display result search
منو
تفسیر آیات 26 تا 27 سوره بقره – بخش دوم

تفسیر آیات 26 تا 27 سوره بقره – بخش دوم

  • 1 تعداد قطعات
  • 38 دقیقه مدت قطعه
  • 158 دریافت شده
درس آیت الله جوادی آملی با موضوع تفسیر آیات 26 تا 27 سوره بقره – بخش دوم
- نقض عهد، جامع همه صفات رذیلهٴ فاسقان
- عهدهای خدا و انسان
- عهد الله بودن نعمتهای الهی
- ولایت، بزرگ‌ترین عهد الهی
- وفای به عهد
- قرآن، قباله تعهد بین انسان و خدا


أعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
﴿إِنَّ اللّهَ لاَ یَسْتَحْیِی أَنْ یَضْرِبَ مَثَلاً مَا بَعُوضَةً فَمَا فَوْقَهَا فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا فَیَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِم
وَأَمَّا الَّذِینَ کَفَرُوا فَیَقُولُونَ مَاذَا أَرَادَ اللّهُ بِهذَا مَثَلاً یُضِلُّ بِهِ کَثِیراً وَیَهْدِی بِهِ کَثِیراً وَمَا یُضِلُّ بِهِ إِلاَّ الْفَاسِقِینَ ٭ الَّذِینَ یَنْقُضُونَ عَهْدَ اللّهِ مِنْ بَعْدِ مِیثَاقِهِ وَیَقْطَعُونَ مَا أَمَرَ اللّهُ بِهِ أَنْ یُوصَلَ وَیُفْسِدُونَ فِی الأَرْضِ أوْلئِکَ هُمُ الْخَاسِرُونَ﴾
بعد از اینکه فرمود: خدای سبحان جز فاسق أحدی را گمراه نمیکند و منظور از این اضلال هم اضلال کیفری شد، نه اضلال ابتدایی، آن گاه فاسقین را معرّفی میکند بعضی از اوصاف اهل فسق را ذکر میکند جامع همهٴ این اوصاف همان جمله اولی است: ﴿الَّذِینَ یَنْقُضُونَ عَهْدَ اللّهِ﴾؛ هر کسی عهد خدا را نقض کرد به همان نسبت فاسق است؛ چون فسق درکاتی دارد؛ مثل اینکه ایمان درجاتی دارد هر کسی که مقداری از عهد الهی را نقض کرد به همان نسبت از مسیر و صراط مسقتیم منحرف شد؛ خروج از صراط مستقیم را فسق میگویند اگر کسی همهٴ عهدهای الهی را نقض کرده است این جزء «أفسق الفاسقین» خواهد بود که ﴿إِنَّ الْمُنَافِقِینَ فِی الدَّرْکِ الأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ﴾ و اگر عهدهای کمتری را نقض کرده است در آن درکات وسطای جهنّم است و مانند آن. هر کسی هر عهدی از عهود الهی را نقض بکند به همان مقدار فاسق است جامع همهٴ اوصاف، نقض عهد است.
٭ بعضی از اوصاف نگوهیده ومعروف فاسقان
آن گاه -از باب ذکر خاص بعد از عام- بعضی از اوصاف برجسته و معروف را میشمرد: یکی قطع ﴿ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَن یُوصَلَ﴾ است، دیگری افساد «فی الأرض» است که ﴿وَیَقْطَعُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَن یُوصَلَ﴾ این هم جزء عهدالله است و اصلاح «فی الأرض» هم جزء عهدالله است که اگر کسی «مفسد فی الأرض» بود، عهد خدا را از این جهت نقض کرده است.

قرآن کریم عهدهای فراوانی قائل است. یک سلسله عهدی است که بین خدا و انبیا (علیهم السلام) است: ﴿وَإِذْ أَخَذْنَا مِنَ النَّبِیِّین مِیثَاقَهُم﴾ آن یک بحث جدایی دارد.
یک سلسله مواثیق و عهودی است که خدای سبحان بین خود و علمای اهل کتاب برقرار کرد، فرمود: علمای اهل کتاب تعهّد سپردند که اسرار الهی را برای مردم تبیین کنند: ﴿لَتُبَیِّنُنَّهُ لِلنَّاسِ وَلاَ تَکْتُمُونَهُ﴾ ؛ ولی کتمان کردند، اینها عهود خاصّه است.
یک سلسله عهدهای عام است که شامل جمیع انسانها میشود که این آیه ناظر به آن عهد مطلق است و عهد عام فراگیر است؛ چه اینکه آیه سورهٴ «یس» این است که ﴿أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یَا بَنِی آدَمَ أَن لاَّ تَعْبُدُوا الشَّیْطَانَ﴾ ، این ناظر به همان عهد فراگیر و عهد جامع است.
بحث دیروز این بود که این عهد را با چه معیاری از انسانها گرفت، آیا علام ذُریّه بود یا به وسیلهٴ براهین عقلی و اعطای عقل عهد گرفت یا به وسیلهٴ وحی و ارسال رسول عهد گرفت؟ و مانند آن. بحث امروز در این است که خدای سبحان چندین عهد نسبت به چندین اشخاص دارد: با انبیا یک عهدی؛ با علما یک عهدی با همهٴ مردم یک عهدی و آیهٴ سورهٴ «یس» که میفرماید: ﴿أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یَا بَنِی آدَمَ أَن لاَّ تَعْبُدُوا الشَّیْطَانَ﴾ این عهد فراگیر است که شامل همهٴ انسانها می‌شود، یکی هم همین آیهٴ محل بحث سورهٴ «بقره» است که ﴿الَّذِینَ یَنْقُضُونَ عَهْدَ اللّهِ﴾، امّا آن عهود خاصّه فعلاً مطرح نیست.
٭ عهد الله بودن نعمتهای الهی
گاهی سمتهای الهی به عنوان عهد تلقّی میشود، به عنوان عهدالله بیان میشود. هر مقامی که خدای سبحان به انسان میدهد این عهد است؛ همان طوری که تعهّدها درجاتی داشت، عهود و آن اموری هم که خدای سبحان با آن امور تعهّد میبندد و عهد میگیرد هم درجاتی دارد هر نعمتی هم که خدا به انسان داد عهد است اگر این نعمت مسئولیّت به همراه دارد که انسان باید در برابر این نعمت شاکر باشد این میشود عهد.
٭ ولایت، بزرگ‌ترین عهدالله
بزرگترین نعمت -که از او نعمت بزرگتری در جهان نیست- نعمت ولایت است و این نعمت ولایت را خدای سبحان به عنوان عهد یاد کرده است و آن گاه فرمود: این عهد من شامل هر کس نمیشود این نظیر نعمتهای ظاهری نیست که هر کس که تلاش و کوشش کند: ﴿سَوَاءً لِلسَّائِلِینَ﴾ ؛ هر که رفت و کوشش کرد بیاید. این نعمت را من باید بدهم.
٭ امامت، عهد خاص الهی
در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» -جریان عهد خاص خودش را که ذکر میکند- میفرماید: عهد من به ظالمین نمیرسد. [آیهٴ] ١٢٤ سورهٴ «بقره» فرمود: ﴿وَإِذِ ابْتَلَی إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَاماً قَالَ وَمِنْ ذُرِّیَتِی قَالَ لاَ یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ﴾؛ وقتی خدای سبحان سِمت امات را به ابراهیم (سلام الله علیه) اعطا کرد ابراهیم (سلام الله علیه) عرض کرد خدایا! از ذرّیهٴ من هم کسانی را به مقام امامت برسان، این را به ذرّیهٴ من هم بده. خُب، و انسان علاقه‌مند است که دین در خاندان او باشد این مال نیست که انسان برای ذراری طلب نکند، این ولایت است. همه علاقه‌مندند که علم و دیانت در خاندان آنها «إلی یوم القیامة» باشد. ابراهیم (سلام الله علیه) هم این خواسته را به عرض خدای سبحان رساند که این عهد امامت را در ذریّهٴ من هم قرار بده؛ یعنی «إلی یوم القیامة» ذراری من به امامت برسند خدای سبحان نه اثبات مطلق را جواب داد و نه نفی مطلق؛ نه فرمود همه را به امامت میرسانم، نه فرمود هیچکدام [بلکه] فرمود: ﴿لاَ یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ﴾ ؛ یعنی ذریّهٴ شما دو قسم‌اند آنان که ظالم‌اند، عهدم به آنها نمیرسد [و] آنها که ظالم نیستند عهدم به آنها میرسد.
٭ بر خورداری فرزندان صالح حضرت ابراهیم (علیهم السلام) از نعمت امامت
بنابراین تمام ذراری ابراهیم (سلام الله علیه) -«إلی یوم القیامة»- هر کدامشان که از عدالت برخوردارند به استناد این کریمه از عهد الهی متنعّم‌اند؛ گرچه بسیاری از انبیا (علیهم السّلام) به نام امام در قرآن نام برده نشدهاند [مانند] جریان یوسف، جریان سلیمان، جریان داود [و] خیلی از این بزرگان الهی را خدای سبحان به عنوان امام یاد نکرد یا دربارهٴ موسی (سلام الله علیه) [و] امثال ذلک به عنوان امام از آنها در قرآن یاد نشده است امّا [همه] اینها ائمهاند چرا؟ برای اینکه اینها هم جزء ذراری صالحه ابراهیم خلیل (سلام الله علیه) هستند و ذراری صالحهٴ ابراهیم خلیل (سلام الله علیه) از نعمت امامت برخوردار شدند. چون ابراهیم (سلام الله علیه) عرض کرد ﴿وَمِنْ ذُرِّیَتِی﴾ ؛ یعنی از ذریّهٴ من هم کسانی را به امامت برسان. خدای سبحان نه ردّ مطلق کرد و نه اثبات مطلق (ردّ مطلق نکرد، نفرمود به احدی نمیرسد. اثبات مطلق نکرد، نفرمود ظالم و عادل هر دو برخوردارند) فرمود: ﴿لاَ یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ﴾؛ یعنی ذراره‌ی تو دو قسم‌اند: آنها که ظالم‌اند، از عهدم بر خوردار نیستند؛ آنها که عادل‌‌اند از عهدم بر خوردارند.
آن گاه همهٴ انبیای ابراهیمی (علیم السّلام) ائمّه خواهند بود، گرچه در قرآن کریم لقب پرافتخار امامت به خیلی از آنها بر حسب ظاهر داده نشد، امّا از این آیه میتوان امامت همهٴ انبیای ابراهیمی (علیهم السّلام) را استفاده کرد.
٭ امامت، از هبه‌های و ملتهای خاص الهی
امّا خدای سبحان این نکته را به ما آموخت، فرمود: [که] عهد من که امامت است این دادنی است؛ این هبه کردن است؛ این گرفتنی نیست که انسان برود درس بخواند [و] بشود امام؛ کوشش بکند [و] زحمت بکشد بشود امام، این‌چنین نیست؛ چون این عهد فاعل است [و] ظالمین مفعول. نفرمود ظالمین به عهد من دسترسی ندارند تا عادلین به عهد خدا دسترسی داشته باشند؛ دست عادل هم نمیرسد، خیلیها عادل‌اند و امام نیستند. دامنهٴ عهد خدا باید به دست انسان برسد، نه دست انسان به عهد خدا نفرمود ظالمین نمیتوانند به عهد من دسترسی پیدا کنند [و] نفرمود: «لا ینال عهدی الظالمون» که ظالمون بشود فاعل «لا ینال» نفرمود ظالمین به عهد من نمیرسند، تا انسان استفاده کند که افراد عادل میتوانند به عهد خدا برسند، بلکه فرمود: ﴿لاَ یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ﴾ که ظالمین منصوب است و مفعول؛ یعنی عهد من که امامت است به ظالمین نمیرسد[و] من اینها را به ظالمین نمیدهم، نه هر که عادل شد او را امام میکنم، این‌چنین نیست عهد خدا هبه الهی است [و] این هبه را خودش؛ همان طوری که در مسائل نبوّت [فرمود]: ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾ در مسئلهٴ ولایت و امامت هم این‌چنین است: «اللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ إمامته و ولایته» و امثال ذلک اینها عهود خاصّه است که جزء هبهها و منتّهای خاص الهی است که خدای سبحان باید اعطا کند [و] او میداند کدام مورد مصلحت است و کدام مورد مصلحت نیست.
٭ علت تامه نبودن عدالت برای دستیابی به مقام ولایت
پرسش ...
پاسخ: نه، فرمود ظلم مانع است نه اینکه عدالت علّت تامّه باشد که من به هر عادلی امامت بدهم ظلم مانع است که من این هبه را به ظالم اعطا کنم؛ امّا نه به این معناست که هر که عادل شد او را اعطا میکنم. بنابراین این عهد هم یک عهد خاصی است که بین خدا و امام است؛ پس عهد نبوّت در قرآن مطرح است عهد علم در قرآن مطرح است؛ عهد امامت در قرآن مطرح است.
و امّا این عهدی که در آَیهٴ محل بحث سورهٴ «بقره» عنوان شده است، جمیع دستوراتی که خدای سبحان بر انسان لازم کرده است از راه عقل یا از راه وحی این عهد است که در این کریمه مطرح است، و این عهد است که مانع از ظلم است
پرسش ...
پاسخ: نه، در آنجا مانع وجود ندارد نه اینکه اگر کسی عادل شد علّت تامّهٴ امامت در او هست، بلکه مقتضی در او هست، از این آیه نمی‌شود استفاده کرد اولی در آیات دیگر چرا.
امامت غیر از نبوّت است امامت غیر از رسالت و خلافت است و امامت هم به معنای حکومت و فرمانروایی و اینها در همه جا نیست؛ چون حضرت ابراهیم (سلام الله علیه) در دوران پیری وقتی به آن مرحله رسید خدا او را امام کرد آن وقت حکومتی تشکیل نداد، ولایتی تشکیل ندارد. امامت پیشوا بودن در سیر تکوینی انسانهاست یعنی اعمال انسان که صعود میکند یک عمل باید قافلهسالار باشد؛ عقاید که صعود میکند، یک عقیده باید قافلهسالار باشد؛ اخلاق که صعود میکند یک خُلق باید قافلهسالار باشد.
اگر کسی حکومتی تشکیل داد، یک سلسله امرهای حکومتی دارد، یک سلسله امرهای تبلیغ من الله دارد. امّا این آیه دربارهٴ حضرت ابراهیم (سلام الله علیه) ظاهراً به معنای حکومت نبود؛ چون نقل نشد که حضرت ابراهیم (سلام الله علیه) در دوران پیری حکومتی تشکیل داد.
٭ عمل صالح امام، قافله سالار اعمال انسانها
ولی امام به این معنا که پیشوا باشد و قافلهسالار باشد و این قافله به دنبال او حرکت کند، این مال همهٴ ائمه است که «الحسن و الحسین امامان قاما أو قعدا» همه اینها این سمت را داشتند و الیوم هم هر کسی هر عمل خیری انجام میدهد به دنبال عمل ولیّ عصر (سلام الله علیه) صعود میکند؛ عمل حضرت جلو و اعمال امّت به دنبال او. اینکه میگویند اگر کسی اول وقت نماز خواند به امام زمان (سلام الله علیه) خود اقتدا کرده به این معناست؛ چون حضرت هر جا باشد اول وقت نماز میخواند؛ وگرنه ممکن است حضرت در یک اُفقی باشد؛ مثلاً در مکّه باشد که هنوز نسبت به افق شرق ایران بیش از یک ساعت مانده به اذان ظهر. اگر کسی اول ظهر نمازش را خواند، نه به این معناست که اقتدای ظاهری به حضرت ولیّ عصر (سلام الله علیه) کرده است نه، به امام خود اقتدا کرده است، امام او همیشه اول وقت نماز میخواند و عمل او هم به دنبال عمل امامش صعود میکند اگر مثل امام خود عمل کرد همهٴ اعمال او به دنبال عمل امام صعود میکند. عمل امام، امام اعمال است؛ عقیدهٴ امام، امام عقاید است؛ اخلاق امام، امام اخلاق است. اگر ﴿إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُهُ﴾ ؛ اگر کلمهٴ طیّبه و عقیدهٴ طیّبه به طرف خدا صعود میکند، همهٴ عقاید صعود میکند، ولی قافلهسالار عقیدهٴ امام است. اگر عمل صالح این کلم طیّب را بدرقه میکند و به طرف خدا صعود میکند، همهٴ اعمال صالحه به طرف خدا صعود میکنند ولی عمل صالح امام (سلام الله علیه) قافلهسالار است.
علی‌أیّ‌حال این امامت عهد خاصّی است که خدای سبحان به افراد مخصوص اعطا میکند که آن هم از محلّ بحث ما بیرون است. آنچه که مطرح است عبارت از آن عهد مطلقی است که خدای سبحان از انسانها گرفته است: حالا یا از راه عقل یا از راه وحی.
٭ مسئول بودن انسان در مقابل عهد الهی
و به این عهد هم قرآن خیلی تکیه میکند میفرماید مواظب باشید که خدای سبحان از عهدش میپرسد: ﴿إِنَّ الْعَهْدَ کَانَ مَسْؤولاً﴾ ؛ یعنی بکوشید که عهد الهی را رعایت کنید؛ زیرا عهد مسئول است؛ یعنی «مسئول عنه» است. انسان مسئول است و عهد «مسئول عنه». از انسان سؤال میکنند این تعهّد را چرا نقص کردهای؟ یا مبالغةً از عهد سؤال میکنند: چرا نقص شدی، چرا شکسته شدی؟ نظیر ﴿وَإِذَا الْمَوْءُودَةُ سُئِلَتْ ٭ بِأیِّ ذَنبٍ قُتِلَت﴾ که از این کودک دفن شده سؤال میکنند که به چه جرمی دفن شدی؟ این نهایت مبالغه است، در قرآن کریم بالخصوص از عهد یاد کرده است فرمود: ﴿إِنَّ الْعَهْدَ کَانَ مَسْؤولاً﴾ آیهٴ ٣٤ سورهٴ «اسراء» این است که ﴿أوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ کَانَ مَسْؤولاً﴾، همهٴ نعمتها مسئول است؛ یعنی «مسئول عنه» است، امّا عهد به خصوص از یک حرمت ویژه برخوردار است که مسئول خواهد بود.
٭ وفای به عهد، از برجسته‌ترین خلقهای فعلی خدای سبحان
خدای سبحان خود را به عنوان وفیّ عهد معرفی کرده است، فرمود: خدا به عهدش وفا میکند اگر به ما هم آموختند که «تخلّقوا بأخلاق الله» یکی از برجستهترین خُلقهای فعلی خدای سبحان این است که او به عهدش وفا میکند و أحدی هم وفا کنندهتر از خدا به عهد نیست.
٭ مسئولیت انسان در برابر عهد
آن گاه به ما فرمودند: شما هم مثل خدا به عهدهایتان وفا کنید؛ یا عهدی که با خدا دارید مستقیماً، یا عهدی که با برادران ایمانی بستدید؛ آن هم چون به دستور خداست «عهدالله» خواهد بود، یا عهدی را که با کفّار و مشرکین بستید چون آن هم به دستور خداست «عهدالله» خواهد بود. احدی حق نقض عهد ندارد، نه عهدی که با خدا بست، نه عهدی که با برادران اسلامی بست نه عهدی که با اهل کتاب بست نه عهدی که با کافر حربی بست. هیچ کدام از این عهود چهارگانه قابل نقض نیست. این‌چنین نیست که اگر یک مسلمانی با یک کافر حربی عهد بسته است، در آن موارد مشروع بتواند نقض کند. خدای سبحان در سورهٴ «توبه» فرمود: اگر عهدی با مشرکین حجاز بستید مادامی که اینها نقض نکردند شما استقامتتان را حفظ کنید و نقض نکنید. در سورهٴ «توبه» آیهٴ چهار این است: ﴿فَأتِمُّوا إِلَیْهِمْ عَهْدَهُمْ إِلَی مُدَّتِهِمْ اِنَّ الله یحب المتقین﴾؛ اگر با مشرکین تعهد صلح و امثال ذلک بستید این عهدتان محترم بشمارید، این تقوای حفظ عهد را رعایت کنید و از این جهت مغلوب خواهید بود ﴿فَأتِمُّوا إِلَیْهِمْ عَهْدَهُمْ إِلَی مُدَّتِهِم﴾؛ تا آن مقداری که تعهّدتان هست آن مقدار را اتمام کنید.
٭ تقوای سیاسی بودن وفای به عهد با مشرکان
و این را هم یک تقوای سیاسی میداند، تقوای عبادی به این معنا نیست، فرمود: اگر چنانچه با مشرکین تعهّد بستید که یک مدّتی؛ مثلاً چهار ماه صلح کنید و مانند آن، این تعهّد سیاسی را که یک تقوای سیاسی است رعایت کنید؛ برای اینکه خدا متّقیان را دوست دارد. در آیهٴ دو سورهٴ «توبه» فرمود: ﴿فَسِیحُوا فِی الأرْضِ أرْبَعَةَ أشْهُرٍ وَاعْلَمُوا أنَّکُمْ غَیْرُ مُعْجِزِی اللّهِ وَأنَّ اللّهَ مُخْزِی الْکَافِرِینَ﴾، بعد فرمود: ﴿وَأذَانٌ مِنَ اللّهِ وَرَسُولِهِ إِلَی النَّاسِ یَوْمَ الْحَجِّ الأَکْبَرِ أنَّ اللّهَ بَرِی‏ءٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ وَرَسُولُهُ فَإِن تُبْتُمْ فَهُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَإِن تَوَلَّیْتُمْ فَاعْلَمُوا أنَّکُمْ غَیْرُ مُعْجِزِی اللّهِ وَبَشِّرِ الَّذِینَ کَفَرُوا بِعَذَابٍ ألِیمٍ﴾ ، آن گاه فرمود: ﴿إِلاَّ الَّذِینَ عَاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِکِینَ ثُمَّ لَمْ یَنقُصُوکُمْ شَیْئاً وَلَمْ یُظَاهِرُوا عَلَیْکُمْ أحَداً﴾ ؛ تعهّدی که با اهل شرک بستید این تعهّد را رعایت کنید: ﴿فَأتِمُّوا إِلَیْهِمْ عَهْدَهُمْ إِلَی مُدَّتِهِم﴾ چرا؟ چون ﴿إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ﴾ این یک تقوای سیاسی است و در همین سورهٴ «توبه» آیهٴ هفت فرمود که: ﴿إِلاَّ الَّذِینَ عَاهَدْتُمْ عِندَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ فَمَا اسْتَقَامُوا لَکُمْ فَاسْتَقِیمُوا لَهُمْ إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ﴾ مادامی که آنها مستقیم‌اند و نقض عهد نمیکنند شما هم مستقیم باشید و نقض عهد نکنید، باز فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ﴾ این هم یک تقوای سیاسی است؛ چون در مسئلهٴ جنگ هم در قسمت جهاد -لابد ملاحظه فرمودید- اگر آنها مبارز تن به تن طلب کردند، گفتند «هل من مُبارز» یک نفر از مسلمین باید به جنگ یک نفر از کفّار حربی رود دیگری حق ندارد این شرط جنگی را بشکند و این سرباز مسلمان را امداد کند. شرط و عهد محترم است، و لو نسبت به اهل شرک باشد. در نوع این موارد که سخن از تقواست، چون این عمل که تعهّد با مشرکین باشد یک سیاست اسلامی است. این تقواها، تقوای سیاسی خواهد بود.
٭ خدای سبحان، وفادارترین به عهد
پس عهد از یک خصوصیّت خاصّی برخوردار است و خدای سبحان خود را هم وفا کنندهٴ به عهد معرّفی کرده است که فرمود: أحدی مثل خدا به عهدش وفا نمیکند؛ چون خدا هم سریع و هم صحیح به عهدش وفا میکند.
٭ مبارزه علیه کفر، دستور آسمانی برای همه ادیان الهی
در سورهٴ «توبه» آیهٴ ١١١ این‌چنین است: ﴿إِنَّ اللّهَ اشْتَرَی مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أنْفُسَهُمْ وَأمْوَالَهُم بِأنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ یُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللّهِ فَیَقْتُلُونَ وَیُقْتَلُونَ وَعْداً عَلَیْهِ حَقّاً فِی التَّوْرَاةِ وَالإِنْجِیلِ وَالْقُرْآنِ وَمَنْ أوْفَی بِعَهْدِهِ مِنَ اللّهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیْعِکُمُ الَّذِی بَایَعْتُم بِهِ وَذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ﴾؛ فرمود: مبارزه علیه کفر دستور آسمانی است [و] این مخصوص به قرآن نیست این در تورات هم هست، در انجیل هم هست این طور نیست که عیسای مسیح مسئلهٴ جهاد، قتال، شهادت، جنگ علیه باطل و کفر را نیاورده باشد و این‌چنین نیست که ما این حرفها را فقط در قرآن گفته باشیم، در همهٴ کتابها گفتیم و به همهٴ انبیا گفتیم.
٭ ملزم بودن انسان در تعهّد با خدای سبحان
به همهٴ انبیا گفتیم: ﴿إِنَّ اللّهَ اشْتَرَی مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ﴾ که چه کار بکنند؟ چون وقتی انسان مالش را به خدا فروخت و با خدا بیعت کرد؛ یعنی «باع نفسه و ماله من الله سبحانه و تعالی» اگر بخواهد در جان خود و در مال خود تصرّف کند این تصرّف غاصبانه است؛ برای اینکه فروخت. اگر کسی نفروخت، خُب بیعت نکرد، اسلام نیاورد [و] کسی کاری به او ندارد و اگر کسی اسلام آورد و بیعت کرد بیعت کرد؛ یعنی «باع نفسه و ماله من الله سبحانه و تعالی».
٭ اذن الهی، شرط تعرف انسان در مال و جان خود
پس از این تاریخ به بعد که بیعت کرد؛ یعنی نفس و مالش را بیع کرد، دیگر «لا یملک نفسه و ماله» هرگونه تصرّفی در نفس و مالش بکند غاصبانه است، مگر خدا اجازه بدهد. اگر کسی بگوید من نمیخواهم بروم جبهه، نمیخواهم کمک به جنگ بکنم این معنایش این است که بیعت نکردهام، مال خودم را به خدا نفروختهام، جان خود را به خدا نفروختهام. خُب، اگر نفروخت، خودش را مالک میپندارد و به خودش اجازهٴ چنین حرفی را میدهد، ولی اگر بیعت کرد؛ یعنی «باع نفسه و ماله من الله سبحانه و تعالی» دیگر نمیتواند بگوید من در اینجا حاضر نیستم. هرگونه تصرّفی در نفس و مال بخواهد بکند باید به اذن خدا باشد. در این کریمه خدای سبحان فرمود شما اگر واقعاً فروختید و بیعت کردید. پس مالک محض نیستید و خدا از شما خرید [و] در برابرش به شما بهشت ابد داد: ﴿إِنَّ اللّهَ اشْتَرَی مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ﴾، ثمن و مثمن، خریدار و فروشنده مشخّص و همهٴ ارکان خرید و فرش تمام شد. خُب، حالا که انسان جان و مالش را به خدا فروخت از این به بعد هر تصرّفی بخواهد در جان و مالش بکند باید به اذن حق باشد.
٭ بازگشت به بحث (مسئولیت انسان در برابر عهد)
خدای سبحان چه دستوری داد که ما در جان و مال تصرّف بکنیم. چه کار بکنیم؟ فرمود: ﴿یُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللّهِ﴾ فرمود: اگر جان و مالتان مال خداست در زمان جنگ او را در راه خدا صرف کنید. ﴿یُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللّهِ﴾ ﴿فَیَقْتُلُونَ وَیُقْتَلُونَ﴾ اول پیروزی بعد شهادت.
٭ روحیه شهادت طلبی، مرتبه متوسط در جهاد
انسان همیشه روحیه شهادتطلبی داشته باشد [و] بگوید: من میروم که کشته بشوم، این روحیه متوسّط است نه روّحیه اعلا. بگوید «میروم پیروز بشوم» نشد، شهید [است]. در این کریمه اول مسئلهٴ پیروزی را ذکر کرد بعد مسئلهٴ شهادت را. ممکن است آن کسی که پیروز شد ثوابش به مراتب بیش از شهید باشد تا روحیّه چه چیزی باشد و خلوص چه چیزی باشد. فرمود: ﴿فَیَقْتُلُونَ وَیُقْتَلُونَ﴾ میکشند و شهید میشوند.
٭ قرآن، قباله تعهد بین انسان و خدای سبحان
خدای سبحان که تعهّد سپرده است در برابر جان و مال بهشت بدهد، این را (به تعبیر سیّدنا الأستاد) چه کسی امضا کرده است؟ کجا این قباله تنظیم شد؟ وقتی خرید و فروش مهم باشد، قباله میخواهد انسان وقتی چیزهای جزئی را میخرد قباله تنظیم نمیکند، امّا چیزی مهم که میخرد و میفروشد قباله تنظیم میکند. انسان وقتی که یک کتاب یا دفتر میخرد قباله تنظیم نمیکند، ولی وقتی خواست خانه بخرد قباله تنظیم میکند هیچ خرید و فروشی مهمتر از خرید و فروش جان نیست. انسان جانش را فروخت، مالش را فروخت؛ یعنی همهٴ اموالش را فروخت خُب، قبالهای که این خرید و فروش در آن تنظیم شد چیست؟ فرمود: تورات، انجیل قرآن قباله است.
٭ شواهد قرآنی بر عدم اختصاص مسئلهٴ جنگ و شهادت به اسلام
ما در همهٴ کتابها این حرف را گفتهایم: ﴿وَعْداً عَلَیْهِ حَقّاً فِی التَّوْرَاةِ وَالإِنْجِیلِ وَالْقُرْآنِ﴾ این طور نیست که مسئلهٴ جنگ و شهادت فقط برای اسلام و قرآن باشد. عیسای مسیح هم این حرفها داشت در بعضی از قسمتها خدای سبحان به ما میفرماید مسلمین! مثل حواریّون عیسی باشید معلوم میشود اصل آن بود ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُونُوا أَنصَارَ اللَّهِ کَمَا قَالَ عِیسَی ابْنُ مَرْیَمَ لِلْحَوَارِیِّینَ مَنْ أَنصَارِی إِلَی اللَّهِ قَالَ الْحَوَارِیُّونَ نَحْنُ أَنصَارُ اللَّهِ فَآمَنَت طَائِفَةٌ وَکَفَرَت طَائِفَةٌ فَأَیَّدْنَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَی عَدُوِّهِمْ فَأَصْبَحُوا ظَاهِرِینَ﴾ ؛ به ما میگوید مسلمین! اصلاً مثل مسیحیها باشید؛ معلوم میشودمسیحیّت جنگ داشت و نبرد داشت. حالا متأسّفانه به این صورت درآمده است که در کلیسا حبس شده است [و] شده یک دین سازش زیر قدرت امپراتور.
در سورهٴ «صف» -که اصولاً سورهٴ جنگ است- به ما میگوید مسلمین مثل حوّاریون عیسی باشید؛ معلوم میشود آنها اصل بودند این طور نیست که اسلام جنگ داشته باشد [و] مسیحیّت جنگ نداشته باشد یا این طور نیست که مسئلهٴ شهادت در قرآن باشد [و] در انجیل نباشد یا در تورات نباشد [و] فرمود: این حرفها را ما در همهٴ کتابها گفتیم: ﴿وَعْداً عَلَیْهِ حَقّاً فِی التَّوْرَاةِ وَالإِنْجِیلِ وَالْقُرْآنِ﴾ و همان طوری که یحیی (سلام الله علیه) با همهٴ برجستگی که در شهادتش بود در بین ما به عنوان یحیای زاهد معروف بود نه یحیای شهید مسیحیّت هم این‌چنین است، مسیحیّت به عنوان یک دین سازش معرّفی شده است.
٭ بقای دین مسیحیت، مرهون اسلام و قرآن
و بارها به عرضتان رسید که مرحوم کاشف الغطاء (رضوان الله علیه) میفرماید: اگر قرآن و اسلام نبود اسمی از مسیحیّت در عالم نبود؛ چون این دین تحریف شدهای که کلیسا در اختیار مردم گذاشت، دینی نبود که بماند آن تهمتهایی که به انبیای الهی زدند و دامن مطهّر مریم (علیها السّلام) را آلوده نشان دادند این دینی نبود که قابل عرضه باشد و روشنفکر بپذیرد، یک انسان عالم بپذیرد و قرآن آمد انبیا را عموماً و عیسی (سلام الله علیه) را خصوصاً به عظمت ستود و خاندان نبوّت را عموماً و مریم (علیهم السّلام) بالخصوص به عظمت ستود و سراسر قرآن کریم اسم یک زن در قرآن است آن هم مریم است [و] اسم هیچ زنی در قرآن نیست. آمد مسیحیّت را آبرو داد و حفظ کرد و اگر قرآن نبود هیچ نامی از کلیسا نبود. شما آن انجیل تحریف شده را بخوانید، آن عبادتهای تحریف شدهٴ مسیحیّت را ببینید، می‌بیند این دینی نیست که انسان به مردم عرضه بکند آن دینی که تفتیش عقاید داشت، آن دینی که مفاسد فکری داشت، دینی نیست که بماند؛ بنابراین قرآن همهٴ اینها را احیا کرد. در این زمینه فرمود: این حرف شهادتطلبی [و] روحیهٴ جنگجویی را ما در همهٴ کتابها گفتیم: ﴿وَعْداً عَلَیْهِ حَقّاً فِی التَّوْرَاةِ وَالإِنْجِیلِ وَالْقُرْآنِ﴾ .
٭ بازگشت به بحث (خدای سبحان، وفادارترین به عهد)
و همه هم شاهدند، قباله این کتابها و انبیا هم شاهدند آن گاه می‌فرماید: ﴿وَمَنْ أَوْفَی بِعَهْدِهِ مِنَ اللّهِ﴾ فرمود: هیچ کس از خدا وفیتر به عهد نیست. او «یسیر» را میپذیرد [و] به چندین برابر پاداش میدهد. او وفی است، او وفا کنندهٴ به عهد است و أحدی از خدای سبحان وفا کنندهتر به عهد نیست بعد میفرماید: من به این خرید و فروش تبریک میگویم، به این بیعت تبریک میگویم: ﴿فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیْعِکُمُ الَّذِی بَایَعْتُم بِهِ﴾ .
پرسش ...
پاسخ: گاهی اقتضا میکند انسان مال بدهد و اگر نشد جان؛ گاهی عظمت از آن نثار جان است. خُب، نفس مهمتر از مال است در اینجا نفس را مقدم آورد. در بعضی از مراتب که جهاد درجاتی دارد، اول کمک مالی است، بعد کمک جان [و] که آنجا مال مقدم است. بیانی حضرت امیر (سلام الله علیه) دارد که «فإذا حضرت بلیّةٌ فاجعلوا أموالکم دون أنفسکم و إذا نزلت نازلة فاجعلوا أنفسکم دون دینکم» این را روی تنازع بقاء حضرت تنظیم کردند. فرمودند: اگر حادثهای پیش آمد، شما مالتان را سنگر قرار بدهید [و] در سنگر مال جانتان را حفظ بکنید، نگذارید جانتان هدر برود. اگر دیدید دشمن خیلی خطرناک است [و] جلو آمد، جانتان را سنگر بدهید [و] در سنگر جان دینتان را حفظ کنید. اگر رفتید و شهید شدید دیگر مکلّف نیستید [و] کسی دین را از شما نمیگیرد انسان تا زنده است در معرض خطر دینزدایی است، وقتی رحلت کرد که دین را از او نمیگیرد، فرمود: دینتان را در وسط بگذارید [و] دو سنگر، دو خطّ مقدّم برای دینتان حفظ کنید: اول خط مقدم مال، بعد خط مقدم جان: «فإذا حضرت بلیّةٌ فاجعلوا أموالکم دون أنفسکم و إذا نزلت نازلة فاجعلوا أنفسکم دون دینکم» دو دشمن اگر خط مقدم را شکست یعنی مال را از شما گرفت بالاخره خواست به جان شما آسیب برساند دفاع میکنید اگر جلوتر آمد [و] به جانتان آسیب رساند دینتان محفوظ است بالاخره انسان وقتی شهید شد که دین را از او نمیگیرند. انسان تا زنده است در معرض خطر دینزدایی است [و] وقتی که رحلت کرده است با دین میرود؛ با ایمان مستقر میرود؛ لذا گاهی مسئلهٴ نفس مقدم است؛ گاهی مسئلهٴ مال.
منظور آن است که، أحدی از خدا «اوفی بعهد» نیست. اگر به ما آموخت‌اند که «تخلّقوا باخلاق الله» فرمودند: خدا به عهدش وفا میکند شما هم به عهدتان وفا کنید در آنجا ریشه اولیه است البته.
٭ عظمت عهد الهی
در سورهٴ مبارکهٴ «فتح» عظمت عهد الهی را این‌چنین بیان میکند می‌فرماید: ﴿إِنَّ الَّذِینَ یُبَایِعُونَکَ إِنَّمَا یُبَایِعُونَ اللَّهَ﴾ ؛ آنها که با تو مبایعه می‌کنند، بیعت میکنند در حقیقت، اینها گرچه مستقیماً دارند به تو میفروشند، تو از آن جهت که رسول مایی از طرف ما جان آنها را میخری، نه این که خودت بخری. نه خودت بالإستقلال میخری، نه برای خودت میخری [بلکه] از طرف ما برای ما میخری: ﴿إِنَّ الَّذِینَ یُبَایِعُونَکَ إِنَّمَا یُبَایِعُونَ﴾ خُب؛ ﴿اللَّهَ یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أیْدِیهِم﴾ ؛ قدرت خدا فوق قدرتهای اینهاست؛ دست خدا فوق دست اینهاست که از اوصاف فعلیه است آن گاه فرمود: ﴿فَمَن نَکَثَ فَإِنَّمَا یَنکُثُ عَلَی نَفْسِهِ﴾ ؛ اگر کسی نقض عهد نکرد نکث عهد کرد علیه خود نکث عهد کرد. امّا ﴿وَمَن أَوْفَی بِمَا عَاهَدَ عَلَیْهُ اللَّهَ فَسَیُؤْتِیهِ أَجْراً عَظِیماً﴾ کسی که نکث عهد کرد و نقض عهد نکرد خدا به او اجر عظیم اعطا میکند.
٭ افشا گری خدای سبحان از افراد سمت ایمان و منافقان نسبت به عدم حضور در جبهه
آن گاه در همین زمینه پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: یک عدهای به حسب ظاهر بیعت کردند، امّا گفتند: گرفتاری زن و بچه گرفتاری کسب و کار نگذاشت ما به جبهه بیاییم ﴿سَیَقُولُ لَکَ الْمُخَلَّفُونَ مِنَ الأَعْرَابِ﴾ ؛ آنها که در خلف تو ماندند و به همراه تو نیامدند، گفتند: ﴿شَغَلَتْنَا أَمْوَالُنَّا وَأَهْلُونَا﴾ ؛ یعنی زن و بچه و وضع کار و گرفتاری شاغل شد [و] ما را مشغول کرد [و] نگذاشت ما بیاییم. ﴿فَاسْتَغْفِرْ لَنَا﴾ ؛ برای ما طلب مغفرت کنید که این نعمت از دست ما رفت خدای سبحان میفرماید: ﴿یَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِم مَا لَیْسَ فِی قُلُوبِهِم﴾ اینها معتقد نیستند؛ قلبشان چیز دیگر است، زبانشان چیز دیگر ﴿قُلْ فَمَن یَمْلِکُ لَکُم مِنَ اللَّهِ شَیْئاً إِنْ أَرَادَ بِکُمْ ضَرّاً أَوْ أَرَادَ بِکُمْ نَفْعَاً بَلْ کَانَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیراً﴾ ، آن گاه خدا پرده برداشت [و] فرمود سرّ اینکه شما به جبهه نرفتید، نه برای اینکه کار داشتید و کسبتان مانع بود [بلکه] فکر کردید اینها پیروز نمیشوند فکر کردید نتیجه این جنگ نابرابر پایاش شکست اسلام و مسلمین است. خلاصه حرفتان این بود و از این جهت نیامدید. ﴿بَلْ ظَنَنتُمْ أَن لَن یَنقَلِبَ الرَّسُولُ وَالْمُؤْمِنُونَ إِلَی أَهْلِیهِمْ أَبَداً وَزُیِّنَ ذلِکَ فِی قُلُوبِکُم﴾ ، و این اندیشه را شما یک اندیشهٴ عاقلانه و خردمندانه تقلّی کردید. گفتید فکر بسیار خوبی است در جان ما و آن کسی که باید باطل را به صورت حق زینت بدهد، این کار را کرده است که او شیطان باشد. ﴿وَظَنَنتُمْ ظَنَّ السَّوْءِ وَکُنتُمْ قَوْماً بُوراً﴾ ؛ گمان بدی به این جنگ بردید.
٭ سر بهاز جویی افراد نسبت ایمان و منافق
و سرّش این است که مردم بایری هستید؛همان طوری که زمین یا دایر است یا بایر زمینی که سرسبز و خرّم است و میوه میدهد میگویند «دایر» زمینی که حاصلخیز نیست و آبیاری نشده و کشت نمیشود، میگویند «زمین بایر»؛ یعنی هالک. زمینهٴ زندگی مردم هم دو قسم است یا زمینه، زمینهٴ دایر است و مردم روشن یا زمینه، زمینهٴ بائر است؛ مثل آن کسی که نفاقاندیش است. خدای سبحان فرمود: ﴿وَکُنتُمْ قَوْماً بُوراً﴾؛ شما یک مردم بائری هستید، آن وقت به مردم بائر که میوه نمیدهند. این را تبیین کرد که اگر شما نکث عهد کردید خودتان میوه ندادید و اگر به عهدتان وفا کردید خودتان ثمربخش شدید. این گونه از موارد را یاد میکند؛ آن گاه میفرماید شما هم به عهد خدا وفا کنید.
عهد را این‌چنین همه جانبه تحکیم میکند [و] مزایای وفای به عهد را ذکر میکند و مضارّ عهد شکنی را ذکر میکند بعد میفرماید: آن کسی که عهد خدا را بشکند فاسق است و خدا فاسق را هدایت نمیکند: ﴿وَمَا یُضِلُّ بِهِ إِلاَّ الْفَاسِقِینَ ٭ الَّذِینَ یَنْقُضُونَ عَهْدَ اللّهِ﴾.
٭ تقابل «اولواالالباب» و «فاسق» نسبت به عهد
در سورهٴ مبارکهٴ «رعد» فاسق را در قبال «أولواالألباب» قرار داد. آنهایی که به عهدشان وفا میکنند لبیب‌اند. لبیب؛ یعنی کسی که دارای لُبّ و مغز است. آن که به عهدش وفا نمیکند او تهیمغز است. در سورهٴ «رعد» اینها در مقابل هم ذکر کرده است آیهٴ نوزدهم تا ٢١ سورهٴ «رعد» این است: ﴿أَفَمَن یَعْلَمُ أَنَّمَا أُنزِلَ إِلَیْکَ مِن رَّبِّکَ الْحَقُّ کَمَنْ هُوَ أَعْمَی إِنَّمَا یَتَذَکَّرُ أُولُوا الأَلْبَابِ﴾ أولواالألباب چه کسانی هستند؟ ﴿الَّذِینَ یُوفُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَلاَ یَنقُضُونَ الْمِیثَاقَ ٭ وَالَّذِینَ یَصِلُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَن یُوصَلَ وَیَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ وَیَخَافُونَ سُوءَ الْحِسَابِ﴾ فرمود: أولواالألباب متذکّرند، آنها که دارای لبّ‌اند چه گروهی دارای لبّ‌اند؟ آنها که به عهد خدا وفا میکنند و میثاق را نقض نمیکنند، آنها که آنچه را خدا امر کرد به وصلش، وصل میکنند. حالا این هم یک مسئلهٴ خانوادگی است؛ یک مسئلهٴ اجتماعی است؛ یک مسئلهٴ سیاسی است مسئلهٴ خانوادگی همان است که انسان صلهٴ رحم را فراموش نکند؛ مسئلهٴ اجتماعی همان است که با سایر برادران ایمانی ارتباط را برقرار کند و قطع نکند مسئلهٴ سیاسی هم این است که، با مقام امام و رهبر و ولایت رابطهٴ را برقرار کند. علی‌أیّ‌حال آن دو قسم بعداً بحث میشود؛ یعنی: ﴿وَیَقْطَعُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَن یُوصَلَ﴾ و همچنین: ﴿وَیُفْسِدُونَ فِی الأَرْضِ﴾ که در آیهٴ محل بحث عنوان شده است علی‌حدّه مطرح است.
در سورهٴ «رعد» فرمود: «أولواالألباب» آنها هستند که به عهدشان وفا میکنند، آن گاه در همین سورهٴ «رعد» آیهٴ ٢٥ این‌چنین میفرماید: ﴿وَالَّذِینَ یَنقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مِیثَاقِهِ وَیَقْطَعُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَن یُوصَلَ وَیُفْسِدُونَ فِی الأَرْضِ أُولئِکَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَلَهُمْ سُوءُ الدَّارِ﴾ که اینها را در قبال ألوالألباب قرار داد. فرمود: آنکه نقض عهد میکند بعد از محکم کردن -این ﴿مِنْ بَعْدِ مِیثَاقِهِ﴾ در نوع موارد آیات هست؛ یعنی خدا حجّت را تمام کرده است- این همان است که خدا فرمود: ﴿فَلِلّهِ الحُجَّةُ البَالِغَةُ﴾ همان است که میفرماید: ﴿لِیَهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَن بَیِّنَةٍ﴾ همان است که میفرماید: ﴿قَد تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الغَیِّ﴾ ؛ یعنی مطلب را ما روشن کردیم این ﴿مِنْ بَعْدِ مِیثَاقِهِ﴾ تأکید است. خُب، عهد خودش میثاق است؛ یعنی فرمود: عهد را بعد از اینکه یک عهد محکمی بستید نقض نکنید وگرنه میافتید.
٭ تشابه پیمان به «حبل»
این عهد [را] دیروز عنایت فرمودید که حکم طناب بر عهد بار است؛ چون عهد طرفینی است؛ یک طرفش به دست عبد است، طرف دیگرش به دست مولاست. این پیمان را میگویند «طناب» به منزلهٴ تشبیه معقول به محسوس به عهد میگویند «طناب».
٭ خصوصیات سلبی و اثباتی حبل الهی
گاهی میگویند ﴿وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً﴾ . این طناب را محکم بگیرید گاهی میگویند: ﴿وَیُؤْمِن بِاللّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالعُرْوَةِ الوُثْقَی لاَ انفِصَامَ لَهَا﴾ ؛ یعنی شما اگر این طناب را گرفتید این طناب پاره نمیشود؛ گاهی میگویند: اگر دست برداشتی از آن طناب بین زمین و آسمان میافتی. ﴿ومَن یُشْرِکْ بِاللَّهِ فَکَأنَّمَا خَرَّ مِنَ السَّماءِ فَتَخْطَفُهُ الطَّیْرُ أوْ تَهْوِی بِهِ الرِّیحُ فِی مَکَانٍ سَحیقٍ﴾ فرمود: تو اگر دست برداشتی در میان زمین و آسمان میافتی. آنجا هیچ پناهگاه نداری یا در همان فضا این کرکسها ترا میربایند یا تندباد تو را به یک مکانی سحیق پرتاب میکند (به ته درّه که انسان را مسحوق میکند). مسحوق؛ یعنی پودر شده. در داروخانهها داروهای پودر شده و نرم شده را میگویند «مسحوقات». سحیق؛ یعنی نرم شده. «و بجرد الخیل بعد القتل عمداً سحقونی»؛ یعنی تن مرا نرم کردند. فرمود: ﴿فِی مَکَانٍ سَحیقٍ﴾ یا تندباد در یک جایی که نر متان کند، خُردتان کند یا در همان فضا کرکس میگیرد، چون طنابی غیر از این نیست. من یک طناب محکمی به دست شما دادهام. این ﴿مِنْ بَعْدِ مِیثَاقِهِ﴾ مکرّر است، فرمود: این طناب طناب گسستنی نیست مادامی که شما این طناب را گرفتهاید محفوظید و اگر این طناب را رها کردید هیچ جایگاه ندارید یا در همان فضا ﴿فَتَخْطَفُهُ الطَّیْرُ﴾ یا تندباد شما را به درّهها پرت میکند: ﴿أوْ تَهْوِی بِهِ الرِّیحُ فِی مَکَانٍ سَحیقٍ﴾ . احتمال اینکه به جای دیگری تکیه کنید نیست؛ اصلاً قدرت از شما گرفته شد، شمایید در تسلیم حوادث. تنها تکیهگاهتان همین است [که] این طناب را محکم بگیرید به پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلم) هم فرمود: ﴿فَاسْتَمْسِکْ بِالَّذِی أُوحِیَ إِلَیْکَ﴾ این را خوب محکم بگیر، چون غیر از این راهی نیست.
از این جهت که طناب محکم به دست انسان است خدای سبحان میفرماید: این عهد است ﴿مِنْ بَعْدِ مِیثَاقِهِ﴾. این را محکم بگیرید و مادامی که این را محکم گرفتهاید، مصونید [و] احدی نمیتوند به شما تعرّض کند؛ گاهی خصوصیّات اثباتی قضیه را ذکر میکند گاهی خصوصیّت سلبی قضیّه را ذکر میکند. گاهی میفرماید: مادام که این طناب را گرفتهاید ﴿ لاَ انفِصَامَ لَهَا﴾ این پاره شدنی نیست؛ گاهی هم آثار سلبی آن را ذکر میکند میفرماید: ﴿مَن یُشْرِکْ بِاللَّهِ فَکَأَنَّمَا خَرَّ مِنَ السَّماءِ﴾ ، شرک به خدا یعنی چه؟ یعنی این طناب را رها کردند، این طناب توحید را رها کردند.
٭ ویژگیهای حبل الهی
حالا این طناب را از «امّ الکتاب» تا نازلترین درجه هست. این طناب آویخته است. بارها ملاحظه فرمودید این چیزی که در کارخانه بافته میشود اگر انسان را یک جا مفتولا لوله کند [و] بگذارد که نمیگویند حبل، نمی‌گویند: ﴿وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ﴾ ؛ همهٴ شما بروید این طناب را بگیرید این خودش به جایی بند نیست. طناب آن است که به یک جای مستحکمی بند باشد و انسان را از پایین به بالا بکشد؛ چنین چیزی را میگویند «حبل». اگر یک طرف حبل به دست خداست [و] یک طرفش هم به دست ما معلوم میشود علم و ایمان و معرفت حدّی ندارد و معنایش این است که انسان هر چه بالا برود از نظر معرفت و اخلاق و عمل صالح باز توان آن را دارد که «یقال لقاریء القرآن إقرأ و أرق» ؛ در بهشت به اهل قرآن میگویند «بخوان و بالا برو». اگر انسان یک مقدار علم یافت و به همین مقدار بسنده کرد، یعنی در وسطها یا دامنههای این طناب ماند. امّا به این فکر بود که بگوید: ﴿رَبِّ زِدْنِی عِلماً﴾ این مرتّب دارد بالا میرود.
و خدا هم وعده داد که من شما را بالا میبرم فرمود: مؤمن غیر عالم را درجه می‌دهم، مؤمن عالم را درجات: ﴿یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنکُمْ وَالَّذِینَ أُوتُوا العِلمَ دَرَجَاتٍ﴾ این ﴿دَرَجَاتٍ﴾ تمیز است برای ﴿أوتُوا العِلمَ﴾، امّا آن که مؤمن غیر عالم است او درجه دارد فقط: ﴿یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنکُم﴾ به چه مقداری «یرفع»؟ «درجةً» ﴿وَالَّذِینَ أُوتُوا العِلْمَ دَرَجَاتٍ﴾ این ﴿أوتوا العِلم﴾ درجات دارند؛ یعنی مؤمن عالم چندین درجه، مؤمن غیرعالم یک درجه آن درجات هم قابل احصاء نیست منظور آن است که این طناب یک طرفش به دست ماست؛ یک طرفش هم به «امّ الکتاب» وصل است. انسان هر چه بالا برود، توان آن را دارد و هرگز گسستنی نیست. اوایل که انسان بالاخره یک سلسله مزاحماتی دارد با یک قدرتهایی خدا حفظش میکند بعد وقتی بالا رفت اصلاً مزاحم ندارد؛ چون انسان وقتی به مرحلهٴ عقل رسید آنجا جا برای شیطنت نیست.
٭ عدم راهیابی شیطان به مرحه تجرّد و اخلاص
شیطان سقفش تا خیال و وهم است شیطان در مرحلهٴ عقل محض راه ندارد؛ چون خودش به همین مرحلهٴ تجرّد وهمی و خیالی رسیده است. شیطان اصلاً نمیداند اولیای الهی چه میکنند و چه میخواهند که آنها را فریب بدهد دربارهٴ اوساط مردم کالاهای آنها را شیطان بلد است و آنها فریب میدهد. امّا وقتی انسان به مرحلهٴ اخلاص رسید [و] به مقام تجرّد کامل رسید آنجا اصلاً شیطان نه راه دارد، نه میفهمد آنها چه می‌کنند؛ نه بدلی آن را میتواند بسازد و نه ابزاری دارد که آنها را به خود مشغول کند. این است که گفت: ﴿إِلاَّ عِبَادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ﴾ انسان از آن به بعد راحت است.
پرسش ...
پاسخ: در مرحله مثال بود. آن مرحله که حضرت آدم داشت همه فرشتهها مسجود شدند [و] شیطان در آنجا رجیم شد. در آن بخش که ﴿وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْماءَ کُلَّهَا﴾ ؛ همه به خاک افتادند، سجده کردند و شیطان هم رجیم شد در مراحل پایینتر چرا با [توانست].
پرسش ...
پاسخ: اما در مرحله پائین‌تر، نه در آن مرحله آن مرحله برای شیطان اصلاً راه نیست. آن مرحله جایی است که باید به خاک بیفتد. و چون خاک نیفتاد: ﴿فَاخْرُجْ مِنْهَا فَإِنَّکَ رَجِیمٌ﴾ شامل او شد در مقام اخلاص راهی نیست در این وسطها انسان دارای زحمت است وقتی بالا رفت اصلاً جا برای جهاد نیست. اینکه جهاد اکبر هست جهاد نفس است [و] امثال ذلک، این در اوسط امر است، اوایل امر است. بعد وقتی که انسان [بالا] رفت، رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: من شیطان خودم را مسلمان کردم . فرمود: شیطان در برابر من مسلم است؛ یعنی هیچ کاری که علیه سلوک و راه من باشد او ندارد؛ مُنقاد من است؛ مثل کلب معلّم. اگر یک کسی سگی داشته باشد [و] این سگ را خوب تربیت کند، فقط در اختیار اوست. پارس میکند، میگزد، می‌گیرد، امّا نه صاحبش را؛ چون معلَّم است، تعلیم شده است [و] دیگری را گاز میگیرد. حضرت میفرماید: من شیطانم را مسلمان کردم.
بیانی سیّدنا الأستاد (رضوان الله علیه) داشتند گفتند: مثلاً شیطان در قلب افراد دیگر وسوسه میکند خُب، گاهی آنها را مشغول میکند گاهی فریب میدهد؛ گاهی روغانی ؛ دارد که بالاخره بگیرد و بگزد، سرگرم میکند انسان را امّا دربارهٴ مخلصین هر کاری که انجام بدهد توحید اینها بیشتر میشود چون شیطان تمام تلاشش این است که انسان را از توحید باز بدارد. آن گاه مثالی که ایشان ذکر میکردند این است که، میفرمود: الآن اگر کسی در این سالن یا اطاق به کسی اصرار کند [و] 1001 دلیل اقامه کند که کسی در این اطاق نیست [و] حرف نمیزند. هر چه او حرف می‌زند، هرچه او اصرار میکند، هرچه او برهان اقامه میکند، دلیلی است برخلاف او انسان میگوید: اگر در این اطاق کسی نیست پس تو چه کسی هستی؟ در این اطاق کسی حرف نمیزند؛ پس تو چه کسی هستی؟
٭ نشانه توحیدبودن وسوسه‌های شیطان برای ائمه و انبیا و اولیای الهی
دربارهٴ ائمّه و انبیا و اولیای الهی شیطان هر کاری بکند نشانهٴ توحید است؛ برای اینکه اگر خدا و ربّی نباشد؛ پس تو چه کسی هستی؟ تو از کجا آمدهای؟ تو را چه کسی تدبیر میکند؟
پرسش ...
پاسخ: نه؛ اینها هم درجاتی دارد آنجا نبوّت همهٴ مراحل هست. خود نبوّت، رسالت و ولایت هم درجاتی دارد. آن مرحله جا برای شیطنت نیست؛ لذا شیطان در آنجا مرجوم است، آنجا جای فرشتههاست و سجود در برابر معلّمشان: ﴿وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْماءَ کُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَی المَلاَئِکَةِ فَقالَ أَنْبِئُونِی بِأَسْمَاءِ هؤُلاَءِ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ﴾ در انجا همه ملائکه ﴿فَسَجَدَ المَلائِکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ﴾ ؛ هیچ فرشتهای در عالم نیست از حملهٴ عرش و مادون؛ مگر اینکه در برابر آن مقام سجده کردند آن وقت در آن مقام جا برای شیطنت نیست.
پرسش ...
پاسخ: بله؛ پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلم) کاری هم انجام نداد؛ چون آن نشئه، نشئهٴ تکلیف هم نیست. نه ترک اولی کرد، نه کار مکروه کرد. ترک اولی؛ یعنی اگر یک شریعتی باشد، یک نهی تنزیهی باشد یا ترک مستجب باشد، میشود ترک اولی. حضرت وقتی که به زمین آمد و پیغمبر شده است و شریعتی، احکامی، امر و نهیی آمده است، آنجا سخن از اولی و ترک اولی است وگرنه در آن جنّت اصلاً تکلیف نیست تا ترک اولی باشد.
پرسش ...
پاسخ: همهٴ اینها باید معنا بشود و معنا شده است در آنجا جای شریعت نیست تا غوایت و عصیان راه داشته باشد، دین از این به بعد آمده است فرمود: ﴿اهْبِطُوا بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَلَکُمْ فِی الأَرْضِ...﴾ از آن به بعد شریعت آمده است توبهٴ، عصیان، غوایت [و] وسوسهٴ او همه و همه در حدّ عالم مثال و جنّت آدم باید معنا بشود همه و همهٴ آنها مربوط به آن نشئه است، آن نشئه اصلاً جا برای تکلیف نیست؛ چون وقتی حضرت به زمین آمد از آن مرحله به بعد جا برای تکلیف است. این به خواست خدا در آیات بعد مطرح میشود.
٭ نتیجهٴ بحث:
فتحصّل [در نتیجه] که عهد چند قسم است و تحصّل [در نتیجه] که عهد را خدای سبحان از چندین راه میگیرد: هم از انبیا هم از علما، هم از تودهٴ مردم. و معیار عهد هم عقل است و وحی و آن عهد خاص به نام امامت، رسالت و ولایت، برای انبیا و ائمّه مخصوص است که آنها از بحث بیرون است آن عهدی که محلّ بحث است در آیهٴ ﴿الَّذِینَ یَنْقُضُونَ عَهْدَ اللّهِ﴾ جمیع دستوراتی است که خدای سبحان به وسیلهٴ عقل و وحی بر مردم الزام کرد و مردم تعهّد سپردند و همهٴ مسائل در قیامت مورد سؤال‌اند و عهد یک خصوصیّتی دارد که فرمود: ﴿إِنَّ الْعَهْدَ کَانَ مَسْؤولاً﴾ و خدای سبحان خود را به عنوان وفیّ به عهد معرّفی کرد، بعد به ما فرمود: عهد خدا را وفا کنید. فرمود: آن که به عهد خدا وفا میکند لبیب و صاحب خرد و دارای مغز است و آن که عهد خدا را وفا نمیکند فاسق است: ﴿وَمَا یُضِلُّ بِهِ إِلاَّ الْفَاسِقِینَ ٭ الَّذِینَ یَنْقُضُونَ عَهْدَ اللّهِ﴾. بعد در نوع موارد هم فرمود: این عهد را ما مستحکم کردیم، یک عهدی نیست که شما بگویید یک عهد شُلی است و قابل زوال است. مثالهایی هم که ذکر میکند، میفرماید: ﴿وَلاَ تَکُونُوا کَالَّتِی نَقَضَتْ غَزْلَهَا مِن بَعْدِ قُوَّةٍ أَنکَاثاً﴾ این ﴿مِن بَعْدِ قُوَّةٍ﴾ را آنجا هم در مثال ذکر میکند؛ همان طوری که در ممثّل میفرماید: ﴿مِنْ بَعْدِ مِیثَاقِهِ﴾ در مثال هم میفرماید: ﴿من بعد قوّةٍ أنکاثاً﴾ یعنی یک عهد مستحکمی است. آن گاه فرمود: این عهد مستحکم را اگر استمساک کردید، بالا میروید و اگر رها کردید در همان فضا طعمهٴ شاهین هوا یا کرکسها میشوید: ﴿فَتَخْطَفُهُ الطَّیْرُ﴾ ، یا ﴿ أوْ تَهْوِی بِهِ الرِّیحُ فِی مَکَانٍ سَحیقٍ﴾ ، تتمه‌اش به خواست خدا در بحث بعد.
«و الحمد لله ربّ العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 38:59

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی