display result search
منو
تفسیر آیات 14 تا 15 سوره بقره – بخش چهارم

تفسیر آیات 14 تا 15 سوره بقره – بخش چهارم

  • 1 تعداد قطعات
  • 28 دقیقه مدت قطعه
  • 118 دریافت شده
درس آیت الله جوادی آملی با موضوع تفسیر آیات 14 تا 15 سوره بقره – بخش چهارم
-علت عدم بهره‌وری منافقان از هدایت قرآن
- برخورد دوگانه منافقان با مؤمنان و کافران
- فرق استهزای منافقان با استهزای الهی
- شباهت اعمال کافران و منافقان به سراب

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
و إذا لقوا الّذین آمنوا قالوا آمنّا و إذا خلوا إلی شیاطینهم قالوا إنتا معکم إنّنا نحن مستهزئون (14) الله یستهزئ بهم و یمدّهم فی طغیانهم یعمهون ٭ (15)

ـ علت عدم بهره‌وری منافقان از هدایت قرآن
ـ برخورد دوگانه منافقان با مؤمنان و کافران
یکی از ادّلهٴ ـ اینکه قرآن هدایت متّقیان است و غیر اهل تقوا از قرآن استفاده نمی‌کنند ـ این است که غیر اهل تقوا یا کافرند یا منافق که بحث کافرین گذشت و در توصیف منافقین، صفاتی را بیان فرمود که هر کدام از این صفات به منزلهٴ دلیل است به اینکه منافق از قرآن بهره‌ای ندارد. یکی ا آن ادّله این است که اگر منافقین با مؤمنین برخورد کردند، می‌گویند «ما ایمان آورده‌ایم» و اگر به شیطانشان رسیدند و با آنها خلوت کردند، گفتند: ما با شماییم و اگر در برخورد با اهل ایمان، اظهار ایمان کردیم به عنوان استهزا است ﴿إنّما نحن مستهزئون﴾

ـ مراتب استهزای منافقان
خدای سبحان که استهزا را تحریم کرده است، برای استهزا درجاتی قائل شد، یعنی در حقیقت درکاتی قائل شد. استهزا گرچه حرام است، امّا نسبت به متعلّقش دارای درکات گوناگون است. یک وقت انسان یک مؤمن عادی و ساده را استهزا می‌کند، یک وقت ولییّ از اولیای الهی را استهزا می‌کند، یک وقت امام و پیامبر را استهزا می‌کند و مانند آن. گرچه اصل استهزا و مسخره را قرآن تحریم کرد؛ فرمود: ﴿لا یسخر قوم من قوم عسی أن یکونوا خیراً منهم و لا نساء من نساءٍ عسی أن یکنّ خیراً منهّن﴾ ابداً کسی حق ندارد دیگری را مسخره کند، شاید آنچه را که انسان سبُک می‌شمارد، پیش خدا سنگین و وزین‌تر از خود انسان باشد.

ـ همتای کفر بودن استهزای دین خدا
ولی اگر استهزا به خدا و آیات الهی تعلّق بگیرد، از حرمت بیشتری برخوردار است؛ لذا وقتی قرآن کریم به این منافقین خطاب می‌کند، در سورهٴ توبه ﴿أبالله و ایاته و رسوله کنتم تستهزءون﴾ سورهٴ توبه آیهٴ 65 و 66 این است: منافقین وقتی دین را به استهزا گرفتند، خدای سبحان به رسولش می‌فرماید: ﴿قل أباله و ایاته و رسوله کنتم تستهزءون﴾ شما به خدا و آیات الهی استهزا می‌کنید؟ گرچه همهٴ استهزاها حرام است؛ إلاّ اینکه اگر طرف استهزا دین خدا باشد، آن گناه قابل بخشایش نیست. این همان کفر خواهد بود. ﴿قل أبالله و آیاته و رسوله کنتم تستهزءون﴾ و اگر از جلسات خصوصی اینها سؤال کنید که شما در جلسات خصوصی چه می‌کنید. ﴿و لئن سألتهم لیقولّن إنّما کنّا نخوض و نلعب﴾ اگر سؤال کنی که در جلسات خصوصی چه می‌کردید، می‌گفتند: ما مشغول بازی‌گرفتن دین بودیم، خوض در دین را به بازیچه گرفتیم. صدر آیهٴ 65 سورهٴ توبه این است: ﴿و لئن سألتهم﴾ که چه می‌کردید در جلسات سرّی‌تان؟ ﴿لیقولّن إنّما کنّا نخوض و نلعب﴾ ما دین را بازی گرفتیم و در استهزا دین غوطه‌ور می‌شدیم، خوض می‌کردیم. آن گاه فرمود: ﴿قل أبالله و ایاته و رسوله کنتم تستهزءون ٭ لاتعتذرو قد کفرتم بعد إیمانکم﴾ فرمود: دیگر عذرخواهی نکنید، این عذرتان هرگز مقبول نیست و به دست عذاب الیم گرفتار خواهیم شد؛ لذا خدای سبحان می‌فرماید: اینها که دین را به استهزا گرفته‌اند، ما توفیق فهم را از اینها می‌گیریم. اینها در عَمَه به سر می‌برند، در تاریکی، در اندیشه‌های ضلال به سر می‌برند، سقوط می‌کنند، دیگران را هم اسقاط می‌کنند.

ـ کافران و منافقان در گرداب تباهی و سرکشی
این تعبیر قرآن کریم که ﴿یمدّهم فی طغیانهم یعمهون﴾ یعنی محدود به طغیان‌اند و گرفتار عَمَه‌ند. عمه؛ همان کوری دل است، تحیّر بصیرت است. در برابر «عمی» که کوری بَصَر و ظاهر است. فرمود: اینها در طغیانشان چون نمی‌بینند، حرکت می‌کنند. دربارهٴ کفّار تعبیر قرآن این است که ﴿فی طغیانهم یعمهون﴾ در چند جای قرآن که این تعبیر آمده است یا مربوط به کفّار است یا مربوط به کفّار و منافقین یا مربوط به منافقین که این در اثر رسوخ کفر است، رسوخ کفر؛ یعنی همهٴ مجاری ادراک صحیح را می‌بندد. وقتی وَهم به جنگ عقل رفت و عقل را به اسارت درآورد، خود میدان‌دار صفحهٴ نفس می‌شود. اگر خیال و وهم، میدان‌دار صفحهٴ نفس شدند و عقل را به اسارت رفته است، هرگز این انسان اندیشهٴ صحیح ندارد. و اینها غارت گرانی‌اند که بلوا می‌کنند. وقتی عقل چراغی است روشن و روشنی بخشید، همهٴ این خیال‌بافی‌ها برطرف می‌شود. امّا اگر عقل را خاموش کردند و کار را به دست وهم و خیال دادند، همهٴ اندیشه‌های باطل، صفحهٴ نفس را پُر می‌کند. این انسان در طغیانش، عامهانه حرکت می‌کند؛ لذا خدای سبحان دربارهٴ اینها فرمود: ﴿الله یستهزئ بهم و یمدّهم فی طغیانهم یعمهون﴾

ـ فرق استهای منافقان با استهزای الهی
این استهزا ـ چون صفت فعل است ـ از مقام فعل انتزاع می‌شود. هر کاری که باعث خِفّت و سبُک‌مغزی طرف دیگر باشد، این استهزا است. دیگران مؤمنین را استهزا می‌کنند؛ یعنی می‌پندارند که آنها خفیف و سبُک‌مغزاند، ولی خدای سبحان کفّار و منافقین را استهزا می‌کند؛ یعنی آنها را سبُک‌‌مغز می‌کند. فرق است بین استهزا منافقین و استهزا خدا. منافقن، مؤمنین را استهزا می‌کنند؛ یعنی آنها را سبُک‌مغز می‌پندارند، ولی خدا که منافقین را استهزا می‌کند، آنها را سبُک‌مغز می‌کند، اندیشهٴ صحیح ندارد. نه اینکه آنها را به عنوان یک استهزا، بگوید «شما سبُک مغزید» این یک امر قراردادی است [و] استهزای خدا که قراردادی نیست. اگر کسی به دیگری پوزخند زد، طبق قرارداد نظام اجتماعی این را می‌گویند «استهزا و تحقیر» امّا هیچ نقش تکوینی ندارد. اگر کسی نسبت به کسی ادب را رعایت نکرد [و] او را تحقیر کرد، این یک امر قراردادی است در نظام قرارداد که باعث رنجش خاطر طرف است و هچ اثری هم ندارد. امّا خدای سبحان که منافقین را استهزا می‌کند؛ یعنی به حق آنها سبُک‌مغز می‌کند. آن قدرت اندیشه که باعث ثقل و سنگینی است از آنها می‌گیرد، این توفیق فهم را به آنها نمی‌دهد. آن گاه می‌شوند سبُک و قیامت ـ که روز ظهور حق است ـ وقتی اینها را می‌سنجند، معلوم می‌شود سبُک‌اند. برای اینها (یعنی برای کفّار و منافقین) از بس سبک‌اند که دیگر ترازو نصب نمی‌کنند. افراد گناهکار و مسلمان فاسق، آنها در اثر گناهشان گرفتار سبُک‌مغزی‌اند، انها را در قیامت می‌سنجند، معلوم می‌شود اینها سبک‌اند امّا برای کفّار و منافقین ترازویی نصب نمی‌کنند که آنها را بسنجند؛ چون هیچ ندارند تا سنجیده بشوند؛ لذا دربارهٴ کفّار فرمود: ﴿فلا نقیم لهم یوم القیامة وزناً﴾ تراو را که برای کافر و منافق نمی‌آورند، ترازو را برای کسی می‌آورند که کالا دارد؛ کسی که متاعی دارد در آن روز می‌سنجد تا معوم بشود وزن این متاع چقدر است، چقدر سنگین است و چقدر سبک. امّا کسی که هیچ متاعی ندارد که برای او ترازو وضع نمی‌کنند. از اینجا معلوم می‌شود آنکه خدای سبحان فرمود: اگر به اندازهٴ خردلی باشد ما او را به حساب می‌آوریم. ﴿أتینا بها و کفی بنا حاسبین﴾ اگر به اندازهٴ یک پَر اسفنج باشد، به اندازهٴ پر خَردل باشد، فرمود: ما آن را می‌آوریم و او را می‌سنجیم، این نسبت به مسلمانی است که گناه کرده‌اند؛ وگرنه برای کفّار، ترازو نصب نمی‌کنند؛ چون چیزی ندارد که بسنجد. ﴿فلا نقیم لهم یوم القیامة وزناً﴾ آن گاه برای آنها یک میزانِ درکاتی هست که آن از راه دیگری باید توزین بشود؛ وگرنه در آن موقف سنجش حق، بای کفّار و منافقین ترازو نصب نمی‌کنند، چیزی ندارد که بسنجد. این خطر استهزا خداست. نه اینکه خدا استهزا می‌کند به مؤمنین می‌گوید «شما به اینها بخندید» این یک توبیخ قراردادی است، این یک رنج اعتباری است.

ـ تکوینی بودن استهزای خداوند نسبت به منافقان
امّا کیفر خدای سبحان ـ که یک امر تکوینی است ـ به این صورت خلاصه نمی‌شود؛ لذا فرمود: ﴿الله یستهزی بهم و یمدّهم فی طغیانهم یعمهون﴾ زِمام اینها را می‌گیرد و اینها را در همان نفهمی، آن قدر سیر می‌دهد که تمام نفهمیها، اینها را احاطه می‌کند. در بعضی از تعبیرات، قرآن کریم فرمود که اینها در تحت ولایت شیطان‌اند و شیطان زِمام اینها را می‌گیرد: ﴿کتب علیه أنّه من تولّاه فأنّه یضلّه و یهدیه إلی عذاب السّعیر﴾ زِمام اینها را شیطان می‌گیرد، آن قدر می‌برد تا لب جهنّم که خود با این قافله با هم به جهنّم بیافتند؛ فتحصّل [در نتیجه] که استهزا خدا صفت فعل است نه صفت ذات اوّلاً، و فعلش هم یک امر تکوینی است ثانیاً، و اثر استهزا خدا سبک‌مغزی کفّار و منافقین است ثالثاً؛ یعنی آنها به حق سبُک می‌شوند، به حقیقت تهی‌مغز می‌شوند. و روز قیامت ـ که روز ظهور حق است ـ این تهی‌مغزی ظهور می‌کند، آن روز معلوم می‌شود ﴿أفئدتهم هواء﴾ دلهای اینها تهی ات. چطور انسان اگر غافل بود، چند لحظه به حال غفلت بود، می‌بیند در صفحهٴ نفسش، اوهام و خیالات فراوانی راه پیدا کرد؛ وقتی به حال توجّه آمد، متوجّه شد، می‌بیند همهٴ این خیالها کنار رفت.

ـ تعبیر قرآن کریم و حضرت علی (علیه السلام) از شیطان
این همان تعبیر لطیف قرآن کریم است که شیطان خنّاس است. خنّاس است؛ یعنی در گوشه‌ای می‌خزد. تعبیر لطیف علیّ‌بن ابی طالب (سلام الله علیه) در نهج [البلاغه] این است که شیطان همواه یک پا جلو و یک پا عقب، مثل یک دزد ترسو که برای گرفتن مال مسروق، یک پا جلو و یک پا عقب که اگر صاحب مال دید، فوراً فرار کند. او مانند یک انسان مبارز نیست که هر دو پا را به جلو بیندازد که روی دو پا بایستد. فرمود: شیطان؛ مثل آن دزد ترسو است که یک پا جلو یک پا عقب. همین که انسان متوجّه او شد، خودش را جمع می‌کند.

ـ گرفتار وهم و خیال بودن کافران و منافقان
خیال این‌چنین است، وهم این‌چنین است. اینها صفحهٴ نفس را پُر می‌کند. همین که انسان به حال خود آمد و توجّه کرد، می‌بیند همهٴ این بافته‌ها کنار رفته است. در قیامت، وقتی حقّ ظهور می‌کند، همهٴ این بافته‌ها کنار می‌رود. کنار انسان هرچه می‌گردد، پیدا نمی‌کند؛ چون فقط سرابی را می‌دید و اگر انسان نزدیک شد، چیزی به عنوان آب نمی‌بیند که به دنبال او حرکت کرده بود، خاصیّت سرابی این است. لذا کافر و منافق هرچه که در دنیا بافت می‌بیند آن روز پنبه شد، چیزی در درست او نیست ﴿أفئدتهم هواء﴾ فؤاد اینها خالی است. فکری، اندیشه‌ای در آن روز نیست؛ چون روزی که حق بتابد، جا برای هیچ گونه فکر باطل نیست؛ مثل اینکه در دنیا روزی که عقل ظهور کند، جا برای اندیشه‌های باطل و خیال نیست. هر یک از ما بارها تجربه کرده‌ایم که گاهی چند لحظه غافلیم در این لحظاتی که غافلیم، می‌بینیم ذهن ما، خیالهای ما، شهری ساخت، باغی ساخت، راغی ساخت، بوستانی ساخت، جنگ و صلحی ساخت، وقتی به عقل آمدیم، می‌بینیم همهٴ اینها کنار رفته است. وقتی عقل بتابد، جا برای موهومات و متخّیلات نیست و انچه در صفحهٴ نفس کافر و منافق است، جزء وهم و خیال چیز دیگر نیست و عقل هرگز نمی‌تابد؛ زیرا در جنگ درون، وهم این عقل را به اسارت گرفته است، حکمی برای عقل او نیست؛
بنابراین اینکه خدا فرمود: ما آنها را استهزا می‌کنیم، برای تبیین استهزا فرمود: ﴿و یمدّهم فی طغیانهم یعمهون﴾ استهزای خدای سبحان یک امر تکوینی است نه قراردادی و استهزا به معنی استخفاف است. استخفاف؛ یعنی سبُک تلّقی کردن و سبُک نمودن و خدای سبحان اینها را تهی‌مغز می‌کند. آن عصاره اینها (که انسانیّت است) می‌گیرد.
سوال....
جواب: بله، امّا کلّ عقلشان را از دست ندادند، راه برای توبه باز هست، امّا وقتی گرفتار کیفر الهی شدند، دیگر راه اندیشه صحیح بسته است. ﴿و یمدّهم فی طغیانهم یعمهون﴾
سوال....
جواب: بله، کیفر است، به عنوان کیفر است. آنها گفتند: ﴿إنّما نحن مستهزئون﴾ خدا فرمود: ﴿الله یستهزئ بهم﴾ کیفر استهزای آنها، استهزای خداست.
سوال.....
جواب: قبلاً گفته شد، اینها به جایی می‌رسند در اثر تسویل نفس که حق را باطل می‌پندارند و باطل را حق می‌پندارند. وقتی به جایی رسیدند که دیدشان عوض شد در اثر تسویل نفس ﴿و هم یحسبون أنّهم یحسنون صنعاً﴾ در عین حال که کار بد می‌کنند، خیال می‌کنند خوب است. آن وقت راه اندیشهٴ صحیح بسته شد.

ـ عدم راهیابی بطلان در حریم پاک قرآن
سوال....
جواب: اگر چنانچه فعل به یک انسانی که کار قراردادی ندارد، استناد داده شد، معلوم می‌شود تکوینی است. اگر به یک انسان که کارهای اجتماعی و قراردادی دارد آن فعل می‌شود، فعل قراردادی. اینها که نسبت به دین خدا استهزا می‌کنند که نمی‌توانند دین را سبک‌مغز کنند. این قول، قول ثقیل است. ﴿إنّا سنلقی علیک قولاً ثقیلاً﴾ و این قول ثقیل و این قول وزین از گزند هرگونهاستخفافی مصون است ﴿لا یأتیه الباطل من بین یدیه و لا من خلفه﴾ از هیچ راهی نمی‌شود بطلان را در حرم امن قرآن راه دارد. امّا خدای سبحان که تکویناً اینها را به عنوان کیفر استهزا می‌کند، تهی مغزشان می‌کند.

ـ حق، وسیلهٴ سنجش اعمال
وزن را در سورهٴ «اعراف» فرمود: حق است: ﴿و الوزن یومئذٍ الحقّ﴾ چون در هنگام توزین، یک میزانی هست و یک وزنی هست و یک موزونی. گاهی ممکن است وزن، عین میزان باشد، ولی عنواناً و مفهوماً فرق می‌کند. انسان اگر خواست کالایی را بسنجد، یک ترازویی است که در یک کفّه‌اش وزن می‌گذارند، در کفّه دیگر موزون. در توزین یک میزان لازم است، یک وزن لازم است، یک موزون. این خاصیت توزین است. گاهی وزن و میزان یکی است. در سورهٴ «اعراف» فرمود: ما آن روز که عقائد، اخلاق و اعمال را می‌سنجیم با سنگ و چوب و متر که نمی‌سنجیم، ایم مثل هوا نیست که با هواسنج بسنجند، این نظیر درجات برودت و حرارت انسان نیست که با تب‌سنج بسنجند، این نظیر شعر نیست که با عروضِ «فاعلاتٌ فاعلاتٌ» بسنجند، این نظیر افکار نیست که با روش منطق بسنجند. فرمود: ما عقیده، اعمال و اخلاق را با حق می‌سنجیم. ﴿و الوزن یومئذٍ الحقّ﴾ نه «و الوزن حقٌ» یک وزنب هست؛ نه وزن، حق است: ﴿و الوزن یومئذٍ الحقّ﴾ اگر وزن حق شد، چیزی که هیچ سهمی از حق ندارد برای چه بسنجند؟! ولی اعمال مسلمانها که مقداری حق گذاشت، یک طرفش هیچ سهمی از حق ندارد، این قابل توزین نیست، ولی اعمال مسلمانها که مقداری حق دارد ﴿خلطوا عملاً صالحاً و آخر سیّئاً﴾ این عمل را در ترازو با حق می‌سنجند، معلوم می‌شود که چقدرش حق است و چقدرش باطل. امّا اگر عملی اصلاً وزن نداشت، حتّی به اندازهٴ پرِ کاه هم نبود، به اندازهٴ مثقال ذرّه هم نبود، هیچ ثقلی نداشت، این اصلاً قابل سنجش نیست. عمل مسلمانها را می‌سنجند که یک مقدار حق است، یک مقدار باطل. آن کسی که ﴿خلطوا عماً صالحاً و آخر سیّئاً﴾ او را می‌سنجند. یا آنکه فقط کار حق انجام داده است. ﴿إنّما نطعمکم لوجه الله﴾ او را می‌سنجند؛ چون وزن دارد.

ـ شباهت اعمال کافران و منافقان به سراب
امّا عمل کافر که سراب است؛ مگر سراب را می‌سنجند، مگر با وسیلهٴ فشارسنج یا آب‌سنج کسی می‌تواند سراب را بسنجد؟! قرآن کریم اعمال کفّار را ﴿کسراب بقیعه﴾ می‌داند ﴿أعمالهم کسراب بقیعه﴾ سراب قابل سنجش نیست؛ لذا در قرآن فرمود: ما برای اعمال کفّار، کار خیری که اینها خیر می‌پنداشتند ﴿فلا نقیم لهم یوم القیامة وزناً﴾
سوال.....
جواب: بله، برای اینکه کفّار و منافقین نامهٴ اعمالشان من ورای ظَهر داده می‌شود. اینها که ﴿فنبذوه وراء ظهورهم﴾ کتاب آسمانی را پشت‌سر انداخته‌اند، در قیامت هم از پشت‌سر نامهٴ اعمال را دریافت می‌کنند.
در آن بخشی که حسنات را می‌سنجند، در آنجا او ترازو ندارد، امّا منافقین، چون درکاتشان فرق می‌کند، سیّئاتشان فرق می‌کند، یک میزان خاصّ دیگری است به مقدار بُعد و انحراف از میزان حق. آن گاه درکات منافقین روشن می‌شود؛ وگرنه آنجا که جای توزیع درجه است که درجه می‌دهند، آنجا اعمالی ندارند که بسنجند. کسی که همیشه به ئنبال سراب رفت؛ سراب را که نمی‌سنجند؛ لذا شخص در حقیقت، استهزا شده است؛ یعنی تُهی‌مغز شد، یک انسان سبکی است. ﴿و یمدّهم فی طغیانهم یعمهون﴾

ـ اوصاف منافقان در بیانات حضرت علی (علیه السلام)
بیانات حضرت امیر (سلام الله علیه) در نهج [البلاغه] این است که قرآن همهٴ حقایق را گفته است و شما قرآن را استنطاق کنید؛ یعنی او را به حرف در بیاورید، اگر توانستید، ولی قرآن با شما حرف نمی‌زند، با من حرف می‌زند. «فاستنطقوه و لن ینطق» اگر توانستید قرآن را استنطاق کنید؛ یعنی او را به سخن در بیاورید، امّا او با شما حرف نمی‌زند. و من هستم که «أنبئکم بما فیه» ببینیم که حضرت دربارهٴ منافقین چگونه اوصاف نفاق و منافقین را تشریح می‌کند. در بعضی از قسمتهای نهج البلاغه بعد از جریان جنگ بصره فرمود: اینها کسانی‌اند که دینشان، نفاق است. در ذّم اهل بصره فرمود: «کنتم جند المراة و أتباع البهیمة رغاً فاجبتم و عقر فهربتم أخلاقکم دقدق و عهدکم شقاق و دینکم نفاق» دین؛ یعنی آن روش و سیرهٴ اعتقادی و اخلاقی و عملی. فرمود: اصلاً دینتان این است و امّا کل خصوصیات اینها را در بخشهای دیگر بیان فرمود. در خطبهٴ 194 این چاب، صفحهٴ 307 بعد از خطبهٴ همام که اوصاف متّقین را تشریح فرمود، فرمود: «أوصیکم عباد الله بتقوی الله و أحذّرکم أهل النفاق فأنّهمالضالّون المضلّون»؛ اینها گمراه‌اند و گمراه کننده. «و الزّالّون المزلّون»؛ لغزنده‌اند و لغزاننده؛ هم می‌لغزند و هم می‌لغزانند. «یتلّونون ألواناً»؛ به رنگهای گوناگون درمی‌آیند. «و یفتنّون افتناناً»؛ با فنون گوناگون زندگی می‌کنند، هر روز یک فنّ تازه‌ای دارند. افتنان؛ یعنی فن جدید گرفتن. «و یعمدونکم بکلّ عماد»؛ با هر عامل کوبنده‌ای به سراغ شما می‌آیند که منهدمتان کنند و بکوبندتان «و یرصدونکم بکلّ مرصاد»؛ در همهٴ کمین‌گاه نشستند تا شما را صید کنند. «قلوبهم دوّیة و صفاحهم نقیّة»؛ قلب اینها مرض دارد، «دوا: یعنی مرض، برخلاف «دواء ـ که با الف ممدوده است به معنای چیزی که درد را معالجه می‌کند ـ دوا مقصوراً [به معنای] مرض و ممدواً [به معنای] عاملی است که مرض را برطرف می‌کند. فرمود: «قلوبهم دویّة»؛ دلهای اینها مریض است، امّا «و صفاحهم نقیّة»؛ صورتهای اینها و صفحهٴ اینها هیچ نشان نمی‌دهد که مریض‌اند. مرض در دل طوری است که صورت نشان نمی‌دهد. چهرهٴ اینها چهرهٴ انسان سالم است، ولی دلهای اینها مریض است. همین ﴿فی قلوبهم مرض﴾ «یمشون الخفاء و یدبّون الضراء» ؛ مشیشان مخفیانه است، نحوهٴ حرکتشان طوری است که در سِتار حرکت می‌کنند. «ضَراء» آن شجر مُلتف است. اگر کسی پشت درختهای فراوان خود را پنهان کند می‌گوید این «یدّب خَلَف الضراء مثلاً» یعنی پشت این درختهای پیچیده دبیبی دارد، جنبشی دارد «وصفهم دواء و قولهم شفاء و فعلهم الداء العیاء» ؛ حرف اینها، توصیف اینها دوا و شفاست. حرف که می‌زنند به خیال نجات مردم است، سخن که می‌گویند به عنوان رفاه امّت است، ولی کار اینها دردی است دردناک. «و فعلهم الداء العیاء» ؛ دردی است، خسته کننده. «حسد الرخاء» ؛ هر وقت مؤمن و مسلم در رفاه و اسایش باشد، این گرفتار حسادت است و اگر بلائی به سراغ مؤمنین بیاید، اینها آن بلا را دو چندان می‌کنند: «مؤکد و البلاء» و اگر امیدی باشد، اینها سعی می‌کنند روح یأس را در مردم احیا کنند و روح امید را خفه کنند: «و مقنطو الرجاء» «لهم بکلّ طریق صریع» اینها در هر راهی کشته‌ها دارند، خیلیها را کشتند و خیلیها را از بین بردند. در هر راه اینها صریعی دارند، مصروعی دارند، افتاده‌ای دارند. هر راهی که قدم زدند، یک عدّه‌ای را کشتند «و إلی کلّ قلب شفیع» ؛ سعی می‌کنند به هر دل راه پیدا کنند. جامعه‌شناس خوبی‌اند. سعی می‌کنند هر کسی را از راه خاص او را بفریبند و در قلب او را پیدا کنند «و لکلّ شجو دموع» ؛ در هر اندوهی هم، اشکهای آماده دارند، فوراً اشک می‌ریزند. هر گاه مسلمین گرفتار شَجْو و اندوه و غُصّه بشوند، اشک اینها هم می‌ریزد: «لکلّ شجو دموع» «یتقارضون الثناء و یتراقبون الجزاء»؛ مدح را به یکدیگر قرض می‌دهند [و] یکدیگر را تمجید می‌کنند و توع جزای و تمجید دارند. این طور نیست که مدح و ثنای او روی معیار و روی اُسلوب صحیح باشد. این به او ثنا قرض می‌دهد و از او ثنا توقّع دارد. مدح و ثنای یکدیگر را به یکدیگر قرض می‌دهند نه اینکه روی معیارهای حقیقی از کسی تعریف کنند. اگر از کسی تعریف کردند، در ترقّب جزا و پاداش‌اند. «یتقارضون الثناء»؛ تعریف را به یکدیگر قرض می‌دهند «و یتراقبون الجزاء»؛ ترقّب جزا دارند که فوراً أن طرف هم جبران کنند [و] در یک نوشته‌ای، در یک گفته‌ای از اینها تعریف کند. «إن سألوا ألحفوا» ؛ اگر چیزی خواستند، الحاق می‌کنند، اصرار می‌کنند در خواستهٴ خود. «و إن عزلوا کشفوا» ؛ اگر خواستند کسی را ملامت کنند، آبروی او را می‌برند. اصولاً اگر کسی خواست کسی را سرزنش کند، نباید صریحاً پرده‌دری کند [بلکه] باید تعریضاً بگوید آن حرفی که آنجا زدی، درست نبود یا آن کاری که آنجا کردی، درست نبود یا اگر مثلاً انسان آن حرف را نمی‌زد بهتر بود، مشابه آن کار را نمی‌کرد بهتر بود، به طوری که با کنایه به طرف انسان بفهماند که این کاری که کردی و این سخنی که گفتی ناصواب بود، ولی صریحاً پرده‌دری کنند و حیثیّت را ببرند، اینکه راه موعظه و اندرز نیست، این راه توبیخ و کوبیدن و تحقیر کردن است. «و إن حکموا أسرفوا» ؛ اگر حکومت به دست انها بیافتد، همان تعدّی و ستم و اسراف در مال و جان است که در بحثهای قبل، طبق آیات قرآنی گذشت.
«قد أعدّوا لکلّ حقّ باطلاً» ؛ برای هر حق، یک باطلی آماده کرده‌اند، بدلی ساخته‌اند. کارگاه بدلی‌سازی قوّیی دارند. در برابر هر حق باطل می‌سازند. «و لکلّ قائمٍ مائلاً» ؛ برای هر ستونی که سر جایش ایستاده است، یک ستون انحرافی هم می‌سازند که به آن ستون انحرافی دیگران تکیه بدهند که همراه آن ستون ا هم بیافتند. «و لکلّ حیّ قاتلاً» ؛ برای هر انسان زنده‌ای هم یک مأمور گماشته‌اند که او را از بین ببرد. «و لکلّ باب مفتاحاً» ؛ برای هر دری هم یک کلید ساخته‌اند که وارد آن در بشوند. «و لکلّ لیل مصباحاً» ؛ برای هر شب هم یک چراغ روشن کردههاند که چگونه مردم را بفریبند. در جریان جنگ صفّین وقتی که اوضاع داشت تاریک می‌شد، علیه بنی‌امیه و به نفع حکومت اسلامی فوراً مسئلهٴ قرآن به‌سر کردن را به عنوان یک چراغ راه نفاق افروختند. فرمود: اینها برای هر شب یک چراغ فراهم کرده‌اند: «و لکلّ لیل مصباحاً» «یتوصلون إلی الطمع بالیأس»، برای اینکه در مال مردم طمع کنند، خود را زاهد نشان می‌دهند، خود را ناامید از مال و آیس از مال معرّفی می‌کنند و از راه یأس به طمع می‌رسند. تمام این کارهای پلید را برای این انجام می‌دهند که «لیقیموا به أسواقهم» ؛ تا بازارشان را گرم کنند [و] سوقشان را با این روش اقامه کنند، سرپا کنند. «و ینفقوا به أعلاقهم» ؛ آنچه را که اینها علق و نفیس و گرانمایه می‌دانند، این را به فروش برسانند، آنچه را که اینها متاع عِلق و گران می‌دانند و می‌پندارند، این را به فروش برسانند. «یقولون فیشبّهون» ؛ حرف می‌زنند، امّا شبیه حق، نه حق. «و یصفون فیموّهون» ؛ چیزی را توصیف می‌کنند، امّا تحقیق نیست، تدلیس است، تلبیس است. لباس حق را بر پیکر باطل می‌پوشانند. «قد هوّنوا الطّریق و أضلعوا المضیق» ؛ اینها راه را آسان معرّفی می‌کنند، ولی مع‌ذلک این راه تنگ را هم باز به صورت اضلاع و خطوط مُنکسره می‌شکنند. خود راه تنگ است، اینها راه تنگ را، راه وسیع و پهن و آسان معرّفی می‌کنند. همین راه تنگ را هم تضلیع می‌کنند؛ یعنی برای او ضلع‌ضلع درست می‌کنند، شکسته‌اش می‌کنند. «فهم لُمة الشیطان» ؛ اینها باند شیطان‌اند «لمه» یعنی گروه. اینها باند شیطان‌اند. اگر شیطان بخواهد کاری انجام بدهد با این گروه انجام می‌دهد. «فهم لُمة الشیطان و حُمة النّیران» حُمَه: آن نیش عقرب است، آن سمّ عقرب است، «حُمَّه» آن اشتعال آتش است. فرمود: اینها نیش عقرب‌اند، اینها باند شیطان‌اند: ﴿اولئک حزب الشیّطان ألا إنّ حزب الشّیطان هم الخاسرون﴾

ـ تحلیل حضرت علی (علیه السلام) از وضعیت منافقان درصدر اسلام
یک تحلیل تاریخی دربارهٴ همین منافقین دارد، فرمود: قرآن کریم شما را ا جریان نفاق باخبر کرده است. خدای سبحان جریان منافقین را کاملاً به شما گفت. فرمود: درصدر اسلام یک رقم قابل توجّه را اهل نفاق تشکیل می‌دادند. تقریباً بیش از سیصد نفر در جریان جنگ اُحد، بین راه برگشتند و رزمنده‌ها را از آن اعزام به جبهه باز می‌داشتند، می‌ترسیدند و می‌ترساندند. یک‌سوّم نیروهای مسلّح اسلام را این منافقین تشکیل داده بودند. یک استدلالی حضرت در نهج البلاغه دارد؛ خطبهٴ 210 صفحهٴ 326 که: این منافقین را شما اگر خوب شناسایی کنید، اینها کسانی بودند که در صدر اسلام، دست از هر کار باطلی که به نفع اینها بود، نمی‌کشیدند. اینها اگر با مسلمین بودند. بدرفتاری می‌کردند، با رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلم) هم بدرفتاری کردند. سنگین‌ترین تهمت را ـ که تهمت ناموسی است ـ به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) زدند. آیات سورهٴ «نور» در این زمینه است. چه کسی به رسول خدا (علیه آلاف التّحیة و الثناء) تُهمت ناموسی زد؟ چه کسی جریان «افک» را به راه انداخت؟ همینها بودند به راه انداختند. قصّهٴ «افک» را اینها به راه انداختند که هیچ تهمتی و توطئه‌ای از این تهمت سنگین‌تر و بدتر نیست. توطئهٴ قتل یک مسئله است، توطئهٴ تهمت‌های ناموسی مسئلهٴ دیگر است. کاری از منافقین برنیامد که نکنند. حضرت فرمود: اینها را ما خوب شناسایی کردید، دیدید اینها با پیغمبر [صلی الله علیه و آله و سلم] نساختند. بعد از رحلت پیغمبر [صلی الله علیه و اله و سلم] وقتی مرا خانه‌نشین کردند، اوضاع آام شد. من نمی‌دانم این منافقین کجا رفتند؟ اینها یکسره مُردند یا یکسره توبه کردند، مثل سلمان و اباذر آدم خوب شدند؟! یا با حکومت ساختند، فرمود: اینها که با پیغمبر [صلی الله علیه و آله و سلم] نساختند، هر روز مسئلهٴ داشتند، چطور شد وقتی رسول خدا [صلی الله علیه و آله و سلم] رحلت کردند و ما را هم خانه‌نشین کردند، اوضاع آام شد؟! این است که در پایان می‌فرماید: «فتقّربوا إلی أئمّة الضلالة و الدّعاة إلی النّار بالزور و البهتان فولّواهم الأعمال» ؛ هر کدام به یک پُستی رسیدند. «و جعلوهم حکاماً علی رقاب النّاس فأکلوا بهم الدّنیا و إنّما النّاس مع الملوک و الدّنیا» این تعبیر معروف که «الناس علی دین ملوکهم» مُقتبس از این جملهٴ مبارک حضرت امیر ات که فرمود: «إنّما النّاس مع الملوک و الدّنیا»؛ آنها که مؤمن و موحّد نیستند، بندهٴ دنیا هستند و بندهٴ قدرت. «إنّما النّاس مع الملوک و الدنیا إلاّ من عَصَم الله»
«و الحمد لله ربّ العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 28:36

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی