display result search
منو
تفسیر آیه 19 سوره یونس _ بخش ششم

تفسیر آیه 19 سوره یونس _ بخش ششم

  • 1 تعداد قطعات
  • 39 دقیقه مدت قطعه
  • 9 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیه 19 سوره یونس _ بخش ششم"

این آیه ناظر به ابطال کثرتهای دینی و مذهبی است؛ کسانی که در دین اختلاف کردند
قرآن کریم که اولین منبع دینی است چون نوراست منزه از هر گونه اختلاف است

بسم الله الرحمن الرحیم
وَ ما کانَ النَّاسُ إِلاَّ أُمَّةً واحِدَةً فَاخْتَلَفُوا وَ لَوْ لا کَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّکَ لَقُضِیَ بَیْنَهُمْ فِیما فِیهِ یَخْتَلِفُونَ

این آیه ناظر به ابطال کثرتهای دینی و مذهبی است کسانی که در دین اختلاف کردند در مذهب اختلاف کردند در عقاید توحیدی و وحی و نبوت و معاد اختلاف کردند در مسائل فقهی اختلاف کردند واین اختلافشان روی تفسیر بود اینها را تحلیل می‌کند به مناسب این آیه بحث درباره کثرت گرایی ارائه شد چند فراز این بحث ارائه شد قرآن کریم که اولین منبع دینی است چون نوراست منزه از هر گونه اختلاف است چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ نساء این مطلب را بازگو کردند که هرگز در قرآن اختلافی نیست فرمود اگر این کتاب از نزد غیر خدا بود اختلافی در آن راه پیدا می‌کرد و چون از ناحیه خدای سبحان آمده است هیچ اختلافی در آن نیست آیه 82 سوره مبارکه نساء این است که ﴿أفلا یتدبّرون القرآن ولوکان من عند غیر الله لو جدوا فیه اختلافاً کثیراً﴾ به صورت بحث استثنایی ترسیم شده چون تالی باطل است پس مقدم هم مثل او است کتابی که در قرن بیش از بیست سال به تدریج نازل شده باشد در شرایط گوناگون جنگ و صلح نازل شده باشد در جریان گوناگون محاصرهٴ اقتصادی و مانند آن نازل شده باشد در جریان شکست و پیروزی نازل شده باشد و مانند آن چنین کتابی حتماً باید در بعضی از جاهایش یک اختلافی رخنه بکند در حالیکه هیچ اختلافی در اول تا آخر قرآن نیست بنابراین در جریان پلولاریزم و کثرت گرایی و امثال ذلک اینچنین نیست که بعضی از آیات کثرت گرایی را نفی بکند بعضی را اثبات بکند که بشود تعارض تا ما بگوییم در صورت تعارض ادله باید از هر دو دلیل دست برداشت به اصل مراجعه کرد از آن سنخ نیست اگر اختلافی در آیات قرآن کریم است از سنخ اختلاف عموم و خصوص اطلاق و تقیید شرح و مزج قرینه و ذوالقرینه و مانند آن است که این باعث روشنتر شدن و شفافتر شدن قرآن است وگرنه هیچ اختلاف تباینی در قرآن نیست این یک مطلب مطلب دیگر این است که تاکنون پنج شش فصل از فصول مربوط به کثرت گرایی و پلولاریزم ارائه شد یکی در هستی شناسی بود که ابطال شد یکی در تصویب بود که هر رایی معرفتی بر اساس تفکر ناصواب مصوبه صحیح باشد این باطل شد یکی هم به لحاظ مسائل اصولی بود که اگر روشمند باشد آن کثرت حجت است ولو خطا باشد و اگر روشمند نباشد حجت نیست یکی هم مسئله فقهی بود که وجوب اطاعت دارد دومطلب هم مربوط به مسائل کلامی بود یکی اینکه اگر مجتهد مصیب بود دو تا اجر دارد واگر مخطی بود یک اجر دارد که مسئله اجر و اینها مسئله کلامی است یکی هم مسئله بهشت و جهنم بود که اگر کثرت گرایی حق نباشد پلولاریزم هم نباشد یک فرقه حق باشند بقیه باطل باشند باید بقیه اهل جهنم باشند که ثابت شد یک چنین تلازمی بین مقدم و تالی نیست ممکن است عقیده کسی باطل باشد و خودش اهل جهنم نباشد زیرا در اثر قصور و غفلت و مانند آن چون دسترسی ندارد حق برای او روشن نشد و چنین کسی در عین حال که عقیده او خطاست و معرفت او خطا است جهنم نمی‌رود این پنج فصل که هر کدام از اینها زیر مجموعة خاص خود را دارد گذشت چه اینکه آن قسمت ها هم گذشت که ذات اقدس اله از سه نوع وحدت خبر داد این قسمت مکرر گذشت یک وحدت داخلة حوزة اسلامی است نظیر ﴿إنّما المؤمنون أخوة﴾ یک وحدت توحیدی که در سورهٴ مبارکهٴ آل عمران بیان کرده که ﴿قل یا أهل الکتاب تعالوا إلی کلمة سواء بیننا و بینکم ألاّ نعبد إلاّ الله و لا نشرک به شیئاً و لا تتّخذ بعضنا بعضاً أرباباً﴾ یک قسمت هم وحدت انسانی است نه وحدت اسلامی و نه وحدت توحیدی که بالاخره انسانها باید با یکدیگر یک زندگی مسالمت آمیز داشته باشند که آن را آیه هفت سورهٴ مبارکهٴ ممتحنه بیان کرد که کفاری که کاری با شما ندارند تنشی ایجاد نکردند مزاحمت ایجاد نکردند توطئه‌ای نکردند شما می‌توانید با آنها یک زندگی مسالمت آمیز داشته باشید بلکه باید نسبت به آنها با عدل و قسط رفتار کنید حق ظلم ندارید اینها شاید دهها بار ذکر شده چون یک قسمت بحث در سورهٴ مبارکهٴ انعام آیهٴ 153 بصورت مفصل گذشت آنجا هم چون مسئلهٴ پلورالیزم و کثرت گرایی مسئلهٴ آن روز هم بود آیه 153 سوره مبارکه انعام این بود که ﴿وأنّ هذا صراطی مستقیماً فاتّبعوه و لا تتّبعوا السبل فتفرّق بکم عن سبیله﴾ حالا آنچه که در تتمة بحث قبل به آن رسیدیم آن را ادامه می‌دهیم و آن این است که یکی از حرفهای کثرت گراها این است که انبیا علیهم‌السلام از یک حقیقت مطلقی خبر می‌دهند هر کدام از منظر خاص او را می‌بینند و از آن منظر خاص هم گزارش می‌دهند بنابراین هرچه انبیا آوردند حق است.
در اینجا دو مطلب است یکی اینکه انبیا چطور می‌یابند یکی اینکه الان حرف همة انبیا حق است یا در هر عصری حرف یک پیغمبر حق است پس بحث در دو مقام است مقام اول هم دشوار است هم ممکن است طول بکشد مقام ثانی خلاصه این است که خطوط کلی انبیا یکی است اما آن شرعه و منهاج هر پیغمبری مخصوص همان پیغمبر است وگرنه نسخ نمی‌شد و پیغمبر بعدی پیروان پیغمبر قبلی را دعوت نمی‌کرد و اصرار نمی‌کرد که حتماً باید این شرعه و منهاج اخیر را بپذیرید این مقام ثانی هم آسانتر است و هم جمعش سخت نیست.
حال به مقام اول که دیروز هم به آن اشاره شد بپردازیم این را عنایت کنید که انبیا کجا می‌روند و چه درک می‌کنند و چه می‌آورند گرچه رسیدن به کنه آنها کار هیچ کس نیست غیر از خود انبیا علیهم السلام اما آن مقداری که خود آنها و آیات بیان کرده و ما موظفیم آن را بررسی کنیم قابل ارائه است که آنها کجا می‌روند چه می‌شنوند چه می‌فهمند و چه چیزی می‌آورند چه گونه می‌فهمند اینها را در قالب علم حصولی و استدلالی برای ما گفته اند مثل اینکه یک زنبور داری عسل داد اینکه چگونه عسل پیدا می‌شود چگونه کندوها تشکیل می‌شوند آن ملکه چگونه دستور می‌دهد اینها چگونه عسل را تحویل می‌دهند و جاسازی می‌کنند همة اینها قابل تئوری و فهمیدن و فهماندن است امّا عسل چه مزه‌ای دارد اینکه با گفت و شنود حل نمی‌شود و هیچ کس مزه عسل را نمی‌فهمد وحی و نبوت یک عسلی است که خود آنها چشیدند و مزه‌اش را می‌دانند برای ما فقط حرفش می‌ماند و مفهوم و تعقلش می‌ماند شهودش مال خود آنهاست در محدودة تعقل این مقدور است و گفتند برای ما و ما هم باید یاد بگیریم اما اینکه وحی چیست و چگونه است و چه حالتی به آدم دست می‌دهد اینها با گفت و شنود حل نمی‌شود آنچه که با گفت و شنود حل می‌شود این مقدار است که انبیا چگونه می‌یابند آیا آنها هم مثلاً هر کسی از منظر خاص می‌بیند مانند آن مثالی که احیاناً خود آن بزرگواران که این مثال را بیان کردند یک معنای لطیفی را اراده کردند ولی اینهایی که می‌خواهند از این مثال بهره ببرند احیاناً ناروا سخن می‌گویند می‌گویند انبیا معاذ الله کسانی هستند که فیل را در تاریکی می‌بینند یا آن طوری که جان هیک تبیین کرده مثل نابیناهایی هستند که دست به فیل می‌زنند می‌خواهند با لامسه فیل را بشناسند این دوتا مثال از دو گروه نقل شده شما یک فیل بزرگی را ترسیم بکنید چند تا نابینا می‌خواهند این فیل را بشناسند و بشناسانند هیچ کسی جثة فیل را نمی‌بیند ومعنای فیل را هم نمی‌فهمد یکی دست به پای او می‌زند می‌گوید فیل شبیه ستون بلندی است یکی دست به گوشش می‌زند چون می‌خواهد با لا مسه بفهمد می‌گوید فیل شبیه بادبزن بزرگی است یکی دست به بینی او می‌زند می‌گوید شبیه مار بزرگی است یکی دست به عاجش می‌زند می‌گوید شبیه گاو آهن است یا از این تعبیرها اینها در تاریکی با فیل تماس دارند هیچ کدام فیل را نمی‌بینند فقط می‌خواهند با لامسه فیل را بشناسند حالا یا آنها نابینا هستند که در مثال جان هیک آمده یا در تاریکی هستند که آن بزرگوار یعنی مولوی آورده و او برداشت صحیح دارد و هرگز انبیا را در این حد نمی‌بیند اینها می‌گویند که انبیا از آن واقعیت مطلق خبر ندارند هر کدام از منظر خاص خودشان خبر می‌دهند بنابراین همه حقند منتها هر کدام از یک زاویه حقند این سخن از چند جهت باطل است وقتی بطلان این سخن روشن می‌شود که ما فرق علم حصولی و حضوری را از یک جهت بفهمیم و فرق عرفان و وحی را هم از جهت دیگر بفهمیم در علم حصولی خواه آنهایی که در علوم عقلی تلاش و کوشش دارند مثل حکیم و متکلم یا در علم نقلی زحمت می‌کشند مانند فقیه و اصولی اینها با مفاهیم سروکار دارند با قضایا کار دارند این قضایا یا بدیهی است یا نظری اگر نظری است باید به بدیهی ختم شود قهراً علومی که در دست این علما است یا بیّن است یا مبیَّن یعنی یا بدیهی است یا نظری است که به بدیهی ختم شده و می‌شود مبیَّن اما همة اینها از مفهوم خبر می‌دهند یک سلسله مفاهیم است علومی که قابل استدلال است ضعیفترین علمش علوم تجربی است نظیر طب و دارو سازی و کشاورزی با همة زیر مجموعه‌هایش اینها به حس و طبیعت نزدیکتر است به درآمدزایی نزدیکتر است به حل مشکلات جامعه نزدیکتر است امّا برهان در آن کم است و اینچنین نیست که حالا یک طبیب بطور ریاضی جزم پیدا کند که فلان بیماری از فلان میکروب پدید می‌آید صد در صد و از جای دیگر پدید نمی‌آید و داروی معالج صد در صد او هم عصارة فلان گیاه است اینگونه از صد در صد چه داروسازی با همة زیرمجموعه‌اش چه در طب با همة زیرمجموعه‌اش چه در کشاورزی و دامداری و مانند آن بسیار نادر است ولی یک علم کارآمدی است و مشکلات روز مردم با همین علوم غیر برهانی حل می‌شود اینها در طمئنینه حل است یعنی در صدتا مسئله‌ای که یک استاد دانشکده پزشکی بیان می‌کند شاید یکی دوتا برهان پذیر باشد بقیه طمأنینه است یعنی هشتاد درصد نود درصد هفتاد درصد اینطور است که طمأنینه بخش است و مشکل آنها حل می‌شود چه اینکه فقه و اصول هم همینطور است و علوم تجربی برای خودش یک دنیایی است شاید صدها رشته باشد و بالاتر از علوم طبیعی از نظر استدلال علوم ریاضی است علوم ریاضی برهان پذیر است و جزم آنجا بازارش گرم است در علوم ریاضی قطع فراوان است یقین فراوان است جزم فراوان است منتهی بازده عملی آن مثل طبیعی نیست اینها چون غالبا سبک پیشرفتشان تا ریاضیات بود از علوم ریاضی به عنوان ملکه علوم یاد می‌کردند می‌گفتند سلطان علوم و ملکه علوم این است در حالیکه ریاضی یک ابزار ضعیفی است نسبت به جهانبینی اصلاً کارآمد نیست با هیچ گزینه ریاضی با هیچ ابزار ریاضی با هیچ موضوع و محمول ریاضی انسان نمی‌تواند جهانبین باشد آیا عالم ازلی است یا نه آیا عالم خدایی دارد یا نه آیا عالم ابدی است یا نه آیا روح مجرد است یا نه اصلاً سقف ریاضیات نمی‌خورد به این حرفها اینها باید به بالاتر از ریاضیات چون اینها نه رقم پذیر است نه کم است متصل و منفصل دارد بالاتر از ریاضیات مسئله فلسفه و کلام است آنها میدانشان باز است چه ازلی است چه ازلی نیست عالم خدایی دارد عالم خدایش واحد است و مانند آن از این مرحله که بگذریم می‌رسیم به محدوده عرفان در عرفان می‌گویند به اینکه آنچه که حکما و متکلمان تلاش وکوشش می‌کند یک سلسله مفهوم گیرشان می‌آید و احیاناً ممکن است این مفاهیم هم بعد از یک مدتی از یادشان برود اینها که نظیر صاحبان علوم تجربی نیستند که معلومشان در دستشان باشد یک کسی که دارای علم تجربی است نظیر طبیب نظیر مهندس کشاورزی نظیر مهندس دامداری و مانند آن این علمشان در کف دستشان است اینطور بکنیم آنقدر این دام شیر می‌دهد این هم شیرش اینطور سمپاشی کنیم درخت اینطور میوه می‌دهد این هم میوه‌اش اینطور درمان بکنیم مریض معالجه می‌شود این هم درمانش اینها یک چیز نقدی است محسوس که آثارشان در کف دستشان است هم در خودشان می‌یابند هم در دیگران یافتنی است به حس نزدیکتر است اما در حکمت وکلام که سخن از ابدیت عالم ازلیت عالم بهشت و جهنم وحی و نبوت، عصمت، اصالت هستی و مانند آن است همه‌اش مفهوم است اینها که محسوس نیست و اگر یک حکیمی یا یک متکلمی چه اینکه یک فقیه یا اصولی بگوید من با ذهن کار ندارم من با موجود خارجی کار دارم من با واقع کار دارم این به تعبیر سیدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبایی می‌خواهد به سراغ معلوم برود اما علم گیرش می‌آید مثل یک کودکی که عکس میوه را درآینه می‌بیند می‌خواهد به سراغ آن میوه برود اما عکس گیرش می‌آید حالا حکیم بگوید من کاری به ذهن ندارم من واقع بما انه واقع کار دارم هر چه هم تکرار بکند مثل این کودکی است که هشت ده بار به این چهره آینه چنگ می‌زند برای اینکه شما که می‌گویید واقع کلمه واقع را هم ده بار بگویید این واو است والف است و قاف وعنِ این لفظ است مفهوم واقع به حمل اولی واقع است و به حمل شایع ذهن این که واقع نیست خارج هم که می‌گویید ده بار هم بگویید این یک خاء است و یک الف است و یک راء است و یک جیم یک لفظ است و یک مفهوم مفهومش به حمل اولی خارج است به حمل شایع ذهن تو چه کار به واقع داری تو کجا به خارج دسترسی داری نه اگر راه تهذیب نفس را طی کردید همان راهی را که حارثه ابن زید طی کرد مرحوم کلینی رضوان الله تعالی علیه در جلد دوم اصول کافی نقل می‌کند که وجود مبارک پیغمبر صل الله علیه و آله و سلم یک جوانی را دید که خیلی زرد چهره و لاغر فرمود چته عرض کرد أصبحت موقناً فرمود بالاخره اگر اهل یقینی هر چیزی حقیقتی دارد علامت یقین تو چیزی است عرض کرد «أصبحت کأنّى أنظر إلی عرش الرحمن بارزاً» گویا من عرش خدا را می‌بینم بهشت را می‌بینم جهنم را می‌بینم عواء اهل جهنم را می‌شنوم یعنی زوزه‌های آنها را می‌شنوم حضرت فرمود درست است «عبدٌ نوّر الله قلبه أبصرت فاتبت» و این نشانه یقین است چون خدا در قرآن فرمود ﴿کلاّ لوتعلمون علم الیقین ٭ لترونّ الجحیم﴾ عرفان بااخلاق خیلی فرق دارد علم اخلاق جزو علوم جزئیه است علم اخلاق یک موضوعی دارد محمولی دارد مبادی دارد مسائلی دارد نتیجه‌اش این است که آدم آدم خوبی بشود عادل بشود با تقوا بشود متواضع بشود اهل قناعت باشد اهل نماز شب باشد دروغ نگوید خیانت نکند تهمت نزد چشمش پاک دستش پاک همه آنچه را که گفتند بکنند این تازه آ‌دم خوبی است اینکه عارف نیست عارف اینها را پشت سر گذاشته آدمی است بسیار خوب واجبات را انجام می‌دهد مستحباتش را ترک نمی‌کند حرام و مکروه را می‌گذارد کنار همه اینها را انجام می‌دهد سعی او این است که بهشت را ببیند نه آ‌دم خوبی باشد آنکه می‌کوشد آدم خوبی باشد با تقوا باشد در ﴿إنّ أکرمکم عند الله أتقاکم﴾ سعی می‌کند او آ‌دم خوبی است او یا زاهد است یا عابد عارف که نیست عرفان فوق فلسفه و کلام است اخلاق دون فلسفه و کلام است اخلاق مبادی‌اش را موضوعش را از فلسفه می‌گیرد عرفان بالاتر از فلسفه است او همه این مراحل را طی کرده اگر کسی بخواهد در وادی عرفان قدم بگذارد که اینچنین نیست که بخواهد آدم خوب باشد این همه اینها را گذرانده و همه این عدالتها برای او ملکه شده در دست او نقد است الان سعی می‌کند بهشت را ببیند.
سئوال: جواب: آنکه وجود مبارک حضرت امیر دارد مرحله بالاتر از آن است که فرمود «ماکنت أعبد ربأ لم أره» ممکن است غیر از آن ذوات مقدسی که دارای امامت و ولایت هستند ممکن است کسی معصوم باشد به اینجا برسد مثل حضرت صدیقه کبری سلام الله علیها و ما دلیلی نداریم که ذوات مقدس دیگر به اینجا نرسیدند مثل زینب کبری سلام الله علیها یا قمر بنی هاشم سلام الله علیه اینها هم ممکن است رسیده باشند اختصاصی به امام و پیغمبر ندارد البته مرحله کاملش مال آنها است خب عارف کسی است که تلاش و کوشش او این است که جهنم را ببیند بهشت را ببیند گوشه از این همان است که در صحنهٴ عرفات1 امام سجاد سلام الله علیه نشان آن شخص داد و گفت باطن این افراد را ببین بعضی از مفسران می‌گفتندکه من خودم مشاهده می‌کردم کسی که داشت حرف می‌زد از دهانش آتش درمی‌آمد اینها کسانی هستند که آتش افروز هستند فتنه انگیز هستند می‌گفتند ما دیدیم از دهان این آتش درمی‌آید این را می‌گویند عرفان که آن وجود واقعی را با چشم مثالی و برزخی می‌تواند ببیند اخلاق یک علم است و محدوده‌اش مشخص است و مادون فلسفه و کلام است و عرفان یک علمی است موضوعش مبادی‌اش مسائلش در سطح بالا است بالاتر از فلسفه و کلام است این یک چیزی است و آن یک چیز دیگر تازه آنهایی که به مرحله عرفان رسیدند آنهایی که خدای ناکرده مدعی هستند که هیچ آنهایی که واقعاً عارف هستند و اهل کشف و شهود هستند آنها گاهی در مثال متصل می‌بینند گاهی در مثال منفصل مثل رویا اگر از مثال متصل چیزها را مشاهده کردند در حقیقت خودشان را دیدند با واقع ارتباط نداشتندمثل رویا که انسان یک چیزهایی می‌بیند حرفهایی را می‌شنود بوهایی را استشمام می‌کند ولی در درون خودش است نه بیرون گاهی هم با بیرون تماس می‌دهد اینهایی که با بیرون تماس می‌گیرند اینها چند درجه هستند گاهی با تمام بیرون گاهی با منزلی از منازل بیرون ولی بالاخره وقتی با بیرون تماس گرفتند نظیر حارثة ابن زید واقع را می‌بینند لکن اگر بخواهند آن را بعد از آن لحظه‌ای که دیدند دوباره مشاهده کنند این قوه متخیله که خیلی قوی است احیاناً شیطنت می‌کند جابجا می‌کند صورتسازی می‌کند یک صورت دیگر را به او نشان می‌دهد می‌گوید این است لذا اینها در امان نیستند یا نه اگر نخواست بعد از آن خُلسه و حالت شهود چیزی را ببیند خواست آنچه را که دید برای دیگران به صورت کتاب یا درس بازگو کند اینجا دیگر ناچار است از سرمایه علم حصولی کمک بگیرد از برهان کمک بگیرد در اینجا آن عقاید قبلی او آن اثر خاص خودش را می‌کند حالا که می‌خواهد قالب‌گیری بکند به صورت دلیل دربیاورد به صورت علم حصولی بازگو بکند هر مذهبی که دارد برابر آن مذهب بیان می‌کند او یک چیز دیگری را دید در موقع بیان چیز دیگری را بیان می‌کند نه عمداً برای اینکه خواسته اواین است قوه متخیله او و آن باورهای پیشین او و آن پیش فرضهای او می‌گوید تو آن را که دیدی این بود نه آن این است که اینها با یک مشکل جدی روبرو هستند یعنی عرفا هم با خودشان اختلاف دارند هم احیاناً برای خودشان کشف خلاف می‌شود برایشان روشن شده که آنچه را که دارند می‌بینند نمی‌تواند میزان باشد لذا یک اصل کلی و مقبول و معقولی را خود این اهل معرفت دارند می‌گویند این همانطوری که در حکمت و کلام در علوم عقلی و همچنین در سایر علوم نقلی امور نظری باید با بدیهی ختم بشود هیچ چاره‌ای نیست که هر مطلب پیچیده‌ نظری باید با بدیهی ختم بشود تا انسان علم پیدا کند کشفها شهودها مشاهده‌ها معاینه‌های هم دو قسم است این معاینه‌های نظری کشفهای نظری شهودهای نظری باید به شهود بدیهی ختم بشود شهود بدیهی آن شهود بیّن الرشدی است که اصلاً در حریم او باطل راه ندارد و آن شهود معصوم علیه السلام است در عین حال که نظری و عمیق است در وادی شهود به منزله اولی و بدیهی ارزیابی معایانات و مشاهدات است لذا می‌گویند تمام کشفها وتمام شهودها باید با مشهودات انبیا و اولیای مصعوم علیهم السلام ارزیابی بشود آن می‌شود میزان چرا؟ زیرا اینها در سه مقطع کار دارند و در تمام مقاطع سه‌گانه در حصن الهی هستند در سه مقطع کار دارند و در تمام مقاطع سه‌گانه هم در حصن الهی هستند این جریان ﴿فمن یستمع الآن یجد له شهاباً رصداً﴾ هم در هر سه مقطع هر گونه شیطنتی را طرد می‌کند اول مقطع تلقی معارف است که از ذات اقدس اله آن معارف را درک می‌کنند مرحله دوم مرحله ضبط و نگهداری این معارف است که آن را در مخزن حفظ می‌کند مرحله سوم مرحله املا و اجرا و تبلیغ و مانند آن است که یا خودشان عمل می‌کنند یا به دیگران ابلاغ می‌کنند و دستور می‌دهند که عمل کنند این مرحله سوم است بعد هم که عمل شد ابلاغ شد که دیگر کاری اینها ندارندکاری که مربوط به انبیا علیهم السلام است همین سه مرحله است آن مرحله‌ای که وحی را می‌یابند چون اینها رسیدند به جایی که ﴿فمن یستمع الآن یجد له شهاباً رصداً﴾ فرمود به اینکه ﴿إلا عبادک منهم المخلَصین﴾ خدای سبحان فرمایشش این است که بر بندگان مخلَص شیطان به هیچ وجه دسترسی ندارد شیطان بالاخره یک موجود محدود است او دیگر جزو حاملان عرش که نیست حدش مشخص است در ردیف جن هست ولی در ردیف ملائکه وسطیٰ بود دیگر حتی لیاقت آن را نداشت که از علوم وجود مبارک حضرت آدم استفاده بکند پس شیطان یک حد مشخصی دارد از آن مرحله بالاتر نمی‌رود وقتی انبیا علیهم السلام به مرز مخلَصین رسیدند آنجا باطل اصلاً نیست طبق بحث دیروز وقتی در یک منطقه‌ای باطل اصلاً نبود شک هم اصلاً نیست کسی که شک می‌کند برای آن است که نمی‌داند این مطلب حق است یا باطل اما در جایی باطل اصلاً نبود هر چه بود حق است شک اصلاً وجود ندارد مثل اینکه در قیامت اصلاً شک نیست ﴿ربنا إنّک جامع الناس لیوم لاریب فیه﴾ وقوعه هم لاریب فیه و تحققه که آن مشکوک نیست هم آن روز روز شک نیست یعنی در آن روز شک راه ندارد چون هر چه هست بیّن است هم تبلی السرائر است و هم هر کسی ﴿لایکتمون الله حدیثاً﴾ پس بعضی از منطقه‌ها چون باطل اصلاً راه ندارد شک اصلاً راه ندارد لذا هر چه می‌بینند حق است جز حق چیز دیگری آنجا نیست این مرحله تلقی است لذا فرمود ﴿إنّک لتلقّی القرآن من لدن حکیم علیم﴾ این را می‌گویند علم لدنی لدن علم لدنی یک علمی نیست در قبال فقه و اصول یا حکمت و کلام علوم و معارفی را که انسان از لدن یعنی از نزد از سرچشمه بگیرد به آن می‌گویند لدنی ماها علممان از کتاب است و از اساتید است به دهها واسطه به معصوم می‌خورد حالا 1400 سال بین ما و آن ذوات مقدس علیهم السلام فاصله است مثل اینکه 1400 فرسخ بین ما و آنها فاصله باشد در دو طرف آن رودخانه 1400 فرسخ 1400 نفر هم چادر زدند ما دیگر آب گل آلود گیرمان آمده اینطور نیست که حالا کسی یک چیزی از روایات بفهمد به صورت جزم بگوید این حرف پیغمبر است بگوید حجت من این است من حجت دارم باید هم به این عمل می‌کنم ما در صف النعال هستیم در ته این رودخانه هستیم یک کسی که به همراه رودخانه رفت رفت تا سرچشمه این از لدن آب گرفت علم او شده لدنی وگرنه علم لدنی یک علمی در قبال تفسیر و حکمت و کلام نیست توحید معارف دیگر آن را از خود چشمه می‌گیرد از نزد چشمه می‌گیرد فرمود ﴿إنّک لتلقّی القرآن من لدن حکیم علیم﴾ خوب آنجا دیگر جا برای شیطنت نیست می‌ماند مقطع دوم که مقطع ضبط و نگهداری و باغبانی و حفظ است فرمود آن مقطع را هم ما تضمین کردیم ﴿سنقرءک فلا تنسی﴾ تو دیگر کم و زیاد بکنی فراموش بکنی اینچنین نیست پس جابجا کردن سهو و نسیان و اینها در محدوده عصمت اصلاً راه ندارد می‌ماند مرحله املا و ابلاغ و دستور کتابت و عمل کردن و امثال ذلک که یک منطقه لب منطقه دست منطقه پا این فرمود این منطقه هم معصوم است ﴿وما ینطق عن الهوی ٭ إن هو إلاّ وحی یوحی﴾ این منطقه منطقه عصمت است من دارم حرف می‌زنم برابر آن حدیث شریف قرب نوافل «کنت لسانه الذی یتکلم» وقتی هم که دستور می‌دهد وجود مبارک حضرت امیر نامه می‌نویسد که اینطور وحی نازل شده این تنها درباره گفتن نیست املا و عمل هر گونه انشایی خطبه خواندن پیغمبر صل الله علیه و آله و سلم در نمازها که احکام و حکم الهی را بیان می‌کند همه‌شان بر مصداق ﴿وما ینطق عن الهوی ٭ إن هو إلاّ وحی یوحی﴾ است تا برسد به صدر جامعه ازمرحله لبان مطهر حضرت تا برسد به لبان دیگر از آن به بعد علم حصولی است ولی باز معصومانه می‌رسد یعنی به سطح امت اسلامی هم پیام خدا می‌رسد از آن به بعد بعضیها می‌پذیرند بعضیها نمی‌پذیرند ﴿لیهلک من هلک عن بیّنة و یحیی من حی عن بیّنة﴾ فرمود اینچنین نیست که ما تا لبان پیغمبر اسکورت کنیم بعد رها کنیم نخیر آن کسی که ﴿یسلک من بین یدیه و من خلفه رصداً ٭ لیعلم أن قد أبلغوا رسالات ربّهم﴾ تا به گوش جامعه برسد تا به گوش جامعه برسد معصوم است کلام کلام خدا است بدون کم و زیاد از آن به بعد هرکسی ﴿فمن شاء فلیؤمن ومن شاء فلیکفر﴾ منتهی به گوش که می‌رسد دیگر در محدوده علم حصولی است پس آنکه پیغمبر است و امام است علیهم الصلاة و علیهم السلام حالا در وحی‌های تشریعی مخصوص پیغمبر در وحی‌های تسدیدی و املایی و امثال ذلک هر دو بزرگوار سهیم هستند این محدوده محدودهٴ امن است اینجا حصن خدا است هیچ چیز در این محدوده نیست سنگینترین مطالب الهی اینجا مثل دو دو تا چهار تا است جا برای تردید هم نیست ممکن است کسی دو دو تا چهار تا را اشتباها بنویسد دو دو تا پنج سبق لسان داشته باشد آنجا این هم نیست چون این محدوده را دیگری تأمین کرده است لذا لبان مطهرش هم معصوم است سبق لسان هم ندارد نه سهو و نسیان ندارند سبق لسان هم ندارند این می‌شود مرحله وحی همه انبیا اینطور هستند منتهی بعضیها قویتر بعضی ضعیفتر بر اساس ﴿تلک الرسل فضّلنا بعضهم علی بعض﴾ اینچنین است تلک النبیون فضلنا بعضهم علی بعض اینچنین است این کجا دیدن فیل در تاریکی کجا دیدن چهار تانابینا نسبت به فیل کجا یکی پای فیل را دست بزند بگوید شبیه ستون است کجا همه اینها به آن محدوده راه پیدا می‌کنند لذا هر کدام که آمدند همه حرفهای انبیای قبلی را تصدیق می‌کنند وگرنه آنکه دست به گوش فیل زد تصدیق نمی‌کند حرف کسی را که دست به پای فیل زد فرمود ﴿مصدقاً لما بین یدیه﴾ وجود مبارک عیسی مسیح که آمد فرمود تمام کارهای موسی علیه السلام درست است ﴿مصدقاً لما بین یدیه﴾ اینطور نیست که پیامبری پیامبری را تخطئه کند یا بگوید او معذور بود مثلاً اینچنین بود معاذالله همه‌شان نور واحد هستند این «الأنبیاء إخوة أمهاتهم شتّیٰ و دینهم واحد» تبیین همین مطلب است لذا ﴿مصدقاً لما بین یدیه﴾ و بشارت هم می‌دهند چون آنجا با هم بودند آنجا دیگر جای زمان و زمین نیست با هم بودند خبر دارند که بعد از اینها چه خواهد آمد وجود مبارک حضرت مسیح سلام الله علیه فرمود من بشارت می‌دهم که بعداز من یک کسی می‌آید که حرفهای نو می‌زند چون اگر همان حرفهای مرا داشته باشد که دیگر بشارت نیست ﴿مبشراً برسول یأتی﴾ خدا رحمت کند مرحوم سیدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبایی را ایشان در ذیل آیه ﴿مبشراً برسول یأتی من بعدی اسمه أحمد﴾ فرمود از این آیه مبارک استفاده می‌شود که وجود مبارک پیغمبر صل الله علیه و آله و سلم بالاتر از حضرت عیسی سلام الله علیه و خود آن ذات مقدس هم باخبر بود برای اینکه نگفت بعد از من یک پیغمبری می‌آید فرمود من مبشر هستم برای اینکه پیغمبر دیگر همین حرفهای مرا نمی‌زند حرفهای تازه‌ای دارد من به شما مژده می‌دهم خوب اگر چیز تازه‌ای نباشد که جای بشارت نیست اگر همان حرفهای قبلی باشد همه اینها لاحقه مصدق سابقه‌ای است و سابقهٴ مبشر لاحقه‌ای است منتهی چون انسان دارای طبیعت است و طبیعت متغیر است برای هر عصری شرعه و منهاجی قرار دادند منتهی برای کسی که خاتم اینها است علیهم السلام قواعد بیشتر اصول بیشتر اساس بیشتر و برتری ترسیم کردند وتنظیم کردند و ذوات مقدس دیگر که به عنوان جانشینان او قرار دادند که خود اینها هم همتای انبیای گذشته هستند این دوازده امام علیهم السلام به منزله انبیای گذشته هستند و وجود مبارک حضرت حجت سلام الله علیه در حد یکی از انبیای بزرگ الهی است این سلسله الی یوم القیامه بود و هست و خواهد بود قواعد کلی را بیان کردند منتهی به مجتهدان به محققان دینی دو تا دستور دادند یکی اجتهاد علمی که حوزه‌ها الحمدلله این وظیفه‌شان را انجام می‌دهند یکی اجتهاد اجرایی آن اجتهاد اجرایی در من سنّ سنّةً حسنة است که در بحث دیروز گذشت سنت حسنه گذاشتن معنایش آن نیست که شما مستحبات را عمل کنید خوب مستحبات را که عمل کردید شما سنت نگذاشتید شما عمل به سنت کردید سنت حسنه یعنی ببینید که در هر عصری در هر مصری در هر نسلی چگونه این حقایق را اجرا بکنید چند تا نمونه ذکر شده است این راهپیمایی آخرین جمعه ماه مبارک رمضان این یک سنت حسنه است کسی که به قصد دروغ نمی‌آید که بگوید شارع مقدس فرمود آخرین جمعه ماه مبارک رمضان همه دور هم جمع بشوید نه دور هم جمع بشوند این نهضت آزادی بخش فلسطین را از خدا مسئلت بکنند این می‌شود سنت حسنه یا چهارده اسفند پانزده اسفند یک میلیون بسیجی جمع بشوند حرم تا حرم درختکاری بکنند یک فضای سبزی در کشور ایجاد بکنند این می‌شود سنت حسنه یا تلاش و کوشش بزرگان ما در این است که تا این مراسمی که در فروردین است بیاورند در عید غدیر منتقل کنند اینها می‌شود سنت حسنه خوب بالاخره آدم لباس نو که می‌پوشد در ایام غدیر بپوشد این تعطیلی سیزده روز یک چند روزی در ایام غدیر باشد اینها را می‌گویند سنت حسنه خوب نماز عید قربان نماز عید فطر اگر این ایام را انسان جشن بگیرد لباس نو بپوشد به فرزندانش عیدی بدهد اینها می‌شود سنت حسنه هر ترک چهارشنبه سوری ترک سیزده بدر ترک سنت سیئه است کاری از او پیش نمی‌رود این سنت حسنه گذاشتن مدیریت می‌خواهد به هر تقدیر پس عرفان در عین حال که نسبت به خودش محترم است همه اینها زیر مجموعه ملکه علوم هستند ملکه علوم در حقیقت وحی انبیا است و انبیا از یک واقعیت خبر می‌دهند پس کثرتی که در آنجا هست به وحدت برمی‌گردد همه‌شان از یک واقعیت خبر دادند
سئوال: جواب: آن به منهاج و شریعت برمی‌گردد از یک سو همه یک آفتاب را می‌بینند همه از یک آفتاب خبر می‌دهند منتهی یک کسی دیدش ضعیفتر است کمتر خبر می‌دهد یک کسی دیدش بیشتر است بیشتر خبر می‌دهد و درجاتشان هم محدود است واینها را هم که محدود است در عصر خودشان حق هستند درعصر دیگری آن خطوط کلی‌شان که یکی است که جا برای نسخ نیست آن شرعه و منهاجش را به دیگری می‌سپارند آن وقت اگر کسی پلولاریزمی شد کثرت گرا شد و گفت که الیوم یهودیها هم حق هستند مسیحیها هم حق هستند صابئین هم حق هستند مجوسی‌ها هم حق هستند مسلمانها هم حق هستند معنایش این است که این منهاج و شریعت منسوخ وناسخ هر دو حق است این را همه انبیا ابطال کردند آن خطوط کلی را که ﴿مصدقاً لما بین یدیه﴾ اختلافی نیست خدا هست واحد هست علیم است قدیر است حی است سمیع است بصیر است مدرک است بهشتی دارد جهنمی دارد کتبی دارد صراط مستقیم دارد اینها یک خطوط کلی است در اینها هیچ اختلافی نیست می‌ماند شرعه و منهاج که چند رکعت نماز بخوانیم به کدام طرف بخوانیم آیا خنزیر پاک است یا نه آیا حلال است یا نه این‌ها امور جزئی است چه در معاملات چه در عبادات انبیا و هر پیامبری که آمده پیامبر اخیر پیروان پیامبر قبلی را دعوت کرده است مکرر در مکرر پیغمبر اسلام یهودیها را دعوت کرده مسیحیها را دعوت کرده آیه ﴿لایدینون دین الحق﴾ برای آنها خوانده ﴿حتّی یعطوا الجزیة عن ید وهم صاغرون﴾ را خوانده ﴿لقد کفر الذین قالوا إنّ الله ثالث ثلاثة﴾ و مانند آن را خوانده پس یک کسی بگوید تثلیث را مثلاً معاذالله عیسی آورده خوب چطور می‌شود در یک منطقه‌ای جز حق چیز دیگر نیست حرفی را بزنند که ذات اقدس اله آن حرف را کفر بداند ﴿لقد کفر الذین قالوا إنّ الله ثالث ثلاثة﴾ یا بگوییم نه وجود مبارک مسیح نیاورد عیسویانی که قائل به تثلیث هستند باز اهل نجات هستند در حالیکه قرآن می‌فرماید ﴿لقد کفر الذین قالوا إنّ الله ثالث ثلاثه﴾ یا ﴿لقد کفر الذین قالوا إن الله هو المسیح بن مریم﴾ چه تثنیه چه تثلیث هر دو باطل است فقط توحید حق است بنابراین اگر به این معنی باشد که ما یک زندگی مسالمت آمیز داشته باشیم می‌افتد در بحثهای اولیه که خارج از بحثهای کنونی است اگر بیفتید به آن مسئله که خطوط کلی اصول دینشان حق است این را که قرآن تصدیق کرد چون کثرت نیست اگر بیفتد در آن مرحله که منهاج و شریعت همه اینها در هر کدام در عصر خود حق بود این هم سخنی است جملگی بر آنند قرآن امضا کرده اگر بگویند نه الیوم در عصر واحد که عصر قرآن است همه این منهاجها همه این شرایع حق است این سخنی است باطل.
والحمد لله رب العالمین

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 39:08

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخن