- 808
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 17 سوره هود - بخش اول
درس آیت الله جوادی آملی با موضوع تفسیر آیه 17 سوره هود - بخش اول
- تزکیه نفس
- سر این که انبیاء و اولیای الهی به قرآن ایمان می آوردند وجود روشنشان است
- فرق قرآن با سایر کتابها
- بینه و شاهد پیامبران
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿أفمن کان علی بیّنة من ربه و یتلوه شاهدٌ منه و من قبله کتاب موسی إماماً و رحمةً اولئک یومنون به و من یکفر به من الأحزاب فالنار موعده فلا تک فی مریةٍ منه إنه الحق من ربک و لکن أکثر الناس لا یومنون﴾
در جریان حق بودن وحی و نبوت براهینی بازگو شد جریان افترای بیگانگان و معاندان طرح شد و پاسخ داده شد انگیزه انکار وحی هم بعنوان دنیا طلبی که «حب الدنیا راس کل خطیئة» بازگو شد و فرمود ﴿من کان یرید الحیاة الدنیا﴾ نتیجهاش این است که ﴿لیس لهم فی الاخره الا النار﴾ آنگاه پیغمبر (صلّی الله علی و آله و سلّم) و همچنین اهل بیت و مؤمنان راستین را یک سمت و یک سو قرار میدهند و بیگانهها را سمت دیگر میفرماید سرّ اینکه پیغمبر به این کتاب ایمان آورد اهل بیت (علیهم الصلاة و علیهم السلام) به این کتاب ایمان آوردند مؤمنان راستین به این کتاب ایمان میآورند این است که اینها درونشان روشن است خداوند درون همه را روشن کرده است هیچ کس را تاریک خلق نکرده است برخیها را این چراغ درونی را کم نور کردهاند به سوء اختیار خودشان خود را کور کردهاند فرمود پیغمبر (صلّی الله علی و آله و سلّم) چون ﴿علی بینةٍ من ربه﴾ است مصداق ﴿أفمن کان علی بینة من ربه﴾ وجود مبارک حضرت است البته لفظ در مفهوم استعمال شد کلیست مطلق است همه کسانی را که دارای این سمت باشند شامل میشود لکن مصداق کاملش پیغمبر است نه اینکه لفظ در مصداق استعمال شده باشد بین هم همان طوری که در بحث دیروز اشاره شد آن چیز روشنی که مبین امور دیگر است آن را میگویند ﴿بینه﴾چون خاصیت نور را دارد گرچه بین بمعنای مبین نیست لکن چون روشن است در پرتو او چیزهای دیگر روشن میشوند این معنا و مفهوم بین است مصادیق فراوانی برای بینه است کتابهای آسمانی ﴿بینه﴾اند انیبا و اولیا ﴿بینه﴾اند حجت الهی ﴿بینه﴾است دلیل معتبر عقلی و نقلی ﴿بینه﴾است معجزه ﴿بینه﴾ است و مانند آن و اگر در روایت مسعده آمده است «و الاشیاء کلها علی هذا حتی یستبین لک غیر ذلک او تقوم به البینه» آن بینه هم به معنای .. برای آن است که یک چیزی را روشن است و روشن میکند وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علی و آله و سلّم) ﴿علی بینة من ربه﴾ بود یعنی در درونش این چراغ روشن بود که بوسیله آن روشنایی فطری و خدادای حقانیت وحی را تلقی کرده است مرحوم کلینی (رضوان الله تعالی علیه) در همان جلد اول اصول کافی نقل میکند که پیغمبر از کجا میفهمد پیغمبر شد امام از کجا میفهمد امام شد کسی به آنها اطلاع میدهد یا آنها خودشان میفهمند و آنچه را که آنها تلقی میکنند از کجا تشخیص میدهند بالأخره مثال متصل است یا منفصل آیا جزء القائات خاطرات خود نفس است که متمثل میشود یا جزء القائات شیطان است که متمثل میشود یا القائات فرشتههاست یا القائات مستقیم ذات اقدس اله است این قسم سوم و چهارم حق است البته درجاتشان فرق میکند ولی اول و دوم ناحقّ بالأخره چهار قسم به تمثلات هست القائات است یافتها است اینها را از کجا تشخیص میدهند؟ حضرت فرمود «یوفق لذلک» این یک توفیق الهی است که با او تشخیص میدهد که این وحی خداست و هیچ تردیدی هم در او ندارد جزم دارد که از سنخ خاطرات نیست جزم دارد که از سنخ القائات شیطانی نیست و جزم دارد که از طرف ذات اقدس اله است کسی که ﴿علی بینة من ربه﴾ باشد و دو عامل دیگر هم او را همراهی بکند چنین کسی یقینا به وحی ایمان میآورد و مستقیم است و مقاوم است و با دیگران که این چنین نیستند فرق میکند فرمود دیگران نه پایگاه فکری روشنی دارند نه همراهان خوبی دارند نه کتابهای سالم و دست نخورده کتابهایی که مرجع دینی آنهاست دست خورده است همراهان آنها هم مثل اینها کج اندیشند خودشان هم کج راهه رفتهاند در قرآن کریم گاهی برهان اقامه میکند گاهی همراه برهان نمونه ذکر میکند در بحثهای قبلی ملاحظه فرمودید چون قرآن یک کتاب علمی و فنی نیست نظیر حکمت کلام فقه اصول که بالأخره روی نظم فنی سخن بگوید قرآن نور است وقتی نور شد علم را با عمل همراه میکند آن عقاید را با اخلاق همراه میکند یعنی در مسئله اعتقادی یک حکم اخلاقی را هم ذکر میکند مثلا اگر چنانچه جریان حکم فقهی روزه گرفتن مطرح است که ﴿کتب علیکم الصیام کما کتب علی الذین من قبلکم﴾ این ﴿لعلکم تتقون﴾ را هم کنارش ذکر میکند اما در کتابهای فنی مثل فقه همان صدر آیه را میگیرند برای استدلال برای وجوب روزه در ماه مبارک رمضان اما دیگر ﴿لعلکم تتقون﴾ در کتابهای فقهی نیست اما ﴿کتب علیکم الصیام کما کتب علی الذین من قبلکم﴾ هست یا ﴿من شهد منکم الشهر فالیصمه﴾ و مانند آن هست آن گوشه از آیه که مربوط به فن فقه است در کتابهای فقهی مطرح است اما ذیلش که مربوط به فن اخلاق است در کتابهای اخلاقی مطرح است دیگر در فقه نیست و قرآن کریم از آن جهت که کتاب فنی و علمی مصطلح نیست بلکه نور است و بنای او بر این است که ﴿یعلمکم الکتابَ و الحکمة﴾ را با ﴿یزکیهم﴾ همراه کند لذا در آیهای که حکم فقهی مطرح است حکم اخلاقی را هم بازگو میکند در بحثهای قرآنی که راجع به وحی و نبوت و رسالت هست شواهدی که موعظه را به همراه دارد و بحثهای روانی را به دنبال دارد و مشکلات اخلاقی را حل میکند اینها را هم در کنار برهان ذکر میکند ولی در کتابهای کلام و حکمت این چنین نیست آن نمونه فقه بود که عرض شد این نمونه کلام و حکمت است در کتابهای حکمت و کلام معجزه را معنا میکند فرق معجزه با علوم غریبه را هم ذکر میکند دلیل معجزه بودن قرآن کریم را هم ذکر میکند حالا یا فصاحت و بلاغت است یا اخبار غیب است یا معارف است که بعضی از سوره های کوچک ممکن است اخبار غیب نباشد ولی معارف هست قانون گذاری غیبی و جهانی هست و مانند آن دیگر مسائل دیگر را کنار این بحثهای حکمی و کلامی ذکر نمیکند بالأخره بحث کلامی یا فلسفی بحث خاص خودش را دارند اما حالا یک عدهای به راه افتادند یک عدهای که نورانیاند این حرفها را قبول میکنند اینها مسائل اخلاقی و مسائل موعظهای و مسائل تذکیه و تربیت است کاری به حکمت نظری و کلم ندارد قرآن کریم ضمن اینکه مسئله حکمی و کلامی را ذکر میکند معجزه بودن را ذکر میکند کسانی که معجزه پذیرند علت پذیرش معجزه را ذکر میکند علت انکار معجزه را ذکر میکند تا این ﴿یذکیهم﴾ را هم در کنار ﴿یعلمهم الکتاب و الحکمة﴾ داشته باشد خوب پس فرق قرآن با فقه مشخص شد فرق قرآن با حکمت و کلام مشخص شد این نمونههای تعلیمی و تربیتی هست یک راه سومی هم هست که قرآن با کتاب اخلاق هم فرق دارد حتی با فن اخلاق یعنی قرآن کریم آنجایی که مسائل اخلاقی را هم مطرح میکند طرزی مطرح میکند که با کتابهای اخلاقی هم فرق دارد این کتابهای اخلاقی که قدما نوشتند تا متأخرین از متأخرین تا قدما از قدما تا متاخرین اینها در دسترس هست که چه خوب است چه بد است چه باعث سعادت است چه باعث شقاوت است چه باعث جهنم است چه باعث بهشت است اینها را ذکر میکند اما قرآن کریم در عین حال که مسائل اخلاقی و تزکیهای و تربیتی را ذکر میکند بجای این که آن محمول را ذکر کند یا موضوع را ذکر کند یا حکم را ذکر کند افرادی که به مقصد رسیدهاند آنها را نام میبرود یعنی یک کتاب اخلاقی و فنی محض هم نیست که فقط درس اخلاق باشد یا درس تزکیه باشد بلکه آنها که مزکّی هستند و متخلقاند آنها را هم نام میبرد یعنی طرزی حرف میزند که به مقصد رسیدهها را به ما نشان بدهد یک واماندهها را هم به ما معرفی کند دو، اینها دیگر در کتابهای اخلاقی نیست مثلاً ملاحظه فرمایید این که دارد قیامت آن است که ﴿لا ینفع مال و لا بنون ٭ الا من أتی الله بقلبٍ سلیم﴾ این چه طرز حرف زدنی است این نه در فقه است نه در فلسفه است نه در کلام است نه در اخلاق نظم طبیعی این است که بفرماید ﴿یوم لا ینفع مال و لا بنون﴾ الا سلامة القلب روزی که مال به درد نمیخورد فرزند به درد نمیخورد سلامت دل به درد میخورد اما این کار به سلامت دل ندارد این که نمیخواهد درس اخلاق بدهد این میخواهد متخلق تربیت کند آنهایی که تربیت شدهاند آنها را به ما معرفی کند لذا نمیفرماید یوم لا ینفع مال و لا بنون الا سلامة القلب فرمود ﴿الا من أتی الله بقلبٍ سلیم﴾ در همین سوره مبارکه بقرة این آیه معروفش که گفتند جزء غرر آیات است آنجا دارد که ﴿لیس البرّ أن تولوا وجوهکم قبل المشرق و المغرب ولکن البرّ من آمن بالله﴾ بسیاری از این مفسران ماندند این چگونه توجیه بشود آیا مضاف مقدر است مضاف الیه محذوف است ﴿لیس البر﴾ نیکی این است که شما به شرق و غرب رو کنید لکن نیکی کسی است که ﴿ لیس البر ان تولوا وجوهکم قبل المشرق و المغرب ولکن البر من آمن بالله و الیوم الآخر ﴾ لکن نیکی ﴿من آمن بالله و الیوم الاخر﴾ است میخواهد نیکی را معنا کند اما نیکان را معرفی میکند اینها ماندند که این چه طرز حرف زدن است لذا یک عده گفتند این بر نیست بَر است صفت مشبهه است بمعنی بار است لکن البار من آمن بالله این یک تکلف یک عده گفتند ﴿لکن البر﴾ مضافش محذوف است لکن ذو البر من آمن بالله غافل از اینکه این بر بمعنی خودش است نه بمعنی بار است نه بمعنی بَر است نه بر است بمعنی بار است نه مضافی در تقدیر است قرآن در ضمن اینکه میخواهد نیکی را معنا کند چون کتاب اخلاق نیست نور است به مقصد رسیدهها را معنا میکند فرمود ﴿لکن البر﴾ میخواهید ببینید بر یعنی چه؟ نیکی یعنی چه؟ مردان نیک را ببینید مقام ما هم همین طور است مقام بحث در مسائل علمی بود که معجزه چیست فریه چیست قرآن به چه دلیل معجزه است به چه دلیل افترا نیست و مانند آن دفعتاً در اثنای بحث معجزه پذیر را که اهل قبول هستند معجزه ناپذیر را که اهل نکولاند معرفی میکند میفرماید دنیا زدهها اهل نکولاند نمیپذیرند آنها که ﴿علی بینة من ربه﴾اند فطرت روشنی دارند دلشان را تیره نکردند اینها قبول میکنند أفمن کان علی بینة من ربه کمن لیس علی بینة من ربه اینها را مقابل هم قرار میدهد مثل اینکه بفرمایید ﴿هل یستوی الذین یعلمون و الذین لا یعلمون﴾ یا ﴿هل یستوی الذل و الحرور لا یستوی الحی و المیت لا یستوی الاعمی و البصیر﴾ بینا و نابینا با هم مساوی نیستند زنده و مرده باهم مساوی نیستند سایه خنک و دلپذیر با هوای سوزان و گرم مساوی هم نیستند مومن و کافر هم باهم مساوی نیستند اینها با مثالها آن ممثّل را بازگو میکند ﴿أفمن کان علی بینة﴾ سر اینکه مردان الهی در مسیر مستقیماند و حقّ پذیرند این است که اولا درونشان روشن است عدهای از نیکان هم آنها را همراهی میکنند و کتابهای حق و رحمت هم پیشاپیش اینها روشن میتابد در قبال کسانی که دنیا طلباند اینها واقعاً نابینایند که در سوره حج فرمود ﴿لا تعمی الابصار و لکن تعمی القلوب التی فی الصدور﴾ اینکه میبینید بعضیها خواب خوب نمیبینند برای اینکه انسان بالأخره وقتی که میخوابیم بدن را میگذارد در خواب روحش میرود در دیار مرسل و ذات اقدس اله روح را در حال خواب قبض میکند ﴿هو الّذی یتوفا کم باللیل و یعلم ما جرحتم بالنهار﴾ این روح میرود و خدا هم توفی میکند ﴿الله یتوفی الأنفس حین موتها و الّتی لم تمت فی منامها﴾ ما هر شب به لقای خدا میرویم هر شب خدا توفی میکند حالا تا کجا میرویم معلوم نیست اما با دست خالی برمیگردیم چرا؟ برای اینکه نه چشمی داریم ببینیم نه گوشی داریم بشنویم ما را خیلی از جاها میبرند اما اگر چشمی نداشته باشیم گوشی نداشته باشیم چه میشنویم این چنین نیست که ما را ببرد به برهوت آنجا که نمیبرند فرمود ﴿هو الذی یتوفا کم باللیل و یعلم ما جرحتم بالنهار﴾ آن چه را شما با جارحه در روز کسب کردید ﴿ما جرحتم﴾ اجترحتم اکتسبتم او میداند آنچه را که با جارحه کسب کردید ﴿ما جرحتم﴾ اجترحم اکتسبتم بالجارحه همراه شما هست وقتی همراه شما بود میشود ﴿لا تعمی الابصار ولکن تعمی القلوب التی فی الصدور﴾ آن چشمی که در دل هست او میشود نابینا وقتی نابینا شد نابینای شما به هر بوستان و مرغزاری ببرید بالأخره با دست خالی برمیگردد اگر یک عده صم بکم عمی بودند هر جا هم ببری بیاطلاع برمیگردد اینطور نیست که بتواند گزارش بدهد من چه دیدم چه شنیدم این است که خواب خوب نصیب خیلی از ماها نمیشود بهترین راه این است که انسان روز مواظب زبانش خوراکش چشمش گوشش باشد اگر این مجاری تدبیر شد قلب پاک شد در سفر الهی که هر شب داریم این سفر ملکوتی را این طور نیست که یک شب و دو شب باشد روز هم که میخوابد همین طور است اگر روز هم بخوابد شب بخوابد بالأخره خیلی از جاها میبرند دیگر را و گردش میدهند و نشان میدهند باید ببیند آنوقت با دست پر برمیگردد این که ذات اقدس اله میفرماید کور با بینا فرق میکند مساوی نیستند عالم و جاهل مساوی نیستند ذل و حرور مساوی نیستند زنده و مرده مساوی نیستند ضمن اینکه میخواهد بفهماند علم حیات است ایمان حیات است و مانند آن زنده و مرده را هم معرفی میکند که هم بفهماند علم حیات است و عالم حی است ایمان حیات است و مؤمن زنده است اینجا هم فرمود به اینکه کفار منشأشان که «حب الدنیا» است و منشا کفر «حب الدنیا راس کل خطیئة» است در آیه بعد ذکر فرمود اینکه در حقیقت نابینا هستند که ﴿لا تعمی الأبصار ولکن تعمی القلوب التی فی الصدور﴾ پس علی بصیره نیستند این یک کسانی هم که با اینها هستند اینها در قیامت دستهایشان را باز میگیرند میگویند ﴿یا لیتنی اتخذت مع الرسول سبیلا﴾ ﴿یا ویلتی لم اتخذ فلاناً خلیلیا﴾ ای کاش با آنها رفاقت نمیکردم با آنها آشنا نمیشدم این دو، با گذشتگان بداندیش هم رابطه دارند ﴿تشابهت قلوبهم﴾ فرمود آنچه را که الان در مکه یا مدینه به سر میبرند و ایمان نمیآورند مانند بداندیشانیاند که در عصر موسی (علیه السلام) بودند در عصر عیسی (علیه السلام) بودند به آن انبیا ایمان نمیآوردند اینها یک گروه منحرفاند که ﴿تشابهت قلوبهم﴾ اینها دلهایشان شبیه هم است بدنبال آن کتابهای هم میروند که ﴿یکتبون الکتاب بایدیهم ثم یقولون هذا من عند الله﴾ پس یا اصلا احد الحادند و اهل کتاب نیستند یا اگر به دنبال کتاب و کتیبه میگردند به دنبال کتاب معرّف حرکت میکنند آنها ﴿یکتبون الکتاب بأیدیهم ثم یقولون هذا من عند الله﴾ چنین کتابی پیشوای چنین کوران است آنها که ﴿یا لیتنی اتخذت مع الرسول سبیلا﴾ ﴿یا ویلتی لم اتخذ فلاناً خلیلیا﴾ رفاقت با بعضیها باعث کج اندیشی اینهاست ﴿تشابهت قلوبهم﴾ هم باعث میشود اینهایی ﴿و لکن تعمی القلوب التی فی الصدور﴾ همه اینها کورها کنار هم جمع میشوند این ﴿أفمن کان﴾ در قبال آن ﴿أفمن کان﴾ است منتها به این صورت بیان شده ﴿أفمن کان علی بینة من ربه﴾ یک، ﴿و یتلوه شاهد منه﴾ دو، ﴿و من قبله کتاب موسی اماما و رحمة﴾ سه، در قبالش ﴿و من یکفر به من الاحزاب فالنار موعده﴾ مقابلش این است آن که کافر است چون ﴿علی بینه﴾ نیست چون شاهدی از اله ندارند که حرف او را خوب تصدیق بکند و کتابی که امام و رحمت باشد ندارد
مطلب دیگر اینکه ذات اقدس اله نمیخواهد به عنوان حجت نقلی و تعبّدی احتجاج کند بگوید پیغمبر یک شاهدی هم از خودش دارد به نام حضرت امیر تا اشکال شود به اینکه آنها رسالت پیغمبر را قبول ندارند چه رسد به شهادت حضرت امیر میفرماید شما هیچ چیزی را قبول ندارید بالأخره یک معیاری برای تشخیص حق و باطل دارید یا ندارید در جهان یک معیاری هست که انسان بفهمد چه حق است چه باطل یا وجود ندارد اگر معیاری دارد چنانچه دارد آن معیار در ما هست من که مدعی نبوتام الان سنم از چهل گذشت هر کس بالأخره یک شر و شوری دارد یک نبوغی دارد در نوجوانی و جوانی معلوم میشود من تا چهل سال یک فرد عادی بودم این در سوره مبارکه یونس استدلال کرد فرمود ﴿فقد لبثت فیکم عمراً﴾ من که عمرم گذشت قسمت مهم عمر در همان چهل سال اول است که دوران غنیمت است هر که میخواهد بالنده شود و نبوغ داشته باشد و نموداشته باشد تا چهل سالگی است بقیّه هزینه میکند آنچه را که در چهل سالگی تهیّه کرده سرمایه را تا چهل سالگی تهیّه میکنند فرمود ﴿فقد لبثت فیکم عمرا﴾ من یک عمری در بین شما بودم این حرفها را نداشتم یا تجارت میکردم یا کارهای عادی داشتیم این چنین نبود از عرش و کرسی و مبدأ و معاد و اینها خبر بدهند شعری هم که از من ندیدید خوب سخنرانی که از ما ندیدید خطابهای که از ما ندیدید نبوغی که از ما ندیدید﴿قل لو شاء الله ما تلوته علیکم فقد لبثت فیکم عمراً من قبله أفلا تعقلون﴾ ا اگر خدا نمیخواست من بخوانم ﴿ما تلوته علیکم و لا أدریٰکم﴾ هر گز تلاوت نمیکردن چیزها را هرگز به شما اعلام نمیکردن شما بالأخره بسنجید دیگر یعنی در جهان راه برای تشخیص حق و باطل نیست هرج و مرج است یا راه هست اگر راه هست آن راه را شما ارزیابی کنید بگوید در من هست در سوره مبارکه یونس که قبلاً گذشت آیه 16 این بود آنها که گفتند دست از این حرفها بردار یا عوض بکن فرمود اینها وحی الهی است در اختیار من نیست من ذرهای نمیتوانم کم و زیاد کنم آیه 16 سوره یونس این بود ﴿قل لو شاء الله ما تلوته علیکم و لا أدریٰکم به فقد لبثت فیکم عمراً من قبله أفلا تعقلون﴾ خوب بیندیشید قبل از این کتاب من یک عمری پیش شما زندگی کردم این حرفها در من نبود الان میبینید از فرش به عرش رسیدم از آنجا خبر میدهم همین طوری که خبر میدهم الان روز است میدانم الان روزه است اینجا چند نفر نشستهاند چه ساعتی از روز است فلان جا در است فلان جا دیوار است از محسوسات مهم خبر میدهند از عرش خبر میدهند از کرسی این چنین خبر میدهند از ماکان و ما یکون این چنین خبر میدهند ﴿أفلا تعقلون﴾ میبینید این حرفها مال من است من که یک عمری در بین شما بودم این حرفها را نداشتم شما همهتان جمع بشوید مثل آن بیاورید پس این میشود ﴿أفمن کان علی بینة من ربه﴾ این احتجاج است نه تحمیل تعبدی میگویند خوب علی بن ابی طالب را هم که میشناسید به فطانتش میشناسید به عقلش میشناسید به امانتش میشناسید این هم که جزء بزرگان فکری این قبیله است این هم که باور کرده افرادی هم که در زیر مجموعه حضرت امیرند بزرگان از مومنین اینها هم که این طورند و باور کردند و من هم حرف جدیدی نیاوردم بالأخره شما از جریان اهل کتاب با خبرید مخصوصاً یهودیهایی که در آن فضا حرفی برای گفتن داشتن هم سرمایه دست اینها بود هم کاخهای مدینه در اختیار اینها بود هم مشرکان از اینها حساب میبردند میفرمود این کتاب موسی (سلام الله علیه) را ببینید بسیاری از ا حکام الشریعة عیسویان هم مطابق همان تورات موسی کلیم (سلام الله علیه) است خوب موسایی بود توراتی آورد همین حرفها را او زده دیگر من یک چیز تازهای نیاوردم در جهان که او را در سوره مبارکه احقاف به همین صورت فرمود سوره احقاف آیه 9 به بعد این است بعد از اینکه در سوره احقاف آیه 8 دارد ﴿ام یقولون افتراه قل افتریته فلا تملکون لی من الله شیئا هو اعلم بما تفیضون منه کفی به شهیدا بینی و بینکم و هو الغفور الرحیم﴾ فرمود ﴿قل ما کنت بدعا من الرسل﴾ من که یک پیامبر بدعی و بیسابقه نیستم قبل از من هم خوب انبیای دیگر هم بودند کتابهای دیگر هم آوردند ﴿و ما ادری ما یفعل بی و لا بکم﴾ من چه میدانم ذات اقدس اله چه تصمیمی درباره من و شما دارد هرچه وحی خدا به من گفت من عالم غیب میشوم آنکه عالم الغیب و الشهاده است بالذات ازلاً و ابداً ذات اقدس اله است او البته ما را عالم به غیب میکند ﴿تلک من أنباء الغیب نوحیها إلیک﴾ و مانند آن بعد فرمود ﴿ان أتبع الّا ما یوحی الیّ و ما انا الا نذیر مبین ٭ قل أرایتم ان کان من عند الله و کفرتم به و شهد شاهد من بنی اسرائیل علی مثله فآمن و استکبرتم ان الله لا یهدی القوم الظالمین﴾ بعد آیه 12 ﴿و من قبله کتاب موسی اماما و رحمةً و هذا کتاب مصدق لسانا عربیا لینذر الذین ظلموا و بشری للمحسنین﴾ بنابراین استدلال وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علی و آله و سلم) که حضرت امیر و شاگردان حضرت امیر به من ایمان آوردند حقانیت این بینه را میپذیرند برای آن است که هم خود حضرت دلگرم بود دلگرمتر بشود که مردان الهی مصدق اویند هم جامعه بفهمد کسانی که پیغمبر را پذیرفتند مردان الهی و بزرگند و هم بفهمد که این حرف را انبیای گذشته هم آورند یک چیز بی سابقهای نیست خوب اینها ﴿یومنون به﴾ کسی که این سه شرایط را داشته باشد یعنی آن بصیرت الهی را از درون داشته باشد همفکران خوبی داشته باشد امام و رحمة پیشاپیش او را هدایت بکند اینها یقینا ایمان میآورند و اهل سعادتند اما کسی که کفر بورزد برای آن است که چون تعرف الاشیاء به اضدادها این شناخت جدلی در قرآن هم هست چون گذشته از اینکه فرمود ﴿أُدع الی سبیل ربک بالحکمة و الموعظة الحسنه﴾ فرمود ﴿و جادلهم بالتی هی احسن﴾ این تعرف الاشیا به مقابلات و اضدادها یک شناخت برهانی نیست شناخت برهانی آن است که از مقومات و مبادی آن شیء انسان به خود آن شیء پی ببرد اما شناخت از راه اضداد یک شناخت جدلی است و حضرت امیر سلام الله علیه عرض کردند عدل یعنی چه؟ فرمود انسان هر چیزی را سرجایش بگذارد عرض کردند ظلم یعنی چه؟ فرمود گفتم نه گفتم نه یعنی شما وقتی عدل را بفهمی ظلم را هم میفهمی یا عقل یعنی چه؟ حضرت معنا کردند بعد فرمودند یا جهل یعنی چه فرمود من گفتم نه یعنی جهل مقابل عقل است وقتی شما عقل را بفهمی جهل را هم میفهمی اینجا هم فرمود ﴿أفمن کان علی بینة من ربه﴾ یک، ﴿و یتلوه﴾ شاهد از خود او که ظاهراً سیّدنا الاستاد فرمودند ضمیر منه به آن من برمیگردد نه به رب و اگر روایاتی چه در مجامع اهل سنت چه در مجامع شیعه آمده است که منظور حضرت ا میر (سلام الله علیه) است به عنوان کاملترین و بارزترین مصداق ریشه قرآنیاش هم همین است اینکه پیغمبر (صلّی الله علی و آله و سلم) فرمود «انا من على و على منى» برابر این تفسیر قرآن است که فرمود شاهد منه که ظاهرا این من به پیغمبر برمیگردد نه به رب و آنچه که در بخش پایانی سوره مبارکه رعد آمده است و ﴿یقول الذین کفروا لست مرسلاً قل کفی بالله شهیداً بینی و بینکم و من عنده علم الکتاب﴾ این هم در احتجاج حقیقت است نه تعبّداً بپذیرید تا بگوید ما در اصل رسالت تو شک داریم چه رسد به شهادت حضرت امیر میفرماید بالاخره اگر راهی برای اثبات حقانیت هست من پیغمبرم چرا؟ برای اینکه دوتا شاهد دارم یکی خدا یکی حضرت امیر خدا شهادت میدهد من پیغمبرم بدلیل اینکه نامهاش مهرش همه چیزش در دست من است چرا خدا شهادت داد به چه دلیل خدا شهادت داد که تو پیغمبری برای اینکه کتاب او در دست من است کتابش را به من داد به جای دیگر که نداد اگر این کتاب اوست و مهر اوست و امضای اوست پس آن پیغمبر است اگر میگوید این مهر و امضای او نیست شما یک سطر مثل این بیاورید پس او شهادت داد نه ﴿کفی بالله شهیدا﴾ یعنی خدا میداند این میداند این ابزار عجایز است سالمندان وقتی که از احتجاج ماندند میگویند خدا میداند خوب علم خدا که مشکل علمی و مناظره و گفتمان را حل نمیکند خدا شاهد است یعنی شهادت داد أدا کرد نه شاهد است یعنی عالم است اگر بفرماید ﴿کفی بالله شهیدا﴾ یعنی کفی بالله علیما که آن احتجاج نیست اینکه فصل الخصومه نیست این ﴿کفی بالله شهیدا﴾ احتجاج بالغ است حجت بالغ است میفرماید من پیغمبرم شما باید قبول کنید چرا پیغمبرم برای اینکه شما خدا را قبول دارید که خدا شهادت داد و گواهی داد که من پیغمبرم به دلیل اینکه تمام کتابهایش دست من است و آن را هم که ﴿عنده علم الکتاب﴾ است و از هر نظر شایسته است آن هم شهادت میدهد بالأخره بنای عقلا بر این که انسان تشخیص بدهد این آقا حق میگوید یا نه چیست؟ اگر ما یک عده خردمندان متین و وزین حساب شده یک کسی را تأیید کردند براهین غیبی هم در دست او است خوب جزم پیدا میکنید فرمود اینها که از هر نظر در علم و عمل آنها شما مطمئنید ما باور داریم خدا هم که تصدیق کرده من پیغمبر او هستم برای اینکه کتابش را به دست من داد این معنای آن آیه پایانی سوره مبارکه رعد است اینجا هم شهادت به این معنا است شهادت در موقع احتجاج است نه اینکه تمسک به قول حضرت امیر بعد از اثبات رسالت باشد تا اشکال بشود کسی که در رسالت پیغمبر (صلّی الله علی و آله و سلّم) تردید دارد شهادت حضرت امیر برای او کارایی ندارد فرمود در قبال اینها ﴿و من یکفر من الاحزاب﴾ ای حزب کان ﴿فالنار موعده﴾ اینکه فرمود ﴿فالنار موعده﴾ برابر همان آیه قبل است که فرمود ﴿لیس لهم فی الاخرة الا النار﴾ حب دنیا اینها را به این انکار کشانده ﴿و علی بینه﴾ نیستند شاهدی هم ندارند بلکه در اطلاق ﴿تشابهت قلوبهم﴾ هستند و به دنبال ﴿یحرفون الکلم عن مواضعه﴾ میگردند لذا فرمود ﴿فلا تک فی مریة منه﴾ گرچه خطاب به شخص پیغمبر (صلّی الله علی و آله و سلم) است اما بر اساس آن اصل کلی که در صدر آیه آمده یک، و بر اساس اینکه ﴿لئن اشرکت لیحبطن عملک﴾ که خطاب به حضرت است امت مخاطبند دو فرمود ﴿فلا تک فی مریه منه﴾ مریة یک نوع خاص از شک است در حق بودن این کتاب شک نکن ﴿انه الحق من ربک﴾ این کتاب حق است و از ناحیه پروردگار تو است ﴿و لکن اکثر الناس لا یومنون﴾
و الحمد لله رب العالمین
- تزکیه نفس
- سر این که انبیاء و اولیای الهی به قرآن ایمان می آوردند وجود روشنشان است
- فرق قرآن با سایر کتابها
- بینه و شاهد پیامبران
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿أفمن کان علی بیّنة من ربه و یتلوه شاهدٌ منه و من قبله کتاب موسی إماماً و رحمةً اولئک یومنون به و من یکفر به من الأحزاب فالنار موعده فلا تک فی مریةٍ منه إنه الحق من ربک و لکن أکثر الناس لا یومنون﴾
در جریان حق بودن وحی و نبوت براهینی بازگو شد جریان افترای بیگانگان و معاندان طرح شد و پاسخ داده شد انگیزه انکار وحی هم بعنوان دنیا طلبی که «حب الدنیا راس کل خطیئة» بازگو شد و فرمود ﴿من کان یرید الحیاة الدنیا﴾ نتیجهاش این است که ﴿لیس لهم فی الاخره الا النار﴾ آنگاه پیغمبر (صلّی الله علی و آله و سلّم) و همچنین اهل بیت و مؤمنان راستین را یک سمت و یک سو قرار میدهند و بیگانهها را سمت دیگر میفرماید سرّ اینکه پیغمبر به این کتاب ایمان آورد اهل بیت (علیهم الصلاة و علیهم السلام) به این کتاب ایمان آوردند مؤمنان راستین به این کتاب ایمان میآورند این است که اینها درونشان روشن است خداوند درون همه را روشن کرده است هیچ کس را تاریک خلق نکرده است برخیها را این چراغ درونی را کم نور کردهاند به سوء اختیار خودشان خود را کور کردهاند فرمود پیغمبر (صلّی الله علی و آله و سلّم) چون ﴿علی بینةٍ من ربه﴾ است مصداق ﴿أفمن کان علی بینة من ربه﴾ وجود مبارک حضرت است البته لفظ در مفهوم استعمال شد کلیست مطلق است همه کسانی را که دارای این سمت باشند شامل میشود لکن مصداق کاملش پیغمبر است نه اینکه لفظ در مصداق استعمال شده باشد بین هم همان طوری که در بحث دیروز اشاره شد آن چیز روشنی که مبین امور دیگر است آن را میگویند ﴿بینه﴾چون خاصیت نور را دارد گرچه بین بمعنای مبین نیست لکن چون روشن است در پرتو او چیزهای دیگر روشن میشوند این معنا و مفهوم بین است مصادیق فراوانی برای بینه است کتابهای آسمانی ﴿بینه﴾اند انیبا و اولیا ﴿بینه﴾اند حجت الهی ﴿بینه﴾است دلیل معتبر عقلی و نقلی ﴿بینه﴾است معجزه ﴿بینه﴾ است و مانند آن و اگر در روایت مسعده آمده است «و الاشیاء کلها علی هذا حتی یستبین لک غیر ذلک او تقوم به البینه» آن بینه هم به معنای .. برای آن است که یک چیزی را روشن است و روشن میکند وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علی و آله و سلّم) ﴿علی بینة من ربه﴾ بود یعنی در درونش این چراغ روشن بود که بوسیله آن روشنایی فطری و خدادای حقانیت وحی را تلقی کرده است مرحوم کلینی (رضوان الله تعالی علیه) در همان جلد اول اصول کافی نقل میکند که پیغمبر از کجا میفهمد پیغمبر شد امام از کجا میفهمد امام شد کسی به آنها اطلاع میدهد یا آنها خودشان میفهمند و آنچه را که آنها تلقی میکنند از کجا تشخیص میدهند بالأخره مثال متصل است یا منفصل آیا جزء القائات خاطرات خود نفس است که متمثل میشود یا جزء القائات شیطان است که متمثل میشود یا القائات فرشتههاست یا القائات مستقیم ذات اقدس اله است این قسم سوم و چهارم حق است البته درجاتشان فرق میکند ولی اول و دوم ناحقّ بالأخره چهار قسم به تمثلات هست القائات است یافتها است اینها را از کجا تشخیص میدهند؟ حضرت فرمود «یوفق لذلک» این یک توفیق الهی است که با او تشخیص میدهد که این وحی خداست و هیچ تردیدی هم در او ندارد جزم دارد که از سنخ خاطرات نیست جزم دارد که از سنخ القائات شیطانی نیست و جزم دارد که از طرف ذات اقدس اله است کسی که ﴿علی بینة من ربه﴾ باشد و دو عامل دیگر هم او را همراهی بکند چنین کسی یقینا به وحی ایمان میآورد و مستقیم است و مقاوم است و با دیگران که این چنین نیستند فرق میکند فرمود دیگران نه پایگاه فکری روشنی دارند نه همراهان خوبی دارند نه کتابهای سالم و دست نخورده کتابهایی که مرجع دینی آنهاست دست خورده است همراهان آنها هم مثل اینها کج اندیشند خودشان هم کج راهه رفتهاند در قرآن کریم گاهی برهان اقامه میکند گاهی همراه برهان نمونه ذکر میکند در بحثهای قبلی ملاحظه فرمودید چون قرآن یک کتاب علمی و فنی نیست نظیر حکمت کلام فقه اصول که بالأخره روی نظم فنی سخن بگوید قرآن نور است وقتی نور شد علم را با عمل همراه میکند آن عقاید را با اخلاق همراه میکند یعنی در مسئله اعتقادی یک حکم اخلاقی را هم ذکر میکند مثلا اگر چنانچه جریان حکم فقهی روزه گرفتن مطرح است که ﴿کتب علیکم الصیام کما کتب علی الذین من قبلکم﴾ این ﴿لعلکم تتقون﴾ را هم کنارش ذکر میکند اما در کتابهای فنی مثل فقه همان صدر آیه را میگیرند برای استدلال برای وجوب روزه در ماه مبارک رمضان اما دیگر ﴿لعلکم تتقون﴾ در کتابهای فقهی نیست اما ﴿کتب علیکم الصیام کما کتب علی الذین من قبلکم﴾ هست یا ﴿من شهد منکم الشهر فالیصمه﴾ و مانند آن هست آن گوشه از آیه که مربوط به فن فقه است در کتابهای فقهی مطرح است اما ذیلش که مربوط به فن اخلاق است در کتابهای اخلاقی مطرح است دیگر در فقه نیست و قرآن کریم از آن جهت که کتاب فنی و علمی مصطلح نیست بلکه نور است و بنای او بر این است که ﴿یعلمکم الکتابَ و الحکمة﴾ را با ﴿یزکیهم﴾ همراه کند لذا در آیهای که حکم فقهی مطرح است حکم اخلاقی را هم بازگو میکند در بحثهای قرآنی که راجع به وحی و نبوت و رسالت هست شواهدی که موعظه را به همراه دارد و بحثهای روانی را به دنبال دارد و مشکلات اخلاقی را حل میکند اینها را هم در کنار برهان ذکر میکند ولی در کتابهای کلام و حکمت این چنین نیست آن نمونه فقه بود که عرض شد این نمونه کلام و حکمت است در کتابهای حکمت و کلام معجزه را معنا میکند فرق معجزه با علوم غریبه را هم ذکر میکند دلیل معجزه بودن قرآن کریم را هم ذکر میکند حالا یا فصاحت و بلاغت است یا اخبار غیب است یا معارف است که بعضی از سوره های کوچک ممکن است اخبار غیب نباشد ولی معارف هست قانون گذاری غیبی و جهانی هست و مانند آن دیگر مسائل دیگر را کنار این بحثهای حکمی و کلامی ذکر نمیکند بالأخره بحث کلامی یا فلسفی بحث خاص خودش را دارند اما حالا یک عدهای به راه افتادند یک عدهای که نورانیاند این حرفها را قبول میکنند اینها مسائل اخلاقی و مسائل موعظهای و مسائل تذکیه و تربیت است کاری به حکمت نظری و کلم ندارد قرآن کریم ضمن اینکه مسئله حکمی و کلامی را ذکر میکند معجزه بودن را ذکر میکند کسانی که معجزه پذیرند علت پذیرش معجزه را ذکر میکند علت انکار معجزه را ذکر میکند تا این ﴿یذکیهم﴾ را هم در کنار ﴿یعلمهم الکتاب و الحکمة﴾ داشته باشد خوب پس فرق قرآن با فقه مشخص شد فرق قرآن با حکمت و کلام مشخص شد این نمونههای تعلیمی و تربیتی هست یک راه سومی هم هست که قرآن با کتاب اخلاق هم فرق دارد حتی با فن اخلاق یعنی قرآن کریم آنجایی که مسائل اخلاقی را هم مطرح میکند طرزی مطرح میکند که با کتابهای اخلاقی هم فرق دارد این کتابهای اخلاقی که قدما نوشتند تا متأخرین از متأخرین تا قدما از قدما تا متاخرین اینها در دسترس هست که چه خوب است چه بد است چه باعث سعادت است چه باعث شقاوت است چه باعث جهنم است چه باعث بهشت است اینها را ذکر میکند اما قرآن کریم در عین حال که مسائل اخلاقی و تزکیهای و تربیتی را ذکر میکند بجای این که آن محمول را ذکر کند یا موضوع را ذکر کند یا حکم را ذکر کند افرادی که به مقصد رسیدهاند آنها را نام میبرود یعنی یک کتاب اخلاقی و فنی محض هم نیست که فقط درس اخلاق باشد یا درس تزکیه باشد بلکه آنها که مزکّی هستند و متخلقاند آنها را هم نام میبرد یعنی طرزی حرف میزند که به مقصد رسیدهها را به ما نشان بدهد یک واماندهها را هم به ما معرفی کند دو، اینها دیگر در کتابهای اخلاقی نیست مثلاً ملاحظه فرمایید این که دارد قیامت آن است که ﴿لا ینفع مال و لا بنون ٭ الا من أتی الله بقلبٍ سلیم﴾ این چه طرز حرف زدنی است این نه در فقه است نه در فلسفه است نه در کلام است نه در اخلاق نظم طبیعی این است که بفرماید ﴿یوم لا ینفع مال و لا بنون﴾ الا سلامة القلب روزی که مال به درد نمیخورد فرزند به درد نمیخورد سلامت دل به درد میخورد اما این کار به سلامت دل ندارد این که نمیخواهد درس اخلاق بدهد این میخواهد متخلق تربیت کند آنهایی که تربیت شدهاند آنها را به ما معرفی کند لذا نمیفرماید یوم لا ینفع مال و لا بنون الا سلامة القلب فرمود ﴿الا من أتی الله بقلبٍ سلیم﴾ در همین سوره مبارکه بقرة این آیه معروفش که گفتند جزء غرر آیات است آنجا دارد که ﴿لیس البرّ أن تولوا وجوهکم قبل المشرق و المغرب ولکن البرّ من آمن بالله﴾ بسیاری از این مفسران ماندند این چگونه توجیه بشود آیا مضاف مقدر است مضاف الیه محذوف است ﴿لیس البر﴾ نیکی این است که شما به شرق و غرب رو کنید لکن نیکی کسی است که ﴿ لیس البر ان تولوا وجوهکم قبل المشرق و المغرب ولکن البر من آمن بالله و الیوم الآخر ﴾ لکن نیکی ﴿من آمن بالله و الیوم الاخر﴾ است میخواهد نیکی را معنا کند اما نیکان را معرفی میکند اینها ماندند که این چه طرز حرف زدن است لذا یک عده گفتند این بر نیست بَر است صفت مشبهه است بمعنی بار است لکن البار من آمن بالله این یک تکلف یک عده گفتند ﴿لکن البر﴾ مضافش محذوف است لکن ذو البر من آمن بالله غافل از اینکه این بر بمعنی خودش است نه بمعنی بار است نه بمعنی بَر است نه بر است بمعنی بار است نه مضافی در تقدیر است قرآن در ضمن اینکه میخواهد نیکی را معنا کند چون کتاب اخلاق نیست نور است به مقصد رسیدهها را معنا میکند فرمود ﴿لکن البر﴾ میخواهید ببینید بر یعنی چه؟ نیکی یعنی چه؟ مردان نیک را ببینید مقام ما هم همین طور است مقام بحث در مسائل علمی بود که معجزه چیست فریه چیست قرآن به چه دلیل معجزه است به چه دلیل افترا نیست و مانند آن دفعتاً در اثنای بحث معجزه پذیر را که اهل قبول هستند معجزه ناپذیر را که اهل نکولاند معرفی میکند میفرماید دنیا زدهها اهل نکولاند نمیپذیرند آنها که ﴿علی بینة من ربه﴾اند فطرت روشنی دارند دلشان را تیره نکردند اینها قبول میکنند أفمن کان علی بینة من ربه کمن لیس علی بینة من ربه اینها را مقابل هم قرار میدهد مثل اینکه بفرمایید ﴿هل یستوی الذین یعلمون و الذین لا یعلمون﴾ یا ﴿هل یستوی الذل و الحرور لا یستوی الحی و المیت لا یستوی الاعمی و البصیر﴾ بینا و نابینا با هم مساوی نیستند زنده و مرده باهم مساوی نیستند سایه خنک و دلپذیر با هوای سوزان و گرم مساوی هم نیستند مومن و کافر هم باهم مساوی نیستند اینها با مثالها آن ممثّل را بازگو میکند ﴿أفمن کان علی بینة﴾ سر اینکه مردان الهی در مسیر مستقیماند و حقّ پذیرند این است که اولا درونشان روشن است عدهای از نیکان هم آنها را همراهی میکنند و کتابهای حق و رحمت هم پیشاپیش اینها روشن میتابد در قبال کسانی که دنیا طلباند اینها واقعاً نابینایند که در سوره حج فرمود ﴿لا تعمی الابصار و لکن تعمی القلوب التی فی الصدور﴾ اینکه میبینید بعضیها خواب خوب نمیبینند برای اینکه انسان بالأخره وقتی که میخوابیم بدن را میگذارد در خواب روحش میرود در دیار مرسل و ذات اقدس اله روح را در حال خواب قبض میکند ﴿هو الّذی یتوفا کم باللیل و یعلم ما جرحتم بالنهار﴾ این روح میرود و خدا هم توفی میکند ﴿الله یتوفی الأنفس حین موتها و الّتی لم تمت فی منامها﴾ ما هر شب به لقای خدا میرویم هر شب خدا توفی میکند حالا تا کجا میرویم معلوم نیست اما با دست خالی برمیگردیم چرا؟ برای اینکه نه چشمی داریم ببینیم نه گوشی داریم بشنویم ما را خیلی از جاها میبرند اما اگر چشمی نداشته باشیم گوشی نداشته باشیم چه میشنویم این چنین نیست که ما را ببرد به برهوت آنجا که نمیبرند فرمود ﴿هو الذی یتوفا کم باللیل و یعلم ما جرحتم بالنهار﴾ آن چه را شما با جارحه در روز کسب کردید ﴿ما جرحتم﴾ اجترحتم اکتسبتم او میداند آنچه را که با جارحه کسب کردید ﴿ما جرحتم﴾ اجترحم اکتسبتم بالجارحه همراه شما هست وقتی همراه شما بود میشود ﴿لا تعمی الابصار ولکن تعمی القلوب التی فی الصدور﴾ آن چشمی که در دل هست او میشود نابینا وقتی نابینا شد نابینای شما به هر بوستان و مرغزاری ببرید بالأخره با دست خالی برمیگردد اگر یک عده صم بکم عمی بودند هر جا هم ببری بیاطلاع برمیگردد اینطور نیست که بتواند گزارش بدهد من چه دیدم چه شنیدم این است که خواب خوب نصیب خیلی از ماها نمیشود بهترین راه این است که انسان روز مواظب زبانش خوراکش چشمش گوشش باشد اگر این مجاری تدبیر شد قلب پاک شد در سفر الهی که هر شب داریم این سفر ملکوتی را این طور نیست که یک شب و دو شب باشد روز هم که میخوابد همین طور است اگر روز هم بخوابد شب بخوابد بالأخره خیلی از جاها میبرند دیگر را و گردش میدهند و نشان میدهند باید ببیند آنوقت با دست پر برمیگردد این که ذات اقدس اله میفرماید کور با بینا فرق میکند مساوی نیستند عالم و جاهل مساوی نیستند ذل و حرور مساوی نیستند زنده و مرده مساوی نیستند ضمن اینکه میخواهد بفهماند علم حیات است ایمان حیات است و مانند آن زنده و مرده را هم معرفی میکند که هم بفهماند علم حیات است و عالم حی است ایمان حیات است و مؤمن زنده است اینجا هم فرمود به اینکه کفار منشأشان که «حب الدنیا» است و منشا کفر «حب الدنیا راس کل خطیئة» است در آیه بعد ذکر فرمود اینکه در حقیقت نابینا هستند که ﴿لا تعمی الأبصار ولکن تعمی القلوب التی فی الصدور﴾ پس علی بصیره نیستند این یک کسانی هم که با اینها هستند اینها در قیامت دستهایشان را باز میگیرند میگویند ﴿یا لیتنی اتخذت مع الرسول سبیلا﴾ ﴿یا ویلتی لم اتخذ فلاناً خلیلیا﴾ ای کاش با آنها رفاقت نمیکردم با آنها آشنا نمیشدم این دو، با گذشتگان بداندیش هم رابطه دارند ﴿تشابهت قلوبهم﴾ فرمود آنچه را که الان در مکه یا مدینه به سر میبرند و ایمان نمیآورند مانند بداندیشانیاند که در عصر موسی (علیه السلام) بودند در عصر عیسی (علیه السلام) بودند به آن انبیا ایمان نمیآوردند اینها یک گروه منحرفاند که ﴿تشابهت قلوبهم﴾ اینها دلهایشان شبیه هم است بدنبال آن کتابهای هم میروند که ﴿یکتبون الکتاب بایدیهم ثم یقولون هذا من عند الله﴾ پس یا اصلا احد الحادند و اهل کتاب نیستند یا اگر به دنبال کتاب و کتیبه میگردند به دنبال کتاب معرّف حرکت میکنند آنها ﴿یکتبون الکتاب بأیدیهم ثم یقولون هذا من عند الله﴾ چنین کتابی پیشوای چنین کوران است آنها که ﴿یا لیتنی اتخذت مع الرسول سبیلا﴾ ﴿یا ویلتی لم اتخذ فلاناً خلیلیا﴾ رفاقت با بعضیها باعث کج اندیشی اینهاست ﴿تشابهت قلوبهم﴾ هم باعث میشود اینهایی ﴿و لکن تعمی القلوب التی فی الصدور﴾ همه اینها کورها کنار هم جمع میشوند این ﴿أفمن کان﴾ در قبال آن ﴿أفمن کان﴾ است منتها به این صورت بیان شده ﴿أفمن کان علی بینة من ربه﴾ یک، ﴿و یتلوه شاهد منه﴾ دو، ﴿و من قبله کتاب موسی اماما و رحمة﴾ سه، در قبالش ﴿و من یکفر به من الاحزاب فالنار موعده﴾ مقابلش این است آن که کافر است چون ﴿علی بینه﴾ نیست چون شاهدی از اله ندارند که حرف او را خوب تصدیق بکند و کتابی که امام و رحمت باشد ندارد
مطلب دیگر اینکه ذات اقدس اله نمیخواهد به عنوان حجت نقلی و تعبّدی احتجاج کند بگوید پیغمبر یک شاهدی هم از خودش دارد به نام حضرت امیر تا اشکال شود به اینکه آنها رسالت پیغمبر را قبول ندارند چه رسد به شهادت حضرت امیر میفرماید شما هیچ چیزی را قبول ندارید بالأخره یک معیاری برای تشخیص حق و باطل دارید یا ندارید در جهان یک معیاری هست که انسان بفهمد چه حق است چه باطل یا وجود ندارد اگر معیاری دارد چنانچه دارد آن معیار در ما هست من که مدعی نبوتام الان سنم از چهل گذشت هر کس بالأخره یک شر و شوری دارد یک نبوغی دارد در نوجوانی و جوانی معلوم میشود من تا چهل سال یک فرد عادی بودم این در سوره مبارکه یونس استدلال کرد فرمود ﴿فقد لبثت فیکم عمراً﴾ من که عمرم گذشت قسمت مهم عمر در همان چهل سال اول است که دوران غنیمت است هر که میخواهد بالنده شود و نبوغ داشته باشد و نموداشته باشد تا چهل سالگی است بقیّه هزینه میکند آنچه را که در چهل سالگی تهیّه کرده سرمایه را تا چهل سالگی تهیّه میکنند فرمود ﴿فقد لبثت فیکم عمرا﴾ من یک عمری در بین شما بودم این حرفها را نداشتم یا تجارت میکردم یا کارهای عادی داشتیم این چنین نبود از عرش و کرسی و مبدأ و معاد و اینها خبر بدهند شعری هم که از من ندیدید خوب سخنرانی که از ما ندیدید خطابهای که از ما ندیدید نبوغی که از ما ندیدید﴿قل لو شاء الله ما تلوته علیکم فقد لبثت فیکم عمراً من قبله أفلا تعقلون﴾ ا اگر خدا نمیخواست من بخوانم ﴿ما تلوته علیکم و لا أدریٰکم﴾ هر گز تلاوت نمیکردن چیزها را هرگز به شما اعلام نمیکردن شما بالأخره بسنجید دیگر یعنی در جهان راه برای تشخیص حق و باطل نیست هرج و مرج است یا راه هست اگر راه هست آن راه را شما ارزیابی کنید بگوید در من هست در سوره مبارکه یونس که قبلاً گذشت آیه 16 این بود آنها که گفتند دست از این حرفها بردار یا عوض بکن فرمود اینها وحی الهی است در اختیار من نیست من ذرهای نمیتوانم کم و زیاد کنم آیه 16 سوره یونس این بود ﴿قل لو شاء الله ما تلوته علیکم و لا أدریٰکم به فقد لبثت فیکم عمراً من قبله أفلا تعقلون﴾ خوب بیندیشید قبل از این کتاب من یک عمری پیش شما زندگی کردم این حرفها در من نبود الان میبینید از فرش به عرش رسیدم از آنجا خبر میدهم همین طوری که خبر میدهم الان روز است میدانم الان روزه است اینجا چند نفر نشستهاند چه ساعتی از روز است فلان جا در است فلان جا دیوار است از محسوسات مهم خبر میدهند از عرش خبر میدهند از کرسی این چنین خبر میدهند از ماکان و ما یکون این چنین خبر میدهند ﴿أفلا تعقلون﴾ میبینید این حرفها مال من است من که یک عمری در بین شما بودم این حرفها را نداشتم شما همهتان جمع بشوید مثل آن بیاورید پس این میشود ﴿أفمن کان علی بینة من ربه﴾ این احتجاج است نه تحمیل تعبدی میگویند خوب علی بن ابی طالب را هم که میشناسید به فطانتش میشناسید به عقلش میشناسید به امانتش میشناسید این هم که جزء بزرگان فکری این قبیله است این هم که باور کرده افرادی هم که در زیر مجموعه حضرت امیرند بزرگان از مومنین اینها هم که این طورند و باور کردند و من هم حرف جدیدی نیاوردم بالأخره شما از جریان اهل کتاب با خبرید مخصوصاً یهودیهایی که در آن فضا حرفی برای گفتن داشتن هم سرمایه دست اینها بود هم کاخهای مدینه در اختیار اینها بود هم مشرکان از اینها حساب میبردند میفرمود این کتاب موسی (سلام الله علیه) را ببینید بسیاری از ا حکام الشریعة عیسویان هم مطابق همان تورات موسی کلیم (سلام الله علیه) است خوب موسایی بود توراتی آورد همین حرفها را او زده دیگر من یک چیز تازهای نیاوردم در جهان که او را در سوره مبارکه احقاف به همین صورت فرمود سوره احقاف آیه 9 به بعد این است بعد از اینکه در سوره احقاف آیه 8 دارد ﴿ام یقولون افتراه قل افتریته فلا تملکون لی من الله شیئا هو اعلم بما تفیضون منه کفی به شهیدا بینی و بینکم و هو الغفور الرحیم﴾ فرمود ﴿قل ما کنت بدعا من الرسل﴾ من که یک پیامبر بدعی و بیسابقه نیستم قبل از من هم خوب انبیای دیگر هم بودند کتابهای دیگر هم آوردند ﴿و ما ادری ما یفعل بی و لا بکم﴾ من چه میدانم ذات اقدس اله چه تصمیمی درباره من و شما دارد هرچه وحی خدا به من گفت من عالم غیب میشوم آنکه عالم الغیب و الشهاده است بالذات ازلاً و ابداً ذات اقدس اله است او البته ما را عالم به غیب میکند ﴿تلک من أنباء الغیب نوحیها إلیک﴾ و مانند آن بعد فرمود ﴿ان أتبع الّا ما یوحی الیّ و ما انا الا نذیر مبین ٭ قل أرایتم ان کان من عند الله و کفرتم به و شهد شاهد من بنی اسرائیل علی مثله فآمن و استکبرتم ان الله لا یهدی القوم الظالمین﴾ بعد آیه 12 ﴿و من قبله کتاب موسی اماما و رحمةً و هذا کتاب مصدق لسانا عربیا لینذر الذین ظلموا و بشری للمحسنین﴾ بنابراین استدلال وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علی و آله و سلم) که حضرت امیر و شاگردان حضرت امیر به من ایمان آوردند حقانیت این بینه را میپذیرند برای آن است که هم خود حضرت دلگرم بود دلگرمتر بشود که مردان الهی مصدق اویند هم جامعه بفهمد کسانی که پیغمبر را پذیرفتند مردان الهی و بزرگند و هم بفهمد که این حرف را انبیای گذشته هم آورند یک چیز بی سابقهای نیست خوب اینها ﴿یومنون به﴾ کسی که این سه شرایط را داشته باشد یعنی آن بصیرت الهی را از درون داشته باشد همفکران خوبی داشته باشد امام و رحمة پیشاپیش او را هدایت بکند اینها یقینا ایمان میآورند و اهل سعادتند اما کسی که کفر بورزد برای آن است که چون تعرف الاشیاء به اضدادها این شناخت جدلی در قرآن هم هست چون گذشته از اینکه فرمود ﴿أُدع الی سبیل ربک بالحکمة و الموعظة الحسنه﴾ فرمود ﴿و جادلهم بالتی هی احسن﴾ این تعرف الاشیا به مقابلات و اضدادها یک شناخت برهانی نیست شناخت برهانی آن است که از مقومات و مبادی آن شیء انسان به خود آن شیء پی ببرد اما شناخت از راه اضداد یک شناخت جدلی است و حضرت امیر سلام الله علیه عرض کردند عدل یعنی چه؟ فرمود انسان هر چیزی را سرجایش بگذارد عرض کردند ظلم یعنی چه؟ فرمود گفتم نه گفتم نه یعنی شما وقتی عدل را بفهمی ظلم را هم میفهمی یا عقل یعنی چه؟ حضرت معنا کردند بعد فرمودند یا جهل یعنی چه فرمود من گفتم نه یعنی جهل مقابل عقل است وقتی شما عقل را بفهمی جهل را هم میفهمی اینجا هم فرمود ﴿أفمن کان علی بینة من ربه﴾ یک، ﴿و یتلوه﴾ شاهد از خود او که ظاهراً سیّدنا الاستاد فرمودند ضمیر منه به آن من برمیگردد نه به رب و اگر روایاتی چه در مجامع اهل سنت چه در مجامع شیعه آمده است که منظور حضرت ا میر (سلام الله علیه) است به عنوان کاملترین و بارزترین مصداق ریشه قرآنیاش هم همین است اینکه پیغمبر (صلّی الله علی و آله و سلم) فرمود «انا من على و على منى» برابر این تفسیر قرآن است که فرمود شاهد منه که ظاهرا این من به پیغمبر برمیگردد نه به رب و آنچه که در بخش پایانی سوره مبارکه رعد آمده است و ﴿یقول الذین کفروا لست مرسلاً قل کفی بالله شهیداً بینی و بینکم و من عنده علم الکتاب﴾ این هم در احتجاج حقیقت است نه تعبّداً بپذیرید تا بگوید ما در اصل رسالت تو شک داریم چه رسد به شهادت حضرت امیر میفرماید بالاخره اگر راهی برای اثبات حقانیت هست من پیغمبرم چرا؟ برای اینکه دوتا شاهد دارم یکی خدا یکی حضرت امیر خدا شهادت میدهد من پیغمبرم بدلیل اینکه نامهاش مهرش همه چیزش در دست من است چرا خدا شهادت داد به چه دلیل خدا شهادت داد که تو پیغمبری برای اینکه کتاب او در دست من است کتابش را به من داد به جای دیگر که نداد اگر این کتاب اوست و مهر اوست و امضای اوست پس آن پیغمبر است اگر میگوید این مهر و امضای او نیست شما یک سطر مثل این بیاورید پس او شهادت داد نه ﴿کفی بالله شهیدا﴾ یعنی خدا میداند این میداند این ابزار عجایز است سالمندان وقتی که از احتجاج ماندند میگویند خدا میداند خوب علم خدا که مشکل علمی و مناظره و گفتمان را حل نمیکند خدا شاهد است یعنی شهادت داد أدا کرد نه شاهد است یعنی عالم است اگر بفرماید ﴿کفی بالله شهیدا﴾ یعنی کفی بالله علیما که آن احتجاج نیست اینکه فصل الخصومه نیست این ﴿کفی بالله شهیدا﴾ احتجاج بالغ است حجت بالغ است میفرماید من پیغمبرم شما باید قبول کنید چرا پیغمبرم برای اینکه شما خدا را قبول دارید که خدا شهادت داد و گواهی داد که من پیغمبرم به دلیل اینکه تمام کتابهایش دست من است و آن را هم که ﴿عنده علم الکتاب﴾ است و از هر نظر شایسته است آن هم شهادت میدهد بالأخره بنای عقلا بر این که انسان تشخیص بدهد این آقا حق میگوید یا نه چیست؟ اگر ما یک عده خردمندان متین و وزین حساب شده یک کسی را تأیید کردند براهین غیبی هم در دست او است خوب جزم پیدا میکنید فرمود اینها که از هر نظر در علم و عمل آنها شما مطمئنید ما باور داریم خدا هم که تصدیق کرده من پیغمبر او هستم برای اینکه کتابش را به دست من داد این معنای آن آیه پایانی سوره مبارکه رعد است اینجا هم شهادت به این معنا است شهادت در موقع احتجاج است نه اینکه تمسک به قول حضرت امیر بعد از اثبات رسالت باشد تا اشکال بشود کسی که در رسالت پیغمبر (صلّی الله علی و آله و سلّم) تردید دارد شهادت حضرت امیر برای او کارایی ندارد فرمود در قبال اینها ﴿و من یکفر من الاحزاب﴾ ای حزب کان ﴿فالنار موعده﴾ اینکه فرمود ﴿فالنار موعده﴾ برابر همان آیه قبل است که فرمود ﴿لیس لهم فی الاخرة الا النار﴾ حب دنیا اینها را به این انکار کشانده ﴿و علی بینه﴾ نیستند شاهدی هم ندارند بلکه در اطلاق ﴿تشابهت قلوبهم﴾ هستند و به دنبال ﴿یحرفون الکلم عن مواضعه﴾ میگردند لذا فرمود ﴿فلا تک فی مریة منه﴾ گرچه خطاب به شخص پیغمبر (صلّی الله علی و آله و سلم) است اما بر اساس آن اصل کلی که در صدر آیه آمده یک، و بر اساس اینکه ﴿لئن اشرکت لیحبطن عملک﴾ که خطاب به حضرت است امت مخاطبند دو فرمود ﴿فلا تک فی مریه منه﴾ مریة یک نوع خاص از شک است در حق بودن این کتاب شک نکن ﴿انه الحق من ربک﴾ این کتاب حق است و از ناحیه پروردگار تو است ﴿و لکن اکثر الناس لا یومنون﴾
و الحمد لله رب العالمین
تاکنون نظری ثبت نشده است