display result search
منو
عرفه، روز عرفان و عاشقی

عرفه، روز عرفان و عاشقی

  • 1 تعداد قطعات
  • 41 دقیقه مدت قطعه
  • 79 دریافت شده
سخنرانی از آیت الله محمد تقی مصباح یزدی با موضوع «عرفه، روز عرفان و عاشقی»، سال 1385

همان‌طور که مى‏دانید، امروز روز بسیار بزرگى است. در میان همه روزهاى مبارک و مقدس، این روز یک ویژگى‌هایى دارد که در سایر ایام، حتى در اعیاد شریفه و سایر ایام متبرکه به این پایه دیده نمى‏شود. بر اساس آنچه از روایات استفاده مى‏شود اهمیت توجه و نیایش با خداى متعال در این روز به‌قدرى است که فرموده‌اند: اگر روزه گرفتن باعث سستى در عبادت ودعا بشود، روزه نگیرید؛ با این‌که روزه یکى از بزرگترین عبادات است که: «الصّوم لى»؛ ولى امروز آن‌قدر دعا و توجه به خداى متعال مطلوب است که گفته‌اند: اگر روزه مانع مى‏شود، روزه را ترک کنید؛ به خصوص از هنگام زوال تا موقع غروب آفتاب، انواع دعاها و تسبیحاتى وارد شده که نشانه عظمت این روز و نزول برکات و رحمت‌هاى بى‏پایان از طرف خداى متعال بر بندگان شایسته اوست؛ و باز مى‏دانیم که در میان همه آموزه‏هاى دینى که در باره دعا و مناجات و توجه به خداى متعال وارد شده، کمتر دعایى، و شاید هیچ دعایى به‌اندازه دعاى عرفه سیدالشهدا ـ‌سلام الله علیه‌ـ اهمیت نداشته باشد. اگر درست توجه کنیم که این دعا در چه موقعیتى انشاء شده، و با چه کیفیتى، ـ‌که در روایت وارد شده و راوى نقل کرده‌ـ بیشتر به اهمیتش پى مى‏بریم. جا دارد حال که خداى متعال بر ما منت گذاشته و ما را با ولایت اهل بیت آشنا کرده و این میراث نفیس و ارجمند را در اختیار ما قرار داده، بیشتر درباره‏اش تأمل کنیم و سعى کنیم از این دعا درس بگیریم.
امام ـ‌رحمه‌الله‌ـ در بعضى از فرمایشاتشان دارند که ـ‌امثال بنده را مى‏فرمایدـ‌ ما باید دعا «بخوانیم»؛ ما دعا نمى‏کنیم؛ دعاهایى را که بزرگان کرده‌اند، ما مى‏خوانیم. به تعبیر بنده، ما اداى دعا کردن را درمى‏آوریم؛ دعا را یک کس دیگرى کرده، آن که دعا کرده؛ مقتضاى این جور دعا خواندن این است که حال ما این چنین باشد که: خدایا! ما لیاقت دعا کردن نداریم؛ مى‏خواهیم اداى دعاخوان‏ها را در بیاوریم. اما خدا آن قدر کریم است که وقتى کسانى اداى بنده‏هاى شایسته‏اش را درمى‏آورند، مى‏پذیرد.
یکى از بزرگان علما داستانی را نقل مى‏کرد؛ من یادم نیست در کتابی خوانده باشم؛ ولى این شخص مرد بزرگى بود که بى جهت و بى سند نقل نمى‏کرد. داستان مربوط به بنى اسرائیل و فرعون است. وقتى حضرت موسى ـ‌على نبینا و آله و علیه السلام‌ـ با برادرشان هارون براى دعوت فرعون آمده بود، یک لباس شبانى پوشیده بودند و یک چوبدستى دستشان بود، آمده بودند به دربار فرعون. خدمه دربار پرسیدند: شما که هستید و این‌جا چکار دارید؟ موسی گفت: من پیغمبر خدا هستم و آمده‏ام فرعون را دعوت کنم. خدمه دربار به آنها خندیدند و گفتند: از اینجا بروید. فردا حضرت موسى با هارون باز به دربار فرعون آمدند و همین جریان تکرار شد. در روایت نقل شده که آنها چهل روز به دربار فرعون مى‏آمدند اما کسى راهشان نمى‏داد. فرعون دلقکى داشت که وقتى خسته می‌شد، برایش بازى در مى‏آورد و فرعون را مى‏خنداند. این دلقک چند بار در راه رفتن به دربار ‏دیده بود که چوپانى ایستاده و چوبی در دستش است و مى‏گوید: من پیغمبر خدا هستم و آمده‌ام فرعون را دعوت کنم. یک روز این دلقک لباس چوپانى پوشید و چوبی به دست گرفت و به کاخ فرعون رفت و جلوى فرعون ایستاد. فرعون پرسید: این چه لباسى است که پوشیده‌اى؟ دلقک گفت: من پیغمبرم؛ آمده‌ام تو را دعوت کنم. فرعون و اطرافیانش به خنده افتادند و این یکى از سوژه‏هاى خندیدن فرعون شد و هر روز این لباس را مى‏پوشید و مى‏آمد به دربار و می‌گفت: من پیغمبرم و آمده‌ام تو را دعوت کنم؛ یا قبول کن، یا عذاب نازل مى‏شود. درباریان هم مى‏خندیدند. بالاخره یک روز فرعون گفت: این حرف را از کجا یاد گرفته‌اى؟ دلقک گفت: کسى هست که مى‏آمد مقابل دربار و این حرف‌ها را می‌گفت. فرعون گفت: بگویید خودش بیاید تا او را ببینیم. این جریان زمینه‏اى شد که موسى را به کاخ فرعون راه دادند. فرعون به موسی و هارون اجازه داد تا آنها را ببینند و بخندند. آن آقاى بزرگوار نقل مى‏کرد که وقتى عذاب بر فرعونیان نازل شد و همه آنها غرق شدند، خطاب رسید که این دلقک را نجات دهید. فرشته‏ها گفتند: این هم از اصحاب فرعون و کافر است. خطاب آمد که این لباس دوست ما را مى‏پوشید و اداى دوست ما را در مى‏آورد.
معنای این حرف این است که گاهى ادا درآوردن هم مطلوب است. باید حال ما این‌گونه باشد که ما لیاقت دعا کردن نداریم. ما کجا، ساحت قدس الهى کجا؟! اگر ما بخواهیم مطالبی که در مضامین دعاها وارد شده، واقعا خودمان قصد انشاء کنیم و بگوییم ما این حرف‌ها را مى‏زنیم، مثل بنده‏اى، بخواهم چنین بگویم، جا دارد، به دهانم بزنند و بگویند: خفه شو! تو کجا و این حرف‌ها کجا؟! پیش ما دروغ مى‏گویى؟! کس دیگری را پیدا نکرده‌اى که فریبش بدهى؛ مى‏خواهى خدا رافریب بدهى؟!
ما باید بگوییم: ما اداى دعاخوان‏ها را در مى‏آوریم؛ مى‏دانیم ما لیاقت دعاخواندن نداریم؛ ما لیاقت صحبت کردن با خدا را نداریم. با چه رویى با خدا صحبت کنیم؟ زبانى که خدا به ما داده که وسیله‏اى براى عبادت باشد، اگر لکنت داشته باشد، چقدر پول حاضریم خرج کنیم تا از آن رفع لکنت بشود؟ اگر ـ‌خداى ناکرده‌ـ کسى لال باشد و تمام ثروت دنیا را داشته باشد، حاضر است همه ثروتش را بدهد تا مرضش معالجه شود؛ ما با این نعمت خدا، با چنین ارزشی، خدا را معصیت مى‏کنیم، غیبت مى‏کنیم، حرف لغو مى‏زنیم، اسرار دیگران را فاش مى‏کنیم، دروغ مى‏گوییم؛ آن وقت چگونه با این زبان با خدا حرف بزنیم؟! آیا جا ندارد وقتى مى‏خواهیم با خدا صحبت کنیم، خدا امر بفرماید :لال شو؟ تو با نعمت من چه کردى؟! با چشممان مى‏خواهیم به پیشگاه الهى نگاه کنیم، به سوى رحمت او، با کدام چشم؟ با چشمى که اگر بیمارى مختصرى پیدا کند، مدت‌ها وقت صرف می‌کنیم، پول صرف می‌کنیم، تا بیمارى چشممان رفع شود؛ اما این چشم که خدا به رایگان به ما داده، و میلیاردها قیمت آن است، این را وسیله بدبختى خودمان قرار بدهیم، نگاه حرام کنیم و به دنبالش هزار جور بدبختى و گرفتارى براى خودمان درست کنیم! این چشم را چگونه به سوى رحمت خدا باز کنیم و بگوییم خدایا به امید تو؟! قلبى که خدا به ما داده، دستى که داده، پایى که داده، و سایر اندام‌ها، همه نعمت‌هایى است که هیچ‌کدامش با تمام ثروت روى زمین برابرى نمى‏کند؛ یعنى ارزشش بیش از آن است. ولى همه را ما وسیله بدبختى خودمان قرار داده‌ایم. حالا برویم به خدا چه بگوییم؟!
حد اقل این حال را داشته باشیم که خدایا! از حالاتصمیم گرفتیم معصیت نکنیم. اما بارها خودمان تجربه کرده‌ایم که از این قول‏ها مى‏دهیم، ولی وفا نمى‏کنیم. اگر خداى متعال بفرماید که تو دیروز، پریروز، پارسال، و پیرارسال هم از این حرف‌ها زدى؛ اما چه‌طور شد؟ چه جواب مى‏دهیم؟! اگر به دوستى وعده‏اى داده باشیم و یک مرتبه تخلف کردیم، دو مرتبه تخلف کردیم، ده مرتبه تخلف کردیم، آیا رویمان مى‏شود سراغ او برویم؟ اگر کسى احسان مختصرى به ما بکند، موقعى که به او نیاز داریم، فطرت انسانى اقتضا مى‏کند که تا آخر عمر فراموش نکنیم و هر وقت او را ببینیم سرمان پایین باشد و تشکر کنیم. اما خدا این همه احسان، این همه نعمت‌هاى مجانى، به ما داده؛ ‌ولی ما یادمان نمى‏آید که اینها نعمت خداست و باید شکرش را به جا بیاوریم! شکر که نمى‏کنیم، هیچ؛ آنها را در راه نافرمانى خدا به کار مى‏گیریم! اگر خودمان را جای یک قاضى بگذاریم، و بخواهیم خودمان را محاکمه کنیم، چه مجازاتى براى خودمان در نظر مى‏گیریم؟
همه این مطالب به صورت مبسوط و با بیانی بهتر، در دعاى عرفه آمده است. در هر جمله‏اش دقت کنیم، مى‏بینیم یک عالم معنا در آن نهفته است. اگر سعى کنیم که بعضى از فَقَرات را به جاى دعا خواندن، دعا کنیم و بعضى از این دعاها را از دلمان بگوییم، قطعاً مشکلات ما حل مى‏شود؛ قطعاً رحمت خدا بر ما نازل مى‏شود. اما افسوس که مثل بنده، اگر هزار بار هم اینها را بخوانم، دلم خبردار نمى‏شود؛ فقط لقلقه زبانى است. البته همین را هم خدا برایش اجرى قائل است، حتی اگر دعا را بخوانی، ولی نفهمى یعنى چه، توجه هم نکنى، همین هم قبول است.
باید خدا را شکر کنیم که با این همه روسیاهى‏ها، باز هم به ما توفیق مى‏دهد که دستى به دعا بلند کنیم، اداى دعاخوان‏ها را در بیاوریم، یادى از دعاى سیدالشهداء بکنیم. آن حضرت در چنین روزى، در بیابان عرفه، بالاى یک صخره، در حالى که مثل دو چشمه، اشک از چشمانش مى‏ریخت، چه مى‏گفت؟ یکایک نعمت‌هاى خدا را شمرد: خدایا! تویى که به من چشم بینا دادى؛ این گوش را دادى؛ اجزایش را هم شمرد: لاله گوش، پیچ و خم‏هاى گوش، عصب شنوایى گوش، پلک چشم، مژه‏هاى چشم، اندام‌هاى چشم، اندام‌هاى قلب، سینه؛ یکایک همه اینها را شمرد. خدایا! تو این نعمت‌ها را به من دادى؛ آن‌قدر شمرد که ما از بیان همان‌هایى که او شمرد، عاجزیم. بعد فرمود: اگر من بخواهم تمام عمرم و تمام عمر کسانى که در این عالم زندگى کرده‌اند، همه این مدت عمر من باشد و بخواهم شکر یکى از این نعمت‌ها را به جا بیاورم، توانش را ندارم؛ چه رسد به همه نعمت‌هایى که از شماره بیرون است. بعد از آن نعمت‌هاى بیرونى را شمرد: مادر مهربانی به من دادى، از روزى که من متولد مى‏شوم غذاى من را در سینه مادر مهیا کردى که زمانی من متولد مى‏شوم، بى‌غذا نمانم، دل مادرم را به من مهربان کردى، اگر مهربانى مادر نبود، من را پرستارى نمى‏کرد، و از بین مى‏رفتم؛ این کارها را تو کردى. به من عقل دادى، شعور دادى، ایمان دادى، معرفت دادى، استادهایى فرستادى که به من درس بیاموزند، وسایلى براى من فراهم کردى که راه حق را بشناسم، توفیق به من دادى که تو را اطاعت کنم و انجام وظیفه کنم؛ اما من همه را ناسپاسى کردم! در قبالش من چه کردم؟ حضور تو را نادیده گرفتم، فراموش کردم، دستورات تو را مخالفت کردم، حق بندگان تو را به جا نیاوردم، حق پدر و مادرى که این‌قدر به من مهربانى کردند، به جا نیاوردم، سایر حقوقى که براى بندگانت قرار دادى، ادا نکردم؛ هر چه بود، از تو خوبى بود، و از من بدى!
حالا آمده‌ام؛ مى‏دانم که خوبى‏هاى تو تمام نشده، با همه این بدى‏هاى من، هنوز خوبى‏هاى تو جا دارد؛ باز هم جا دارد که تو به من خوبى کنى. هم توفیق توبه به من داده‌اى، تا من یک بار دیگر به در خانه تو بیایم و بگویم: آمده‌ام که دیگر نروم؛ آمده‌ام که دیگر باشم؛ آمده‌ام که دیگر جفا را کنار بگذارم، به خودم وفا کنم؛ آمده‌ام که اندکی حق‏شناسى کنم؛ اگر خدا توفیق بدهد که این جمله را راست بگوییم، با همه سیاهى‌هایى که به بار آورده‌ایم، حد اقل یک جمله را راست بگوییم؛ بگوییم خدایا دیگر بس است؛ دیگر می‌خواهم بنده تو باشم؛ دیگر مى‏خواهم آن‌گونه که تو مى‏خواهى باشم.
اگر بگوید: مگر تا به حال به تو توفیق ندادم؟ مگر به تو یادآورى نکردم؟ مگر کسانى را نفرستادم که تو را راهنمایى کنند؟ چرا گوش به حرف ندادى؟ نهایت کلام این است که خدایا! تو درست مى‏گویى؛ من هیچ حرفى ندارم که در مقابل تو بزنم، همه اینها بوده است؛ اما حرف من این است که از خوبی‌هایى که تا به حال به من نشان دادى، خوبى دیگری هم بکن و به من توفیق توبه بده؛ اجازه بده من امروز حرف‌هایم را بزنم، حرف‌هایم را بشنو!
آدم وقتى نسبت به کسى یک عمر بى‏وفایى مى‏کند، موقع احتیاج هم جا دارد که اصلاً به حرفش گوش ندهند و به او بگویند: برو گمشو! چقدر بى‏وفایى؟ چقدر بى‌حیایى؟ لذا، جا دارد اول از خدا بخواهیم که خدایا! حرف مرا بشنو؛ «إسمع دعایى، اذا دعوتک». حرفى که مى‏خواهم به خدا بزنم، این است که من هیچ دلیلى براى کارهاى بدم ندارم، هیچ عذرى نیست؛ هر چند در طول عمرِ من هیچ وقت نعمت‌هایت را از من دریغ نداشتى، هیچ چیز کم نگذاشتى. این امر باعث شده که حالا هم از تو بخواهم منت دیگرى بر من بگذارى، و حرفم را یک بار دیگر بشنوى؛ به من توفیق بده به در خانه‏ات بیایم و صورتم را روى خاک بگذارم. مى‏دانم که این توفیق را هم به همه نمى‏دهى؛ این توفیقاتى است که به دوستان خاصت مى‏دهى؛ یک بار هم این توفیق را به من بده.
اهل معرفت مى‏گویند پایه‏ى معرفت حضرت عیسى ـ‌على نبینا و آله و علیه السلام‌ـ از بسیارى از انبیاء بالاتر بوده؛ پیغمبرى که از طفولیت پیغمبر بوده و زمانی که تازه متولد شده، مى‏گوید: «إِنِّی عَبْدُ اللّهِ آتانِیَ الْکِتابَ وَ جَعَلَنِی نَبِیًّا»، خدا به این پیغمبرش که او را «روح» نامیده، مى‏گوید: «یا عیسى! هب لى من عینک الدموع»؛ براى من هدیه بفرست! خداى من، هدیه تو چیست؟ اشک‌هاى چشمت را برایم بفرست؛ «و من قلبک الخشوع»؛ دل شکسته‏ات را براى من بیاور. در جای دیگری هم مى‏فرماید: «تبصبص الىّ تبصبص الکلب» مثل سگی که مى‏آید جلوى ارباب و پوزه‌اش را به خاک مى‏مالد، این حالتى است که خدا ازمثل حضرت عیسى توقع دارد. ما که چنین توفیقاتى پیدا نمى‏کنیم؛ اما بگوییم: خدایا! یک روز عرفه به من این توفیق را بده که ما هم اداى دعاکُن‏ها را در بیاوریم؛ ما را مثل دلقک فرعون ببخش؛ آخر ما هم لباس دوست تو را مى‏پوشیم؛ ما هم دم از امام حسین مى‏زنیم.
حالا که زمینه چنین لیاقتى براى انسان فراهم مى‏شود، از همان مضامینى که در دعاى عرفه به ما یاد داده‌اند، باید یاد بگیریم. باید سر تا پاى وجودمان توجه به خدا باشد، و هم به نعمت‌هاى خدا، شکر نعمت‌هاى خدا؛ به هر چه نگاه مى‏کنیم، همان جا هم که نعمت خداست؛ اگر نگاه کنیم و شکرش را به جا بیاوریم، یک «الحمدلله» بگوییم، خدا هم مى‏بخشد؛ «الحمدلله» خدا چشم بینا داد، گوش شنوا داد، اگر حقایق را نمى‏بینیم و نمى‏شنویم، همین‌قدر که محسوسات را مى‏بینیم، خودش نعمت بزرگى است؛ توفیق تحصیل علم به ما داد، توفیق تحصیل در حوزه علمیه در حضور اساتید، بزرگان، علما، توفیق شناخت دوستان خدا؛ این یکى از نعمت‌هاى بسیار بزرگ است؛ «الحمد للّه الذى اکرمنى بمعرفتکم و معرفة اولیائکم»؛ شناختن خدا یک نعمت است، شناختن ائمه اطهار ـ‌سلام الله علیهم اجمعین‌ـ یک نعمت است، شناختن دوستان اهل بیت هم یک نعمت است. در زیارت عاشورا این به عنوان یک کرامت الهى تلقى شده و شکر این نعمت را باید به جا آورد. اگر آدم دوستان اهل بیت را نمى‏شناخت، خود اهل بیت را به چه وسیله‏اى مى‏شناخت؟ چگونه به یاد آنها مى‏افتاد؟
هر جا که نگاه مى‏کنیم، هر گوشه‏اى که نگاه مى‏کنیم، هزاران نعمت بیشمار است و ما از همه‏اش غافلیم. درس اولى که ما از دعاى عرفه یاد مى‏گیریم، این است که باید گاهى فرصتى بگذاریم، کمی درباره نعمت‌هاى خدا فکر کنیم. اگر هر یک از اینها را نداشتیم، چه خاکى به سر می‌کردیم؟ این کار چند فایده دارد. در قرآن ملاحظه مى‏فرمایید، گاهى مى‏فرماید: ما اصلاً این نعمت‌ها را به شما دادیم، «لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ»؛ این نعمت‌ها را دادیم که شما از آن استفاده کنید و به یاد ما بیافتید و شکر نعمت کنید. خدا که نیازى به شکر ما ندارد؛ پس چرا مى‏گوید این نعمت‌ها را دادیم، شاید شما شکر کنید؟ براى این‌که بهترین راه براى تقرب به خدا شکر خدا است. اگر نعمت‌ها را دیدیم و توجه پیدا کردیم که کسى این نعمت‌ها را به ما داده، و خودمان را نسبت به خدا بدهکاردانستیم، آن‌وقت آدم سعى مى‏کند با این نعمتى که خدا به او داده، علیه خود خدا حرکت نکند؛ چشم زیبایى که خدا به آدم مى‏دهد، در نافرمانى خدا به کار نگیرد. توجه داشته باشیم اینها نعمت خدا است. خدا چقدر بر آدم حق دارد که این‌چنین نعمتى را به او مى‏دهد، اما او مى‏آید این نعمت را مایه بدبختى خودش قرار مى‏دهد!
اگر انسان فکر کند که خدا چقدر نعمت به او داده، بعضى کمبودهایى که بر اساس حکمت‌هایى پیش مى‏آید، اینها دیگر در نظرش خیلى مهم نمى‏آید. فرض کنید مثلاً یک دسته اسکناس هزار تومانى به شما مى‏دهند، که یکی از آنها یک گوشه‏اش ساییده؛ آدم به این دسته هزار تومانی که به آدم بدهند توجه دارد؛ فکر نمى‏کند که یک گوشه‏ یکی از اسکناس‌ها ساییده است. البته ممکن است مثلاً یک درصدى از مزدش هم کم بشود. اما آدم به فکر نعمت‌هاى خدا نیست، فقط مى‏گردد که کمبودها راپیدا کند؛ امروز چه کمبودى داشتم؟ چه شد؟ این‌جا چرا این‌چنین است؟ آن‌جا چرا آن‌چنان است؟ گویا فقط عیب‌ها را مى‏بیند؛ هیچ وقت از زندگیش لذت نمى‏برد و همیشه طلبکار خداست.
درس اول این دعاى عرفه شکر خداست؛ یاد گرفتن این‌که درباره نعمت‌هاى خدا بیاندیشیم؛ هم از این‌که این نعمت‌ها راداریم، لذت ببریم؛ هم این کمبودها به نظر ما جلوه‏اى نکند؛ هم از این نعمت‌ها سوء استفاده نکنیم؛ هم درمقام شکر بر بیاییم، که آن شکر ما را جلو مى‏برد و وسیله قرب مى‏شود.
درس دوم که از این دعا به‌دست مى‏آید این است که آدم همیشه زشتى‏هاى خودش را با خوبى‏هاى خدا مقایسه کند. خدایا! من چه کردم، من چه کردم؟ با این کار زمینه‏اى فراهم مى‏شود که آدم مقدارى به پستى خودش، به بیچارگى خودش پى ببرد. اولین فایده‏اش این است که مغرور نمى‏شود؛ بدى این آدمیزاد بیچاره این است که وقتى خدا نعمت معنوى هم به او مى‏دهد، هدایت هم مى‏شود و یک قدم خوبى هم بر مى‏دارد و مى‏آید راه بیافتد، شیطان وسوسه‏اش مى‏کند، مغرورش می‌کند؛ بله! من حالا یک چیزى شدم! من از بنده‏هاى دیگر بهترم! همین غرور موجب سقوطش مى‏شود.
ما وقتى مقایسه کنیم که خدا چه نعمت‌هایى به من داده و من در مقابلش چقدر بى‌شرمى کردم، چقدر پستم، اگر آدم کسی را که به او خدمت کرده، نادیده بگیرد، خودش به خودش مى‏گوید: چقدر جفاکارم، چقدر بى‏معرفتم! در مقابل این همه نعمت‌هاى خدا اگر آدم قدردانى نکند، جا ندارد به خودش بگوید: چقدر بى‏معرفتى، چقدر ناسپاسى؟! «إِنَّ الْإِنْسانَ لَظَلُومٌ کَفّارٌ».
نتیجه آخر این‌که انسان با همه این زشتى‏ها و پلیدى‏ها امیدش از خدا قطع نشود. اگر امید آدم از خدا قطع بشود، معنایش این است که خوبى‏هاى خدا محدود است و دیگر تمام شده و بیشتر از این ادامه ندارد؛ در این صورت باز خدا را نشناخته‌ایم. با همه پستى‏ها، و زشتى‌هایى که آدم دارد، هیچ وقت نباید از خدا ناامید بشود. باید خدا را آن‌قدر بزرگ و مهربان بداند که حتی وقتى که در پست‏ترین حالت است، اگر یک لحظه به خدا توجه کند و از کارش پشیمان شود، خدا نادیده نمى‏گیرد. اما کلام در این است که آن لحظه را آدم راست بگوید؛ و الا خدا مى‏گوید: چه کسى را فریب مى‏دهى؟! از من ضعیف‏تر و نادان‏تر ندیدى؟! من فریب نمى‏خورم. مدام مى‏گوید: استغفر الله؛ استغفر الله؛ کو استغفارت؟ چه کسى را مى‏خواهى فریب بدهى؟ آیا از من جاهل‏تر ندیدى؟!
اگر یک لحظه انسان به خدا راست بگوید، خدایا واقعاً پشیمانم، دیگر گناه نمى‏کنم، خدا یک خط قرمز مى‏کشد روى همه گذشته‏ها.
خدایا به حق محمد و آل محمد به حق آن کسانى که دیشب و امروز و امشب در عرفات، تو را یاد کردند، به ما توفیق بده یک مرتبه به تو راست بگوییم.

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 41:38

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی