- 1487
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 3 سوره بقره - بخش نهم
درس آیت الله جوادی آملی با موضوع تفسیر آیه 3 سوره بقره - بخش نهم
- تقوا، معیار بهرهمندی از قرآن
- بُخل، مانع درک قرآن
- تقوای مالی
- قرآن، درمان رذایل اخلاقی
- اشتیاق مؤمنان به انفاق جان
أعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ وَیُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَمِمَّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ﴾
تقوا، معیار بهرهمندی از قرآن
بحث در تقوای مالی بود، در برابر تقوای اعتقادی و تقوای عبادی، که اگر انسانی جامعِ این درجات تقوا بود از قرآن بهره میبرد؛ اگر انسانی فاقد همهٴ اینها بود اصلاً بهره نمیبرد و اگر انسانی فاقد بعضی از درجات تقوا و واجد بعضی از درجات دیگر بود از بعضی از قسمتهای قرآن هدایت میشود و استفاده میکند و از معارف دیگرش محروم است. تقوای اعتقادی عبارت از ایمان به غیب است و ایمان به وحی و قیامت (که خواهد آمد)؛ تقوای عبادی همان اقامهٴ نماز است که [انسان] بتواند نماز را قائم کند [و] تقوای مالی همان مسئله انفاق است که فرمود: ﴿وَمِمَّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ﴾.
قرآن، درمانکنندهٴ همهٴ امراض نفسانی
قبلاً به عرض رسید که خدای سبحان مدّعی است قرآن «شفاء ما فی الصّدور» است؛ یعنی هر بیماری که در دل آدمی است قرآن درمان میکند؛ همان طوری که بیماریهای علمی را درمان میکند (یعنی جهل را با علم درمان میکند)، رذایل نفسانی را هم با فضایل نفسانی درمان میکند. بهترین راهِ درمان آن است که طبیب حاذق به بیمار بگوید «بیماریات چیست» که اصلاً بیمار متوّجه بشود مرضش از کجاست، زیان این مرض را هم برای او تشریح کند، راه درمان را هم به او نشان بدهد و منافع بهبودی را هم برای او مطرح کند.
بخل، مانع درک قرآن
قرآن کریم گرچه به عنوان «شفاء ما فی الصّدور» نازل شده است: ﴿وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ﴾ یا ﴿شِفَاءٌ لِمَا فِی الصُّدُورِ﴾ ولی این اصل کلّی را در موارد گوناگون تحلیل کرد، فرمود: مالدوستی مرض است و این مرض، مرضِ نفسانی است؛ نه مرض جسمانی و این مرضِ نفسانی در کنار جان لانه کرده است، انسان تا از این مرض نَرَهد به فلاح نمیرسد و مادامی که این مرض را دارد از قرآن استفاده نمیکند؛ ممکن است معلّم قرآن باشد، مفسّر قرآن باشد؛ ولی از قرآن استفاده نمیکند. قرآن نظیر علوم دیگر نیست که شرایط نفسانی در آن دخیل نباشد؛ نظیر فلسفه یا فقه یا اصول یا ریاضیّات یا طبیعیّات نیست که فضایل نفسانی در آن دخیل نباشد؛ یعنی ممکن است کسی گرفتار بخل باشد [و با این حال] بتواند فلسفه بفهمد یا فقه بفهمد یا اصول بفهمد یا ادبیّات بفهمد یا ریاضیّات بفهمد یا طبیعیّات [بفهمد]؛ اما ممکن نیست کسی گرفتار بخل باشد و بتواند قرآن بفهمد. قرآن چون هدایت است باید در جانی رسوخ کند که آن مریض نباشد، حبّ مال مرض است؛ تا این مرض درمان نشود نور قرآن در آنجا رسوخ نمیکند؛ ممکن است انسان قرآن بخواند، ولی از قرآن بهرهای نمیبرد.
تقوای مالی، مهمترین عامل رسیدن به مقام ابرار
در بعضی از جلسات راههای درمان به عرض رسید. قرآن کریم مسئله حبّ مال را به عنوان مرض میداند. گاهی از انفاق به عنوان یک فضیلت یاد میکند، گاهی از بخل به عنوان یک رذیلت یاد میکند؛ گاهی میفرماید اهل انفاق از قرآن بهره میبرند، گاهی میفرماید کسانی که بخیلاند از قرآن سهمی ندارند. و تقوای مالی آنچنان مهم است که مهمترین عامل رسیدن به مقام برّ و نیکی را قرآن کریم، تقوای مالی دانست. در سورهٴ «بقره» جریان «برّ» و نیکی را در ابعاد گوناگونش تشریح کرد؛ آیهٴ 177 سورهٴ «بقره» این بود: ﴿وَلکِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَالْیَومِ الآخِرِ وَالْمَلاَئِکَةِ وَالْکِتَابِ وَالنَّبِیِّینَ﴾؛ این بُعد اعتقادی، ﴿وَآتَی الْمَالَ عَلَی حُبِّهِ﴾؛ یعنی مالی که محبوب است؛ ﴿وَآتَی الْمَالَ﴾ را ﴿عَلَی حُبِّهِ﴾ یعنی در حینی که آن مال محبوب است، ﴿ذَوی الْقُرْبَی وَالْیَتَامَی وَالْمَسَاکِینَ وَابْنَ الْسَّبِیلِ وَالسَّائِلِینَ وَفِی الرِّقابِ﴾؛ این تقوای مالی، ﴿وَأَقَامَ الصَّلاَةَ﴾ که تقوای عبادی است ﴿وَآتَی الزَّکَاةَ﴾، معلوم میشود آن انفاق یک انفاق غیر زکاتی است، زیرا در کنار ﴿وَآتَی الْمَالَ عَلَی حُبِّهِ﴾، مسئله زکات را مطرح کرد؛ فرمود: ﴿وَآتَی الزَّکَاةَ وَالْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذَا عَاهَدُوا وَالصَّابِرِینَ فِی الْبَأْسَاءِ وَالضَّرَّاءِ وَحِینَ الْبَأْسِ﴾ که این بحثش در جلسات قبل به عرض رسید که یک وقت انسان در مشکلات صبر میکند، یک وقت ﴿حِینَ الْبَأْسِ﴾ صبر میکند؛ مثلاً در زمان جنگ تحمیلی عدّهای صابرند، یک عدّه ﴿حِینَ الْبَأْسِ﴾ صابرند؛ آنها که در خط مقدم جبههاند غیر از صابرین ﴿فِی الْبَأْسَاءِ وَالضَّرَّاءِ﴾اند، دیگران صابرین ﴿فِی الْبَأْسَاءِ وَالضَّرَّاءِ﴾اند؛ امّا اینها صابرین ﴿حِینَ الْبَأْسِ﴾اند؛ آن وقتی که این موشکها میآید اینها صبر میکنند؛ اینها صابر حین بأس هستند: ﴿وَالصَّابِرِینَ فِی الْبَأْسَاءِ وَالضَّرَّاءِ وَحِینَ الْبَأْسِ أُولئِکَ الَّذِینَ صَدَقُوْا وَأُولئِکَ هُمُ الْمُتَّقُونَ﴾ . گرچه در این کریمه بسیاری از خصوصیتها را در تحلیل معنای «برّ» و نیکی شمرد؛ ولی در آیهٴ 92 سورهٴ «آل عمران» فرمود: ﴿لَن تَنَالُوا البِّرَّ حَتَّی تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ وَمَا تُنفِقُوا مِن شَیْءٍ فَإِنَّ اللّهَ بِهِ عَلِیمٌ﴾؛ یعنی گرچه در تحلیل معنای «برّ» بسیاری از آن اوصاف یاد شدند؛ ولی آن چهرهٴ برجستهاش انفاق «محبوبِ مجازی» است در راه «محبوب حقیقی» که ﴿لَن تَنَالُوا البِّرَّ حَتَّی تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ﴾. که به شهادت آن آیهٴ سورهٴ «آل عمران» معلوم میشود این غیر از زکات واجب است، چون زکات را علیحده [جداگانه] ذکر فرمود؛ فرمود: ﴿وَأَقَامَ الصَّلاَةَ وَآتَی الزَّکَاةَ﴾ ؛ با اینکه مسئله زکات را بعداً ذکر میفرماید، مسئله انفاق فیسبیلالله را علیحده [جداگانه] ذکر میکند. این بُعد اثباتی قضیّه [است] که اگر کسی مال محبوب را در راه خدا انفاق کرد، به مقام «برّ» و نیکی میرسد، آنگاه قرآن برای او به خوبی هدایت خواهد بود.
مهاجران و انصار نمونههای قرآنی از انفاقکنندگان
نمونههایی از این را هم در «مهاجر» و «انصار» بیان فرمود. مهاجرین کسانی بودند که از حبّ مال بهدر آمدند؛ انصار کسانی بودند که، هم از حبّ مال بهدر آمدند، هم داخل در محدودهٴ حبّ مال نشدند؛ مهاجر کسی بود که مال را رها کرد؛ انصار کسی بود که هم مال را نگرفت و هم آنچه را که داشت، داد؛ اینها را قرآن میستاید. در سورهٴ «حشر» وقتی جریان «مهاجر» و «انصار» را تشریح میکند، میفرماید (آیهٴ هشتم سورهٴ «حشر»): ﴿لِلْفُقَرَاءِ الْمُهَاجِرِینَ الَّذِینَ أُخْرِجُوا مِن دِیَارِهِمْ وَأَمَوَالِهِمْ یَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَاناً وَیَنصُرُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ أُولئِکَ هُمُ الصَّادِقُونَ﴾؛ یعنی این درآمدها از آنِ آن فقرایی است که از وطن و از مالشان اخراج شدند، اگر میخواستند عقیدهٴ شرک را حفظ کنند میتوانستند بمانند؛ ولی برای حفظ این عقیده توحید از دیارشان و از مالشان اخراج شدند؛ نه [اینکه] آنها را بیرون کردند [بلکه] به آنها گفتند اگر خواستید مهاجرت کنید (مدینه بروید) حق ندارید چیزی به همراهتان ببرید [و] کلّ اموال اینها را مصادره کردند. و آن عامل مهمّی که وادارشان کرده است دست از مال و زندگی بردارند و هجرت کنند همان آیهٴ سورهٴ «عنکبوت» است؛ در سورهٴ «عنکبوت» آیهٴ شصت این است: ﴿وَکَأَیِّن مِن دَابَةٍ لَّا تَحْمِلُ رِزْقَهَا اللَّهُ یَرْزُقُهَا وَإِیَّاکُمْ وَهُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ﴾ _این در مکّه نازل شد_ فرمود: هر جنبندهای که اهل پسانداز و ذخیره نیست و شما انسانها که اهل ذخیره و پساندازید، همه را خدا روزی میدهد. فرمود: آن پرندههایی که اهل ذخیره نیستند، آن جنبندههایی که اهل ذخیره نیستند؛ مثل اکثر حیوانات _اکثر حیوانات اهل پسانداز و ذخیره نیستند، بعضی از حیوانات، مثل موش یا مور و مانند آن اهل ذخیرهاند_ فرمود: چه حیواناتی که اهل ذخیرهاند و چه حیواناتی که اهل ذخیره نیستند، همه را خدا روزی میدهد: ﴿وَکَأَیِّن مِن دَابَةٍ﴾ که ﴿لاَّ تَحْمِلُ رِزْقَهَا﴾؛ «لا تدخّر رزقها»؛ روزی را ذخیره نمیکند، در انبارها جا نمیدهد و حمل نمیکند. وقتی این آیهٴ نازل شد مهاجرین تحریک شدند گفتند: خُب، اگر خداست [که] ما را در مکّه تأمین میکند [پس] ما را در مدینه هم تأمین میکند»؛ تمام این پرندهها که جا را عوض میکنند، روزی را که به همراه نمیبرند، تمام این جنبندهها را خدا رازق است (خدا روزی میدهد)، اگر اینچنین است، پس ما دست از دیار و اموال برداریم [و] برویم خدمت رسول خدا(صلّی الله علیه و اله و سلّم). اینها کسانی بودند که ﴿أُخْرِجُوا مِن دِیَارِهِمْ وَأَمَوَالِهِمْ﴾ ؛ با دست خالی از مکّه بیرون آمدند.
خصوصیات گروه انصار در برابر مهاجران
امّا انصار چه کردند؟ انصار، هم به اینها جا دادند و هم در توزیع غنایم جنگی سعی کردند که مهاجرین سهم بیشتری ببرند و نه تنها سعی کردند که مهاجرین سهمی ببرند، کوشیدند که اصلاً به این سهم غنیمت دل نبندند [که] قرآن بر این [کار انصار] تکیه میکند؛ وقتی غنایم جنگی را حضور رسولالله(صلی الله علیه و آله و سلّم) آوردند، حضرت فرمود: این قسمت را به مهاجرین بدهید که از نظر امکانات مالی در ضعفاند و شما نگیرید (به انصار فرمود: نگیرید)؛ البتّه بهرهٴ معنوی خواهید برد. در سورهٴ «حشر» میفرماید: انصار به این کار راضی شدند؛ نه تنها انصار حرفی نداشتند که مهاجرین از غنایم جنگی ببرند، بلکه قلباً هم به آن غنایم دل نبسته بودند؛ عمده این است که وارد در محبّت مال نشدند. بعد از اینکه جریان مهاجرین را در همان سورهٴ «حشر» بیان کرد، جریان انصار را اینچنین تشریح میکند؛ میفرماید: ﴿وَالَّذِینَ تَبَوَّءُوْا الدَّارَ وَالإِیمَانَ مِن قَبْلِهِمْ یُحِبُّونَ مَنْ هَاجَرَ إِلَیْهِمْ﴾ ؛ انصار، مهاجرین را دوست داشتند؛ آنها از این جهت که مهاجرِ فیسبیلالله بودند، محبوبِ انصار بودند، ﴿وَلاَ یَجِدُونَ فِی صُدُورِهِمْ حَاجَةً مِمَّا أُوتُوا﴾ ؛ یعنی آنچه را که مهاجرین دریافت میکردند و به دستور رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) اموال و غنایم را به مهاجرین میدادند _که مهاجرین میشدند ﴿أُوتُوا﴾؛ یعنی «اتاهم رسول الله مالاً»_ انصار، در برابر اموالی که از غنایم نصیب مهاجرین میشد، اینها در قلبشان احساس حاجت نمیکردند، با اینکه فقیر بودند: ﴿وَلاَ یَجِدُونَ فِی صُدُورِهِمْ حَاجَةً مِمَّا أُوتُوا﴾؛ نه تنها حرفی نمیزدند، نه تنها میگفتند «تقسیمِ خوبی است، ما نمیخواهیم»، در قلبشان [هم] احساسِ حاجتی نبود؛ از این مرحله بالاتر؛ نه تنها از غنایم چیزی نمیبردند و نه تنها میل نداشتند که از غنایم ببرند، بلکه آنچه مال خودشان بود هم دیگران را (یعنی مهاجرین را) بر خود ایثار میکردند و انتخاب میکردند، ولو خود محتاج باشند: ﴿وَیُؤْثِرُونَ عَلَی أَنفُسِهِمْ﴾؛ یعنی ایثار میکردند (انتخاب میکردند) این انصار، مهاجرین را بر خودشان، ﴿وَیُؤْثِرُونَ عَلَی أَنفُسِهِمْ وَلَوْ کَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ﴾؛ گرچه خود این انصار دارای «خصاصه» باشند؛ «خصاصه» یعنی حاجت و فقر؛ اصولاً «خصاصالبیت» آن شکافِ دیوار است، وقتی شکاف بسته نشد میشود «خصاص»؛ نظیر «خُلَّد»، «خُلَّد» آن خَلَل است، آن شکاف وسط را میگویند «خلل». کاری که منسجم و هماهنگ نیست میگویند کار «مختل» [است] کار مختل یعنی در وسطش خَلَل هست، شکاف هست، پر نشده. کسی که نیازی به مال دارد و چیزی که سدّ حاجت بکند ندارد، میگویند او گرفتار «خُلَّد» شد؛ یعنی گرفتار فقر شد؛ گرفتار «خصاصه» شد؛ یعنی گرفتار شکافی شد که پر نشده. این گونه از کمبودها را میگویند «خصاصه»؛ منظور، فقر و حاجت است؛ ﴿وَلاَ یَجِدُونَ فِی صُدُورِهِمْ حَاجَةً مِمَّا أُوتُوا وَیُؤْثِرُونَ عَلَی أَنفُسِهِمْ وَلَوْ کَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ﴾، آنگاه این اصل کلّی را در ذیل بیان میکند که ﴿وَمَن یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾ . پس راه فلاح مهاجرین و انصار مشخّص شد؛ مهاجرین ﴿أُخْرِجُوا مِن دِیَارِهِمْ وَأَمَوَالِهِمْ﴾ ، اینها از شحّ نفس نجات پیدا کردند؛ انصار هم ﴿لاَ یَجِدُونَ فِی صُدُورِهِمْ حَاجَةً مِمَّا أُوتُوا وَیُؤْثِرُونَ عَلَی أَنفُسِهِمْ وَلَوْ کَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ﴾ ، اینها هم از شُحّ نجات پیدا کردند؛ اگر از شُحّ نجات پیدا کردند قرآن برای آنها هدایت است.
قرآن، درمان رذایل اخلاقی
اگر قرآن «شفاء ما فی الصّدور» است، راه درمانش را هم بیان میکند؛ میگوید: بُخل مرض است و تا این مرض معالجه نشد کسی از قرآن استفاده نمیکند. و این مرض را هم به تعبیرات گوناگون بیان فرمود. خطر این مرض را هم در قیامت بازگو کرد. در سورهٴ «فجر» فرمود: «شما مال را به شدّت دوست دارید» ؛ یک وقت انسان به تکاثر علاقهمند است یعنی مال زیاد میخواهد؛ یک وقت نه؛ مال اگرچه کم هم که باشد، هرچه در اختیار اوست آن را به شدّت دوست دارد، در جاهلیّت این خطر بود. در سورهٴ «فجر» میفرماید: فقر و غنا هر دو آزمون الهی است؛ کسی را خدا با فقر توهین نکرده است، کسی را هم با غنا تکریم نکرده است؛ هر دو امتحان الهی است و شما نپندارید که توانگر مورد کرامت است و تهیدست مورد تحقیر (اینچنین نیست، هر دو ابتلا و امتحان الهی است) .
اوصاف جاهلان در برخورد با انفاق
آنگاه فرمود: ﴿کَلاَّ بَلْ لا تُکْرِمُونَ الْیَتِیمَ ٭ وَلاَ تَحَاضُّونَ عَلَی طَعَامِ الْمِسْکِینِ ٭ وَتَأْکُلُونَ التُّرَاثَ أَکْلاً لَمّاً ٭ وَتُحِبُّونَ الْمَالَ حُبّاً جَمّاً﴾ ؛ فرمود: دأبِ شما افراد جاهلی این است که یتیم را گرامی نمیشمارید، بلکه سهم او را میبَرید و یکدیگر را به اطعام مسکین، تشویق و تحریض نمیکنید؛ «تحاضّ» در بین شما نیست؛ یعنی تشویق یکدیگر به اطعام مسکین در بین شما نیست؛ باید یکدیگر را مُحاضّه کنید؛ «محاضّه» یعنی یکدیگر را تشویقکردن به کار خیر، ﴿وَتَأْکُلُونَ التُّرَاثَ أَکْلاً لَمّاً ٭ وَتُحِبُّونَ الْمَالَ حُبّاً جَمّاً﴾ _«تراث» یعنی ارث_ ارث را به عنوان اکلِ «لمّ» میخورید. یک حیوان وقتی میخواهد علف بخورد، دیگر به این فکر نیست که اینجا مزرعهٴ صاحب اوست و آنجا مزرعهٴ همسایهٴ اوست؛ هر چه جلوی دهن اوست میخورد، این را میگویند اکلِ «لمّ» یعنی حسابنشده؛ هر چه به دستش رسید میخورد؛ به این فکر باشد که این علف حلال است یا آن حرام است، نیست. انسانی که غذاخوردنش [و] تصرّف در اموالش اینچنین است [و] هر چه به دستش رسید میگیرد، این را میگویند اکلِ «لمّ» _آن که حساب شده است، البته دارای تقوای مالی است_ ﴿وَتَأْکُلُونَ التُّرَاثَ أَکْلاً لَمّاً﴾، برای اینکه ایتام و مانند آنها را محروم میکنید، ﴿وَتُحِبُّونَ الْمَالَ حُبّاً جَمّاً﴾، لذا تحاضّی بر اطعام ندارید، که این دو امر در قبال آن دو امر است؛ از آنجا که فرمود: ﴿لا تُکْرِمُونَ الْیَتِیمَ﴾، برای اینکه ﴿تَأْکُلُونَ التُّرَاثَ أَکْلاً لَمّاً﴾؛ از آنجا که فرمود: ﴿وَلاَ تَحَاضُّونَ عَلَی طَعَامِ الْمِسْکِینِ﴾، برای اینکه شما ﴿تُحِبُّونَ الْمَالَ حُبّاً جَمّاً﴾. حبّ «جمّ» یعنی حبّ انبوه؛ یعنی علاقهٴ به مال در دل زیاد است _نه [اینکه] علاقه به مالِ زیاد دارید، آن تکاثر [است و] یک مطلب دیگری است که ﴿أَلْهَاکُمُ التَّکَاثُرُ﴾ ناظر به آن است_ مال، ولو کم هم که باشد، شما علاقهٴ شدید به این مال دارید؛ نسبت به این مال حبّ «جمّ» دارید؛ یعنی حبِّ انبوه و فراوان دارید و این مرض است؛ ﴿وَتُحِبُّونَ الْمَالَ حُبّاً جَمّاً﴾.
عواقب بخل در قیامت
آنگاه عواقب زیانبارش هم در قیامت روشن میشود: ﴿کَلَّا إِذَا دُکَّتِ الْأَرْضُ دَکّاً دَکّاً﴾ و سایر آیاتی که بخل را به عنوان عذاب یومالقیامه مطرح میکند که ﴿سَیُطَوَّقُونَ مَا بَخِلُوا بِهِ﴾ ؛ یعنی آنچه را که بخل ورزیدند به عنوان یک طوقِ عذاب در گردنشان آویخته میشود. اگر صدقات مستحبّ باشد [از] بسیاری از فضایل محروم است [و] اگر واجب باشد، گرفتار این عذاب خواهد شد. و جایی از بدن انسانی که باید به وظیفهٴ انفاق عمل بکند [و] نکرده است، از عذاب الهی خالی نیست.
تذکر: ناظرنبودن آیات مکی زکات به زکات واجب
بسیاری از این آیات در مکّه نازل شده است و در مکّه سخن از زکات واجب نبود؛ زکات واجب، مثل روزهگرفتن در مدینه نازل شده است. البتّه نماز در مکّه بود، ولو با این ترتیب مبسوطش بعداً آمده است؛ امّا اصل نماز در مکّه بود؛ ولی خمس، زکات، صوم، حج، جهاد، اینها در مدینه نازل شده است. آیاتی که در مکّه نازل شد و دربارهٴ زکات سخن میگوید یا درباره انفاق سخن میگوید، آن زکات واجب فقهی نیست که در نُه چیز است و مصارف هشتگانه دارد؛ این یا انفاقهای مردمی و انفاقهای مستحبّی است یا در موارد لازم که هماهنگی، ضروری و واجب است، ناظر به آن خواهد بود. کلِّ آیاتی که مشتمل بر زکات، انفاق یا مذمّت از بخل یا مذمّت از مالدوستی است و مانند آن که در مکّه نازل شد، ناظر به آن زکات واجب نیست، چون زکات واجب مثل صوم در مدینه نازل شده است.
دربارهٴ کسی که انفاق واجب نکند؛ یعنی به دستور الهی مال را فیسبیلالله انفاق نکند و با بخل بهسر ببرد، خدای سبحان هم در سورهٴ «توبه» و هم در غیر سورهٴ «توبه» فرمود: [در قیامت] این مالها را گداخته و داغ میکنند. در همان آیهٴ معروف «کنز» فرمود: ﴿الَّذِینَ یَکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ وَلاَ یُنفِقُونَهَا فِی سَبِیلِ اللّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِیمٍ﴾ ، آنگاه فرمود: ﴿یَوْمَ یُحْمَی عَلَیْهَا فِی نَارِ جَهَنَّمَ فَتُکْوَی بِهَا جِبَاهُهُمْ وَجُنُوبُهُمْ وَظُهُورُهُمْ﴾ ؛ اگر کسی اکتناز کرد و آن گنجی را که باید در راه خدا انفاق بکند انفاق نکرد، در قیامت آن مال را داغ میکنند [و] به پیشانی، پهلو و پشت او میچسبانند. گاهی به عنوان طوقِ عذاب به گردن او میآویزانند که فرمود: ﴿سَیُطَوَّقُونَ مَا بَخِلُوا بِهِ﴾ ؛ گاهی هم به عنوان سکّهٴ داغشده و گداختهشده بر پیشانی، پهلو و پشت او میچسبانند؛ پس این از هر طرف گرفتار آهنهای گداختهای است که محصول همان بخل و عدم انفاق اوست. سه قسمت را در سورهٴ «توبه» بیان کرد که فرمود: این کنزها، درهمها و دینارهای اندوخته را داغ میکنند [و] به پیشانی، پهلو و پشت او میچسبانند؛ یک قسمت را در غیر سورهٴ «توبه» فرمود که فرمود: آنچه بخل است به عنوان طوقِ عذاب در گردنش آویخته میشود؛ حالا [یا] درهم و دینار را داغ میکنند یا بخل را داغ میکنند؛ یعنی این فلزّ را داغ میکنند یا آن بخل و ترک انفاق به صورت یک فلزِّ گداخته در میآید؛ علیایّحال این هست. اینها خطرات و زیانهای بخل و عدم انفاق است.
انفاق، برجستهترین اصول هدایت قرآنی
و در سورهٴ «لیل» هم مسئلهٴ تقوای مالی به عنوان یکی از برجستهترین اصول هدایت قرآنی یاد شده است؛ آیهٴ پنج به بعد در سورهٴ «لیل» اینچنین است: ﴿فَأَمَّا مَنْ أَعْطَی وَاتَّقَی ٭ وَصَدَّقَ بِالْحُسْنَی ٭ فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْیُسْرَی ٭ وَأَمَّا مَنْ بَخِلَ وَاسْتَغْنَی ٭ وَکَذَّبَ بِالْحُسْنَی ٭ فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْعُسْرَی﴾؛ اگر کسی اهل اعطا و سخا بود و انسان وارستهای بود (که حُسن فعلی و فاعلی، هر دو را داشت) و به قیامت معتقد بود، ما او را برای پایان کار خیر میسّر میکنیم؛ یعنی وسیلهٴ سعادت را برای او فراهم میکنیم [و] او به آسانی این راه خیر را طی میکند و اگر کسی اهل بخل و استغنا و نظایر آن بود و به قیامت معتقد نبود، ما وسیله بدبختی او را به خوبی فراهم میکنیم که به آسانی بدبخت میشود؛ راههای شرّ را به خوبی طیّ میکند؛ یعنی این توفیق را از ایشان میگیریم و آنها را به حال خودشان رها میکنیم. راه را انسان باید خودش انتخاب بکند، هر راهی را که انسان انتخاب کرد، خدا وسیلهٴ طیّ آن راه را هم در اختیار انسان قرار میدهد؛ فرمود: ﴿ثُمَّ السَّبِیلَ یَسَّرَهُ﴾ ؛ راه را خدا آسان میکند؛ این طور نیست که راه معصیت سخت باشد یا راه طاعت سخت باشد؛ تا رونده کدام راه را به حُسن اختیار یا سوء اختیار خودش انتخاب کند. فرمود: ﴿ثُمَّ السَّبِیلَ یَسَّرَهُ﴾؛ خدا کارش تیسیرِ سبیل است (یعنی تسهیلِ طیّ راه)، آنگاه این را در سورهٴ «لیل» باز کرد؛ فرمود: برای بعضیها پیمودن راهِ خیر را آسان میکنیم؛ برای بعضیها پیمودن راه شرّ را آسان میکنیم. آن که بخیل است، راه شرّ را به آسانی طی میکند، چیزی هم جلوی او را نمیگیرد. اگر انسانی اینچنین شد خُب، یقیناً او از هدایت قرآن بهره ندارد.
بنابراین دو طرفِ سلب و اثبات مسئله بخل را در آیات فراوان بیان فرمود؛ هم آنها که سعی میکردند با انفاق، دینِ خدا را یاری کنند، از آنها به عظمت یاد میکند؛ هم آنها که با بخل جلوی پیشروی دین خدا را گرفتند، از آنها با مذمّت یاد میکند.
اشتیاق مؤمنان به انفاق جان
در بحثهای قبل، آیهٴ 92 سورهٴ «توبه» گذشت که فرمود: یک عدّه میآیند از شمای پیامبر امکانات میخواهند که آنها را به جنگ اعزام بکنی و چون امکانات ندارند: ﴿تَوَلَّوا وَأَعْیُنُهُمْ تَفِیضُ مِنَ الدَّمْعِ حَزَناً أَلاَّ یَجِدُوا مَا یُنفِقُونَ﴾؛ فرمود: بر اینها حرج نیست؛ بر اینها که میآیند اینها را به جبهه بفرستی [و] امکانات نداری اینها را به جبهه اعزام بکنی، اینها برمیگردند و تمام چشمشان اشک است. نفرمود اینها گریه میکنند [نفرمود] «تولّوا و یبکون» (اینچنین نیست)؛ یک وقت انسان گریه میکند، خب قطرات اشک از چشمش میریزد؛ یک وقت تمام چشم را اشک میگیرد و یکسره این اشکها میریزد، در این حال میگویند «چشمش ریخت» نه از چشمش اشک ریخت؛ فرمود: ﴿أَعْیُنُهُمْ تَفِیضُ﴾؛ یعنی چشمشان دارد میریزد، چون قطره نیست که از چشم جدا باشد؛ تمام این شبکه چشم را گاهی آب میگیرد، آن وقت یکسره میریزد؛ این را میگویند «فاضت عینه دمعاً»؛ نه «بکیٰ»، این مرحلهٴ عالیهٴ بکا است. فرمود: ﴿تَوَلَّوا وَأَعْیُنُهُمْ تَفِیضُ﴾؛ نه اشک چشمشان تفیض، آبی که از بالا [به] پایین میآید میگویند «فاض» «فیض» آن است که از بالا تنزّل کند. اگر همسطح باشد «فیض» نمیگویند، جریٰ و مانند آن میگویند، میگویند جریان پیدا کرد؛ امّا نمیگویند «فیض» داشت، «فیض» آن است که از بالا بیاید، قطرات اشکی که از بالا میآید و بر صورت میریزد میگویند «فاض». اینها که مشتاقانه آمدند که جبهه بروند و امکانات نصیبشان نشد، برمیگردند و تمام چشمشان را اشک میگیرد، بر اینها حرجی نیست: ﴿تَوَلَّوا وَأَعْیُنُهُمْ تَفِیضُ مِنَ الدَّمْعِ حَزَناً أَلاَّ یَجِدُوا مَا یُنفِقُونَ﴾ ؛ بر اینها حرجی نیست (این یک گروه).
تمرد انسان در صورت در خواست انفاق همه اموال
گروه دیگری است که در سورهای که به نام مبارک رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلّم) است، [در] آیهٴ 36 به بعد آمده؛ اوّل جریان دنیا را تشریح میکند که ﴿إِنَّمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَإِن تُؤْمِنُوا وَتَتَّقُوا یُؤْتِکُمْ أُجُورَکُمْ وَلاَ یَسْأَلْکُمْ أَمْوَالَکُمْ﴾؛ فرمود: اگر مؤمن باشید و اهل تقوا باشید، خدا اجرتان را به شما خواهد داد و همهٴ اموال شما را نمیخواهد که در راه خدا انفاق کنید، چون اگر همهٴ اموال شما را بخواهد خب نمیدهید، برای اینکه ﴿إِن یَسْأَلْکُمُوهَا﴾؛ اگر همهٴ اموال شما را بخواهد که در راه خدا بدهید، ﴿فَیُحْفِکُمْ﴾ با احفا و اصرار از شما بخواهد، ﴿تَبْخَلُوا﴾؛ بخل میورزید؛ سخن از همهٴ اموال است نه سخن از بعضی اموال. فرمود: اگر همهٴ اموال را خدا از شما بخواهد خب بخل میورزید؛ معلوم میشود همهٴ اموال را هم خداوند میتواند بخواهد؛ معلوم میشود انسان در برابر خدا مالک چیزی نیست. اگر فرمود همهٴ اموالتان را بدهید؛ نظیر کاری که مهاجرین صدر اسلام کردند، هم، باز لازم است و اگر خدا همهٴ اموال را خواست و انسان نداد، بخل ورزید؛ یعنی یک وصف مذمومی است. فرمود: ﴿إِن یَسْأَلْکُمُوهَا﴾؛ اگر همهٴ اموال را از شما بخواهد و احفا کند و اصرار کند که شما همهٴ اموال را در راه خدا انفاق کنید، ﴿تَبْخَلُوا وَیُخْرِجْ أَضْغَانَکُمْ﴾ ؛ آن ضِغْن، حِقْد، کینه و عداوت درونی که دارید آشکار میکنید. آنگاه فرمود: ﴿هَا أَنتُمْ هؤُلاَءِ تُدْعَوْنَ لِتُنفِقُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ﴾؛ شما همانهایی هستید که دعوت شدید تا در راه خدا انفاق کنید، ﴿فَمِنکُم مَن یَبْخَلُ﴾؛ بعضی از شما بخل میورزند؛ امّا ﴿وَمَن یَبْخَلْ فَإِنَّمَا یَبْخَلُ عَن نَفْسِهِ﴾؛ اگر کسی بخل ورزید، علیه جان خود بخل ورزید، زیرا در این تجارت ابد شرکت نکرد و خود سهمی نبرد؛ ﴿وَمَن یَبْخَلْ فَإِنَّمَا یَبْخَلُ عَن نَفْسِهِ وَاللَّهُ الْغَنِیُّ وَأَنتُمُ الْفُقَرَاءُ﴾. پس اینچنین نیست که مال برای شما باشد و بگویید «مال از آنِ ماست»؛ ﴿وَاللَّهُ الْغَنِیُّ وَأَنتُمُ الْفُقَرَاءُ﴾.
هشدار الهی در صورت عدم یاری دین و انفاق
آنگاه در پایان سورهٴ فرمود: ﴿وَإِن تَتَوَلَّوْا﴾؛ شما اگر دین خدا را یاری نکردید، این طور نیست که خدای سبحان دست از دینش بردارد: ﴿یَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَیْرَکُمْ ثُمَّ لاَ یَکُونُوا أَمْثَالَکُم﴾ ؛ خدای سبحان شما را میبَرَد، افراد دیگری [را] که مثل شما نیستند میآورد. آن افراد کسانیاند که اگر از آنها خواستیم همهٴ مالتان را بدهید، میدهند؛ نظیر مهاجرن صدر اسلام. پس این هشدار را هم داد؛ فرمود: اگر شما اعراض کردید، خدای سبحان شما را میبَرَد [و] افرادی را میآوَرَد که دینش را به دست آن افراد احیا کند، آن افراد، دیگر مثل شما نیستند، چون شما بخل میورزید و آنها اهل بخل نیستند.
نتیجهٴ بحث
بنابراین اگر قرآن کتاب هدایت است، [پس] کتاب شفاست؛ اوّل مرض را درمان میکند، بعد در جانِ انسانِ سالم اسرار الهی را میتاباند. و بخل را مرض میداند و این مرض در کنار جان لانه کرده است؛ فرمود: ﴿وَأُحْضِرَتِ الأَنْفُسُ الشُّحَّ﴾ و راه درمانش را هم به عنوان «انفاق» بیان کرد که اگر کسی تقوای مالی داشت؛ یعنی از این مرض نجات پدا کرد، آنگاه به خوبی از قرآن بهره میبرد.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
- تقوا، معیار بهرهمندی از قرآن
- بُخل، مانع درک قرآن
- تقوای مالی
- قرآن، درمان رذایل اخلاقی
- اشتیاق مؤمنان به انفاق جان
أعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ وَیُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَمِمَّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ﴾
تقوا، معیار بهرهمندی از قرآن
بحث در تقوای مالی بود، در برابر تقوای اعتقادی و تقوای عبادی، که اگر انسانی جامعِ این درجات تقوا بود از قرآن بهره میبرد؛ اگر انسانی فاقد همهٴ اینها بود اصلاً بهره نمیبرد و اگر انسانی فاقد بعضی از درجات تقوا و واجد بعضی از درجات دیگر بود از بعضی از قسمتهای قرآن هدایت میشود و استفاده میکند و از معارف دیگرش محروم است. تقوای اعتقادی عبارت از ایمان به غیب است و ایمان به وحی و قیامت (که خواهد آمد)؛ تقوای عبادی همان اقامهٴ نماز است که [انسان] بتواند نماز را قائم کند [و] تقوای مالی همان مسئله انفاق است که فرمود: ﴿وَمِمَّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ﴾.
قرآن، درمانکنندهٴ همهٴ امراض نفسانی
قبلاً به عرض رسید که خدای سبحان مدّعی است قرآن «شفاء ما فی الصّدور» است؛ یعنی هر بیماری که در دل آدمی است قرآن درمان میکند؛ همان طوری که بیماریهای علمی را درمان میکند (یعنی جهل را با علم درمان میکند)، رذایل نفسانی را هم با فضایل نفسانی درمان میکند. بهترین راهِ درمان آن است که طبیب حاذق به بیمار بگوید «بیماریات چیست» که اصلاً بیمار متوّجه بشود مرضش از کجاست، زیان این مرض را هم برای او تشریح کند، راه درمان را هم به او نشان بدهد و منافع بهبودی را هم برای او مطرح کند.
بخل، مانع درک قرآن
قرآن کریم گرچه به عنوان «شفاء ما فی الصّدور» نازل شده است: ﴿وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ﴾ یا ﴿شِفَاءٌ لِمَا فِی الصُّدُورِ﴾ ولی این اصل کلّی را در موارد گوناگون تحلیل کرد، فرمود: مالدوستی مرض است و این مرض، مرضِ نفسانی است؛ نه مرض جسمانی و این مرضِ نفسانی در کنار جان لانه کرده است، انسان تا از این مرض نَرَهد به فلاح نمیرسد و مادامی که این مرض را دارد از قرآن استفاده نمیکند؛ ممکن است معلّم قرآن باشد، مفسّر قرآن باشد؛ ولی از قرآن استفاده نمیکند. قرآن نظیر علوم دیگر نیست که شرایط نفسانی در آن دخیل نباشد؛ نظیر فلسفه یا فقه یا اصول یا ریاضیّات یا طبیعیّات نیست که فضایل نفسانی در آن دخیل نباشد؛ یعنی ممکن است کسی گرفتار بخل باشد [و با این حال] بتواند فلسفه بفهمد یا فقه بفهمد یا اصول بفهمد یا ادبیّات بفهمد یا ریاضیّات بفهمد یا طبیعیّات [بفهمد]؛ اما ممکن نیست کسی گرفتار بخل باشد و بتواند قرآن بفهمد. قرآن چون هدایت است باید در جانی رسوخ کند که آن مریض نباشد، حبّ مال مرض است؛ تا این مرض درمان نشود نور قرآن در آنجا رسوخ نمیکند؛ ممکن است انسان قرآن بخواند، ولی از قرآن بهرهای نمیبرد.
تقوای مالی، مهمترین عامل رسیدن به مقام ابرار
در بعضی از جلسات راههای درمان به عرض رسید. قرآن کریم مسئله حبّ مال را به عنوان مرض میداند. گاهی از انفاق به عنوان یک فضیلت یاد میکند، گاهی از بخل به عنوان یک رذیلت یاد میکند؛ گاهی میفرماید اهل انفاق از قرآن بهره میبرند، گاهی میفرماید کسانی که بخیلاند از قرآن سهمی ندارند. و تقوای مالی آنچنان مهم است که مهمترین عامل رسیدن به مقام برّ و نیکی را قرآن کریم، تقوای مالی دانست. در سورهٴ «بقره» جریان «برّ» و نیکی را در ابعاد گوناگونش تشریح کرد؛ آیهٴ 177 سورهٴ «بقره» این بود: ﴿وَلکِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَالْیَومِ الآخِرِ وَالْمَلاَئِکَةِ وَالْکِتَابِ وَالنَّبِیِّینَ﴾؛ این بُعد اعتقادی، ﴿وَآتَی الْمَالَ عَلَی حُبِّهِ﴾؛ یعنی مالی که محبوب است؛ ﴿وَآتَی الْمَالَ﴾ را ﴿عَلَی حُبِّهِ﴾ یعنی در حینی که آن مال محبوب است، ﴿ذَوی الْقُرْبَی وَالْیَتَامَی وَالْمَسَاکِینَ وَابْنَ الْسَّبِیلِ وَالسَّائِلِینَ وَفِی الرِّقابِ﴾؛ این تقوای مالی، ﴿وَأَقَامَ الصَّلاَةَ﴾ که تقوای عبادی است ﴿وَآتَی الزَّکَاةَ﴾، معلوم میشود آن انفاق یک انفاق غیر زکاتی است، زیرا در کنار ﴿وَآتَی الْمَالَ عَلَی حُبِّهِ﴾، مسئله زکات را مطرح کرد؛ فرمود: ﴿وَآتَی الزَّکَاةَ وَالْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذَا عَاهَدُوا وَالصَّابِرِینَ فِی الْبَأْسَاءِ وَالضَّرَّاءِ وَحِینَ الْبَأْسِ﴾ که این بحثش در جلسات قبل به عرض رسید که یک وقت انسان در مشکلات صبر میکند، یک وقت ﴿حِینَ الْبَأْسِ﴾ صبر میکند؛ مثلاً در زمان جنگ تحمیلی عدّهای صابرند، یک عدّه ﴿حِینَ الْبَأْسِ﴾ صابرند؛ آنها که در خط مقدم جبههاند غیر از صابرین ﴿فِی الْبَأْسَاءِ وَالضَّرَّاءِ﴾اند، دیگران صابرین ﴿فِی الْبَأْسَاءِ وَالضَّرَّاءِ﴾اند؛ امّا اینها صابرین ﴿حِینَ الْبَأْسِ﴾اند؛ آن وقتی که این موشکها میآید اینها صبر میکنند؛ اینها صابر حین بأس هستند: ﴿وَالصَّابِرِینَ فِی الْبَأْسَاءِ وَالضَّرَّاءِ وَحِینَ الْبَأْسِ أُولئِکَ الَّذِینَ صَدَقُوْا وَأُولئِکَ هُمُ الْمُتَّقُونَ﴾ . گرچه در این کریمه بسیاری از خصوصیتها را در تحلیل معنای «برّ» و نیکی شمرد؛ ولی در آیهٴ 92 سورهٴ «آل عمران» فرمود: ﴿لَن تَنَالُوا البِّرَّ حَتَّی تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ وَمَا تُنفِقُوا مِن شَیْءٍ فَإِنَّ اللّهَ بِهِ عَلِیمٌ﴾؛ یعنی گرچه در تحلیل معنای «برّ» بسیاری از آن اوصاف یاد شدند؛ ولی آن چهرهٴ برجستهاش انفاق «محبوبِ مجازی» است در راه «محبوب حقیقی» که ﴿لَن تَنَالُوا البِّرَّ حَتَّی تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ﴾. که به شهادت آن آیهٴ سورهٴ «آل عمران» معلوم میشود این غیر از زکات واجب است، چون زکات را علیحده [جداگانه] ذکر فرمود؛ فرمود: ﴿وَأَقَامَ الصَّلاَةَ وَآتَی الزَّکَاةَ﴾ ؛ با اینکه مسئله زکات را بعداً ذکر میفرماید، مسئله انفاق فیسبیلالله را علیحده [جداگانه] ذکر میکند. این بُعد اثباتی قضیّه [است] که اگر کسی مال محبوب را در راه خدا انفاق کرد، به مقام «برّ» و نیکی میرسد، آنگاه قرآن برای او به خوبی هدایت خواهد بود.
مهاجران و انصار نمونههای قرآنی از انفاقکنندگان
نمونههایی از این را هم در «مهاجر» و «انصار» بیان فرمود. مهاجرین کسانی بودند که از حبّ مال بهدر آمدند؛ انصار کسانی بودند که، هم از حبّ مال بهدر آمدند، هم داخل در محدودهٴ حبّ مال نشدند؛ مهاجر کسی بود که مال را رها کرد؛ انصار کسی بود که هم مال را نگرفت و هم آنچه را که داشت، داد؛ اینها را قرآن میستاید. در سورهٴ «حشر» وقتی جریان «مهاجر» و «انصار» را تشریح میکند، میفرماید (آیهٴ هشتم سورهٴ «حشر»): ﴿لِلْفُقَرَاءِ الْمُهَاجِرِینَ الَّذِینَ أُخْرِجُوا مِن دِیَارِهِمْ وَأَمَوَالِهِمْ یَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَاناً وَیَنصُرُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ أُولئِکَ هُمُ الصَّادِقُونَ﴾؛ یعنی این درآمدها از آنِ آن فقرایی است که از وطن و از مالشان اخراج شدند، اگر میخواستند عقیدهٴ شرک را حفظ کنند میتوانستند بمانند؛ ولی برای حفظ این عقیده توحید از دیارشان و از مالشان اخراج شدند؛ نه [اینکه] آنها را بیرون کردند [بلکه] به آنها گفتند اگر خواستید مهاجرت کنید (مدینه بروید) حق ندارید چیزی به همراهتان ببرید [و] کلّ اموال اینها را مصادره کردند. و آن عامل مهمّی که وادارشان کرده است دست از مال و زندگی بردارند و هجرت کنند همان آیهٴ سورهٴ «عنکبوت» است؛ در سورهٴ «عنکبوت» آیهٴ شصت این است: ﴿وَکَأَیِّن مِن دَابَةٍ لَّا تَحْمِلُ رِزْقَهَا اللَّهُ یَرْزُقُهَا وَإِیَّاکُمْ وَهُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ﴾ _این در مکّه نازل شد_ فرمود: هر جنبندهای که اهل پسانداز و ذخیره نیست و شما انسانها که اهل ذخیره و پساندازید، همه را خدا روزی میدهد. فرمود: آن پرندههایی که اهل ذخیره نیستند، آن جنبندههایی که اهل ذخیره نیستند؛ مثل اکثر حیوانات _اکثر حیوانات اهل پسانداز و ذخیره نیستند، بعضی از حیوانات، مثل موش یا مور و مانند آن اهل ذخیرهاند_ فرمود: چه حیواناتی که اهل ذخیرهاند و چه حیواناتی که اهل ذخیره نیستند، همه را خدا روزی میدهد: ﴿وَکَأَیِّن مِن دَابَةٍ﴾ که ﴿لاَّ تَحْمِلُ رِزْقَهَا﴾؛ «لا تدخّر رزقها»؛ روزی را ذخیره نمیکند، در انبارها جا نمیدهد و حمل نمیکند. وقتی این آیهٴ نازل شد مهاجرین تحریک شدند گفتند: خُب، اگر خداست [که] ما را در مکّه تأمین میکند [پس] ما را در مدینه هم تأمین میکند»؛ تمام این پرندهها که جا را عوض میکنند، روزی را که به همراه نمیبرند، تمام این جنبندهها را خدا رازق است (خدا روزی میدهد)، اگر اینچنین است، پس ما دست از دیار و اموال برداریم [و] برویم خدمت رسول خدا(صلّی الله علیه و اله و سلّم). اینها کسانی بودند که ﴿أُخْرِجُوا مِن دِیَارِهِمْ وَأَمَوَالِهِمْ﴾ ؛ با دست خالی از مکّه بیرون آمدند.
خصوصیات گروه انصار در برابر مهاجران
امّا انصار چه کردند؟ انصار، هم به اینها جا دادند و هم در توزیع غنایم جنگی سعی کردند که مهاجرین سهم بیشتری ببرند و نه تنها سعی کردند که مهاجرین سهمی ببرند، کوشیدند که اصلاً به این سهم غنیمت دل نبندند [که] قرآن بر این [کار انصار] تکیه میکند؛ وقتی غنایم جنگی را حضور رسولالله(صلی الله علیه و آله و سلّم) آوردند، حضرت فرمود: این قسمت را به مهاجرین بدهید که از نظر امکانات مالی در ضعفاند و شما نگیرید (به انصار فرمود: نگیرید)؛ البتّه بهرهٴ معنوی خواهید برد. در سورهٴ «حشر» میفرماید: انصار به این کار راضی شدند؛ نه تنها انصار حرفی نداشتند که مهاجرین از غنایم جنگی ببرند، بلکه قلباً هم به آن غنایم دل نبسته بودند؛ عمده این است که وارد در محبّت مال نشدند. بعد از اینکه جریان مهاجرین را در همان سورهٴ «حشر» بیان کرد، جریان انصار را اینچنین تشریح میکند؛ میفرماید: ﴿وَالَّذِینَ تَبَوَّءُوْا الدَّارَ وَالإِیمَانَ مِن قَبْلِهِمْ یُحِبُّونَ مَنْ هَاجَرَ إِلَیْهِمْ﴾ ؛ انصار، مهاجرین را دوست داشتند؛ آنها از این جهت که مهاجرِ فیسبیلالله بودند، محبوبِ انصار بودند، ﴿وَلاَ یَجِدُونَ فِی صُدُورِهِمْ حَاجَةً مِمَّا أُوتُوا﴾ ؛ یعنی آنچه را که مهاجرین دریافت میکردند و به دستور رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) اموال و غنایم را به مهاجرین میدادند _که مهاجرین میشدند ﴿أُوتُوا﴾؛ یعنی «اتاهم رسول الله مالاً»_ انصار، در برابر اموالی که از غنایم نصیب مهاجرین میشد، اینها در قلبشان احساس حاجت نمیکردند، با اینکه فقیر بودند: ﴿وَلاَ یَجِدُونَ فِی صُدُورِهِمْ حَاجَةً مِمَّا أُوتُوا﴾؛ نه تنها حرفی نمیزدند، نه تنها میگفتند «تقسیمِ خوبی است، ما نمیخواهیم»، در قلبشان [هم] احساسِ حاجتی نبود؛ از این مرحله بالاتر؛ نه تنها از غنایم چیزی نمیبردند و نه تنها میل نداشتند که از غنایم ببرند، بلکه آنچه مال خودشان بود هم دیگران را (یعنی مهاجرین را) بر خود ایثار میکردند و انتخاب میکردند، ولو خود محتاج باشند: ﴿وَیُؤْثِرُونَ عَلَی أَنفُسِهِمْ﴾؛ یعنی ایثار میکردند (انتخاب میکردند) این انصار، مهاجرین را بر خودشان، ﴿وَیُؤْثِرُونَ عَلَی أَنفُسِهِمْ وَلَوْ کَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ﴾؛ گرچه خود این انصار دارای «خصاصه» باشند؛ «خصاصه» یعنی حاجت و فقر؛ اصولاً «خصاصالبیت» آن شکافِ دیوار است، وقتی شکاف بسته نشد میشود «خصاص»؛ نظیر «خُلَّد»، «خُلَّد» آن خَلَل است، آن شکاف وسط را میگویند «خلل». کاری که منسجم و هماهنگ نیست میگویند کار «مختل» [است] کار مختل یعنی در وسطش خَلَل هست، شکاف هست، پر نشده. کسی که نیازی به مال دارد و چیزی که سدّ حاجت بکند ندارد، میگویند او گرفتار «خُلَّد» شد؛ یعنی گرفتار فقر شد؛ گرفتار «خصاصه» شد؛ یعنی گرفتار شکافی شد که پر نشده. این گونه از کمبودها را میگویند «خصاصه»؛ منظور، فقر و حاجت است؛ ﴿وَلاَ یَجِدُونَ فِی صُدُورِهِمْ حَاجَةً مِمَّا أُوتُوا وَیُؤْثِرُونَ عَلَی أَنفُسِهِمْ وَلَوْ کَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ﴾، آنگاه این اصل کلّی را در ذیل بیان میکند که ﴿وَمَن یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾ . پس راه فلاح مهاجرین و انصار مشخّص شد؛ مهاجرین ﴿أُخْرِجُوا مِن دِیَارِهِمْ وَأَمَوَالِهِمْ﴾ ، اینها از شحّ نفس نجات پیدا کردند؛ انصار هم ﴿لاَ یَجِدُونَ فِی صُدُورِهِمْ حَاجَةً مِمَّا أُوتُوا وَیُؤْثِرُونَ عَلَی أَنفُسِهِمْ وَلَوْ کَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ﴾ ، اینها هم از شُحّ نجات پیدا کردند؛ اگر از شُحّ نجات پیدا کردند قرآن برای آنها هدایت است.
قرآن، درمان رذایل اخلاقی
اگر قرآن «شفاء ما فی الصّدور» است، راه درمانش را هم بیان میکند؛ میگوید: بُخل مرض است و تا این مرض معالجه نشد کسی از قرآن استفاده نمیکند. و این مرض را هم به تعبیرات گوناگون بیان فرمود. خطر این مرض را هم در قیامت بازگو کرد. در سورهٴ «فجر» فرمود: «شما مال را به شدّت دوست دارید» ؛ یک وقت انسان به تکاثر علاقهمند است یعنی مال زیاد میخواهد؛ یک وقت نه؛ مال اگرچه کم هم که باشد، هرچه در اختیار اوست آن را به شدّت دوست دارد، در جاهلیّت این خطر بود. در سورهٴ «فجر» میفرماید: فقر و غنا هر دو آزمون الهی است؛ کسی را خدا با فقر توهین نکرده است، کسی را هم با غنا تکریم نکرده است؛ هر دو امتحان الهی است و شما نپندارید که توانگر مورد کرامت است و تهیدست مورد تحقیر (اینچنین نیست، هر دو ابتلا و امتحان الهی است) .
اوصاف جاهلان در برخورد با انفاق
آنگاه فرمود: ﴿کَلاَّ بَلْ لا تُکْرِمُونَ الْیَتِیمَ ٭ وَلاَ تَحَاضُّونَ عَلَی طَعَامِ الْمِسْکِینِ ٭ وَتَأْکُلُونَ التُّرَاثَ أَکْلاً لَمّاً ٭ وَتُحِبُّونَ الْمَالَ حُبّاً جَمّاً﴾ ؛ فرمود: دأبِ شما افراد جاهلی این است که یتیم را گرامی نمیشمارید، بلکه سهم او را میبَرید و یکدیگر را به اطعام مسکین، تشویق و تحریض نمیکنید؛ «تحاضّ» در بین شما نیست؛ یعنی تشویق یکدیگر به اطعام مسکین در بین شما نیست؛ باید یکدیگر را مُحاضّه کنید؛ «محاضّه» یعنی یکدیگر را تشویقکردن به کار خیر، ﴿وَتَأْکُلُونَ التُّرَاثَ أَکْلاً لَمّاً ٭ وَتُحِبُّونَ الْمَالَ حُبّاً جَمّاً﴾ _«تراث» یعنی ارث_ ارث را به عنوان اکلِ «لمّ» میخورید. یک حیوان وقتی میخواهد علف بخورد، دیگر به این فکر نیست که اینجا مزرعهٴ صاحب اوست و آنجا مزرعهٴ همسایهٴ اوست؛ هر چه جلوی دهن اوست میخورد، این را میگویند اکلِ «لمّ» یعنی حسابنشده؛ هر چه به دستش رسید میخورد؛ به این فکر باشد که این علف حلال است یا آن حرام است، نیست. انسانی که غذاخوردنش [و] تصرّف در اموالش اینچنین است [و] هر چه به دستش رسید میگیرد، این را میگویند اکلِ «لمّ» _آن که حساب شده است، البته دارای تقوای مالی است_ ﴿وَتَأْکُلُونَ التُّرَاثَ أَکْلاً لَمّاً﴾، برای اینکه ایتام و مانند آنها را محروم میکنید، ﴿وَتُحِبُّونَ الْمَالَ حُبّاً جَمّاً﴾، لذا تحاضّی بر اطعام ندارید، که این دو امر در قبال آن دو امر است؛ از آنجا که فرمود: ﴿لا تُکْرِمُونَ الْیَتِیمَ﴾، برای اینکه ﴿تَأْکُلُونَ التُّرَاثَ أَکْلاً لَمّاً﴾؛ از آنجا که فرمود: ﴿وَلاَ تَحَاضُّونَ عَلَی طَعَامِ الْمِسْکِینِ﴾، برای اینکه شما ﴿تُحِبُّونَ الْمَالَ حُبّاً جَمّاً﴾. حبّ «جمّ» یعنی حبّ انبوه؛ یعنی علاقهٴ به مال در دل زیاد است _نه [اینکه] علاقه به مالِ زیاد دارید، آن تکاثر [است و] یک مطلب دیگری است که ﴿أَلْهَاکُمُ التَّکَاثُرُ﴾ ناظر به آن است_ مال، ولو کم هم که باشد، شما علاقهٴ شدید به این مال دارید؛ نسبت به این مال حبّ «جمّ» دارید؛ یعنی حبِّ انبوه و فراوان دارید و این مرض است؛ ﴿وَتُحِبُّونَ الْمَالَ حُبّاً جَمّاً﴾.
عواقب بخل در قیامت
آنگاه عواقب زیانبارش هم در قیامت روشن میشود: ﴿کَلَّا إِذَا دُکَّتِ الْأَرْضُ دَکّاً دَکّاً﴾ و سایر آیاتی که بخل را به عنوان عذاب یومالقیامه مطرح میکند که ﴿سَیُطَوَّقُونَ مَا بَخِلُوا بِهِ﴾ ؛ یعنی آنچه را که بخل ورزیدند به عنوان یک طوقِ عذاب در گردنشان آویخته میشود. اگر صدقات مستحبّ باشد [از] بسیاری از فضایل محروم است [و] اگر واجب باشد، گرفتار این عذاب خواهد شد. و جایی از بدن انسانی که باید به وظیفهٴ انفاق عمل بکند [و] نکرده است، از عذاب الهی خالی نیست.
تذکر: ناظرنبودن آیات مکی زکات به زکات واجب
بسیاری از این آیات در مکّه نازل شده است و در مکّه سخن از زکات واجب نبود؛ زکات واجب، مثل روزهگرفتن در مدینه نازل شده است. البتّه نماز در مکّه بود، ولو با این ترتیب مبسوطش بعداً آمده است؛ امّا اصل نماز در مکّه بود؛ ولی خمس، زکات، صوم، حج، جهاد، اینها در مدینه نازل شده است. آیاتی که در مکّه نازل شد و دربارهٴ زکات سخن میگوید یا درباره انفاق سخن میگوید، آن زکات واجب فقهی نیست که در نُه چیز است و مصارف هشتگانه دارد؛ این یا انفاقهای مردمی و انفاقهای مستحبّی است یا در موارد لازم که هماهنگی، ضروری و واجب است، ناظر به آن خواهد بود. کلِّ آیاتی که مشتمل بر زکات، انفاق یا مذمّت از بخل یا مذمّت از مالدوستی است و مانند آن که در مکّه نازل شد، ناظر به آن زکات واجب نیست، چون زکات واجب مثل صوم در مدینه نازل شده است.
دربارهٴ کسی که انفاق واجب نکند؛ یعنی به دستور الهی مال را فیسبیلالله انفاق نکند و با بخل بهسر ببرد، خدای سبحان هم در سورهٴ «توبه» و هم در غیر سورهٴ «توبه» فرمود: [در قیامت] این مالها را گداخته و داغ میکنند. در همان آیهٴ معروف «کنز» فرمود: ﴿الَّذِینَ یَکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ وَلاَ یُنفِقُونَهَا فِی سَبِیلِ اللّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِیمٍ﴾ ، آنگاه فرمود: ﴿یَوْمَ یُحْمَی عَلَیْهَا فِی نَارِ جَهَنَّمَ فَتُکْوَی بِهَا جِبَاهُهُمْ وَجُنُوبُهُمْ وَظُهُورُهُمْ﴾ ؛ اگر کسی اکتناز کرد و آن گنجی را که باید در راه خدا انفاق بکند انفاق نکرد، در قیامت آن مال را داغ میکنند [و] به پیشانی، پهلو و پشت او میچسبانند. گاهی به عنوان طوقِ عذاب به گردن او میآویزانند که فرمود: ﴿سَیُطَوَّقُونَ مَا بَخِلُوا بِهِ﴾ ؛ گاهی هم به عنوان سکّهٴ داغشده و گداختهشده بر پیشانی، پهلو و پشت او میچسبانند؛ پس این از هر طرف گرفتار آهنهای گداختهای است که محصول همان بخل و عدم انفاق اوست. سه قسمت را در سورهٴ «توبه» بیان کرد که فرمود: این کنزها، درهمها و دینارهای اندوخته را داغ میکنند [و] به پیشانی، پهلو و پشت او میچسبانند؛ یک قسمت را در غیر سورهٴ «توبه» فرمود که فرمود: آنچه بخل است به عنوان طوقِ عذاب در گردنش آویخته میشود؛ حالا [یا] درهم و دینار را داغ میکنند یا بخل را داغ میکنند؛ یعنی این فلزّ را داغ میکنند یا آن بخل و ترک انفاق به صورت یک فلزِّ گداخته در میآید؛ علیایّحال این هست. اینها خطرات و زیانهای بخل و عدم انفاق است.
انفاق، برجستهترین اصول هدایت قرآنی
و در سورهٴ «لیل» هم مسئلهٴ تقوای مالی به عنوان یکی از برجستهترین اصول هدایت قرآنی یاد شده است؛ آیهٴ پنج به بعد در سورهٴ «لیل» اینچنین است: ﴿فَأَمَّا مَنْ أَعْطَی وَاتَّقَی ٭ وَصَدَّقَ بِالْحُسْنَی ٭ فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْیُسْرَی ٭ وَأَمَّا مَنْ بَخِلَ وَاسْتَغْنَی ٭ وَکَذَّبَ بِالْحُسْنَی ٭ فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْعُسْرَی﴾؛ اگر کسی اهل اعطا و سخا بود و انسان وارستهای بود (که حُسن فعلی و فاعلی، هر دو را داشت) و به قیامت معتقد بود، ما او را برای پایان کار خیر میسّر میکنیم؛ یعنی وسیلهٴ سعادت را برای او فراهم میکنیم [و] او به آسانی این راه خیر را طی میکند و اگر کسی اهل بخل و استغنا و نظایر آن بود و به قیامت معتقد نبود، ما وسیله بدبختی او را به خوبی فراهم میکنیم که به آسانی بدبخت میشود؛ راههای شرّ را به خوبی طیّ میکند؛ یعنی این توفیق را از ایشان میگیریم و آنها را به حال خودشان رها میکنیم. راه را انسان باید خودش انتخاب بکند، هر راهی را که انسان انتخاب کرد، خدا وسیلهٴ طیّ آن راه را هم در اختیار انسان قرار میدهد؛ فرمود: ﴿ثُمَّ السَّبِیلَ یَسَّرَهُ﴾ ؛ راه را خدا آسان میکند؛ این طور نیست که راه معصیت سخت باشد یا راه طاعت سخت باشد؛ تا رونده کدام راه را به حُسن اختیار یا سوء اختیار خودش انتخاب کند. فرمود: ﴿ثُمَّ السَّبِیلَ یَسَّرَهُ﴾؛ خدا کارش تیسیرِ سبیل است (یعنی تسهیلِ طیّ راه)، آنگاه این را در سورهٴ «لیل» باز کرد؛ فرمود: برای بعضیها پیمودن راهِ خیر را آسان میکنیم؛ برای بعضیها پیمودن راه شرّ را آسان میکنیم. آن که بخیل است، راه شرّ را به آسانی طی میکند، چیزی هم جلوی او را نمیگیرد. اگر انسانی اینچنین شد خُب، یقیناً او از هدایت قرآن بهره ندارد.
بنابراین دو طرفِ سلب و اثبات مسئله بخل را در آیات فراوان بیان فرمود؛ هم آنها که سعی میکردند با انفاق، دینِ خدا را یاری کنند، از آنها به عظمت یاد میکند؛ هم آنها که با بخل جلوی پیشروی دین خدا را گرفتند، از آنها با مذمّت یاد میکند.
اشتیاق مؤمنان به انفاق جان
در بحثهای قبل، آیهٴ 92 سورهٴ «توبه» گذشت که فرمود: یک عدّه میآیند از شمای پیامبر امکانات میخواهند که آنها را به جنگ اعزام بکنی و چون امکانات ندارند: ﴿تَوَلَّوا وَأَعْیُنُهُمْ تَفِیضُ مِنَ الدَّمْعِ حَزَناً أَلاَّ یَجِدُوا مَا یُنفِقُونَ﴾؛ فرمود: بر اینها حرج نیست؛ بر اینها که میآیند اینها را به جبهه بفرستی [و] امکانات نداری اینها را به جبهه اعزام بکنی، اینها برمیگردند و تمام چشمشان اشک است. نفرمود اینها گریه میکنند [نفرمود] «تولّوا و یبکون» (اینچنین نیست)؛ یک وقت انسان گریه میکند، خب قطرات اشک از چشمش میریزد؛ یک وقت تمام چشم را اشک میگیرد و یکسره این اشکها میریزد، در این حال میگویند «چشمش ریخت» نه از چشمش اشک ریخت؛ فرمود: ﴿أَعْیُنُهُمْ تَفِیضُ﴾؛ یعنی چشمشان دارد میریزد، چون قطره نیست که از چشم جدا باشد؛ تمام این شبکه چشم را گاهی آب میگیرد، آن وقت یکسره میریزد؛ این را میگویند «فاضت عینه دمعاً»؛ نه «بکیٰ»، این مرحلهٴ عالیهٴ بکا است. فرمود: ﴿تَوَلَّوا وَأَعْیُنُهُمْ تَفِیضُ﴾؛ نه اشک چشمشان تفیض، آبی که از بالا [به] پایین میآید میگویند «فاض» «فیض» آن است که از بالا تنزّل کند. اگر همسطح باشد «فیض» نمیگویند، جریٰ و مانند آن میگویند، میگویند جریان پیدا کرد؛ امّا نمیگویند «فیض» داشت، «فیض» آن است که از بالا بیاید، قطرات اشکی که از بالا میآید و بر صورت میریزد میگویند «فاض». اینها که مشتاقانه آمدند که جبهه بروند و امکانات نصیبشان نشد، برمیگردند و تمام چشمشان را اشک میگیرد، بر اینها حرجی نیست: ﴿تَوَلَّوا وَأَعْیُنُهُمْ تَفِیضُ مِنَ الدَّمْعِ حَزَناً أَلاَّ یَجِدُوا مَا یُنفِقُونَ﴾ ؛ بر اینها حرجی نیست (این یک گروه).
تمرد انسان در صورت در خواست انفاق همه اموال
گروه دیگری است که در سورهای که به نام مبارک رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلّم) است، [در] آیهٴ 36 به بعد آمده؛ اوّل جریان دنیا را تشریح میکند که ﴿إِنَّمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَإِن تُؤْمِنُوا وَتَتَّقُوا یُؤْتِکُمْ أُجُورَکُمْ وَلاَ یَسْأَلْکُمْ أَمْوَالَکُمْ﴾؛ فرمود: اگر مؤمن باشید و اهل تقوا باشید، خدا اجرتان را به شما خواهد داد و همهٴ اموال شما را نمیخواهد که در راه خدا انفاق کنید، چون اگر همهٴ اموال شما را بخواهد خب نمیدهید، برای اینکه ﴿إِن یَسْأَلْکُمُوهَا﴾؛ اگر همهٴ اموال شما را بخواهد که در راه خدا بدهید، ﴿فَیُحْفِکُمْ﴾ با احفا و اصرار از شما بخواهد، ﴿تَبْخَلُوا﴾؛ بخل میورزید؛ سخن از همهٴ اموال است نه سخن از بعضی اموال. فرمود: اگر همهٴ اموال را خدا از شما بخواهد خب بخل میورزید؛ معلوم میشود همهٴ اموال را هم خداوند میتواند بخواهد؛ معلوم میشود انسان در برابر خدا مالک چیزی نیست. اگر فرمود همهٴ اموالتان را بدهید؛ نظیر کاری که مهاجرین صدر اسلام کردند، هم، باز لازم است و اگر خدا همهٴ اموال را خواست و انسان نداد، بخل ورزید؛ یعنی یک وصف مذمومی است. فرمود: ﴿إِن یَسْأَلْکُمُوهَا﴾؛ اگر همهٴ اموال را از شما بخواهد و احفا کند و اصرار کند که شما همهٴ اموال را در راه خدا انفاق کنید، ﴿تَبْخَلُوا وَیُخْرِجْ أَضْغَانَکُمْ﴾ ؛ آن ضِغْن، حِقْد، کینه و عداوت درونی که دارید آشکار میکنید. آنگاه فرمود: ﴿هَا أَنتُمْ هؤُلاَءِ تُدْعَوْنَ لِتُنفِقُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ﴾؛ شما همانهایی هستید که دعوت شدید تا در راه خدا انفاق کنید، ﴿فَمِنکُم مَن یَبْخَلُ﴾؛ بعضی از شما بخل میورزند؛ امّا ﴿وَمَن یَبْخَلْ فَإِنَّمَا یَبْخَلُ عَن نَفْسِهِ﴾؛ اگر کسی بخل ورزید، علیه جان خود بخل ورزید، زیرا در این تجارت ابد شرکت نکرد و خود سهمی نبرد؛ ﴿وَمَن یَبْخَلْ فَإِنَّمَا یَبْخَلُ عَن نَفْسِهِ وَاللَّهُ الْغَنِیُّ وَأَنتُمُ الْفُقَرَاءُ﴾. پس اینچنین نیست که مال برای شما باشد و بگویید «مال از آنِ ماست»؛ ﴿وَاللَّهُ الْغَنِیُّ وَأَنتُمُ الْفُقَرَاءُ﴾.
هشدار الهی در صورت عدم یاری دین و انفاق
آنگاه در پایان سورهٴ فرمود: ﴿وَإِن تَتَوَلَّوْا﴾؛ شما اگر دین خدا را یاری نکردید، این طور نیست که خدای سبحان دست از دینش بردارد: ﴿یَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَیْرَکُمْ ثُمَّ لاَ یَکُونُوا أَمْثَالَکُم﴾ ؛ خدای سبحان شما را میبَرَد، افراد دیگری [را] که مثل شما نیستند میآورد. آن افراد کسانیاند که اگر از آنها خواستیم همهٴ مالتان را بدهید، میدهند؛ نظیر مهاجرن صدر اسلام. پس این هشدار را هم داد؛ فرمود: اگر شما اعراض کردید، خدای سبحان شما را میبَرَد [و] افرادی را میآوَرَد که دینش را به دست آن افراد احیا کند، آن افراد، دیگر مثل شما نیستند، چون شما بخل میورزید و آنها اهل بخل نیستند.
نتیجهٴ بحث
بنابراین اگر قرآن کتاب هدایت است، [پس] کتاب شفاست؛ اوّل مرض را درمان میکند، بعد در جانِ انسانِ سالم اسرار الهی را میتاباند. و بخل را مرض میداند و این مرض در کنار جان لانه کرده است؛ فرمود: ﴿وَأُحْضِرَتِ الأَنْفُسُ الشُّحَّ﴾ و راه درمانش را هم به عنوان «انفاق» بیان کرد که اگر کسی تقوای مالی داشت؛ یعنی از این مرض نجات پدا کرد، آنگاه به خوبی از قرآن بهره میبرد.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است