display result search
منو
تفسیر آیه 28 سوره بقره - بخش چهارم

تفسیر آیه 28 سوره بقره - بخش چهارم

  • 1 تعداد قطعات
  • 34 دقیقه مدت قطعه
  • 115 دریافت شده
درس آیت الله جوادی آملی با موضوع تفسیر آیه 28 سوره بقره - بخش چهارم
- آیات آفاقی و انفسی
- اتمام حجت الهی برانسان
- شان بالای انسان کفر پذیر نیست
- خدا گرایی فطری

أعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم
بسم الله الرّحمن الرّحیم
کَیْفَ تَکْفُرُونَ بِاللّهِ وَکُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْیَاکُمْ ثُمَّ یُمِیتُکُمْ ثُمَّ یُحْیِیکُمْ ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ ٭

خدای سبحان مسألة توحید را بدیهی و روشن می‌داند که اگر کسی انکار کرد چه توحید خالق را چه توحید ربّ را و چه توحید معبود را جا برای تعجّب هست و همچنین جا برای توبیخ خواهد بود زیرا اگر سراسر جهان آیات حقّند و «أَیْنََما تُوَلُّوْا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ» جا برای این کار نیست و هیچ وجهی ندارد کسی در یکی از این مرحله منکر باشد لذا با تعجّب و گاهی با توبیخ می‌فرماید: «کیف تکفرون» این لسان «کیف تکفرون» و امثال ذلک با عبارت‌های گوناگون در قرآن کریم آمده است. در سورة فصّلت آیة ٩ اینست که: «قُلْ ءَإِنَّکُمْ لَتَکْفُرُونَ بِالَّذِی خَلَقَ الْأَرْضَ فِی یَوْمَیْنِ وَتَجْعَلُونَ لَهُ أَندَاداً ذلِکَ رَبُّ الْعَالَمِینَ» خدایی که نظام را اینچنین آفرید و زمین را در دو روز خلق کرد او را نمی‌پذیرید و برای او اَنداد و امثال قرار می‌دهید. این «ءإنّکم» لسانش لسان توبیخ است. چنان که در سورة تکویر آیة ٢٦ می‌فرماید: «فأین تذهبون» کجا می‌روید؟ به کدام سمت حرکت می‌کنید؟ یعنی مسأله به قدری روشن است که جا برای تعجّب و انکار هست اگر کسی بیراهه برود از نظر قرآن کریم سراسر جهان وجه خدا و آیات حق است و اگر کسی موحّد نباشد جای این توبیخ هست. لذا گاهی به صورت «کیف تکفرون» به صورت «ءَإِنَّکُمْ لَتَکْفُرُونَ» گاهی به صورت «فأین تذهبون» گاهی تعجّباً گاهی توبیخاً انسان‌های منکر را مورد خطاب قرار می‌دهد و این که فرمود: «کَیْفَ تَکْفُرُونَ بِاللّهِ وَکُنْتُمْ أَمْواتاً» با آنچه که در سورة فصّلت فرمود: «قُلْ ءَإِنَّکُمْ لَتَکْفُرُونَ بِالَّذِی خَلَقَ الْأَرْضَ فِی یَوْمَیْنِ» بخشی از آن ناظر به آیات آفاقی است بخشی ناظر به آیات النفسی است در سورة فصّلت فرمود به این که «ءَإِنَّکُمْ لَتَکْفُرُونَ بِالَّذِی خَلَقَ الْأَرْضَ فِی یَوْمَیْنِ» یعنی مسألة آیات آفاقی به قدری روشن است که جا برای انکار نیست.
در آیة محل بحث که فرمود: «کَیْفَ تَکْفُرُونَ بِاللّهِ وَکُنْتُمْ أَمْواتاً» این ناظر به آیات انفسی است یعنی اگر خودتان درست بیندیشید به وحدت خدای سبحان جزم پیدا می‌کنید. این ناظر به آیات انفسی است آنچه در سورة فصّلت آمده است ناظر به آیات آفاقی است که «ءَإِنَّکُمْ لَتَکْفُرُونَ بِالَّذِی خَلَقَ الْأَرْضَ فِی یَوْمَیْنِ» امّا آنچه که در آیة محل بحث آمده است فرمود: «کَیْفَ تَکْفُرُونَ بِاللّهِ وَکُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْیَاکُمْ» یعنی اگر خود را بشناسید و دربارة خود شناخت داشته باشید جزم به وحدانیّت حق پیدا می‌کنید و جمع آیات آفاقی و انفسی را در سورة ذاریات اشاره کرده است آیه ٢٠ و ٢١ فرمود به این که «وَ فِی الْأَرْضِ آیَاتٌ لِلْمُوقِنِینَ ٭ وَفِی أَنفُسِکُمْ أَفَلاَ تُبْصِرُونَ» بخشی از نشانه‌های خدا در جهان خارج هست بخشی از نشانه‌های خدا در ذات خودتان است.
پس گاهی انسان را به آیات آفاقی ارجاع می‌دهد گاهی انسان را به آیات انفسی ارجاع می‌دهد و اگر اینچنین است سراسر جهان چه انسان چه جهان آیة حق است کسی این آیات را نبیند جا برای تعجّب هست در آن دعای معروف سیّد الشّهدا «سلام الله علیه» بارها عنایت فرمودید که سخن از نفرین نیست سخن از یک حقیقتی است فرمود: «عمیت عین لاتراک» نه یعنی کور باد یعنی کور است کسی که ترا نبیند برای این که هیچ جا برای احتجاب نیست چیزی مستور نیست اگر انسان است که سراسر آیات حق است و اگر جهان است که سراسر وجه حق است. لذا خدا به عنوان تعجّب و توبیخ فرمود: «کیف»، «ءَاِنَّکُم»، «أین تذهبون»، لسان، لسانِ تعجّب یا توبیخ است.
پس گاهی ما را به آیات آفاقی ارجاع می‌دهند نظیر آیة سورة فصّلت که «ءَإِنَّکُمْ لَتَکْفُرُونَ بِالَّذِی خَلَقَ الْأَرْضَ فِی یَوْمَیْنِ» گاهی به آیات انفسی ارجاع می‌دهند مثل همین آیة محلّ بحث که می‌فرماید: «کَیْفَ تَکْفُرُونَ بِاللّهِ وَکُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْیَاکُمْ» اینکه می‌فرماید «کُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْیَاکُمْ» آن مقاطع حسّاس حیات انسانی را تشریح می‌کند گاهی خدای سبحان انسان را به دو مقطع آشنا می‌کند می‌فرماید: «هو یبدیء و یعید» برای شما یک ابتدایی است و یک انجامی. این وسط را که برزخ است است ذکر نمی‌کند می‌فرماید او مُبدأ است و او معید است. گاهی فقط یک مقطع را ذکر می‌کند منتها شؤون گوناگون این مقطع را تشریح می‌کند نظیر آنچه که در سورة روم آمده است.
آیة ٥٤ سورة روم اینست که؛ «اللَّهُ الَّذِی خَلَقَکُم مِن ضَعْفٍ ثُمَّ جَعَلَ مِن بَعْدِ ضَعْفٍ قُوَّةً ثُمَّ جَعَلَ مِن بَعْدِ قُوَّةٍ ضَعْفاً وَشَیْبَةً یَخْلُقُ مَا یَشَاءُ وَهُوَ الْعَلِیمُ الْقَدِیرُ» این تشریح شؤون حیات دنیاست.سخن از برزخ و بعد از برزخ به میان نیامده. فرمود: خدای سبحان شما را از ضعف خلق کرده بعد یک قدرتی به شما داده است که در دوران جوانی است. بعد این دوران جوانی به ضعف پیری تبدیل می‌شود و خدا هر چه بخواهد خلق می‌کند. این هم آیات انفسی است یعنی انسان وقتی در شرایط خود می‌اندیشد می‌بیند شؤونی بر او می‌گذرد که در تحت اختیار او نیست. نه نوزاد بودن و نوجوان بودن در اختیار اوست، نه جوان شدن در اختیار اوست، نه کاهل شدن در اختیار اوست، نه شیخ شدن در اختیار اوست، نه هَرِم شدن در اختیار اوست، نه مرگ در اختیار اوست.
در این سورة روم شؤون گوناگون حالت حیات را بیان کرده است. پس گاهی دو حالت را ذکر می‌کند مثل «یبدیء و یعید» گاهی همان حالت دنیا را تشریح می‌کند مثل سورة روم گاهی هر سه مقطع را ذکر می‌کند مثل آیة محل بحث که می‌فرماید: «کُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْیَاکُمْ ثُمَّ یُمِیتُکُمْ ثُمَّ یُحْیِیکُمْ ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ» و گاهی سیر طولی انسان را ذکر می‌کند که می‌فرماید: انسان این حالات را دارد. گاهی می‌فرماید: این حالات به دست خداست این مقاطعی که برای انسان ذکر میکند گاهی مبدأ فاعلی را هم بیان میکند که خدا این کارها را به عهده دارد و گاه مبدأ فاعلی را ذکر نمی‌کند فقط می‌گوید انسان این حالات را یکی پس از دیگری پشت‌سر می‌گذارد یا در پیش دارد.
در سورة مؤمنون وقتی جریان سیر انسانی را ذکر می‌کند می‌فرماید به این که شما مراحلی را در پیش دارید بعد هم می‌میرد و بعد هم مبعوث می‌شوید دیگر کِی مبعوثتان می‌کند مطرح نیست آیة ١٤ و ١٥ سورة مؤمنون اینست که؛ «ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَاماً فَکَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ» آنگاه می‌فرماید: «ثُمَّ إِنَّکُم بَعْدَ ذلِکَ لَمَیِّتُونَ ٭ ثُمَّ إِنَّکُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ تُبْعَثُونَ» امّا ممیتتان کیست و باعثتان کیست ذکر نمی‌کند. مبدأ فاعلی را در این دو بخش ذکر نمی‌کند می‌فرماید مرگی در پیش دارید و بعثتی در جلوی رو. امّا این مرگ به دست کیست و این بعث به دست کیست؟ مبدأ فاعلی را در سورة مؤمنون ذکر نمی‌کند منتها همین معنا را در سورة «طه» مبسوطاً با ذکر مبدأ فاعلی بیان می‌کند آیة ٥٥ سورة طه اینست که؛ «مِنْهَا خَلَقْنَاکُمْ وَفِیهَا نُعِیدُکُمْ وَمِنْهَا نُخْرِجُکُمْ تَارَةً أُخْرَى» که اگر بتوان برای آیة محلّ بحث یک مشابهی پیدا کرد آیة ٥٥ سورة طه تا حدودی شبیه به آیة محل بحث است. که مقاطع سه گانه را ذکر می‌کند با اسنادش به مبدأ فاعلی می‌فرماید ما شما را از زمین خلق کردیم ما شما را دوباره به زمین برمی‌گردانیم ما شما را سه باره از زمین اخراج می‌کنیم که «مِنْهَا خَلَقْنَاکُمْ وَفِیهَا نُعِیدُکُمْ وَمِنْهَا نُخْرِجُکُمْ تَارَةً أُخْرَى» این به همان وزان «کُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْیَاکُمْ ثُمَّ یُمِیتُکُمْ ثُمَّ یُحْیِیکُمْ ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ» منتها آیة محل بحث مقاطع بازتری را ذکر می‌کند.
خدای سبحان که شؤون گوناگون انسان را تشریح می‌کند، گاهی به طور اجمال به انسان می‌فرماید تو مسافری گاهی این منزل‌گاه‌ها را هم بیان می‌کند گاهی هم در بخشی از این سفرها به روح انسان خطاب می‌کند نه به مجموع روح و بدن بیان ذلک اینست که در سورة انشقاق آیة ٦ می‌فرماید: «یَا أَیُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَى رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاَقِیهِ» فرمود: انسان تو این سیر به هر وسیله هست با تلاش و کوشش آن قدر ادامه می‌دهی تا به لقای حق برسی این خطاب به هر انسان است هر انسانی خدا را ملاقات می‌کند منتها اگر انسان مؤمن باشد راه نزدیک‌تر با صراط مستقیم با اوصاف جمالی خدا را ملاقات می‌کند خدای رحمان و رحیم و ملاقات می‌کند و اگر انسان کافر یا منافق باشد از راه دورتر با طیّ درکات خدای قهّار منتقم را ملاقات می‌کند و می‌گوید: «رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا» اینچنین نیست که کافر به لقای حق راه پیدا نکند منتها به لقای خدای قهّار منتقم. آن روز می‌گوید: «رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا» منتها خدا را با اوصاف جلالیّه و قهریّه ملاقات می‌کند او قهّار را می‌بیند او منتقم را می‌بیند نه غفور را نه ستّار را نه رحیم را نه رحمان را نه رحیم را نه اسمای حسنای بالاتر را فقط قهّار منتقم را می‌بیند می‌گوید: «رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا».
پس هر انسانی خواه ناخواه به لقای حق راه پیدا می‌کند یا به سمت درجات راه سریع‌تر و مستقیم‌تر و آسان‌تر با اسمای جمالیه حق را ملاقات می‌کند یا راه درکات را طی می‌کند راه طولانی‌تر و پرخطرتر و اسمای جلالیة حق را خدای قهّار را می‌بیند خدای منتقم را می‌بیند. اسمای حسنایی که نشانة جمال حق باشد نمی‌بیند. این قسمت را که خدای سبحان فرمود: «یَا أَیُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَى رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاَقِیهِ» همة انسان‌‌ها را دربر می‌گیرد آن وقت این اصل کلّی را در آیات بعد تشریح می‌کند می‌فرماید: اینچنین نیست که انسانی به لقای حق نرسد و اینچنین نیست که همة افراد که به لقای حق می‌رسند یکسان باشند بلکه تفصیل می‌دهد می‌فرماید: «فَأَمَّا مَنْ أُوتِىَ کِتَابَهُ بِیَمِینِهِ ٭ فَسَوْفَ یُحَاسَبُ حِسَاباً یَسِیراً ٭ وَیَنقَلِبُ إِلَى أَهْلِهِ مَسْرُوراً». « وَأَمَّا مَنْ أُوتِیَ کِتَابَهُ وَرَاءَ ظَهْرِهِ ٭ فَسَوْفَ یَدْعُوا ثُبُوراً ٭ وَیَصْلَى سَعِیراً ٭ إِنَّهُ کَانَ فِی أَهْلِهِ مَسْرُوراً"» پس چه افرادی که در دنیا گرفتار سرور و نشاط بیجا بودند و در قیامت کتاب این‌ها را مِن وراء ظهر این‌ها می‌دهند این‌ها هم به لقای حق می‌روند چه آن افرادی که مؤمن و وارسته بودند به لقاء حق می‌روند اصل کلّی را جامع بین مؤمن و کافر قبلاً بیان کرد فرمود: «یَا أَیُّهَا الْإِنسَانُ» یعنی «سواء کنت کافراً أو مؤمناً» «إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَى رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاَقِیهِ» آنگاه این اصل را تفصیل داد فرمود «فَأَمَّا مَنْ أُوتِیَ کِتَابَهُ بِیَمینِهِ» او خدا را به اوصاف جمالیّه ملاقات می‌کند «فَسَوْفَ یُحَاسَبُ حِسَاباً یَسِیراً ٭ وَیَنقَلِبُ إِلَى أَهْلِهِ مَسْرُوراً» «وَأَمَّا مَنْ أُوتِیَ کِتَابَهُ وَرَاءَ ظَهْرِهِ ٭ فَسَوْفَ یَدْعُوا ثُبُوراً» یعنی ندای هلاکت سر می‌دهند «وَیَصْلَى سَعِیراً» با آن اخگر افروخته روبه‌رو می‌شود. «إِنَّهُ کَانَ فِی أَهْلِهِ مَسْرُوراً» پس «کلّ انسان فهو کادح الی ربّه فیلاقی ربّه إما أن یلاقی جماله أو یلاقی جلاله» هیچ کسی نیست که به لقای حق نرود منتها آن لقای خاص از آن اوحدی از انسان‌های مؤمن است آنجا دیگر سخن از انسان نیست سخن از جان آدمی است در پایان سورة فجر دیگر نمی‌فرماید: «یا أیّها الإنسان» آنجا می‌فرماید: «یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ٭ ارْجِعِی إِلَى رَبِّکِ رَاضِیَةً مَرْضِیَّةً ٭ فَادْخُلِی فِی عِبَادِی ٭ وَادْخُلِی جَنَّتِی». سخن از «الإنسان» نیست سخن از نفس مطمئنّه است نه به این معناست انسانی که به لقای حق می‌رود جسم ندارد بلکه انسانی که مرکّب از جسم و جان است جانش به لقای حق بار می‌یابد و جسمش را در آن حرم امن راه نیست نه این انسان جسم ندارد جسم دارد ولی جسمش در آنجا حضور ندارد مثل این که الآن شما اینجا نشسته‌اید هم جسم دارید هم جان این معارف عقلی و قرآنی که مطرح می‌شود جسم شما در آنجا راه ندارد جانتان است که این مسایل را درک می‌کند نه جسم شما. نه شما جسم ندارید شما در حالی که جسم دارید درک این معارف مال جان شماست امّا کسانی که به لقای خاص راه پیدا می‌کنند نه جسم ندارند جسم دارند ولی لقای حق مال جسمشان نیست مال جان آن‌هاست لذا خطاب به جان آن‌هاست که «یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ٭ ارْجِعِی إِلَى رَبِّکِ رَاضِیَةً مَرْضِیَّةً ٭ فَادْخُلِی فِی عِبَادِی ٭ وَادْخُلِی جَنَّتِی». در این بخش چندین وصف لازم است اولاً باید خود روح به مقام اطمینان برسد بشود نفس مطمئنّه و دو صفت از اوصاف برجسته انسان کامل را باید داشته باشد. یکی راضی یکی مرضی. هم راضی باشد به قضای الهی در همة شؤون بگوید «الهی رضا بقضاءک» هم دین و اعتقاد و خلق و عمل او خداپسند باشد مرضی باشد. نه «رضی الله عن عمله» بلکه «رضی الله عن نفسه و اعتقاده و اخلاقه و عمله».
ممکن است کسی عملش خداپسند باشد امّا گوهر ذاتش هنوز به جایی نرسیده است که خداپسند باشد زیرا ممکن است آیندة بدی داشته باشد و اوضاع برگردد ممکن است کسی کارش خداپسند باشد امّا گوهر ذاتش هنوز به جایی نرسید که مرضیّ حق باشد. بعد از تلاش‌ها و کوشش‌ها که جان به مقام مطمئنّه رسید و دیگر شیطان در این مقام راه پیدا نکرد خود این گوهر ذات می‌شود مرضی چنان که این گوهر ذات راضی است پس اگر نفس مطمئنّه شده است اولاً به مقام رضا رسیده است ثانیاً و خود این نفس با همة شؤون هستی‌اش مرضیّ حق شده ثالثاً دارای این سه اصل و سه شرط شد به او می‌گویند بقیّة راه را تو مُجازی ادامه بدهی و حرکت را ادامه بدهی و به لقای ما بیایی.
«یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ٭ ارْجِعِی إِلَى رَبِّکِ». معلوم می‌شود اگر کسی به مقام نفس مطمئنّه رسید و به مقام رضا رسید و مرضی بود هنوز بین راه است اگر مقصد باشد که سخن از رجوع نیست انسان به مقصد رسیده را که فرمان رجوع و بازگشت نمی‌دهند معلوم می‌شود هنوز بین راه است. لذا در این کتب اخلاقی مقام تفویض را مقام تسلیم را فوق مقام رضا می‌دانند. علی أیّ حال در آنجا آنچه که سفر را ادامه می‌دهد نفس است و نه بدن، در عین که انسان هم نفس دارد و هم بدن. بقیّة راه را کسی که مطمئن است و راضی است و مرضی است می‌تواند طی کند اگر رضا نباشد یا خدا از او راضی نباشد یا نفس مطمئنّه نباشد قدرت ادامة سیر را ندارد به نفس مطمئنّه راضیه مرضیّه می‌گویند بقیّة راه را ادامه بده. این در پایان سوره فجر است که آن مخصوص اوحدی از بندگان خاص خداست.
جواب سؤال: قهرا خدای سبحان نسبت به کفّار رحمت است اگر قهر خدای سبحان نباشد که اکثری مردم ایمان نمی‌آورند اکثر مردم خوفاً من النار ایمان می‌آورند این رحمت است جهنّم جزو برکات الهی است. گر چه نسبت به کفّار بد است.
بنابراین این شؤونی که خدای سبحان برای انسان ذکر می‌کند اینچنین نیست که در یک مقطع خاص خلاصه بشود تا آن آخرین لحظه که آخرین لحظة لقا مال أوحدی انسان‌های کامل است در آیة محل بحث که ناظر به آیات انفسی است می‌فرماید به این که شما اگر مقداری در خود بیندیشید هرگز به خودتان اجازة کفر نمی‌دهید «کَیْفَ تَکْفُرُونَ بِاللّهِ» در حالی که شما انسان اینچنین هستید هم از آن طرف به خدای ازلی متّصل هستید هم از این طرف به خدای ابدی. انسان همیشه خود را زنده می‌پندارد و هرگز حاضر نیست که بگوید من می‌خواهم نابود بشوم من از بین می‌روم. حتی آن‌ها که مرام الحادی دارند فکر می‌کنند که اگر بمیرند راحت می‌شوند یعنی خود را زنده می‌یابند می‌گویند ما بعد از مرگ راحت می‌شویم حتی آن کسی که دست به انتحار می‌زند می‌گوید می‌میرم که راحت بشوم در نهان خود خود را یک موجود ابدی می‌داند. انسان در فطرت خود هم خود را به خدای ازلی وابسته می‌داند از لحاظ مبدأ هم خود را به خدای ابدی مرتبط می‌داند از لحاظ معاد اگر خود را ببندیشد می‌بیند دو طرفش نامحدود است هرگز حاضر نیست که برای خود یک تاریخ و حدّی ذکر کند که بگوید من تا آن مرحله می‌رسم بعد معدوم می‌شوم فطرت انسان انسان را یک امر جاوید می‌داند خدای سبحان هم به همین فطرت هشدار می‌دهد می‌گوید تو از یک طرفی به مبدأ ازلی وصلی از یک طرفی هم به مبدأ ابدی وصل هستی. آن وقت کیف تکفر بالله؟ «کَیْفَ تَکْفُرُونَ بِاللّهِ وَکُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْیَاکُمْ» پس ارتباطتان با مبدأ أزلی ثابت است. «ثُمَّ یُمِیتُکُمْ ثُمَّ یُحْیِیکُمْ ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ».
پس پیوندتان با مبدأ ابدی تثبیت شده است. این معنا را از امام هشتم «سلام الله علیه» هم نقل کرده‌اند که این‌ها به همین آیات انفسی استدلال می‌فرمودند چون قرآن کریم هم به آیات انفسی استدلال فرمود هم به آیات آفاقی. از امام رضا «سلام الله علیه» سؤال کردند که دلیل حدوث عالم چیست؟ این را مرحوم ابن بابویه قمی «رضوان الله علیه» در کتاب شریف توحید صدوق در صفحة ٢٩٣ باب اثبات حدوث العالم ذکر کرده‌ است. در باب اثبات حدوث عالم حدیث سوم روایتی است از امام هشتم «سلام الله علیه» نقل شده است. کسی بر حضرت وارد شد عرض کرد یابن رسول الله ما الدلیل علی حدوث العالم؟ چه دلیلی بر این که عالم حادث است؟ حضرت فرمود: «أنت لم تکن ثمّ کنت» تو نبودی بعد پیدا شدی. «و قد عملت إنّک لم تکوّن نفسک و لا کوّنک من هو مثلک» تو نبودی پیدا شدی و این را هم می‌دانی که خودت عامل خودت نیستی و این را هم می‌دانی که مثل تو عامل تو نیست. این حدیث شریف که می‌فرماید دلیل حدوث عالم اینست که تو نبودی بعد شدی یعنی این برهان در کلّ عالم جاری است و اگر دربارة خصوص انسان ذکر شده است. به عنوان تمثیل است نه تعیین در کلّ نظام این سخن جاری است که «أنت لم تکن» سابقه وجود نداشتی «ثمّ کنت» بعد موجود شدی این امر محسوس است این امر قابل انکار نیست که انسان نبود بعد پیدا شد بقیّه‌اش باید با برهان عقلی توجیه بشود تو که نبودی و بعد بود شدی یا باید بگویی روی تصادف هست یعنی آن فعل فاعل نمی‌خواهد این را که هیچ اندیشمندی نمی‌گوید که روی تصادف و اتّفاق شیئی که نبود بود شد.
این معنایش انکار نظام علّت و معلول اصلاً هیچ کس به خودش اجازة فکر و اندیشه نمی‌دهد. برای این که فکر کند که مقدّماتی ترتیب بدهد و نتیجه بگیرد تا مسألة علیّت و معلولیّت را نپذیرفته باشد که از دو مقدّمه به نتیجه نمی‌توان راه پیدا کرد اگر نظام، نظام علّی نباشد از هر مقدّمه‌ای می‌شود هر نتیجه‌ای را اثبات کرد. از این دو مقدّمه‌ای که شما ترتیب دادید و نتیجة مطلوب گرفتید ممکن است دیگری نتیجة خلاف را بگیرد. اگر پیوند علّی و معلولی در جهان حاکم نباشد هیچ متفکّری به خودش اجازة فکر و اندیشه نمی‌دهد. هر کسی که دارد فکر می‌کند. روی نظام علّی دارد فکر می‌کند یعنی بعد از این که من پذیرفتم که چیزی که نیست سبب می‌خواهد و هر شیئی هم سبب هر شیئی نیست اگر یک شیئی در جهان نبود و پیدا شد سبب خاص در ایجاد او مؤثّر است و او هم به سبب خاص تکیه می‌کند. روی این اصول کلّی علّی و معلولی انسان می‌نشیند و فکر می‌کند. وگرنه اگر هرج و مرج باشد اگر با تصادف عالم تنظیم بشود عالم اداره بشود هیچ کس زحمت فکر کردن به خودش نمی‌دهد. می‌گوید من فکر بکنم که چی؟ بین مقدّمات و نتیجه که رابطة علّی نیست ممکن است این دو مقدّمه که من ترتیب داده‌ام و آن نتیجه را گرفتم دیگری نتیجة خلاف بگیرد لذا اصل مسأله عِلّی را حضرت مفروع عنه گرفته است.
فرمود: تو که نبودی و بود شدی اینچنین نیست که بگویی من خود به خود یافت شده‌ام پس یقیناً فاعل داری، یقیناً عاملی تو را آفرید آن عامل یا تو هستی یا مثل تو اگر خودت باشی که دور است مثل تو باشد تسلسل است چون سخن از مثل اوست فرمود: عامل تو یا خودت هستی که در عین حال که نبودی خودت را بود کردی این همان دور است. یا نه کسی که مثل توست تورا آفرید خُب، سخن از مثل می‌شود حکم الأمثال فیما یجوز و فیما لا یجوز واحد. مثل تو هم که فاعل و آفریدگار تو نیست لمحذور التسلسل تو هم که آفریدگار خود نیستی لمحذور الدّور پس دیگری شما را آفرید لذا فرمود: «أنت لم تکن ثمّ کنت» این یک مقدّمة روشن.
«و قد علمت إنّک لم تکوّن نفسک و لا کوّنک من هو مثلک» این را هم می‌دانی که تو خودت خالق خود نیستی. چرا؟ چون تو اگر خالق خودت باشی یعنی دور یعنی قبل از این که خلق بشوی خودت هستی و خودت را هستی می‌دهی مثل تو هم آفریدگار تو نیست چون نقل کلام در آن مثل می‌شود. مثل تو او هم سابقة مثلی دارد. او را کی آفرید؟ چون هم دور باطل است هم تسلسل باطل است هم نظام نظام علّی است پس تو که نبودی و پیدا شدی مبدئی داری و همین اصل در کلّ جهان جاری است پس جهان حادث است.
سؤال سائل این بود که؛ «ما الدلیل علی حدوث العالم» نه «ما الدلیل علی حدوث الإنسان». سؤال سائل این بود که عرض کرد؛ «ما الدلیل علی حدوث العالم» حضرت فرمود: دربارة خودت که بیندیشی کلّ نظام هم همین طور است یعنی آنچه که در آیات انفسی مطرح است در آیات آفاقی هم مطرح است. أنت لم تکن ثمّ کنت و قد علمت إنّک لم تکوّن نفسک. چون دور است. «و لا کوّنک من هو مثلک» چون تسلسل است. آنگاه چون این مسأله این قدر روشن است قرآن کریم در عین احتجاج به آیات آفاقی و أنفسی می‌فرماید به این که مگر نمی‌بینند مردم بعضی از آیاتی که در بحث‌های قبل خوانده شد اینست که «أولم یروا» مگر نمی‌بینند؟! این تشویق است نسبت به افرادی که راهی این راهند و توبیخ است نسبت به افرادی که متوقّفند. فرمود مگر نمی‌بینند معلوم می‌شود مطلب دیدنی است.
همین را هم از امام هشتم «سلام الله علیه» سؤال کردند. در توحید مرحوم صدوق صفحة ٢٥٧ در باب الرّد علی الثنویّه و الزنادقه یک حدیث مبسوطی است حدیث سوم این باب است وقتی که حضرت برهان اقامه می‌کند شخص عرض می‌کند ما الدّلیل علیه؟ حضرت می‌فرماید: «إنّی لما نظرت إلی جسدی فلم یمکنّی فیه زیادة و لا نقضان فی العرض و الطول و دفع المکاره عنه» آنگاه «علمت لهذا البیان بانیاً فاقورت به» وقتی خودم را شناسایی کردم دیدم در اختیار خودم نیستم فهمیدم این بنای بدن یک بانی دارد و همچنین سایر آیات آنگاه این سائل عرض می‌کند که «فلم احتجب؟» اگر خدایی هست و این طور که شما برهان اقامه می‌کنید وجود او قطعی و یقینی است پس چرا محجوب است؟ پس چرا ما او را نمی‌بینیم؟ «فلمّا احتجب؟ فقال ابوالحسن علیه السّلام انّ الإحتجاب عن الخلق لکثرة ذنوبهم و امّا هو فلا یخفی علیه خافیة فی ٰاناء اللّیل و اطراف النّهار» فرمود او مخفی نیست او محجوب نیست اگر یک موجودی نور السموات و الارض شد می‌شود مخفی فرمود ان الاحتجاب عن الخلق لکثرة ذنوبهم واماهو فلا یخفی... این گناه حجاب است و گناه نمی‌گذارد انسان وجه الله را ببیند و الا فاینما تولو فثم وجه الله و هیچ لذتی به اندازه لذت زیارت وجه حقنیست هیچ ممکن نیست کسی لذت دیدار وجه حق را چشیده باشد و به سراغ لذتهای دیگر رفته باشد در دل شب‌های تار هم می‌تابد روشن است. در روز هم روشن است خود شب هم آیت حق است منتها آیت ممحوّه که فرمود: «و جعلنا اللّیل و النّهار ٰایتین فمحونا آیة اللّیل و جعلنا ٰایة النّهار مبصرة» شب آیت حق است. روز آیت حق است. چیزی حجاب نیست مگر گناه گناه هم حجاب گناه‌کار است حجاب عاصی است لذا خدای سبحان تعجّب می‌کند که شما چگونه کفر می‌ورزید؟ گاهی می‌فرماید: «أولم یروا» لذا حضرت هم می‌فرماید: «فأمّا هو فلا یخفی علیه خافیة فی ٰاناء اللّیل و النّهار». آنگاه سائل عرض می‌کند که؛ «فلم لا تدرکه حاسّة البشر؟» پس چرا با چشم ظاهر نمی‌بینیم؟ فرمود: «للفرق بینه و بین خلقه الّذین تدرکهم حاسّة الأبصار» برای این که بین خدا و خلق خدا باید فرق باشد. خلق مادّی است بصر مادی آن را می‌بیند خدای سبحان مادی نیست مجرّد است بصر جان او را می‌بیند «لا تدرکه الأبصار بمشاهدة العیون» بعد «تدرکه القلوب بحقائق الإیمان».
«الحمد لله ربّ العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 34:14

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی