display result search
منو
طعم بندگی خدای متعال، جلسه پنجم

طعم بندگی خدای متعال، جلسه پنجم

  • 1 تعداد قطعات
  • 51 دقیقه مدت قطعه
  • 312 دریافت شده
سخنرانی از آیت الله سید محمدمهدی میرباقری با موضوع «طعم بندگی خدای متعال»، جلسه پنجم، سال 1396

یکی از اوصافی که باید انسان به دست بیاورد و جزو سرآمد اوصاف و صفات هست صفت رضاست. انسان باید به مقامی برسد که نسبت به آن چه خدای متعال در باب او انجام می دهد راضی باشد. این غیر از این است که انسان صابر در مقابل تقدیر خدای متعال باشد. و حتی بالاتر از این است که انسان شاکر در مقابل تقدیرهای خدای متعال باشد. رضا معنایش این است آنچه خدای متعال تدبیر می کند در باب انسان انسان اورا بپسندد و بعد از این که پسندید سرخوش و دلخوش به آن تدبیر الهی باشد و از تدبیر خدای متعال لذت ببرد. هرطور که این تدبیر رقم خورد چه در خوشی ها باشد چه در سختی ها این فرق نمی کند این مقام رضاست. یعنی آنچه او می خواهد انسان می پسندد و آنچه او نمی خواهد انسان نمی پسندد. در حدیث نورانی هست جابر که از صحابه وجود مقدس رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم هست محضر امام باقر علیه السلام رسید در اواخر عمر و شاید عوان زندگی حضرت امام باقر علیه السلام بود. حضرت احوالش را پرسیدند کیف اصبحت خودش را توصیف کرد برای امام باقر توصیف فوق العاده ای یعنی واقعا مقام رفیعی است به دست آوردنش هم بسیار سخت است به حضرت کرد من حالی دارم یابن رسول الله که مرگ را بیشتر از زندگی دوست می دارم اگر آدمی اینطوری پیدا کردید سلام ما هم بهشان برسانید فرمود من مرگ را بیش از زندگی دوست دارم من فقر را بیش از غنا دوست می دارم بیماری را بیش از صحت دوست می دارم چون نگران بود که همه آفات معمولا وقتی به ما می رسد اینهاست دیگر ما معمولا در غنا و ثروت مان در سلامت مان در حیات مان غفلت می کنیم. و الا وقتی خدای متعال ما را مبتلا می کند این ابتلای به فقر و این ابتلای به بیماری در ما حالت تضرع و شکسته حالی ایجاد می کند به مرگ مان که نزدیک می شویم حالت انکسار پیدا می کنیم در بحبوحه جوانی مان معمولا عجب و غرور داریم. به حضرت اینطوری عرض کرد حضرت ولی فرمود ما اهل بیت اینطوری نیستیم. عرض کرد آقا شما چطوری فرمود ما آنچه خدا دوست دارد دوست می داریم تفاوتی ندارد خدای متعال برای ما مرگ رقم بزند یا زندگی ، چون او تدبیر می کند ما تدبیر اورا دوست داریم. این مقام رضاست. و این مقام رضا ثمره حب هم هست انسان تا به مقام اخلاص کامل در محبت نرسد نمی تواند راضی به تقدیر خدای متعال باشد. حتی اگر روایات خیلی عجیب است حتی اگر زاهد بشود. انسان زاهد است هیچ دلبستگی ای به دنیا ندارد از دنیا بزرگتر شده به تعبیر امیرالمومنین علیه السلام آمد و شد دنیا دل اورا مشغول نمی کند لا یفرح بشیء من الدنیا آتاه و لا یئسا علی شیء من الدنیا فاتح فهو مستریح فرمودند زاهد آن کسی است که دلش از دنیا بزرگتر است مهم نیست دنیا داشته باشد یا نداشته باشد این داشتن و نداشتن زهد نیست ممکن است کسی یک تسبیح داشته باشد زاهد نباشد همین تسبیحش جهنمیش کند ممکن است کسی مثل حضرت سلیمان ملک سلیمان را بهش بدهند ذره ای اورا اخذ نکند. فرمود وقتی حضرت سلیمان بناهای خودش را بنا کرد و آن کاخ عظیم را ساخت هیچ وقت نرفته بود ببیند و بازبینی کند یک روزی فرمود کسی نیاید می خواهم بروم در قسمت های بالای کاخ و ببینم این کاخ را، رفتند و دیدند می دانید حضرت ملک عجیبی داشت دیگر اجنه هم تسخیر ایشان بودند صف در صف ایستاده بودند حضرت رفتند تماشا کنند ملک را دیدند یک کسی و ارد شد شما کی هستید مگر من نگفته بودم کسی وارد نشود فرمود من از کسی اجازه نمی گیرم متوجه شدند این ملک الموت است. گفت فرمایشتان گفت آمده ام قبض روح کنم گفت عیب ندارد مثل این که خدای متعال دوست ندارد ما انقدر هم به دنیا توجه داشته باشیم آماده ام. عنایت می کنید. همه ملک سلیمان را دارد اما یک نگاه هم به این ملک نمی کند. آماده رفتن از دنیاست. پس زهد به دا شتن و نداشتن نیست. فرمود زهد این است که اگر همه دنیا را بهتان بدهند خوشحال نشوید دنیا را هم از شما بگیرند غصه نخورید بزرگتر از دنیا شده باشید. در این فرصت بسیار کوتاه دنیا مشغول به آمد و شدها نباشید. چی کم می شود چی زیاد می شود دنبال رسیدن به مقصد باشید. در سختی ها به خدا برسید در خوشی ها هم به خدا برسید . نه خوشی ها شما را غافل کند نه سختی ها شما را زمین گیر کند این زهد است زاهد فهو مستریح راحت از دنیاست. آمد و شد دنیا دل اورا مشغول نمی کند. این معلوم نیست به مقام رضا رسیده باشد روایات می گوید نرسیده زاهد شده خیلی زحمت کشیده فارغ از دنیاست ولی این مقام رضا نیست. حضرت فرمودند زهد درجاتی دارد آخرین درجه زهد را پشت سر گذاشتید وارد اولین مرحله یقین می شوید. پرده های عالم غیب بعد از زهد از جلوی چشم شما کنار می رود زاهد شدید پرده ها کنار می رود اهل مشاهده ملکوت عالم می شوید آن وقت به یقین می رسید انوار یقین بر قلبتان نازل می شود. بعد باید در مقامات یقین سیر کنید این خیلی عجیب است کسی به یقین رسیده یعنی هیچ شکی ندارد. حیرتی ندارد. یقین دارد همه آن چه به او می رسد تدبیر خدای متعال هست. یک فرازی در آخر زیارت دعای ابوحمزه هست که در کافی کتاب شریف کافی کتاب الدعا یک حدیی نقل کردند حضرت فرمودند صبح و شب این دعا را بخوانید. اللهم انی اسئلک ایمانا تباشر به قلبی خدایا من از تو یک ایمانی می خواهم که به خاطر این ایمان تو مباشر قلب من بشوی، دیدید وقتی در یک خرابه ای یک گنج هست به خاطر این گنج برای آن خرابه حفظه می گذارند موزه ها را به بهترین وجه نگهبانی می کنند به خاطر این که توش اشیاء قیمتی است فرمود یک ایمانی به من بده که خودت مباشر قلب من و مراقب قلب من باشی، بعد فرمود و یقینا خدایا یک یقینی به من عطا کن حتی اعلم انه لن یصیبنی الا ما کتبتلی بدانم هرچه به من می رسد تو نوشته ای، به این یقین برسم. حالا اگر کسی به اینجا رسید به رضا رسیده نه، و رضنی من العیش بما قسمتلی آن وقت بعد از آن من را به آن عیشی که برای من مقرر کردی و قسم من قرار دادی و سهم من در دنیا من راضی باشم. هر طور زندگی ای که تو برایم رقم زدی، لذا ممکن است کسی وارد وادی یقین هم بشود پرده ها کنار برود ملکوت عالم را هم ببیند ولی هنوز راضی نیست. به تقدیر و تدبیر خدای متعال لذا فرمود اعلی درجه الیقین ادنی درجه الرضی، بالاترین مقام را در وادی یقین طی کنید حالا قدمتان به وادی رضا گذاشته می شود وارد این مقام می شوید می توانید راضی باشید نسبت به تدبیر خدای متعال تقدیر خدای متعال رضا هم خودش مقاماتی دارد دیگر، تا چقدر خدای متعال پرده ها را کنار بزند از جمال خودش از جمال صنع خودش تا انسان در درجات رضا سیر بکند انهایی که در مقام رضا هستند خدای متعال رزقی برایشان قرار داده بعد از این که زاهد شدند بعد از این که اهل مشاهده عالم ملکوت و اهل یقین شدند. بعد از سیر در مقامات یقین، به محبت الهی رسیدند هم یقین دارد که همه زمام عالم در دست خدای متعال هست هرچه به او می رسد خدای متعال تدبیر کرده و هم به حدی خدای متعال را دوست می دارد که هرچه برای او تدبیر کند لذت می برد این می شود مقام رضا یک رزقی خدای متعال برای این اهل رضا قرار داده پرده ها را از جلوی چشمشان کنار می زند انچه دیگران نمی بینند می بیند. و آن زیبایی صنع خداست کار خدای متعال بسیار زیباست. نمی شود بگویی چقدر زیباست هیچ جمالی به جمال فعل خدای متعال نمی رسد به زیبایی صنع خدای متعال به خصوص خدای متعال با بنده مومن خودش رفتار خاصی دارد بنده مومن رفتار خدای متعال با او خیلی زیباست. ولی به شرط این که انسان بتواند این جمال را ببیند و لذت ببرد کسی که در مقام رضاست اورا تحت فشار و منگنه هم که قرار می دهند هرچه فشار شدیدتر می شود بیشتر لذت می برد چون جمال صنع خدا را با خودش می بیند سخهت است ولی می بیند چقدر با ظرافت و لطافت خدای متعال دارد اورا تدبیر می کند لذت می برد از این بلایی که برایش رقم خورده، از این درجه ظاهرا بالاتر نداریم. اوج سلوک انسان این است که به مقامی برسد که اخلاص در محبت پیدا کند راضی به تدبیر الهی باشد مقامات زهد و یقین را پشت سر بگذارد و لذت ببرد سهمش هم این است که اگر در مقام رضا بود هر تدبیری خدای متعال کند اصلا با ظاهرش کار ندارد سختی باشد یا خوشی مرگ باشد یا زندگی، فقر باشد یا غنا، پیری باشد یا جوانی غرق در لذت است. در سختی ها لذت می برد این اوج درجه انسان است لذا یک تعبیری است در دعای بعد از زیارت جامعه ائمه المومنین ملاحظه بفرمایید در آنجا از خدای متعال اینطوری می خواهیم که خدایا یکی از دعاهایش این است و رضا بقضائک و قدرک خدایا رضای به قضا و قدر خودت را اقسی عزمی دورترین امت من قرار بده و نهایتی نهایت وجود من قرار بده و ابعد همی و غایتی دورترین همی که من دارم همت من این باشد که به آنجا برسم. غایت سیر من را مقام رضا قرار بده من به جایی برسم که راضی بشوم و جمال صنع تورا ببینم. انچه در کربلا شما می بینید کربلا اوج چند تا خصوصیت است. یکی رضاء به قضاء الله. خدای متعال سخت ترین بلای تاریخ را برای سیدالشهداء علیه السلام رقم زده، سخت ترین دیگر از این سخت تر ما نداریم. در کربلا آنچه موج می زند رضاست. محور اصلی هم خود سیدالشهداست در این صفت می د انید در گودی قتلگاه دیگر سخت ترین لحظات عاشوراست همه عالم ملکوت ملائکه عالم دست و پای خودشان را گم کرده اند. انبیاء دست و پا گم کرده اند. اتفاق خیلی اتفاق عجیبی است اما سیدالشهداء علیه السلام چطور، یا ایتها النفس المطمئنه ارجعی الی ربک راضیه مرضیه، در آن حال از خدای متعال راضی است یک جوری عمل کرده عجیب ترش این است مرضیه خدا هم اورا پسندیده، فرمود سوره فجر سوره امام حسین است. اگر در نماز هایتان مداومت کنید با امام حسین محشور می شوید به همراهی حضرت می رسید خیلی مقام عجیبی است یکیش به خاطر همین انتهای سوره است یا ایتها النفس المطمئنه ارجعلی الی ربک راضیه مرضیه فادخلی فی عبادی وادخلی جنتی ببینید جمال کار سیدالشهداء چقدر کارش زیباست. در گودی قتلگاه از خدا رازیست. غصه دار هست مجروح هست گرسنه هست تشنه هست خسته هست عزیزانش را از دست داده بالین یکایک آنها آمده صورت به صورتشان گذاشته هر کدام کافی است که آدم را از مقام رضا ببرد بیرون گلایمند با خدای متعال بشود از همه سخت تر صدای العطش بچه هایش را شنیده آن وداع سنگین را با اهل حرم داشته که توصیف کردنی نیست. آن وقت در گودی قتلگاه عرضش این است الی رضا بقضائک تسلیما لامرک لا معبود سواک، جز تو معبودی نیست. من برای چه کسی کار کنم رضا بقضائک کربلا او ج تجلی رضاست. هیچ کجا به اندازه عاشورا صفت رضا تجلی نکرده، آن وقت در نزدیکان حضرت هم شما همین را می بینید در روایت دارد هر چه به ظهر عاشورا نزدیکتر می شد کار سخت تر می شد خود وجود مقدس سیدالشهداء چهره شان برافروخته تر می شد بلا سخت تر می شد کوره بلا داغتر می شد خیلی سخت بود خیال نکنیم راحت بود حضرت با همه وجود استقامت می کرد ولی لذت می برد چهره اش برافروخته تر می شد در متن بلا، در متن براساس روایات اعظم بلاهای عالم هیچ پیغمبری اینطوری مبتلا نشد. هیچ پیامبری، این مربوط به سیدالشهداست البته بلای سیدالشهداء باطنش بلای وجود مقدس رسول خاتم و نبی اکرم است. بلای ایشان است امتحان ایشان است ولی هیچ پیامبر دیگری چنین ابتلائی نداشته، در متن این بلا الهی رضا بقضائک چهره اش برافروخته تر می شد. فرمود اصحاب سیدالشهداء هم بعضی هایشان اینطوری بودند هرچه به ظهر عاشوران نزدیکتر می شد آرام تر می شدند شعاع وجودی سیدالشهداء آنها را گرفته بود آرام تر می شد. البته بعضی شان همه شان فوق العاده بودند بعضی شان در این مقام نبودند. حضرت مخاطب قرارشان داد فرمود صبرا بنی الکرام ما الموت الا قنطره تعبر بکم عن البئس والضراء الی النعیم الابد بزرگزاده ها فرزندان کرامت بر کنید. موت جز یک پلی نیست که شما را از سختی ها به نعمت ابدی می رساند. ولی ما بقی در بعضی از اصحاب دارد آنها آنقدر در اوج بودند هرچه به ظهور عاشورا نزدیکتر می شد چهره شان برافروخته تر می شد وقتی ای امتحان شب عاشورا تمام شد به نظرم در احوالات بریر هست این پیرمرد مزاح می کرد بهش می گفتند آخر امشب شب شوخی کردن و مزاح کردن است فت الان خوشحال نباشیم کی خوشحال باشیم ندیدی حضرت چه مقاماتی برای ما نشان داد ما به کجا بناست برسیم بناست هم جوار امام حسین باشیم در بهشت خوشحال نباشم؟ که می خواهم بروم در جوار امام حسین در بهشت؟ یکی دیگر از صفاتی که در عاشورا عرض کردم این صفت در اصحاب هم هست در اهل بیت هم هست می د انید در مجلس ابن زیاد وقتی همه اینها تربیت شده سیداشهداء هستند دیگر خدای متعال وقتی عهد عاشورا را گرفت سیدالشهداء قول ها را دادند فرمودند باید اهل بیت بیاورید اصحاب بیاورید فرمود خدایا تو بپذیرد من همه را تربیت می کنم با خودم می آورم اینها تربیت شده امام حسین بودند اینها را همینطوری که نیاورد بقیه را راه نداد سیدالشهداء، خیال نکنیم دختر سه ساله آمده مبتلا شده نخیر اینطوری نیست این انتخاب شده است آماده شده است. حضرت اورا انتخاب کردند تربیتش کردند برای عاشورا، هرکسی را که راه ندادند امکان نبوده راه پیدا کند در این صحنه فوق العاده آن وقت ببینید وقتی در مجلس ابن زیاد دیگر قله مصیبت است دیگر، سر مطهر سیدالشهداء درون تشت طلا شروع کرد زبان به زبان گذاشتن و سرزنش کردن وجود مقدس زینب کبری سلام الله علیها به حضرت عرض کرد کیف رأیت صنعا الله باخیک دیدی خدا با برادرت چه کار کرد چطوری بود؟ به تعبیر من ضرب شصت خدا را دیدی فرمود ما رأیت الا جمیلا من در کار خدا جز زیبایی ندیدم شما ملعونید کار شما زشت است شما جهنمی شدید. صنع خدا که باطن عاشوراست که خیلی زیبا بود. چه چیزی بالاتر از این، آنهارا به مقامات عالی رساند دستشان را گرفت برد. ارجعی الی ربک راضیه مرضیه فادخلی فی عبادی وادخلی جنتی دیگر از این بهتر نمی شود. صفت دیگری که در کربلا ظهور کرده که باز کربلا قله ظهور این صفت هست مقام تسلیم بودن به ولی خداست. سیدالشهداء راضی به قضاء الله اند. تسلیم محض اند. الهی رضا بقضائک تسلیما لامرک ان وقت در مقابل این امامی که همه وجودش غرق در محبت الهی و راضی به صنع خداست و تسلیم امر اوست هرچه انجام می دهد براساس رضا و امر الهی است دیگران باید تسلیم محض باشند در مقابل او، خیلی مقام سختی هم هست. که انسان وقتی امتحان می شود با امام تسلیم ب اشد و راضی باشد. تا ما را حضرت با خودش نبرده وسط کوره امتحان های سخت ممکن است ادعا کنیم بله ما تسلیم امیرالمومنین هستیم. امیرالمومنین بهتر کی، کی پیدا می کنیم بهتر از او، فرمانش را ببریم. افتخار است که آدم تاج سر آدم است که آدم فرمان امیرالمومنین را ببرد. ولی وقتی در کوره های داغ آدم می رود آن جا تسلیم شدن سخت است. آنهایی که کنار حضرت شمشیر زده بودند ماه ها وقتی حضرت یک خرده امتحان را در صفین داغ کرد کار به جایی رسید قرآن ها سر نیزه رفت حضرت بلد بود کاری بکند این اتفاق نیافتد. ولی سرانگشت تدبیر خود حضرت است. آنجاست که یک عده ای صفشان جدا می شود. تسلیم شدن خیلی سخت است. آنجاست که عده ای می گویند ما نمی رویم جلوتر اینها می گویند قرآن حکم باشد مگر شما برای چی می جنگیدید برای همین می جنگیدیم که قرآن حاکم باشد دیگر اینها قبول کردند. حضرت فرمود فریب است مکر است دور حضرت را گرفتند مالک اشتر بود که حضرت فرمودند بروید اعتنا نکرد رفت به طرف خیمه گاه معاویه برد لشکر را تا دم خیمه معاویه دور حضرت را گرفتند گفتند برنگردد خودت را می کشیم حضرت پیغام داد مالک برگرد. شمشیرش را غلاف کرد از یک قدمی خیمه معاویه برگشت اعتراض هم نکرد نه در دلش نه در زبانش، خیلی کار سختی است خیلی تسلیم بودن کار سختی است این است که وقتی آمد به امام صادق گفت آقا مسلم قیام کرده خراسانی ها آماده اند شما چرا نشستید همه چیز برای شما آماده است چرا بنی عباس ببرند حضرت فرمود تنور را روشن کنید برو بنشین در تنور گفت آقا من چه کار کردم طول نکشید ابوهارون مکی آمد سلام علیکم السلام بروید بنشینید در تنور رفت نشست در وسط تنور، بعد امام صادق بهش فرمودند از این آدم ها چند تا دارید با اینها می شود کار را جلو برد که من هرچی می گویم گوش بدهد من که نمی خواهم کسی را بسوزانم. امام رحمت که کسی را در آتش نمی برد ولی باید یک جوری باشد من بهت می گویم برو وسط بلا بروی شک نکنی، اگر دلت تسلیم نبود تردید میکنی می گویی شاید اشتباه می کند امام صادق، خیلی ها همین حرف را زدند. حضرت راه افتاده می گوید آقا هر کسی می خواهد به لقاء الله برسد بیاید من کان باذلا فینا مهجه موطنا علی لقائ الله نفسه با من کوچ کنید دنیا را پشت سر بگذارید من شما را به خدا می رسانم. می گوید چرا پس زن و بچه می برید می گویند خودت برو بروی کشته می شوی ها تسلیم بودن به امام آن موقعی که امتحان سخت می شود بیش از تسلیم ظاهری تسلیم دل است. خیلی کار سختی است آدم شک نکند در صدق امام، در دلش هیچ خلجانی پیدا نشود اضطرابی پیدا نشود که مام من را کجا می فرستند برو وسط آتش می روم وسط آتش، مگر ابراهیم خلیل به امر خدا در آتش نرفت باید اینطوری باشد وسط آتش روی دیگر خدای متعال کسی را نمی خواهد بیخودی بسوزاند در وسط آتش، امام معصوم که نمی خواهد ما را به درد سر مگر بیکار است من و شما را به درد سر بیاندازد رنج برای ما درست کند. امام می خواهد ما را برساند گاهی با خودش ما را می برد وسط بلا ما هم رشد کنیم ما هم برسیم لذا هرکسی بیشتر با امام نزدیک می شود می رود وسط بلا سختی هایش بیشتر می شود. کسی هم در حاشیه امام ایستاده گرفتاریش کمتر است می روند در بیرون از وادی امام دیگر با امام نیستند یک جور دیگری مبتلا هستند. خلاصه تسلیم بودن کار آسانی نیست. به خصوص تسلیم قلب به خصوص در قله بلا این که راجع به حضرت ابالفضل در زیارت نامه شان در اذن دخول حرم می گویند بایستید عرض ادب کنید بفهمید کجا دارید می روید بعد پایتان را بگذارید در حرم، اشهد لک بالتسلیم و التصدیق والوفاء والنصیحه لخلف نبی المرسل من گواهی می دهم شما تسلیم حضرت بودید حضرت را تصدیق کردید شک نکردید در او که درست می رود. ولو شما را ببرد در قله بلا ببرد در تیزی شمشیر ببرد روی تیزی شمشیر راه بروید شک نکرده، نگفتید مگر آقا روی تیزی شمشیر می شود راه رفت. واقعا شما خودتان محاسبه کنید این کار ابوهارون مکی سخت تر بود یا کار اصحاب سیدالشهداء خیلی کار آنها سخت تر بود. مثل امشب حضرت جمعشان کرد در خیمه فرمود می خواهید بروید بروید. بیعتم را برداشتم. دو بمانید همه تان کشته می شوید کسی زنده بیرون نمی رود سه من هم به شهادت می رسم خیال نکنید شما کشته می شوید من زنده می مانم می گویید عیب ندارد ما پیش مرگ حضرت می شویم من هم به شهادت می رسم چهار شما بروید من تنهایی کار را به مقصد می رسانم خیال نکنید بودن شما کار را جلو می برد کار روی دوش من است. شما بمانید خودتان رشد می کنید. با فرض همه اینها دیدید گفتند امشب چی گفتند به حضرت ای کاش هفتاد بار ما در راه تو کشته می شدیم هر بار ما را جنازه مان را می سوزاندند بدن مان را خاکسترمان را به باد می دادند از نو زنده می شدیم. دوباره می رفتیم میدان، بعد هم فردا هر جوری دستور داده امام اینها راه رفتند. یک ذره شما در عاشورا اشکال نمی بینید چون معصوم که هیچ وقت در کارش خطا نیست. آنهایی که دور و بر معصوم اند نمی توانند همراهی کنند اشکال پیدا می شود حضرت به عثمان بن حنیف والی حضرت بود استاندار حضرت بود نوشت شنیدم سر یک سفره ای نشستی که اغنیا دعوت بودند فقرا نبودند من امام تو هستم من که از این کارها نمی کنم. هرکسی امامی دارد باید دنبال او حرکت کند ان امامکم قد اکتفا من دنیاه [::] بقرصیه امام شما دو تا لباس کهنه دارد این همه پوشش امیرالمومنین است. می دانید چه وقتی این را می گفت وقتی تمام روم و ایران تحت سلطه اش بود. حاکم بود دیگر، آن موقع همه مملکت روم و ایران فتح شده بود. حاکم بر همه این کشورها بود می فرمود ان امامکم امام شما از دنیای خودش به دو لباس کهنه اکتفا کرده، از طعامش به دو قرص نان، در یک جای دیگری حضرت فرمود در نهج البلاغه نقل کردند فرمود من هیچ شبی نان سیر نخوردم نان جو هم سیر نخوردم که مبادا در دوست ها یک نفر گرسنه سر روی زمین بگذارد. خانه دختر امیرالمومنین غذایش می دانید پدر را دعوت کرده نان بود و نمک و شیر همین، خود حضرت که نان و نمک، ولی وقتی دور و بری ها نمی توانند همراهی کنند لذا فرمود شما مثل من نمی توانید باشید ولی سعی کنید در این راه قدم بردارید. تسلیم بودن، به خصوص وقتی کار را برای ما سخت می کنند به خصوص وقتی گاهی رمز کار را نمی فهمیم. یک موقعی آدم می فهمد چرا امام در این وادی دارد میرود باز کار آسان تر می شود فرمود حالا این روایت روایت عجیبی است باید معنا بشود فرمود ما صبر کردیم ولی شیعیان ما از ما صبورترند. چون نمی دانند ما کجا می بریمشان دنبال ما سرشان را انداختند می آیند. پای ما می ایستند بدون این که بدانند کجا می بریمشان فقط اعتماد دارند که ما جای بد نمی بریم کسی را، حضرت هم این را فرمود فرمود دستتان را بدهید دست امیرالمومنین هرکجا ببرد شما را خیر است. این همان مسئله ای است که ما باید بهش توجه کنیم کربلا قله تجلی رضا و تسلیم است. رضاء به قضاء الله تسلیم لامر الله تسلیم به ولی الله این کاروان تسلیم محض است. راضی بودند ذره ای این اهل بیت سیدالشهداء از امام حسین گله نداشت. خیلی عجیب است ها حضرت آنها را با خودش برده وسط بلا اسیر شدند چه اسارتی امام سجاد دم دروازه مدینه فرمود اگر جد ما گزارش می داد به مردم مدینه فرمود اگر جد ما سفارش می فرمود اهل بیت من را اذیت کنید بیش از این ممکن نبود. می دانید محققین اینطوری اند درست هم هست با روضه از پیش خود خواندن مخالف اند همه مخالف اند ما هم مخالفیم ولی مصیبت ها فوق این حرفهایی بوده که گفته می شود اینها نبوده، عزت اهل بیت محفوظ بود همانطور که امام حسین در وداعش بهشان فرمود شما عزیز می مانید. ولی واقعا اینها را به غل و جامعه کشیدند سوار بر شتر بی مرکب کردند در بازارها گرداندند و ولی شما یک جمله ای که بوی گلایه از امام حسین بدهد و بوی نارضایی بدهد نمی بینید نه فقط صابر بودند نهف قط تسلیم بودند راضی بودند. این قله عاشوراست. عاشورا سخت ترین سنگین ترین بلایی است که در عالم رقم خورده و در هیچ کجا به اندازه عاشورا رضا و تسلیم ظهور پیدا نکرده اوج رضا و تسلیم است در گودی قتلگاه افتاده بود می فرمود الهی رضا بقضائک، همه هم تدبیر سیدالشهداء بود. لذا مثل امروز روز تاسوعا حضرت کنار خیمه نشسته بود به شمشیر تکیه داده بودند سر را روی زانو گذاشته بودند. لشکر به طرف خیمه ها حرکت کرد. بی بی زینب آمدند برادرم سر و صدای دشمن می آید. ببینید چه شده، حضرت سر را برداشت. اول فرمود خواهرم خواب بودم جدم را خواب دیدم فرمود فردا مهمان ما هستی بعد حضرت ابالفضل را صدا زدند فرمودند برادرم برو ازشان برای امشب مهلت بگیر جنگ را به فردا بیاندازند. خدا می داند من مناجات با خدا را دوست دارم من تلاوت قرآن را دوست دارم امشب را به عبادت بگذرانیم. امشب را مهلت گرفت شروع کرد همه چیز را برای فردا آماده کردن، همه چیز را آماده کرد برای فردا، آنهایی که باید بروند آماده شان کرد برای رفتن، آنهایی که باید بمانند آماده شان کرد برای تحمل بلا و اسارت، نمی دانم شاید همین وقت های شب بود نوشتند اصحابش را جمع کرد در خیمه بنی هاشم جمع شدند اول خدا را حمد کرد چه حمدی، احمده علی السراء والضراء شروع کرد حمد کردن حمد فوق العاده ای است آنچه در بیان سیدالشهداء آمده حسنی علیه احسن الثناء احمده علی السراء والضراع اللهم لک الحمد علی ما اکرمتنا یک حمد فوق العاده ای کردند در این قله بلا شب عاشوراست دیگر، حضرت از دور دست با خدا عهد بست برای امشب امشب وسط بلا ببینید خدا را چطوری حمد می کنند بعد شروع کرد رو به اصحابش فرمود انی لا اعلم اصحابا ا ولا و لا خیرا من اصحابی، و لا اهل بیت عبر و اوصل من اهل بیتی اصلا نمی خواهم از شما گله کنم این حرفی که می زنم بوی گله نمی دهد من اهل بیتی بهتر از اهل بیت خودم اصحابی بهتر از اصحاب خودم سراغ ندارم. ولی بیعتم را از شما برداشتم هر که می خواهد برود برود. شما بروید راه بلدید دست جوانان بنی هاشم را بگیرید با خودتان ببرید. همه بروید من بمانم و این زن و بچه. فرمود دشمن با من کار دارد با شما کار ندارد خوش حال می شود رهایتان می کنند. جلویتان را نمی گیرند. هیچ منعی از رفتن تان نیست خیال نکنید اگر بروید ممکن است دشمن شما را اسیر کند نه خوشحال می شوند از رفتن شما با من کار دارند من بمانم راحتند. من تنها باشم خوشحال ترند مانعی نیست بروید. شروع کردند جواب دادن جواب های عجیبی که شنیده اید ابتدا قمر بنی هاشم یک جمله خیلی فوق العاده گفتند یک جمله است ولی خیلی عجیب است کانه حاصل حرف این است جایی نیست ما برویم مگر جایی هم هست آدم تا کوچک است می تواند کفش دوره بچگیش را بپوشد بزرگ شد دیگر پایش در این کفش نمی رود که، کسی که امام را شناخت جایی ندارد برود کجا برود شما یک جایی را به ما نشان بدهید در عالم ما برویم. بله من خیلی جا دارم از امام جدا می شوم می روم به سراغ لذت هایم به سراغ نفسم کسی که از نفسش هجرت کرده به امام رسیده جمال امام را دیده کجا برود جایی را ندارد حضرت گفت کجا بروم شما می خواهید ما را از خودتان جدا کنید بعد دیگران شروع کردند. عرض کرد یابن رسول الله تا شمشیرمان کار می کند می جنگیم شمشیر شکست با سنگ با آنها می جنگیم ما که شما را تنها نمی گذاریم. گفت آقا ای کاش زهیر گفت ای کاش هزار تا جان داشتم هزار بار کشته می شدم و زنده می شدم یک جان که در راه شما ببینید چی بودند اینها چی داشتند ای کاش هفتاد بار ما را می کشتند خاکستر ما را به باد می دادند دوباره زنده می شدیم حضرت فرزندان عقیل را خطاب قرار داد فرمود شما یک شهید دادید مسلم بس است بروید دیگری آنجا بود خبر شهادت خبر آمد که فرزندش اسیر شده گفت شما بروید پا شوید بروید فرزندتان را کاری برای او انجام بدهید. همه التماس کردند ماندند. اینها را آماده کرد گفت ولی اگر فردا می مانید شهادت هست ها، وقتی همه قول دادند ماندند اشاره کرد عالم آخرتشان را بهشان نشان داد از برنامه با آنها صحبت کرد در نقل این است بهشان فرموده کار ما اینجا تمام نمی شود ما اینجا به شهادت می رسیم یک رجعتی داریم ادامه راهمان تا آنجا را بهشان نشان داد. آماده شان کرد برای فردا، بعد آمد در خیمه هاف امام سجاد فرمود عمه من کنار من بودند زینب کبری سلام الله علیه رفت دیدم صدای مبارک پدرم از خیمه کناری به گوش می رسد شمشیرشان را اصلاح می کنند این اشعاری را می خوانند که بوی بی وفایی دنیا و رفتن می دهد یا دهر اف لک من خلیلی با دوستانت چه کردی وای بر تو باد. صبح و شام با آنها بد رفتاری کردی حضرت این اشعار را می خواندند. من متوجه شدم عمه ام مشغول بود متوجه نشد دیدم پدرم دوباره شعر را تکرار کرد انقدر تکرار کرد که عمه فهمیدند. سراسیمه دوید بیرون خیمه وارد خیمه شد شروع کردن به سر و صورت خود زدن برادرم چه می گویی از مرگت خبر میدهی، آماده مرگ شدی واقعا به آخر کار رسیدیم با این که حضرت زینب می دانست از دور دست حدیث ام ایمن را شنیده بودو دیگر حدیث ها، بی قرار شد حضرت فرمودند خواهرم صبر کن همه می میرند ملائکه آسمان ها می میرند اهل آسمان می میرند اهل زمین می میرند جدم از من بهتر بود رفت پدرم از من بهتر بود رفت. برادرم از من بهتر بود مادرم از من بهتر بود همه رفتند من هم باید بروم. یک جمله ای عرض کرد فرمود تا شما بودی همه بودند شما بروی گویا همه می روند. شما خلاصه همه بودید. خواهر را آماده کرد دست روی قلبش گذاشت خواهرم صبر کن شیطان حلم تورا نبرد. پای کار خدا بایست آماده کرد خواهر را یک جمله ای یکی از مقاتل دارد فرمودن می گوید من دنبال امام حسین بیرون رفتم نیمه شب در تاریکی شب حضرت از خیمه ها جدا شد رفت در بیابان شروع کرد گشتن رفتم جلو آرام عرض کردم آقا چه می کنید تنهایی بدون محافظ آمدید وسط لشکر دشمن فرمودند دارم میدان جنگ را ارزیابی می کنم صحنه جنگ را، که فردا صحنه جنگ روشن باشد. بعد می گوید دیدم حضرت خارهای جلوی چادرها را جمع می کند. که فردا وقتی این بچه ها می دوند در بیابان. یک جمله ای بعضی مورخین نقل کردند حضرت امشب دستور دادند خیمه ها را به هم نزدیک کردند به طوری که طناب خیمه ها داخل همدیگر شده بود کنار هم کردند خیمه ها را بعد دستور د ادند پشت خیمه ها خندق کندند هیزم ریختند خار ریختند فردا صبح این هیزم ها را آتش زدند که دشمن از پشت سر نتواند حمله کند. در آن بیابان گرم، گذشت امشب مشغول عبادت بودند تعبیر این است لهم دوی کدوی النحل صدای این اصحاب مثل صدای زنبورهای عسل در هم پیچیده بود مشغول مناجات بودند بین راکع و ساجد و قائم یک عده ایستاده یک عده در رکوع یک عده در سجده مشغول نماز و عبادت بودند شب آنها اینطوری صبح شد. فردا صبح نمناز را دو لشکر خواندند یکی با امام حسین یکی با عمر سعد. دو لشکر صف آرایی کردند حضرت لشکر را آرایش داد میمنه میسره قلب فرماندهی لشکر را به قمر بنی هاشم داد دو تا سخنرانی حضرت کردند فردا صبح در هر دو سخنرانی اعلام کردند که من تسلیم شما نمی شوم. حجت برایتان تمام بشود خودشان را معرفی کردند اگر من را نمی شناسید اصحاب رسول خدا هستند پیامبر خدا در باب من چه فرموده صلی الله علیه و آله و سلم در ابهام نباشید بعد هم که خود را معرفی کردند نصبشان را گفتند موقعیتشان، فرمودند لا اعطیکم بیدی اعطاء الذلیل ولا افر لکم فرارا عبید نه مثل برده ها فرار می کنم نه مثل ذلیل ها تسلیم شما می شوم دست بیعت می دهم جنگ است و شهادت بمانید باید خون من را بریزید بعد نگویید ما نمی دانستیم خیال می کردیم صلح می شود. امروز روز صلح نیست. در یک خطبه دیگرشان باز با قاطعیت فرمودند علی ان الدعی ابن دعی قد [:] بین الثنتین این ناپاک ناپاک زده من را بین دو چیز مخیر کرده بین شمشیر و ذلت و هیهات من الذله و ما تسلیم نمی شویم. دو صف مقابل هم قرار گرفتند عمرسعد تیر در کمان گذاشت لشکر را شاهد گرفت گفت پیش امیر شهادت بدهید اول کسی که تیر اندازی کرده به اردوگاه امم حسین جنگ را آغاز کرده من هستم. لعنت خدا بر تو دیگر جنگ شروع شد. در همان تیراندازی ثلث لشکر حضرت روی زمین افتادند. از دو جانب حمله عمومی به لشکر سیدالشهداء قمر بنی هاشم از نو لشکر را آرایش دادند جنگ دیگر وارد جنگ تن به تن شد شنیده اید یک به یک اصحاب رفتند. نوبت به اهل بیت رسید تا زنده بودند نمی گذاشتند اهل بیت بروند اهل بیت یک به یک رفتند امام حسین یک نگاهی به دور و بر خودش کرد دید هیچ کس نمانده.

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 51:16

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی