- 1084
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 25 تا 29 سوره هود
درس آیت الله جوادی آملی با موضوع تفسیر آیه 25 تا 29 سوره هود
- استدلال قوم حضرت نوح (ع) در انکار نبوت حضرت نوح (ع)
- قوم حضرت نوح (ع) در معرفت شناسی گرفتار حس و تجربه بودند
- جواب حضرت نوح (ع) به قومش
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿ وَلَقَدْ أَرْسْلْنَا نُوحاً إِلَى قَوْمِهِ إِنِّی لَکُمْ نَذِیرٌ مُبِینٌ ٭ أَن لاَ تَعْبُدُوا إلاّ اللَّهَ إِنِّی أَخَافُ عَلَیْکُمْ عَذَابَ یَوْمٍ أَلِیمٍ ٭ فَقَالَ الْمَلأ الَّذِینَ کَفَرُوا مِن قَوْمِهِ مَا نَرَاکَ إلاّ بَشَراً مِثْلَنَا وَمَا نَرَاکَ اتَّبَعَکَ إلاّ الَّذِینَ هُمْ أَرَاذِلُنَا بَادِیَ الرَّأْیِ وَمَا نَرَى لَکُمْ عَلَیْنَا مِن فَضْلٍ بَلْ نَظُنُّکُمْ کَاذِبِینَ ٭ قَالَ یَا قَوْمِ أَرَأَیْتُمْ إِن کُنتُ عَلَى بَیِّنَةٍ مِن رَبِّی وآتَانِی رَحْمَةً مِنْ عِندِهِ فَعُمِّیَتْ عَلَیْکُمْ أَنُلْزِمُکُمُوهَا وَأَنتُمْ لَهَا کَارِهُونَ﴾
بعد از بیان معارف اعتقادی یعنی توحید و نوبت و معاد و ذکر موعظه و همچنین تشبیه و تمثیل به ذکر مثل و نمونه و فرد خارجی در ذیل یک داستان پرداختند آن داستان جریان حضرت نوح(سلام الله علیه) است با قوم خود وجود مبارک نوح(سلام الله علیه) که اولین پیامبر از انبیای اولواالعزم است کتاب و شریعتی آوردند براهینی بر صحت دعوت خود و صحت دعوای خود اقامه کردند دعوت آنها به توحید است و اصل وحی و نبوت است و معاد دعوای آنها ادعای آنها همان پیامبری است که من پیامبرم یعنی اصل وحی و نبوت حق است و من هم دارای مقام وحی و نبوت هستم براهین ایشان را ذات اقدس الاه نقل میکند نقد مخالفین را هم بازگو میکند و منشأ این نقد را هم ذکر میکند میفرماید با لام قسم که در محاورهٴ عرب قسم سهم تعیین کنندهای داشت فرمود ﴿و لقد أرسلنا نوحاً إلی قومه﴾ و نوح هم فرمود ﴿إنی لکم نذیر مبین﴾ درک آنها از این انذار و هشدار همان انذار دنیوی بود که اینها به معاد معتقد نبودند خیال میکردند فقط از عذاب دنیوی خبر میدهد گرچه انذار انبیا و همچنین نوح(سلام الله علیه) اعمّ از عذاب دنیوی و اخروی است لکن تلقی قوم نوح از این انذار همان عذاب دنیوی است اینها چون به قیامت و عذاب قیامت معتقد نبودند چه اینکه مشرکان حجاز هم به همین مشکل مبتلا بودند فرمود دعوت من توحید است که فقط جز خدا احدی را نپرستید ﴿أن لا تعبدوا إلا الله﴾ و معنای عبادت هم همانطوری که در بحثهای قبل اشاره شده بود در تمام شئون زندگی حضور و ظهور دارد یعنی هم در عقاید هم در اخلاق هم در اعمال نمونهاش این است که وجود مبارک حضرت امیر المؤمنین(سلام الله علیه) در بازار کوفه تازیانه دستش بود و میفرمود «الفقه ثم المتجر» و این هم که در دستورات دینی آمده است «من اتجر بغیر فقه فقد ارتطم فی الرّبا» ناظر به خطر اقتصاد بدون فقه است اقتصاد و تجارت بدون فقه خطر ربا را به دنبال دارد این جریان حضرت امیر(سلام الله علیه) یک تمثیل است نه تعیین یعنی اینچنین نیست که «الفقه ثم المتجر» این مخصوص تجارت باشد بلکه الفقه ثم السیاسه الفقه ثم الثقافه الفقه ثم الحرب الفقه ثم الکذا ثم الکذا ثم الکذا تا کسی فقیه نباشد وارد سیاست بشود به جای سیاستمداری مرحوم مدرس سیاست باز میشود اگر کسی فقیه نباشد وارد ثقافه و فرهنگ و هنر بشود کجراهه میرود اگر کسی از فقه خبر نداشته باشد وارد رشتههای دیگر بشود سر از بیراهه درمیآورد این میشود عبادت خدا که در همه شئون باشد و حرف انبیا هم این بود منتها ضامن اجرای این حرف مسئله ولایت فقیه است و حکومت است و امثال ذلک وگرنه اگر دین در جامعه حضور نداشته باشد در همان مساجد و حسینیه در نماز و روزه خلاصه میشود این که وجود مبارک حضرت نوح فرمود ﴿أن لا تعبدوا إلا الله﴾ پیاده کردنش در بازار کوفه به دست حضرت امیر(سلام الله علیه) ظاهر شد که «الفقه ثم المتجر» و این هم که فرمود اگر کسی بدون فقه وارد تجارت بشود به ربا آلوده میشود این هم در همه مسائل هست اگر کسی نداند چه حلال است چه حرام است حکم خدا چیست وارد سیاست بشود یا فرهنگ و هنر بشود این خطر را دارد پس ﴿أن لا تعبدوا الا الله﴾ یعنی در شرایطی قرار بگیرید که بگویید ﴿إنّ صلاتی و نسکی و محیای و مماتی لله ربّ العالمین﴾ البته هر کسی در حد معرفت و عمل صالح خودش
سؤال ...
جواب: بله درکشان این بود اما حالا باورشان ایمانشان هم این باشد یا نه باور نمیکردند میگفتند دروغ میگویید ﴿بل نظنّکم کاذبین﴾ گاهی هم به حضرت نوح(سلام الله علیه) میگفتند که ﴿یا نوح قد جادلتنا فأکثرت جدالنا فأتنا بما تعدنا ان کنت من الصّادقین﴾ خیلی اصرار میکنی ما را از عذاب میترسانی خب اگر راست میگویی آن عذاب را بیاور آنها که از قیامت خبری نداشتند که باورشان فقط درباره دنیا بود و خیال میکردند که عذاب منحصر در دنیاست و حضرت نوح(سلام الله علیه) گفتند که خب خیلی عذاب عذاب میگویی پس بیاور دیگر از عذاب قیامت خبری نداشتند و همین عذاب دنیا را هم تکذیب میکردند تلقی آنها این بود درک آنها این بود ایمانشان هم برخلاف بود
سؤال ...
جواب: غالب این مشرکین این طور بودند چون مشرکین مسئله معاد را نمیپذیرفتند مسئله قیامت و بهشت و جهنم و اینها را قبول [نداشتند]
سؤال ...
جواب: آن درباره زرتشتیها و امثال اینها هم بود یا اگر میگفتند بلایی میآید یعنی بلای دنیایی دامنگیرمان میشود
خب پس بیان حضرت نوح(سلام الله علیه) که ﴿أن لا تعبدوا إلا الله﴾ یعنی دین در متن زندگی تان باشد که همه انبیا همین را میگفتند وقتی هم که قدرت پیدا کردند تازیانه دست آنها افتاد گفتند «الفقه ثم المتجر» الفقه ثم السیاسه ﴿انی اخاف علیکم عذاب یومٍ ألیم﴾ تلقی آنها از عذاب الیم عذاب کبیر عذاب عظیم که با این تعبیرات گوناگون حضرت نوح(سلام الله علیه) قوم خود را انذار میکرد تلقی آنها همان عذاب دنیا بود عذاب قیامت را که قبول نداشتند منتها این گزارش را هم درست نمیدانستند وجود مبارک نوح وقتی این فرمایش را فرمود ﴿فقال الملأُ الذین کفروا من قومه﴾
سؤال ...
جواب: بله دیگر آن مقطع تاریخی تلقی میکردند مثلاً میگوییم روزی در این مملکت ساسانی بود هخامنشی بود سامانی بود عباسیان بودند طاهریان بودند قجر بود پهلوی بود روزی بساط پهلوی برچیده شد این هم روز تاریخی است دیگر خب حالا مشکل اینها را ذات اقدس الاه طرح میکند پاسخ مشترک هم میدهد فرمود ﴿فقال الملا الذین کفروا من قومه﴾ در نوبتهای قبل این چهار بخش بازگو شد و تفسیر شد اما آنچه در این نوبت مطرح است آن است که منشأ این بخشهای چهارگانه این است که این گروهِ قوم نوح(سلام الله علیه) از نظر معرفت شناسی گرفتار حس و تجربه بودند کسی که معیار شناخت او حس و تجربه است تا چیزی را نبیند باور نمیکند تا چیزی را نشنود باور نمیکند خیال میکند هر موجودی قابل دیدن است هر موجودی قابل شنیدن است اگر یک موجودی فراطبیعی بود قابل دیدن نبود قابل شنیدن نبود قابل حس و تجربه نبود نفی میکنند این تنها درد قوم موسی(سلام الله علیه) نبود که میگفتند ﴿لن نومن لک حتی نری الله جهرةً﴾ یا ﴿ارنا الله جهرةً﴾ کسانی که مبتلای به حس و تجربهاند در معرفت شناسی که ضعیفترین مرحله معرفت شناسی همین مرحله حس و تجربه است بالاتر از آن معرفت ریاضی است بالاتر از آن معرفت حکمت و کلام است بالاتر از آن معرفت عرفان است تا برسیم به سلطان معارف که وحی انبیا و اولیا(علیهم السلام) است اینها در همین پله اول مانده بودند چیزهایی را میگفتند ما باور میکنیم که ببینیم پس معیار معرفت اینها حس و تجربه است و چیزی حق است که دیده بشود چیزی که دیدنی نیست شنیدنی نیست پوشیدنی و لمس کردنی نیست یک افسانه و خرافاتی بیش نیست روی این معرفت شناسی در درجه اول آمدند نبوت نوح(سلام الله علیه) را انکار کردند گفتند ﴿ما نراک إلاّ بشراً مثلنا﴾ ما وقتی درباره تو بررسی میکنیم تو را مثل خودمان میبینیم این همان ﴿أرنا الله جهرةً﴾ است که قوم موسیٰ میگفتند ﴿لن نؤمن لک حتی نری الله جهرةً﴾ است که قوم موسیٰ میگفتند یعنی ما باید ببینیم نبوّت تو را باید ببینیم ما در تو غیر از بشریت چیز دیگری نمیبینیم خب چه فرقی بین ما و تو هست؟ آن که انبیا فرمودند که بله ﴿انما أنا بشر مثلکم یُوحی إلیَّ﴾ آن ﴿یوحی إلیَّ﴾ ای را که نه میشنوند نه میبینند برخیها میگویند ﴿لن نومن لک حتی نری الله جهرةً﴾ اگر برای تو کتاب میآید برای ما هم صحیفه و کتاب بیاید تا باور بکنیم خب کسی که میگوید تا من نبینم باور نمیکنم یعنی ضعیفترین مرحله درک برای اینهاست که حدّ حیات حیوانی است حیوان که دیگر اهل ریاضیات نیست که بیاید معادلات ریاضی را حل بکند گرچه برخیها بر ایناند که در حیوانات یک شعور مستوری هست که برای ما مشهود و روشن نیست آنها هم درکهای قوی دارند نظیر آنچه که هدهد گفت ﴿أحطّتٌ بما لم تحط به﴾ ﴿وجدتها و قومها یسجدون للشمس من دون الله﴾ چرا خدایی که شمس آفرین است او را عبادت نمیکنند چه ﴿ألا یسجدوا لله الذی یخرج الخَبْء﴾ این حرفها حرفهای حکمت و کلام است که هدهد میزند آیا همه حیوانات تا این اندازه درک میکنند؟ یا این به برکت اعجاز حضرت سلیمان(سلام الله علیه) است که او را آگاه کرد مطلب دیگری است ولی بالاخره اثبات ادراکات ریاضی عمیق برای حیوانات کار آسانی نیست ضعیفترین مرحله درک همین درک حسی و تجربی است از آنْ ادراکِ بالاتر ادراکِ ریاضی است و از آن بالاتر ادراکِ حکمت و کلام است و از آن بالاتر ادراکِ عرفانی است و از آن بالاتر که سلطان همه علوم است وحی انبیا و اولیا(علیهم السلام) است
سؤال ...
جواب: بله شواهدی که هست حالا آیا آنچه که درباره حضرت سلیمان آمده معجزه آن حضرت بود که هدهد با خبر شد یا نه حیوانات میتوانند این اندازه بفهمند هم بحث خاص خودش را میطلبد این گروه که گرفتار حس و تجربه بودند میگفتند ما هر چه جستجو میکنیم در شما فقط بشریت میبینیم همین حرف را در آن سه بخش دیگر هم میزنند ﴿ما نراک إلاّ بشراً مثلنا﴾ خب مطلبی که اینجا باید طرح بشود این است که آنها، همهٴ آنها یا در بین آنها کسانی بودند که قائل به تجرّد فرشتگان بودند اگر قائل به تجرد فرشتهها باشند خودشان ممکن است که این مشکل معرفت شناسی را داشته باشند لکن بالاخره معتقدند فرشته موجدی است مجرد که اهل اکل و شرب نیست آنها میگویند اگر بنا شد از طرف خدای سبحان کسی به عنوان پیامبر بیاید این باید فرشته باشد اما شما که جسم دارید اهل اکل و شرباید ﴿یأکل الطّعام و یمشی فی الأسواق﴾ شما نمیتوانید با خدا رابطه داشته باشید پیام خدا را بیاورید قرآن کریم این بخش را رد کرده است که انسان نمیتواند پیام آور خدا باشد اما آن بخش را رد نکرده است که فرشتهها مثل انسان نیستند ﴿یأکل الطّعام و یمشی فی الأسوٰاق﴾ نیستند این بخش را تقریبا امضاً کرده است آن بخش را که اهل اکل و شرب نیستند جسم نیستند مادّه نیستند خب اگر آنها هم مثل بشر بودند جسم داشتند اکل و شرب داشتند قیام و قعود داشتند خواب و بیداری داشتند چطور مشرکان میگفتند که بشر نمیتواند پیک خدا باشد فرشته میتواند؟ معلوم میشود برای فرشته یک قداست وجودی قائل بودند و این معنا را قرآن رد نکرد آنچه را قرآن رد کرد این است که اینها میگفتند بشر نمیتواند رسول خدا باشد قرآن رد کرد که کاملاً میتواند خب گفتند ﴿ما نراک إلاّ بشراً مثلنا﴾ شما هم مثل مایید و بشر نمیتواند این کار را بکند همین اساس معرفت شناسی حسی و تجربی ضعیف که مایه انکار وحی و نبوت شد مایه انکار اصول ارزشی جامعه شد کرامتی وجود دارد تقوا وجود دارد عدالتی وجود دارد زهد و پارسایی وجود دارد این معارف وجود دارند اینها اصول ارزشیاند همه اینها را نفی میکردند فقط سر و وضع پیروان حضرت نوح را نگاه میکردند میدیدند اینها سر و وضع درستی ندارند لباسشان فاخر نیست وسیله نقلیه ندارند میگفتند اینها جزء اراذلاند اما حالا ﴿إنّ أکرمکم عند الله أتقیٰکم﴾ اینها کرامتی دارند معنویتی دارند زهدی دارند اطاعتی دارند عبادتی دارند تقرب الهی دارند اینها باعث فضیلت اینهاست اینها را درک نمیکردند این خطر دوم حس گرایی و تجربه گرایی این گروه نازل است که معرفت شناسی آنها حس و تجربه است وگرنه از این افراد به رذل تعبیر کردن چه توجیهی دارد؟ حالا اگر کسی لباسش کامل نیست نو نیست این رذل است؟ معلوم میشود که بر اساس معرفت شناسی حسی و تجربی تمام تلاش و کوشش روی مادّه است ارزش روی مادّه است کسی که دارد عزیز است ندارد ذلیل است کسی که دارد شریف است ندارد رذیل و پست است همین. وجود مبارک نوح درباره آنها فرمود شما با چشم تحقیر به اینها نگاه میکنید من چه جرأتی بکنم چه قدرتی دارم که اینها را طرد کنم تا شما بیایید ﴿و یا قوم لا أسئلکم علیه مالاً﴾ این را در آیهٴ 29 به بعد همین سورهٴ هود فرمود، همین مَلأ نوح گفتند اگر میخواهید ما در انجمن شما حضور پیدا کنیم این فقرا را بیرون کنید تا ما بیاییم اینها اراذلاند وجود مبارک نوح فرمود ﴿لا أسئلکم علیه مالاً ان أجری إلاّ علی الله و ما أنا بطاردِ الذین آمنوا إنهم ملاقوا ربهم ولکنّی أراکم قوما تجهلون﴾ شما یک آدمهای جاهلی هستید هم جهل علمی دارید هم جهالت عملی دارید خب حالا اینها یک مقدار از نظر مسائل مادی ضعیفاند چه دلیلی دارد که اینها را شما طرد بکنید؟ چه دلیل دارد که اینها را رذل بدانید؟ پس بر اساس آن معرفتشناسی حسی و تجربی ناصواب مؤمنان را رذل میدانستند این یک و چون خودشان آن معارف را درک نمیکردند فکر میکردند که اینها هم درک نمیکنند اینها زود باورند این ﴿بادی الرای﴾ یعنی زود باور یعنی کسی که هرچه شنید زود تصدیق میکند ﴿و ما نریٰک﴾ نه رأی ما این است رؤیت ما این است و رؤیت اینها همان رأی اینهاست آن که میگوید ﴿لن نؤمن لک حتی نری الله جهرةً﴾ رأی او هم در رؤیت اوست اینکه میگویند عقل فلان کَس در چشم فلان کَسِ اوست یعنی این حس گراست عقل او در گوش اوست یعنی همین که شنید باورش میشود بدون تحقیق
سؤال ...
جواب: حضور در انجمن را ممکن بود بپذیرند اما آن اصل اوّلی که محفوظ است ﴿ما نراک إلاّ بشرا مثلنا﴾ وجود مبارک حضرت نوح میفرمود باید از من اطاعت کنید چه اینکه در سوره مبارکه نوح که بحثش دیروز گذشت این بود که شما باید از من اطاعت کنید آیه سه سورهٴ مبارکهٴ نوح این بود ﴿أن اعبدوا اللهَ و اتَّقوه و أطیعونِ﴾ بالاخره او رهبر مردم است باید مردم از او اطاعت بکنند منتها پیامبران(علیهم الصلاة و علیهم السلام) بدون حکم الاهی دستوری نمیدهند تمام دستورات اینها برابر شریعت الاهی است اطاعت اینها یا بلاواسطه یا مع الواسطه به اطاعت حق برمیگردد آنها بخواهند از نوح(سلام الله علیه) به عنوان پیامبر اطاعت کنند همان بهانه اول را دارند اشکال اول را دارند که ﴿ما نراک إلا بشرا مثلنا﴾ خب حالا که تو بشری هستی مثل ما باید ببینیم که در جوامع بشری از آن جهت که بشرند چه چیزی عامل ارزش است اینها فاقد اصول ارزشیاند اینها فقیرند فقیر بی ارزش است اینها جامهٴ نو در بر ندارند رذلاند اینها سریعاً حرف تو را قبول کردند زود باورند از این حرفها خب ﴿و ما نراک اتبعک الا الذین هم اراذلنا بادی الرأی﴾ آوردن الذین و اینها یعنی اینها به رذالت شناخته شده بودند خب قبلاً اینها چکار کردند که اینها اراذلاند؟ جز فقر و ساده زیستن و اینها چیز دیگر نداشتند که چطور اینها جزء ﴿الذین هم اراذلنا﴾ نگفتند که و ما نراک اتّبعک الا اراذلنا اینکه میگویند ﴿الا الذین هم اراذلنا﴾ یعنی ما اینها را میشناسیم اینها جزء اراذل هستند برای اینکه اینها فقیرند اشکال سوم اینها این است که خب پس شما چون جنبه بشری دارید باید ببینیم چه کسی دنبال تو راه افتاده چه کسی تو را قبول کرده ما میبینیم اراذل تو را قبول کردند حالا شما با این اراذل یک سازمانی یک انجمنی یک جمعیتی یک حزب و یک گروه شریفی هم تشکیل ندادید یا بگوییم حالا درست است اینها که اراذلاند دور تو جمع شدند باهم توانستید یک کار مثبتی بکنید آن هم که نیست ﴿و ما نری لکم علینا من فضل﴾ آن دوتای اول یکی راجع به رهبر بود یکی راجع به امت این حرف سومی راجع به آن سیستم نظاممند اینهاست مجموع امام و امت است مجموع رهبر و مردم است لذا ضمیر را جمع آورند ﴿و ما نری لکم علینا من فضل﴾ خب
مطلب چهارم این است که خب بر اساس اصولی که ما داریم یعنی معیار معرفتشناسی حس و تجربه است از یک سو و اصول ارزشی ما هم ثروت است و قدرت است و شجاعت است و امثال ذلک از سوی دیگر نه آن ثروت و شجاعت و جنگجویی در شما هست در پیروان شما هست و نه آثار دیگر پس شما دروغ میگویید این که قیامتی هست و از طرف خدا آمدم و احکامی هست و حِکَمی هست اینها میشود دروغ ﴿بل نظنکم کاذبین﴾ کاذب إسناد کاذب به وجود مبارک حضرت نوح روی تلقیِ غلط و باطل قومشان خب یک توجیهی داشتند اما اسناد کاذب به قوم نوح برای اینکه آنها هم گزارشگر بودند آنها هم مبلِّغ بودند آنها هم خبر میدادند آنها که تماشاچی نبودند که، کاذب وصف گزارشگر است اگر کسی گزارشی نکند خبری ندهد فقط ناظر صحنه باشد این نه صادق است نه کاذب برای اینکه صدق و کذب که سلب و ایجاب نیست که ارتفاعشان محال باشد عدم و ملکه است عدم و ملکه یک جامعی میطلبد کسی که خبر میدهد یا صادق است یا کاذب کسی که خبر نمیدهد نه صادق است نه کاذب و ارتفاع اینها محال نیست گرچه اجتماع اینها محال است یک کسی هم صادق باشد هم کاذب بله محال است من جهة واحدة اما نه صادق باشد نه کاذب که محال نیست چون اگر خبر نداد هیچ کدام از این دو وصف دربارهٴ او نیست اینها که دُوْر حضرت نوح جمع شدند احساس مسئولیت کردند همان پیام را به دیگران منتقل کردند جزء مبلغان الهی شدند گزارشگر شدند گزارشگر بالاخره یا صادق است یا کاذب این که به جمعیت مؤلَّف از نوح و امّتش یاد کردند بعد گفتند که ﴿بل نظنکم کاذبین﴾ معلوم میشود آنها هم گزارش میدادند خبر میدادند و داعیهای داشتند تبلیغی میکردند از طرف وجود مبارک نوح(سلام الله علیه)
سؤال ... جواب: نه خیر یعنی ما اطمینانمان این است دیگر چه اینکه در خیلی از موارد ﴿وبالآخرة هم یظنون﴾ یعنی یطمئنون، یعلمون
سؤال ...
جواب: بله دیگر معنوی را که اصلاً منکر بودند مادی هم که خوب نداشتید آخر میگفتند چه فضیلتی شما دارید ما بیاییم در انجمن شما توجیهی ندارد که
از اینجا معلوم میشود که چرا قرآن کریم از نظر تدوینی جریان خلقت انسان خلافت انسانی اینکه انسان عالِم به اسمای الاه است اینکه انسان معلم فرشتههاست را چرا نقل کردند این مبادی تصدیقیه بسیاری از مسائل حل میشود اگر در طلیعه قرآن کریم از نظر تدوین مسئله انسان شناسی خوب توجیه شده است دیگر این شبهات قهراً رخت برمیبندد شبههای که انسان نمیتواند با خدا رابطه داشته باشد شبهه اینکه انسان نمیتواند کاری انجام بدهد که بالاتر از ملائکه باشد این کارها و این رسالت مخصوص ملائکه است همهٴ این شبهاتی که از دیرزمان در بین مشرکان بود رخت برمیبندد شما مثلاً این مشکل در اینها تنها در زمان حضرت نوح(سلام الله علیه) نبود مشکل جوامع متعدد اعمِ از عصر نوح قبل از طوفان بعد از طوفان اینچنین بود در سورهٴ مبارکهٴ اسراء آیه 93 به این صورت است که مشرکان حجاز میگفتند که سبحان ربی، آنها میگفتند که سورهٴ إسراء آیهٴ 94 ﴿و ما منع النّاس أن یومنوا إذ جائَهم الهدی إلاّ أن قالوا أ بَعَث الله بشراً رسولا﴾ مهمترین مانع ایمان آوردن آنها این بود که میگفتند مگر بشر پیامبر میشود خب اگر قرآن بشر را معنی کرده که بشر جسمی دارد جان ملکوتی دارد ﴿نفخت فیه من روحی﴾ است خلیفة الله است اسماء الهی را یاد میگیرد معلم ملائکه میشود این بینش بسیاری از مسائل را حل میکند مبادی تصدیقیه مسئله وحی و رسالتیابیِ انسانها را تأمین میکند مهمترین مانعِ مشرکان این بود میگفتند ﴿و ما منع الناس أن یومنوا اذ جائهم الهدی الا ان قالوا أبعث الله بشرا رسولا﴾ آنگاه ذات اقدس الاه به پیامبرش فرمود که اگر زمین جایگاه فرشتهها بود ملائکه اینجا زندگی میکردند بله ما هم برای اینها ملائکه میفرستادیم اما بشر روی زمین زندگی میکند شماها زندگی میکنید باید از نوع شما کسی بیاید برای هدایت شما که حجت خدا باشد اسوهٴ شما هم باشد حرف شما را ببیند با شما احتجاج کند شما با او احتجاج کنید ﴿قل لو کان فی الأرض ملائکةٌ یمشون مطمئنّین لَنزلنا علیهم من السماء ملکاً الرسولاً﴾ در سورهٴ مبارکهٴ مؤمنون آیه 33 و 34 به این صورت است ﴿و لئن أطعتم بشرا مثلکم انکم اذاً لخاسرون﴾ اینها به یکدیگر میگفتند خب این کسی آمده مدعی رسالت است یک انسان است دیگر یک بشر است دیگر این که ملک که نیست که خب اگر شما بخواهید از بشر اطاعت کنید خسارت میبینید این به هویت انسانی شما آسیب وارد میشود برای اینکه چرا انسان در برابر انسان باید خضوع کند آیات دیگری هم که همین گروه داشتند درباره بشر بودن هم از همین قبیل است میگفتند آیه شش سوره مبارکهٴ تغابن این است که ﴿ذلک بانه کانت تأتیهم رسلهم بالبینات فَقالوا أبشر یهدوننا﴾ خب اگر هدایتی از طرف خدا باید بیاید به وسیله فرشتهها باید بیاید نه به وسیله بشر ﴿أبشر یهدوننا﴾ اما وقتی ذات اقدس الاه بشر را معرفی کرد که بشر ﴿نفخت فیه من روحی﴾ دارد بشر ﴿و علم الآدم الأسماء کلها﴾ دارد بشر ﴿ثم عرضهم علی الملائکة﴾ دارد بشر ﴿یا آدم أنبئْهم باسمائهم﴾ دارد اگر این مقام برای بشریت و انسانیت هست هیچ محذوری ندارد که بشر پیامبر بشود، خب پس معرفت شناسی اینها را تخطئه میکند که تنها حس نیست بشرشناسی اینها را بعد از تخطئهٴ معرفتشناسی اینها تخطئه میکند که بشر تنها همین نیست که شما میبینید که ﴿یأکل الطعام و یمشی فی الاسواق﴾ و مانند آن
مطلب دیگر اینکه گرچه انبیا(علیهم السلام) وقتی بساط دعوتشان را پهن کردند بیش از همه و پیش از همه محرومان آمدند اما این نه برای آن است که انبیا شعار اقتصادی میدادند که مثلاً بیایید اینجا وضع مالی شما خوب بشود آن کاری که در طرحهای مارکس و انگلز ـ معاذ الله ـ مطرح است اینها شعار عدل و آزادی میدادند و استقلال، عدل را افراد ستمدیده بیشتر میپذیرند نه ستمگر آزادی را افراد در بند بیشتر میپذیرند نه بند کنندهها استقلال را افراد تبعیت و استعمار شده بیشتر میپذیرند نه افراد مستعمر وگرنه مسئله اقتصاد و مال و اینها نبود لذا برخی از فقرا هم مخالفت میکردند این شعار یک شعار توحید بود و در کنار توحید عدل و احسان و مانند آن
سؤال ...
جواب: چرا چون آخر آن انذار بیش از این اثر داشت در آن همه آیات تبشیری که در سورهٴ مبارکهٴ نوح بود و مقداری از آنها تلاوت شد این هم تبشیر است دیگر فرمود از سورهٴ مبارکهٴ نوح آیه ده به بعد ﴿فقلت استغفروا ربکم إنّه کان غفارا ٭ یرسل السماء علیکم مدرارا ٭ و یمدد کم بأموال و بنین و یجعل لکم جناتٍ و یجعل لکم أنهارا﴾ اینها همه تبشیر است ترغیب است تشویق است دیگر اما اینکه در بعضی از بحثها گفته شد هیچ مکتبی نیست الی یوم القیامه که ظهور بکند مگر اینکه باید بر قرآن کریم عرضه بشود و قرآن کریم درباره صحت و سقم آن نظر دارد جریان پلورالیزم که مبسوطاً مطرح شده در سالهای قبل سکولاریزم هم همچنین اما جریان هرمنوتیک و امثال ذلک ممکن است [در] آیات مناسبی که در پیش داریم انشاء الله طرح بشود اجمالش این است که قرآن برهان اقامه میکند واقعْ مطلق است نسبی نیست فهمْ مطلق است نسبی نیست یعنی حق و باطل بودن، ممکن است این شخص آن محدوده خاص را بفهمد نسبی بفهمد اما نه اینکه واقع نسبت به او از نظر صواب در برابر خطا نسبی باشد حجت نسبی است اما واقع و درک واقع و صدق و کذب نسبی نیست و واقعی است و هر کس راه دارد که به واقع برسد در قرآن کریم آمده است که واقع یکی است یک متعدد نیست راه برای رسیدنِ واقع یعنی همان واقعِ واحد باز است این دو افرادی که با گرایشهای مختلف مکتبهای مختلف فهمهای مختلف عقاید مختلف داشتند در برابر احتجاج قرآن کریم آن راه را طی کردند به آن واقع رسیدند این سه خیلی افراد دست از مکتب قبلی خودشان برداشتند به مکتب جدید روی آوردند این چهار یعنی کسی مکتبی داشته باشد مبنایی داشته باشد اصولی برای آن مقبول و معقول تلقی شده باشد وقتی در برابر قرآن قرار گرفت در برابر احتجاج قرار گرفت ممکن است واقع را بفهمد و دست از همه آنها بردارد اینکه عده زیادی از وثنیت به اسلام آمدند از یهودیت به اسلام آمدند از زرتشتیت به اسلام آمدند از مسیحیت به اسلام آمدند از داشتن آیینهای گوناگون به اسلام گرایش پیدا کردند همین است در داخله حوزههای اسلامی هم همینطور است یک کسی مبانی خاص دارد مبنای مخصوص دارد وقتی با یک حجت دیگر برخورد کرده است کاملاً منقلب میشود یک تحول فکری در او پیدا میشود آنچه را که قبلاً داشت با همان اصول میاندیشید استدلال میکرد همه را میگذاشت کنار و گذاشت کنار یا میگذارد کنار و مطلب جدید میپذیرد حالا اینها انشاء الله به خواست خدا در آیات مناسب مطرح میشود
سؤال ...
جواب: خب البته آدم وقتی که عمل صالح داشته باشد خیلی از اوصاف نفسانی او برمیگردد آن وقت، پس این چهار بخش شد و وجود مبارک حضرت نوح هم از پرحوصله ترین انبیا بود این نُهُ قرن و نیم بالاخره نبوت داشت نه نُهُ قرن و نیم عمر داشت عمرش بیش از 950 سال بود ﴿فلبث فیهم الف سنةٍ الا خمسین عاماً﴾ این 950 سال قلمرو رسالت و نبوت آن حضرت بود نه عمر آن حضرت خب این عمر طولانی را کسی میتواند تحمل کند که صبر و حوصله و شرح صدر کامل و وسیع داشته باشد به حضرت نوح(سلام الله علیه) میگفتند ﴿انک لفی ضلال مبین﴾ یک ﴿انا لَنراک فی سفاهةٍ﴾ این دو ایشان میفرماید ﴿لیس بی سفاهة﴾ خب این خیلی است دیگر آن وثنی و ثنوی عبدِ ودها به این شیخ الانبیا میگویند ﴿انا لنراک فی سفاهة﴾ این میفرماید ﴿یا قوم لیس بی سفاهة﴾ من سفیه نیستم چقدر با عظمت است الان شما میبینید ﴿ظهر الفساد فی البر و البحر بما کسبت أیدی الناس﴾ این جنگ جهانی اول این جنگ جهانی دوم این آشوبهای مقطعی هر روز یکجا آن افغانستانش آن عراقش آن قبلش در کره بود بعدش در، هر روز هم تهدید به جنگ میکنند برای اینکه یک سلسله علوم تجربی هست و عقل نیست این که تمدن نشد هی بکش هی بکُش هی بکُشی هی بکُشی کدام وحشیت بدتر از این است بالاخره در دوران جاهلی چهارتا شمشیر دار اگر راهزنی میکردند چهل نفر را میکشتند نه چهل میلیون را این محصول این تمدن جدید است دیگر این را حس و تجربه پدید میآورد هیچ کسی آرام ندارد آنهایی هم که این قدرت در آنها هست بالاخره بشر را که با فشار نمیشود بند کرد که این، میگویند گربه شیر میشود به هنگامی که ناامید شد همین است دیگر پس وضع فعلی بشر این است اینها از همین قبیل آدمها به وجود مبارک نوح(سلام الله علیه) میگفتند ﴿انا نراک فی ضلال مبین﴾ ﴿انّا لنراک فی سفاهةٍ﴾ ایشان میفرمودند: ﴿لیس بی سفاهة﴾ من سفیه نیستم این یک چیز عادی نیست این تا شرح صدر نباشد ﴿ألم نشرح لک صدرک﴾ نباشد ﴿قد أوتیت سؤلک یا موسی﴾ نباشد گفتی ﴿رب اشرح لی صدری﴾ ، ﴿قد أوتیت سؤلک یا موسیٰ﴾ تا آن نباشد مگر آدم میتواند نُهْ قرن و نیم این لا طایلات را تحمل بکند الان هم همینطور است حالا این جاهلیت مدرن به مراتب بدتر از جاهلیت کهنه و کهن است فرمود یا قوم، خب
آنها این حرفها را زدند چهار بخش بود براساس معرفتشناسی حسی و تجربی صریحاً هم تکذیب کردند نه او را مؤمنان همراه او را هم تکذیب کردند ﴿قال یا قوم﴾ این دیگر از منظر عاطفه نمیگذرد این کلمه ﴿یا قوم﴾ گفتن بالاخره عاطفهبرانگیز است با جاذبه است نفرمود ایها الناس ایها الکذا و کذا یا قوم یاقوم این یاقوم گفتن تعبیر عاطفی است ﴿أرأیتم﴾ أرایتم یعنی اخبرونی به من خبر بدهید گزارش بدهید خب من اگر بیّنه داشته باشم دلیل داشته باشم حجت داشته باشم باز هم فی ضلالِ مبینام باز هم دروغگویم؟ ﴿ان کنت علی بینة من ربی و آتانی رحمة من عنده فعمیّت علیکم﴾ شما آن چشم باطنی را که باید باز بکنید که نکردید این چشم سر هم به چشم ظاهر هم که آن هم نمیبیند این تعمیه است این خودتان خودتان را گرفتار معما کردهاید ما بیّنه داریم چیز روشنی داریم یک چیز روشن برای نابینا معماست تعمیه شده است به کوری بردن است کور کردن است اعمّاه یعنی کورش کرد یعنی جعله اعمی، معما یعنی راه حلش کور است تعمیه یعنی کور کردن راه فرمود کسی برای شما کور نکرد که شما خودتان راهتان را کور کردید نمیتوانید راه را درست طی کنید وگرنه من یک چیز شفاف و روشنی آوردم برهان آوردم حجت الهی همراه من است ﴿انلزمکموها﴾ ما که شما را مجبور نکردیم بیایید که ما دعوتتان کردیم راه باز است میخواهید بیایید میخواهید نیایید این همان آزادی در عقیده است این عدم تفتیش اعتقاد است این راه باز است حالا یا کجراهه میروید به دوزخ میافتید یا راه مستقیم را طی میکنید حسنه دنیا و آخرت را جمع میکنید ما شما را مجبور نمیکنیم این ﴿انلزمکوها﴾ به لحاظ تکوین است آن به لحاظ تشریع است اینچنین نیست که انسان در نظام تشریع آزاد باشد وگرنه آن میشود اباحه گری خوب اگر در نظام تشریع در شریعت انسان آزاد باشد و ﴿لا إکراه فی الدین﴾ را بر شریعت حمل بکند بر تشریع حمل بکند دیگر پس ﴿خذوه فغلوه ٭ ثم الجحیم صلّوه﴾ برای چیست؟ بگیر و ببند برای چیست؟ واجب و حرام یعنی چه؟ امر به معروف و نهی از منکر یعنی چه فسق و فجور یعنی چه؟ این معلوم میشود که بعضی چیزها فسق است و فجور است و ﴿فألهمها فجورها و تقویٰها﴾ این ﴿لا إاکراه﴾ یا ناظر به این است که مبادی اعتقادی اصلاً اکراه پذیر نیست چون دل به دست کسی نیست یا در نظام تکوین انسان آزاد آفریده شده تا با میل و رغبت خود یک راه مشخصی را انتخاب بکند وگرنه در نظام تشریع راه مشخص است و انسان را وادار میکنند به امر به معروف نهی از منکر که این گناه واقع نشود امر به معروف و نهی از منکر برای دفع فساد است تعزیرات و حدود برای رفع، در تعزیرات و حدود دستگاه قضایی بعد از ارتکاب جرم افراد را تنبیه میکند که چرا این کار را کردی؟ در امر به معروف و نهی از منکر آن بخشهای مهم را حکومت اسلامی به عهده میگیرد که این کار را نکن این برای دفع گناه است آن برای کیفر گناه مرزهایشان هم فرق میکند این یکی کار دستگاه قضایی نیست آن یکی مربوط به دستگاه قضایی است فرمود ما که شما را الزام نکردیم این راه روشنی است شما نمیبینید شما تمام این مناظر را منحصر کردید در یک طرف آن هم چشم ظاهری است بعد میگویید ﴿ما نراک الا بشرا مثلنا﴾ ﴿و ما نراک اتبعک إلاّ الذین هم اراذلنا﴾ ﴿وَ ما نری لکم علینا من فضل﴾ همه را به همان حس و تجربه اسناد دادید آخر یک چشم دیگری هم دارید آن را باز کن ما چه کسی هستیم حرفمان چیست و اینها که ایمان آوردند چه کسیاند، خودت را کور کردی خودتان را کور کردید ما که کورتان نکردیم الزامی هم در کار نیست ﴿فعمیت علیکم أنلزمکموها و انتم لها کارهون﴾ نه ﴿لا اکراه فی الدین﴾ میخواهید قبول بکنید میخواهید قبول نکنید ولی ما حجت خداییم بعد فرمود وقتی یک ملّت، حالا طلیعهٴ برهان است وقتی یک ملّت حرف یک رهبری را قبول میکند که او هم حسن فعلی داشته باشد هم حسن فاعلی هم حرف خوب بزند دعوت خوب بکند تز خوب داشته باشد یک هم آدم خوبی باشد غرض و مرضی نداشته باشد دو خوب اگر من [را] دیدید سوابقم را دیدید بررسی کردید هدفی از شما دارم چیزی هم نخواستم نه جاه طلبم نه مالی میخواهم نه غرضی دارم نه مرضی دارم این درباره خود من که به حسن فاعلی برمیگردد حرفها هم که برهان بر توحید است خب چرا، آن دعوت را قبول کنید و از من هم بشنوید برای اینکه هر دو جهت قابل قبول است یکی اینکه حرفْ حرف صحیح و منطقی باشد یکی اینکه آن گوینده بی غرض باشد در اوائل سورهٴ مبارکهٴ یس هست که ﴿اتبعوا﴾ از کسی که این دو عنصر محوری را دارد ﴿اتبعوا﴾ یک ﴿من لا یسئلکم أجراً﴾ دو ﴿و هم مهتدون﴾ منظور از اجر نه تنها پول است کسی جاهطلب باشد اجر میخواهد کسی ریاست طلب باشد اجر میخواهد کسی که منزه از این بازیها باشد اجر نمیخواهد مستعیض به تعبیر مرحوم بوعلی و مستغرض هر دو عوض طلباند یک وقت کسی عوضخواه است یک وقت کسی غرضخواه است آن مستغرض و مستعیض هر دو بالاخره سودا گرند اگر کسی قصد سوداگری ندارد چیزی نمیخواهد ریاستی جایی نمیخواهد و حرفهایش هم خوب است خب گوش کنید دیگر ﴿اتَّبِعوا من لا یسئلکم أجرا﴾ نه از شما دستبوسی میخواهد نه جاه میخواهد نه مقام میخواهد میداند اینها بازی است این یک حرفهای خوب هم میزند این دوتا خب چرا گوش نمیدهید ﴿اتبعوا﴾ کسی که این دوتا صفت را دارد ﴿من لا یسئلکم أجراً﴾ بالقول المطلق ﴿و هم مهتدون﴾ در مسیرند حرفایشان خوب است سیرهٴشان خوب است سنتشان خوب است عقیدهٴشان خوب است اخلاقشان خوب است گفتار و رفتار و نوشتارشان خوب است اهل بازی هم نیستند خب گوش کنید دیگر این حرف آن بزرگواری است که در سورهٴ یس مطرح فرمود و به عنوان شهیدِ سورهٴ یس ﴿قیل أدْخل الجنّة﴾ درباره او گفته شد خب وجود مبارک نوح(سلام الله علیه) و انبیای دیگر هم همینطور فرمودند که ما از شما چیزی نمیخواهیم که چیزی نمیخواهیم یعنی در قول المطلق نه یعنی پول نمیخواهیم آقایی میخواهیم آنها این آقایی موهوم را هم مثل پول میدانند این را یک نحوه دلالی و سوداگری میدانند میگویند اگر سوابق ما را دیدید سنت ما را میبینید حرفهای ما را هم میبینید خب گوش کنید دیگر ﴿و یا قوم لا أسئلکم علیه مالاً إنْ أجری إلا علی الله﴾ پس از شما هیچ چیز نمیخواهم اما اینها [را] گفتید اراذلاند اینها مؤمنان الهیاند چرا رذلاند؟ ﴿و ما انا بطارد الذین آمنوا إنهم ملاقوا ربهم﴾ اینها به لقای پروردگارشان میروند یک چنین انسانهای شریفیاند ﴿و لکنی أریٰکم قوماً تجهلون﴾ رأی من این است که شما گرفتار جهل علمی و جهالت عملی هستید شما رؤیتتان درباره من این است که من بشرم بله رؤیتتان درست است ولی اهل رأی نیستید که بفهمید من عاقلم ولی من اهل رأیام با آن دید باطنْ جهل علمی و جهالت عملی شما را میبینم
«و الحمد لله رب العالمین»
- استدلال قوم حضرت نوح (ع) در انکار نبوت حضرت نوح (ع)
- قوم حضرت نوح (ع) در معرفت شناسی گرفتار حس و تجربه بودند
- جواب حضرت نوح (ع) به قومش
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿ وَلَقَدْ أَرْسْلْنَا نُوحاً إِلَى قَوْمِهِ إِنِّی لَکُمْ نَذِیرٌ مُبِینٌ ٭ أَن لاَ تَعْبُدُوا إلاّ اللَّهَ إِنِّی أَخَافُ عَلَیْکُمْ عَذَابَ یَوْمٍ أَلِیمٍ ٭ فَقَالَ الْمَلأ الَّذِینَ کَفَرُوا مِن قَوْمِهِ مَا نَرَاکَ إلاّ بَشَراً مِثْلَنَا وَمَا نَرَاکَ اتَّبَعَکَ إلاّ الَّذِینَ هُمْ أَرَاذِلُنَا بَادِیَ الرَّأْیِ وَمَا نَرَى لَکُمْ عَلَیْنَا مِن فَضْلٍ بَلْ نَظُنُّکُمْ کَاذِبِینَ ٭ قَالَ یَا قَوْمِ أَرَأَیْتُمْ إِن کُنتُ عَلَى بَیِّنَةٍ مِن رَبِّی وآتَانِی رَحْمَةً مِنْ عِندِهِ فَعُمِّیَتْ عَلَیْکُمْ أَنُلْزِمُکُمُوهَا وَأَنتُمْ لَهَا کَارِهُونَ﴾
بعد از بیان معارف اعتقادی یعنی توحید و نوبت و معاد و ذکر موعظه و همچنین تشبیه و تمثیل به ذکر مثل و نمونه و فرد خارجی در ذیل یک داستان پرداختند آن داستان جریان حضرت نوح(سلام الله علیه) است با قوم خود وجود مبارک نوح(سلام الله علیه) که اولین پیامبر از انبیای اولواالعزم است کتاب و شریعتی آوردند براهینی بر صحت دعوت خود و صحت دعوای خود اقامه کردند دعوت آنها به توحید است و اصل وحی و نبوت است و معاد دعوای آنها ادعای آنها همان پیامبری است که من پیامبرم یعنی اصل وحی و نبوت حق است و من هم دارای مقام وحی و نبوت هستم براهین ایشان را ذات اقدس الاه نقل میکند نقد مخالفین را هم بازگو میکند و منشأ این نقد را هم ذکر میکند میفرماید با لام قسم که در محاورهٴ عرب قسم سهم تعیین کنندهای داشت فرمود ﴿و لقد أرسلنا نوحاً إلی قومه﴾ و نوح هم فرمود ﴿إنی لکم نذیر مبین﴾ درک آنها از این انذار و هشدار همان انذار دنیوی بود که اینها به معاد معتقد نبودند خیال میکردند فقط از عذاب دنیوی خبر میدهد گرچه انذار انبیا و همچنین نوح(سلام الله علیه) اعمّ از عذاب دنیوی و اخروی است لکن تلقی قوم نوح از این انذار همان عذاب دنیوی است اینها چون به قیامت و عذاب قیامت معتقد نبودند چه اینکه مشرکان حجاز هم به همین مشکل مبتلا بودند فرمود دعوت من توحید است که فقط جز خدا احدی را نپرستید ﴿أن لا تعبدوا إلا الله﴾ و معنای عبادت هم همانطوری که در بحثهای قبل اشاره شده بود در تمام شئون زندگی حضور و ظهور دارد یعنی هم در عقاید هم در اخلاق هم در اعمال نمونهاش این است که وجود مبارک حضرت امیر المؤمنین(سلام الله علیه) در بازار کوفه تازیانه دستش بود و میفرمود «الفقه ثم المتجر» و این هم که در دستورات دینی آمده است «من اتجر بغیر فقه فقد ارتطم فی الرّبا» ناظر به خطر اقتصاد بدون فقه است اقتصاد و تجارت بدون فقه خطر ربا را به دنبال دارد این جریان حضرت امیر(سلام الله علیه) یک تمثیل است نه تعیین یعنی اینچنین نیست که «الفقه ثم المتجر» این مخصوص تجارت باشد بلکه الفقه ثم السیاسه الفقه ثم الثقافه الفقه ثم الحرب الفقه ثم الکذا ثم الکذا ثم الکذا تا کسی فقیه نباشد وارد سیاست بشود به جای سیاستمداری مرحوم مدرس سیاست باز میشود اگر کسی فقیه نباشد وارد ثقافه و فرهنگ و هنر بشود کجراهه میرود اگر کسی از فقه خبر نداشته باشد وارد رشتههای دیگر بشود سر از بیراهه درمیآورد این میشود عبادت خدا که در همه شئون باشد و حرف انبیا هم این بود منتها ضامن اجرای این حرف مسئله ولایت فقیه است و حکومت است و امثال ذلک وگرنه اگر دین در جامعه حضور نداشته باشد در همان مساجد و حسینیه در نماز و روزه خلاصه میشود این که وجود مبارک حضرت نوح فرمود ﴿أن لا تعبدوا إلا الله﴾ پیاده کردنش در بازار کوفه به دست حضرت امیر(سلام الله علیه) ظاهر شد که «الفقه ثم المتجر» و این هم که فرمود اگر کسی بدون فقه وارد تجارت بشود به ربا آلوده میشود این هم در همه مسائل هست اگر کسی نداند چه حلال است چه حرام است حکم خدا چیست وارد سیاست بشود یا فرهنگ و هنر بشود این خطر را دارد پس ﴿أن لا تعبدوا الا الله﴾ یعنی در شرایطی قرار بگیرید که بگویید ﴿إنّ صلاتی و نسکی و محیای و مماتی لله ربّ العالمین﴾ البته هر کسی در حد معرفت و عمل صالح خودش
سؤال ...
جواب: بله درکشان این بود اما حالا باورشان ایمانشان هم این باشد یا نه باور نمیکردند میگفتند دروغ میگویید ﴿بل نظنّکم کاذبین﴾ گاهی هم به حضرت نوح(سلام الله علیه) میگفتند که ﴿یا نوح قد جادلتنا فأکثرت جدالنا فأتنا بما تعدنا ان کنت من الصّادقین﴾ خیلی اصرار میکنی ما را از عذاب میترسانی خب اگر راست میگویی آن عذاب را بیاور آنها که از قیامت خبری نداشتند که باورشان فقط درباره دنیا بود و خیال میکردند که عذاب منحصر در دنیاست و حضرت نوح(سلام الله علیه) گفتند که خب خیلی عذاب عذاب میگویی پس بیاور دیگر از عذاب قیامت خبری نداشتند و همین عذاب دنیا را هم تکذیب میکردند تلقی آنها این بود درک آنها این بود ایمانشان هم برخلاف بود
سؤال ...
جواب: غالب این مشرکین این طور بودند چون مشرکین مسئله معاد را نمیپذیرفتند مسئله قیامت و بهشت و جهنم و اینها را قبول [نداشتند]
سؤال ...
جواب: آن درباره زرتشتیها و امثال اینها هم بود یا اگر میگفتند بلایی میآید یعنی بلای دنیایی دامنگیرمان میشود
خب پس بیان حضرت نوح(سلام الله علیه) که ﴿أن لا تعبدوا إلا الله﴾ یعنی دین در متن زندگی تان باشد که همه انبیا همین را میگفتند وقتی هم که قدرت پیدا کردند تازیانه دست آنها افتاد گفتند «الفقه ثم المتجر» الفقه ثم السیاسه ﴿انی اخاف علیکم عذاب یومٍ ألیم﴾ تلقی آنها از عذاب الیم عذاب کبیر عذاب عظیم که با این تعبیرات گوناگون حضرت نوح(سلام الله علیه) قوم خود را انذار میکرد تلقی آنها همان عذاب دنیا بود عذاب قیامت را که قبول نداشتند منتها این گزارش را هم درست نمیدانستند وجود مبارک نوح وقتی این فرمایش را فرمود ﴿فقال الملأُ الذین کفروا من قومه﴾
سؤال ...
جواب: بله دیگر آن مقطع تاریخی تلقی میکردند مثلاً میگوییم روزی در این مملکت ساسانی بود هخامنشی بود سامانی بود عباسیان بودند طاهریان بودند قجر بود پهلوی بود روزی بساط پهلوی برچیده شد این هم روز تاریخی است دیگر خب حالا مشکل اینها را ذات اقدس الاه طرح میکند پاسخ مشترک هم میدهد فرمود ﴿فقال الملا الذین کفروا من قومه﴾ در نوبتهای قبل این چهار بخش بازگو شد و تفسیر شد اما آنچه در این نوبت مطرح است آن است که منشأ این بخشهای چهارگانه این است که این گروهِ قوم نوح(سلام الله علیه) از نظر معرفت شناسی گرفتار حس و تجربه بودند کسی که معیار شناخت او حس و تجربه است تا چیزی را نبیند باور نمیکند تا چیزی را نشنود باور نمیکند خیال میکند هر موجودی قابل دیدن است هر موجودی قابل شنیدن است اگر یک موجودی فراطبیعی بود قابل دیدن نبود قابل شنیدن نبود قابل حس و تجربه نبود نفی میکنند این تنها درد قوم موسی(سلام الله علیه) نبود که میگفتند ﴿لن نومن لک حتی نری الله جهرةً﴾ یا ﴿ارنا الله جهرةً﴾ کسانی که مبتلای به حس و تجربهاند در معرفت شناسی که ضعیفترین مرحله معرفت شناسی همین مرحله حس و تجربه است بالاتر از آن معرفت ریاضی است بالاتر از آن معرفت حکمت و کلام است بالاتر از آن معرفت عرفان است تا برسیم به سلطان معارف که وحی انبیا و اولیا(علیهم السلام) است اینها در همین پله اول مانده بودند چیزهایی را میگفتند ما باور میکنیم که ببینیم پس معیار معرفت اینها حس و تجربه است و چیزی حق است که دیده بشود چیزی که دیدنی نیست شنیدنی نیست پوشیدنی و لمس کردنی نیست یک افسانه و خرافاتی بیش نیست روی این معرفت شناسی در درجه اول آمدند نبوت نوح(سلام الله علیه) را انکار کردند گفتند ﴿ما نراک إلاّ بشراً مثلنا﴾ ما وقتی درباره تو بررسی میکنیم تو را مثل خودمان میبینیم این همان ﴿أرنا الله جهرةً﴾ است که قوم موسیٰ میگفتند ﴿لن نؤمن لک حتی نری الله جهرةً﴾ است که قوم موسیٰ میگفتند یعنی ما باید ببینیم نبوّت تو را باید ببینیم ما در تو غیر از بشریت چیز دیگری نمیبینیم خب چه فرقی بین ما و تو هست؟ آن که انبیا فرمودند که بله ﴿انما أنا بشر مثلکم یُوحی إلیَّ﴾ آن ﴿یوحی إلیَّ﴾ ای را که نه میشنوند نه میبینند برخیها میگویند ﴿لن نومن لک حتی نری الله جهرةً﴾ اگر برای تو کتاب میآید برای ما هم صحیفه و کتاب بیاید تا باور بکنیم خب کسی که میگوید تا من نبینم باور نمیکنم یعنی ضعیفترین مرحله درک برای اینهاست که حدّ حیات حیوانی است حیوان که دیگر اهل ریاضیات نیست که بیاید معادلات ریاضی را حل بکند گرچه برخیها بر ایناند که در حیوانات یک شعور مستوری هست که برای ما مشهود و روشن نیست آنها هم درکهای قوی دارند نظیر آنچه که هدهد گفت ﴿أحطّتٌ بما لم تحط به﴾ ﴿وجدتها و قومها یسجدون للشمس من دون الله﴾ چرا خدایی که شمس آفرین است او را عبادت نمیکنند چه ﴿ألا یسجدوا لله الذی یخرج الخَبْء﴾ این حرفها حرفهای حکمت و کلام است که هدهد میزند آیا همه حیوانات تا این اندازه درک میکنند؟ یا این به برکت اعجاز حضرت سلیمان(سلام الله علیه) است که او را آگاه کرد مطلب دیگری است ولی بالاخره اثبات ادراکات ریاضی عمیق برای حیوانات کار آسانی نیست ضعیفترین مرحله درک همین درک حسی و تجربی است از آنْ ادراکِ بالاتر ادراکِ ریاضی است و از آن بالاتر ادراکِ حکمت و کلام است و از آن بالاتر ادراکِ عرفانی است و از آن بالاتر که سلطان همه علوم است وحی انبیا و اولیا(علیهم السلام) است
سؤال ...
جواب: بله شواهدی که هست حالا آیا آنچه که درباره حضرت سلیمان آمده معجزه آن حضرت بود که هدهد با خبر شد یا نه حیوانات میتوانند این اندازه بفهمند هم بحث خاص خودش را میطلبد این گروه که گرفتار حس و تجربه بودند میگفتند ما هر چه جستجو میکنیم در شما فقط بشریت میبینیم همین حرف را در آن سه بخش دیگر هم میزنند ﴿ما نراک إلاّ بشراً مثلنا﴾ خب مطلبی که اینجا باید طرح بشود این است که آنها، همهٴ آنها یا در بین آنها کسانی بودند که قائل به تجرّد فرشتگان بودند اگر قائل به تجرد فرشتهها باشند خودشان ممکن است که این مشکل معرفت شناسی را داشته باشند لکن بالاخره معتقدند فرشته موجدی است مجرد که اهل اکل و شرب نیست آنها میگویند اگر بنا شد از طرف خدای سبحان کسی به عنوان پیامبر بیاید این باید فرشته باشد اما شما که جسم دارید اهل اکل و شرباید ﴿یأکل الطّعام و یمشی فی الأسواق﴾ شما نمیتوانید با خدا رابطه داشته باشید پیام خدا را بیاورید قرآن کریم این بخش را رد کرده است که انسان نمیتواند پیام آور خدا باشد اما آن بخش را رد نکرده است که فرشتهها مثل انسان نیستند ﴿یأکل الطّعام و یمشی فی الأسوٰاق﴾ نیستند این بخش را تقریبا امضاً کرده است آن بخش را که اهل اکل و شرب نیستند جسم نیستند مادّه نیستند خب اگر آنها هم مثل بشر بودند جسم داشتند اکل و شرب داشتند قیام و قعود داشتند خواب و بیداری داشتند چطور مشرکان میگفتند که بشر نمیتواند پیک خدا باشد فرشته میتواند؟ معلوم میشود برای فرشته یک قداست وجودی قائل بودند و این معنا را قرآن رد نکرد آنچه را قرآن رد کرد این است که اینها میگفتند بشر نمیتواند رسول خدا باشد قرآن رد کرد که کاملاً میتواند خب گفتند ﴿ما نراک إلاّ بشراً مثلنا﴾ شما هم مثل مایید و بشر نمیتواند این کار را بکند همین اساس معرفت شناسی حسی و تجربی ضعیف که مایه انکار وحی و نبوت شد مایه انکار اصول ارزشی جامعه شد کرامتی وجود دارد تقوا وجود دارد عدالتی وجود دارد زهد و پارسایی وجود دارد این معارف وجود دارند اینها اصول ارزشیاند همه اینها را نفی میکردند فقط سر و وضع پیروان حضرت نوح را نگاه میکردند میدیدند اینها سر و وضع درستی ندارند لباسشان فاخر نیست وسیله نقلیه ندارند میگفتند اینها جزء اراذلاند اما حالا ﴿إنّ أکرمکم عند الله أتقیٰکم﴾ اینها کرامتی دارند معنویتی دارند زهدی دارند اطاعتی دارند عبادتی دارند تقرب الهی دارند اینها باعث فضیلت اینهاست اینها را درک نمیکردند این خطر دوم حس گرایی و تجربه گرایی این گروه نازل است که معرفت شناسی آنها حس و تجربه است وگرنه از این افراد به رذل تعبیر کردن چه توجیهی دارد؟ حالا اگر کسی لباسش کامل نیست نو نیست این رذل است؟ معلوم میشود که بر اساس معرفت شناسی حسی و تجربی تمام تلاش و کوشش روی مادّه است ارزش روی مادّه است کسی که دارد عزیز است ندارد ذلیل است کسی که دارد شریف است ندارد رذیل و پست است همین. وجود مبارک نوح درباره آنها فرمود شما با چشم تحقیر به اینها نگاه میکنید من چه جرأتی بکنم چه قدرتی دارم که اینها را طرد کنم تا شما بیایید ﴿و یا قوم لا أسئلکم علیه مالاً﴾ این را در آیهٴ 29 به بعد همین سورهٴ هود فرمود، همین مَلأ نوح گفتند اگر میخواهید ما در انجمن شما حضور پیدا کنیم این فقرا را بیرون کنید تا ما بیاییم اینها اراذلاند وجود مبارک نوح فرمود ﴿لا أسئلکم علیه مالاً ان أجری إلاّ علی الله و ما أنا بطاردِ الذین آمنوا إنهم ملاقوا ربهم ولکنّی أراکم قوما تجهلون﴾ شما یک آدمهای جاهلی هستید هم جهل علمی دارید هم جهالت عملی دارید خب حالا اینها یک مقدار از نظر مسائل مادی ضعیفاند چه دلیلی دارد که اینها را شما طرد بکنید؟ چه دلیل دارد که اینها را رذل بدانید؟ پس بر اساس آن معرفتشناسی حسی و تجربی ناصواب مؤمنان را رذل میدانستند این یک و چون خودشان آن معارف را درک نمیکردند فکر میکردند که اینها هم درک نمیکنند اینها زود باورند این ﴿بادی الرای﴾ یعنی زود باور یعنی کسی که هرچه شنید زود تصدیق میکند ﴿و ما نریٰک﴾ نه رأی ما این است رؤیت ما این است و رؤیت اینها همان رأی اینهاست آن که میگوید ﴿لن نؤمن لک حتی نری الله جهرةً﴾ رأی او هم در رؤیت اوست اینکه میگویند عقل فلان کَس در چشم فلان کَسِ اوست یعنی این حس گراست عقل او در گوش اوست یعنی همین که شنید باورش میشود بدون تحقیق
سؤال ...
جواب: حضور در انجمن را ممکن بود بپذیرند اما آن اصل اوّلی که محفوظ است ﴿ما نراک إلاّ بشرا مثلنا﴾ وجود مبارک حضرت نوح میفرمود باید از من اطاعت کنید چه اینکه در سوره مبارکه نوح که بحثش دیروز گذشت این بود که شما باید از من اطاعت کنید آیه سه سورهٴ مبارکهٴ نوح این بود ﴿أن اعبدوا اللهَ و اتَّقوه و أطیعونِ﴾ بالاخره او رهبر مردم است باید مردم از او اطاعت بکنند منتها پیامبران(علیهم الصلاة و علیهم السلام) بدون حکم الاهی دستوری نمیدهند تمام دستورات اینها برابر شریعت الاهی است اطاعت اینها یا بلاواسطه یا مع الواسطه به اطاعت حق برمیگردد آنها بخواهند از نوح(سلام الله علیه) به عنوان پیامبر اطاعت کنند همان بهانه اول را دارند اشکال اول را دارند که ﴿ما نراک إلا بشرا مثلنا﴾ خب حالا که تو بشری هستی مثل ما باید ببینیم که در جوامع بشری از آن جهت که بشرند چه چیزی عامل ارزش است اینها فاقد اصول ارزشیاند اینها فقیرند فقیر بی ارزش است اینها جامهٴ نو در بر ندارند رذلاند اینها سریعاً حرف تو را قبول کردند زود باورند از این حرفها خب ﴿و ما نراک اتبعک الا الذین هم اراذلنا بادی الرأی﴾ آوردن الذین و اینها یعنی اینها به رذالت شناخته شده بودند خب قبلاً اینها چکار کردند که اینها اراذلاند؟ جز فقر و ساده زیستن و اینها چیز دیگر نداشتند که چطور اینها جزء ﴿الذین هم اراذلنا﴾ نگفتند که و ما نراک اتّبعک الا اراذلنا اینکه میگویند ﴿الا الذین هم اراذلنا﴾ یعنی ما اینها را میشناسیم اینها جزء اراذل هستند برای اینکه اینها فقیرند اشکال سوم اینها این است که خب پس شما چون جنبه بشری دارید باید ببینیم چه کسی دنبال تو راه افتاده چه کسی تو را قبول کرده ما میبینیم اراذل تو را قبول کردند حالا شما با این اراذل یک سازمانی یک انجمنی یک جمعیتی یک حزب و یک گروه شریفی هم تشکیل ندادید یا بگوییم حالا درست است اینها که اراذلاند دور تو جمع شدند باهم توانستید یک کار مثبتی بکنید آن هم که نیست ﴿و ما نری لکم علینا من فضل﴾ آن دوتای اول یکی راجع به رهبر بود یکی راجع به امت این حرف سومی راجع به آن سیستم نظاممند اینهاست مجموع امام و امت است مجموع رهبر و مردم است لذا ضمیر را جمع آورند ﴿و ما نری لکم علینا من فضل﴾ خب
مطلب چهارم این است که خب بر اساس اصولی که ما داریم یعنی معیار معرفتشناسی حس و تجربه است از یک سو و اصول ارزشی ما هم ثروت است و قدرت است و شجاعت است و امثال ذلک از سوی دیگر نه آن ثروت و شجاعت و جنگجویی در شما هست در پیروان شما هست و نه آثار دیگر پس شما دروغ میگویید این که قیامتی هست و از طرف خدا آمدم و احکامی هست و حِکَمی هست اینها میشود دروغ ﴿بل نظنکم کاذبین﴾ کاذب إسناد کاذب به وجود مبارک حضرت نوح روی تلقیِ غلط و باطل قومشان خب یک توجیهی داشتند اما اسناد کاذب به قوم نوح برای اینکه آنها هم گزارشگر بودند آنها هم مبلِّغ بودند آنها هم خبر میدادند آنها که تماشاچی نبودند که، کاذب وصف گزارشگر است اگر کسی گزارشی نکند خبری ندهد فقط ناظر صحنه باشد این نه صادق است نه کاذب برای اینکه صدق و کذب که سلب و ایجاب نیست که ارتفاعشان محال باشد عدم و ملکه است عدم و ملکه یک جامعی میطلبد کسی که خبر میدهد یا صادق است یا کاذب کسی که خبر نمیدهد نه صادق است نه کاذب و ارتفاع اینها محال نیست گرچه اجتماع اینها محال است یک کسی هم صادق باشد هم کاذب بله محال است من جهة واحدة اما نه صادق باشد نه کاذب که محال نیست چون اگر خبر نداد هیچ کدام از این دو وصف دربارهٴ او نیست اینها که دُوْر حضرت نوح جمع شدند احساس مسئولیت کردند همان پیام را به دیگران منتقل کردند جزء مبلغان الهی شدند گزارشگر شدند گزارشگر بالاخره یا صادق است یا کاذب این که به جمعیت مؤلَّف از نوح و امّتش یاد کردند بعد گفتند که ﴿بل نظنکم کاذبین﴾ معلوم میشود آنها هم گزارش میدادند خبر میدادند و داعیهای داشتند تبلیغی میکردند از طرف وجود مبارک نوح(سلام الله علیه)
سؤال ... جواب: نه خیر یعنی ما اطمینانمان این است دیگر چه اینکه در خیلی از موارد ﴿وبالآخرة هم یظنون﴾ یعنی یطمئنون، یعلمون
سؤال ...
جواب: بله دیگر معنوی را که اصلاً منکر بودند مادی هم که خوب نداشتید آخر میگفتند چه فضیلتی شما دارید ما بیاییم در انجمن شما توجیهی ندارد که
از اینجا معلوم میشود که چرا قرآن کریم از نظر تدوینی جریان خلقت انسان خلافت انسانی اینکه انسان عالِم به اسمای الاه است اینکه انسان معلم فرشتههاست را چرا نقل کردند این مبادی تصدیقیه بسیاری از مسائل حل میشود اگر در طلیعه قرآن کریم از نظر تدوین مسئله انسان شناسی خوب توجیه شده است دیگر این شبهات قهراً رخت برمیبندد شبههای که انسان نمیتواند با خدا رابطه داشته باشد شبهه اینکه انسان نمیتواند کاری انجام بدهد که بالاتر از ملائکه باشد این کارها و این رسالت مخصوص ملائکه است همهٴ این شبهاتی که از دیرزمان در بین مشرکان بود رخت برمیبندد شما مثلاً این مشکل در اینها تنها در زمان حضرت نوح(سلام الله علیه) نبود مشکل جوامع متعدد اعمِ از عصر نوح قبل از طوفان بعد از طوفان اینچنین بود در سورهٴ مبارکهٴ اسراء آیه 93 به این صورت است که مشرکان حجاز میگفتند که سبحان ربی، آنها میگفتند که سورهٴ إسراء آیهٴ 94 ﴿و ما منع النّاس أن یومنوا إذ جائَهم الهدی إلاّ أن قالوا أ بَعَث الله بشراً رسولا﴾ مهمترین مانع ایمان آوردن آنها این بود که میگفتند مگر بشر پیامبر میشود خب اگر قرآن بشر را معنی کرده که بشر جسمی دارد جان ملکوتی دارد ﴿نفخت فیه من روحی﴾ است خلیفة الله است اسماء الهی را یاد میگیرد معلم ملائکه میشود این بینش بسیاری از مسائل را حل میکند مبادی تصدیقیه مسئله وحی و رسالتیابیِ انسانها را تأمین میکند مهمترین مانعِ مشرکان این بود میگفتند ﴿و ما منع الناس أن یومنوا اذ جائهم الهدی الا ان قالوا أبعث الله بشرا رسولا﴾ آنگاه ذات اقدس الاه به پیامبرش فرمود که اگر زمین جایگاه فرشتهها بود ملائکه اینجا زندگی میکردند بله ما هم برای اینها ملائکه میفرستادیم اما بشر روی زمین زندگی میکند شماها زندگی میکنید باید از نوع شما کسی بیاید برای هدایت شما که حجت خدا باشد اسوهٴ شما هم باشد حرف شما را ببیند با شما احتجاج کند شما با او احتجاج کنید ﴿قل لو کان فی الأرض ملائکةٌ یمشون مطمئنّین لَنزلنا علیهم من السماء ملکاً الرسولاً﴾ در سورهٴ مبارکهٴ مؤمنون آیه 33 و 34 به این صورت است ﴿و لئن أطعتم بشرا مثلکم انکم اذاً لخاسرون﴾ اینها به یکدیگر میگفتند خب این کسی آمده مدعی رسالت است یک انسان است دیگر یک بشر است دیگر این که ملک که نیست که خب اگر شما بخواهید از بشر اطاعت کنید خسارت میبینید این به هویت انسانی شما آسیب وارد میشود برای اینکه چرا انسان در برابر انسان باید خضوع کند آیات دیگری هم که همین گروه داشتند درباره بشر بودن هم از همین قبیل است میگفتند آیه شش سوره مبارکهٴ تغابن این است که ﴿ذلک بانه کانت تأتیهم رسلهم بالبینات فَقالوا أبشر یهدوننا﴾ خب اگر هدایتی از طرف خدا باید بیاید به وسیله فرشتهها باید بیاید نه به وسیله بشر ﴿أبشر یهدوننا﴾ اما وقتی ذات اقدس الاه بشر را معرفی کرد که بشر ﴿نفخت فیه من روحی﴾ دارد بشر ﴿و علم الآدم الأسماء کلها﴾ دارد بشر ﴿ثم عرضهم علی الملائکة﴾ دارد بشر ﴿یا آدم أنبئْهم باسمائهم﴾ دارد اگر این مقام برای بشریت و انسانیت هست هیچ محذوری ندارد که بشر پیامبر بشود، خب پس معرفت شناسی اینها را تخطئه میکند که تنها حس نیست بشرشناسی اینها را بعد از تخطئهٴ معرفتشناسی اینها تخطئه میکند که بشر تنها همین نیست که شما میبینید که ﴿یأکل الطعام و یمشی فی الاسواق﴾ و مانند آن
مطلب دیگر اینکه گرچه انبیا(علیهم السلام) وقتی بساط دعوتشان را پهن کردند بیش از همه و پیش از همه محرومان آمدند اما این نه برای آن است که انبیا شعار اقتصادی میدادند که مثلاً بیایید اینجا وضع مالی شما خوب بشود آن کاری که در طرحهای مارکس و انگلز ـ معاذ الله ـ مطرح است اینها شعار عدل و آزادی میدادند و استقلال، عدل را افراد ستمدیده بیشتر میپذیرند نه ستمگر آزادی را افراد در بند بیشتر میپذیرند نه بند کنندهها استقلال را افراد تبعیت و استعمار شده بیشتر میپذیرند نه افراد مستعمر وگرنه مسئله اقتصاد و مال و اینها نبود لذا برخی از فقرا هم مخالفت میکردند این شعار یک شعار توحید بود و در کنار توحید عدل و احسان و مانند آن
سؤال ...
جواب: چرا چون آخر آن انذار بیش از این اثر داشت در آن همه آیات تبشیری که در سورهٴ مبارکهٴ نوح بود و مقداری از آنها تلاوت شد این هم تبشیر است دیگر فرمود از سورهٴ مبارکهٴ نوح آیه ده به بعد ﴿فقلت استغفروا ربکم إنّه کان غفارا ٭ یرسل السماء علیکم مدرارا ٭ و یمدد کم بأموال و بنین و یجعل لکم جناتٍ و یجعل لکم أنهارا﴾ اینها همه تبشیر است ترغیب است تشویق است دیگر اما اینکه در بعضی از بحثها گفته شد هیچ مکتبی نیست الی یوم القیامه که ظهور بکند مگر اینکه باید بر قرآن کریم عرضه بشود و قرآن کریم درباره صحت و سقم آن نظر دارد جریان پلورالیزم که مبسوطاً مطرح شده در سالهای قبل سکولاریزم هم همچنین اما جریان هرمنوتیک و امثال ذلک ممکن است [در] آیات مناسبی که در پیش داریم انشاء الله طرح بشود اجمالش این است که قرآن برهان اقامه میکند واقعْ مطلق است نسبی نیست فهمْ مطلق است نسبی نیست یعنی حق و باطل بودن، ممکن است این شخص آن محدوده خاص را بفهمد نسبی بفهمد اما نه اینکه واقع نسبت به او از نظر صواب در برابر خطا نسبی باشد حجت نسبی است اما واقع و درک واقع و صدق و کذب نسبی نیست و واقعی است و هر کس راه دارد که به واقع برسد در قرآن کریم آمده است که واقع یکی است یک متعدد نیست راه برای رسیدنِ واقع یعنی همان واقعِ واحد باز است این دو افرادی که با گرایشهای مختلف مکتبهای مختلف فهمهای مختلف عقاید مختلف داشتند در برابر احتجاج قرآن کریم آن راه را طی کردند به آن واقع رسیدند این سه خیلی افراد دست از مکتب قبلی خودشان برداشتند به مکتب جدید روی آوردند این چهار یعنی کسی مکتبی داشته باشد مبنایی داشته باشد اصولی برای آن مقبول و معقول تلقی شده باشد وقتی در برابر قرآن قرار گرفت در برابر احتجاج قرار گرفت ممکن است واقع را بفهمد و دست از همه آنها بردارد اینکه عده زیادی از وثنیت به اسلام آمدند از یهودیت به اسلام آمدند از زرتشتیت به اسلام آمدند از مسیحیت به اسلام آمدند از داشتن آیینهای گوناگون به اسلام گرایش پیدا کردند همین است در داخله حوزههای اسلامی هم همینطور است یک کسی مبانی خاص دارد مبنای مخصوص دارد وقتی با یک حجت دیگر برخورد کرده است کاملاً منقلب میشود یک تحول فکری در او پیدا میشود آنچه را که قبلاً داشت با همان اصول میاندیشید استدلال میکرد همه را میگذاشت کنار و گذاشت کنار یا میگذارد کنار و مطلب جدید میپذیرد حالا اینها انشاء الله به خواست خدا در آیات مناسب مطرح میشود
سؤال ...
جواب: خب البته آدم وقتی که عمل صالح داشته باشد خیلی از اوصاف نفسانی او برمیگردد آن وقت، پس این چهار بخش شد و وجود مبارک حضرت نوح هم از پرحوصله ترین انبیا بود این نُهُ قرن و نیم بالاخره نبوت داشت نه نُهُ قرن و نیم عمر داشت عمرش بیش از 950 سال بود ﴿فلبث فیهم الف سنةٍ الا خمسین عاماً﴾ این 950 سال قلمرو رسالت و نبوت آن حضرت بود نه عمر آن حضرت خب این عمر طولانی را کسی میتواند تحمل کند که صبر و حوصله و شرح صدر کامل و وسیع داشته باشد به حضرت نوح(سلام الله علیه) میگفتند ﴿انک لفی ضلال مبین﴾ یک ﴿انا لَنراک فی سفاهةٍ﴾ این دو ایشان میفرماید ﴿لیس بی سفاهة﴾ خب این خیلی است دیگر آن وثنی و ثنوی عبدِ ودها به این شیخ الانبیا میگویند ﴿انا لنراک فی سفاهة﴾ این میفرماید ﴿یا قوم لیس بی سفاهة﴾ من سفیه نیستم چقدر با عظمت است الان شما میبینید ﴿ظهر الفساد فی البر و البحر بما کسبت أیدی الناس﴾ این جنگ جهانی اول این جنگ جهانی دوم این آشوبهای مقطعی هر روز یکجا آن افغانستانش آن عراقش آن قبلش در کره بود بعدش در، هر روز هم تهدید به جنگ میکنند برای اینکه یک سلسله علوم تجربی هست و عقل نیست این که تمدن نشد هی بکش هی بکُش هی بکُشی هی بکُشی کدام وحشیت بدتر از این است بالاخره در دوران جاهلی چهارتا شمشیر دار اگر راهزنی میکردند چهل نفر را میکشتند نه چهل میلیون را این محصول این تمدن جدید است دیگر این را حس و تجربه پدید میآورد هیچ کسی آرام ندارد آنهایی هم که این قدرت در آنها هست بالاخره بشر را که با فشار نمیشود بند کرد که این، میگویند گربه شیر میشود به هنگامی که ناامید شد همین است دیگر پس وضع فعلی بشر این است اینها از همین قبیل آدمها به وجود مبارک نوح(سلام الله علیه) میگفتند ﴿انا نراک فی ضلال مبین﴾ ﴿انّا لنراک فی سفاهةٍ﴾ ایشان میفرمودند: ﴿لیس بی سفاهة﴾ من سفیه نیستم این یک چیز عادی نیست این تا شرح صدر نباشد ﴿ألم نشرح لک صدرک﴾ نباشد ﴿قد أوتیت سؤلک یا موسی﴾ نباشد گفتی ﴿رب اشرح لی صدری﴾ ، ﴿قد أوتیت سؤلک یا موسیٰ﴾ تا آن نباشد مگر آدم میتواند نُهْ قرن و نیم این لا طایلات را تحمل بکند الان هم همینطور است حالا این جاهلیت مدرن به مراتب بدتر از جاهلیت کهنه و کهن است فرمود یا قوم، خب
آنها این حرفها را زدند چهار بخش بود براساس معرفتشناسی حسی و تجربی صریحاً هم تکذیب کردند نه او را مؤمنان همراه او را هم تکذیب کردند ﴿قال یا قوم﴾ این دیگر از منظر عاطفه نمیگذرد این کلمه ﴿یا قوم﴾ گفتن بالاخره عاطفهبرانگیز است با جاذبه است نفرمود ایها الناس ایها الکذا و کذا یا قوم یاقوم این یاقوم گفتن تعبیر عاطفی است ﴿أرأیتم﴾ أرایتم یعنی اخبرونی به من خبر بدهید گزارش بدهید خب من اگر بیّنه داشته باشم دلیل داشته باشم حجت داشته باشم باز هم فی ضلالِ مبینام باز هم دروغگویم؟ ﴿ان کنت علی بینة من ربی و آتانی رحمة من عنده فعمیّت علیکم﴾ شما آن چشم باطنی را که باید باز بکنید که نکردید این چشم سر هم به چشم ظاهر هم که آن هم نمیبیند این تعمیه است این خودتان خودتان را گرفتار معما کردهاید ما بیّنه داریم چیز روشنی داریم یک چیز روشن برای نابینا معماست تعمیه شده است به کوری بردن است کور کردن است اعمّاه یعنی کورش کرد یعنی جعله اعمی، معما یعنی راه حلش کور است تعمیه یعنی کور کردن راه فرمود کسی برای شما کور نکرد که شما خودتان راهتان را کور کردید نمیتوانید راه را درست طی کنید وگرنه من یک چیز شفاف و روشنی آوردم برهان آوردم حجت الهی همراه من است ﴿انلزمکموها﴾ ما که شما را مجبور نکردیم بیایید که ما دعوتتان کردیم راه باز است میخواهید بیایید میخواهید نیایید این همان آزادی در عقیده است این عدم تفتیش اعتقاد است این راه باز است حالا یا کجراهه میروید به دوزخ میافتید یا راه مستقیم را طی میکنید حسنه دنیا و آخرت را جمع میکنید ما شما را مجبور نمیکنیم این ﴿انلزمکوها﴾ به لحاظ تکوین است آن به لحاظ تشریع است اینچنین نیست که انسان در نظام تشریع آزاد باشد وگرنه آن میشود اباحه گری خوب اگر در نظام تشریع در شریعت انسان آزاد باشد و ﴿لا إکراه فی الدین﴾ را بر شریعت حمل بکند بر تشریع حمل بکند دیگر پس ﴿خذوه فغلوه ٭ ثم الجحیم صلّوه﴾ برای چیست؟ بگیر و ببند برای چیست؟ واجب و حرام یعنی چه؟ امر به معروف و نهی از منکر یعنی چه فسق و فجور یعنی چه؟ این معلوم میشود که بعضی چیزها فسق است و فجور است و ﴿فألهمها فجورها و تقویٰها﴾ این ﴿لا إاکراه﴾ یا ناظر به این است که مبادی اعتقادی اصلاً اکراه پذیر نیست چون دل به دست کسی نیست یا در نظام تکوین انسان آزاد آفریده شده تا با میل و رغبت خود یک راه مشخصی را انتخاب بکند وگرنه در نظام تشریع راه مشخص است و انسان را وادار میکنند به امر به معروف نهی از منکر که این گناه واقع نشود امر به معروف و نهی از منکر برای دفع فساد است تعزیرات و حدود برای رفع، در تعزیرات و حدود دستگاه قضایی بعد از ارتکاب جرم افراد را تنبیه میکند که چرا این کار را کردی؟ در امر به معروف و نهی از منکر آن بخشهای مهم را حکومت اسلامی به عهده میگیرد که این کار را نکن این برای دفع گناه است آن برای کیفر گناه مرزهایشان هم فرق میکند این یکی کار دستگاه قضایی نیست آن یکی مربوط به دستگاه قضایی است فرمود ما که شما را الزام نکردیم این راه روشنی است شما نمیبینید شما تمام این مناظر را منحصر کردید در یک طرف آن هم چشم ظاهری است بعد میگویید ﴿ما نراک الا بشرا مثلنا﴾ ﴿و ما نراک اتبعک إلاّ الذین هم اراذلنا﴾ ﴿وَ ما نری لکم علینا من فضل﴾ همه را به همان حس و تجربه اسناد دادید آخر یک چشم دیگری هم دارید آن را باز کن ما چه کسی هستیم حرفمان چیست و اینها که ایمان آوردند چه کسیاند، خودت را کور کردی خودتان را کور کردید ما که کورتان نکردیم الزامی هم در کار نیست ﴿فعمیت علیکم أنلزمکموها و انتم لها کارهون﴾ نه ﴿لا اکراه فی الدین﴾ میخواهید قبول بکنید میخواهید قبول نکنید ولی ما حجت خداییم بعد فرمود وقتی یک ملّت، حالا طلیعهٴ برهان است وقتی یک ملّت حرف یک رهبری را قبول میکند که او هم حسن فعلی داشته باشد هم حسن فاعلی هم حرف خوب بزند دعوت خوب بکند تز خوب داشته باشد یک هم آدم خوبی باشد غرض و مرضی نداشته باشد دو خوب اگر من [را] دیدید سوابقم را دیدید بررسی کردید هدفی از شما دارم چیزی هم نخواستم نه جاه طلبم نه مالی میخواهم نه غرضی دارم نه مرضی دارم این درباره خود من که به حسن فاعلی برمیگردد حرفها هم که برهان بر توحید است خب چرا، آن دعوت را قبول کنید و از من هم بشنوید برای اینکه هر دو جهت قابل قبول است یکی اینکه حرفْ حرف صحیح و منطقی باشد یکی اینکه آن گوینده بی غرض باشد در اوائل سورهٴ مبارکهٴ یس هست که ﴿اتبعوا﴾ از کسی که این دو عنصر محوری را دارد ﴿اتبعوا﴾ یک ﴿من لا یسئلکم أجراً﴾ دو ﴿و هم مهتدون﴾ منظور از اجر نه تنها پول است کسی جاهطلب باشد اجر میخواهد کسی ریاست طلب باشد اجر میخواهد کسی که منزه از این بازیها باشد اجر نمیخواهد مستعیض به تعبیر مرحوم بوعلی و مستغرض هر دو عوض طلباند یک وقت کسی عوضخواه است یک وقت کسی غرضخواه است آن مستغرض و مستعیض هر دو بالاخره سودا گرند اگر کسی قصد سوداگری ندارد چیزی نمیخواهد ریاستی جایی نمیخواهد و حرفهایش هم خوب است خب گوش کنید دیگر ﴿اتَّبِعوا من لا یسئلکم أجرا﴾ نه از شما دستبوسی میخواهد نه جاه میخواهد نه مقام میخواهد میداند اینها بازی است این یک حرفهای خوب هم میزند این دوتا خب چرا گوش نمیدهید ﴿اتبعوا﴾ کسی که این دوتا صفت را دارد ﴿من لا یسئلکم أجراً﴾ بالقول المطلق ﴿و هم مهتدون﴾ در مسیرند حرفایشان خوب است سیرهٴشان خوب است سنتشان خوب است عقیدهٴشان خوب است اخلاقشان خوب است گفتار و رفتار و نوشتارشان خوب است اهل بازی هم نیستند خب گوش کنید دیگر این حرف آن بزرگواری است که در سورهٴ یس مطرح فرمود و به عنوان شهیدِ سورهٴ یس ﴿قیل أدْخل الجنّة﴾ درباره او گفته شد خب وجود مبارک نوح(سلام الله علیه) و انبیای دیگر هم همینطور فرمودند که ما از شما چیزی نمیخواهیم که چیزی نمیخواهیم یعنی در قول المطلق نه یعنی پول نمیخواهیم آقایی میخواهیم آنها این آقایی موهوم را هم مثل پول میدانند این را یک نحوه دلالی و سوداگری میدانند میگویند اگر سوابق ما را دیدید سنت ما را میبینید حرفهای ما را هم میبینید خب گوش کنید دیگر ﴿و یا قوم لا أسئلکم علیه مالاً إنْ أجری إلا علی الله﴾ پس از شما هیچ چیز نمیخواهم اما اینها [را] گفتید اراذلاند اینها مؤمنان الهیاند چرا رذلاند؟ ﴿و ما انا بطارد الذین آمنوا إنهم ملاقوا ربهم﴾ اینها به لقای پروردگارشان میروند یک چنین انسانهای شریفیاند ﴿و لکنی أریٰکم قوماً تجهلون﴾ رأی من این است که شما گرفتار جهل علمی و جهالت عملی هستید شما رؤیتتان درباره من این است که من بشرم بله رؤیتتان درست است ولی اهل رأی نیستید که بفهمید من عاقلم ولی من اهل رأیام با آن دید باطنْ جهل علمی و جهالت عملی شما را میبینم
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است