display result search
منو
تفسیر آیه 25 تا 28 سوره هود

تفسیر آیه 25 تا 28 سوره هود

  • 1 تعداد قطعات
  • 39 دقیقه مدت قطعه
  • 134 دریافت شده
درس آیت الله جوادی آملی با موضوع تفسیر آیه 25 تا 28 سوره هود
- فرستادن حضرت نوح (ع) بعنوان منذر
- انذار حضرت نوح (ع) و نفی شرک
- استدلال مشرکان در نفی نبوت حضرت نوح (ع)

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿و لقد أرسلنا نوحا الی قومه انی لکم نذیر مبین﴾ ﴿أن لاّ تعبدوا الاّ الله انّی اخاف علیکم عذاب یوم ألیم﴾ ﴿فقال الملأُ الذین کفروا من قومه ما نراک إلا بشرا مثلنا و ما نراک اتّبعک إلا الذین هم أراذلنا بادی الرّای و ما نری لکم علینا من فضل بل نظنّکم کاذبین﴾ ﴿قال یا قوم أزئَیتُمْ ان کنت علی بیّنةٍ من ربّی و ءَاتَیٰنی رحمة من عنده فعمیت علیکم أَنُلزمکموها و أنتم لها کٰارهون﴾
در این سوره مبارکه هود بعد از بیان آن عقاید و معارف اوّلی و اقامه برهان و ذکر تمثیل و تشبیه به ذکر مثل و فرع و نمونه پرداختند. فرمود با لام قسم ما تحقیقاً چنین کاری را کردیم نوح را به طرف قومش إرسال کردیم نسل کنونی که بعد از آدم و حوّا (سلام الله علیهما) منتشر شدند اوّلین کسی که رسالت رسمی نبوت رسمی شریعت رسمی و کتاب رسمی را از طرف خدای سبحان به جوامع بشری ارائه کرده است نوح (سلام الله علیه) است لذا به شیخ الانبیا معروف است و تعبیری که ذات اقدس اله در قرآن کریم از نوح دارد از هیچ پیغمبری ندارد درباره انبیای دیگر ﴿سلام علی ابراهیم﴾ ﴿سلام علی موسی و هارون﴾ ﴿سلام علی اِل یاسین﴾ و مانند آن دارد اما درباره نوح (سلام الله علیه) دارد که ﴿سلام علی نوحٍ فی العالمین﴾ این ﴿فی العالمین﴾ در قرآن کریم مخصوص حضرت نوح (سلام الله علیه) است برای اینکه او تقریباً در بین انبیای دیگر اوّلین پیامبر اولوالعزم است آدم (سلام الله علیه) دارای سمت نبوّت بود اما جریان شریعت و کتاب و از انبیای اولوالعزم باشد و اینها نبود.
سؤال... جواب: نه نوح (سلام الله علیه) از انبیای اولوالعزم است برای عالمین منتها عالمین آنها به لحاظ جغرافیا است نه به لحاظ تاریخ یعنی تمام مردم روی زمین موظف بودن که از نوح (سلام الله علیه) اطاعت کنند نه الی یوم القیامه تنها پیغمبر اسلام (صلّی الله علیه و آله و سلم) است که هم از نظر تاریخ همیشگی است و هم از نظر جغرافیا همگانی برای همه مردم تا روز قیامت.
سؤال... جواب: چون در درجه اول همین‌طور است درباره حضرت موسی این طور است درباره حضرت عیسی این‌طور است اینها اولین رسالت‌شان این است شعار رسالتش مثل اینکه درباره پیغمبر اسلام هم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: ﴿هو الذى بعث فی الأُمیّین رسولاً﴾ با اینکه دارد ﴿و ما أرسلناک الا کافة للناس﴾ یا ﴿وَمٰا أرسلناک إلاّ رحمةً للعالمین﴾ و مانند آن طلیعه رسالت آن حضرت همان آن قوم خودشان بودند مثل طلیعه رسالت پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم)
سؤال... جواب: از نظر جغرافیایی بله چون پیامبر اولوالعزم کسی است که همگانی باشد شعاع رسالتش همگانی باشد اما اگر پیغمبر خاتم بود گذشته از اینکه همگانی است همیشگی هم هست کلّیت مال هر پیامبر اولوالعزمی است ولی دوام مال پیامبر خاتم است.
سؤال... جواب: چون اولین پیامبری که شریعت آ ورد کتاب آورد حضرت نوح بود چون بشر اولی آن روز یک گروه مخصوصی بودند کم بودند اختلافات مسائل حقوقی مسائل تجاری مسائل دامداری روابط بین الملل اینها آن بشر اولی آنها را نداشتند بعد که جمعیت زیاد شدند نسل زیاد شد روابط بین الملل شد مسائل حقوقی مطرح شد مسائل قضایی مطرح شد مسائل اجتماعی و سیاسی مطرح شد دیگر حالا شریعت است و کتاب است و حدود است و دیات است و امثال ذلک. خوب
فرمود: ﴿و لقد ارسلنا نوحا الی قومه﴾ آن روز وثنیت و بت پرستی رواج داشت و آنچه که بیشتر می‌تواند جامعه را به توحید نزدیک‌تر بکند إنذار است ﴿انی لکم نذیر مبین﴾ اما إنذار نه یعنی با شمشیر و با دشنه و تیر و نیزه کسی را بترسانند آن اثرش کم است شاید ده درصد بیست درصد اثر بکند آن انذار مهم انذار از عذاب الهی است یعنی انسان واقعاً بفهمد و باورکند که گناه سم است و گناه آتش است منتها حالا این آتش الان مستور است بعد مشهور و ظاهر می‌شود و با آتش نمی‌شود بازی کرد آنچه که در طلیعه سوره مبارکه نساء آمده است که ﴿إنَّ الذین یأکلون اموال ألیتامیٰ ظلما إنما یأکلون فى بطونهم نارا﴾ این انذار است هر گناهی این طور است هر مال حرامی این طور است اما درباره بعضی از اموال حرام مثل ربا یک تعبیر خاصی دارد ﴿فأذنوا بحربٍ من الله﴾ یا درباره مال حرام تعبیرش این است که ﴿یاکلون فى بطونهم نارا﴾ وگرنه مال حرام سحت است دیگر سحت را هم سحت می‌گویند برای این است که بالاخره پوست آدم را می‌کَنَند این ﴿فیسحتکم﴾ که در قرآن دارد مسحوت مثل مسحوق اگر یک چیزی را پودر بکنند نرم بکنند بالاخره از بین ببرند می‌گویند این مسحوت است مسحوق است در بخش داروخانه‌ها اگر ببینید می‌گویند مسحوقات مسحوقات قبلاً می‌نوشتند این سحیق یعنی کسی به جایی دوری پرت بشود که دیگر پودر می‌شود نرم می‌شود خاکستر می‌شود اینها را می‌گفتند مسحوقات سحت هم نظیر مسحوت مثل مسحوق یعنی پودر شده فرمود دست به حرام دراز نکنید کار حرام نکنید مال حرام نخورید برای اینکه پوستتان را می‌کَنَند شما را پودر می‌کند ﴿فیسحتکم﴾ مسحوت‌تان می‌کند و آنکه مؤثّر است این است بقیّه با زندان و تهدیدهای جنگ و اینها یک درصدی اثر دارد و اساس کار ﴿انما انت منذر﴾ و ﴿انما انا منذر﴾ و این است وگرنه باید چون باید برای هر پلیسی یک پلیس دیگر بگذاری جامعه هرگز با پلیس و دستگاه قضایی اصلاح نمی‌شود آن در ده درصد، 15 درصد است جامعه را مسجد و حسنیه اداره می‌کند فقط ده درصدش بله آنها اثرش دارد و انبیا هرچه که آمدند گفتند ﴿واتقوا الله﴾ ﴿انی لکم نذیر مبین﴾ اگر کسی برایش حل شد باور شد که واقعاً گناه سم است یک روزی زندگی آدم را به آتش می‌دهد سر از از آتش درمی‌آورد این دیگر راحت است آن‌وقت خلوت و جلوتش یکی است در هر حالی هم باشد این سمت را دارد فرمود ما آمدیم برای این کار اینها در تبشیر مبین هستند در انذار مبین هستند اما اینکه گاهی سؤال می‌شود کدامیک اصل است هیچ کدام اصل نیست ما چون نتوانستیم خودمان را در آن هسته مرکزی اعتدال نگه بداریم برای ما انذار کارایی بیشتری دارد وگرنه آنها هم ﴿منذر﴾ هستند هم ﴿نذیر﴾ هستند هم بشیرند هم ﴿منذر﴾ هستند هم مبشر هستند هم در تبشیر ﴿مبین﴾ هستند هم در ﴿أنذار مبین﴾ هستند خوب فرمود ﴿و لقد ارسلنا نوحا الی قومه انی لکم نذیرمبین﴾ خوب چه می‌خواهند بگویند فقط سخن از در درجه اولی سخن از این نیست که اگر حرفم را قبول نکردید ما می‌جنگیم این‌گونه نیست سخن در این است که ﴿أن لاتعبدوا الا الله﴾ این ﴿ان لا تعبدوا الا الله﴾ همان لا اله الا الله است همان لا اله الا اللهی که وجود مبارک پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلم) آورد همان را انبیای قبلی آورده بودند مرحوم صدوق (رضوان الله علیه) در کتاب شریف توحیدشان نقل می‌کنند که وجود مبارک پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود نه من نه انبیای قبلی هیچ کلمه‌ای به عظمت لا اله الا الله نیاوردیم «ما قلت و لا قال القائلون قبلى مثلَ لا اله الا الله» ﴿ان لا تعبدوا الا الله﴾ یعنی بشر باید بپرستد یک و غیر خدا را نپرستد این دو آنکه تفکر مارکسیستی دارد و برای جهان مبدای قایل نیست معادی قایل نیست این باید بی‌اندیشد که آیا عالم روی بخت و اتفاق و شانس است یا روی نظم علّی است اگر یک قطره آب به این صورت انسان در می‌آید که بالاخره همه این کاروانهای بشری اظهار عجز کردند یک عده متخصص یک عده متخصص قلب هستند از پوست تا قلب از قلب تا پوست الان جهان بشریت متخصصهای فراوانی دارد و همه اینها بالقول المطلق ادّعای عجز می‌کنند یعنی خیلی از چیزها است که می‌گویند ما راهش را نمی‌دانیم خوب این نظم محیّر العقول ﴿من منیٍّ یمنی﴾ است دیگر فرمود ﴿ألَم یک نطفةً مِنْ منیٍّ یمنی﴾ ما یک قطره آب را به این صورت در آوردیم بالاخره میلیونها متخصص هستند و همهٴ اینها اظهار عجز می‌کنند که این چه حیرت آوری است خوب بالاخره یک کسی هست این خلق را کرده باشد یا نه؟ ﴿الم یک نطفةً مِنْ منی یمنی﴾ فرمود این کلمه ﴿یمنی﴾ اشاره به آن تحقیر شیء حقیر است آن تنوینش خود مادّهٴ کلمه صورت کلمه تنوین کلمه آن جمله ﴿یمنی﴾ که وصف این ﴿منی﴾ است آن هم همین است یعنی از پنج شش جهت تحقیر شده یک قطره آب فرمود ما این انسان را درست کردیم ﴿الم یک نطفةً مِنْ منیِّ یمنی﴾ خوب این را هیچ کسی ممکن نیست بگوید همین‌طوری پیدا شده مگر اینکه مجنون باشد ﴿وَمَنْ یرغب عن ملَّة ابراهیم إلاّ من سفه نَفْسَه﴾ اگر کسی اندیشه‌ای دارد و عقلی دارد لازم را منکر نخواهد شد.
سؤال... جواب: بسیار خوب بالاخره اگر اتّفاق است نباید نظم باشد این نظم محیّر العقول علمی یک ناظم علیم می‌طلبد ما الان چرا به این متخصّصان می‌گوییم عالم اینها چرا دانشمند هستند این متخصّصان چرا دانشمند هستند برای اینکه از وضع موجود پی بردند اینها یک سلسله مفاهیم ناقصی از وضع موجود دارند خوب خود وضع موجود آیا حکیمانه و علیمانه است عالمانه است یا نه؟ و آن کسی که مبدأ پیدایش این حقیقت عینی علیم و حکیم است یقیناً علیم و حکیم است این مراحل بشری دو مرحله از مبدأ پیدایش اینها دور هستند مرحله اُولی این است که اینها یک سلسله مفاهیم ذهنی دسته دسته شده است نه علم حصولی دارند مفهوم ذهنی دارند یک و بسیاری از اسرار را هم هنوز نمی‌دانند خیلی از بیماری‌‌هاست که کشف نمی‌کنند یا بعد از اینکه کشف کردند معلوم می‌شود اشتباه بوده دو بر فرض همه اینها اطلاعات‌شان صحیح باشد دانش‌شان صحیح باشد یک سلسله مفاهیم حصولی است که حکایت از متن خارج است اگر اینها علم هستند پس خارج متن علم است اینها چرا عالمند برای اینکه این نقشه را با خبرند خوب کسی که نقشه را کشیده باید ماهرتر باشد دیگر اگر کسی علمش به این است که این ساختمان را فهمید که چیست خوب خود ساختمان اُولی به این است که عالمانه ساخته شده باشد از ساختمان جلوتر می‌رویم آن معمار و مهندسی که این را به بار آوردند به کار آوردند و ایجاد کردند اولی و احق هستند که علیم و حکیم باشند پس این نظم نشانه وجود ناظم است یک علم و حکمتی که در مهد او بکار رفته است نشانه علیم و حکیم بودن آن مبدأ آفرینش است دو در موارد فراوانی وجود مبارک نوح (سلام الله علیه) چه آنچه در سوره اعراف آمده چه آنچه در سوره یونس آمده و آنچه که در سوره مبارکه نوح که به نام خود آن حضرت است آمده این براهین را اقامه فرمود حالا گوشه‌ای از این براهین را که در سوره مبارکه نوح هست ملاحظه بفرمایید در سوره مبارکه نوح آیه 12 به بعد این است فرمود ﴿ما لکم لا ترجون لله وقارا﴾ ﴿و قد خلقکم أطوارا﴾ ﴿الم تروا کیف خلق الله سبع سماوات طباقا﴾ ﴿و جعل القمر فیهنَّ نورا و جعل الشمس سراجا﴾ ﴿و الله أَنبتکم من الأرض نباتا﴾ ﴿ثم یعیدکم فیها و یخرجکم اخراجا﴾ ﴿و الله جعل لکم الأرض بساطا﴾ ﴿لتسلکوا منها سبلا فجاجا﴾ اینها گوشه‌ای از براهینی است که نقل کرده هیچ ذرّه‌ای الان همین‌هایی که منکر مبدأ هستند منکر نظم نیستند اگر یک بیماری در یک گوشه‌ای از گوشه‌های گیاه‌شناسی جانور شناسی چه جانور دریایی چه صحرایی و انسان شناسی پیدا کردند یقین دارند یک راه حلّی هست خوب اگر گنزه و گزاف و تصادف باشد حالا آن ماهی دریا یا آن حیوان صحرا یا آن گیاه بیابان یا مزرع و مرتع یک آفتی دیده به چه دلیل راه حل دارد؟ تمام نیرو‌‌ها را صرف می‌کنند تا آن راه حل را ببینند یقین دارند هست خوب این نظم است دیگر یک بیماری در انسان پیدا شده یقین دارند بیماری در موش پیدا شده یقین دارند منتها خیلی از اینها موش‌گانه فکر می‌کنند مشکل علم این است الان اینها هیچ فرقی بین دام و حیوان که انسان نمی‌گذارند که هرچه در آزمایشگاه دربارهٴ موش جواب می‌دهد درباره انسان هم پیاده می‌کنند اینها مشکل آنها این است که خودشان را نشناختند جامعه‌شان را نشناختند انسان را حیوان ناطق می‌دانند یعنی جانوری است که حرف می‌زند هر چه برای موش خوب است برای او هم خوب است هرچه برای او بد است برای این هم بد است اما حالا یک بیماری‌هایی در انسان پیدا می‌شود ﴿فى قلوبهم مرض فزادهم الله مرضا﴾ باید مواظب باشید آن دارویی که به موش می‌دهید آن دارو درباره انسان جواب نمی‌دهد «لا شفاء فى حرام» حالا شما برفرض با الکل یک موشی را درمان کردید آیا انسان را هم می‌شود با الکل درمان کرد یا «لا شفاء فی حرام» آن تیرگی شعور را بالاخره یک چیزی در انسان هست که شما باید مواظب آن هم باشید آن روح است آن ملکوت اوست آن جان الهی اوست این شراب برای او سازگار نیست شما موش را چه غذای حلال چه غذای حرام بدهید بالاخره این جواب می‌دهد به شما این آزمایشگاه اما این‌چنین نیست که غذای حلال و حرام نسبت به انسان یکسان باشد نه تنها نسبت به یکسان نیست وجود مبارک امام صادق (سلام الله علیه) دارد که «کسبُ الحرام یبین فی الذریة» این روایت را مرحوم صاحب کتاب مکاسب در وسایل نقل کرد یعنی اثر مسموم کننده مال حرام تا ذریه آدم ظهور می‌کند به اصطلاح ژنش اثر می‌گذارد اینها این را نمی‌فهمند که اینها خیال می‌کنند انسان با موش آزمایشگاه یکی است منتها فرقش این است که این حرف می‌زند آن حرف نمی‌زند خوب این است که قرآن می‌فرماید ﴿إنْ هم إلاّ کالانعام بل هم اضل سبیلا﴾ اینها که برای انسان آن صبغه ملکوتی را قایل نیستند که الان خیلی از همایش‌های اینها برای درمان دردهای مشترک انسان و دام است اما واقعاً این است اگر ما توانستیم دام را از راهها خاص درمان بکنیم همان دارو‌‌ها واقعا برای انسان کافی است ولو در آن الکل باشد ولو در آن مواد محرّم باشد یا نه انسان را باید از راه خاص درمان کرد اینها برای ما مطرح نیست اصلاً بشر اَوّلی در زمان حضرت نوح اینها مثل مشرکان جاهلی اینها آن جاهلیت اُولی با جاهلیت ثانیه تقریباً از این جهت شبیه هم بودند که هر دو قبول داشتند این جهان خالقی دارد انسان خالقی دارد ﴿و لئن سألْتهم مَنْ خلق السّماوات و الارض لیقولن الله﴾ خالقی اصل اینکه واجب الوجود موجود هست را قبول دارند واجب الوجود واحد لا شریک له را قبول دارند اینکه کل عالم را خدا آفرید قبول دارند اینکه او مدیر عامل کل است رب الارباب است ﴿ربّ العالمین﴾ است قبول دارند ﴿ربّ السماوات و الأرْض﴾ است قبول دارند مشرکین عصرنوح مشرکین عصر پیغمبر (علیهما آلاف التحیّة والثّناء) اینها در این اصول یاد شده هیچ مشکلی نداشتند مشکل اینها در ربوبیت‌های جزئی بود می‌گفتند ما دسترسی به ﴿رب العالمین﴾ نداریم به رب الارباب نداریم او را نمی‌توانیم بشناسیم یک ربی می‌خواهیم که مشکل ما را حل کند آنها این ستاره‌‌ها هستند این بزرگان بشر هستند و برای اینها یک سلسله تندیسی درست کردند مجسمه درست کردند بعد عوام‌شان بعداً این مجسمه‌‌ها را پرستیدند این‌طور نبود از اول اینها بت پرست و بت تراش این‌چنین باشند که اینها اول تکریم می‌کردند بعد کم کم عبادت بود خوب در آن فضا وجود مبارک نوح (سلام الله علیه) استدلال ایشان این بود که شما الله را که قبول دارید این جدال احسن است با برهان او چون حقیقت نامتناهی است هر کاری که بکنید او می‌بینید هر امری را که انجام بدهید در محضر او است هر سؤالی هم که خواسته باشید می‌توانید با او در میان بگذارید هر مشکلی هم داشته باشید او برای شما حل می‌کند این ارباب متفرّقون را بگذارید کنار ﴿والله خلقکم و ما تعملون﴾ استدلال حضرت نوح برای کسانی بود که در بخشهای فراوانی موحّد بودند مثل استدلال پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلّم) برای کسانی بود که در بخش‌های وسیعی موحّد بودند آن کسی که بگوید ﴿ما هی الا حیاتنا الدنیا ... وَما یهلکنا الا الدهر﴾ مادی محض باشد کم بود و برای آنها هم یک سلسله براهین خاص دیگر است البته خوب پس آنچه که در سوره مبارکه اعراف آمده است در سوره یوسف آمده است یا در سوره مبارکه نوح بعداً می‌آید اینها براهین توحیدی است آیه محل بحث این است که ﴿أن لا تعبدوا الا الله﴾ یعنی لا اله الا الله این هم نفی دارد هم اثبات بارها ملاحظه فرمودید که این ﴿الا﴾ بمعنای استثنایی نیست که جمله را به دو قضیه منحل کند یکی قضیه سلبی یکی قضیه اثباتی لا اله الا الله هم همین‌طور است این لا اله الا الله یک قضیه است یک جمله است چون ﴿الا﴾ بمعنای غیر است نه الا یعنی الا، الا یعنی غیر لا اله غیر اَللّهی که معبود و معبود و مفطور و دلپذیر و فطرت پذیر است و مورد اتّفاق است غیر از این که مورد اتّفاق است دیگران نه، نه اینکه نفس انسان ذهن انسان خالی الذهن باشد از طرفین یک قضیه سالبه داشته باشیم که نفی آلهه است یک قضیه موجبه داشته با شیم که تازه بخواهیم الله را اثبات بکنیم که می‌شود دو قضیه دو جمله بلکه یک جمله است این اِلاّ بمعنای غیر است لا اله غیر همین یکی که مقبول همه ما است اصلاً نمی‌شود او را انکار کرد این از غرر روایات ما است که مرحوم کلینی (رضوان الله علیه) نقل کرده است که او معروف عند کل جاهل اصلاً انکار خدا نه تنها بعید است بلکه مستحیل است کسی نمی‌تواند حقیقت مطلق را منکر بشود منتها نمی‌داند خدا یعنی چه؟ معروف عند کل جاهل هم ذات اقدس اله عارف بکل مجهول هر چیزی که مجهول است پیش خدا معلوم است و هر کسی هم که جاهل باشد منکر باشد خدانشناس باشد در حقیقت علم به عین ندارد معروف عند کل جاهل این از آن غرر روایات است که مرحوم کلینی (رضوان الله علیه) نقل کرده است خوب فرمود: این ﴿أن لا تعبدوا الا الله﴾ اله هم بمعنی معبود است در این‌گونه از موارد ﴿انی اخاف علیکم عذاب یوم عظیم﴾ شرک وثنیت ثنمیت بت پرستی یک مواد مخدر هروئینی است یک وقتی شما می‌بینید دارید گور می‌گیرید آتش می‌گیرید نمی‌دانید این چیست این ﴿نار الله الموقده﴾ است که ﴿تطلع علی الأفِئدَة﴾ بعد همه اعضا و جوارح‌تان را می‌سوزاند خوب بالاخره یک وقتی خانه آدم آتش گرفته آدم می‌تواند بیرون بیاید نجات پیدا کند یا لباس آدم آتش گرفته می‌تواند یا اگر بالأخره خودش گرفتار حریق شده دستش پایش می‌توانند دست و پایش را قطع بکنند بالاخره سالم بماند یا نه اگر کل بدنش سوخت با مردن راحت می‌شود اما چه کند به آن ناری که از دل برخیزد ﴿نار الله الموقدة﴾ را چه کار بکند حالا اگر کسی را منفجر کردند تکه تکه کردند ارباً اربا کردند با مرگ دیگر راحت می‌شود دیگر چون این جسم می‌سوزد و دیگر هیچ اما اگر معاذ الله ﴿نار الله الموقده﴾ شده ﴿تطلع علی الأفدة﴾ یعنی هر جا فرار بکند همین است ﴿هی معه اینما کان﴾ این نار با او است پس کجا می‌تواند فرار بکند فرمود به اینکه این عذاب الیم است عذاب کبیر است عذاب عظیم است با سه بیان عظمت و کبر و الألم در بیانات نورانی حضرت نوح (سلام الله علیه) آمده
سؤال... جواب: نه این ﴿الا﴾ را که بمعنای غیر بگیریم آن نشانه آن است که ﴿فَأَقْم وجهک للدین حنیفاً فطرت الله التى فطر الناس علیها﴾ این مفطور هست این ثابت هست این‌طور نیست که لوح دل نسبت به توحید نانوشته باشد انسان موحداً به دنیا آمده است ﴿فألهمها فجورها و تقویٰها﴾ باعث استوای آفرینش او است انسان با این سرمایه خلق شده است علوم عادی حوزه و دانشگاه را ممکن است نداشته باشد چه اینکه در سوره مبارکه نحل فرمود ﴿و الله أخْرجکم من بطون أُمهاتکم لا تعلمون شیئاً﴾ این اصطلاحات را ممکن است نداند اما ﴿فطرت الله التى فطر الناس علیها﴾ سرمایه او است پس غیر از اللهی که دل پذیر است و فطرت در او است و مورد الهام است دیگران نه این بیگانه‌‌ها را راه ندهید خوب آن ملأ افراد چشم پر کن که در بحث‌های دیروز اشاره شد اینها همان است که فرمود ﴿وَأحسن ندیا﴾ ﴿یا هُمْ احسن أثاثاً وَرءْیاً﴾ همین گروه هستند اینها فکر نکردند بررسی نکردند نیندیشیدند بلا فاصله فقال این فقال نشان می‌دهد که بی فکر این حرف را زدند یک وقت است که ثم قال است یا قال است که احتمال فصل و تدبّر هست اما نه اینها همچنان سریعاً و صریحا آمده‌اند نفی کردند اینها درباره توحید حرفی نداشتند گفتند تو ما کار به پیامت نداریم پیامت بحث بعدی است درباره پیام دو گروه از وثنینین حرفهای داشتند آن عوامشان می‌گفتند که ﴿انا وجدنا آباءنا علی أمّة﴾ روی میراث فرهنگی و آثار باستانی و اینها تأکید می‌کردند که ﴿انا وجدنا آباءنا علی امّة وانّا علی آثارهم مقتدون﴾ و مانند آن محققان‌شان برهان اقامه می‌کردند که ﴿لو شاء الله ما اُشْرکنا و لا آباؤُنا﴾ اینها خدا را قبول داشتند بعنوان قدرت مطلق قبول داشتند بعنوان علیم مطلق قبول داشتند می‌گفتند خدا هست علیم مطلق هست قادر مطلق است وضع ما را هم می‌داند و بت پرستی ما را هم می‌داند وثنیت وثنویت ما را هم می‌داند اگر این کارها بد باشد خوب خودش جلوی ما را می‌گیرد دیگر این حرف محقّقین بت پرستها بود قرآن هر دو را نقل کرده می‌فرماید اما اینها بین اراده تکوین و تشریع خلط کردند اما آنها که عوامی‌اند که خوب بالأخره باید به آنها گفت ﴿أوَ لو کان آباؤُهُمْ لا یعقلون شیئا و لا یهتدون﴾ آخر شما از کی دارید تبعیّت می‌کنید بالاخره نیاکانتان تبارتان نیایتان خردمند بودند عاقل بودند و یک سنت خوبی را داشتند یا همین‌طور شما دارید پیروی می‌کنید پاسخ آنها را دادند این درباره پیام آنها اما مشکل اصلی وثنیین درباره پیام‌آور است می‌گویند ما قبل از اینکه درباره پیامت تو را بررسی کنیم ببینیم که درست می‌گویی یا نه تو که مدّعی هستی از طرف خدا آمدی و ما باید حرف تو را گوش بدهیم به سه چهار دلیل این حرفها قابل قبول نیست ما الان کاری به توحید نداریم کاری به شرک نداریم آن بحث دیگر است الان محور بحث این است که آیا تو پیغمبر هستی یا نیستی تو گفتی ﴿انی أخاف علیکم﴾ پیام آوردم برای شما ما قبل از اینکه درباره پیامت بیندیشیم درباره خود تو نظر می‌دهیم که آیا تو صلاحیت پیام آوردن داری یا نداری ﴿فقال الملأُ الذین کفروا من قومه﴾ که خلط نشود بین دعوت و بین دعوا الان در دعوا، دعوا است دعوا یعنی ادّعا نوح (سلام الله علیه) یک دعوایی داشت ادعایی داشت که من رسول خدا هستم یک دعوت من ﴿أن لاّ تعبدوا الا الله﴾ است این دو دعوت به توحید است و حقانیت معاد است و امثال ذلک دعوا همان ادعا است که ادعای نبوت است اینها قبل از اینکه درباره دعوت نوح سخن بگویند درباره دعوای او بحث کردند که اول تو پیغمبر هستی یا نه این ادعایی که داری درست است یا نه اگر درست بود بعد می‌شینیم درباره دعوتت فکر می‌کنیم ﴿فقال الملأُ الذین کفروا من قومه ما نراک الا بشرا مثلنا﴾ تو یک بشری هستی مگر بشر می‌شود از طرف خدا پیام بیاورد این سخن از تساوی و تماثل فردی نیست که بین ما و شما فرقی نیست تو چرا حاکم باشی ما نباشیم تو رئیس باشی ما نباشیم از این نیست آن بحثهای دیگر است آن ادله دیگر اینها است بحث در این است که تو بشری مثل ما این صغری بشر نمی‌تواند رسول الله باشد این کبری پس تو رسول نیستی این نتیجه برای اینکه رسول الله باید ملک باشد مگر غیر از فرشته کسی می‌تواند پیام الهی را بیاورد این استدلال بسیاری از منکران وحی و نبوت بود می‌گفتند ﴿‌أنُومن لبشریْن مثلِنا و قومهما لنا عٰبدون﴾ درباره موسی و هارون (سلام الله علیهم) این که کلمه بشر را در حد وسط استدلال ذکر می‌کردند به تعبیر سیدنا الاستاد (رضوان الله علیه) این ناظر به همان مبنای باطلی است که می‌گویند بشر نمی‌تواند پیغمبر باشد آنوقت صغری و کبری برابر شکل اول تنظیم می‌کردند که موسی و هارون بشر هستند و هیچ بشری پیغمبر نمی‌شود پس اینها پیغمبر نمی‌شوند نوح بشر است هیچ بشری پیغمبر نمی‌شود نوح پیغمبر نمی‌شود و هکذا و هکذا در سوره تغابن آمده یا در سوره صف آمده یا در سور دیگر آمده که اینها بشرند ﴿أنُومن لبشرین مثلنا و قومهما لنا عٰبدون﴾
سؤال... جواب: ممکن است رسالت فرشته‌‌ها را قبول داشته باشند اگر فرشته می‌آمد که قبول می‌کردند لکن قرآن کریم برهان اقامه می‌کند یا بر فرض اینکه فرشته بیاید که شما نمی‌توانید ببینید که پیغمبر حتماً باید از نوع شما باشد اگر هم ما از فرشته‌‌ها پیامبری انتخاب می‌کردیم باید او را به لباس بشر دربیاوریم تا شما ببنید احتجاج کنید اسوه شما باشد وقتی که شما فرشته را نمی‌بینید چه حجّتی برای شما تمام است چگونه حرفها را بشنوید در سوره مبارکه انعام این استدلالها گذشت آیه 7 و 8 به بعد سوره مبارکه انعام این بود ﴿و قالوا لولا أُنزل علیه ملک وَ لَو أنزلنا ملکاً لقضی الأمر ثم لاٰ یُنظرون ٭ و لو جعلناه ملکا لجعلناه رجلا و لَلبسنا علیهم ما یلبسون﴾ اینها می‌گویند یا پیغمبر باید فرشته باشد یا اگر فرشته نیست یک فرشته‌ای بیاید او را تأیید کند ذات اقدس اله فرمود فرشته که دیدنی نیست فرشته که اسوه برای شما نمی‌تواند باشد نمی‌تواند حرف ما را به شما ابلاغ کند شما نمی‌توانید حرف ما را از فرشته‌‌ها بشنوید این مشکلشان این است پس بنابراین رد اولّشان این است که تو بشری این صغری بشر نمی‌تواند از طرف خدای نادیدنی پیام بیاورد این کبری پس تو پیامبر نیستی این ناظر به آن نیست که ما با شما فرق نمی‌کنیم از یک قبیله هستیم این حواستان جمع باشد که این آن برهان نیست که تو با ما چه فضیلتی تو هم از قبیله ما هستی از آن نیست تو فرشته نیستی بشری مثل ما، ما اگر بخواهیم به نبوّت تو اعتراف بکنیم تو را پیغمبر بدانیم به بشریت‌مان حتک کردیم به هویت‌مان اهانت کردیم برای اینکه این همان است که می‌گویند اصل اولی این است که هیچ بشری بر بشری حاکم نیست که اصل معقولی است اصلی است معقول و ممضی و مقبول و راه‌های فرونی را طی کرده است تا به اصول فقه ما رسیده است اصل اولی این است که هیچ بشری بر بشری حاکم نیست و درست هم هست منتها انبیا فرمودند بله ﴿انما أنا بشر مثلکم یوحی الیَّ أنما إلهٰکم إله واحد﴾ آن جهت ملکوتی من وحی یابی من را چرا مطرح نمی‌کنید من از جهت بشری خوب مثل شما هستم ﴿انما انا بشر مثلکم﴾ از من معجره می‌خواهید می‌گویم تا خدا نخواهد من کاری انجام نمی‌دهم از من علم غیب می‌خواهید می‌گویم ذات اقدس اله باید مرا عالم بکند تا من گزارش بدهم پس تا اینجا اینکه اصل اولی این است که هیچ بشری بر بشر حاکم نیست از دیر زمان در جوامع بشری معقول و مقبول بود و انبیا هم آن را امضا کردند بعد می‌فرماید ما می‌گوییم باید از ما اطاعت کنید خود ما هم از خودمان اطاعت می‌کنیم برای اینکه ﴿آمن الرسول بما أنزل الیه من ربه﴾ قبل از اینکه شما از ما اطاعت کنید ما خودمان از خودمان اطاعت می‌کنیم آن خود ملکوتی ما است که وحی می‌گیرد او بر ما حاکم است او در حقیقت پیام خدا است اول کسی که به نبوت ایمان آورده خود نبی (صلّی الله علیه و آله و سلم) اول کسی که اطاعت کرده و می‌کند خود نبی (صلّی الله علیه و آله و سلّم) است ﴿آمن الرسول بما انزل الیه من ربه﴾ بعد ﴿و المومنون﴾ خوب فرمود این را ما قبول داریم.
سؤال... جواب: آن فرقی نمی‌کند دیگر انسان و بشر خوب
پس این بشر در همه موارد نظر شریف‌تان باشد که حد وسط برهان است این را اگر بخواهید بردارید بگویید ﴿ما نراک الا بشراً مثلنا﴾ اصلا یک برهانی را از دست دادید هر گز آنها این را نمی‌خواهند بگویند هرگز قرآن این را هم نمی‌خواهد بگوید که شما با ما یک قبیله هستید مساوی هستید چه تفاوتی با هم داریم نه این بشر حتماً صبغه حد وسطی دارد باید باشد این برهان اول یعنی حسابش تمام صغری و کبری و نتیجه‌اش مشخص تو بشری به هیچ بشری پیغمبر نمی‌شود و تو پیغمبر نیستی معاذ الله این صغری آن کبری این هم نتیجه این تمام شد می‌ماند مسائل اجتماعی سیاسی و قبیلگی حالا اگر تو صبغه ملکوتی ندارید صبغه فرشتگی نداری بشر عادی هستی این برهان اول فصل اول تمام شد هرگز نباید فصل اوّل را به فصل دوم خلط کرد فصل اول یعنی فصل اول یعنی برهان اول این تمام شد حالا برهان دوم فصل دوم می‌آییم در مسائل عادی و اجتماعی خوب مسائل عادی و اجتماعی چه چیز از شما کمتر است این برهان دوم است ﴿و ما نراک اتّبعک إلا الذین هم اراذلنا بادی الرای و ما نریٰ لکم علینا من فضل﴾ برهان سوم را اگر بخواهیم برهان دوم ذکر بکنیم به ترتیب آیه ذکر بکنیم بهتر است خوب پس برهان اول تمام شد هر گز برهان اول را با برهان دوم و سوم خلط نکنید آن آیات تازه خاص خودش را دارد ﴿أنومن لبشرین مثلنا﴾ یکی ﴿ان انتم الا بشر مثلنا﴾ دوتا آیات سوره انعام سه تا ﴿ما نراک الا بشرا مثلنا﴾ چهارتا این یک طایفه است مستقل که حدود وسطای مستفاد از این همان بشریت است که اینها بشرند بشر نمی‌تواند پیغمبر باشد پس این نمی‌تواند پیغمبر باشد این تمام شد.
می‌ماند بحث‌های اجتماعی و سیاسی خوب شما یک حزبی یک باندی یک جمعیتی دارید دنبال رویتان هم که یک عده مستضعف و گدا و اراذلند که این اراذل و اوباش اصطلاح قرآنی است یک اصطلاح روایی است دو بعد به علم کلام سرایت کرده سه اراذل که جمع ارذل است و آن ارذل است و آن ارذل جمع رذل است این اراذل جمع، جمع است رذل یعنی فرد فرومایه این مال این، او باش جمع وبش و وبش است این سفیدی های روی ناخن این چرکهای روی ناخن را می‌گویند وَبَش او وبش اوباش یعنی چرکهای جامعه افراد فرومایه جامعه این معنای لغوی اوباش است در فرهنگ عرب در آن حدیث هم هست که «قد وبشت قریش أوباشاً لها» قریش برای خانه نشین کردن ما یک عده اوباش را راه اندازی کردند این اراذل آن اوباش یکی از قرآن یکی از حدیث آمده به علم کلام شما اگر با علم کلام مأنوس باشید این مقاصد تفتازانی را ببینید آن کتاب‌های قدمای متکلمان را ببنید می‌بینید که می‌گویند «قالت الاشاعره کذا» «قالت المعتزله کذا» «قالت الاوباش» اوباش یعنی افراد تحصیل نکرده غوغا سالار بعد از این لغت‌‌ها و کتاب‌های عربی آمده در دست و پای مردم که می‌گویند اوباش این‌طور کردند اراذل این جور کردند خوب این اصطلاح قرآنی آن اصطلاح روایی این دو منشأ به کلام راه پیدا کرد متکلمین چند قرن قبل گفتند «قالت الاشاعره کذا» «قالت المعتزله کذا» «قالت الاوباش کذا» یعنی افراد فرومایه تهی مغز این گروه آن مؤمنان را اراذل تلقّی می‌کردند می‌گفتند ﴿وما نراک الا اتبعک الا الذین هم اراذلنا﴾ خوب شما یک حیثیت اجتماعی دارید پس از مسئله دین خبری نیست برای اینکه دین را باید فرشته بیاورد شما که فرشته نیستید می‌ماند مسائل سیاسی و اجتماعی و جمعیتها و انجمنها و اینها شما یک عده افراد اراذل و اوباش دنبال تو راه افتادند اینجا که جایی نیست که ما بیاییم که این مسئله دیگر است که شما حرف جدیدی ندارید فکری ندارید مسئله وحی که خبری نیست معاذ الله می‌ماند مسائل علم و دانش و فرهنگ و امثال ذلک اینها هم که یک مشت اراذل دورت جمع شده‌اند.
سؤال... جواب: نه چون فا که نیست دیگر برهان دوم است نفرمود این‌گونه که شد اراذل دنبالتان هستند ﴿فقال الذین الملا الذین من قومه ما نراک الا بشرا مثلنا﴾ این تمام شد فصل اول یعنی فصل اول این برهان تمام شد با فا و ثم و اینها که عطف نشد که برهان دوم ﴿و ما نراک اتبعک الا ا لذین هم أراذلنا﴾ شما اگر بخواهید بگویید ما اندیشمندیم اندیشوریم دانشگاهیم حرفی داریم مبنایی داریم این هم که نیست برای اینکه یک مشت اراذل دنبالت جمع شده‌اند آن هم ﴿بادی الرای﴾ ما به افراد تهی مغز و ساده لوح می‌گوییم زود باور این زود باور ما همان تعبیر ﴿بادی الرای﴾ عربی است ﴿بادی الرای﴾ یعنی ﴿بادی﴾ یعنی ابتدا آغاز یعنی زود رأی می‌دهد حساب نشده رأی می‌دهد این ﴿بادی الرأی﴾ است بدء که مهموزاست معنای ابتدا این یک مطلب است بدو ظهور که ناقص یایی است آن بمعنای ظهور است این بادی یعنی ابتدا یعنی آغاز ﴿بادی الرای﴾ است و احیاناً که زود رأیش ظاهر می‌شود و زود هم سریعاً رای می‌دهد زود باور است زود باور می‌کند و احیاناً اگر بیابان را و روستاها را بدو گفتند ﴿و جاء بکم من البدو﴾ برای آن است که یک جایی که انسان در بیابان سفر می‌کند اوّلین چیزی که به چشم می‌آید همان آبادی است زود به چشم می‌آید ﴿بادی﴾ در قرآن کریم همان بیابان نشین است بدو نشین است که ﴿سواء العاکف فیه والباد﴾ با دینی بادی بادی یعنی اهل بدو یعنی روستایی فرمود عاکف کسی که درخود مکه است با کسی که از روستاهای اطراف مکه می‌آید برایش یکسان است ﴿سواء العاکف فیه و الباد﴾ در سوره مبارکه احزاب همین‌هایی که اگر یک وقتی بمباران می‌شد فوراً مناطق را ترک می‌کردند می‌رفتند به روستاها مشابه این در سوره مبارکه احزاب هست فرمود به اینکه وقتی که جنگ شده جبهه گرم شده یک عده از شهرها فرار می‌کنند یا آرزویشان این است که ﴿یوّدواْ لو أنهم بادون فی الأعْراب یسئلون عن أنبائکم﴾ اینها علاقه‌مند بودند یا عمل هم می‌کردند که از مدینه فاصله می‌گرفتند می‌رفتند در روستاها اگر کسی از مدینه وارد روستایشان می‌شد می‌گفتند شهر چه خبر جنگ چه خبر جبهه چه خبر مکه پیروز شده یا مثلاً مسلمانها پیروز شدند اینها ﴿بادون فِی الاعراب یَسئلون عَن أنبائِکم﴾ کذا و کذا اینها خیلی علاقمند بودند که در زمان جبهه و جنگ بروند در گوشه امن بشینند از یک مسافر تو راهی بپرسند که شهر چه خبر ﴿بادون فی الاعراب﴾ یعنی همین ﴿سواء العاکف فیه و الباد﴾ یعنی همین ﴿وجاء بکم من البدو﴾ یعنی همین ﴿بادی الرای﴾ هم می‌تواند در همین راستا باشد این تعبیر ﴿بادی الرای﴾ همان زود باوری است که ما داریم پس اینها از نظر مسائل اجتماعی در طبقه هفت و هشت جامعه هستند یک مشت فقیر هستند یک مشت کارگر ساده‌اند یک مشت درس نخوانده‌اند و زود باورند اینها به دنبالت جمع شده‌اند خوب بعد برهان سوم حالا شما یک انجمنی جامعه‌ای حزبی تشکیل دادید از این گروه کاری ساخته نیست از انضمام رهبر با امت از انضمام امت با رهبر از این مجموعه کاری ساخته نیست که ما طرفی ببندیم بالأخره ما بیاییم برای چه بیاییم اینجا این برهان سومشان است لذا برهان اول ضمیر مفرد است برهان دوم که صبغه اجتماعی دارد باز ضمیر مفرد است برهان سوم که انجمنی و تشکلیات و حزب و باند و اینها است ضمیر جمع است برهان دومشان این بود که ﴿و ما نراک اتبعک الا الذین هم اراذلنا بادی الرای﴾ سوم ﴿و ما نری لکم﴾ نه لک حالا که شما رهبری هستید و امتی دورتان جمع شد از این مجموعه چیزی‌گیر ما نمی‌آید کاری شما بکنید که ما نتوانیم انجام بدهیم فضیلتی داشته باشید شهرتی داشته باشید موقعیّت اجتماعی و سیاسی داشته باشید که ما نداشته باشیم هم که نیست ﴿و ما نری لکم علینا من فضل﴾ اینها سه برهان منفی بعد مبالغه کردند که اصلاً شما معاذ الله یک گروه دروغگو هستید اینجا تشکیلات دارید اعاذنا الله من شرور انفسنا.
و الحمد لله رب العالمین

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 39:04

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی