display result search
منو
تفسیر سوره حمد - بسم الله الرحمن الرحیم - بخش دوم

تفسیر سوره حمد - بسم الله الرحمن الرحیم - بخش دوم

  • 1 تعداد قطعات
  • 33 دقیقه مدت قطعه
  • 1184 دریافت شده
درس آیت الله جوادی آملی با موضوع تفسیر سوره مبارکه حمد؛ تفسیر آیه شریفه بسم الله الرحمن الرحیم
- واکاوی واژگانی و مفهومی نام مقدس الله
- معنای لوجه الله بودن همه عالم
- نسبت صفات رحمانیت و رحیمت خداوند با نام مقدس الله

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
ادب الهی در شروع کار
در تفسیر آیهٴ‌ مبارکه بسم الله مطالبی به عرض رسید که خلاصه‌اش این بود که این *«بسم الله الرحمن الرحیم»*(1) ادب ورود در کار را به ما یاد می‌دهد. که چگونه وارد در کار بشویم کار را باید به نام خدا شروع کرد. قهراً هم کار باید حسن فعلی داشته باشد که بشود به نام خدا شروع کرد و هم صاحب کار حسن فاعلی داشته باشد با اعتقاد خاص این کار را به نام خدا شروع بکند
هر کاری که بنام خدا آغاز نشود نافرجام و ابتر است
چون هر کاری که به نام خدا شروع نشود بی‌نتیجه است. این روایت را فریقین از رسول الله (صلّی‌الله‌علیه‌وآله) نقل کرده‌اند که «کل امر ذی بال لم یبدأ فیه ببسم الله فهو ابتر»(2)؛ هر امری که قابل توجه باشد اگر به نام خدا شروع نشود ابتر است. ابتر یعنی بی هدف کار بی نتیجه را می‌گویند ابتر.
فطانت بتراء، استعداد به هدر رفته
آن هوشی که به مقصد نرسد آن هوش و زیرکی را می‌گویند فطانت بتراء‌. فطانت بتراء یعنی استعداد به هدر رفته، هوش به مقصد نرسیده، بی‌نتیجه مانده. کاری که به مقصد نرسد ابتر است و هر کاری که به نام خدا شروع نشود به مقصد نمی‌رسد. چرا چون تنها یاد خدا و وجه خدا می‌ماند اگر کاری برای وجه خدا نبود، هرگز پایدار نیست وجه خدا همان فیض خاص خداست که در همه جا ظهور و حضور دارد. اگر آن فیض رابط بین انسان و خدای انسان نبود که انسان از آن راه به خدا برسد نه خود انسان از بقا سهمی دارد و نه کار او. زیرا قرآن کریم هلاکت را و بقا را در قرآن مشخص کرد که چی هالک است و چی باقی. نه تنها بعداً‌ روشن می‌شود که چی هالک است و چی باقی است و نه تنها بعدها بعضی‌ها از بین می‌‌روند و بعضی‌ها می‌مانند بلکه همواره جهان هستی اینچنین است
هم اکنون جز وجه خدا همه چیز فانی و هالک است
هر چه به نام خداست باقیست و هر چه به نام خدا نیست هالک است هم اکنون هالک است نه بعدها هالک بشود این کریمهٔ *«کلّ شیء‌ هالکٌ إلاّ وجهَه»*(3)؛ نه به این معناست که همه چیز از بین می‌روند و وجه خدا می‌ماند نه همه چیز هم اکنون هالک‎اند. چون هالک که مشتق است استعمال مشتق در «ما یأتی»، به اتفاق همه مجاز است اگر یک اختلافی است در حقیقت و مجاز بودن مشتق نسبت به «ما انقضی عنه المبدأ» است نسبت به گذشته است و گرنه نسبت به آینده یقیناً مجاز است و مجاز، قرینه می‌خواهد. هالک به معنای «یهلک» این بدون قرینه استعمال نمی‌شود. هالک یا به معنای گذشته است یا حال نسبت به حالش حقیقت است، نسبت به گذشته‌اش اختلاف است که آیا مشتق در «ما انقضی عنه المبدأ» بی قرینه استعمال می‌شود دلالت می‌کند یا نه؟ و گرنه نسبت به آینده همه بر آنند که استعمال مشتق نسبت به آینده مجاز است. پس هالک نه یعنی بعدها از بین می‌رود هالک یعنی هم اکنون همهٔ‌ اشیاء‌ هالکند الا وجه الله، منتها خیلیها نمی‌بینند که کارها هالکند مگر وجه الله و عده‌ای از اولیاء الهی هم اکنون می‌بینند. اگر یک کسی هدفی را در تاریکی مورد تیر قرار داد. و چون هدف را نمی‌دید تیر به طرف هدف پرت کرد، این تیر به مقصد نمی‌رسد. منتها او نمی‌بیند که این تیر‌ها به مقصد نمی‌رسد، وقتی هوا روشن شد، آفتاب طالع شد او می‌بیند که این تیر ها به مقصد نرسید. در قیامت این چنین است وقتی *«و اشرقت الارض بنور ربها»*(4)‌ معلوم می‌شود که خیلی از کارها به مقصد نرسید انسان در تاریکی تیر اندازی می‌کرد. نه اینکه الان به هدف برسد و آن روز از بین برود، از الان به مقصد نمی‌رسد. منتها آن روز معلوم می‌شود پس کاری که برای خدا نباشد هم اکنون أبتر است یعنی به مقصد نمی‌رسد و آن روز روشن می‌شود. چون *«کل شیء هالک الا وجهه»* (5) اگر چیزی لوجه الله نبود هم اکنون ابتر است. و اگر چیزی لوجه الله بود، نه تنها هم اکنون ثابت و زنده است، بلکه از گزند مرگ برای أبد محفوظ است. کار خیر ابدا از بین نمی‌رود. هم حیات جاودانهٴ کار خیر را قرآن تضمین کرده است فرمود: *«کلما تقدموا لانفسکم من خیر تجدوه عند الله»* (6) و هم هلاک دائمی کارهای بد را گوشزد کرد، فرمود: هر چه لوجه الله نیست، هم اکنون هالک است *«کل شیء هالک الا وجهه»* (7). چیزی که وجه الله نباشد هم اکنون هالک است. در آینده کشف می‌شود.
ترسیم هلاک ما سوا با چند مَثَل
مثل اینکه انسان به سراغ سراب می‌رود، وقتی به مقصد رسید معلوم می‌شود عمر را هدر داد. نه آن وقت به هدر برود. در سورهٔ نور جریان کار کفار را که تشریح می‌کند، می‌فرماید: *«مثل الذین کفروا أعمالهم کسراب بقیعه»*(8) قیعه، بیابان باز. قاع، بیابان صاف. قیعه یعنی بیابان صاف. فرمود: *«مثل الذین کفروا أعمالهم کسراب بقیعه»* (9) که *«یحسبه الظمآن ماءً»* (10) یک انسان عطشان این سراب که آب نماست و آب نیست، او آب می‌پندارد و با شتابزدگی به سراغ این سراب به خیال اینکه آب است، می‌رود. *«حتّی إذا جاءَه لَم یجده شیئاً»* (11) وقتی کنارش آمد، می‌بیند چیزی نیست. تعبیر هم *«لم یجده شیئاً»* (12) است، نه وجده لا شیء. چون لاشیء قابل وجدان نیست. فرمود چیزی نصیبش نمی‌شود که به نحو قضیة سالبه تعبیر کرده است. نه وجده لا شیء، بلکه *«لم یجده شیئا»*(13)؛ چیزی نصیبش نمی‌شود. انسان تشنه‌ای که به دنبال سراب حرکت کرد، وقتی به آن موضع رسید‌ چیزی نمی‌بیند، آبی نمی‌بیند. نه اینکه وقتی به آنجا رسید کار او را هدر می‌دهند، وقتی به آنجا رسید می‌فهمد که کارش به هدر بود. کاری بیجا می‌کرد. *«حتّی إذا جاءه لم یجده شیئا»*(14) آنجاست که *«و وجد الله عنده فَوَفّاهُ حِسابَه»*(15) بنابراین اگر کار لوجه الله نبود مثل اینکه انسان هم اکنون به دنبال سراب خودش را خسته کند نه اینکه یک نفع موقتی دارد بعداً به او کیفر می‌دهند یا بعداً از دستش می‌گیرند. هم اکنون بیراهه می‌رود خیال می‌کند دارد لذت می‌برد این شیئی را که شما می‌بینید وجه الله را از او بردارید هالک است. این شیء‌ نما است مثل سراب. که سراب لا شیء‌ است و شیء‌ نماست. یعنی چیزی را که شما شیء‌ می‌پندارید، اگر آن چهرهٴ‌ الهی را از او بردارید می‌شود لا شیء. لذا *«فأینما تُولّوا فثَمّ وجهُ الله»*(16) اگر *«فأینما تُولّوا فثَمّ وجهُ الله»*(17) حق است، چیزی برای غیر وجه الله نمی‌ماند سراب لا شیء‌ است، انسان آن را شی‌‌ء می‌پندارد. نه شیء‌ است. نه اینکه شیئی‌ هست و وجه خدا نیست. معذلک شیئی هست اگر چیزی وجه الله نبود،‌ هم اکنون سراب است. خیلیها نمی‌بینند و خواص و اولیای الهی می‌بینند. با مثالهای گوناگون خدای سبحان این اصل قرآنی را تبیین می‌کند. یکی همان آیه سورهٔ نور بود، که فرمود: *«و الذین کفروا اعمالهم کسراب بقیعه یحسبه الظمآن ماءً حتی اذا جاءه لم یجده شیئا و وجد الله عنده فوفاه حسابه و الله سریع الحساب»*(18)
یکی هم در سورهٴ فرقان است آیه 23 سوره فرقان فرمود *«و قدمنا إلی ما عملوا من عمل فجعلناه هَباء‌ً مَنثوراً»*(19) ما هر کاری که کفار کردند در آن روز ظهور می‌کنیم و همه کارهای اینها را مثل هباء‌ منثور می‌کنیم، این ذرات پراکنده شده در هوا. این ذرات پراکنده شده در هوا آن صورتش را که از دست داد چیزی نمی‌ماند بنابراین اگر چیزی لوجه الله نبود هم اکنون فانی است و هم اکنون هالک است و کاری که به نام خدا شروع نشود، وجه خدا نیست و چون وجه خدا نیست هم اکنون هالک است و گفتم هر کاری را که شروع می‌کنید به نام خدا آغاز کنید. یعنی کار باید طوری باشد که بشود به نام خدا شروع کرد این یک و شما وقتی کاری را انتخاب کردید که می‌توان به نام خدا شروع کرد این را هم به خدا استناد بدهید دو. صرف اینکه این کار خیر است اکتفا نکنید کار خیر از یک جان خَیّر اگر نشأت بگیرد، می‌ماند برای ابد می‌ماند و همین معنی را که اگر برای خدا نبود لا شیء‌ است خواه برای کاری که از کافر صادر می‌شود،‌ یا از مشرکی که به شرک جلی مبتلاست صادر بشود،‌ یا از مشرکی که به شرک خفی یعنی ریا مبتلاست صادر می‌شود،‌ اینطور است. چون ریا هم بالاخره شرک است و لوجه الله نیست نشان می‌دهد که لوجه الله است و لوجه الله نیست.
این را در سورهٴ بقره تمثیلاً بیان فرمود. آیه 264 سوره بقره این است *«یا ایها الذین آمنوا لا تبطلوا صدقاتکم بالمن و الاذی کالذی ینفق ماله رئاء‌ الناس و لا یؤمنوا بالله و الیوم الاخر»*(20) مثل کسی که ریاءً کار می‌کند و به خدا و قیامت معتقد نیست. برای اینکه آن معنای معقول را قابل درک همگان قرار بدهد مثل ذکر می‌کند. می‌فرماید *«فمثله کمثل صفوان علیه تراب»*(21)‌ صفوان این سنگهای بزرگ صاف است اگر یک سنگ بزرگ صافی باشد، مقداری خاک روی این صفوان یعنی سنگ صاف باشد و بارانهایی که قطراتش درشت است همانند تگرگ بشدت ببارد، چیزی از آن خاکها روی این سنگ صاف نمی‌ماند. اگر این سنگ ناصاف باشد،‌ وقتی باران بارید، مقداری از آن خاکها به صورت گل در لابلای این سنگ ناصاف می‌ماند. ولی اگر این سنگ صاف باشد و باران هم شدید باشد چیزی از این خاکها روی این سنگ نمی‌ماند. فرمود : کار یک انسان ریا کار که به خدا و قیامت معتقد نیست مثل آن سنگی است که مقداری خاک روی آن سنگ باشد کمثل صفوان یعنی آن سنگ صاف که علیه تراب، مقداری تراب و خاک روی آن سنگ است. *«فأصابه وابل»*(22)، وابل آن باران درشت و قطرات درشت و فراوان است *«فترکه صلداً»*(23) اگر بارانی که قطراتش درشت است روی این سنگ ببارد این سنگ را لخت و برهنه می‌کند. شستشو می‌کند، هیچ ذره‌ای از آن خاک و غبار روی این سنگ نمی‌ماند نه خود خاک و نه غبارش چیزی نمی‌ماند. این را می‌گویند صلد. صلد آن سنگ برهنه صاف را می‌گویند. آنگاه وقتی باران می‌بارد اینطور نیست که نظیر یک بادی باشد که باد بوزد یک پارچه‌ای را از روی سنگ به دور بیاندازد که صاحب پارچه به سراغ پارچه برود او را بگیرد، اینچنین که نیست. وقتی باران می‌‌‌بارد، طوری این سنگ را شستشو می‌کند که صاحب خاک نمی‌تواند آن خاکها را جمع کند. فرمود: *«لا یقدرون علی شیء مما کسبوا»*(24) طوری این باران شستشو می‌کند که اینها چیزی از ره‌آورد کار خودشان به دست نمی‌آورند. *«لا یقدرون علی شیء‌ مما کسبوا»*(25) و ذیلش هم فرمود: *«و الله لا یهدی القوم الکافرین»*(26)‌ کسی که کافر است هرگز به مقصد نمی‌رسد. خدای سبحان کافر را هدایت نمی‌کند. یعنی هدایت تکوینی. و گرنه هدایت تشریعی که همهٔ‌ این آیات را نازل کرده *«هدی للناس»*(27)‌ هدایت تشریعی که آمده، فرمود باینکه: *«و ما ارسلناک الا کافةً للنّاس»*(28)؛ همهٔ *«یا ایها الذین کفروا»*، *«یا ایها الکافرون»*، (یا ایها الذین کذا)، *«یا أیّها الناس»* همه و همه هدایتها تشریعی است که شامل کافر و مؤمن می‌شود. پس به هدایت تشریعی خدای سبحان کفّار را هم مثل مؤمنین هدایت می‌کند. آن هدایت تکوینی است که به مقصد برساند عنایتش شامل حال آنها هم بشود اینچنین نیست.
بنابراین کاری که به نام خدا شروع نشود ابتر است و اگر انسان کاری را به نام خدا شروع نکند، هرگز به مقصد نمی‌رسد. و این سوره مبارکهٴ‌ فاتحة الکتاب که ادب ورود در کار را خدای سبحان به ما آموخت، هدف این سوره حمد و عبادت است. خدای سبحان به ما آموخت که این حمد و عبادت خدا را به نام خدا آغاز کنید تا به مقصد برسید. معلوم می‌شود اگر عبادت هم به نام خدا نباشد ابتر است چون حسن فعلی دارد ولی ارتباط را انسان حفظ نکرده است به نام خدا شروع نکرد. هر چه به نام خدا نباشد، او هالک است زیرا چیزی که به نام خدا نباشد لا شیء‌ است به صورت شیء.
بقاء فقط از آن خداست و کاری که برای وجه الله نباشد پایدار نیست
اینکه فرمود: *«وَ کُلّ مَن علیها فان و یبقی وجه ربّک ذوالجلال و الاکرام»*(29)‌ نشان می‌دهد که هم اکنون همهٔ‌ اشیاء فانی هستند. و تنها یک چیز باقی است و آن وجه الله است و وجه الله هم چون ذوالجلال است باقیست. یعنی هر چیزی را که شیء‌ بر او صادق است اگر وجه الله را بردارید این هالک است. اگر اکنون شیء است به برکت آن وجه الله است که ذوالجلال و الاکرام است. هر چه که شیء‌ بر او اطلاق می‌شود به برکت وجه الله است. *«و یبقی وجهه»*(30)، *«الا وجهه»*(31)؛ یعنی هر چیزی که شیء‌ بر او اطلاق می‌شود. اگر شما وجه الله را بردارید می‌بیند چیزی نمی‌ماند،‌ هالک است. چیزی در جهان هست که از آن جهت وجه خدا و آیت خدا نباشد. ممکن نیست چیزی در جهان باشد،‌ که از یک جهتی از یک بعدی از یک حیثی آیت اله نباشد و وجه الله نباشد. پس همهٔ‌ اشیاء‌ که باقیند و از هستی سهمی دارند وجه الله‌اند اگر کسی بر خلاف این نظام خواست کاری انجام بدهد،‌ یعنی گناه بکند،‌ گناه چون مطابق با وجه خدا نیست، این هالک است. بی راهه رفتن است. یک کاری است بی‌مقصد. الان که هالک نیست چون وجه الله ظهور دارد. نه اینکه منهای وجه الله یک چیز دیگری در اینها هست که او سهمی از هستی دارد. الان هم اینطور است وجه الله وجهش عوض می‌شود. آن ظهور به بطون تبدیل می‌شود. و مانند آن. وگرنه نه اینطور نیست که غیر از وجه الله یک حقیقت دیگری هم باشد به نام آسمان و زمین و مانند آن. چون *«و أینما تولوا فَثَمّ وجه الله»*(32) چیزی نیست که وجه خدا نباشد و آیت خدا نباشد. ما داریم یک موجودی که آن موجود از یک حیث خدا را نشان ندهد؟ می‌شود آیت الهی. اگر آیت الهیست پس بقای او از این جهت است که وجه خداست و آیت خداست و اگر شما این آیت بودن را و وجه بودن را از شیء بردارید، می‌بینید چیزی نمی‌ماند و اگر یک کسی به اشیاء‌ نگاه کرد و به خدا پی نبرد،‌ این به حق کور است. این که از سید الشهداء‌ (سلام‌الله‌علیه) رسیده است که «عمیتُ عینٌ لا تراک علیها رقیباً»(33) نفرین نیست، این بیان حقیقت است. فرمود: آن که نمی‌بیند کور است نه کور باد. «عمیت عینٌ لا تراک علیها رقیبا و خسرت صفقه عبد لم تجعل له من حبک نصیباً»(34)‌ هم اکنون کور است. اگر چنانچه چیزی از یک جهتی خدا را نشان ندهد،‌ معلوم می‌شود مستقل است و با فقر ذاتی سازگار نیست بنابراین چون *«کل شی‌ء‌ هالک الا وجه»*(35) اگر کسی خواست کاری در این جهان انجام بدهد که بماند چاره‌ای جز این ندارد که کار را با نام خدا شروع کند. و کاری با نام خدا شروع می‌شود که داری این دو وصف باشد : یک بخش وصف به فعل بر‌می‌گردد که فعل فی نفسه حسن باشد یک بخش به فاعل برمی‌گردد که فاعل تقرباً‌ الی الله انجام بدهد که می‌شود حسن فاعلی. کار خوب از جان خوب که نشأت گرفت وجه الله است. کار اگر بد بود، یا کار خوب بود فی نفسه‌ بدنهٴ کار خوب بود اما تقرباً‌ الی الله نبود،‌ ریاء و سمعتاً‌ بود این هم هالک است. آنگاه بحثهایی که مربوط به *«بسم الله الرحمن الرحیم»*(36) است که انبیاء‌ از بیرون و عقل از درون هدایت کردند که انسان تشنه باید به طرف کوثر برود. کافر این حجت حق و ظاهر و باطن را پشت سر گذاشت و به دنبال سراب حرکت کرده مثل اینکه در آنجا کسی به دنبال سراب حرکت کرده، تمام قدرتها را هم از دست داده و در عطش دارد می‌سوزد. نه پای رفتن هست که جای دیگر آب تحصیل کند. نه آنجا سخن از آب است. این می‌شود عذاب. اما آنچه که به اجمال قابل طرح است این است که چیزی که به خدا ارتباط نداشته باشد، معدوم است. ممکن نیست چیزی در جهان سهمی از هستی داشته باشد، با اینکه سهمی از هستی دارد معذلک به خدا ارتباط نداشته باشد. آیت و نشانة خدا نباشد. این محال است. اگر چیزی به خدا ارتباط نداشت می‌شود معدوم و هالک. کسی که این معدوم و هالک را شیء می‌پندارد، مثل همان تشنه‌ای است که بدنبال سراب حرکت می‌کند. ما برای اینکه مثل تشنه‌ای که به دنبال سراب حرکت می‌کند نباشیم باید کارها را کلاً‌ به نام خدا شروع بکنیم. کاری می‌تواند به نام خدا شروع بشود و سهمی از بقا داشته باشد که هم حسن فعلی داشته باشد یعنی معصیت نباشد و فی نفسه طاعت باشد و هم انسان این کار را تقرباً‌ الی الله انجام بدهد. این می‌ماند. کاری که اینچنین است نظیر دیگر آیات الهی و موجوداتی که وجه اللهند نظیر آنها خواهد شد و می‌ماند.
اگر وجه الله و آیت بودن از موجودی گرفته شود دیگر «باقى» نیست
هر چیزی که شی بر او اطلاق می‌شود، منهای وجه الله بودنش لا شیء‌ است. یعنی وجه الله است که او را شیء می‌کند. و اگر وجه الله نباشد او لا شیء‌ است. بنابراین کاری که به نام خدای سبحان شروع می‌شود سهمی از بقا دارد و این کار نه تنها کل قرآن کریم بلکه سوره مبارکه فاتحة‌ الکتاب این هم به نام خدا آغاز می‌شود تا سهمی از بقا داشته باشد. آنچه در این سوره مطرح است، مسأله حمد است و عبادت که هدف اصلی این سوره مبارکه، حمد خدای سبحان و اظهار عبودیت در پیشگاه خدای سبحان است. وقتی انسان می‌تواند حامد و عابد باشد که این حمد و عبادت را به نام خدا آغاز بکند. هم حسن فعلی دارد و هم حسن فاعلی دارد
نزدیکی *«بسم الله»* به اسم اعظم از سیاهی چشم به سفیدى چشم
لذا فرمود *«بسم الله الرحمن الرحیم»*(37). قبلاً‌ هم به عرض رسید آن روایاتی که در زمینه بسم الله وارد شده است که اسم اعظم به این جمله مبارکه به قدری نزدیک است که سیاهی چشم و سفیدی چشم آنقدر نزدیک است(38) آنها را در بحث *«لله الاسماء‌ الحسنی»*(39) که خدای سبحان داری اسماء‌ نیکو است و اسم اعظمی دارد،
اسم اعظم از سنخ لفظ و مفهوم نیست
آنجا مطرح می‌شود که اسم اعظم لفظ نیست مفهوم نیست صورتی ذهنی نیست و مانند آن. که اگر کسی این کلمات را یاد گرفت بتواند مرده‌ای را زنده کند و مانند آن. اسم اعظم مقام است جزء‌ درجات اولیای الهی است. که اگر روح به آن درجه ولایت رسید،‌ این الفاظ را بگوید این کلمات را بر زبان جاری کند آن اثر را خواهد داشت. لذا آن اولیای الهی با *«بسم الله الرحمن الرحیم»* کار می‌کردند که می‌گفتند: *«بسم الله الرحمن الرحیم»* از عبد خالص به منزله «کن» است از مولا. همانطوری که خدای سبحان هر کاری را با «کن» انجام می‌دهد او «یکون» و محقق می‌شود. برای عباد صالح بسم الله مثل «کن» است که از خدای سبحان صادر می‌شود. نظیر آنچه که در جریان حضرت نوح (سلام‌الله‌علیه) بود که *«بسم الله مجریها و مرسیها»*(40). آن کشتیی نبود که با باد یا موتور یا با بلم و امثال اینها حرکت بکند و پارو کنند کشتی را که وقتی نوح (سلام‌الله‌علیه) می‌خواست این کشتی به این سمت حرکت کند،‌ می‌گفت: بسم الله و می‌خواست لنگر بیندازد می‌گفت : بسم الله. *«بسم الله مجریها و مرسیها»*(41). این کار کار اولیای الهی است این می‌شود اسم اعظم.
مبدأ اشتقاق و تحول در کلمهٴ «الله»
آنگاه درباره کلمه الله که همانطوری که ملاحظه فرمودید بحثهای فراوانی است و معمولاً‌ اینچنین گفته می‌شود که این نام مبارک از ألِهَ مشتق است به معنای عبادت. یا از «ألَهَ» و «وَلَهَ» به معنای تحیر و «إلٰهَ» بر وزن کتاب به معنای مکتوب است. خدا «إلٰه» است یعنی معبود است اگر از «ألِهَ» به معنای عبد باشد یا «إلٰه» است به معنای «مَألوه» به معنای «متحیّرٌ فیه» برای اینکه قلوب همه و عقول همه در شناخت خدای سبحان واله است. در ادعیه هم هست «إنّ قُلوبَ المُخْبِتینَ إلیکَ وٰالهةٌ»(42)؛ دلهای افرادی که به سمت تو اخبات دارند و خضوع خاص دارند والهند.
تحیر شور افکن و ممدوح
خدا را آنچنانی که هست نمی‌توان شناخت این تحیّر و وله یک تحیر ممدوح است بر خلاف تحیر مذموم. تحیر برای انسانی که راه را طی نکرده است مذموم است و عذاب می‌آورد. تحیر برای کسی که به مقصد رسیده است نشاط و انس می‌آورد مثل انسان تشنه‌ای که در دامنة‌ کوه است و نمی‌داند چشمه‌های سینة کوه کدام قسمت کوهند. این راه را نمی‌داند عطشان است و متحیر است و در پای کوه ایستاده و رنج می‌برد. اگر راه بلدی او را هدایت کرده به چشمه‌های بالای کوه رساند این انسان عطشان که چشمه‌های فراوان را می‌بیند، هم اکنون متحیر است از کدام چشمه بنوشد این یک تحیر ممدوح است. این مال کسی است که به مقصد رسید. آن تحیر قبلی مال کسی است که راه را طی نکرده است و اینکه از رسول خدا (علیه آلاف التحیه و الثناء)‌ رسیده است «رب زدنی فیک تحیراً»(43) خدا تحیرم را دربارهٔ خودت اضافه کن. این تحیر بعد از وصول است این تحیر کسی است که به مقصد رسید و الان متحیر است از کدام نام تبرک بجوید از کدام چشمه، فیض ببرد.
اشتمال بر کمالات در معنای کلمهٴ «الله» مأخوذ نیست
علی ای حال خدای سبحان، الله إله است یعنی «مألوه» و «معبود» یا «إلٰه» است یعنی «مألوه» و مورد تحیر و کم کم علم بالغلبه شد و چون ذات. همهٔ کمالات را داراست از این جهت می‌گویند الله، نام ذات هستی است که مستجمع همهٔ کمالات است نه مفهوماً‌ اشتمال همهٔ کمالات در این مفهوم اخذ شده باشد. چون آن ذات هستی صرف است و همهٔ کمالات را داراست این «الله» نام آن ذات مبارکه است از این جهت می‌گویند «الله» اسم است برای ذاتی که جامع همهٔ کمالات باشد. و این کتاب و همچین این سوره با رحمت رحمانیه و رحمت رحیمیة‌ خدا شروع شده و «الله موصوف» جمیع اسماء‌ قرار می‌گیرد. و اما صفت هیچ اسمی قرار نمی‌گیرد که ما مثلا عالم را موصوف قرار بدهیم و الله را صفت او یا قدیر را موصوف بدانیم و الله را صفت او از این جهت گفته‌اند الله اسم ذات است و دیگر اسامی اسم صفتند. اسمای صفاتیه‌اند. لذا الله موصوف می‌شود و همه اسماء‌ که یکیش رحمان است و رحیم.
رحمت رحمانیه خداوند، فراگیر و مطلق
رحمان را گفته‌اند صیغة مبالغه است برای صفت عامه. خدای سبحان دو تا رحمت دارد یک رحمت مطلقه که آن رحمت مطلقه دیگر مقابل ندارد. یک رحمت خاصه است که آن رحمت خاصه مقابل دارد، مقابل رحمت خاصه غضب است. آن رحمت مطلقه که فراگیر است حتی جهنم را هم زیر پوشش دارد آن دیگر مقابل ندارد. غضبی که مقابل آن رحمت باشد نیست. این که فرمود: *«و رحمتی وسعت کلّ شی»*(44) هر که شیء است مشمول رحمت من است و اینکه در ادعیه هم گفته می‌شود خدای سبحان «یا من سبقت رحمته غضبه»(45) یا تو را سوگند می‌دهیم «برحمتک التی وسعت کل شیء»(46) این رحمت مطلقه است رحمت مطلقه مقابل ندارد. چیزی که مقابل این رحمت باشد عدم است نه غضب.
جهنم نیز همچون بهشت از رحمتهای الهى است
لذا وقتی خدای سبحان نعمتهای خاص را و رحمتهای پاک را می‌شمارد، جهنم را هم به حساب نعمت و رحمتهای مطلقهٔ خود ذکر می‌کند. سورهٔ‌ مبارکة‌ الرحمن که برای شمارش نعمتهای الهی است همانطوری که بهشت و خصوصیتهای بهشت را یاد می‌کند، جهنم و عذاب جهنم را هم یاد می‌کند. می‌فرماید: *«یُرسَلُ علیکما شواظٌ من نّار و نحاس فلا تنتصران فبأی آلاء ربّکما تکذبان»*(47) همانطوری که در بارة بهشت سخن از نعمت است دربارة جهنم هم سخن از نعمت است زیرا در نظام کلّ، جهنم وجودش لازم است و بسیاری از مؤمنین به برکت ترس از جهنّم به بهشت می‌روند. اگر نبود جهنم بسیاری از افراد دست ازگناه نمی‌کشیدند و به طاعت تن در نمی‌دادند. این جهنم هم برای کیفر تبهکاران عامل رحمت است هم برای اینکه کثیری از انسانها خوفاً من النار عبادت می‌کنند برای آنها هم رحمت است. آن رحمت مطلقه مقابل ندارد. همان رحمتی که *«وسعت کل شی»*(48) و همان رحمتی است که به نام رحمت رحمانیه نام دارد. لذا مؤمن و کافر و دنیا و آخرت و همه و همه را زیر پوشش دارد.
رحمت رحیمیه، رحمت خاصّه
اما رحمت رحیمیه که صفت مشبهه است، نه مثل رحمان که صیغة‌ مبالغه باشد، این رحمت خاصه است. تقسیم رحمت به رحمت عامه و رحمت خاصه از این آیه مبارکه است که خدای سبحان فرمود *«رحمتی وسعت کل شیء»*(49) هر چه شی است زیر پوشش رحمت من است. اما *«فسأکتبها للذین یتقون»*(50) من آن رحمت را برای افراد با تقوا تثبیت می‌کنم. معلوم می‌شود دوتا رحمت است ؛ یک رحمت، رحمتی است که کل شیء‌ را زیر پوشش دارد یک رحمتی است که مال متقین است. آن معارف آن علوم الهیه آن توفیق به انجام کارهای خیر در دنیا و بهشت در آخرت اینها جزء‌ مصادیق رحمت خاصه است. و این مخصوص افراد با تقوا است. خدای سبحان که می‌خواهد دینش را یاری کند و توفیق إعطا کند دینش را به دست همه یاری نمی‌کند. می‌فرماید : یک عده هستند که من نمی‌خواهم دینم را آنها یاری کنند! چون شایسته نیستند. *«ولکن کره الله انبعاثهم فَثَبّطهُم و قیل اقعدوا مع القاعدین»*(51)؛ چون خدا دوست ندارد که اینها قیام کنند، به اینها تشر می‌زند می‌گوید: بنشنید دینم را به دست دیگران یاری می‌کنم. خدا آن توفیق را به همه نمی‌دهد. باران را برای همه می‌فرستد، آفتاب را بر زندگی همه می‌تاباند، هوا را در اختیار همه قرار می‌دهد. مال را به همه می‌دهد. اینها اختصاصی ندارد. اما حفظ دین را به همه نمی‌دهد. فرمود: *«و لکن کره الله انبعاثهم»*(52) خدا نمی‌خواهد یک عده منبعث بشوند، برانگیخته بشوند، قیام بکنند. *«ثبطهم»* به طاء‌ مؤلف یعنی اینها را نشاند سر جایشان و توفیق انبعاث نداد *«و قیل اقعدوا مع القاعدین»*(53) به اینها گفته شد که مانند دیگر نشسته‌ها بنشینید. اینها که جزء‌ علوم و معارف و خدمت دین و نظایر آنها باشد در دنیا و بهشت در آخرت زیر پوشش رحمت رحیمیه است. پس رحمان صیغة‌ مبالغه است برای آن رحمت مطلقه و رحیم صیغة مشبهه است برای آن رحمت خاصه.
«و الحمد لله رب العالمین»

پاورقی‌ها:
(1) سورهٔ فاتحة الکتاب، آیهٔ 1.
(2) بحار، ج 73، ص 305 «کل امر ذی بال لم یذکر فیه بسم الله فهو أبتر» الدر المنثور، ج 1، ص 26 «کل امر ذی بال لایبدأ فیه بـ (بسم الله الرّحمن الرّحیم) أقطع.
(3) سورهٔ قصص، آیهٔ 88.
(4) سورهٔ زمر، آیهٔ 69.
(5) سورهٔ قصص، آیهٔ 88.
(6) سورهٔ بقره، آیهٔ 110.
(7) سورهٔ قصص، آیهٔ 88.
(8) سورهٔ نور، آیهٔ 39.
(9) سورهٔ نور، آیهٔ 39.
(10) سورهٔ نور، آیهٔ 39.
(11) سورهٔ نور، آیهٔ 39.
(12) سورهٔ نور، آیهٔ 39.
(13) سورهٔ نور، آیهٔ 39.
(14) سورهٔ نور، آیهٔ 39.
(15) سورهٔ نور، آیهٔ 39.
(16) سورهٔ بقره، آیهٔ 115.
(17) سورهٔ بقره، آیهٔ 115.
(18) سورهٔ نور، آیهٔ 39.
(19) سورهٔ فرقان، آیهٔ 23.
(20) سورهٔ بقره، آیهٔ 264.
(21) سورهٔ بقره، آیهٔ 264.
(22) سورهٔ بقره، آیهٔ 264.
(23) سورهٔ بقره، آیهٔ 264.
(24) سورهٔ بقره، آیهٔ 264.
(25) سورهٔ بقره، آیهٔ 264.
(26) سورهٔ بقره، آیهٔ 264.
(27) سورهٔ بقره، آیهٔ 185.
(28) سورهٔ نبأ، آیهٔ 28.
(29) سورهٔ الرّحمن، آیات 26 ـ 27.
(30) سورهٔ الرّحمن، آیهٔ 27.
(31) سورهٔ قصص، آیهٔ 88.
(32) سورهٔ بقره، آیهٔ 115.
(33) مفاتیح الجنان، دعای عرفه.
(34) مفاتیح الجنان، دعای عرفه.
(35) سورهٔ قصص، آیهٔ 88.
(36) سورهٔ فاتحة الکتاب، آیهٔ 1.
(37) سورهٔ فاتحة الکتاب، آیهٔ 1.
(38) نور الثقلین، ج 1، ص 8.
(39) سورهٔ اعراف، آیهٔ 180.
(40) سوره هود، آیهٔ 41.
(41) سوره هود، آیهٔ 41.
(42) مفاتیح الجنان، زیارت امین الله.
(43) الفرائد الطریفة، ص 272.
(44) سورهٔ اعراف، آیهٔ 156.
(45) مفاتیح الجنان، دعای جوشن کبیر.
(46) مفاتیح الجنان، دعای کمیل.
(47) سورهٔ الرّحمن، آیات 35 ـ 36.
(48) مفاتیح الجنان، دعای کمیل.
(49) سورهٔ اعراف، آیهٔ 156.
(50) سورهٔ اعراف، آیهٔ 156.
(51) سورهٔ توبه، آیهٔ 46.
(52) سورهٔ توبه، آیهٔ 46.
(53) سورهٔ توبه، آیهٔ 46.


قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 33:08

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

  • کاربر مهمان
    باسلام زحمت بکشید تفاسیرراطبق بندی کنید خیلی پراکنده می باشد هرباربایدبگردی تاآیه موردنظرراپیداکنی به عنوان مثال سوره حمد آیه اول ودوم بین چنین آیه ازسوردیگرقراردارد
  • کاربر مهمان
    سلام لطفاً صوتها رو طبقه بندی بفرمایید

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی