display result search
منو
تفسیر آیات 54 تا 56 سوره بقره – بخش اول

تفسیر آیات 54 تا 56 سوره بقره – بخش اول

  • 1 تعداد قطعات
  • 35 دقیقه مدت قطعه
  • 262 دریافت شده
درس آیت الله جوادی آملی با موضوع تفسیر آیات 54 تا 56 سوره بقره – بخش اول
- سازگاری حکم قتل بنی اسرائیل با توبه
-خداباوری حسی بنی اسرائیل
- حس گرایی یهودیت زمان اسلام با یهودیت زمان موسی
- فرق مدهوشی و بی هوشی و مستی و موت
- رویت نور الهی

أعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم

بسم الله الرّحمن الرّحیم

وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ یَاقَوْمِ إِنَّکُمْ ظَلَمْتُمْ أَنْفُسَکُمْ بِاتِّخَاذِکُمُ الْعِجْلَ فَتُوبُوا إِلَى بَارِئِکُمْ فَاقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ
ذَلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ عِنْدَ بَارِئِکُمْ فَتَابَ عَلَیْکُمْ إِنَّهُ هُوَ الْتَّوَّابُ الْرَّحِیمُ ٭ وَإِذْ قُلْتُمْ یَا مُوسَى لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّى نَرَى اللّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْکُمُ الصَّاعِقَةُ وَأَنْتُمْ تَنْظُرُونَ ٭ ثُمَّ بَعَثْنَاکُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ

در بین نعمت‌هایی که خداوند سبحان نه بنی‌اسرائیل اعطا فرمود این مسئله را هم طرح می‌فرماید که ما از گناه شما عفو کردیم این مسئله عفو بایددرست روشن بشود که چگونه خدای سبحان عفو کرد آیا دستور قتل صادر نشد و این «اقتلوا أنفسکم» به معنای کشتن نفس حیوانی و هوای نفس است نه به معنای کشتن ظاهری یا نه، این «تقتلوا أنفسکم» به معنای کشتن است یکدیگر را بکشید منتها بداء حاصل شد نظیر آنچه که دربارهٔ حضرت ابراهیم (سلام‌الله‌علیه) آمده است یا نه بداء حاصل نشد بلکه عمل شد و از بقیه عفو شد این باید روشن بشود که بالاخره عفو موضعش کجاست در نوع موارد خدای سبحان که جریانی را طرح می‌کند می‌فرماید ما از شما عفو کردیم هم در همین سورهٔ بقره که محل بحث است فرمود: ما از شما عفو کردیم هم در موارد دیگر وقتی سخن از اتّخاذ عجل به میان می‌آید می‌فرماید ما عفو کردیم «و عفونا عن ذلک» این عفو یا درحدوث حکم قبل اثر گذاشت یعنی اصلاً «تقتلوا أنفسکم» یعنی «تقتلوا أهوائکم» یا «تقتلوا شهواتکم» به این معنا که ما عفو کردیم یعنی حکم الزامی سنگین بر شما جعل کرده‌ایم ولی بداء حاصل شد نظیر آنچه که دربارهٔ حضرت ابراهیم بود که فرمود: «إِنِّی أَرَى فِی الْمَنَامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ» بعد خدای سبحان فرمود: «وَنَادَیْنَاهُ أَن یَاإِبْرَاهِیمُ ٭ قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیَا» یا نه فرض اول است نه فرض دوم، بلکه فرض سوم خدای سبحان حکم الزامی قتل را بر اینها مقرّر کرد و بداء هم حاصل نشد و اینها شروع به کشتار کردند بعضی‌ها که بعضی‌ها را کشتند آنگاه عفو الهی نازل شده است که قتل بعض به منزله قتل کل است یکی از این امور باید باشد اگر روایت معتبری مسئله قتل را تبیین کرده است این ظهور در همان قتل می‌ماند آن وقت به فرض سوم حمل می‌شود وگرنه چون در نوع موارد از عفو است حمل عفو بر آن مسئله دیروزی که عفو کلامی باشد که یعنی ما از عذاب ابد گذشتیم این مؤونه ظاهر لازم دارد چون مغلیت عفو دربارهٔ فعلیت استحقاق است یعنی اگر یک متهمی بالفعل باید به لبه عذاب برسد اگر از تأدیب او صرف نظر بشود می‌گویند ما عفو کردیم و امّا عذابی که بعداً بیاید یعنی عذابی که بعد از موت در عالم قیامت حسابرسی بشود آنگاه اینها محکوم بشود به جهنم بعد خدای سبحان عفو کند آن را نمی‌گویند بالفعل عفو کرده است این وعده عفو است که ما در آن روز از شما می‌گذریم نه این که از شما گذشتیم و با فعل ماضی یاد می‌کند. نه این فرمود: عفو کردیم یعنی از عذاب ابد عفو کردیم بنابراین همه هم اگر کشته شده باشند باز هم خدای سبحان عفو کرده است از آن بحث کلامی یعنی از عذاب ابد گذشته است نظیر ارتداد.
جواب سؤال: الآن بحث در ظواهر و تفسیر ظاهر قرآن است اگر هم بحث محترم است باید از ظهر گذشت یعنی باطنی معتبر است که ظاهر حفظ شد وگرنه باطن آن ظاهر نخواهد بود. اگر چنانچه همه جا سخن از عفو است باید یک گذشتی باشد تا در بحث‌های آینده که خدای سبحان باز مسئله عفو را روشن بشود که چگونه عفو کرده است اگر خدا بخواهد با ظلم انسان معامله عادلانه کند نه فاضلانه البته ... را از بین می‌برد چون در سورهٔ مبارکه نحل آیهٔ 61 فرمود: «وَلَوْ یُؤَاخِذُ اللَّهُ النَّاسَ بِظُلْمِهِم مَا تَرَکَ عَلَیْهَا مِن دَابَّةٍ» اگر خدا بخواهد طبق عدلش رفتار کند هر کسی را که ظلم کرد طبق ظلم او به او کیفر بدهد جنبنده‌ای در زمین نمی‌ماند برای این که «ظَهَرَ الْفَسَادُ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِمَا کَسَبَتْ أَیْدِی النَّاسِ» مردم که با فسادشان منطقه را آلوده کردند استحقاق عذاب دارند اگر خدای سبحان به استحقاق اینها روی عدلش رفتار کند نه روی فضلش جنبنده‌ای نمی‌ماند و همین معنا را در پایان سورهٔ فاطر هم بیان فرمود: «وَلَوْ یُؤَاخِذُ اللَّهُ النَّاسَ بِمَا کَسَبُوا مَا تَرَکَ عَلَى ظَهْرِهَا مِن دَابَّةٍ» اگر خدای سبحان با عدلش فقط رفتار کند نه با فضل و احسانش روی معاصی کیفر نور می‌دهد و اینها را مهلت ندهد «ما ترک علیٰ ظهرها من دابة» جنبنده‌ای نمی‌ماند. پس اگر دستوری برسد قومی که با مشاهده آن همهٔ آیات و بیّنات گوساله را به عنوان اله اتّخاذ کردند باید توبه کنند و توبه آنها به این است که باید همدیگر را بکشند نظیر حد ارتداد این یک حکم عادلانه است خلاف نیست ولی تعبیرات قرآن در این زمینه آنست که ما از شما عفو کردیم این عفو نشان می‌دهد که یک تخفیفی هست در عالم قیامت حسابرسی شود آنگاه اینها محکوم شوند بهجهنم سپس خدای سبحان عفو کند آن را نمی‌گویند بالفعل عفو کرده است در اینصورت وعده عفو است که ما آن روز از شما می‌گذریم نه اینکه از شما گذشتیم که با فعل ماضی بیان کنند.
«معامله و برخورد خداوند با بندگان ظالم»
اگر خداوند بخواهد با ظلم انسان معامله عادلانه کند نه فاضلانه همگان را از بین می‌برد چنانچه در سورهٔ مبارکه نحل آیهٔ 61 می‌فرماید: «وَلَوْ یُؤَاخِذُ اللَّهُ النَّاسَ بِمَا کَسَبُوا مَا تَرَکَ عَلَى ظَهْرِهَا مِن دَابَّةٍ» اگر خدا بخواهد طبق عدلش رفتار کند و هر کس را که ظلم کند طبق ظلم را به او کیفر دهد جنبنده‌ای در زمین نمی‌ماند برای اینکه «ظَهَرَ الْفَسَادُ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِمَا کَسَبَتْ أَیْدِی النَّاسِ» همین معنا را در پایان سورهٔ فاطر هم بیان می‌فرماید: «وَلَوْ یُؤَاخِذُ اللَّهُ النَّاسَ بِمَا کَسَبُوا مَا تَرَکَ عَلَى ظَهْرِهَا مِن دَابَّةٍ».
دربارهٔ قومی که با مشاهده آن همه آیات و بیّنات گوساله را به عنوان اله اتّخاذ کردند دستور می‌رسد که باید توبه کنند و توبه آنها به اینست که باید همدیگر را بکشند نظیر خدا ارتداد و این یک حکم عادلانه است خلاف نیست ولی تعبیر قرآن در این زمینه است که ما از شما عفو کردیم این عفوشان می‌دهد که تخفیفی وجود دارد.
این تعبیر «ثمّ عفونا عن ذلک» در سورهٔ مبارکه اعراف آیهٔ 125 نیز آمده است. گرچه در این سوره کسانی که گوساله را بعنوان معبود اتّخاذ کردن به وعید سنگین توعید کرد. چنانچه فرمود «إِنَّ الَّذِینَ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ سَیَنَالُهُمْ غَضَبٌ مِن رَبِّهِمْ وَذِلَّةٌ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَکَذلِکَ نَجْزِی الْمُفْتَرِینَ» امّا حیاناً انیوعید از آن آل سامری است چون سامری و آل سارمی را که گفتند «هذا مهلکم و آله موسیٰ» به عذاب سخت و دردناک معذّب فرمود: یا اگر این تهدید است با آن عفو بعدی ترمیم شد.
جواب سؤال: نه ابداء، نوع بداء‌هایی که در تکوین است و نصیّ که در تشریع است به ابداء بعد از اخفاء و اخفاء بعد از اظهار برمی‌گردد یعنی بداء یعنی ظهور بعد از اخفاء نظیر جریان حضرت ابراهیم (سلام‌الله‌علیه) این «ثُمَّ عَفَوْنَا عَن ذلِکَ» در سورهٔ مبارکه اعراف هم هست گرچه در این سورهٔ کسانی که گوساله را به عنوان معبود اتخاذ کردند به وعید سنگین توعید کرد. در آیهٔ 152 سورهٔ اعراف فرمود: «إِنَّ الَّذِینَ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ سَیَنَالُهُمْ غَضَبٌ مِن رَبِّهِمْ وَذِلَّةٌ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَکَذلِکَ نَجْزِی الْمُفْتَرِینَ» آنها که عجل را به عنوان معبود اتخاذ کردند فرمود غضب الهی دامنگیرشان می‌شود در دنیا ذلیل و خوار شدند و افرادی که به خدا افترا بستند اینچنین کیفر سخت می‌بینند اینها را تهدید کرد امّا احیاناً اینها مال آل سامری است چون سامری و آل سامری که گفتند: «هذا الهکم و اله موسیٰ» آنها به عذاب سخت و دردناک معذّب فرمود یا اگر این تهدید است با آن احد بعدی ترسیم شد برای اتخاذ عجل گرچه خدای سبحان وعید داد و تهدید کرد بعد فرمود ما عفو کردیم با همان توبه ما از شما گذشتیم این نشان می‌دهد قتل به آن معنای کلی نباید واقع شده باشد وگرنه عفوی نبوده در سورهٔ نساء آیهٔ 153 این است که «فَأَخَذَتْهُمُ الصَّاعِقَةُ بِظُلْمِهِمْ ثُمَّ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ مِن بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَیِّنَاتُ فَعَفَوْنَا عَن ذلِکَ» هم در سورهٔ بقره سخن از عفو است و هم در سورهٔ نساء سخن از عفو است فرمود: اینها گوساله را به عنوان معبوداتخاذ کردند ما عفو کردیم و لی در آن مسئله که گفتند «أرنا الله جهرة» سخن از عفو نیست آنجا سخن از صاعقه است. در این سمتی که گفتند: «أرنا الله جهرة» هرجا قرآن این قصه را نقل می‌کند می‌فرماید: صاعقه اینها را گرفت و اینها را از بین برد بعد هم زنده شدند به فرمان خدا و می‌بارد فرمان صاعقه آمدن سخن از عفو نبود نفرمود: ما عفو کردیم امّا دربارهٔ اتّخاذ عجل چه در سورهٔ بقره چه در سورهٔ نساء سخن از عفو است شرک را با توبه خدای سبحان می‌بخشد و امّا این که فرمود: «وَإِذْ قُلْتُمْ یَا مُوسَى لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّى نَرَى اللّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْکُمُ الصَّاعِقَةُ وَأَنْتُمْ تَنْظُرُونَ ٭ ثُمَّ بَعَثْنَاکُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ» و به سبب آن حیات مجدد است که دارد نعمتها را می‌شمارد چون بحث دربارهٔ شمارش نعمی بود که خدای سبحان بر بنی اسرائیل نازل کرد فرمود: «یَا بَنِی إِسْرَائِیلَ اذْکُرُوا نِعْمَتِیَ الَّتِی أَنْعَمْتُ عَلَیْکُمْ» این یک متن بود بعد آیات دیگر به منزله شرح آن آیه بود، که دارد نعم الهی را می‌شمارد فرمود: به یاد این نعمت باشید که گفتید ما تا خدا را به صورت جهر و آشکار نبینیم ایمان نمی‌آوریم صاعقه آمد به حیاتتان خاتمه دارد شما را از بین برد این نعمت نیست نعمت در آیهٔ بعد است فرمود: «ثمّ بعثنا نکم من بعد موتکم» ما بعد از مرگ شما را زنده کردیم خوب مطالبی که در این کریمه است، این است که اصولاً خوبی بنی اسرائیل روی همان اصالت حس این بود که هر چه موجود است مادی است و چیزی که ماده ندارد موجود نیست و خرای است پس هر چیزی که هستی دارد مادی است و چیزی که مادی ندارد هستی ندارد و اوهام و خرافات است و هر چه هم که مادی است قابل احساس است پس اگر خدا موجود است باید خدا را دید لذا گاهی به موسای کلیم می‌گفتند: یا خدای دیدنی بیاور یا خدا می‌خواست را به ما نشان بده این نشانه همان اصالت الحسّ بنی اسرائی است امّا این که گفتند: خدای دیدنی برای ما بیاور این بحث قبلاً در سورهٔ اعراف گذشت آیهٔ 138 این بود که: «وَجَاوَزْنَا بِبَنِی إِسْرَائِیلَ الْبَحْرَ فَأَتَوْا عَلَى قَوْمٍ یَعْکُفُونَ عَلَى أَصْنَامٍ لَهُمْ قَالُوا یَامُوسَى اجْعَلْ لَنَا إِلهاً کَمَا لَهُمْ آلِهَةٌ» دیدند که یک خدای دیدنی را می‌پرستند گفتند یک خدای دیدنی بیاور برای ما یک بتی فراهم کن که ما آن بت را بپرستیم موسای کلیم فرمود: بت‌پرستی باطل است و سخن اینها متبّر است آنها از این سخن که نا امید شدند به موسای کلیم گفتند اگر خدای دیدنی را برای ما قرار نمی‌دهی پس خدای خود را به ما نشان بده «لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّى نَرَى اللّهَ جَهْرَةً» «نری الله» یعنی الله که ما را به او دعوت می‌کنی این سخن را که سامری و آل سامری می‌شنوند آن عجل را تعبیه می‌کنند و صدایی هم در او تعبیه می‌کنند بعد می‌گویند این خدای موسیٰ است که آن را در سورهٔ طه بیان کرد یعنی در حقیقت جواب خواسته دوم بنی اسرائیل است چون بنی اسرائیل گفتند یا خدای دیدنی بیاور یا همین خدای خود را به ما نشان بده.
جواب سؤال: آوردند امّا خیال می‌کردند که خدا دیدنی است منتهی ایمان آنها یک ایمان نسبی بود لذا خدای سبحان این جریان را در سورهٔ طه آیهٔ 88 اینگونه نقل می‌کند که «فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلاً جَسَداً لَّهُ خُوَارٌ فَقَالُوا» یعنی سامری و آل سامری «فَقَالُوا هذَا إِلهُکُمْ وَإِلهُ مُوسَى» یعنی شما گفتید خدا را ما باید ببینیم این خدای دیدنی گفتید اله موسیٰ را باید ببینیم این هم خدا موسیٰ این کار سامری بر اساس اصالت الحسّ بنی‌اسرائیل انجام داد. خدای سبحان می‌فرماید: به این که اینها چون غیر از حسّ به چیز دیگری بها نمی‌دادند می‌گفتند ما تا نبینیم ایمان نمی‌آوریم تو رفتی گفتی من با خدا سخن گفتم برای آنها کتاب آوردی و از طرف خدا پیام آوردم ما تا خدا را نبینیم ایمان نمی‌آوریم اینها کسانی بودند که نجات پیدا کردند و خدای سبحان از این گروه تعبیر می‌کند به این که ما موسی کسانی که به موسیٰ ایمان آورده بودند و همراه او بودند آنها نجات دادیم آنها نجات یافتگان از دریا هستند این که گفته‌اند «لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّى نَرَى اللّهَ جَهْرَةً» برای آن است که هر موجودی را محسوس می‌دانستند الآن قرآن کریم با بنی‌اسرائیل سخنی می‌گوید که اینها در صدر اسلام است و این بنی‌اسرائیلی که در صدر اسلامند گرچه از نظر قومیّت و نژاد مانند بنی‌اسرائیل گذشته هستند ولی چون به بسیاری از افکار بنی‌اسرائیل گذشته راضی بودند و همان طرز تفکر حسی را داشتند و حفظ کردند ثانیاً خدای سبحان با بنی اسرائیل عصر نزول قرآن سخن می‌گوید زیرا طرز فکری اینها مانند طرز فکر بنی‌اسرائیل زمان موسای کلیم بوده است به شهادت آیهٔ سورهٔ نساء. بنی‌اسرائیل کسی است که دین عیسیٰ و موسای کلیم را پذیرفت البته بعد از جریان عیسای مسیح (سلام‌الله‌علیه) که مسیحیت بسیاری از منطقه‌های اسرائیلی را هم گرفته است الآن بحث در این است که چرا خدای سبحان این همهٔ به بنی‌اسرائیل زمان نزول قرآن خطاب می‌کند و می‌فرماید شما اینچنین کردید، شما بت‌پرستی و گوساله‌پرستی کردید، شما به دنبال سامری راه افتادید و اینحرفها را می‌زند با این که فاصله بنی‌اسرائیل زمان نزول قرآن با بنی‌اسرائیل زمان موسای کلیم چندین قرن بود. خدای سبحان پشت‌سر هم به بنی‌اسرائیل زمان نزول قرآن کریم می‌فرماید: شما این کارها را کردید. این برای خاطر وحدت تو است یا به خاطر آن وحدت فطری قرآن از این راز پرده برداشت فرمود: وحدت فطری منطق اینها منطق گذشتگان است البته قومیّت اسرائیلی اینها هم محفوظ است امّا طرز تفکر بنی‌اسرائیل زمان نزول قرآن هم همانند تفکر بنی اسرائیل زمان نزول تورات است در آیهٔ 153 سورهٔ نساء اینچنین فرمود: «یَسْأَ لُکَ أَهْلُ الْکِتَابِ أَن تُنَزِّلَ عَلَیْهِمْ کِتَاباً مِنَ السَّماءِ» اهل کتاب هم یهودی‌ها و هم مسیحی‌ها گفتند یک کتاب علنی محسوس بیاور تو می‌گویی بر قلب من نازل شده است آن برای ما کافی نیست چون قرآن نظیر کتابی نبود که خدای سبحان به جبرییل بدهد و بگویید این کتاب را به زمین ببر. «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ ٭ عَلَى قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنذِرِینَ» این آیات بر قلب مطهر رسول اکرم نازل می‌شد حضرت با قلبش حقیقت قرآن را می‌یافت. با چشم ملکوتیش جبرئیل (سلام‌الله‌علیه) را می‌دید و مانند آن یک کتاب و یک لوح و کاغذی باشد که از اسمان مانند باران نازل بشود همانگونه که باران نازل می‌شود قرآن به این سبک نازل بشود و به جبرئیل بدهد و بگوید این کتاب را به زمین بر اینچنین که نبود آنها می‌خواستند یک کتاب اینچنینی بیاید همان طرز تفکر مشرکین را هم بنی اسرائیل داشتند مشرکین هم می‌گفتند یک کتاب دیدنی بیاور می‌گویی بر قلب نازل شده است یعنی چه؟ اگر یک کتاب آوردی باید ما ببینیم نظیر کتابی که دارد نظیر کتابی که ورقها دارند تو می‌گویی بر قلب من نازل شد اینچنین نیست خدای سبحان در سورهٔ انعام فرمود: اگر ما یک همچون کتابی هم نازل کنیم کتابی که در وراقها است یک همچون کتابی نازل کنیم که «فی قرطاسٍ فلسوه» اینها اگر کتابی را در کاغذ و قرطاس نازل بکنیم و اینها بتوانند آن را لمس بکنند باز ایمان نمی‌آورند این تفکر الحادی مشرکین در بنی‌اسرائیل هم بود آن تفکر را در سورهٔ انعام بیان فرمود: همانها که می‌گفتند بوسیله فرشته باید نازل شود و ما هم باید او را ببینیم. آیهٔ 7 سورهٔ انعام این است که «وَلَوْ نَزَّلْنَا عَلَیْکَ کِتَاباً فِی قِرْطَاسٍ فَلَمَسُوهُ بِأَیْدِیهِمْ لَقَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ هذَا إِلَّا سِحْرٌ مُبِینٌ» بر فرض هم یک همچون کتابی ما نازل کنیم. اینها اولاً خیال کرده‌اند که وقتی وحی نازل می‌شود مثل آن است که باران نازل می‌شود یک امر حسّی و مادی و نازل شدن قرآن را مثل نزول باران می‌دانند که یک امر محسوس است دیگر نمی‌دانند که قرآن به قلب نازل می‌شود که «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ ٭ عَلَى قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنذِرِینَ» بر فرض هم ما به خواست اینها عمل کنیم یک کتاب و در کاغذی چیزی نوشته شده باشد و اینها لمس کنند باز می‌گویند این سحر است. این گروه مشرکین که گرفتار اصالت حس هستند همانند اینها یهودی‌ها اینچنین می‌اندیشند که می‌گویند ما باید خدا را ببینیم لذا بیش از همهٔ مشرکین و یهود دشمن اسلام و مسلمینند «أَشَدَّ النَّاسِ عَدَاوَةً لِلَّذِینَ آمَنُوا الْیَهُودَ وَالَّذِینَ أَشْرَکُوا» که مشرک با یهود در کنار هم دشمن سرسخت اسلامند در سورهٔ نساء فرمود به این که اینها از تو می‌خواهند یک کتابی نزال کنی دیدنی و حسّی «یَسْأَ لُکَ أَهْلُ الْکِتَابِ أَن تُنَزِّلَ عَلَیْهِمْ کِتَاباً مِنَ السَّماءِ» همان اهل کتابی که گاهی به موسای کلیم پیشنهاد می‌دادند که خدای کلیم بیاور گاهی دربارهٔ عیسای مسیح می‌گفتند عیسیٰ ابن الله است اینها که گرفتار حسّند دیدشان این است آنگاه خدای سبحان می‌فرماید به این که «فَقَدْ سَأَلُوا مُوسَى أَکْبَرَ مِن ذلِکَ» اگر از تو خدای دیدنی می‌خواهند از موسای کلیم آن کاتب و متکلم دیدنی را می‌خواستند می‌گفتند: خدای دیدنی به ما نشان بده «فَقَدْ سَأَلُوا مُوسَى أَکْبَرَ مِن ذلِکَ فَقَالُوا أَرِنَا اللّهَ جَهْرَةً» بر فرض آن کتاب قابل حس باشد خدای سبحان قابل حس نیست لذا شعار دیدن خدا از شعار دیدن کتاب سنگین‌تر است دید اینها دید دیگری است این کلمه جهر گاهی در مقابل اخفاف ست نظیر «لاَ تَجْهَرْ بِصَلاَتِکَ وَلاَ تُخَافِتْ بِهَا وَابْتَغِ بَیْنَ ذلِکَ سَبیلاً» گاهی در برابر اخفات شنیدنی دست حمد در برابر سرّ دیدنی است وقتی می‌گویند جهر یعنی آشکار یک وقتی در برابر حمص است در برابر اخفاف است این جهر مسموع است و محسوس است باسمعه یک وقت جهر در برابر سرّ است آن محسوس با باصره است در اینجا به قرینه کلمه رؤیت منظور جهر در برابر سرت است نه جهر در برابر حمس یا اخفات گفتند ما جهراً و بطور آشکار و دیدنی باید خدا را ببینیم. «لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّى نَرَى اللّهَ جَهْرَةً» را به این تطبیق کرده‌اند یعنی ما ایمان نمی‌آوریم که این کتاب، کتاب الهی است مگر این که متکلّم را ببینیم تو رفتی کوه طور و بعد از یک مدتی مناجات این کتاب را آونردی ما ایمان نمی‌آوریم که این کتاب الله است مگر این که کاتب و متکلم را ببینیم لذا به اصل کتاب زده نه به اصل رسالت.
جواب سؤال: هر دو دنیا و آخرت معذّب شدند «فَأَخَذَتْکُمُ الصَّاعِقَةُ وَأَنْتُمْ تَنْظُرُونَ» یعنی شما از نزدیک این عذاب الهی را دیدید شما دربارهٔ فرعون آن غرق را دیدید و نجات خود را هم دیدید در این جریان که البته همهٔ بنی‌اسرائیل نبودند گروهی که به همراه موسای کلیم رفته بودند این درخواست را کردند آنها دچار صاعقه شدند و مردند اینها عذاب الهی را از نزدیک احساس کردند بعد هم این آیهٔ الهی که در درون خود اینها پیدا شد و اینها را از بین برد به عنوان آیات انفسی در جان خود مشاهده کردند بعد خدای سبحان می‌فرماید: ما بر شما منت نهادیم بعد از مرگ دوباره شما را زنده کردیم «ثمّ بعثناکم من بعد موتکم» این که فرمود: «بعثنا کم من بعد موتکم» برای این است مبادا که کسی فکر کند این بعث از خواب است اینها بوسیله صاعقه مدهوش و بیهوش شدند بعد خدا اینها را بهوش آورد نظیر موسای کلیم اینچنین نبود دربارهٔ موسای کلیم سخن از موت و حیات نیست بلکه سخن از صعقه است و افاقه فرمود: «خرّ موسیٰ صعتنا» بعد «فلمّا افاقه» افاقه یعنی بهوش آمدن دربارهٔ قوم موسیٰ سخن از اخذ صاعقه است و سخن از موت است و بعث بعد از موت لذا نفرمود: «ثمّ بعثناکم لعلّکم تشکرون» بلکه فرمود: «ثمّ بعثناکم من بعد موتکم» تا مبادا کسی خیال کند صاعقه بنی‌اسرائیل مثل صاعقه موسای کلیم بود که اینها مدهوش و بیهوش شدند نه این که مردند و بلکه قرآن فرمود: اینها حقیقتاً مردند و ما دوباره اینها را زنده کردیم.
جواب سؤال: آن مدهوش شد در آن تجلّی رحمت بود و این صاعقه نقمت و عذاب بود این صاعقه آمد و به حیات اینها خاتمه داد آن تجلّی خدای سبحان بود و یک رحمت بود «فَلَمّا تَجَلّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکّاً وَخَرَّ مُوسى صَعِقاً» در برابر آن تجلّی کسی نمی‌تواند تحمّل کند موسای کلیم (سلام‌الله‌علیه) مدهوش شد نه بیهوش شد و نه مرد یک صاعقه‌ای است که انسان را از بین می‌برد نظیر صاعقه‌ای که دامنگیر قوم موسی شد یک صعقه‌ای است که انسان را مدهوش می‌کند از هر هوشمندی بالاتر است نه این که بیهوش بکند یک وقت انسان مغمی علیه می‌شود بسیاری از تکالیف از او گرفته می‌شود چون درک صحیح ندارد این بیهوش است و مغمی علیه یک وقت مدهوش می‌شود که بالاتر از بهوش بودن است یک وقت انسان در شرایطی قرار می‌گیرد که عقل او درست تشخیص می‌دهد این که عقل درست تشخیص نمی‌دهد دو جور است یک وقت برای آن است که عقل بیهوش شد از نور افتاد یک وقت برای آن است که عقل مدهوش شد تحت الشّعاع فوق عقل قرار گرفت مثل این که ماه گاهی نورش به زمین نمی‌رسد ما از نور ماه بهره نمی‌بریم یا برای آن است که او منخسف شد نور ندارد یا برای آن است که نور دارد چون تحت شعاع شمس است نورش به ما نمی‌رسد و ما نور آن را احساس نمی‌کنیم ما بعضی از حالات ماه را می‌بینیم و از نورش استفاده می‌کنیم آن حال عادی است در دو حال ما را نمی‌بینیم و از نورش استفاده نمی‌کنیم یک حال حال خسوف ماه است و یک حال حال تحت الشعاع ماه است آل خسوف آن است که واقعاً در اثر فاصله زمین بین ماه و آفتاب این کره زمین سایه مخطروطی دارد سایه مخروطی به جلد قمر می‌رسد و قمر از سایه زمین می‌خواهد بگذرد ظل زمین بردی قمر می‌افتد نمی‌گذارد ماه از آفتاب نور بگیرد این است که تاریک می‌شود یک وقت است که نه سخن از خسوف نیست ماه هست آفتاب هست، منتها ماه تحت الشّعاع آفتاب است لذا ما آن را نمی‌بینیم عقل هم این چنین است عقل سر حال دارد یک حال عادی است و آن برای اکثر مردم است در اکثر اوقات که اکثری هوشمندند و درس دارند طبق آن درس کار می‌کنند یک وقت عقل را ظلّ می‌گیرد آن هم «انارة العق لمعنوف بطلوع الهواء» در همان روایت شریفی که امام هفتم (سلام‌الله‌علیه) به هشام فرمود که از امام صادق (علیه‌السّلام) رسیده است که چند چیز است که جلوی نور عقل را می‌گیرد اینچنین است گناه حالتی است که عقلی را منخسف می‌کند مثل این که عقل را ظلّ گرفته است و یا نور ندارد. «کم من عقلٍ اسیر تحت هوی الامیز» این حالت است آن حالتی که عقل را ظلّ می‌گیرد گناه آن ظلمت است که روی عقل را پوشاند و عقل را به اسارت گرفته است یعنی در این جنگ درون در جهاد اکبر که عقل با شهوت می‌جنگد شهوت غالب می‌شود و عقل را به اسارت می‌گیرد این همان بیان امیرالمؤمنین (سلام‌الله‌علیه) است که می‌فرماید: «کم من عقل اسیر تحت هواً لامیر» یعنی در جهاد درون وقتی هوس پیروز شد غنیمت می‌گیرد ما اسیر می‌گیرد اسیری که به چنگ شهوت می‌افتد عقل است او اول عقل را به اسارت می‌گیرد تا هیچ هوش و خردی نباشد که جلوی او را سدّ کند و فعّال لما یشاء باشد در این حال انسان بیهوش است، مغمی علیه و مجنون است حالا به حسب ظاهر ممکن است عده‌ای این شخص را بهوش بدانند امّا شارع مقدس که عقل آفرین است فرمود: این بیهوش است این اموالیه و مغمی علیه است و امثال ذلک. یک وقت است عقل نورش به غیر نمی‌رسد امّا نه برای آن است که منخسف شدن بل بخاطر آن است که در برابر فوق خود قرار گرفت و مدهوش شد و از خود خردی و فرزانگی و حکمی صادر نمی‌کند این همان است که می‌گویند عقل تحت الشعاع محبّت است یعنی انسان وقتی در برابر محبت ذات اقدس اله قرار می‌گیرد دیگر رسوم فرزانگی و خردمندی همه و همه را زیر پا می‌گذارد چه اگر کسی به حسب ظاهر در حال عادی بیاندیشد می‌گوید عقل اینچنین حکم می‌کند که انسان برای سلامت خود قدم بردارد و در آن حال می‌بیند عقل یک همچون حکمی نمی‌کند نظیر آنچه که برای سالار شهیدان حسین بن علی (سلام‌الله‌علیه) بود این تحت شعاع نور سماوات و الارض قرار گرفتن است عقل عادی می‌بیند در اینجا فتوایی ندارد مثل قمر که در حالت تحت شعاعی شمس فتوایی ندارد، نوری ندارد و هر چه هست مال شمس است این حالت مدهوشی است و نه بیهوشی آن حالتی که نصیب موسای کلیم (سلام‌الله‌علیه) شد حالت فوق عقل است نه حالت دون عقل آنچه که دامنگیر توش شد حالت دون عقل بود. اینها صاعقه زده شدند و مردند و بیهوش نشدند بلکه مردند و آن حالتی که نصیب موسیٰ شد حالت مدهوشی است و در همان حال بود که تورات نصیبش شد در همان حال بود که خدای سبحان فرمود: «فَخُذْ مَاآتَیْتُکَ وَکُنْ مِنَ الشَّاکِرِینَ» آن صاعقه با این صاعقه خیلی فرق داشت دربارهٔ قوم موسیٰ تعبیر به موت کرد دربارهٔ خود موسای کلیم تعبیر به افاقه کرده اینها حالاتشان یکسان نبود و گوینده‌ها هم همه بنی‌اسرائیل نبودند اینها که اصرار داشتند که ببینند و صاعقه هم به حیات اینها خاتمه داد اینها ظاهراً کسانی بودند که به همراه موسای کلیم به کوه طور رفتند.
جواب سؤال: آن همان مقامی است که حضرت امیر (سلام‌الله‌علیه) داشت و این مقام مخصوص حضرت امیر (سلام‌الله‌علیه) و امثال حضرت امیر (سلام‌الله‌علیه) است و نصیب بنی اسرائیل نمی‌شود حتی نصیب موسای کلیم نمی‌شود خوب این که فرمود: «ثمّ بعثناکم من بعد موتکم لعلّکم تشکرون» یعنی این حیات مجدّد را ما به شما دادیم تا شما شاکر باشید اینها حقیقتاً مردند و خدای سبحان حقیقتاً اینها را زنده کرد اینها هر چه داشتند دادند مثل این که خوابیده و بیدار شدند اینها هر چه داشتند با حفظ همان فعلیت به همان فعلیت برگشتند نه این که از فعلیت به قوه آمده باشند که محذور عقلی در پیش داشته باشد لذا اینها حقیقتاً مردند و حقیقتاً هم زنده شدند و خدای سبحان اینها را حقیقتاً زنده کرد و فرمود: این کار را ما کردیم تا «لعلّکم تشکرون».

«و الحمد لله ربّ العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 35:24

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی