display result search
- 1953
- 1000
- 1000
- 1000
خوشحال کردن دیگران برترین اعمال - وِیژه ی ولادت امام حسین (علیه السلام)
سخنرانی حجت الاسلام حسین انصاریان با موضوع خوشحال کردن دیگران برترین اعمال - ویژه ی ولادت امام حسین (ع)
امام حسین (ع) فرمودند که از رسول خدا (ص) شنیدم که در دنیا بعد از نماز هیچ عملی بالاتر از این نیست که فردی را خوشحال کنید و رضایت او را در امری فراهم آورید. شاد کردن دیگران در هر خیری نیکو است و پاداش فراوان دارد.
امام حسین (ع) در بیانی دیگر فرمودند که روزی در حال عبور از محلی بودم که باغی پر از نخل داشت و غلامی را دیدم که نشسته و نان می خورد. او لقمه ای می خورد و لقمه ای نیز در دهان سگی می گذاشت. در روایات آمده که حضرت بسیار گریه کردند و جلو رفته و شرح ماجرا را جویا شدند. غلام گفت که من خیلی غصه دار هستم و دلگیرم از شرایطی که در آن زندگی می کنم. من غلام یک یهودی هستم و دلم می خواهد آزاد شوم اما هر قدر تلاش می کنم نمی شود. به این سگ محبت می کنم تا خدا دل من را نیز شاد نماید.
امام می فرمایند که به خانه آمدم و دویست دینار برداشته و نزد آن مرد یهودی رفتم. او با دیدن من متعجب شد. من از او خواستم تا غلامش را به من بفروشد و او با شنیدن ماجرا غلام را بر من بخشید. به او گفتم که من این پول را پس نمی گیرم اما او اصرار کرد تا مبلغ را به غلام بدهم. او باغ را نیز به غلام بخشید و من نیز گفتم که او را آزاد خواهم کرد. همسر آن مرد یهودی همان لحظه به اسلام ایمان آورده و به دنبال او آن مرد نیز مسلمان شد.
امام حسین (ع) فرمودند که از رسول خدا (ص) شنیدم که در دنیا بعد از نماز هیچ عملی بالاتر از این نیست که فردی را خوشحال کنید و رضایت او را در امری فراهم آورید. شاد کردن دیگران در هر خیری نیکو است و پاداش فراوان دارد.
امام حسین (ع) در بیانی دیگر فرمودند که روزی در حال عبور از محلی بودم که باغی پر از نخل داشت و غلامی را دیدم که نشسته و نان می خورد. او لقمه ای می خورد و لقمه ای نیز در دهان سگی می گذاشت. در روایات آمده که حضرت بسیار گریه کردند و جلو رفته و شرح ماجرا را جویا شدند. غلام گفت که من خیلی غصه دار هستم و دلگیرم از شرایطی که در آن زندگی می کنم. من غلام یک یهودی هستم و دلم می خواهد آزاد شوم اما هر قدر تلاش می کنم نمی شود. به این سگ محبت می کنم تا خدا دل من را نیز شاد نماید.
امام می فرمایند که به خانه آمدم و دویست دینار برداشته و نزد آن مرد یهودی رفتم. او با دیدن من متعجب شد. من از او خواستم تا غلامش را به من بفروشد و او با شنیدن ماجرا غلام را بر من بخشید. به او گفتم که من این پول را پس نمی گیرم اما او اصرار کرد تا مبلغ را به غلام بدهم. او باغ را نیز به غلام بخشید و من نیز گفتم که او را آزاد خواهم کرد. همسر آن مرد یهودی همان لحظه به اسلام ایمان آورده و به دنبال او آن مرد نیز مسلمان شد.
تاکنون نظری ثبت نشده است