- 1025
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 91 تا 92 سوره هود
درس آیت الله جوادی آملی با موضوع تفسیر آیه 91 تا 92 سوره هود
- آزادی انسان محدود به هویت اوست
- محور آزادی انسان بر اساس آیات قرآن
- قبیله گرایی و تعصب قوم حضرت شعیب (ع)
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿قالوا یا شعیب ما نفقة کثیرا مما تقول و انا لنراک فینا ضعیفا ولولا رهطک لرجمناک و ما انت علینا بعزیز٭ قال یا قوم ارهطی اعزِّ علیکم من الله واتخذتموه وراءَکم ظهریاً ان ربی بما تعملون محیط٭ و یا قوم اعملوا علی مکانتکم انی عاملٌ سوف تعلمون من یاتیه عذابٌ یخزیه و من هو کاذبٌ وارتقبوا انی معکم رقیب﴾
دعوت حضرت شعیب (سلام الله علیه) مشخص شد که در معارف الاهی توحید است و در مسائل اجتماعی عدل آنها به سنت نیاکان تمسک کردند که اثر باستانی ماست جریان بت پرستی و کم فروشی به میل ماست و دعوت به ترک کم فروشی مخالف با آزادی است و این با حلم و رشد سازگار نیست و تو اگر حلیم و رشیدی حرفی بر خلاف آزادی و آثار باستانی نمیزنی از ابن عباس نقل شده است که این ﴿انک لانت الحلیم الرشید﴾ در حد تحکم و استهزاء است چه اینکه عدهای بر آنند اما آنچه که سیدنا الاستاد (رضوان الله علیه) فرمودند این ﴿انک لانت الحلیم الرشید﴾ روی باور آنهاست که آنها اعتقاد داشتند وجود مبارک شعیب (سلام الله علیه) یک انسان حلیم رشید است این با بعضی از وجوه سازگار است ولی با وجوه دیگر سازگار نیست ولی حضرت شعیب (سلام الله علیه) هم در صدد اثبات آن حقانیت دعوت است یک، هم در صدد اثبات حقانیت دعواست این دو، دعوت او به توحید است از یک سو و عدل است پرهیز از کم فروشی است این دو، دعوای او نبوت است و رسالت که با حلم و رشد سازگار است پس او ضمن دعوت به توحید و عدل مدعی حلیم و رشید بودن هم هست اینکه میفرماید ﴿ان کنت علی بینة من ربی و رزقنی منه رزقا حسنا﴾ اینها ضمناً ادعای حلم و رشد را هم به همراه دارد انبیا (علیهم السلام) عموما این دو عنصر را دارند یکی دعوت به حق یکی ادعای نبوت میگویند ما پیامبریم و شما را به توحید و عدل دعوت میکنیم آنها هم با دعوت شعیب (سلام الله علیه) مبارزه کردند هم با دعوای او با دعوت شعیب مبارزه کردند گفتند آنچه را که تو ما را به آن دعوت میکنی یعنی توحید و پرهیز از کم فروشی این با آثار باستانی ما سازگار نیست با آزادی ما هم سازگار نیست پس دعوت تو حق نیست و اینکه مدعی نبوتی باید حلیم و رشید باشی یک انسان حلیم و رشید که بر خلاف آثار باستانی و برخلاف آزادی سخن نمیگوید وجود مبارک شعیب (سلام الله علیه) هم برای اثبات حقانیت دعوت خود هم برای اثبات حقانیت دعوای خود آن براهین را اقامه کرده است فرمود درست است آزادی حق است و آزادی کمال است و هر انسانی آزاد است و انبیای الاهی حامی آزادی هستند ولی بالأخره باید به این اصول توجه کرد ١ـ آزادی وصفی از اوصاف کمالی انسان ٢ـ وصف منطقهاش به قلمرو موصوف است هر جا موصوف است وصف هم هست بیرون از قلمرو موصوف که وصف معنا ندارد طبق اصل اول و اصل دوم آزادی انسان باید محدود باشد چرا؟ زیرا آزادی انسان وصف انسان است و انسان در نظام هستی یک موجود محدود است این چنین نیست که همه چیز برای او نافع باشد هر چیزی برای او روا باشد بالأخره بعضی از چیزها برای او نافع است بعضی از چیزها برای او زیانبار است همان طوری که دستگاه هاضمه او هر چیزی را نمیتواند هضم بکند فاهمه او اینطور است عاقله او اینطور است شهوت او اینطور است غضب او اینطور است اصولاً هویت انسان یک موجود محدود است این چنین نیست که همه چیز برای او خوب باشد یا هر چیزی برای او ضرر داشته باشد قهراً نظام تکوین که محدود کننده هویت انسان است حریت او را هم تحدید میکند خب بالأخره انسان آزاد هست ولی سم و عسل برای او یکسان نیست آتش و آب برای او یکسان نیست غذاهای مسموم و غذاهای سالم برای او یکسان نیست هر روشی برای او یکسان باشد این چنین همه روشها یکسان باشد نیست پس حریت او برابر با هویت اوست هویت او در نظام هستی محدود است این از لطایف بیانات سیدنا الاستاد (رضوان الله علیه) است که تکوینش چه طور است تشریعش چه طور است قهراً انسان در مقام هویت چون محدود است آزادی دارد که به اندازه خود اوست بالأخره آزادی یک لباس زیباست این لباس زیبا برای اندام معتدل است خب اگر خیاطی لباس زیبایی بدوزد که بزرگتر باشد یا کوچکتر باشد این برای او برازنده نیست اگر هویت انسان مشخص است چیست حریت او هم جامهای است برابر این هویت این تحلیل بسیار جامعی است که ایشان فرمود خب فرمودند انبیا هم آمدند کاملا خیاطگونه این لباس را بریدند هم به بدن خودشان هم به بدن دیگران به دیگران گفتند ببینید ما آن لباسی که برای شما بریدیم به همان سبک برای خودمان بریدیم این چنین نیست که شما را زیر تدبیر خودمان قرار بدهیم ما خودمان بشویم مافوق قانون این چنین نیست خب پس طبق این دو اصل حریت انسان محدود به هویت اوست و چون هویت او محدود است همه چیز برای او خوب نیست چه اینکه همه چیز برای او زیانبار نیست باید مرزبندی بشود چه چیز خوب است چه چیز خوب نیست پس او در نظام تکوین به اندازه هویت خود سهمی از حریت دارد برابر این نتیجه که از آن دو عنصر گرفته شده یک اصل سوم یا چهارمی هم احیا میشود و آن این است که آنچه که در نظام تکوین میگذرد و این حریت او را تحدید میکند یعنی برابر هویت او جامه حریت میدوزد و میپوشاند آن به نام عدل تکوینی است که ﴿بالعدل قامت السموات والارض﴾ و خدای سبحان قائم بالقسط است این است که میگویند آزادی انسان در نظام تکوین به عدالت محدود است یعنی عدل تکوینی اصل چهارم یا پنجم این است که همان جامه تکوین و زبان تکوین وقتی به صورت قانون درمیآید میشود تشریع قانونگذارهای بشری چون از کنه هویت انسان بی خبرند از یک سو از کنه اشیای عالم مستحضر نیستند از سوی دیگر از پیوند عالم و آدم رابطه انسان و جهان بی خبرند از سوی سوم با سه مجهول دارند قانونگذاری میکنند این است که نه به درد دیگران میخورد و نه قابل اعتماد است و روزانه فسخ و مسخ و رسخ میشود ولی ذات اقدس إلاه هم از کنه انسان مستحضر است ﴿الا یعلم من خلق﴾ هم از کنه جهان باخبر است ﴿الا یعلم من خلق﴾ هم از پیوند عالم و آدم مستحضر است ﴿الا یعلم ما خلق﴾ و مانند آن او قانونی که در نظام تکوین است به صورت تشریع بیان میکند میفرماید چه حلال است چه حرام چه صحیح است چه باطل چه صدق است چه کذب چه نافع است چه ضار چه حسن است چه قبیح این میشود شریعت آن میشود طبیعت این شریعت سخنگوی آن طبیعت است اگر نظام طبیعت بخواهد به حرف در بیاید میشود قرآن و اگر قرآن به صورت تکوین جلوه کند میشود مجموعه نظام خلقت خب این معنا را ذات اقدس إلاه در درجه اول به انبیا فرمود و فهماند انبیا پذیرفتند و عمل کردند بعد رسالت یافتند که به جامعه منتقل کنند انبیا وقتی که آمدند فرمودند ما اینگونه از رژیمهای ارباب و رعیتی را که شما برمیدارید ما که از قبل برداشتیم یک نوع یک رژیم ارباب و رعیتی است که دیگران دارند و ما آمدیم او را هم برداریم این رژیم ارباب و رعیتی مالی را خب خیلیها میفهمند که چیز بدی است و این را باید بردارند اما ما آمدیم که یک رژیم دیگری را برداریم و آن این است که فکر هیچ کسی ارباب فکر دیگری نیست حتی فکر ما ما نیامدهایم به شما بگوییم مطیع ما باشید ما آمدهایم به شما بگوییم با هم مطیع خدا باشیم ما این راه را خوب بلدیم به ما راهنمایی کردند به ما القا کردند ما این راه را رفتیم داریم میرویم بهره صحیحی میبریم و پیشوای شماییم شما هم به دنبال ما بیایید راه را ما درست نکردیم هدف را ما درست نکردیم ما موظفیم این راه را برویم به شما بگوییم همراه ما بیایید ﴿فاولئک مع النبیین الذین أنعم الله علیهم من والصدیقین والشهداء والصالحین و حسن اولئک رفیقا﴾ اینها رفقای خوبیاند برای ما گرچه ائمهاند گرچه انبیایند اما اینها مطاع نیستند اینها مطعو نیستند اینها همراهند نه مطاع ما فقط حرف اینها را گوش میدهیم در اینکه همراه اینها برویم اینها میگویند راه این است میگوییم چشم میگویند به دنبال ما بیایید میگوییم چشم میگویند ما همراه شماییم میگوییم چشم اما آنها نمیگویند ما راه آوردیم نمیگویند ما هدف آوردیم میگویند راه را خدا آورد هدف را خدا تعیین کرد ما موظفیم این راه را طی کنیم راه خوبی است شما هم همراه ما بیایید خب هرگز انبیاء نیامدند که مردم را به خود دعوت کنند اگر کسی مردم را به خود دعوت کند این یک رژیم ارباب و رعیتی فرهنگ فکری است که ذلتبارتر از آن مسائل مالی است این را صریحاً انبیاء آمدند نفی کردند و ابلاغ کردند که هیچ کسی رب فکری و فرهنگی دیگری نیست تنها کسی که حاکم است ذات اقدس إلاه است و خدای سبحان به ما خیلی بها داد گرچه در بخشهایی از آیات قرآن فرمود از پیغمبر تبعیت کنید از اولوالامر تبعیت کنید اما آن جای حساس آن عنصر محوری را بازگو کرد فرمود ﴿واتبعوا النور الذی انزل معه﴾ گرچه من گفتم ﴿اطیعوا الله و اطیعوا الرسول﴾ اما او حرفی ندارد او یک نوری دارد در دست او خودش تابع آن نور است شما هم تابع آن نور باشید نه واتبعواه ﴿واتبعوا النور الذی انزل معه﴾ لذا وقتی سخن از مطاع بودن حقیقی است و هدایت انبیاست میفرماید ﴿و انک لتهدی الی صراط مستقیم﴾ تو مردم را به راه دعوت میکنی نه به مقصد برسانی مقصد را من خلق کردم راه را من خلق کردم تو ماموری که مردم را به راه هدایت کنی بعد هم فرمود تنها کسی که تصمیم نهایی میگیرد خداست وقتی خدای سبحان به ذات و الاصاله حکم کرده است و انبیا (علیهم الصلاة و علیهم السلام) این حکم را یافتند به مردم ابلاغ کردند دیگر کسی حق اختیار ندارد حالا شما یک سیری از دور روی این آیات قرآنی بکنید تا معلوم بشود که محور آزادی انسان در قرآن کجاست که گاهی اینها میگویند قرآن بشر را آزاد گذاشته بله بشر را آزاد گذاشته در برابر بشر نه در برابر خالق بشر اگر فرمود ﴿لا اکراه فی الدین﴾ یعنی تبعاً بشر آزاد خلق شده است زیرا اگر آزاد خلق نمیشد کمال در او نبود اگر او مجبور بود اطاعت کند یا مجبور بود معصیت کند کمالی نیست یا قبحی نیست او آزاد است تا آزادانه راه صحیح یا باطل را انتخاب بکند فرمود این آزادی طبیعی اوست که او خلق شده است قدرت انتخاب دارد اما چه را باید انتخاب بکند ما با عقل از درون با فطرت از درون با وحی و الهام از بیرون او را راهنمایی کردیم که همه چیز برایت خوب نیست تو یک هویت محدودی داری یک، حریتت هم برابر این هویت در تنگناست دو، این چنین نیست که هر جا بتوانی بروی شما اگر یک جایی رفتی ﴿و کانما خرَّ من السماء فتخطفه الطیر او تهوی به الریح فی مکان سحیق﴾ خب حالا یک کسی خود را از درون هواپیما به بیرون پرت بکند به عنوان اینکه من آزادم فرمود ﴿من یشرک بالله فکانما خرَّ من السماء فتخطفه الطیر او تهوی به الریح فی مکان سحیق﴾ اینکه نمیتواند بین الارض والسماء معلق بماند یا کرکسها در همان بالا او را میربایند یا تند باد او را به ته دره پرت میکند ﴿فتخطفه الطیر أو تهوی به الریح فی مکان سحیق﴾ پس همه چیز برای انسان محدود الهویه روا نیست چون این چنین است خدای سبحان ملاکها را مصالح را مفاسد را حق و باطل را بازگو کرده به صورت شریعت درآورده و به انبیا هم فرمود شما قبل از دیگران این مطالب را بفهمید و عمل بکنید بعد دیگران را به این فرا بخوانید در سورهٴ مبارکهٴ آلعمران این دو آیه قبلاً گذشت که انبیاء فرمودند ما نیامدیم رژیم ارباب و رعیتی فرهنگی فکری و مانند آن راه بیندازیم ما آمدیم که با هم سفر کنیم همسفران هم باشیم در سورهٴ مبارکهٴ آل عمران دو آیه است که ناظر به این بخش است یکی آیه 64 سورهٴ مبارکهٴ آل عمران است که فرمود ﴿قل یا اهل الکتاب تعالوا الی کلمة سواء بیننا و بینکم الا نعبد الا الله و لانشرک به شیئاً ولایتخذ بعضنا بعضاً ارباباً من دون الله﴾ این همان رژیم ارباب و رعیتی فرهنگی فکری و مانند آن است وگرنه مسائل مالی که نبود رژیم ارباب و رعیتی مالی باشد که ﴿فان تولوا فقولوا اشهدوا بأنا مسلمون﴾ در همان سورهٴ مبارکهٴ آل عمران آیه 79 به این صورت بیان شده ﴿ما کان لبشرٍ﴾ هیچ بشری از نبی و وصی علی (علیهم السلام) ﴿ان یؤتیَهُ الله الکتاب والحکم والنبوة ثم یقول للناس کونوا عباداً لی من دون الله﴾ هیچ کسی این سمت را ندارد که ذات اقدس إلاه به او حکم بدهد کتاب بدهد نبوت بدهد امامت بدهد ولایت بدهد خلافت بدهد رسالت بدهد به او یک سمت کلیدی بدهد بعد او مردم را به خود دعوت کند بگوید هر چه من بگویم شما بگویید چشم هیچ کسی این کار را نمیکند که مردم را به فکر خود فرا بخواند ﴿ثم یقول للناس کونوا عباداً لی من دون الله ولکن کونوا ربانیین بما کنتم تعلِّمون الکتاب و بما کنتم تدرسون﴾ هم آنها عالمان ربانی هستند هم عالمان ربانی تربیت میکنند به عالمی که شدیدالربط به رب باشد از یک سو شدید التربیب نسبت به جامعه باشد از سوی دیگر به چنین عالمی میگویند عالم ربانی فرمود انبیا آمدند شما را عالمان ربانی بکنند در اثر تدریستان تعلیمتان تألیفتان بشوید علمای ربانی جامعه خب علمای ربانی جامعه چه کار میکنند رژیم ارباب و رعیتی فرهنگی فکری راهاندازی میکنند یا میگویند مردم راه خوبی است که ما تشخیص دادیم انبیا گفتند ما رفتیم آثارش را هم دیدیم شما هم بیایید با هم برویم که ولایت فقیه هم در روزهای قبل هم ملاحظه فرمودید در همین راستاست میگویند ما داریم میرویم با هم برویم نه شما به دنبال من بیایید ببینید من دارم چه کار میکنم ما رفقای خوبی هستیم برای شما ﴿و حسن اولئک رفیقا﴾ اگر آن جاهای حساس شد ذات اقدس إلاه پرده برمیدارد بفرماید من نگفتم که از این تبعیت کنید گفتم از آن قرآن تبعیت کنید پیغمبر فرستادم کتاب فرستادم ﴿واتبعوا نور الذی انزل معه﴾ نه واتبعواه منتها اگر یک وقتی میگویم ﴿و اطیعوا الله و اطیعوا الرسول﴾ یا اگر میگوییم اتبعواه برای اینکه او میداند در آن کتاب چیست از خودش نمیگوید چون ﴿و ما ینطق عن الهوی﴾ است اگر ﴿و ما ینطق عن الهوی﴾ است ﴿ان هو الا وحی یوحی﴾ است اگر من گفتم از پیغمبر تبعیت کنید یعنی از وحی تبعیت کنید برای اینکه او ﴿و ما ینطق عن الهوی﴾ است پس بالاصاله خدای سبحان میشود مطاع و مطعو
سؤال: ... جواب: آنها را هم در معراج ذات اقدس إلاه است به وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علی و آله و سلّم) فرمود بعد حضرت که نزول فرمودند فرمودند که نماز ظهر فرض النبیاش این است فرض الماء این است اینها را خدای سبحان مشخص کرده در معراج دیگر
سؤال: ... جواب: بله برای اینکه اینها ما را به نور اصلی هدایت میکنند لذا در بیانات نورانی حضرت امیر بود در نهجالبلاغه که فرمود من هیچچیز نمیگویم مگر اینکه قبل از شما دارم عمل میکنم همین جا وجود مبارک شعیب همین آیاتی که این روزها خواندیم این بود که فرمود ﴿و ما ارید ان اخالفکم الی ما انهاکم عنه﴾ مردم ما یک چیزی نمیگوییم که بر خلاف آن عمل بکنیم بشویم مافوق قانون ما پیشاپیش به آن عمل میکنیم چیز خوبی هم هست شما هم به دنبال ما بیایید ما رفقای خوبی هستیم برای شما ما همسفران خوبی هستیم برای شما نه راه را ما آوردیم نه هدف را ما آوردیم ببینید اگر خدای سبحان در بعضی از موارد میفرماید ﴿لله العزة و لرسوله وللمومنین﴾ برای اینکه مشخص کند ما یک اصل داریم بقیه بالتبع والعرض در آیه دیگر فرمود ﴿العزة لله جمیعا﴾ پس قهراً آنها میشود بالعرض اگر به دیگران فرمود ﴿و اعدوا لهم مااستطعتم من قوةٍ﴾ یا به یحیی فرمود ﴿خذ الکتاب بقوة﴾ یا به دیگران فرمود ﴿و آتیناهم ملکا عظیما﴾ و مانند آن در سورهٴ مبارکهٴ بقره فرمود اینها برایشان روشن میشود که ﴿ان القوة لله جمیعا﴾ شما یک جا پیدا نمیکنید در قرآن کریم که یک کمالی را خدای سبحان به پیغمبری به ولیی به وصیی اسناد بدهد مگر اینکه در جای دیگر همان کمال را یکجا منحصراً مال خدا میداند این میشود توحید آن وقت اینها میشوند مظاهر خلقت او توسل هم همین طور معنا دارد اگر آنها بفهمند ما که به توسل معتقدیم چه میگوییم هرگز به توسل نقدی ندارند اینها راهنمای خوبیند وسیله خوبیند خب وسیله وسیله است هدف چیز دیگر است راه چیز دیگر است در این دو بخش فرمود هیچ کدام از اینها استقلال ندارند در همین آیات محل بحث هم وجود مبارک شعیب فرمود ما که نخواستیم بگوییم ما فوق قانونیم شما باید عمل بکنید ما عمل نکنیم اگر در سورهٴ مبارکهٴ احزاب یا قصص و مانند آن فرمود در سوره احزاب مثلاً کسی حق انتخاب ندارد آنچه را که بالاصاله است در سوره قصص مشخص کرد در سورهٴ مبارکهٴ احزاب آیه 36 به این صورت آمده است این درباره تعدیل حریت است ﴿و ما کان لمومنٍ و لا مومنةٍ اذا قضی الله و رسوله امراً ان یکون لهم الخیرة من امرهم﴾ فرمود در قبال امر خدا و پیغمبر کسی حق اختیار ندارد برای اینکه اختیار انسان اراده انسان آزادی انسان به اندازه قد خود انسان است خب هویت یک کسی محدود حریتش نامحدود؟ اینکه قابل قبول نیست اگر هویت ما محدود است هستی ما محدود است حریت ما هم باید محدود باشد فرمود آنها برابر مصلحت شما حکم میکنند وقتی آنها خدای سبحان و پیامبرش حکمی را کردند دستوری دادند کسی حق اختیار ندارد خب این با اینکه فرمود ﴿لا یکره فی الدین﴾ با اینکه فرمود ﴿قل الحق من ربکم فمن شاء فلیؤمن و من شاء فلیکفر﴾ با اینکه فرمود ﴿انا هدیناه السبیل اما شاکرا و اما کفورا﴾ با اینکه فرمود ﴿و هدیناه النجدین﴾ یعنی انسان در فضای تخییر در فضای تکوین مختار است حتی علیه خودش قصد انتحار داشته باشد یک چنین آزادی را خدا به او داده است اما آن مرز صحیح و باطل را به وسیله تشریع مشخص کرده است خوب در سورهٴ مبارکهٴ قصص به این صورت بیان فرمود که اینها حق ندارند در برابر فرمان خدای سبحان مدعی آزادی باشند آیه 68 سورهٴ مبارکهٴ قصص این است ﴿و ربک یخلق ما یشاء و یختار﴾ خطاب به پیغمبر است آنجا دیگر سخن از پیغمبر نیست در سوره احزاب فرمود ﴿و ما کان لمومن و لا مومنة اذا قضی الله و رسوله أمراً ان یکون لهم الخیرة من امرهم﴾ اینجا سؤال از خدا و پیغمبر است اما در آیه 68 سوره قصص مستقیما به وجود مبارک پیغمبر (علیه و علی آله آلاف التحیة و الثّناء) خطاب میکند فرمود﴿و ربک یخلق ما یشاء و یختار ما کان لهم الخیرة سبحان الله و تعالی عما یشرکون٭ و ربک یعلم ما تُکنُّ صدورهم و ما یعلنون﴾ و مانند آن خب پس اگر یک جا فرمود خدا و پیامبر بعد آن جاییکه به توحید اصلی باید برگردد میفرماید پیامبر پس رژیم ارباب و رعیتی بالقول المطلق ممنوع است فقط خدا رب است و ما مربوب او ما بنده او و انبیا و اولیا (علیهم الصلاة و علیهم السلام) راهنمایان او هستند معلم کتاب و حکمتاند مربی نفوسند کمالات را از ذات اقدس إلاه میگیرند عمل میکنند به ما میرسانند و کفی بذلک فضلا اما رب ما فقط خدای سبحان است و اینکه گفته میشود ﴿نزلونا ان الربوبیه و قولنا فی حق لما شئتم﴾ میتواند راجع به همین باشد پس آزادی انسان برابر هویت اوست و هویت او چون محدود است حریت او محدود است در نظام تکوین علل و عوامل او را تحدید میکنند در نظام تشریع اوامر و نواهی او را تحدید میکنند این نظام تشریع که به صورت اوامر و نواهی درمیآید این تریبون همان علل و عوامل تکوینی است یعنی مصالح و مفاسد تکوینی وقتی به زبان شریعت و قانون درمیآید میشود امر و نهی چون این اوامر الاهی و نواهی الاهی به استناد آن ملاکهای واقعی است که ذات اقدس إلاه برابر مصالح و مفاسد خفیه حکم میکند وجود مبارک شعیب با این تحلیل هم صحت دعوت خود را و هم صدق دعوای خود را ثابت کرد فرمود من دعوت به حق میکنم برهانم هم این است و من هم حلیم رشیدم ﴿علی بینة من ربی﴾ هستم ﴿و رزقنی منه رزقا حسنا﴾ است نبیم رسولم این هم به حق من است اینها را من خوب یافتم و خوب هم عمل میکنم و پیشاپیش شما هم عمل میکنم بعد از اینکه این مسائل را وجود مبارک شعیب مشخص کرد آنها دیگر خلع صلاح شدند گفتند این حرفهایی که شما میگویید ما نمیفهمیم این همان بر اساس اصالت حس و تجربه است یعنی کسی که میگوید ﴿لن نؤمن لک حتی نری الله جهرة﴾ یا ﴿ارنا الله جهرة﴾ چیزی که قابل دیدن نیست قابل شنیدن نیست قابل حس و تجربه نیست نیست موهوم است ابطال پذیر تجربی نیست اثبات پذیر تجربی نیست موهوم است بی معناست گرفتار همین حرف میشود در سورهٴ مبارکهٴ فصلت خدای سبحان میفرماید اینها حرفهای شما را نمیفهمند و میگویند ما حرفهای شما را نمیفهمیم چه کسی میگوید ما حرفهای شما را نمیفهمیم؟ کسی که در سرودن سبعه معلقه ید طولایی دارد اینها میگویند ما حرفهای شما را نمیفهمیم مادامی که شتر است و آن تشبیب شاعرانه است و آن هجو و مدح شاعرانه است اینها سبعه معلقه میسرایند وقتی سخن از ﴿یومنون بالغیب﴾ باشد میگویند ما این حرفها را نمیفهمیم برای اینکه کسی که گرفتار حس و تجربه است ابطال پذیری او محدود است اثبات پذیری او محدود است از مسائل تجربی به معارف تجریدی سفر نکرده است میگوید ما نمیفهمیم ﴿یا شعیب ما نفقه کثیراً مما تقول﴾ اعراب حجاز هم به وجود مبارک پیغمبر طبق آیه 5 سوره فصلت همین حرف را میزدنند ﴿و قالوا قلوبنا فی اکنَّةٍ مما تدعونا الیه﴾ در کنان است و بسته است اصلاً ما در جایی هستیم که این حرفها اصلاً نفوذ ندارد ﴿و فی آذاننا وقرٌ و من بیننا و بینک حجابٌ فاعمل اننا عاملون﴾ در سورهٴ مبارکهٴ نساء هم ذات اقدس إلاه فرمود اینها چرا حرف نمیفهمند؟ ﴿فما لهولاء القوم لا یکادون یفقهون حدیثا﴾ خب آن کسی که گرفتار ابطال پذیری تجربی است اثبات پذیری تجربی است میگوید تا چیزی که با حس و تجربه ثابت نشود قابل باور نیست همین است دیگر میگوید این حرفها محمل است بی معناست برای اینکه نه راه اثبات دارد نه راه نفی میفرماید شما ترازویتان محدود است ترازو تنها حس و تجربه نیست بالاتر از حس و تجربه عقل است بالاتر از عقل قلب است و بالاتر از قلب که سلطان علوم و معارف است وحی انبیاست آنها میزانند اینها میزان اعمالند میزان علومند میزان معارفند شما در همین پله اول هستی میگویی بله ما نمیفهمیم ﴿و قالوا قلوبنا فی اکنَّةٍ مما تدعون الیه﴾ اینها آنجا هم گفتند که ﴿یا شعیب ما نفقه کثیراً مما تقول﴾ آن وقت شروع کردند به تهدید و مبارزات و دست به اسلحه بردند اینجا دیگر از این به بعد ﴿لیهلک من هلک عن بینة و یحیی من حیَّ عَنْ بینة﴾ است ﴿قالوا یا شعیب ما نفقه کثیرا مما تقول﴾ این را مردها نمیگفتند ببینید از نظر صنعت ﴿ارم ذات العماد﴾ بود ﴿التی لم یخلق مثلها فی البلاد﴾ بود از نظر صنعت کاری کردند که هنوز اهرام مصر گفتند دومی ندارد شما در این بعلبک و اینجا رفتید اینها یک منارهایی دارند یک ستونهایی دارند شاید در حدود مثلاً هشت متر ده متر از دو تکه سنگ ساخته شده هر سنگی هم چهار متر این سنگها را طوری روی هم قرار دادند نظری همین ستونها البته از این ستونهای مسجد اعظم قطورتر خیلی قطورتر طوری این دو تکه سنگ را روی هم گذاشتند مثل اینکه دو ورق کاغذ را شما روی هم بگذارید که اصلاً شکافش پیدا نیست اینها از نظر صنعت اینطور بودند خب این اهرام مصر نشان میدهد این جریان ارم نشان میدهد ﴿ارم ذات العماد ٭ التی لم یخلق مثلها فی البلاد﴾ این آثار باستانی هم که کشف میشود اینطور بود اینها اینطور نبود که نظیر دیگران قصر بسازند که اینها آن سلسله جبال را به قصر تبدیل میکردند ﴿و تنحتون من الجبال بیوتا فارهین﴾ یک وقت است یک کسی امکانات فراوانی دارد در دامنه کوه قصر میسازد این الان هم ممکن است اما آنیکه قرآن میگوید میفرماید اینها این کار را میکردند اینها کوه را قصر درست میکردند یعنی اینقدر این سنگها را میتراشیدند که اتاق پذیرایی درست میکردند سالن سخنرانی درست میکردند ورودیها درست میکردند خروجیها درست میکردند حمام درست میکردند الان هم بعضی از آثارش در این کوهها هست ﴿تنحطون﴾ نه فی الجبال ﴿و تنحطون من الجبال بیوتا فارهین﴾ خب پس اینها از نظر صنعت به آنجا رسیده بودند از نظر امکانات مادی به آنجا رسیده بودند اما گرفتار حس و تجربه بودند میگفتند ما این حرفها را نمیفهمیم و آیه چهار سوره فصلت را فرمود اینها میگویند ﴿قلوبنا فی اکنَّةٍ مما تدعونا﴾ گرچه عرب حجاز آن امکانات صنعتی را نداشت ولی سبعه معلقه نشانه رشد فرهنگی او بود رشد ادبی او بود اینها را میتواند بفهمد اما میدانید سبعه معلقه در فضای حصیر نقش خوبی بافت خدا رحمت کند مرحوم آقا شیخ عباس قمی را ایشان در شرح حال خودش در آن فوائد رضویه میفرماید من در جوانی علاقه به ادبیات داشتم افتادم در مقامات حریری و حمیدی و اینها شاید کم و بیش مستحضر باشید این مقامات حریری و حمیدی بعضی فارسی است بعضی عربی اما اینها فولاد گونه نوشته شده اینطور نیست که کسی بتواند مقامات حریری را همین طور مطالعه کند دو طرفش باید پر از کتاب لغت باشد تا بتواند یک صفحهاش را مطالعه کند اما گفت دفعتاً بیدار شدم که این چه کاری است که من دارم میکنم من ادبیات میخواهم منهای معارف یا ادبیات میخواهم مع المعارف مگر این مقامات حریری چیزی به من یاد میدهد این درباره سورچرانی است و سفره چرانی و پذیرایی کردن و میهمانی و میهمان سرایی و چه طوری میهمانی کردن و چه قدر خوردن و چه قدر اینهاست یعنی گدایی یعنی شکم چرانی خب من بروم یک کتابی بخوانم که هم ادبیات در آن باشد هم معارف لذا برگرداندم برنامههایم را از مقامات حریری به نهج البلاغه شما میبینید آثار عجبه در نوشتههای عربی مرحوم آقا شیخ عباس نیست یا خیلی کم است این قلمهای عربی او نفس المأمور هم نوشته نشان میدهد که یک عربی نویس خوبی است گفت من از ادبیات را با معارف میطلبم نه ادبیات سبعه معلقه یک ادبیات آنچنانی است که با ولیمه است نهج البلاغه یک ادبیات این چنینی است یعنی با عزیمه است خود وجود مبارک حضرت امیر (سلام الله علیه) آنطوری که در غرر و درر آمده میفرماید بعضی از چیزها با هم جمع نمیشوند «لن تجتمع الولیمة والعزیمة والفتن والفتنه» چند چیز است فرمود با هم جمع نمیشوند یک کسی بخواهد محقق بشود سورچرانی و میهمانی رفتن و پرخوری با تحقیق جمع نمیشود اهل ولیمه بودن فلان جا سور میدهند فلان جا میهمانی است امشب فلان جا سور فردا فلان جا سور این بخواهد آدم بشود نیست کسی اهل عزیمت نباشد به جایی نمیرسد با ولیمه چرانی و عزیمت رسیدن ممکن نیست پرخوری هم با فتانت جمع نمیشود خب یک مقدار غذایی که برای انسان کافی است همان را بخورد بیش از آن مقدار جلوی هوش آدم را هم میگیرد فرمود پرخوری با فتن و زیرک بودن جمع نمیشود سورچرانی هم با عزم و تصمیم جمع نمیشود این راه حضرت امیر بود مرحوم آقا شیخ عباس قمی آمده این راه را طی کرده فرمود من آمدم از مقامات حریری به نهج البلاغه اینها که ﴿قلوبنا فی اکنَّةٍ مما تدعونا﴾ خب اینها در سبعه معلقه سرودن دست توانایی داشتند در آن بعد فصاحت و بلاغت اینها میگویند ما حرفهای شما را نمیفهمیم و خدای سبحان هم صحه گذاشته بود اینها که بله حرفها را نمیفهمند ﴿فما لهولاء القوم لایکادون یفقهون حدیثا﴾ کسی که در محدوده حس گرفتار است خب معارف عقلی را نمیفهمد که فرمود آنها از این به بعد دست به سلاح بردند گفتند اگر قوم و قبیلهات نبود ما رجمت میکردیم طردت میکردیم یا سنگسارت میکردیم و مانند آن فرمود حالا قبیله من پیش ما محترم است اما فرمان خدا محترم نیست ﴿یا قوم ارهطی اعزٌّ علیکم من الله واتخذتموه وراءَکم ظهریاً﴾ یعنی خدای سبحان را فرمان خدا را دستور خدا را پشت سر گذاشتید حالا چسبیدید به قبیلهگرایی و قوم گرایی و نظام قبیلگی این برای شما محترم شد ﴿ان ربی بما تعملون محیط﴾.
«و الحمد لله رب العالمین»
- آزادی انسان محدود به هویت اوست
- محور آزادی انسان بر اساس آیات قرآن
- قبیله گرایی و تعصب قوم حضرت شعیب (ع)
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿قالوا یا شعیب ما نفقة کثیرا مما تقول و انا لنراک فینا ضعیفا ولولا رهطک لرجمناک و ما انت علینا بعزیز٭ قال یا قوم ارهطی اعزِّ علیکم من الله واتخذتموه وراءَکم ظهریاً ان ربی بما تعملون محیط٭ و یا قوم اعملوا علی مکانتکم انی عاملٌ سوف تعلمون من یاتیه عذابٌ یخزیه و من هو کاذبٌ وارتقبوا انی معکم رقیب﴾
دعوت حضرت شعیب (سلام الله علیه) مشخص شد که در معارف الاهی توحید است و در مسائل اجتماعی عدل آنها به سنت نیاکان تمسک کردند که اثر باستانی ماست جریان بت پرستی و کم فروشی به میل ماست و دعوت به ترک کم فروشی مخالف با آزادی است و این با حلم و رشد سازگار نیست و تو اگر حلیم و رشیدی حرفی بر خلاف آزادی و آثار باستانی نمیزنی از ابن عباس نقل شده است که این ﴿انک لانت الحلیم الرشید﴾ در حد تحکم و استهزاء است چه اینکه عدهای بر آنند اما آنچه که سیدنا الاستاد (رضوان الله علیه) فرمودند این ﴿انک لانت الحلیم الرشید﴾ روی باور آنهاست که آنها اعتقاد داشتند وجود مبارک شعیب (سلام الله علیه) یک انسان حلیم رشید است این با بعضی از وجوه سازگار است ولی با وجوه دیگر سازگار نیست ولی حضرت شعیب (سلام الله علیه) هم در صدد اثبات آن حقانیت دعوت است یک، هم در صدد اثبات حقانیت دعواست این دو، دعوت او به توحید است از یک سو و عدل است پرهیز از کم فروشی است این دو، دعوای او نبوت است و رسالت که با حلم و رشد سازگار است پس او ضمن دعوت به توحید و عدل مدعی حلیم و رشید بودن هم هست اینکه میفرماید ﴿ان کنت علی بینة من ربی و رزقنی منه رزقا حسنا﴾ اینها ضمناً ادعای حلم و رشد را هم به همراه دارد انبیا (علیهم السلام) عموما این دو عنصر را دارند یکی دعوت به حق یکی ادعای نبوت میگویند ما پیامبریم و شما را به توحید و عدل دعوت میکنیم آنها هم با دعوت شعیب (سلام الله علیه) مبارزه کردند هم با دعوای او با دعوت شعیب مبارزه کردند گفتند آنچه را که تو ما را به آن دعوت میکنی یعنی توحید و پرهیز از کم فروشی این با آثار باستانی ما سازگار نیست با آزادی ما هم سازگار نیست پس دعوت تو حق نیست و اینکه مدعی نبوتی باید حلیم و رشید باشی یک انسان حلیم و رشید که بر خلاف آثار باستانی و برخلاف آزادی سخن نمیگوید وجود مبارک شعیب (سلام الله علیه) هم برای اثبات حقانیت دعوت خود هم برای اثبات حقانیت دعوای خود آن براهین را اقامه کرده است فرمود درست است آزادی حق است و آزادی کمال است و هر انسانی آزاد است و انبیای الاهی حامی آزادی هستند ولی بالأخره باید به این اصول توجه کرد ١ـ آزادی وصفی از اوصاف کمالی انسان ٢ـ وصف منطقهاش به قلمرو موصوف است هر جا موصوف است وصف هم هست بیرون از قلمرو موصوف که وصف معنا ندارد طبق اصل اول و اصل دوم آزادی انسان باید محدود باشد چرا؟ زیرا آزادی انسان وصف انسان است و انسان در نظام هستی یک موجود محدود است این چنین نیست که همه چیز برای او نافع باشد هر چیزی برای او روا باشد بالأخره بعضی از چیزها برای او نافع است بعضی از چیزها برای او زیانبار است همان طوری که دستگاه هاضمه او هر چیزی را نمیتواند هضم بکند فاهمه او اینطور است عاقله او اینطور است شهوت او اینطور است غضب او اینطور است اصولاً هویت انسان یک موجود محدود است این چنین نیست که همه چیز برای او خوب باشد یا هر چیزی برای او ضرر داشته باشد قهراً نظام تکوین که محدود کننده هویت انسان است حریت او را هم تحدید میکند خب بالأخره انسان آزاد هست ولی سم و عسل برای او یکسان نیست آتش و آب برای او یکسان نیست غذاهای مسموم و غذاهای سالم برای او یکسان نیست هر روشی برای او یکسان باشد این چنین همه روشها یکسان باشد نیست پس حریت او برابر با هویت اوست هویت او در نظام هستی محدود است این از لطایف بیانات سیدنا الاستاد (رضوان الله علیه) است که تکوینش چه طور است تشریعش چه طور است قهراً انسان در مقام هویت چون محدود است آزادی دارد که به اندازه خود اوست بالأخره آزادی یک لباس زیباست این لباس زیبا برای اندام معتدل است خب اگر خیاطی لباس زیبایی بدوزد که بزرگتر باشد یا کوچکتر باشد این برای او برازنده نیست اگر هویت انسان مشخص است چیست حریت او هم جامهای است برابر این هویت این تحلیل بسیار جامعی است که ایشان فرمود خب فرمودند انبیا هم آمدند کاملا خیاطگونه این لباس را بریدند هم به بدن خودشان هم به بدن دیگران به دیگران گفتند ببینید ما آن لباسی که برای شما بریدیم به همان سبک برای خودمان بریدیم این چنین نیست که شما را زیر تدبیر خودمان قرار بدهیم ما خودمان بشویم مافوق قانون این چنین نیست خب پس طبق این دو اصل حریت انسان محدود به هویت اوست و چون هویت او محدود است همه چیز برای او خوب نیست چه اینکه همه چیز برای او زیانبار نیست باید مرزبندی بشود چه چیز خوب است چه چیز خوب نیست پس او در نظام تکوین به اندازه هویت خود سهمی از حریت دارد برابر این نتیجه که از آن دو عنصر گرفته شده یک اصل سوم یا چهارمی هم احیا میشود و آن این است که آنچه که در نظام تکوین میگذرد و این حریت او را تحدید میکند یعنی برابر هویت او جامه حریت میدوزد و میپوشاند آن به نام عدل تکوینی است که ﴿بالعدل قامت السموات والارض﴾ و خدای سبحان قائم بالقسط است این است که میگویند آزادی انسان در نظام تکوین به عدالت محدود است یعنی عدل تکوینی اصل چهارم یا پنجم این است که همان جامه تکوین و زبان تکوین وقتی به صورت قانون درمیآید میشود تشریع قانونگذارهای بشری چون از کنه هویت انسان بی خبرند از یک سو از کنه اشیای عالم مستحضر نیستند از سوی دیگر از پیوند عالم و آدم رابطه انسان و جهان بی خبرند از سوی سوم با سه مجهول دارند قانونگذاری میکنند این است که نه به درد دیگران میخورد و نه قابل اعتماد است و روزانه فسخ و مسخ و رسخ میشود ولی ذات اقدس إلاه هم از کنه انسان مستحضر است ﴿الا یعلم من خلق﴾ هم از کنه جهان باخبر است ﴿الا یعلم من خلق﴾ هم از پیوند عالم و آدم مستحضر است ﴿الا یعلم ما خلق﴾ و مانند آن او قانونی که در نظام تکوین است به صورت تشریع بیان میکند میفرماید چه حلال است چه حرام چه صحیح است چه باطل چه صدق است چه کذب چه نافع است چه ضار چه حسن است چه قبیح این میشود شریعت آن میشود طبیعت این شریعت سخنگوی آن طبیعت است اگر نظام طبیعت بخواهد به حرف در بیاید میشود قرآن و اگر قرآن به صورت تکوین جلوه کند میشود مجموعه نظام خلقت خب این معنا را ذات اقدس إلاه در درجه اول به انبیا فرمود و فهماند انبیا پذیرفتند و عمل کردند بعد رسالت یافتند که به جامعه منتقل کنند انبیا وقتی که آمدند فرمودند ما اینگونه از رژیمهای ارباب و رعیتی را که شما برمیدارید ما که از قبل برداشتیم یک نوع یک رژیم ارباب و رعیتی است که دیگران دارند و ما آمدیم او را هم برداریم این رژیم ارباب و رعیتی مالی را خب خیلیها میفهمند که چیز بدی است و این را باید بردارند اما ما آمدیم که یک رژیم دیگری را برداریم و آن این است که فکر هیچ کسی ارباب فکر دیگری نیست حتی فکر ما ما نیامدهایم به شما بگوییم مطیع ما باشید ما آمدهایم به شما بگوییم با هم مطیع خدا باشیم ما این راه را خوب بلدیم به ما راهنمایی کردند به ما القا کردند ما این راه را رفتیم داریم میرویم بهره صحیحی میبریم و پیشوای شماییم شما هم به دنبال ما بیایید راه را ما درست نکردیم هدف را ما درست نکردیم ما موظفیم این راه را برویم به شما بگوییم همراه ما بیایید ﴿فاولئک مع النبیین الذین أنعم الله علیهم من والصدیقین والشهداء والصالحین و حسن اولئک رفیقا﴾ اینها رفقای خوبیاند برای ما گرچه ائمهاند گرچه انبیایند اما اینها مطاع نیستند اینها مطعو نیستند اینها همراهند نه مطاع ما فقط حرف اینها را گوش میدهیم در اینکه همراه اینها برویم اینها میگویند راه این است میگوییم چشم میگویند به دنبال ما بیایید میگوییم چشم میگویند ما همراه شماییم میگوییم چشم اما آنها نمیگویند ما راه آوردیم نمیگویند ما هدف آوردیم میگویند راه را خدا آورد هدف را خدا تعیین کرد ما موظفیم این راه را طی کنیم راه خوبی است شما هم همراه ما بیایید خب هرگز انبیاء نیامدند که مردم را به خود دعوت کنند اگر کسی مردم را به خود دعوت کند این یک رژیم ارباب و رعیتی فرهنگ فکری است که ذلتبارتر از آن مسائل مالی است این را صریحاً انبیاء آمدند نفی کردند و ابلاغ کردند که هیچ کسی رب فکری و فرهنگی دیگری نیست تنها کسی که حاکم است ذات اقدس إلاه است و خدای سبحان به ما خیلی بها داد گرچه در بخشهایی از آیات قرآن فرمود از پیغمبر تبعیت کنید از اولوالامر تبعیت کنید اما آن جای حساس آن عنصر محوری را بازگو کرد فرمود ﴿واتبعوا النور الذی انزل معه﴾ گرچه من گفتم ﴿اطیعوا الله و اطیعوا الرسول﴾ اما او حرفی ندارد او یک نوری دارد در دست او خودش تابع آن نور است شما هم تابع آن نور باشید نه واتبعواه ﴿واتبعوا النور الذی انزل معه﴾ لذا وقتی سخن از مطاع بودن حقیقی است و هدایت انبیاست میفرماید ﴿و انک لتهدی الی صراط مستقیم﴾ تو مردم را به راه دعوت میکنی نه به مقصد برسانی مقصد را من خلق کردم راه را من خلق کردم تو ماموری که مردم را به راه هدایت کنی بعد هم فرمود تنها کسی که تصمیم نهایی میگیرد خداست وقتی خدای سبحان به ذات و الاصاله حکم کرده است و انبیا (علیهم الصلاة و علیهم السلام) این حکم را یافتند به مردم ابلاغ کردند دیگر کسی حق اختیار ندارد حالا شما یک سیری از دور روی این آیات قرآنی بکنید تا معلوم بشود که محور آزادی انسان در قرآن کجاست که گاهی اینها میگویند قرآن بشر را آزاد گذاشته بله بشر را آزاد گذاشته در برابر بشر نه در برابر خالق بشر اگر فرمود ﴿لا اکراه فی الدین﴾ یعنی تبعاً بشر آزاد خلق شده است زیرا اگر آزاد خلق نمیشد کمال در او نبود اگر او مجبور بود اطاعت کند یا مجبور بود معصیت کند کمالی نیست یا قبحی نیست او آزاد است تا آزادانه راه صحیح یا باطل را انتخاب بکند فرمود این آزادی طبیعی اوست که او خلق شده است قدرت انتخاب دارد اما چه را باید انتخاب بکند ما با عقل از درون با فطرت از درون با وحی و الهام از بیرون او را راهنمایی کردیم که همه چیز برایت خوب نیست تو یک هویت محدودی داری یک، حریتت هم برابر این هویت در تنگناست دو، این چنین نیست که هر جا بتوانی بروی شما اگر یک جایی رفتی ﴿و کانما خرَّ من السماء فتخطفه الطیر او تهوی به الریح فی مکان سحیق﴾ خب حالا یک کسی خود را از درون هواپیما به بیرون پرت بکند به عنوان اینکه من آزادم فرمود ﴿من یشرک بالله فکانما خرَّ من السماء فتخطفه الطیر او تهوی به الریح فی مکان سحیق﴾ اینکه نمیتواند بین الارض والسماء معلق بماند یا کرکسها در همان بالا او را میربایند یا تند باد او را به ته دره پرت میکند ﴿فتخطفه الطیر أو تهوی به الریح فی مکان سحیق﴾ پس همه چیز برای انسان محدود الهویه روا نیست چون این چنین است خدای سبحان ملاکها را مصالح را مفاسد را حق و باطل را بازگو کرده به صورت شریعت درآورده و به انبیا هم فرمود شما قبل از دیگران این مطالب را بفهمید و عمل بکنید بعد دیگران را به این فرا بخوانید در سورهٴ مبارکهٴ آلعمران این دو آیه قبلاً گذشت که انبیاء فرمودند ما نیامدیم رژیم ارباب و رعیتی فرهنگی فکری و مانند آن راه بیندازیم ما آمدیم که با هم سفر کنیم همسفران هم باشیم در سورهٴ مبارکهٴ آل عمران دو آیه است که ناظر به این بخش است یکی آیه 64 سورهٴ مبارکهٴ آل عمران است که فرمود ﴿قل یا اهل الکتاب تعالوا الی کلمة سواء بیننا و بینکم الا نعبد الا الله و لانشرک به شیئاً ولایتخذ بعضنا بعضاً ارباباً من دون الله﴾ این همان رژیم ارباب و رعیتی فرهنگی فکری و مانند آن است وگرنه مسائل مالی که نبود رژیم ارباب و رعیتی مالی باشد که ﴿فان تولوا فقولوا اشهدوا بأنا مسلمون﴾ در همان سورهٴ مبارکهٴ آل عمران آیه 79 به این صورت بیان شده ﴿ما کان لبشرٍ﴾ هیچ بشری از نبی و وصی علی (علیهم السلام) ﴿ان یؤتیَهُ الله الکتاب والحکم والنبوة ثم یقول للناس کونوا عباداً لی من دون الله﴾ هیچ کسی این سمت را ندارد که ذات اقدس إلاه به او حکم بدهد کتاب بدهد نبوت بدهد امامت بدهد ولایت بدهد خلافت بدهد رسالت بدهد به او یک سمت کلیدی بدهد بعد او مردم را به خود دعوت کند بگوید هر چه من بگویم شما بگویید چشم هیچ کسی این کار را نمیکند که مردم را به فکر خود فرا بخواند ﴿ثم یقول للناس کونوا عباداً لی من دون الله ولکن کونوا ربانیین بما کنتم تعلِّمون الکتاب و بما کنتم تدرسون﴾ هم آنها عالمان ربانی هستند هم عالمان ربانی تربیت میکنند به عالمی که شدیدالربط به رب باشد از یک سو شدید التربیب نسبت به جامعه باشد از سوی دیگر به چنین عالمی میگویند عالم ربانی فرمود انبیا آمدند شما را عالمان ربانی بکنند در اثر تدریستان تعلیمتان تألیفتان بشوید علمای ربانی جامعه خب علمای ربانی جامعه چه کار میکنند رژیم ارباب و رعیتی فرهنگی فکری راهاندازی میکنند یا میگویند مردم راه خوبی است که ما تشخیص دادیم انبیا گفتند ما رفتیم آثارش را هم دیدیم شما هم بیایید با هم برویم که ولایت فقیه هم در روزهای قبل هم ملاحظه فرمودید در همین راستاست میگویند ما داریم میرویم با هم برویم نه شما به دنبال من بیایید ببینید من دارم چه کار میکنم ما رفقای خوبی هستیم برای شما ﴿و حسن اولئک رفیقا﴾ اگر آن جاهای حساس شد ذات اقدس إلاه پرده برمیدارد بفرماید من نگفتم که از این تبعیت کنید گفتم از آن قرآن تبعیت کنید پیغمبر فرستادم کتاب فرستادم ﴿واتبعوا نور الذی انزل معه﴾ نه واتبعواه منتها اگر یک وقتی میگویم ﴿و اطیعوا الله و اطیعوا الرسول﴾ یا اگر میگوییم اتبعواه برای اینکه او میداند در آن کتاب چیست از خودش نمیگوید چون ﴿و ما ینطق عن الهوی﴾ است اگر ﴿و ما ینطق عن الهوی﴾ است ﴿ان هو الا وحی یوحی﴾ است اگر من گفتم از پیغمبر تبعیت کنید یعنی از وحی تبعیت کنید برای اینکه او ﴿و ما ینطق عن الهوی﴾ است پس بالاصاله خدای سبحان میشود مطاع و مطعو
سؤال: ... جواب: آنها را هم در معراج ذات اقدس إلاه است به وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علی و آله و سلّم) فرمود بعد حضرت که نزول فرمودند فرمودند که نماز ظهر فرض النبیاش این است فرض الماء این است اینها را خدای سبحان مشخص کرده در معراج دیگر
سؤال: ... جواب: بله برای اینکه اینها ما را به نور اصلی هدایت میکنند لذا در بیانات نورانی حضرت امیر بود در نهجالبلاغه که فرمود من هیچچیز نمیگویم مگر اینکه قبل از شما دارم عمل میکنم همین جا وجود مبارک شعیب همین آیاتی که این روزها خواندیم این بود که فرمود ﴿و ما ارید ان اخالفکم الی ما انهاکم عنه﴾ مردم ما یک چیزی نمیگوییم که بر خلاف آن عمل بکنیم بشویم مافوق قانون ما پیشاپیش به آن عمل میکنیم چیز خوبی هم هست شما هم به دنبال ما بیایید ما رفقای خوبی هستیم برای شما ما همسفران خوبی هستیم برای شما نه راه را ما آوردیم نه هدف را ما آوردیم ببینید اگر خدای سبحان در بعضی از موارد میفرماید ﴿لله العزة و لرسوله وللمومنین﴾ برای اینکه مشخص کند ما یک اصل داریم بقیه بالتبع والعرض در آیه دیگر فرمود ﴿العزة لله جمیعا﴾ پس قهراً آنها میشود بالعرض اگر به دیگران فرمود ﴿و اعدوا لهم مااستطعتم من قوةٍ﴾ یا به یحیی فرمود ﴿خذ الکتاب بقوة﴾ یا به دیگران فرمود ﴿و آتیناهم ملکا عظیما﴾ و مانند آن در سورهٴ مبارکهٴ بقره فرمود اینها برایشان روشن میشود که ﴿ان القوة لله جمیعا﴾ شما یک جا پیدا نمیکنید در قرآن کریم که یک کمالی را خدای سبحان به پیغمبری به ولیی به وصیی اسناد بدهد مگر اینکه در جای دیگر همان کمال را یکجا منحصراً مال خدا میداند این میشود توحید آن وقت اینها میشوند مظاهر خلقت او توسل هم همین طور معنا دارد اگر آنها بفهمند ما که به توسل معتقدیم چه میگوییم هرگز به توسل نقدی ندارند اینها راهنمای خوبیند وسیله خوبیند خب وسیله وسیله است هدف چیز دیگر است راه چیز دیگر است در این دو بخش فرمود هیچ کدام از اینها استقلال ندارند در همین آیات محل بحث هم وجود مبارک شعیب فرمود ما که نخواستیم بگوییم ما فوق قانونیم شما باید عمل بکنید ما عمل نکنیم اگر در سورهٴ مبارکهٴ احزاب یا قصص و مانند آن فرمود در سوره احزاب مثلاً کسی حق انتخاب ندارد آنچه را که بالاصاله است در سوره قصص مشخص کرد در سورهٴ مبارکهٴ احزاب آیه 36 به این صورت آمده است این درباره تعدیل حریت است ﴿و ما کان لمومنٍ و لا مومنةٍ اذا قضی الله و رسوله امراً ان یکون لهم الخیرة من امرهم﴾ فرمود در قبال امر خدا و پیغمبر کسی حق اختیار ندارد برای اینکه اختیار انسان اراده انسان آزادی انسان به اندازه قد خود انسان است خب هویت یک کسی محدود حریتش نامحدود؟ اینکه قابل قبول نیست اگر هویت ما محدود است هستی ما محدود است حریت ما هم باید محدود باشد فرمود آنها برابر مصلحت شما حکم میکنند وقتی آنها خدای سبحان و پیامبرش حکمی را کردند دستوری دادند کسی حق اختیار ندارد خب این با اینکه فرمود ﴿لا یکره فی الدین﴾ با اینکه فرمود ﴿قل الحق من ربکم فمن شاء فلیؤمن و من شاء فلیکفر﴾ با اینکه فرمود ﴿انا هدیناه السبیل اما شاکرا و اما کفورا﴾ با اینکه فرمود ﴿و هدیناه النجدین﴾ یعنی انسان در فضای تخییر در فضای تکوین مختار است حتی علیه خودش قصد انتحار داشته باشد یک چنین آزادی را خدا به او داده است اما آن مرز صحیح و باطل را به وسیله تشریع مشخص کرده است خوب در سورهٴ مبارکهٴ قصص به این صورت بیان فرمود که اینها حق ندارند در برابر فرمان خدای سبحان مدعی آزادی باشند آیه 68 سورهٴ مبارکهٴ قصص این است ﴿و ربک یخلق ما یشاء و یختار﴾ خطاب به پیغمبر است آنجا دیگر سخن از پیغمبر نیست در سوره احزاب فرمود ﴿و ما کان لمومن و لا مومنة اذا قضی الله و رسوله أمراً ان یکون لهم الخیرة من امرهم﴾ اینجا سؤال از خدا و پیغمبر است اما در آیه 68 سوره قصص مستقیما به وجود مبارک پیغمبر (علیه و علی آله آلاف التحیة و الثّناء) خطاب میکند فرمود﴿و ربک یخلق ما یشاء و یختار ما کان لهم الخیرة سبحان الله و تعالی عما یشرکون٭ و ربک یعلم ما تُکنُّ صدورهم و ما یعلنون﴾ و مانند آن خب پس اگر یک جا فرمود خدا و پیامبر بعد آن جاییکه به توحید اصلی باید برگردد میفرماید پیامبر پس رژیم ارباب و رعیتی بالقول المطلق ممنوع است فقط خدا رب است و ما مربوب او ما بنده او و انبیا و اولیا (علیهم الصلاة و علیهم السلام) راهنمایان او هستند معلم کتاب و حکمتاند مربی نفوسند کمالات را از ذات اقدس إلاه میگیرند عمل میکنند به ما میرسانند و کفی بذلک فضلا اما رب ما فقط خدای سبحان است و اینکه گفته میشود ﴿نزلونا ان الربوبیه و قولنا فی حق لما شئتم﴾ میتواند راجع به همین باشد پس آزادی انسان برابر هویت اوست و هویت او چون محدود است حریت او محدود است در نظام تکوین علل و عوامل او را تحدید میکنند در نظام تشریع اوامر و نواهی او را تحدید میکنند این نظام تشریع که به صورت اوامر و نواهی درمیآید این تریبون همان علل و عوامل تکوینی است یعنی مصالح و مفاسد تکوینی وقتی به زبان شریعت و قانون درمیآید میشود امر و نهی چون این اوامر الاهی و نواهی الاهی به استناد آن ملاکهای واقعی است که ذات اقدس إلاه برابر مصالح و مفاسد خفیه حکم میکند وجود مبارک شعیب با این تحلیل هم صحت دعوت خود را و هم صدق دعوای خود را ثابت کرد فرمود من دعوت به حق میکنم برهانم هم این است و من هم حلیم رشیدم ﴿علی بینة من ربی﴾ هستم ﴿و رزقنی منه رزقا حسنا﴾ است نبیم رسولم این هم به حق من است اینها را من خوب یافتم و خوب هم عمل میکنم و پیشاپیش شما هم عمل میکنم بعد از اینکه این مسائل را وجود مبارک شعیب مشخص کرد آنها دیگر خلع صلاح شدند گفتند این حرفهایی که شما میگویید ما نمیفهمیم این همان بر اساس اصالت حس و تجربه است یعنی کسی که میگوید ﴿لن نؤمن لک حتی نری الله جهرة﴾ یا ﴿ارنا الله جهرة﴾ چیزی که قابل دیدن نیست قابل شنیدن نیست قابل حس و تجربه نیست نیست موهوم است ابطال پذیر تجربی نیست اثبات پذیر تجربی نیست موهوم است بی معناست گرفتار همین حرف میشود در سورهٴ مبارکهٴ فصلت خدای سبحان میفرماید اینها حرفهای شما را نمیفهمند و میگویند ما حرفهای شما را نمیفهمیم چه کسی میگوید ما حرفهای شما را نمیفهمیم؟ کسی که در سرودن سبعه معلقه ید طولایی دارد اینها میگویند ما حرفهای شما را نمیفهمیم مادامی که شتر است و آن تشبیب شاعرانه است و آن هجو و مدح شاعرانه است اینها سبعه معلقه میسرایند وقتی سخن از ﴿یومنون بالغیب﴾ باشد میگویند ما این حرفها را نمیفهمیم برای اینکه کسی که گرفتار حس و تجربه است ابطال پذیری او محدود است اثبات پذیری او محدود است از مسائل تجربی به معارف تجریدی سفر نکرده است میگوید ما نمیفهمیم ﴿یا شعیب ما نفقه کثیراً مما تقول﴾ اعراب حجاز هم به وجود مبارک پیغمبر طبق آیه 5 سوره فصلت همین حرف را میزدنند ﴿و قالوا قلوبنا فی اکنَّةٍ مما تدعونا الیه﴾ در کنان است و بسته است اصلاً ما در جایی هستیم که این حرفها اصلاً نفوذ ندارد ﴿و فی آذاننا وقرٌ و من بیننا و بینک حجابٌ فاعمل اننا عاملون﴾ در سورهٴ مبارکهٴ نساء هم ذات اقدس إلاه فرمود اینها چرا حرف نمیفهمند؟ ﴿فما لهولاء القوم لا یکادون یفقهون حدیثا﴾ خب آن کسی که گرفتار ابطال پذیری تجربی است اثبات پذیری تجربی است میگوید تا چیزی که با حس و تجربه ثابت نشود قابل باور نیست همین است دیگر میگوید این حرفها محمل است بی معناست برای اینکه نه راه اثبات دارد نه راه نفی میفرماید شما ترازویتان محدود است ترازو تنها حس و تجربه نیست بالاتر از حس و تجربه عقل است بالاتر از عقل قلب است و بالاتر از قلب که سلطان علوم و معارف است وحی انبیاست آنها میزانند اینها میزان اعمالند میزان علومند میزان معارفند شما در همین پله اول هستی میگویی بله ما نمیفهمیم ﴿و قالوا قلوبنا فی اکنَّةٍ مما تدعون الیه﴾ اینها آنجا هم گفتند که ﴿یا شعیب ما نفقه کثیراً مما تقول﴾ آن وقت شروع کردند به تهدید و مبارزات و دست به اسلحه بردند اینجا دیگر از این به بعد ﴿لیهلک من هلک عن بینة و یحیی من حیَّ عَنْ بینة﴾ است ﴿قالوا یا شعیب ما نفقه کثیرا مما تقول﴾ این را مردها نمیگفتند ببینید از نظر صنعت ﴿ارم ذات العماد﴾ بود ﴿التی لم یخلق مثلها فی البلاد﴾ بود از نظر صنعت کاری کردند که هنوز اهرام مصر گفتند دومی ندارد شما در این بعلبک و اینجا رفتید اینها یک منارهایی دارند یک ستونهایی دارند شاید در حدود مثلاً هشت متر ده متر از دو تکه سنگ ساخته شده هر سنگی هم چهار متر این سنگها را طوری روی هم قرار دادند نظری همین ستونها البته از این ستونهای مسجد اعظم قطورتر خیلی قطورتر طوری این دو تکه سنگ را روی هم گذاشتند مثل اینکه دو ورق کاغذ را شما روی هم بگذارید که اصلاً شکافش پیدا نیست اینها از نظر صنعت اینطور بودند خب این اهرام مصر نشان میدهد این جریان ارم نشان میدهد ﴿ارم ذات العماد ٭ التی لم یخلق مثلها فی البلاد﴾ این آثار باستانی هم که کشف میشود اینطور بود اینها اینطور نبود که نظیر دیگران قصر بسازند که اینها آن سلسله جبال را به قصر تبدیل میکردند ﴿و تنحتون من الجبال بیوتا فارهین﴾ یک وقت است یک کسی امکانات فراوانی دارد در دامنه کوه قصر میسازد این الان هم ممکن است اما آنیکه قرآن میگوید میفرماید اینها این کار را میکردند اینها کوه را قصر درست میکردند یعنی اینقدر این سنگها را میتراشیدند که اتاق پذیرایی درست میکردند سالن سخنرانی درست میکردند ورودیها درست میکردند خروجیها درست میکردند حمام درست میکردند الان هم بعضی از آثارش در این کوهها هست ﴿تنحطون﴾ نه فی الجبال ﴿و تنحطون من الجبال بیوتا فارهین﴾ خب پس اینها از نظر صنعت به آنجا رسیده بودند از نظر امکانات مادی به آنجا رسیده بودند اما گرفتار حس و تجربه بودند میگفتند ما این حرفها را نمیفهمیم و آیه چهار سوره فصلت را فرمود اینها میگویند ﴿قلوبنا فی اکنَّةٍ مما تدعونا﴾ گرچه عرب حجاز آن امکانات صنعتی را نداشت ولی سبعه معلقه نشانه رشد فرهنگی او بود رشد ادبی او بود اینها را میتواند بفهمد اما میدانید سبعه معلقه در فضای حصیر نقش خوبی بافت خدا رحمت کند مرحوم آقا شیخ عباس قمی را ایشان در شرح حال خودش در آن فوائد رضویه میفرماید من در جوانی علاقه به ادبیات داشتم افتادم در مقامات حریری و حمیدی و اینها شاید کم و بیش مستحضر باشید این مقامات حریری و حمیدی بعضی فارسی است بعضی عربی اما اینها فولاد گونه نوشته شده اینطور نیست که کسی بتواند مقامات حریری را همین طور مطالعه کند دو طرفش باید پر از کتاب لغت باشد تا بتواند یک صفحهاش را مطالعه کند اما گفت دفعتاً بیدار شدم که این چه کاری است که من دارم میکنم من ادبیات میخواهم منهای معارف یا ادبیات میخواهم مع المعارف مگر این مقامات حریری چیزی به من یاد میدهد این درباره سورچرانی است و سفره چرانی و پذیرایی کردن و میهمانی و میهمان سرایی و چه طوری میهمانی کردن و چه قدر خوردن و چه قدر اینهاست یعنی گدایی یعنی شکم چرانی خب من بروم یک کتابی بخوانم که هم ادبیات در آن باشد هم معارف لذا برگرداندم برنامههایم را از مقامات حریری به نهج البلاغه شما میبینید آثار عجبه در نوشتههای عربی مرحوم آقا شیخ عباس نیست یا خیلی کم است این قلمهای عربی او نفس المأمور هم نوشته نشان میدهد که یک عربی نویس خوبی است گفت من از ادبیات را با معارف میطلبم نه ادبیات سبعه معلقه یک ادبیات آنچنانی است که با ولیمه است نهج البلاغه یک ادبیات این چنینی است یعنی با عزیمه است خود وجود مبارک حضرت امیر (سلام الله علیه) آنطوری که در غرر و درر آمده میفرماید بعضی از چیزها با هم جمع نمیشوند «لن تجتمع الولیمة والعزیمة والفتن والفتنه» چند چیز است فرمود با هم جمع نمیشوند یک کسی بخواهد محقق بشود سورچرانی و میهمانی رفتن و پرخوری با تحقیق جمع نمیشود اهل ولیمه بودن فلان جا سور میدهند فلان جا میهمانی است امشب فلان جا سور فردا فلان جا سور این بخواهد آدم بشود نیست کسی اهل عزیمت نباشد به جایی نمیرسد با ولیمه چرانی و عزیمت رسیدن ممکن نیست پرخوری هم با فتانت جمع نمیشود خب یک مقدار غذایی که برای انسان کافی است همان را بخورد بیش از آن مقدار جلوی هوش آدم را هم میگیرد فرمود پرخوری با فتن و زیرک بودن جمع نمیشود سورچرانی هم با عزم و تصمیم جمع نمیشود این راه حضرت امیر بود مرحوم آقا شیخ عباس قمی آمده این راه را طی کرده فرمود من آمدم از مقامات حریری به نهج البلاغه اینها که ﴿قلوبنا فی اکنَّةٍ مما تدعونا﴾ خب اینها در سبعه معلقه سرودن دست توانایی داشتند در آن بعد فصاحت و بلاغت اینها میگویند ما حرفهای شما را نمیفهمیم و خدای سبحان هم صحه گذاشته بود اینها که بله حرفها را نمیفهمند ﴿فما لهولاء القوم لایکادون یفقهون حدیثا﴾ کسی که در محدوده حس گرفتار است خب معارف عقلی را نمیفهمد که فرمود آنها از این به بعد دست به سلاح بردند گفتند اگر قوم و قبیلهات نبود ما رجمت میکردیم طردت میکردیم یا سنگسارت میکردیم و مانند آن فرمود حالا قبیله من پیش ما محترم است اما فرمان خدا محترم نیست ﴿یا قوم ارهطی اعزٌّ علیکم من الله واتخذتموه وراءَکم ظهریاً﴾ یعنی خدای سبحان را فرمان خدا را دستور خدا را پشت سر گذاشتید حالا چسبیدید به قبیلهگرایی و قوم گرایی و نظام قبیلگی این برای شما محترم شد ﴿ان ربی بما تعملون محیط﴾.
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است