- 942
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 23 تا 24 سوره توبه
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 23 تا 24 سوره توبه"
لزوم از بین بردن موانع جهاد در راه خدا
نهی قرآن از پذیرش ولایت پدر و برادر کافر
هشدار قرآن دربارهٴ مانع شدن محبت غیر خدا از انجام وظایف دینی
أعوذ بالله من الشیطان الرجیم
﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاَتَتَّخِذُوا آبَاءَکُمْ وَإِخْوَانَکُمْ أَوْلِیَاءَ إِنِ اسْتَحَبُّوا الکُفْرَ عَلَی الإِیمَانِ وَمَن یَتَوَلَّهُم مِنکُمْ فَأولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ ٭ قُلْ إِن کَانَ آبَاؤُکُمْ وَأَبْنَاؤُکُمْ وَإِخْوَانُکُمْ وَأ َزْوَاجُکُمْ وَعَشِیرَتُکُمْ وَأَمْوَالٌ اقْتَرَفْتُمُوهَا وَتِجَارَةٌ تَخْشَوْنَ کَسَادَهَا وَمَسَاکِنُ تَرْضَوْنَهَا أَحَبَّ إِلَیْکُم مِنَ اللّهِ وَرَسُولِهِ وَجِهَادٍ فِی سَبِیلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتَّی یَأْتِیَ اللّهُ بِأَمْرِهِ وَاللّهُ لاَ یَهْدِی القَوْمَ الفَاسِقِینَ﴾
نهی قرآن از پذیرش ولایت پدر و برادر کافر
آیهٴ اول ناظر به ولایت بود و آیه دوم ناظر به محبت لذا در محدوده آیه اول فقط آباء و اخوان ذکر شده است زیرا اینها هستند که حرفشان در دیگران نافذ است و دیگران از رهنمود آنها کمک میگیرند ولی فرزندان و عشیره و امثال ذلک این سِمَت را ندارند فرمود اگر اینها کفر را بر ایمان ترجیح دادند شما تحت ولایت اینها نروید هرگز آنها را به عنوان راهنمای خود قبول نکنید و اگر نسبت به اینها تولّی داشتید ظالم خواهید بود آن چنان ظلم شما مسلم است که ظلم دیگران در برابر ظلم شما حقیر و ناچیز است لذا فرمود: ﴿فَأولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ﴾ مثل اینکه تمام ظلم همین است که انسان کافری را والی خود قرار بدهد و دیگر ظلمها در برابر این ظلم ناچیز است
هشدار قرآن دربارهٴ مانع شدن جهت غیر خدا از انجام وظایف دینی
در آیه دوم از محبت سخن به میان آمده نه از ولایت لذا هم اشخاص توسعه پیدا کردند هم اشیاء ضمیمه اشخاص شده است فرمود: ﴿إِن کَانَ آبَاؤُکُمْ وَأَبْنَاؤُکُمْ وَإِخْوَانُکُمْ وَأ َزْوَاجُکُمْ﴾ این اشخاص بعضیها هستند که میتوانند ولایت داشته باشند بعضیها هستند که ولایت ندارند نظیر فرزند آن هم فرزند خردسال یا همسر اینها نمیتوانند ولایت داشته باشند عشیره ممکن است ولایت داشته باشد ولی بعضی از افراد عشیره بیولایتاند ولی اشیایی که همراه اشخاص اینجا ذکر شدهاند آنها یقیناً ولایت ندارند فقط محبت آنها مانع انجام وظیفه است ﴿وَأَمْوَالٌ اقْتَرَفْتُمُوهَا﴾ پس اینجا معیار محبت است نه ولایت اگر این محبتها بخواهد جلوی انجام وظایف دینی را بگیرد اگر دین دستور به جهاد داد اینگونه از محبتها مانع جهاد میشود یا اگر دین دستور به مهاجرت داد اینگونه از محبتها مانع هجرت بشود آنگاه وعید الهی دامنگیر چنین محرومینی خواهد شد. تربّص در مقابل تعجّل است یعنی عجله کردن از او به تعجّل یاد میشود مکث کردن درنگ کردن از او به تربّص یاد میشود فرمود درنگ کنید صبر کنید مثل ﴿وَانْتَظِرُوا إِنَّا مُنْتَظِرُونَ﴾ که یک تهدیدی را به همراه دارد اینجا هم متربص باشید صبر بکنید تا اینکه عذاب الهی برسد این ﴿حَتَّی یَأْتِیَ اللّهُ بِأَمْرِهِ﴾ را که بعضیها خواستند به جریان فتح مکه برگردانند میگویند این تام نیست برای اینکه سورهٴ مبارکهٴ «توبه» بعد از فتح مکه نازل شده است پس این﴿یَأْتِیَ اللّهُ بِأَمْرِهِ﴾ نمیتواند ناظر به امر گذشته باشد چه اینکه بعد از غزوه تبوک هم واقع شده است پس ﴿حَتَّی یَأْتِیَ اللّهُ بِأَمْرِهِ﴾ ناظر به امر آینده است.
پرسش ...
پاسخ: یک عذابی است که بالأخره غیر از فتح مکه است چون در عذاب فتح مکه عدهای گرفتار شدند یا به اسارت درآمدند یا اعدام شدند و مانند آن ولی این آیه چون بعد از فتح مکه و هم چنین بعد از غزوه تبوک است این نمیتواند ناظر به فتح مکه باشد خب.
از این جهت که در ذیل آیه فرمود: ﴿وَاللّهُ لاَ یَهْدِی القَوْمَ الفَاسِقِینَ﴾ ناظر به آن است که کسی که گرفتار محبت این اشیاء و اشخاص است و در اثر محبت این اشخاص و اشیاء از مهاجرت و جهاد فی سبیلالله محروم شده است این به مقصد نمیرسد
تفاوت ایثار با استئثار
در نوبت دیروز اشاره شد که کارهایی که برخی انجام میدهند گرچه به حسب ظاهر ایثار است ولی در حقیقت استئثار است ایثار آن است که انسان دیگری را بر خود مقدم بدارد استئثار آن است که خود را بر دیگری مقدم بدارد خب در جریان شیر دادن مادر این چنین خیال میشود که مادر کودک را بر خودش مقدم میدارد یعنی خواب و تغذیه کودک را حفظ میکند گرچه خودش بیخوابی بکشد این به حسب ظاهر ایثار به نظر میآید ولی با تحلیل این استئثار است نه ایثار زیرا مادر به خودش علاقهمند است و چون کودک گریه میکند باعث رنجش خاطر او میشود و قلبش متأثر میشود برای اینکه این رنجش و تأثر را برطرف بکند به کودک میرسد تا کودک آرام بشود و ننالد تا در نتیجه مادر متأثر نشود پس بازگشت بسیاری از این ایثارها استئثار است لکن در مردان الهی، آنها فقط اهل ایثارند نه استئثار نشانه اینکه در مادر بازگشتش به استئثار است نه ایثار آن است که وقتی خطری فرا برسد مادر این کودک را رها میکند فرمود: ﴿یَوْمَ تَرَوْنَهَا تَذْهَلُ کُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمَّا أَرْضَعَتْ وَتَضَعُ کُلُّ ذَاتِ حَمْلٍ حَمْلَهَا﴾ در خیلی از موارد خطر مثال زلزله و مانند آن که پیش میآید حالا ﴿زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَیْءٌ عَظِیمٌ﴾ اما این زلازل عادی گاهی میبینید مادر کودک خودش را رها میکند و فرار میکند یا در آتشسوزیها این طور است در آن حالت آزمون طبیعی معلوم میشود که مادر به خودش علاقهمندتر است یا به کودک در آن روزی که ﴿یَوْمَ تَرَوْنَهَا تَذْهَلُ کُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمَّا أَرْضَعَتْ﴾ نشانه آن است که تاکنون مادر خودش را میخواست نه کودک را به دلیل اینکه در حال خطر از کودکش غفلت میکند و خودش فرار میکند در زلزلههای عادی هم غالباً همین طور است پس بازگشت این گونه از محبتها به استئثار است نه ایثار تنها کسی که به مقام ایثار میرسد آن کسی است که به مقام فنا رسیده است و این البته کار آسانی هم نیست
چگونگی سیر عبادی انسان سالک
انسان در همان اوایل شروع بکند به ریاضت و تمرین که غیر خدا را دوست نداشته باشد و غیر خدا را در حد وسیله بداند اگر غیر خدا را در حد وسیله دانست آنگاه به این سمت راه پیدا بکند که اهل عبادت باشد بعد عبادتهای اولیه اینها «خوفاً من النار» است این را هم نقص میداند میگوید این عبادت بردگان است یک قدری جلوتر میرود «شوقاً الی الجنة» است این را هم نقص میداند میگوید این عبادت تاجران است یک قدری جلوتر میرود میگوید که من معرفت خدا میخواهم، مشاهده خدا میخواهم اینجا اول گرفتار تثلیث بعد گرفتار تثنیه و در اواخر توحید نصیبش میشود پس بعد از اینکه همه مراحل را پشتسر گذاشت و عبادتش «خوفاً منالنار» نبود «شوقاً الی الجنة» نبود «بل وجدتک أهل للعباده» بود عبادت احرار بود عبادت شاکرین بود از این به بعد یک عقبه کئودی است اول گرفتار تثلیث است بعد مبتلا به تثنیه آن وقت سرانجام توحید نصیبش میشود اول گرفتار تثلیث است یعنی علاقهمند است که خدا را بشناسد پس برای او هم معروف محبوب است هم عرفان محبوب است هم عارف خودش را میخواهد و برای کمال خودش عرفان خدا را طلب میکند و خدا هم که محبوب و معروف اوست این تثلیث دیگر با توحید سازگار نیست یک قدری جلوتر میرود خودش را رها میکند به عرفان الهی به معرفت الهی به لقاء خدا میاندیشد اینجا دیگر گرفتار تثنیه است یک عرفان است و یک معروف یک لقاء است و یک طرف ملاقات به اینجا که رسید این همان عبارت معروف مرحوم ابن سیناست در نمط نهم اشارات که «من آثر العرفان للعرفان فقد قال بالثانی» اگر کسی عرفان را برای خود عرفان خواست این مبتلا به ثنویت است یکی معروف و دیگری عرفان هم معروف نزد او خوب است هم عرفان معروف نزد او خوب است
سیر عبادی تا وصول به مقام فنا
اگر تلاش و کوشش مستمر داشت و دیگر عرفان را ندید فقط احد، احد، میگوید این همان کار بلال حبشی(رضوان الله علیه) است که در حال شکنجه میگفت احد احد، احد، احد خب تا آنجا رسیدن البته کار آسانی نیست بنابراین کسانی به آن مقام میرسند که نه خودشان را بخواهند نه عرفان خودشان را بخواهند و اینکه وجود مبارک حضرت امیر فرمود که «صبرتُ علی حرِّ نارک» این امر تحلیلی است و راست هم فرمود اگر کسی به آن مقام رسید واقعاً میتواند در آتش بسوزد و صبر کند این اصلاً احساسی ندارد برای اینکه مشابه او هم در دنیا هم همین طور است خب چطور در دنیا یک کسی مدهوش باشد قلب او را که عضو رئیسه اوست این را ارباً اربا [پاره، پاره] میکنند هیچ احساسی ندارد برای اینکه حواسش جای دیگر است حالا اگر علم پیشرفت کرد قرار شد مغز هم جراحی بشود عوض بشود قلب هم عوض بشود کلیهها هم عوض بشود یک کسی هم یک پنج شش روزی در اتاق عمل مدهوش بود ممکن است چنین پیشرفتی هم علم بکند این طور نیست که نکند حالا گاهی هشتاد ساعت یک کودکی را، یا دو کودکی را در اتاق عمل نگه میدارند گاهی ممکن است هشت روز نگه بدارند ده روز نگه بدارند خب تمام اعضای بدن را ممکن است عوض بکنند که ممکن است هیچ استبعادی ندارد چون هویت او به همان جان اوست و این شخص هیچ احساسی هم ندارد واقعاً درد نمیکشد چون حواسش جای دیگر است آن کسی هم که به مقام شهود رسیده از این خیلی بالاتر است این بیهوش است آن مدهوش لذا واقعاً میتواند در آتش تمام بدنش بسوزد و او هیچ احساسی هم نکند این «هَبنی صبرتُ علی حرّ نارک» یک تعارف نیست گیرم صبر بکنم مگر آنجا صبرکردنی است ولی آن «فکَیف أصبر عن النظر الی کرامتک» آن صبر کردنی نیست بنابراین اگر کسی واقعاً به جایی رسید که از او به مقام فنا یاد میشود او تقریباً مخلص است دیگر اخلاص، اخلاص کامل همان است و کمال الاخلاص نفی الصفات هم همان جا خواهد بود.
پرسش ...
پاسخ: دیگر ما که دستی از بیرون داریم میگوییم برای او کمال این است وگرنه او کمال میبیند نه کامل نه استکمال و نه تکامل احد احد خب.
بنابراین در حقیقت خیلی از ماها کاری که انجام میدهیم بالأخره این چنین است که برای کمالات خودمان حالا یا عبادت خائفانه است یا تاجرانه.
پرسش ...
توصیف جهنم حراق از زبان امیرمؤمنان(علیه السلام)
پاسخ: بله برای اینکه شما میخواهید چه کار بکنید میخواهید تقطیع بکنید خب بکن این قابل تحمل است ولی آن قابل تحمل نیست چون قابل تحمل هست برای اینکه من درک نمیکنم این قابل تحمل است بالأخره ولی آن را نمیشود نه با بیهوشی نه با مدهوشی کسی که به آن مقام رسید بیهوش نمیشود مدهوش هم نمیشود مگر اینکه بیابد. جهنم چون پایینتر از آن مقام است این نمیتواند در آن مقام اثر بگذارد این انسان را بیهوش یا مدهوش بکند لذا انسان رنج میبرد بهشت چون پایینتر از آن مقام است نمیتواند آن را راضی نگه میدارد لذا آدم رنج میبرد اگر کسی به لقاءالله نرسید در بهشت هم باشد رنج میبرد در جهنم هم باشد رنج نمیبرد برای اینکه حواسش جای دیگر است.
پرسش ...
پاسخ: نه فرض این است که به فرض محال اگر کسی علاقه داشته باشد و به مورد علاقهاش نرسد این میگوید آن برای من جهنم است بر فرض من را در جهنم هم ببرید آن را تحمل میکنم ولی اینکه با اینکه علاقه دارم نبینم آن قابل تحمل نیست چیزی نمیتواند چنین آدمی را رام بکند نه تهدید و نه تطمیع.
پرسش ...
پاسخ: اصولاً ذاتی برای معنی حرفی نیست معنای حرفی ذاتی ندارد اگر ذات داشته باشد که میشود اسم یا فعل دیگر معنای حرفی نیست ماسوای خدا حرفاند واقعاً حرفاند آنهایی که گاهی شما میبینید در این برنامهها از ریاضیات به عنوان ملکه علوم یاد میکنند اگر یک مقداری به حکمت وکلام آشنا بشوند مثلاً معنای برهان و طعم برهان را بچشند معلوم میشود که ملکه علوم و سلطان علوم فلسفه و کلام است نه ریاضی با اینکه ریاضی قهرمان دوران است و اگر از آنجا بالاتر بیایند عرفان نظری را بچشند میفهمند ملکه علوم آن است حتی فلسفه و کلام هم ملکه علوم نیست چون بسیاری از براهین ریاضی به الهیات فلسفه تکیه میکنند اگر آن مبادیش در الهیات حل نشود ریاضی لنگ است به هر تقدیر اینجاست که ملکه علوم است خب.
شرط وصول به کمال ایمان
فرمود که از وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) رسید که شما هرگز مؤمن نخواهید بود «لا یؤمن عبد حتی اکون احب الیه من نفسه» البته این ناظر به نفی کمال است فرمود شما هرگز ایمانتان کامل نمیشود مگر اینکه من نزد شما از جان شما محبوبتر باشم این بیان از خود وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است اصحاب هم بودند بعضی این چنین بیتاب بودند گاهی شبانه در میزدند و از حضرت ملاقات میخواستند میگفتند نمیتوانیم شما را نبینیم این طور بود بالأخره دیداری میکردند و میدیدند و آرام میشدند آن مرحله مجازیش را چطور در جوانها گاهی پیدا میکنید نسبت به هم آن نیمه راهش را نسبت به رسول گرامی(صلّی الله علیه و آله و سلّم) داشتند در همین سورهٴ مبارکهٴ «توبه» به خواست خدا خواهد آمد که یک وقتی اینها ایمانشان کامل است که تو را بر خودشان مقدم بدارند مبادا در جنگها تو را سنگر قرار بدهند نه پیشاپیش تو، خط مقدم، در خاکریز مقدم آنجا باید بایستند اگر نایستادند مؤمن نیستند فرمود اینها وقتی مؤمناند که ﴿وَلاَ یَرْغَبُوا بِأَنْفُسِهِمْ عَن نَفْسِهِ﴾ حالا یک وقت میدان جنگ است دیگر اگر هر کسی کناری میخزد این دیگر مؤمن نیست اگر در نایره جنگ همهشان تلاش و کوشش بکنند که شما را وسط حفظ بکنند خودشان در خاکریز اول باشند این نشانه ایمان است ﴿وَلاَ یَرْغَبُوا بِأَنْفُسِهِمْ عَن نَفْسِهِ﴾ در همین سورهٴ مبارکهٴ «توبه» خواهد آمد خب اگر ﴿النَّبِیُّ أَوْلَی بِالمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنفُسِهِمْ﴾ اگر اولی است انسان باید اولی را بهتر از غیر اولی بداند دیگر در جنگ فرمود وقتی اینها مؤمناند که خودشان را سنگر قرار بدهند و شما را در این سنگر حفظ میکنند نه شما را سنگر قرار بدهند اینها باید مرتب اطراف شما باشند با اینکه وجود پیغمبر از همه اینها شجاعتر بود از همه اینها بیش از دیگران مشتاق به لقاء الهی بود و هراسی از جنگ نداشت اما وظیفه دیگران این بود وجود مبارک حضرت امیر فرمود به این «کنا إذا احمر البأس اتقینا برسول الله(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم)» فرمود ما در میدان جنگ هر وقت کار خیلی سخت بود کنار حضرت میآمدیم احساس آرامش میکردیم.
پرسش ...
پاسخ: بسیار خب پس معلوم میشود وجود مبارک حضرت از همه اشجع است حتی از خود حضرت امیر به عنایت الهی وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) از علیبن ابیطالب هم اشجع است که حضرت فرمود ما وقتی نایره جنگ خیلی سخت میشد «اتقینا برسول الله» اینجا که میآمدیم مثل اینکه در سنگر آمدیم این یک مطلب است مطلب دیگر آن است وظیفه مسلمانها این است که اطراف حضرت باشند که تیر به آن حضرت نرسد ﴿مَاکَانَ لأَهْلِ المَدِینَةِ وَمَنْ حَوْلَهُم مِنَ الأَعْرَابِ أَن یَتَخَلَّفُوا عَن رَسُولِ اللّهِ وَلاَ یَرْغَبُوا بِأَنْفُسِهِمْ عَن نَفْسِهِ﴾ اینها نه حق دارند میدان را ترک کنند نه حق دارند آن کنارها بروند وظیفهشان این است که در میدان باشند اطراف پیغمبر هم باشند پیشاپیش هم باشند این دو کار را از آنها سلب کرد ﴿مَاکَانَ لأَهْلِ المَدِینَةِ وَمَنْ حَوْلَهُم مِنَ الأَعْرَابِ أَن یَتَخَلَّفُوا عَن رَسُولِ اللّهِ﴾ این یک، ﴿وَلاَ یَرْغَبُوا بِأَنْفُسِهِمْ عَن نَفْسِهِ﴾ یعنی خودشان را میخواهند حفظ کنند حضرت در خطر بیفتد این را هم حق ندارند حتماً باید در میدان شرکت کنند حتماً باید اطراف حضرت باشند که اگر خطری است به اینها برسد با اینکه حضرت از همه اینها اشجع است این نشانه آن است که محور دین مقدم بر خود آدم است
لزوم شناخت مرگ و حیات واقعی
آنهایی که این را درک میکردند میگفتند خسارتی نیست حالا آن اوج انسانیت نصیب آدم نمیشود آدم در راه هم که باشد اوایل راه یا اواسط راه هم که باشد بالأخره آدم میخواهد خوش بگذرد دیگر میخواهد خوب زندگی کند برای اینها مسلم شد کما هو الحق که اینجا مزبله است جای خوبی هم هست خیلیها از مردن میترسند این درست است خب آدم از مردن باید بترسد زندگی چیز خوبی است باید به زندگی علاقهمند باشد از مردن باید نگران باشد «اما از این زندگی ترس که اکنون در آنی» خب این مردن است برای یک عده ثابت شد که آن رفتن حیات است ﴿وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ أَمْوَاتاً﴾ «از این مرگ صورت فکن تا نترسی از این زندگی ترس که اکنون در آنی» خوب مردن چیز بسیار بدی است خب آدم باید از مردن بترسد ولی الآن مردهای از این بترس آن کسی که رفت زنده است اشکال فرق ما و شهداء همان نزاع صغروی است ما هم میگوییم مردن چیز بسیار بدی است آنها هم میگویند مردن چیز بسیار بدی است آنها میگویند «از این زندگی ترس که اکنون در آنی» این مردن را خب ولی آدم «ذلک میت الأحیاء» به تعبیر حضرت امیر بنابراین دین آمده چنین چیزهایی به آدم یاد میدهد که اینها نه در کتابهاست نه در آزمایشگاههاست به ما هم فرمودند که این چیزها حرفهایی نیست که مثلاً آدم در مدرسهها بتواند یاد بگیرد این را که آدم دارد مردن است آنکه شهید دارد زنده بودن است او در غرف مبنیه است او در روح و ریحان است اینجا مزبله است خب با این منطق به ما فرمودند شما خسارت نمیکنید احدیالحسنین آنها این را یا باور کردند با علمالیقین از قول معصوم شنیدند باور کردند عدهای هم البته دیدند این صحنهها را آن کسانی که پر میکشیدند «لولا الاجل الذی کتب الله علیهم لم تستقرّ أرواحهم فی أجسادهم طرفة عین» همین است دیگر بالأخره یا به علم حصولی یقین پیدا کردهاند یا به علم شهودی یافتند در جریان این رهزنها گاهی ذات اقدس الهی به طور متنی سخن میگوید گاهی شرحی در جریان رهزن آنجا که متنی سخن میگوید میفرماید که اینها ﴿یَسْتَحِبُّونَ الحَیَاةَ الدُّنْیَا عَلَی الآخِرَةِ﴾ اینها دنیا را بر آخرت ترجیح میدهند اما آنجا که شرحی سخن میگوید مثل همین آیه ﴿زُیِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ مِنَ النِّسَاءِ﴾ که شرح حیات دنیا است آنچه در سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» بیان شده است ﴿زُیِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ مِنَ النِّسَاءِ وَالبَنِینَ وَالقَنَاطِیرِ المُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَالفِضَّةِ وَالخَیْلِ المُسَوَّمَةِ وَالأَنْعَامِ وَالحَرْثِ ذلِکَ مَتَاعُ الحَیَاةِ الدُّنْیَا﴾ شرح ﴿الذینَ یَسْتَحِبُّونَ الحَیَاةَ الدُّنْیَا عَلَی الآخِرَةِ﴾ است آن شرح اشیاء است به ضمیمه بعضی اشخاص این شرح اشخاص و اشیاء است که آباء و ابناء و اخوان و ازواج اشخاصاند و عشیره اشخاصاند اموال و تجارت و مساکن اشیاءاند
پرواز معنوی مجاهد فی سبیل الله
در جریان پرواز معنوی هم که مجاهد فی سبیلالله دارد گاهی به صورت تفصیل سخن میفرماید گاهی به صورت متن شرح گاهی به صورت متن آنجا که به صورت متن است فرمود: ﴿فَلْیُقَاتِلْ فِی سَبِیلِ اللّهِ الَّذِینَ یَشْرُونَ الحَیَاةَ الدُّنْیَا بِالآخِرَةِ﴾ فرمود جهاد در سبیل خدا یک شرط دارد و آن رهایی دنیا و گرفتن آخرت است آن وقت این را شرح میدهد همین آیه و امثال آیه که دنیا همین امور است یا به اشخاص برمیگردد یا به اشیاء برمیگردد این عشیره میتواند مال، حزب، جناح همه اینها را البته شامل میشود آن ﴿وَتِجَارَةٌ تَخْشَوْنَ کَسَادَهَا﴾ همان طور که دفتر تجاری را شامل میشود دفتر کار را هم شامل میشود بالأخره چیزی که باعث سرگرمی یک آدم است جاه و مال و مقام و همه اینها مشمول این آیه خواهد بود فرمود که اگر اینها مانع است ﴿فَتَرَبَّصُوا حَتَّی یَأْتِیَ اللّهُ﴾
ترجیح وظایف دینی بر محبت خانواده در صورت تزاحم آن دو
اما اینکه فرمود: ﴿أَحَبَّ إِلَیْکُم مِنَ اللّهِ وَرَسُولِهِ وَجِهَادٍ فِی سَبِیلِهِ﴾ یعنی عندالتزاحم حالا اگر عندالتزاحم نبود چون تزاحم با مسائل دینی ندارد صرف محبت آنها ممنوع نیست لذا در سورهٴ مبارکهٴ «لقمان» سفارش کرده که این مسائل رحامت و خانوادگی را حفظ بکنید تا مرز تزاحم آیهٴ چهاردهم پانزدهم سورهٴ مبارکهٴ «لقمان» این است که ﴿وَوَصَّیْنَا الإِنسَانَ بِوَالِدَیْهِ حَمَلَتْهُ أُمُّهُ وَهْناً عَلَی وَهْنٍ وَفِصَالُهُ فِی عَامَیْنِ أَنِ اشْکُرْ لِی وَلِوَالِدَیْکَ إِلَیَّ المَصِیرُ ٭ وَإِن جَاهَدَاکَ عَلَی أَن تُشْرِکَ بِی مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ فَلاَ تُطِعْهُمَا وَصَاحِبْهُمَا فِی الدُّنْیَا مَعْرُوفاً وَاتَّبِعْ سَبِیلَ مَنْ أَنَابَ إِلَیَّ ثُمَّ إِلَیَّ مَرْجِعُکُمْ فَأُنَبِّئُکُم بِمَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ﴾ شأن نزولش را هم گفتند که جوانی مسلمان شده پدر و مادر مشرکش روی تعصب جاهلی جلوگیری میکردند این آیه نازل شد که اگر پدر و مادر جلوی دینتان را بگیرند اینجا حرف آنها را گوش ندهید اما در همین فضا که پدر مشرک مادر مشرک وقتی که حرفهای آنها را در مسائل دینی گوش ندادند درباره مسائل دنیایی با آنها خوش رفتار باش ﴿وَصَاحِبْهُمَا فِی الدُّنْیَا مَعْرُوفاً﴾ صدر آیه ناظر بر پدر مشرک و مادر مشرک است ﴿وَإِن جَاهَدَاکَ عَلَی أَن تُشْرِکَ بِی مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ فَلاَ تُطِعْهُمَا﴾ یعنی از پدر و مادر مشرک اطاعت نکن این همین است که تولی نکن آنها را اما ﴿وَصَاحِبْهُمَا فِی الدُّنْیَا مَعْرُوفاً﴾ پدر غیر مسلمان است مادر غیر مسلمان است ولی نیازهای دنیایی اینها را برآورده بکن اگر مشکل مالی دارند مشکل عاطفی دارند کار آنها را درست انجام بده یک رفیق خوبی باش برای آنها چون این دیگر جزء دستورات بینالمللی اسلام است دستورات حوزه اسلامی نیست این نظیر ارث نیست اگر کسی بمیرد پدرش کافر باشد مادرش کافر باشد آن پدر و مادر کافر از این فرزند مسلمان دیگر بهرهای نمیبرند لکن در مسائل دنیایی تا آنها زنده هستند باید مشکلاتشان را برطرف کند حوایجشان را برطرف کند رفت و آمد داشته باشد بنابراین رعایت اصول خانوادگی تا خانواده متلاشی نشود و همچنین عشیره و اقوام متلاشی نشود مادامی که مزاحم مرز مذهب نیست ﴿وَصَاحِبْهُمَا فِی الدُّنْیَا مَعْرُوفاً﴾ حالا یک کسی نماز نمیخواند روزه نمیگیرد اگر رفت و آمد اگر باعث تقویت او است البته نباید باشد اما اگر نه باعث تقویت نیست این عیب ندارد
سخن امیرمؤمنان دربارهٴ جنگ با خویشاوندان کافر
وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) فرمود که ما برای راهنماییهای قرآن کریم در جنگها دیگر هیچ رعایت نمیکردیم که یعنی مسلمانها اینطور بودند رعایت نمیکردند که آن طرف مقابل پدر است یا پسر یا برادر یا عشیره است یا قبیله است. ما در جنگها با کافر رو به رو میشدیم و میکشتیم یا کشته میشدیم حالا هر کسی میخواهد باشد خطبه 56 نهجالبلاغه این است فرمود: «ولقد کنا مع رسول الله(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) نقتل آبائنا و أبنائنا و أخواننا و أعمامنا» خب بالأخره برادر مسلمان بود یک برادر دیگر کافر برادر برادر را میکشت پسر پدر را میکشت پسر پدر را میکشت وقتی که اثر نکرد از راه حکمت و موعظه و جدال احسن هیچ اثر نکرد و آنها در صدد براندازی بودند و مهاجم بودن و آمدند به طرف حکومت اسلامی برای براندازی ما دیگر دست به کار کردیم «ما یزیدنا ذلک الاّ إیماناً و تسلیماً» ما که حمله نکردیم که اینها مهاجم بودند و اینکه کسی پدرش را میکشت یا پسرش را میکشت یا برادر یا عمویش را میکشت این باعث مزید ایمان میشد چون بالأخره هر قدمی که انسان بردارد درجه ایمان کاملتر میشود «و مضیاً علی اللّقم و صبراً علی مضض الألم وجدّاً فی جهاد العدو ولقد کان الرجل منّا و الآخر من عدونا یتصاولان تصاول الفحلین یتخالسان أنفسهما أیهما یسقی صاحبه کاسَ المنون فمرةً لنا من عدونا و مرةً لعدونا منا فلما رأی الله [سبحانه وتعالی] صدقنا أنزل بعدونا الکبت و أنزل علینا النصر حتی استقر الإسلام» گاهی هم آنها شکست میخورند گاهی هم ما شکست میخوردیم تا بالأخره معلوم شد که ما راست میگوییم صابر بودیم پایدار بودیم آنگاه نصر الهی نازل شد و ما پیروز شدیم و پیروزی نهایی از آن ما است خب
خلافه تفسیر آیات محل بحث
پس اگر مسئله ولایت است مطلقا ولایت کافر بر مسلمان ممنوع است حتی در داخل منزل این مطلب اول اگر مسئله محبت است این مادامی که به مرز تزاحم نرسد برای حفظ اصول خانوادگی ممنوع نیست مخصوصاً نسبت به پدر و مادر خب ارحام را آدم رعایت بکند حالا اگر اثری مثبت نداشت اثر منفی که ندارد البته اگر جایی که اثر منفی داشته باشد روا نیست ولی اگر اثر مثبت نداشت و اثر منفی هم نداشت جریان صله رحم و امثال ذلک روا است البته نسبت به پدر و مادر صریح آیه است نسبت به سایر اقوام و عشیره هم براساس ملاک صله رحم و حفظ اصول خانوادگی و مانند آن.
«و الحمد لله رب العالمین»
لزوم از بین بردن موانع جهاد در راه خدا
نهی قرآن از پذیرش ولایت پدر و برادر کافر
هشدار قرآن دربارهٴ مانع شدن محبت غیر خدا از انجام وظایف دینی
أعوذ بالله من الشیطان الرجیم
﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاَتَتَّخِذُوا آبَاءَکُمْ وَإِخْوَانَکُمْ أَوْلِیَاءَ إِنِ اسْتَحَبُّوا الکُفْرَ عَلَی الإِیمَانِ وَمَن یَتَوَلَّهُم مِنکُمْ فَأولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ ٭ قُلْ إِن کَانَ آبَاؤُکُمْ وَأَبْنَاؤُکُمْ وَإِخْوَانُکُمْ وَأ َزْوَاجُکُمْ وَعَشِیرَتُکُمْ وَأَمْوَالٌ اقْتَرَفْتُمُوهَا وَتِجَارَةٌ تَخْشَوْنَ کَسَادَهَا وَمَسَاکِنُ تَرْضَوْنَهَا أَحَبَّ إِلَیْکُم مِنَ اللّهِ وَرَسُولِهِ وَجِهَادٍ فِی سَبِیلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتَّی یَأْتِیَ اللّهُ بِأَمْرِهِ وَاللّهُ لاَ یَهْدِی القَوْمَ الفَاسِقِینَ﴾
نهی قرآن از پذیرش ولایت پدر و برادر کافر
آیهٴ اول ناظر به ولایت بود و آیه دوم ناظر به محبت لذا در محدوده آیه اول فقط آباء و اخوان ذکر شده است زیرا اینها هستند که حرفشان در دیگران نافذ است و دیگران از رهنمود آنها کمک میگیرند ولی فرزندان و عشیره و امثال ذلک این سِمَت را ندارند فرمود اگر اینها کفر را بر ایمان ترجیح دادند شما تحت ولایت اینها نروید هرگز آنها را به عنوان راهنمای خود قبول نکنید و اگر نسبت به اینها تولّی داشتید ظالم خواهید بود آن چنان ظلم شما مسلم است که ظلم دیگران در برابر ظلم شما حقیر و ناچیز است لذا فرمود: ﴿فَأولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ﴾ مثل اینکه تمام ظلم همین است که انسان کافری را والی خود قرار بدهد و دیگر ظلمها در برابر این ظلم ناچیز است
هشدار قرآن دربارهٴ مانع شدن جهت غیر خدا از انجام وظایف دینی
در آیه دوم از محبت سخن به میان آمده نه از ولایت لذا هم اشخاص توسعه پیدا کردند هم اشیاء ضمیمه اشخاص شده است فرمود: ﴿إِن کَانَ آبَاؤُکُمْ وَأَبْنَاؤُکُمْ وَإِخْوَانُکُمْ وَأ َزْوَاجُکُمْ﴾ این اشخاص بعضیها هستند که میتوانند ولایت داشته باشند بعضیها هستند که ولایت ندارند نظیر فرزند آن هم فرزند خردسال یا همسر اینها نمیتوانند ولایت داشته باشند عشیره ممکن است ولایت داشته باشد ولی بعضی از افراد عشیره بیولایتاند ولی اشیایی که همراه اشخاص اینجا ذکر شدهاند آنها یقیناً ولایت ندارند فقط محبت آنها مانع انجام وظیفه است ﴿وَأَمْوَالٌ اقْتَرَفْتُمُوهَا﴾ پس اینجا معیار محبت است نه ولایت اگر این محبتها بخواهد جلوی انجام وظایف دینی را بگیرد اگر دین دستور به جهاد داد اینگونه از محبتها مانع جهاد میشود یا اگر دین دستور به مهاجرت داد اینگونه از محبتها مانع هجرت بشود آنگاه وعید الهی دامنگیر چنین محرومینی خواهد شد. تربّص در مقابل تعجّل است یعنی عجله کردن از او به تعجّل یاد میشود مکث کردن درنگ کردن از او به تربّص یاد میشود فرمود درنگ کنید صبر کنید مثل ﴿وَانْتَظِرُوا إِنَّا مُنْتَظِرُونَ﴾ که یک تهدیدی را به همراه دارد اینجا هم متربص باشید صبر بکنید تا اینکه عذاب الهی برسد این ﴿حَتَّی یَأْتِیَ اللّهُ بِأَمْرِهِ﴾ را که بعضیها خواستند به جریان فتح مکه برگردانند میگویند این تام نیست برای اینکه سورهٴ مبارکهٴ «توبه» بعد از فتح مکه نازل شده است پس این﴿یَأْتِیَ اللّهُ بِأَمْرِهِ﴾ نمیتواند ناظر به امر گذشته باشد چه اینکه بعد از غزوه تبوک هم واقع شده است پس ﴿حَتَّی یَأْتِیَ اللّهُ بِأَمْرِهِ﴾ ناظر به امر آینده است.
پرسش ...
پاسخ: یک عذابی است که بالأخره غیر از فتح مکه است چون در عذاب فتح مکه عدهای گرفتار شدند یا به اسارت درآمدند یا اعدام شدند و مانند آن ولی این آیه چون بعد از فتح مکه و هم چنین بعد از غزوه تبوک است این نمیتواند ناظر به فتح مکه باشد خب.
از این جهت که در ذیل آیه فرمود: ﴿وَاللّهُ لاَ یَهْدِی القَوْمَ الفَاسِقِینَ﴾ ناظر به آن است که کسی که گرفتار محبت این اشیاء و اشخاص است و در اثر محبت این اشخاص و اشیاء از مهاجرت و جهاد فی سبیلالله محروم شده است این به مقصد نمیرسد
تفاوت ایثار با استئثار
در نوبت دیروز اشاره شد که کارهایی که برخی انجام میدهند گرچه به حسب ظاهر ایثار است ولی در حقیقت استئثار است ایثار آن است که انسان دیگری را بر خود مقدم بدارد استئثار آن است که خود را بر دیگری مقدم بدارد خب در جریان شیر دادن مادر این چنین خیال میشود که مادر کودک را بر خودش مقدم میدارد یعنی خواب و تغذیه کودک را حفظ میکند گرچه خودش بیخوابی بکشد این به حسب ظاهر ایثار به نظر میآید ولی با تحلیل این استئثار است نه ایثار زیرا مادر به خودش علاقهمند است و چون کودک گریه میکند باعث رنجش خاطر او میشود و قلبش متأثر میشود برای اینکه این رنجش و تأثر را برطرف بکند به کودک میرسد تا کودک آرام بشود و ننالد تا در نتیجه مادر متأثر نشود پس بازگشت بسیاری از این ایثارها استئثار است لکن در مردان الهی، آنها فقط اهل ایثارند نه استئثار نشانه اینکه در مادر بازگشتش به استئثار است نه ایثار آن است که وقتی خطری فرا برسد مادر این کودک را رها میکند فرمود: ﴿یَوْمَ تَرَوْنَهَا تَذْهَلُ کُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمَّا أَرْضَعَتْ وَتَضَعُ کُلُّ ذَاتِ حَمْلٍ حَمْلَهَا﴾ در خیلی از موارد خطر مثال زلزله و مانند آن که پیش میآید حالا ﴿زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَیْءٌ عَظِیمٌ﴾ اما این زلازل عادی گاهی میبینید مادر کودک خودش را رها میکند و فرار میکند یا در آتشسوزیها این طور است در آن حالت آزمون طبیعی معلوم میشود که مادر به خودش علاقهمندتر است یا به کودک در آن روزی که ﴿یَوْمَ تَرَوْنَهَا تَذْهَلُ کُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمَّا أَرْضَعَتْ﴾ نشانه آن است که تاکنون مادر خودش را میخواست نه کودک را به دلیل اینکه در حال خطر از کودکش غفلت میکند و خودش فرار میکند در زلزلههای عادی هم غالباً همین طور است پس بازگشت این گونه از محبتها به استئثار است نه ایثار تنها کسی که به مقام ایثار میرسد آن کسی است که به مقام فنا رسیده است و این البته کار آسانی هم نیست
چگونگی سیر عبادی انسان سالک
انسان در همان اوایل شروع بکند به ریاضت و تمرین که غیر خدا را دوست نداشته باشد و غیر خدا را در حد وسیله بداند اگر غیر خدا را در حد وسیله دانست آنگاه به این سمت راه پیدا بکند که اهل عبادت باشد بعد عبادتهای اولیه اینها «خوفاً من النار» است این را هم نقص میداند میگوید این عبادت بردگان است یک قدری جلوتر میرود «شوقاً الی الجنة» است این را هم نقص میداند میگوید این عبادت تاجران است یک قدری جلوتر میرود میگوید که من معرفت خدا میخواهم، مشاهده خدا میخواهم اینجا اول گرفتار تثلیث بعد گرفتار تثنیه و در اواخر توحید نصیبش میشود پس بعد از اینکه همه مراحل را پشتسر گذاشت و عبادتش «خوفاً منالنار» نبود «شوقاً الی الجنة» نبود «بل وجدتک أهل للعباده» بود عبادت احرار بود عبادت شاکرین بود از این به بعد یک عقبه کئودی است اول گرفتار تثلیث است بعد مبتلا به تثنیه آن وقت سرانجام توحید نصیبش میشود اول گرفتار تثلیث است یعنی علاقهمند است که خدا را بشناسد پس برای او هم معروف محبوب است هم عرفان محبوب است هم عارف خودش را میخواهد و برای کمال خودش عرفان خدا را طلب میکند و خدا هم که محبوب و معروف اوست این تثلیث دیگر با توحید سازگار نیست یک قدری جلوتر میرود خودش را رها میکند به عرفان الهی به معرفت الهی به لقاء خدا میاندیشد اینجا دیگر گرفتار تثنیه است یک عرفان است و یک معروف یک لقاء است و یک طرف ملاقات به اینجا که رسید این همان عبارت معروف مرحوم ابن سیناست در نمط نهم اشارات که «من آثر العرفان للعرفان فقد قال بالثانی» اگر کسی عرفان را برای خود عرفان خواست این مبتلا به ثنویت است یکی معروف و دیگری عرفان هم معروف نزد او خوب است هم عرفان معروف نزد او خوب است
سیر عبادی تا وصول به مقام فنا
اگر تلاش و کوشش مستمر داشت و دیگر عرفان را ندید فقط احد، احد، میگوید این همان کار بلال حبشی(رضوان الله علیه) است که در حال شکنجه میگفت احد احد، احد، احد خب تا آنجا رسیدن البته کار آسانی نیست بنابراین کسانی به آن مقام میرسند که نه خودشان را بخواهند نه عرفان خودشان را بخواهند و اینکه وجود مبارک حضرت امیر فرمود که «صبرتُ علی حرِّ نارک» این امر تحلیلی است و راست هم فرمود اگر کسی به آن مقام رسید واقعاً میتواند در آتش بسوزد و صبر کند این اصلاً احساسی ندارد برای اینکه مشابه او هم در دنیا هم همین طور است خب چطور در دنیا یک کسی مدهوش باشد قلب او را که عضو رئیسه اوست این را ارباً اربا [پاره، پاره] میکنند هیچ احساسی ندارد برای اینکه حواسش جای دیگر است حالا اگر علم پیشرفت کرد قرار شد مغز هم جراحی بشود عوض بشود قلب هم عوض بشود کلیهها هم عوض بشود یک کسی هم یک پنج شش روزی در اتاق عمل مدهوش بود ممکن است چنین پیشرفتی هم علم بکند این طور نیست که نکند حالا گاهی هشتاد ساعت یک کودکی را، یا دو کودکی را در اتاق عمل نگه میدارند گاهی ممکن است هشت روز نگه بدارند ده روز نگه بدارند خب تمام اعضای بدن را ممکن است عوض بکنند که ممکن است هیچ استبعادی ندارد چون هویت او به همان جان اوست و این شخص هیچ احساسی هم ندارد واقعاً درد نمیکشد چون حواسش جای دیگر است آن کسی هم که به مقام شهود رسیده از این خیلی بالاتر است این بیهوش است آن مدهوش لذا واقعاً میتواند در آتش تمام بدنش بسوزد و او هیچ احساسی هم نکند این «هَبنی صبرتُ علی حرّ نارک» یک تعارف نیست گیرم صبر بکنم مگر آنجا صبرکردنی است ولی آن «فکَیف أصبر عن النظر الی کرامتک» آن صبر کردنی نیست بنابراین اگر کسی واقعاً به جایی رسید که از او به مقام فنا یاد میشود او تقریباً مخلص است دیگر اخلاص، اخلاص کامل همان است و کمال الاخلاص نفی الصفات هم همان جا خواهد بود.
پرسش ...
پاسخ: دیگر ما که دستی از بیرون داریم میگوییم برای او کمال این است وگرنه او کمال میبیند نه کامل نه استکمال و نه تکامل احد احد خب.
بنابراین در حقیقت خیلی از ماها کاری که انجام میدهیم بالأخره این چنین است که برای کمالات خودمان حالا یا عبادت خائفانه است یا تاجرانه.
پرسش ...
توصیف جهنم حراق از زبان امیرمؤمنان(علیه السلام)
پاسخ: بله برای اینکه شما میخواهید چه کار بکنید میخواهید تقطیع بکنید خب بکن این قابل تحمل است ولی آن قابل تحمل نیست چون قابل تحمل هست برای اینکه من درک نمیکنم این قابل تحمل است بالأخره ولی آن را نمیشود نه با بیهوشی نه با مدهوشی کسی که به آن مقام رسید بیهوش نمیشود مدهوش هم نمیشود مگر اینکه بیابد. جهنم چون پایینتر از آن مقام است این نمیتواند در آن مقام اثر بگذارد این انسان را بیهوش یا مدهوش بکند لذا انسان رنج میبرد بهشت چون پایینتر از آن مقام است نمیتواند آن را راضی نگه میدارد لذا آدم رنج میبرد اگر کسی به لقاءالله نرسید در بهشت هم باشد رنج میبرد در جهنم هم باشد رنج نمیبرد برای اینکه حواسش جای دیگر است.
پرسش ...
پاسخ: نه فرض این است که به فرض محال اگر کسی علاقه داشته باشد و به مورد علاقهاش نرسد این میگوید آن برای من جهنم است بر فرض من را در جهنم هم ببرید آن را تحمل میکنم ولی اینکه با اینکه علاقه دارم نبینم آن قابل تحمل نیست چیزی نمیتواند چنین آدمی را رام بکند نه تهدید و نه تطمیع.
پرسش ...
پاسخ: اصولاً ذاتی برای معنی حرفی نیست معنای حرفی ذاتی ندارد اگر ذات داشته باشد که میشود اسم یا فعل دیگر معنای حرفی نیست ماسوای خدا حرفاند واقعاً حرفاند آنهایی که گاهی شما میبینید در این برنامهها از ریاضیات به عنوان ملکه علوم یاد میکنند اگر یک مقداری به حکمت وکلام آشنا بشوند مثلاً معنای برهان و طعم برهان را بچشند معلوم میشود که ملکه علوم و سلطان علوم فلسفه و کلام است نه ریاضی با اینکه ریاضی قهرمان دوران است و اگر از آنجا بالاتر بیایند عرفان نظری را بچشند میفهمند ملکه علوم آن است حتی فلسفه و کلام هم ملکه علوم نیست چون بسیاری از براهین ریاضی به الهیات فلسفه تکیه میکنند اگر آن مبادیش در الهیات حل نشود ریاضی لنگ است به هر تقدیر اینجاست که ملکه علوم است خب.
شرط وصول به کمال ایمان
فرمود که از وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) رسید که شما هرگز مؤمن نخواهید بود «لا یؤمن عبد حتی اکون احب الیه من نفسه» البته این ناظر به نفی کمال است فرمود شما هرگز ایمانتان کامل نمیشود مگر اینکه من نزد شما از جان شما محبوبتر باشم این بیان از خود وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است اصحاب هم بودند بعضی این چنین بیتاب بودند گاهی شبانه در میزدند و از حضرت ملاقات میخواستند میگفتند نمیتوانیم شما را نبینیم این طور بود بالأخره دیداری میکردند و میدیدند و آرام میشدند آن مرحله مجازیش را چطور در جوانها گاهی پیدا میکنید نسبت به هم آن نیمه راهش را نسبت به رسول گرامی(صلّی الله علیه و آله و سلّم) داشتند در همین سورهٴ مبارکهٴ «توبه» به خواست خدا خواهد آمد که یک وقتی اینها ایمانشان کامل است که تو را بر خودشان مقدم بدارند مبادا در جنگها تو را سنگر قرار بدهند نه پیشاپیش تو، خط مقدم، در خاکریز مقدم آنجا باید بایستند اگر نایستادند مؤمن نیستند فرمود اینها وقتی مؤمناند که ﴿وَلاَ یَرْغَبُوا بِأَنْفُسِهِمْ عَن نَفْسِهِ﴾ حالا یک وقت میدان جنگ است دیگر اگر هر کسی کناری میخزد این دیگر مؤمن نیست اگر در نایره جنگ همهشان تلاش و کوشش بکنند که شما را وسط حفظ بکنند خودشان در خاکریز اول باشند این نشانه ایمان است ﴿وَلاَ یَرْغَبُوا بِأَنْفُسِهِمْ عَن نَفْسِهِ﴾ در همین سورهٴ مبارکهٴ «توبه» خواهد آمد خب اگر ﴿النَّبِیُّ أَوْلَی بِالمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنفُسِهِمْ﴾ اگر اولی است انسان باید اولی را بهتر از غیر اولی بداند دیگر در جنگ فرمود وقتی اینها مؤمناند که خودشان را سنگر قرار بدهند و شما را در این سنگر حفظ میکنند نه شما را سنگر قرار بدهند اینها باید مرتب اطراف شما باشند با اینکه وجود پیغمبر از همه اینها شجاعتر بود از همه اینها بیش از دیگران مشتاق به لقاء الهی بود و هراسی از جنگ نداشت اما وظیفه دیگران این بود وجود مبارک حضرت امیر فرمود به این «کنا إذا احمر البأس اتقینا برسول الله(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم)» فرمود ما در میدان جنگ هر وقت کار خیلی سخت بود کنار حضرت میآمدیم احساس آرامش میکردیم.
پرسش ...
پاسخ: بسیار خب پس معلوم میشود وجود مبارک حضرت از همه اشجع است حتی از خود حضرت امیر به عنایت الهی وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) از علیبن ابیطالب هم اشجع است که حضرت فرمود ما وقتی نایره جنگ خیلی سخت میشد «اتقینا برسول الله» اینجا که میآمدیم مثل اینکه در سنگر آمدیم این یک مطلب است مطلب دیگر آن است وظیفه مسلمانها این است که اطراف حضرت باشند که تیر به آن حضرت نرسد ﴿مَاکَانَ لأَهْلِ المَدِینَةِ وَمَنْ حَوْلَهُم مِنَ الأَعْرَابِ أَن یَتَخَلَّفُوا عَن رَسُولِ اللّهِ وَلاَ یَرْغَبُوا بِأَنْفُسِهِمْ عَن نَفْسِهِ﴾ اینها نه حق دارند میدان را ترک کنند نه حق دارند آن کنارها بروند وظیفهشان این است که در میدان باشند اطراف پیغمبر هم باشند پیشاپیش هم باشند این دو کار را از آنها سلب کرد ﴿مَاکَانَ لأَهْلِ المَدِینَةِ وَمَنْ حَوْلَهُم مِنَ الأَعْرَابِ أَن یَتَخَلَّفُوا عَن رَسُولِ اللّهِ﴾ این یک، ﴿وَلاَ یَرْغَبُوا بِأَنْفُسِهِمْ عَن نَفْسِهِ﴾ یعنی خودشان را میخواهند حفظ کنند حضرت در خطر بیفتد این را هم حق ندارند حتماً باید در میدان شرکت کنند حتماً باید اطراف حضرت باشند که اگر خطری است به اینها برسد با اینکه حضرت از همه اینها اشجع است این نشانه آن است که محور دین مقدم بر خود آدم است
لزوم شناخت مرگ و حیات واقعی
آنهایی که این را درک میکردند میگفتند خسارتی نیست حالا آن اوج انسانیت نصیب آدم نمیشود آدم در راه هم که باشد اوایل راه یا اواسط راه هم که باشد بالأخره آدم میخواهد خوش بگذرد دیگر میخواهد خوب زندگی کند برای اینها مسلم شد کما هو الحق که اینجا مزبله است جای خوبی هم هست خیلیها از مردن میترسند این درست است خب آدم از مردن باید بترسد زندگی چیز خوبی است باید به زندگی علاقهمند باشد از مردن باید نگران باشد «اما از این زندگی ترس که اکنون در آنی» خب این مردن است برای یک عده ثابت شد که آن رفتن حیات است ﴿وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ أَمْوَاتاً﴾ «از این مرگ صورت فکن تا نترسی از این زندگی ترس که اکنون در آنی» خوب مردن چیز بسیار بدی است خب آدم باید از مردن بترسد ولی الآن مردهای از این بترس آن کسی که رفت زنده است اشکال فرق ما و شهداء همان نزاع صغروی است ما هم میگوییم مردن چیز بسیار بدی است آنها هم میگویند مردن چیز بسیار بدی است آنها میگویند «از این زندگی ترس که اکنون در آنی» این مردن را خب ولی آدم «ذلک میت الأحیاء» به تعبیر حضرت امیر بنابراین دین آمده چنین چیزهایی به آدم یاد میدهد که اینها نه در کتابهاست نه در آزمایشگاههاست به ما هم فرمودند که این چیزها حرفهایی نیست که مثلاً آدم در مدرسهها بتواند یاد بگیرد این را که آدم دارد مردن است آنکه شهید دارد زنده بودن است او در غرف مبنیه است او در روح و ریحان است اینجا مزبله است خب با این منطق به ما فرمودند شما خسارت نمیکنید احدیالحسنین آنها این را یا باور کردند با علمالیقین از قول معصوم شنیدند باور کردند عدهای هم البته دیدند این صحنهها را آن کسانی که پر میکشیدند «لولا الاجل الذی کتب الله علیهم لم تستقرّ أرواحهم فی أجسادهم طرفة عین» همین است دیگر بالأخره یا به علم حصولی یقین پیدا کردهاند یا به علم شهودی یافتند در جریان این رهزنها گاهی ذات اقدس الهی به طور متنی سخن میگوید گاهی شرحی در جریان رهزن آنجا که متنی سخن میگوید میفرماید که اینها ﴿یَسْتَحِبُّونَ الحَیَاةَ الدُّنْیَا عَلَی الآخِرَةِ﴾ اینها دنیا را بر آخرت ترجیح میدهند اما آنجا که شرحی سخن میگوید مثل همین آیه ﴿زُیِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ مِنَ النِّسَاءِ﴾ که شرح حیات دنیا است آنچه در سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» بیان شده است ﴿زُیِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ مِنَ النِّسَاءِ وَالبَنِینَ وَالقَنَاطِیرِ المُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَالفِضَّةِ وَالخَیْلِ المُسَوَّمَةِ وَالأَنْعَامِ وَالحَرْثِ ذلِکَ مَتَاعُ الحَیَاةِ الدُّنْیَا﴾ شرح ﴿الذینَ یَسْتَحِبُّونَ الحَیَاةَ الدُّنْیَا عَلَی الآخِرَةِ﴾ است آن شرح اشیاء است به ضمیمه بعضی اشخاص این شرح اشخاص و اشیاء است که آباء و ابناء و اخوان و ازواج اشخاصاند و عشیره اشخاصاند اموال و تجارت و مساکن اشیاءاند
پرواز معنوی مجاهد فی سبیل الله
در جریان پرواز معنوی هم که مجاهد فی سبیلالله دارد گاهی به صورت تفصیل سخن میفرماید گاهی به صورت متن شرح گاهی به صورت متن آنجا که به صورت متن است فرمود: ﴿فَلْیُقَاتِلْ فِی سَبِیلِ اللّهِ الَّذِینَ یَشْرُونَ الحَیَاةَ الدُّنْیَا بِالآخِرَةِ﴾ فرمود جهاد در سبیل خدا یک شرط دارد و آن رهایی دنیا و گرفتن آخرت است آن وقت این را شرح میدهد همین آیه و امثال آیه که دنیا همین امور است یا به اشخاص برمیگردد یا به اشیاء برمیگردد این عشیره میتواند مال، حزب، جناح همه اینها را البته شامل میشود آن ﴿وَتِجَارَةٌ تَخْشَوْنَ کَسَادَهَا﴾ همان طور که دفتر تجاری را شامل میشود دفتر کار را هم شامل میشود بالأخره چیزی که باعث سرگرمی یک آدم است جاه و مال و مقام و همه اینها مشمول این آیه خواهد بود فرمود که اگر اینها مانع است ﴿فَتَرَبَّصُوا حَتَّی یَأْتِیَ اللّهُ﴾
ترجیح وظایف دینی بر محبت خانواده در صورت تزاحم آن دو
اما اینکه فرمود: ﴿أَحَبَّ إِلَیْکُم مِنَ اللّهِ وَرَسُولِهِ وَجِهَادٍ فِی سَبِیلِهِ﴾ یعنی عندالتزاحم حالا اگر عندالتزاحم نبود چون تزاحم با مسائل دینی ندارد صرف محبت آنها ممنوع نیست لذا در سورهٴ مبارکهٴ «لقمان» سفارش کرده که این مسائل رحامت و خانوادگی را حفظ بکنید تا مرز تزاحم آیهٴ چهاردهم پانزدهم سورهٴ مبارکهٴ «لقمان» این است که ﴿وَوَصَّیْنَا الإِنسَانَ بِوَالِدَیْهِ حَمَلَتْهُ أُمُّهُ وَهْناً عَلَی وَهْنٍ وَفِصَالُهُ فِی عَامَیْنِ أَنِ اشْکُرْ لِی وَلِوَالِدَیْکَ إِلَیَّ المَصِیرُ ٭ وَإِن جَاهَدَاکَ عَلَی أَن تُشْرِکَ بِی مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ فَلاَ تُطِعْهُمَا وَصَاحِبْهُمَا فِی الدُّنْیَا مَعْرُوفاً وَاتَّبِعْ سَبِیلَ مَنْ أَنَابَ إِلَیَّ ثُمَّ إِلَیَّ مَرْجِعُکُمْ فَأُنَبِّئُکُم بِمَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ﴾ شأن نزولش را هم گفتند که جوانی مسلمان شده پدر و مادر مشرکش روی تعصب جاهلی جلوگیری میکردند این آیه نازل شد که اگر پدر و مادر جلوی دینتان را بگیرند اینجا حرف آنها را گوش ندهید اما در همین فضا که پدر مشرک مادر مشرک وقتی که حرفهای آنها را در مسائل دینی گوش ندادند درباره مسائل دنیایی با آنها خوش رفتار باش ﴿وَصَاحِبْهُمَا فِی الدُّنْیَا مَعْرُوفاً﴾ صدر آیه ناظر بر پدر مشرک و مادر مشرک است ﴿وَإِن جَاهَدَاکَ عَلَی أَن تُشْرِکَ بِی مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ فَلاَ تُطِعْهُمَا﴾ یعنی از پدر و مادر مشرک اطاعت نکن این همین است که تولی نکن آنها را اما ﴿وَصَاحِبْهُمَا فِی الدُّنْیَا مَعْرُوفاً﴾ پدر غیر مسلمان است مادر غیر مسلمان است ولی نیازهای دنیایی اینها را برآورده بکن اگر مشکل مالی دارند مشکل عاطفی دارند کار آنها را درست انجام بده یک رفیق خوبی باش برای آنها چون این دیگر جزء دستورات بینالمللی اسلام است دستورات حوزه اسلامی نیست این نظیر ارث نیست اگر کسی بمیرد پدرش کافر باشد مادرش کافر باشد آن پدر و مادر کافر از این فرزند مسلمان دیگر بهرهای نمیبرند لکن در مسائل دنیایی تا آنها زنده هستند باید مشکلاتشان را برطرف کند حوایجشان را برطرف کند رفت و آمد داشته باشد بنابراین رعایت اصول خانوادگی تا خانواده متلاشی نشود و همچنین عشیره و اقوام متلاشی نشود مادامی که مزاحم مرز مذهب نیست ﴿وَصَاحِبْهُمَا فِی الدُّنْیَا مَعْرُوفاً﴾ حالا یک کسی نماز نمیخواند روزه نمیگیرد اگر رفت و آمد اگر باعث تقویت او است البته نباید باشد اما اگر نه باعث تقویت نیست این عیب ندارد
سخن امیرمؤمنان دربارهٴ جنگ با خویشاوندان کافر
وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) فرمود که ما برای راهنماییهای قرآن کریم در جنگها دیگر هیچ رعایت نمیکردیم که یعنی مسلمانها اینطور بودند رعایت نمیکردند که آن طرف مقابل پدر است یا پسر یا برادر یا عشیره است یا قبیله است. ما در جنگها با کافر رو به رو میشدیم و میکشتیم یا کشته میشدیم حالا هر کسی میخواهد باشد خطبه 56 نهجالبلاغه این است فرمود: «ولقد کنا مع رسول الله(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) نقتل آبائنا و أبنائنا و أخواننا و أعمامنا» خب بالأخره برادر مسلمان بود یک برادر دیگر کافر برادر برادر را میکشت پسر پدر را میکشت پسر پدر را میکشت وقتی که اثر نکرد از راه حکمت و موعظه و جدال احسن هیچ اثر نکرد و آنها در صدد براندازی بودند و مهاجم بودن و آمدند به طرف حکومت اسلامی برای براندازی ما دیگر دست به کار کردیم «ما یزیدنا ذلک الاّ إیماناً و تسلیماً» ما که حمله نکردیم که اینها مهاجم بودند و اینکه کسی پدرش را میکشت یا پسرش را میکشت یا برادر یا عمویش را میکشت این باعث مزید ایمان میشد چون بالأخره هر قدمی که انسان بردارد درجه ایمان کاملتر میشود «و مضیاً علی اللّقم و صبراً علی مضض الألم وجدّاً فی جهاد العدو ولقد کان الرجل منّا و الآخر من عدونا یتصاولان تصاول الفحلین یتخالسان أنفسهما أیهما یسقی صاحبه کاسَ المنون فمرةً لنا من عدونا و مرةً لعدونا منا فلما رأی الله [سبحانه وتعالی] صدقنا أنزل بعدونا الکبت و أنزل علینا النصر حتی استقر الإسلام» گاهی هم آنها شکست میخورند گاهی هم ما شکست میخوردیم تا بالأخره معلوم شد که ما راست میگوییم صابر بودیم پایدار بودیم آنگاه نصر الهی نازل شد و ما پیروز شدیم و پیروزی نهایی از آن ما است خب
خلافه تفسیر آیات محل بحث
پس اگر مسئله ولایت است مطلقا ولایت کافر بر مسلمان ممنوع است حتی در داخل منزل این مطلب اول اگر مسئله محبت است این مادامی که به مرز تزاحم نرسد برای حفظ اصول خانوادگی ممنوع نیست مخصوصاً نسبت به پدر و مادر خب ارحام را آدم رعایت بکند حالا اگر اثری مثبت نداشت اثر منفی که ندارد البته اگر جایی که اثر منفی داشته باشد روا نیست ولی اگر اثر مثبت نداشت و اثر منفی هم نداشت جریان صله رحم و امثال ذلک روا است البته نسبت به پدر و مادر صریح آیه است نسبت به سایر اقوام و عشیره هم براساس ملاک صله رحم و حفظ اصول خانوادگی و مانند آن.
«و الحمد لله رب العالمین»
کاربر مهمان