- 107
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 22 سوره یونس
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیه 22 سوره یونس"
وجود مبارک پیغمبر اسلام ص سفر دریایی نکرد و علم بحر شناسی هم در مکه آن روز رواج نداشت
اصل قرآنی: چیزهای دیگری هم هست که شما نمیدانید همهاش این نیست که شما الان درک میکنید
بسم الله الرحمن الرحیم
هُوَ الَّذِی یُسَیِّرُکُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ حَتَّی إِذا کُنْتُمْ فِی الْفُلْکِ وَ جَرَیْنَ بِهِمْ بِرِیحٍ طَیِّبَةٍ وَ فَرِحُوا بِها جاءَتْها رِیحٌ عاصِفٌ وَ جاءَهُمُ الْمَوْجُ مِنْ کُلِّ مَکانٍ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ أُحِیطَ بِهِمْ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ لَئِنْ أَنْجَیْتَنا مِنْ هذِهِ لَنَکُونَنَّ مِنَ الشَّاکِرِینَ٭
جریان سفر دریا و آثار دریا و احکام دریا تا حدودی در قرآن کریم مبسوطاً آمده، بعضی از محققان غربی بعد از پرس و جو که آیا وجود مبارک پیغمبر اسلام علیه و علی اله الاف التحیة والثناء آیا سفر دریایی کردند یا نه، بحر شناسی را پیش کسی خواندند یا نه و علم دریا شناسی آیا در حجاز آن روز در مکه رواج داشت یا نه بعد از اینکه به این نتیجه رسیدند که هیچ کدام از این حرفها نبود یعنی وجود مبارک آن حضرت سفر دریایی نکرد بحر شناسی را هم پیش کسی نخواند و علم بحر شناسی هم در مکه آن روز رواج نداشت معذلک این همه خصوصیتهای دریایی و کشتیرانی و اینکه در دریاهای شور لؤلؤ و مرجان پیدا میشود در دریاهای شیرین لؤلؤ و مرجان پیدا میشد آب شیرین هم میتواند لولو و مرجان تربیت کند مثل آب شور، گفت این جز معجزه چیز دیگر نیست و ایمان آورد برای اینکه آنروزها این حرفها اصلاً مطرح نبود که آب شور هم مثل آب شیرین است آب شیرین هم مثل آب شور است ﴿یخرج منهما اللؤ لؤ و المرجان﴾ اینها را که درک نمیکردند در دل کوه اگر یک کسی بخواهد بگوید این کوه مثلاً فیروزه دارد یا عقیق دارد اینها یک سالیان متمادی درس کوه شناسی میخواهد و ردههای کوه میخواهد خاک شناسی و کیفیت تحول خاک اینها را باید بخواند تا بفهمد این کوه معدن عقیق دارد یا معدن چیز دیگر مانند فیروزه و بدخشان و یا لعل است و مانند آن اما اگر یک کسی این درسها را نخواند و بگوید این چیزها در کوها در میآید معلوم میشود از جای دیگر گرفته است لؤلؤ و مرجان هم همینطور است یک کسی در دریا لؤلؤ و مرجان نمیریزد که خود این دریاست که لؤلؤ و مرجان میپروراند و متکوّن میکند آب شیرین، آب شور همه اینها هر کدام خصوصیت خاص خودشان را دارند آن لؤلؤ و مرجانی که در آب شیرین متکون میشود آن لؤلؤ و مرجانی که در آب شور متکون میشود خصوصیاتش چیست؟ اینها را یک آدم درس نخوانده، نمیتواند بداند که بعد از بررسی اینها ایمان آورد این میشود معجزه علمی آن حضرت اما دربارهٴ اینکه سفر فضایی را قرآن مطرح کرده یا نکرده؟ اینها سفر دریایی را و سفر صحرایی را مشخص کرده سفر دریایی را آن روز که رواج نداشت مشخص نکرده ولی دو اصل را در قرآن کریم ذکر کرده یکی اصل جامع است که الی یوم القیامه مشمول آن اصل جامع است یکی هم نمونهٴ خارجی است آن اصل جامع فرمود به این که در آسمان ستارههایی هست و خیلی چیزها هست ﴿و یخلق ما لا تعلمون﴾ یک چیزهایی را خلق میکند که شما نمیدانید چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ نحل هم وقتی جریان دواب و انعام و اینها را ذکر میکند میفرماید یک چیزهای دیگری هم هست که شما نمیدانید همهاش همین نیست که شما الآن درک میکنید مثل جریان ستاره ها هم همینطور است در جریان ستارهها فرمود به اینکه ﴿فلا أقسم بما تبصرون ٭ و ما لا تبصرون﴾ .
آیهٴ 8 سورهٴ مبارکهٴ نحل این است که بعد از اینکه مسائل دامداری و کیفیت پرورش دام و اینها را ذکر کرده فرمودند ﴿و الخیل و البغال و الحمیر لترکبوها وزینةً و یخلق ما لا تعلمون﴾ یک سری از حیواناتی است که خدا خلق میکند که شما علمتان به آن نمیرسد الیوم هم همینطور است نه اینکه حالا الیوم علم بشر نسبت به علم انسانهای 1400 سال قبل خیلی زیاد است این به پایان رسید بلکه این ﴿و یخلق ما لا تعلمون﴾ إلی یوم القیامة زیرمجموعه خود را دارد چه اینکه در جریان ستارهها فرمود ﴿فلا أُقسم بما تبصرون ٭ و ما لا تبصرون﴾ حالا چه با چشم مسلح چه با چشم غیر مسلح فرمود یک سلسله ستارههائی است یک سلسله و اخترهایی است که شما نمیبینید این یک اصل کلی است وقتی که اصل کلی شد سفرهای هوایی را که انسان قبلاً پیش بینی نمیکرد مشمول این اصول کلی میداند امّا نمونه خاصش جریان پرندهها را ذکر میکند فرمود پرنده است دیگ، یک جسم سنگین است مگر عقاب و کرکس و شاهین وزنشان کم است مگر جاذبه زمین اگر هست دافعه هوا اگر هست میل طبیعی اگر هست به هرکدام از سه عامل این حرکت را توجیه کنیم این شاهین و کرکس های سنگین باید بیفتند زمین مرغهای دیگر هم همین طور است بالاخره این سنگی که از بالا میآید و این قطراتی که از بالا میآید اقدمین این سه مطلب را داشتند و ظاهراً روی جاذبه خیلی تکیه میکردند قدما یعنی در زمان بطلمیوس تا کنون در این 2000 سال آنها معمولاً روی میل طبیعی فتوا میدادند و این سالهای اخیر هم جریان جاذبه تقویت شده است از دیر زمان این سه رأی بود که این سنگ و باران که از بالا به پائین میآید این یسبی که میافتد این قطرات باران آیا روی جاذبه زمین است یک نظر, دافعه هواست که بیگانه را از حریم خود طرد میکند نظر دوم یا میل طبیعی خود اجرام سنگین است که به طرف زمین گرایش دارند در قبال میل طبیعی اجرام سبک مانند بخار و دخان که به طرف بالا به طرف محیط گرایش دارند این سه نظر، در بین این آراء سه گانه، میل طبیعی یک موفقیتی داشت و شهرتی پیدا کرد بالاخره به هر کدام ا ز این سه مبنا که باشد یک جرم سنگین باید بیفتد به زمین، دیگر اینچنین نیست که شاهین و کرکس هر چه قدر هم مقتدر باشند از جاذبة زمین قویتر باشند که فرمود اینها را چه کسی در هوا نگه میدارد ﴿ما یمسکهنّ الاّ الرحمن﴾ در سورهٴ مبارکهٴ ملک به این صورت فرمود در آیهٴ 19 سورهٴ ملک این است ﴿أولم یروا إلی الطیر فوقهم صافّات و یقبضن﴾ بعضیها پرزنان، برخی هم صاف و پر کشان میروند برخی بال میروند بعضی بالکشان میزنند در کتابهای فقهی هم ملاحظه فرمودهاید حکم صافات غالباً تحریم است و حکم یقبضن تحلیل است آن پرندههایی که بیشتر صاف و بال کشان میروند حرام گوشتند آنهایی که بیشتر بال میزنند مانند کبوترها و اینها حلال گوشتند فرمود ﴿أولم یروا إلی الطیر فوقهم صافّات و یقبضن ما یمسکهنّ الاّ الرحمن﴾ هیچ کسی اینها را در هوا نگه نمیدارد مگر اردة پروردگار دلیلی ندارد یک جسم سنگین مرتب در هوا حرکت کند هیچ چیزی مزاحمش نباشد اگر دافعه است هوا باید این را طرد کند اگر میل طبیعی است وزنش باید این را پائین بیاورد اگر جاذبه زمین است باید این را بکشاند فرمود ﴿ما یمسکهنّ الا الرّحمن﴾ بنابراین دریا و هوا و صحرا، هر سه در قرآن کریم مطرح است و سیر اینها هم بوسیلة ذات اقدس اله است آن اصل کلی را هم که قبلاً فرمود ﴿ما من داّة الاّ هو آخذ بناصیتها إنّ ربّی علی صراط مستقیم﴾ هیچ جنبندهای نیست مگر اینکه رهبری آن را خدا بعهده دارد پیشانی او و زمام او دست خداست اگر دابه در دریا دوید و جنبشی داشته باشد مسیر و موکش خداست اگر در خشکی و روی زمین عادی سیر داشته باشد مسیرش خداست و اگر در فضا هم سیر داشته باشد مسیرش خداست.
سؤال جواب: آن دیگر به هر وضعی باشد در ذیل آیهٴ 12 سورهٴ مبارکهٴ طلاق که ﴿الله الذی خلق سبع سمواتٍ و من الأرض مثلهنّ﴾ آنجا یک روایتی از وجود مبارک حضرت امام رضا(ع) هست که میفرماید ارض و سماء، ارض و سماء طبقات چند گانه زمین است و طبقات چندگانه سماء بالاخره زمین با طبقاتش آسمان با طبقاتش مشمول اطلاقات و عمومات این آیاتی است که خوانده شد اگر سماوات بگویند همین است زمین بگویند همین است منتها دربارة زمین، آیات باران و تنظیم ترافیک باران و آنها را بعهده دارد فرمود بالاخره ما باران را از دریا و مثال دریا ابرها را تلفیح میکنیم و باردار میکنیم اینها میروند بالا، بعد وقتی که بارشان به نصاب رسید دستور بارش میدهیم که ببارند وقتی هم که باریدند زمین را دستور میدهیم ﴿وإنّا علی ذهابٍ به لقادرون﴾ که این باران را در خودش جذب کند بعد وقتی که زمین این بارانها و این آبها را در خودش جذب کرد تنظیم ترافیک آنها را کجا ورود ممنوع است کجا ورود ممنوع نیست کجا دوراهه است کجا سه راهه است کجا یکراه است کجا راه برگشت است اینها را تنظیم میکنیم فرمود ﴿فَسلکه ینابیع فی الأرض﴾ بعد از اینکه این آبها را بردیم تحت ارض اینها را راه میدهیم که کجا باید بروند و کجا باید سر در آورند که مردم آن منطقه اگر قناتی، چشمهای، چاهی حفاری کند آنجا آن آب باید سر در بیاورد اگر هم وقتی نشد خودش جوشان در بیاد و کجا نباید سردر بیاورد فاصلهاش از سطح زمین کجا باید کم باشد و کجا باید زیاد باشد نسبت به یک عده تهدید کرد فرمود به اینکه اگر کفران نعمت کردید اگر حق این آب را ندانستید ما به این آبها دستور میدهیم یک قدری پایین تر بروند خوب هم وقتی که پایینتر رفتند در دسترس کسی نیست اگر دوسه هزار کیلومتر پائین تر رفت با کدام صنعت باید استخراج بکنند فرمود ﴿قل أرأیتم إن أصبح ماؤکم غوراً فمن یأتیکم بماء معین﴾ حالا اگر ما گفتیم یک قدری پایینتر بروند ما تا اینجا آوردیم ﴿فَسلکه ینابیع فی الأرض﴾ کردیم مسلکها، معبرها، یک راه و دو راه و سه راه همه را تنظیم کردیم آوردیم اینجا، حالا چقدر فاصلهاش از سطح زمین باشد زیاد باشد یا کم باشد آن هم به حکمت ماست اگر دستور دادیم یک چند کیلومتری برود پایین ﴿أرأیتم إن أصبح ماؤکم غوراً فمن یأتیکم بماء معین﴾ آنوقت میشود منطقه کویری ناچارید از اینجا هجرت بکنید بروید به جای دیگر.
سؤال و جواب: بله مصداق وجود این ماء معین یکی از القاب وجود مبارک ولیّ عصر ا ست و به تبع آن ذات مقدس مصداقش همان عالمان دینی هستند عالمان دینی را بعنوان ماء معین میدانند اینها مصداق این ماء معیناند در این نظام مصداق بالاصلش وجود مبارک حضرت ولیّ عصر است که از القاب آن حضرت است. آب معین، ماء معین آبی است که تراه العیون و تناله الدّلاء هم چشم او را میبیند هم دلو دسترسی دارد لذا جاری هم باید باشد جریان داشته باشد یک, در دسترس و دیدرس هم باشد دو, تا همه بهره ببرند سه, این از القاب وجود مبارک حضرت ولیّ عصر است عالمان دین را هم میگویند ماء معین برای اینکه در دسترسند و آب جاری هستند و اینچنین نیست که حالا یک چیزی را خواندهاند در سینه داشته باشند برای اینکه هر که خوانده به عدة زیادی میگوید و در کتابها مینویسد این مثل آب جاری است مثل آب راکد نیست اگر چیزی را خوانده موظف هم هست که بگوید و بنویسد که این بشود آب معین نه آب راکد در دل، غرض آن است که آنچه که در سورهٴ مبارکهٴ ملک آمده فرمود ﴿ما یمسکهنّ الا الرّحمن﴾ چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ نور هم به بعضی از این مطالب سیر پرنده ها اشاره میکند نه به همهٴاش آیهٴ 41 سورهٴ مبارکهٴ نور این است ﴿ألم تر أنّ الله یسبّح له من فی السموات و الأرض و الطیر صافّات کلٌّ قد علم صلاته و تسبیحه﴾ یعنی همه موجودات، چه آسمانی، چه موجودات زمینی، چه پرندههای هوا همه اهل نماز و اهل ذکرند میدانند دارند چکار میکنند نه کلٌّ یعنی کلٌّ واحد من البشر قد علم صلات او را، صلات خودش را، اینچنین نیست یا صلات آنها را صلات طایر را بلکه علم به فعل هم ثابت میکند آنها اهل نمازند یک نماز خودشان را هم میدانند دو, هر کسی این جور است بنابراین، اقسام سه گانة سیر روی این... دربارهٴ معجزه بودن قرآن کریم از چند راه در مسئله ﴿إن کنتم فی ریب ممّا نزّلنا علی عبدنا﴾ بحث شد یکی اینکه خود این کلام، معجزه است شامل اسرار غیبی هست و معارف غیبی هست به همان نمونههایی که قبلاً ذکر شد اسرار غیبی که الآن نیست و اسرار غیبی که بعدها پدید میآید علم به اینها هم میشود معجزه دوم اینکه از نظر فصاحت و بلاغت و فنون ادبی هم که معجزه است سوم اینکه آورنده او یک انسان درسنخوانده است که گاهی کلام، معجزه است گاهی تکلّم، معجزه است ولو کلام معجزه نباشد دربارهٴ پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلم هم تکلّمش، معجزه است هم کلامش، دربارهٴ وجود مبارک مسیح سلام الله علیه تکلّمش معجزه بود نه کلامش، کلام که ﴿إنّی عبد الله آتانی الکتاب وجعلنی نبیّاً﴾ اینگونه حرف زدن اینطور نیست که بشر عادی نتواند اینگونه حرف بزند امّا یک کودک بخواهد حرف بزنداین تکلّمش میشود معجزه، گفتند ﴿کیف نکلّم من کان فی المهد صبیّاً﴾ محتوا یعنی اینگونه حرف زدن البته از این جهت که جریان نبوت را دارد اخبار غیبی دارد آنها حساب خاص خودش را دارد ولی کلام از نظر فصاحت و بلاغت و بخشهای دیگر نظیر قرآن کریم نیست که ازش تحدّی بشود این کلام معجزه است مثل اینکه قرآن، معجزه است اما تکلّم، معجزه است دربارهٴ شخص پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلم هم کلامش، معجزه است هم تکلم، کلامش معجزه است برای اینکه سراسر معارف غیبی است و فصیحانه و بلیغانه و امثال ذلک تکلم، معجزه است برای اینکه یک امی این حرفها را میزند اگر درس خوانده بود معجزه بود فضلاً از اینکه امی باشد این حرفها که مال ا ین شخص نیست لذا فرمود ﴿ان کنتم فی ریب ممّا نزّلنا علی عبدنا فأتوا بسورة من مثله﴾ که بعضیها خواستند بگویند ضمیر مثله به رسول برمیگردد یعنی شما در خودتان بگردید یک آدم أُمّی پیدا کنید که یک درس نخوانده چنین حرف بزند بعد هم فرمود درس نخوانده چیست اگر همه جن و انس هم جمع شوند نمیتوانند مثل این بیاورند همه درس خوانده ها هم جمع شوند نمیتوانند.
مطلب دیگر اینکه قرآن بخشی به اعجاز علمی برمیگردد بخشی به قدرت برمیگردد اینکه بتواند این کارها را انجام بدهد تکلم بکند اینها به قدرت برمیگردد اما آن بخشهایی که به اخبار غیبی و معارف غیبی و امثال ذلک است اینها معجزههای علمی است دربارهٴ ائمهٴ علیهم السلام هم هر کسی که دارای سمت و پست کلیدی است، نبوت باشد، رسالت باشد و خلافتالهی باشد، ولایت فقیه باشد، امامت باشد اگر چنانچه بیگانهای شک کرد اینها میتوانند به اذن خدا، معجزه بیاورند معجزه در برابر تحدّی است یعنی کسی ادعای پست کلیدی دارد که خدا این سمت را به من داده است حالا یا نبوت است یا رسالت است یا امامت است و مانند آن عدهای انکار میکنند برای اثبات این مدعا مبارز طلب میکند میگوید به اینکه من امامم یا پیامبرم یا نبی هستم و یک چنین کاری میکنم شما اگر شک دارید مثل این بیاورید بنابراین، معجزه برای اثبات حق است خواه نبوت یا رسالت باشد یا امامت و اختصاصی هم به پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلم ندارد دربارهٴ ائمه هم هست مثل اینکه گاهی هم برای اثبات حقانیتشان از معجره استفاده کردند و اگر در حال تحدی نباشد اصطلاحاً میگویند اینها کرامت است.
﴿هو الذی یسیّرکم فی البرّ و البحر حتی إذا کنتم فی الفلک و جرین بهم بریح طیّبة و فرحوا بها جاءتها ریح عاصف وجاءهم الموج من کلّ مکانٍ وظنّوا أنّهم أُحیط بهم﴾ گاهی دربارهٴ ظن سؤال میشود که آیا این مظنه آیا مطلقاً دربارهٴ فساد و مذمت استعمال میشود یا نه؟ اینچنین نیست گرچه در خیلی از موارد مظنّهای که قرآن کریم استعمال کرده است دربارهٴ امور مذموم است ﴿یظنّون بالله غیر الحق ظنّ الجاهلیة﴾ و مانند آن ولی در امور خیر و برکت هم کلمة مظنّه استعمال شده است در سورهٴ مبارکهٴ بقره فرمود آنها که ﴿یظنّون أنّهم ملاقوا ربّهم﴾ آیهٴ 45 و ٤٦ این است ﴿واستعینوا بالصّبر والصّلوٰة وإنّها لکبیرة إلاّ علی الخاشعین ٭ الذین یظنّون أنّهم ملاقوا ربّهم﴾ اما حالا در موارد دیگری که ﴿بالله یظنّون غیرالحق ظنّ الجاهلیة﴾ مربوط به تبهکاران است از اینها هم کم نیست اینطور نیست که همه مواردی که کلمة مظنه در قرآن کریم بکار رفته است درباره مذمت باشد گاهی هم آن مظنون خیر است و گاهی مظنون شر است گاهی ظنش خیر است و گاهی ظنش شر است و مانند آن.
سؤال: جواب: البته آنجا مصحح میطلبد مثل همین آیهٴ 45 و 46 سورهٴ مبارکهٴ بقره که ﴿یظنّون أنّهم ملاقوا ربّهم﴾ اینها یعرفون، یعلمون نه اینکه مظنّه داشته باشند ﴿واستعینوا بالصّبر و الصّلوة وإنّها لکبیرة إلاّ علی الخاشعین ٭ الذین یظنّون أنّهم ملاقوا ربّهم﴾ اینها مظنه ندارند که یقین علم هم دارند لکن مصححها میطلبد یکی از مصححا این است که اگر کسی مظنه ملاقات خدا را داشته باشد باید حساب شده کار بکند چه برسد به اینکه اینها یقین دارند برای اینکه آن مظنون بقدری قوی است که انسان جا دارد بیش از این احتیاط کند مانند موارد محتَمل که اگر محتَمل قوی بود هر چند احتمال ضعیف باشد آن قوت محتَمل به احتمال سرایت میکند و زمینه احتیاط را فراهم میکند خب پس مظنّه به این صورت است تفننی که در این آیه بکار رفت مانند موارد دیگر نکات ادبی اینها را همراهی میکند گاهی از غیبت به خطاب است گاهی از خطاب به غیبت است بعد از توجه به تمام این کلمات که بألفاظها از ذات اقدس اله است وجود مبارک پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلم عین اینها شنیده و عین اینها را گفته و آنچه از زبان مطهر حضرت رسیده عین چیزی است که ذات اقدس اله آن را فرموده بدون کم و زیاد یک واو، منتها گاهی نظیر همین سورهٴ مبارکهٴ حمد که اوّل از غیبت شروع میشود بعد به ﴿إیّاک نعبد و إیّاک نستعین﴾ که رسید التفات از غیبت به خطاب است گاهی محاوره اقتضاء میکند که مخاطب را انسان نبیند میفرماید اینها شایستة آن نیستند که مورد خطاب قرار بگیرند گاهی محاوره اقتضاء میکند که به صورت خطاب بیان شود برای اینکه میخواهد تهدید بکند گاهی برای تلطیف و تحبیب و محبت و اینها اقتضای خطاب دارد از غیبت به خطاب عدول میشود این التفاتها روی این تفننهای ادبی و نکتههای فصیحانه و بلیغانه است اما تفاوتی که در ضمیر هست که گاهی مفرد است گاهی جمع، آنجا که مفرد است میخواهد توحید را بیان کند آنجا که جمع است برای آنکه معلوم شود همه اینها زیرمجموعه ارادهٴ الهی کار میکنند گاهی ذات اقدس اله از خودش به عنوان عظمت، تفخیماً و تعظیماً بصورت متکلم مع الغیر یاد میکند مثل آنجایی که دربارهٴ مجموع آسمان و زمین سخن میگوید میفرماید ما آفریدیم مجموع آسمانها و زمین، گاهی هم نسبت به مقطعی از مقاطع نظام خلقت سخن میگوید مثل اینکه ﴿إنّا أنزلناه فی لیلة القدر﴾ و مانند آن، آنجا برای اینکه فرشتگان و مدبّرات امر و اینها حضور دارند ذات اقدس اله کار آنها را هم به خود اسناد میدهد که ما اینکارها را کردیم اما بعد از اینکه اصل توحیدی را بیان کرد یک، و بعد از اینکه همه اینهارا یک طرف حساب کرد و فرمود ما نظام را آفریدیم این دو, تا معلوم شود وقتی میگوید ما نه یعنی کسی در کار ما دخیل است همان اوست که ماست در حقیقت یعنی اوست که روی عظمتی که دارد تعبیر به ما میفرماید برای آنکه آنجا دیگر سخن از خلفا و انسانهای کامل و مظاهر اسما و فرشتگان و مدبّرات امر و امثال ذلک نیست آنجا که از اصل خلقت میخواهد خبر بدهد میفرماید ما بساط خلقت را پهن کردیم ما ارواح انبیاء را خلق کردیم ما انسانها را آفریدیم ما ملائکه مدبّر را آفریدیم این معلوم میشود این مایی که میفرماید مای تعظیم و تفخیم و تکریم است که آداب سخن گفتن را هم به ما یاد میدهد ولی شما از اوّل تا آخر از آخر تا اوّل قرآن را بررسی کنید میبینید آن آیات توحیدی همهاش ضمیر مفرد است هیچ جا سخن از ما نیست مبادا بوی شرک بدهد مبادا کسی توهم بکند لا إله الاّ نحن اصلاً از این قبیل نیست نه در روایات است نه در آیات، تفخیماً یک جای خاص خودش را دارد آنجایی که موهم خلاف نباشد جای تعظیم و تفخیم است، لا إله إلاّ نحن اینگونه نیست همه اش لا إله إلاّ أنا، ﴿فاعلم أنّه لا إله إلاّ الله﴾ یا اسم ظاهر است یا متکلم وحده است بعد از اینکه تثبیت شد همه ما عدا مشمول لطف ذات اقدس اله هستند آنگاه همین لا اله الاّ أنا بصورت ﴿انّا نحن نزّلنا الذّکر و إنّا له لحافظون﴾ در میآید یا ﴿ما خلقنا السماء و الأرض و ما بینهما لاعبین﴾ وقتی میفرماید ﴿ما خلقنا السماء و الأرض وما بینهما﴾ یعنی مجموعهٴ نظام آفرینش نه اینکه انسانها و ارواح انبیا (علیهمالسلام) و فرشتگان مستثناء باشند فرمود آسمانها و زمین و آنچه در بین اینها ست پس وقتی ماسوای خدا را ذکر میکند قل الله میشود باز هم تعبیر به نحن است و ماست و اینجا برای تعظیم و تفخیم است گاهی هم کار فرشتگان را در بر دارد کار فرشتگان را هم باز به خودش استناد میدهد که اینها تحت تدبیر ذات اقدس اله هستند آنجا هم تعبیر به متکلم مع الغیر رواست اما مشرکان اینچنین میگویند ﴿لئن أنجیتنا﴾ این جا دیگر ضمیر مفرد است برای اینکه تنها آن ضمیر نامتکلم مع الغیر آن ضمیر نامال مشرکان است نه مال الله این أنجیت هم مفرد است هو الذی هم مفرد است اینجا جای اینکه تغییر شده از مفرد به جمع نیست اما آنجایی که نظیر جمع است مانند ﴿ثمّ إلینا مرجعکم﴾ آنوقت فرشتگان مدبر و خلفاء الهی که طبق زیارت جامعه تمام خلق برای شماست، شما قسیم النار و الجنة هستید و مانند آن این میتواند زیر مجموعه همین عناوین باشد برای اینکه آنها مدبرات الهی هستند به اذن خدا، اگر فرشتگان مدبرات الهی هستند ائمه و امثال آن و انسانهای دیگر بر اساس «بکم فتح الله و بکم یختم بکم ینزّل الغیث» اینها هم میشوند مدبرات امور الهی به اذن خدای سبحان.
سؤال: جواب: بله آنجا هم همینطور است برای تعظیم است ﴿إیّای فارهبون﴾ ﴿إیّای فاعبدون﴾ ﴿إیّای فاتّقون﴾ اینجا حصر است و ضمیر متکلم وحده آنجایی که در صدد بیان توحید است همهاش متکلم وحده است ضمیر مفرد است.
مطلب دیگر آنکه ما در محاورههای فارسی هم دربارهٴ ضمیر غائب شخص غائب بعنوان تجلیل به جای او ایشان میگوییم و هم در ضمیر خطاب بجای اینکه به کسی بگویی تو، شما میگوییم دربارهٴ متکلم مع الغیر هم دارد آن سلاطین اینچنین بودند که نامههایی که مینوشتند فرمانی که حکام میدادند میگفتند ما فرمودیم مقالهای سیدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبایی دارد در همان مکتب تشیع یا در جای دیگر هم چاپ شده، فرمودند با آمدن اسلام این ما فرمودیمهایی که امپراطوری ها داشتند کم کم رخت بر بست یا در آستانه افول و غروب بود فرمانهای سلاطین قبلی هم اینطور بود اوّلاً آنها بالا را نگاه میکردند نه پائین چون فرمانهایی که الآن هست الآن هم گاهی برای تجلیل .... مینویسند ما فرمودیم که اینچنین شود ما دستور دادیم که اینچنین شود این مافرمودیم مافرمودیم نامة رسمی سلاطین بود امضا هم بالا بود این فرمانهایی که الآن هست بعنوان میراث فرهنگی امضا بالا است. ایشان در آن چیز مرقوم فرمودند که اینها دیگر رخت بر بست برای آنکه خود پیغمبر اسلام صلّی الله علیه و آله و سلم که یتواضع علی الأرض کأحدٍ من النّاس بود و مانند آن این بساطها را برچید مخصوصاً پس از فتح مکّه میفرمود: «انّ الله سبحانه وتعالی أظهر فی الإسلام نخوة الجاهلیة والتفاخر بابائـ ... یک سلسله اصول ارزشی را آورد، در جریان محاوره فارسی ما ما هم از ضمیر غایب به عنوان تجلیل بجای او ایشان یاد میکنیم هم در مخاطب بجای تو شما، یاد میکنیم هم ما فرمودیم که داشتند ولی در عربی ظاهراًًًًً اینچنین نیست که برای تجلیل مغایب بجای هو، هم بکار ببرند برای تجلیل مخاطب بجای أنت، انتم بکار ببرند شما این بخش را در مطول حتماً ملاحظه فرمودید آنجا آمده که اگر احیاناً در نوشته های عرب زبان، بعنوان تجلیل از یک مخاطبی بعنوان انتم یاد میکنند این جزء اموری است که مبلدین آوردند یعنی آنهایی که تازه در فرهنگ عربی انس گرفتند اینها میگویند وگرنه عرب اصیل هرگز برای تجلیل از مخاطب به ضمیر جمع یاد نمیکند لذا ما در تمام این زیارتها هرگز نداریم السلام علیکم یا رسول الله، السلام علیکم یا أمیرالمؤمنین همهاش السلام علیک یا رسول الله السلام علیک یا أمیر المؤمنین، این با اینکه در صدد تجلیل است و یک نوع تأدبی است اما فرهنگ عرب این نیست که از مغایب بجای هو، هم استعمال شود و بجای أنت در مخاطب أنتم استعمال شود ولی در متکلم چرا اینچنین هست بجای أنا، انّا و نحن ذکر میشود ومانند آن لذا در قرآن کریم آنجا هم که سخن از تجلیل است هرگز ضمیر جمع غایب به ذات اقدس اله استناد نشده، هم اینچنین است نیست هو اینچنین است یا أنت اینچنین هست به خدا انتم نمیگوییم به خدا هم نمیگوییم ولی دربارهٴ خدا نحن و امثال ذلک بکار رفته است اینگونه از آیات قرآن کریم به تعبیر سیّدنا الاستاد رضوان الله تعالی علیه به دو تا آیه تقسیم میشود یک آیات توحیدی است که آغاز آیه از خدای سبحان است اوست که این کارها را کرده است بخش دیگر آیاتی است که از کثرت به وحدت میرسد اینها آیاتی است که از وحدت به کثرت میرسد اوست این کارها را انجام داده، آیات دیگر مقابل این است که دارد این آیات ﴿و فی الأرض قطع متجاورات﴾ کذا و کذا اگر شما بررسی کنید به ذات اقدس اله راه پیدا میکنید میببینید فرمایش ایشان هم در سورهٴ مبارکهٴ رعد است اوائل سورهٴ مبارکهٴ رعد است اصلاً آن آیه 3و 4 را که ملاحظه بکنید کاملاً یکی قوس صعود را طی میکند یکی قوس نزول را یکی از وحدت به کثرت میآید یکی از کثرت به وحدت میآید در قوس نزول آیهٴ 3 که از وحدت به کثرت میآید این است که و هو الّذی آیهٴ 2 هم همینطور است ﴿الله الذی رفع السموات بغیر عمدٍ ترونها﴾ تا پایان آیه بعد ﴿و هو الّذی مدّ الأرض و جعل فیها رواسی و أنهاراً ومن کلّ الثّمرات جعل فیها زوجین اثنین یغشی الّیل النّهار إنّ فی ذلک لایات لقوم یتفکّرون﴾ اما آیه چهار در قوس صعود از کثرت به وحدت میرسد میفرماید ﴿و فی الأرض قطع متجاورات و جنّات من أعناب و زرع و نخیل صنوان و غیر صنوان یسقی بماء واحد و نفضّل بعضها علی بعض فی الأُکل إنّ فی ذلک لآیات لقوم یعقلون﴾ فرمود بالاخره یک زمینش یکی است باغش یکی است آبش یکی است باغبانش یکی است همه خصوصیات یکی است اما شما دوتا برگ شبیه هم نمیبینید اگر گل است هم عطرهایش فرق میکند هم برگهایش فرق میکند هم زیباییهایش و مزه و ریختش فرق میکند و مانند آن اگر میوه است اینچنین است اگر چوب و برگ است اینچنین است اینها همه یکی است بالاخره ﴿فی الأرض قطع متجاورات﴾ اما اینهمه برکات از لطف ذات اقدس اله است این آیهٴ 4 سورهٴ رعداز کثرت به وحدت است ولی به هر تقدیر آنجا که سخن از توحید است هیچ جایی شما نمیبینید مگر ضمیر مفرد است آنجایی که نه سخن از فعل حق است تجلیل و تکریم است کار با مأموران و مدبّرات امر انجام میگیرد آنجا البته بصورت ضمیر جمع ذکر شده. بعد فرمود به اینکه ﴿یا أیّها الناس إنّما بغیکم علی أنفسکم﴾ دربارهٴ بغی برخی از تعبیرات آمده که این علی أنفسکم چون افراد جامعه بمنزله یک نفرند اگر کسی به دیگران ستم بکند مثل این است که به خودش ستم کرده است این مطلب حق است ولی میفرماید این بغی شما نسبت به دیگران فقط بغی به خودتان است اینکه از آن قبیل نیست که تو چون بمنزله یک نفری، بغی دیگران بمنزله بغی نفس است نخیر چون الآن دارد به دیگران ظلم میکنید این ظلمی که به دیگران میکنید اساسش بر علیه خود شماست که ﴿من عمل صالحاً فلنفسه و من أساء فعلیها﴾ این أنفسکم یعنی أنفسکم نه چون جامعه بمنزله نفس واحد است از آن قبیل است بغی هم بمعنی طلب است منتها طلب مذموم و ممدوح است ولی اینجا طلب مذموم مراد است طلبی هم که اختصاص پیدا کرده به آدم باغی، به کسی که طلب میکند چیزی را که حق او نیست و از حق خودش تجاوز کرده و میکند.
در جریان سیر فرمود شما فعلاً در زمین سیر میکنید یا دامنة کوه یا بالای کوه سیر میکنید یکوقت است که خود کوهها سیر میکنند ﴿و سیّرت الجبال فکانت سرابا﴾ یا ﴿یوم تمور السماء موراً﴾ الآن شما در آسمان ممکن است سیر میکنید ولی وقتی قیامت آمد خود آسمان سیر میکند کوهها سیر میکنند، سیر میکنند، کجا میروند؟ میفرماید که بعضی از مراحلش را آدم میتواند بفهمد ولی برخی از مراحلش قابل درک نیست آن بزرگان معتقدند که در قران چیزی مجاز نیست هر چه هست حقیقت است یکوقت است آدم برابر میل خود آیه را معنا میکند میگوید حمل بر مجاز است آن در صورتی است که هیچ راهی برای حقیقت نباشد اگر راهی برای حقیقت بود و انسان دسترسی به آن حقیقت داشت یا دیگران دسترسی پیدا کردند یا اجمالاً فهمیدند که حقیقتی هست دلیلی ندارد که آیه را به مجاز حمل کنند در این ﴿وسیّرت الجبال﴾ در این ﴿یوم تمور السماء موراً﴾ مار یعنی سار اینها چند بخش است بعضی از بخشهایش کاملاً قابل فهم است مثلاً بعضی از بخشها خیلی دشوار است آن بخشهایی که قابل فهم است این است که ﴿یسئلونک عن الجبال﴾ سؤال میکنند که این کوهها در قیامت چه میشود خب میفرماید قیامت که میخواهد قیام بکند جبال ﴿کالعهن المنفوش﴾ میشود مانند پنبه ندّافی شده و زده شده میشود که به حسب ظاهر که شما حالا میبیند خیلی سنگین و وزین و ستبر است مثل پنبه زده شده که سبک میشود این را آدم میتواند میفهمد بعد فرمود اینها تل شنی درمیآیند ا ین راهم میشود فهمید خوب بالاخره آن هم جسم است این هم جسم است تل شنی طوری است که پایگاه ندارد یک گوشهاش یک مختصری سر بخورد بریزد بقیه هم میریزد این را آدم میداند فرمود اینها کثیب مهیل میشوند خوب اینها کجا میروند ﴿یسئلونک عن الجبال فقل ینسفها ربی نسفاً﴾ خدا اینها را میکوبد ذرات ریز میکند و تمام این دره ها و گودیهاو اینها صاف میشود ﴿لا تری فیها عوجاً و لاأمناً﴾ صاف صاف میشود این باز هم قابل فهم است ﴿یسئلونک عن الجبال فقل ینسفها ربّی نسفاً﴾ ﴿فیذرها قاعاً صفصقاً ٭ لاتری فیها عوجاً ولاأمناً﴾ یک بیابان، قاع صف صف سالن را که عرب قاع میگوید همین است مثل یک سالن عظیم و تمام این ناهمواریها هموار میشود اینهم قابل فهم است این سه طائفه قابل فهم است اما طائفه چهارم ﴿و سیّرت الجبال فکانت سراباً﴾ کوهها میروند سراب میشوند نه فصارت سراباً اگر ما هیچ راهی نداشتیم که این کان را بمعنای خودش معنی کنیم آنوقت کان میشود معنای صار اما اگر راهی داشتیم دیگر کان معنای خود کان است نه کان بمعنای صار باشد فرمود این کوهها میروند میروند سراب میشوند کوه وقتی رواسی زمین است سراب شود زمین بطریق اولی چنین است سراب میشود یعنی سفسطه درمیآید یا نه یک حقیقت دیگری آشکار میشود که شما دنبال آن حقیقت نبودید دنبال چیز دیگر بودید که سراب است و حقیقت در جای دیگر است و چیز دیگر است و یک شیء دیگر مقتضی است این چهارمی به آسانی قابل درک نیست فرمود ﴿وسیّرت الجبال فکانت سراباً﴾ بنابراین امروز سخن از سیر دریایی و صحرایی و احیاناً فضائی است نظیر .. بعد فردا که پیشگاه حقیقت شود پدید هم ﴿سیرت الجبال﴾ در پیش است هم ﴿تمور السماء موراً﴾ در پیش است هم ﴿فتحت السماء فکانت أبواباً﴾ در پیش است یعنی سراسر آسمان میشود در نه ذات ابواب نه اینکه برای آسمان یک دری است انسان از آن در میرود سراسر آسمان دری است از هر راهی آدم بخواهد برود میتواند برود اینها را ذات اقدس اله تفهیم میکند آن مقداری که برای ما قابل فهم است همینهایی است که عرض شد.
و الحمد لله رب العالمین
وجود مبارک پیغمبر اسلام ص سفر دریایی نکرد و علم بحر شناسی هم در مکه آن روز رواج نداشت
اصل قرآنی: چیزهای دیگری هم هست که شما نمیدانید همهاش این نیست که شما الان درک میکنید
بسم الله الرحمن الرحیم
هُوَ الَّذِی یُسَیِّرُکُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ حَتَّی إِذا کُنْتُمْ فِی الْفُلْکِ وَ جَرَیْنَ بِهِمْ بِرِیحٍ طَیِّبَةٍ وَ فَرِحُوا بِها جاءَتْها رِیحٌ عاصِفٌ وَ جاءَهُمُ الْمَوْجُ مِنْ کُلِّ مَکانٍ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ أُحِیطَ بِهِمْ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ لَئِنْ أَنْجَیْتَنا مِنْ هذِهِ لَنَکُونَنَّ مِنَ الشَّاکِرِینَ٭
جریان سفر دریا و آثار دریا و احکام دریا تا حدودی در قرآن کریم مبسوطاً آمده، بعضی از محققان غربی بعد از پرس و جو که آیا وجود مبارک پیغمبر اسلام علیه و علی اله الاف التحیة والثناء آیا سفر دریایی کردند یا نه، بحر شناسی را پیش کسی خواندند یا نه و علم دریا شناسی آیا در حجاز آن روز در مکه رواج داشت یا نه بعد از اینکه به این نتیجه رسیدند که هیچ کدام از این حرفها نبود یعنی وجود مبارک آن حضرت سفر دریایی نکرد بحر شناسی را هم پیش کسی نخواند و علم بحر شناسی هم در مکه آن روز رواج نداشت معذلک این همه خصوصیتهای دریایی و کشتیرانی و اینکه در دریاهای شور لؤلؤ و مرجان پیدا میشود در دریاهای شیرین لؤلؤ و مرجان پیدا میشد آب شیرین هم میتواند لولو و مرجان تربیت کند مثل آب شور، گفت این جز معجزه چیز دیگر نیست و ایمان آورد برای اینکه آنروزها این حرفها اصلاً مطرح نبود که آب شور هم مثل آب شیرین است آب شیرین هم مثل آب شور است ﴿یخرج منهما اللؤ لؤ و المرجان﴾ اینها را که درک نمیکردند در دل کوه اگر یک کسی بخواهد بگوید این کوه مثلاً فیروزه دارد یا عقیق دارد اینها یک سالیان متمادی درس کوه شناسی میخواهد و ردههای کوه میخواهد خاک شناسی و کیفیت تحول خاک اینها را باید بخواند تا بفهمد این کوه معدن عقیق دارد یا معدن چیز دیگر مانند فیروزه و بدخشان و یا لعل است و مانند آن اما اگر یک کسی این درسها را نخواند و بگوید این چیزها در کوها در میآید معلوم میشود از جای دیگر گرفته است لؤلؤ و مرجان هم همینطور است یک کسی در دریا لؤلؤ و مرجان نمیریزد که خود این دریاست که لؤلؤ و مرجان میپروراند و متکوّن میکند آب شیرین، آب شور همه اینها هر کدام خصوصیت خاص خودشان را دارند آن لؤلؤ و مرجانی که در آب شیرین متکون میشود آن لؤلؤ و مرجانی که در آب شور متکون میشود خصوصیاتش چیست؟ اینها را یک آدم درس نخوانده، نمیتواند بداند که بعد از بررسی اینها ایمان آورد این میشود معجزه علمی آن حضرت اما دربارهٴ اینکه سفر فضایی را قرآن مطرح کرده یا نکرده؟ اینها سفر دریایی را و سفر صحرایی را مشخص کرده سفر دریایی را آن روز که رواج نداشت مشخص نکرده ولی دو اصل را در قرآن کریم ذکر کرده یکی اصل جامع است که الی یوم القیامه مشمول آن اصل جامع است یکی هم نمونهٴ خارجی است آن اصل جامع فرمود به این که در آسمان ستارههایی هست و خیلی چیزها هست ﴿و یخلق ما لا تعلمون﴾ یک چیزهایی را خلق میکند که شما نمیدانید چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ نحل هم وقتی جریان دواب و انعام و اینها را ذکر میکند میفرماید یک چیزهای دیگری هم هست که شما نمیدانید همهاش همین نیست که شما الآن درک میکنید مثل جریان ستاره ها هم همینطور است در جریان ستارهها فرمود به اینکه ﴿فلا أقسم بما تبصرون ٭ و ما لا تبصرون﴾ .
آیهٴ 8 سورهٴ مبارکهٴ نحل این است که بعد از اینکه مسائل دامداری و کیفیت پرورش دام و اینها را ذکر کرده فرمودند ﴿و الخیل و البغال و الحمیر لترکبوها وزینةً و یخلق ما لا تعلمون﴾ یک سری از حیواناتی است که خدا خلق میکند که شما علمتان به آن نمیرسد الیوم هم همینطور است نه اینکه حالا الیوم علم بشر نسبت به علم انسانهای 1400 سال قبل خیلی زیاد است این به پایان رسید بلکه این ﴿و یخلق ما لا تعلمون﴾ إلی یوم القیامة زیرمجموعه خود را دارد چه اینکه در جریان ستارهها فرمود ﴿فلا أُقسم بما تبصرون ٭ و ما لا تبصرون﴾ حالا چه با چشم مسلح چه با چشم غیر مسلح فرمود یک سلسله ستارههائی است یک سلسله و اخترهایی است که شما نمیبینید این یک اصل کلی است وقتی که اصل کلی شد سفرهای هوایی را که انسان قبلاً پیش بینی نمیکرد مشمول این اصول کلی میداند امّا نمونه خاصش جریان پرندهها را ذکر میکند فرمود پرنده است دیگ، یک جسم سنگین است مگر عقاب و کرکس و شاهین وزنشان کم است مگر جاذبه زمین اگر هست دافعه هوا اگر هست میل طبیعی اگر هست به هرکدام از سه عامل این حرکت را توجیه کنیم این شاهین و کرکس های سنگین باید بیفتند زمین مرغهای دیگر هم همین طور است بالاخره این سنگی که از بالا میآید و این قطراتی که از بالا میآید اقدمین این سه مطلب را داشتند و ظاهراً روی جاذبه خیلی تکیه میکردند قدما یعنی در زمان بطلمیوس تا کنون در این 2000 سال آنها معمولاً روی میل طبیعی فتوا میدادند و این سالهای اخیر هم جریان جاذبه تقویت شده است از دیر زمان این سه رأی بود که این سنگ و باران که از بالا به پائین میآید این یسبی که میافتد این قطرات باران آیا روی جاذبه زمین است یک نظر, دافعه هواست که بیگانه را از حریم خود طرد میکند نظر دوم یا میل طبیعی خود اجرام سنگین است که به طرف زمین گرایش دارند در قبال میل طبیعی اجرام سبک مانند بخار و دخان که به طرف بالا به طرف محیط گرایش دارند این سه نظر، در بین این آراء سه گانه، میل طبیعی یک موفقیتی داشت و شهرتی پیدا کرد بالاخره به هر کدام ا ز این سه مبنا که باشد یک جرم سنگین باید بیفتد به زمین، دیگر اینچنین نیست که شاهین و کرکس هر چه قدر هم مقتدر باشند از جاذبة زمین قویتر باشند که فرمود اینها را چه کسی در هوا نگه میدارد ﴿ما یمسکهنّ الاّ الرحمن﴾ در سورهٴ مبارکهٴ ملک به این صورت فرمود در آیهٴ 19 سورهٴ ملک این است ﴿أولم یروا إلی الطیر فوقهم صافّات و یقبضن﴾ بعضیها پرزنان، برخی هم صاف و پر کشان میروند برخی بال میروند بعضی بالکشان میزنند در کتابهای فقهی هم ملاحظه فرمودهاید حکم صافات غالباً تحریم است و حکم یقبضن تحلیل است آن پرندههایی که بیشتر صاف و بال کشان میروند حرام گوشتند آنهایی که بیشتر بال میزنند مانند کبوترها و اینها حلال گوشتند فرمود ﴿أولم یروا إلی الطیر فوقهم صافّات و یقبضن ما یمسکهنّ الاّ الرحمن﴾ هیچ کسی اینها را در هوا نگه نمیدارد مگر اردة پروردگار دلیلی ندارد یک جسم سنگین مرتب در هوا حرکت کند هیچ چیزی مزاحمش نباشد اگر دافعه است هوا باید این را طرد کند اگر میل طبیعی است وزنش باید این را پائین بیاورد اگر جاذبه زمین است باید این را بکشاند فرمود ﴿ما یمسکهنّ الا الرّحمن﴾ بنابراین دریا و هوا و صحرا، هر سه در قرآن کریم مطرح است و سیر اینها هم بوسیلة ذات اقدس اله است آن اصل کلی را هم که قبلاً فرمود ﴿ما من داّة الاّ هو آخذ بناصیتها إنّ ربّی علی صراط مستقیم﴾ هیچ جنبندهای نیست مگر اینکه رهبری آن را خدا بعهده دارد پیشانی او و زمام او دست خداست اگر دابه در دریا دوید و جنبشی داشته باشد مسیر و موکش خداست اگر در خشکی و روی زمین عادی سیر داشته باشد مسیرش خداست و اگر در فضا هم سیر داشته باشد مسیرش خداست.
سؤال جواب: آن دیگر به هر وضعی باشد در ذیل آیهٴ 12 سورهٴ مبارکهٴ طلاق که ﴿الله الذی خلق سبع سمواتٍ و من الأرض مثلهنّ﴾ آنجا یک روایتی از وجود مبارک حضرت امام رضا(ع) هست که میفرماید ارض و سماء، ارض و سماء طبقات چند گانه زمین است و طبقات چندگانه سماء بالاخره زمین با طبقاتش آسمان با طبقاتش مشمول اطلاقات و عمومات این آیاتی است که خوانده شد اگر سماوات بگویند همین است زمین بگویند همین است منتها دربارة زمین، آیات باران و تنظیم ترافیک باران و آنها را بعهده دارد فرمود بالاخره ما باران را از دریا و مثال دریا ابرها را تلفیح میکنیم و باردار میکنیم اینها میروند بالا، بعد وقتی که بارشان به نصاب رسید دستور بارش میدهیم که ببارند وقتی هم که باریدند زمین را دستور میدهیم ﴿وإنّا علی ذهابٍ به لقادرون﴾ که این باران را در خودش جذب کند بعد وقتی که زمین این بارانها و این آبها را در خودش جذب کرد تنظیم ترافیک آنها را کجا ورود ممنوع است کجا ورود ممنوع نیست کجا دوراهه است کجا سه راهه است کجا یکراه است کجا راه برگشت است اینها را تنظیم میکنیم فرمود ﴿فَسلکه ینابیع فی الأرض﴾ بعد از اینکه این آبها را بردیم تحت ارض اینها را راه میدهیم که کجا باید بروند و کجا باید سر در آورند که مردم آن منطقه اگر قناتی، چشمهای، چاهی حفاری کند آنجا آن آب باید سر در بیاورد اگر هم وقتی نشد خودش جوشان در بیاد و کجا نباید سردر بیاورد فاصلهاش از سطح زمین کجا باید کم باشد و کجا باید زیاد باشد نسبت به یک عده تهدید کرد فرمود به اینکه اگر کفران نعمت کردید اگر حق این آب را ندانستید ما به این آبها دستور میدهیم یک قدری پایین تر بروند خوب هم وقتی که پایینتر رفتند در دسترس کسی نیست اگر دوسه هزار کیلومتر پائین تر رفت با کدام صنعت باید استخراج بکنند فرمود ﴿قل أرأیتم إن أصبح ماؤکم غوراً فمن یأتیکم بماء معین﴾ حالا اگر ما گفتیم یک قدری پایینتر بروند ما تا اینجا آوردیم ﴿فَسلکه ینابیع فی الأرض﴾ کردیم مسلکها، معبرها، یک راه و دو راه و سه راه همه را تنظیم کردیم آوردیم اینجا، حالا چقدر فاصلهاش از سطح زمین باشد زیاد باشد یا کم باشد آن هم به حکمت ماست اگر دستور دادیم یک چند کیلومتری برود پایین ﴿أرأیتم إن أصبح ماؤکم غوراً فمن یأتیکم بماء معین﴾ آنوقت میشود منطقه کویری ناچارید از اینجا هجرت بکنید بروید به جای دیگر.
سؤال و جواب: بله مصداق وجود این ماء معین یکی از القاب وجود مبارک ولیّ عصر ا ست و به تبع آن ذات مقدس مصداقش همان عالمان دینی هستند عالمان دینی را بعنوان ماء معین میدانند اینها مصداق این ماء معیناند در این نظام مصداق بالاصلش وجود مبارک حضرت ولیّ عصر است که از القاب آن حضرت است. آب معین، ماء معین آبی است که تراه العیون و تناله الدّلاء هم چشم او را میبیند هم دلو دسترسی دارد لذا جاری هم باید باشد جریان داشته باشد یک, در دسترس و دیدرس هم باشد دو, تا همه بهره ببرند سه, این از القاب وجود مبارک حضرت ولیّ عصر است عالمان دین را هم میگویند ماء معین برای اینکه در دسترسند و آب جاری هستند و اینچنین نیست که حالا یک چیزی را خواندهاند در سینه داشته باشند برای اینکه هر که خوانده به عدة زیادی میگوید و در کتابها مینویسد این مثل آب جاری است مثل آب راکد نیست اگر چیزی را خوانده موظف هم هست که بگوید و بنویسد که این بشود آب معین نه آب راکد در دل، غرض آن است که آنچه که در سورهٴ مبارکهٴ ملک آمده فرمود ﴿ما یمسکهنّ الا الرّحمن﴾ چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ نور هم به بعضی از این مطالب سیر پرنده ها اشاره میکند نه به همهٴاش آیهٴ 41 سورهٴ مبارکهٴ نور این است ﴿ألم تر أنّ الله یسبّح له من فی السموات و الأرض و الطیر صافّات کلٌّ قد علم صلاته و تسبیحه﴾ یعنی همه موجودات، چه آسمانی، چه موجودات زمینی، چه پرندههای هوا همه اهل نماز و اهل ذکرند میدانند دارند چکار میکنند نه کلٌّ یعنی کلٌّ واحد من البشر قد علم صلات او را، صلات خودش را، اینچنین نیست یا صلات آنها را صلات طایر را بلکه علم به فعل هم ثابت میکند آنها اهل نمازند یک نماز خودشان را هم میدانند دو, هر کسی این جور است بنابراین، اقسام سه گانة سیر روی این... دربارهٴ معجزه بودن قرآن کریم از چند راه در مسئله ﴿إن کنتم فی ریب ممّا نزّلنا علی عبدنا﴾ بحث شد یکی اینکه خود این کلام، معجزه است شامل اسرار غیبی هست و معارف غیبی هست به همان نمونههایی که قبلاً ذکر شد اسرار غیبی که الآن نیست و اسرار غیبی که بعدها پدید میآید علم به اینها هم میشود معجزه دوم اینکه از نظر فصاحت و بلاغت و فنون ادبی هم که معجزه است سوم اینکه آورنده او یک انسان درسنخوانده است که گاهی کلام، معجزه است گاهی تکلّم، معجزه است ولو کلام معجزه نباشد دربارهٴ پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلم هم تکلّمش، معجزه است هم کلامش، دربارهٴ وجود مبارک مسیح سلام الله علیه تکلّمش معجزه بود نه کلامش، کلام که ﴿إنّی عبد الله آتانی الکتاب وجعلنی نبیّاً﴾ اینگونه حرف زدن اینطور نیست که بشر عادی نتواند اینگونه حرف بزند امّا یک کودک بخواهد حرف بزنداین تکلّمش میشود معجزه، گفتند ﴿کیف نکلّم من کان فی المهد صبیّاً﴾ محتوا یعنی اینگونه حرف زدن البته از این جهت که جریان نبوت را دارد اخبار غیبی دارد آنها حساب خاص خودش را دارد ولی کلام از نظر فصاحت و بلاغت و بخشهای دیگر نظیر قرآن کریم نیست که ازش تحدّی بشود این کلام معجزه است مثل اینکه قرآن، معجزه است اما تکلّم، معجزه است دربارهٴ شخص پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلم هم کلامش، معجزه است هم تکلم، کلامش معجزه است برای اینکه سراسر معارف غیبی است و فصیحانه و بلیغانه و امثال ذلک تکلم، معجزه است برای اینکه یک امی این حرفها را میزند اگر درس خوانده بود معجزه بود فضلاً از اینکه امی باشد این حرفها که مال ا ین شخص نیست لذا فرمود ﴿ان کنتم فی ریب ممّا نزّلنا علی عبدنا فأتوا بسورة من مثله﴾ که بعضیها خواستند بگویند ضمیر مثله به رسول برمیگردد یعنی شما در خودتان بگردید یک آدم أُمّی پیدا کنید که یک درس نخوانده چنین حرف بزند بعد هم فرمود درس نخوانده چیست اگر همه جن و انس هم جمع شوند نمیتوانند مثل این بیاورند همه درس خوانده ها هم جمع شوند نمیتوانند.
مطلب دیگر اینکه قرآن بخشی به اعجاز علمی برمیگردد بخشی به قدرت برمیگردد اینکه بتواند این کارها را انجام بدهد تکلم بکند اینها به قدرت برمیگردد اما آن بخشهایی که به اخبار غیبی و معارف غیبی و امثال ذلک است اینها معجزههای علمی است دربارهٴ ائمهٴ علیهم السلام هم هر کسی که دارای سمت و پست کلیدی است، نبوت باشد، رسالت باشد و خلافتالهی باشد، ولایت فقیه باشد، امامت باشد اگر چنانچه بیگانهای شک کرد اینها میتوانند به اذن خدا، معجزه بیاورند معجزه در برابر تحدّی است یعنی کسی ادعای پست کلیدی دارد که خدا این سمت را به من داده است حالا یا نبوت است یا رسالت است یا امامت است و مانند آن عدهای انکار میکنند برای اثبات این مدعا مبارز طلب میکند میگوید به اینکه من امامم یا پیامبرم یا نبی هستم و یک چنین کاری میکنم شما اگر شک دارید مثل این بیاورید بنابراین، معجزه برای اثبات حق است خواه نبوت یا رسالت باشد یا امامت و اختصاصی هم به پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلم ندارد دربارهٴ ائمه هم هست مثل اینکه گاهی هم برای اثبات حقانیتشان از معجره استفاده کردند و اگر در حال تحدی نباشد اصطلاحاً میگویند اینها کرامت است.
﴿هو الذی یسیّرکم فی البرّ و البحر حتی إذا کنتم فی الفلک و جرین بهم بریح طیّبة و فرحوا بها جاءتها ریح عاصف وجاءهم الموج من کلّ مکانٍ وظنّوا أنّهم أُحیط بهم﴾ گاهی دربارهٴ ظن سؤال میشود که آیا این مظنه آیا مطلقاً دربارهٴ فساد و مذمت استعمال میشود یا نه؟ اینچنین نیست گرچه در خیلی از موارد مظنّهای که قرآن کریم استعمال کرده است دربارهٴ امور مذموم است ﴿یظنّون بالله غیر الحق ظنّ الجاهلیة﴾ و مانند آن ولی در امور خیر و برکت هم کلمة مظنّه استعمال شده است در سورهٴ مبارکهٴ بقره فرمود آنها که ﴿یظنّون أنّهم ملاقوا ربّهم﴾ آیهٴ 45 و ٤٦ این است ﴿واستعینوا بالصّبر والصّلوٰة وإنّها لکبیرة إلاّ علی الخاشعین ٭ الذین یظنّون أنّهم ملاقوا ربّهم﴾ اما حالا در موارد دیگری که ﴿بالله یظنّون غیرالحق ظنّ الجاهلیة﴾ مربوط به تبهکاران است از اینها هم کم نیست اینطور نیست که همه مواردی که کلمة مظنه در قرآن کریم بکار رفته است درباره مذمت باشد گاهی هم آن مظنون خیر است و گاهی مظنون شر است گاهی ظنش خیر است و گاهی ظنش شر است و مانند آن.
سؤال: جواب: البته آنجا مصحح میطلبد مثل همین آیهٴ 45 و 46 سورهٴ مبارکهٴ بقره که ﴿یظنّون أنّهم ملاقوا ربّهم﴾ اینها یعرفون، یعلمون نه اینکه مظنّه داشته باشند ﴿واستعینوا بالصّبر و الصّلوة وإنّها لکبیرة إلاّ علی الخاشعین ٭ الذین یظنّون أنّهم ملاقوا ربّهم﴾ اینها مظنه ندارند که یقین علم هم دارند لکن مصححها میطلبد یکی از مصححا این است که اگر کسی مظنه ملاقات خدا را داشته باشد باید حساب شده کار بکند چه برسد به اینکه اینها یقین دارند برای اینکه آن مظنون بقدری قوی است که انسان جا دارد بیش از این احتیاط کند مانند موارد محتَمل که اگر محتَمل قوی بود هر چند احتمال ضعیف باشد آن قوت محتَمل به احتمال سرایت میکند و زمینه احتیاط را فراهم میکند خب پس مظنّه به این صورت است تفننی که در این آیه بکار رفت مانند موارد دیگر نکات ادبی اینها را همراهی میکند گاهی از غیبت به خطاب است گاهی از خطاب به غیبت است بعد از توجه به تمام این کلمات که بألفاظها از ذات اقدس اله است وجود مبارک پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلم عین اینها شنیده و عین اینها را گفته و آنچه از زبان مطهر حضرت رسیده عین چیزی است که ذات اقدس اله آن را فرموده بدون کم و زیاد یک واو، منتها گاهی نظیر همین سورهٴ مبارکهٴ حمد که اوّل از غیبت شروع میشود بعد به ﴿إیّاک نعبد و إیّاک نستعین﴾ که رسید التفات از غیبت به خطاب است گاهی محاوره اقتضاء میکند که مخاطب را انسان نبیند میفرماید اینها شایستة آن نیستند که مورد خطاب قرار بگیرند گاهی محاوره اقتضاء میکند که به صورت خطاب بیان شود برای اینکه میخواهد تهدید بکند گاهی برای تلطیف و تحبیب و محبت و اینها اقتضای خطاب دارد از غیبت به خطاب عدول میشود این التفاتها روی این تفننهای ادبی و نکتههای فصیحانه و بلیغانه است اما تفاوتی که در ضمیر هست که گاهی مفرد است گاهی جمع، آنجا که مفرد است میخواهد توحید را بیان کند آنجا که جمع است برای آنکه معلوم شود همه اینها زیرمجموعه ارادهٴ الهی کار میکنند گاهی ذات اقدس اله از خودش به عنوان عظمت، تفخیماً و تعظیماً بصورت متکلم مع الغیر یاد میکند مثل آنجایی که دربارهٴ مجموع آسمان و زمین سخن میگوید میفرماید ما آفریدیم مجموع آسمانها و زمین، گاهی هم نسبت به مقطعی از مقاطع نظام خلقت سخن میگوید مثل اینکه ﴿إنّا أنزلناه فی لیلة القدر﴾ و مانند آن، آنجا برای اینکه فرشتگان و مدبّرات امر و اینها حضور دارند ذات اقدس اله کار آنها را هم به خود اسناد میدهد که ما اینکارها را کردیم اما بعد از اینکه اصل توحیدی را بیان کرد یک، و بعد از اینکه همه اینهارا یک طرف حساب کرد و فرمود ما نظام را آفریدیم این دو, تا معلوم شود وقتی میگوید ما نه یعنی کسی در کار ما دخیل است همان اوست که ماست در حقیقت یعنی اوست که روی عظمتی که دارد تعبیر به ما میفرماید برای آنکه آنجا دیگر سخن از خلفا و انسانهای کامل و مظاهر اسما و فرشتگان و مدبّرات امر و امثال ذلک نیست آنجا که از اصل خلقت میخواهد خبر بدهد میفرماید ما بساط خلقت را پهن کردیم ما ارواح انبیاء را خلق کردیم ما انسانها را آفریدیم ما ملائکه مدبّر را آفریدیم این معلوم میشود این مایی که میفرماید مای تعظیم و تفخیم و تکریم است که آداب سخن گفتن را هم به ما یاد میدهد ولی شما از اوّل تا آخر از آخر تا اوّل قرآن را بررسی کنید میبینید آن آیات توحیدی همهاش ضمیر مفرد است هیچ جا سخن از ما نیست مبادا بوی شرک بدهد مبادا کسی توهم بکند لا إله الاّ نحن اصلاً از این قبیل نیست نه در روایات است نه در آیات، تفخیماً یک جای خاص خودش را دارد آنجایی که موهم خلاف نباشد جای تعظیم و تفخیم است، لا إله إلاّ نحن اینگونه نیست همه اش لا إله إلاّ أنا، ﴿فاعلم أنّه لا إله إلاّ الله﴾ یا اسم ظاهر است یا متکلم وحده است بعد از اینکه تثبیت شد همه ما عدا مشمول لطف ذات اقدس اله هستند آنگاه همین لا اله الاّ أنا بصورت ﴿انّا نحن نزّلنا الذّکر و إنّا له لحافظون﴾ در میآید یا ﴿ما خلقنا السماء و الأرض و ما بینهما لاعبین﴾ وقتی میفرماید ﴿ما خلقنا السماء و الأرض وما بینهما﴾ یعنی مجموعهٴ نظام آفرینش نه اینکه انسانها و ارواح انبیا (علیهمالسلام) و فرشتگان مستثناء باشند فرمود آسمانها و زمین و آنچه در بین اینها ست پس وقتی ماسوای خدا را ذکر میکند قل الله میشود باز هم تعبیر به نحن است و ماست و اینجا برای تعظیم و تفخیم است گاهی هم کار فرشتگان را در بر دارد کار فرشتگان را هم باز به خودش استناد میدهد که اینها تحت تدبیر ذات اقدس اله هستند آنجا هم تعبیر به متکلم مع الغیر رواست اما مشرکان اینچنین میگویند ﴿لئن أنجیتنا﴾ این جا دیگر ضمیر مفرد است برای اینکه تنها آن ضمیر نامتکلم مع الغیر آن ضمیر نامال مشرکان است نه مال الله این أنجیت هم مفرد است هو الذی هم مفرد است اینجا جای اینکه تغییر شده از مفرد به جمع نیست اما آنجایی که نظیر جمع است مانند ﴿ثمّ إلینا مرجعکم﴾ آنوقت فرشتگان مدبر و خلفاء الهی که طبق زیارت جامعه تمام خلق برای شماست، شما قسیم النار و الجنة هستید و مانند آن این میتواند زیر مجموعه همین عناوین باشد برای اینکه آنها مدبرات الهی هستند به اذن خدا، اگر فرشتگان مدبرات الهی هستند ائمه و امثال آن و انسانهای دیگر بر اساس «بکم فتح الله و بکم یختم بکم ینزّل الغیث» اینها هم میشوند مدبرات امور الهی به اذن خدای سبحان.
سؤال: جواب: بله آنجا هم همینطور است برای تعظیم است ﴿إیّای فارهبون﴾ ﴿إیّای فاعبدون﴾ ﴿إیّای فاتّقون﴾ اینجا حصر است و ضمیر متکلم وحده آنجایی که در صدد بیان توحید است همهاش متکلم وحده است ضمیر مفرد است.
مطلب دیگر آنکه ما در محاورههای فارسی هم دربارهٴ ضمیر غائب شخص غائب بعنوان تجلیل به جای او ایشان میگوییم و هم در ضمیر خطاب بجای اینکه به کسی بگویی تو، شما میگوییم دربارهٴ متکلم مع الغیر هم دارد آن سلاطین اینچنین بودند که نامههایی که مینوشتند فرمانی که حکام میدادند میگفتند ما فرمودیم مقالهای سیدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبایی دارد در همان مکتب تشیع یا در جای دیگر هم چاپ شده، فرمودند با آمدن اسلام این ما فرمودیمهایی که امپراطوری ها داشتند کم کم رخت بر بست یا در آستانه افول و غروب بود فرمانهای سلاطین قبلی هم اینطور بود اوّلاً آنها بالا را نگاه میکردند نه پائین چون فرمانهایی که الآن هست الآن هم گاهی برای تجلیل .... مینویسند ما فرمودیم که اینچنین شود ما دستور دادیم که اینچنین شود این مافرمودیم مافرمودیم نامة رسمی سلاطین بود امضا هم بالا بود این فرمانهایی که الآن هست بعنوان میراث فرهنگی امضا بالا است. ایشان در آن چیز مرقوم فرمودند که اینها دیگر رخت بر بست برای آنکه خود پیغمبر اسلام صلّی الله علیه و آله و سلم که یتواضع علی الأرض کأحدٍ من النّاس بود و مانند آن این بساطها را برچید مخصوصاً پس از فتح مکّه میفرمود: «انّ الله سبحانه وتعالی أظهر فی الإسلام نخوة الجاهلیة والتفاخر بابائـ ... یک سلسله اصول ارزشی را آورد، در جریان محاوره فارسی ما ما هم از ضمیر غایب به عنوان تجلیل بجای او ایشان یاد میکنیم هم در مخاطب بجای تو شما، یاد میکنیم هم ما فرمودیم که داشتند ولی در عربی ظاهراًًًًً اینچنین نیست که برای تجلیل مغایب بجای هو، هم بکار ببرند برای تجلیل مخاطب بجای أنت، انتم بکار ببرند شما این بخش را در مطول حتماً ملاحظه فرمودید آنجا آمده که اگر احیاناً در نوشته های عرب زبان، بعنوان تجلیل از یک مخاطبی بعنوان انتم یاد میکنند این جزء اموری است که مبلدین آوردند یعنی آنهایی که تازه در فرهنگ عربی انس گرفتند اینها میگویند وگرنه عرب اصیل هرگز برای تجلیل از مخاطب به ضمیر جمع یاد نمیکند لذا ما در تمام این زیارتها هرگز نداریم السلام علیکم یا رسول الله، السلام علیکم یا أمیرالمؤمنین همهاش السلام علیک یا رسول الله السلام علیک یا أمیر المؤمنین، این با اینکه در صدد تجلیل است و یک نوع تأدبی است اما فرهنگ عرب این نیست که از مغایب بجای هو، هم استعمال شود و بجای أنت در مخاطب أنتم استعمال شود ولی در متکلم چرا اینچنین هست بجای أنا، انّا و نحن ذکر میشود ومانند آن لذا در قرآن کریم آنجا هم که سخن از تجلیل است هرگز ضمیر جمع غایب به ذات اقدس اله استناد نشده، هم اینچنین است نیست هو اینچنین است یا أنت اینچنین هست به خدا انتم نمیگوییم به خدا هم نمیگوییم ولی دربارهٴ خدا نحن و امثال ذلک بکار رفته است اینگونه از آیات قرآن کریم به تعبیر سیّدنا الاستاد رضوان الله تعالی علیه به دو تا آیه تقسیم میشود یک آیات توحیدی است که آغاز آیه از خدای سبحان است اوست که این کارها را کرده است بخش دیگر آیاتی است که از کثرت به وحدت میرسد اینها آیاتی است که از وحدت به کثرت میرسد اوست این کارها را انجام داده، آیات دیگر مقابل این است که دارد این آیات ﴿و فی الأرض قطع متجاورات﴾ کذا و کذا اگر شما بررسی کنید به ذات اقدس اله راه پیدا میکنید میببینید فرمایش ایشان هم در سورهٴ مبارکهٴ رعد است اوائل سورهٴ مبارکهٴ رعد است اصلاً آن آیه 3و 4 را که ملاحظه بکنید کاملاً یکی قوس صعود را طی میکند یکی قوس نزول را یکی از وحدت به کثرت میآید یکی از کثرت به وحدت میآید در قوس نزول آیهٴ 3 که از وحدت به کثرت میآید این است که و هو الّذی آیهٴ 2 هم همینطور است ﴿الله الذی رفع السموات بغیر عمدٍ ترونها﴾ تا پایان آیه بعد ﴿و هو الّذی مدّ الأرض و جعل فیها رواسی و أنهاراً ومن کلّ الثّمرات جعل فیها زوجین اثنین یغشی الّیل النّهار إنّ فی ذلک لایات لقوم یتفکّرون﴾ اما آیه چهار در قوس صعود از کثرت به وحدت میرسد میفرماید ﴿و فی الأرض قطع متجاورات و جنّات من أعناب و زرع و نخیل صنوان و غیر صنوان یسقی بماء واحد و نفضّل بعضها علی بعض فی الأُکل إنّ فی ذلک لآیات لقوم یعقلون﴾ فرمود بالاخره یک زمینش یکی است باغش یکی است آبش یکی است باغبانش یکی است همه خصوصیات یکی است اما شما دوتا برگ شبیه هم نمیبینید اگر گل است هم عطرهایش فرق میکند هم برگهایش فرق میکند هم زیباییهایش و مزه و ریختش فرق میکند و مانند آن اگر میوه است اینچنین است اگر چوب و برگ است اینچنین است اینها همه یکی است بالاخره ﴿فی الأرض قطع متجاورات﴾ اما اینهمه برکات از لطف ذات اقدس اله است این آیهٴ 4 سورهٴ رعداز کثرت به وحدت است ولی به هر تقدیر آنجا که سخن از توحید است هیچ جایی شما نمیبینید مگر ضمیر مفرد است آنجایی که نه سخن از فعل حق است تجلیل و تکریم است کار با مأموران و مدبّرات امر انجام میگیرد آنجا البته بصورت ضمیر جمع ذکر شده. بعد فرمود به اینکه ﴿یا أیّها الناس إنّما بغیکم علی أنفسکم﴾ دربارهٴ بغی برخی از تعبیرات آمده که این علی أنفسکم چون افراد جامعه بمنزله یک نفرند اگر کسی به دیگران ستم بکند مثل این است که به خودش ستم کرده است این مطلب حق است ولی میفرماید این بغی شما نسبت به دیگران فقط بغی به خودتان است اینکه از آن قبیل نیست که تو چون بمنزله یک نفری، بغی دیگران بمنزله بغی نفس است نخیر چون الآن دارد به دیگران ظلم میکنید این ظلمی که به دیگران میکنید اساسش بر علیه خود شماست که ﴿من عمل صالحاً فلنفسه و من أساء فعلیها﴾ این أنفسکم یعنی أنفسکم نه چون جامعه بمنزله نفس واحد است از آن قبیل است بغی هم بمعنی طلب است منتها طلب مذموم و ممدوح است ولی اینجا طلب مذموم مراد است طلبی هم که اختصاص پیدا کرده به آدم باغی، به کسی که طلب میکند چیزی را که حق او نیست و از حق خودش تجاوز کرده و میکند.
در جریان سیر فرمود شما فعلاً در زمین سیر میکنید یا دامنة کوه یا بالای کوه سیر میکنید یکوقت است که خود کوهها سیر میکنند ﴿و سیّرت الجبال فکانت سرابا﴾ یا ﴿یوم تمور السماء موراً﴾ الآن شما در آسمان ممکن است سیر میکنید ولی وقتی قیامت آمد خود آسمان سیر میکند کوهها سیر میکنند، سیر میکنند، کجا میروند؟ میفرماید که بعضی از مراحلش را آدم میتواند بفهمد ولی برخی از مراحلش قابل درک نیست آن بزرگان معتقدند که در قران چیزی مجاز نیست هر چه هست حقیقت است یکوقت است آدم برابر میل خود آیه را معنا میکند میگوید حمل بر مجاز است آن در صورتی است که هیچ راهی برای حقیقت نباشد اگر راهی برای حقیقت بود و انسان دسترسی به آن حقیقت داشت یا دیگران دسترسی پیدا کردند یا اجمالاً فهمیدند که حقیقتی هست دلیلی ندارد که آیه را به مجاز حمل کنند در این ﴿وسیّرت الجبال﴾ در این ﴿یوم تمور السماء موراً﴾ مار یعنی سار اینها چند بخش است بعضی از بخشهایش کاملاً قابل فهم است مثلاً بعضی از بخشها خیلی دشوار است آن بخشهایی که قابل فهم است این است که ﴿یسئلونک عن الجبال﴾ سؤال میکنند که این کوهها در قیامت چه میشود خب میفرماید قیامت که میخواهد قیام بکند جبال ﴿کالعهن المنفوش﴾ میشود مانند پنبه ندّافی شده و زده شده میشود که به حسب ظاهر که شما حالا میبیند خیلی سنگین و وزین و ستبر است مثل پنبه زده شده که سبک میشود این را آدم میتواند میفهمد بعد فرمود اینها تل شنی درمیآیند ا ین راهم میشود فهمید خوب بالاخره آن هم جسم است این هم جسم است تل شنی طوری است که پایگاه ندارد یک گوشهاش یک مختصری سر بخورد بریزد بقیه هم میریزد این را آدم میداند فرمود اینها کثیب مهیل میشوند خوب اینها کجا میروند ﴿یسئلونک عن الجبال فقل ینسفها ربی نسفاً﴾ خدا اینها را میکوبد ذرات ریز میکند و تمام این دره ها و گودیهاو اینها صاف میشود ﴿لا تری فیها عوجاً و لاأمناً﴾ صاف صاف میشود این باز هم قابل فهم است ﴿یسئلونک عن الجبال فقل ینسفها ربّی نسفاً﴾ ﴿فیذرها قاعاً صفصقاً ٭ لاتری فیها عوجاً ولاأمناً﴾ یک بیابان، قاع صف صف سالن را که عرب قاع میگوید همین است مثل یک سالن عظیم و تمام این ناهمواریها هموار میشود اینهم قابل فهم است این سه طائفه قابل فهم است اما طائفه چهارم ﴿و سیّرت الجبال فکانت سراباً﴾ کوهها میروند سراب میشوند نه فصارت سراباً اگر ما هیچ راهی نداشتیم که این کان را بمعنای خودش معنی کنیم آنوقت کان میشود معنای صار اما اگر راهی داشتیم دیگر کان معنای خود کان است نه کان بمعنای صار باشد فرمود این کوهها میروند میروند سراب میشوند کوه وقتی رواسی زمین است سراب شود زمین بطریق اولی چنین است سراب میشود یعنی سفسطه درمیآید یا نه یک حقیقت دیگری آشکار میشود که شما دنبال آن حقیقت نبودید دنبال چیز دیگر بودید که سراب است و حقیقت در جای دیگر است و چیز دیگر است و یک شیء دیگر مقتضی است این چهارمی به آسانی قابل درک نیست فرمود ﴿وسیّرت الجبال فکانت سراباً﴾ بنابراین امروز سخن از سیر دریایی و صحرایی و احیاناً فضائی است نظیر .. بعد فردا که پیشگاه حقیقت شود پدید هم ﴿سیرت الجبال﴾ در پیش است هم ﴿تمور السماء موراً﴾ در پیش است هم ﴿فتحت السماء فکانت أبواباً﴾ در پیش است یعنی سراسر آسمان میشود در نه ذات ابواب نه اینکه برای آسمان یک دری است انسان از آن در میرود سراسر آسمان دری است از هر راهی آدم بخواهد برود میتواند برود اینها را ذات اقدس اله تفهیم میکند آن مقداری که برای ما قابل فهم است همینهایی است که عرض شد.
و الحمد لله رب العالمین
تاکنون نظری ثبت نشده است