- 12
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 200 سوره آلعمران _ بخش نوزدهم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیه 200 سوره آلعمران _ بخش نوزدهم"
- ادعای ناکارآمدی اسلام در عصر حاضر
- اسلام پاسخگوی نیازهای ثابت و متغیر انسان
- امکان استفاده از اصول کلی برای پاسخ به مسائل جدید
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَ صابِرُوا وَ رابِطُوا وَ اتَّقُوا اللّهَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ﴿200﴾
ادعای ناکارآمدی اسلام در عصر حاضر
یازدهمین فصل از فصول پانزدهگانهای که ذیل این کریمه، پیرامون بحث مسائل اجتماعی اسلام و سنت الهی در قرآن کریم مطرح بود این بود که چگونه اسلام که به صورت قرآن و عترت (علیهم السلام) ظهور کرد جاودانه خواهد بود و ابدی است، در حالی که اوضاع زمانه صدر اسلام با کنون فرقهای فراوانی دارد، چه اینکه ممکن است با آینده نزدیک یا دور هم فرقهای زیادی داشته باشد. چگونه دینی که با خصوصیتهای چهارده قرن قبل ظهور کرد توان رهبری جامعهای را دارد که تفاوت چشمگیری با قوانین صدر اسلام، با مقتضیات آن روز دارد. بشر در نوع معرفتها و در نوع کارها، تحولهای زیادی را پشت سر گذاشت. چگونه دین میتواند ثابت باشد، در حالی که اصول و قوانین فراوانی متغیر شده است، نحوه زندگی هم فرق کرده.
اسلام پاسخگوی نیازهای ثابت و متغیر انسان
خلاصه جواب این است که انسان با دو جریان، به نیازهای خود میرسد: اولاً یک جریان در انسان هست که ثابت لایتغیر است و یک جریان در فرد و جامعه هست که متغیر است. آن جریانی که در انسانهاست و تغییرناپذیر است، به آن اصل فطرتشان برمیگردد یعنی فطرت انسان، گرایش انسان، بینش انسان خواستههای درونی انسان، اینها در تمام اعصار یکسان است که ﴿لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللّهِ﴾ انسان عصر حاضر با انسان قرنهای گذشته از نظر نیازمندیهای فطری فرق نکرده. یک سلسله اصول ثابتی در هستی انسان تعبیه شده است که در مقابل، این اصول ثابت یک سلسله احکام و حکم ثابتی هم در اسلام پیشبینی شد. یک سلسله قوانین لایتغیر برای تأمین نیازهای این بخش ثابت انسانیت است. بخش دیگر انسان به طبیعت او برمیگردد که متحوّل و متغیّر است، نحوه زندگی او، نحوه مسکن گیری او، نحوه تغذیه او، نحوه مسافرت او، نحوه پوشاک و خوراک او و مانند آن فرق کرده است. در برابر این امور متغیر یک سلسله احکامی است که آنها تازه پیدا شده، نه تغییر پیدا کرده، تازه روشن شده و یک سلسله دستورات و مقررات مقطعی و موضعی است که این دستورات مقطعی و موضعی قابل تغییر و تبدیل است. بیان این دو قسم اخیر آن است اصل این دو قسم آن است که انسان یک سلسله نیازهایی پیدا کرده که قبلاً نداشت، یک سلسله روابط فردی و جمعی دارد که قبلاً نداشت. برای این یک سلسله روابط فردی و جمعی و خواص زندگی، یک سلسله احکامی تازه استنباط شده است نه تازه جعل شد و این احکام برای این موضوعات است؛ هر وقت آن موضوع، ظهور کرد این حکم برای آن موضوع است، خواه در گذشته خواه حال، خواه آینده که اینها به احکام برمیگردند، یک سلسله امور جزئی مقطعی و موسمی و متغیر هست که اینها کاری به احکام ندارد، کاری به حکومت دارد نه با احکام.
امکان استفاده از اصول کلی برای پاسخ به مسائل جدید
بنابراین برای اینکه این دو مطلب اخیر از آن مطلب اول جدا بشود بحث را در سه بخش باید خلاصه کرد: بخش اول اصول و قوانین ثابت الهی است در برابر آن فطرت ثابت انسانی که آن فطرت، تغییرپذیر نیست که ﴿لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللّهِ﴾ . بخش دوم احکامی است که برای نیازهای تازه ظهور یافته استنباط میشود یعنی همان طوری که در نوبت قبل اشاره شد، قبلاً که مسئله خیار مجلس را مطرح میکردند «الْبَیِّعانِ بِالخیارِ ما لم یَفتَرِقا» یا لزوم ایجاب و قبول را موالاتاً مطرح میکردند، این دو تا حکم فقهی اصلاً در ذهن کسی نمیآمد که یکی در شرق زمین زندگی کند، دیگری در غرب زمین با رابطه تلفنی بیعی را برقرار کنند؛ ایجاب و قبول بخوانند. آیا وحدت مجلس در سایه مکالمه تلفنی حاصل است یا نه؟ این مسئلهای است که تازه ظهور کرده، حکمش را فقیه مستنبِط باید از ادله شرعی استنباط کند و همچنین آیا مادامی که بایع و مشتری روی همان صندلی یا همان وضع خاص ایجاب و قبول نشستهاند، خیار مجلسشان هم هست یا نه؟ با اینکه وحدت مجلس ندارند، آیا ایجاب و قبول با مکالمه تلفنی حاصل است یا نه؟ آیا خیار مجلس با این فاصله حاصل هست یا نه؟ و احکامی هم نظیر این، این موضوعاتی بود که تازه پیدا شده و احکامش هم از کتاب و سنت تازه استنباط میشود. مثلاً آنچه قرآن درباره کیفر سارق ذکر کرد این است که ﴿فَاقْطَعُوا أَیْدِیَهُما﴾ قبلاً که علم پیشرفت نکرده بود، این سؤال در ذهن کسی نبود. الآن به عنوان یک مسئله محل ابتلای روز است که بعضی از این پزشکان جراح میگویند که کسانی که محکوم شدند و محکمه، انگشتهای اینها را قطع کرد، اینها به فاصله کم در همان حالتی که دستشان گرم است، این انگشتها را میآوردند در مطب ما میگویند این را شما بچسبانید [و] جراحی کنید، این کار را بکنیم یا نکنیم؟ این کار، شرعاً جایز است یا جایز نیست. این مسئله، تازه پیدا شد؛ اما آن فقیه مستنبِط حکمش را از ادله شرعی استنباط میکند؛ منتها آن حکم همیشگی است استنباطش ظرف خاص دارد، برای اینکه سؤال و محل ابتلا در ظرف خاص ظهور کرده است، این هم دو قسم که این هم یک اصل کلی خواهد بود، یعنی اگر مستنبِط، از ادله شرعی استنباط کرد که خیار مجلس با این فاصله حاصل است یا نه؟ برای همیشه هست، میگوید اگر در گذشته هم چنین امکانی بود که ایجاب و قبول، با فاصله دور خوانده شود یا انشاء شود، خیار مجلس هم بود، نمیگوید این حکم برای الآن است، میگوید سؤال شما الآن بود نه حکم برای الآن. بخش سوم حوادث جزئی و مقطعی است که تغییرپذیر است، نظیر کارهای روزانه که ما این شهر را چطور اداره کنیم، این برنامه پنج ساله دولت با اولویت کشاورزی شروع بشود یا با اولویت صنعت. اگر دشمن به خلیج فارس آمد، نظام اسلامی چگونه موضعگیری بکند، اگر در الجزایر قیام اسلامی مردم مسلمان ظهور و حضور یافت، نظام اسلامی چه عکس العملی نشان بدهد، اگر در کشمیر و امثال ذلک مردم، مظلوم شدند دولت اسلامی چه عکس العملی انجام بدهد. اینها یک سلسله حوادث جزئیه است که جزء حوادث واقعه به شمار میرود، اینگونه از امور را آن فقیه عادل که زمامدار است، مباشرتاً یا تسبیباً این کارها را به عهده میگیرد، اینها مقطعی و موضعی و متغیر هم هست، گاهی حکم اینچنین است که موضع بگیریم گاهی آنچنان است که دفاع کنیم، گاهی حکم آنچنان است که آرام باشیم، این برابر با مصالح جزئیهای است که ولیّ مسلمین با کارشناسی کارشناسان تشخیص میدهد.
اسلام، پاسخگوی نیازهای مادّی و معنوی جوامع
خب، تفاوتی که بین عصر ما و اعصار گذشته هست در کدام بخش است، هر بخشی که باشد اسلام برنامه دارد. هر چیزی که در تأمین نیازهای مردم نقش داشته باشد اسلام، تحصیل او و تأمین او را واجب کرده است یا واجب عینی یا واجب کفایی. اسلام فرمود که هر چیزی که زندگی سالم نظام اسلامی بر او متوقف است، تحصیل او و تأمین او واجب است، حالا یا واجب عینی یا واجب کفایی. از اینگونه امور، به عنوان واجبات نظامیه در فقه یاد میشود. در این کتابهای فقهی میگویند واجبات نظامیه، در برابر واجبات عبادی (مثل صوم و صلات) کشورداری، شهرداری، بلدیه، امور حسبه و امثال ذلک، اینها را میگفتند واجبات نظامیه که حفظ نظام، موقوف بر آنهاست. تحصیل اینها واجب است یا عیناً یا کفایتاً؛ منتها اینها را نمیگویند علوم اسلامی، اسلام فتوا به تحصیل این امور میدهد، ایجابش اسلامی است، نه اینکه این علم بشود اسلامی. معیار اسلامی شدن علم چیز دیگری است که بعداً باید بازگو میشود ولی اسلام تحصیل این علوم را واجب کرده است، این «طلبُ العِلمِ فَریضَةٌ» اختصاصی به عبادات و الهیات ندارد؛ هر چه که نیاز نظام اسلامی به او وابسته است که حل بشود تحصیلش واجب است، گذشته از عقاید و اخلاق و اعمال عبادی، صنایع و حِرَفی که نظام اسلامی بر آن متوقف است، تحصیلش واجب است. برای نجات از تهاجم بیگانهها ﴿وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ﴾ نازل شده است که تحصیل امور دفاعی واجب است، هر صنعت پیشرفتهای که اگر مسلمین، فاقد آن باشند آسیب میبینند، تحصیل و تأمینش واجب است یا عیناً یا کفایتاً. اینها را نمیگویند علوم اسلامی، تحصیل این علوم میشود واجب ولی اسلامی بودنش یک شرط خاص دارد. پس هر چه فرد یا جامعه به او نیازمند است که زندگیاش متوقف به اوست، اسلام تحصیلش را واجب کرده. نمیشود گفت که دنیا پیشرفت کرده ما چرا پیشرفت نکردیم، این تقصیر مسلمین است نه تقصیر اسلام، اسلام که واجب کرد این یک مطلب.
معیار اسلامی شدن علوم
بخش دیگر که موضوعات جدید هست، این موضوعات جدید خواه به عنوان سؤالات فقهی باشد، نظیر همین موارد یاد شده یا سؤالهای تاریخی باشد، اخلاقی باشد، تفسیری باشد کلامی و فلسفی باشد و مانند آن. هر چه باشد یا تحصیلش را دین واجب کرده یا خطوط کلیاش را بیان کرده. اگر خطوط کلی را بیان کرده باشد، آن علم میشود اسلامی. مثلاً اگر قاعدهای از قواعد را بیان بکند، علتی از علل، علامتی از علایم، دلیلی از ادله یک مطلب را ذکر بکند، این میشود اسلامی که اسلام، این را آورده است حالا یا تأسیساً که اصلاً نبود یا تأییداً و امضائاً که همان یافتههای عقل را دین و وحی امضا کرده باشد. پس معیار اسلامی بودن علم آن است که قواعدش را قوانینش را ادله و براهینش را علل و علایمش را در متن دین ما بیابیم، این میشود اسلامی. صرف اینکه تحصیل علمی را اسلام واجب کرده است، او اسلامی نیست. صرف اینکه علمی در حوزههای علمی خوانده میشود آن اسلامی نیست. در نوبت قبل ملاحظه فرمودید که ادبیات از علومی است که در حوزههای علمی تدریس میشود. ادبیات که دیگر دو قسم نیست، ادبیات اسلامی و غیر اسلامی ادبیات همین قواعد صرف و نحو و معانی و بیان و بدیع و امثالش همان شانزده علم است؛ عروض و قافیه و امثال ذلک است که این اقسام شانزدهگانه علوم ادبی «یستوی فیه البَرُّ و الفاجر»، عرب زبانهایی که مسلماناند یا یهودیاند یا مسیحیاند یا ملحدند، با این قوانین و قواعد عربی کار دارند؛ چیز مینویسند. آن هم که بخواهد علیه اسلام چیز بنویسد عرب زبان باشد، بالأخره عربی مینویسد، براساس همین قواعد و قوانین نحو و صرف و معانی و بیان و بدیع و فصاحت و بلاغت و عروض و قافیه، نثر و نظمش را تنظیم میکند، ادبیات فارسی هم بشرح ایضاً [همچنین]. ادبیات فارسی نه اسلامی است نه غیراسلامی، این قوانین ادبی که در نثر و نظم هست «یستوی فیه الملحد و الموحد» آنهایی هم که علیه اسلام ـ معاذ الله ـ چیز مینوشتند، با استمداد از همین قواعد و ادبیات فارسی بود. وقتی ادبیات میشود الهی که مقدمه فراگیری علوم الهی قرار بگیرد وگرنه خود ادبیات، علمی نیست که ما بگوییم ادبیات اسلامی یا ادبیات غیراسلامی، صرف و نحو اسلامی یا صرف و نحو غیر اسلامی، گرچه در بیانات نورانی حضرت امیر (سلام الله علیه) هست که یک راهی برای قوانین نحو نشان داد که اسم و فعل و حرف را مشخص کرد؛ اما صرف اینها باعث اسلامی شدن این قوانین نمیشود. قبلاً هم همین قوانین بود، برابر همان قوانین، اشعار جاهلی سروده میشد یا مقالههایی ارائه میشد یا سخنرانیهایی انشاء و القا میشد.
نشانههای اسلامی بودن یک علم
پس اگر علمی در حوزههای علمیه رواج پیدا کرد نشانه اسلامی بودن آن نیست، مگر اینکه قوانینش را خود دین بیاورد، ادلّهاش را خود دین ارائه بدهد.
پرسش: ...
پاسخ: علم پزشکی، حالا کار به مثال نداریم. ممکن است قوانین پزشکی را همان در شواهد دینی بیابیم که بشود خود علم اسلامی ولی تحصیل پزشکی واجب است، تحصیل مهندسی واجب است؛ اما اگر ما خواستیم حجم مکعبی یا کرهای را به دست بیاوریم [ببینیم] اسلام چه میگوید، ما اگر خواستیم مساحت یک دایرهای را به دست بیاوریم [ببینیم] قرآن در این زمینه چه میگوید، این طور نیست یا اگر خواستیم درختی را طرزی بارور کنیم که سالی دو فصل میوه بدهد، قرآن در این زمینه چه میگوید، اگر قاعدهای از قواعد علمی را برهانی از براهین علمی یک مطلب را دین آورده باشد یا تعرّض کرده باشد، این میشود اسلامی؛ اما اگر تحصیل علمی را واجب کرده باشد این ایجابش اسلامی است؛ اما آن علم که تحصیل آن واجب است آن دیگر اسلامی نیست نه اسلامی است نه غیر اسلامی، چون صبغهای ندارد.
شکوفایی فطرت، عامل پیشرفت اصول و معارف اسلامی
خب، برای تأمین آن نیازهای فطری ثابت بشر که هیچ فرقی بین گذشته و آینده نیست یک اصول کلی است، البته انبیا آمدند «وَ یُثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ» هر چه این فطرتها شکوفاتر بشود، آن اصول و معارف اولیه پختهتر جلوه میکند، هر چه این فطرت بسته باشد آن اصول و قوانین اولیه بستهتر است. همین که ذات اقدس الهی مکان ندارد یا زمان ندارد یا این گونه از اوضاع در خدا نیست، الآن جزء مسائل روشن و ضروری صاحبنظران علمی است یعنی هر کسی، مقداری با مسائل الهی آشنا باشد میداند که ذات اقدس الهی منزه از زمان، مکان، اینگونه از مسائل است ولی آنچه فعلاً برای ما ضروری و بدیهی است در صدر اسلام، نظری بود. مرحوم کلینی (رضوان الله علیه) نقل میکند که در یکی از این مسائل توحیدی ظاهراً زراره مطلبی را گفته است که امام صادق (سلام الله علیه) که متّکی به دیوار بود «فَاستوی جالساً و قال أحَلْتَ یا زرارة» کاملاً در حال استوا نشست، فرمود زراره یک حرف محالی زدی، مگر میشود که برای خدا مکانی باشد، زمانی باشد، این گونه از امور باشد. خب، آنچه را که امام ششم (سلام الله علیه) به زراره فرمود: «اَحَلْتَ» یعنی «قلتَ بشیء محال» الآن جزء بدیهیات است، الآن هیچ طلبهای که آشنا با مسائل الهی باشد آن طرز تفکر را ندارد؛ اما در 1200 سال قبل که این مسائل پخته و روشن نبود، بعضی از مسائل ضروری امروز، جزء مسائل نظری دوازده قرن قبل بودند. اگر فطرت، شکوفاتر شد این اصول و معارف هم شکوفاتر جلوه میکند، این برای این.
اجتهاد پویا در رشتههای مختلف، پاسخگوی نیازهای علمی
اما آن بخشی که مربوط به احکام است اجتهاد مستمر و پویا، جوابگوی نوع نیازهای علوم اسلامی است. اجتهاد هیچ اختصاصی به فقه ندارد تا گفته شود مشکلات که در فقه خلاصه نمیشود تا گفته شود که ما غیر از فقه اخلاق هم داریم، تاریخ هم داریم، علوم عقلی داریم تفسیر داریم، این چنین نیست. اگر گفته شد اجتهاد در اسلام هست و به عنوان فقه، نمونه ذکر شد این مثال است نه تعییناً اجتهاد در فقه است. قرآن کریم مسئله تدبّر را لازم دانسته این یک مقدمه، و خودش بسیاری از این علوم را مطرح کرده این دو مقدمه، پس معلوم میشود تدبّر در همه این معارف و علوم را لازم دانست نه خصوص فقه را، این هم نتیجه. چه اینکه در روایات هم بسیاری از علوم و قوانین علمی مطرح شد از علوم عقلی و نقلی بعد اجتهاد را هم ذکر فرمود: «علینا القاء الاصول و علیکم التفریع» پس اجتهاد، در همه این علوم انسانی و اسلامی که در متن دین آمده راه دارد؛ نمیشود گفت که مشکل ما که تنها فقه نیست تا ما بگوییم با اجتهاد، مسئله حل میشود. مشکل ما در همه این علوم است و اجتهاد هم در همه این علوم هست. قرآن در بخشهای فراوان ما را به تدبّر وادار کرده که شما چرا تدبر نمیکنید، در چه تدبّر نمیکنید در قرآن. مشابه آنچه ائمه (علیهم السلام) ما را به تدبّر در روایات وادار کردند، تدبّر در روایاتی که بسیاری از مسائل را دارد. تدبّر، مصادیقی دارد که بارزترین و کاملترین مصداق تدبّر همان مصداق اجتهادی و استنباطی است.
ترغیب قرآن به تفکر و اجتهاد در همه علوم
پس تدّبر در قرآن یعنی اجتهاد در قرآن در همه بخشها، نه خصوص آیات الاحکام. مرحوم ابنبابویه قمی (رضوان الله علیه) در آن بخشی که در کتاب شریف توحید دارند که قرآن مصون از اختلاف و تناقض است، روایاتی نقل میکند که بعضی حضور امیرالمؤمنین (علیه السلام) مشرف شدند، گفتند اینکه خدا فرمود: ﴿لَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فیهِ اخْتِلافًا کَثیرًا﴾ ما اختلافات زیادی در قرآن میبینیم، برای اینکه مثلاً یک جا خدا میفرماید در هنگام مرگ، خدا روح افراد متوفّا را قبض میکند: ﴿اللّهُ یَتَوَفَّی اْلأَنْفُسَ حینَ مَوْتِها﴾ یک جا میفرماید که آن فرشتهای که موکّل است ﴿مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذی وُکِّلَ بِکُمْ﴾ او توفّی میکند. در قسمت سوم قرآن میفرماید که ﴿تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا﴾ ؛ مأموران ما او را توفی میکنند، این جمعش چیست؟ آنگاه حضرت (سلام الله علیه) شروع کرد به جواب تحلیلی دادن که هر کدام از این بخش، مربوط به مرتبهای از مراتب توفی است و مانند آن . خب، اینکه فرمود تدبّر در آیات کنید اختصاصی به مسائل فقهی ندارد، اینکه فرمود با آن جواب میشود آیات را به هم مرتبط کرد که اختصاصی به آیات فقهی ندارد. همه مسائلی که قرآن مطرح کرده است جای تدبّر است و بارزترین مصداق تدبّر هم همان اجتهاد است. در سورهٴ «نساء» آیهٴ 82 این است که ﴿أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فیهِ اخْتِلافًا کَثیرًا﴾ و همچنین در سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» آیهٴ 68 این است ﴿أَ فَلَمْ یَدَّبَّرُوا الْقَوْلَ أَمْ جاءَهُمْ ما لَمْ یَأْتِ آباءَهُمُ اْلأَوَّلینَ﴾ در سورهٴ مبارکهٴ «ص» مسئله تدبّر را به این صورت ذکر میکند که ما کتاب فرستادیم تا شما در این کتاب عمیقاً تدبّر کنید؛ آیهٴ 29 سورهٴ «ص» ﴿کِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَیْکَ مُبارَکٌ لِیَدَّبَّرُوا آیاتِهِ وَ لِیَتَذَکَّرَ أُولُوا اْلأَلْبابِ﴾ در سورهٴ 47 که به نام مبارک رسول خدا (علیه و علی آله آلاف التحیّة والثّناء) است آنجا هم آیهٴ 24 فرمود: ﴿أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلی قُلُوبٍ أَقْفالُها﴾ چون قرآن، نوع این معارف را داد و تدبّر هم مربوط به قرآن است، پس مربوط به نوع معارف است و بارزترین مصداق تدبّر همان اجتهاد است، چه اینکه روایات هم نوع معارف را دارد و دستور به تفریع داده شد و بارزترین مصداق تفریع همان اجتهاد است. پس اجتهاد پویا نوع نیازها را برطرف میکند، چه در علوم عقلی چه در علوم نقلی.
حاکم اسلامی، مرجع حلّ حوادث واقعه
میماند آن بخش سوم که بخش متغیرات است. این بخش متغیرات، با زمامداری حکومت عادله حل میشود نه یک حکم شرعی باشد که مجتهد فتوا بدهد، با زمامداری حکومت عدل حل میشود. اگر یک فقیه عادلی براساس مشورت با کارشناسان که ﴿وَ شاوِرْهُمْ فِی اْلأَمْر﴾ آمده است، براساس مشورت با کارشناسان فنّی که در حوزه اسلامی و در نظام اسلامی پرورش یافتند هم کار کارشناسی بلدند هم اصول ارزشی اسلام فراموششان نشده است، با مشورت اینگونه از کارشناسان، تصمیم میگیرد و انجام میدهد. پس حوادث جزئی را که مقطعیاند، تغییرپذیرند، یک حکومت عادله که با فقاهت و عدالت همراه است و با مشورت کارشناسان مستنبط آمیخته است، تصمیم میگیرد حل میکند.
بیان قرآن کریم در چگونگی اداره جامعه اسلامی
آنگاه کجای از این بخشهای نظام اسلامی لنگ میماند؟ یک وقت است که ما قصور یا تقصیر خود را میخواهیم به حساب اسلام بنویسیم این صحیح نیست، چون فرمود: ﴿قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ ما یُبْدِی الْباطِلُ وَ ما یُعیدُ﴾ یعنی حق آمده است، نه جا برای باطل کهن هست که او دوباره برگردد، نه جا برای باطل نو و جدید است که ظهور کند ﴿ما یُبْدِی الْباطِلُ وَ ما یُعیدُ﴾ نه باطلی تازه ظهور میکند که سابقه نداشته باشد، نه باطلی که قبلاً بود قدرت برگشت و عود دارد ﴿قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ ما یُبْدِی الْباطِلُ﴾، «ابدأ» یعنی «ظهر بدئا»، ﴿وَ ما یُبْدِی الْباطِلُ وَ ما یُعیدُ﴾، ﴿یُعِیدُ﴾ در این بخش یعنی «یعود» نه باطل تازه ظهور کرده در نظام اسلامی جا دارد، نه باطل کهن دوباره میتواند برگردد. اگر وحی با هر گونه خرافاتی مبارزه کرد، شما هم موظفید با هرگونه خرافات مبارزه کنید. اگر وحی، تحصیل هر گونه علمی که در تأمین نیازهای ضروری جامعه نقش دارد واجب کرد، شما هم در مقام علم فتوا به وجوب میدهید، هم در مقام عمل، آن علم را تحصیل میکنید و اگر یک سلسله موضوعاتی تازه پیدا شده است، حکمش را در اثر آن اجتهاد مستمر، از ادله تفصیلی استنباط میکنید و اگر حوادثی تازه رخ داده است [و] مقطعی است، نظیر آنکه در خلیج فارس لشکرکشی متحدین غرب را دیدید، این را ارجاع میکنید این حادثه واقعه را به فقیه عادلی که هم اصول اسلامی را بلد است، هم کارشناسان متخصّص فراوانی در نظام دارد هم اصول کارشناسی را از آنها میگیرد، هم اصول ارزشی را خود میداند، آن وقت تصمیمگیری مقطعی دارند که در فلان جا شما موضع بگیرید، در فلان جا موضع نگیرید در آنجا بجنگید در آنجا صلح کنید تا فلان تاریخ، قطعنامه 598 را بپذیرید، در فلان وقت نپذیرید و مانند آن. خب، اینگونه از موارد، موارد جزئی است که جزء حوادث واقعه است و به رواتِ احادیث ارجاع میشود. پس مشکلی نیست که اسلام آن را حل نکرده باشد که حالا ما بگوییم بین ما و مردم چهارده قرن قبل، تفاوت فراوان است، این اسلام برای آن ظرف بود حالا باید از آن ظرف درآورد و ظرف دیگر گذاشت و بازسازی کرد ـ معاذ الله ـ و امثال ذلک، این چنین نیست، همان قوانین و اصولی که بود فقیه، برابر همان قوانین استنباط میکند و هم فتواهای مسائل مستحدثه را میدهد و هم در تصمیمگیریها، موضعگیریهای لایق دارد.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
- ادعای ناکارآمدی اسلام در عصر حاضر
- اسلام پاسخگوی نیازهای ثابت و متغیر انسان
- امکان استفاده از اصول کلی برای پاسخ به مسائل جدید
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَ صابِرُوا وَ رابِطُوا وَ اتَّقُوا اللّهَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ﴿200﴾
ادعای ناکارآمدی اسلام در عصر حاضر
یازدهمین فصل از فصول پانزدهگانهای که ذیل این کریمه، پیرامون بحث مسائل اجتماعی اسلام و سنت الهی در قرآن کریم مطرح بود این بود که چگونه اسلام که به صورت قرآن و عترت (علیهم السلام) ظهور کرد جاودانه خواهد بود و ابدی است، در حالی که اوضاع زمانه صدر اسلام با کنون فرقهای فراوانی دارد، چه اینکه ممکن است با آینده نزدیک یا دور هم فرقهای زیادی داشته باشد. چگونه دینی که با خصوصیتهای چهارده قرن قبل ظهور کرد توان رهبری جامعهای را دارد که تفاوت چشمگیری با قوانین صدر اسلام، با مقتضیات آن روز دارد. بشر در نوع معرفتها و در نوع کارها، تحولهای زیادی را پشت سر گذاشت. چگونه دین میتواند ثابت باشد، در حالی که اصول و قوانین فراوانی متغیر شده است، نحوه زندگی هم فرق کرده.
اسلام پاسخگوی نیازهای ثابت و متغیر انسان
خلاصه جواب این است که انسان با دو جریان، به نیازهای خود میرسد: اولاً یک جریان در انسان هست که ثابت لایتغیر است و یک جریان در فرد و جامعه هست که متغیر است. آن جریانی که در انسانهاست و تغییرناپذیر است، به آن اصل فطرتشان برمیگردد یعنی فطرت انسان، گرایش انسان، بینش انسان خواستههای درونی انسان، اینها در تمام اعصار یکسان است که ﴿لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللّهِ﴾ انسان عصر حاضر با انسان قرنهای گذشته از نظر نیازمندیهای فطری فرق نکرده. یک سلسله اصول ثابتی در هستی انسان تعبیه شده است که در مقابل، این اصول ثابت یک سلسله احکام و حکم ثابتی هم در اسلام پیشبینی شد. یک سلسله قوانین لایتغیر برای تأمین نیازهای این بخش ثابت انسانیت است. بخش دیگر انسان به طبیعت او برمیگردد که متحوّل و متغیّر است، نحوه زندگی او، نحوه مسکن گیری او، نحوه تغذیه او، نحوه مسافرت او، نحوه پوشاک و خوراک او و مانند آن فرق کرده است. در برابر این امور متغیر یک سلسله احکامی است که آنها تازه پیدا شده، نه تغییر پیدا کرده، تازه روشن شده و یک سلسله دستورات و مقررات مقطعی و موضعی است که این دستورات مقطعی و موضعی قابل تغییر و تبدیل است. بیان این دو قسم اخیر آن است اصل این دو قسم آن است که انسان یک سلسله نیازهایی پیدا کرده که قبلاً نداشت، یک سلسله روابط فردی و جمعی دارد که قبلاً نداشت. برای این یک سلسله روابط فردی و جمعی و خواص زندگی، یک سلسله احکامی تازه استنباط شده است نه تازه جعل شد و این احکام برای این موضوعات است؛ هر وقت آن موضوع، ظهور کرد این حکم برای آن موضوع است، خواه در گذشته خواه حال، خواه آینده که اینها به احکام برمیگردند، یک سلسله امور جزئی مقطعی و موسمی و متغیر هست که اینها کاری به احکام ندارد، کاری به حکومت دارد نه با احکام.
امکان استفاده از اصول کلی برای پاسخ به مسائل جدید
بنابراین برای اینکه این دو مطلب اخیر از آن مطلب اول جدا بشود بحث را در سه بخش باید خلاصه کرد: بخش اول اصول و قوانین ثابت الهی است در برابر آن فطرت ثابت انسانی که آن فطرت، تغییرپذیر نیست که ﴿لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللّهِ﴾ . بخش دوم احکامی است که برای نیازهای تازه ظهور یافته استنباط میشود یعنی همان طوری که در نوبت قبل اشاره شد، قبلاً که مسئله خیار مجلس را مطرح میکردند «الْبَیِّعانِ بِالخیارِ ما لم یَفتَرِقا» یا لزوم ایجاب و قبول را موالاتاً مطرح میکردند، این دو تا حکم فقهی اصلاً در ذهن کسی نمیآمد که یکی در شرق زمین زندگی کند، دیگری در غرب زمین با رابطه تلفنی بیعی را برقرار کنند؛ ایجاب و قبول بخوانند. آیا وحدت مجلس در سایه مکالمه تلفنی حاصل است یا نه؟ این مسئلهای است که تازه ظهور کرده، حکمش را فقیه مستنبِط باید از ادله شرعی استنباط کند و همچنین آیا مادامی که بایع و مشتری روی همان صندلی یا همان وضع خاص ایجاب و قبول نشستهاند، خیار مجلسشان هم هست یا نه؟ با اینکه وحدت مجلس ندارند، آیا ایجاب و قبول با مکالمه تلفنی حاصل است یا نه؟ آیا خیار مجلس با این فاصله حاصل هست یا نه؟ و احکامی هم نظیر این، این موضوعاتی بود که تازه پیدا شده و احکامش هم از کتاب و سنت تازه استنباط میشود. مثلاً آنچه قرآن درباره کیفر سارق ذکر کرد این است که ﴿فَاقْطَعُوا أَیْدِیَهُما﴾ قبلاً که علم پیشرفت نکرده بود، این سؤال در ذهن کسی نبود. الآن به عنوان یک مسئله محل ابتلای روز است که بعضی از این پزشکان جراح میگویند که کسانی که محکوم شدند و محکمه، انگشتهای اینها را قطع کرد، اینها به فاصله کم در همان حالتی که دستشان گرم است، این انگشتها را میآوردند در مطب ما میگویند این را شما بچسبانید [و] جراحی کنید، این کار را بکنیم یا نکنیم؟ این کار، شرعاً جایز است یا جایز نیست. این مسئله، تازه پیدا شد؛ اما آن فقیه مستنبِط حکمش را از ادله شرعی استنباط میکند؛ منتها آن حکم همیشگی است استنباطش ظرف خاص دارد، برای اینکه سؤال و محل ابتلا در ظرف خاص ظهور کرده است، این هم دو قسم که این هم یک اصل کلی خواهد بود، یعنی اگر مستنبِط، از ادله شرعی استنباط کرد که خیار مجلس با این فاصله حاصل است یا نه؟ برای همیشه هست، میگوید اگر در گذشته هم چنین امکانی بود که ایجاب و قبول، با فاصله دور خوانده شود یا انشاء شود، خیار مجلس هم بود، نمیگوید این حکم برای الآن است، میگوید سؤال شما الآن بود نه حکم برای الآن. بخش سوم حوادث جزئی و مقطعی است که تغییرپذیر است، نظیر کارهای روزانه که ما این شهر را چطور اداره کنیم، این برنامه پنج ساله دولت با اولویت کشاورزی شروع بشود یا با اولویت صنعت. اگر دشمن به خلیج فارس آمد، نظام اسلامی چگونه موضعگیری بکند، اگر در الجزایر قیام اسلامی مردم مسلمان ظهور و حضور یافت، نظام اسلامی چه عکس العملی نشان بدهد، اگر در کشمیر و امثال ذلک مردم، مظلوم شدند دولت اسلامی چه عکس العملی انجام بدهد. اینها یک سلسله حوادث جزئیه است که جزء حوادث واقعه به شمار میرود، اینگونه از امور را آن فقیه عادل که زمامدار است، مباشرتاً یا تسبیباً این کارها را به عهده میگیرد، اینها مقطعی و موضعی و متغیر هم هست، گاهی حکم اینچنین است که موضع بگیریم گاهی آنچنان است که دفاع کنیم، گاهی حکم آنچنان است که آرام باشیم، این برابر با مصالح جزئیهای است که ولیّ مسلمین با کارشناسی کارشناسان تشخیص میدهد.
اسلام، پاسخگوی نیازهای مادّی و معنوی جوامع
خب، تفاوتی که بین عصر ما و اعصار گذشته هست در کدام بخش است، هر بخشی که باشد اسلام برنامه دارد. هر چیزی که در تأمین نیازهای مردم نقش داشته باشد اسلام، تحصیل او و تأمین او را واجب کرده است یا واجب عینی یا واجب کفایی. اسلام فرمود که هر چیزی که زندگی سالم نظام اسلامی بر او متوقف است، تحصیل او و تأمین او واجب است، حالا یا واجب عینی یا واجب کفایی. از اینگونه امور، به عنوان واجبات نظامیه در فقه یاد میشود. در این کتابهای فقهی میگویند واجبات نظامیه، در برابر واجبات عبادی (مثل صوم و صلات) کشورداری، شهرداری، بلدیه، امور حسبه و امثال ذلک، اینها را میگفتند واجبات نظامیه که حفظ نظام، موقوف بر آنهاست. تحصیل اینها واجب است یا عیناً یا کفایتاً؛ منتها اینها را نمیگویند علوم اسلامی، اسلام فتوا به تحصیل این امور میدهد، ایجابش اسلامی است، نه اینکه این علم بشود اسلامی. معیار اسلامی شدن علم چیز دیگری است که بعداً باید بازگو میشود ولی اسلام تحصیل این علوم را واجب کرده است، این «طلبُ العِلمِ فَریضَةٌ» اختصاصی به عبادات و الهیات ندارد؛ هر چه که نیاز نظام اسلامی به او وابسته است که حل بشود تحصیلش واجب است، گذشته از عقاید و اخلاق و اعمال عبادی، صنایع و حِرَفی که نظام اسلامی بر آن متوقف است، تحصیلش واجب است. برای نجات از تهاجم بیگانهها ﴿وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ﴾ نازل شده است که تحصیل امور دفاعی واجب است، هر صنعت پیشرفتهای که اگر مسلمین، فاقد آن باشند آسیب میبینند، تحصیل و تأمینش واجب است یا عیناً یا کفایتاً. اینها را نمیگویند علوم اسلامی، تحصیل این علوم میشود واجب ولی اسلامی بودنش یک شرط خاص دارد. پس هر چه فرد یا جامعه به او نیازمند است که زندگیاش متوقف به اوست، اسلام تحصیلش را واجب کرده. نمیشود گفت که دنیا پیشرفت کرده ما چرا پیشرفت نکردیم، این تقصیر مسلمین است نه تقصیر اسلام، اسلام که واجب کرد این یک مطلب.
معیار اسلامی شدن علوم
بخش دیگر که موضوعات جدید هست، این موضوعات جدید خواه به عنوان سؤالات فقهی باشد، نظیر همین موارد یاد شده یا سؤالهای تاریخی باشد، اخلاقی باشد، تفسیری باشد کلامی و فلسفی باشد و مانند آن. هر چه باشد یا تحصیلش را دین واجب کرده یا خطوط کلیاش را بیان کرده. اگر خطوط کلی را بیان کرده باشد، آن علم میشود اسلامی. مثلاً اگر قاعدهای از قواعد را بیان بکند، علتی از علل، علامتی از علایم، دلیلی از ادله یک مطلب را ذکر بکند، این میشود اسلامی که اسلام، این را آورده است حالا یا تأسیساً که اصلاً نبود یا تأییداً و امضائاً که همان یافتههای عقل را دین و وحی امضا کرده باشد. پس معیار اسلامی بودن علم آن است که قواعدش را قوانینش را ادله و براهینش را علل و علایمش را در متن دین ما بیابیم، این میشود اسلامی. صرف اینکه تحصیل علمی را اسلام واجب کرده است، او اسلامی نیست. صرف اینکه علمی در حوزههای علمی خوانده میشود آن اسلامی نیست. در نوبت قبل ملاحظه فرمودید که ادبیات از علومی است که در حوزههای علمی تدریس میشود. ادبیات که دیگر دو قسم نیست، ادبیات اسلامی و غیر اسلامی ادبیات همین قواعد صرف و نحو و معانی و بیان و بدیع و امثالش همان شانزده علم است؛ عروض و قافیه و امثال ذلک است که این اقسام شانزدهگانه علوم ادبی «یستوی فیه البَرُّ و الفاجر»، عرب زبانهایی که مسلماناند یا یهودیاند یا مسیحیاند یا ملحدند، با این قوانین و قواعد عربی کار دارند؛ چیز مینویسند. آن هم که بخواهد علیه اسلام چیز بنویسد عرب زبان باشد، بالأخره عربی مینویسد، براساس همین قواعد و قوانین نحو و صرف و معانی و بیان و بدیع و فصاحت و بلاغت و عروض و قافیه، نثر و نظمش را تنظیم میکند، ادبیات فارسی هم بشرح ایضاً [همچنین]. ادبیات فارسی نه اسلامی است نه غیراسلامی، این قوانین ادبی که در نثر و نظم هست «یستوی فیه الملحد و الموحد» آنهایی هم که علیه اسلام ـ معاذ الله ـ چیز مینوشتند، با استمداد از همین قواعد و ادبیات فارسی بود. وقتی ادبیات میشود الهی که مقدمه فراگیری علوم الهی قرار بگیرد وگرنه خود ادبیات، علمی نیست که ما بگوییم ادبیات اسلامی یا ادبیات غیراسلامی، صرف و نحو اسلامی یا صرف و نحو غیر اسلامی، گرچه در بیانات نورانی حضرت امیر (سلام الله علیه) هست که یک راهی برای قوانین نحو نشان داد که اسم و فعل و حرف را مشخص کرد؛ اما صرف اینها باعث اسلامی شدن این قوانین نمیشود. قبلاً هم همین قوانین بود، برابر همان قوانین، اشعار جاهلی سروده میشد یا مقالههایی ارائه میشد یا سخنرانیهایی انشاء و القا میشد.
نشانههای اسلامی بودن یک علم
پس اگر علمی در حوزههای علمیه رواج پیدا کرد نشانه اسلامی بودن آن نیست، مگر اینکه قوانینش را خود دین بیاورد، ادلّهاش را خود دین ارائه بدهد.
پرسش: ...
پاسخ: علم پزشکی، حالا کار به مثال نداریم. ممکن است قوانین پزشکی را همان در شواهد دینی بیابیم که بشود خود علم اسلامی ولی تحصیل پزشکی واجب است، تحصیل مهندسی واجب است؛ اما اگر ما خواستیم حجم مکعبی یا کرهای را به دست بیاوریم [ببینیم] اسلام چه میگوید، ما اگر خواستیم مساحت یک دایرهای را به دست بیاوریم [ببینیم] قرآن در این زمینه چه میگوید، این طور نیست یا اگر خواستیم درختی را طرزی بارور کنیم که سالی دو فصل میوه بدهد، قرآن در این زمینه چه میگوید، اگر قاعدهای از قواعد علمی را برهانی از براهین علمی یک مطلب را دین آورده باشد یا تعرّض کرده باشد، این میشود اسلامی؛ اما اگر تحصیل علمی را واجب کرده باشد این ایجابش اسلامی است؛ اما آن علم که تحصیل آن واجب است آن دیگر اسلامی نیست نه اسلامی است نه غیر اسلامی، چون صبغهای ندارد.
شکوفایی فطرت، عامل پیشرفت اصول و معارف اسلامی
خب، برای تأمین آن نیازهای فطری ثابت بشر که هیچ فرقی بین گذشته و آینده نیست یک اصول کلی است، البته انبیا آمدند «وَ یُثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ» هر چه این فطرتها شکوفاتر بشود، آن اصول و معارف اولیه پختهتر جلوه میکند، هر چه این فطرت بسته باشد آن اصول و قوانین اولیه بستهتر است. همین که ذات اقدس الهی مکان ندارد یا زمان ندارد یا این گونه از اوضاع در خدا نیست، الآن جزء مسائل روشن و ضروری صاحبنظران علمی است یعنی هر کسی، مقداری با مسائل الهی آشنا باشد میداند که ذات اقدس الهی منزه از زمان، مکان، اینگونه از مسائل است ولی آنچه فعلاً برای ما ضروری و بدیهی است در صدر اسلام، نظری بود. مرحوم کلینی (رضوان الله علیه) نقل میکند که در یکی از این مسائل توحیدی ظاهراً زراره مطلبی را گفته است که امام صادق (سلام الله علیه) که متّکی به دیوار بود «فَاستوی جالساً و قال أحَلْتَ یا زرارة» کاملاً در حال استوا نشست، فرمود زراره یک حرف محالی زدی، مگر میشود که برای خدا مکانی باشد، زمانی باشد، این گونه از امور باشد. خب، آنچه را که امام ششم (سلام الله علیه) به زراره فرمود: «اَحَلْتَ» یعنی «قلتَ بشیء محال» الآن جزء بدیهیات است، الآن هیچ طلبهای که آشنا با مسائل الهی باشد آن طرز تفکر را ندارد؛ اما در 1200 سال قبل که این مسائل پخته و روشن نبود، بعضی از مسائل ضروری امروز، جزء مسائل نظری دوازده قرن قبل بودند. اگر فطرت، شکوفاتر شد این اصول و معارف هم شکوفاتر جلوه میکند، این برای این.
اجتهاد پویا در رشتههای مختلف، پاسخگوی نیازهای علمی
اما آن بخشی که مربوط به احکام است اجتهاد مستمر و پویا، جوابگوی نوع نیازهای علوم اسلامی است. اجتهاد هیچ اختصاصی به فقه ندارد تا گفته شود مشکلات که در فقه خلاصه نمیشود تا گفته شود که ما غیر از فقه اخلاق هم داریم، تاریخ هم داریم، علوم عقلی داریم تفسیر داریم، این چنین نیست. اگر گفته شد اجتهاد در اسلام هست و به عنوان فقه، نمونه ذکر شد این مثال است نه تعییناً اجتهاد در فقه است. قرآن کریم مسئله تدبّر را لازم دانسته این یک مقدمه، و خودش بسیاری از این علوم را مطرح کرده این دو مقدمه، پس معلوم میشود تدبّر در همه این معارف و علوم را لازم دانست نه خصوص فقه را، این هم نتیجه. چه اینکه در روایات هم بسیاری از علوم و قوانین علمی مطرح شد از علوم عقلی و نقلی بعد اجتهاد را هم ذکر فرمود: «علینا القاء الاصول و علیکم التفریع» پس اجتهاد، در همه این علوم انسانی و اسلامی که در متن دین آمده راه دارد؛ نمیشود گفت که مشکل ما که تنها فقه نیست تا ما بگوییم با اجتهاد، مسئله حل میشود. مشکل ما در همه این علوم است و اجتهاد هم در همه این علوم هست. قرآن در بخشهای فراوان ما را به تدبّر وادار کرده که شما چرا تدبر نمیکنید، در چه تدبّر نمیکنید در قرآن. مشابه آنچه ائمه (علیهم السلام) ما را به تدبّر در روایات وادار کردند، تدبّر در روایاتی که بسیاری از مسائل را دارد. تدبّر، مصادیقی دارد که بارزترین و کاملترین مصداق تدبّر همان مصداق اجتهادی و استنباطی است.
ترغیب قرآن به تفکر و اجتهاد در همه علوم
پس تدّبر در قرآن یعنی اجتهاد در قرآن در همه بخشها، نه خصوص آیات الاحکام. مرحوم ابنبابویه قمی (رضوان الله علیه) در آن بخشی که در کتاب شریف توحید دارند که قرآن مصون از اختلاف و تناقض است، روایاتی نقل میکند که بعضی حضور امیرالمؤمنین (علیه السلام) مشرف شدند، گفتند اینکه خدا فرمود: ﴿لَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فیهِ اخْتِلافًا کَثیرًا﴾ ما اختلافات زیادی در قرآن میبینیم، برای اینکه مثلاً یک جا خدا میفرماید در هنگام مرگ، خدا روح افراد متوفّا را قبض میکند: ﴿اللّهُ یَتَوَفَّی اْلأَنْفُسَ حینَ مَوْتِها﴾ یک جا میفرماید که آن فرشتهای که موکّل است ﴿مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذی وُکِّلَ بِکُمْ﴾ او توفّی میکند. در قسمت سوم قرآن میفرماید که ﴿تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا﴾ ؛ مأموران ما او را توفی میکنند، این جمعش چیست؟ آنگاه حضرت (سلام الله علیه) شروع کرد به جواب تحلیلی دادن که هر کدام از این بخش، مربوط به مرتبهای از مراتب توفی است و مانند آن . خب، اینکه فرمود تدبّر در آیات کنید اختصاصی به مسائل فقهی ندارد، اینکه فرمود با آن جواب میشود آیات را به هم مرتبط کرد که اختصاصی به آیات فقهی ندارد. همه مسائلی که قرآن مطرح کرده است جای تدبّر است و بارزترین مصداق تدبّر هم همان اجتهاد است. در سورهٴ «نساء» آیهٴ 82 این است که ﴿أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فیهِ اخْتِلافًا کَثیرًا﴾ و همچنین در سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» آیهٴ 68 این است ﴿أَ فَلَمْ یَدَّبَّرُوا الْقَوْلَ أَمْ جاءَهُمْ ما لَمْ یَأْتِ آباءَهُمُ اْلأَوَّلینَ﴾ در سورهٴ مبارکهٴ «ص» مسئله تدبّر را به این صورت ذکر میکند که ما کتاب فرستادیم تا شما در این کتاب عمیقاً تدبّر کنید؛ آیهٴ 29 سورهٴ «ص» ﴿کِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَیْکَ مُبارَکٌ لِیَدَّبَّرُوا آیاتِهِ وَ لِیَتَذَکَّرَ أُولُوا اْلأَلْبابِ﴾ در سورهٴ 47 که به نام مبارک رسول خدا (علیه و علی آله آلاف التحیّة والثّناء) است آنجا هم آیهٴ 24 فرمود: ﴿أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلی قُلُوبٍ أَقْفالُها﴾ چون قرآن، نوع این معارف را داد و تدبّر هم مربوط به قرآن است، پس مربوط به نوع معارف است و بارزترین مصداق تدبّر همان اجتهاد است، چه اینکه روایات هم نوع معارف را دارد و دستور به تفریع داده شد و بارزترین مصداق تفریع همان اجتهاد است. پس اجتهاد پویا نوع نیازها را برطرف میکند، چه در علوم عقلی چه در علوم نقلی.
حاکم اسلامی، مرجع حلّ حوادث واقعه
میماند آن بخش سوم که بخش متغیرات است. این بخش متغیرات، با زمامداری حکومت عادله حل میشود نه یک حکم شرعی باشد که مجتهد فتوا بدهد، با زمامداری حکومت عدل حل میشود. اگر یک فقیه عادلی براساس مشورت با کارشناسان که ﴿وَ شاوِرْهُمْ فِی اْلأَمْر﴾ آمده است، براساس مشورت با کارشناسان فنّی که در حوزه اسلامی و در نظام اسلامی پرورش یافتند هم کار کارشناسی بلدند هم اصول ارزشی اسلام فراموششان نشده است، با مشورت اینگونه از کارشناسان، تصمیم میگیرد و انجام میدهد. پس حوادث جزئی را که مقطعیاند، تغییرپذیرند، یک حکومت عادله که با فقاهت و عدالت همراه است و با مشورت کارشناسان مستنبط آمیخته است، تصمیم میگیرد حل میکند.
بیان قرآن کریم در چگونگی اداره جامعه اسلامی
آنگاه کجای از این بخشهای نظام اسلامی لنگ میماند؟ یک وقت است که ما قصور یا تقصیر خود را میخواهیم به حساب اسلام بنویسیم این صحیح نیست، چون فرمود: ﴿قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ ما یُبْدِی الْباطِلُ وَ ما یُعیدُ﴾ یعنی حق آمده است، نه جا برای باطل کهن هست که او دوباره برگردد، نه جا برای باطل نو و جدید است که ظهور کند ﴿ما یُبْدِی الْباطِلُ وَ ما یُعیدُ﴾ نه باطلی تازه ظهور میکند که سابقه نداشته باشد، نه باطلی که قبلاً بود قدرت برگشت و عود دارد ﴿قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ ما یُبْدِی الْباطِلُ﴾، «ابدأ» یعنی «ظهر بدئا»، ﴿وَ ما یُبْدِی الْباطِلُ وَ ما یُعیدُ﴾، ﴿یُعِیدُ﴾ در این بخش یعنی «یعود» نه باطل تازه ظهور کرده در نظام اسلامی جا دارد، نه باطل کهن دوباره میتواند برگردد. اگر وحی با هر گونه خرافاتی مبارزه کرد، شما هم موظفید با هرگونه خرافات مبارزه کنید. اگر وحی، تحصیل هر گونه علمی که در تأمین نیازهای ضروری جامعه نقش دارد واجب کرد، شما هم در مقام علم فتوا به وجوب میدهید، هم در مقام عمل، آن علم را تحصیل میکنید و اگر یک سلسله موضوعاتی تازه پیدا شده است، حکمش را در اثر آن اجتهاد مستمر، از ادله تفصیلی استنباط میکنید و اگر حوادثی تازه رخ داده است [و] مقطعی است، نظیر آنکه در خلیج فارس لشکرکشی متحدین غرب را دیدید، این را ارجاع میکنید این حادثه واقعه را به فقیه عادلی که هم اصول اسلامی را بلد است، هم کارشناسان متخصّص فراوانی در نظام دارد هم اصول کارشناسی را از آنها میگیرد، هم اصول ارزشی را خود میداند، آن وقت تصمیمگیری مقطعی دارند که در فلان جا شما موضع بگیرید، در فلان جا موضع نگیرید در آنجا بجنگید در آنجا صلح کنید تا فلان تاریخ، قطعنامه 598 را بپذیرید، در فلان وقت نپذیرید و مانند آن. خب، اینگونه از موارد، موارد جزئی است که جزء حوادث واقعه است و به رواتِ احادیث ارجاع میشود. پس مشکلی نیست که اسلام آن را حل نکرده باشد که حالا ما بگوییم بین ما و مردم چهارده قرن قبل، تفاوت فراوان است، این اسلام برای آن ظرف بود حالا باید از آن ظرف درآورد و ظرف دیگر گذاشت و بازسازی کرد ـ معاذ الله ـ و امثال ذلک، این چنین نیست، همان قوانین و اصولی که بود فقیه، برابر همان قوانین استنباط میکند و هم فتواهای مسائل مستحدثه را میدهد و هم در تصمیمگیریها، موضعگیریهای لایق دارد.
«و الحمد لله ربّ العالمین»


تاکنون نظری ثبت نشده است