- 20
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 34 تا 36 سوره یونس _ بخش دوم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 34 تا 36 سوره یونس _ بخش دوم"
احتجاجهای سهگانهٴ این بخش بر اساس محاوره است نه احتجاج ابتدایی
قیاس چه به صورت اقترانی، چه به صورت استثنایی بخواهد تقریر بشود مبادی او باید روشن باشد.
بسم الله الرحمن الرحیم
قُلْ هَلْ مِنْ شُرَکائِکُمْ مَنْ یَهْدِی إِلَی الْحَقِّ قُلِ اللَّهُ یَهْدِی لِلْحَقِّ أَ فَمَنْ یَهْدِی إِلَی الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ أَمَّنْ لایَهِدِّی إِلاّ أَنْ یُهْدی فَما لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ 35
وَ ما یَتَّبِعُ أَکْثَرُهُمْ إِلاَّ ظَنًّا إِنَّ الظَّنَّ لا یُغْنِی مِنَ الْحَقِّ شَیْئاً إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ بِما یَفْعَلُونَ 36
احتجاجهای سهگانهٴ این بخش بر اساس محاوره است نه احتجاج ابتدایی. قانون محاوره ادب خاص خود را دارد اولاً. با عاطفه و جاذبه همراه است ثانیاً. زیرا با مخاطبی همراه هست که قصد هدایت او را دارد. در این حجت سوم مانند حجت اول و دوم از آن مبادی حق کمک گرفته شده است. بالآخره قیاس چه به صورت اقترانی، چه به صورت استثنایی بخواهد تقریر بشود مبادی او باید روشن باشد. مورد قبول باشد. معقول باشد و مقبول. در جریان هدایت این اصول مقبول است و معقول. که حقّی در عالَم وجود دارد. اینطور نیست که حق در عالَم وجود نداشته باشد. باری به هر جهت باشد و این حقی که در عالم وجود دارد مطلوب هست یعنی فطرت انسان، طبع انسان، ساختار انسان او را میپذیرد و اگر احیاناً کسی بیراهه میرود از باب خطای در تطبیق است. آن را حق میداند. حالا اگر کسی عمرش را در یک راهی صرف کرده است برای اینکه آن را به عنوان یک کار خیر تلقّی کرده است. حالا در تشخیص اشتباه کرده است مطلب دیگر است. پس حق هم موجود است در عالم اولاً. هم مطلوب است ثانیاً. و هم مجهول است ثالثاً. اینطور نیست که در همهٴ مسائل حق معلوم باشد، در همه گرایشها حق معلوم باشد، در همهٴ مکتبها معلوم باشد، به صورت شفاف و بدیهی که حق با کدام مکتب است در همهٴ عملها هم حق بودن برخیها شفاف باشد، اینطور نیست. پس حق مجهول است ثالثاً. راه رسیدن به حق در عالم وجود دارد رابعاً. اینچنین نیست که حق در عالَم موجود باشد، مطلوب باشد و انسان در جستجوی او هست ولی راه نیست. چنین چیزی برای کسانی که مبدا را قبول کردند برهانشان، حد وسطشان این است که این کار مخالف حکمت است. مخالف حکمت است که حق را خدا بیافریند، موجود باشد و گرایش به حق را در نهاد انسانها تعبیه بکند، مطلوب باشد و راه رسیدن به او مجهول باشد، ولی دسترسی ممکن نباشد. معما باشد در عالم این نیست. این با عنایت الهی، با حکمت خدا سازگار نیست و اگر قبل از بحث معرفت حق باشد، توحید باشد و خداشناسی باشد آنهایی که معاذالله کاری با مبدا ندارند این را به عنوان یک مقدمهٴ حدسی قبول میکنند. نه مقدّمهٴ برهانی. میگویند عالَم دارد، حالا یا به طبیعت اسناد میهند یا به علل و عوامل دیگر میگویند عالَم منظّم است. چطور اگر یک میکروبی، یک ویروسی، یک دردی را پیدا، کشف کردند تمام نیروها را بسیج میکنند تا دارویش را کشف بکنند اگر به اینها بگویید آقا این همینجوری هست اصلاً بیدارو است، بیدرمان است. اصلاً باورشان نمیشود. میگویند مگر یک چیزی ممکن است دارو نداشته باشد. ممکن است یک مرض در عالَمِ باشد درمان پذیر نباشد. تمام نیروها را بسیج میکنند برای کشفش، معلوم میشود معتقدند یک نظمی در عالم هست دیگر. حالا باید به آن ناظم پی ببرند و متأسّفانه پی نمیبرند مطلبی دیگر است. پس برای موحد این مقدّمه برهانی است زیرا با حکمت خدا سازگار نیست. برای ملحد میتواند برهانی باشد روی مقدّمهٴ حدسی که این با نظم عالَم هماهنگ نیست. پس راهی هست، میماند راهنما. آن راهنما کیه؟ پس الحق موجودٌ، الحق مطلوب، والطریق إلیه مجهول والوصول إلیه ممکن لابد له من الهادى. آن هادی کیه؟ این سه، چهار مقدمه و مبدا مطوی که برخی از اینها بدیهند بعضیها بالقوة القریبة من الفعل بدیهند اینها در این احتجاج دخیلند لذا از هادی سخن به میان آمده است نه از وجود حق، نه از مطلوب بودن حق، نه از مجهول بودن راه، نه از امکان وصول. از آن چهار مقدّمه سخنی به میان نیامده. اینها مطوی است. یا بدیهی است یا بالقوة القریبة من الفعل بدیهی است. سخن از هادی است. ک هادی کیه؟ مثل اینکه در حجت اولی سخن از رازق بود برای اینکه رزق معلوم بود در سخن از حجّت دوم سخن از مُبدء و معید بود برای اینکه اصل خلقت که مشخص است. اعادهاش هم طبق براهین قبلی معلوم شد که بالآخره اگر معادی نباشد عالَم چیز باطلی است هر کس هر کاری کرد، کرد دیگر. اگر یک حسابی نباشد، یک کتابی نباشد، یک بهشت و دوزخی نباشد، یک پاداش و کیفری نباشد هر که هر کاری کرد، کرد. عادل و ظالم میشود سواء. موحّد و ملحد میشود سواء. برهان قرآن کریم هم این است که ﴿أفنجعل المسلمین کالمجرمین ما لکم کیف تحکمون﴾ اگر معادی نباشد معاذالله، موحّد و ملحد یکسانند. عادل و ظالم یکسانند. چون هر دو میمیرند، معدوم میشوند و لا میز فى الأعدام من حیث العدم. حالا معدوم که شدند اگر موحد معدوم شد ملحد هم معدوم شد عادل هم معدوم شد ظالم هم معدوم شد بین اینها امتیازی نیست که. اگر معادی نباشد معاذالله عادل و ظالم علی السواءاند. مجرم و متقی علی السواءاند. ﴿افنجعل المسلمین کالمجرمین ما لکم کیف تحکمون﴾ ﴿سواء محیاهم و مماتهم ساأ ما یحکمون﴾ خب طبق آن براهین پس مسئلهٴ معاد میشود ضروری. منتها دنبال معین جستجو میکنند که کی زمامدار معاد است در این حجت سوم هم همینطور است طبق آن سه، چهار مقدّمه، تمام آن راهها روشن است. عمده هادی است. میفرماید ﴿أفمن یهدی إلی الحق أحق أن یتّبع أمّن لایهدّی إلاّ أن یهدی﴾ این یک بخش، بخش دیگر این است که ما یک وقتی هدایت علمی میخواهیم که میخواهیم بفهمیم این مطلب ریاضی چهجور حل میشود این مطلب طبیعی چهجور حل میشود این مطلب پزشکی چهجور حل میشود. اینجا جای «أنظر إلی ما قال» است. انسان به مطلب علمی کار دارد. حالا گویندهاش هر کسی میخواهد باشد. ما با قائل که کار نداریم، با قول کار داریم. اینجا «أنظر إلی ما قال» است. یک وقتی سخن از هدایت است، سخن از پیروی است، سخن از سرسپردن است، سخن از پذیرش رهبری و زمامداری است، اینجا «أنظر إلی ما قال» وانظر الی من قال. حرف را خوب نگاه بکن یک، ببین کی گفته؟ این همان بیان نورانی امام صادق (سلام الله علیه) است که در ذیل آیهٴ سورهٴ عبس است. مرحوم کلینی نقل کرد و غالب شما هم این احادیث شریف را مستحضرید. آنجا که حضرت، خدای سبحان فرمود ﴿فلینظر الإنسان إلی طعامه﴾ انسان نگاه کند به غذای خودش غذایی که میخورد ببیند این غذا چیست. آنجا این حدیث نورانی را مرحوم کلینی نقل کرده ذیل این آیه. که وجود مبارک امام معصوم (سلام الله علیه) فرمود ﴿فلینظر الإنسان إلی طعامه﴾ هم طعام ظاهر را شامل میشود که حلال است، حرام است، سودمند است، زیانبار است، سمّی است، غیر سمی است. هم طعام باطن و غذای باطن را شامل میشود ای «فلینظر الإنسان إلی علمه یأخذ عمّن یأخذ» این علمی که میگیرد از کی میگیرد. حرف را از کی میشنود. چون میخواهد برابر این حرف حرکت بکند دیگر. ببیند از کی میگیرد. این طعام روح را از کی میگیرد. «فلینظر الإنسان إلی طعامه أى إلی علمه یأخذ عمّن یأخذ» پس هم «انظر إلی ما قال» هم أنظر إلی من قال. اینجاست که آن بیان نورانی حضرت امیر (سلام الله علیه) هست که آنهایی که گفتند لاحکم إلاّ لله فرمود «کلمة حقٍ یراد بها باطل» یک وقت است انسان بحثهای توحیدی دارد بله خب همه میگویند ﴿إن الحکم إلاّ لله﴾ خدای سبحان فرمود تنها حاکم جهان خداست خب این سخنی است حق. هر کس این سخن را میگوید کلام خدا را دارد برای دیگران بازگو میکند و حق است. یک وقتی چهار تا خوارج پشت سر حضرت امیر این شعار را میدهند که لا حکم إلاّ لله حضرت فرمود «کلمة حقٍ یراد بها باطل» شما منظورتان این نیست که حاکم حقیقی خداست. منظورتان این است که حکومت من باطل است. حکومتی در کار نیست. اینجاست که فرمود «کلمة حقٍ یراد بها الباطل» در اینگونه از موارد هم «أنظر إلی ما قال» هم انظر إلی من قال. چون شما میخواهید عمل بکنید، راه بیفتید، دنبال کی میخواهید راه بیفتید. اگر یک معادلهٴ ریاضی را کسی دارد یک جدولی را دارد برای شما حل میکند بسیار خوب چه کار دارید حالا که این ِآقا کیه، یک بیماری را دارد تشخیص میدهد حالا شما چه کاردارید این آقا کیه. شما که نمیخواهید پیروی و حرکت کنید که. یک وقتی میخواهید کارهای سیاسیتان، اجتماعیتان، تعلیم و تربیتتان را به روال او هماهنگ کنید اینجا هم «أنظر إلی ما قال» هم أنظر الی من قال. در این بخش ذات اقدس اِله میفرماید تنها کسی که مردم را به مقصد میرساند و تمام آن امور چهار، پنجگانه را به عهده دارد خداست. و اگر اولیای الهی، معصومان، اهل بیت (علیهم الصلاة وعلیهم السلام) مصداق تنزیلی این آیهاند برای این که اینها حرف خدا را میزنند از خودشان که ندارند که. اینها در مسائل دینی همهشان مثل وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم)اند که ﴿وماینطق عن الهویٰ ٭ إنْ هو إلاّ وحیٌ یوحیٰ﴾ اینطور نیست که معاذالله از خودشان بگویند که. خب اگر کسی معصوم شد یا «حسین منى و أنا من حسین» شد یا «أنا و علیٌ أبوا هذه الأمّة» شد یا «أنا و علىٌ من نفسٍ واحد» شد. بالآخره یک روحند. یا آنطوری که در زیارت جامعه کبیره آمده است که شما همهتان یک نورید بالآخره همهشان در این مجموعه ﴿وما ینطق عن الهوی ٭ إن هو إلاّ وحیٌ یوحی﴾ است. در مسائل اعتقادی، در مسائل دینی، در مسائل شریعت و منهاج بالآخره حرف خدا را میگویند نه از خودشان میگویند، نه از دیگری میگویند.
سئوال: یک بار فرمودید اگر پیامبر اسلام (صلّی الله علیه وآله وسلّم) بخواهد به صورت کتاب در پیاید قرآن میشود؟ خب همان است دیگر. ائمّهٴ دیگر هم همین جورند؟ جواب: بله چون اینها، در همین زیارت جامعه کبیره دارد که شما یک نور بودید حالا اینجا چهارده نفرند. واقعی اینهاست که یک نور دیگر فرمود شما نور واحد بودید، حقیقت واحد بودید، حالا در نشئهٴ کثرت به چهارده تن ظهور کردید. یک حقیقت است. حالا اگر این است چند تا روایت ذیل همین آیه است که لابد ملاحظه فرمودید که ما مردم را به حق دعوت میکنیم احتیاجی نداریم که از دیگران کمک بگیریم فقط از خدا مدد میگیریم. خب پس منظور از هادی تنها هدایت علمی نیست که با «أنظر إلی ما قال» تأمین بشود. هدایتهای علمی و عملی هست که در هدایتهای علمی و عملی هم «أنظر إلی ما قال» هم أنظر إلی من قال.
مطلب دیگر آن است که برخیها ممکن است که به یک حقّی سخن بگویند اما معتقد نیستند. در بحثهای قبلی هم ملاحظه فرمودید که عقیده، آن گره دوم است نه گره اول. یک وقت است یک کسی عالمانه حرف میزند ولی باور ندارد. این عقد اول را دارد. قضیه را عقد میگویند برای اینکه بین موضوع و محمول گره خورده است. وقتی کسی میگوید الف، باء است. این «است» گرهی است که موضوع و محمول را به هم میبندد. اینکه در منطق ملاحظه فرمودید: و تسمّی القضیة عقداً. سرّش همین است. برای اینکه بین موضوع و محمول گره خورده. اینها در محدودهٴ علم است. یک عالم متدیّن محصول این علم را با جان خود گره میزند میشود معتقد. این را بِهِش میگویند عقیده. این میشود عالم با عمل. برای اینکه علم را به جان خود گره زد. باور کرد، چون گره زد این جان همراه علم است اِلاّ نورٌ یقذفه الله فى قلب من یشاء برخیها فقط همان گره اول را دارند، یعنی بین موضوع و محمول را خوب رابطه برقرار میکنند خوب سخنرانی میکنند، حرف میزنند، کتاب مینویسند، اما باور نکردند. خب پس اگر کسی متکلم بالحق باشد، باور نکند یا باورش خیلی ضعیف باشد به عمل صالح منتهی نشود، یا به عمل برسد ولی عملش منافقانه باشد، هیچ کدام از اینها هدایت به حق نیست. برای اینکه باطل راهی به سوی حق نیست. حق یک راه خاص خودش را دارد و از راه مخصوص که صراط مستقیم است طی میشود، میگذرد، تنها کسی به حق دعوت میکند که به حق معتقد باشد، برابر حق عمل بکند و عملش هم خالصانه باشد و دعوتش هم خالصانه باشد. بالذات ذات اقدس اِله است که خودش علی صراط مستقیم است ﴿إنّ ربّی علی صراط مستقیم﴾ یعنی کارهای خدا مستقیم است. او بر منهاج عدل رفتار میکند ﴿و لا یظلم ربک أحداً﴾ کار ذات اقدس اِله حق است، عدل است ﴿إنّ ربّی علی صراطٍ مستقیم﴾ است و مانند آن. چنین مبدئی اگر انسانهای کامل را بپروراند گذشته از اینکه مردم را از نظر هدایت به معنای ارائهٴ طریق راهنمایی میکنند هدایت به معنای ایصال به مطلوب را هم به عهده دارند اینها را به مقصد میرساند. این همان هدایتی است که در سورهٴ مبارکهٴ نور بیان کرده فرمود ﴿إن تطیعوه تهتدوا﴾ یا در سورهٴ صف، تغابن، در سورهٴ تغابن فرمود ﴿و من یومن بالله یهدِ قلبه﴾ اگر کسی به خدا ایمان بیاورد خدا قلبش را هدایت میکند. این هدایت که هدایت تشریعی نیست چون هدایت تشریعی همان است که ﴿هدیً للناس﴾ است و این شخص فهمید و پذیرفت و عمل کرد و مؤمن شد. فرمود پاداش ایمان شما این است که شما را به مقصد میرساند. اصلاً از گناه بدتان میآید. به مقصد میرسید، بتدریج یکی پس از دیگری برای شما روشن میشود. اینها در دورن دل انسانها به صورت مطوی هست. انبیا(علیهمالسلام) که «یثیروا لهم دفائن العقول» اند این چیزها را میشکافند. یک مقدار گرد و غبار را، خاکها را برطرف میکنند به انسان نشان میدهند میگویند اینها هست یا نه؟ میگوید بله هست. میگویند حالا که این مبادی را قبول کردی هادی اینها کیه؟ اینچنین نیست که مبادی و مقدمات را از خارج به بشر بیاموزانند تا بشر بگوید که، در کلّ واحد بگوید هذا أوّل الکلام هذا أوّل الکلام هذا أوّل الکلام. الحق موجود أم لا؟ هذا أوّل الکلام. الحق مطلوب أم لا؟ هذا أوّل الکلام. الحق مجهول أم لا؟ هذا أوّل الکلام. الطریق إلی الحق مجهول. هذا أوّل الکلام. اینها نیست همهٴ اینها بدیهی است برای مردم. و اگر احیاناً شفاف نیست برای اینکه یک مقدار غفلت رویش را گرفته. این تعلیمها و این موعظههایی که انبیا(علیهمالسلام) دارند کارش این است که این گرد و غبار را رفت و رو میکنند «یثیروا لهم دفائن العقول» میشود آن دفینهها و آن گنجینههای درونی روشن میشود. حالا که روشن شد اینها را شکوفا میکنند چه جوری شکوفا میکنند؟ یک چیزی را ضمیمهٴ اینها میکنند نتیجه میدهد. اینکه میگویند سئوال و جواب اثر دارد همین است. اینها زمینه را فراهم میکنند تا از طرف وحی الهی یک چیزهایی ضمیمهٴ این بشود و اینها بازده خوبی داشته باشد. این احتجاجها این سِمَت را دارند. لذا با جاذبه همراه است. به عنوان سئوال و جواب همراه است از یک سو، تعیین و تکلیف نمیکنند نمیگویند حتماً این را قبول بکنید، لفظی را میگویند که معنایش این است که حتماً این را قبول بکنید. ولی آن «حتماً قبول بکنید» را نمیگویند. یک کلمهای میگویند که پیامش قبول حتمی است ولی آهنگش آهنگ انتخاب است مثل ﴿و إنّا وإیّاکم لعلی هدیً أو فی ضلال مبین﴾ خب وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلم﴾ این دیگر علی بینة من الله بود خدا به او گفت ﴿إنّک لعلی هدی مستقیم﴾ اما در مقام گفتگو و محاوره به مشرکان حجاز میفرماید بالآخره یا حق با ماست یا با شما دیگر. یا ما هدایتیم یا شما. یا ما با ضلالتیم یا با شما. این ادب محاوره است که با جاذبه و عاطفه همراه است ﴿إنّا أو إیّاکم لعلی هدیً أو فی ضلال مبین﴾ اینجا هم همین است. اینجا فرمود به اینکه ﴿من یهدی إلی الحق أحقّ أن یتّبع أمّن لایهدی إلاّ أن یهدی﴾ اینجا دیگر جای اَحَق نیست به حسب ظاهر. اینجا جای حتمی است اینجا جای قطعی است یعنی کسی که بالذات هدایت بکند بالضروره او هادی است. او هم مقدم است. اما نمیفرماید بالضروره، نمیفرماید قطعاً، نمیفرماید حتماً، میفرماید به اینکه این اَحَق است یا نه؟ یعنی انتخابش با شماست شما کدام را ترجیح میدهید. وقتی انسان بهل باطنش، به درون این نه باطن مصطلح، یک مقدار تدبّر میکند میگوید این افعل، افعل تعیینی است نه تفضیلی. یعنی خود طرف میفهمد. منتها لفظش لفظ ترجیح است که انتخاب با شماست. کدام را انتخاب میکنید. با لفظ ترجیح ذکر میکند ولی معنا تعیین است نه ترجیح. مثل همان افعل تفضیل سورهٴ احزاب ﴿أولوا الأرحام بعضهم أولی ببعض﴾ این یعنی حتماً نه یعنی رجحاناً. اگر افعل تعیین را به جای افعل تفضیل به کار ببرند یعنی حتمی است و اگر افعل تفضیل را به جای افعل تعیین به کار ببرند یعنی اینجا جای عاطفه و جاذبه و نرمرفتاری و نرمخویی و با گذشت و با ادای محاوره همراه است. وگرنه در بحثهای علمی کسی مسامحه نمیکند. که بنابراین خود طرف میفهمد که این افعل، افعل تعیین است منتها مثل آن، اینجا ﴿إنّا أو إیّاکم لعلی هدیً أو فی ضلال مبین﴾ از همین قبیل است. منتها با ادب محاوره همراه است. اینجا فرمود ﴿أفمن یهدی إلی الحق أَحَق أن یتّبع أمّن لایهدّی إلاّ أن یهدی﴾ بعد در پایان فرمود ﴿فما لکم کیف تحکمون﴾ مبادا خیال کنید که این همهجا تخییر است همهجا بالآخره حرف نهایی این است چهجور شما دارید حکم میکنید؟ ادب گفتگو یک حساب است آن پیام قاطع حساب دیگر است. بعد هم فرمود به اینکه ﴿و ما یتبع أکثرهم إلاّ ظناً﴾ اینها در مسائل علمی ظنمداراند. در مسائل عملی هوس محورند. در سورهٴ مبارکهٴ نجم به هر دو قسمت اشاره کرده است. آیهٴ 23 سورهٴ مبارکهٴ نجم این است ﴿إن هی إلاّ أسماء سمّیتموها أنتم و آبائکم ما أنزل الله بها من سلطان إنّ یتّبعون إلاّ الظنّ و ما تهوی الأنفس﴾ اینها در بخشهای علمی برابر با گمان حرکت میکنند نه جزم و یقین. در بحثهای عملی برابر با عقل عملی و محبت الهی و امثال اینها حرکت نمیکنند برابر با هوسند. پس عدّهای متحرک بالهوساند. حیوان این است نه متحرک بالإراده. متحرک بالإراده انسان است. اگر اراده درست معنا بشود. حیوان متحرک بالهوس است. یعنی آنجایی که یک حیوان لگد میاندازد دلیلی ندارد. آنجایی که به یک علفی حمله میکند دلیلی ندارد. از او سئوال بکنیدکه خب بالآخره این علف که مال صاحبت نیست، مال این باغ نیست، مال جای دیگر است. میگوید من چه کار دارم که علف کجا است، مال کیه، من چه کار دارم این جایی که لگد زدم این ظرفی است بلوری. من لگدم را میزنم خب این متحرک بالهوس است و اگر کسی خواست این بیان نورانی امام باقر (سلام الله علیه) که به جابر فرمود خودتان را بر قرآن عرضه کنید همین است یعنی در بحثهای اصولی ملاحظه فرمودید برای تشخیص حجیت خبر واحد چه معارض داشته باشد چه نداشته باشد انسان باید روایت را بر قرآن عرضه کند چون مثل قرآن کسی حرف نمیزند و اما مثل روایت حرف میزنند. در آنجا نفرمودند اگر یک روایتی مخالف با قرآن بود فاضربوه علی الجدار. اینجا هم محترمانه به آنها گفتند اگر دیدید کارهایتان مخالف با قرآن است، مطابق با قرآن نیست سرتان را به دیوار بکوبید. این عرض بر قرآن معنایش همین است دیگر. اگر سرت را به دیوار کوبیدی کم کم چهار تا قطره اشک میریزی و روبراه میشوی. خب خودت را عرضه کن بر قرآن. اگر مخالف قرآن بودی چه کار بکن فاضربوه علی الجدار دیگر. و این آدم را میسازد. یکی دو بار که سرش را به دیوار بزند تنهایی، کم کم تربیت میشود. خب پس بنابراین اینکه واقع کسی میگوید که من هرچه دلم میخواهد میکنم این همین است دیگر. این اینچنین نیست که قرآن بخواهد مثلاً یک کسی را سبّ و لعن بکند، فحش بگوید که، اینکه میفرماید ﴿إن هم إلاّ کالأنعام بل هم أضل﴾ اینها متحرک بالهوساند نه متحرک بالاراده. این کسی که میگوید من هر چه دلم میخواهد میکنم. هر چه دلم بخواهد میگویم همین است. فرمود اینها در مسائل نظری، علم و قطعی ندارند فقط گرفتار مظنّهاند. در مسائل عملی هم برابر هوس کار میکنند ﴿إن یتّبعون إلاّ الظّنّ﴾ در بخشهای علمی. ﴿و ما تهوی الأنفس﴾ در بخشهای عملی. آن وقت کارشان هم تنها این نیست که مثلاً حالا بگویند من این مد را دوست دارم چون میپسندم، این بازی را دوست دارم، این طرز زندگی را دوست دارم تنها در این جاها خلاصه نمیشود تا ما بگوییم مثلاً مسائل شخصی است و قابل اغماض است. اینها دست به کشتار میزنند برابر ﴿إن یتّبعون إلاّ الظّنّ﴾ و برابر ﴿وما تهوی الأنفس﴾ . در آیهٴ 70 سورهٴ مبارکهٴ مائده این است که ﴿لقد أخذنا میثاق بنیإسرائیل و أرسلنا إلیهم رسلاً کلّما جائهم رسول بما لاتهویٰ أنفسهم فریقاً کذّبوا و فریقاً یقتلون﴾ هر وقت انبیا آمدند حرفهایی زدند، معارفی آوردند که مطابق با هوس اینها نبود یک عدّه را تکذیب میکردند، یک عدّه را هم میکشتند. در تفسیر المنار میگوید که استاد من یعنی محمد عبدو وقتی سفری کرده بود به اروپا بعضی از بزرگترین فلاسفه، فلسفهدانهای علم اخلاق اروپا گفتند الآن سخن از اخلاق و دین در اروپا خبری نیست. دین اینها همان قوّه است یعنی ﴿قد أفلح الیوم من استعلیٰ﴾ آن وقت به شیخ عبدو گفته بودند با گذشت جنگ جهانی اول و دوم و این جنگهای خانمانسوزِ ویراینگر خاورمیانه که هر روز استکبار جهانی مخصوصاً آمریکا و انگلیس راه میاندازند همین است که اگر یک چیزی مطابق با هوس اینها نبود ﴿فریقاً کذبوا و فریقاً یقتلون﴾ تا آنجایی که میتوانند میجنگند نشد که میگویند این حرفها ارتجاع است. اینها بنابراین متحرک به هوسند نه متحرک بالاراده. در این بخش از محل بحث فرمود ﴿و ما یتّبع أکثرهم إلاّ ظناً﴾ این تنوین ﴿ظناً﴾ تنوین تنکیر است برای تحقیر. آخر بعضی از ظنون است که قابل اعتناست. انسان زحمت کشیده، تلاش کرده، بالآخره از راههای دور یک مظنّهای پیدا کرده. بعضی از ظنون است که دم دستی است. این تنوین تنکیر، تقلیل، تحقیر ﴿ظناً﴾ برای همین است. صِرف یک گمان. آن هم گمان عالمانه نه. ﴿و ما یتّبع أکثرهم إلاّ ظَنّاً﴾ آن اقلّی که این ظن هم ندارند بلکه جزم برخلاف دارند منتها ﴿وجحدوا بها و استیقنتها أنفسهم ظلماً﴾ و کذا و کذا است. آنها مستکبرانه این کار را میکنند. اما اکثریشان این اینند. بعد فرمود ﴿إنّ الظنَّ لایغنی من الحق شیئاً﴾ ما گفتیم شما به حق باید دعوت بشوید. حق موجود است. حق مطلوب است. حق مجهول است. راه رسیدنش ممکن است. هادیانی هم هستند. این پنج اصل را به شما گفتیم. شما قبول دارید حق موجود است. قبول دارید حق مطلوب است. قبول دارید مجهول است، شفاف نیست. قبول دارید باید به دنبالش رفت. اما خودتان را معیار تشخیص قرار میدهید و مظنّهتان را راهنما میدانید و میلتان را هم میزان الحقیقه. هرچه گمان کردید این میشود تشخیص. هرچه مطابق با میل شماست میشود میزان الحقیقه. این میبینید دماسنج چه کار میکند این دما سنج روشن میکند که درجه حرارت چقدر است دیگر. این طب سنج همین کار را میکند. فرمود این هوس شما مثل دماست، دماسنج است. این میزان الحقیقه است هر چه مطابق میل شما بود میشود حق. هرچه مطابق میل شما نبود میشود باطل. بنابراین شما با این معیار حرکت کردید چیزی هم گیرتان نیامده ﴿إنّ الظنَّ لایغنی من الحق شیئاً﴾ شما را بینیاز نمیکند. آن کسی که به دنبال حق حرکت کرده حالا شده غنی. چون حق را دارد، به همراه دارد «و طاعته غناء» اگر کسی پیروی حق کرده است: إنّ العلم یغنى من الحق شیئاً، إنّ القرآن یغنى من الحق شیئاً، إنّ السنّة یغنى من الحق شیئاً، إنَّ حجت الله تغنى من الحق شیئاً و اما ﴿إنّ الظنّ لایغنی من الحق شیئاً﴾ اگر کسی تابع وحی بود، تابع برهان بود، تابع قرآن بود، تابع سنت معصومین بود یغنى من الحق شیئاً. میشود «طاعته غناء» نشد خسر الدنیا و الآخره فرمود ﴿إنّ الظنّ لایغنی من الحق شیئاً﴾ بعد فرمود در بخشهای علمی هرچه، کاری کردید خدا علیم است، در بخشهای عملی هرچه کردید خدا علیم است ﴿إنّ الله علیم بما یفعلون﴾ مطلب دیگر این است که اینکه فرمود ﴿أفمن یهدی إلی الحق أحَق أن یتّبع أمّن لایهدّی إلاّ أن یهدٰی﴾ یعنی خودش نیازمند به اهتداست. تا هدایت بشود وگرنه مهتدی نیست. این اطلاقش شامل هر دو گروه میشود. آن شامل، اطلاق ﴿أممن لایهدّی﴾. این ﴿لایهدّی﴾ یعنی ذاتاً مهتدی نیست. یا اصلاً مهتدی نشود میشود صَنَم و وَثَن. یا مهتدی بالغیر است مثل فرشتگان و قدیسین بشر و امثال ذلک. لذا آن مستثنا منه مطلق است این مستثنا قسم خاص را استثنا میکند و بین مستثنا و مستثنا منه هم هماهنگی است. ﴿أممن لایهدّی﴾ یعنی لایهتدی. این موجود، این معبود شما مهتدی نیست یا اصلاً مهتدی نیست مثل صَنَم و وَثَن. یا مهتدی هست بالغیر آن داخل در ﴿إلاّ أن یهدٰی﴾ است. بنابراین آنی که مهتدی نیست یا اصلاً مهتدی نشود یا مهتدی بشود بالغیر هیچکدام از اینها معبود نیستند. زیرا اینها بالقول المطلق لایملکون لأنفسهم نفعًا و لا ضرًا و لا موتًا و لا حیٰوتًا و لا نشورًا. آن آیاتی که فرمود اینها ﴿یعبدون من دون الله﴾ ﴿لایملکون لأنفسهم ضراً ولا نفعاً ولایملکون موتاً ولا حیاة و لانشورًا﴾ که این مطلق است که. اینطور نیست که شامل ملائکه یا قدیسین بشر نشود که. آنها هم لایملکون لأنفسهم نفعاً، لایملک لنفسی نفعاً و لاضراً. وجود مبارک رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) که از همه آنها کاملتر است همین دعا را میخواند که من به تو پناه میبرم، استغفار میکنم استغفار بندهای که ﴿لایملک لنفسه نفعاً ولا ضراً و لاموتاً و لا حیاتاً ولانشوراً﴾ بنابراین آن مستثنا منه مطلق است و یک قسمش در مستثنا استثنا شده است. و هر دو قسم را در بر میگیرد و آنهایی که مثل صَنَم و وَثَناند اینها در آن عدم اهتدایشان باقیاند. یک بیانی سیدنا الاستاد (رضوان الله علیه) دارد که هدایت هم با «لام» استعمال، متعدی میشود هم با «إلی». اینچنین نیست که اگر با «لام» متعدی شد به معنی تعلیل باشد این سخن حق است ولی نکتهٴ تعبیر چیه؟ نکتهٴ تعبیر در جایی که هدایت را با «إلی» ذکر میکنند بیان مقصد است. نکتهٴ تعبیر در جایی که با «لام» ذکر میشود تقویت و ؟ تعلیل است نه لام برای تعلیل باشد تا اشکال ایشان وارد بشود. ایشان فرمود آن جایی هم که هدایت با «لام» استعمال میشود معنای خاص خودش را دارد نه اینکه «لام» برای تعلیل باشد این بیان حق است اما این تفنّن در تعبیر، این تفاوت در تعبیر بنا بر رعایت آن نکات مستور است.
والحمد لله ربّ العالمین
احتجاجهای سهگانهٴ این بخش بر اساس محاوره است نه احتجاج ابتدایی
قیاس چه به صورت اقترانی، چه به صورت استثنایی بخواهد تقریر بشود مبادی او باید روشن باشد.
بسم الله الرحمن الرحیم
قُلْ هَلْ مِنْ شُرَکائِکُمْ مَنْ یَهْدِی إِلَی الْحَقِّ قُلِ اللَّهُ یَهْدِی لِلْحَقِّ أَ فَمَنْ یَهْدِی إِلَی الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ أَمَّنْ لایَهِدِّی إِلاّ أَنْ یُهْدی فَما لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ 35
وَ ما یَتَّبِعُ أَکْثَرُهُمْ إِلاَّ ظَنًّا إِنَّ الظَّنَّ لا یُغْنِی مِنَ الْحَقِّ شَیْئاً إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ بِما یَفْعَلُونَ 36
احتجاجهای سهگانهٴ این بخش بر اساس محاوره است نه احتجاج ابتدایی. قانون محاوره ادب خاص خود را دارد اولاً. با عاطفه و جاذبه همراه است ثانیاً. زیرا با مخاطبی همراه هست که قصد هدایت او را دارد. در این حجت سوم مانند حجت اول و دوم از آن مبادی حق کمک گرفته شده است. بالآخره قیاس چه به صورت اقترانی، چه به صورت استثنایی بخواهد تقریر بشود مبادی او باید روشن باشد. مورد قبول باشد. معقول باشد و مقبول. در جریان هدایت این اصول مقبول است و معقول. که حقّی در عالَم وجود دارد. اینطور نیست که حق در عالَم وجود نداشته باشد. باری به هر جهت باشد و این حقی که در عالم وجود دارد مطلوب هست یعنی فطرت انسان، طبع انسان، ساختار انسان او را میپذیرد و اگر احیاناً کسی بیراهه میرود از باب خطای در تطبیق است. آن را حق میداند. حالا اگر کسی عمرش را در یک راهی صرف کرده است برای اینکه آن را به عنوان یک کار خیر تلقّی کرده است. حالا در تشخیص اشتباه کرده است مطلب دیگر است. پس حق هم موجود است در عالم اولاً. هم مطلوب است ثانیاً. و هم مجهول است ثالثاً. اینطور نیست که در همهٴ مسائل حق معلوم باشد، در همه گرایشها حق معلوم باشد، در همهٴ مکتبها معلوم باشد، به صورت شفاف و بدیهی که حق با کدام مکتب است در همهٴ عملها هم حق بودن برخیها شفاف باشد، اینطور نیست. پس حق مجهول است ثالثاً. راه رسیدن به حق در عالم وجود دارد رابعاً. اینچنین نیست که حق در عالَم موجود باشد، مطلوب باشد و انسان در جستجوی او هست ولی راه نیست. چنین چیزی برای کسانی که مبدا را قبول کردند برهانشان، حد وسطشان این است که این کار مخالف حکمت است. مخالف حکمت است که حق را خدا بیافریند، موجود باشد و گرایش به حق را در نهاد انسانها تعبیه بکند، مطلوب باشد و راه رسیدن به او مجهول باشد، ولی دسترسی ممکن نباشد. معما باشد در عالم این نیست. این با عنایت الهی، با حکمت خدا سازگار نیست و اگر قبل از بحث معرفت حق باشد، توحید باشد و خداشناسی باشد آنهایی که معاذالله کاری با مبدا ندارند این را به عنوان یک مقدمهٴ حدسی قبول میکنند. نه مقدّمهٴ برهانی. میگویند عالَم دارد، حالا یا به طبیعت اسناد میهند یا به علل و عوامل دیگر میگویند عالَم منظّم است. چطور اگر یک میکروبی، یک ویروسی، یک دردی را پیدا، کشف کردند تمام نیروها را بسیج میکنند تا دارویش را کشف بکنند اگر به اینها بگویید آقا این همینجوری هست اصلاً بیدارو است، بیدرمان است. اصلاً باورشان نمیشود. میگویند مگر یک چیزی ممکن است دارو نداشته باشد. ممکن است یک مرض در عالَمِ باشد درمان پذیر نباشد. تمام نیروها را بسیج میکنند برای کشفش، معلوم میشود معتقدند یک نظمی در عالم هست دیگر. حالا باید به آن ناظم پی ببرند و متأسّفانه پی نمیبرند مطلبی دیگر است. پس برای موحد این مقدّمه برهانی است زیرا با حکمت خدا سازگار نیست. برای ملحد میتواند برهانی باشد روی مقدّمهٴ حدسی که این با نظم عالَم هماهنگ نیست. پس راهی هست، میماند راهنما. آن راهنما کیه؟ پس الحق موجودٌ، الحق مطلوب، والطریق إلیه مجهول والوصول إلیه ممکن لابد له من الهادى. آن هادی کیه؟ این سه، چهار مقدمه و مبدا مطوی که برخی از اینها بدیهند بعضیها بالقوة القریبة من الفعل بدیهند اینها در این احتجاج دخیلند لذا از هادی سخن به میان آمده است نه از وجود حق، نه از مطلوب بودن حق، نه از مجهول بودن راه، نه از امکان وصول. از آن چهار مقدّمه سخنی به میان نیامده. اینها مطوی است. یا بدیهی است یا بالقوة القریبة من الفعل بدیهی است. سخن از هادی است. ک هادی کیه؟ مثل اینکه در حجت اولی سخن از رازق بود برای اینکه رزق معلوم بود در سخن از حجّت دوم سخن از مُبدء و معید بود برای اینکه اصل خلقت که مشخص است. اعادهاش هم طبق براهین قبلی معلوم شد که بالآخره اگر معادی نباشد عالَم چیز باطلی است هر کس هر کاری کرد، کرد دیگر. اگر یک حسابی نباشد، یک کتابی نباشد، یک بهشت و دوزخی نباشد، یک پاداش و کیفری نباشد هر که هر کاری کرد، کرد. عادل و ظالم میشود سواء. موحّد و ملحد میشود سواء. برهان قرآن کریم هم این است که ﴿أفنجعل المسلمین کالمجرمین ما لکم کیف تحکمون﴾ اگر معادی نباشد معاذالله، موحّد و ملحد یکسانند. عادل و ظالم یکسانند. چون هر دو میمیرند، معدوم میشوند و لا میز فى الأعدام من حیث العدم. حالا معدوم که شدند اگر موحد معدوم شد ملحد هم معدوم شد عادل هم معدوم شد ظالم هم معدوم شد بین اینها امتیازی نیست که. اگر معادی نباشد معاذالله عادل و ظالم علی السواءاند. مجرم و متقی علی السواءاند. ﴿افنجعل المسلمین کالمجرمین ما لکم کیف تحکمون﴾ ﴿سواء محیاهم و مماتهم ساأ ما یحکمون﴾ خب طبق آن براهین پس مسئلهٴ معاد میشود ضروری. منتها دنبال معین جستجو میکنند که کی زمامدار معاد است در این حجت سوم هم همینطور است طبق آن سه، چهار مقدّمه، تمام آن راهها روشن است. عمده هادی است. میفرماید ﴿أفمن یهدی إلی الحق أحق أن یتّبع أمّن لایهدّی إلاّ أن یهدی﴾ این یک بخش، بخش دیگر این است که ما یک وقتی هدایت علمی میخواهیم که میخواهیم بفهمیم این مطلب ریاضی چهجور حل میشود این مطلب طبیعی چهجور حل میشود این مطلب پزشکی چهجور حل میشود. اینجا جای «أنظر إلی ما قال» است. انسان به مطلب علمی کار دارد. حالا گویندهاش هر کسی میخواهد باشد. ما با قائل که کار نداریم، با قول کار داریم. اینجا «أنظر إلی ما قال» است. یک وقتی سخن از هدایت است، سخن از پیروی است، سخن از سرسپردن است، سخن از پذیرش رهبری و زمامداری است، اینجا «أنظر إلی ما قال» وانظر الی من قال. حرف را خوب نگاه بکن یک، ببین کی گفته؟ این همان بیان نورانی امام صادق (سلام الله علیه) است که در ذیل آیهٴ سورهٴ عبس است. مرحوم کلینی نقل کرد و غالب شما هم این احادیث شریف را مستحضرید. آنجا که حضرت، خدای سبحان فرمود ﴿فلینظر الإنسان إلی طعامه﴾ انسان نگاه کند به غذای خودش غذایی که میخورد ببیند این غذا چیست. آنجا این حدیث نورانی را مرحوم کلینی نقل کرده ذیل این آیه. که وجود مبارک امام معصوم (سلام الله علیه) فرمود ﴿فلینظر الإنسان إلی طعامه﴾ هم طعام ظاهر را شامل میشود که حلال است، حرام است، سودمند است، زیانبار است، سمّی است، غیر سمی است. هم طعام باطن و غذای باطن را شامل میشود ای «فلینظر الإنسان إلی علمه یأخذ عمّن یأخذ» این علمی که میگیرد از کی میگیرد. حرف را از کی میشنود. چون میخواهد برابر این حرف حرکت بکند دیگر. ببیند از کی میگیرد. این طعام روح را از کی میگیرد. «فلینظر الإنسان إلی طعامه أى إلی علمه یأخذ عمّن یأخذ» پس هم «انظر إلی ما قال» هم أنظر إلی من قال. اینجاست که آن بیان نورانی حضرت امیر (سلام الله علیه) هست که آنهایی که گفتند لاحکم إلاّ لله فرمود «کلمة حقٍ یراد بها باطل» یک وقت است انسان بحثهای توحیدی دارد بله خب همه میگویند ﴿إن الحکم إلاّ لله﴾ خدای سبحان فرمود تنها حاکم جهان خداست خب این سخنی است حق. هر کس این سخن را میگوید کلام خدا را دارد برای دیگران بازگو میکند و حق است. یک وقتی چهار تا خوارج پشت سر حضرت امیر این شعار را میدهند که لا حکم إلاّ لله حضرت فرمود «کلمة حقٍ یراد بها باطل» شما منظورتان این نیست که حاکم حقیقی خداست. منظورتان این است که حکومت من باطل است. حکومتی در کار نیست. اینجاست که فرمود «کلمة حقٍ یراد بها الباطل» در اینگونه از موارد هم «أنظر إلی ما قال» هم انظر إلی من قال. چون شما میخواهید عمل بکنید، راه بیفتید، دنبال کی میخواهید راه بیفتید. اگر یک معادلهٴ ریاضی را کسی دارد یک جدولی را دارد برای شما حل میکند بسیار خوب چه کار دارید حالا که این ِآقا کیه، یک بیماری را دارد تشخیص میدهد حالا شما چه کاردارید این آقا کیه. شما که نمیخواهید پیروی و حرکت کنید که. یک وقتی میخواهید کارهای سیاسیتان، اجتماعیتان، تعلیم و تربیتتان را به روال او هماهنگ کنید اینجا هم «أنظر إلی ما قال» هم أنظر الی من قال. در این بخش ذات اقدس اِله میفرماید تنها کسی که مردم را به مقصد میرساند و تمام آن امور چهار، پنجگانه را به عهده دارد خداست. و اگر اولیای الهی، معصومان، اهل بیت (علیهم الصلاة وعلیهم السلام) مصداق تنزیلی این آیهاند برای این که اینها حرف خدا را میزنند از خودشان که ندارند که. اینها در مسائل دینی همهشان مثل وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم)اند که ﴿وماینطق عن الهویٰ ٭ إنْ هو إلاّ وحیٌ یوحیٰ﴾ اینطور نیست که معاذالله از خودشان بگویند که. خب اگر کسی معصوم شد یا «حسین منى و أنا من حسین» شد یا «أنا و علیٌ أبوا هذه الأمّة» شد یا «أنا و علىٌ من نفسٍ واحد» شد. بالآخره یک روحند. یا آنطوری که در زیارت جامعه کبیره آمده است که شما همهتان یک نورید بالآخره همهشان در این مجموعه ﴿وما ینطق عن الهوی ٭ إن هو إلاّ وحیٌ یوحی﴾ است. در مسائل اعتقادی، در مسائل دینی، در مسائل شریعت و منهاج بالآخره حرف خدا را میگویند نه از خودشان میگویند، نه از دیگری میگویند.
سئوال: یک بار فرمودید اگر پیامبر اسلام (صلّی الله علیه وآله وسلّم) بخواهد به صورت کتاب در پیاید قرآن میشود؟ خب همان است دیگر. ائمّهٴ دیگر هم همین جورند؟ جواب: بله چون اینها، در همین زیارت جامعه کبیره دارد که شما یک نور بودید حالا اینجا چهارده نفرند. واقعی اینهاست که یک نور دیگر فرمود شما نور واحد بودید، حقیقت واحد بودید، حالا در نشئهٴ کثرت به چهارده تن ظهور کردید. یک حقیقت است. حالا اگر این است چند تا روایت ذیل همین آیه است که لابد ملاحظه فرمودید که ما مردم را به حق دعوت میکنیم احتیاجی نداریم که از دیگران کمک بگیریم فقط از خدا مدد میگیریم. خب پس منظور از هادی تنها هدایت علمی نیست که با «أنظر إلی ما قال» تأمین بشود. هدایتهای علمی و عملی هست که در هدایتهای علمی و عملی هم «أنظر إلی ما قال» هم أنظر إلی من قال.
مطلب دیگر آن است که برخیها ممکن است که به یک حقّی سخن بگویند اما معتقد نیستند. در بحثهای قبلی هم ملاحظه فرمودید که عقیده، آن گره دوم است نه گره اول. یک وقت است یک کسی عالمانه حرف میزند ولی باور ندارد. این عقد اول را دارد. قضیه را عقد میگویند برای اینکه بین موضوع و محمول گره خورده است. وقتی کسی میگوید الف، باء است. این «است» گرهی است که موضوع و محمول را به هم میبندد. اینکه در منطق ملاحظه فرمودید: و تسمّی القضیة عقداً. سرّش همین است. برای اینکه بین موضوع و محمول گره خورده. اینها در محدودهٴ علم است. یک عالم متدیّن محصول این علم را با جان خود گره میزند میشود معتقد. این را بِهِش میگویند عقیده. این میشود عالم با عمل. برای اینکه علم را به جان خود گره زد. باور کرد، چون گره زد این جان همراه علم است اِلاّ نورٌ یقذفه الله فى قلب من یشاء برخیها فقط همان گره اول را دارند، یعنی بین موضوع و محمول را خوب رابطه برقرار میکنند خوب سخنرانی میکنند، حرف میزنند، کتاب مینویسند، اما باور نکردند. خب پس اگر کسی متکلم بالحق باشد، باور نکند یا باورش خیلی ضعیف باشد به عمل صالح منتهی نشود، یا به عمل برسد ولی عملش منافقانه باشد، هیچ کدام از اینها هدایت به حق نیست. برای اینکه باطل راهی به سوی حق نیست. حق یک راه خاص خودش را دارد و از راه مخصوص که صراط مستقیم است طی میشود، میگذرد، تنها کسی به حق دعوت میکند که به حق معتقد باشد، برابر حق عمل بکند و عملش هم خالصانه باشد و دعوتش هم خالصانه باشد. بالذات ذات اقدس اِله است که خودش علی صراط مستقیم است ﴿إنّ ربّی علی صراط مستقیم﴾ یعنی کارهای خدا مستقیم است. او بر منهاج عدل رفتار میکند ﴿و لا یظلم ربک أحداً﴾ کار ذات اقدس اِله حق است، عدل است ﴿إنّ ربّی علی صراطٍ مستقیم﴾ است و مانند آن. چنین مبدئی اگر انسانهای کامل را بپروراند گذشته از اینکه مردم را از نظر هدایت به معنای ارائهٴ طریق راهنمایی میکنند هدایت به معنای ایصال به مطلوب را هم به عهده دارند اینها را به مقصد میرساند. این همان هدایتی است که در سورهٴ مبارکهٴ نور بیان کرده فرمود ﴿إن تطیعوه تهتدوا﴾ یا در سورهٴ صف، تغابن، در سورهٴ تغابن فرمود ﴿و من یومن بالله یهدِ قلبه﴾ اگر کسی به خدا ایمان بیاورد خدا قلبش را هدایت میکند. این هدایت که هدایت تشریعی نیست چون هدایت تشریعی همان است که ﴿هدیً للناس﴾ است و این شخص فهمید و پذیرفت و عمل کرد و مؤمن شد. فرمود پاداش ایمان شما این است که شما را به مقصد میرساند. اصلاً از گناه بدتان میآید. به مقصد میرسید، بتدریج یکی پس از دیگری برای شما روشن میشود. اینها در دورن دل انسانها به صورت مطوی هست. انبیا(علیهمالسلام) که «یثیروا لهم دفائن العقول» اند این چیزها را میشکافند. یک مقدار گرد و غبار را، خاکها را برطرف میکنند به انسان نشان میدهند میگویند اینها هست یا نه؟ میگوید بله هست. میگویند حالا که این مبادی را قبول کردی هادی اینها کیه؟ اینچنین نیست که مبادی و مقدمات را از خارج به بشر بیاموزانند تا بشر بگوید که، در کلّ واحد بگوید هذا أوّل الکلام هذا أوّل الکلام هذا أوّل الکلام. الحق موجود أم لا؟ هذا أوّل الکلام. الحق مطلوب أم لا؟ هذا أوّل الکلام. الحق مجهول أم لا؟ هذا أوّل الکلام. الطریق إلی الحق مجهول. هذا أوّل الکلام. اینها نیست همهٴ اینها بدیهی است برای مردم. و اگر احیاناً شفاف نیست برای اینکه یک مقدار غفلت رویش را گرفته. این تعلیمها و این موعظههایی که انبیا(علیهمالسلام) دارند کارش این است که این گرد و غبار را رفت و رو میکنند «یثیروا لهم دفائن العقول» میشود آن دفینهها و آن گنجینههای درونی روشن میشود. حالا که روشن شد اینها را شکوفا میکنند چه جوری شکوفا میکنند؟ یک چیزی را ضمیمهٴ اینها میکنند نتیجه میدهد. اینکه میگویند سئوال و جواب اثر دارد همین است. اینها زمینه را فراهم میکنند تا از طرف وحی الهی یک چیزهایی ضمیمهٴ این بشود و اینها بازده خوبی داشته باشد. این احتجاجها این سِمَت را دارند. لذا با جاذبه همراه است. به عنوان سئوال و جواب همراه است از یک سو، تعیین و تکلیف نمیکنند نمیگویند حتماً این را قبول بکنید، لفظی را میگویند که معنایش این است که حتماً این را قبول بکنید. ولی آن «حتماً قبول بکنید» را نمیگویند. یک کلمهای میگویند که پیامش قبول حتمی است ولی آهنگش آهنگ انتخاب است مثل ﴿و إنّا وإیّاکم لعلی هدیً أو فی ضلال مبین﴾ خب وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلم﴾ این دیگر علی بینة من الله بود خدا به او گفت ﴿إنّک لعلی هدی مستقیم﴾ اما در مقام گفتگو و محاوره به مشرکان حجاز میفرماید بالآخره یا حق با ماست یا با شما دیگر. یا ما هدایتیم یا شما. یا ما با ضلالتیم یا با شما. این ادب محاوره است که با جاذبه و عاطفه همراه است ﴿إنّا أو إیّاکم لعلی هدیً أو فی ضلال مبین﴾ اینجا هم همین است. اینجا فرمود به اینکه ﴿من یهدی إلی الحق أحقّ أن یتّبع أمّن لایهدی إلاّ أن یهدی﴾ اینجا دیگر جای اَحَق نیست به حسب ظاهر. اینجا جای حتمی است اینجا جای قطعی است یعنی کسی که بالذات هدایت بکند بالضروره او هادی است. او هم مقدم است. اما نمیفرماید بالضروره، نمیفرماید قطعاً، نمیفرماید حتماً، میفرماید به اینکه این اَحَق است یا نه؟ یعنی انتخابش با شماست شما کدام را ترجیح میدهید. وقتی انسان بهل باطنش، به درون این نه باطن مصطلح، یک مقدار تدبّر میکند میگوید این افعل، افعل تعیینی است نه تفضیلی. یعنی خود طرف میفهمد. منتها لفظش لفظ ترجیح است که انتخاب با شماست. کدام را انتخاب میکنید. با لفظ ترجیح ذکر میکند ولی معنا تعیین است نه ترجیح. مثل همان افعل تفضیل سورهٴ احزاب ﴿أولوا الأرحام بعضهم أولی ببعض﴾ این یعنی حتماً نه یعنی رجحاناً. اگر افعل تعیین را به جای افعل تفضیل به کار ببرند یعنی حتمی است و اگر افعل تفضیل را به جای افعل تعیین به کار ببرند یعنی اینجا جای عاطفه و جاذبه و نرمرفتاری و نرمخویی و با گذشت و با ادای محاوره همراه است. وگرنه در بحثهای علمی کسی مسامحه نمیکند. که بنابراین خود طرف میفهمد که این افعل، افعل تعیین است منتها مثل آن، اینجا ﴿إنّا أو إیّاکم لعلی هدیً أو فی ضلال مبین﴾ از همین قبیل است. منتها با ادب محاوره همراه است. اینجا فرمود ﴿أفمن یهدی إلی الحق أَحَق أن یتّبع أمّن لایهدّی إلاّ أن یهدی﴾ بعد در پایان فرمود ﴿فما لکم کیف تحکمون﴾ مبادا خیال کنید که این همهجا تخییر است همهجا بالآخره حرف نهایی این است چهجور شما دارید حکم میکنید؟ ادب گفتگو یک حساب است آن پیام قاطع حساب دیگر است. بعد هم فرمود به اینکه ﴿و ما یتبع أکثرهم إلاّ ظناً﴾ اینها در مسائل علمی ظنمداراند. در مسائل عملی هوس محورند. در سورهٴ مبارکهٴ نجم به هر دو قسمت اشاره کرده است. آیهٴ 23 سورهٴ مبارکهٴ نجم این است ﴿إن هی إلاّ أسماء سمّیتموها أنتم و آبائکم ما أنزل الله بها من سلطان إنّ یتّبعون إلاّ الظنّ و ما تهوی الأنفس﴾ اینها در بخشهای علمی برابر با گمان حرکت میکنند نه جزم و یقین. در بحثهای عملی برابر با عقل عملی و محبت الهی و امثال اینها حرکت نمیکنند برابر با هوسند. پس عدّهای متحرک بالهوساند. حیوان این است نه متحرک بالإراده. متحرک بالإراده انسان است. اگر اراده درست معنا بشود. حیوان متحرک بالهوس است. یعنی آنجایی که یک حیوان لگد میاندازد دلیلی ندارد. آنجایی که به یک علفی حمله میکند دلیلی ندارد. از او سئوال بکنیدکه خب بالآخره این علف که مال صاحبت نیست، مال این باغ نیست، مال جای دیگر است. میگوید من چه کار دارم که علف کجا است، مال کیه، من چه کار دارم این جایی که لگد زدم این ظرفی است بلوری. من لگدم را میزنم خب این متحرک بالهوس است و اگر کسی خواست این بیان نورانی امام باقر (سلام الله علیه) که به جابر فرمود خودتان را بر قرآن عرضه کنید همین است یعنی در بحثهای اصولی ملاحظه فرمودید برای تشخیص حجیت خبر واحد چه معارض داشته باشد چه نداشته باشد انسان باید روایت را بر قرآن عرضه کند چون مثل قرآن کسی حرف نمیزند و اما مثل روایت حرف میزنند. در آنجا نفرمودند اگر یک روایتی مخالف با قرآن بود فاضربوه علی الجدار. اینجا هم محترمانه به آنها گفتند اگر دیدید کارهایتان مخالف با قرآن است، مطابق با قرآن نیست سرتان را به دیوار بکوبید. این عرض بر قرآن معنایش همین است دیگر. اگر سرت را به دیوار کوبیدی کم کم چهار تا قطره اشک میریزی و روبراه میشوی. خب خودت را عرضه کن بر قرآن. اگر مخالف قرآن بودی چه کار بکن فاضربوه علی الجدار دیگر. و این آدم را میسازد. یکی دو بار که سرش را به دیوار بزند تنهایی، کم کم تربیت میشود. خب پس بنابراین اینکه واقع کسی میگوید که من هرچه دلم میخواهد میکنم این همین است دیگر. این اینچنین نیست که قرآن بخواهد مثلاً یک کسی را سبّ و لعن بکند، فحش بگوید که، اینکه میفرماید ﴿إن هم إلاّ کالأنعام بل هم أضل﴾ اینها متحرک بالهوساند نه متحرک بالاراده. این کسی که میگوید من هر چه دلم میخواهد میکنم. هر چه دلم بخواهد میگویم همین است. فرمود اینها در مسائل نظری، علم و قطعی ندارند فقط گرفتار مظنّهاند. در مسائل عملی هم برابر هوس کار میکنند ﴿إن یتّبعون إلاّ الظّنّ﴾ در بخشهای علمی. ﴿و ما تهوی الأنفس﴾ در بخشهای عملی. آن وقت کارشان هم تنها این نیست که مثلاً حالا بگویند من این مد را دوست دارم چون میپسندم، این بازی را دوست دارم، این طرز زندگی را دوست دارم تنها در این جاها خلاصه نمیشود تا ما بگوییم مثلاً مسائل شخصی است و قابل اغماض است. اینها دست به کشتار میزنند برابر ﴿إن یتّبعون إلاّ الظّنّ﴾ و برابر ﴿وما تهوی الأنفس﴾ . در آیهٴ 70 سورهٴ مبارکهٴ مائده این است که ﴿لقد أخذنا میثاق بنیإسرائیل و أرسلنا إلیهم رسلاً کلّما جائهم رسول بما لاتهویٰ أنفسهم فریقاً کذّبوا و فریقاً یقتلون﴾ هر وقت انبیا آمدند حرفهایی زدند، معارفی آوردند که مطابق با هوس اینها نبود یک عدّه را تکذیب میکردند، یک عدّه را هم میکشتند. در تفسیر المنار میگوید که استاد من یعنی محمد عبدو وقتی سفری کرده بود به اروپا بعضی از بزرگترین فلاسفه، فلسفهدانهای علم اخلاق اروپا گفتند الآن سخن از اخلاق و دین در اروپا خبری نیست. دین اینها همان قوّه است یعنی ﴿قد أفلح الیوم من استعلیٰ﴾ آن وقت به شیخ عبدو گفته بودند با گذشت جنگ جهانی اول و دوم و این جنگهای خانمانسوزِ ویراینگر خاورمیانه که هر روز استکبار جهانی مخصوصاً آمریکا و انگلیس راه میاندازند همین است که اگر یک چیزی مطابق با هوس اینها نبود ﴿فریقاً کذبوا و فریقاً یقتلون﴾ تا آنجایی که میتوانند میجنگند نشد که میگویند این حرفها ارتجاع است. اینها بنابراین متحرک به هوسند نه متحرک بالاراده. در این بخش از محل بحث فرمود ﴿و ما یتّبع أکثرهم إلاّ ظناً﴾ این تنوین ﴿ظناً﴾ تنوین تنکیر است برای تحقیر. آخر بعضی از ظنون است که قابل اعتناست. انسان زحمت کشیده، تلاش کرده، بالآخره از راههای دور یک مظنّهای پیدا کرده. بعضی از ظنون است که دم دستی است. این تنوین تنکیر، تقلیل، تحقیر ﴿ظناً﴾ برای همین است. صِرف یک گمان. آن هم گمان عالمانه نه. ﴿و ما یتّبع أکثرهم إلاّ ظَنّاً﴾ آن اقلّی که این ظن هم ندارند بلکه جزم برخلاف دارند منتها ﴿وجحدوا بها و استیقنتها أنفسهم ظلماً﴾ و کذا و کذا است. آنها مستکبرانه این کار را میکنند. اما اکثریشان این اینند. بعد فرمود ﴿إنّ الظنَّ لایغنی من الحق شیئاً﴾ ما گفتیم شما به حق باید دعوت بشوید. حق موجود است. حق مطلوب است. حق مجهول است. راه رسیدنش ممکن است. هادیانی هم هستند. این پنج اصل را به شما گفتیم. شما قبول دارید حق موجود است. قبول دارید حق مطلوب است. قبول دارید مجهول است، شفاف نیست. قبول دارید باید به دنبالش رفت. اما خودتان را معیار تشخیص قرار میدهید و مظنّهتان را راهنما میدانید و میلتان را هم میزان الحقیقه. هرچه گمان کردید این میشود تشخیص. هرچه مطابق با میل شماست میشود میزان الحقیقه. این میبینید دماسنج چه کار میکند این دما سنج روشن میکند که درجه حرارت چقدر است دیگر. این طب سنج همین کار را میکند. فرمود این هوس شما مثل دماست، دماسنج است. این میزان الحقیقه است هر چه مطابق میل شما بود میشود حق. هرچه مطابق میل شما نبود میشود باطل. بنابراین شما با این معیار حرکت کردید چیزی هم گیرتان نیامده ﴿إنّ الظنَّ لایغنی من الحق شیئاً﴾ شما را بینیاز نمیکند. آن کسی که به دنبال حق حرکت کرده حالا شده غنی. چون حق را دارد، به همراه دارد «و طاعته غناء» اگر کسی پیروی حق کرده است: إنّ العلم یغنى من الحق شیئاً، إنّ القرآن یغنى من الحق شیئاً، إنّ السنّة یغنى من الحق شیئاً، إنَّ حجت الله تغنى من الحق شیئاً و اما ﴿إنّ الظنّ لایغنی من الحق شیئاً﴾ اگر کسی تابع وحی بود، تابع برهان بود، تابع قرآن بود، تابع سنت معصومین بود یغنى من الحق شیئاً. میشود «طاعته غناء» نشد خسر الدنیا و الآخره فرمود ﴿إنّ الظنّ لایغنی من الحق شیئاً﴾ بعد فرمود در بخشهای علمی هرچه، کاری کردید خدا علیم است، در بخشهای عملی هرچه کردید خدا علیم است ﴿إنّ الله علیم بما یفعلون﴾ مطلب دیگر این است که اینکه فرمود ﴿أفمن یهدی إلی الحق أحَق أن یتّبع أمّن لایهدّی إلاّ أن یهدٰی﴾ یعنی خودش نیازمند به اهتداست. تا هدایت بشود وگرنه مهتدی نیست. این اطلاقش شامل هر دو گروه میشود. آن شامل، اطلاق ﴿أممن لایهدّی﴾. این ﴿لایهدّی﴾ یعنی ذاتاً مهتدی نیست. یا اصلاً مهتدی نشود میشود صَنَم و وَثَن. یا مهتدی بالغیر است مثل فرشتگان و قدیسین بشر و امثال ذلک. لذا آن مستثنا منه مطلق است این مستثنا قسم خاص را استثنا میکند و بین مستثنا و مستثنا منه هم هماهنگی است. ﴿أممن لایهدّی﴾ یعنی لایهتدی. این موجود، این معبود شما مهتدی نیست یا اصلاً مهتدی نیست مثل صَنَم و وَثَن. یا مهتدی هست بالغیر آن داخل در ﴿إلاّ أن یهدٰی﴾ است. بنابراین آنی که مهتدی نیست یا اصلاً مهتدی نشود یا مهتدی بشود بالغیر هیچکدام از اینها معبود نیستند. زیرا اینها بالقول المطلق لایملکون لأنفسهم نفعًا و لا ضرًا و لا موتًا و لا حیٰوتًا و لا نشورًا. آن آیاتی که فرمود اینها ﴿یعبدون من دون الله﴾ ﴿لایملکون لأنفسهم ضراً ولا نفعاً ولایملکون موتاً ولا حیاة و لانشورًا﴾ که این مطلق است که. اینطور نیست که شامل ملائکه یا قدیسین بشر نشود که. آنها هم لایملکون لأنفسهم نفعاً، لایملک لنفسی نفعاً و لاضراً. وجود مبارک رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) که از همه آنها کاملتر است همین دعا را میخواند که من به تو پناه میبرم، استغفار میکنم استغفار بندهای که ﴿لایملک لنفسه نفعاً ولا ضراً و لاموتاً و لا حیاتاً ولانشوراً﴾ بنابراین آن مستثنا منه مطلق است و یک قسمش در مستثنا استثنا شده است. و هر دو قسم را در بر میگیرد و آنهایی که مثل صَنَم و وَثَناند اینها در آن عدم اهتدایشان باقیاند. یک بیانی سیدنا الاستاد (رضوان الله علیه) دارد که هدایت هم با «لام» استعمال، متعدی میشود هم با «إلی». اینچنین نیست که اگر با «لام» متعدی شد به معنی تعلیل باشد این سخن حق است ولی نکتهٴ تعبیر چیه؟ نکتهٴ تعبیر در جایی که هدایت را با «إلی» ذکر میکنند بیان مقصد است. نکتهٴ تعبیر در جایی که با «لام» ذکر میشود تقویت و ؟ تعلیل است نه لام برای تعلیل باشد تا اشکال ایشان وارد بشود. ایشان فرمود آن جایی هم که هدایت با «لام» استعمال میشود معنای خاص خودش را دارد نه اینکه «لام» برای تعلیل باشد این بیان حق است اما این تفنّن در تعبیر، این تفاوت در تعبیر بنا بر رعایت آن نکات مستور است.
والحمد لله ربّ العالمین
تاکنون نظری ثبت نشده است