هتک حرمت حرم اهل بیت(علیهم السلام) اصلاً به ذهن یک شیعه نمی‌آید تا بگوید این کار بد است استغفرالله این می‌شود اصلاً بدی به سراغ اینها نمی‌آید ما این یک درصد یا دو درصدی که داریم از همین نمونه صد در صدش را آنها دارند ﴿کذلک لنصرف عنه السوء والفحشاء﴾ نه «لنصرفه عن السوء والفحشا» بله ممکن است یک کسی بخواهد یک غیبتی بکند نگاه نامحرمی بکند خدای ناکرده مال مشکوکی را بگیرد یک هوسی بکند بعد بگوید استغفرالله آن کار بدی است چرا می‌کنم این ممکن است که بعد از گناه منصرف بشود اما این‌گونه از گناهان یادشده اصلاً به سراغ یک شیعه نمی‌آید منشأش همین است ﴿کذلک لنصرف عنه السوء والفحشاء انه من عبادنا المخلصین﴾ حالا اگر کسی به مقام مخلَص نرسیده است به مقام مخلِصین هم رسیده باشد باز کافی است حالا سرّ اینکه درباره وجود مبارک یوسف جریان ﴿آتیناه حکما و علما﴾ اول حکم مقدم شد بعد علم آیا راه همین است که جناب فخر رازی ارائه کرده‌اند یا راه دیگری است ایشان دو تا راه نشان دادند گفتند: برخیها اول در صدد تحصیل علم‌اند بعد که عالم شدند کم‌کم حلال و حرام و زشت و زیبا و حسن و قبیح و صحت و فساد و صحت و بطلان و اینها را فهمیدند به فکر تهذیب نفس می‌افتند اول علم است بعد حُکم یعنی حکمت عملی ولی درباره وجود مبارک حضرت یوسف(سلام الله علیه) اول حُکم بود حکمت عملی بود نزاهت بود مقاومت بود طهارت بود بعد آن علوم الهی چون اگر کسی آن راه را طی کند هم یقیناً عالم می‌شود به مراتب علمش اگر بیشتر از علم دیگران نباشد کمتر نیست این محتمل است البته اما یک مطلب دیگری که در ذیل بحث دیروز بود و جناب فخر رازی نقل می‌کند این است که ایشان بعد از ارزیابی این جهات هفت، هشتگانه که البته در کلمات غیر از ایشان هم هست که آن کسانی که در این صحنه حضرت یوسف(سلام الله علیه) حضور داشتند و حرفی داشتند همه‌ٴشان به طهارت و عصمت یوسف گواهی دادند خدای سبحان هم که رب العالمین است گواهی داد ﴿انه من عبادنا المخلَصین﴾ خب مخلَص هم که در دسترس شیطان نیست شیطان هم که گفت: ﴿فبعزتک لأغوینهم اجمعین ٭ الا عبادک منهم المخلَصین﴾ بعد فخر رازی از دیگران دارد خودش هم دارد که بالأخره اینها که یوسف(سلام الله علیه) را متهم می‌کنند یا تابع الله‌اند یا تابع شیطان اگر تابع الله‌اند که الله به عصمت او شهادت داد فرمود: ﴿کذلک لنصرف عنه السوء والفحشاء انه من عبادنا المخلصین﴾ اگر تابع شیطان‌اند شیطان هم گفت: ﴿فبعزّتک لأغوینهم اجمعین ٭ الا عبادک منهم المخلَصین﴾ بعد یک استدراکی دارد از خوارزمی نقل می‌کند یک شعری را که من اوایل تابع شیطان بودم بعد شیطان تابع من شد انسان در طرف فضیلت شاهدی داریم که در قوس صعود اوایل تابع رهنمود فرشته‌هاست که آنها الهامات را علوم را از طرف ذات اقدس إلهی به او افاضه می‌کنند جزء مدبرات امرند به اذن خدا بعد کم‌کم ممکن است در قوس صعود به جایی برسد که مسجود ملائکه بشود این انسانی که کامل است و معصوم است الیوم وجود مبارک ولی‌عصر(ارواحنا فداه) این مسجود ملائکه است آنکه خدای سبحان فرمود: به ملائک گفتیم ﴿اسجدوا لآدم﴾ یعنی «اسجدوا لآدمیت» یعنی به مقام آدمیت آن روز وجود مبارک حضرت آدم بود امروز وجود مبارک حضرت ولی‌عصر است ملائکه که مدبرات امرند اینها در برابر انسان کامل که ولی مطلق خداست ساجدند پس انسان می‌تواند در قوس صعود اوایل از ملائکه کمک بگیرد تا به جایی برسد که «بار دیگر از ملک قربان شوم» یعنی از او مقرب‌تر می‌شوم و جزء مقربین خواهد بود قرب من به حد ملائکه می‌رسد از آن به بعد از ملائکه مقرب‌تر می‌شوم این هست اما درباره رذالت هم چنین کاری ممکن است که انسان اول تحت اغوای شیطان باشد که ﴿ان الشیاطین لیوحون الی اولیائهم لیجادلوکم﴾ بعد کم‌کم به جایی برسد که در رذالت و پستی و شر به استکبار از شیطان فروتر و پست‌تر باشد آیا چنین چیزی ممکن است یا نه ما شاهدی نداریم ثبوتاً ممکن است ولی اثباتاً دلیل می‌خواهد حرفی که از خوارزمی و دیگران ایشان نقل کردند ممکن است شاعرانه باشد اغراق باشد ثبوتاً چنین چیزی ممکن است ولی دلیل اثباتی ندارد.
«و الحمد لله رب العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 36:32

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی