- 704
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 51 تا 54 سوره سبأ
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 51 تا 54 سوره سبأ"
- تأمین اصول و فروع دین با قیام برای خدا؛
- قرآن، بیانکننده براهین اثبات معاد برای عوام و خواص؛
- تبیین پایداری حقیقت انسان با معنای فوت و وفات.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَلَوْ تَرَی إِذْ فَزِعُوا فَلاَ فَوْتَ وَأُخِذُوا مِن مَکَانٍ قَرِیبٍ (51) وَقَالُوا آمَنَّا بِهِ وَأَنَّی لَهُمُ التَّنَاوُشُ مِن مَکَانٍ بَعِیدٍ (52) وَقَدْ کَفَرُوا بِهِ مِن قَبْلُ وَیَقْذِفُونَ بِالْغَیْبِ مِن مَکَانٍ بَعِیدٍ (53) وَحِیلَ بَیْنَهُمْ وَبَیْنَ مَا یَشْتَهُونَ کَمَا فُعِلَ بِأَشْیَاعِهِم مِن قَبْلُ إِنَّهُمْ کَانُوا فِی شَکٍّ مُّرِیبٍ (54)﴾
تأمین اصول و فروع دین با قیام برای خدا
بخش پایانی سوره مبارکه «سبأ» درباره این است که شما برای خدا قیام بکنید اگر نهضتی برای خدا بود همه مطالب اصلی و فرعی تأمین است اگر از امام(رضوان الله علیه) نقل شده است که این ﴿إِنَّمَا أَعِظُکُم بِوَاحِدَةٍ﴾[1] برای تأمین سعادت دنیا و آخرت است حق است برای اینکه وقتی قیام, لله بود هم اصول دین تأمین است هم فروع دین.
تبیین نفی در ﴿مَا بِصَاحِبِکُم مِن جِنَّةٍ﴾ به تعیینی و تمثیلی
مطلب بعدی آن است که فرمود: ﴿ثُمَّ تَتَفَکَّرُوا مَا بِصَاحِبِکُم مِن جِنَّةٍ﴾[2] نفی جنون, اثبات وحی نمیکند آنها چندین تهمت را روا داشتند مسئله جنون بود, مسئله سِحر بود, مسئله شعبده و کهانت بود, مسئله جادوگری و امثال ذلک بود اینها را اِسناد دادند. در موارد دیگر آنها نفی شد اینجا اثبات اینکه ﴿مَا بِصَاحِبِکُم مِن جِنَّةٍ﴾ نفی جِنّه یعنی نفی همه آن تهمتها اینچنین نیست که از نظر علمی اگر جِنّة و جنون نفی شد وحی ثابت بشود آنها چندین تهمت را روا داشتند مسئله شعر را, مسئله سِحر را, مسئله کهانت را روا داشتند یا اینکه تلفیقی از گفتههای دیگران را به ما ارائه کردی را هم روا داشتند چون آنها در موارد دیگر نفی شد فقط تهمت جِنّة ماند از نفی جنّة در این آیه و نفی سایر تهمتها در آیات دیگر, وحی بودن و حقانیّت ثابت میشود این یک بیان. بیان دیگر اینکه ﴿ثُمَّ تَتَفَکَّرُوا مَا بِصَاحِبِکُم مِن جِنَّةٍ﴾ این تمثیل باشد نه تعیین; یعنی شما وقتی خردمندانه فکر کنید میفهمید که نه خودِ او مجنون است نه گفتارش شعر است نه گفتارش سحر است نه گفتارش کهانت است نه گفتارش تلفیقی از رهاورد دیگران است زیرا اگر هر کدام از اینها بود در تحدّی, شکست میخورد چون هیچ کس نمیتواند مثل این بیاورد معلوم میشود از سنخ شعر نیست, سحر نیست, کهانت نیست, تلفیق گفتههای دیگران هم نیست.
اعطایی بودن کمالات مربوط به نبوّت و امامت به خلاف کمالات در ولایت
مطلب بعدی آن است که کمالات انسانی آنچه به ولایت برمیگردد تحصیلی است با تهذیب نفس و مانند آن حاصل میشود اما آن کمالاتی که جزء منصبهای الهی است پُستهای کلیدی است مثل نبوّت, رسالت, امامت, کسبی و تحصیلی نیست که انسان سالیان متمادی درس بخواند یا ریاضت بکشد امام بشود این بر اساس ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾[3] تأمین میشود.
دو قسم اجرخواهی پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و بازگشت سود یکی از آن به مردم
مطلب دیگر این است که اجر وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) دو قسم بود یک اجر بود از مردم خواست, یک اجر الهی است آن اجری که از مردم خواست ﴿مَا سَأَلْتُکُم مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَکُمْ﴾[4] به سود مردم است اما آن اجر الهی که ﴿إِنْ أَجْرِیَ إِلَّا عَلَی اللَّهِ﴾ همچنان محفوظ است آن اجر را به مردم نداد آن اجر الهی برای خود آن حضرت است چرا تعبیر به مودتِ ﴿فِی الْقُرْبیٰ﴾ شد و تعبیر به مودّت قربا نشد اینها جزئیاتی است که انشاءالله در آیات سوره مبارکه شوری مشخص میشود.
قرآن, بیانکننده براهین اثبات معاد برای عوام و خواص
اما بحث امروز: فرمود اینها بالأخره روزی را در پیش دارند که هیچ چارهای برای آنها نیست ﴿وَلَوْ تَرَی﴾ دیگر حالا مطلب خصوصی شد به وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) خطاب میکند میفرماید آن روز را فقط تو میبینی چون اینها منکر معادند. در جریان معاد هم مستحضرید که قرآن کریم در همین سوره و در آیات دیگر برهان اقامه کرد که عالَم باطل نیست یاوه نیست که هر کسی هر کاری را خواست بکند, بکند. یک سلسله بحثهای معاد است که تجرّد عقلی دارد روح از بین نمیرود انسان, مرگ را میمیراند نه اینکه انسان بمیرد این در دسترس همگان نیست لذا برای خواص این براهین اقامه میشود اما آنچه برای توده مردم اقامه میشود و قرآن کریم در بسیاری از آیات آنها را مطرح کرده و در همین سوره مبارکه «سبأ» هم به آنها اشاره کرده که اینچنین نیست که هر کسی هر کاری را انجام بدهد آزاد باشد ﴿وَقَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لاَ تَأْتِینَا السَّاعَةُ قُلْ بَلَی وَرَبِّی لَتَأْتِیَنَّکُمْ عَالِمِ الْغَیْبِ لاَ یَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقَالُ ذَرَّةٍ فِی السَّماوَاتِ وَلاَ فِی الْأَرْضِ وَلاَ أَصْغَرُ مِن ذلِکَ وَلاَ أَکْبَرُ إِلَّا فِی کِتَابٍ مُّبِینٍ ٭ لِیَجْزِیَ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُولئِکَ لَهُم مَّغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ کَرِیمٌ ٭ وَالَّذِینَ سَعَوْ فِی آیَاتِنَا مُعَاجِزِینَ أُولئِکَ لَهُمْ عَذَابٌ مِن رِّجْزٍ أَلِیمٌ﴾[5] کذا یعنی عالَم یاوه نیست که هر کسی هر کاری را بکند این دلیل, سادهترین برهان است برای ضرورت معاد اما آن معانی عقلی و براهین عقلی مقدور خواص است نه عوام. بعد از اینکه در اوایل همین سوره «سبأ» دلیل معاد را, دلیل مردمفهم را اقامه کرد که عالَم یاوه و باطل نیست که هر کسی هر کاری کرد, کرد هیچ حساب و کتابی نباشد این معنا را همه میفهمند, بعد در پایان نتیجهگیری میکند که حالا ما که برهان اقامه کردیم, برهان مردمی اقامه کردیم در بخشهای دیگر یک مقدار دقیقتر فرمود که عالَم حق است یعنی هدفمند است باطل نیست یعنی بیهدف نیست ﴿مَا خَلَقْنَا السَّماءَ وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا بَاطِلاً﴾,[6] ﴿مَا خَلَقْنَاهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ﴾,[7] گاهی به صورت موجبه, گاهی به صورت سالبه, گاهی اثبات حقانیّت عالَم, گاهی نفی بطلان عالَم که عالم یاوه نیست که هر موجودی بالأخره هر کاری خواست بکند به جایی هم نرسد; بلکه به دارالقرار میرسد تا آنجا صالح و طالح, کیفر و پاداش خودشان را ببینند. آن براهین که یک مقدار متوسط است در جای دیگر اقامه شده براهین دقیقتر برای اوحدی از اهل ایمان در جای دیگر ذکر شده.
اجتماع براهین عمومی و اختصاصی معاد در اول و آخر سوره «سبأ»
اما این برهانی که در اوایل همین سوره مبارکه «سبأ» اقامه شده قابل فهم برای همه مردم است که بالأخره عالَم بیهوده نیست که هر کسی هر کاری کرد, کرد; مؤمن هر کاری کرد, کافر هر کاری کرد, ظالم هر کاری کرد, حساب و کتابی نباشد این ادله را در اوایل سوره نقل کردند بعد در بخش پایانی سوره فرمود: ﴿وَلَوْ تَرَی﴾ خطاب به شخص پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است که تو در آن روز میبینی, چه چیزی را میبینی؟ اینها مستقبل محقّقالوقوع است که به صورت فعل ماضی ذکر شده ﴿إِذْ فَزِعُوا﴾ اینها به فزع میافتند حالا یا عندالموت است یا عندالبرزخ است یا عندالبأس است بالأخره به فزع میافتند.
تبیین پایداری حقیقت انسان با معنای فوت و وفات
﴿وَلَوْ تَرَی إِذْ فَزِعُوا فَلاَ فَوْتَ﴾ ما در عالَم فوت نداریم هر چه داریم وفات داریم نه فوت در «فوت» تاء جزء کلمه است یعنی از بین رفتن, در «وفات» تاء زاید است جزء کلمه نیست اصلش وفیٰ است اگر اخذ تام باشد چیزی از بین نرود میگویند توفّی کرده, استیفا کرده فلان شخص حقّ خودش را استیفا کرده یا در فلان سخن, مستوفا بیان کرده یا در فلان مقاله مستوفا بیان کرده وفیٰ, توفّی, استیفا, همه اخذ تام را نشان میدهد که هیچ چیزی را فرو نمیگذارد و چیزی از بین نمیرود انسان وفات میکند نه فوت, این تاء در وفات جزء کلمه نیست ﴿اللَّهُ یَتَوَفَّی الْأَنفُسَ حِینَ مَوْتِهَا﴾[8] شما متوفّا میشوید خدا متوفّی میشود چیزی از شما گُم نمیشود تمامحقیقت شما را خدا توفّی میکند استیفا میکند فوتی در کار نیست.
نزدیکی خدا به انسان در اخذ روح و بیان مراتب چهارگانه آن در المیزان
﴿وَأُخِذُوا مِن مَکَانٍ قَرِیبٍ﴾ این یکی از لطایف المیزان همین بخش است این سه, چهار سطر المیزان خیلی قوی است که ایشان شماره کرده آیاتی را که مربوط به نزدیک بودن خدای سبحان است فرمود از جای نزدیکی گرفته میشوید خب گیرنده خداست روحتان را بخواهد قبض بکند او قبض میکند مراتب چهارگانه قُرب را بیان کرده فرمود خدا در بعضی از آیات خودش را قریب معرفی کرده ﴿وَإِذَا سَأَلَکَ عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ﴾[9] که قریب است, نزدیک است. درباره محتضر در سوره مبارکه «واقعه» فرمود وقتی محتضر حالش به آن آخرین بخش رسید شما نگاه میکنید ولی ﴿نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنکُمْ وَلکِن لاَ تُبْصِرُونَ﴾[10] شما که کنار بستر او هستید به او نزدیک هستید ما به این محتضر از شما نزدیکتریم ولی شما نمیبینید این دو مرحله, آن ﴿نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ﴾ مرحله سوم است که ما نه تنها از شما به شخص نزدیکتریم بلکه از رگِ حیات او, به او نزدیکتریم این سه مرتبه, مرتبه چهارم آن است که ما از خود شخص به خود شخص نزدیکتریم که ﴿وَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ﴾[11] این آیه سوره «أنفال»که قبلاً گذشت این آیهای نیست که قابل فهم باشد برای اوساط از اهل ایمان چه برسد به ضعاف آنها, خدا بین ما و خود ما فاصله است این حیلوله صفتِ فعل اوست نه صفت ذات او.
صعوبت فهم معنای حیلولت خدا بین انسان و قلب او
﴿وَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ﴾ قلب ما همان حقیقت ماست, هویّت ماست, ما چیزی جدای از قلب نداریم منظور از قلب این قسمتی که در چپ بدن قرار دارد و پالایش خون به عهده اوست این نیست این در حیوان هم هست, مؤمن هم هست, کافر هم هست, درباره کفار که گفته میشود: ﴿فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ﴾[12] این قلب را نمیگویند اینها نوار قلب میگیرند عکس میگیرند میبینند قلب, قلب سالم است اما آن مرض چیز دیگر است آن قلب چیز دیگر است فرمود بین انسان و قلب او; یعنی بین انسان و حقیقتِ او خدا فاصله است این در ذهن نمیآید.
پرسش: چه اشکال دارد بگوییم حقیقت انسان همان قلب اوست.
پاسخ: بسیار خوب, اما بین انسان و همان حقیقت, فیض و قدرت خدا حائل است ﴿وَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ﴾.
روشن شدن نهایت قرب الهی در هنگام کمین با معنای چهارم قرب
اگر این است, پس چیزی از خدا به ما نزدیکتر نیست حتی خود ما; لذا او قریب و نزدیک است بالقول المطلق و آنچه در سوره مبارکه فجر آمده است ﴿إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصَادِ﴾[13] مرصاد یعنی کمین, خدا در کمین است و شیطان هم در کمین ﴿لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَکَ الْمُسْتَقِیمَ﴾[14] من سرِ راه کمین میزنم, شیطان کمین میزند که بگیرد و ذات اقدس الهی در کمین است که دستگیری کند ﴿إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصَادِ﴾ اما برای عده دیگر هم ممکن است فوراً آنها را زمینگیر کند فرمود اگر پروردگار رصد میکند در کمین است با این مراحل چهارگانه قُرب مخصوصاً با مرتبه چهارم معلوم میشود که در رصد بودن او و در کمین بودن او در نهایت قُرب است.
تبیین اطلاق قرب خدا به انسان در کلام علوی کمیل
آنچه در دعای نورانی «کمیل» هست نشان میدهد که خدای سبحان آنچنان به ما نزدیک است که از فرشتههایی که مأمورند و آمدند کارهای ما را تنظیم کنند و بنویسند به ما نزدیکتر است در این دعای «کمیل» میخوانیم خدایا! برخی از کارها را شما اجازه نمیدهید ملائکه بنویسند ﴿وَإِنَّ عَلَیْکُمْ لَحَافِظِینَ ٭ کِرَاماً کَاتِبِینَ ٭ یَعْلَمُونَ مَا تَفْعَلُونَ﴾[15] ملائکه را فرستادی که کارهای ما را رصد کنند بنویسند به شما گزارش بدهند بعضی از کارها را اصلاً اجازه نمیدهد که آنها بفهمند «و الشاهد لِما خَفِیَ عنهم و بِرَحمتک أخْفَیته»[16] خدایا ملائکه را برای این کار فرستادی که اعمال و خاطرات ما را ثبت کنند و به شما گزارش بدهند در بعضی از موارد حاضر نیستی که آبروی ما نزد ملائکه ریخته بشود که آنها بفهمند ما چه کار کردیم, نمیگذاری, خودت حفظ میکنی و خودت مخفی نگه میداری «و الشاهد لِما خَفِیَ عنهم و بِرَحمتک أخْفَیتُه» آنها حافظاند, کرام الکاتبیناند اما آبروی ما را نزد آنها هم حفظ کردی چنین خدایی است, پس از ما به ما نزدیکتر است, از دیگران به ما نزدیکتر است, از ملائکه به ما نزدیکتر است لذا قریبِ بالقول المطلق است و این خدا بخواهد انسان را بگیرد دیگر هیچ مانعی در کار نیست هیچ حجابی در کار نیست. فرمود: ﴿وَأُخِذُوا مِن مَکَانٍ قَرِیبٍ﴾.
پرسش: بالأخره لفظ مکان دارد... هر جا بگیرد مکان است و نزدیک است.
جمع بین مکان قریب و بعید در آیه دال بر اطلاق قرب خدا
پاسخ: بله, اما در همان نزدیکی میگیرد چون ما متمکّن هستیم مکان داریم همانجا میگیرد دیگر فاصلهای نیست در هر مکانی که ما باشیم فیض و قدرت نامحدود الهی آنجا حضور و ظهور دارد همانجا میگیرد حالا اینکه فرمود: ﴿وَلَوْ تَرَی إِذْ فَزِعُوا فَلاَ فَوْتَ وَأُخِذُوا مِن مَکَانٍ قَرِیبٍ ٭ وَقَالُوا آمَنَّا بِهِ وَأَنَّی لَهُمُ التَّنَاوُشُ مِن مَکَانٍ بَعِیدٍ﴾ جمع کرده بین مکان قریب و مکان بعید.
امکان بازگشت ضمیر در ﴿آمَنَّا بِه﴾ به قرآن یا پیامبر و علت آن
این ﴿آمَنَّا بِهِ﴾ اگر به مرجع نزدیک مراجعه کنیم که ﴿جَاءَ الْحَقُّ﴾ منظور قرآن کریم است که سیدناالاستاد به آن اشاره کردند که ﴿آمَنَّا بِهِ﴾ یعنی بالقرآن[17] و اگر درباره آن محور اصلی بحث که وجود مبارک پیغمبر است که فرمود: ﴿مَا بِصَاحِبِکُم مِن جِنَّةٍ﴾, ﴿آمَنَّا بِهِ﴾ یعنی آمنّا بصاحب یعنی پیامبر آن هم صحیح است چون ایمان به قرآن ایمان به پیغمبر است, ایمان به پیغمبر ایمان به قرآن است بالأخره من به قرآن و وحی ایمان آوردم ﴿وَقَالُوا آمَنَّا بِهِ﴾.
ثمربخش نبودن ایمان آوردن هنگام مرگ و علت آن
اینکه میگویند ﴿آمَنَّا بِهِ﴾ این مثل اینکه انسان در خواب دارد یک حرف دروغ میزند یک انسان حیلهگر وقتی در خواب هم حرف میزند مکّارانه حرف میزند اینها فعل اختیاری ندارند چون انسان مادامی که زنده است بین او و ایمان و کفر, اراده فاصله است میخواهد ایمان بیاورد میخواهد کفر بورزد بین او و کارهای اختیاری, ایمان فاصله است اما وقتی که حال احتضار پیش آمد این اراده رخت برمیبندد از انسان به هیچ وجه کارِ ارادی ساخته نیست تکامل عملی ممکن نیست, ممکن نیست او کاری بکند که گناه باشد ممکن نیست کاری انجام بدهد که ثواب بشود این اراده و عزم و نیّت از او گرفته میشود. در بخشهای اندیشه و علم راهش باز است خیلی از چیزها را که انسان در دنیا نمیفهمید هنگام مرگ میفهمد در برزخ میفهمد, تکامل علمی فراوان است اما تکامل عملی یعنی کاری بکند که ثواب ببرد یا کاری بکند که عِقاب داشته باشد این دیگر از او گرفته شده مسئله اراده, تصمیم, عزم, نیّت که اینها کار عقل عملی است کلاً با مرگ از کار میافتد انسان است با همان اعمال قبلی خودش (یک) دروغی که میگوید ظهور ملکات کذب است نه اینکه گناهی کرده باشد اینکه در سوره مبارکه انعام گذشت آن مشرکان میگفتند: ﴿مَا کُنَّا مُشْرِکِینَ﴾[18] ما شرک نورزیدیم خدای سبحان فرمود: ﴿انظُرْ کَیْفَ کَذَبُوا عَلَی أَنْفُسِهِمْ﴾[19] این ظهور همان ملکات دنیاست مثل آدم دروغگو که در خواب هم وقتی حرف میزند دروغ میگوید, انسان مکّار وقتی در خواب هم حرف میزند دارد نقشه میکشد این نقشه کشیدن یا دروغ گفتن نائم در خواب, معصیت نیست ظهور ملکات اوست وگرنه در آنجا کذب ممکن نیست, کفر ممکن نیست, ایمان ممکن نیست, اگر ایمان ممکن باشد یعنی در آنجا ممکن باشد کسی ایمان بیاورد آنجا احتیاج به شریعت دارد آن هم تشریع است وجوب و حرمت دارد معصیت و اطاعت دارد لازم است آنجا وحی و نبوّتی هم باشد آنجا دیگر میشود دنیا دیگر آخرت نیست; لذا اینکه میگویند: ﴿آمَنَّا﴾ ظهور ملکاتشان است در دنیا وقتی گرفتار میشدند با دروغ میگفتند ما قبول داریم الآن همان دروغ دارد ظهور میکند وگرنه ایمان آوردن ممکن نیست ﴿وَقَالُوا آمَنَّا بِهِ﴾ پس این ضمیر ﴿بِهِ﴾ یا به ﴿الْحَقّ﴾ برمیگردد که قرآن است یا به «صاحب» برمیگردد که محور بحث است.
تبیین بُعد فاصله بین مشرکان و ایمان
بعد میفرماید: ﴿وَأَنَّی لَهُمُ التَّنَاوُشُ مِن مَکَانٍ بَعِیدٍ﴾ فاصله بین اینها و قرآن, فاصله بین اینها و بین پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) زیاد است چگونه اینها میتوانند تناوش داشته باشند تناوش شبیه تناول است منتها این است که انسان چیز آسانی را از نزدیک بردارد این را میگویند تناوش, تناول از این اعم است فرمود اینها به ایمان دسترسی ندارند تا ایمان بیاورند ایمان در یک قلّه بالاست اینها در حضیضاند در درک اسفل من النار هستند دسترسی به ایمان ندارند اینها چگونه میخواهند ایمان بیاورند آن روز که میخواستند ایمان بیاورند که نیاوردند امروز که بین اینها و ایمان فاصله است میخواهند ایمان بیاورند این شدنی نیست ﴿وَأَنَّی لَهُمُ التَّنَاوُشُ﴾ چرا؟ ﴿مِن مَکَانٍ بَعِیدٍ﴾ اگر فاصله زیاد است تناوش ممکن نیست الآن کسی اینجاست چیزی هم روی قلّه دماوند است خب در دسترس او نیست تا او تناوش کند او تناول کند چه چیزی را میخواهد بگیرد ﴿أَنَّی لَهُمُ التَّنَاوُشُ مِن مَکَانٍ بَعِیدٍ﴾ در حالی که آن وقت که قریب بود نزدیک بود کفر ورزیدند ﴿وَقَدْ کَفَرُوا بِهِ مِن قَبْلُ﴾.
رجم به غیب بودن ایمانآوری مشرکان هنگام مرگ و آخرت
اینها دو رَجم به غیب دارند, قذف به غیب, رجم به غیب در دنیا داشتند اینجا هم دارند, در دنیا رجم به غیب داشتند میگفتند ـ معاذ الله ـ این رهاورد اوست سِحر است یا شعر است یا کهانت است خودش ـ معاذ الله ـ یا مجنون است یا ساحر است یا شاعر است یا کاهن است و مانند آن, این رجم به غیب بود یعنی در تاریکی تیر پرتاپ کردن به غیب ارجاع دادن و از غیب سخن گفتن این میشود رجم به غیب, در آخرت هم رجم به غیب دارند برای اینکه ایمان رفته آن بالا در دسترس اینها نیست مقدور اینها نیست حالا میگویند: ﴿آمَنَّا﴾ پس هم در دنیا قذف به غیب داشتند رجماً بالغیب سخن میگفتند هم در آخرت رجماً بالغیب و قذفاً بالغیب سخن میگویند ﴿وَقَدْ کَفَرُوا بِهِ مِن قَبْلُ وَیَقْذِفُونَ﴾ اینجا دیگر فعل مضارع است کارشان رجم به غیب است در دنیا یک نحو رجم به غیب داشتند در آخرت یک نحو رجم به غیب دارند و غیب بودنش هم برای این است که ﴿مِن مَکَانٍ بَعِیدٍ﴾ است.
نفی مکان فیزیکی و بُعد آن در آیه
آنچه را اینها درباره آن سخن میگویند خیلی دور است البته مکانت بعید است اینجا منظور مکان جسمی و فیزیکی نیست مکانت بعید است اینها از ایمان بخواهند خبر بدهند که در دسترس اینها نیست در دنیا از وحی و نبوّت حضرت میخواستند خبر بدهند در دسترس آنها نبود.
تبیین ایجاد فاصله بین اشتهای مشرکان و متعلّق آن در قیامت
﴿وَیَقْذِفُونَ بِالْغَیْبِ مِن مَکَانٍ بَعِیدٍ﴾ بنابراین اینها دو مُشتَها دارند یک مُشتَها در قیامت دارند که ایمان بیاورند و از عذاب الهی بِرَهند, یک مشتَها به لحاظ لذایذ دنیایی داشتند که در رفاه بودند در اسراف و اتراف بودند الآن به جایی رسیدند که ﴿وَحِیلَ بَیْنَهُمْ وَبَیْنَ مَا یَشْتَهُونَ﴾ آنچه اینها اشتها دارند که در قیامت ایمان بیاورند و از عذاب بِرَهند مقدورشان نیست, آنچه در دنیا با آن عادت کرده بودند به لذایذ و مشتهیات مقدورشان نیست ﴿وَحِیلَ﴾ حیلوله شده است, فاصله شده است بین این کفار و آنچه اینها اشتها داشته و دارند که فعل مضارع است و مفید استمرار, در آخرت اشتهای آنها این است که بگویند: ﴿آمَنَّا بِهِ﴾ و نجات پیدا کنند که این شدنی نیست.
پرسش:...این آیات را بر اعمّ از عذاب دنیا و برزخ و قیامت معنا بکنیم.
پاسخ: بالأخره وقتی که ﴿وَحِیلَ بَیْنَهُمْ وَبَیْنَ مَا یَشْتَهُونَ﴾ شد شامل دنیا و آخرت میشود یعنی لذایذی که مشتهای آنها بود الآن در دسترس نیست اشتهایی که الآن داشتند که به وسیله ایمان از لذایذ بهشت برخوردار بشوند, از خطرات جهنم حفظ بشوند مقدورشان نیست.
شباهت مشرکان با پیروان خود در محرومیت رسیدن به اشتهای خود
﴿وَحِیلَ بَیْنَهُمْ وَبَیْنَ مَا یَشْتَهُونَ کَمَا فُعِلَ بِأَشْیَاعِهِم﴾ خیلیها تابع و پیرو اینها بودند همانطوری که آنها گرفتار شهوت بودند و در قیامت هم آرزوی خام داشتند هم در قیامت به آرزو نمیرسیدند هم آنچه مأنوسشان بود در دنیا آن را از دست دادند اینها هم گرفتار هر دو محرومیّت هستند ﴿کَمَا فُعِلَ بِأَشْیَاعِهِم مِن قَبْل﴾.
تردید, علت مشترک بین مشرکان و پیروان آنها
سرّش آن درد مشترک و بیماری مشترک است چون همه اینها در شکّی بودند که اینها را میلرزاند یک وقت است انسان شاکّ متفحّص است یقین دارد که مطلبی هست ولی درصدد تحقیق است این شکّ او باعث رِیب نیست ما یک عقل نظری داریم که مسئول اندیشه است یک عقل عملی داریم که مسئول کار و اراده و نیّت است آنچه عقل نظری به آن مبتلا میشود در برابر قطع و یقین و ظن, شک است شک در هست و نیست و بود و نبود است آنچه عقل عملی به آن مبتلا میشود در برابر طمأنینه, تردید است تردید این است که آدم را میلرزاند, طمأنینه آدم را آرام نگه میدارد تردید برای عقل عملی است شک برای عقل نظری است, رِیب برای عقل عملی است شک برای عقل نظری, گاهی ممکن است اینها هر کدام در جای دیگر به کار برود ولی وقتی در مقابل هم قرار گرفتند هر کدام معنای خاصّ خودشان را دارند گاهی انسان شک دارند که فلان چیز هست یا نیست اما باعث لرزش او نیست چون مورد عمل نیست بعد تحقیق میکند به یک نتیجه علمی میرسد گاهی شکّی است که باعث اضطراب اوست این شکّ اضطرابآور را میگویند شکّ مُریب لذا در قرآن درباره تردید فرمود: ﴿فَهُمْ فِی رَیْبِهِمْ یَتَرَدَّدُونَ﴾[20] انسانی که مردّد است میخواهد کاری انجام بدهد مثل انسان نابینای راه گُمکرده است نابینایی در اتاقی باشد بخواهد خارج بشود درِ خروجی را نبیند گاهی به طرف دیوار شمال حرکت میکند گاهی به طرف دیوار جنوب حرکت میکند این ردّ مکرّر را میگویند تردید که باب تفعیل است و برای کثرت و مبالغه است ﴿فَهُمْ فِی رَیْبِهِمْ یَتَرَدَّدُونَ﴾ تردّد همین است, تردید همین است تردید و تردّد یکی تفعّل, یکی تفعیل آن ردّ مکرّر است یک نابینا گاهی به این طرف میآید, گاهی به آن طرف میرود این وسط سرگردان است منافقین کارشان این است دیگران هم که طمأنینه ندارند کارشان این است که «أعاذنا الله من شرور أنفسنا و سیّئات أعمالنا».
«و الحمد لله ربّ العالمین»
[1] . سوره «سبأ», آیه 46.
[2] . سوره «سبأ», آیه 46.
[3] . سوره انعام, آیه 124.
[4] . سوره «سبأ», آیه 47.
[5] . سوره «سبأ», آیات 3 ـ 5.
[6] . سوره ص, آیه 27.
[7] . سوره دخان, آیه 39.
[8] . سوره زمر, آیه 42.
[9] . سوره بقره, آیه 186.
[10] . سوره واقعه, آیه 85.
[11] . (سوره انفال, آیه 24) المیزان, ج16, ص390.
[12] . سوره بقره, آیه 10.
[13] . سوره فجر, آیه 14.
[14] . سوره اعراف, آیه 16.
[15] . سوره انفطار, آیات 10 ـ 12.
[16] . مصباح المتهجّد, ص849.
[17] . المیزان, ج16, ص390.
[18] . سوره انعام, آیه 23.
[19] . سوره انعام, آیه 24.
[20] . سوره توبه, آیه 45.
- تأمین اصول و فروع دین با قیام برای خدا؛
- قرآن، بیانکننده براهین اثبات معاد برای عوام و خواص؛
- تبیین پایداری حقیقت انسان با معنای فوت و وفات.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَلَوْ تَرَی إِذْ فَزِعُوا فَلاَ فَوْتَ وَأُخِذُوا مِن مَکَانٍ قَرِیبٍ (51) وَقَالُوا آمَنَّا بِهِ وَأَنَّی لَهُمُ التَّنَاوُشُ مِن مَکَانٍ بَعِیدٍ (52) وَقَدْ کَفَرُوا بِهِ مِن قَبْلُ وَیَقْذِفُونَ بِالْغَیْبِ مِن مَکَانٍ بَعِیدٍ (53) وَحِیلَ بَیْنَهُمْ وَبَیْنَ مَا یَشْتَهُونَ کَمَا فُعِلَ بِأَشْیَاعِهِم مِن قَبْلُ إِنَّهُمْ کَانُوا فِی شَکٍّ مُّرِیبٍ (54)﴾
تأمین اصول و فروع دین با قیام برای خدا
بخش پایانی سوره مبارکه «سبأ» درباره این است که شما برای خدا قیام بکنید اگر نهضتی برای خدا بود همه مطالب اصلی و فرعی تأمین است اگر از امام(رضوان الله علیه) نقل شده است که این ﴿إِنَّمَا أَعِظُکُم بِوَاحِدَةٍ﴾[1] برای تأمین سعادت دنیا و آخرت است حق است برای اینکه وقتی قیام, لله بود هم اصول دین تأمین است هم فروع دین.
تبیین نفی در ﴿مَا بِصَاحِبِکُم مِن جِنَّةٍ﴾ به تعیینی و تمثیلی
مطلب بعدی آن است که فرمود: ﴿ثُمَّ تَتَفَکَّرُوا مَا بِصَاحِبِکُم مِن جِنَّةٍ﴾[2] نفی جنون, اثبات وحی نمیکند آنها چندین تهمت را روا داشتند مسئله جنون بود, مسئله سِحر بود, مسئله شعبده و کهانت بود, مسئله جادوگری و امثال ذلک بود اینها را اِسناد دادند. در موارد دیگر آنها نفی شد اینجا اثبات اینکه ﴿مَا بِصَاحِبِکُم مِن جِنَّةٍ﴾ نفی جِنّه یعنی نفی همه آن تهمتها اینچنین نیست که از نظر علمی اگر جِنّة و جنون نفی شد وحی ثابت بشود آنها چندین تهمت را روا داشتند مسئله شعر را, مسئله سِحر را, مسئله کهانت را روا داشتند یا اینکه تلفیقی از گفتههای دیگران را به ما ارائه کردی را هم روا داشتند چون آنها در موارد دیگر نفی شد فقط تهمت جِنّة ماند از نفی جنّة در این آیه و نفی سایر تهمتها در آیات دیگر, وحی بودن و حقانیّت ثابت میشود این یک بیان. بیان دیگر اینکه ﴿ثُمَّ تَتَفَکَّرُوا مَا بِصَاحِبِکُم مِن جِنَّةٍ﴾ این تمثیل باشد نه تعیین; یعنی شما وقتی خردمندانه فکر کنید میفهمید که نه خودِ او مجنون است نه گفتارش شعر است نه گفتارش سحر است نه گفتارش کهانت است نه گفتارش تلفیقی از رهاورد دیگران است زیرا اگر هر کدام از اینها بود در تحدّی, شکست میخورد چون هیچ کس نمیتواند مثل این بیاورد معلوم میشود از سنخ شعر نیست, سحر نیست, کهانت نیست, تلفیق گفتههای دیگران هم نیست.
اعطایی بودن کمالات مربوط به نبوّت و امامت به خلاف کمالات در ولایت
مطلب بعدی آن است که کمالات انسانی آنچه به ولایت برمیگردد تحصیلی است با تهذیب نفس و مانند آن حاصل میشود اما آن کمالاتی که جزء منصبهای الهی است پُستهای کلیدی است مثل نبوّت, رسالت, امامت, کسبی و تحصیلی نیست که انسان سالیان متمادی درس بخواند یا ریاضت بکشد امام بشود این بر اساس ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾[3] تأمین میشود.
دو قسم اجرخواهی پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و بازگشت سود یکی از آن به مردم
مطلب دیگر این است که اجر وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) دو قسم بود یک اجر بود از مردم خواست, یک اجر الهی است آن اجری که از مردم خواست ﴿مَا سَأَلْتُکُم مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَکُمْ﴾[4] به سود مردم است اما آن اجر الهی که ﴿إِنْ أَجْرِیَ إِلَّا عَلَی اللَّهِ﴾ همچنان محفوظ است آن اجر را به مردم نداد آن اجر الهی برای خود آن حضرت است چرا تعبیر به مودتِ ﴿فِی الْقُرْبیٰ﴾ شد و تعبیر به مودّت قربا نشد اینها جزئیاتی است که انشاءالله در آیات سوره مبارکه شوری مشخص میشود.
قرآن, بیانکننده براهین اثبات معاد برای عوام و خواص
اما بحث امروز: فرمود اینها بالأخره روزی را در پیش دارند که هیچ چارهای برای آنها نیست ﴿وَلَوْ تَرَی﴾ دیگر حالا مطلب خصوصی شد به وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) خطاب میکند میفرماید آن روز را فقط تو میبینی چون اینها منکر معادند. در جریان معاد هم مستحضرید که قرآن کریم در همین سوره و در آیات دیگر برهان اقامه کرد که عالَم باطل نیست یاوه نیست که هر کسی هر کاری را خواست بکند, بکند. یک سلسله بحثهای معاد است که تجرّد عقلی دارد روح از بین نمیرود انسان, مرگ را میمیراند نه اینکه انسان بمیرد این در دسترس همگان نیست لذا برای خواص این براهین اقامه میشود اما آنچه برای توده مردم اقامه میشود و قرآن کریم در بسیاری از آیات آنها را مطرح کرده و در همین سوره مبارکه «سبأ» هم به آنها اشاره کرده که اینچنین نیست که هر کسی هر کاری را انجام بدهد آزاد باشد ﴿وَقَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لاَ تَأْتِینَا السَّاعَةُ قُلْ بَلَی وَرَبِّی لَتَأْتِیَنَّکُمْ عَالِمِ الْغَیْبِ لاَ یَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقَالُ ذَرَّةٍ فِی السَّماوَاتِ وَلاَ فِی الْأَرْضِ وَلاَ أَصْغَرُ مِن ذلِکَ وَلاَ أَکْبَرُ إِلَّا فِی کِتَابٍ مُّبِینٍ ٭ لِیَجْزِیَ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُولئِکَ لَهُم مَّغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ کَرِیمٌ ٭ وَالَّذِینَ سَعَوْ فِی آیَاتِنَا مُعَاجِزِینَ أُولئِکَ لَهُمْ عَذَابٌ مِن رِّجْزٍ أَلِیمٌ﴾[5] کذا یعنی عالَم یاوه نیست که هر کسی هر کاری را بکند این دلیل, سادهترین برهان است برای ضرورت معاد اما آن معانی عقلی و براهین عقلی مقدور خواص است نه عوام. بعد از اینکه در اوایل همین سوره «سبأ» دلیل معاد را, دلیل مردمفهم را اقامه کرد که عالَم یاوه و باطل نیست که هر کسی هر کاری کرد, کرد هیچ حساب و کتابی نباشد این معنا را همه میفهمند, بعد در پایان نتیجهگیری میکند که حالا ما که برهان اقامه کردیم, برهان مردمی اقامه کردیم در بخشهای دیگر یک مقدار دقیقتر فرمود که عالَم حق است یعنی هدفمند است باطل نیست یعنی بیهدف نیست ﴿مَا خَلَقْنَا السَّماءَ وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا بَاطِلاً﴾,[6] ﴿مَا خَلَقْنَاهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ﴾,[7] گاهی به صورت موجبه, گاهی به صورت سالبه, گاهی اثبات حقانیّت عالَم, گاهی نفی بطلان عالَم که عالم یاوه نیست که هر موجودی بالأخره هر کاری خواست بکند به جایی هم نرسد; بلکه به دارالقرار میرسد تا آنجا صالح و طالح, کیفر و پاداش خودشان را ببینند. آن براهین که یک مقدار متوسط است در جای دیگر اقامه شده براهین دقیقتر برای اوحدی از اهل ایمان در جای دیگر ذکر شده.
اجتماع براهین عمومی و اختصاصی معاد در اول و آخر سوره «سبأ»
اما این برهانی که در اوایل همین سوره مبارکه «سبأ» اقامه شده قابل فهم برای همه مردم است که بالأخره عالَم بیهوده نیست که هر کسی هر کاری کرد, کرد; مؤمن هر کاری کرد, کافر هر کاری کرد, ظالم هر کاری کرد, حساب و کتابی نباشد این ادله را در اوایل سوره نقل کردند بعد در بخش پایانی سوره فرمود: ﴿وَلَوْ تَرَی﴾ خطاب به شخص پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است که تو در آن روز میبینی, چه چیزی را میبینی؟ اینها مستقبل محقّقالوقوع است که به صورت فعل ماضی ذکر شده ﴿إِذْ فَزِعُوا﴾ اینها به فزع میافتند حالا یا عندالموت است یا عندالبرزخ است یا عندالبأس است بالأخره به فزع میافتند.
تبیین پایداری حقیقت انسان با معنای فوت و وفات
﴿وَلَوْ تَرَی إِذْ فَزِعُوا فَلاَ فَوْتَ﴾ ما در عالَم فوت نداریم هر چه داریم وفات داریم نه فوت در «فوت» تاء جزء کلمه است یعنی از بین رفتن, در «وفات» تاء زاید است جزء کلمه نیست اصلش وفیٰ است اگر اخذ تام باشد چیزی از بین نرود میگویند توفّی کرده, استیفا کرده فلان شخص حقّ خودش را استیفا کرده یا در فلان سخن, مستوفا بیان کرده یا در فلان مقاله مستوفا بیان کرده وفیٰ, توفّی, استیفا, همه اخذ تام را نشان میدهد که هیچ چیزی را فرو نمیگذارد و چیزی از بین نمیرود انسان وفات میکند نه فوت, این تاء در وفات جزء کلمه نیست ﴿اللَّهُ یَتَوَفَّی الْأَنفُسَ حِینَ مَوْتِهَا﴾[8] شما متوفّا میشوید خدا متوفّی میشود چیزی از شما گُم نمیشود تمامحقیقت شما را خدا توفّی میکند استیفا میکند فوتی در کار نیست.
نزدیکی خدا به انسان در اخذ روح و بیان مراتب چهارگانه آن در المیزان
﴿وَأُخِذُوا مِن مَکَانٍ قَرِیبٍ﴾ این یکی از لطایف المیزان همین بخش است این سه, چهار سطر المیزان خیلی قوی است که ایشان شماره کرده آیاتی را که مربوط به نزدیک بودن خدای سبحان است فرمود از جای نزدیکی گرفته میشوید خب گیرنده خداست روحتان را بخواهد قبض بکند او قبض میکند مراتب چهارگانه قُرب را بیان کرده فرمود خدا در بعضی از آیات خودش را قریب معرفی کرده ﴿وَإِذَا سَأَلَکَ عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ﴾[9] که قریب است, نزدیک است. درباره محتضر در سوره مبارکه «واقعه» فرمود وقتی محتضر حالش به آن آخرین بخش رسید شما نگاه میکنید ولی ﴿نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنکُمْ وَلکِن لاَ تُبْصِرُونَ﴾[10] شما که کنار بستر او هستید به او نزدیک هستید ما به این محتضر از شما نزدیکتریم ولی شما نمیبینید این دو مرحله, آن ﴿نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ﴾ مرحله سوم است که ما نه تنها از شما به شخص نزدیکتریم بلکه از رگِ حیات او, به او نزدیکتریم این سه مرتبه, مرتبه چهارم آن است که ما از خود شخص به خود شخص نزدیکتریم که ﴿وَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ﴾[11] این آیه سوره «أنفال»که قبلاً گذشت این آیهای نیست که قابل فهم باشد برای اوساط از اهل ایمان چه برسد به ضعاف آنها, خدا بین ما و خود ما فاصله است این حیلوله صفتِ فعل اوست نه صفت ذات او.
صعوبت فهم معنای حیلولت خدا بین انسان و قلب او
﴿وَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ﴾ قلب ما همان حقیقت ماست, هویّت ماست, ما چیزی جدای از قلب نداریم منظور از قلب این قسمتی که در چپ بدن قرار دارد و پالایش خون به عهده اوست این نیست این در حیوان هم هست, مؤمن هم هست, کافر هم هست, درباره کفار که گفته میشود: ﴿فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ﴾[12] این قلب را نمیگویند اینها نوار قلب میگیرند عکس میگیرند میبینند قلب, قلب سالم است اما آن مرض چیز دیگر است آن قلب چیز دیگر است فرمود بین انسان و قلب او; یعنی بین انسان و حقیقتِ او خدا فاصله است این در ذهن نمیآید.
پرسش: چه اشکال دارد بگوییم حقیقت انسان همان قلب اوست.
پاسخ: بسیار خوب, اما بین انسان و همان حقیقت, فیض و قدرت خدا حائل است ﴿وَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ﴾.
روشن شدن نهایت قرب الهی در هنگام کمین با معنای چهارم قرب
اگر این است, پس چیزی از خدا به ما نزدیکتر نیست حتی خود ما; لذا او قریب و نزدیک است بالقول المطلق و آنچه در سوره مبارکه فجر آمده است ﴿إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصَادِ﴾[13] مرصاد یعنی کمین, خدا در کمین است و شیطان هم در کمین ﴿لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَکَ الْمُسْتَقِیمَ﴾[14] من سرِ راه کمین میزنم, شیطان کمین میزند که بگیرد و ذات اقدس الهی در کمین است که دستگیری کند ﴿إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصَادِ﴾ اما برای عده دیگر هم ممکن است فوراً آنها را زمینگیر کند فرمود اگر پروردگار رصد میکند در کمین است با این مراحل چهارگانه قُرب مخصوصاً با مرتبه چهارم معلوم میشود که در رصد بودن او و در کمین بودن او در نهایت قُرب است.
تبیین اطلاق قرب خدا به انسان در کلام علوی کمیل
آنچه در دعای نورانی «کمیل» هست نشان میدهد که خدای سبحان آنچنان به ما نزدیک است که از فرشتههایی که مأمورند و آمدند کارهای ما را تنظیم کنند و بنویسند به ما نزدیکتر است در این دعای «کمیل» میخوانیم خدایا! برخی از کارها را شما اجازه نمیدهید ملائکه بنویسند ﴿وَإِنَّ عَلَیْکُمْ لَحَافِظِینَ ٭ کِرَاماً کَاتِبِینَ ٭ یَعْلَمُونَ مَا تَفْعَلُونَ﴾[15] ملائکه را فرستادی که کارهای ما را رصد کنند بنویسند به شما گزارش بدهند بعضی از کارها را اصلاً اجازه نمیدهد که آنها بفهمند «و الشاهد لِما خَفِیَ عنهم و بِرَحمتک أخْفَیته»[16] خدایا ملائکه را برای این کار فرستادی که اعمال و خاطرات ما را ثبت کنند و به شما گزارش بدهند در بعضی از موارد حاضر نیستی که آبروی ما نزد ملائکه ریخته بشود که آنها بفهمند ما چه کار کردیم, نمیگذاری, خودت حفظ میکنی و خودت مخفی نگه میداری «و الشاهد لِما خَفِیَ عنهم و بِرَحمتک أخْفَیتُه» آنها حافظاند, کرام الکاتبیناند اما آبروی ما را نزد آنها هم حفظ کردی چنین خدایی است, پس از ما به ما نزدیکتر است, از دیگران به ما نزدیکتر است, از ملائکه به ما نزدیکتر است لذا قریبِ بالقول المطلق است و این خدا بخواهد انسان را بگیرد دیگر هیچ مانعی در کار نیست هیچ حجابی در کار نیست. فرمود: ﴿وَأُخِذُوا مِن مَکَانٍ قَرِیبٍ﴾.
پرسش: بالأخره لفظ مکان دارد... هر جا بگیرد مکان است و نزدیک است.
جمع بین مکان قریب و بعید در آیه دال بر اطلاق قرب خدا
پاسخ: بله, اما در همان نزدیکی میگیرد چون ما متمکّن هستیم مکان داریم همانجا میگیرد دیگر فاصلهای نیست در هر مکانی که ما باشیم فیض و قدرت نامحدود الهی آنجا حضور و ظهور دارد همانجا میگیرد حالا اینکه فرمود: ﴿وَلَوْ تَرَی إِذْ فَزِعُوا فَلاَ فَوْتَ وَأُخِذُوا مِن مَکَانٍ قَرِیبٍ ٭ وَقَالُوا آمَنَّا بِهِ وَأَنَّی لَهُمُ التَّنَاوُشُ مِن مَکَانٍ بَعِیدٍ﴾ جمع کرده بین مکان قریب و مکان بعید.
امکان بازگشت ضمیر در ﴿آمَنَّا بِه﴾ به قرآن یا پیامبر و علت آن
این ﴿آمَنَّا بِهِ﴾ اگر به مرجع نزدیک مراجعه کنیم که ﴿جَاءَ الْحَقُّ﴾ منظور قرآن کریم است که سیدناالاستاد به آن اشاره کردند که ﴿آمَنَّا بِهِ﴾ یعنی بالقرآن[17] و اگر درباره آن محور اصلی بحث که وجود مبارک پیغمبر است که فرمود: ﴿مَا بِصَاحِبِکُم مِن جِنَّةٍ﴾, ﴿آمَنَّا بِهِ﴾ یعنی آمنّا بصاحب یعنی پیامبر آن هم صحیح است چون ایمان به قرآن ایمان به پیغمبر است, ایمان به پیغمبر ایمان به قرآن است بالأخره من به قرآن و وحی ایمان آوردم ﴿وَقَالُوا آمَنَّا بِهِ﴾.
ثمربخش نبودن ایمان آوردن هنگام مرگ و علت آن
اینکه میگویند ﴿آمَنَّا بِهِ﴾ این مثل اینکه انسان در خواب دارد یک حرف دروغ میزند یک انسان حیلهگر وقتی در خواب هم حرف میزند مکّارانه حرف میزند اینها فعل اختیاری ندارند چون انسان مادامی که زنده است بین او و ایمان و کفر, اراده فاصله است میخواهد ایمان بیاورد میخواهد کفر بورزد بین او و کارهای اختیاری, ایمان فاصله است اما وقتی که حال احتضار پیش آمد این اراده رخت برمیبندد از انسان به هیچ وجه کارِ ارادی ساخته نیست تکامل عملی ممکن نیست, ممکن نیست او کاری بکند که گناه باشد ممکن نیست کاری انجام بدهد که ثواب بشود این اراده و عزم و نیّت از او گرفته میشود. در بخشهای اندیشه و علم راهش باز است خیلی از چیزها را که انسان در دنیا نمیفهمید هنگام مرگ میفهمد در برزخ میفهمد, تکامل علمی فراوان است اما تکامل عملی یعنی کاری بکند که ثواب ببرد یا کاری بکند که عِقاب داشته باشد این دیگر از او گرفته شده مسئله اراده, تصمیم, عزم, نیّت که اینها کار عقل عملی است کلاً با مرگ از کار میافتد انسان است با همان اعمال قبلی خودش (یک) دروغی که میگوید ظهور ملکات کذب است نه اینکه گناهی کرده باشد اینکه در سوره مبارکه انعام گذشت آن مشرکان میگفتند: ﴿مَا کُنَّا مُشْرِکِینَ﴾[18] ما شرک نورزیدیم خدای سبحان فرمود: ﴿انظُرْ کَیْفَ کَذَبُوا عَلَی أَنْفُسِهِمْ﴾[19] این ظهور همان ملکات دنیاست مثل آدم دروغگو که در خواب هم وقتی حرف میزند دروغ میگوید, انسان مکّار وقتی در خواب هم حرف میزند دارد نقشه میکشد این نقشه کشیدن یا دروغ گفتن نائم در خواب, معصیت نیست ظهور ملکات اوست وگرنه در آنجا کذب ممکن نیست, کفر ممکن نیست, ایمان ممکن نیست, اگر ایمان ممکن باشد یعنی در آنجا ممکن باشد کسی ایمان بیاورد آنجا احتیاج به شریعت دارد آن هم تشریع است وجوب و حرمت دارد معصیت و اطاعت دارد لازم است آنجا وحی و نبوّتی هم باشد آنجا دیگر میشود دنیا دیگر آخرت نیست; لذا اینکه میگویند: ﴿آمَنَّا﴾ ظهور ملکاتشان است در دنیا وقتی گرفتار میشدند با دروغ میگفتند ما قبول داریم الآن همان دروغ دارد ظهور میکند وگرنه ایمان آوردن ممکن نیست ﴿وَقَالُوا آمَنَّا بِهِ﴾ پس این ضمیر ﴿بِهِ﴾ یا به ﴿الْحَقّ﴾ برمیگردد که قرآن است یا به «صاحب» برمیگردد که محور بحث است.
تبیین بُعد فاصله بین مشرکان و ایمان
بعد میفرماید: ﴿وَأَنَّی لَهُمُ التَّنَاوُشُ مِن مَکَانٍ بَعِیدٍ﴾ فاصله بین اینها و قرآن, فاصله بین اینها و بین پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) زیاد است چگونه اینها میتوانند تناوش داشته باشند تناوش شبیه تناول است منتها این است که انسان چیز آسانی را از نزدیک بردارد این را میگویند تناوش, تناول از این اعم است فرمود اینها به ایمان دسترسی ندارند تا ایمان بیاورند ایمان در یک قلّه بالاست اینها در حضیضاند در درک اسفل من النار هستند دسترسی به ایمان ندارند اینها چگونه میخواهند ایمان بیاورند آن روز که میخواستند ایمان بیاورند که نیاوردند امروز که بین اینها و ایمان فاصله است میخواهند ایمان بیاورند این شدنی نیست ﴿وَأَنَّی لَهُمُ التَّنَاوُشُ﴾ چرا؟ ﴿مِن مَکَانٍ بَعِیدٍ﴾ اگر فاصله زیاد است تناوش ممکن نیست الآن کسی اینجاست چیزی هم روی قلّه دماوند است خب در دسترس او نیست تا او تناوش کند او تناول کند چه چیزی را میخواهد بگیرد ﴿أَنَّی لَهُمُ التَّنَاوُشُ مِن مَکَانٍ بَعِیدٍ﴾ در حالی که آن وقت که قریب بود نزدیک بود کفر ورزیدند ﴿وَقَدْ کَفَرُوا بِهِ مِن قَبْلُ﴾.
رجم به غیب بودن ایمانآوری مشرکان هنگام مرگ و آخرت
اینها دو رَجم به غیب دارند, قذف به غیب, رجم به غیب در دنیا داشتند اینجا هم دارند, در دنیا رجم به غیب داشتند میگفتند ـ معاذ الله ـ این رهاورد اوست سِحر است یا شعر است یا کهانت است خودش ـ معاذ الله ـ یا مجنون است یا ساحر است یا شاعر است یا کاهن است و مانند آن, این رجم به غیب بود یعنی در تاریکی تیر پرتاپ کردن به غیب ارجاع دادن و از غیب سخن گفتن این میشود رجم به غیب, در آخرت هم رجم به غیب دارند برای اینکه ایمان رفته آن بالا در دسترس اینها نیست مقدور اینها نیست حالا میگویند: ﴿آمَنَّا﴾ پس هم در دنیا قذف به غیب داشتند رجماً بالغیب سخن میگفتند هم در آخرت رجماً بالغیب و قذفاً بالغیب سخن میگویند ﴿وَقَدْ کَفَرُوا بِهِ مِن قَبْلُ وَیَقْذِفُونَ﴾ اینجا دیگر فعل مضارع است کارشان رجم به غیب است در دنیا یک نحو رجم به غیب داشتند در آخرت یک نحو رجم به غیب دارند و غیب بودنش هم برای این است که ﴿مِن مَکَانٍ بَعِیدٍ﴾ است.
نفی مکان فیزیکی و بُعد آن در آیه
آنچه را اینها درباره آن سخن میگویند خیلی دور است البته مکانت بعید است اینجا منظور مکان جسمی و فیزیکی نیست مکانت بعید است اینها از ایمان بخواهند خبر بدهند که در دسترس اینها نیست در دنیا از وحی و نبوّت حضرت میخواستند خبر بدهند در دسترس آنها نبود.
تبیین ایجاد فاصله بین اشتهای مشرکان و متعلّق آن در قیامت
﴿وَیَقْذِفُونَ بِالْغَیْبِ مِن مَکَانٍ بَعِیدٍ﴾ بنابراین اینها دو مُشتَها دارند یک مُشتَها در قیامت دارند که ایمان بیاورند و از عذاب الهی بِرَهند, یک مشتَها به لحاظ لذایذ دنیایی داشتند که در رفاه بودند در اسراف و اتراف بودند الآن به جایی رسیدند که ﴿وَحِیلَ بَیْنَهُمْ وَبَیْنَ مَا یَشْتَهُونَ﴾ آنچه اینها اشتها دارند که در قیامت ایمان بیاورند و از عذاب بِرَهند مقدورشان نیست, آنچه در دنیا با آن عادت کرده بودند به لذایذ و مشتهیات مقدورشان نیست ﴿وَحِیلَ﴾ حیلوله شده است, فاصله شده است بین این کفار و آنچه اینها اشتها داشته و دارند که فعل مضارع است و مفید استمرار, در آخرت اشتهای آنها این است که بگویند: ﴿آمَنَّا بِهِ﴾ و نجات پیدا کنند که این شدنی نیست.
پرسش:...این آیات را بر اعمّ از عذاب دنیا و برزخ و قیامت معنا بکنیم.
پاسخ: بالأخره وقتی که ﴿وَحِیلَ بَیْنَهُمْ وَبَیْنَ مَا یَشْتَهُونَ﴾ شد شامل دنیا و آخرت میشود یعنی لذایذی که مشتهای آنها بود الآن در دسترس نیست اشتهایی که الآن داشتند که به وسیله ایمان از لذایذ بهشت برخوردار بشوند, از خطرات جهنم حفظ بشوند مقدورشان نیست.
شباهت مشرکان با پیروان خود در محرومیت رسیدن به اشتهای خود
﴿وَحِیلَ بَیْنَهُمْ وَبَیْنَ مَا یَشْتَهُونَ کَمَا فُعِلَ بِأَشْیَاعِهِم﴾ خیلیها تابع و پیرو اینها بودند همانطوری که آنها گرفتار شهوت بودند و در قیامت هم آرزوی خام داشتند هم در قیامت به آرزو نمیرسیدند هم آنچه مأنوسشان بود در دنیا آن را از دست دادند اینها هم گرفتار هر دو محرومیّت هستند ﴿کَمَا فُعِلَ بِأَشْیَاعِهِم مِن قَبْل﴾.
تردید, علت مشترک بین مشرکان و پیروان آنها
سرّش آن درد مشترک و بیماری مشترک است چون همه اینها در شکّی بودند که اینها را میلرزاند یک وقت است انسان شاکّ متفحّص است یقین دارد که مطلبی هست ولی درصدد تحقیق است این شکّ او باعث رِیب نیست ما یک عقل نظری داریم که مسئول اندیشه است یک عقل عملی داریم که مسئول کار و اراده و نیّت است آنچه عقل نظری به آن مبتلا میشود در برابر قطع و یقین و ظن, شک است شک در هست و نیست و بود و نبود است آنچه عقل عملی به آن مبتلا میشود در برابر طمأنینه, تردید است تردید این است که آدم را میلرزاند, طمأنینه آدم را آرام نگه میدارد تردید برای عقل عملی است شک برای عقل نظری است, رِیب برای عقل عملی است شک برای عقل نظری, گاهی ممکن است اینها هر کدام در جای دیگر به کار برود ولی وقتی در مقابل هم قرار گرفتند هر کدام معنای خاصّ خودشان را دارند گاهی انسان شک دارند که فلان چیز هست یا نیست اما باعث لرزش او نیست چون مورد عمل نیست بعد تحقیق میکند به یک نتیجه علمی میرسد گاهی شکّی است که باعث اضطراب اوست این شکّ اضطرابآور را میگویند شکّ مُریب لذا در قرآن درباره تردید فرمود: ﴿فَهُمْ فِی رَیْبِهِمْ یَتَرَدَّدُونَ﴾[20] انسانی که مردّد است میخواهد کاری انجام بدهد مثل انسان نابینای راه گُمکرده است نابینایی در اتاقی باشد بخواهد خارج بشود درِ خروجی را نبیند گاهی به طرف دیوار شمال حرکت میکند گاهی به طرف دیوار جنوب حرکت میکند این ردّ مکرّر را میگویند تردید که باب تفعیل است و برای کثرت و مبالغه است ﴿فَهُمْ فِی رَیْبِهِمْ یَتَرَدَّدُونَ﴾ تردّد همین است, تردید همین است تردید و تردّد یکی تفعّل, یکی تفعیل آن ردّ مکرّر است یک نابینا گاهی به این طرف میآید, گاهی به آن طرف میرود این وسط سرگردان است منافقین کارشان این است دیگران هم که طمأنینه ندارند کارشان این است که «أعاذنا الله من شرور أنفسنا و سیّئات أعمالنا».
«و الحمد لله ربّ العالمین»
[1] . سوره «سبأ», آیه 46.
[2] . سوره «سبأ», آیه 46.
[3] . سوره انعام, آیه 124.
[4] . سوره «سبأ», آیه 47.
[5] . سوره «سبأ», آیات 3 ـ 5.
[6] . سوره ص, آیه 27.
[7] . سوره دخان, آیه 39.
[8] . سوره زمر, آیه 42.
[9] . سوره بقره, آیه 186.
[10] . سوره واقعه, آیه 85.
[11] . (سوره انفال, آیه 24) المیزان, ج16, ص390.
[12] . سوره بقره, آیه 10.
[13] . سوره فجر, آیه 14.
[14] . سوره اعراف, آیه 16.
[15] . سوره انفطار, آیات 10 ـ 12.
[16] . مصباح المتهجّد, ص849.
[17] . المیزان, ج16, ص390.
[18] . سوره انعام, آیه 23.
[19] . سوره انعام, آیه 24.
[20] . سوره توبه, آیه 45.
تاکنون نظری ثبت نشده است