display result search
منو
تفسیر آیه 26 سوره بقره - بخش اول

تفسیر آیه 26 سوره بقره - بخش اول

  • 1 تعداد قطعات
  • 41 دقیقه مدت قطعه
  • 298 دریافت شده
درس آیت الله جوادی آملی با موضوع تفسیر آیه 26 سوره بقره - بخش اول
- دلیل ذکر تمثیلات قرآنی
- هماهنگی مثل با شان ممثل
- معنای حق و فعل حق تعالی
- هدایت ابتدایی و کسبی و پاداشی
- اضلال پاداشی
- حیای قرآنی

أعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
﴿إِنَّ اللّهَ لاَ یَسْتَحْیِی أَنْ یَضْرِبَ مَثَلاً مَا بَعُوضَةً فَمَا فَوْقَهَا فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا فَیَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ وَأَمَّا الَّذِینَ کَفَرُوا فَیَقُولُونَ مَاذَا أَرَادَ اللّهُ بِهذَا مَثَلاً یُضِلُّ بِهِ کَثِیراً وَیَهْدِی بِهِ کَثِیراً وَمَا یُضِلُّ بِهِ إِلاَّ الْفَاسِقِینَ﴾
قرآن از آن جهت که وحی الهی است، گاهی از محتوای خود حمایت میکند گاهی از نحوهٴ تعبیر مشرکین و مخالفین هم گاهی دربارهٴ محتوای قرآن اعتراض دارند گاهی در نحوهٴ تعبیر قرآن برای بیان حقایق از راه حکمت و موعظهٴ حسنه و جدال أحسن سخن میگوید؛ گاهی هم از راه تمثیل حقایق را بیان میکند.
تمثیل برای آن است که حقی که معلوم شده است روشنتر بشود یا اگر برای کسی حق روشن نشد با بیان مَثَل واضح بشود مَثَل این نقش را دارد که دامنهٴ مطلب را از معقول بودن به محسوس بودن منتقل میکند و کسانی که با حس مأنوسترند دسترسی به این مسئله و مطلب پیدا خواهند کرد، از این جهت مَثَل در تفهیم معارف سهم مؤثّری دارد.
مخالفین گاهی دربارهٴ محتوای یک مطلب اعتراض دارند گاهی در نحوهٴ تعبیر این آیهٴ محل بحث، اعتراض مخالفین را نسبت به نحوهٴ تعبیر قرآن بیان میکند قرآن مَثَل ذکر میکند گاهی میفرماید: ﴿اللَّهُ نُورُ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکَاةٍ﴾ ؛ گاهی هم مَثَلهایی به عنکبوت و مگس و مانند آن ذکر می‌کند که یک روز بیان شد.
آنها می‌گویند خدای سبحان از این مَثَل زدن به عنکبوت و مگس و امثال ذلک چه اراده کرده است؟ اینها حیا دارد خدا باید ـ معاذ الله ـ حیا کند، اینها شایستهٴ خدا نیست خدای سبحان هم در ردّ اینها میفرماید: جای حیا نیست اگر کسی خواست مطلب را بفهماند و رسالت او این باشد که مطلب را ابلاغ کند؛ یعنی برساند، به هر وسیله که هست باید مطلب را برساند گاهی با برهان گاهی هم با تمثیل این کتاب که برای گروه خاص نازل نشده است که فقط برای علما و حکما نازل شده باشد [بلکه] کتابی است جهانی و مردمی ﴿لِلْعَالَمِینَ نَذِیراً﴾ چون برای همهٴ انسانها -«الی یوم القیامة»- نازل شده است باید زبانش طوری باشد که همهٴ انسانها -«الی یوم القیامة»- ادراک کنند و بهترین زبانی که میتواند معارف عقلی را به زبان حسّ دربیاورد تمثیل است گاهی زمینه اقتضا میکند که خدای سبحان مثل را به صورت «مشکاة» و «مصباح» و «زیتونه» بیان میکند، گاهی هم در اثر حقارت و سستی میخواهد بیان کند کسی که به غیر خدا تکیه کرده است، مثل کسی است که به لانهٴ عنکبوت تکیه کرده است اینجا نباید گفت چرا خدا به خانهٴ عنکبوت مثال میزند و مانند آن.
٭ حیا، از اوصاف کمالیه خداوند متعال
حیا از اوصاف فعلیّه است صفت فعل است و این صفت صفت خوبی است که انسان حیا داشته باشد و حیا و دین در کنار عقل‌اند، انسان عاقل است که اهل حیا و اهل دین است در کتاب شریف کافی در باب فضیلت عقل آمده است که، عقل، حیا و دین مأموریت یافتند که در یکجا باشند و جبرییل (سلام الله علیه) به پیغمبر (صلوات الله و سلامه علیه) فرمود: در بین این امور - یا به حضرت آدم یا به معصوم دیگر- سهگانهٴ عقل و حیا [و] دین یکی را انتخاب کن آن معصوم (سلام الله علیه) عقل را انتخاب کرده است آن گاه دین و حیا گفتند ما هم با عقلیم، هر جا عقل است ما هستیم هر جا عقل نیست ما نیستیم آن گاه اگر جای حیا نبود معلوم میشود عقل هم نیست ؛ لذا در جوامع دینی آمده است که «إذا لم تستح فاصنع ما شئت» ، یعنی اگر اهل حیا نبودی هر کار خواستی بکن تنها چیزی که مانع است که نمیگذارد دست به قبائح بزند حیا است و حیا هم ملازم عقل است؛ بنابراین حیا از اوصاف خوب و کمالیه است خدای سبحان وصف کمال را داراست منتها این وصف اگر محدود باشد به مقام ذات راه ندارد در مقام فعل راه دارد.
٭ اوصاف فعلیه و ذاتیه خدای سبحان
کمالات دو قسم‌اند: بعضی از کمالات‌اند که نامحدودند بعضی از کمالات‌اند که محدودند؛ آن کمالات نامحدود، صفت ذات است و عین ذات؛ مثل علم، قدرت، حیات و نظایر آن، کمالات محدود که مقابل دارند آن مقابل هم کمال است و خدای سبحان به هر دو متّصف میشود، آنها کمالات فعلی‌اند؛ مثل قبض و بسط مثل احیا و اماته و مانند آن، که هم قبض کمال است، هم بسط در جای خود کمال است؛ هم احیا کمال است هم اماته کمال است [و] اینها صفت فعل‌اند؛ صفتی که محدودند و مقابل دارند و خدای سبحان به هر دو طرف متّصف میشود، اینها از اوصاف فعلیّهاند. صفتی که نامحدود است و در مقابل او چیزی جز عدم نیست و خدای سبحان فقط به آن صفت متّصف میشود، به مقابلش متّصف نمیشود، آن صفت صفت ذات است؛ مثل علم که نامحدود است مقابل او جهل است و خدای سبحان هرگز به جهل متّصف نخواهند شد؛ چون او ﴿بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلِیمٌ﴾ است؛ پس علم میشود صفت ذات. قدرت در مقابلش عجز است و خدای سبحان هرگز به عجز متّصف نمیشود و قدرت نامحدود است؛ پس صفت ذات است و مانند آن این یک ضابطهٴ خوبی است که مرحوم کلینی در کتاب شریف کافی در بحث «صفات ذات و صفات فعل» بیان کرده است که صفت ذات چیست و صفت فعل چیست؟ . حیا از اوصاف خوب است و صفت فعل است و خدای سبحان هم این صفت را دارد منتها در مقام فعل صفت فعل را از فعل انتزاع میکنند نه از ذات از اوصاف ذاتیه نیست و اگر کسی عاقل بود اهل حیا هم هست.
٭ فایده تردد در مراکز دینی و مذهبی
و گفتند: شما مراکز دینی را ترک نکنید زیرا فایده تردد در مسجد و مراکز دینی آن است که یکی از این هشت خصلت نصیب وی شود. هشت صفت را به عنوان فایده رفت و آمد مسجد ذکر کرده است، البته اینها به عنوان حصر نیست که مثلاً کسی در مسجد رفت و آمد کند فقط هشت صفت نصیبش میشود نهمی یا دهمی نصیبش نمیشود، این‌چنین نیست آنجا که دارد: «اخاً مستفاداً کذا و کذا»، دارد: «ترک الذّنوب حیاءً أو خشیّةً» یکی از فواید رفت و آمد در مراکز مذهب این است که انسان یک چهرهٴ شناخته شده است، مردم او را میشناسند کسی که مورد شناسایی یک امّت هست دست به گناه نمیزند، خجالت میکشد «ترک الذّنوب حیاءً» این از فواید رفت و آمد در مسجد است یک فضیلت خوبی هم هست؛ چون بعضی از امور باید تعبّداً ترک بشود، بعضی از امور توصّلاً هم ترک بشود خوب است تروک احرام [که] زیر پوشش نیّت هست میشود ترک تعبّدی بعضی از معاصی را که انسان توصّلاً ترک بکند کافی است، لازم نیست تعبّدی باشد؛ همان طوری که بعضی از واجبات تعبّدی است و بعضی توصّلی، تروک هم به شرح أیضاً، همین که انسان در جامعه خجالت بکشد و گناه نکند یک فضیلتی است.
٭ بازگشت به بحث (حیا از اوصاف کمالیه خداوند متعال)
حیا از اوصاف کمالیه است که مؤمن داراست و خدای سبحان هم در مقابل فعل داراست -چه اینکه دیروز بحثش گذشت- خدا حیا دارد از اینکه مؤمنی دست نیاز به سمت او دراز کند و خدای سبحان این دست را خالی برگرداند . امّا دربارهٴ مَثَل زدنهای به اشیای حقیر این جای حیا نیست، کار بد نیست که خدای سبحان حیا بکند، لذا فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ لاَ یَسْتَحْیِی أَنْ یَضْرِبَ مَثَلاً مَا بَعُوضَةً فَمَا فَوْقَهَا﴾.

٭ مؤمنان و کافران در برابر مثلهای قرآن
دربارهٴ این مَثَلهایی که خدای سبحان زد مردم دو گروه‌اند: آنها که مؤمن‌اند بهرهٴ صحیح میبرند، آنها که کافرند اعتراض بیجا دارند این دو گروه را بیان میکند میفرماید: ﴿فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا فَیَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِم﴾؛ مؤمنین عالم‌اند، مؤمن را به علم میستاید.
٭ منظور از علم در ﴿الَّذِینَ آمَنُوا فَیَعْلَمُونَ﴾
و همان طوری که بارها عنایت فرمودید: منظور از این علم درس و بحث نیست ممکن است کسی اهل خواندن و نوشتن نباشد، اما روحش روح عالم باشد یا به عکس، کسی اهل خواندن و نوشتن باشد ولی روحش روح جهل باشد؛ همان بیان امیر المؤمنین (سلام الله علیه) که فرمود: «ربّ عالمٍ قد قتله جهله و علمه معه لا ینفعه» ناظر به این قسمت است، فرمود: بسی درس خواندهها هستند که کشتهٴ جهل‌اند؛ یعنی در عین حال که درسخوان و اهل خواندن و نوشتن هست ولی جاهل است؛ نه مواظب زبانش هست نه مواظب چشم و گوشش هست نه مواظب شکمش هست نه مواظب خیال و وهمش هست، این کشتهٴ جهل است «ربّ عالم قد قتله جهله و علمه لا ینفعه»؛ بنابراین اگر انسان به آن مرحلهٴ نور رسید او واقعاً عالم است و اگر آن نور را در خود نیافت این واقعاً عالم نیست.
٭ عدم جاوانگی علمهای مدرسه‌ای
و آنچه هم که به نام درس و بحث در مدرسهها میخواند، این در اواخر عمر از او گرفته میشود [و] به صورت یک عوام تیره دل میمیرد. این طور نیست که علم در آخر عمر برای هر کسی بماند و هر کسی هم عالماً بمیرد، این‌چنین نیست و اگر عالماً نمرد، عالماً هم محشور نمیشود و اگر عالماً محشور نشد حقّ شفاعت هم ندارد؛ چون اگر کسی در قیامت عالماً محشور شد به او میگویند: «قِف تَشْفَع» ؛ بایست شفاعت کن که شفاعتت مقبول است و اگر کسی عالماً نمرد که عالماً محشور نمیشود و این بحثهای مدرسهای -که صنعت است برای ما- همان طوری که ملاحظه فرمودید، بسیاری از آنها در دوران پیری هر چه خواندیم از یادمان میرود. اول ادبیات از یادمان میرود اگر یک پیرمردی عبارت صحیح نخواند میگوییم خُب، ادبیّاتش قبلاً خوب بود و الآن –متأسّفانه- یادش نیست کم کم مسائل دیگر (اصطلاحات اصولی، فقهی و حدیثی، فلسفی) همه کم کم یادش میرود یک عوام میشود و میمیرد کسی که عوام مرد عوام محشور میشود و حداکثر این است که نسوزد.
و همّت ما این نباشد که جهنّم نرویم و نسوزیم، این یک همّت دون و پستی است خدای سبحان بسیاری از افراد را جهنّم نمیبرد؛ دیوانهها را جهنّم نمیبرد، بچهها را جهنّم نمیبرد، کفّاری که مستضعف‌اند و دسترسی ندارند یا تبلیغات اسلامی اصلاً به آن منطقه نرسیده، آنها را به جهنّم نمیبرد. همّت ما این نباشد -در دعا و غیر دعا- که نسوزیم در دنیا، نسوختن که هنر نیست، تازه میشویم در حدّ مجانین. آن همه مقامات که حشر با اولیاست، خدای سبحان برای انسان مقرّر کرده است که انسان خود را نازل بفروشد و این وقتی است که عالم باشد.
٭ قدرت انسان بر آزمودن علم خود
و این یک امری است که انسان به خوبی میتواند در خود بیازماید که عالم است یا نه؟ کسی بگوید «من نمیتوانم بفهمم عالمم یا نه» این درست نیست [بلکه] انسان میتواند بفهمد نورانی است یا نه در درسها و بحثهای دیگر هم این‌چنین است، انسان یک بحثی میکند (یا فقه یا اصول یا مسائل عقلی) آن گاه شک دارد که آیا فهمید یا نه؟ میگوید یک کسی از من باید بپرسد که آیا من این صفحهٴ فقه، اصول، منطق، کلام و فلسفه را فهمیدم یا نه؟ امّا قرآن این‌چنین نیست، یک صفحه را انسان بحث کرد [در این حال] میخواهد بفهمد که فهمید یا نه؟ حالا ممکن است اصطلاحاتش، ممکن است آن کلماتش، ممکن است بعضی از ادلّهاش یادش نباشد، امّا میتواند خوب بررسی کند که فهمید یا نه؟ اگر در خود یک نورانیّتی احساس کرد که دیگر گناه نمیکند، این یقین بداند قرآن را فهمید قرآن در جان او جا کرده است. اگرنه، همان آدم قبلی بود، البته ممکن است خوب بتواند حرف بزند اصطلاحات را ممکن است خوب بگوید براهین و استدلال را ممکن است از آیات استفاده کند، امّا در حقیقت قرآن را نفهمید، قرآن در جان او جا نکرده است.
٭ نقش قرآن در هوشیاری انسان مؤمن در پیری
در ذیل این کریمهٴ: ﴿وَمِنکُم مَن یُرَدُّ إِلَی أَرْذَلِ العُمُرِ لِکَیْ لاَ یَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شَیْئاً﴾ که خدای سبحان یک تهدیدی کرد، فرمود: بعضیها در دوران پیری خرفت میشوند آنجا مرحوم امین الإسلام این جمله را نقل کرده است چون قرآن به عنوان یک موجبهٴ کلیّه فرمود: هر کس که پیر بشود ما او را ضعیف میکنیم. ﴿مَن نُعَمِّرْهُ نُنَکِّسْهُ فِی الْخَلْقِ﴾ ، این عیب نیست که هر پیرمردی در دوران کهنسالی ضعیف بشود. ضعیف شدن، لاغر شدن اینکه نقص نیست، این را به عنوان یک موجبه کلیه قرآن بیان کرد که هر پیرمردی در دوران پیری ضعیف میشود ﴿مَن نُعَمِّرْهُ نُنَکِّسْهُ فِی الْخَلْقِ﴾ ، امّا خَرف شدن و هر چه خواند از یادش برود این را به عنوان موجبهٴ کلیه بیان نکرد، فرمود: ﴿وَمِنکُم مَن یُرَدُّ إِلَی أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِکَیْ لاَ یَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شَیْئاً﴾ بعضی از آنها هستند که به پیری میرسند و خرف میشوند که هر چه خواندند از یادشان میرود؛ البته بعضی هستند که در دوران پیری همهٴ هوشهای علمی و عقلی‌شان محفوظ است. بزرگانی را انسان مشاهده کرد که در کهنسالی همهٴ مسائل عقلی در خاطرشان بود. اینکه قرآن به عنوان موجبه جزئیه بیان کرد، فرمود: بعضیها هستند به پیری آمیخته با خَرِف‌شدن میرسند در ذیل این آیه مرحوم امین الإسلام این جمله را دارد: «إلاّ قلباً قد وعی القرآن» ؛ قلبی که وعای قران باشد، هرگز انسانی که قلبش وعای قرآن است در دوران پیری خرف نمیشود.
٭ شرط حفظ حیثیت انسان در پیری
و بدترین مصیبت برای یک پیرمرد آن وقتی است که نه در خانه آبرو داشته باشد، نه در جامعه. یک پیری که نتواند خودش را جمع و جور کند در جامعه که راه ندارد در منزل هم حیثیّتش محفوظ نیست و کسی که اهل قرآن باشد در دوران پیری این حیثیّتش محفوظ میماند.
٭ ستایش مؤمن به علم و توبیح کافر به جهل
منظور آن است که خدای سبحان مؤمن را عالم معرفی میکند، میفرماید: ﴿فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا فَیَعْلَمُونَ﴾؛ مؤمن آن است که عالم باشد، بداند این مَثَل حق است و از خداست . مؤمن را به علم میستاید کافر را به جهل میستاید، به جهل توبیخ میکند؛ گرچه بالصراحه نمیگوید: «کافر جاهل است»، ولی تقابل نشان میدهد که مؤمن عالم است و علم با ایمان آمیخته است، کافر جاهل است و کفر با جهالت قرین است فرمود: ﴿فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا فَیَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ وَأَمَّا الَّذِینَ کَفَرُوا فَیَقُولُونَ مَاذَا أَرَادَ اللّهُ بِهذَا مَثَلاً﴾ این ﴿ وَأَمَّا الَّذِینَ کَفَرُوا فَیَقُولُونَ﴾؛ یعنی حرف جاهلانه میزنند به قرینهٴ تقابل. فرمود: ﴿فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا فَیَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ وَأَمَّا الَّذِینَ کَفَرُوا فَیَقُولُونَ﴾. این ﴿فَیَقُولُونَ﴾، ذکر لازم است در حذف ملزوم یعنی «و أمّا الّذین کفروا فهم جُهالاً» و چون جاهل‌اند؛ ﴿فَیَقُولُونَ﴾ (روی قرینهٴ تقابل). منطق مؤمن را، منطق عالم میداند و گفتار کافر را، گفتار جاهل (به قرینهٴ تقابلی که هست).
٭ آمیختگی علم با ایمان و جهل با کفر
بنابراین علم با ایمان آمیخته است و ایمان هم با علم آمیخته است؛ لذا وقتی که سخن از معصیت در قرآن مطرح است میفرماید: آنها که «عن جهالة» معصیت میکنند: ﴿یَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهَالَةٍ﴾ یعنی روی نادانی معصیت میکنند نه روی جهل به موضوع یا جهل به حکم؛ اگر کسی روی جهل به حکم یا جهل به موضوع معصیت کرد در بسیاری از موارد گناه نیست، اگر روی جهل به موضوع معصیت کرد [و] نمیدانست که این مال دیگری است، خیال کرد مال خودش است اینکه معصیت نیست یا اگر در بسیاری از موارد که جهلش جهل قصوری باشد و خلاف بکند که باز معصیت نیست اینکه میفرماید: ﴿یَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهَالَةٍ﴾ یعنی اصولاً کسی که اهل معصیت است جاهل است و یک نحوهٴ جاهلیتی است از این تقابل معلوم میشود که علم با ایمان آمیخته است و جهل با فسق و کفر و امثال ذلک.
٭ حق ذاتی و فعلی
﴿فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا فَیَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِم﴾، حق دو قسم است: یک حق ذاتی و یک حقّ فعلی حقّ ذاتی آن امر ثابت ازلی و نامحدود است؛ چون حق، یعنی ثابت، یک شیء ثابت را میگویند: «حق»، آن پارچههایی که محکم بافتهاند آنها را میگویند: «ثوبٌ محقّق أی مُحکّم النسج و مُحکم النسج»، آنکه تار و پودش محکم است به او میگویند «پارچهٴ حق»؛ یعنی پارچهٴ محکم، پارچهٴ ثابت، حق؛ یعنی ثابت. اگر چیزی ثباتش ازلی و نامحدود بود او خدای سبحان است و جز خدای سبحان چیزی هم حق نخواهد بود، این حقّ ذاتی است به معنای ثابت ازلی و نامحدود، امّا حق فعلی، یعنی یک حق محدود. این حق فعلی -که یک حق محدود است- نه به خود متکی است، نه به غیر خدا متکی است، هر حقی که در جهان هست از خداست: «الحقّ من الله» ؛ پس حق دو قسم است یک حق به معنای ثابت ازلی و نامحدود که آن عین ذات أقدس إله است یک حق محدود که آن فعل و فیض خدای سبحان است و هر دو بیان را هم قرآن کریم آموخت.
٭ اطلاق حق ذاتی به خدای ازلی و نامحدود
امّا دربارهٴ حق اول یعنی حق نامحدود سورهٴ «حج» آیه ٦٢ این است که ﴿ذلکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ﴾، این کلمه ﴿هُوَ﴾ -که ضمیر فصل است- با معرفه‌بودن خبر نشانهٴ حصر است، او حقّ است، یعنی او ثابت است: ﴿ذلکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّ مَا یَدْعُونَ مِن دُونِهِ هُوَ الْبَاطِلُ وَأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَلِیُّ الْکَبِیرُ﴾، همین معنا را با یک تفاوت کوتاهی در سورهٴ «لقمان» بیان کرد آیهٴ سی سورهٴ «لقمان» این است که ﴿ذلکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّ مَا یَدْعُونَ مِن دُونِهِ الْبَاطِلُ﴾، که اینجا کلمهٴ «هو الباطل» ندارد. ﴿ وَأَنَّ مَا یَدْعُونَ مِن دُونِهِ الْبَاطِلُ وَأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَلِیُّ الْکَبِیرُ﴾؛ خدا حق است؛ یعنی آنچه که ثبات ذاتی و ازلی دارد از آنِ خداست، آن موجودی که ثابت محض است خداست.
٭ حق فعلی، همان فعل و فیض خدای سبحان
و امّا آن حقّ محدود و حقّ نسبی آن از خداست، فعل خداست. آیهٴ شصت سورهٴ «آل‌عمران» این است که ﴿الْحَقُّ مِن رَّبِّکَ﴾؛ هر چه در نظام، حق است از خداست ﴿الْحَقُّ مِن رَبِّکَ فَلاَ تَکُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِینَ﴾ ؛ هرچه در نظام آفرینش حق است و ثابت است و پایدار این از خداست. کار خدا حق است نه کار خدا مطابق با حق کار خدا قانون است، نه کار خدا مطابق قانون دیگران هرچه میکنند باید کارشان مطابق با قانون باشد. قانون از نظام آفرینش گرفته میشود و کار خدای سبحان «عین القانون» است؛ یعنی عین آفرینش است که دیگران هرچه میکنند باید کارشان مطابق با نظام آفرینش باشد؛ پس -حق یعنی امر ثابت فعلی در برابر ذات- این از خداست و کار خدا عین حقّ است نه مطابق حق. کار معصوم مطابق با حق است کار انسانها مطابق با حق است؛ یعنی مطابق این نظام است و امّا کار خدا «عین الحق» است، «عین النظام» است؛ لذا فرق است بین اینکه انسان بگوید: ﴿الْحَقُّ مِن رَّبِّکَ﴾ و بگوید: «علیّ مع الحقّ و الحقّ مع علیّ یدور معه حیث ما دار» امیر المؤمنین (سلام الله علیه) حق محور است؛ یعنی هر جا حق است علی است وهر جا علی است حق است؛ امّا هم آن حق از خداست؛ هم این علی (سلام الله علیه) -که محقّق و متحقّق است- از خداست: «علیّ مع الحقّ و الحقّ مع علیّ یدور معه حیث ما دار» امّا ﴿الْحَقُّ مِن رَّبِّکَ﴾ این ﴿مِن﴾، «من» نشئیّه است؛ یعنی حق از خدا ناشی است؛ چه اینکه علی (سلام الله علیه) از خدا ناشی است. علی (سلام الله علیه) فیض حق است؛ چه اینکه حق هم عین فیض حق خواهد بود این فعلها با هم‌اند و همهٴ این فعلها از خدایند و خدای سبحان مبدأ فاعلی همهٴ اینهاست.
٭ تفاوت حق ذاتی با حق فعلی
پس فرق است بین حقی که ذات أقدس الهی است -که در سورهٴ «حج» و سوره «لقمان» بیان شده است: ﴿ذلکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ﴾ - و بین آن حقی که از خدای سبحان است ﴿الْحَقُّ مِن رَّبِّکَ﴾؛ یعنی هرچه در نظام آفرینش از حقیقت سراغ دارید این از خداست و هر چه که از خدا نشئت گرفته است حق است، خدا هرگز باطل انجام نمیدهد و این حقها هم جزء از خدا از مبدأ دیگر نشئت نمیگیرد: ﴿الْحَقُّ مِن رَبِّکَ فَلاَ تَکُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِینَ﴾ .

٭ علم و جهل مؤمنان و کافران به حق بودن مثل
به استناد همین آیه سورهٴ «آل‌عمران» در آیهٴ محل بحث سورهٴ «بقره» فرمود: ﴿فأمّا الَّذِینَ آمَنُوا فَیَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِم﴾؛ مؤمنین میدانند که این مَثَل حق است و از خدای سبحان است ﴿فَیَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِم﴾ حق را میشناسند ﴿وَأَمَّا الَّذِینَ کَفَرُوا فَیَقُولُونَ مَاذَا أَرَادَ اللّهُ بِهذَا مَثَلاً﴾، امّا کفّار -که جاهل‌اند- حق‌نشناس‌اند؛ چون حقنشناس‌اند، میگویند: خدا چه منظوری داشت، انسان راه گمکرده میگوید خدا چه منظوری داشت؛ ﴿وَأَمَّا الَّذِینَ کَفَرُوا فَیَقُولُونَ مَاذَا أَرَادَ اللّهُ بِهذَا مَثَلاً﴾.
٭ هدایت و اضلال الهی
آن گاه در ذیل خدای سبحان فرمود: ﴿یُضِلُّ بِهِ کَثِیراً وَیَهْدِی بِهِ کَثِیراً وَمَا یُضِلُّ بِهِ إِلاَّ الْفَاسِقِینَ﴾ در بحثهای قبل این موضوع –مبسوطاً- طرح شد که ظلالت و هدایت دو قسم است: یک ضلالت ابتدائی و هدایت ابتدائی؛ دو ضلالت پاداشی و هدایت پاداشی هدایت ابتدائی آن است که خدای سبحان ابتداءً بدءً مردم را راهنمایی کند این هدایت ابتدائی وصف خداست [و] از اوصاف کمالیه است و خدای سبحان دارای این است؛ چه اینکه همگان را هدایت کرده است. گاهی به تعبیر ﴿إِنَّا هَدَیْنَاهُ السَّبِیلَ﴾ گاهی تعبیر ﴿وَهَدَیْنَاهُ النَّجْدَیْنِ﴾ ؛ گاهی به عنوان ﴿هُدیً للناس﴾ و امثال و ذلک، به این هدایت ابتدائی اشاره کرد فرمود خدای سبحان همگان را هدایت میکند.

٭ اضلال ابتدائی از اوصاف سلبیه خدای سبحان
امّا ضلالت ابتدائی به معنای اضلال این از اوصاف نقیصه است و خدای سبحان منزّه از اضلال ابتدائی است که خدای سبحان ابتداءً کسی را گمراه کند. هرگز خدای سبحان ابتداءً کسی را گمراه نمیکند اضلال هم گاهی به معنای سکوت از حق است؛ گاهی نطق به باطل؛ گاهی انسان وقتی که بخواهد در جای خود سخن بگوید، حرف نزند [که] همین سکوت باعث گمراهی است یا نه، بیجا سخن بگوید، حرف ناصواب بزند چه سکوت از حق؛ چه تکلّم به باطل هر دو از اوصاف سلبیّه خدای سبحان است و خدای سبحان منزّه از آن است که آنجا که باید هدایت کند ساکت باشد و یا سخن باطل بگوید؛ پس اظلال ابتدائی از اوصاف سلبیّه است یعنی ابتداءً خدای سبحان احدی را گمراه نخواهد کرد.
پرسش ...
پاسخ: بله؛ آن یک رشتهٴ تکوینی دارد که مربوط به لیاقتها و استعدادهاست، اما همانها که ناظر به لیاقتها و استعدادهاست در مراحل کمال با یکدیگر فرق دارند ولی در حدّ نصاب اسلام آوردن هیچ تفاوت ندارند.
پرسش ...
پاسخ: خُب؛ چون در جنبهٴ طینت، نه به این معنا که در جنبه فطرت همه مشترک‌اند، امّا در جنبهٴ طینت «سجّین»‌اند به طوری که به فطرت آسیب برساند؛ پس اگر فرقی هست در مابعد الفطرة است نه در «ما قبل الفطرة»؛ پس فطرت همه بر توحید است؛ یعنی همگان میتوانند مسلمان بشوند و [هم] میتوانند کافر بشوند. بعضیها استعداد بیشتری دارند و رشد بالاتری میکنند، بعضی زمینه در آنها هست در حدّ اقتضا، نه در حدّ علیّت .
پرسش ...
پاسخ: پس فطرت در خیلیها نیست. اگر طینت قبل از فطرت است حاکم بر فطرت است؛ معلوم میشود طینت طوری نیست که فطرت را به هم بزند.
پرسش ...
پاسخ: یعنی اگر چنانچه در حدّ اقتضا باشد مقبول است، امّا نه در حدّ علیّت. خُب، اقتضا ضرری نمیرساند به جایی، در حدّ اقتضاست؛ پس این شخص میتواند مؤمن باشد [و] میتواند کافر منتها زمینهٴ کفر در او بیشتر است.
پرسش ...
پاسخ: نه، اضلال ابتدائی معنایش آن است که، خدای سبحان ابتداءً کسی را گمراه بکند و «باحد النّحوین» است: یا آنجا که باید حق بگوید ساکت باشد یانه، به باطل دعوت کند، این دو اوصاف سلبیّه است که خدای سبحان منزّه از اینهاست؛ چون از خدا جز حق چیزی نشئت نمیگیرد. و اما دربارهٴ هدایت ابتدائی وقتی خدای سبحان فرمود: ﴿هُدیً للناس﴾ ، ﴿إِنَّا هَدَیْنَاهُ السَّبِیلَ﴾ ، ﴿وَهَدَیْنَاهُ النَّجْدَیْنِ﴾ ؛ دیگر جا برای اظلال ابتدائی نیست.

٭ سلب اضلال ابتدائی توسط عقل و وحی
فتحصل [در نتیجه] که اضلال ابتدائی از دو نظر مردود است اول از جهت این که خدای سبحان حق است و از حق کار ناصواب نشئت نمیگیرد دوم این است که خدای سبحان همه را به هدایت ابتدائی هدایت کرده است دیگر وقتی که فرمود: هُدیً للناس﴾ ، ﴿إِنَّا هَدَیْنَاهُ السَّبِیلَ﴾ ، ﴿وَهَدَیْنَاهُ النَّجْدَیْنِ﴾ ؛ فرض ندارد اضلال ابتدائی.
پس اضلال ابتدائی از دو نظر محکوم است ولی هدایت ابتدائی هم مقبول است؛ چون جزء اوصاف کمالیه است و هم قرآن خبر داد. پس هدایت ابتدائی جزء کمالات است و قرآن خبر داد اضلال ابتدائی جزء نقایص است، عقل و وحی او را از خدای سبحان سلب کردهاند این راجع به هدایت ابتدائی و اضلال ابتدائی.
٭ هدایت و اضلال پاداشی
ـ هدایت ابتدائی و پاداشی خداوند سبحان
امّا قسم دوم؛ هدایت پاداشی و اضلال پاداشی است. اینجا هم خدای سبحان دارای هدایت پاداشی است هم دارای اضلال پاداشی. بیان ذلک این است که اگر کسی در اثر آن هدایت ابتدائی حق سخنان حق را پذیرفت و حرکت کرد. سخن حق را قبول کرد و به راه افتاد، وقتی سخن حق را پذیرفت و به راه افتاد، از آن به بعد خدای سبحان یک هدایت پاداشی به او اعطا میکند و این هدایت یا به معنای ایصال به مطلوب است یا تأیید است یا مشابه آن است که به تکوین برمیگردد این همان است که فرمود: ﴿وَالَّذِینَ اهْتَدَوْا زَادَهُمْ هُدیً﴾ اینکه میفرماید: ﴿وَیَهْدِی إِلَیْهِ مَنْ أَنَابَ﴾ یا ﴿وَیَهْدِی إِلَیْهِ مَن یُنِیبُ﴾ یا ﴿إِن تُطِیعُوهُ تَهْتَدُوا﴾ یا ﴿وَمَن یُؤْمِن بِاللَّهِ یَهْدِ قَلْبَهُ﴾ و امثال ذلک؛ یعنی اگر کسی چند قدم به طرف حق رفت از آن به بعد ما دیگر راهش میبریم این چند قدم بیاید ما تأییدش میکنیم. ما بسیاری از عوامل و علل فساد را از او دور میداریم، اگر رفیق بدی خواست به سمت او بیاید یا او را به اتاق دیگر میبریم یا جلوی آمدن رفیق بد را میگیریم. بسیاری از خیرات است که نصیب انسان میشود و انسان بعدها میفهمد میگوید خوب شد ما آنجا نرفتیم. و خوب شد که فلان شخص ارتباط پیدا نکردیم و مانند آن، اینها هدایتهای پاداشی است که در این هدایتهای پاداشی ما در نمازها هم عرض میکنیم: «إهدنا الصّراط المستقیم»؛ یعنی راهی را که به ما نشان دادی، ما این راه را فهمیدیم و طی کردیم و به سوی تو آمدیم و داریم نماز میخوانیم، بقیه راه را ببر؛ یعنی توفیق بده ما بیاییم، نورانیّتی بده، وسایلی فراهم بکن ما را به مقصد نزدیکتر بکن، لذّت عبادت را در کام ما بچشان [و] تلخی معصیت را در کام ما بچشان تا ما از معصیت برنجیم و از اطاعت لذّت ببریم و حرکت کنیم و مانند آن. این هدایت پاداشی را خدای [سبحان] وعده داد، فرمود: شما چند قدم بیایید بقیه را من جبران میکنم: ﴿وَمَن یُؤْمِن بِاللَّهِ یَهْدِ قَلْبَهُ﴾ یا ﴿إِن تُطِیعُوهُ تَهْتَدُوا﴾، اگر این ناظر به هدایت ابتدائی باشد که اتّحاد مقدّم و تالی است معنایش این است که «ان تطیعوه»؛ یعنی اگر را خدا را اطاعت کردید «تهتدوا»؛ یعنی خدا را اطاعت کردید اینکه کلام مناسبی نیست، بلکه معنای ﴿إِن تُطِیعُوهُ تَهْتَدُوا﴾ این است که اگر شما چند مرحله را با اطاعت پیش ببرید، بقیه جزء مهتدین خواهد بود، توفیق اهتدا نصیب شما میشود این است که فرمود: ﴿زَادَهُمْ هُدیً﴾ یا ﴿آتَاهُمْ تَقْوَاهُم﴾ یا ﴿زِدْنَاهُمْ هُدیً﴾ دربارهٴ اصحاب کهف فرمود: ﴿وَزِدْنَاهُمْ هُدیً﴾ یعنی یک هدایت زایده‌ای به اینها دادیم، غیر از ان هدایت تشریعی که به همگان دادیم، اینها را از یک هدایت زایده و هدایت بیشتری برخوردار کردیم؛ بنابراین این هدایت پاداشی را خدای سبحان دارد هم جزء اوصاف کمالیه است، هم عقل تأیید میکند، هم نقل فراوان دلالت میکند.
٭ اضلال پاداشی
اضلال پاداشی هم به شرح ایضاً. اضلال پاداشی را خدا دارد و عقل میپذیرد، نقل [هم] تأیید میکند. اضلال پاداشی آن است که، اگر کسی با داشتن حجّت درون و بیرون، با داشتن وحی از بیرون و عقل از درون و تشخیص دادن حق، که ﴿قَد تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الغَیِّ﴾ این بیراهه رفت خدای سبحان مدّتی به او مهلت میدهد نصیحت میکند بلکه توبه بکند بلکه برگردد [و] علل و عوامل توبه را فرا راهش نصب میکند [و] که بلکه توبه کند انابه نصیبش بشود میبیند نه، به جایی رسیده است که کم کم ﴿طَالَ عَلَیْهِمُ الأَمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُم﴾ از آن به بعد دیگر توفیق را میگیرد و خدای سبحان انسان را به حال خودش رها میکند وقتی خدا انسان را به حال خود رها کرد انسان چه میشود؟! هر فیضی بخواهد نصیب انسان بشود، باید با عنایت الهی باشد اگر خدا انسان را به حال خود رها کرد، دیگر فیضی نصیب انسان نمیشود. این رها کردن انسان به حال خود، همان اظلال کیفری است که خدا کیفری که میدهد مجازاتی که میکند نسبت به بَداندیشانی که همهٴ حجّتهای حق بر اینها تمام شده است این است که اینها را به حال خودشان رها میکند [که] میشود اضلال کیفری.
٭ اقسام هدایت واضلال الهی
فتحصّل [در نتیجه] «أن الهدایة علی قسمین و أن الإظلال علی قسمین هدایةٌ ابتدائیّة و إظلال ابتدائی» هدایت ابتدائی کمال است عقل و نقل میگوید خدای سبحان او را دارد ولی اضلال ابتدائی نقص است عقل میگوید؛ جزء صفات سلبیّه است نقل میگوید: جزء صفات سلبیه است امّا هدایت پاداشی و اظلال کیفری و مجازاتی جزء صفات ثبوتی حق است عقل و نقل هر دو میپذیرند و خدای سبحان افرادی که به راه افتادهاند، به هدایت پاداشی به آنها جزای حسن میدهد افرادی که بیراهه رفتهاند به عنوان اضلال کیفری آنها را مجازات میکند و مانند آن.
٭ اضلال کیفری فاسقان
لذا در این آیه محلّ بحث فرمود که ﴿یُضِلُّ بِهِ کَثِیراً وَیَهْدِی بِهِ کَثِیراً﴾ اما ﴿وَمَا یُضِلُّ بِهِ إِلاَّ الْفَاسِقِینَ﴾؛ یعنی این اضلال کیفری و مجازاتی است خدای سبحان جز افراد فاسق احدی را اظلال نمیکند خُب، فسق بعد از بیان هدایت اولی است یعنی بعد از راهنمایی حق وقتی خدا راه را مشخص کرد، فرمود این راه حق است [و] این راه باطل است، اگر کسی «خَرجَ عن الصّراط السّوی» میشود فاسق؛ چون «الفسق هو الخروج» اگر کسی از این راه مستقیم بیرون رفت میشود فاسق؛ پس اول خدا راهنمایی میکند راه مستقیم را ارایه میدهد اگر بعد از نصاب حجّت و تمام‌شدن حجّت کسی از صراط سّوی خارج بشود، میشود فاسق. وقتی فاسق شد خدای سبحان به عنوان اضلال کیفری او را به حال خودش رها میکند. ﴿وَمَا یُضِلُّ بِهِ إِلاَّ الْفَاسِقِینَ﴾ نه اینکه خداوند ابتداءً یک عدّه را اضلال کند یک عدّه را هدایت بکند، بلکه این را اظلال، اظلال کیفری است؛ چون تا کسی فاسق نباشد گرفتار اضلال نخواهد شد و فسق هم متفرع بر صراط مستقیم است یک راهی باید باشد که اگر کسی از راه خارج شد بشود فاسق. و این تعلیق حکم بر وصف هم مشعر بر علیّت است، چرا خدای سبحان یک گروه را اظلال کرده است؟ چون بیراهه رفتهاند.
٭ اضلال کیفری، جزء، اوصاف سلبیه خدای سبحان
و این اضلال هم -وقتی که شما تحلیل میفرمایید- میبینید به یک معنای سلبی برمیگردد نه معنای ثبوتی.
٭ اضلال الهی، منع فیض و قطع رحمت خاص
بیان ذلک این است که، خدا وقتی هدایت میکند؛ یعنی چیزی میدهد، نوارنیّتی میدهد، درکی میدهد، توفیقی میدهد که بتوانند طی کنند. وقتی اظلال میکند؛ یعنی آن فیض را نمیدهد، نه یعنی چیزی میدهد به نام ظلالت ضلالت که دادنی نیست، جهالت که دادنی نیست [و] خدا کسی را جاهل نمیکند، همین که نورعلم نداد او میشود جاهل ضلالت عدم ملکه هدایت است شما اگر گفتید «زید مهتدٍ» این قضیه موجبه محصّله است، امّا اگر گفتید «زید ضال» این موجبهٴ معدولة‌المحمول است، منتها گاهی حرف سلب بالصّراحه ذکر میشود؛ مثل اینکه میگویید «زید غیر مُهتدٍ» گاهی این حرف سلب پیچیده در خود محمول است؛ مثل «زید فاسق»، «زید ضالٌ» اگر حرف سلب بالصّراحه ذکر شد، این یک موجبه معدولة‌المحمول روشنی است؛ مثل «زید غیر بصیر» و امّا اگر حرف سلب پیچیده در خود محمول بود؛ مثل «زید اعمیٰ» «زید اعمی» ‌که موجبه محصّله نیست، موجبة معدولة‌المحمول است. زید بصیر موجبه محصّله است «زید اعمی» موجبه معدولة‌المحمول است؛ یعنی حرف سلب در درون محمول تعبیه شده است. اینجا اگر گفته شد که «زید مهتد» موجبه محصّله است، اگر گفته شد «زید ضال»، این ضلالت عدم هدایت است، عدم ملکه است، در معنای ضلالت یک امر عدمی اخذ شده است [و] موجبه محصّله نخواهد بود و کارعدمی دادنی نیست که خدا عدم بدهد جهالت بدهد ضلالت بدهد و مانند آن، همین که فیض را امساک کرد انسان میشود «ضال»، انسان میشود فاسق و مانند آن، نه اینکه خدا کسی را گمراه بکند گمراهی دادنی نیست و اصل این معنا را در سوره مبارکهٴ «فاطر» آیهٴ دوم که این هم جزء غرر آیاتی است که این مسائل کلی را تبیین می‌کند ﴿مَّا یَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِن رَّحْمَةٍ فَلاَ مُمْسِکَ لَهَا وَمَا یُمْسِکْ فَلاَ مُرْسِلَ لَهُ مِن بَعْدِهِ وَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ﴾؛ هر دری را که خدای سبحان طبق رحمت باز کند کسی نمیتواند ببندد و اگر چیزی را خدا امساک کرد یعنی جلوی او را گرفت کسی نمیتواند جلوی او را رها کند، این یک اصل کلّی قرآن است که رحمت دادنی است و ضلالت و جهالت دادنی نیست که خدای سبحان کسی را ظلالت بدهد، همین که فیض رحمت را به او نداد او به حال خود رها میشود و میشود گم.
٭ نتیجه :
بنابراین اگر خدای سبحان فرمود: ﴿وَمَا یُضِلُّ بِهِ إِلاَّ الْفَاسِقِینَ﴾، این ناظر به اضلال کیفری است نه اضلال ابتدائی (اوّلاً) و اضلال هم یک امر وجودی نیست که خدای سبحان کسی را گمراه بکند وقتی ببیند کسی لایق نیست فیض را دیگر به او نمیدهد و او را به حال خودش رها میکند، وقتی به حال خود رها کرد؛ مثل کودکی که نمیتواند روی پای خود بایستد، اگر مادر او را رها کرد این سقوط میکند اینکه رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) بارها عرض میکرد «إلهی لا تکلنی إلی نفسی طرفة عین أبداً» این‌چنین است. گاهی انسان مبتلا میشود و امتحان میشود [و] در هر مرحلهای از سن که باشد، در هر مرحلهای از علم که باشد. این‌چنین نیست که به سالمندان این آسیب پیش نیاید یا به دانشمندان این صدمه نرسد، هر کسی در حدّی که باشد بالاخره مورد امتحان است یک لحظه که خدای سبحان او را به حال خودش رها کند. معلوم میشود چه خبر است.
٭ علت عدم استناد اضلال ابتدائی به خداوند متعال
پرسش ...
پاسخ: آنها همه نشان میدهد که [اضلال] ابتدائی نیست و پاداشی است برای آن دو بیانی که عرض شد یکی اینکه اضلال یک صفت نقص است و خدای سبحان از همهٴ نقصها بری است، یکی اینها خدای سبحان خودش فرمود: ما همه را هدایت کردیم. اگر هدایت ابتدائی شامل جمیع انسانهاست: ﴿إِنَّا هَدَیْنَاهُ السَّبِیلَ﴾ یا ﴿وَهَدَیْنَاهُ النَّجْدَیْنِ﴾ ؛ پس اضلال ابتدائی نیست همهٴ اضلالهایی که به خدای سبحان استناد دارد اضلال کیفری است که أعاذنا الله من شرور أنفسنا و سیّئات أعمالنا.
«و الحمد لله ربّ العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 41:16

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی