- 78
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 7 سوره آلعمران _ بخش بیست و یکم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیه 7 سوره آلعمران _ بخش بیست و یکم"
فرق «جَرْی» و «تفسیر»
فرق قضایای شخصی و کلی
عواقب تأویل بردن احکام اسلامی به طهارت دل
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتَابَ مِنْهُ آیَاتٌ مُحْکَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتَابِ وَأُخَرَ مُتَشَابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِیلِهِ وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِندِ رَبِّنَا وَمَا یَذَّکَّرُ إِلاَّ أُولُوا الأَلْبَابِ ﴿7﴾
خلاصه مباحث گذشته
در بیان اشتمال قرآن کریم بر متشابهات، وجوهی گفته شد که سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) بسیاری از آن وجوه را نقل و نقد کردند، وجهی را خودشان پذیرفتند که در تقریر مختار ایشان پنج مقدمه بود و ده نتیجه که این مقدّمات خمسه گذشت و در طیّ آن نتایج دهگانه به نتیجه دهم رسیدیم و آن نتیجه دهم این است که قرآن «یجری کما یجری الشمس و القمر» در هر عصر و مصری ممکن است مصداقی از مصادیق آیه ظهور بکند و قرآن کریم بر آن مصداق منطبق خواهد شد ، چون اگر کتابی جهانی بود و برای هدایت همه مردم در همه تاریخ بود یعنی کلّی بود و دائم، هر چیزی که در خارج محقّق میشود مصداق یکی از احکام و حِکم قرآن کریم خواهد بود؛ هر مکتبی که در عالم پدید میآید قرآن درباره صحّت و سُقم آن مکتب سخنی دارد یا به امضا یا به رد، هر ادب اجتماعی که در جهان محقّق میشود قرآن درباره او نظر دارد یا به امضا یا به رد، هر سیاستی که در جهان محقّق میشود قرآن درباره او نظر دارد یا به امضا یا به رد و هکذا اخلاق و مسائل دیگر؛ ممکن نیست کتابی برای تعلیم و تربیت و تزکیه نفوس اوّلین و آخرین باشد و با مکتبهای فکری یا روشهای سیاسی یا برداشتهای اجتماعی یا آداب و سنن ملّی ساکت باشد، نفیاً یا اثباتاً؛ اینچنین نیست هر کدام از اینها مصداق قانونی از قوانین قرآن کریم خواهد بود یا نفیاً یا اثباتاً و اگر در لسان روایات، آیهای بر شخص یا گروهی تطبیق شده است این تفسیر نیست این همان «جَریْ» است.
فرق «جَرْی» و «تفسیر»
«جَریْ» یعنی تطبیق یعنی بیان بعضی از مصادیق، اگر به مصداق خارجی اشاره شده است مصداق خارجی هرگز مستعملفیه لفظ نیست و تفسیر برای تبیین معانی و مستعملفیه الفاظ است، نه اینکه برای بیان مصادیق خارجی. بیان مصداق خارجی را میگویند «تطبیق» نه تفسیر و اگر بسیاری از روایات آنچه مربوط به ایمان و درجات ایمان و کمال ایمان است بر عترت طاهره(سلام الله علیهم) تطبیق کردند این تفسیر نیست، این تطبیق است یعنی اینها مصداق کاملاند معنایش این نیست که مؤمنین دیگر اصلاً مصداق اینها نیستند مگر آنهایی که نشانهٴ حصر در آنهاست، نظیر آیه تطهیر یا آیه خلافت و امثال ذلک وگرنه آنچه به عنوان ایمان و امثال ذلک در قرآن کریم هست و بر عترت طاهره(علیهم السلام) تطبیق شد این بیان مصداق کامل است؛ جنبه تطبیق دارد و نه تفسیری، چه اینکه آیات قدح و ذَم و توبیخ و تعییر و امثال ذلک که آمده است اگر بر امویان یا عباسیان یا امثال ذلک تطبیق شده است این هم جنبه تطبیقی دارد، نه تفسیری یعنی آنها مصداق بارز این آیات قدح و مذمّتاند، نه اینکه این آیات در آن افراد استعمال شده باشد، چون فرد مستعملفیه لفظ نیست، لذا تا قیامت اشخاص یا آداب یا سنن یا مکاتب و افکار که ظهور میکند اگر حق است مصداق بعضی از آیات مشخص است و اگر باطل است مصداق بعضی از آیات دیگر و این را میگویند «جَریْ».
منشأ اصطلاحی «جَرْی»
پرسش:...
پاسخ: اینها که نشانه حصر در آنها هست، اما در همان آیه سخن از این است که اختصاصی به ابیلهب ندارد؛ دیگری هم اگر کار ابیلهب را کرده است «تَبّ له» چه اینکه درباره بعضی از اقوام گذشته هم تتبیب و امثال ذلک آمده است. آنگاه این میشود جَریْ، جَریْ یک اصطلاح روایی است که در تفسیر شریف المیزان زیاد کلمه جَری هست، یعنی میفرماید: «هذا من باب الجری» این جری از همان حدیث شریفی که در تفسیر عیاشی هم هست دیگران هم نقل کردند که قرآن «یجری کما یجری الشمس و القمر» از این کلمه «یجری کما یجری الشمس و القمر» جریان جَریْ را استنباط کردند.
حضرت فرمود قرآن برای هدایت همه مردم در همه عصر و تاریخ است «یجری کما یجری الشمس و القمر» همانطور که شما هر روز آفتاب را میبینید و هرگز از آفتاب خسته نمیشوید و هر شب ماه را دارید و هرگز از رؤیت قمر خسته نمیشوید، قرآن هم اینچنین است؛ هرگز انسان از اینکه آب زلال مینوشد در طول عمر خسته نمیشود، چون حیاتش به آب زلال بسته است قرآن «یجری کما یجری الشمس و القمر» و این «یَجری» یعنی «ینطبق طول القرون و الأعصار» و اصطلاح جَریْ از این حدیث شریف گرفته شد.
فرق سنت الهی، جوی، مَثَل و قصه
قهراً با سمبلیک بودن فرق میکند، دیگر قرآن جریان سمبلیک و امثال ذلک نیست که یک سلسله قصص ساختگی باشد برای تربیت مردم، نظیر کتاب کلیله و دمنه و امثال ذلک، بلکه هر چه گفته است واقع شده است و واقع میشود و حقیقت خارجی است که بر افراد در اعصار گوناگون تطبیق میشود. جریان هابیل و قابیل گرچه اسمشان در قرآن کریم نیامده، اما ﴿وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ ابْنَیْ آدَمَ﴾ این سمبلیک نیست، این قضیه خارجیه است که واقع شده منتها اصلش کلی است «یجری کما یجری الشمس و القمر» جریان ﴿وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذِی آتَیْنَاهُ آیَاتِنَا فَانْسَلَخَ مِنْهَا﴾ آن هم اینچنین است؛ این یک قضیه خارجیهای بود؛ منتها اصلاش «یجری کما یجری الشمس و القمر» همه این قصصی که در قرآن کریم آمده است اینچنین است که واقعیتهای عینی بود؛ منتها «یجری کما یجری الشمس و القمر» که از این جَریْ عمومی احیاناً به عنوان فلسفه تاریخ یاد میشود و قرآن کریم بعد از اینکه یک سلسله جریان شخصی را بازگو کرد به اصل کلی اشاره میکند، میفرماید روش ما این است، سنّت ما این است یعنی وقتی مثلاً یوسف(سلام الله علیه) در اثر صبر و بردباری به برادرش رسید و برادر او به او رسید میگوید: ﴿هذا أَخِی﴾ و خدای سبحان بر من منّت نهاد و برادر من را به من برگرداند چرا، چون ﴿إِنَّهُ مَن یَتَّقِ وَیَصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لاَ یُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ﴾ و امثال ذلک یعنی من صبر کردم و سنّت الهی بر این است که هر کسی صبر بکند خدا به او پاداش میدهد به من هم پاداش داد، آن اصل کلّی کبرای قضیه است، اینگونه از قضایای خارجی صغرای قیاساند و نتیجه آن است که قرآن «یجری کما یجری الشمس و القمر».
در جریان یونس(سلام الله علیه) که ﴿وَذَا النُّونِ إذْ ذَهَبَ مُغَاضِباً فَظَنَّ أَن لَن نَّقْدِرَ عَلَیْهِ﴾ آنگاه ﴿فَنَادَی فِی الظُّلُمَاتِ أَن لاَّ إِلهَ إِلَّا أَنتَ سُبْحَانَکَ إِنِّی کُنتُ مِنَ الظَّالِمِینَ﴾ در ذیل این قضیه شخصیه میفرماید: ﴿وَنَجَّیْنَاهُ مِنَ الْغَمِّ﴾ اما اینطور نیست که این «قضیة فی الواقعة» باشد [چون] در ذیل فرمود: ﴿وَکَذلِکَ نُنْجِی الْمُؤْمِنِینَ﴾ این قضیه یونس(سلام الله علیه) سمبل نیست [بلکه] یک واقعیت خارجی است، منتها سنّت الهی همانطوری که شامل حال یونس شده است، شامل احوال هر مضطرّ منیب هم خواهد شد ﴿وَکَذلِکَ نُنْجِی الْمُؤْمِنِینَ﴾.
در جریان حضرت ابراهیم بعد از اینکه قصهاش را ذکر فرمود، فرمود: ﴿وَکَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ﴾ این ﴿وَکَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ﴾ امثال ذلک بیان یک سنّت الهی است و کبرای قیاس است. پس آنچه در خارج واقع شده است سمبل نیست قضایای واقعی است اولاً و لطف الهی مخصوص آنها نیست، بلکه سنّت الهی است کبرای قیاس است ثانیاً، لذا چون کبرا کلّی است و سنّت الهی کلّی است «یجری کما یجری الشمس و القمر» .
آنجا که قضایای عینی نیست فقط میخواهد یک اصل مطلب آموزندهای را بیان کند، اما مصداقی در خارج واقع نشده از آنگونه از موارد قرآن کریم به عنوان ضرب مَثل یاد میکند، فرمود: ﴿وَاضْرِبْ لَهُم مَّثَلاً﴾ از او تصریح میکند که مثلاً جریان دنیا ﴿کَمَاءٍ أَنزَلْنَاهُ﴾ مَثل حیات دنیا این است یا برای اینها داستان فلان باغ را ذکر بکن که در آنگونه از موارد اگر قضیهای در خارج واقع نشده باشد آسیبی نمیرساند، چون صدر این جریان را قرآن به عنوان مَثل دارد ذکر میکند، اما در آن مواردی که سخن از قصص است، سخن از جریانهای انبیا و اولیا و ائمه(علیهم السلام) و امم گذشته است که به عنوان قصه یاد میکند اینها ظاهراً حقایق خارجیهاند؛ منتها سنّت الهی مخصوص آنها نیست، از این قسمت به عنوان جَریْ یاد میشود که «یجری کما یجری الشمس و القمر» . اینها عصارهٴ مقدمات پنجگانه و نتایج دهگانه است با توضیح لازم.
مطلق بودن سنت الهی
پرسش:...
پاسخ: بسیار خب، پس آنچه واقع شده است حقیقت خارجی بود، سنت الهی در آن زمینه بر آن فرد منطبق شد در ازمان دیگر و افراد دیگر، قهراً جریان حضرت آدم و جریان قابیل و هابیل یک قضیهٴ واقعیت خارجیه است؛ سمبل نیست نظیر کتاب کلیه و دمنه، یک واقعیت خارجی است سنت الهی در آن عصر بر آن واقعیت منطبق شد، بعد در اعصار دیگر بر واقعه دیگر منطبق میشود.
پرسش:...
پاسخ: خب نه، این میشود فلسفه تاریخ دیگر. آن میشود فلسفه تاریخ که قرآن کریم ذیل قصهها میفرماید این مخصوص گذشته نیست ﴿وَکَذلِکَ نُنْجِی الْمُؤْمِنِینَ﴾ جریان حضرت یونس و بلعیدن ماهی و قرعهگذاری و همه اینها واقعیتهای خارجیه است؛ منتها نجات از دلِ دریایِ تاریک، مخصوص حضرت یونس نیست [و] هر مضطری که خدا را بخواند خدا جواب میدهد ﴿وَکَذلِکَ نُنْجِی الْمُؤْمِنِینَ﴾ هم واقعیتهای عینی محفوظ ماند، هم سنت الهی تثبیت شد.
فرق قضایای شخصی و کلی
پرسش:...
پاسخ: این برای آن است که موضوعش شخص معیّن است نه برای اینکه این حکم برای عصر معیّن است؛ حضرت هر وقت ظهور کرد این حکم هم تازه است، تازه آنها که این حکم اختصاصی را استنباط کردهاند و مرحوم صاحب جواهر(رضوان الله علیه) روی آن تأمل دارد که جهاد ابتدایی مخصوص امام معصوم باشد ایشان نمیپذیرند، چه اینکه درباره امامت جمعه هم همینطور. به هر حال اگر حکمی ثابت شد که شرطش امام معصوم است، این هر وقت موضوعش بود هست، نه اینکه این حُکم قضیهای بود فی واقعه و دیگر بر موارد دیگر تطبیق نمیشود.
پرسش:...
پاسخ: ندارد دیگر؛ از اطلاقش، از عمومش آنکه میگوید شرطش عصمت است، میگوید چون موضوع ندارد، نه اینکه موضوع دارد، حکم جاری نیست.
پرسش:...
پاسخ: خب بله نظیر آیات تطهیر که در صدر بحث گذشت، اگر حُکمی مخصوص یک گروه خاص بود این قضایای شخصی است این اصل کلّی نیست، نظیر آیه تطهیر یا نظیر خلافت، اما حکم فقهی که موضوعش معصوم است هر وقت امام معصوم ظهور کرد و حضور داشت این حکم هست، هر وقت هم حضرت حجت(سلام الله) ظهور بکند این حکم هست.
وجه تسمیه متشابه
مطلب دیگری که چون هنوز بحث محکم و متشابه همچنان باز است، بسته نشد مطلب دیگری که مربوط به محکم و متشابه است این است که متشابه را از آن جهت متشابه گفتند که حقگونه است، شبیه حق است و حق نیست یعنی چند احتمال که از یک آیه به ذهن میرسد بعضی از احتمالات که حقاند محکماند، بعضی از احتمالات که حق نیستند حقنما هستند و زمینه تشابه آن آیه را فراهم میکنند که در حقیقت اگر ما گفتیم این آیه متشابه است این وصف به حال متعلّق موصوف است یعنی آن احتمالی که به ذهن میآید حقنماست، آن شبیه حق است، این شبیه حق، روی آیه را پوشانده و آیه را متشابه کرده، وقتی بعد از ارجاع به محکم این احتمال حقنما که حق نیست رخت بربست، درون آیه یا آن معنای زیرین آیه که تاکنون مستور بود هماکنون مشهور میشود و میشود حق، پس خود آیهای که نازل شده است نظیر محکم، متشابه اینچنین نیست که نظیر محکم باشد یعنی آن چهره تشابهاش هم نازل شده باشد.
پیروزی از متشابهات، منشأ اختلافات
بیانی از حضرت امیر(سلام الله علیه) هست که شبهه را معنا میکند که چرا شبهه را شبهه گفتند . این مطلب ذکر میشود که چرا شبهه را شبهه نامیدند، بعد میرسیم به آن سخنی که سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) ادّعا کرد که همه این فتنهها در داخلهٴ یک مذهب و دین در اثر پیروی متشابهات است یعنی جنگ 72 ملت در حقیقت در اثر پیروی متشابهات است، اگر اینها به عترت طاهره(علیهم السلام) مراجعه میکردند و این متشابهات را به محکمات برمیگرداندند همان فرقه ناجیه درمیآمد، دیگر سخن از 72 ملت نبود. همه این اختلافها در اثر پیروی متشابهات است و پیروی متشابهات یا برای فتنهانگیزی سیاسی است یا برای فتنهانگیزی مکتبی است یا هر دو. اینکه فرمود: ﴿فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِیلِهِ﴾ این هم میتواند تقسیم باشد، هم میتواند جمع یعنی گروهی قصد فتنه دارند، گروهی قصد تأویل دارند که آن هم به نوبه خود فتنه است، گروهی به هر دو منظور دست به پیروی تشابه میزنند.
معنای شبهه در بیان حضرت وصی(علیه السلام)
مطلب اول که چرا شبهه را شبهه نامیدند در خطبه 38 نهجالبلاغه اینچنین است که «و انّما سُمّیت الشُبهةُ شُبهةً لأنّها تُشبِهُ الحقّ»؛ چون حقنماست و حق نیست، شبیه حق است از این جهت آن را شبهه گفتند. اولیای الهی که با نور حق این معارف را مینگرند، حقنما را از حق تشخیص میدهند «فَامّا اولیاءُ اللهِ فَضِیائُهم فیها الیَقینُ و دَلیلُهُم سَمت الهُدی و أمّا أعداءُ اللهِ فدُعاؤُهُم فیها الضّلالُ و دَلیلُهُم العمی» پس سرّ اینکه این متشابه را متشابه گفتند چون چهرهٴ حقنمایی در آن هست، شبیه حق در آن هست «و لیس بحق»،این شبهه اگر برطرف بشود همان محکم میماند که دیگر غلطانداز نیست.
منشأ پیدایش متشابهات
و مطلب دیگری که سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) داشتند این بود که همه فتنهها از صدر اسلام تاکنون در اثر پیروی متشابهات است ، میبینیم بعد از ارتحال رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) همه این جنگهای خونین داخلی در اثر پیروی متشابهات بود یعنی ﴿فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ﴾ به آیات متشابه استدلال کردند، مسئله قاسطین و ناکثین و مارقین را به راه انداختند و مکتبهای گوناگون فکری را هم به دنبال پیروی متشابهات راه انداختند.
در جریان قاسطین و ناکثین و مارقین میبینیم حضرت تعبیر به شبهه و شبهات و امثال ذلک میکند. در خطبهٴ 122 به خوارج به میفرماید آیا همه شما در جریان جنگ صفین بودید یا نبودید، عدهای گفتند ما حاضر بودیم، عدهای گفتند ما حاضر نبودیم. فرمود شما صفهایتان را جدا کنید تا ما در جریان جنگ صفین هر چه گذشت با آن گروه که حضور داشتند در میان بگذاریم، صفها را فرمود جدا کنید. اینها صفها را جدا کردند، بعد فرمود: «ألم تَقُولوا عِندَ رَفعهم المصاحفَ حیلةً وَ غیلةً وَ مَکراً وَ خَدیعة اخوانُنا وَ أهلُ دعوتِنا استقالونا و استراحوا الی کتاب الله سبحانه فالرأی القبول منهم و التنفّیسُ عَنهُم»، شما که در جنگ صفین حضور داشتید، مگر همین شماها نبودید که وقتی قرآن را سرِ نیزه کردند گفتید اینها برادران دینی ما هستند ما صلح بکنیم با اینها و حرف اینها را قبول بکنیم، من در همانجا به شما نگفتم که «ظاهرُه ایمانٌ وَ باطنهُ عدوانٌ» این کار، کار متشابه است «فقلت لکم هذا أمر ظاهره ایمان و باطنه عدوان و اوّله رحمة و آخره ندامة فأفیموا علی شأنکم و الزموا طریقتکم و عضوا علی الجهاد بنواجذکم وَلا تلتفتوا الی ناعقٍ نعق» که «إن اُجیب اضلّ و ان تُرِکَ ذَلّ»؛ این کسی که الآن فریاد برآورد به سراغش نروید وقتی رهایش کنید خودش ذلیلانه برمیگردد، وقتی اجابت کردید او مضلّانه گمراه میکند و این صحنه بود تا اینکه فرمود من که اصلاً عمرم در جنگ گذشت، ما در زمان پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) دستمان همیشه به قائمهٴ شمشیر بود «وَإنّ الکتاب لَمعی ما فارقتُهُ مُذ صَحبتُهُ»؛ آن روزی که من در خدمت قرآن بودم هماکنون هم هستم، هرگز قرآن از من جدا نشد، من هم از قرآن جدا نیستم «فلقد کنّا مع رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و ان القتل لیدور علی الآباء و الأبناء و الاخوان و القرابات»؛ ما اصلاً در زمان پیغمبر همیشه قوم و خویشکُشی داشتیم یکی عمو بود به نام ابیلهب با او میجنگیدیم و دیگری فامیل بود با او نبرد میکردیم و هرگز از کشتن و کشتهدادن باکی نداشتیم «فما نزدادُ علی کلّ مصیبةٍ و شدّة الاّ إیماناً و مضیاً علی الحق و تسلیماً للأمر و صبراً علی مضض الجراح»؛ اما فکر نکردید من که عمرم به جنگ گذشت چطور اصرار کردم که شما این پیشنهاد را ندهید «و لَکنّا انّما أصبحنا نقاتل اخواننا فی الإسلام علی ما دخل فیه من الزّیغ و الاعوجاج و الشُّبهة و التّأویل» در جنگ صفین، محور این خونریزیها همان تشابهگرایی بود ﴿فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ﴾ که به سراغ تشابه و تأویل رفتند این جنگ را راه انداختند «و لکنّا انما أصبحنا نقاتل اخواننا فی الإسلام علی ما دخل فیه من الزیغ» که ﴿فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ﴾ «زیغ» همان انحراف و اعوجاج است که در کنار زیغ کلمه اعوجاج ذکر شد «و الشُّبهةِ و التأویل»؛ پس شما در جریان جنگ صفین حضور داشتید و فهمیدید که بر محور آن جنگ تشابهگرایی بود، این برای جریان صفین.
پرسش:...
پاسخ: اینها میدانستند که باید به محکمات ارجاع بدهند، گفتند: «حسبنا المتشابهات» چون ﴿فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِیلِهِ﴾ و اگر واقعاً میخواستند بفهمند یا به عرش مراجعه میکردند یا به محکمات ارجاع میدادند و مسئله برایشان حل میشد.
پرسش:...
پاسخ: بالأخره متشابهات را گرفتند، گفتند ما هم بر حقیم، او هم بر حق است و در اثر تشابه ضالّ و مُضل شدند. اینها اگر محکمات را میگرفتند خود محکمات آیه ولایت را، آیه تطهیر را، آیه خلافت را ترسیم کرده بود دیگر.
پرسش:...
پاسخ: نه، عدم معرفت که با ایمان همراه باشد، اما ﴿فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ﴾ بود، این «زیغ» نقش داشت نه عدم معرفت. یک وقت است کسی میگوید: ﴿آمَنَّا﴾ من چه میدانم هر چه اینها گفتند حق است این گرفتار فتنه و تأویل نخواهد شد.
پرسش:...
پاسخ: بله دیگر؛ اینها که ﴿فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ﴾ بودند، حضرت فرمود چیزی که این جنگ صفین را راه انداخت زیغ و اعوجاج و شبهه و تأویل بود ، شبهه و تأویل همان تشابه و ابتغای تأویل متشابه است دیگر.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ اینکه بیماری قلبی که فرمود زیغ و اعوجاج است، دستاویزشان این بود. حالا آنهایی که مکتبهایی گوناگون درآوردند آنها هم اشاره میشود.
درباره ناکثین که طلحه و زبیر سردمدار این نَکث بودند و پیمانشکنی، در خطبه 137 فرمود اینها اگر بخواهند به عدل رفتار کنند این است که «و إنّ أوّل عدلهم للحُکم علی أنفسهم و إنّ معی لبصیرتی ما لبست ولا لُبِسَ علی»؛ نه من بر کسی امر را مشتبه کردم، نه امر بر من مشتبه شد «و إنّها للفئة الباغیة فیها الحماء و الحمّة و الشبهة المغدفة و إنّ الأمر لواضح» ؛ اینها شبههٴ مغدفة دارند «اغداف» آن است که این چیزی که روی سرشان گذاشتند بیاید روی چشمشان را هم بگیرند مینویسند أرخ الصدور، این روسریِ شبهه اغداف کرد، سر و صورت اینها را پوشاند، اینها در اثر تشابه و شبههگرایی دست به نَکث زدند و این جنگ را به پا کردند، چه اینکه به خود خوارج هم همین مسئله را فرمود، چون آن قسمت اولی که خوانده شد خطاب به خوارج بود.
شبهات و وظایف افراد
درباره وظیفه انسانها در مقابل شبهات، در همان کلمات قصار این است که در کلمهٴ 113 از کلمات قصار این است که «لا ورع کالوقوف عند الشبهة» این «لا ورع کالوقوف عند الشبهة» تنها آن محوری نیست که اخباری به آن تمسّک میکند در اجرای برائت «عند الشک فی الشبهة تحریمیة» که در مسائل عملی انسان پرهیز کند، با اینکه در مسائل فکری هم عند الشبهه باید متوقف باشد، اظهار نظر نکند و مسئله شبههگرایی بسیار بد است و شبههزدایی بسیار خوب است که جزء اهداف رسالت انبیا عموماً و رسالت رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) قرار گرفت که در همین خطبه دوم نهجالبلاغه وقتی اهداف رسالت حضرت را تبیین میکند، میفرماید رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نوری است که آمده برای شبههزدایی: «والنور الساطع» خطبه دوم «وَ الضیاء اللامع و الأمر الصّادع إزاحةً للشُّبُهات و احتجاجاً بالبیّنات و تحذیراً بالآیات و تخویفاً بالمثلات» پس مسئله شبههزدایی آن قدر مهم است که یکی از اهداف رسالت قرار گرفت، پس آنچه در صدر اسلام گذشت در اثر همین تشابهگرایی بود.
علت پیدایش فرقههای مذهبی
اما تشابهگراییِ مذهبی، میبینید این 72 ملت چه در آن بخشهایی که مربوط به اصول است، چه بخشهایی که مربوط به فروع است به همین تشابهگرایی برمیگردد، آنها که مجسّمهاند به آیاتی نظیر ﴿إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصَادِ﴾ یا ﴿جَاءَ رَبُّکَ﴾ و امثال ذلک تمسّک کردند و عدهای را هم به دور خود جمع کردند، آنها که جبریاند به آیاتی نظیر ﴿اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْءٍ﴾ یا ﴿خَلَقَکُمْ وَمَا تَعْمَلُونَ﴾ تمسّک کردند، آنها که مفوّضهاند آن آیاتی که نشانه حریّت و آزادی انسان است منهای آیهای که ربوبیت مطلقه را تأمین میکند اینها را دستاویز قرار دادند. آنها که قائل به عدم عصمت انبیا ـ معاذاللهـ هستند به آن آیاتی که نظیر ﴿عَصَی آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَی﴾ و امثال ذلک تمسّک کردند، دامنهٴ انبیا را ـ معاذالله ـ آلوده کردند تا دست دیگران به جانشینی مقام آنها هم برسد. آنها اگر بخواهند کار را به دست سقفیه و امثال سقیفه حل کنند ناچارند دامنهٴ منوبعنه را پایین بکشند تا دست نائب هم به آنها برسد، آنها که نائب معصوم ندارند، قهراً باید یک منوبعنه غیرمعصوم داشته باشند که یک غیرمعصومی بتواند جای او را بگیرد و ـ معاذاللهـ بتواند بگوید تو هم اجتهاد کردی، من هم اجتهاد کردم اگر یک آیه صریحی در قرآن باشد میپذیرد و اما اگر تفسیر آیه باشد، تبیین آیه باشد بگوید تو هم یک رأی داری، من هم یک رأی دارم این را در حضور پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به خود پیغمبر گفتند، خیال میکردند که پیغمبر اجتهاد میکند ـ معاذاللهـ اینها که ﴿فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ﴾ مسئله آیاتی که ظهورش یعنی آن کَف روی آیات، عدم عصمت انبیاست این کف را گرفتند و قائل شدند که لازم نیست انبیا معصوم باشند و امامیه را غالی میدانند؛ میگویند اینها غُلُو کردن اینها که قائلاند به عصمت اینها را غالی میدانند، میگویند اینها غلو میکنند، خب.
اینها مکتبهای فکری به بار آوردند، درباره توحید هم منزّهه یک طرف، مشبّهه یک طرف اینها هم هر کدام به نوبه خود مکتبی را به همراه داشتند، پس مجسّمه، مجبّره، مفوّضه، منزّهه، مشبّهه این پنچ گروه به علاوه گروه ششم که قائل به عدم عصمت انبیا بودند اینها مکتبهای فکری آوردند، در صدر اسلام بود و هر کدام از اینها فِرَق فراوانی را تولید کردند.
راز انحصار مذاهب در بیان محقق قمی
حرف لطیفی مرحوم محقّق قمی در قوانین دارد میفرماید سرّ اینکه اینها مذهب را در چهار قِسم خلاصه کردند، دیدند که وقتی به روایات معصومین عمل نکردند خلأ فقهی احساس کردند، کار را به دست قیاس دادند، خب قیاس هم که حدّ و مرز ندارد هر روز یک مذهب تولید میشد، دیدند چاره نیست «استقرّ علی أربعه» از آن به بعد دیگر مذهبزایی را قدغن کردند وگرنه از چهار به چهارصد مذهب میرسید ، برای اینکه قیاس است، قیاس که اصل و فرعی نمیشناسد که، نه برهان عقلی آن هم قیاس در تعبّدیات، لذا چاره نبود «الی أن استقرّ الی اربعه» فوراً جلویش را گرفتند گفتند ما که به مقصد رسیدیم خواستیم آن مذهب حق را ببندیم حالا که بستیم یا لااقل مشابه بسازیم، حالا که ساختیم همین چهارتا بس است و اگر شما این فِرق دیگر را نگاه بکنید میبینید بسیاری از آنها زیر این شش فرقه یاد شده برمیگردند، اینها گروهی بودند که در صدر اسلام ریشه داشتند درباره معارف.
راههای تشخیص تشابهگرایی
اما آنها که در مسئله تعلیم و تربیت و تهذیب نفوس و تزکیه و امثال ذلک تشابهگرایی پیدا کردند این بود، عدهای گفتند این دستورات دینی برای تهذیب نفس است حالا لازم نیست ما از این راهی که شارع مشخص کرده برویم، این یک راه را ذکر کرده راههای دیگر میرویم. این است که ذکری مرحوم شهید نقل شد، از دیگران هم نقل شد که تهذیب نفس به غیر طریق شرع انسان متعبّد باشد میشود تشریع محرّم، کسی بخواهد راه تهذیب نفس درست کند، دست به کاری بزند که شارع مقدس آن را حلال نکرده. سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) مرحوم علامه طباطبایی در آن رساله الولایه که از رسالههای قیّم ایشان است در عین حال که کوتاه است، میفرماید آنها که راه تهذیب غیر شرعی را طی میکنند چون میبینند که راه تهذیب شرعی بسیار سخت است، آنکه دست به خصا میزند و خود را خصا میکند یا دست به کارهای دیگر میزند که یکسره خود را راحت کند چون میبیند آن کار، کار آسانی است به دنبال آن رفته و شارع میخواهد با مشکلترین عمل، انسان را بپروراند، میفرماید با حفظ همین خواستههای طبیعی یعنی دست به طبیعتت نزن؛ همین وضع، با همین خواستهها ﴿قُل لِّلْمُؤْمِنِینَ یُغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ﴾ را تا زندهای عمل بکن. همین وضع که انسان دلش میخواهد قصه زید و عمرو گوش بدهد، همین وضع را داشته باش تا آخرین بار که زندهای اگر مسئله غیبت در میان آمد، بگو اینکه ﴿أَیُحِبُ أَحَدُکُمْ أَن یَأْکُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیْتاً فَکَرِهْتُمُوهُ﴾ تا آخرین لحظه این را عمل بکن، این سخت است.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ یک سلسله دستوراتی است که انبیای سلف هم دادند؛ منتها همانطوری که در اسلام مرحوم فارابی و شیخ از شاگردان عترت طاهرهاند، در زمان گذشته ارسطو و افلاطون از شاگردان موسای کلیم بودند، آنها هم از موحّدان بنامی بودند که تربیت شدگان مکتب انبیای سلف بودند. به هر حال ما یک معیار کلّی داریم هر دستوری که با این کلیات، با این آداب، با این سنن سازگار نیست معلوم میشود بر اساس تشابهگرایی است و امثال ذلک، این درباره آنها.
عواقب تأویل بردن احکام اسلامی به طهارت دل
عدهای در همین زمینه گفتند منظور احکام اسلامی برای طهارت دل است؛ دل باید پاک باشد همین حرف رایج سوقی که در قبل از انقلاب کم و بیش بود. حجاب چه نقشی دارد مثلاً دل باید پاک باشد، این آداب نقشی ندارد این احکام برای تطهیر دل است وقتی دل پاک شد لازم نیست انسان به این سنن عمل کند، این در مسائل اخلاقیات، در مسائل سیاسیات از زمان امویها و مروانیها گرفته تا عباسیها ببینید به سر اسلام چه گذشت، گفتند فلان حُکم برای این بود که جامعه اصلاح بشود، حالا جامعه تحمل آن را ندارد تا رسیده به دورهٴ پهلوی، این قوانینی که گذاشته شده بود اصلاً قانون رسمی این بود که میگفتند اینها الآن این احکام جزایی اینها الآن هم همین حرف را میزنند، میگویند: ﴿وَالسَّارِقُ وَالسَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا﴾ دنیای کنونی این را تحمل نمیکند، این را غیرمسلمان که بگوید حرفی نیست، اما اگر مسلمان بگوید جز آن است که دارد قرآن را «من عنده» تأویل میکند، میگوید که احکام اسلام برای برقرار نظم بود فعلاً نمیشود با این حُکم جامعه را منظّم کرد. این رسیده به جایی که میخواهد به تأویل، دسترسی پیدا کند، اگر به تأویل دسترسی پیدا کرد یعنی به راز و رمز کلید احکام رسید، میگوید این حُکم برای برقراری نظم بود و این برای صدر اسلام بود فعلاً جایش نیست. اینکه میگوید فعلاً جایش نیست بر اساس ابتغای تأویل میگوید، میگوید این حُکم برای برقراری سیاست نظمی بود و فعلاً نظم جامعه را میشود با یک قانون برتر و بهتر ـ معاذاللهـ تأمین کرد، این میشود «ابتغای تأویل» این ابتغای تأویل «أشد خُسراناً» است از آن فتنهگری، چون آن فتنهٴ فکری و اعتقادی را به همراه دارد. حالا مسائل دیگری اگر باشد به خواست خدا در نوبتهای بعد.
«و الحمد لله رب العالمین»
فرق «جَرْی» و «تفسیر»
فرق قضایای شخصی و کلی
عواقب تأویل بردن احکام اسلامی به طهارت دل
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتَابَ مِنْهُ آیَاتٌ مُحْکَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتَابِ وَأُخَرَ مُتَشَابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِیلِهِ وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِندِ رَبِّنَا وَمَا یَذَّکَّرُ إِلاَّ أُولُوا الأَلْبَابِ ﴿7﴾
خلاصه مباحث گذشته
در بیان اشتمال قرآن کریم بر متشابهات، وجوهی گفته شد که سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) بسیاری از آن وجوه را نقل و نقد کردند، وجهی را خودشان پذیرفتند که در تقریر مختار ایشان پنج مقدمه بود و ده نتیجه که این مقدّمات خمسه گذشت و در طیّ آن نتایج دهگانه به نتیجه دهم رسیدیم و آن نتیجه دهم این است که قرآن «یجری کما یجری الشمس و القمر» در هر عصر و مصری ممکن است مصداقی از مصادیق آیه ظهور بکند و قرآن کریم بر آن مصداق منطبق خواهد شد ، چون اگر کتابی جهانی بود و برای هدایت همه مردم در همه تاریخ بود یعنی کلّی بود و دائم، هر چیزی که در خارج محقّق میشود مصداق یکی از احکام و حِکم قرآن کریم خواهد بود؛ هر مکتبی که در عالم پدید میآید قرآن درباره صحّت و سُقم آن مکتب سخنی دارد یا به امضا یا به رد، هر ادب اجتماعی که در جهان محقّق میشود قرآن درباره او نظر دارد یا به امضا یا به رد، هر سیاستی که در جهان محقّق میشود قرآن درباره او نظر دارد یا به امضا یا به رد و هکذا اخلاق و مسائل دیگر؛ ممکن نیست کتابی برای تعلیم و تربیت و تزکیه نفوس اوّلین و آخرین باشد و با مکتبهای فکری یا روشهای سیاسی یا برداشتهای اجتماعی یا آداب و سنن ملّی ساکت باشد، نفیاً یا اثباتاً؛ اینچنین نیست هر کدام از اینها مصداق قانونی از قوانین قرآن کریم خواهد بود یا نفیاً یا اثباتاً و اگر در لسان روایات، آیهای بر شخص یا گروهی تطبیق شده است این تفسیر نیست این همان «جَریْ» است.
فرق «جَرْی» و «تفسیر»
«جَریْ» یعنی تطبیق یعنی بیان بعضی از مصادیق، اگر به مصداق خارجی اشاره شده است مصداق خارجی هرگز مستعملفیه لفظ نیست و تفسیر برای تبیین معانی و مستعملفیه الفاظ است، نه اینکه برای بیان مصادیق خارجی. بیان مصداق خارجی را میگویند «تطبیق» نه تفسیر و اگر بسیاری از روایات آنچه مربوط به ایمان و درجات ایمان و کمال ایمان است بر عترت طاهره(سلام الله علیهم) تطبیق کردند این تفسیر نیست، این تطبیق است یعنی اینها مصداق کاملاند معنایش این نیست که مؤمنین دیگر اصلاً مصداق اینها نیستند مگر آنهایی که نشانهٴ حصر در آنهاست، نظیر آیه تطهیر یا آیه خلافت و امثال ذلک وگرنه آنچه به عنوان ایمان و امثال ذلک در قرآن کریم هست و بر عترت طاهره(علیهم السلام) تطبیق شد این بیان مصداق کامل است؛ جنبه تطبیق دارد و نه تفسیری، چه اینکه آیات قدح و ذَم و توبیخ و تعییر و امثال ذلک که آمده است اگر بر امویان یا عباسیان یا امثال ذلک تطبیق شده است این هم جنبه تطبیقی دارد، نه تفسیری یعنی آنها مصداق بارز این آیات قدح و مذمّتاند، نه اینکه این آیات در آن افراد استعمال شده باشد، چون فرد مستعملفیه لفظ نیست، لذا تا قیامت اشخاص یا آداب یا سنن یا مکاتب و افکار که ظهور میکند اگر حق است مصداق بعضی از آیات مشخص است و اگر باطل است مصداق بعضی از آیات دیگر و این را میگویند «جَریْ».
منشأ اصطلاحی «جَرْی»
پرسش:...
پاسخ: اینها که نشانه حصر در آنها هست، اما در همان آیه سخن از این است که اختصاصی به ابیلهب ندارد؛ دیگری هم اگر کار ابیلهب را کرده است «تَبّ له» چه اینکه درباره بعضی از اقوام گذشته هم تتبیب و امثال ذلک آمده است. آنگاه این میشود جَریْ، جَریْ یک اصطلاح روایی است که در تفسیر شریف المیزان زیاد کلمه جَری هست، یعنی میفرماید: «هذا من باب الجری» این جری از همان حدیث شریفی که در تفسیر عیاشی هم هست دیگران هم نقل کردند که قرآن «یجری کما یجری الشمس و القمر» از این کلمه «یجری کما یجری الشمس و القمر» جریان جَریْ را استنباط کردند.
حضرت فرمود قرآن برای هدایت همه مردم در همه عصر و تاریخ است «یجری کما یجری الشمس و القمر» همانطور که شما هر روز آفتاب را میبینید و هرگز از آفتاب خسته نمیشوید و هر شب ماه را دارید و هرگز از رؤیت قمر خسته نمیشوید، قرآن هم اینچنین است؛ هرگز انسان از اینکه آب زلال مینوشد در طول عمر خسته نمیشود، چون حیاتش به آب زلال بسته است قرآن «یجری کما یجری الشمس و القمر» و این «یَجری» یعنی «ینطبق طول القرون و الأعصار» و اصطلاح جَریْ از این حدیث شریف گرفته شد.
فرق سنت الهی، جوی، مَثَل و قصه
قهراً با سمبلیک بودن فرق میکند، دیگر قرآن جریان سمبلیک و امثال ذلک نیست که یک سلسله قصص ساختگی باشد برای تربیت مردم، نظیر کتاب کلیله و دمنه و امثال ذلک، بلکه هر چه گفته است واقع شده است و واقع میشود و حقیقت خارجی است که بر افراد در اعصار گوناگون تطبیق میشود. جریان هابیل و قابیل گرچه اسمشان در قرآن کریم نیامده، اما ﴿وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ ابْنَیْ آدَمَ﴾ این سمبلیک نیست، این قضیه خارجیه است که واقع شده منتها اصلش کلی است «یجری کما یجری الشمس و القمر» جریان ﴿وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذِی آتَیْنَاهُ آیَاتِنَا فَانْسَلَخَ مِنْهَا﴾ آن هم اینچنین است؛ این یک قضیه خارجیهای بود؛ منتها اصلاش «یجری کما یجری الشمس و القمر» همه این قصصی که در قرآن کریم آمده است اینچنین است که واقعیتهای عینی بود؛ منتها «یجری کما یجری الشمس و القمر» که از این جَریْ عمومی احیاناً به عنوان فلسفه تاریخ یاد میشود و قرآن کریم بعد از اینکه یک سلسله جریان شخصی را بازگو کرد به اصل کلی اشاره میکند، میفرماید روش ما این است، سنّت ما این است یعنی وقتی مثلاً یوسف(سلام الله علیه) در اثر صبر و بردباری به برادرش رسید و برادر او به او رسید میگوید: ﴿هذا أَخِی﴾ و خدای سبحان بر من منّت نهاد و برادر من را به من برگرداند چرا، چون ﴿إِنَّهُ مَن یَتَّقِ وَیَصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لاَ یُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ﴾ و امثال ذلک یعنی من صبر کردم و سنّت الهی بر این است که هر کسی صبر بکند خدا به او پاداش میدهد به من هم پاداش داد، آن اصل کلّی کبرای قضیه است، اینگونه از قضایای خارجی صغرای قیاساند و نتیجه آن است که قرآن «یجری کما یجری الشمس و القمر».
در جریان یونس(سلام الله علیه) که ﴿وَذَا النُّونِ إذْ ذَهَبَ مُغَاضِباً فَظَنَّ أَن لَن نَّقْدِرَ عَلَیْهِ﴾ آنگاه ﴿فَنَادَی فِی الظُّلُمَاتِ أَن لاَّ إِلهَ إِلَّا أَنتَ سُبْحَانَکَ إِنِّی کُنتُ مِنَ الظَّالِمِینَ﴾ در ذیل این قضیه شخصیه میفرماید: ﴿وَنَجَّیْنَاهُ مِنَ الْغَمِّ﴾ اما اینطور نیست که این «قضیة فی الواقعة» باشد [چون] در ذیل فرمود: ﴿وَکَذلِکَ نُنْجِی الْمُؤْمِنِینَ﴾ این قضیه یونس(سلام الله علیه) سمبل نیست [بلکه] یک واقعیت خارجی است، منتها سنّت الهی همانطوری که شامل حال یونس شده است، شامل احوال هر مضطرّ منیب هم خواهد شد ﴿وَکَذلِکَ نُنْجِی الْمُؤْمِنِینَ﴾.
در جریان حضرت ابراهیم بعد از اینکه قصهاش را ذکر فرمود، فرمود: ﴿وَکَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ﴾ این ﴿وَکَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ﴾ امثال ذلک بیان یک سنّت الهی است و کبرای قیاس است. پس آنچه در خارج واقع شده است سمبل نیست قضایای واقعی است اولاً و لطف الهی مخصوص آنها نیست، بلکه سنّت الهی است کبرای قیاس است ثانیاً، لذا چون کبرا کلّی است و سنّت الهی کلّی است «یجری کما یجری الشمس و القمر» .
آنجا که قضایای عینی نیست فقط میخواهد یک اصل مطلب آموزندهای را بیان کند، اما مصداقی در خارج واقع نشده از آنگونه از موارد قرآن کریم به عنوان ضرب مَثل یاد میکند، فرمود: ﴿وَاضْرِبْ لَهُم مَّثَلاً﴾ از او تصریح میکند که مثلاً جریان دنیا ﴿کَمَاءٍ أَنزَلْنَاهُ﴾ مَثل حیات دنیا این است یا برای اینها داستان فلان باغ را ذکر بکن که در آنگونه از موارد اگر قضیهای در خارج واقع نشده باشد آسیبی نمیرساند، چون صدر این جریان را قرآن به عنوان مَثل دارد ذکر میکند، اما در آن مواردی که سخن از قصص است، سخن از جریانهای انبیا و اولیا و ائمه(علیهم السلام) و امم گذشته است که به عنوان قصه یاد میکند اینها ظاهراً حقایق خارجیهاند؛ منتها سنّت الهی مخصوص آنها نیست، از این قسمت به عنوان جَریْ یاد میشود که «یجری کما یجری الشمس و القمر» . اینها عصارهٴ مقدمات پنجگانه و نتایج دهگانه است با توضیح لازم.
مطلق بودن سنت الهی
پرسش:...
پاسخ: بسیار خب، پس آنچه واقع شده است حقیقت خارجی بود، سنت الهی در آن زمینه بر آن فرد منطبق شد در ازمان دیگر و افراد دیگر، قهراً جریان حضرت آدم و جریان قابیل و هابیل یک قضیهٴ واقعیت خارجیه است؛ سمبل نیست نظیر کتاب کلیه و دمنه، یک واقعیت خارجی است سنت الهی در آن عصر بر آن واقعیت منطبق شد، بعد در اعصار دیگر بر واقعه دیگر منطبق میشود.
پرسش:...
پاسخ: خب نه، این میشود فلسفه تاریخ دیگر. آن میشود فلسفه تاریخ که قرآن کریم ذیل قصهها میفرماید این مخصوص گذشته نیست ﴿وَکَذلِکَ نُنْجِی الْمُؤْمِنِینَ﴾ جریان حضرت یونس و بلعیدن ماهی و قرعهگذاری و همه اینها واقعیتهای خارجیه است؛ منتها نجات از دلِ دریایِ تاریک، مخصوص حضرت یونس نیست [و] هر مضطری که خدا را بخواند خدا جواب میدهد ﴿وَکَذلِکَ نُنْجِی الْمُؤْمِنِینَ﴾ هم واقعیتهای عینی محفوظ ماند، هم سنت الهی تثبیت شد.
فرق قضایای شخصی و کلی
پرسش:...
پاسخ: این برای آن است که موضوعش شخص معیّن است نه برای اینکه این حکم برای عصر معیّن است؛ حضرت هر وقت ظهور کرد این حکم هم تازه است، تازه آنها که این حکم اختصاصی را استنباط کردهاند و مرحوم صاحب جواهر(رضوان الله علیه) روی آن تأمل دارد که جهاد ابتدایی مخصوص امام معصوم باشد ایشان نمیپذیرند، چه اینکه درباره امامت جمعه هم همینطور. به هر حال اگر حکمی ثابت شد که شرطش امام معصوم است، این هر وقت موضوعش بود هست، نه اینکه این حُکم قضیهای بود فی واقعه و دیگر بر موارد دیگر تطبیق نمیشود.
پرسش:...
پاسخ: ندارد دیگر؛ از اطلاقش، از عمومش آنکه میگوید شرطش عصمت است، میگوید چون موضوع ندارد، نه اینکه موضوع دارد، حکم جاری نیست.
پرسش:...
پاسخ: خب بله نظیر آیات تطهیر که در صدر بحث گذشت، اگر حُکمی مخصوص یک گروه خاص بود این قضایای شخصی است این اصل کلّی نیست، نظیر آیه تطهیر یا نظیر خلافت، اما حکم فقهی که موضوعش معصوم است هر وقت امام معصوم ظهور کرد و حضور داشت این حکم هست، هر وقت هم حضرت حجت(سلام الله) ظهور بکند این حکم هست.
وجه تسمیه متشابه
مطلب دیگری که چون هنوز بحث محکم و متشابه همچنان باز است، بسته نشد مطلب دیگری که مربوط به محکم و متشابه است این است که متشابه را از آن جهت متشابه گفتند که حقگونه است، شبیه حق است و حق نیست یعنی چند احتمال که از یک آیه به ذهن میرسد بعضی از احتمالات که حقاند محکماند، بعضی از احتمالات که حق نیستند حقنما هستند و زمینه تشابه آن آیه را فراهم میکنند که در حقیقت اگر ما گفتیم این آیه متشابه است این وصف به حال متعلّق موصوف است یعنی آن احتمالی که به ذهن میآید حقنماست، آن شبیه حق است، این شبیه حق، روی آیه را پوشانده و آیه را متشابه کرده، وقتی بعد از ارجاع به محکم این احتمال حقنما که حق نیست رخت بربست، درون آیه یا آن معنای زیرین آیه که تاکنون مستور بود هماکنون مشهور میشود و میشود حق، پس خود آیهای که نازل شده است نظیر محکم، متشابه اینچنین نیست که نظیر محکم باشد یعنی آن چهره تشابهاش هم نازل شده باشد.
پیروزی از متشابهات، منشأ اختلافات
بیانی از حضرت امیر(سلام الله علیه) هست که شبهه را معنا میکند که چرا شبهه را شبهه گفتند . این مطلب ذکر میشود که چرا شبهه را شبهه نامیدند، بعد میرسیم به آن سخنی که سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) ادّعا کرد که همه این فتنهها در داخلهٴ یک مذهب و دین در اثر پیروی متشابهات است یعنی جنگ 72 ملت در حقیقت در اثر پیروی متشابهات است، اگر اینها به عترت طاهره(علیهم السلام) مراجعه میکردند و این متشابهات را به محکمات برمیگرداندند همان فرقه ناجیه درمیآمد، دیگر سخن از 72 ملت نبود. همه این اختلافها در اثر پیروی متشابهات است و پیروی متشابهات یا برای فتنهانگیزی سیاسی است یا برای فتنهانگیزی مکتبی است یا هر دو. اینکه فرمود: ﴿فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِیلِهِ﴾ این هم میتواند تقسیم باشد، هم میتواند جمع یعنی گروهی قصد فتنه دارند، گروهی قصد تأویل دارند که آن هم به نوبه خود فتنه است، گروهی به هر دو منظور دست به پیروی تشابه میزنند.
معنای شبهه در بیان حضرت وصی(علیه السلام)
مطلب اول که چرا شبهه را شبهه نامیدند در خطبه 38 نهجالبلاغه اینچنین است که «و انّما سُمّیت الشُبهةُ شُبهةً لأنّها تُشبِهُ الحقّ»؛ چون حقنماست و حق نیست، شبیه حق است از این جهت آن را شبهه گفتند. اولیای الهی که با نور حق این معارف را مینگرند، حقنما را از حق تشخیص میدهند «فَامّا اولیاءُ اللهِ فَضِیائُهم فیها الیَقینُ و دَلیلُهُم سَمت الهُدی و أمّا أعداءُ اللهِ فدُعاؤُهُم فیها الضّلالُ و دَلیلُهُم العمی» پس سرّ اینکه این متشابه را متشابه گفتند چون چهرهٴ حقنمایی در آن هست، شبیه حق در آن هست «و لیس بحق»،این شبهه اگر برطرف بشود همان محکم میماند که دیگر غلطانداز نیست.
منشأ پیدایش متشابهات
و مطلب دیگری که سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) داشتند این بود که همه فتنهها از صدر اسلام تاکنون در اثر پیروی متشابهات است ، میبینیم بعد از ارتحال رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) همه این جنگهای خونین داخلی در اثر پیروی متشابهات بود یعنی ﴿فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ﴾ به آیات متشابه استدلال کردند، مسئله قاسطین و ناکثین و مارقین را به راه انداختند و مکتبهای گوناگون فکری را هم به دنبال پیروی متشابهات راه انداختند.
در جریان قاسطین و ناکثین و مارقین میبینیم حضرت تعبیر به شبهه و شبهات و امثال ذلک میکند. در خطبهٴ 122 به خوارج به میفرماید آیا همه شما در جریان جنگ صفین بودید یا نبودید، عدهای گفتند ما حاضر بودیم، عدهای گفتند ما حاضر نبودیم. فرمود شما صفهایتان را جدا کنید تا ما در جریان جنگ صفین هر چه گذشت با آن گروه که حضور داشتند در میان بگذاریم، صفها را فرمود جدا کنید. اینها صفها را جدا کردند، بعد فرمود: «ألم تَقُولوا عِندَ رَفعهم المصاحفَ حیلةً وَ غیلةً وَ مَکراً وَ خَدیعة اخوانُنا وَ أهلُ دعوتِنا استقالونا و استراحوا الی کتاب الله سبحانه فالرأی القبول منهم و التنفّیسُ عَنهُم»، شما که در جنگ صفین حضور داشتید، مگر همین شماها نبودید که وقتی قرآن را سرِ نیزه کردند گفتید اینها برادران دینی ما هستند ما صلح بکنیم با اینها و حرف اینها را قبول بکنیم، من در همانجا به شما نگفتم که «ظاهرُه ایمانٌ وَ باطنهُ عدوانٌ» این کار، کار متشابه است «فقلت لکم هذا أمر ظاهره ایمان و باطنه عدوان و اوّله رحمة و آخره ندامة فأفیموا علی شأنکم و الزموا طریقتکم و عضوا علی الجهاد بنواجذکم وَلا تلتفتوا الی ناعقٍ نعق» که «إن اُجیب اضلّ و ان تُرِکَ ذَلّ»؛ این کسی که الآن فریاد برآورد به سراغش نروید وقتی رهایش کنید خودش ذلیلانه برمیگردد، وقتی اجابت کردید او مضلّانه گمراه میکند و این صحنه بود تا اینکه فرمود من که اصلاً عمرم در جنگ گذشت، ما در زمان پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) دستمان همیشه به قائمهٴ شمشیر بود «وَإنّ الکتاب لَمعی ما فارقتُهُ مُذ صَحبتُهُ»؛ آن روزی که من در خدمت قرآن بودم هماکنون هم هستم، هرگز قرآن از من جدا نشد، من هم از قرآن جدا نیستم «فلقد کنّا مع رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و ان القتل لیدور علی الآباء و الأبناء و الاخوان و القرابات»؛ ما اصلاً در زمان پیغمبر همیشه قوم و خویشکُشی داشتیم یکی عمو بود به نام ابیلهب با او میجنگیدیم و دیگری فامیل بود با او نبرد میکردیم و هرگز از کشتن و کشتهدادن باکی نداشتیم «فما نزدادُ علی کلّ مصیبةٍ و شدّة الاّ إیماناً و مضیاً علی الحق و تسلیماً للأمر و صبراً علی مضض الجراح»؛ اما فکر نکردید من که عمرم به جنگ گذشت چطور اصرار کردم که شما این پیشنهاد را ندهید «و لَکنّا انّما أصبحنا نقاتل اخواننا فی الإسلام علی ما دخل فیه من الزّیغ و الاعوجاج و الشُّبهة و التّأویل» در جنگ صفین، محور این خونریزیها همان تشابهگرایی بود ﴿فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ﴾ که به سراغ تشابه و تأویل رفتند این جنگ را راه انداختند «و لکنّا انما أصبحنا نقاتل اخواننا فی الإسلام علی ما دخل فیه من الزیغ» که ﴿فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ﴾ «زیغ» همان انحراف و اعوجاج است که در کنار زیغ کلمه اعوجاج ذکر شد «و الشُّبهةِ و التأویل»؛ پس شما در جریان جنگ صفین حضور داشتید و فهمیدید که بر محور آن جنگ تشابهگرایی بود، این برای جریان صفین.
پرسش:...
پاسخ: اینها میدانستند که باید به محکمات ارجاع بدهند، گفتند: «حسبنا المتشابهات» چون ﴿فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِیلِهِ﴾ و اگر واقعاً میخواستند بفهمند یا به عرش مراجعه میکردند یا به محکمات ارجاع میدادند و مسئله برایشان حل میشد.
پرسش:...
پاسخ: بالأخره متشابهات را گرفتند، گفتند ما هم بر حقیم، او هم بر حق است و در اثر تشابه ضالّ و مُضل شدند. اینها اگر محکمات را میگرفتند خود محکمات آیه ولایت را، آیه تطهیر را، آیه خلافت را ترسیم کرده بود دیگر.
پرسش:...
پاسخ: نه، عدم معرفت که با ایمان همراه باشد، اما ﴿فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ﴾ بود، این «زیغ» نقش داشت نه عدم معرفت. یک وقت است کسی میگوید: ﴿آمَنَّا﴾ من چه میدانم هر چه اینها گفتند حق است این گرفتار فتنه و تأویل نخواهد شد.
پرسش:...
پاسخ: بله دیگر؛ اینها که ﴿فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ﴾ بودند، حضرت فرمود چیزی که این جنگ صفین را راه انداخت زیغ و اعوجاج و شبهه و تأویل بود ، شبهه و تأویل همان تشابه و ابتغای تأویل متشابه است دیگر.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ اینکه بیماری قلبی که فرمود زیغ و اعوجاج است، دستاویزشان این بود. حالا آنهایی که مکتبهایی گوناگون درآوردند آنها هم اشاره میشود.
درباره ناکثین که طلحه و زبیر سردمدار این نَکث بودند و پیمانشکنی، در خطبه 137 فرمود اینها اگر بخواهند به عدل رفتار کنند این است که «و إنّ أوّل عدلهم للحُکم علی أنفسهم و إنّ معی لبصیرتی ما لبست ولا لُبِسَ علی»؛ نه من بر کسی امر را مشتبه کردم، نه امر بر من مشتبه شد «و إنّها للفئة الباغیة فیها الحماء و الحمّة و الشبهة المغدفة و إنّ الأمر لواضح» ؛ اینها شبههٴ مغدفة دارند «اغداف» آن است که این چیزی که روی سرشان گذاشتند بیاید روی چشمشان را هم بگیرند مینویسند أرخ الصدور، این روسریِ شبهه اغداف کرد، سر و صورت اینها را پوشاند، اینها در اثر تشابه و شبههگرایی دست به نَکث زدند و این جنگ را به پا کردند، چه اینکه به خود خوارج هم همین مسئله را فرمود، چون آن قسمت اولی که خوانده شد خطاب به خوارج بود.
شبهات و وظایف افراد
درباره وظیفه انسانها در مقابل شبهات، در همان کلمات قصار این است که در کلمهٴ 113 از کلمات قصار این است که «لا ورع کالوقوف عند الشبهة» این «لا ورع کالوقوف عند الشبهة» تنها آن محوری نیست که اخباری به آن تمسّک میکند در اجرای برائت «عند الشک فی الشبهة تحریمیة» که در مسائل عملی انسان پرهیز کند، با اینکه در مسائل فکری هم عند الشبهه باید متوقف باشد، اظهار نظر نکند و مسئله شبههگرایی بسیار بد است و شبههزدایی بسیار خوب است که جزء اهداف رسالت انبیا عموماً و رسالت رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) قرار گرفت که در همین خطبه دوم نهجالبلاغه وقتی اهداف رسالت حضرت را تبیین میکند، میفرماید رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نوری است که آمده برای شبههزدایی: «والنور الساطع» خطبه دوم «وَ الضیاء اللامع و الأمر الصّادع إزاحةً للشُّبُهات و احتجاجاً بالبیّنات و تحذیراً بالآیات و تخویفاً بالمثلات» پس مسئله شبههزدایی آن قدر مهم است که یکی از اهداف رسالت قرار گرفت، پس آنچه در صدر اسلام گذشت در اثر همین تشابهگرایی بود.
علت پیدایش فرقههای مذهبی
اما تشابهگراییِ مذهبی، میبینید این 72 ملت چه در آن بخشهایی که مربوط به اصول است، چه بخشهایی که مربوط به فروع است به همین تشابهگرایی برمیگردد، آنها که مجسّمهاند به آیاتی نظیر ﴿إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصَادِ﴾ یا ﴿جَاءَ رَبُّکَ﴾ و امثال ذلک تمسّک کردند و عدهای را هم به دور خود جمع کردند، آنها که جبریاند به آیاتی نظیر ﴿اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْءٍ﴾ یا ﴿خَلَقَکُمْ وَمَا تَعْمَلُونَ﴾ تمسّک کردند، آنها که مفوّضهاند آن آیاتی که نشانه حریّت و آزادی انسان است منهای آیهای که ربوبیت مطلقه را تأمین میکند اینها را دستاویز قرار دادند. آنها که قائل به عدم عصمت انبیا ـ معاذاللهـ هستند به آن آیاتی که نظیر ﴿عَصَی آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَی﴾ و امثال ذلک تمسّک کردند، دامنهٴ انبیا را ـ معاذالله ـ آلوده کردند تا دست دیگران به جانشینی مقام آنها هم برسد. آنها اگر بخواهند کار را به دست سقفیه و امثال سقیفه حل کنند ناچارند دامنهٴ منوبعنه را پایین بکشند تا دست نائب هم به آنها برسد، آنها که نائب معصوم ندارند، قهراً باید یک منوبعنه غیرمعصوم داشته باشند که یک غیرمعصومی بتواند جای او را بگیرد و ـ معاذاللهـ بتواند بگوید تو هم اجتهاد کردی، من هم اجتهاد کردم اگر یک آیه صریحی در قرآن باشد میپذیرد و اما اگر تفسیر آیه باشد، تبیین آیه باشد بگوید تو هم یک رأی داری، من هم یک رأی دارم این را در حضور پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به خود پیغمبر گفتند، خیال میکردند که پیغمبر اجتهاد میکند ـ معاذاللهـ اینها که ﴿فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ﴾ مسئله آیاتی که ظهورش یعنی آن کَف روی آیات، عدم عصمت انبیاست این کف را گرفتند و قائل شدند که لازم نیست انبیا معصوم باشند و امامیه را غالی میدانند؛ میگویند اینها غُلُو کردن اینها که قائلاند به عصمت اینها را غالی میدانند، میگویند اینها غلو میکنند، خب.
اینها مکتبهای فکری به بار آوردند، درباره توحید هم منزّهه یک طرف، مشبّهه یک طرف اینها هم هر کدام به نوبه خود مکتبی را به همراه داشتند، پس مجسّمه، مجبّره، مفوّضه، منزّهه، مشبّهه این پنچ گروه به علاوه گروه ششم که قائل به عدم عصمت انبیا بودند اینها مکتبهای فکری آوردند، در صدر اسلام بود و هر کدام از اینها فِرَق فراوانی را تولید کردند.
راز انحصار مذاهب در بیان محقق قمی
حرف لطیفی مرحوم محقّق قمی در قوانین دارد میفرماید سرّ اینکه اینها مذهب را در چهار قِسم خلاصه کردند، دیدند که وقتی به روایات معصومین عمل نکردند خلأ فقهی احساس کردند، کار را به دست قیاس دادند، خب قیاس هم که حدّ و مرز ندارد هر روز یک مذهب تولید میشد، دیدند چاره نیست «استقرّ علی أربعه» از آن به بعد دیگر مذهبزایی را قدغن کردند وگرنه از چهار به چهارصد مذهب میرسید ، برای اینکه قیاس است، قیاس که اصل و فرعی نمیشناسد که، نه برهان عقلی آن هم قیاس در تعبّدیات، لذا چاره نبود «الی أن استقرّ الی اربعه» فوراً جلویش را گرفتند گفتند ما که به مقصد رسیدیم خواستیم آن مذهب حق را ببندیم حالا که بستیم یا لااقل مشابه بسازیم، حالا که ساختیم همین چهارتا بس است و اگر شما این فِرق دیگر را نگاه بکنید میبینید بسیاری از آنها زیر این شش فرقه یاد شده برمیگردند، اینها گروهی بودند که در صدر اسلام ریشه داشتند درباره معارف.
راههای تشخیص تشابهگرایی
اما آنها که در مسئله تعلیم و تربیت و تهذیب نفوس و تزکیه و امثال ذلک تشابهگرایی پیدا کردند این بود، عدهای گفتند این دستورات دینی برای تهذیب نفس است حالا لازم نیست ما از این راهی که شارع مشخص کرده برویم، این یک راه را ذکر کرده راههای دیگر میرویم. این است که ذکری مرحوم شهید نقل شد، از دیگران هم نقل شد که تهذیب نفس به غیر طریق شرع انسان متعبّد باشد میشود تشریع محرّم، کسی بخواهد راه تهذیب نفس درست کند، دست به کاری بزند که شارع مقدس آن را حلال نکرده. سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) مرحوم علامه طباطبایی در آن رساله الولایه که از رسالههای قیّم ایشان است در عین حال که کوتاه است، میفرماید آنها که راه تهذیب غیر شرعی را طی میکنند چون میبینند که راه تهذیب شرعی بسیار سخت است، آنکه دست به خصا میزند و خود را خصا میکند یا دست به کارهای دیگر میزند که یکسره خود را راحت کند چون میبیند آن کار، کار آسانی است به دنبال آن رفته و شارع میخواهد با مشکلترین عمل، انسان را بپروراند، میفرماید با حفظ همین خواستههای طبیعی یعنی دست به طبیعتت نزن؛ همین وضع، با همین خواستهها ﴿قُل لِّلْمُؤْمِنِینَ یُغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ﴾ را تا زندهای عمل بکن. همین وضع که انسان دلش میخواهد قصه زید و عمرو گوش بدهد، همین وضع را داشته باش تا آخرین بار که زندهای اگر مسئله غیبت در میان آمد، بگو اینکه ﴿أَیُحِبُ أَحَدُکُمْ أَن یَأْکُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیْتاً فَکَرِهْتُمُوهُ﴾ تا آخرین لحظه این را عمل بکن، این سخت است.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ یک سلسله دستوراتی است که انبیای سلف هم دادند؛ منتها همانطوری که در اسلام مرحوم فارابی و شیخ از شاگردان عترت طاهرهاند، در زمان گذشته ارسطو و افلاطون از شاگردان موسای کلیم بودند، آنها هم از موحّدان بنامی بودند که تربیت شدگان مکتب انبیای سلف بودند. به هر حال ما یک معیار کلّی داریم هر دستوری که با این کلیات، با این آداب، با این سنن سازگار نیست معلوم میشود بر اساس تشابهگرایی است و امثال ذلک، این درباره آنها.
عواقب تأویل بردن احکام اسلامی به طهارت دل
عدهای در همین زمینه گفتند منظور احکام اسلامی برای طهارت دل است؛ دل باید پاک باشد همین حرف رایج سوقی که در قبل از انقلاب کم و بیش بود. حجاب چه نقشی دارد مثلاً دل باید پاک باشد، این آداب نقشی ندارد این احکام برای تطهیر دل است وقتی دل پاک شد لازم نیست انسان به این سنن عمل کند، این در مسائل اخلاقیات، در مسائل سیاسیات از زمان امویها و مروانیها گرفته تا عباسیها ببینید به سر اسلام چه گذشت، گفتند فلان حُکم برای این بود که جامعه اصلاح بشود، حالا جامعه تحمل آن را ندارد تا رسیده به دورهٴ پهلوی، این قوانینی که گذاشته شده بود اصلاً قانون رسمی این بود که میگفتند اینها الآن این احکام جزایی اینها الآن هم همین حرف را میزنند، میگویند: ﴿وَالسَّارِقُ وَالسَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا﴾ دنیای کنونی این را تحمل نمیکند، این را غیرمسلمان که بگوید حرفی نیست، اما اگر مسلمان بگوید جز آن است که دارد قرآن را «من عنده» تأویل میکند، میگوید که احکام اسلام برای برقرار نظم بود فعلاً نمیشود با این حُکم جامعه را منظّم کرد. این رسیده به جایی که میخواهد به تأویل، دسترسی پیدا کند، اگر به تأویل دسترسی پیدا کرد یعنی به راز و رمز کلید احکام رسید، میگوید این حُکم برای برقراری نظم بود و این برای صدر اسلام بود فعلاً جایش نیست. اینکه میگوید فعلاً جایش نیست بر اساس ابتغای تأویل میگوید، میگوید این حُکم برای برقراری سیاست نظمی بود و فعلاً نظم جامعه را میشود با یک قانون برتر و بهتر ـ معاذاللهـ تأمین کرد، این میشود «ابتغای تأویل» این ابتغای تأویل «أشد خُسراناً» است از آن فتنهگری، چون آن فتنهٴ فکری و اعتقادی را به همراه دارد. حالا مسائل دیگری اگر باشد به خواست خدا در نوبتهای بعد.
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است