- 638
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 14 تا 18 سوره توبه
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 14 تا 18 سوره توبه"
راه صحیح اسناد افعال موجودات به خدای سبحان
لزوم جهاد با دشمنان و پرهیز از برقراری رابطه سرّی با آنان
اقرار لسانی و شهادت عملی مشرکان به کفر خویش
أعوذ بالله من الشیطان الرجیم
﴿قَاتِلُوهُمْ یُعَذِّبْهُمُ اللّهُ بِأَیْدِیکُمْ وَیُخْزِهِمْ وَیَنصُرْکُمْ عَلَیْهِمْ وَیَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنِینَ ٭ وَیُذْهِبْ غَیْظَ قُلُوبِهِمْ وَیَتُوبُ اللّهُ عَلَی مَن یَشَاءُ وَاللّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ ٭ أَمْ حَسِبْتُمْ أَن تُتْرَکُوا وَلَمَّا یَعْلَمِ اللّهُ الَّذِینَ جَاهَدُوا مِنکُمْ وَلَمْ یَتَّخِذُوا مِن دُونِ اللّهِ وَلاَ رَسُولِهِ وَلاَ المُؤْمِنِینَ وَلِیجَةً وَاللّهُ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ ٭ مَا کَانَ لِلْمُشْرِکِینَ أَن یَعْمُرُوا مَسَاجِدَ اللّهِ شَاهِدِینَ عَلَی أَنْفُسِهِم بِالکُفْرِ أُولئِکَ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ وَفِی النَّارِ هُمْ خَالِدُونَ ٭ إِنَّمَا یَعْمُرُ مَسَاجِدَ اللّهِ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَالیَوْمِ الآخِرِ وَأَقَامَ الصَّلاَةَ وَآتَی الزَّکَاةَ وَلَمْ یَخْشَ إِلاَّ اللّهَ فَعَسَی أُولئِکَ أَن یَکُونُوا مِنَ المُهْتَدِینَ﴾
اسناد افعال موجودات به خدای سبحان
بعد از بحثهای تفصیلی دو مطلب مهم بود که لازم بود به آنها اشاره بشود یکی اهمیت عهد در اسلام است و یکی هم اسناد افعال بندگان به خدا که این دو عنوان را سیدنا الاستاد(رضوان الله علیه) به صورت مبسوط در المیزان بیان کردند مسئله عهد تا حدودی بازگو شد و همچنین مسئله اسناد افعال به ذات اقدس الهی مطرح شد و بعضی از مباحثش گذشت و تتمهاش مانده است که مقداری از آنها را سیدنا الاستاد مطرح کرده است و بخش دیگری هم مربوط به تفاسیر بزرگان اهل معرفت است آنچه ایشان بیان کردند این است که قرآن کریم قانون علیت و معلولیت را امضا کرده است بسیاری از اشیا را به علل قریب آنها اسناد میدهد لکن مسبب اسباب و علت علل را ذات اقدس الهی میداند لذا همان افعالی را که خداوند به علل قریب آنها اسناد میدهد همان افعال را به خودش اسناد میدهد نظیر بارش باران را در عین حال که به ابر و باد و علل طبیعی اسناد میدهد به خودش هم اسناد میدهد سرّش آن است که فعلی که دارای علت قریب هست و آن علت قریب به علت متوسط و علت بعید منتهی میشود اگر آن فعل فعل کمالی باشد میتوان به علت قریب به متوسط و علت بعید اسناد داد و اگر فعل نقص بود فقط به علت قریب اسناد پیدا میکند و از طرفی دیگر اگر در حقیقت یک فعلی مباشرت اخذ شده باشد این به فاعلی قریب اسناد داده میشود ولی اگر در حقیقت فعلی مباشرت اخذ نشده باشد اعم از مباشرت و تسبیب باشد هم به فاعل قریب اسناد دارد و هم به فاعل بعید تعذیب از این قبیل است تعذیب یک عامل نقص نیست اولاً در آنها مباشرت اخذ نشده ثانیاً لذا هم میتوان تعذیب را به فاعل قریب اسناد داد هم به فاعل بعید به ذات اقدس الهی هم میتوان گفت خدا معذّب است هم میتوان گفت بشر انسانهای مؤمن دشمنان کافر خود را تعذیب میکنند عذاب میکنند ولی جریان اکل و شرب و قیام و قعود و امثال ذلک اینها فعلهایی هستند که در آنها مباشرت به فاعل اخذ شده است یعنی باید از فاعل مباشرتاً صادر بشود به فاعلی اسناد داده میشود که مباشرتاً اینها را انجام بدهد لذا اکل و شرب را نمیشود به خدا اسناد داد فقط باید به فاعل قریب اسناد داد این یک ضابطه بود
پرسش ...
پاسخ: این در قبال قعود نیست قیّوم که به معنای اینکه هستی او به ذات خود متکی است و او نگهبان هستیهای دیگر است اما قیام و در برابر قعود و جلوس که نیازمند به بدن است و یک کار مادی است این نقص است و به ذات اقدس الهی هم اسناد ندارد خب.
دیدگاه اشاعره در اسناد افعال به خدای سبحان
در اسناد فعل به فاعل هم اشاعره اظهار نظر میکنند هم مادیین. اشاعره میگویند که در اثر افراط در قانون علیت چون اینها روابط علّی اشیاء را نمیپذیرند فقط میگویند ذات اقدس الهی علت اشیاء است اشیای دیگر نسبت به هم رابطه علّی و معلولی ندارند بلکه عادت الله جرت به اینکه فلان شیء به دنبال فلان موجود پدید بیاید جز ترتب و تعاقب اشیاء و افعال و آثار نسبت به دیگر چیز دیگر نیست علّیّتی در کار نیست فقط خداست که علت اشیاست چنین تفکر ناروایی باعث شد که میگویند فاعل حقیقی همه اشیاء خداست حتی امام رازی در تفسیر کبیرش میگوید اگر اینچنین است تعذیبی که کفار نسبت به مؤمنین دارند قتل و شکنجهای که کفار نسبت به مؤمنین دارند آنها را هم ما باید بتوانیم به خدا اسناد بدهیم جواب میگوید «قلت بلی» آنها هم در حقیقت کار خداست ولی ادب دینی اجازه نمیدهد که ما این کارها را به خدا اسناد بدهیم این سخن ناروا و ناصواب در آن کتاب هست که اساس تفکر جبری همین است اینها علّیّت و معلولیّت را بین اشیاء نمیپذیرند فقط بین ذات اقدس الهی و ما عدا میپذیرند لذا هر کاری که از انسان صادر میشود مستقیماً به خدا مربوط است ـ معاذالله ـ و این میشود جبر.
حق بودن جبر علّی و بطلان جبر تاریخی
مشابه این طرز تفکر در بین مادیین هم هست منتها آنها به جبر تاریخ مبتلایند اشاعره به جبر الهی یعنی یک متفکر مادی میگوید مجموعه علل و عوامل دست به هم میدهند و این کار را ضروری میکنند و این جبر تاریخ است که انسان را وادار میکند یک سلسله تصمیمهایی بگیرد در حقیقت مسئولیت را به عهده جبر تاریخی میگذارند به عهده تاریخ میگذارند نه انسان این سخن هم ناصواب است برای اینکه رخدادهای طبیعی انسان را به یک کار مشخص وادار نمیکنند انسان را به اصل آن کار وادار میکنند آن کار همیشه دو فرع دارد یک حلال دارد و یک حرام و هرگز وادار به حرام نخواهد شد اگر علل و عوامل طبیعی دست به هم دادند و انسان را مضطر کردند به انجام کار حرام آنجا تکلیف هم رخت برمیبندد بر اساس «رفع ... ما اضطروا إلیه» و یک مطلب دیگر هم هست و آن این است که جبر علّی حق است اما جبر در مقابل تفویض که درباره فعل انسان مطرح است این باطل است جبر علّی همان است که از او به «عنوان الشیء ما لم یجب لم یوجد» یاد میکنند یعنی شیء مادامی که علت تامّهاش حاصل نشود او پدید نمیآید وقتی علت تامّهاش حاصل شد آن شیء میشود ضروری الوجود ضرورت بالقیاس پیدا میکند و واجب بالغیر میشود اگر ضرورت بالقیاس پیدا کرد و واجب بالغیر شد میشود همان جبر علّی، جبر علّی کمال است این نقص نیست ولی یکی از عناصر اصیل علیت اشیاء خود انسان است و اراده انسان و انسان همیشه به اصل کار مضطر است نه به خصوص قسم حرام آن کار انسان حتماً باید غذا بخورد حتماً مسکن میخواهد حتماً پوشاک میخواهد حتماً آب میخواهد چون بشر نمیتواند بدون مسکن و بدون آب و پوشاک و لوازم عادی زندگی کند اینها درست است ولی همه اینها دو فرع دارد هم حلال دارد هم حرام هرگز انسان مجبور نیست که از آب حرام و از غذای حرام و از مسکن حرام و از همسر حرام استفاده کند اگر یک وقتی مضطر شد هیچ چارهای نداشت که فقط از غذای حرام استفاده کند نظیر اکل میته آنجا هم بر اساس «رفع ما اضطروا الیه» تکلیف هم برداشته میشود بنابراین حوادث طبیعی و رخدادهای تاریخی و ساختار طبیعی بدن انسان همه دست به هم میدهند انسان را مضطر میکنند به یک عملی این حق است هیچ کس نمیتوان بگوید که من نمیخواهم غذا بخورم من نمیخواهم نفس بکشم من نمیخواهم جامه در بر بکنم اینها نمیشود ولی همه اینها دو فرع دارد دو مصداق دارد هم حلال دارد هم حرام و آزمون هم برای همین است که انسان سر دو راهی است ﴿وَهَدَیْنَاهُ النَّجْدَیْنِ﴾ و اگر یک وقت علل قهری راه را یک طرفه کرده است و او هیچ چارهای ندارد مگر اینکه از ملک غصبی عبور کند مثلاً یا از مردار استفاده کند آن گاه بر اساس «رفع ... و ما استکرهوا علیه» «رفع ... و ما اضطروا إلیه» تکلیف هم برداشته میشود پس جبر تاریخی اگر به این معناست که شیء تا صد در صد نشود یافت نخواهد شد این سخن حق است منتها تاریخ جابر نیست مجموعه علل و سلسله علل جابرند تا برسد به ذات اقدس الهی این جبر علّی است ولی یکی از حلقات مهم این جبر علّی اراده خود شخص است اگر منظور جبر در مقابل تفویض است در مقابل اختیار است که انسان مجبور است نه آزاد و مختار این سخنی است باطل خب
راه صحیح در اسناد افعال به خدای سبحان
پس قرآن کارهایی که در او مباشرت مأخوذ است به ذات اقدس الهی اسناد نمیدهد یک، کارهای سیّئه و نقص است نقص به کمال محض راه ندارد دو، که ﴿وَمَا أَصَابَکَ مِن سَیِّئَةٍ فَمِن نَفْسِکَ﴾ کارهایی که در آنها مباشرت اخذ نشده و صبغه نقصی و عیبی هم در آنها نیست بلکه کمال هست حسنه است به اصطلاح ﴿مَا أَصَابَکَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللّهِ﴾ این هم میتواند به فاعل قریب اسناد پیدا کند هم میتوان به فاعل بعید منتها نحوه اسناد باید محفوظ باشد اگر به فاعل بعید اسناد داده شد به عنوان اینکه او علت العلل است نه به عنوان اینکه او مباشرتاً این کارها را انجام داده مطلب دیگر که فوق مسئله جبر و تفویض و اختیار به معنای امر بینالامرینی است که در حکمت و کلام مطرح است بلکه بر اساس مطلبی است که فوق حکمت و کلام است همان توحید افعالی است توحید افعالی در حقیقت امر بینالامرین را لطیفتر از آنچه که در کتابهای کلام و حکمت معنا میکنند معنا میکند جریان توحید افعالی بر اساس قرب نوافل شکل میگیرد که اگر انسان در اثر نافلههای فراوان به ذات اقدس الهی نزدیک شد محبوب او واقع میشود وقتی محبوب او شد خداوند در مقام فعل نه در مقام ذات در مقام فعل، مجاری ادراکی و تحریکی او را تأمین میکند که «کنت سمعه الذی یسمع به و بصره الذی یبصر بها و لسانه الذی ینطق به» و مانند آن براساس توحید افعالی که مستفاد از حدیث نورانی قرب نوافل است این آیات شکل میگیرد که ﴿وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلکِنَّ اللّهَ رَمَی﴾ دو، فرمود: ﴿خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَکِّیهِم بِهَا﴾ بعد فرمود: ﴿ألَمْ یَعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ هُوَ یَقْبَلُ التَّوبَةَ عَنْ عِبَادِهِ وَیَأْخُذُ الصَّدَقَاتِ﴾ خب در عین حال که اخذ صدقه را به ذات مقدس پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نسبت میدهد فرمود مگر اینها نمیدانند گیرنده خداست؟ ﴿ألَمْ یَعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ هُوَ یَقْبَلُ التَّوبَةَ عَنْ عِبَادِهِ وَیَأْخُذُ الصَّدَقَاتِ﴾ با اینکه مأمور به اخذ صدقات طبق کریمهٴ سورهٴ «توبه» پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است او آخذ است در حقیقت میتوان گفت «و ما اخذت اذ اخذ و لکن الله اخذ» آیهٴ سوم، طایفهٴ سوم، شاهد سوم جریان بیعت است که ﴿إِنَّ الَّذِینَ یُبَایِعُونَکَ إِنَّمَا یُبَایِعُونَ اللَّهَ﴾ چرا؟ چون ﴿یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ﴾ پس «و ما بایعت اذ بایعت ولکن الله بایعه»، «و ما بایعوک اذ بایعوک ولکنهم بایعوا الله» اینها براساس قرب نوافل شکل میگیرد یعنی با بحثهای حکمت و کلام حل نمیشود خلاصه با بحثهای توحید افعالی حل میشود که اگر یک چیزی واقعاً مظهر ذات اقدس الهی بود فعل او فعل خداست نه اینکه یکی بالا یکی پایین آن دید حکیم و متکلم است که خدا را بالا میبیند و انسان را پایین میبیند میگوید یکی علت قریب است دیگری علت متوسط و آن بالایی هم ذات اقدس الهی است او بدون اینکه توجه داشته باشد تهدید کرده است کسی را که «الدّانی فی علوهِ وَ العالی فی دُنوه» این از بیانات نورانی امام سجاد(سلام الله علیه) است در صحیفه سجادیه که او «الدانی فی علوهِ وَ العالی فی دُنوه»
مظهریتانسان در مقام فعل ودسترسی نداشتن به مقام ذات
همه اینها هم البته در مقام فعل ذات اقدس الهی است چون مقام ذات کسی به آنجا راه ندارد اصلاً آنها که اهل این راهاند و این راه را رفتهاند آنها صریحاً اعلام کردهاند «و اما الذات فقد حارت الانبیاء والاولیاء فیها» آن هویت مطلقه و مقام ذات اقدس الهی جایی است که انبیا راه ندارند حالا چه رسد به دیگران خاتم ایشان راه ندارد چه رسد به دیگران أولواالعزمشان راه ندارند چه رسد به دیگران «و اما الذات الالهیة» این عبارت رسمی آنهایی است که در این راه عمری کار کردند «فحارت الانبیاء والاولیاء فیها» بحث توحید افعالی و امثال ذلک توحید افعالی است بالاترش توحید صفاتی است بالاترش توحید ذاتی است در مقام توحید افعالی میگویند: ﴿وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلکِنَّ اللّهَ رَمَی﴾ در توحید افعالی میگویند: ﴿خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً﴾ ﴿ألَمْ یَعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ هُوَ یَقْبَلُ التَّوبَةَ عَنْ عِبَادِهِ وَیَأْخُذُ الصَّدَقَاتِ﴾ در توحید افعالی میگویند: ﴿إِنَّ الَّذِینَ یُبَایِعُونَکَ إِنَّمَا یُبَایِعُونَ اللَّهَ﴾ در توحید افعالی میگویند: ﴿قَاتِلُوهُمْ یُعَذِّبْهُمُ اللّهُ بِأَیْدِیکُمْ﴾ و مانند آن خب اینکه فرمود: ﴿یُعَذِّبْهُمُ اللّهُ بِأَیْدِیکُمْ﴾ از این سنخهاست ﴿وَیُذْهِبْ غَیْظَ قُلُوبِهِمْ﴾
لزوم جهاد و رابطه سرّی نداشتن با بیگانگان
مطلب دیگر آن است که در جریان جبهه و جنگ و انقلاب هم جبههای بودن لازم است هم در مسائل سیاسی آدم باید شفاف کار کند یعنی کاری که اگر همه مردم بفهمند چه اینکه باید بفهمند آدم شرمنده ملت نباشد و یوم القیامه هم که ﴿تُبْلَی السَّرَائِرُ﴾ است شرمنده الله و رسول الله نباشد این وظیفه کیفیت ارتباط دولتمردان است البته همه مردم مخصوصاً دولتمردان با خارجیهاست فرمود: ﴿أَمْ حَسِبْتُمْ أَن تُتْرَکُوا وَلَمَّا یَعْلَمِ اللّهُ الَّذِینَ جَاهَدُوا مِنکُمْ﴾ شما در جهاد و جنگ و دفاع هیچ نقشی نداشته باشید اینکه نمیشود کسی در انقلاب و جبهه و جهاد و دفاع هیچ سهمی نداشته باشد در ارتباطات با بیگانهها هم یک رابطه سرّی برقرار کند خب اینکه نمیشود اهل بهشت باشد که ﴿أَمْ حَسِبْتُمْ أَن تُتْرَکُوا وَلَمَّا یَعْلَمِ اللّهُ الَّذِینَ جَاهَدُوا مِنکُمْ﴾ این یک قید پس مجاهد بودن برای اسلام تلاش و کوشش کردن لازم است ولی کافی نیست یک وقت است یک کسی برای اسلام تلاش و کوشش کرده اما در آن حدی نیست که رابطه منطقی یا بینالمللی داشته باشد یک بسیجی ساده است یک کاسب ساده است یک طلبه ساده است این دیگر با بیگانگان رابطهای ندارد اصلاً این مشغول کار خودش است این ﴿وَلَمْ یَتَّخِذُوا﴾ عدم ملکه است یعنی در شأنیت ارتباط با بیگانهها هست ولی یک طوری رابطه دارد که اگر جمهور بفهمند این ننگی ندارد اگر اسلام بفهمد این ننگی ندارد لذا رابطه او میشود رابطه در نظام جمهوری اسلامی اسلام یعنی خدا و پیغمبر ﴿وَلَمْ یَتَّخِذُوا مِن دُونِ اللّهِ وَلاَ رَسُولِهِ﴾ این میشود اسلام ﴿وَلاَ المُؤْمِنِینَ﴾ که میشود جمهور مسلمانها ﴿وَلِیجَةً﴾ ولیجه یعنی دخلیه ﴿یُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهَارِ﴾ یعنی یدخل ولوج یعنی دخول ورود خب یک وقت است انسان به درون خود روابط بیگانگان را راه میدهد اما آنها کسانیاند که ارتباط با آنها هم مورد رضای خداست هم مورد رضای پیغمبر است هم مورد رضای مؤمنین یعنی بیگانهای است که بر اساس احترام متقابل کار میکند خیانتی در کارش نیست علیه انسان تلاش و کوششی نکردند و نمیکنند و مرموز و مزدور هم نیستند خب اینگونه از روابط را خدا امضا کرده است در سورهٴ مبارکهٴ «ممتحنه» فرمود کفاری که کاری با شما نداشته و ندارند خب خدا نمیگوید با اینها رابطه برقرار نکنید ﴿لا یَنْهَاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِینَ لَمْ یُقَاتِلُوکُمْ فِی الدِّینِ وَلَمْ یُخْرِجُوکُم﴾ از آن طرف هم «و لم یظاهروا اخراجکم» در آیه دیگر است ﴿أَن تَبَرُّوهُمْ وَتُقْسِطُوا إِلَیْهِمْ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ المُقْسِطِینَ ٭ إِنَّمَا یَنْهَاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِینَ﴾ کذا و کذا با شما مبارزه کردند تبعیدتان کردند دشمنان شما را کمک کردند و مانند آن خب پس اگر کسی خواست رابطه برقرار کند باید طوری باشد که هم اسلام بپذیرد هم جمهور منتها جمهور مسلمان منافع خودشان را میخواهند اسلام هم منافع قرآن و عترت را میخواهد پس رابطه باید طرزی باشد که با قرآن و عترت مخالف نباشد یک، با منفعت مردم هم بسازد دو، ﴿وَلَمْ یَتَّخِذُوا مِن دُونِ اللّهِ وَلاَ رَسُولِهِ وَلاَ المُؤْمِنِینَ﴾
سرّ تکرار حرف نفی «لا» در آیهٴ لم یتخذوا ...
تکرار لا این حرف نفی برای آن است که کسی خیال نکند مجموع اینها مراد است نه جمیع در این تعبیرات و شعارها هم که میگویند نه شرقی نه غربی جمهوری اسلامی اگر میگفتند نه شرقی نه غربی جمهوری اسلامی موهم این بود که گرایش به مجموع شرق و غرب بد است نه گرایش به تک تک اینها اگر گفتیم لاشرقی والغربی در جمهوری این مجموع منفی است نه جمیع اصل آن تحلیل از همان آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ «نور» است که ﴿لاَّ شَرْقِیِّةٍ وَلاَ غَرْبِیَّةٍ﴾ کذا و کذا این شجره زیتون نه شرقی است نه غربی درختی که نه شرقی نه غربی است یعنی در این بین است مستقل است آنکه شرقی است در زیر سایه دیوار شرقی است صبح تا یک مدتی آفتاب نمیگیرد آن درختی که در زیر سایه غرب است بعد از ظهر که شد دیگر آفتاب نمیگیرد درخت زیتون وقتی آفتابش دائمی نباشد دیگر میوهاش هم آن حد کمال مطلوب را نمیبیند این باید در وسط باشد «شجرة ضاحیة» یعنی پر آفتاب این شجر ضاحیه که ضحی میتابد آفتابگیر است این نه گرفتار سایه شرق است نه گرفتار سایه غرب ﴿لاَّ شَرْقِیِّةٍ وَلاَ غَرْبِیَّةٍ﴾ لذا اگر کلمه لا تکرار نمیشد میشد لاشرقی و غربی این نکته را نمیفهماند براساس همان آن نکته قرآنی شعار هم ترسیم شده است که نه شرقی نه غربی یعنی هر دوشان منفیاند جمیع منفی است نه مجموع و براساس همان نکته سورهٴ مبارکهٴ «نور» اینجا جمیع منفی است نه مجموع نفرمود که ﴿وَلَمْ یَتَّخِذُوا مِن دُونِ اللّهِ وَلاَ رَسُولِهِ وَلاَ المُؤْمِنِینَ وَلِیجَةً﴾ یک کاری که مجموع خدا و پیغمبر و مؤمنین اگر ناراضی باشند عیب دارد به ناراضی بودن جمیع دخیل نیست ناراضی بودن مجموع دخیل است در این کریمه کلمه ﴿وَلاَ﴾ را سه بار تکرار فرمود یعنی حرف نفی را برای اینکه استقلال هر کدام مسلم باشد مخالفت با قرآن محذور مستقل است مخالفت با سنّت معصومین(علیهم السلام) محذور مستقل است مخالفت با منافع ملی محذور مستقل است اینکه فرمود: ﴿وَلَمْ یَتَّخِذُوا مِن دُونِ اللّهِ﴾ این حرف نفی یعنی مفاد نفی یک، ﴿وَلاَ رَسُولِهِ﴾ دو، ﴿وَلاَ المُؤْمِنِینَ﴾ سه، سه بار ادات نفی تکرار میشود برای آن است که هر کدام از اینها بالاستقلال نقشی در حرمت رابطه مرموزانه دارند ﴿وَاللّهُ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ﴾ حالا اگر فروعات دیگری مربوط به این روابط بینالملل بود ممکن است در بحثهای بعد به آن اشاره بشود
ممنوعیت عمارت مسجد توسط مشرکان
اما آیهٴ هفده فرمود: ﴿مَا کَانَ لِلْمُشْرِکِینَ أَن یَعْمُرُوا مَسَاجِدَ اللّهِ شَاهِدِینَ عَلَی أَنْفُسِهِم بِالکُفْرِ﴾ تعمیر مسجد عمارت مسجد دو گونه است یکی به عبادت است یکی هم به مرمتهای مصالح ساختمانی، سنگ و گل و خشت و ملاط و اینها هیچ کدام از این دو سمت را مشرکین ندارند محور اصلی در مکه همان مسجدالحرام بود چون مسجدی غیر از مسجدالحرام در مکه ساخته نشده بود اینها تردد میکردند هم آنجا را بتکده کرده بودند و هم مرمتی اگر خود کعبه یا مسجدالحرام نیاز میداشت اینها برطرف میکردند با آمدن این کریمه فرمود اینها حق ندارند در آنجا تعمیر معنوی بکنند بالعبادة تعمیر ظاهری بکنند سنگ و گل و مصالح ساختمانیاش را تأمین بکنند برای اینکه کسی شایسته تعمیر مساجد هست به نحو عام که مسجدالحرام هم یکی از آنهاست که به این امور چندگانه متصف باشد مؤمن به مبدأ باشد مؤمن به معاد باشد و اعمالش برابر با وحی باشد در حقیقیت مؤمن به وحی و نبوت باشد و عمل هم به دستور وحی و نبوت بکند گرچه صریحاً نام نبوت و رسالت و وحی و امثال ذلک برده نشده اما وقتی خطوط کلی اعمال عبادی را بازگو میکند که اینها رهآورد وحی است یعنی به وحی معتقد باشد دیگر چون اگر کسی به وحی معتقد نباشد که نماز و روزه و امثال ذلک ندارد که پس به اصول دین معتقد باشد اولاً و متعهد عملی هم باشد ثانیاً، اینها کسانیاند که میتوانند هیئت امنای مساجد باشند پس ﴿مَا کَانَ﴾ این حق برای مشرکین نیست ﴿مَا کَانَ لِلْمُشْرِکِینَ أَن یَعْمُرُوا مَسَاجِدَ اللّهِ شَاهِدِینَ عَلَی أَنْفُسِهِم بِالکُفْرِ﴾
اقرار لسانی و شهادت عملمشرکان به کفر
این شهادت در این گونه از موارد همان اقرار است اینها هم اقرار لسانی دارند به کفر چون صریحاً نبوت را نفی میکنند ربوبیت را نفی میکند توحید را نفی میکنند اصل خالقیت را و ربالعالمینی را میپذیرند اما ربوبیت تشریعی و مانند آن را اصلاً نمیپذیرند این به معنای اقرار باشد یا ﴿شَاهِدِینَ عَلَی أَنْفُسِهِم بِالکُفْرِ﴾ شهادت عملی منظور باشد شهادت عملی همین است که در برابر بت اینها خاضعاند کسی که بت را میپرستد با عملش شهادت میدهد به کفر قلبیاش مشابه این تعبیر که گاهی شهادت شهادت عملی یعنی انسان با اعضا و جوارحش دارد شهادت میدهد این در آیات معاد هم گفتند مطرح است چون شهادت در بحثهای قبلی هم گذشت که شاهد غیر از مشهود له است اگر انسان درباره خودش دارد سخن میگوید به گناه خود درباره گناه و نقص خود سخن میگوید، میگویند اقرار کرده است نه شهادت ولی اگر درباره عیب و نقص دیگری دارد سخن میگوید در محکمه میگویند شهادت میدهد اگر گوینده علیه خود حرف میزند این میشود اعتراف و اقرار و اگر علیه دیگری سخن میگوید، میگویند علیه او شهادت داده است این ﴿شَاهِدِینَ عَلَی أَنْفُسِهِم بِالکُفْرِ﴾ اگر منظور شهادت لسانی باشد همان اقرار خواهد بود و اگر شهادت عملی باشد قابل تصویر هست یعنی اینها یک کاری میکنند که شهادت میدهد قلبشان کافر است و مقر به ربوبیت نیست مثلاً کسی که در برابر بتسجده میکند بتفروشی میکند، بتتراشی میکند، بتسازی میکند، حمل و نقل بت را به عهده دارد بتکده را میآراید
مراد از شهادت عملی مشرکان به کفر
این عمل شهادت میدهد بر کفر قلبی او یک طوری باید ترسیم بکنیم که تعدّد محفوظ بماند تا یکی بشود شاهد دیگری بشود مشهودعلیه همین معنا در جریان معاد هم گفتند مطرح است در جریان معاد گفتند که ﴿الیَوْمَ نَخْتِمُ عَلَی أَفْوَاهِهِمْ وَتُکَلِّمُنَا أَیْدِیهِمْ وَتَشْهَدُ أَرْجُلُهُم بِمَا کَانُوا یَکْسِبُونَ﴾ خب این شهادت ارجل یا ﴿یَوْمَ تَشْهَدُ عَلَیْهِمْ السِنَتُهُمْ وَأَیْدِیهِمْ﴾ که در بعضی از آیات ایدی شهادت میدهد در بعضی از آیات السنه شهادت میدهد در بعضی از آیات ارجل شهادت میدهد و مانند آن که آنها اعتراض میکنند به اعضا و جوارحشان که میگویند: ﴿وَقَالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدتُمْ عَلَیْنَا قَالُوا أَنطَقَنَا اللَّهُ الَّذِی أَنطَقَ کُلَّ شَیْءٍ﴾ از اینکه اعضا و جوارح شهادت میدهند این راه ظاهریاش این است که چون در حقیقت روح گناه میکند نه اعضا و جوارح اعضا و جوارح ابزار کارند دست که معصیت نمیکند این زید است که معصیت میکند دست ابزار اوست این دست در یوم القیامه میگوید که صاحب من مرا به این کار وادار کرده وگرنه من که اختیاری از خودم نداشتم که من یک ابزاری بیش نبودم در اختیار او پس اوست که مرا در معصیت صرف کرده است معصیت کننده زید است دست او ابزار کار اوست همان طوری که قلم شهادت میدهد که این مطلب را او نوشت کاغذ شهادت میدهد دست هم شهادت میدهد این معنای اول معنای دوم این است که چون در ذیل کریمه ﴿یَوْمَ یُنفَخُ فِی الصُّورِ فَتَأْتُونَ أَفْوَاجاً﴾ آنجا فریقین نقل کردند یعنی هم زمخشری نقل کرده است هم مرحوم امین الاسلام که عدهای در قیامت به صورت حیوانات گوناگون محشور میشوند خب آنها که به صورت حیوان محشور شدند اعضا و جوارح این حیوان شهادت میدهد که این خوی، خوی درنده است دیگر آدم اگر یک سگی را دید نمیفهمد او درنده است؟ از کجا میفهمد درنده است؟ یعنی این اعضا و جوارح شهادت میدهد او درنده است دیگر لازم نیست سگ حرف بزند که خود شهادت عملی اعضا و جوارح است خود عضو شهادت میدهد اینکه دارد ﴿تَشْهَدُ عَلَیْهِمْ السِنَتُهُمْ﴾ یا ﴿وَأَیْدِیهِمْ﴾ یا ﴿وَتَشْهَدُ أَرْجُلُهُم﴾ یا جلودشان شهادت میدهند خب آدم پوست سگ را ببیند نمیفهمد که این درنده است؟ پوست گرگ را ببیند نمیفهمد درنده است؟ اگر کسی ـ معاذاللهـ به این صورت درآمد حالا لازم است که باید حرف بزند بگوید که من درندهام؟ یا نه همین اعضا شهادت میدهند دیگر؟ خب اگر به آن صورت در نیامد سخن از ﴿وَقَالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدتُمْ عَلَیْنَا قَالُوا أَنطَقَنَا اللَّهُ الَّذِی أَنطَقَ کُلَّ شَیْءٍ﴾ و مانند آن مطرح است ولی اگر برابر آیه ﴿یَوْمَ یُنفَخُ فِی الصُّورِ فَتَأْتُونَ أَفْوَاجاً﴾ برابر آن درآمد ـ معاذالله ـ آن دیگر باز لازم است زبانی حرف بزند؟ یعنی جلود باید حرف بزنند؟ یا نه خود جلد کلب شهادت میدهد که این صاحبش درنده است دیگر؟ آنجا دیگر لازم نیست تا انسان به پوستهایش بگوید: ﴿وَقَالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدتُمْ عَلَیْنَا قَالُوا أَنطَقَنَا اللَّهُ الَّذِی أَنطَقَ کُلَّ شَیْءٍ﴾ خب اینجا هم که ﴿شَاهِدِینَ عَلَی أَنْفُسِهِم بِالکُفْرِ﴾ یک وقت است که آنها زبانی صریحاً انکار ربوبیت ذات اقدس الهی دارند و مانند آن این اقرار است در حقیقت با یک تحلیلی هم شاید بتوان او را به شهادت برگرداند اما آن کارهای عملی که میکنند در برابر بتها سجده میکنند خود این عمل شهادت میدهد که اینها کافرند شهادت عملی است
ممنوعیت تعمیر مادی و معنویمسجد الحرام توسط مشرکان
چنین گروهی نه حق دارند بیایند در مسجدالحرام عبادت کنند که یک تعمیر معنوی است چون عبادت اینها جز بتپرستی که چیز دیگر نیست و اینها همین کعبه را بتکده کرده بودند قبلاً هم این بحث به عرضتان رسید که ذات مقدس پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بعد از اینکه به حضرت امیر(سلام الله علیه) فرمود این بتها را از بالای کعبه بردار و بریز بعد این بتها را جمع کردند آوردند دم در این باب بنی شیبه آن وقت فاصله باب بنی شیبه تا مسجدالحرام تا کعبه کم بود دیگر اینکه میگویند مستحب است حاجی و معتمر وقتی وارد مسجدالحرام میشود از باب بنی شیبه وارد بشود سرّش همین است که روی این بتها پا بگذارد چون بتها را آنجا دفن کردند البته الآن باب بنی شیبه که در طرف مسعی است این فقط اسم باب بنی شیبه است نه آن باب قبلی وگرنه آن باب قبلی همان جایی بود که این بتها را آنجا دفن کردند خاک کردند و گفتند مستحب است که زائران بیت خدا از این در بنی شیبه وارد بشوند که روی بتها پا بگذارند خب فرمود که اینها دیگر حق ندارند بیایند مسجد اینجا از نظر عبادت خودشان بتپرستی کنند که بشود یک مرمت و تعمیر معنوی چه اینکه اگر مسجدالحرام نیازی به کارهای بنّایی و معماری داشت هم حق ندارند پس هم آنها از جهت ورود و عبادت ممنوعاند هم از جهت مرمتهای ظاهری ﴿إِنَّمَا یَعْمُرُ مَسَاجِدَ اللّهِ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ﴾.
«و الحمد لله رب العالمین»
راه صحیح اسناد افعال موجودات به خدای سبحان
لزوم جهاد با دشمنان و پرهیز از برقراری رابطه سرّی با آنان
اقرار لسانی و شهادت عملی مشرکان به کفر خویش
أعوذ بالله من الشیطان الرجیم
﴿قَاتِلُوهُمْ یُعَذِّبْهُمُ اللّهُ بِأَیْدِیکُمْ وَیُخْزِهِمْ وَیَنصُرْکُمْ عَلَیْهِمْ وَیَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنِینَ ٭ وَیُذْهِبْ غَیْظَ قُلُوبِهِمْ وَیَتُوبُ اللّهُ عَلَی مَن یَشَاءُ وَاللّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ ٭ أَمْ حَسِبْتُمْ أَن تُتْرَکُوا وَلَمَّا یَعْلَمِ اللّهُ الَّذِینَ جَاهَدُوا مِنکُمْ وَلَمْ یَتَّخِذُوا مِن دُونِ اللّهِ وَلاَ رَسُولِهِ وَلاَ المُؤْمِنِینَ وَلِیجَةً وَاللّهُ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ ٭ مَا کَانَ لِلْمُشْرِکِینَ أَن یَعْمُرُوا مَسَاجِدَ اللّهِ شَاهِدِینَ عَلَی أَنْفُسِهِم بِالکُفْرِ أُولئِکَ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ وَفِی النَّارِ هُمْ خَالِدُونَ ٭ إِنَّمَا یَعْمُرُ مَسَاجِدَ اللّهِ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَالیَوْمِ الآخِرِ وَأَقَامَ الصَّلاَةَ وَآتَی الزَّکَاةَ وَلَمْ یَخْشَ إِلاَّ اللّهَ فَعَسَی أُولئِکَ أَن یَکُونُوا مِنَ المُهْتَدِینَ﴾
اسناد افعال موجودات به خدای سبحان
بعد از بحثهای تفصیلی دو مطلب مهم بود که لازم بود به آنها اشاره بشود یکی اهمیت عهد در اسلام است و یکی هم اسناد افعال بندگان به خدا که این دو عنوان را سیدنا الاستاد(رضوان الله علیه) به صورت مبسوط در المیزان بیان کردند مسئله عهد تا حدودی بازگو شد و همچنین مسئله اسناد افعال به ذات اقدس الهی مطرح شد و بعضی از مباحثش گذشت و تتمهاش مانده است که مقداری از آنها را سیدنا الاستاد مطرح کرده است و بخش دیگری هم مربوط به تفاسیر بزرگان اهل معرفت است آنچه ایشان بیان کردند این است که قرآن کریم قانون علیت و معلولیت را امضا کرده است بسیاری از اشیا را به علل قریب آنها اسناد میدهد لکن مسبب اسباب و علت علل را ذات اقدس الهی میداند لذا همان افعالی را که خداوند به علل قریب آنها اسناد میدهد همان افعال را به خودش اسناد میدهد نظیر بارش باران را در عین حال که به ابر و باد و علل طبیعی اسناد میدهد به خودش هم اسناد میدهد سرّش آن است که فعلی که دارای علت قریب هست و آن علت قریب به علت متوسط و علت بعید منتهی میشود اگر آن فعل فعل کمالی باشد میتوان به علت قریب به متوسط و علت بعید اسناد داد و اگر فعل نقص بود فقط به علت قریب اسناد پیدا میکند و از طرفی دیگر اگر در حقیقت یک فعلی مباشرت اخذ شده باشد این به فاعلی قریب اسناد داده میشود ولی اگر در حقیقت فعلی مباشرت اخذ نشده باشد اعم از مباشرت و تسبیب باشد هم به فاعل قریب اسناد دارد و هم به فاعل بعید تعذیب از این قبیل است تعذیب یک عامل نقص نیست اولاً در آنها مباشرت اخذ نشده ثانیاً لذا هم میتوان تعذیب را به فاعل قریب اسناد داد هم به فاعل بعید به ذات اقدس الهی هم میتوان گفت خدا معذّب است هم میتوان گفت بشر انسانهای مؤمن دشمنان کافر خود را تعذیب میکنند عذاب میکنند ولی جریان اکل و شرب و قیام و قعود و امثال ذلک اینها فعلهایی هستند که در آنها مباشرت به فاعل اخذ شده است یعنی باید از فاعل مباشرتاً صادر بشود به فاعلی اسناد داده میشود که مباشرتاً اینها را انجام بدهد لذا اکل و شرب را نمیشود به خدا اسناد داد فقط باید به فاعل قریب اسناد داد این یک ضابطه بود
پرسش ...
پاسخ: این در قبال قعود نیست قیّوم که به معنای اینکه هستی او به ذات خود متکی است و او نگهبان هستیهای دیگر است اما قیام و در برابر قعود و جلوس که نیازمند به بدن است و یک کار مادی است این نقص است و به ذات اقدس الهی هم اسناد ندارد خب.
دیدگاه اشاعره در اسناد افعال به خدای سبحان
در اسناد فعل به فاعل هم اشاعره اظهار نظر میکنند هم مادیین. اشاعره میگویند که در اثر افراط در قانون علیت چون اینها روابط علّی اشیاء را نمیپذیرند فقط میگویند ذات اقدس الهی علت اشیاء است اشیای دیگر نسبت به هم رابطه علّی و معلولی ندارند بلکه عادت الله جرت به اینکه فلان شیء به دنبال فلان موجود پدید بیاید جز ترتب و تعاقب اشیاء و افعال و آثار نسبت به دیگر چیز دیگر نیست علّیّتی در کار نیست فقط خداست که علت اشیاست چنین تفکر ناروایی باعث شد که میگویند فاعل حقیقی همه اشیاء خداست حتی امام رازی در تفسیر کبیرش میگوید اگر اینچنین است تعذیبی که کفار نسبت به مؤمنین دارند قتل و شکنجهای که کفار نسبت به مؤمنین دارند آنها را هم ما باید بتوانیم به خدا اسناد بدهیم جواب میگوید «قلت بلی» آنها هم در حقیقت کار خداست ولی ادب دینی اجازه نمیدهد که ما این کارها را به خدا اسناد بدهیم این سخن ناروا و ناصواب در آن کتاب هست که اساس تفکر جبری همین است اینها علّیّت و معلولیّت را بین اشیاء نمیپذیرند فقط بین ذات اقدس الهی و ما عدا میپذیرند لذا هر کاری که از انسان صادر میشود مستقیماً به خدا مربوط است ـ معاذالله ـ و این میشود جبر.
حق بودن جبر علّی و بطلان جبر تاریخی
مشابه این طرز تفکر در بین مادیین هم هست منتها آنها به جبر تاریخ مبتلایند اشاعره به جبر الهی یعنی یک متفکر مادی میگوید مجموعه علل و عوامل دست به هم میدهند و این کار را ضروری میکنند و این جبر تاریخ است که انسان را وادار میکند یک سلسله تصمیمهایی بگیرد در حقیقت مسئولیت را به عهده جبر تاریخی میگذارند به عهده تاریخ میگذارند نه انسان این سخن هم ناصواب است برای اینکه رخدادهای طبیعی انسان را به یک کار مشخص وادار نمیکنند انسان را به اصل آن کار وادار میکنند آن کار همیشه دو فرع دارد یک حلال دارد و یک حرام و هرگز وادار به حرام نخواهد شد اگر علل و عوامل طبیعی دست به هم دادند و انسان را مضطر کردند به انجام کار حرام آنجا تکلیف هم رخت برمیبندد بر اساس «رفع ... ما اضطروا إلیه» و یک مطلب دیگر هم هست و آن این است که جبر علّی حق است اما جبر در مقابل تفویض که درباره فعل انسان مطرح است این باطل است جبر علّی همان است که از او به «عنوان الشیء ما لم یجب لم یوجد» یاد میکنند یعنی شیء مادامی که علت تامّهاش حاصل نشود او پدید نمیآید وقتی علت تامّهاش حاصل شد آن شیء میشود ضروری الوجود ضرورت بالقیاس پیدا میکند و واجب بالغیر میشود اگر ضرورت بالقیاس پیدا کرد و واجب بالغیر شد میشود همان جبر علّی، جبر علّی کمال است این نقص نیست ولی یکی از عناصر اصیل علیت اشیاء خود انسان است و اراده انسان و انسان همیشه به اصل کار مضطر است نه به خصوص قسم حرام آن کار انسان حتماً باید غذا بخورد حتماً مسکن میخواهد حتماً پوشاک میخواهد حتماً آب میخواهد چون بشر نمیتواند بدون مسکن و بدون آب و پوشاک و لوازم عادی زندگی کند اینها درست است ولی همه اینها دو فرع دارد هم حلال دارد هم حرام هرگز انسان مجبور نیست که از آب حرام و از غذای حرام و از مسکن حرام و از همسر حرام استفاده کند اگر یک وقتی مضطر شد هیچ چارهای نداشت که فقط از غذای حرام استفاده کند نظیر اکل میته آنجا هم بر اساس «رفع ما اضطروا الیه» تکلیف هم برداشته میشود بنابراین حوادث طبیعی و رخدادهای تاریخی و ساختار طبیعی بدن انسان همه دست به هم میدهند انسان را مضطر میکنند به یک عملی این حق است هیچ کس نمیتوان بگوید که من نمیخواهم غذا بخورم من نمیخواهم نفس بکشم من نمیخواهم جامه در بر بکنم اینها نمیشود ولی همه اینها دو فرع دارد دو مصداق دارد هم حلال دارد هم حرام و آزمون هم برای همین است که انسان سر دو راهی است ﴿وَهَدَیْنَاهُ النَّجْدَیْنِ﴾ و اگر یک وقت علل قهری راه را یک طرفه کرده است و او هیچ چارهای ندارد مگر اینکه از ملک غصبی عبور کند مثلاً یا از مردار استفاده کند آن گاه بر اساس «رفع ... و ما استکرهوا علیه» «رفع ... و ما اضطروا إلیه» تکلیف هم برداشته میشود پس جبر تاریخی اگر به این معناست که شیء تا صد در صد نشود یافت نخواهد شد این سخن حق است منتها تاریخ جابر نیست مجموعه علل و سلسله علل جابرند تا برسد به ذات اقدس الهی این جبر علّی است ولی یکی از حلقات مهم این جبر علّی اراده خود شخص است اگر منظور جبر در مقابل تفویض است در مقابل اختیار است که انسان مجبور است نه آزاد و مختار این سخنی است باطل خب
راه صحیح در اسناد افعال به خدای سبحان
پس قرآن کارهایی که در او مباشرت مأخوذ است به ذات اقدس الهی اسناد نمیدهد یک، کارهای سیّئه و نقص است نقص به کمال محض راه ندارد دو، که ﴿وَمَا أَصَابَکَ مِن سَیِّئَةٍ فَمِن نَفْسِکَ﴾ کارهایی که در آنها مباشرت اخذ نشده و صبغه نقصی و عیبی هم در آنها نیست بلکه کمال هست حسنه است به اصطلاح ﴿مَا أَصَابَکَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللّهِ﴾ این هم میتواند به فاعل قریب اسناد پیدا کند هم میتوان به فاعل بعید منتها نحوه اسناد باید محفوظ باشد اگر به فاعل بعید اسناد داده شد به عنوان اینکه او علت العلل است نه به عنوان اینکه او مباشرتاً این کارها را انجام داده مطلب دیگر که فوق مسئله جبر و تفویض و اختیار به معنای امر بینالامرینی است که در حکمت و کلام مطرح است بلکه بر اساس مطلبی است که فوق حکمت و کلام است همان توحید افعالی است توحید افعالی در حقیقت امر بینالامرین را لطیفتر از آنچه که در کتابهای کلام و حکمت معنا میکنند معنا میکند جریان توحید افعالی بر اساس قرب نوافل شکل میگیرد که اگر انسان در اثر نافلههای فراوان به ذات اقدس الهی نزدیک شد محبوب او واقع میشود وقتی محبوب او شد خداوند در مقام فعل نه در مقام ذات در مقام فعل، مجاری ادراکی و تحریکی او را تأمین میکند که «کنت سمعه الذی یسمع به و بصره الذی یبصر بها و لسانه الذی ینطق به» و مانند آن براساس توحید افعالی که مستفاد از حدیث نورانی قرب نوافل است این آیات شکل میگیرد که ﴿وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلکِنَّ اللّهَ رَمَی﴾ دو، فرمود: ﴿خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَکِّیهِم بِهَا﴾ بعد فرمود: ﴿ألَمْ یَعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ هُوَ یَقْبَلُ التَّوبَةَ عَنْ عِبَادِهِ وَیَأْخُذُ الصَّدَقَاتِ﴾ خب در عین حال که اخذ صدقه را به ذات مقدس پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نسبت میدهد فرمود مگر اینها نمیدانند گیرنده خداست؟ ﴿ألَمْ یَعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ هُوَ یَقْبَلُ التَّوبَةَ عَنْ عِبَادِهِ وَیَأْخُذُ الصَّدَقَاتِ﴾ با اینکه مأمور به اخذ صدقات طبق کریمهٴ سورهٴ «توبه» پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است او آخذ است در حقیقت میتوان گفت «و ما اخذت اذ اخذ و لکن الله اخذ» آیهٴ سوم، طایفهٴ سوم، شاهد سوم جریان بیعت است که ﴿إِنَّ الَّذِینَ یُبَایِعُونَکَ إِنَّمَا یُبَایِعُونَ اللَّهَ﴾ چرا؟ چون ﴿یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ﴾ پس «و ما بایعت اذ بایعت ولکن الله بایعه»، «و ما بایعوک اذ بایعوک ولکنهم بایعوا الله» اینها براساس قرب نوافل شکل میگیرد یعنی با بحثهای حکمت و کلام حل نمیشود خلاصه با بحثهای توحید افعالی حل میشود که اگر یک چیزی واقعاً مظهر ذات اقدس الهی بود فعل او فعل خداست نه اینکه یکی بالا یکی پایین آن دید حکیم و متکلم است که خدا را بالا میبیند و انسان را پایین میبیند میگوید یکی علت قریب است دیگری علت متوسط و آن بالایی هم ذات اقدس الهی است او بدون اینکه توجه داشته باشد تهدید کرده است کسی را که «الدّانی فی علوهِ وَ العالی فی دُنوه» این از بیانات نورانی امام سجاد(سلام الله علیه) است در صحیفه سجادیه که او «الدانی فی علوهِ وَ العالی فی دُنوه»
مظهریتانسان در مقام فعل ودسترسی نداشتن به مقام ذات
همه اینها هم البته در مقام فعل ذات اقدس الهی است چون مقام ذات کسی به آنجا راه ندارد اصلاً آنها که اهل این راهاند و این راه را رفتهاند آنها صریحاً اعلام کردهاند «و اما الذات فقد حارت الانبیاء والاولیاء فیها» آن هویت مطلقه و مقام ذات اقدس الهی جایی است که انبیا راه ندارند حالا چه رسد به دیگران خاتم ایشان راه ندارد چه رسد به دیگران أولواالعزمشان راه ندارند چه رسد به دیگران «و اما الذات الالهیة» این عبارت رسمی آنهایی است که در این راه عمری کار کردند «فحارت الانبیاء والاولیاء فیها» بحث توحید افعالی و امثال ذلک توحید افعالی است بالاترش توحید صفاتی است بالاترش توحید ذاتی است در مقام توحید افعالی میگویند: ﴿وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلکِنَّ اللّهَ رَمَی﴾ در توحید افعالی میگویند: ﴿خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً﴾ ﴿ألَمْ یَعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ هُوَ یَقْبَلُ التَّوبَةَ عَنْ عِبَادِهِ وَیَأْخُذُ الصَّدَقَاتِ﴾ در توحید افعالی میگویند: ﴿إِنَّ الَّذِینَ یُبَایِعُونَکَ إِنَّمَا یُبَایِعُونَ اللَّهَ﴾ در توحید افعالی میگویند: ﴿قَاتِلُوهُمْ یُعَذِّبْهُمُ اللّهُ بِأَیْدِیکُمْ﴾ و مانند آن خب اینکه فرمود: ﴿یُعَذِّبْهُمُ اللّهُ بِأَیْدِیکُمْ﴾ از این سنخهاست ﴿وَیُذْهِبْ غَیْظَ قُلُوبِهِمْ﴾
لزوم جهاد و رابطه سرّی نداشتن با بیگانگان
مطلب دیگر آن است که در جریان جبهه و جنگ و انقلاب هم جبههای بودن لازم است هم در مسائل سیاسی آدم باید شفاف کار کند یعنی کاری که اگر همه مردم بفهمند چه اینکه باید بفهمند آدم شرمنده ملت نباشد و یوم القیامه هم که ﴿تُبْلَی السَّرَائِرُ﴾ است شرمنده الله و رسول الله نباشد این وظیفه کیفیت ارتباط دولتمردان است البته همه مردم مخصوصاً دولتمردان با خارجیهاست فرمود: ﴿أَمْ حَسِبْتُمْ أَن تُتْرَکُوا وَلَمَّا یَعْلَمِ اللّهُ الَّذِینَ جَاهَدُوا مِنکُمْ﴾ شما در جهاد و جنگ و دفاع هیچ نقشی نداشته باشید اینکه نمیشود کسی در انقلاب و جبهه و جهاد و دفاع هیچ سهمی نداشته باشد در ارتباطات با بیگانهها هم یک رابطه سرّی برقرار کند خب اینکه نمیشود اهل بهشت باشد که ﴿أَمْ حَسِبْتُمْ أَن تُتْرَکُوا وَلَمَّا یَعْلَمِ اللّهُ الَّذِینَ جَاهَدُوا مِنکُمْ﴾ این یک قید پس مجاهد بودن برای اسلام تلاش و کوشش کردن لازم است ولی کافی نیست یک وقت است یک کسی برای اسلام تلاش و کوشش کرده اما در آن حدی نیست که رابطه منطقی یا بینالمللی داشته باشد یک بسیجی ساده است یک کاسب ساده است یک طلبه ساده است این دیگر با بیگانگان رابطهای ندارد اصلاً این مشغول کار خودش است این ﴿وَلَمْ یَتَّخِذُوا﴾ عدم ملکه است یعنی در شأنیت ارتباط با بیگانهها هست ولی یک طوری رابطه دارد که اگر جمهور بفهمند این ننگی ندارد اگر اسلام بفهمد این ننگی ندارد لذا رابطه او میشود رابطه در نظام جمهوری اسلامی اسلام یعنی خدا و پیغمبر ﴿وَلَمْ یَتَّخِذُوا مِن دُونِ اللّهِ وَلاَ رَسُولِهِ﴾ این میشود اسلام ﴿وَلاَ المُؤْمِنِینَ﴾ که میشود جمهور مسلمانها ﴿وَلِیجَةً﴾ ولیجه یعنی دخلیه ﴿یُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهَارِ﴾ یعنی یدخل ولوج یعنی دخول ورود خب یک وقت است انسان به درون خود روابط بیگانگان را راه میدهد اما آنها کسانیاند که ارتباط با آنها هم مورد رضای خداست هم مورد رضای پیغمبر است هم مورد رضای مؤمنین یعنی بیگانهای است که بر اساس احترام متقابل کار میکند خیانتی در کارش نیست علیه انسان تلاش و کوششی نکردند و نمیکنند و مرموز و مزدور هم نیستند خب اینگونه از روابط را خدا امضا کرده است در سورهٴ مبارکهٴ «ممتحنه» فرمود کفاری که کاری با شما نداشته و ندارند خب خدا نمیگوید با اینها رابطه برقرار نکنید ﴿لا یَنْهَاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِینَ لَمْ یُقَاتِلُوکُمْ فِی الدِّینِ وَلَمْ یُخْرِجُوکُم﴾ از آن طرف هم «و لم یظاهروا اخراجکم» در آیه دیگر است ﴿أَن تَبَرُّوهُمْ وَتُقْسِطُوا إِلَیْهِمْ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ المُقْسِطِینَ ٭ إِنَّمَا یَنْهَاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِینَ﴾ کذا و کذا با شما مبارزه کردند تبعیدتان کردند دشمنان شما را کمک کردند و مانند آن خب پس اگر کسی خواست رابطه برقرار کند باید طوری باشد که هم اسلام بپذیرد هم جمهور منتها جمهور مسلمان منافع خودشان را میخواهند اسلام هم منافع قرآن و عترت را میخواهد پس رابطه باید طرزی باشد که با قرآن و عترت مخالف نباشد یک، با منفعت مردم هم بسازد دو، ﴿وَلَمْ یَتَّخِذُوا مِن دُونِ اللّهِ وَلاَ رَسُولِهِ وَلاَ المُؤْمِنِینَ﴾
سرّ تکرار حرف نفی «لا» در آیهٴ لم یتخذوا ...
تکرار لا این حرف نفی برای آن است که کسی خیال نکند مجموع اینها مراد است نه جمیع در این تعبیرات و شعارها هم که میگویند نه شرقی نه غربی جمهوری اسلامی اگر میگفتند نه شرقی نه غربی جمهوری اسلامی موهم این بود که گرایش به مجموع شرق و غرب بد است نه گرایش به تک تک اینها اگر گفتیم لاشرقی والغربی در جمهوری این مجموع منفی است نه جمیع اصل آن تحلیل از همان آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ «نور» است که ﴿لاَّ شَرْقِیِّةٍ وَلاَ غَرْبِیَّةٍ﴾ کذا و کذا این شجره زیتون نه شرقی است نه غربی درختی که نه شرقی نه غربی است یعنی در این بین است مستقل است آنکه شرقی است در زیر سایه دیوار شرقی است صبح تا یک مدتی آفتاب نمیگیرد آن درختی که در زیر سایه غرب است بعد از ظهر که شد دیگر آفتاب نمیگیرد درخت زیتون وقتی آفتابش دائمی نباشد دیگر میوهاش هم آن حد کمال مطلوب را نمیبیند این باید در وسط باشد «شجرة ضاحیة» یعنی پر آفتاب این شجر ضاحیه که ضحی میتابد آفتابگیر است این نه گرفتار سایه شرق است نه گرفتار سایه غرب ﴿لاَّ شَرْقِیِّةٍ وَلاَ غَرْبِیَّةٍ﴾ لذا اگر کلمه لا تکرار نمیشد میشد لاشرقی و غربی این نکته را نمیفهماند براساس همان آن نکته قرآنی شعار هم ترسیم شده است که نه شرقی نه غربی یعنی هر دوشان منفیاند جمیع منفی است نه مجموع و براساس همان نکته سورهٴ مبارکهٴ «نور» اینجا جمیع منفی است نه مجموع نفرمود که ﴿وَلَمْ یَتَّخِذُوا مِن دُونِ اللّهِ وَلاَ رَسُولِهِ وَلاَ المُؤْمِنِینَ وَلِیجَةً﴾ یک کاری که مجموع خدا و پیغمبر و مؤمنین اگر ناراضی باشند عیب دارد به ناراضی بودن جمیع دخیل نیست ناراضی بودن مجموع دخیل است در این کریمه کلمه ﴿وَلاَ﴾ را سه بار تکرار فرمود یعنی حرف نفی را برای اینکه استقلال هر کدام مسلم باشد مخالفت با قرآن محذور مستقل است مخالفت با سنّت معصومین(علیهم السلام) محذور مستقل است مخالفت با منافع ملی محذور مستقل است اینکه فرمود: ﴿وَلَمْ یَتَّخِذُوا مِن دُونِ اللّهِ﴾ این حرف نفی یعنی مفاد نفی یک، ﴿وَلاَ رَسُولِهِ﴾ دو، ﴿وَلاَ المُؤْمِنِینَ﴾ سه، سه بار ادات نفی تکرار میشود برای آن است که هر کدام از اینها بالاستقلال نقشی در حرمت رابطه مرموزانه دارند ﴿وَاللّهُ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ﴾ حالا اگر فروعات دیگری مربوط به این روابط بینالملل بود ممکن است در بحثهای بعد به آن اشاره بشود
ممنوعیت عمارت مسجد توسط مشرکان
اما آیهٴ هفده فرمود: ﴿مَا کَانَ لِلْمُشْرِکِینَ أَن یَعْمُرُوا مَسَاجِدَ اللّهِ شَاهِدِینَ عَلَی أَنْفُسِهِم بِالکُفْرِ﴾ تعمیر مسجد عمارت مسجد دو گونه است یکی به عبادت است یکی هم به مرمتهای مصالح ساختمانی، سنگ و گل و خشت و ملاط و اینها هیچ کدام از این دو سمت را مشرکین ندارند محور اصلی در مکه همان مسجدالحرام بود چون مسجدی غیر از مسجدالحرام در مکه ساخته نشده بود اینها تردد میکردند هم آنجا را بتکده کرده بودند و هم مرمتی اگر خود کعبه یا مسجدالحرام نیاز میداشت اینها برطرف میکردند با آمدن این کریمه فرمود اینها حق ندارند در آنجا تعمیر معنوی بکنند بالعبادة تعمیر ظاهری بکنند سنگ و گل و مصالح ساختمانیاش را تأمین بکنند برای اینکه کسی شایسته تعمیر مساجد هست به نحو عام که مسجدالحرام هم یکی از آنهاست که به این امور چندگانه متصف باشد مؤمن به مبدأ باشد مؤمن به معاد باشد و اعمالش برابر با وحی باشد در حقیقیت مؤمن به وحی و نبوت باشد و عمل هم به دستور وحی و نبوت بکند گرچه صریحاً نام نبوت و رسالت و وحی و امثال ذلک برده نشده اما وقتی خطوط کلی اعمال عبادی را بازگو میکند که اینها رهآورد وحی است یعنی به وحی معتقد باشد دیگر چون اگر کسی به وحی معتقد نباشد که نماز و روزه و امثال ذلک ندارد که پس به اصول دین معتقد باشد اولاً و متعهد عملی هم باشد ثانیاً، اینها کسانیاند که میتوانند هیئت امنای مساجد باشند پس ﴿مَا کَانَ﴾ این حق برای مشرکین نیست ﴿مَا کَانَ لِلْمُشْرِکِینَ أَن یَعْمُرُوا مَسَاجِدَ اللّهِ شَاهِدِینَ عَلَی أَنْفُسِهِم بِالکُفْرِ﴾
اقرار لسانی و شهادت عملمشرکان به کفر
این شهادت در این گونه از موارد همان اقرار است اینها هم اقرار لسانی دارند به کفر چون صریحاً نبوت را نفی میکنند ربوبیت را نفی میکند توحید را نفی میکنند اصل خالقیت را و ربالعالمینی را میپذیرند اما ربوبیت تشریعی و مانند آن را اصلاً نمیپذیرند این به معنای اقرار باشد یا ﴿شَاهِدِینَ عَلَی أَنْفُسِهِم بِالکُفْرِ﴾ شهادت عملی منظور باشد شهادت عملی همین است که در برابر بت اینها خاضعاند کسی که بت را میپرستد با عملش شهادت میدهد به کفر قلبیاش مشابه این تعبیر که گاهی شهادت شهادت عملی یعنی انسان با اعضا و جوارحش دارد شهادت میدهد این در آیات معاد هم گفتند مطرح است چون شهادت در بحثهای قبلی هم گذشت که شاهد غیر از مشهود له است اگر انسان درباره خودش دارد سخن میگوید به گناه خود درباره گناه و نقص خود سخن میگوید، میگویند اقرار کرده است نه شهادت ولی اگر درباره عیب و نقص دیگری دارد سخن میگوید در محکمه میگویند شهادت میدهد اگر گوینده علیه خود حرف میزند این میشود اعتراف و اقرار و اگر علیه دیگری سخن میگوید، میگویند علیه او شهادت داده است این ﴿شَاهِدِینَ عَلَی أَنْفُسِهِم بِالکُفْرِ﴾ اگر منظور شهادت لسانی باشد همان اقرار خواهد بود و اگر شهادت عملی باشد قابل تصویر هست یعنی اینها یک کاری میکنند که شهادت میدهد قلبشان کافر است و مقر به ربوبیت نیست مثلاً کسی که در برابر بتسجده میکند بتفروشی میکند، بتتراشی میکند، بتسازی میکند، حمل و نقل بت را به عهده دارد بتکده را میآراید
مراد از شهادت عملی مشرکان به کفر
این عمل شهادت میدهد بر کفر قلبی او یک طوری باید ترسیم بکنیم که تعدّد محفوظ بماند تا یکی بشود شاهد دیگری بشود مشهودعلیه همین معنا در جریان معاد هم گفتند مطرح است در جریان معاد گفتند که ﴿الیَوْمَ نَخْتِمُ عَلَی أَفْوَاهِهِمْ وَتُکَلِّمُنَا أَیْدِیهِمْ وَتَشْهَدُ أَرْجُلُهُم بِمَا کَانُوا یَکْسِبُونَ﴾ خب این شهادت ارجل یا ﴿یَوْمَ تَشْهَدُ عَلَیْهِمْ السِنَتُهُمْ وَأَیْدِیهِمْ﴾ که در بعضی از آیات ایدی شهادت میدهد در بعضی از آیات السنه شهادت میدهد در بعضی از آیات ارجل شهادت میدهد و مانند آن که آنها اعتراض میکنند به اعضا و جوارحشان که میگویند: ﴿وَقَالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدتُمْ عَلَیْنَا قَالُوا أَنطَقَنَا اللَّهُ الَّذِی أَنطَقَ کُلَّ شَیْءٍ﴾ از اینکه اعضا و جوارح شهادت میدهند این راه ظاهریاش این است که چون در حقیقت روح گناه میکند نه اعضا و جوارح اعضا و جوارح ابزار کارند دست که معصیت نمیکند این زید است که معصیت میکند دست ابزار اوست این دست در یوم القیامه میگوید که صاحب من مرا به این کار وادار کرده وگرنه من که اختیاری از خودم نداشتم که من یک ابزاری بیش نبودم در اختیار او پس اوست که مرا در معصیت صرف کرده است معصیت کننده زید است دست او ابزار کار اوست همان طوری که قلم شهادت میدهد که این مطلب را او نوشت کاغذ شهادت میدهد دست هم شهادت میدهد این معنای اول معنای دوم این است که چون در ذیل کریمه ﴿یَوْمَ یُنفَخُ فِی الصُّورِ فَتَأْتُونَ أَفْوَاجاً﴾ آنجا فریقین نقل کردند یعنی هم زمخشری نقل کرده است هم مرحوم امین الاسلام که عدهای در قیامت به صورت حیوانات گوناگون محشور میشوند خب آنها که به صورت حیوان محشور شدند اعضا و جوارح این حیوان شهادت میدهد که این خوی، خوی درنده است دیگر آدم اگر یک سگی را دید نمیفهمد او درنده است؟ از کجا میفهمد درنده است؟ یعنی این اعضا و جوارح شهادت میدهد او درنده است دیگر لازم نیست سگ حرف بزند که خود شهادت عملی اعضا و جوارح است خود عضو شهادت میدهد اینکه دارد ﴿تَشْهَدُ عَلَیْهِمْ السِنَتُهُمْ﴾ یا ﴿وَأَیْدِیهِمْ﴾ یا ﴿وَتَشْهَدُ أَرْجُلُهُم﴾ یا جلودشان شهادت میدهند خب آدم پوست سگ را ببیند نمیفهمد که این درنده است؟ پوست گرگ را ببیند نمیفهمد درنده است؟ اگر کسی ـ معاذاللهـ به این صورت درآمد حالا لازم است که باید حرف بزند بگوید که من درندهام؟ یا نه همین اعضا شهادت میدهند دیگر؟ خب اگر به آن صورت در نیامد سخن از ﴿وَقَالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدتُمْ عَلَیْنَا قَالُوا أَنطَقَنَا اللَّهُ الَّذِی أَنطَقَ کُلَّ شَیْءٍ﴾ و مانند آن مطرح است ولی اگر برابر آیه ﴿یَوْمَ یُنفَخُ فِی الصُّورِ فَتَأْتُونَ أَفْوَاجاً﴾ برابر آن درآمد ـ معاذالله ـ آن دیگر باز لازم است زبانی حرف بزند؟ یعنی جلود باید حرف بزنند؟ یا نه خود جلد کلب شهادت میدهد که این صاحبش درنده است دیگر؟ آنجا دیگر لازم نیست تا انسان به پوستهایش بگوید: ﴿وَقَالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدتُمْ عَلَیْنَا قَالُوا أَنطَقَنَا اللَّهُ الَّذِی أَنطَقَ کُلَّ شَیْءٍ﴾ خب اینجا هم که ﴿شَاهِدِینَ عَلَی أَنْفُسِهِم بِالکُفْرِ﴾ یک وقت است که آنها زبانی صریحاً انکار ربوبیت ذات اقدس الهی دارند و مانند آن این اقرار است در حقیقت با یک تحلیلی هم شاید بتوان او را به شهادت برگرداند اما آن کارهای عملی که میکنند در برابر بتها سجده میکنند خود این عمل شهادت میدهد که اینها کافرند شهادت عملی است
ممنوعیت تعمیر مادی و معنویمسجد الحرام توسط مشرکان
چنین گروهی نه حق دارند بیایند در مسجدالحرام عبادت کنند که یک تعمیر معنوی است چون عبادت اینها جز بتپرستی که چیز دیگر نیست و اینها همین کعبه را بتکده کرده بودند قبلاً هم این بحث به عرضتان رسید که ذات مقدس پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بعد از اینکه به حضرت امیر(سلام الله علیه) فرمود این بتها را از بالای کعبه بردار و بریز بعد این بتها را جمع کردند آوردند دم در این باب بنی شیبه آن وقت فاصله باب بنی شیبه تا مسجدالحرام تا کعبه کم بود دیگر اینکه میگویند مستحب است حاجی و معتمر وقتی وارد مسجدالحرام میشود از باب بنی شیبه وارد بشود سرّش همین است که روی این بتها پا بگذارد چون بتها را آنجا دفن کردند البته الآن باب بنی شیبه که در طرف مسعی است این فقط اسم باب بنی شیبه است نه آن باب قبلی وگرنه آن باب قبلی همان جایی بود که این بتها را آنجا دفن کردند خاک کردند و گفتند مستحب است که زائران بیت خدا از این در بنی شیبه وارد بشوند که روی بتها پا بگذارند خب فرمود که اینها دیگر حق ندارند بیایند مسجد اینجا از نظر عبادت خودشان بتپرستی کنند که بشود یک مرمت و تعمیر معنوی چه اینکه اگر مسجدالحرام نیازی به کارهای بنّایی و معماری داشت هم حق ندارند پس هم آنها از جهت ورود و عبادت ممنوعاند هم از جهت مرمتهای ظاهری ﴿إِنَّمَا یَعْمُرُ مَسَاجِدَ اللّهِ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ﴾.
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است