display result search
منو
جان مادر

جان مادر

  • 1 تعداد قطعات
  • 71 دقیقه مدت قطعه
  • 70 دریافت شده
قسمت بیست و دوم از سری پنجم برنامه زندگی پس از زندگی؛ تجربه گر: آقای حمید جعفری از خمینی‌شهر اصفهان

در این قسمت روایت تجربه ی نزدیک به مرگ آقای حمید جعفری را می شنویم:
- خراب کردن قفل منزل پدری و تعمیر کردن آن و اوقات تلخی با پدر و رفتن به منزل و بی‌اعتنایی به همسر و با موتور به سمت محل کار رفتن و تصادف با یک پیکان
- پیکان بعد از تصادف در محل فرار کرد و من به دنبال آن می دویدم که کجا فرار می‌کنی و ماشین که دور شد با خودم گفتم برگردم کنار موتورم که آمدم دیدم مردم همه جمع شده‌اند و عجیب تر اینکه خودم را دیدم که خونین هستم و کنار موتور روی زمین افتاده‌ام
- یکی از همکارانم که از آنجا عبور می‌کرد با دیدن صحنه تصادف جلو آمده و فوراً به اورژانس تلفن کرد اما مرا نشناخت و کمی بعد آنجا را ترک کرد و هرچه صدایش می‌زدم متوجه من نشد
- آمبولانس که آمد و جسم مرا داخلش گذاشتند ، من هم سوار شدم و همراهش تا بیمارستان رفتم. جمعیت زیادی از دوست و آشنا در حیاط بیمارستان جمع شدند تا اینکه مسئولین بیمارستان تصمیم گرفتند برای انتقال جسم من به اصفهان از درب پشتی بیمارستان اقدام کنند و موقعی که با آمبولانس جسم مرا از درب پشتی بیرون بردند من دیگر همراهشان نرفتم و پیش اقوام در حیاط ماندم
- همراه با همسر و پدر و مادر و سایرین به منزل پدری رفتم و از آنجا با سه تا از دامادها که عازم اصفهان شدند همراه شدم و به بیمارستان اصفهان رفتم و دوباره جسم خودم را دیدم که اینبار روی تخت اورژانس بود
- هر روزی که خانمم از خمینی شهر به اصفهان می‌آمد از درب منزل همراهش می‌شدم و در بیمارستان که پشت درب اتاق می ایستاد و از پرستارها احوال مرا جویا می‌شد را می‌دیدم تا اینکه یک روز به او گفتند حال شوهرت اصلاً خوب نیست و سطح هوشیاری اش خیلی پایین آمده و خانمم همان جا روی زمین نشست اما من کنار جسمم آمدم و ناگهان به سوی تونلی کشیده شدم و بالا رفتم
- داخل تونل انگار دوطبقه بود و طبقه زیر آن مواد مذاب را می‌دیدم که در جریان است. تعدادی از دانش آموزانم را می دیدم که دو طرف ایستاده و می‌گویند حقش است که بمیرد و من را هدایت می‌کردند به انتهای تونل
- ابتدا یکی از خواهرانم را دیدم که با او بدرفتاری کرده بودم و آنجا گرزی آتشین دستش بود که به سرم کوبید و به چاله ای در ته تونل افتادم و به او آنقدر التماس کردم که بالاخره مرا بخشید و همان گرز را که دیگر سرد شده بود دراز کرد و آن را گرفتم و بیرون آمدم اما کمی جلوتر خانمم که این دنیا خیلی محدودش می کردم با همان گرز به سرم کوبید و دوباره به آن چاله افتادم و دوباره آنقدر التماس کردم تا اینکه او هم مرا بخشید و کمک کرد بیرون آمدم
- به پدرم رسیدم که او هم از من ناراضی بود اما گرزی به دست نداشت و مرا هم نبخشید و از انتهای تونل از زیر زمین قبرستان شهرمان بیرون آمدم و همه درگذشتگان فامیل را دیدم که در قبرستان هستند و به استقبال من آمدند
- گفتم من نمی‌خواهم اینجا بمانم و می‌خواهم برگردم که شخصی آمد و گفت دنبال من بیا و آن سوی قبرستان رفتیم که یک چاله عظیم آتشین قرار داشت عده‌ای که در بخش‌های مختلف آن دست و پا می‌زدند و جیغ و فریاد می‌کشیدند
- از آن شخص پرسیدم این‌ها چکار کرده‌اند و هر گروهی را می‌گفت که چه گناهانی از قبیل آزار همسر و پدر و مادر انجام داده و یا حق الناس بر گردنشان بود و یا خودکشی کرده بودندو من آنقدر ترسشیده بودم که همان جا نشستم
- مادربزرگم را دیدم که کنارم آمد و گفت تو اینجا چکار می‌کنی هنوز وقت تو نرسیده وباید برگردی اگر تو اینجا بمانی مادرت از شدت افسردگی خودش را خواهد کشت و به این چاله آتش خوهد افتاد بنابراین تو باید برگردی و مرا پیش اقوامم در قبرستان برگرداند
- آنجا به من گفته شد تو در کنار کارهای خطایی که انجام داده‌ای چون چایی ریز دستگاه امام حسین(ع) هم بوده‌ای این لطف به تو شده است
- از قبرستان به بیمارستان برگشتم و به جسم خودم برگشتم و از کما خارج شدم.

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 71:00

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی