display result search
منو
تفسیر آیات 49 تا 54 سوره سبأ (پایان سوره)

تفسیر آیات 49 تا 54 سوره سبأ (پایان سوره)

  • 1 تعداد قطعات
  • 28 دقیقه مدت قطعه
  • 98 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 49 تا 54 سوره سبأ (پایان سوره)"
- تبیین دو گونه تعبیر متوسط و نهایی در بطلان باطل؛
- بررسی حقیقی بودن وجود شیطان و باطل بودن وعده های او؛
- اقرار تبهکاران به ایمان در هنگام «فزع»


اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿قُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَمَا یُبْدِئُ الْبَاطِلُ وَمَا یُعِیدُ (49) قُلْ إِن ضَلَلْتُ فَإِنَّمَا أَضِلُّ عَلَی نَفْسِی وَإِنِ اهْتَدَیْتُ فَبِمَا یُوحِی إِلَیَّ رَبِّی إِنَّهُ سَمِیعٌ قَرِیبٌ (50) وَلَوْ تَرَی إِذْ فَزِعُوا فَلاَ فَوْتَ وَأُخِذُوا مِن مَکَانٍ قَرِیبٍ (51) وَقَالُوا آمَنَّا بِهِ وَأَنَّی لَهُمُ التَّنَاوُشُ مِن مَکَانٍ بَعِیدٍ (52) وَقَدْ کَفَرُوا بِهِ مِن قَبْلُ وَیَقْذِفُونَ بِالْغَیْبِ مِن مَکَانٍ بَعِیدٍ (53) وَحِیلَ بَیْنَهُمْ وَبَیْنَ مَا یَشْتَهُونَ کَمَا فُعِلَ بِأَشْیَاعِهِم مِن قَبْلُ إِنَّهُمْ کَانُوا فِی شَکٍّ مُّرِیبٍ (54)﴾

تسامحی بودن تعبیر مغزکوب شدن باطل به وسیله حق
بعد از اینکه براهین را اقامه فرمود و شبهات آنها را طرد کرد فرمود کلام الهی که وحی است حق است که آمد, نبوّت حضرتش که حق است ثابت شد, پیشاپیش اینها توحید الهی که حق است ثابت شد, جریان معاد که حق است ثابت شد, حق آمد جا برای باطل نیست اینکه فرمود جا برای باطل نیست یعنی باطل امر موجودی است که حق آن را سرکوب و مغزکوب می‌کند نظیر آیه سوره مبارکه «انبیاء» که فرمود: ﴿بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَی الْبَاطِلِ فَیَدْمَغُهُ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ﴾[1] آیا این‌چنین است که باطل مغزی دارد حق آن را مغزکوب می‌کند و از بین می‌برد یا این تسامحی در تعبیر است یک تشبیه است اگر کسی باطل را مثل کف می‌داند چه اینکه در آیه سوره مبارکه «رعد» خدای سبحان مَثلی ذکر کرد فرمود مثل سیلی است که خدای سبحان نازل کرد, روی سیل کفی ایجاد بشود آیا این کفِ روی آب, مغزی دارد که آب و سیل، مغزِ این کف را می‌کوبد و آن را از بین می‌برد یا بی‌مغزی‌اش روشن می‌شود. اینکه در سوره مبارکه «انبیاء» فرمود: ﴿نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَی الْبَاطِلِ فَیَدْمَغُهُ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ﴾ این اوایل راه است انسان خیال می‌کند که باطل چیزی است و حق, مغز آن را می‌کوبد اما در سوره مبارکه «اسراء» فرمود اصلاً باطل, بی‌مغز است مثل همان کفِ روی آب است که کف روی آب مغزی ندارد که مغزکوب بشود ﴿فَیَذْهَبُ جُفَاءً﴾ در سوره مبارکه «اسراء» فرمود: ﴿إِنَّ الْبَاطِلَ کَانَ زَهُوقاً﴾[2] این رفتنی است نیازی به مغزکوب ندارد کف, ماندنی نیست نه اینکه مغزی دارد و حق آن را مغزکوب می‌کند حرف نهایی ﴿فَیَدْمَغُهُ﴾ نیست حرف نهایی ﴿إِنَّ الْبَاطِلَ کَانَ زَهُوقاً﴾ است حرف نهایی همان است که فرمود: ﴿فَأَمَّا الزَّبَدُ فَیَذْهَبُ جُفَاءً﴾[3] جُفاء یعنی آب‌بُرد، این مشتق نیست یعنی در همین رفتن سیل, خودبه‌خود از بین می‌رود کسی کاری به کف ندارد حالا بیاید کف را مغزکوب کند مغزش را بکوبد این مغزی ندارد این تعبیر سوره «اسراء» ناظر به همه بخش‌های دیگر است که فرمود اصلاً باطل رفتنی است نه اینکه باطل را باید بُرد و از بین برد ﴿إِنَّ الْبَاطِلَ کَانَ زَهُوقاً﴾.
تبیین دو گونه تعبیر متوسط و نهایی در بطلان باطل
فتحصّل أنّ هاهنا امران: یکی اینکه حق در مقابل باطل پیروز است و باطل در مقابل حق شکست می‌خورد شکست‌ خوردنش به این است که حق, باطل را مغزکوب می‌کند این تعبیر متعارف و متوسطی است. امر ثانی این است که حق که آمد بطلان باطل را روشن می‌کند نه اینکه باطل را مغزکوب کند مثل اینکه انسان در تاریکی در شب تاریک اوهامی دارد خیالاتی دارد خیال می‌کند اینجا تپّه است فلان‌جا درخت است فلان‌جا در است همین که آفتاب طلوع کرد معلوم می‌شود درّه‌ای نبود, چاله‌ای نبود, کوهی نبود, درختی نبود. آفتاب این‌طور نیست که کوه را یا درّه را یا درخت را یا چاله را از بین برده باشد آفتاب که طلوع کرد معلوم می‌شود چیزی نبود آفتاب که طالع می‌شود این‌طور نیست که درخت یا آن کوه موهوم را از بین ببرد روشن می‌کند که چیزی نبود. انسان در شب, مسافر در شب در تاریکی خیلی چیزها را خیال می‌کند, خیال می‌کند روبه‌روی او کوهی است, درّه‌ای است, درختی است و مانند آن. باطل, رفتنی است چون مغزی ندارد نیازی نیست که کسی آن را مغزکوب کند.
آیه مورد بحث جامع دو تعبیر بطلان باطل
وقتی این دو امر روشن شد معلوم شد که آنچه در سوره «انبیاء» آمده بیان متوسط است آنچه در سوره «اسراء» آمده بیان نهایی است این جمع‌بندی را در همین آیه سوره «سبأ» مشخص کرد فرمود: ﴿قُلْ جَاءَ الْحَقُّ﴾ حالا که حق آمد باطل حرفی برای گفتن نداشت و ندارد و نخواهد داشت ﴿مَا یُبْدِئُ الْبَاطِلُ وَمَا یُعِیدُ﴾ باطل بما أنّه باطل نه در بدأ ظهوری دارد و نه در ختم; نه قبلاً حرفی برای گفتن داشت نه الآن و نه بعداً, نه ابداء از آن ساخته است نه اعاده, از کفِ روی آب کاری ساخته نیست باطل امر موجودی نیست ما خیال می‌کنیم هست وقتی ما خیال می‌کنیم هست و آن در خارج واقعاً موجود نیست خب اگر چیزی واقعاً موجود نیست نه إبداء از آن ساخته است نه اعاده, چون باطل رفتنی است حالا فرض کنید کسی ادّعا کرده که فلان صنم یا فلان وثن رب است تعبیر قرآن کریم این است که شما که می‌گویید رب، این لفظ را می‌گویید, مفهوم را در ذهن می‌پرورانید ولی زیر این مفهوم خالی است ﴿إِنْ هِیَ إِلَّا أَسْماءٌ سَمَّیْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَاؤُکُم مَا أَنزَلَ اللَّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ﴾[4] الآن آدم به درختی که در خارج وجود دارد می‌گوید این شجر است لفظ شجر را تلفّظ می‌کند مفهوم شجر را در ذهن ترسیم می‌کند این مفهوم بر آن مصداق منطبق است آن مصداق تحت این مفهوم مندرج است این مفهوم زیرش خالی نیست حالا اگر کسی آمد چوبی را گفت این رب است یا آنچه را تراشید گفت این رب است این کلمه «رب» را لفظاً جاری می‌کند (یک) مفهومش را در ذهن ترسیم می‌کند (دو) ولی زیرش خالی است نه بر چیزی منطبق است و نه چیزی تحت این مندرج است تعبیر قرآن کریم این است که ﴿إِنْ هِیَ إِلَّا أَسْماءٌ سَمَّیْتُمُوهَا﴾ یک اسم بی‌مسمّاست خب اگر باطل یعنی باء و الف و طاء و لام، این لفظ, مفهومی دارد این مفهوم زیرش خالی است که مثلاً ما چیزی را نشان بدهیم بگوییم این فرش یا این سنگ یا این در یا این دیوار «هذا باطلٌ» این مصداق ندارد اگر کسی حقّی را ادعا بکند که حق با او نیست این لفظ را می‌گوید, مفهوم را در ذهن ترسیم می‌کند اما زیر آن مفهوم خالی است چیزی زیر آن مفهوم مندرج نیست خب اگر این معنا از آیه سوره «اسراء» برمی‌آید این دقیق‌تر از معنایی است که از سوره «انبیا» برمی‌آید سوره «انبیاء» این است که ﴿بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَی الْبَاطِلِ فَیَدْمَغُهُ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ﴾ مثل اینکه کسی بگوید ما سنگ گرفتیم, مغز این حباب را زدیم آن را مغزکوب کردیم این حرف ابتدایی است یا متوسط, حرف نهایی این است که این کف و این حباب، بی‌مغز است مغز ندارد این حرف نهایی است, حرف نهایی در سوره «اسراء» است که ﴿جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ﴾ نه اینکه ما باطل را از بین بردیم ﴿إِنَّ الْبَاطِلَ کَانَ زَهُوقاً﴾ این رفتنی است لازم نیست کسی آن را ببرد. مجموع آنچه در سوره «انبیاء» و در سوره «اسراء» است در آیه محلّ بحث سوره «سبأ» آمده فرمود: ﴿قُلْ جَاءَ الْحَقُّ﴾ چون حق آمد باطل نه قبلاً حرفی برای گفتن داشت نه الآن حرفی برای گفتن دارد نه آینده ﴿وَمَا یُبْدِئُ الْبَاطِلُ وَمَا یُعِیدُ﴾ نه ابداء از آن ساخته است نه اعاده از آن ساخته است چون آن لاشیء است حالا چه این ﴿مَا﴾, «ما»ی نافیه باشد کما هو الظاهر یا استفهام انکاری باشد بالأخره اگر کسی بگوید کف حرفی برای گفتن نداشت نه در گذشته و نه در آینده این حرف نهایی را می‌زند برای اینکه چیزی نیست تا در گذشته کاری کرده باشد یا در آینده کاری کرده باشد.
بررسی حقیقی بودن وجود شیطان و باطل بودن وعدههای او
پرسش: آیا شیطان و وسوسه‌های شیطان مصداق باطل هستند؟
پاسخ: نه, اینها موجود حقیقی هستند آن کاری که می‌کنند آن وعده‌ای که می‌دهند آن فریبی که می‌دهند بله آن مصداق باطل است فریبشان این است که ﴿الشَّیْطَانُ یَعِدُکُمُ الْفَقْرَ﴾ می‌گوید اگر شما در راه خدا انفاق کردید فقیر می‌شوید این کف است این حرف، دروغ است بله این باطل است اما خود شیطان موجودی است مکلّف است باید عبادت کند و چون خلاف می‌کند معصیت کرده است چون معصیت کرده است گرفتار جهنم می‌شود خداوند فرمود: ﴿لأَمْلأَنَّ جَهَنَّمَ مِنکَ وَمِمَّن تَبِعَکَ مِنْهُمْ أَجْمَعِینَ﴾[5] خودش موجودی است اما این تهدیدی که می‌کند وعده‌ای که می‌دهد بر اینها فریب و نیرنگ است ﴿قُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَمَا یُبْدِئُ الْبَاطِلُ وَمَا یُعِیدُ ﴾.
استفاده محقق طوسی از آیه ﴿إِن ضَلَلْتُ فَإِنَّمَا...﴾ بر بطلان جبر
﴿قُلْ إِن ضَلَلْتُ فَإِنَّمَا أَضِلُّ عَلَی نَفْسِی﴾ مرحوم شیخ طوسی در تبیان این ﴿إِن ضَلَلْتُ﴾ را می‌گوید این دلیل است بر نفی جبر[6] حضرت از طرف انسان دارد سخن می‌گوید وگرنه خودش بالصراحه می‌گوید: ﴿إِنِّی عَلَی بَیِّنَةٍ مِن رَبِّی﴾[7] و خدای سبحان هم بالصراحه فرمود: ﴿إِنَّکَ عَلَی صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ﴾[8] هم خدا فرمود تو در متن صراط مستقیم هستی هم خودش فرمود: ﴿إِنِّی عَلَی بَیِّنَةٍ مِن رَبِّی﴾ هیچ تردیدی نیست ولی به عنوان یک انسان من از آن نظر که انسانم و صرف‌نظر از اینکه سوابقی دارم اگر ـ معاذ الله ـ گمراه شدند با سوء اختیار خود من است ﴿فَإِنَّمَا أَضِلُّ عَلَی نَفْسِی﴾.
بازگشت سود و زیان کارها به سوی انسان، قول دیگر در آیه
جناب قرطبی از بعضی‌ها نقل می‌کند می‌گوید «و قیل» حرف خود قرطبی نیست «و قیل» که ﴿إِن ضَلَلْتُ﴾ اگر من گمراه شدم خب به ضرر خود من است (و باعث بطلان حجت من نیست) و اگر هدایت شدم که به فیض الهی است[9] (ایشان این‌چنین معنا کرده است). این می‌تواند ناظر باشد به آیه سوره مبارکه «فصلت» آن طوری که زمخشری اشاره کرده[10], می‌تواند اشاره باشد به آیه سوره مبارکه «نساء» آن طوری که ظاهر آیه این است در قرآن کریم گاهی می‌فرماید اگر انسان, توفیقی نصیبش شد کار خوبی کرد برای خودش کرد ﴿مَنْ عَمِلَ صَالِحاً فَلِنَفْسِهِ﴾ و اگر بیراهه رفت یا راه کسی را بست ﴿وَمَن ضَلَّ فَإِنَّمَا یَضِلُّ عَلَیْهَا﴾[11], ﴿مَنْ عَمِیَ فَعَلَیْهِا﴾[12] یعنی اگر کسی کار خیر کرد به سود خود کرد و اگر کار بد کرد به زیان خود کرد در سوره مبارکه «فصلت» آیه 46 به این صورت آمده ﴿مَنْ عَمِلَ صَالِحاً فَلِنَفْسِهِ وَمَنْ أَسَاءَ فَعَلَیْهَا﴾ این یک تعبیر.
ناتمامی معنای ارائه شده و تفسیر آن با آیه79 «نساء»
آیه محلّ بحث از سنخ آیه سوره «فصلت» نیست آیه سوره محلّ بحث این نیست که «إن ضللت إنّما أضلّ علی نفسی و إن اهتدیتُ فإنّما اهتدیت لنفسی» این نیست, شبیه سوره مبارکه «نساء» است که در سوره «نساء» آیه 79 به این صورت است ﴿مَا أَصَابَکَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللّهِ وَمَا أَصَابَکَ مِن سَیِّئَةٍ فَمِن نَفْسِکَ﴾ اگر کار بدی کردید از خودت است و اگر کار خیری نصیب تو شد بدان فضل الهی است اینجا هم حضرت می‌فرماید اگر ـ معاذ الله ـ ضلالت است خودم گمراه شدم, اگر هدایت است کما هو الحق در سایه وحی الهی است که آیه محلّ بحث با آیه 79 سوره مبارکه «نساء» هماهنگ‌تر است خود زمخشری هم توجه دارد که با آیه سوره «فصلت» هماهنگ نیست[13].
تعارض تفسیر منقول از محقق قرطبی با حجیت قول و فعل پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم)
پرسش: آیه اصلاً برای اسکات خصم است
پاسخ: بسیار خوب, به خصم می‌فرماید اگر من گمراه شدم نه اینکه حرف‌های من حق است و شما کاری به فعل من نداشته باشید کاری به حرف من داشته باشید حرفی که قرطبی از بعضی‌ها نقل می‌کند به عنوان «وجه النظم» این است که اگر من گمراه شدم این دلیل بطلان حجّت من نیست شما آن حجّت را نگاه کنید خب این حرفی است یک عالِم عادی ممکن است بگوید, شما بگویید شما حرف من را نگاه کنید فعل مرا نگاه نکنید اما کسی که فعلش و قولش حجّت خداست اگر حرف او حجّت الهی است حجّت الهی را آورده چگونه بر خلاف آن عمل می‌کند چگونه یک پیامبر می‌تواند بگوید من اگر بیراهه رفتم دلیل بطلان حرف من نیست, خب اگر شما بیراهه رفتید معلوم می‌شود پیامبر نیستید پس این «قیل» که در تفسیر قرطبی به عنوان وجه النظم آمده این هماهنگ نیست برای اینکه یک عالِم عادی می‌تواند بگوید که شما حرف ما را بگیرید و کاری نداشته باشید مثل شمعی که می‌گویند خودش می‌سوزد ولی دیگران را نور می‌دهد شما کاری نداشته باشید که ما عمل نکردیم حرف ما را بگیرید این را یک آدم عادی ممکن است بزند اما یک پیامبر که حجّت خداست چگونه می‌تواند بگوید من اگر عمل نکردم و گمراه شدم این باعث بطلان حجّت من نیست حرفِ من حجّت است خب اگر حرف تو حجّت است تو حجّةالله هستی چگونه ممکن است گمراه بشوی؟! بنابراین راهی که شیخ طوسی در تبیان طی کرد یا راه دیگر آنها اقرب به ذهن است ﴿إِن ضَلَلْتُ فَإِنَّمَا أَضِلُّ عَلَی نَفْسِی وَإِنِ اهْتَدَیْتُ فَبِمَا یُوحِی إِلَیَّ رَبِّی﴾ که هماهنگ با آیه 79 سوره مبارکه «نساء» است.
تبیین معنای ﴿سَمِیعُ الدُّعَاءِ﴾ بودن خداوند
او سمیع است و نزدیک هم است شنواست این سمیع است قبلاً هم ملاحظه فرمودید به این معنا نیست که خدا می‌شنود خب البته خدا هم غیبت را می‌شنود هم تهمت را می‌شنود هم فحش را می‌شنود هم سبّ و لعن را می‌شنود هم دعا را. سمیع دو قسم است: یک سمع عادی است که می‌گوییم می‌شنود خب ما حرف‌های دیگران را هم می‌شنویم, یک سمع است که ترتیب اثر می‌دهد مثلاً ما می‌گوییم فلان کس حرف ما را نمی‌شنود یعنی ترتیب اثر نمی‌دهد ما می‌گوییم پروردگارا ﴿إِنَّکَ سَمِیعُ الدُّعَاءِ﴾[14] هستی تو دعا را گوش می‌دهی یعنی چه؟ یعنی دعا را می‌شنوی خب غیبت را هم می‌شنود فحش را هم می‌شنود این ﴿سَمِیعُ الدُّعَاءِ﴾ به آن معنا نیست که می‌شنوی این ﴿سَمِیعُ الدُّعَاءِ﴾ یعنی حرف ما را قبول می‌کنی اگر ما می‌گوییم فلان شخص حرف ما را گوش می‌دهد یعنی می‌پذیرد و مطابق حرف ما عمل می‌کند, فلان کس حرف ما را نمی‌شنود یعنی حرف ما را عمل نمی‌کند اینکه می‌گوییم ﴿إِنَّکَ سَمِیعُ الدُّعَاءِ﴾, یعنی عمل می‌کنی نه می‌شنوی, می‌شنوی خب همه چیز را می‌شنود در این‌گونه از موارد که فرمود: ﴿إِنَّهُ سَمِیعٌ قَرِیبٌ﴾ یعنی وقتی با او مناجات می‌کنیم گوش می‌دهد نزدیک هم است زود هم گوش می‌دهد نه اینکه او ﴿سَمِیعٌ قَرِیبٌ﴾ می‌شنود او همه حرف‌ها را می‌شنود او غیبت و تهمت را هم می‌شنود.
اطلاق معنای «فزع» و حمل آن بر «خسف» عدهای در زمان ظهور
﴿وَلَوْ تَرَی إِذْ فَزِعُوا فَلاَ فَوْتَ﴾ حین فزع هم بر زمان موت اطلاق شده است هم بر زمان بأس اطلاق شده است هم در جریان جنگ بدر اطلاق شده است[15] هم طبق روایات ما مربوط به زمان ظهور حضرت(سلام الله علیه) است[16] ولی آن‌طوری که زمخشری و امثال زمخشری نقل کردند گفتند گروهی هشتاد هزار نفره قیام می‌کنند ـ معاذ الله ـ برای ویران کردن کعبه, وقتی به بیداء رسیدند آنجا منخسف می‌شود همان‌طوری که درباره قارون آمده ﴿فَخَسَفْنَا بِهِ وَبِدَارِهِ الْأَرْضَ﴾[17] اینجا زمین دهن باز می‌کند اینها را فرو می‌برد و بلع می‌کند گرفتار خسف می‌شوند این را از ابن‌عباس نقل کردند[18] فرمود در آن وقت ﴿فَلاَ فَوْتَ وَأُخِذُوا مِن مَکَانٍ قَرِیبٍ﴾.
اقرار تبهکاران به ایمان در هنگام «فزع»
این مراحل چهارگانه قُرب الهی را که در بحث دیروز گذشت حتماً ملاحظه فرمودید. در چنین حالتی می‌گویند ﴿آمَنَّا بِهِ﴾ که این ﴿بِهِ﴾ هم می‌تواند به حق برگردد هم می‌تواند به صاحب برگردد اگر به حق برگردد یعنی دین و قرآن و وحی الهی است اگر به صاحب برگردد یعنی به رسول و نبیّ(صلّی الله علیه و آله و سلّم) اگر رسالت و نبوّت است با حقیقت قرآ‌ن و وحی و دین هماهنگ است ﴿وَقَالُوا آمَنَّا بِهِ﴾.
بیان بعضی از مصادیق توهین تبهکاران بر انبیا (علیهم السلام)
بعد می‌فرماید: ﴿وَأَنَّی لَهُمُ التَّنَاوُشُ مِن مَکَانٍ بَعِیدٍ﴾ اینها نهایت بی‌ادبی را داشتند نسبت به بعضی انبیا بالصراحه میگفتند: ﴿إِنَّا لَنَرَاکَ فِی ضَلاَلٍ مُبِینٍ﴾[19] نسبت به بعضی از انبیا داشتند ﴿إِنَّا لَنَرَاکَ فِی سَفَاهَةٍ﴾[20] آنها هم در کمال بزرگواری می‌گفتند: ﴿لَیْسَ بِی ضَلاَلَةٌ﴾,[21] ﴿لَیْسَ بِی سَفَاهَةٌ﴾[22] ما گمراه نیستیم, ما سفیه نیستیم.
بُعد فاصله تبهکاران با ایمان سرّ عدم پذیرش آن
همین‌هایی که به انبیایشان آن حرف‌های بی‌ادبی را می‌زدند الآن که به فزع افتادند می‌گویند ﴿آمَنَّا بِهِ﴾ پاسخ اینها این است که شما چگونه می‌توانید به ایمان دسترسی پیدا کنید در حالی که فاصله بین شما و ایمان خیلی است ﴿وَأَنَّی لَهُمُ التَّنَاوُشُ مِن مَکَانٍ بَعِیدٍ﴾ شما در تَه جهنم هستید ﴿فِی الدَّرْکِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ﴾[23] هستید این در قلّه بهشت است چگونه شما می‌توانید ایمان بیاورید آن روزی که باید ایمان بیاورید که به پیامبرتان بالصراحه می‌گفتید ﴿إِنَّا لَنَرَاکَ فِی ضَلاَلٍ مُبِینٍ﴾,﴿إِنَّا لَنَرَاکَ فِی سَفَاهَةٍ﴾ الآ‌ن می‌خواهید بگویید ﴿آمَنَّا بِهِ﴾, ﴿وَأَنَّی لَهُمُ التَّنَاوُشُ مِن مَکَانٍ بَعِیدٍ﴾.
تبیین «رجم به غیب» بودن انکار و ایمان تبهکاران
در حالی که ﴿وَقَدْ کَفَرُوا بِهِ مِن قَبْلُ﴾ هم دیروز رجم به غیب داشتید هم امروز; دیروز انکارتان رجم به غیب بود می‌گفتید اگر انسان بمیرد ﴿أَءِنَّا لَفِی خَلْقٍ جَدِیدٍ﴾[24] این رجم به غیب بود دیگر, درباره معاد فی‌الجمله‌اش نه بالجمله, برهان عقلی هست راه استدلال باز است اما بالجمله یعنی همه صحنه را شفاف بکند به هیچ وجه راه عقلی نیست این نقل است که باید جزئیات را, خصوصیات بهشت را, خصوصیات جهنم را بازگو کند ولی اصلِ اینکه روز عدلی هست, محاکمه‌ای هست, محکمه‌ای هست, انسان از بین نمی‌رود, روحش زنده است, خدا قدرت دارد اینها را عقل کاملاً می‌فهمد نقل هم کاملاً برهانی کرده است اما خصوصیات معاد, خصوصیات قیامت, خصوصیات بهشت, خصوصیات جهنم اسرار فراوانی است که اینها را فقط باید آیات و روایات مشخص کند عقل به هیچ وجه به آن جزئیات دسترسی ندارد.
فرمود دیروز رجم به غیب می‌کردید امروز هم رجم به غیب می‌کنید, دیروز که دین در دسترستان بود انکار کردید و جاهلانه رجم به غیب می‌کردید امروز که دین از دست شما پر کشیده فاصله دارد [هم رجم به غیب می‌کنید].
قطع تکامل عملی انسان با مرگ از دیدگاه علی (علیه السلام)
چون این بیان نورانی پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ـ که در نهج‌البلاغه هم هست[25] ـ این است که «فانکم الیوم فی دار عملٍ و لا حساب و انتم غداً فی دار حسابٍ و لا عمل»[26] فردا به هیچ وجه روز عمل نیست یعنی انسان وقتی که می‌میرد رابطه او با عمل بالکل به نحو سالبه کلیه قطع می‌شود هیچ اطاعتی, هیچ عصیانی از او ساخته نیست کاری بکند که معصیت باشد نیست, کاری بکند که اطاعت باشد نیست تکامل عملی نیست محصول کار خودش را می‌برد.
بازگشت آثار عمل انسان به انسان و عدم انحصار آن
طبق این آیه سوره مبارکه «یس» که ﴿نَکْتُبُ مَا قَدَّمُوا وَآثَارَهُمْ﴾[27] محصول کار خودش را می‌برد اگر کتابی نوشته, سنّتی گذاشته, روشی را در جامعه منتشر کرده تا آن روش هست و کتاب هست و آن فکر هست اثر عمل خود اوست ذات اقدس الهی می‌فرماید ما اثر عمل او را به او می‌دهیم این ﴿نَکْتُبُ مَا قَدَّمُوا وَآثَارَهُمْ﴾ یک اصل کلی است آن‌گاه در روایات ما آمده, «إذا مات ابن آدم انقطع عمله الاّ عن ثلاث»[28] این روایت درصدد حصر نیست هر عملی که از انسان بماند و برای جامعه سودمند باشد الی یوم القیامه در نامه عملش نوشته می‌شود چون محصول کار اوست اطلاق آیه سوره «یس» که فرمود: ﴿نَکْتُبُ مَا قَدَّمُوا وَآثَارَهُمْ﴾ حالا این آثار رایج و شایع را ائمه(علیهم السلام) فرمودند: «إذا مات ابن آدم انقطع عمله الاّ عن ثلاث» اگر فرزند صالح داشته باشد, صدقه جاریه داشته باشد, درختی داشته باشد, باغ و بوستانی داشته باشد, پارکی ساخته باشد, مدرسه‌ای ساخته باشد اینها شامل حال او می‌شود.
معذور بودن اعمال از روی جهل انسانهای مستضعف
پرسش ...
پاسخ: اینها دیگر معذورند اینها مستضعف‌اند وقتی مستضعف شدند راهی برای حجّت الهی نیست اینها ﴿مُرْجَوْنَ لأَمْرِ اللّهِ﴾[29] هستند اینها را ذات اقدس الهی هرگز عذاب نمی‌کند اما حالا اعراف می‌برد, کجا مشمول رحمت قرار بدهیم قدر مسلّم این است که کفار مستضعف که حجّت الهی بر آنها اقامه نشده آنها معذّب نیستند.
پرسش: با اینکه گناه مرتکب شدند؟
پاسخ: گناه نیست اصلاً, الآن بعضی از این روستایی‌هایی که در چین یا شوروی سابق یا کشورهای کمونیسم هستند که اصلاً نام قرآن و وحی و رسالت در اثر همین استکبار جهانی به آنها نرسید اینها معذورند برخی از دوستان ما گفتند اوایل انقلاب که ما سری به چین زدیم روستایی بود که معروف بود آ‌نها مسلمان هستند به ما گفتند شما از آنها دیدن کنید ما که رفتیم, زن و مرد آن روستا به احترام اینکه ما مسلمانیم و آنها مسلمان هستند و نام امام(رضوان الله علیه) را شنیدند همه‌شان به استقبال ما آمدند تنها حرفی که آنها داشتند گفتند «لا إله الاّ الله» فقط «لا اله الاّ الله» را بلد بودند اصلاً نام نماز را نشنیدند این استکبار که سالیان متمادی این مرام کمونیستی را ترویج کرد قرآن‌ها و امثال ذلک را گرفت این نسل اصلاً نماز نشنیدند, روزه نشنیدند خب اینها یقیناً مشمول «رُفع ... ما لا یعلمون»[30] هستند مستضعف هستند و امثال ذلک اینها یقیناً معذّب نیستند کسی که حجّت الهی بر او بالغ نشد مستضعف است رحمت الهی شامل حال اینهاست.
عظمت امشب و فردا را دریابید که مسئله ولایت در حقیقت قرآن ناطق است ان‌شاءالله این نظام به برکت ولایت محفوظ خواهد ماند.
«و الحمد لله ربّ العالمین»


[1] . سورهٴ انبیاء، آیهٴ 18.
[2] . سورهٴ اسراء، آیهٴ 81.
[3] . سورهٴ رعد، آیهٴ 17.
[4] . سورهٴ نجم، آیهٴ 23.
[5] . سورهٴ ص، آیهٴ 85.
[6] . التبیان فی تفسیر القرآن، ج 8، ص 407.
[7] . سورهٴ انعام، آیهٴ 57.
[8] . سورهٴ زخرف، آیهٴ 43.
[9] . الجامع لاحکام القرآن، ج 14، ص 314.
[10] . الکشاف، ج 3، ص 592.
[11] . سورهٴ یونس، آیهٴ 108؛ سورهٴ اسراء، آیهٴ 15؛ سورهٴ زمر، آیهٴ 41.
[12] . سورهٴ انعام، آیهٴ 104.
[13] . الکشاف، ج 3، ص 592.
[14] . سورهٴ آل‌عمران، آیهٴ 38.
[15] . مجمع البیان، ج 8، ص 621 و 622.
[16] . تفسیر العیاشی، ج 2، ص 57.
[17] . سورهٴ قصص، آیهٴ 81.
[18] . الکشاف، ج 3، ص 592 و 593.
[19] . سورهٴ اعراف، آیهٴ 60.
[20] . سورهٴ اعراف، آیهٴ 66.
[21] . سورهٴ اعراف، آیهٴ 61.
[22] . سورهٴ اعراف، آیهٴ 67.
[23] . سورهٴ نساء، آیهٴ 145.
[24] . سورهٴ رعد، آیهٴ 5؛ سورهٴ سجده، آیهٴ 10.
[25] . ر . ک: نهج‌البلاغه، خطبهٴ 42.
[26] . الخصال، ج 1، ص 51.
[27] . سورهٴ یس، آیهٴ 12.
[28] . جامع الاخبار، ص 105.
[29] . سورهٴ توبه، آیهٴ 106.
[30] . التوحید (شیخ صدوق)، ص 353.

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 28:15

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی