display result search
منو
داستان توبه علی گندابی

داستان توبه علی گندابی

  • 1 تعداد قطعات
  • 11 دقیقه مدت قطعه
  • 17830 دریافت شده
سخنرانی کوتاه از حجت الاسلام و المسلمین مومنی با موضوع "داستان توبه علی گندابی"

علی نامی در محله گنداب قدیم همدان زندگی می کرد او را علی گندابی صدا می کردند. او در زمانه خود فردی خوش سیما و خوش تیپ بود، روزگار علی گندابی را به جایی کشانده بود که مردم شهر او را به شرارت و عرق خوری می شناختند، اما او در عین فسق و فجور گویا روزنه نوری از مرام و معرفت در وجودش روشن بود و می درخشید.

روزی علی با لباس های زیبا وکلاه پشمی چشم نوازی، با رفقایش در قهوه خانه مشغول قلیان کشیدن و صحبت بودند که خانم جوانی که تازه ازدواج کرده بود از کنار قهوه خانه عبور کرد، علی گندابی که متوجه شد این خانم جذب زیبایی اش شده کلاه پشمی را از سر درآورد و روی زمین انداخت و موهایش را بهم ریخته کرد، گویا تمام وجودش غیرت شده بود و بر سر علی خوشتیپ فریاد می کرد «علی خجالت نمیکشی جوری خودت رو درست کردی که ناموس مردم داره تو رو نگاه میکنه...».

روزها می گذشت روزهایی که گاهی علی بامعرفت با علی شرور دعوایش می شد، لحظاتی که شلوغی شهر برایش معنا نداشت و او فقط صدای کشمکش های ذره نوری را می شنید که سعی داشت تمام وجودش را در بربگیرد اما غافل از آنکه گرد گناه پیوسته تجدید میشد.

در همدان روضه خوان معروفی بود به نام شیخ حسن که فردی متدین بود. وی برای روضه خوانی به یکی از محله های اطراف همدان رفته بود. نیمه های شب بود که شیخ حسن در نزدیکی دروازه های شهر سرو صدای خنده چند جوان را شنید.

یکی با حال خراب داد زد: «کی اونجاست؟» شیخ گفت: «منم، شیخ حسن روضه خوان. نزدیک تر که شد شیخ دید علی گندابی و رفقایش، شراب خورده، با حال خراب، قمه بدست نزدیک شدند.» علی گندابی گفت: «آهای شیخ این وقت شب اینجا چه کار میکنی؟» شیخ گفت: «علی جان رفته بودم یکی از روستای اطراف شهر روضه بخوانم.» علی گندابی عربده ای کشید وگفت: «بسه دیگه شیخ، چقدر روضه؟ چه خبره؟ شنبه روضه، یکشنبه روضه، دوشنبه روضه، بس کنین دیگه».شیخ گفت: «امشب فرق داره علی جان امشب شب اول محرمه اباعبدالله الحسین.» علی گندابی عرق خورده مست قمه بدست تا فهمید شب اول محرم است سرش را به دروازه می کوبید، گویی تمام شهر آوار شده بود به روی علی، اما این بار علی بامعرفت سیلی محکمی به علی عرق خورده مست زده بود.

آسمان صدای ناله های علی را می شنید «آهای علی خجالت نکشیدی محرم اومده! تو عرق خوردی!؟ ای بی حیا همه وقت گناه تو محرمم گناه؟!...». علی که به خودش آمده بود بلند شد قمه را برداشت گفت «آهای شیخ تیکه تیکه ات می کنم اگر همین الان برام روضه نخونی». شیخ حسن گفت «آخر علی جان روضه ممبر می خواد، مستمع می خواد.»

علی گندابی دل شکسته، چهار دست و پا نشست و گفت «شیخ من خودم ممبرت می شم بیا رو کمرم بشین روضه بخون.» شیخ حسن تا شروع کرد «بسم الله الرحمن الرحیم»، علی گندابی گفت « آ شیخ من حوصله ندارم معطلم نکن، من رو یک راست ببر در خونه قمر بنی هاشم ابوالفضل عباس(ع)». شیخ شروع کرد «ای اهل حرم میر و علمدار نیامد سقای حسین سید و سالار نیامد». شیخ دید علی گندابی به پهنای صورت اشک می ریزد و در تاریکی شب تنها صدای گریه های علی پیچیده بود و گویی تمام شهر همراه علی می گریستند. بعد از روضه علی گفت «شیخ ممنونتم، میشه یه خواهش ازت کنم؟». شیخ گفت «بگو علی» علی گندابی گفت «میشه رو کنی سمت نجف به امیرالمومنین(ع) سلام بدی و بگی علی قول میده دیگه شراب نخوره، بگو علی غلط کرد، بگو علی روش نمیشه بگو شرمندم».

میان گریه های علی گندابی شیخ رو کرد سمت نجف «السلام علیک یا علی ابن ابیطالب(ع)». فردا شیخ در مسجد شهر اعلام کرد که مردم یک خبر خوش، علی گندابی دیشب توبه کرده تا شراب نخورد اما مردم باور نکردند، علی گندابی و توبه!؟ مردم جمع شدند به همراه شیخ به در خانه علی گندابی رفتند، همسرش در را باز کرد شیخ سراغ علی را گرفت، او گفت «شیخ، علی نیمه های شب اومد خونه ساکشو جمع کرد و گفت یا میرم آدم می‌شم برمی‌گردم یا دیگه برنمی‌گردم.» شیخ پرسید «کجا رفت؟» همسر علی گندابی پاسخ داد «علی گفت جایی جز کربلا ندارم برم.»

روزها سپری می‌شد و علی گندابی مقیم کربلا شده بود و مشغول خانه تکانی دل از بدی‌ها بود، دیگر روزنه نور تمام وجود علی را فراگرفته بود و زنگارهای گناه از قلب و دل علی زدوده شده بود. پس از آن علی گندابی به نجف رفت، میرزای شیرازی در نجف نماز که می خواند، علی صف آخر نماز بود. روزها گذشت و علی کم کم رسید به صف اول نماز و ملازم میرزا شد و نزدیک میرزا بود.

علی کسی شده بود که وقتی میرزای شیرازی وارد حرم می شد متوجه می شد علی نیست منتظر می ماند تا علی بیاید. یک روز حین نماز خواندن برای میرزا خبر آوردند، یکی از عالمان بزرگه نجف به رحمت خدا رفته میرزا خواست تا قبری زیر پای زائران امام علی(ع) برای آن عالم بکنند و تا بین الصلاتین نماز میت را برایش بخواند و او را تدفین کنند.

بین دو نماز بود که قبر آماده شد اما خبر رسید که علائم حیاتی آن عالم برگشته و از دنیا نرفته است، میرزا گفت لازم نیست که قبر را بپوشانند در این ماجرا حکمتی هست نماز دوم را که خواندند؛ دیدند علی گندابی سر از سجده برنمی‌دارد میرزا به بالای سرش آمد، دید علی گندابی تمام کرده و به رحمت خدا رفته است. میرزا لبخندی زد و گفت «آی مردم میدونید علی در سجده آخر نمازش چی گفت؟ امیرالمومنین(ع) رو واسطه قرار داد و به آبروی امیر المومنین خدا رو قسم داد که یه قبر زیر پای زائران مولا علی خالیه، میشه من برم توش! و خدا قسمتش کرد...». علی گندابی شراب خوار، به جایی رسید که خدا لیاقت داد زیر پای زوار علی ابن ابی طالب(ع) خاکش کنند.

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 11:31

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

  • کاربر مهمان
    خدایا خودت گره از تمامی مشکلات ما باز کن امین
  • کاربر مهمان
    خیلی آرامش بخش بود
  • کاربر مهمان
    خیلی آرامش بخش بود
  • کاربر مهمان
    خدا رحمتش کنه بزرگ مرد
  • کاربر مهمان
    یا حسین
  • کاربر مهمان
    سلام ....به منم میگن علی گندابی ولی وقتی این داستان رو خودنم دیدم لیاقت علی گندابی رو ندارم....😔😂🍺
  • کاربر مهمان
    بسیار عالی و آموزنده بود
  • کاربر مهمان
    عالیه من هر روز از قلم قرآنی بصیر قصه رو میشنوم
  • کاربر مهمان
    الله اکبر 😣😣😣😣😣😣😭😭😭😭😭😭😭
  • کاربر مهمان
    🔥🔥🔥🔥🔥
  • کاربر مهمان
    بله دگه ب این ها میشه گفت مرد عزت خدا ابروی مردم... نه یه مشت مردم که بخاطر پول و ثروت زیاد مشهور شدن و بخاطر یه نماز خوادن جزعی و خیلی هم خودشون مغرور و پاک خدایی میدانند
  • کاربر مهمان
    داستان خوب و ناراحت کننده ای یه🤕🤕
  • کاربر مهمان
    عالی بود.جوونا گوش کنن
  • کاربر مهمان
    یا صاحب الزمان ( عج )

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی