- 420
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 35 تا 37 سوره انعام _ بخش دوم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 35 تا 37 سوره انعام _ بخش دوم"
- نزول دفعی در مقابل تدریج معنای بسیط در مقابل مرکب یا وحدت در مقابل کثرت است
- حقیقت قرآن روی آن وجود جمعی و بسیطش یکباره بر قلب مقدس پیغمبر(ص) نازل شده
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَ إِنْ کانَ کَبُرَ عَلَیْکَ إِعْراضُهُمْ فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تَبْتَغِیَ نَفَقًا فِی اْلأَرْضِ أَوْ سُلَّمًا فِی السَّماءِ فَتَأْتِیَهُمْ بِآیَةٍ وَ لَوْ شاءَ اللّهُ لَجَمَعَهُمْ عَلَی الْهُدی فَلا تَکُونَنَّ مِنَ الْجاهِلینَ ﴿35﴾ إِنَّما یَسْتَجیبُ الَّذینَ یَسْمَعُونَ وَ الْمَوْتی یَبْعَثُهُمُ اللّهُ ثُمَّ إِلَیْهِ یُرْجَعُونَ ﴿36﴾ وَ قالُوا لَوْ لا نُزِّلَ عَلَیْهِ آیَةٌ مِنْ رَبِّهِ قُلْ إِنَّ اللّهَ قادِرٌ عَلی أَنْ یُنَزِّلَ آیَةً وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ ﴿37﴾
نکاتی که در این دو آیه مانده است عبارت از این است که اگر قرآن کریم دو بار نازل شده باشد چه اینکه عدهای برآنند در نزول تدریجی مثل نزول دفعی و همچنین نزول دفعی مثل نزول تدریجی همهٴ مطالب نازل شده است در نزول تدریجی حوادثی پشتسر هم اتفاق میافتاد حالتهای گوناگونی پیاپی هم پدید میآمد و آیات متنوعی پشتسر هم نازل میشد همهٴ این معانی به طور دفعی در نزول دفعی بر پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نازل شده است یک وقت است که نزول دفعی در مقابل تدریج معنای بسیط در مقابل مرکب یا وحدت در مقابل کثرت است که این یک معنای عمیقی دارد که حقیقت قرآن روی آن وجود جمعی و بسیطش یکباره بر قلب مقدس پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نازل شد یک وقت هست که معنای نزول دفعی آن است که همهٴ این آیات، همهٴ این 114 سوره، همهٴ این شش هزار و اندی آیه به صورت یک کتاب دفعتاً نازل شده است به هر تقدیر همان طوری که در نزول تدریجی حالتی برای پیغمبر پدید آمد که در آن حالت غمگین میشد برای اینکه عدهای با اینکه بیمارند به داروی شفابخششان توجه نمیکنند حالت دیگر این بود که حضرت احساس دلتنگی میکرد ﴿یَضیقُ صَدْرُکَ﴾ حالت سوم غمگین بود که چرا این معارف پیشرفت نمیکند؟ و چرا ایشان ثواب تبلیغ و تعلیم الهی را نمیبرد و مانند آن طبق این حالتهای گوناگون آیات گوناگونی هم نازل میشد یکی ﴿فَلَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ عَلی آثارِهِمْ إِنْ لَمْ یُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَدیثِ أَسَفًا﴾ یکی هم ﴿نَعْلَمُ إِنَّهُ لَیَحْزُنُکَ﴾ یا ﴿یَضیقُ صَدْرُکَ بِما یَقُولُونَ﴾ یکی هم اینکه غمگین نباش برای اینکه تو سرانجام پیروزی آن نزول دفعی هم همهٴ این آیات یکجا نازل شد در همان نزول دفعی هم ﴿فَلا تَکُونَنَّ مِنَ الْجاهِلینَ﴾ با آن آیاتی که نهی از حزن و ضیق صدر و امثال ذلک میکند نازل شد در نزول تدریجی هم با فاصله نازل شد بَنابراین نمیشود گفت که چون در نزول دفعی پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) همهٴ این مطالب را میدانست بَنابراین جا برای این ندارد که خدا میفرماید: ﴿فَلا تَکُونَنَّ مِنَ الْجاهِلینَ﴾ برای اینکه او عالم بود, خب عالم بود این ﴿فَلا تَکُونَنَّ مِنَ الْجاهِلینَ﴾ هم در آن نزول دفعی بود این ﴿فَلا تَکُونَنَّ مِنَ الْجاهِلینَ﴾ با ﴿قَدْ نَعْلَمُ إِنَّهُ لَیَحْزُنُکَ﴾ با ﴿فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تَبْتَغِیَ نَفَقًا فِی اْلأَرْضِ﴾ همهٴ اینها یکجا نازل شد و همین معنا هم در طول بیش از بیست و اندی سال نازل شده است غرض آن است که یا معنای نزول دفعی همان معنای عمیق است که یک حقیقت بسیطی در قلب پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) تابید که همهٴ معارف قرآنی را زیرمجموعه خود دارد یا نه معنای غیر عمیق اوست یعنی این کتابی که 114 سوره دارد کتابگونه الفاظ، سُوَر، یکجا نازل شده است خب اگر این معنای غیر دقیق باشد پس هم آن حزن هم ضیق صدر هم ﴿کَبُرَ عَلَیْکَ إِعْراضُهُمْ﴾ هم ﴿لا تَکُونَنَّ مِنَ الْجاهِلینَ﴾ آن سه حالت با این نهی باهم نازل شد و چون تدریج مطابق دفع است کثرت مطابق آن وحدت است اگر در نزول تدریجی گفته بشود ﴿فَلا تَکُونَنَّ مِنَ الْجاهِلینَ﴾ دیگر جای این سوال نیست که خب پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) که در نزول دفعی عالم بود وقتی عالم شد دیگر چرا خدا میفرماید: ﴿فَلا تَکُونَنَّ مِنَ الْجاهِلینَ﴾ خب علم او با همین ﴿فَلا تَکُونَنَّ مِنَ الْجاهِلینَ﴾ همراه بود این ﴿فَلا تَکُونَنَّ مِنَ الْجاهِلینَ﴾ همراه آیات قبلی دفعتاً نازل شد در نزول تدریجی این ﴿فَلا تَکُونَنَّ مِنَ الْجاهِلینَ﴾ بعد از آنها به تدریج نازل شد این مطلب اول.
پرسش...
پاسخ: ثمرهاش پاسخ به آن سؤال است پیغمبری که در نزول دفعی میدانست چرا خدا به او فرمود: ﴿فَلا تَکُونَنَّ مِنَ الْجاهِلینَ﴾.
پرسش...
پاسخ: نه, علم است.
پرسش...
پاسخ: غرض آن است که در دفعی جنبهٴ اخبار است یعنی خدا به پیغمبر میفرماید یک چنین حوادثی که پس از دیگری برای تو پیش میآید اما در جریان تدریج این حوادثی که پس از دیگری پدید میآید پس این سوالی که در بحثهای قبل بعضی از آقایان میکردند که مگر در نزول دفعی پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) عالم نبود حالا که عالم بود پس چرا خدا فرمود: ﴿فَلا تَکُونَنَّ مِنَ الْجاهِلینَ﴾؟ پاسخش این خواهد بود.
مطلب دوم آن است که آیا وِزان جهنم هم وِزان بهشت است یا نه؟ بیانذلک این است که در بهشت هیچ انسانی که مشکل عِلمی یا عَملی داشته باشد راه ندارد هر کسی مشکل عِلمی یا عَملی داشت مطلبی را بد فهمیده بود یا به فهمیده بد عمل کرد این نقص عِلمی و عَملی در حال احتضار و جان کندن برطرف میشود نشد، در جریان برزخ و قبر برطرف میشود نشد، در هنگام برخواست از برزخ و ورود در ساهرهٴ قیامت برطرف میشود نشد، در آن پنجاه هزار سال برطرف میشود که این مشکل عِلمی و مشکل عَملی او جراحی شده تطهیر بشود وقتی ﴿وَ نَزَعْنا ما فی صُدُورِهِمْ مِنْ غِلِّ﴾ شد آنگاه وارد بهشت بشود بهشت نه جای جاهل است نه جای فاسق، تا انسان تطهیر نشد بهشت راه ندارد حالا یا با توبه تطهیر میشود یا با شفاعت تطهیر میشود یا با تحمل درد حال احتضار، حال جان کندن، فشار قبر پاک میشود یا با تحمل درد ساهرهٴ قیامت پاک میشود بالأخره تا این غدهها جراحی نشد انسان مطهر نشد به بهشت راه ندارد این دربارهٴ بهشت «مما لاریب فیه» است البته، علم هم درجاتی دارد عدل هم درجاتی دارد چه اینکه بهشت غُرَف مبنیهای دارد و «بعضها فوق بعض» دربارهٴ بهشت سخنی نیست عمده درباره جهنم است آیا کسانی که به جهنم میروند فضیلتهای عِلمی و عَملی داشتند منتها حالا یا معتقد نبودند یا مشکلات دیگر داشتند بالأخره باید به جهنم بروند آیا با نورانیت علم میروند؟ آیا با نورانیت فضایل اخلاقی میروند؟ بعضیها هستند که عالماند خب علم یک نوری است بعضیها هستند که گذشته از علم فضایل اخلاقی هم دارند اهل تواضع بودند اهل ایثار بودند اما آن ایمان و امثال آن را نداشتند آیا کسی که کافر است و به جهنم میرود با حفظ مقامات عِلمی و آن کمالات اخلاقی به جهنم میرود یا اینها را از او میگیرند اینها امانت بود و تو لایق چنین امانتی نبودی و از او میگیرند ظاهراً جهنم به این سبک دوم است یعنی همهٴ نورانیتهای عِلمی و عَملی از شخص گرفته میشود بر اساس تیرگی و تاریکی آن کفر دامنگیر ﴿ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ﴾ خواهد شد بعد به جهنم میرود آنگاه حسرتش و افسوساش این است که علم فراهم کرد و الآن جاهل است علمش به دیگری داده شد همان طوری که حسنات غیبت کننده از او گرفته میشود به غیبت شده مظلوم داده میشود حسنات یک عالم فاسق هم از او گرفته میشود و به دیگری داده میشود شاید یکی از مصادیق «اعوذبک من علم لا ینفع» این باشد به هر تقدیر گاهی انسان میبیند محصول عمر او در نامهٴ عمل دیگری است اینچنین نیست که یک عالم با حفظ نورانیت علم به جهنم برود جهنم را وجود مبارک امیرالموٴمنین(سلام الله علیه) آن طوری که در نهجالبلاغه آمده چنین ترسیم میکند «دَارٌ لَیْسَ فِیهَا رَحْمَةٌ» هیچ رحمتی در آنجا نیست خب قهراً [ناگزیر] جا برای کمالات عِلمی و عَملی هم نخواهد بود.
پرسش...
پاسخ: خب بله، علم یک نورانیت است منتها این چراغ را داشت و میگوید
«گزیدهتر برد کالا»
این چراغ را داشت مثل سارق مسلحی که برق را روشن میکند
«تا گزیدهتر برد کالا»
خب.
پرسش...
پاسخ: نه حالا پزشکی داشت، کشاورزی داشت, دامداری داشت، جراحی داشت دهها علوم عام المنفعه داشت.
پرسش...
پاسخ: اینها علوماند، حقاند و اگر حقاند، حسنهاند اینها که تعبدی نیستند که توسلیات هم هستند دیگر مگر فراهم کردنش واجب نیست ترکش معصیت نیست اگر کسی نرود طبیب بشود کشاورزی یاد بگیرد صنعت یاد بگیرد مهندسی یاد بگیرد جامعه بدون اینها خب جهنمی است دیگر اینها که واجبات تعبدی که نیست.
پرسش...
پاسخ: بله این علم کمال است این نور است.
پرسش...
پاسخ: آنکه متعلَق علم است خود این علم که این آقا یاد گرفت این نور است.
پرسش...
پاسخ: آن لذت علمی میبرد بله لذت علمی میبرد لذا در دنیا خیلی کار میتوانست بکند یک جراح عادلی هم بود منتها مسلمان نبود.
پرسش...
پاسخ: چرا علم نیست؟
پرسش...
پاسخ: آنکه دربارهٴ علم توحید سخن نیست این کمال هست واجب هم هست واجبات نظامیه است یعنی «ما یتوقف علیه نظام الانسانی» و واجب نظامی هم هست نه یعنی جنگی، واجبات نظامیه یعنی «ما یتوقف علیه نظام الامة الاسلامی» این یک، و واجب کفایی هم هست نه تعیینی و توسلی هم هست نه تعبدی و چون مطابق با طبیعت خدا آفرین است نور هست و حق منتهی این نورانیت و این حق بودنها در کنار یک ظلمت کفر اثر خود را از دست میدهد آیا این شخص طبیب کافری که علم صحیح دارد و محکمهاش به روی بینوایان باز بود منتها کافر بود چنین کسی با داشتن چنین کمالات به جهنم میرود یا این کمالات علمی و ایثار از او گرفته میشود؟
پرسش...
پاسخ: نه آن جاهل میشود فراموش میکند دیگر این شخص فراموش میکند الآن چیزی یادش نیست الآن اگر ذات اقدس الهی بخواهد به اندک حادثهای خب انسان فراموش میکند هر چه خوانده است محصول یک عمری با یک بیمهری خدا از یاد آدم گرفته میشود همان طوری که با یک عنایت همهٴ چیزهای لازم را ممکن است کسی بداند با یک بیمهری ممکن است همه چیز از یاد آدم برود آدم یک حصبه میگرفت بعد از او همه چیزها را فراموش میکرد غرض آن است که کمال بما انه کمال به داری نمیرود که «لَیْسَ فِیهَا رَحْمَةٌ» چه کمال علمی چه کمال عملی اگر این کمالات عِلمی و کمالات عَملی در کنار آن شجرهٴ طوبیٰ که ﴿أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَفَرْعُهَا فِی السَّماءِ﴾ اند یک توحید و معارف دین باشد رشد میکند اگر نباشد در کنار آن شجرهای که ﴿طَلْعُهَا کَأَنَّهُ رُؤُوسُ الشَّیَاطِینِ﴾ بود این کمالات رخت بر میبندد انسان یادش میرود آنگاه جاهلاً ظالماً که ﴿لا تُشْرِکْ بِاللّهِ إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظیمٌ﴾ با این دو رذیلت و سیّئه به جهنم میرود افسوس او بیشتر میشود.
پرسش...
پاسخ: آن کارهای کفرآمیزشان است مثلاً اعمال عبادیشان است اگر کسی عمری در برابر بت سجده بکند این ﴿کَسَرَابٍ بِقِیعَةٍ﴾ و اما اگر کافر عمری خدمات درمانی داشت این نور است این نور ممکن است در دنیا آثاری داشته باشد خوشنام باشد مرفه باش و مانند آن اما چون با آن ظلمت همراه است به خدا و قیامت معتقد نبود این کمالات از او گرفته میشود این امانتها را او بیجا مصرف کرد او حقشناس نبود به جای این نعمتهای الهی کفر ورزید این نعمتها از او گرفته میشود جاهلاً ظالماً به داری میرود که «لَیْسَ فِیهَا رَحْمَةٌ» این خطر است.
پرسش...
پاسخ: نه اعمال عادی که کفر را جبران نمیکند که آن برای مسلمانها هستند، موحدانند، معتقدان الهیاند، آنها اگر ﴿وَ آخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلاً صالِحًا وَ آخَرَ سَیِّئًا﴾ ارزیابی میشود ممکن است خدا ببخشد و عفو کند و مانند آن اما اگر کسی گرفتار ظلم عظیم بوده است کارهای آن ﴿ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ﴾ چهار تا مسئلهٴ تجربی دانستن چهار تا خدمات اجرایی انجام دادن که در برابر آن کفر محض ایستادگی نمیکند.
پرسش...
پاسخ: بسیار خب، همین خطرات تهدید میکند دیگر اینها مؤیّد است پس ممکن است اگر کسی یک معصیت کبیره کرده خداوند بعضی از علومی که به او داده از او بگیرد چه رسد به اینکه اکبر کبایر را عمری مرتکب شده باشد.
پرسش...
پاسخ: نه، مربوط به کفر نیست منتها کافر به جهنم میرود برای ابد و اما اگر کسی بخواهد به جهنم برود عملش مخلوط از سیّئات و حسنات باشد امید جبران هست آنکه امید جبرانش نیست کافر است وگرنه دیگران خب در همین حال احتضار در خود برزخ، در خود قیامت اینها تطهیر میشوند اما تحملش البته مشکل است.
پرسش: در مورد آلاجمعین گفته شده به جهنم میرود اما به خاطر سخاوتش نمیسوزد؟
پاسخ: این سخن تام نیست برای اینکه آن ﴿نارُ اللّهِ الْمُوقَدَةُ ٭ الَّتی تَطَّلِعُ عَلَی اْلأَفْئِدَةِ﴾ جایی برای سالم ماندن سخی نمیگذارد که خطوط کلی اولاً آن تاریخ مسلم نیست ثانیاً بحثها را باید مدار روایات برد که ارزش علمی داشته باشد نه تاریخی، روایات را هم باید مستقیماً باید اول برد در خدمت قرآن ببینیم مطابق قرآن است یا نه قرآن میفرماید کافر کسی است که ﴿نارُ اللّهِ الْمُوقَدَةُ ٭ الَّتی تَطَّلِعُ عَلَی اْلأَفْئِدَةِ﴾ و میفرماید در سورهٴ «نساء» که ﴿کُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُودًا غَیْرَها﴾ این «السنه» هم عاری از تخصیص است غرض آن است که دربارهٴ بهشت این روشن است که اگر کسی مشکل عِلمی یا مشکل عَملی داشت اینها در مقدمات قیامت یا در متن ساهرهٴ قیامت لکهگیری میشود شستشو میشود انسان پاک شده وارد عالمی میشود که ﴿لا لَغْوٌ فیها وَ لا تَأْثیمٌ﴾ دربارهٴ جهنم هم بهشرحایضاً [همچنین] یعنی اگر کسی مزیت عِلمی داشت مزیت عَملی داشت لکن گرفتار شرک و کفر بود به مقدار آن عِلم و عَملی که در دنیا فراهم کرده است بهرههای دنیایی میبرد یا مثلاً در حد تخفیف عذاب نسبت به او محبت میشود اما یکی پس از دیگری همهٴ این صحنهها از او گرفته میشود، میشود یک نفس جاهل ظالم آنگاه وارد داری میشود که «لَیْسَ فِیهَا رَحْمَةٌ».
مطلب بعدی آن است که
پرسش:... که هر کس وارد جهنم شد مقدم است که در آتش بسوزد؟
پاسخ: نه
پرسش...
پاسخ: نه آنها که در جهنم برزخی مِثل «حفرة من حفر النیران» میسوزد آنها که مخلّد نیستند حالا الآن تا روز قیامت خب فاصلهها هم فراوان است اگر کسی بد کرده است «حفرة من حفر النیران» است یقیناً پاک میشود مگر یک مسلمان چقدر گناه کرده است مخلّد بشود مسلمان با موحد که مخلّد نیست اینها به مقدار فسقشان میسوزند منتهی سوختن نه در برزخ قابل تحمل است نه در قیامت کبریٰ .
مطلب بعدی آن است که اینکه فرمود: ﴿وَ إِنْ کانَ کَبُرَ عَلَیْکَ إِعْراضُهُمْ فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تَبْتَغِیَ نَفَقًا فِی اْلأَرْضِ أَوْ سُلَّمًا فِی السَّماءِ فَتَأْتِیَهُمْ باِیَةٍ﴾ بعضیها اینچنین معنا کردند یعنی ﴿فَتَأْتِیَهُمْ باِیَةٍ﴾ «هی افضل من القرآن» این تفسیر ظاهراً ناصواب است برای اینکه با سیاق آیه هماهنگ نیست سیاق آیه این است که تو اگر هر کاری بخواهی بکنی بیاثر است برای اینکه عالیترین و کاملترین معجزه را ما به تو دادیم و اینها قبول نکردند فقط میماند اراده تکوینی خدا، خدا اگر بخواهد با قهر اینها را به ایمان بکشاند میتواند ولی فایده ندارد ﴿وَ لَوْ شاءَ اللّهُ لَجَمَعَهُمْ عَلَی الْهُدی﴾ چون اینها را به هدایت جمع نکرده است معلوم میشود نخواست «لکن التالی باطل فالمقدم مثله» چون همهشان به هدایت نرسیدند معلوم میشود خدا نخواست، نخواستن او هم عین حکمت است برای اینکه خدا اگر بخواهد افراد روی جبر ایمان بیاورند قدرت دارد اما اینکه کمال نیست فخررازی از همین قیاس استثنایی آن سیّئه جبر را برداشت میکند میگوید این آیه این ظاهر قرآن مطابق با برهان جبر را تأیید میکند بیانذلک این است که به تقریر ایشان میگوید، آیه میگوید: ﴿لَوْ شاءَ اللّهُ لَجَمَعَهُمْ عَلَی الْهُدی﴾ معلوم میشود یعنی ﴿لَوْ شاءَ اللّهُ لَجَمَعَهُمْ عَلَی الْهُدی﴾ «لَوْ شاءَ اللّهُ هدایتهم لهتدوا» چون اینها هدایت نشدند معلوم میشود خدا هدایت اینها را نخواست وقتی هدایت اینها را نخواست کفر اینها را خواست وقتی کفر اینها را خواست اینها در کفر میشوند مجهور و این حرفی است که مطابق با برهان است و قرآن هم همین حرف را ـ معاذالله ـ تأیید میکند این خلاصه حرف جناب فخررازی در تفسیرش است آنگاه فخررازی به خیال اینکه ظاهر قرآن همین مطلب را میگوید برهانی هم که وهمی تشکیل داده است میگوید آن برهان با این ظاهر قرآن مطابق است برهان عقلی که در جای خود ملاحظه فرمودید اختیار اثبات میکند هم بطلان جبر را هم استحالهٴ تفویض را اما ظاهر آیه غیر از آن است که ایشان برداشت کردهاند ظاهر آیه این است که چون در سراسر قرآن کریم این اصل کاملاً میتابد که خدا هدایت همگان را تشریعاً خواست که ﴿شَهْرُ رَمَضانَ الَّذی أُنْزِلَ فیهِ الْقُرْآنُ هُدًی لِلنّاسِ﴾ دعوت به هدایت که تشریعی که همگانی است مکرر در مکرر این جزء محکمات قرآن کریم است که ذات اقدس الهی افراد را به عنوان هدایت دعوت کرده است یعنی شرعاً همه را فرا خواند به دین و پذیرش شرعاً بر همه واجب است این هدایت تشریعی، هدایت تشریعی و دعوت تشریعی و اراده تشریعی آنست که شارع مقدس اراده کرده است که افراد با میل خود با اختیار خود این فضیلت را بپذیرند با میل خود و اختیار خود آن رذیلت را ترک کنند این معنای اراده تشریعی است در حالی که عصیان هم ممکن هست اما دربارهٴ اراده تکوینی از این آیه و آیات دیگری مشابه این کاملاً بر میآید که خداوند ارادهٴ هدایت نکرده است یعنی از افراد هدایت را تکویناً بخواهد اینچنین نیست این تا اینجا سخن فخررازی درست است عمده آن اشتباهی است که از این به بعد کردند خداوند تکویناً هدایت اینها را نخواسته است معنایش این نیست که تکویناً کفر اینها را خواسته است چون نقیض مشیت تکوینی کفر عدم مشیت تکوینی کفر است, عدم مشیت ایمان است نه مشیت الکفر بیانذلک این است یک وقت میگوییم خدا خواست که اینها تکویناً هدایت بشوند این را خدا نفی میکند میفرماید خداوند تکویناً اراده نکرده است که این کفار مؤمن باشند وگرنه بالجبر ایمان میآوردند پس ارادهٴ تکوینی خدا نسبت به هدایت اینها منتفی است اما نقیض این صادق است نقیض این آن است که خدا اراده نکرده است که اینها مؤمن باشند نه اراده کرده است که اینها کافر باشند نقیض ارادةُ الایمان عدم ارادةُ الایمان است نه ارادةُ الکفر خدا تکویناً نه اراده کرد اینها مؤمن باشند نه اراده کرد کافر باشند تکویناً اراده کرد اینها آزاد باشند انسان خُلِقَ مختاراً ممکن نیست انسان کاری را بیاراده انجام بدهد چه هزلش چه جدش همان طوری که دو دو تا سه یا پنج نخواهد بود صدور یک کاری از انسان بدون اراده مستحیل است انسان بخواهد کاری را بیاختیار انجام بدهد یک وقتی مورد فعل است مثل اینکه دست کسی را میگیرند از جایی به جایی دیگر بیرون میبرند در اینجا شخص مورد فعل است نه مصدر فعل، یک وقتی میخواهد کاری را انجام بدهد که مصدر فعل است چه کارش لعب باشد چه کارش جد باشد حتماً با اختیار و اراده هست خدا تکویناً اراده کرده است انسان آزاد باشد پس ارادةُ الهدایه تکویناً باطل، نقیض او ارادةُ الکفر نیست که مغالطه کرده فخررازی نقیض ارادةُ الهدایه عدم ارادة الهدایه است نه ارادةُ الکفر خدا تکویناً ارادة الهدایه ندارد ارادة الکفر هم ندارد اینها نقیض هم نیستند که قابل انتفا نباشند نه تکویناً اراده کرده است که همگان هدایت بشوند تا همگان بالجبر هدایت بشوند نه تکویناً ارادهٴ کفر کرده است تا تکویناً همگان بالجبر کافر بشوند بلکه تکویناً ارادةُ الحریه کردند اراده کرده است این آزاد باشد ﴿وَ هَدَیْناهُ النَّجْدَیْنِ﴾ ﴿قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکُمْ فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُرْ﴾ پس تکویناً خدا اراده کرده است انسان آزاد باشد تشریعاً او را به هدایت دعوت کرد خب ﴿وَ لَوْ شاءَ اللّهُ لَجَمَعَهُمْ عَلَی الْهُدی﴾ لکن التالی باطل فالمقدم مثله چون همگان هدایت نشدند معلوم میشود خدا نخواست که همگان بالجبر هدایت بشوند نه معنایش این است که پس خواست که کافر بشوند نقیض اراده کردن هدایت عدم اراده هدایت است نه ارادةُ الکفر نقیض «شاء الله ان یهدیهم، لم یشاء» است نه «شاء ان یکفروا» خب وقتی اینچنین شد پس در فصل ارادٴه تکوینی ذات اقدس الهی اراده کرده است انسانها آزاد باشند لذا هیچ ممکن نیست آزادی را از کسی بگیرد مگر اینکه آنجا شخص مورد فعل باشد نه مصدر فعل چون از بحث بیرون است همان طور که لباس کسی از جایی به جایی میرود دست کسی را بگیرند از جایی به جایی بیرون ببرند این شخص را بردند نه رفت این شخص مصدر فعل نیست مورد فعل است خب، اما تشریعاً البته او از او خواست که هدایت بشود ایمان بیاورد و کفر نیاورد آیه این است که ﴿لَوْ شاءَ اللّهُ﴾ تکویناً ﴿لَجَمَعَهُمْ عَلَی الْهُدی﴾ جبراً «لکن التالی باطل فالمقدم مثله» مقدم که باطل است معنایش این است که خدا تکویناً ارادةُ الهدایه نکرده است, نه ارادةُ الکفر کرده است بَنابراین مکتب امامیه به پیروان مکتب جبر میگوید: ﴿لا تَکُونَنَّ مِنَ الْجاهِلینَ﴾ اما آیه بعد ذات اقدس الهی میفرماید الآن اینها به جایی رسیدند که مردهاند ولی در بین این مردهها عدهای هستند که به ظاهر شناخته شده نیستند و قلب آنها در کِنانْ نیست در گوش آنها وَقْر نیست و مانند آن در همین سورهٴ مبارکهٴ «انعام» آیهٴ 25 قبلاً چنین گذشت ﴿وَ مِنْهُمْ مَنْ یَسْتَمِعُ إِلَیْکَ وَ جَعَلْنا عَلی قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً أَنْ یَفْقَهُوهُ وَ فی آذانِهِمْ وَقْرًا وَ إِنْ یَرَوْا کُلَّ آیَةٍ لا یُؤْمِنُوا بِها﴾ خب اگر کسی در اثر ابتلا به مکروهات و معاصی صغیره و آلودگی معاصی کبیره کم کم به اکبر کبایر آلوده شد و گفت: ﴿ِانْ هِیَ إِلاّ حَیاتُنَا الدُّنْیا﴾ بعد ـ معاذالله ـ وحی را اسطوره و افسانه میپندارد چنین کسی با چنین دیدی هر معجزهای را ببیند میگوید افسانه است لذا فرمود هر آیهای که بیاورند اینها ایمان نمیآورند ﴿وَ إِنْ یَرَوْا کُلَّ آیَةٍ لا یُؤْمِنُوا بِها حَتّی إِذا جاؤُکَ یُجادِلُونَکَ﴾ آنهایی هم که میآیند با تو سخن بگویند میآیند حرفهای خود را بزنند نه حرفهای تو را بشنوند بِنا براین ﴿فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تَبْتَغِیَ نَفَقًا فِی اْلأَرْضِ أَوْ سُلَّمًا فِی السَّماءِ فَتَأْتِیَهُمْ باِیَةٍ﴾ باز هم اثر ندارد چرا؟ چون در آیهٴ 25 همین سورهٴ «انعام» قبلاً خدا به پیغمبر ﴿وَ إِنْ یَرَوْا کُلَّ آیَةٍ لا یُؤْمِنُوا بِها﴾ هر معجزهای را ببینند ایمان نمیآورند برای اینکه اینها دین را افسانه میدانند در آن آیه اسبقش هم فرمود سرش این است که اینها آن اصل را قبول ندارند آیهٴ پنج این بود ﴿فَقَدْ کَذَّبُوا بِالْحَقِّ لَمّا جاءَهُمْ فَسَوْفَ یَأْتیهِمْ أَنْباءُ ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ﴾ اینها اصل ارتباط بشر با خدا را انکار کردند گفتند تنها فرشته با خدا ارتباط دارد وقتی کسی اصل را قبول نداشته باشد شما حالا روزانه بر اینها معجزه بیاور اینها که نمیپذیرند که آیهٴ پنج همین سورهٴ «انعام» این بود که ﴿فَقَدْ کَذَّبُوا بِالْحَقِّ﴾ آنگاه در آیهٴ چهارم فرموده بود که ﴿و ما تَأْتیهِمْ مِنْ آیَةٍ مِنْ آیاتِ رَبِّهِمْ إِلاّ کانُوا عَنْها مُعْرِضینَ﴾ چرا چون فقط ﴿فَقَدْ کَذَّبُوا بِالْحَقِّ﴾ اینها گفتند اصلاً ممکن نیست بشر با خدا رابطه داشته باشد رسالت و وحی را بپذیرد و از سوی خدا پیام بیاورد این اصل، حالا اگر کسی اصل را نپذیرفت زیرمجموعه او هم انکار میکند شما هر معجزهای را بیاورید اینها افسانه میدانند خب اگر ﴿قُلُوبُنا فی أَکِنَّةٍ مِمّا تَدْعُونا إِلَیْهِ﴾ شد و ﴿فی آذانِهِمْ وَقْرً﴾ شد تو اگر نقبی بزنی از دل زمین معجزه بیرون بکشی بیاثر است نردبان بگذاری از اوج آسمان معجزه نازل کنی بیاثر است نه اینکه ﴿فَتَأْتِیَهُمْ باِیَةٍ﴾ «هی افضل من قرآن» که آن فرض میآورد ﴿وَ لَوْ شاءَ اللّهُ لَجَمَعَهُمْ عَلَی الْهُدی فلا تَکُونَنَّ مِنَ الْجاهِلینَ﴾ سّرش این است که اینها مردهاند ﴿إِنَّما یَسْتَجیبُ الَّذینَ یَسْمَعُونَ وَ الْمَوْتی یَبْعَثُهُمُ اللّهُ ثُمَّ إِلَیْهِ یُرْجَعُونَ﴾.
«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمینَ»
- نزول دفعی در مقابل تدریج معنای بسیط در مقابل مرکب یا وحدت در مقابل کثرت است
- حقیقت قرآن روی آن وجود جمعی و بسیطش یکباره بر قلب مقدس پیغمبر(ص) نازل شده
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَ إِنْ کانَ کَبُرَ عَلَیْکَ إِعْراضُهُمْ فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تَبْتَغِیَ نَفَقًا فِی اْلأَرْضِ أَوْ سُلَّمًا فِی السَّماءِ فَتَأْتِیَهُمْ بِآیَةٍ وَ لَوْ شاءَ اللّهُ لَجَمَعَهُمْ عَلَی الْهُدی فَلا تَکُونَنَّ مِنَ الْجاهِلینَ ﴿35﴾ إِنَّما یَسْتَجیبُ الَّذینَ یَسْمَعُونَ وَ الْمَوْتی یَبْعَثُهُمُ اللّهُ ثُمَّ إِلَیْهِ یُرْجَعُونَ ﴿36﴾ وَ قالُوا لَوْ لا نُزِّلَ عَلَیْهِ آیَةٌ مِنْ رَبِّهِ قُلْ إِنَّ اللّهَ قادِرٌ عَلی أَنْ یُنَزِّلَ آیَةً وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ ﴿37﴾
نکاتی که در این دو آیه مانده است عبارت از این است که اگر قرآن کریم دو بار نازل شده باشد چه اینکه عدهای برآنند در نزول تدریجی مثل نزول دفعی و همچنین نزول دفعی مثل نزول تدریجی همهٴ مطالب نازل شده است در نزول تدریجی حوادثی پشتسر هم اتفاق میافتاد حالتهای گوناگونی پیاپی هم پدید میآمد و آیات متنوعی پشتسر هم نازل میشد همهٴ این معانی به طور دفعی در نزول دفعی بر پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نازل شده است یک وقت است که نزول دفعی در مقابل تدریج معنای بسیط در مقابل مرکب یا وحدت در مقابل کثرت است که این یک معنای عمیقی دارد که حقیقت قرآن روی آن وجود جمعی و بسیطش یکباره بر قلب مقدس پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نازل شد یک وقت هست که معنای نزول دفعی آن است که همهٴ این آیات، همهٴ این 114 سوره، همهٴ این شش هزار و اندی آیه به صورت یک کتاب دفعتاً نازل شده است به هر تقدیر همان طوری که در نزول تدریجی حالتی برای پیغمبر پدید آمد که در آن حالت غمگین میشد برای اینکه عدهای با اینکه بیمارند به داروی شفابخششان توجه نمیکنند حالت دیگر این بود که حضرت احساس دلتنگی میکرد ﴿یَضیقُ صَدْرُکَ﴾ حالت سوم غمگین بود که چرا این معارف پیشرفت نمیکند؟ و چرا ایشان ثواب تبلیغ و تعلیم الهی را نمیبرد و مانند آن طبق این حالتهای گوناگون آیات گوناگونی هم نازل میشد یکی ﴿فَلَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ عَلی آثارِهِمْ إِنْ لَمْ یُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَدیثِ أَسَفًا﴾ یکی هم ﴿نَعْلَمُ إِنَّهُ لَیَحْزُنُکَ﴾ یا ﴿یَضیقُ صَدْرُکَ بِما یَقُولُونَ﴾ یکی هم اینکه غمگین نباش برای اینکه تو سرانجام پیروزی آن نزول دفعی هم همهٴ این آیات یکجا نازل شد در همان نزول دفعی هم ﴿فَلا تَکُونَنَّ مِنَ الْجاهِلینَ﴾ با آن آیاتی که نهی از حزن و ضیق صدر و امثال ذلک میکند نازل شد در نزول تدریجی هم با فاصله نازل شد بَنابراین نمیشود گفت که چون در نزول دفعی پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) همهٴ این مطالب را میدانست بَنابراین جا برای این ندارد که خدا میفرماید: ﴿فَلا تَکُونَنَّ مِنَ الْجاهِلینَ﴾ برای اینکه او عالم بود, خب عالم بود این ﴿فَلا تَکُونَنَّ مِنَ الْجاهِلینَ﴾ هم در آن نزول دفعی بود این ﴿فَلا تَکُونَنَّ مِنَ الْجاهِلینَ﴾ با ﴿قَدْ نَعْلَمُ إِنَّهُ لَیَحْزُنُکَ﴾ با ﴿فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تَبْتَغِیَ نَفَقًا فِی اْلأَرْضِ﴾ همهٴ اینها یکجا نازل شد و همین معنا هم در طول بیش از بیست و اندی سال نازل شده است غرض آن است که یا معنای نزول دفعی همان معنای عمیق است که یک حقیقت بسیطی در قلب پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) تابید که همهٴ معارف قرآنی را زیرمجموعه خود دارد یا نه معنای غیر عمیق اوست یعنی این کتابی که 114 سوره دارد کتابگونه الفاظ، سُوَر، یکجا نازل شده است خب اگر این معنای غیر دقیق باشد پس هم آن حزن هم ضیق صدر هم ﴿کَبُرَ عَلَیْکَ إِعْراضُهُمْ﴾ هم ﴿لا تَکُونَنَّ مِنَ الْجاهِلینَ﴾ آن سه حالت با این نهی باهم نازل شد و چون تدریج مطابق دفع است کثرت مطابق آن وحدت است اگر در نزول تدریجی گفته بشود ﴿فَلا تَکُونَنَّ مِنَ الْجاهِلینَ﴾ دیگر جای این سوال نیست که خب پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) که در نزول دفعی عالم بود وقتی عالم شد دیگر چرا خدا میفرماید: ﴿فَلا تَکُونَنَّ مِنَ الْجاهِلینَ﴾ خب علم او با همین ﴿فَلا تَکُونَنَّ مِنَ الْجاهِلینَ﴾ همراه بود این ﴿فَلا تَکُونَنَّ مِنَ الْجاهِلینَ﴾ همراه آیات قبلی دفعتاً نازل شد در نزول تدریجی این ﴿فَلا تَکُونَنَّ مِنَ الْجاهِلینَ﴾ بعد از آنها به تدریج نازل شد این مطلب اول.
پرسش...
پاسخ: ثمرهاش پاسخ به آن سؤال است پیغمبری که در نزول دفعی میدانست چرا خدا به او فرمود: ﴿فَلا تَکُونَنَّ مِنَ الْجاهِلینَ﴾.
پرسش...
پاسخ: نه, علم است.
پرسش...
پاسخ: غرض آن است که در دفعی جنبهٴ اخبار است یعنی خدا به پیغمبر میفرماید یک چنین حوادثی که پس از دیگری برای تو پیش میآید اما در جریان تدریج این حوادثی که پس از دیگری پدید میآید پس این سوالی که در بحثهای قبل بعضی از آقایان میکردند که مگر در نزول دفعی پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) عالم نبود حالا که عالم بود پس چرا خدا فرمود: ﴿فَلا تَکُونَنَّ مِنَ الْجاهِلینَ﴾؟ پاسخش این خواهد بود.
مطلب دوم آن است که آیا وِزان جهنم هم وِزان بهشت است یا نه؟ بیانذلک این است که در بهشت هیچ انسانی که مشکل عِلمی یا عَملی داشته باشد راه ندارد هر کسی مشکل عِلمی یا عَملی داشت مطلبی را بد فهمیده بود یا به فهمیده بد عمل کرد این نقص عِلمی و عَملی در حال احتضار و جان کندن برطرف میشود نشد، در جریان برزخ و قبر برطرف میشود نشد، در هنگام برخواست از برزخ و ورود در ساهرهٴ قیامت برطرف میشود نشد، در آن پنجاه هزار سال برطرف میشود که این مشکل عِلمی و مشکل عَملی او جراحی شده تطهیر بشود وقتی ﴿وَ نَزَعْنا ما فی صُدُورِهِمْ مِنْ غِلِّ﴾ شد آنگاه وارد بهشت بشود بهشت نه جای جاهل است نه جای فاسق، تا انسان تطهیر نشد بهشت راه ندارد حالا یا با توبه تطهیر میشود یا با شفاعت تطهیر میشود یا با تحمل درد حال احتضار، حال جان کندن، فشار قبر پاک میشود یا با تحمل درد ساهرهٴ قیامت پاک میشود بالأخره تا این غدهها جراحی نشد انسان مطهر نشد به بهشت راه ندارد این دربارهٴ بهشت «مما لاریب فیه» است البته، علم هم درجاتی دارد عدل هم درجاتی دارد چه اینکه بهشت غُرَف مبنیهای دارد و «بعضها فوق بعض» دربارهٴ بهشت سخنی نیست عمده درباره جهنم است آیا کسانی که به جهنم میروند فضیلتهای عِلمی و عَملی داشتند منتها حالا یا معتقد نبودند یا مشکلات دیگر داشتند بالأخره باید به جهنم بروند آیا با نورانیت علم میروند؟ آیا با نورانیت فضایل اخلاقی میروند؟ بعضیها هستند که عالماند خب علم یک نوری است بعضیها هستند که گذشته از علم فضایل اخلاقی هم دارند اهل تواضع بودند اهل ایثار بودند اما آن ایمان و امثال آن را نداشتند آیا کسی که کافر است و به جهنم میرود با حفظ مقامات عِلمی و آن کمالات اخلاقی به جهنم میرود یا اینها را از او میگیرند اینها امانت بود و تو لایق چنین امانتی نبودی و از او میگیرند ظاهراً جهنم به این سبک دوم است یعنی همهٴ نورانیتهای عِلمی و عَملی از شخص گرفته میشود بر اساس تیرگی و تاریکی آن کفر دامنگیر ﴿ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ﴾ خواهد شد بعد به جهنم میرود آنگاه حسرتش و افسوساش این است که علم فراهم کرد و الآن جاهل است علمش به دیگری داده شد همان طوری که حسنات غیبت کننده از او گرفته میشود به غیبت شده مظلوم داده میشود حسنات یک عالم فاسق هم از او گرفته میشود و به دیگری داده میشود شاید یکی از مصادیق «اعوذبک من علم لا ینفع» این باشد به هر تقدیر گاهی انسان میبیند محصول عمر او در نامهٴ عمل دیگری است اینچنین نیست که یک عالم با حفظ نورانیت علم به جهنم برود جهنم را وجود مبارک امیرالموٴمنین(سلام الله علیه) آن طوری که در نهجالبلاغه آمده چنین ترسیم میکند «دَارٌ لَیْسَ فِیهَا رَحْمَةٌ» هیچ رحمتی در آنجا نیست خب قهراً [ناگزیر] جا برای کمالات عِلمی و عَملی هم نخواهد بود.
پرسش...
پاسخ: خب بله، علم یک نورانیت است منتها این چراغ را داشت و میگوید
«گزیدهتر برد کالا»
این چراغ را داشت مثل سارق مسلحی که برق را روشن میکند
«تا گزیدهتر برد کالا»
خب.
پرسش...
پاسخ: نه حالا پزشکی داشت، کشاورزی داشت, دامداری داشت، جراحی داشت دهها علوم عام المنفعه داشت.
پرسش...
پاسخ: اینها علوماند، حقاند و اگر حقاند، حسنهاند اینها که تعبدی نیستند که توسلیات هم هستند دیگر مگر فراهم کردنش واجب نیست ترکش معصیت نیست اگر کسی نرود طبیب بشود کشاورزی یاد بگیرد صنعت یاد بگیرد مهندسی یاد بگیرد جامعه بدون اینها خب جهنمی است دیگر اینها که واجبات تعبدی که نیست.
پرسش...
پاسخ: بله این علم کمال است این نور است.
پرسش...
پاسخ: آنکه متعلَق علم است خود این علم که این آقا یاد گرفت این نور است.
پرسش...
پاسخ: آن لذت علمی میبرد بله لذت علمی میبرد لذا در دنیا خیلی کار میتوانست بکند یک جراح عادلی هم بود منتها مسلمان نبود.
پرسش...
پاسخ: چرا علم نیست؟
پرسش...
پاسخ: آنکه دربارهٴ علم توحید سخن نیست این کمال هست واجب هم هست واجبات نظامیه است یعنی «ما یتوقف علیه نظام الانسانی» و واجب نظامی هم هست نه یعنی جنگی، واجبات نظامیه یعنی «ما یتوقف علیه نظام الامة الاسلامی» این یک، و واجب کفایی هم هست نه تعیینی و توسلی هم هست نه تعبدی و چون مطابق با طبیعت خدا آفرین است نور هست و حق منتهی این نورانیت و این حق بودنها در کنار یک ظلمت کفر اثر خود را از دست میدهد آیا این شخص طبیب کافری که علم صحیح دارد و محکمهاش به روی بینوایان باز بود منتها کافر بود چنین کسی با داشتن چنین کمالات به جهنم میرود یا این کمالات علمی و ایثار از او گرفته میشود؟
پرسش...
پاسخ: نه آن جاهل میشود فراموش میکند دیگر این شخص فراموش میکند الآن چیزی یادش نیست الآن اگر ذات اقدس الهی بخواهد به اندک حادثهای خب انسان فراموش میکند هر چه خوانده است محصول یک عمری با یک بیمهری خدا از یاد آدم گرفته میشود همان طوری که با یک عنایت همهٴ چیزهای لازم را ممکن است کسی بداند با یک بیمهری ممکن است همه چیز از یاد آدم برود آدم یک حصبه میگرفت بعد از او همه چیزها را فراموش میکرد غرض آن است که کمال بما انه کمال به داری نمیرود که «لَیْسَ فِیهَا رَحْمَةٌ» چه کمال علمی چه کمال عملی اگر این کمالات عِلمی و کمالات عَملی در کنار آن شجرهٴ طوبیٰ که ﴿أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَفَرْعُهَا فِی السَّماءِ﴾ اند یک توحید و معارف دین باشد رشد میکند اگر نباشد در کنار آن شجرهای که ﴿طَلْعُهَا کَأَنَّهُ رُؤُوسُ الشَّیَاطِینِ﴾ بود این کمالات رخت بر میبندد انسان یادش میرود آنگاه جاهلاً ظالماً که ﴿لا تُشْرِکْ بِاللّهِ إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظیمٌ﴾ با این دو رذیلت و سیّئه به جهنم میرود افسوس او بیشتر میشود.
پرسش...
پاسخ: آن کارهای کفرآمیزشان است مثلاً اعمال عبادیشان است اگر کسی عمری در برابر بت سجده بکند این ﴿کَسَرَابٍ بِقِیعَةٍ﴾ و اما اگر کافر عمری خدمات درمانی داشت این نور است این نور ممکن است در دنیا آثاری داشته باشد خوشنام باشد مرفه باش و مانند آن اما چون با آن ظلمت همراه است به خدا و قیامت معتقد نبود این کمالات از او گرفته میشود این امانتها را او بیجا مصرف کرد او حقشناس نبود به جای این نعمتهای الهی کفر ورزید این نعمتها از او گرفته میشود جاهلاً ظالماً به داری میرود که «لَیْسَ فِیهَا رَحْمَةٌ» این خطر است.
پرسش...
پاسخ: نه اعمال عادی که کفر را جبران نمیکند که آن برای مسلمانها هستند، موحدانند، معتقدان الهیاند، آنها اگر ﴿وَ آخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلاً صالِحًا وَ آخَرَ سَیِّئًا﴾ ارزیابی میشود ممکن است خدا ببخشد و عفو کند و مانند آن اما اگر کسی گرفتار ظلم عظیم بوده است کارهای آن ﴿ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ﴾ چهار تا مسئلهٴ تجربی دانستن چهار تا خدمات اجرایی انجام دادن که در برابر آن کفر محض ایستادگی نمیکند.
پرسش...
پاسخ: بسیار خب، همین خطرات تهدید میکند دیگر اینها مؤیّد است پس ممکن است اگر کسی یک معصیت کبیره کرده خداوند بعضی از علومی که به او داده از او بگیرد چه رسد به اینکه اکبر کبایر را عمری مرتکب شده باشد.
پرسش...
پاسخ: نه، مربوط به کفر نیست منتها کافر به جهنم میرود برای ابد و اما اگر کسی بخواهد به جهنم برود عملش مخلوط از سیّئات و حسنات باشد امید جبران هست آنکه امید جبرانش نیست کافر است وگرنه دیگران خب در همین حال احتضار در خود برزخ، در خود قیامت اینها تطهیر میشوند اما تحملش البته مشکل است.
پرسش: در مورد آلاجمعین گفته شده به جهنم میرود اما به خاطر سخاوتش نمیسوزد؟
پاسخ: این سخن تام نیست برای اینکه آن ﴿نارُ اللّهِ الْمُوقَدَةُ ٭ الَّتی تَطَّلِعُ عَلَی اْلأَفْئِدَةِ﴾ جایی برای سالم ماندن سخی نمیگذارد که خطوط کلی اولاً آن تاریخ مسلم نیست ثانیاً بحثها را باید مدار روایات برد که ارزش علمی داشته باشد نه تاریخی، روایات را هم باید مستقیماً باید اول برد در خدمت قرآن ببینیم مطابق قرآن است یا نه قرآن میفرماید کافر کسی است که ﴿نارُ اللّهِ الْمُوقَدَةُ ٭ الَّتی تَطَّلِعُ عَلَی اْلأَفْئِدَةِ﴾ و میفرماید در سورهٴ «نساء» که ﴿کُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُودًا غَیْرَها﴾ این «السنه» هم عاری از تخصیص است غرض آن است که دربارهٴ بهشت این روشن است که اگر کسی مشکل عِلمی یا مشکل عَملی داشت اینها در مقدمات قیامت یا در متن ساهرهٴ قیامت لکهگیری میشود شستشو میشود انسان پاک شده وارد عالمی میشود که ﴿لا لَغْوٌ فیها وَ لا تَأْثیمٌ﴾ دربارهٴ جهنم هم بهشرحایضاً [همچنین] یعنی اگر کسی مزیت عِلمی داشت مزیت عَملی داشت لکن گرفتار شرک و کفر بود به مقدار آن عِلم و عَملی که در دنیا فراهم کرده است بهرههای دنیایی میبرد یا مثلاً در حد تخفیف عذاب نسبت به او محبت میشود اما یکی پس از دیگری همهٴ این صحنهها از او گرفته میشود، میشود یک نفس جاهل ظالم آنگاه وارد داری میشود که «لَیْسَ فِیهَا رَحْمَةٌ».
مطلب بعدی آن است که
پرسش:... که هر کس وارد جهنم شد مقدم است که در آتش بسوزد؟
پاسخ: نه
پرسش...
پاسخ: نه آنها که در جهنم برزخی مِثل «حفرة من حفر النیران» میسوزد آنها که مخلّد نیستند حالا الآن تا روز قیامت خب فاصلهها هم فراوان است اگر کسی بد کرده است «حفرة من حفر النیران» است یقیناً پاک میشود مگر یک مسلمان چقدر گناه کرده است مخلّد بشود مسلمان با موحد که مخلّد نیست اینها به مقدار فسقشان میسوزند منتهی سوختن نه در برزخ قابل تحمل است نه در قیامت کبریٰ .
مطلب بعدی آن است که اینکه فرمود: ﴿وَ إِنْ کانَ کَبُرَ عَلَیْکَ إِعْراضُهُمْ فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تَبْتَغِیَ نَفَقًا فِی اْلأَرْضِ أَوْ سُلَّمًا فِی السَّماءِ فَتَأْتِیَهُمْ باِیَةٍ﴾ بعضیها اینچنین معنا کردند یعنی ﴿فَتَأْتِیَهُمْ باِیَةٍ﴾ «هی افضل من القرآن» این تفسیر ظاهراً ناصواب است برای اینکه با سیاق آیه هماهنگ نیست سیاق آیه این است که تو اگر هر کاری بخواهی بکنی بیاثر است برای اینکه عالیترین و کاملترین معجزه را ما به تو دادیم و اینها قبول نکردند فقط میماند اراده تکوینی خدا، خدا اگر بخواهد با قهر اینها را به ایمان بکشاند میتواند ولی فایده ندارد ﴿وَ لَوْ شاءَ اللّهُ لَجَمَعَهُمْ عَلَی الْهُدی﴾ چون اینها را به هدایت جمع نکرده است معلوم میشود نخواست «لکن التالی باطل فالمقدم مثله» چون همهشان به هدایت نرسیدند معلوم میشود خدا نخواست، نخواستن او هم عین حکمت است برای اینکه خدا اگر بخواهد افراد روی جبر ایمان بیاورند قدرت دارد اما اینکه کمال نیست فخررازی از همین قیاس استثنایی آن سیّئه جبر را برداشت میکند میگوید این آیه این ظاهر قرآن مطابق با برهان جبر را تأیید میکند بیانذلک این است که به تقریر ایشان میگوید، آیه میگوید: ﴿لَوْ شاءَ اللّهُ لَجَمَعَهُمْ عَلَی الْهُدی﴾ معلوم میشود یعنی ﴿لَوْ شاءَ اللّهُ لَجَمَعَهُمْ عَلَی الْهُدی﴾ «لَوْ شاءَ اللّهُ هدایتهم لهتدوا» چون اینها هدایت نشدند معلوم میشود خدا هدایت اینها را نخواست وقتی هدایت اینها را نخواست کفر اینها را خواست وقتی کفر اینها را خواست اینها در کفر میشوند مجهور و این حرفی است که مطابق با برهان است و قرآن هم همین حرف را ـ معاذالله ـ تأیید میکند این خلاصه حرف جناب فخررازی در تفسیرش است آنگاه فخررازی به خیال اینکه ظاهر قرآن همین مطلب را میگوید برهانی هم که وهمی تشکیل داده است میگوید آن برهان با این ظاهر قرآن مطابق است برهان عقلی که در جای خود ملاحظه فرمودید اختیار اثبات میکند هم بطلان جبر را هم استحالهٴ تفویض را اما ظاهر آیه غیر از آن است که ایشان برداشت کردهاند ظاهر آیه این است که چون در سراسر قرآن کریم این اصل کاملاً میتابد که خدا هدایت همگان را تشریعاً خواست که ﴿شَهْرُ رَمَضانَ الَّذی أُنْزِلَ فیهِ الْقُرْآنُ هُدًی لِلنّاسِ﴾ دعوت به هدایت که تشریعی که همگانی است مکرر در مکرر این جزء محکمات قرآن کریم است که ذات اقدس الهی افراد را به عنوان هدایت دعوت کرده است یعنی شرعاً همه را فرا خواند به دین و پذیرش شرعاً بر همه واجب است این هدایت تشریعی، هدایت تشریعی و دعوت تشریعی و اراده تشریعی آنست که شارع مقدس اراده کرده است که افراد با میل خود با اختیار خود این فضیلت را بپذیرند با میل خود و اختیار خود آن رذیلت را ترک کنند این معنای اراده تشریعی است در حالی که عصیان هم ممکن هست اما دربارهٴ اراده تکوینی از این آیه و آیات دیگری مشابه این کاملاً بر میآید که خداوند ارادهٴ هدایت نکرده است یعنی از افراد هدایت را تکویناً بخواهد اینچنین نیست این تا اینجا سخن فخررازی درست است عمده آن اشتباهی است که از این به بعد کردند خداوند تکویناً هدایت اینها را نخواسته است معنایش این نیست که تکویناً کفر اینها را خواسته است چون نقیض مشیت تکوینی کفر عدم مشیت تکوینی کفر است, عدم مشیت ایمان است نه مشیت الکفر بیانذلک این است یک وقت میگوییم خدا خواست که اینها تکویناً هدایت بشوند این را خدا نفی میکند میفرماید خداوند تکویناً اراده نکرده است که این کفار مؤمن باشند وگرنه بالجبر ایمان میآوردند پس ارادهٴ تکوینی خدا نسبت به هدایت اینها منتفی است اما نقیض این صادق است نقیض این آن است که خدا اراده نکرده است که اینها مؤمن باشند نه اراده کرده است که اینها کافر باشند نقیض ارادةُ الایمان عدم ارادةُ الایمان است نه ارادةُ الکفر خدا تکویناً نه اراده کرد اینها مؤمن باشند نه اراده کرد کافر باشند تکویناً اراده کرد اینها آزاد باشند انسان خُلِقَ مختاراً ممکن نیست انسان کاری را بیاراده انجام بدهد چه هزلش چه جدش همان طوری که دو دو تا سه یا پنج نخواهد بود صدور یک کاری از انسان بدون اراده مستحیل است انسان بخواهد کاری را بیاختیار انجام بدهد یک وقتی مورد فعل است مثل اینکه دست کسی را میگیرند از جایی به جایی دیگر بیرون میبرند در اینجا شخص مورد فعل است نه مصدر فعل، یک وقتی میخواهد کاری را انجام بدهد که مصدر فعل است چه کارش لعب باشد چه کارش جد باشد حتماً با اختیار و اراده هست خدا تکویناً اراده کرده است انسان آزاد باشد پس ارادةُ الهدایه تکویناً باطل، نقیض او ارادةُ الکفر نیست که مغالطه کرده فخررازی نقیض ارادةُ الهدایه عدم ارادة الهدایه است نه ارادةُ الکفر خدا تکویناً ارادة الهدایه ندارد ارادة الکفر هم ندارد اینها نقیض هم نیستند که قابل انتفا نباشند نه تکویناً اراده کرده است که همگان هدایت بشوند تا همگان بالجبر هدایت بشوند نه تکویناً ارادهٴ کفر کرده است تا تکویناً همگان بالجبر کافر بشوند بلکه تکویناً ارادةُ الحریه کردند اراده کرده است این آزاد باشد ﴿وَ هَدَیْناهُ النَّجْدَیْنِ﴾ ﴿قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکُمْ فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُرْ﴾ پس تکویناً خدا اراده کرده است انسان آزاد باشد تشریعاً او را به هدایت دعوت کرد خب ﴿وَ لَوْ شاءَ اللّهُ لَجَمَعَهُمْ عَلَی الْهُدی﴾ لکن التالی باطل فالمقدم مثله چون همگان هدایت نشدند معلوم میشود خدا نخواست که همگان بالجبر هدایت بشوند نه معنایش این است که پس خواست که کافر بشوند نقیض اراده کردن هدایت عدم اراده هدایت است نه ارادةُ الکفر نقیض «شاء الله ان یهدیهم، لم یشاء» است نه «شاء ان یکفروا» خب وقتی اینچنین شد پس در فصل ارادٴه تکوینی ذات اقدس الهی اراده کرده است انسانها آزاد باشند لذا هیچ ممکن نیست آزادی را از کسی بگیرد مگر اینکه آنجا شخص مورد فعل باشد نه مصدر فعل چون از بحث بیرون است همان طور که لباس کسی از جایی به جایی میرود دست کسی را بگیرند از جایی به جایی بیرون ببرند این شخص را بردند نه رفت این شخص مصدر فعل نیست مورد فعل است خب، اما تشریعاً البته او از او خواست که هدایت بشود ایمان بیاورد و کفر نیاورد آیه این است که ﴿لَوْ شاءَ اللّهُ﴾ تکویناً ﴿لَجَمَعَهُمْ عَلَی الْهُدی﴾ جبراً «لکن التالی باطل فالمقدم مثله» مقدم که باطل است معنایش این است که خدا تکویناً ارادةُ الهدایه نکرده است, نه ارادةُ الکفر کرده است بَنابراین مکتب امامیه به پیروان مکتب جبر میگوید: ﴿لا تَکُونَنَّ مِنَ الْجاهِلینَ﴾ اما آیه بعد ذات اقدس الهی میفرماید الآن اینها به جایی رسیدند که مردهاند ولی در بین این مردهها عدهای هستند که به ظاهر شناخته شده نیستند و قلب آنها در کِنانْ نیست در گوش آنها وَقْر نیست و مانند آن در همین سورهٴ مبارکهٴ «انعام» آیهٴ 25 قبلاً چنین گذشت ﴿وَ مِنْهُمْ مَنْ یَسْتَمِعُ إِلَیْکَ وَ جَعَلْنا عَلی قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً أَنْ یَفْقَهُوهُ وَ فی آذانِهِمْ وَقْرًا وَ إِنْ یَرَوْا کُلَّ آیَةٍ لا یُؤْمِنُوا بِها﴾ خب اگر کسی در اثر ابتلا به مکروهات و معاصی صغیره و آلودگی معاصی کبیره کم کم به اکبر کبایر آلوده شد و گفت: ﴿ِانْ هِیَ إِلاّ حَیاتُنَا الدُّنْیا﴾ بعد ـ معاذالله ـ وحی را اسطوره و افسانه میپندارد چنین کسی با چنین دیدی هر معجزهای را ببیند میگوید افسانه است لذا فرمود هر آیهای که بیاورند اینها ایمان نمیآورند ﴿وَ إِنْ یَرَوْا کُلَّ آیَةٍ لا یُؤْمِنُوا بِها حَتّی إِذا جاؤُکَ یُجادِلُونَکَ﴾ آنهایی هم که میآیند با تو سخن بگویند میآیند حرفهای خود را بزنند نه حرفهای تو را بشنوند بِنا براین ﴿فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تَبْتَغِیَ نَفَقًا فِی اْلأَرْضِ أَوْ سُلَّمًا فِی السَّماءِ فَتَأْتِیَهُمْ باِیَةٍ﴾ باز هم اثر ندارد چرا؟ چون در آیهٴ 25 همین سورهٴ «انعام» قبلاً خدا به پیغمبر ﴿وَ إِنْ یَرَوْا کُلَّ آیَةٍ لا یُؤْمِنُوا بِها﴾ هر معجزهای را ببینند ایمان نمیآورند برای اینکه اینها دین را افسانه میدانند در آن آیه اسبقش هم فرمود سرش این است که اینها آن اصل را قبول ندارند آیهٴ پنج این بود ﴿فَقَدْ کَذَّبُوا بِالْحَقِّ لَمّا جاءَهُمْ فَسَوْفَ یَأْتیهِمْ أَنْباءُ ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ﴾ اینها اصل ارتباط بشر با خدا را انکار کردند گفتند تنها فرشته با خدا ارتباط دارد وقتی کسی اصل را قبول نداشته باشد شما حالا روزانه بر اینها معجزه بیاور اینها که نمیپذیرند که آیهٴ پنج همین سورهٴ «انعام» این بود که ﴿فَقَدْ کَذَّبُوا بِالْحَقِّ﴾ آنگاه در آیهٴ چهارم فرموده بود که ﴿و ما تَأْتیهِمْ مِنْ آیَةٍ مِنْ آیاتِ رَبِّهِمْ إِلاّ کانُوا عَنْها مُعْرِضینَ﴾ چرا چون فقط ﴿فَقَدْ کَذَّبُوا بِالْحَقِّ﴾ اینها گفتند اصلاً ممکن نیست بشر با خدا رابطه داشته باشد رسالت و وحی را بپذیرد و از سوی خدا پیام بیاورد این اصل، حالا اگر کسی اصل را نپذیرفت زیرمجموعه او هم انکار میکند شما هر معجزهای را بیاورید اینها افسانه میدانند خب اگر ﴿قُلُوبُنا فی أَکِنَّةٍ مِمّا تَدْعُونا إِلَیْهِ﴾ شد و ﴿فی آذانِهِمْ وَقْرً﴾ شد تو اگر نقبی بزنی از دل زمین معجزه بیرون بکشی بیاثر است نردبان بگذاری از اوج آسمان معجزه نازل کنی بیاثر است نه اینکه ﴿فَتَأْتِیَهُمْ باِیَةٍ﴾ «هی افضل من قرآن» که آن فرض میآورد ﴿وَ لَوْ شاءَ اللّهُ لَجَمَعَهُمْ عَلَی الْهُدی فلا تَکُونَنَّ مِنَ الْجاهِلینَ﴾ سّرش این است که اینها مردهاند ﴿إِنَّما یَسْتَجیبُ الَّذینَ یَسْمَعُونَ وَ الْمَوْتی یَبْعَثُهُمُ اللّهُ ثُمَّ إِلَیْهِ یُرْجَعُونَ﴾.
«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمینَ»
تاکنون نظری ثبت نشده است