- 1382
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 4 سوره بقره - بخش یکم
درس آیت الله جوادی آملی با موضوع تفسیر آیه 4 سوره بقره - بخش یکم
- تقوای اعتقادی
- تلازم بین ایمان به قرآن با ایمان به نبوت عامه
- عدم وجود شک در مقام اخلاص
- عالیترین مقام قرب رسول خدا
- تنزّل قرآن به نحو تجلّی، نه به نحو تجافی
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَالَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِمَا أُ نْزِلَ إِلَیْکَ وَمَا أُ نْزِلَ مِن قَبْلِکَ وَبِا لْآخِرَةِ هُمْ یُوقِنُونَ﴾
تقوای اعتقادی پارسایان
در تشریح شرایط بهرهبرداری از قرآن ـ که قرآن برای متّقیان نافع است ـ اموری گذشت که اینها تشریح ابعاد تقوا بود؛ بُعد تقوای اعتقادی؛ تقوای عبادی و تقوای مالی. در تقوای اعتقادی بیانی را اجمالاً فرمود که ﴿یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ﴾ ، همان بیان را هم در این بخش مقداری تفصیلاً ذکر میکند و در سایر آیات همین سوره و دیگر سور بازتر بیان میکند. راجع به تقوای عبادی و مالی تا حدودی بحثش گذشت. امّا در تتمهٴ بحث راجع به تقوای اعتقادی به مسئلهٴ اعتقاد به وحی و نبوّت میرسیم.
نبوت خاصه و نبوت عامه
نبوّت دو قسم است: یک نبوّت عامّه است و یک نبوّت خاصّه؛ نبوّت عامّه آن است که مخصوص به یک پیامبر معیّن نیست، اصل ضرورت وحی و رسالت مطرح است و اینکه خدای سبحان برای هدایت بشر از راه وحی آنها را تربیت میکند و بشر بدون پیامبر و وحی نمیتواند به سعادت راه یابد؛ نبوّت خاصّه آن است که مخصوص به انبیای معیّن است؛ مثل آنچه بر موسای کلیم، عیسای مسیح(علیهما السّلام) و همچنین آنچه بر رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نازل شده است. در این قسمت فرمود: متّقیان که دارای تقوای اعتقادیاند، گذشته از اعتقاد به توحید، اعتقاد به وحی و رسالت هم دارند: ﴿وَالَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِمَا أُ نْزِلَ إِلَیْکَ وَمَا أُ نْزِلَ مِن قَبْلِکَ﴾؛ یعنی اینها به کلّ وحی مؤمناند؛ خواه وحیای که بر شما نازل شد، خواه وحیای که بر انبیای پیشین نازل شد.
ایمان به حقانیت همهٴ انبیا و تفاوت آنها در درجات
این معنا که متقیان و مؤمنینِ واقعی بر مطلقِ وحی صحّه میگذراند و به مطلق وحی ایمان میآورند، در همین سورهٴ «بقره» در پایانش به این صورت آمده است که ﴿آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنْزِلَ إِلَیْهِ مِن رَبِّهِ وَالْمُؤْمِنُونَ﴾، آنگاه فرمود: ﴿کَلٌّ آمَنَ بِاللّهِ وَمَلاَئِکَتِهِ وَکُتُبِهِ وَرُسُلِهِ﴾؛ یعنی چه پیامبر و چه امّت؛ هم به خدا؛ هم به فرشتگان خدا؛ هم به کتابهای خدا [و] هم به آورندگان کتابهای الهی (به نام مرسلین) ایمان میآورند و حرف آنها این است که ﴿لاَ نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِن رُسُلِهِ﴾ ؛ ما بین هیچ یک از انبیا فرقی نمیگذاریم، همه حقّاند و از طرف خدای سبحان آمدهاند؛ گرچه اینها دارای درجات گوناگوناند که ﴿تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَی بَعْضٍ﴾ ؛ ولی اصل اینکه وحی از جانب خداست و حقّ است، به آن ایمان دارند (در این جهت بین انبیا فرقی نیست). این بیانی که خدا از زبان مؤمنین نقل کرد که سخن مؤمنین این است: ﴿لاَ نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِن رُسُلِهِ﴾ ؛ یعنی ما هیچ فرقی نمیگذاریم [و] به حقّانیت همه معتقدیم و امّا آن بیانی که خود خدا دربارهٴ انبیا فرمود، آن راجع به تفاوت درجات انبیاست که فرمود: ﴿تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَی بَعْضٍ﴾ ؛ این ﴿فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَی بَعْضٍ﴾ بر اساس حقّانیت همه تنظیم شده است؛ یعنی با اینکه همه حقّاند؛ ولی درجاتشان فرق میکند (آن تفضیل درجات است)؛ نه اینکه اینها در حق و غیر حق باهم فرق دارند. پس یک جا سخن از آن است که همه حقّاند: ﴿لاَ نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِن رُسُلِهِ﴾؛ یک جا سخن از تفاوت درجات خود مرسلین است که خدا فرمود: ﴿تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَی بَعْضٍ﴾.
تلازم بین ایمان به وحی خاص با ایمان به رسالت
پس مؤمنین و متّقیان کسانیاند که به وحی عامّ و خاصّ معتقد باشند و به حقّانیت همهٴ اینها ایمان بیاورند. این معنا را گذشته از اینکه در پایان سورهٴ «بقره» تبیین فرمود، در همان آیه که بحثهای قبل هم در آن زمینه بود مبسوطاً بیان کرد که فرمود: ﴿وَلکِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَالْیَومِ الآخِرِ وَالْمَلاَئِکَةِ وَالْکِتَابِ وَالنَّبِیِّینَ﴾ ؛ این در حقیقت، ایمان به وحی مطلق و مقیّد است؛ ایمان به نبوّت عامه و خاصه است. و از طرفی دیگر اگر کسی به قرآن ایمان آورد یعنی این جملهٴ ﴿وَالَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِمَا أُ نْزِلَ إِلَیْکَ﴾ دربارهٴ او صادق بود، او یقیناً به حقّانیت همهٴ انبیا و وحیهای پیشین ایمان دارد، زیرا قرآن از چند نظر راجع به حقّانیت انبیای پیشین سخن گفت: امّا از این جهت که انبیای پیشین هم اسلام آوردند و قرآن هم اسلام آورد، اگر کسی به حقیقت قرآن ایمان داشته باشد، به حقیقت انبیا و وحی پیشین [هم] ایمان دارد (این روشن است)، زیرا انبیای پیشین هم غیر از اسلام دینِ دیگر نیاوردند، چون ﴿إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الإِسْلاَمُ﴾ و قرآن هم که اسلام آورد، پس اگر کسی به قرآن ایمان آورد، به همهٴ وحیهای انبیای پیشین ایمان آورد، (دربارهٴ اصول و خطوط کلّی معارف). و از طرف دوم (راه دوم)، قرآن که آمد، حرف همهٴ انبیای پیشین را تصدیق کرد به عنوان ﴿مُصَدِّقاً لِمَا بَیْنَ یَدَیْهِ﴾ ، [پس] اگر کسی به قرآن ایمان آورد یقیناً به انبیای پیشین هم مؤمن است، زیرا قرآن، مصدّقِ کتب گذشتگان است [و] بر حرف انبیای پیشین (علیهم السّلام) صحّه میگذارد (پس اگر کسی به قرآن ایمان آورد، به حقّانیت کتب انبیای پیشین هم ایمان آورد). راه سوم آن است که قرآن مبسوطاً دربارهٴ انبیا بحث کرد، به عنوان ﴿تِلْکَ مِنْ أَنبَاءِ الْغَیْبِ نُوحِیها إِلَیْکَ﴾ [سرگذشت] بسیاری از انبیا را مبسوطاً در قرآن بیان کرد؛ خدای سبحان به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) میفرماید: ﴿وَمَا کُنتَ ثَاوِیاً فِی أَهْلِ مَدْیَنَ﴾ ؛ تو در مدین نبودی ولی جریان این است؛ تو در هنگام طور نبودی ، جریان وحییابی موسای کلیم این است؛ تو در هنگام تکفّل و سرپرستی مریم نبودی ولی جریان قرعه از این قرار بود ؛ کل این خصوصیتها را بیان کرد، بعد فرمود: ﴿تِلْکَ مِنْ أَنبَاءِ الْغَیْبِ نُوحِیها إِلَیْکَ﴾ . آنگاه فرمود: انبیا و مرسلین دو قسماند: ﴿مِنْهُم مَن قَصَصْنَا عَلَیْکَ وَمِنْهُم مَن لَمْ نَقْصُصْ عَلَیْکَ﴾ ؛ بعضیها ما قصّهٴ اینها را مبسوطاً بیان کردیم و قِصَص بعضیها مبسوطاً نیامد [است]. پس با این سه راه میتوان ثابت کرد اگر کسی به قرآن ایمان آورد، حتماً به حقّانیت کتب و انبیای پیشین هم ایمان آورد: یکی اینکه همه اسلام میآورند، چون ﴿إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الإِسْلاَمُ﴾ ؛ یکی اینکه قرآن بالاجمال بر حرف انبیا صحّه میگذارد، به عنوان ﴿مُصَدِّقاً لِمَا بَیْنَ یَدَیْهِ﴾ ؛ یکی اینکه در متن قرآن، جریان بسیاری از انبیا مبسوطاً آمده است که ﴿مِنْهُم مَن قَصَصْنَا عَلَیْکَ وَمِنْهُم مَن لَمْ نَقْصُصْ عَلَیْکَ﴾.
پس اگر کسی به قرآن ایمان آورد، یقیناً به حقّانیت انبیای پیشین هم ایمان میآورد؛ ولی برای اهمیّت مطلب آن را علیحده [جداگانه] ذکر کرد؛ فرمود: ﴿یُؤْمِنُونَ بِمَا أُ نْزِلَ إِلَیْکَ وَمَا أُ نْزِلَ مِن قَبْلِکَ﴾. اینکه ملاحظه میفرمایید در مظاهر دینی ما احترام به انبیای پیشین تثبیت شده است به خاطر همین است. اگر در مَشاهد مشرّفه، انسان به حضور ولیای از اولیای الهی بار مییابد و عرض ادب میکند، اول از آدم شروع میکند [و] به پیشگاه آنها عرض ادب میکند تا به آن ولیّ از اولیای الهی برسد؛ این نشانهٴ ایمان به «مَا أُ نزِلَ مِن قَبْلِ» است، که انسان بر حقّانیت همهٴ آنها صحّه میگذارد و نسبت به همهٴ آنها عرض ادب میکند.
ضرورت ایمان اجمالی به ادیان گذشسته و ایمان تفصیلی به اسلام
منتها تفاوتی که بین این دو مطلب هست _یکی ایمان ﴿بِمَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ﴾ و یکی هم ایمانِ به ﴿وَمَا أُ نْزِلَ مِن قَبْلِکَ﴾_ این است که دربارهٴ ایمانِ به آنچه قبل نازل شد، ایمان اجمالی کافی است؛ ولی دربارهٴ آنچه بر رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نازل شد، ایمان اجمالی کافی نیست؛ چون انسان موظّف است (مکلّف است) باید جمیع خصوصیّات و احکام را یاد بگیرد که عمل کند؛ البتّه [برای] بعضی از درجاتِ معارف، ایمان اجمالی کافی است؛ بعضی از اموری که عملی نیست، محل ابتلای عملی نیست، فقط جنبهٴ علمی دارد، آن هم معرفتش بر همه لازم نیست؛ ولی نسبت به احکام _چون محل ابتلاست_ معرفت تفصیلی لازم است چون عمل تفصیلی لازم است و نسبت به غیر احکام، معرفت اجمالی کافی است یا برای بعضی تفصیلاً، برای بعضی اجمالاً، علیایّحال شناخت تفصیلی همهٴ احکام بر همهٴ مکلّفین لازم است؛ ولی شناخت تفصیلی حِکَم و معارف به طور تفصیل بر همه لازم نیست.
پرسش ...
پاسخ: یقین که داشته باشد کافی است، ولو اجمالاً؛ امّا [اینکه] به طور گسترده بحث بکند دربارهٴ اسمای حسنای خدای سبحان، آن طوری که در پایان سورهٴ «حشر» آمده است (بحث مفصّل دربارهٴ اسمای حسنای خدای سبحان بکند) اینها البتّه برای تودهٴ مردم لازم نیست. ﴿یُؤْمِنُونَ بِمَا أُ نْزِلَ إِلَیْکَ وَمَا أُنْزِلَ مِن قَبْلِکَ﴾؛ در برابر این، گروهی بودند _که به عنوان کفّار و منافق خواهد آمد_ که اینها عدوّ خدا و ملائکه و جبرئیل و امثالذلک بودند: ﴿مَنْ کَانَ عَدُوًّا لِلَّهِ وَمَلاَئِکَتِهِ وَرُسُلِهِ وَجِبْرِیلَ وَمِیکَالَ﴾ که عدّهای دشمنان فرشتگان حق بودند؛ امّا مؤمنین کسانیاند که به حقّانیت همهٴ این معارف صحّه میگذارند و ایمان میآورند.
شامل شدن ﴿مَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ﴾ نسبت به قرآن و حدیث
طلب بعدی راجع به این است که ﴿یُؤْمِنُونَ بِمَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ﴾، مخصوص به قرآن نیست؛ آنچه بر قلب مطهر رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نازل شد متّقیان [به آن] ایمان دارند؛ خواه به صورت قرآن باشد؛ خواه به صورت حدیث قدسی باشد [و] خواه به صورت روایتهای دیگر. بسیاری از معارف است که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) از راه فرشتهٴ وحی به عنوان حدیث دریافت کرد، آن را هم انسان باید ایمان بیاورد؛ مثلاً حضرت فرمود: «إن الروح الامین نفث فی روعی انه لن تموت نفس حتی تستکمل رزقها» ؛ فرمود: «روح القدس» در جانم دمید (این مطلب را) که هیچکس نمیمیرد مگر اینکه روزی خود را استیفا کند. این «ممّا انزل الله علی قلب الرّسول» است و ایمان به این هم لازم است؛ اینکه احکام را (جزئیّات را)، خدای سبحان بر قلب رسول خودش(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نازل کرد، ایمان به آن واجب است. اگر گفته شد: احکام دو قسم است: بعضی «فرضُالله» است؛ بعضی «فرضُالنّبی»؛ نه به آن معناست که نبی «مِنْ عنده» چیزی میافزاید؛ نبیّ مُسَدَّد است به ﴿لاَ تُحَرِّکْ بِهِ لِسَانَکَ لِتَعْجَلَ بِهِ﴾ و همچنین ﴿وَمَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَی ٭ إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْیٌ یُوحَی﴾ ، بنابراین هرچه به عنوان دین از رسول خدا شنیده میشود این «ممّا انزله الله علی قلبه» خواهد بود؛ خواه به صورت قرآن بازگو بشود؛ خواه به صورت حدیث، چون هر دو «حکمالله» است؛ خواه به عنوان «فرضالنّبی» [و] خواه به عنوان «فرضالله». «فرضُالنّبی» و «فرضُالله» هر دو «فرضالله» است، چون شارع حقیقی خدای سبحان است، خداست که باید برای انسان وظیفه تعیین کند، بنابراین ﴿مَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ﴾ ؛ هم شامل قرآن میشود [و] هم شامل احادیثی که بر قلبش نازل شده است.
ضرورت تنزل وحی جهت دریافت آن توسط پیامبر اکرم (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم)
و این ﴿مَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ﴾ نه تنها به آن معناست [که] آنچه نازل شده است و در عالم طبیعت به صورت لفظ در آمده است تو اخذ کردی، بلکه هرچه هم که رسول خدا بالا برود و معراجی داشته باشد و در معراج دریافت بکند، باز هم ﴿مَا أَنْزَلَ اللّهُ عَلَی رَسُولِهِ﴾ است. بیان ذلک این است که گرچه رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) عروج کرده است [و] بالا رفته است، گرچه از زمین در آن معراج به آسمانها و مدارج و معارج راه یافته است؛ امّا هرچه را هم که آنجا دریافت کرده است، باز آن هم ﴿مَا أَنْزَلَ اللّهُ عَلَی رَسُولِهِ﴾ است، چرا؟ چون گرچه حضرت از سطح زمین و از عالم طبیعت و امثال ذلک سفر کرد [و] نسبت به ما عروج است؛ ولی باز وقتی در برابر وحی قرار میگیرد، آن وحی باید تنزّل کند تا او بیابد، از مبدأ وحی تنزّل کند تا او بیابد؛ خواه در مرحلهٴ نازله وحی را بگیرد؛ خواه در مرحلهٴ عالیه، در هر دو حال تنزّلیافتهٴ از خدای سبحان است، منتها در آن مرحله واسطه کمتر است یا واسطهای نیست؛ ولی علیایّحال وحی تنزّل میکند [و] به صورتی درمیآید که حضرت میبیند و میفهمد. در آن مرحلهای که ﴿إِنَّکَ لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ مِن لَدُنْ حَکِیمٍ عَلِیم﴾ ، باز آنجا هم مسئله تنزّل است. این دو آیهای که در پایان سورهٴ «بقره» نازل شد (یعنی ﴿آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنْزِلَ إِلَیْهِ مِن رَبِّهِ﴾ الی آخر) را گفتهاند در معراج، رسول خدا مشافهتاً و بدون واسطه تلقّی کرده است؛ [لکن] این تلقّی نه به آن معناست که این آیهٴ ﴿مَا أَنْزَلَ اللّهُ﴾ نیست، برای اینکه حضرت بالا رفته است [و] آیه پایین نیامده، برای اینکه گرچه حضرت نسبت به زمین و اهل زمن بالا رفته است؛ ولی بالأخره هر جا هم که برود، تا حقّ سخنانش تنزّل نکند، رسول الله(صلّی الله علیه و اله و سلّم) دریافت نمیکند. پس کلِّ قرآن و کلّ احادیث؛ خواه آنچه در سطح طبیعت تنزّل کرده است؛ خواه آنچه را که رسول خدا ترقّی کرده است و یافته است، هر دو «مَا أنزَلهُ اللّهُ عَلَی رَسُول الله» است و هر دو را این شامل میشود.
عدم وجود شک در مقام اخلاص
پرسش ...
پاسخ: چون آنجا شکبردار نیست؛ خودِ الفاظ نشان میدهد و آن دید، دیدِ شک نیست. وقتی از معصوم(علیه السّلام) سؤال کردند که چگونه رسول خدا [صلی الله علیه و آله و سلم] میفهمد پیامبر شده است، میفرماید: «یوفّق لذلک» . انسان به موطنی میرسد که باطل در آنجا نیست، وقتی باطل در آنجا نبود، شک هم در آنجا نیست. در بحثهای قبل نمونهاش گذشت [که] انسان وقتی در عالم طبیعت بهسر میبرد، چون در عالم طبیعت حق است و باطل، نسبت به یک فرد ثالث شک میکند که آیا این فردِ ثالث از حق است یا از باطل؛ ولی اگر به موطنی رسید که جز حق چیزی در آن موطن نبود و باطل در آن موطن اصلاً وجود نداشت، او هرچه ببیند جزم دارد که حق است، زیرا شک، فرع بر وجود باطل است؛ اگر جایی هم باطل بود هم حق، دربارهٴ فرد سوم انسان شک میکند که آیا از قسم حق است یا از قسم باطل. اگر انسان به جایی رسید که شیطان در آنجا راه نداشت _یعنی به مرز اخلاص راه یافت که دست شیطان به مرز اخلاص نمیرسد_ وقتی شیطنت آنجا راه نداشت، باطل آنجا راه ندارد، وقتی باطل آنجا راه نداشت، انسان هر چه میبیند جزم پیدا میکند که حق است؛ خواه از نزدیک ببیند خواه از دور؛ مثلاً اگر در کتابخانهای جز قرآن کتاب دیگر نباشد، انسان هر کتابی از دور یا نزدیک ببیند یقین دارد قرآن است؛ ولی اگر در کتابخانهای غیر از قرآن یک کتاب دیگری هم بود، انسان از دور کتابی را دید، شک میکند که این قرآن است یا غیر قرآن. اصولاً شک، در جایی است که دو قسم باشد؛ تا انسان در فرد ثالث شک کند که از قسم اول است یا قسم دوم. و اگر شیطنت در مقام اخلاص راه ندارد و شیطان رجیم شده است [و] شیطان، از آنجا پرت شده است و سرکوب شده است، اگر انسانی به آن مرحله رسید، هیچ شک نمیکند؛ آنگاه در همهٴ خصوصیاتش جزم دارد که چه چیزی حدیث است و چه چیزی قرآن است؛ چه آیه را کجا بیان کند و چه حدیث را کجا تبیین کند، همه و همه مقطوع خواهد بود.
پرسش ...
پاسخ: بله؛ آن باید در سورهٴ «انعام» بحث بشود که آیا منظور [از] کتاب مبین، قرآن است یا کتاب مبین چیز دیگری است؛ ﴿مَا فَرَّطْنَا فِی الْکِتَابِ مِن شَیْءٍ﴾ آیا قرآن است یا کتاب تکوین است. البته اگر منظور [از] آن کتاب مبین، قرآن باشد، قرآن یک اصول کلیه دارد و یک فروع جزئیّه؛ آن اصول کلیه را خود متعرّض است و فروع جزئیّه را به عنوان شریعت و منهاج به وسیلهٴ فرشته برای رسول خدا[صلی الله علیه و آله و سلّم] تبیین میکند؛ آنها فروع قرآناند؛ نه اینکه محتوای مستقیم قرآن کریم باشند.
نتیجه
بنابراین اگر کسی به ﴿مَا أُنْزِلَ إِلَی الرَّسُولِ﴾ ایمان دارد، به جمیع آنچه رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود مؤمن است؛ خواه حضرت بالا رفته باشد و گرفته باشد؛ خواه فرشتهٴ وحی تنزّل کرده باشد و آورده باشد؛ همه و همه «ممَا أَنزَلَه اللَّهُ» است، زیرا تا از ذات اقدس الهی فیضش تنزّل نکند، احدی به آن دسترسی ندارد؛ خواه به صورت ترقّی در «معراج» [و] خواه به صورت تنزّل در حال عادی؛ خواه معالواسطه دریافت کند [و] خواه بلاواسطه.
عالیترین مقام قرب رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)
مرحوم ابنبابویه قمی (رضوان الله علیه) در کتاب شریف توحید صدوق نقل میکند که زراره از امام صادق(سلام الله علیه) میپرسد: «الغشیّه الّتی کانت تصیب رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلّم)»؛ عرض کرد اینکه نقل کردند گاهی یک غشیه و مدهوشی حضرت را فرا میگرفت این چه بود؟ امام ششم(سلام الله علیه) _طبق این نقل_ فرمود: «ذاک إذا لم یکن بینه و بین الله احد ذاک اذا تجلی الله له» ؛ فرمود: «[ای] زراره! آن حالتی که شنیدی رسول خدا غشیه میگرفت، مدهوش میشد و از خود بیخود میشد، آن وقتی بود که خدای سبحان برای او تجلّی میکرد و آن وقتی بود که بین خدای سبحان و رسول خدا احدی واسطه نبود (فرشتهای واسطه نبود)»، این عالیترین مقام قرب رسول خداست و در آن حال هم هر چه باز دریافت میکند تنزّلیافته کلام حق است.
اقسام تنزّل
و معنای تنزّل این نیست که تجافی باشد؛ تنزّل گاهی به صورت تجلّی است [و] گاهی به صورت تجافی. در تنزّلهای مادّی مثل اینکه قطرات باران از بالا تنزّل میکند یا جسمی از بالا تنزّل میکند، این با تجافی همراه است [و] تنزّلی که با تجافی و مادیّت همراه باشد، لازمهاش آن است [که] این شیء وقتی در مرحلهٴ بالاست، در مرحلهٴ پایین نیست [و] وقتی هم که [به] مرحلهٴ پایین آمده، در مرحلهٴ بالا نیست؛ مثلاً قطرات باران که تنزّل میکنند چون به صورت تجافی است، وقتی این قطرهٴ باران بالاست، دیگر در زمین نیست [و] وقتی به زمین آمد، دیگر در بالا نیست، این را میگویند تنزّل به نحو «تجافی» که تنزّلِ مادّی است. یک وقت تنزّل به نحو «تجلّی» است؛ نه تجافی _همین بیانی که الآن به وسیلهٴ زراره از امام صادق(سلام الله علیه) به ما رسیده است_ تنزّلی که به نحو تجافی باشد؛ یعنی آن مطلب حقیقی که در موطن خود موجود است، آن پایین نمیآید، آن همواره در موطن خود هست، بلکه رقیق میشود [و] مرحلهٴ نازلهٴ آن به صورت لفظ درمیآید تا قابل گفتن، نوشتن، شنیدن و خواندن باشد تا دیگران با آن در ارتباط باشند (این را میگویند «تنزّل به نحو تجلّی»)، مثلاً اگر یک عالم و محقّقی یک مطلب عقلی را در عاقلهٴ خود تحقیق کرده است، اگر خواست آن مطلب را برای کسی بیان کند (با قلم یا با بیان)، آن مطلب عقلی را از عاقله تنزّل میدهد؛ تنزّل میدهد نه یعنی از جانش و از عقلش آن مطلب را بیرون میآورد [و] به صورت گفتار یا نوشتار درمیآورد، بلکه آن مطلب را بعد از تعقّل در مرحلهٴ قوهٴ خیال ترسیم میکند که آن مطلب عقلی را به صورت فارسی بیان کنم یا عربی؟ برای آن یک مقدمه ذکر میکنم، دو دلیل ذکر میکنم و یک خاتمه مثلاً؛ این را از مرحلهٴ عاقله یک درجه تنزّل داد، در مرحلهٴ خیال آورد [و] تنظیم کرد، آنگاه آنچه را که در مرحلهٴ خیال تنظیم کرد، به وسیلهٴ قلم یا به وسیلهٴ زبان برای دیگران بیان میکند و میگوید آنچه را که من فهمیدم برای شما گفتم؛ نه یعنی آنچه را که در عاقله دارم پایین آوردم و دیگر در عاقلهٴ من چیزی نیست، بلکه آن را تنزّل دادم، به صورت لفظ درآوردم که قابل گفتن و نوشتن شده است تا دیگری بشنود و بخواند. این یک نحو تنزّل است به نحو تجلّی، آن اوّلی یک نحو تنزّل است به نحو تجافی.
تنزّل قرآن به نحو تجلّی، نه به نحو تجافی
قرآن که تنزّل میکند، نه آن طوری است که باران تنزّل میکند؛ خدا باران را هم میفرستد و قرآن [را] هم میفرستد؛ امّا باران وقتی تنزّل میکند به نحو تجافی است [یعنی] وقتی بالاست دیگر پایین نیست [و] وقتی هم به زمین آمد، دیگر بالا نیست؛ امّا قرآن را که تنزّل داده است، این طور نیست [که] وقتی قرآن را به دست مردم داد دیگر این علوم و معارف در مخزن نباشد! دیگر فرشتگانی که حاملان قرآن بودند چیزی از قرآن نداشته باشند! این قرآن از کانال وحی گذشت: ﴿بِأَیْدِی سَفَرَةٍ ٭ کِرَامٍ بَرَرَةٍ﴾ ؛ یعنی لحظه به لحظه، درجه به درجه، فرشتگان کریمِ امین، حاملان وحیاند؛ هر کدام از اینها به موقع خود چیز میفهمند [و] به همان اندازه که فهمیدند نگه میدارند، آنگاه از این مسیر پایینتر میآید، تنزّل میکند، به صورت لفظ درمیآید که فرمود: ﴿إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِیّاً لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ ٭ وَإِنَّهُ فِی أُمِّ الْکِتَابِ لَدَیْنَا لَعَلِیٌّ حَکِیمٌ﴾ . این کتاب یک سَرش عربی است و قابل گفتن و نوشتن است و در دست انسانهاست؛ یک سَرش همان لقای حق است که ﴿إِنَّکَ لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ مِن لَدُنْ حَکِیمٍ عَلِیمٍ﴾ که آنجا دیگر سخن از عبری، عربی، لفظ، فارسی و امثال ذلک نیست، آنجا جای لفظ نیست؛ آنجا قبل از خلقت سماوات، ارض، عالم الفاظ و امثالذلک است؛ آن وقت این کتاب میشود «حبلالله». انسان اگر این حبلالله را گرفت، از نازلترین درجهاش میتواند شروع کند تا به آن درجهٴ قصوایش برسد که «یقال لقارئ القرآن إقرأ و ارق» تا هر اندازهای که بتواند بخواند و بفهمد راه باز است، چون هر اندازه انسان رشد کند باز میبیند قرآن بالاسر اوست، لذا آن درجاتی را که رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) رسیده است [و] در معراج تلقّی کرده است، باز میبیند از بالا چیزی نصیبش میشود؛ باز میبیند او مادونِ معارف بلند قرآن کریم است؛ این طور نیست که همسطح باشد، اگر همسطح باشند اِنزال و تنزّل نیست؛ وقتی حضرت به مقامات عالیه رسید، باز دید از بالا چیزی بر او نازل میشود و آن عظمت را هم از جان و دل مییابد. آنجا که اوّل مییابد بعد میبیند، آنجا که اول میفهمد بعد میشنود، آنجا که اوّل ﴿مَا کَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَی﴾ است، بعداً ﴿مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَمَا طَغَی﴾ است، باز هم در آنجا میبیند از بالا بر او انزال میشود؛ بر خلاف علوم ما که ما اوّل میشنویم و میبینیم بعداً میفهمیم؛ حضرت اوّل میفهمید بعد میدید؛ اوّل ﴿مَا کَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَی﴾ بود، بعد ﴿مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَمَا طَغَی﴾. در هر مرحلهای که باشد میبیند از بالا بر او تنزّل میکند، قهراً ﴿یُؤْمِنُونَ بِمَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ﴾ شامل کلّ این درجات خواهد شد؛ هر درجهای که بر رسولالله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) تنزّل یافته است و حضرت ولو در درجهٴ عالیه ﴿دَنَا فَتَدَلَّی﴾ تلقّی کرده است، باز ﴿ما انزل الیه﴾ است؛ گرچه حضرت بالا رفت؛ ولی باز زیر پوشش وحی الهی بود.
جسمانی و روحانی بودن معراج پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)
پرسش ...
پاسخ: نه دیگر؛ با جسم است؛ منتها یک وقت انسانی که جسم دارد، در جایی که حضور دارد، مسائلی در آنجا مطرح است که بعضی از مسائل را جسم با آن در ارتباط است [و] بعضی از مسائلش را جان. الآن که همهٴ ما اینجا نشستهایم، جسمی داریم و روحی داریم؛ مطالبی که مطرح میشود شنیدنش مربوط به جسم ماست (یعنی این کارهای فیزیکی را گوش انجام میدهد)؛ درکش مربوط به جان ماست. الآن هم که ما اینجا نشستهایم وقتی مطلبی درک میشود، جسم در این درک دخیل نیست؛ نه اینکه جسم نداریم؛ جسم داریم منتها کار دو قسم است: آن نازل را جسم انجام میدهد، آن عالی را جان انجام میدهد؛ گفتن و شنیدن مربوط به ابزار جسمی است، فهمیدن و تحلیلکردن مربوط به جان است. رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم، معراجش هم جسمانی بود و هم روحانی؛ منتها برخوردهایش آنجا که جای سمع و بصر است، ادوات سمع و بصر لازم است [و] آنجا که جای ﴿دَنَا فَتَدَلَّی﴾ است، دیگر جسم نیست؛ نه [اینکه] او جسم ندارد، [بلکه] جسم در آنجا راه ندارد؛ مثل الآن همین جا که ما نشستهایم، این حرفهایی که میزنیم، در بعضی از مراحل جسم ما سهیم است؛ اما در درک این معارف کلی ما جسم نداریم؛ آنجا که جای درک است، جسم حضور ندارد؛ نه [اینکه] ما جسم نداریم.
درک افعال توسط روح
پرسش ...
پاسخ: ابزارِ کار است؛ آنها هم که نابغه هستند [و] ابزارِِ مغزیشان قویتر است، درک مربوط به جانشان است نه مربوط به آن مغز؛ مثل کسی که بیناییاش قوی است، شبکهٴ دیدش [و] دستگاه فیزیکی چشمش قوی است؛ اما «دید» برای باصره است نه برای چشم. ما یک چشم داریم که نگاه میکند، یک باصره داریم که میبیند؛ دیدن غیر از نگاهکردن است؛ نظر غیر از رؤیت است، رؤیت مربوط به باصره است، کارهای فیزیکی البته مربوط به چشم است. آن روحِ قوی که میبیند غیر از آن جسمی است که عکسبرداری میکند، جسم کارهای خودش را البته باید انجام بدهد.
پرسش ...
پاسخ: البتّه؛ ابزار خوبی است؛ مثل اینکه کسی سامعه خوبی، باصرهٴ خوبی و امثال ذلک داشته باشد او بهتر درک میکند؛ ولی درک از آنِ روح است؛ نه [اینکه] درک از آنِ جسم باشد.
بازگشت به بحث (تنزّل قرآن به صورت تجلّی)
پرسش ...
پاسخ: سورهٴ مبارکهٴ «اسراء»، جریان «اسراء» را بیان میکند؛ نه معراج را، سورهٴ «نجم» _به شهادت روایات_ جریان «معراج» را تبیین میکند.
پرسش ...
پاسخ: بله؛ یک قسمتش در سورهٴ «اسراء» آمده است که سیر زمینی حضرت است، یک قسمتش در سورهٴ «نجم» _به شهادت روایات دیگر_ آمده است که مربوط به عروج حضرت است.
منظور آن است که هر چه بر حضرت تنزّل بشود [و] هر چه حضرت بیابد؛ خواه در زمین، خواه در آسمان؛ خواه در معراج، خواه در غیر معراج، همه و همه تنزلیافتهٴ از مقام علمی ذات اقدس الهی است؛ او از دست معلّم خود (که خدای سبحان است) این معارف را دریافت کرده است، پس به هر مرحله هم برسد، باز علمِ حق است که تنزّل کرده است [و] به صورت قرآن در آمده. این حدیث شریف را هم حضرت امیر(سلام الله علیه) فرمود (آن طوری که در نهجالبلاغه است) و هم از امام صادق (سلام الله علیه) [نقل شده] که فرمود: «لقد تجلّی الله لخلقه فی کلامه ولکنّهم لا یبصرون» _با یک تفاوت کوتاهی بین آنچه امام صادق(سلام الله علیه) فرمود و آنچه در نهجالبلاغه است اینچنین است_ در نهجالبلاغه عبارت این است که «فتجلّی لهم سبحانه فی کتابه من غیر أن یکونوا رأوه» ؛ خدای سبحان در کتابش برای مردم تجلّی کرده است ولی اینها خدا را نمیبینند. این تنزّل به نحو تجلّی است؛ نه به نحو تجافی. پس این طور نیست که اگر خدا قرآن را نازل کرد مثل آن است که انسان یک کتابی را از بالای قفسه آورده باشد پایین؛ اینچنین نیست که کتابی را داده باشد به جبرئیل (سلام الله علیه) بعد بفرماید این کتاب را ببر پایین، که این بشود مثل باران، بلکه تنزّلش به نحو تجلّی است؛ نه [اینکه] تنزّلش به نحو تجافی [باشد]. آنگاه چون تنزّلش به نحو تجلّی است و خدا تجلّی کرده است، همهٴ این مراحل را که رسول خدا طی کند و به آن عالیترین مرحله هم که برسد، باز میبیند زیر پوشش تنزّل علم خدای سبحان است.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
- تقوای اعتقادی
- تلازم بین ایمان به قرآن با ایمان به نبوت عامه
- عدم وجود شک در مقام اخلاص
- عالیترین مقام قرب رسول خدا
- تنزّل قرآن به نحو تجلّی، نه به نحو تجافی
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَالَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِمَا أُ نْزِلَ إِلَیْکَ وَمَا أُ نْزِلَ مِن قَبْلِکَ وَبِا لْآخِرَةِ هُمْ یُوقِنُونَ﴾
تقوای اعتقادی پارسایان
در تشریح شرایط بهرهبرداری از قرآن ـ که قرآن برای متّقیان نافع است ـ اموری گذشت که اینها تشریح ابعاد تقوا بود؛ بُعد تقوای اعتقادی؛ تقوای عبادی و تقوای مالی. در تقوای اعتقادی بیانی را اجمالاً فرمود که ﴿یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ﴾ ، همان بیان را هم در این بخش مقداری تفصیلاً ذکر میکند و در سایر آیات همین سوره و دیگر سور بازتر بیان میکند. راجع به تقوای عبادی و مالی تا حدودی بحثش گذشت. امّا در تتمهٴ بحث راجع به تقوای اعتقادی به مسئلهٴ اعتقاد به وحی و نبوّت میرسیم.
نبوت خاصه و نبوت عامه
نبوّت دو قسم است: یک نبوّت عامّه است و یک نبوّت خاصّه؛ نبوّت عامّه آن است که مخصوص به یک پیامبر معیّن نیست، اصل ضرورت وحی و رسالت مطرح است و اینکه خدای سبحان برای هدایت بشر از راه وحی آنها را تربیت میکند و بشر بدون پیامبر و وحی نمیتواند به سعادت راه یابد؛ نبوّت خاصّه آن است که مخصوص به انبیای معیّن است؛ مثل آنچه بر موسای کلیم، عیسای مسیح(علیهما السّلام) و همچنین آنچه بر رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نازل شده است. در این قسمت فرمود: متّقیان که دارای تقوای اعتقادیاند، گذشته از اعتقاد به توحید، اعتقاد به وحی و رسالت هم دارند: ﴿وَالَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِمَا أُ نْزِلَ إِلَیْکَ وَمَا أُ نْزِلَ مِن قَبْلِکَ﴾؛ یعنی اینها به کلّ وحی مؤمناند؛ خواه وحیای که بر شما نازل شد، خواه وحیای که بر انبیای پیشین نازل شد.
ایمان به حقانیت همهٴ انبیا و تفاوت آنها در درجات
این معنا که متقیان و مؤمنینِ واقعی بر مطلقِ وحی صحّه میگذراند و به مطلق وحی ایمان میآورند، در همین سورهٴ «بقره» در پایانش به این صورت آمده است که ﴿آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنْزِلَ إِلَیْهِ مِن رَبِّهِ وَالْمُؤْمِنُونَ﴾، آنگاه فرمود: ﴿کَلٌّ آمَنَ بِاللّهِ وَمَلاَئِکَتِهِ وَکُتُبِهِ وَرُسُلِهِ﴾؛ یعنی چه پیامبر و چه امّت؛ هم به خدا؛ هم به فرشتگان خدا؛ هم به کتابهای خدا [و] هم به آورندگان کتابهای الهی (به نام مرسلین) ایمان میآورند و حرف آنها این است که ﴿لاَ نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِن رُسُلِهِ﴾ ؛ ما بین هیچ یک از انبیا فرقی نمیگذاریم، همه حقّاند و از طرف خدای سبحان آمدهاند؛ گرچه اینها دارای درجات گوناگوناند که ﴿تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَی بَعْضٍ﴾ ؛ ولی اصل اینکه وحی از جانب خداست و حقّ است، به آن ایمان دارند (در این جهت بین انبیا فرقی نیست). این بیانی که خدا از زبان مؤمنین نقل کرد که سخن مؤمنین این است: ﴿لاَ نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِن رُسُلِهِ﴾ ؛ یعنی ما هیچ فرقی نمیگذاریم [و] به حقّانیت همه معتقدیم و امّا آن بیانی که خود خدا دربارهٴ انبیا فرمود، آن راجع به تفاوت درجات انبیاست که فرمود: ﴿تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَی بَعْضٍ﴾ ؛ این ﴿فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَی بَعْضٍ﴾ بر اساس حقّانیت همه تنظیم شده است؛ یعنی با اینکه همه حقّاند؛ ولی درجاتشان فرق میکند (آن تفضیل درجات است)؛ نه اینکه اینها در حق و غیر حق باهم فرق دارند. پس یک جا سخن از آن است که همه حقّاند: ﴿لاَ نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِن رُسُلِهِ﴾؛ یک جا سخن از تفاوت درجات خود مرسلین است که خدا فرمود: ﴿تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَی بَعْضٍ﴾.
تلازم بین ایمان به وحی خاص با ایمان به رسالت
پس مؤمنین و متّقیان کسانیاند که به وحی عامّ و خاصّ معتقد باشند و به حقّانیت همهٴ اینها ایمان بیاورند. این معنا را گذشته از اینکه در پایان سورهٴ «بقره» تبیین فرمود، در همان آیه که بحثهای قبل هم در آن زمینه بود مبسوطاً بیان کرد که فرمود: ﴿وَلکِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَالْیَومِ الآخِرِ وَالْمَلاَئِکَةِ وَالْکِتَابِ وَالنَّبِیِّینَ﴾ ؛ این در حقیقت، ایمان به وحی مطلق و مقیّد است؛ ایمان به نبوّت عامه و خاصه است. و از طرفی دیگر اگر کسی به قرآن ایمان آورد یعنی این جملهٴ ﴿وَالَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِمَا أُ نْزِلَ إِلَیْکَ﴾ دربارهٴ او صادق بود، او یقیناً به حقّانیت همهٴ انبیا و وحیهای پیشین ایمان دارد، زیرا قرآن از چند نظر راجع به حقّانیت انبیای پیشین سخن گفت: امّا از این جهت که انبیای پیشین هم اسلام آوردند و قرآن هم اسلام آورد، اگر کسی به حقیقت قرآن ایمان داشته باشد، به حقیقت انبیا و وحی پیشین [هم] ایمان دارد (این روشن است)، زیرا انبیای پیشین هم غیر از اسلام دینِ دیگر نیاوردند، چون ﴿إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الإِسْلاَمُ﴾ و قرآن هم که اسلام آورد، پس اگر کسی به قرآن ایمان آورد، به همهٴ وحیهای انبیای پیشین ایمان آورد، (دربارهٴ اصول و خطوط کلّی معارف). و از طرف دوم (راه دوم)، قرآن که آمد، حرف همهٴ انبیای پیشین را تصدیق کرد به عنوان ﴿مُصَدِّقاً لِمَا بَیْنَ یَدَیْهِ﴾ ، [پس] اگر کسی به قرآن ایمان آورد یقیناً به انبیای پیشین هم مؤمن است، زیرا قرآن، مصدّقِ کتب گذشتگان است [و] بر حرف انبیای پیشین (علیهم السّلام) صحّه میگذارد (پس اگر کسی به قرآن ایمان آورد، به حقّانیت کتب انبیای پیشین هم ایمان آورد). راه سوم آن است که قرآن مبسوطاً دربارهٴ انبیا بحث کرد، به عنوان ﴿تِلْکَ مِنْ أَنبَاءِ الْغَیْبِ نُوحِیها إِلَیْکَ﴾ [سرگذشت] بسیاری از انبیا را مبسوطاً در قرآن بیان کرد؛ خدای سبحان به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) میفرماید: ﴿وَمَا کُنتَ ثَاوِیاً فِی أَهْلِ مَدْیَنَ﴾ ؛ تو در مدین نبودی ولی جریان این است؛ تو در هنگام طور نبودی ، جریان وحییابی موسای کلیم این است؛ تو در هنگام تکفّل و سرپرستی مریم نبودی ولی جریان قرعه از این قرار بود ؛ کل این خصوصیتها را بیان کرد، بعد فرمود: ﴿تِلْکَ مِنْ أَنبَاءِ الْغَیْبِ نُوحِیها إِلَیْکَ﴾ . آنگاه فرمود: انبیا و مرسلین دو قسماند: ﴿مِنْهُم مَن قَصَصْنَا عَلَیْکَ وَمِنْهُم مَن لَمْ نَقْصُصْ عَلَیْکَ﴾ ؛ بعضیها ما قصّهٴ اینها را مبسوطاً بیان کردیم و قِصَص بعضیها مبسوطاً نیامد [است]. پس با این سه راه میتوان ثابت کرد اگر کسی به قرآن ایمان آورد، حتماً به حقّانیت کتب و انبیای پیشین هم ایمان آورد: یکی اینکه همه اسلام میآورند، چون ﴿إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الإِسْلاَمُ﴾ ؛ یکی اینکه قرآن بالاجمال بر حرف انبیا صحّه میگذارد، به عنوان ﴿مُصَدِّقاً لِمَا بَیْنَ یَدَیْهِ﴾ ؛ یکی اینکه در متن قرآن، جریان بسیاری از انبیا مبسوطاً آمده است که ﴿مِنْهُم مَن قَصَصْنَا عَلَیْکَ وَمِنْهُم مَن لَمْ نَقْصُصْ عَلَیْکَ﴾.
پس اگر کسی به قرآن ایمان آورد، یقیناً به حقّانیت انبیای پیشین هم ایمان میآورد؛ ولی برای اهمیّت مطلب آن را علیحده [جداگانه] ذکر کرد؛ فرمود: ﴿یُؤْمِنُونَ بِمَا أُ نْزِلَ إِلَیْکَ وَمَا أُ نْزِلَ مِن قَبْلِکَ﴾. اینکه ملاحظه میفرمایید در مظاهر دینی ما احترام به انبیای پیشین تثبیت شده است به خاطر همین است. اگر در مَشاهد مشرّفه، انسان به حضور ولیای از اولیای الهی بار مییابد و عرض ادب میکند، اول از آدم شروع میکند [و] به پیشگاه آنها عرض ادب میکند تا به آن ولیّ از اولیای الهی برسد؛ این نشانهٴ ایمان به «مَا أُ نزِلَ مِن قَبْلِ» است، که انسان بر حقّانیت همهٴ آنها صحّه میگذارد و نسبت به همهٴ آنها عرض ادب میکند.
ضرورت ایمان اجمالی به ادیان گذشسته و ایمان تفصیلی به اسلام
منتها تفاوتی که بین این دو مطلب هست _یکی ایمان ﴿بِمَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ﴾ و یکی هم ایمانِ به ﴿وَمَا أُ نْزِلَ مِن قَبْلِکَ﴾_ این است که دربارهٴ ایمانِ به آنچه قبل نازل شد، ایمان اجمالی کافی است؛ ولی دربارهٴ آنچه بر رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نازل شد، ایمان اجمالی کافی نیست؛ چون انسان موظّف است (مکلّف است) باید جمیع خصوصیّات و احکام را یاد بگیرد که عمل کند؛ البتّه [برای] بعضی از درجاتِ معارف، ایمان اجمالی کافی است؛ بعضی از اموری که عملی نیست، محل ابتلای عملی نیست، فقط جنبهٴ علمی دارد، آن هم معرفتش بر همه لازم نیست؛ ولی نسبت به احکام _چون محل ابتلاست_ معرفت تفصیلی لازم است چون عمل تفصیلی لازم است و نسبت به غیر احکام، معرفت اجمالی کافی است یا برای بعضی تفصیلاً، برای بعضی اجمالاً، علیایّحال شناخت تفصیلی همهٴ احکام بر همهٴ مکلّفین لازم است؛ ولی شناخت تفصیلی حِکَم و معارف به طور تفصیل بر همه لازم نیست.
پرسش ...
پاسخ: یقین که داشته باشد کافی است، ولو اجمالاً؛ امّا [اینکه] به طور گسترده بحث بکند دربارهٴ اسمای حسنای خدای سبحان، آن طوری که در پایان سورهٴ «حشر» آمده است (بحث مفصّل دربارهٴ اسمای حسنای خدای سبحان بکند) اینها البتّه برای تودهٴ مردم لازم نیست. ﴿یُؤْمِنُونَ بِمَا أُ نْزِلَ إِلَیْکَ وَمَا أُنْزِلَ مِن قَبْلِکَ﴾؛ در برابر این، گروهی بودند _که به عنوان کفّار و منافق خواهد آمد_ که اینها عدوّ خدا و ملائکه و جبرئیل و امثالذلک بودند: ﴿مَنْ کَانَ عَدُوًّا لِلَّهِ وَمَلاَئِکَتِهِ وَرُسُلِهِ وَجِبْرِیلَ وَمِیکَالَ﴾ که عدّهای دشمنان فرشتگان حق بودند؛ امّا مؤمنین کسانیاند که به حقّانیت همهٴ این معارف صحّه میگذارند و ایمان میآورند.
شامل شدن ﴿مَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ﴾ نسبت به قرآن و حدیث
طلب بعدی راجع به این است که ﴿یُؤْمِنُونَ بِمَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ﴾، مخصوص به قرآن نیست؛ آنچه بر قلب مطهر رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نازل شد متّقیان [به آن] ایمان دارند؛ خواه به صورت قرآن باشد؛ خواه به صورت حدیث قدسی باشد [و] خواه به صورت روایتهای دیگر. بسیاری از معارف است که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) از راه فرشتهٴ وحی به عنوان حدیث دریافت کرد، آن را هم انسان باید ایمان بیاورد؛ مثلاً حضرت فرمود: «إن الروح الامین نفث فی روعی انه لن تموت نفس حتی تستکمل رزقها» ؛ فرمود: «روح القدس» در جانم دمید (این مطلب را) که هیچکس نمیمیرد مگر اینکه روزی خود را استیفا کند. این «ممّا انزل الله علی قلب الرّسول» است و ایمان به این هم لازم است؛ اینکه احکام را (جزئیّات را)، خدای سبحان بر قلب رسول خودش(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نازل کرد، ایمان به آن واجب است. اگر گفته شد: احکام دو قسم است: بعضی «فرضُالله» است؛ بعضی «فرضُالنّبی»؛ نه به آن معناست که نبی «مِنْ عنده» چیزی میافزاید؛ نبیّ مُسَدَّد است به ﴿لاَ تُحَرِّکْ بِهِ لِسَانَکَ لِتَعْجَلَ بِهِ﴾ و همچنین ﴿وَمَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَی ٭ إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْیٌ یُوحَی﴾ ، بنابراین هرچه به عنوان دین از رسول خدا شنیده میشود این «ممّا انزله الله علی قلبه» خواهد بود؛ خواه به صورت قرآن بازگو بشود؛ خواه به صورت حدیث، چون هر دو «حکمالله» است؛ خواه به عنوان «فرضالنّبی» [و] خواه به عنوان «فرضالله». «فرضُالنّبی» و «فرضُالله» هر دو «فرضالله» است، چون شارع حقیقی خدای سبحان است، خداست که باید برای انسان وظیفه تعیین کند، بنابراین ﴿مَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ﴾ ؛ هم شامل قرآن میشود [و] هم شامل احادیثی که بر قلبش نازل شده است.
ضرورت تنزل وحی جهت دریافت آن توسط پیامبر اکرم (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم)
و این ﴿مَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ﴾ نه تنها به آن معناست [که] آنچه نازل شده است و در عالم طبیعت به صورت لفظ در آمده است تو اخذ کردی، بلکه هرچه هم که رسول خدا بالا برود و معراجی داشته باشد و در معراج دریافت بکند، باز هم ﴿مَا أَنْزَلَ اللّهُ عَلَی رَسُولِهِ﴾ است. بیان ذلک این است که گرچه رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) عروج کرده است [و] بالا رفته است، گرچه از زمین در آن معراج به آسمانها و مدارج و معارج راه یافته است؛ امّا هرچه را هم که آنجا دریافت کرده است، باز آن هم ﴿مَا أَنْزَلَ اللّهُ عَلَی رَسُولِهِ﴾ است، چرا؟ چون گرچه حضرت از سطح زمین و از عالم طبیعت و امثال ذلک سفر کرد [و] نسبت به ما عروج است؛ ولی باز وقتی در برابر وحی قرار میگیرد، آن وحی باید تنزّل کند تا او بیابد، از مبدأ وحی تنزّل کند تا او بیابد؛ خواه در مرحلهٴ نازله وحی را بگیرد؛ خواه در مرحلهٴ عالیه، در هر دو حال تنزّلیافتهٴ از خدای سبحان است، منتها در آن مرحله واسطه کمتر است یا واسطهای نیست؛ ولی علیایّحال وحی تنزّل میکند [و] به صورتی درمیآید که حضرت میبیند و میفهمد. در آن مرحلهای که ﴿إِنَّکَ لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ مِن لَدُنْ حَکِیمٍ عَلِیم﴾ ، باز آنجا هم مسئله تنزّل است. این دو آیهای که در پایان سورهٴ «بقره» نازل شد (یعنی ﴿آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنْزِلَ إِلَیْهِ مِن رَبِّهِ﴾ الی آخر) را گفتهاند در معراج، رسول خدا مشافهتاً و بدون واسطه تلقّی کرده است؛ [لکن] این تلقّی نه به آن معناست که این آیهٴ ﴿مَا أَنْزَلَ اللّهُ﴾ نیست، برای اینکه حضرت بالا رفته است [و] آیه پایین نیامده، برای اینکه گرچه حضرت نسبت به زمین و اهل زمن بالا رفته است؛ ولی بالأخره هر جا هم که برود، تا حقّ سخنانش تنزّل نکند، رسول الله(صلّی الله علیه و اله و سلّم) دریافت نمیکند. پس کلِّ قرآن و کلّ احادیث؛ خواه آنچه در سطح طبیعت تنزّل کرده است؛ خواه آنچه را که رسول خدا ترقّی کرده است و یافته است، هر دو «مَا أنزَلهُ اللّهُ عَلَی رَسُول الله» است و هر دو را این شامل میشود.
عدم وجود شک در مقام اخلاص
پرسش ...
پاسخ: چون آنجا شکبردار نیست؛ خودِ الفاظ نشان میدهد و آن دید، دیدِ شک نیست. وقتی از معصوم(علیه السّلام) سؤال کردند که چگونه رسول خدا [صلی الله علیه و آله و سلم] میفهمد پیامبر شده است، میفرماید: «یوفّق لذلک» . انسان به موطنی میرسد که باطل در آنجا نیست، وقتی باطل در آنجا نبود، شک هم در آنجا نیست. در بحثهای قبل نمونهاش گذشت [که] انسان وقتی در عالم طبیعت بهسر میبرد، چون در عالم طبیعت حق است و باطل، نسبت به یک فرد ثالث شک میکند که آیا این فردِ ثالث از حق است یا از باطل؛ ولی اگر به موطنی رسید که جز حق چیزی در آن موطن نبود و باطل در آن موطن اصلاً وجود نداشت، او هرچه ببیند جزم دارد که حق است، زیرا شک، فرع بر وجود باطل است؛ اگر جایی هم باطل بود هم حق، دربارهٴ فرد سوم انسان شک میکند که آیا از قسم حق است یا از قسم باطل. اگر انسان به جایی رسید که شیطان در آنجا راه نداشت _یعنی به مرز اخلاص راه یافت که دست شیطان به مرز اخلاص نمیرسد_ وقتی شیطنت آنجا راه نداشت، باطل آنجا راه ندارد، وقتی باطل آنجا راه نداشت، انسان هر چه میبیند جزم پیدا میکند که حق است؛ خواه از نزدیک ببیند خواه از دور؛ مثلاً اگر در کتابخانهای جز قرآن کتاب دیگر نباشد، انسان هر کتابی از دور یا نزدیک ببیند یقین دارد قرآن است؛ ولی اگر در کتابخانهای غیر از قرآن یک کتاب دیگری هم بود، انسان از دور کتابی را دید، شک میکند که این قرآن است یا غیر قرآن. اصولاً شک، در جایی است که دو قسم باشد؛ تا انسان در فرد ثالث شک کند که از قسم اول است یا قسم دوم. و اگر شیطنت در مقام اخلاص راه ندارد و شیطان رجیم شده است [و] شیطان، از آنجا پرت شده است و سرکوب شده است، اگر انسانی به آن مرحله رسید، هیچ شک نمیکند؛ آنگاه در همهٴ خصوصیاتش جزم دارد که چه چیزی حدیث است و چه چیزی قرآن است؛ چه آیه را کجا بیان کند و چه حدیث را کجا تبیین کند، همه و همه مقطوع خواهد بود.
پرسش ...
پاسخ: بله؛ آن باید در سورهٴ «انعام» بحث بشود که آیا منظور [از] کتاب مبین، قرآن است یا کتاب مبین چیز دیگری است؛ ﴿مَا فَرَّطْنَا فِی الْکِتَابِ مِن شَیْءٍ﴾ آیا قرآن است یا کتاب تکوین است. البته اگر منظور [از] آن کتاب مبین، قرآن باشد، قرآن یک اصول کلیه دارد و یک فروع جزئیّه؛ آن اصول کلیه را خود متعرّض است و فروع جزئیّه را به عنوان شریعت و منهاج به وسیلهٴ فرشته برای رسول خدا[صلی الله علیه و آله و سلّم] تبیین میکند؛ آنها فروع قرآناند؛ نه اینکه محتوای مستقیم قرآن کریم باشند.
نتیجه
بنابراین اگر کسی به ﴿مَا أُنْزِلَ إِلَی الرَّسُولِ﴾ ایمان دارد، به جمیع آنچه رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود مؤمن است؛ خواه حضرت بالا رفته باشد و گرفته باشد؛ خواه فرشتهٴ وحی تنزّل کرده باشد و آورده باشد؛ همه و همه «ممَا أَنزَلَه اللَّهُ» است، زیرا تا از ذات اقدس الهی فیضش تنزّل نکند، احدی به آن دسترسی ندارد؛ خواه به صورت ترقّی در «معراج» [و] خواه به صورت تنزّل در حال عادی؛ خواه معالواسطه دریافت کند [و] خواه بلاواسطه.
عالیترین مقام قرب رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)
مرحوم ابنبابویه قمی (رضوان الله علیه) در کتاب شریف توحید صدوق نقل میکند که زراره از امام صادق(سلام الله علیه) میپرسد: «الغشیّه الّتی کانت تصیب رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلّم)»؛ عرض کرد اینکه نقل کردند گاهی یک غشیه و مدهوشی حضرت را فرا میگرفت این چه بود؟ امام ششم(سلام الله علیه) _طبق این نقل_ فرمود: «ذاک إذا لم یکن بینه و بین الله احد ذاک اذا تجلی الله له» ؛ فرمود: «[ای] زراره! آن حالتی که شنیدی رسول خدا غشیه میگرفت، مدهوش میشد و از خود بیخود میشد، آن وقتی بود که خدای سبحان برای او تجلّی میکرد و آن وقتی بود که بین خدای سبحان و رسول خدا احدی واسطه نبود (فرشتهای واسطه نبود)»، این عالیترین مقام قرب رسول خداست و در آن حال هم هر چه باز دریافت میکند تنزّلیافته کلام حق است.
اقسام تنزّل
و معنای تنزّل این نیست که تجافی باشد؛ تنزّل گاهی به صورت تجلّی است [و] گاهی به صورت تجافی. در تنزّلهای مادّی مثل اینکه قطرات باران از بالا تنزّل میکند یا جسمی از بالا تنزّل میکند، این با تجافی همراه است [و] تنزّلی که با تجافی و مادیّت همراه باشد، لازمهاش آن است [که] این شیء وقتی در مرحلهٴ بالاست، در مرحلهٴ پایین نیست [و] وقتی هم که [به] مرحلهٴ پایین آمده، در مرحلهٴ بالا نیست؛ مثلاً قطرات باران که تنزّل میکنند چون به صورت تجافی است، وقتی این قطرهٴ باران بالاست، دیگر در زمین نیست [و] وقتی به زمین آمد، دیگر در بالا نیست، این را میگویند تنزّل به نحو «تجافی» که تنزّلِ مادّی است. یک وقت تنزّل به نحو «تجلّی» است؛ نه تجافی _همین بیانی که الآن به وسیلهٴ زراره از امام صادق(سلام الله علیه) به ما رسیده است_ تنزّلی که به نحو تجافی باشد؛ یعنی آن مطلب حقیقی که در موطن خود موجود است، آن پایین نمیآید، آن همواره در موطن خود هست، بلکه رقیق میشود [و] مرحلهٴ نازلهٴ آن به صورت لفظ درمیآید تا قابل گفتن، نوشتن، شنیدن و خواندن باشد تا دیگران با آن در ارتباط باشند (این را میگویند «تنزّل به نحو تجلّی»)، مثلاً اگر یک عالم و محقّقی یک مطلب عقلی را در عاقلهٴ خود تحقیق کرده است، اگر خواست آن مطلب را برای کسی بیان کند (با قلم یا با بیان)، آن مطلب عقلی را از عاقله تنزّل میدهد؛ تنزّل میدهد نه یعنی از جانش و از عقلش آن مطلب را بیرون میآورد [و] به صورت گفتار یا نوشتار درمیآورد، بلکه آن مطلب را بعد از تعقّل در مرحلهٴ قوهٴ خیال ترسیم میکند که آن مطلب عقلی را به صورت فارسی بیان کنم یا عربی؟ برای آن یک مقدمه ذکر میکنم، دو دلیل ذکر میکنم و یک خاتمه مثلاً؛ این را از مرحلهٴ عاقله یک درجه تنزّل داد، در مرحلهٴ خیال آورد [و] تنظیم کرد، آنگاه آنچه را که در مرحلهٴ خیال تنظیم کرد، به وسیلهٴ قلم یا به وسیلهٴ زبان برای دیگران بیان میکند و میگوید آنچه را که من فهمیدم برای شما گفتم؛ نه یعنی آنچه را که در عاقله دارم پایین آوردم و دیگر در عاقلهٴ من چیزی نیست، بلکه آن را تنزّل دادم، به صورت لفظ درآوردم که قابل گفتن و نوشتن شده است تا دیگری بشنود و بخواند. این یک نحو تنزّل است به نحو تجلّی، آن اوّلی یک نحو تنزّل است به نحو تجافی.
تنزّل قرآن به نحو تجلّی، نه به نحو تجافی
قرآن که تنزّل میکند، نه آن طوری است که باران تنزّل میکند؛ خدا باران را هم میفرستد و قرآن [را] هم میفرستد؛ امّا باران وقتی تنزّل میکند به نحو تجافی است [یعنی] وقتی بالاست دیگر پایین نیست [و] وقتی هم به زمین آمد، دیگر بالا نیست؛ امّا قرآن را که تنزّل داده است، این طور نیست [که] وقتی قرآن را به دست مردم داد دیگر این علوم و معارف در مخزن نباشد! دیگر فرشتگانی که حاملان قرآن بودند چیزی از قرآن نداشته باشند! این قرآن از کانال وحی گذشت: ﴿بِأَیْدِی سَفَرَةٍ ٭ کِرَامٍ بَرَرَةٍ﴾ ؛ یعنی لحظه به لحظه، درجه به درجه، فرشتگان کریمِ امین، حاملان وحیاند؛ هر کدام از اینها به موقع خود چیز میفهمند [و] به همان اندازه که فهمیدند نگه میدارند، آنگاه از این مسیر پایینتر میآید، تنزّل میکند، به صورت لفظ درمیآید که فرمود: ﴿إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِیّاً لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ ٭ وَإِنَّهُ فِی أُمِّ الْکِتَابِ لَدَیْنَا لَعَلِیٌّ حَکِیمٌ﴾ . این کتاب یک سَرش عربی است و قابل گفتن و نوشتن است و در دست انسانهاست؛ یک سَرش همان لقای حق است که ﴿إِنَّکَ لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ مِن لَدُنْ حَکِیمٍ عَلِیمٍ﴾ که آنجا دیگر سخن از عبری، عربی، لفظ، فارسی و امثال ذلک نیست، آنجا جای لفظ نیست؛ آنجا قبل از خلقت سماوات، ارض، عالم الفاظ و امثالذلک است؛ آن وقت این کتاب میشود «حبلالله». انسان اگر این حبلالله را گرفت، از نازلترین درجهاش میتواند شروع کند تا به آن درجهٴ قصوایش برسد که «یقال لقارئ القرآن إقرأ و ارق» تا هر اندازهای که بتواند بخواند و بفهمد راه باز است، چون هر اندازه انسان رشد کند باز میبیند قرآن بالاسر اوست، لذا آن درجاتی را که رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) رسیده است [و] در معراج تلقّی کرده است، باز میبیند از بالا چیزی نصیبش میشود؛ باز میبیند او مادونِ معارف بلند قرآن کریم است؛ این طور نیست که همسطح باشد، اگر همسطح باشند اِنزال و تنزّل نیست؛ وقتی حضرت به مقامات عالیه رسید، باز دید از بالا چیزی بر او نازل میشود و آن عظمت را هم از جان و دل مییابد. آنجا که اوّل مییابد بعد میبیند، آنجا که اول میفهمد بعد میشنود، آنجا که اوّل ﴿مَا کَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَی﴾ است، بعداً ﴿مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَمَا طَغَی﴾ است، باز هم در آنجا میبیند از بالا بر او انزال میشود؛ بر خلاف علوم ما که ما اوّل میشنویم و میبینیم بعداً میفهمیم؛ حضرت اوّل میفهمید بعد میدید؛ اوّل ﴿مَا کَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَی﴾ بود، بعد ﴿مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَمَا طَغَی﴾. در هر مرحلهای که باشد میبیند از بالا بر او تنزّل میکند، قهراً ﴿یُؤْمِنُونَ بِمَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ﴾ شامل کلّ این درجات خواهد شد؛ هر درجهای که بر رسولالله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) تنزّل یافته است و حضرت ولو در درجهٴ عالیه ﴿دَنَا فَتَدَلَّی﴾ تلقّی کرده است، باز ﴿ما انزل الیه﴾ است؛ گرچه حضرت بالا رفت؛ ولی باز زیر پوشش وحی الهی بود.
جسمانی و روحانی بودن معراج پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)
پرسش ...
پاسخ: نه دیگر؛ با جسم است؛ منتها یک وقت انسانی که جسم دارد، در جایی که حضور دارد، مسائلی در آنجا مطرح است که بعضی از مسائل را جسم با آن در ارتباط است [و] بعضی از مسائلش را جان. الآن که همهٴ ما اینجا نشستهایم، جسمی داریم و روحی داریم؛ مطالبی که مطرح میشود شنیدنش مربوط به جسم ماست (یعنی این کارهای فیزیکی را گوش انجام میدهد)؛ درکش مربوط به جان ماست. الآن هم که ما اینجا نشستهایم وقتی مطلبی درک میشود، جسم در این درک دخیل نیست؛ نه اینکه جسم نداریم؛ جسم داریم منتها کار دو قسم است: آن نازل را جسم انجام میدهد، آن عالی را جان انجام میدهد؛ گفتن و شنیدن مربوط به ابزار جسمی است، فهمیدن و تحلیلکردن مربوط به جان است. رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم، معراجش هم جسمانی بود و هم روحانی؛ منتها برخوردهایش آنجا که جای سمع و بصر است، ادوات سمع و بصر لازم است [و] آنجا که جای ﴿دَنَا فَتَدَلَّی﴾ است، دیگر جسم نیست؛ نه [اینکه] او جسم ندارد، [بلکه] جسم در آنجا راه ندارد؛ مثل الآن همین جا که ما نشستهایم، این حرفهایی که میزنیم، در بعضی از مراحل جسم ما سهیم است؛ اما در درک این معارف کلی ما جسم نداریم؛ آنجا که جای درک است، جسم حضور ندارد؛ نه [اینکه] ما جسم نداریم.
درک افعال توسط روح
پرسش ...
پاسخ: ابزارِ کار است؛ آنها هم که نابغه هستند [و] ابزارِِ مغزیشان قویتر است، درک مربوط به جانشان است نه مربوط به آن مغز؛ مثل کسی که بیناییاش قوی است، شبکهٴ دیدش [و] دستگاه فیزیکی چشمش قوی است؛ اما «دید» برای باصره است نه برای چشم. ما یک چشم داریم که نگاه میکند، یک باصره داریم که میبیند؛ دیدن غیر از نگاهکردن است؛ نظر غیر از رؤیت است، رؤیت مربوط به باصره است، کارهای فیزیکی البته مربوط به چشم است. آن روحِ قوی که میبیند غیر از آن جسمی است که عکسبرداری میکند، جسم کارهای خودش را البته باید انجام بدهد.
پرسش ...
پاسخ: البتّه؛ ابزار خوبی است؛ مثل اینکه کسی سامعه خوبی، باصرهٴ خوبی و امثال ذلک داشته باشد او بهتر درک میکند؛ ولی درک از آنِ روح است؛ نه [اینکه] درک از آنِ جسم باشد.
بازگشت به بحث (تنزّل قرآن به صورت تجلّی)
پرسش ...
پاسخ: سورهٴ مبارکهٴ «اسراء»، جریان «اسراء» را بیان میکند؛ نه معراج را، سورهٴ «نجم» _به شهادت روایات_ جریان «معراج» را تبیین میکند.
پرسش ...
پاسخ: بله؛ یک قسمتش در سورهٴ «اسراء» آمده است که سیر زمینی حضرت است، یک قسمتش در سورهٴ «نجم» _به شهادت روایات دیگر_ آمده است که مربوط به عروج حضرت است.
منظور آن است که هر چه بر حضرت تنزّل بشود [و] هر چه حضرت بیابد؛ خواه در زمین، خواه در آسمان؛ خواه در معراج، خواه در غیر معراج، همه و همه تنزلیافتهٴ از مقام علمی ذات اقدس الهی است؛ او از دست معلّم خود (که خدای سبحان است) این معارف را دریافت کرده است، پس به هر مرحله هم برسد، باز علمِ حق است که تنزّل کرده است [و] به صورت قرآن در آمده. این حدیث شریف را هم حضرت امیر(سلام الله علیه) فرمود (آن طوری که در نهجالبلاغه است) و هم از امام صادق (سلام الله علیه) [نقل شده] که فرمود: «لقد تجلّی الله لخلقه فی کلامه ولکنّهم لا یبصرون» _با یک تفاوت کوتاهی بین آنچه امام صادق(سلام الله علیه) فرمود و آنچه در نهجالبلاغه است اینچنین است_ در نهجالبلاغه عبارت این است که «فتجلّی لهم سبحانه فی کتابه من غیر أن یکونوا رأوه» ؛ خدای سبحان در کتابش برای مردم تجلّی کرده است ولی اینها خدا را نمیبینند. این تنزّل به نحو تجلّی است؛ نه به نحو تجافی. پس این طور نیست که اگر خدا قرآن را نازل کرد مثل آن است که انسان یک کتابی را از بالای قفسه آورده باشد پایین؛ اینچنین نیست که کتابی را داده باشد به جبرئیل (سلام الله علیه) بعد بفرماید این کتاب را ببر پایین، که این بشود مثل باران، بلکه تنزّلش به نحو تجلّی است؛ نه [اینکه] تنزّلش به نحو تجافی [باشد]. آنگاه چون تنزّلش به نحو تجلّی است و خدا تجلّی کرده است، همهٴ این مراحل را که رسول خدا طی کند و به آن عالیترین مرحله هم که برسد، باز میبیند زیر پوشش تنزّل علم خدای سبحان است.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است