display result search
منو
تفسیر آیه 63 سوره بقره _ بخش دوم

تفسیر آیه 63 سوره بقره _ بخش دوم

  • 1 تعداد قطعات
  • 38 دقیقه مدت قطعه
  • 101 دریافت شده
درس آیت الله جوادی آملی با موضوع تفسیر آیه 63 سوره بقره _ بخش دوم
- استدلال بر عقلانی بودن بلند کردن کوه طور
- نمونه‌هایی مانند جاذبه زمین و کندن در خیبر موجب تقریب ذهنی جابجایی کوه طور
- عهدشکنی بنی‌اسراییل
- اتکای ایمان بر برهان عقلی

أعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم
بسم الله الرّحمن الرّحیم
﴿وإذ أخذنا میثاقکم و رفعنا فوقکم الطّور خذوا ما آتیناکم بقوةٍ واذکروا ما فیه لعلّکم تتّقون ٭ ثمّ تولّیتم من بعد ذلک فلولا فضل الله علیکم و رحمته لکنتم من الخاسرین﴾
گرچه خدای سبحان از هر انسانی در مواطن عدیده میثاق گرفت، خواه در موطن ذریّه، خواه در موطن عقل، خواه در موطن وحی. ولی پیمانی که از بنی اسراییل گرفت یک پیمان خاصّی است، لذا از آن میثاق به عنوان میثاق غلیظ یاد کرده است. سرّش اعتیاد بنی‌اسراییل به پیمان شکنی بود همان پیمانی که در ﴿ألست بربّکم﴾ بستند، میشکستند. هم پیمانی که با براهین عقلی، خدای سبحان از آنها گرفت میشکستند، هم پیمانی که به زبان وحی موسای کلیم(سلام الله علیه) سپردند، آن پیمان را هم شکستند. لذا معروف بودند به نقض عهد. از اینها خدای سبحان پیمان محکمی گرفت، این پیمان محکم بی ارتباط نیست با مسئلهٴ رفع طور، منتها کوه طور را که بر بالای سر این‌ها رفع کرد در حدّی نبود که به الجاء برسد و این‌ها را از حال اختیار باز بدارد.
قهراً بحث در دو مقام خواهد بود مقام اوّل اینکه، این کوه طور قابل رفع هست یا نه؟ مقام ثانی این است که کوه را که خدا بلند کرد بر بالای سر اینها، اینها را مضطر به ایمان و اخذ میثاق کرد یا نه اختیارشان کما کان باقی بود.
آنگاه مقام ثالثی علی حده در آیه بعد بحث است که باز بعد از این میثاق غلیظ هم دوباره نقض کردند و خدای سبحان راه بازگشت را همچنان باز نهاده است، آن مقام ثالث بحث است.

ـ امکان برافراشته شدن کوه
اما مقام اوّل: هیچ دلیلی بر امتناع رفع طور اقامه نشد که بلند کردن کوه طور، عقلاً محال باشد اگر دلیل عقلی بر استحاله چیزی اقامه نشد و ظاهر آیه هم همان را تثبیت کرد آن حجّت است زیرا مخصِّص لبّی نه متّصل نه منفصل علیه این ظاهر اقامه نشد هیچ دلیل عقلی بر استحاله رفع طور نیست که خدای سبحان کوه را بلند کند:
اولاً کل سماوات را و خود زمین را خدای سبحان بدون ستون نگه میدارد یا با یک ستون نامرئی نگه میدارد که در سورهٴ رعد هنگامی که بحث میشد این آیه هم طرح شد آیهٴ دوم سورهٴ رعد این است که ﴿الله الّذی رفع السّمٰواتِ بغیر عمدٍ ترونها﴾ یا ستونی برای آسمانها نیست یا ستون مرئی نیست. بالآخره خود کره زمین را بی ستون نگه میدارد اگر کسی بگوید که جاذبه است یا فشار متعادل همه جانبه این زمین را نگه میدارد، این بیان بعض اسباب است نه کل اسباب. چه دلیلی اقامه شد بر این که تنها سبب ماندن کرهٴ زمین در وسط همان تدافع و تجاذب اسباب است این بعضی از اسباب است نه کل اسباب خدایی که آن قدرت را دارد که همه آسمانها را بدون ستون نگه بدارد، زمین را بدون عماد نگه بدارد، یا سموات و ارض را بدون ستون مرئی نگه بدارد، این قدرت را هم دارد که چند لحظه کوه را بالای سر اینها نگه بدارد.
دربارهٴ پرواز پرنده‌ها بر بالای سر انسانها و در فضا هم قرآن کریم این را به عنوان یک آیت الهی یاد میکند آیهٴ 19 سورهٴ ملک این است که ﴿أ و لم یروا إلی الطیّر فوقهم صافّاتٍ ویقبضن ما یمسکهنّ إلاّ الرّحمٰنُ إنّه بکلّ شئٍ بصیر﴾ ؛ فرمود: مگر نگاه نمیکنند که این پرنده‌ها گاهی صفیف دارند، گاهی دفیف دارند و گاهی پرها را پهن و باز میکنند با آن وضع حرکت میکنند که صافّات هستند گاهی قبض و بسط دارند، پر می‌کشند و پرها را جمع می‌کنند و باز و بسته میکنند و با آن حالت قبض و بسط پر حرکت میکنند و کسی اینها را نگه نمیدارد در فضا جز خدا. خب اگر این اجسام سنگین را خدای سبحان میتواند در فضا نگه بدارد و مشهود همه است پس این قدرت را هم هست که یک کوهی را خدای سبحان چند لحظه روی هوا نگه دارد.
شاهد سوم همان حدیث معروفی است که از امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) رسیده است در جریان کندن در قلعهٴ خیبر که این را مرحوم ابن بابویه قمی در کتاب شریف امالی‌شان نقل کردهاند در کتاب أمالی، مجلس هفتاد و هفتم که در روز جمعه هشت روز مانده به پایان جمادی الآخرِ سنهٴ 368 هجری قمری این درس را مرحوم صدوق برای شاگردانش املا کرده است در روایاتی که در آن مجلس مطرح شد و نقل کردند این حدیث شریف است که در جریان جنگ خیبر، رسول خدا(صلّىٰ الله علیه و آله وسلّم) پرچم را به دست یکی از صحابه داد و او شکست خورده برگشت و میترسید و دیگران را هم میترساند آنگاه حضرت فرمود: «لأُعطیّن الرایة غداً رجلاً یحبّ الله ورسولَه و یحبّه الله ورسوله»؛ فردا پرچم را به دست کسی میدهم که هم محبّ خدا و پیغمبر باشد و هم محبوب خدا و پیغمبر باشد، «لایرجع حتى یفتح الله علی یدیه»؛ هرگز از میدان بر نمیگردد مگر با پیروزی که خدای سبحان با دست او، جنگ را پیروز میکند، «فلمّا أصبح»؛ وقتی فردا فرا رسید «قال أُدعوا لیّ علیّاً»؛ فرمود: علی بن ابی‌طالب را بخوانید، «فقیل له یا رسول الله هو رَمِدٌ»؛ به حضرت عرض کردند که او رَمِد است «رَمِد» یعنی کسی که به رَمَد مبتلاست «رَمَد» یعنی درد چشم. به حضرت عرض کردند او رَمِد است یعنی چشمش بیمار است. فرمود: «أدعوه»؛ شما بخوانید به سراغ من بیاید و آن مشکل درد چشم هم حل می‌شود، «فلمّا جاء تفل رسول الله(صلّیٰ الله علیه و آله وسلّم) فی عینیه وقال: اللّهمّ ادفع عنه الحرّ و البرد»، این دعا را هم دربارهٴ حضرت امیر کرد هم با آن کار چشمان مبارک حضرت معالجه شد و هم رنج سرما و گرما از علی بن ابی‌طالب(سلام الله علیه) گرفته شد. دیگر احساس درد و رنج از سرما و گرما نمیکردند «ثمّ دفع الرّایة إلیه»؛ پرچم جنگ خیبر را به دست حضرت امیر(سلام الله علیه) داد و حضرت حرکت کرد به طرف دشمن «فما رجع إلی رسول الله(ص) إلا بفتح خیبر»؛ برنگشت مگر اینکه قلعهٴ خیبر را فتح کرد و در جنگ خیبر فاتح شد «ثمّ قال إنّه لمّا دنا من الغموص أقبل أعداء اللّه من الیهود یرمونه بالنبل والحجارة»؛ همین راوی نقل میکند وقتی حضرت امیر(سلام الله علیه) نزدیک قلعه یهودیان خیبر شد آنها با تیر و سنگ، حضرت را هدف قرار دادند. «فحمل علیهم علیّ(علیه السلام) حتّىٰ دنا من الباب»؛ تمام این تیرها و سنگها را تحمل کرد تا به در قلعه رسید. «فثنى رِجْله»؛ یعنی پا را باز کرد یک پا جلو یک پا عقب که در را با شدت از جا بکند «ثمّ نزل مغضباً إلى أصل عتبة الباب فاقتلعه»؛ در حال غضب، حرکت کرد و این در را از عتبه و از آستانه‌اش و از چهار چوبش کند. «ثمّ رمىٰ به خلف ظهره أربعین ذراعاً» چهل ذراع یعنی بیست متر به پشت سر انداخت، چهل ذرع نه، چهل ذراع. «ثمّ رمىٰ به خلف ظهره أربعین ذراعاً». قال ابن عمر: «و ما عجبنا من فتح الله خیبر علی یدی علیّ»؛ ما از اصل فتح اینقدر تعجّب نکردیم که از کندن در این قدر تعجب کردیم «و ما عجبنا من فتح الله خیبر علی یدی علی(علیه السلام) ولکنا عجبنا من قلعه البابَ و رمیه خلفه أربعین ذراعاً»؛ از این عمل بیشتر در تعجب ماندیم دری را از جا کند و بیست متر به پشت سر انداخت که «لقد تکلّف حملَه أربعون رجلاً»؛ چهل نفر بایداو را حمل کنند از جایی به جایی منتقل کنند «فما أطاقوه»؛ آن چهل نفر خواستند این در را از جایی به جایی حمل کنند این طاقت را نداشتند «فأُخبر النبیّ(صلیٰ الله علیه و آله وسلّم) بذلک» به رسول خدا عرض کردند که حضرت امیر این کار را کرد رسول خدا فرمود «والّذی نفسی بیده لقد أعانه علیه أربعون ملکاً» قسم به ذات کسی که جانم در دست اوست چهل فرشته او را کمک کردند در اینکار.
آنگاه مرحوم صدوق نقل میکند که «إنّ أمیر المؤمنین(علیه السلام) قال فی رسالته إلی سهل بن حنیف(رحمه الله) که از اصحاب حضرت بود در جریان کوفه رحلت کرد فرمود: «والله ما قلعت باب خیبر ورمیت به خلف ظهری أربعین ذراعاً بقوّةٍ جسدیة ولاحرکة غذائیة، لکنّی أُیدّت بقوةٍ ملکوتیة ونفسٍ بنور ربّها مضیئة» در نامهای که برای سهل بن حنیف نوشت چون سهل بن حنیف از اصحاب امیر المؤمنین(سلام الله علیه) بود و در کوفه هم رحلت کرد و حضرت در جریان درگذشت سهل بن حنیف این جمله را فرمود که «لو أحبّنی حبلٌ لتهافت» یعنی کوه اگر بخواهد محبّت مرا در دل جای بدهد متلاشی می‌شود. همان بیانی که خدای سبحان دربارهٴ عظمت قرآن گفت که ﴿لو أنزلنا هذا القرآن على جبلٍ لرأیته خاشعاً متصدّعاً من خشیة الله﴾ همین معنا را هم حضرت امیر که قرآن ناطق است در عظمت خود فرمود، فرمود: اگر کسی حقیقت من و عظمت مرا بخواهد تحمّل کند، کوه هم اگر باشد متلاشی میشود قابل تحمّل نیست آن مقام که «لو أحبّنی جبلٌ لتهافت» . در نامهای که برای سهل بن حنیف نوشت، که مرحوم ابن بابویه فرمود که همهٴ آن رساله را برای ما نقل کردهاند، مشایخ ما، مضامین آن رساله را برای ما نقل کردهاند و پیش من معتمدند است.
و همین حدیث شریف را مرحوم محقق طوسی(رضوان الله علیه) در شرح اشارات در آن نمط نُه و ده پایان اشارات نقل میکند مرحوم صدوق در همین صفحه میفرماید که در آن رسالهای که حضرت برای سهل بن حنیف نوشتند اینچنین مرقوم داشتهاند که «والله ما قلعت باب خیبر و رمیت به خلف ظهری أربعین ذراعاً بقوةٍ جسدیة ولاحرکة غذائیة»؛ با غذا و با خوردن این قدرت پیدا نشد. «لکنّی أُیدتّ بقوة ملکوتیة ونفسٍ بنور ربّها مضیئة وأنا من أحمد کالضوء من الضوء»؛ ارتباط من به رسول مبارک خدا، وجود مبارک رسول خدا(علیه آلاف التّحیه والثناء) مثل نور از نور است. در بعضی از تعبیرات «کالصنو من الصنو» هم است که در نهج ا لبلاغه آمده است «والله ولو تظاهرت العرب علی قتالی لما ولّیتُ» اگر همه عرب علیه من صف ببندند من رو بر نمیگردانم، بعد مرحوم صدوق میفرماید «حدّثنی بذلک و بجمیع الرسالة التی فیها هذا الفصل علی بن احمد بن موسی» که از مشایخ روایی اوست.
این نشان میدهد که قدرت الهی میتواند یک جرم سنگینی نظیر در قلعهٴ و امثال ذلک را برکند، این هیچ استحالهای ندارد: نه عقلاً، نه نقلاً که انسان بگوید ﴿ورفعنا فوقکم الطّور﴾ یعنی مثل اینکه کوه می‌خواست حرکت کند بر بالای سر شما بیفتد، این چنین تأویل برده شود. چون دلیل عقلی بر استحاله نیست، ظاهراً به خوبی دلالت میکند بر این‌که کوه طور را خدای سبحان بر فراز اینها بلند کرد این ظاهر حجّت است و محفوظ خواهد بود.
سؤال ...
جواب: اینجا هم جزو معجزات موسای کلیم(سلام الله علیه) است. در هر دو جا آن عامل راستین خدای سبحان است، ولیّ خدا مظهر است و مجرای فیض إعجاز.

ـ میثاق غلیظ و عدم اجبار بر ایمان
امّا مقام ثانی بحث این است که این که خدای سبحان کوه طور را بر بالای سر اینها رفع کرد یعنی اینها را به حدّ الجا رساند، فرمود: به این‌که اگر ایمان نیاوردید من کوه را بر بالای سر شما ویران میکنم، که آنها بالاضطرار ایمان آورده باشند یا نه، این در حد یک معجزه است و زمینهٴ عذاب است و مانند آن که اختیار بنی‌اسراییل همچنان محفوظ بود؟ چون انسان مادامی که در دنیاست و دنیا دار تکلیف است اختیار باید محفوظ باشد، آن ایمانی که روی اضطرار حاصل بشود که ایمانی نیست که انبیا آن را قبول کنند و گرنه ممکن بود با همان مار، آن عصایی که به صورت اژدها درآمده بود خدای سبحان قدرتی به موسای کلیم بدهد دستوری بدهد بگوید که شما به آل‌فرعون بگویید که اگر ایمان نیاوردید ما به این مار دستور میدهیم که همهٴ شما را بلع کند. این‌که ممکن بود، اینکه بهتر بود که ریشهٴ فساد را میکَنْد، اگر آن جور بخواهند با الجا و اضطرار از کسی ایمان تحصیل کنند و بگیرند که تکامل نیست کمال در آن است که اختیار همچنان محفوظ باشد و خدای سبحان فرمود: تا آخرین لحظهای که انسان زنده است مختار است و مکلّف است و این تکلیف با اختیار محفوظ است، منتها انسان مینشیند و فکر میکند که اگر ایمان نیاورد به عذاب أبد گرفتار میشود، ایمان بیاورد به رفاه ابد میرسد، با اندیشهٴ خود أحد النّجدین را انتخاب بکند ﴿و هدیناه النّجدین﴾ ؛ یا نجد خیر یا نجد شر.
اینچنین نبود که کوه را بر فراز اینها رفع کرد فرمود: اگر ایمان نیاوردید من کوه را بر سرتان خراب میکنم که آنها مضطر شده باشند به ایمان، و ایمانی که آوردند، ایمان اینها هم قبول شد. اگر توبه بود، توبهٴ اینها قبول شد.

محدودهٴ پذیرش ایمان در دنیا
گاهی انسان به حدّی میرسد که عذاب آن عالَم را مشاهده میکند و مضطر میشود و میخواهد ایمان بیاورد امّا دیگر نشئهٴ تکلیف سپری شد، مثل حال احتضار، در حال احتضار که انسان، نشانهٴ مرگ را دید و امید برگشت نیست در آن حال اگر بخواهد ایمان بیاورد ایمان مقبول نیست. چون دیگر تکلیف به آن پایانش رسید، این لبهٴ برزخ است وقتی از دنیا دارد منتقل میشود به لبهٴ برزخ رسیده است نشئهٴ تکلیف تمام شد، چون نشئهٴ تکلیف تمام شد دیگر اختیار نیست. و ایمانی که روی اختیار نباشد مقبول نیست. ایمان فرعون این چنین بود، فرعون که در آن آخرین لحظه وقتی غرق شد و خطر را دید گفت: من ایمان آوردم چون لحظه، لحظهٴ احتضار، است در لحظهٴ احتضار، تکلیف نیست نه این که لحظهٴ تکلیف بود، واقعاً مکلّف بود، واقعاً مختار بود، هنوز در دنیا بود، آن آخرین نفسهای دنیا را میکشید، در نشئه دنیا بود مع ذلک ایمانش قبول نشد. اگر کسی تا آخرین لحظه قبل از اینکه به لبهٴ مرگ برسد، به نشئه احتضار راه پیدا کند در دنیا باشد، اختیار محفوظ باشد، تا آخرین لحظه هم اگر ایمان بیاورد مقبول است. اینکه دربارهٴ فرعون ایمانش نامقبول است برای اینکه او به لبهٴ مرگ رسید دیگر آنجا، جای تکلیف نیست آن ایمان، ایمان اختیاری نیست. اصولاً دشمنان انبیا که تا مرز امکان علیه انبیا و پیروان انبیا تلاش و کوشش کردند و میکنند خدای سبحان آن توفیق را دیگر به اینها نمیدهد که ایمان بیاورند وقتی که به لبهٴ مرگ رسیدند، به نشئهٴ احتضار رسیدند، حالا آن وقت می‌خواهند ایمان بیاورند ولی آن ایمان، ایمان دروغین است.
در سورهٴ شعراء، خدای سبحان این اصل کلی را بیان فرمود آیهٴ 200 به بعد سورهٴ شعراء فرمود: ﴿کذٰلک سلکناه فی قلوب المجرمین ٭ لایؤمنون به حتّىٰ یروا العذاب الألیم ٭ فیأتیهم بغتةً وهم لایشعرون ٭ فیقولوا هل نحن منظرون﴾ ؛ فرمود: این مجرمین و تبهکاران که علیه أنبیا کوشش میکنند، ما دلهای آنها را آنچنان در مسیر انکار قرار دادهایم و توفیق را از اینها گرفتهایم که تا لبهٴ مرگ ایمان نمیآورند وقتی عذاب ألیم را دیدند که نشئهٴ برزخ به بعد است، آن وقت استمهال میکنند، میگویند: خدایا ما را مهلت بده، و آن وقت هم سودی ندارد، ﴿کذلک سلکناه فی قلوب المجرمین ٭ لا یؤمنون به حتّىٰ یروا العذاب الألیم﴾ ﴿حتّى یروا العذاب الألیم﴾ از آن به بعد ایمانشان نافع است مثل این که بگویند، اینها تا مادامی که ایمان ممکن است ایمان نمیآورند تا مرگ تا هنگام مرگ نه یعنی مرگ به بعد ایمان میآورند یا ایمانشان مقبول است یعنی تا آخرین لحظهٴ امکان، ایمان نمیآورند از آن به بعد که مرگ فرا رسیده است استمهال میکنند، مهلت میطلبند که در آنجا سودی هم ندارد.

سؤال ...
جواب: آن هم همین طور است، نمی‌فرماید: ایمانش مقبول شد که. حالا به جریان فرعون برسیم این اصل کلی قرآن است که فرمود: ﴿لایؤمنون به حتّىٰ یروا العذاب الألیم ٭ فیأتیهم بغتةً﴾ ؛ این عذاب ألیم دفعتاً میآید، لذا انسان را مبهوت میکند لذا گاهی میفرماید ﴿بَلْ تأتیهم بغتةً فتبهتهم﴾ این‌ها را مبهوت میکند.

دفعی بودن مرگ و بهت انسان
یک وقت انسان در منزل نشسته یا در مرکز کار نشسته یا در خیابان یا در بیابان دفعتاً میبیند نشئه عوض شد. نمیداند مُرد این که در تلقین موتىٰ گاهی گفته میشود به این فرازها عنایت کنید که «واعلم أن الموت حق» این مرده نمیداند مُرد، یک تحولّی در او مشاهده شد، کم‌اند کسانی که بفهمند مردهاند، وگرنه تودهٴ مردم بعد از مدتها گذراندن تازه میفهمند که بله مردهاند، وگرنه اوائل برایشان یک نشئه جدید است نمیدانند چه شد که میبینند دفعتاً اوضاع عوض شد کسانی را میدید الآن نیست، کسانی را که میبیند قبلاً نمیدید، همهٴ اعمال را حاضر میبیند، نشئه عوض شد اصلاً نمیداند چه شده است به او میگویند این حالتی که به تو دست داد این حالت موت است، برای همه است دیگران این حالت را دیدند بعدیها هم میبینند بدان «أن الموت حق وأن السؤال حق» و کذا و کذا ... بعد او را آرام میکنند که بدان که خدا نعم الرّب، أئمه نعم الأئمه(علیهم السلام) اینها را تلقین میکنند که او بیش از آن مقداری که مبهوت شد، متوحش نشود و کاملاً هم حرفها را میفهمد. به او میگویند: تو مُردی و اینکه میبینی یک چیز تازه است خیال نکن در دنیا هستی و اوضاع برگشت یا دنیا اوضاعش عوض شد، تو از دنیا به جهان دیگر منتقل شدی این حالت که تو داری این موت است. این حق است، ثابت است خیلی‌ها دیدند ما هم بعد میبینیم، این چنین نیست که افراد عادی همین که مُردند بفهمند مُردند، اینها یک تحوّلی مشاهده میکنند نمیدانند چه خبر است که خیال میکنند یک عذابی است که میتوان از او نجات پیدا کرد. لذا استمهال میکنند، اگر بدانند نشئه، نشئه موت است و برزخ است و عالَم، عالمِ دیگر است دیگر نمیگویند: خدایا ما را بر گردان که. چون کسی بداند آنجا برزخ است، خب یقین دارد از برزخ به دنیا که جای رجوع نیست، کسی که از آن عالم به این عالم بر نمیگردد که. اینکه میبینید. میگویند: ﴿ربّ ارجعونِ﴾ ﴿ربّ ارجعونِ﴾ اصلاً نمیداند چه خبر است؟ خیال میکند یک فشاری است که آمده و میشود از این فشار نجات پیدا کرد می‌گویند ﴿ربّ ارجعونِ ٭ لعلّی أعمل صالحاً﴾ در حالی که اگر واقع بداند این حالت، حالت برزخی است جا برای رجوع نیست آنگاه انسان، آن حادثه که پیش آمد مبهوت میشود، ﴿بل تأتیهم بغتة فتبهتهم﴾ ؛ او را مبهوت می‌کند «بهتان» را هم که بهتان میگویند، برای این کم کاری که آدم انجام نداد به آدم نسبت میدهند آدم را مبهوت میکنند. در این کریمه فرمود: آن حادثه که پیش آمد اینها را مبهوت میکند اصلاً نمیدانند چه خبر است، چی شده است. مجرمینی که در برابر انبیا تلاش و کوشش میکردند خدای سبحان میفرماید: اینها ایمان نمیآورند مگر عذاب ألیم را ببینند، و آن وقت هم که ایمان سودمند نیست این اصلی کلّی که دربارهٴ نوع مجرمین است.
سؤال ...
جواب: بله این حالت می‌آید دیگر. حالا خود را در رنج می‌بیند، امّا نمی‌داند نشئه عوض شد. خیال می‌کند به این که باز هم کمک کردن ممکن است باز هم از فرزندان کمک می‌خواهد. خب اگر بداند مُرده است وارد نشئه دیگر شد و این‌ها وجود مثالی مال است نه مال، این‌ها وجود مثالی فرزند است نه فرزند، استنصار نمی‌کند.

تمثل مال و فرزند و عمل برای محتضر
در همان حدیث شریفی که مرحوم کلینی نقل کرده است در همان حدیث شریف از حضرت امیر(سلام الله علیه) دارد که وقتی آخر یوم از ایام دنیا و اوّل یوم از ایام آخرت شد «مُثّل له ماله و ولده و عمله» یعنی مال برای آدم مجسّم میشود مالی که در مغازهٴ اوست الآن پیش او مجسّم است. فرزندی که در مسافرت است، الآن پیش او ممثّل است، اعمالی که در طیّ سنین انجام داده است. الآن پیش او متمثّل است. این وجود مثالی مال و عمل و فرزند است، حضرت فرمود: همه پیش او متمثّل میشوند این خیال می‌کند که مال خارجی اوست که در مغازه او بود، خیال میکند این پسر اوست که الآن او دارد می‌بیند در حالی که پسر او در یک شهر دور دست است که بعد از أربعین او تازه میفهمد که پدرش مرده است. این پسر را او در حال مرگ میبیند از او کمک میطلبد، پسر میگوید من تا نزدیک گور تو را همراهی میکنم همین، آن پسر واقعاً حرف میزند و این هم واقعاً او را میبیند منتها با وجود مثالی، این‌هاست این تمثیل نیست یعنی داستان باشد، این تمثّل است نظیر ﴿فتمثّل لها بشراً سوّیاً﴾ که یک وجود خارجی حقیقی منشأ آثار است.
سؤال ...
جواب: این همان است دیگر، در چشم برزخی حقیقت روشن می‌شود منتهای کار از آدم ساخته نیست. کار مال نشئه دنیاست. نشئه دنیا عمل در اختیار انسان است در نشئه برزخ انسان در اختیار عمل.

تابع ملکات بودن انسان پس از مرگ
انسان تا زنده است زبان در اختیار اوست، هرچه بخواهد میگوید مرگ به بعد خود در اختیار زبان است و زبان هم در اختیار ملکات او هر چه ملکات بخواهد، زبان میگوید، نه هرچه انسان بخواهد، لذا انسان اعتراض میکند به دست و پا که چرا علیه من شهادت دادید اعضا و جوارح در بعد از مرگ مخصوصاً صحنهٴ محاکمه و قیامت تابع ملکات هستند تابع انسان که نیستند که.
انحصار اعتبار ایمان در نشئه اختیار
اگر چنانچه نشئه تکلیف باقی باشد ایمان مقبول است الآن اگر یک کافری یک لحظهٴ قبل از مرگ ایمان بیاورد، بعد دفعتاً سکته کند و بمیرد خب البته اهل بهشت است ولو کاری هم انجام نداده است چون «الإسلام یجبّ ما قبله» و اگر کسی بیمار باشد باز در حالت اختیار باشد توبهٴ او مقبول است. بحثهای کلامی او غیر از بحثهای فقهی اوست. در بحثهای فقهی، منجّزات مریض یک حکم دارد، وصیت‌هایی که در حال مرض متصل به موت دارد حکم دیگر دارد و مانند آن. امّا بحثهای کلامیش محفوظ است یعنی تا آخرین لحظه اختیار، توبه مسموع است ولی اگر نشئهٴ اختیار تمام شد انسان مرگ را دید یعنی از پایان دنیا به آغاز برزخ رسید، دیگر نشئه تکلیف تمام شده است. وقتی نشئه تکلیف تمام شد نشئه اختیار نیست وقتی اختیار نبود ایمان مسموع نیست.

ضرورت اتکای ایمان بر برهان عقلی
و فرعون در آن حالت، جریان ایمان فرعون در سورهٴ مبارکهٴ یونس این چنین است. موسای کلیم(سلام الله علیه) همهٴ براهین عقلی و براهین اعجازی را ارائه داد برهان عقلی را ارائه داد گفت: ﴿ربّنا الّذی أعطىٰ کل شیءٍ خلقه ثمّ هدى﴾ اینها براهین عقلی او بود. سؤال کرد به اینکه چرا مردهها بر نمیگردند؟ فرمود: ﴿علمها عند ربّی فی کتاب لایضّل ربّی ولاینسىٰ﴾ همهٴ بحثهایی که مربوط به مبدا و معاد بود با براهین عقلی ارائه داد. بعد گفت: من پیغمبرم، او گفت: اگر پیغمبری معجزه ات کو؟ این ید بیضا و آن عصا را هم ارائه داد، اینها بعد از آن براهین عقلی بود. اوّل برهان عقلی، بعد معجزه، چون بارها به عرضتان رسید اگر کسی با براهین عقلی، مؤمن نباشد، فقط با معجزه مؤمن باشد نظیر بنی‌اسراییل خواهد شد. آنها که با تفکّر عقلی نتوانستهاند موسای کلیم و وحیش را بشناسند و بپذیرند، با اژدها شدن آن چوب ایمان آوردند با جریان گوساله هم برگشتند. اکثری آنها اینچنین بودند وقتی برهان عقلی نباشد، تفکّر عقلی نباشد فقط حسّ باشد خب کسی که با عصای موسى بیاد با گوسالهٴ سامری هم میرود این که نمیداند معجزه یعنی چه؟ این نمیداند معجزه با علوم غریبه چه فرق دارد؟ فرق جوهری سحر و شعبده و کهانت و کار مرتاضان و قیافهشناسان و پیشگویان و جن گیران و احضار ارواح‌داران که در یک جناح است و معجزه که در جناح و صراط مستقیم است فرق بین اینها چیست؟ این کار آسان نیست. اگر یک کسی تشخیص داد که معجزه ماهی؟ و آن علوم غریبه که از همه بر می‌آید کم و بیش، آنها چه هستند؟ فرق جوهری اعجاز با علوم غریبه را تشخیص داد و رابطهٴ ضروری اعجاز با صدق مدّعی رسالت را تشخیص داد. آن را نمیشود به این آسانی فریب داد آن با صدها سامری از بین نمیرود، اما اگر کسی دید یک چوبی مار شد خب پس فردا هم دید که ﴿عجلاً جسداً له خوار﴾ هم حرکت کرد البته گاهی این، گاهی آن، اینکه میگویند: خواب آدم عاقل از عبادت آدم جاهل بهتر است برای این است او را زود میشود فریب داد. اوّل اینچنین نبود که موسای کلیم دست به عصا نکند که یا ید بیضاء ارائه بدهد که اوّل براهین ﴿ربنّا الّذی أعطىٰ کلّ شیءٍ خلقه ثمّ هدىٰ﴾ بود که در سورهٴ طٰهٰ مبسوطاً این محاوره و این استدلالات هست بعد وقتی که سخن از برهان عقلی به پایان رسید آنگاه گفت: چه معجزه داری؟ چه آیه بیّنه داری؟ مسألهٴ ید بیضا مطرح شد مسألهٴ عصا مطرح شد و مانند آن.
سؤال ...
جواب: اگر چنانچه برهان قوی باشد و عقلی باشد و با وهم آمیخته نباشد برنمی‌گردد مگر این‌که با وهم آمیخته باشد.
بنابراین، دربارهٴ فرعون، موسای کلیم همهٴ کارهای عقلی و سمایی را ارائه داد دید آل‌فرعون عموماً و خود فرعون خصوصاً اهل ایمان نیستند لذا نفرین کرد به خدای سبحان عرض کرد که، خدایا، توفیق ایمان آوردن را به فرعون نده! در سورهٴ یونس، آیهٴ 88 این است ﴿وقال موسیٰ ربّنا إنّک آتیتَ فرعون وملأه زینةً و أموالاً فی الحیٰوة الدنیا﴾ ؛ پروردگارا فرعون و آل‌فرعون را، آن درباریان چشمگیر وچشم پر کن فراعنه، را آل‌فرعون را زینت و مال دنیایی دادی، که اینها زمینهٴ گمراهی خیلیها را فراهم کرد ﴿ربنا اطمس علی أموالهم و اشدد علىٰ قلوبهم﴾ ؛ خدایا مال اینها را مطموس و منمحى بفرما طمس یعنی محو، مال اینها را محو کن و قلب اینها را آنچنان شدید و قسّی بفرما که ﴿فلا یؤمنوا حتّىٰ یروا العذاب الألیم﴾ ؛ اینها توفیق ایمان پیدا نکنند چون حیف ایمان است که این آدمها بیاورند، توفیق ایمان را خدایا به اینها نده، اینها کاری از دستشان برنیامد که نکنند ﴿فلا یؤمنوا حتّىٰ یروا العذاب الألیم﴾ در اینجا خدای سبحان میفرماید: ﴿قال قد أجیبت دعوتکما﴾ دعای شما یعنی موسىٰ و هارون(علیهما السلام) اجابت شد من مال را از او میگیرم و مالش را مطموسی و منمحی میکنم قلب او را قسی میکنم، یعنی توفیق ایمان دادن را به او نمیدهم وقتی توفیق ایمان به کسی داده نشد قلب سخت میشود در بحثهای هدایت و ضلالت ملاحظه فرمودید: که خدا کسی را گمراه نمیکند گمراهی دادنی نیست، هدایت، دادنی است وقتی توفیق را خدا اعطا نکند انسان قسی القلب میشود فرمود: ﴿قد اجیبت دعوتکما فاستقیما ولا تتّبعانّ سبیل الذین لایعلمون﴾ آنگاه نحوه اجابت دعا را بیان میکند می‌فرماید ﴿وجاوزنا ببنی‌إسرائیل البحر فأتبعهم فرعونُ وجنوده بغیاً وعدواً حتّىٰ إذا أدْرکه الغَرَق﴾ ﴿إذا أدرکه الغَرَق﴾ نه این که کم کم هست، یک وقت انسان در مسافرت دریایی خطر را احساس میکند ایمان میآورد ایمان او مقبول است اما یک وقتی به کام غرق فرو رفت یعنی مرگ او را دریافت خب آنجا نشئه، نشئه تکلیف نیست ﴿حتّىٰ إذا أدرکه الغَرَق قالَ آمنت أنّه لا إلٰه ألاّ الّذی آمنت به بنوا إسرائیل وأنا من المسلمین﴾ این همان کذب درونی او و نیرنگ درونی او بود که در حال خطر ظهور کرد، آنگاه ﴿الآن وقد عصیتَ قبلُ وکنتَ من المفسدین﴾ یعنی الآن جای ایمان نیست نه اینکه اکنون که خطر را دیدی ایمان مقبول نیست نه انسان اگر خطر را ببیند مادامی که در نشئه تکلیف هست، ایمان او مقبول است و مسموع وقتی از نشئه تکلیف وارد نشئه برزخ شد البته ایمان مقبول نیست این عصارهٴ مقام ثانی بحث، امّا بحث ثالث میماند.
«والحمدلله رب العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 38:40

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی