- 372
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 62 و 63 سوره توبه
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 62 و 63 سوره توبه"
سوگند منافقان برای جلب رضایت مسلمانان
حکم الله بودن احکام تشریعی و ولایی ارائه شده از سوی پیامبر اکرم(ص)
سراسر هستی مجاری فیض خدای سبحان
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿یَحْلِفُونَ بِاللّهِ لَکُمْ لِیُرْضُوکُمْ وَاللّهُ وَرَسُولُهُ أَحَقُّ أَن یُرْضُوهُ إِن کَانُوا مُؤْمِنِینَ (62) أَلَمْ یَعْلَمُوا أَنَّهُ مَن یُحَادِدِ اللّهَ وَرَسُولَهُ فَأَنَّ لَهُ نَارَ جَهَنَّمَ خَالِداً فِیهَا ذلِکَ الْخِزْیُ الْعَظِیمُ (63)﴾
شأن نزول آیهٴ ﴿یَحْلِفُونَ بِاللّهِ لَکُمْ﴾
در شأن نزول این کریمه آمده است که بعد از آن واقعهٴ تبوک عدهای از منافقین سوگند یاد کردند تا مؤمنین را از خود راضی کنند. چون این مؤمنین هم مشاهده کردند اینها در غزوهٴ تبوک حضور پیدا نکردند هم شنیدند که اینها بیتوطئه نبودند. بعد از برگشت از غزوه منافقین نزد اینها رفتند و سوگند یاد کردند که ما معذور بودیم، ما هم مؤمنیم ما هم این اصول را قبول داریم و مانند آن. قرآن کریم از این صحنه و توطئه هم پرده برداشت. چه در آیهٴ 56 همین سورهٴ «توبه» که این آیه قبلاً بحث شد، فرمود: ﴿وَیَحْلِفُونَ بِاللّهِ إِنَّهُمْ لَمِنکُمْ وَمَا هُمْ مِنکُمْ وَلکِنَّهُمْ قَوْمٌ یَفْرَقُونَ﴾، هم در این آیهٴ 62 سوگند اینها را نقل کرد و هم در آیات بعدی اعتذار اینها را بازگو میکند که اینها ﴿یَعْتَذِرُونَ إِلَیْکُمْ﴾ آیهٴ 94 همین سورهٴ «توبه» که در پیش داریم فرمود ﴿یَعْتَذِرُونَ إِلَیْکُمْ إِذَا رَجَعْتُمْ إِلَیْهِمْ﴾ بعد فرمود شما عذر اینها را نپذیرید اینها دروغ میگویند. این ﴿یَحْلِفُونَ بِاللّهِ لَکُمْ﴾ اختصاصی به خصوص آن گروه که سوگند یاد کردند ندارند روش منافقانهٴ منافقان این است که این سوگند را سپر قرار میدهند که ﴿اتَّخَذُوا أَیْمَانَهُمْ جُنَّةً﴾ اینها این یمین و سوگندشان را سپر قرار میدهند و در سایهٴ این سپر از هر خطری محفوظ میمانند.
مطلب دوم آن است که اینها هم پر سوگندند که از اینها به حلاّف یاد میشود برای اینکه دستاویزی ندارند و میدانند قسم نزد مؤمنین محترم است.
سوگند دروغین، نسبت سیئهٴ منافقان
مطلب سوم تغییر اسلوب است در آیهٴ قبل فرمود ﴿وَمِنْهُمُ الَّذِینَ یُؤْذُونَ النَّبِیَّ﴾ سخن از گروهی از آنها بود، اما الآن سخن از «و منهم الذین یحلفون» نیست، بلکه سخن از ﴿یَحْلِفُونَ﴾ است. دأب اینها این است. حالا در این جریان عدهای سوگند یاد کردند یا برای شما این عده سوگند یاد کردند، برای دیگران عدهٴ دیگر سوگند یاد کردند. یا دیگران گروه دیگر از منافقین در صحنههای دیگر سوگند یاد میکنند. این سنت سیئهٴ اهل نفاق همین سوگند دروغین است ﴿یَحْلِفُونَ بِاللّهِ﴾.
آگاهی خدای سبحان از کذب خبری و مخبری منافقان
مطلب دیگر آن است که ذات اقدس الهی از کذب اینها باخبر است هم از کذب خبری اینها هم از کذب مخبری اینها. از کذب مخبری اینها در سورهٴ «منافقون» خبر داد که ﴿إِذَا جَاءَکَ الْمُنَافِقُونَ﴾ در آنجا فرمود اینها گرچه سوگند یاد میکنند که ما شهادت میدهیم تو پیغمبری ولی دروغ میگویند، تو پیغمبر هستی ولی آنها معتقد نیستند که تو پیغمبری. آنها که از رسالت تو که خبر نمیدهند که آنها از شهادت خودشان خبر میدهند. ﴿إِذَا جَاءَکَ الْمُنَافِقُونَ قَالُوا نَشْهَدُ إِنَّکَ لَرَسُولُ اللَّهِ﴾ اینها دروغ میگویند اینها شهادت نمیدهند اهل تشهد نیستند. هم از کذب مخبری اینها خبر داد و هم از کذب خبری اینها، کذب خبری اینها این است که اینها میگفتند ما معذور بودیم به رموز جنگی آشنا نبودیم مثلاً یا این جنگ را مصلحت نمیدانستیم. فرمود همهٴ اینها دروغ است، هم رموز جنگی را بلدند، هم این جنگ به سود اسلام بود و مانند آن. بعد میفرماید شما برای چه کسی دارید سوگند یاد میکنید خدایی که ﴿یَعْلَمُ خَائِنَةَ الأعْیُنِ وَمَا تُخْفِی الصُّدُورُ﴾ خب برای چه کسی دارید سوگند یاد میکنید؟! هم خیانت ظاهر را ذات اقدس الهی میداند هم خیانت باطن را. چشم که دارد خیانت میکند گناه میکند، همان لحظهٴ خیانت چشم را خدا میداند ﴿یَعْلَمُ خَائِنَةَ الأعْیُنِ﴾. آنجایی هم که دل مخفی نگه میدارد و دیگران نمیفهمند و محسوس نیست آن را هم خدا میداند، چون برای او سرّ و علن، علن است که فرمود «خلواتکم عیانه» ، این از بیانات نورانی حضرت امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) است که فرمود خلوت شما جلوت اوست. چون برای او جمیع عالم یکسان است پس «خلواتکم عیانه». لذا ﴿یَعْلَمُ خَائِنَةَ الأعْیُنِ وَمَا تُخْفِی الصُّدُورُ﴾ . بنابراین نسبت به ذات اقدس الهی که معلوم است، هم کذب خبری شما معلوم است هم کذب مخبری شما معلوم است، نیازی به سوگند نیست. اینها برای آن است که مؤمنین را آگاه کنند از توطئهٴ منافقین از یک سو و زمینهٴ هدایت آنها هم همچنان فراهم بشود از سوی دیگر و مؤمنین را به بقای ایمانشان ترغیب بکند از سوی سوم. آنچه در جامعه میگذرد ذات اقدس الهی از راه وحی به پیغمبر گفت و پیغمبر هم به مردم گفت که عدهای هستند منافقانه به سر میبرند، باطنشان با ظاهرشان مخالف است، ظاهرشان با باطنشان مخالف است، باطنشان با کفار است، ظاهرشان گاهی با شماست گاهی با آنها ولی باطنشان همیشه با آنهاست.
تلاش منافقان برای جلب رضایت مؤمنان
﴿یَحْلِفُونَ بِاللّهِ لَکُم﴾ تمام تلاشش این است که رضایت مردمی را جلب بکنند همین ﴿لِیُرْضُوکُمْ﴾ نه رضای خدای و پیغمبر را جلب کند، چون میداند خدا و پیغمبر از اینها ناراضیاند. تا شما را راضی کنند اما﴿وَاللّهُ وَرَسُولُهُ أَحَقُّ أَن یُرْضُوهُ﴾ رضایت خدا و پیغمبر مقدم است آن احق است. اگر خدا و پیغمبر راضی باشند، چون دلهای شما هم جنود الهی است شما هم راضی میشوید. این چنین نیست که ما سه رضایت در عالم داشته باشیم یکی رضای خدا باشد، یکی رضای پیغمبر باشد، یکی رضای مردم. پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) این معنا را میداند که سراسر عالم ستاد الهی است ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ والأرْض﴾ و قلب مؤمن هم ستاد سرّی خداست.
قلب انسان بین سر انگشتان خدای سبحان
این روایات در باب قلب در کتاب شریف نهج الفصاحة از بیانات نورانی رسول اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هست که قلب انسان مخصوصاً مؤمن، قلب بین اصبعهٴ خداست. با اینکه خدا نه دست دارد نه انگشت دارد اما به تعبیر سیدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبایی(رضوان الله علیه) کارهای ظریف را با انگشت انجام میدهند گاهی با انامل انجام میدهند، ایشان میفرمودند این روایات ناظر به ظرافت دل است. یک وقت است انسان میخواهد آهنگری کند، بنایی کند، بزازی کند، معماری کند، بالأخره تمام دستش را بکار میگیرد اما اگر خواست زرگری بکند آن دیگر مثل آهنگری نیست که از تمام دستش کمک بگیرد این فقط از انگشتانش مدد میگیرد. یک وقت خواست کتاب را ورق بزند آن دیگر نه از دست انگشت میگیرد، نه از انگشت کمک میگیرد، فقط از انامل کمک میگیرد یعنی سرانگشت. البته تا کار چی باشد. اگر کار خیلی ضخیم و درشت بود از تمام دست کمک میگیرد؛ مثل بنایی و معماری و آهنگری و اینها. اگر ظریف باشد از انگشت یا سرانگشت کمک میگیرد. میفرمودند اینکه در روایات پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) که قلب انسان بین دو انگشت خداست، این نظیر ورق کتاب است، این نشانهٴ ظرافت دل است. این رواق دل آن قدر ظریف است که او را با سرانگشت آن هم سرانگشت الله جابهجا کرد که انسان اصلاً نمیفهمد چگونه تصمیماتش عوض شده است. این «عرفت الله سبحانه بفسق العزائم وحل العقود و نقض الهمم» ، برای آن است که آن قلب چشم دارد میداند کدام سرانگشت است که دارد صفحات را برمیگرداند. قبلاً آدم در یک مطلب دیگری فکر میکرد الآن دارد در یک مطلب دیگری فکر میکند. نه ورود خاطرات در اختیار آدم است نه خروج خاطرات در اختیار آدم است. نه سرگرمی خاطرات در اختیار آدم است. خب این قهر و مهرهای متفاوت این رضا و سخطهای متفاوت این نفی و اثباتهای علمی متفاوت، این معلوم میشود که با سرانگشت دیگری دارد کار میکند. و اگر انسان این قلب را تطهیر کرد داد به ذات اقدس الهی که با سرانگشتش نگه دارد، او خوب ورق میزند. این است که دربارهٴ خصوص مؤمن آمده است که قلب مؤمن بین اصبعین از اصابعهٴ رحمان است. او را وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) میداند میگوید میبینم که چه کسی دارد این صحنه را برمیگرداند. آن صحنهٴ عزم را چه کسی دارد ورق میزند به فسق عزیمت تبدیل میکند. آن صحنهٴ نفی را چه کسی دارد تبدیل به صحنهٴ اثبات میکند، من دارم میبینم. «عرفت الله سبحانه بفسق العزائم و حل العقود و نقض الهمم» ، گاهی ما چیزی را تصمیم میگیریم او گره را باز میکند. خب چه علمی چه عملی.
جلب رضایت مردم در پرتو جلب رضایت خداوند
دربارهٴ منافقان میفرماید شما بدانید آنها نه خدا میشناسند نه پیغمبر را، فقط به فکر مردماند. ولی شما هم دیگر نگویید خدا و خلق، نگویید خدا و مردم، بگویید خدا و خدا و خدا و خدا. اگر با او رابطه را برقرار کردید دلهای همهٴ مردم به طرف شماست چون دلها صفحات زرین دست اوست. این چنین نیست که حالا مردم مسلط بر دل باشند که. شما هم که مؤمناید متوجه باشید به این فکر نباشید که رضای مردم را تأمین کنید. شما هم جزء مردمید. مردم محترماند، تکریم میشوند، تعظیم میشوند، تجلیل میشوند، انسان باید ادب را رعایت کند، این یک مطلب. اما رضا که یک امر عادی نیست، یک امر قلبی است. قلب مردم هم که دست مردم نیست، قلب هیچ کس به دست کسی نیست، فقط به دست «مقلب القلوب و الابصار» است. خب اگر خواستیم قلب مردم متوجه ما باشد چه بکنیم؟ باید «مقلب القلوب» از ما راضی باشد، آن وقت دلهای مردم هم از ما راضی میشود. پس ما یک وظیفهٴ مردمی داریم آن ادب است، احترام است که به ما گفتند هر جا هستی ادب را رعایت بکن در روایات معاشرت هست «اکرم مجالسة من جالسک ولو کان یهودیا» ، آن روز دیگر یهودیها مثل اسرائیلیهای امروز بدترین مردم روی زمین بودند. فرمود بالأخره یک اسرائیلی با حالا اگر در یک مسافرتی همصندلی شدی خب ادب را رعایت کن. این وظیفهٴ انسانی است. «أحسن مجالسة من جالسک ولو کان یهودیا» . این در روایات معاشرت در دستورات اسلامی ما هست. این یک مطلب است که ما موظفیم مؤدب باشیم. ادب جزء دستورات بینالمللی اسلام است چه طرف ما مسلمان باشد چه کافر. اما در بحثهای اعتقادی و کلامی ما به فکر این باشیم که رضایت مردم را تأمین بکنیم؟ رضایت مردم مگر به دست خود مردم است؟ یعنی واقعاً مردم مسلط بر دلهایشاناند، میتوانند از ما راضی باشند؟ یا ما توقع بیجا داریم از مردم، آخر دلهای مردم دست خود مردم نیست، به دست «مقلب القلوب و الابصار» است.
وظیفه مؤمنان در رعایت ادب نسبت به مردم، احترام به پیامبر و کسب رضای خداوند
به مؤمنین فرمود اینجا سه مسئله است که کاملاً باید از هم تفکیک بشود؛ یکی رعایت ادب بینالمللی که وظیفهٴ هر انسان نسبت به انسان دیگر است. یکی احترام دینی نسبت به وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است. یکی تأمین رضا که ما با جاذبهٴ رضا و رضوان حرکت کنیم. رضای چه کسی را بخواهیم؟ رضای خدا و پیغمبر را، رضای خدا و پیغمبر و مردم را، رضای پیغمبر و مردم را، یا فقط رضای خدا را؟ شما اینجاست که میبینید اگر کسی ادیبانه قرآن را تفسیر میکند در حد زمخشری درمیآید یا مانند زمخشری از ادیبان متأخر درمیآید، آن وقت قرآن را هم برابر اشعار عرب معنا میکنند. اگر موحدانه و حکیمانه خواستید تفسیر بکنید، یک طور دیگر درمیآید. بیان ذلک این است که منافقان فقط به فکر تأمین رضای مردماند اینها نه خدا را به رسمیت میشناسند نه پیغمبر را. ﴿یَحْلِفُونَ بِاللّهِ لَکُمْ لِیُرْضُوکُمْ﴾ اینها رضای شما را میخواهند، نمیدانند که رضای شما به دست شما نیست. خب در رد این تفکر باطل ذات اقدس الهی میفرماید ﴿وَاللّهُ وَرَسُولُهُ أَحَقُّ أَن یُرْضُوهُ﴾ این ﴿أَحَقُّ﴾، افعل تعیین است نه افعل تفضیل نظیر ﴿أُولُوا الأرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَی بِبَعْضٍ﴾ و مانند آن است در مسئلهٴ ارث. نه معنایش آن است که تأمین رضای مردم حق است، تأمین رضای الله و رسول احق است که آن بهتر است، که ـ معاذ الله ـ رضای مردم بیفتد در ردیف رضای خدا و پیغمبر. این چنین نیست. آن ﴿أَفَمَن یَهْدِی إِلَی الْحَقِّ أَحَقُّ أَن یُتَّبَعَ﴾ از این قبیل است. و مانند آن. خب
منظور آن است که این کریمه هم سخن منافقان را کاملاً ابطال میکند، هم به مؤمنان هشدار میدهد. فرمود منافق کارش فقط جلب رضایت مردم است، کاری با خدا و پیغمبر ندارد. ولی شما بدانید ﴿وَاللّهُ وَرَسُولُهُ أَحَقُّ أَن یُرْضُوهُ﴾ نه «و الله و رسوله و المؤمنون احق ان یرضوه». بدانید که اینجا سه نفر نباید راضی باشند، باید دو نفر راضی باشند. بعد هم به شما میگویم که سخن از دو نفر نیست، یک نفر باید راضی باشد. آنها تلاششان این است که رضای شما را تأمین کنند، خب شما مگر مسلط بر دلید، دلهای شما جزء جنود الهی است، پس خلق در مقابل خالق مطرح نیست، برای اینکه آن ابزار کار است. دل به دست «مقلب القلوب» است این برای این. خب چه کسی را باید راضی کنند؟ این ﴿أَحَقُّ﴾ افعل تعیین است نه افعل تفضیل، خدا و پیغمبر را باید راضی کند.
علت ارجاع ضمیر مفرد در ﴿یُرْضُوهُ﴾ به خداو رسول
خب آنکه ادیبانه تفسیر میکند این را هم مانند اشعار عرب میداند، اشعار جاهلی میداند میگوید این ﴿وَاللّهُ وَرَسُولُهُ أَحَقُّ أَن یُرْضُوهُ﴾ این سؤال به ذهنش میآید که چرا تثنیه نیاورد، نفرمود «یرضوهما»؟ این اشکال و این سؤال. جواب: که این یا از سنخ عطف مفرد بر مفرد است یا از سنخ عطف جمله بر جمله ولی یک چیزی محذوف است. نتیجه این است که «و الله أحق أن یرضوه و رسوله أحق أن یرضوه». منتها یکی حذف شده است برای اینکه تکرار نشود به قرینهٴ دیگری. این خلاصهٴ حرف یک مفسر ادیب است. اما آنکه حکیمانه آیات را تفسیر میکند مثل سیدنا الاستاد و مانند ایشان میفرماید اگر پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) رضایی در قبال رضای خدا داشته باشد اینجا جای ضمیر تثنیه است اینجا جای سؤال است، آن سؤال مطرح است جوابش شما هم نظیر همان جوابی است که برخی از مفسران ادبی دادند گفتند شبیه این شعر ذابح بن حارث است که میگوید «و من یک امثال المدینة رحله ٭٭٭ فانی و غیار بها لغریب». یعنی اگر مردم در مدینه زندگی دارند رحل دارند حاضر لِبَلَد هستند من و رفیقم غیار در آن شهر غریب هستیم. خب «فانی و غیار بها» یعنی «فیها لغریب». این که گفت من و غیار دوتایی در این شهر غریبیم غریبان نگفت مفرد آورد برای اینکه معنایش این است «فانی بها غریب و غیار بها غریب» مثل اینکه کسی بگوید من و زید در این شهر تنهایم یعنی من در این شهر تنهایم زید هم در این شهر تنهاست. خب اینها خیال کردند که رضای رسول چیزی است، رضای خدا چیزی است، دو رضای مستقل است غیر هم هستند منتها سرّ اینکه تثنیه نیاورد «و الله و رسوله احق ان یرضوهما» نگفت یا تکرار نکرد برای آن است که یکی از دیگری کافی است به قرینهٴ یکی. نظیر این شعر. تازه آمدند گفتند بهترین حرف را آن مفسری میزند که برابر سخن جناب سیبویه معنا کند که «نحن بما عندنا و انتم مثلاً بما عندکم راضون» یعنی «نحن بما عندنا راضون» «انتم بما عندکم راضون» اینها از این سنخ هستند. اما وقتی میبینید این ادب توحیدی را، نه ادب ادبی را قرآن کریم ارائه میکند میفرماید آنجایی که نظیر ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اسْتَجِیبُوا لِلّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاکُمْ لِمَا یُحْیِیکُمْ﴾ آنجا هم در همان اوایل سورهٴ مبارکهٴ «انفال» و اینها گذشت؛ که ﴿اسْتَجِیبُوا لِلّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاکُمْ﴾ نه «دعواکم» آنجا هم ضمیر تثنیه نیامد. فرمود وقتی خدا و پیغمبر شما را دعوت کرد نه دعوت کردند ﴿اسْتَجِیبُوا لِلّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاکُمْ﴾ نه «دعواکم».
سراسر هستی مجاری فیض خدای سبحان
در قرآن کریم که شواهدش هم در همین بحثهای مبارکهٴ «توبه» در چند روز قبل گذشت با کمک گرفتن از آیه سورهٴ «نساء»، کاری را به خودش نسبت میدهد کاری را هم به پیغمبر نسبت میدهد کاری را هم به عموم مردم نسبت میدهد. بعد در هنگام جمعبندی کردن آن کار را منحصراً برای خودش میداند میگوید کار فقط برای من است. یعنی شما اگر این کارها را انجام بدهید مجاری فیض من هستید جزء ستاد اجرایی من هستید نه اینکه شما هم میکنید من هم میکنم منتها من بهتر، نه من که میخواهم کار انجام بدهم به دست شما انجام میدهم. او «خیر الحافظین» است ﴿خَیْرُ الرَّازِقِینَ﴾ است ﴿خَیْرُ الْحَاکِمِینَ﴾ است ﴿خَیْرُ الْفَاتِحِینَ﴾ است از این تعبیرات در قرآن کریم فراوان است در دعای جوش کبیر هم که زیاد است. خب یعنی ما چند تا حافظ در دنیا داریم منتها خدا بهتر است چند تا خالق در عالم داریم منتها خدا ﴿فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ﴾ ؟ چند تا رازق در عالم داریم منتها خدا ﴿خَیْرُ الرَّازِقِینَ﴾ است؟ چند تا حاکم داریم خدا ﴿خَیْرُ الْحَاکِمِینَ﴾ است یا ﴿إِنِ الْحُکْمُ إِلاّ لِلّهِ﴾ ؟ همین که خدا فرمود ﴿وَاللَّهُ خَیْرُ الرَّازِقِینَ﴾ رازقین را جمع با «الف» و «لام» ذکر میکند و خدا خود را ﴿خَیْرُ الرَّازِقِینَ﴾ میداند، در آن بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ «ذاریات» دارد که ﴿إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِینُ﴾ خب این ﴿هُوَ﴾ آوردن که ضمیر فصل است با معرّف به «الف» و «لام» بودن خبر مفید حصر است یعنی تنها رازق اوست در جریان قوه همین طور است که ﴿یَا یَحْیَی خُذِ الْکِتَابَ بِقُوَّةٍ﴾ یا ﴿خُذُوا مَا آتَیْنَاکُمْ بِقُوَّةٍ﴾ . یا ﴿وَأَعِدُّوا لَهُم مَااستَطَعْتُم مِن قُوَّةٍ﴾ . در بسیاری از آیات قوه را ذات اقدس الهی به ممکنات اسناد میدهد به انسانها اسناد میدهد بعد میفرماید اینها برای شما روشن میشود که ﴿أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ جَمِیعاً﴾ در عزت هم همینطور است که ﴿وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِینَ﴾ در سورهای که با منافقان سخن میگوید بعد میفرماید اینها نمیدانند ﴿إِنَّ الْعِزَّةَ لِلّهِ جَمِیعاً﴾ . قوت اینطور است شفاعت و ﴿لِلَّهِ الشَّفَاعَةُ جَمِیعاً﴾ و احدی حق شفاعت ندارد مگر خدا اذن بدهد. این برای آن است که اینچنین نیست که خدا هم خالق است حضرت عیسی(سلام الله علیه) هم خالق است، منتها خلقت خدا بهتر از خلقت عیساست. بلکه خلقت عیسای مسیح ظهور خلقت ذات اقدس الهی است. لذا فرمود که تو ﴿تُخْرِجُ الْمَوْتَی بِإِذْنِی﴾ ﴿وَتُبْرِئ الأکْمَهَ وَالأبْرَصَ بِإِذْنِی﴾ ﴿فَتَنفُخُ فِیهَا فَتَکُونَ طَیْراً بِإِذْنِی﴾ ﴿إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّینِ کَهَیْئَةِ الطَّیْرِ بِإِذْنِی﴾ همهٴ اینها باذن الله است. شفاعت هم به اذن اوست ﴿مَن ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاّ بِإِذْنِهِ﴾
رضای معصومان(علیهم السلام) یت رضای خدای سبحان
خب اگر به اذن است و تکویناً تا او اذن ندهد کسی این قدرت را ندارد، تشریعاً هم باید مجاز باشد پس رضای پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) چیزی جز رضای خدا نیست یعنی وقتی پیغمبر راضی شد ما میفهمیم خدا راضی است. این است که وجود مبارک سید الشهداء(سلام الله علیه) فرمود «رضی الله رضانا اهل البیت» همین است. یعنی ما خاندان پیغمبر اینطور هستیم اینطور نیست که حالا ما نهادمان تصمیمی بگیریم از چیزهایی راضی باشیم خدا هم از چیزهایی راضی باشد دو تا رضا هست منتها او بهتر و ما مثلاً ضعیفتر، اینطور نیست. تا او نخواهد در این آینه ظهور نمیکند. فرمود ما اگر در دلمان چیزی گذشت، فهمیدیم که خدا هم میخواهد برای اینکه این دل که در اختیار ما نیست. ما هم مواظب بودیم که دیگری تصاحب نکند خودمان اجازه ندادیم به خودمان که در این دل چیزی بگذاریم چه کسی میتواند در دل ما بدون اجازهٴ خدا کاری انجام بدهد. اگر ما این را مثل آینه شفاف کردیم، دیگر کسی در این آینه نمیتابد مگر جمال او و چیزی نمیتابد مگر جمال او. ما یک وقت میفهمیم این کار شدنی است که در قلب ما بیفتد. اینکه فرمود «عرفت الله سبحانه الغرائم» یعنی کاملاً من میبینم که در این آینه چه کسی رفت و آمد میکند. بنابراین «رضی الله رضانا اهل البیت». اینجا اگر تثنیه میآورد جای اشکال بود اگر تکرار میکرد جای اشکال بود، اگر میفرمود «و الله و رسوله احق ان یرضوهما» جای سؤال بود. اگر میفرمود «و الله احق ان یرضوه و رسوله احق ان یرضوه» جای سؤال بود، اما وقتی میفرماید ﴿وَاللّهُ وَرَسُولُهُ أَحَقُّ أَن یُرْضُوهُ﴾ دیگر جای سؤال نیست. اگر وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) جز رضای خدا چیزی نمیاندیشد کما هو الحق بنابراین دو تا رضا نیست. حالا شما اگر در کنار آینهای ایستادهاید صورت یک شجرهٴ طوبایی را در آینه دیدید میگویید واقعاً دو تا درخت است ؟ یا یک درخت اصیل است، یکی آیة الشجر است آیه به تعبیر قرآن کریم همین است دیگر یعنی نشانه یعنی علامت. انسان کامل مخصوصاً اهلبیت(علیهم السلام) آنچه در قلب مطهرشان میگذرد آیت رضای خداست.
حکم الله بودن احکام تشریعی و ولایی ارائه شده از سوی پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم)
پرسش ...
پاسخ: آنجا هم اینچنین است منتها آنجا بین حکم تشریعی، بین حکم کلی و رهبری فرق است وگرنه هر دو حکم الله هستند دیگر. چرا اگر کسی هر کدام را معصیت کرد جهنم میرود چون هر دو حکم الله است لذا به طور جمعبندی نهایی فرمود: ﴿مَن یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللّهَ﴾ . در آیهٴ دیگر گرچه فرمود ﴿أَطِیعُوا اللّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُول﴾ فرمود پیغمبر دو دستور دارد یکی دستور در ﴿أَقِیمُوا الصَّلاَة﴾ که او را مستقیماً ما از راه وحی قرآنی به او گفتیم او را به شما میگوییم یک وقتی هم میگوید «لعن الله من تخلف عن جیش اسامة» او هم حرف ماست منتها او را به زبان قرآن نگفتیم. و هر دو را جمعبندی کرده در آیه ﴿مَن یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللّهَ﴾ خلاصه میکند فرمود اگر شما پیغمبر را اطاعت کردید چه در مسئلهٴ ﴿أَقِیمُوا الصَّلاَة﴾ و امثال ذلک چه در مسئله «لعن الله من تخلف عن جیش اسامة» حرف خدا را گوش دادید برای اینکه او از خودش نمیگوید که.
پرسش ...
پاسخ: نه منظور آن است که رضای پیغمبر مثل آن عکسی که در آینه از شجرهٴ طوبا میافتد اینچنین نیست که واقعاً در آینه چیزی باشد که، انسان وقتی در برابر آینه قرار گرفت این نور وقتی به سطح آینه خورد بالأخره حالا این طبق این مبنا یا مبانی فیزیکی دیگر این نور از سطح آینه برمیگردد به همان شجرهٴ طوبا ما آن درخت را در این زاویهٴ عطف میبینیم خیال میکنیم درخت در این آینه است وگرنه در آینه که چیزی نیست. اگر هم تازه فیلمبرداری میکنند آن فیلمبردار از آن درخت بالاصل عکس میگیرد و فیلم میگیرد منتها خیال میکند این صورت مرآتیه را دارد فیلمبرداری میکند این هم نور میخورد به سطح آینه بر میگردد به درخت و آن درخت را در این زاویهٴ عطف میبینید خیال میکند از اینجا فیلمبرداری کرده. در آینه که چیزی نیست تا آدم ببیند یا فیلمبرداری کند که اگر انسان کاملی شد، معصوم شد، قلب مطهرش مرآت حق است. وقتی قلب مرآت حق شد اسمای الهی در این آینه تجلّی میکند و میتابد هر چه در این آینه تابید همان خواستهٴ خداست اینطور نیست که حالا ذات اقدس الهی یک رضایی داشته باشد اینها یک رضایی داشته باشند چون در آینه چیزی نیست جز نشان دادن صاحب صورت بنابراین در آن آیهٴ ﴿اسْتَجِیبُوا لِلّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاکُمْ﴾ اگر تکرار میکرد جای سؤال بود، اگر ضمیر تثنیه میآورد جای سؤال بود. در این آیهٴ محل بحث هم اینچنین است.
ابطال کار منافقان و هشدار توحیدی به مؤمنان
آنگاه هم به منافقان فهماند که سخن از مردم نیست سخن از خدا و پیغمبر است یک، هم به مؤمنان فهماند که سخن از خدا و پیغمبر نیست فقط سخن از خداست برای اینکه پیغمبر یعنی مرآة الله، آیة الله. وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) که دارد برای خدا هیچ آیهای به عظمت من نیست همین است دیگر «ما لله(سبحانه و تعالی) آیة اکبر منی» همین است، فرمود من یک آینهٴ شفاف بلند قد هستم، به اندازهٴ نظام کیهانی قلب من آینه است حالا شما اگر فرض کنید آینهای خلق بشود به اندازهٴ همهٴ کهکشانها این تازه میشود گوشهای از علی بن ابیطالب فرمود: «ما لله آیة اکبر منی». از من بزرگتر خدا کسی را خلق نکرده. برابر آن زیارت جامعه هم این چهارده معصوم هم یک نور هستند. بیگانهای نیست تا حالا بگوییم این یکی از دیگری بزرگتر است یعنی از ما بزرگتر خدا خلق نکرده خب پس بنابراین هم به مؤمنان میفهماند که سخن از دو منبع اصل نیست بلکه یکی آیت است و دیگری ذی الآیة هم به منافقان فرمود اصلاً شما بیراهه میروید. لذا نفرمود «و الله و رسوله و المؤمنون احق ان یرضوه» کار منافقان را کلاً تعطیل کرده و ابطال کرد، دربارهٴ مؤمنان هم یک هشدار توحیدی داد. فرمود ﴿وَاللّهُ وَرَسُولُهُ أَحَقُّ أَن یُرْضُوهُ﴾ این ﴿إِن کَانُوا مُؤْمِنِینَ﴾، این ﴿إِن کَانُوا مُؤْمِنِینَ﴾ یک ترغیبی است یک هدایتی است نسبت به دیگران که بیایید ایمان را تحصیل بکنید حدوثاً و نگه بدارید بقائاً به مؤمنان هم هشداری است که ایمانتان ر ا حفظ بکنید بقائاً.
تهدید منافقان به ورود در جهنم
بعد هم اعلان خطر کرد ؛ فرمود ﴿أَلَمْ یَعْلَمُوا أَنَّهُ مَن یُحَادِدِ اللّهَ وَرَسُولَهُ فَأَنَّ لَهُ نَارَ جَهَنَّمَ خَالِداً فِیهَا ذلِکَ الْخِزْیُ الْعَظِیمُ﴾ شما که بالأخره مرزتان را جدا کردید «محادّه» یعنی مرزبندی یعنی حدبندی، مثل «مشاقّه» یعنی شما در یک شقه هستید و دین خدا در شقهٴ دیگر. در سورهٴ «حشر» که از «مشاقّه» یاد کرده است اینجا که از «محادّه» یاد کرده است در آیات دیگر هم که از محاد بودن «محادّه» یاد کرده است ناظر به این است که شما جدای از مرز دین هستید حدتان جدای از حد دین است از مرز دین بیرون رفتید در جای دیگر قرار گرفتید و نمیدانید کسی که مرزش و حد فکری و اعتقادیاش را جدا بکند دائماً باید در جهنم باشد فرمود این معنا را هم عقل میگوید هم ما چندین بار گفتیم حالا این چون سورهٴ مبارکهٴ «توبه» این دیگر در اواخر هجرت نازل شده است تقریبا بیست سال است که این حرفها مطرح است.
سیرهٴ قرآن در یادآوری امر معلوم به غافلان
فرمود اینها را دیگر حالا باید بدانید مطلب وقتی خیلی روشن باشد میگوید مگر شما نمیدانید. نظیر این آیات ﴿أَلَمْ یَعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ یَعْلَمُ سِرَّهُمْ وَنَجْوَاهُمْ﴾ یعنی ما دیگر حالا چندین بار گفتیم، هر چه در دل شماست خدا میداند. هر چه در بیرون است خدا میداند. حالا شما مگر نمیدانید سرّ و علشان را خدا میداند ﴿أَلَمْ یَعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ یَعْلَمُ سِرَّهُمْ وَنَجْوَاهُمْ﴾ یا ﴿أَلَمْ یَعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ هُوَ یَقْبَلُ التَّوبَةَ عَنْ عِبَادِهِ﴾ در همین سورهٴ مبارکهٴ «توبه» است دیگر. فرمود ما چندین بار آیات «توبه» را نازل کردیم. حالا شما واقعاً نمیدانید خدا توبه را قبول میکند. توبهٴ شکستهها را هم قبول میکند حالا لازم نیست توبه، نصوح باشد همین که آدم بیاید در راه خدا قبول میکند بقیهٴ راه را هم با لطف الهی میرود لذا گفتند ﴿أَلَمْ یَعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ هُوَ یَقْبَلُ التَّوبَةَ عَنْ عِبَادِهِ﴾ نه «من عباده»، نه از آنها این کلمهٴ ﴿عَن﴾ برای افادهٴ تجاوز است. یعنی حالا هر شکست و بستی هم داری او میگذرد. تجاوز میکند صرفنظر میکند حالا بیا در راه یک کمی این لذت را بچش بقیهٴ راه را خودت راه میافتی. خب این را ما چندین بار گفتیم شما نمیدانید. آن حرفهای ابتدایی را دارد ﴿اعْلَمُوا﴾ ﴿وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُم مِن شَیْءٍ فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ﴾ و مانند آن. این را که بار اول میفرماید اما حرفهایی که چندین بار فرموده و در فضای اسلامی برای خیلیها روشن شد، میفرماید ﴿أَلَمْ یَعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ هُوَ یَقْبَلُ التَّوبَةَ عَنْ عِبَادِهِ﴾ ﴿أَلَمْ یَعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ یَعْلَمُ سِرَّهُمْ وَنَجْوَاهُمْ﴾ ﴿أَلَمْ یَعْلَمُوا أَنَّهُ مَن یُحَادِدِ اللّهَ وَرَسُولَهُ فَأَنَّ لَهُ نَارَ جَهَنَّمَ خَالِداً فِیهَا﴾ این یک انذاری است در کنار آن تبشیر که هم علت مسئله است چرا ﴿وَاللّهُ وَرَسُولُهُ أَحَقُّ أَن یُرْضُوهُ﴾ برای اینکه اگر رضای خدا را فراهم نکردید مشمول سخط او هستید دیگر آنوقت عذاب الهی دامنگیرتان میشود این هم انذار است در مقابل آن تبشیر ضمنی و هم تعلیل مسئله است. چرا ﴿وَاللّهُ وَرَسُولُهُ أَحَقُّ أَن یُرْضُوهُ﴾ برای اینکه اگر رضای او را فراهم نکردی خودت را میسوزانی.
در جریان «احق» هم احق هست نه اصلح نفرمود خدا اصلح است فرمود خدا «احق» است چون این صلاحیت و صلوح یک بار منفی هم دارد میگویند این شخص صلاحیت دارد یعنی استعداد را دارد، این لیاقت را دارد، اما «احق» بودن این بار منفی را ندارد. یعنی برای او این مطلب ثابت است و هم وظیفهٴ شما ثابت است هم سِمَت او ثابت است لذا تعبیر به «احق» فرمود و تعبیر به اصلح نفرمود.
«والحمد لله رب العالمین»
سوگند منافقان برای جلب رضایت مسلمانان
حکم الله بودن احکام تشریعی و ولایی ارائه شده از سوی پیامبر اکرم(ص)
سراسر هستی مجاری فیض خدای سبحان
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿یَحْلِفُونَ بِاللّهِ لَکُمْ لِیُرْضُوکُمْ وَاللّهُ وَرَسُولُهُ أَحَقُّ أَن یُرْضُوهُ إِن کَانُوا مُؤْمِنِینَ (62) أَلَمْ یَعْلَمُوا أَنَّهُ مَن یُحَادِدِ اللّهَ وَرَسُولَهُ فَأَنَّ لَهُ نَارَ جَهَنَّمَ خَالِداً فِیهَا ذلِکَ الْخِزْیُ الْعَظِیمُ (63)﴾
شأن نزول آیهٴ ﴿یَحْلِفُونَ بِاللّهِ لَکُمْ﴾
در شأن نزول این کریمه آمده است که بعد از آن واقعهٴ تبوک عدهای از منافقین سوگند یاد کردند تا مؤمنین را از خود راضی کنند. چون این مؤمنین هم مشاهده کردند اینها در غزوهٴ تبوک حضور پیدا نکردند هم شنیدند که اینها بیتوطئه نبودند. بعد از برگشت از غزوه منافقین نزد اینها رفتند و سوگند یاد کردند که ما معذور بودیم، ما هم مؤمنیم ما هم این اصول را قبول داریم و مانند آن. قرآن کریم از این صحنه و توطئه هم پرده برداشت. چه در آیهٴ 56 همین سورهٴ «توبه» که این آیه قبلاً بحث شد، فرمود: ﴿وَیَحْلِفُونَ بِاللّهِ إِنَّهُمْ لَمِنکُمْ وَمَا هُمْ مِنکُمْ وَلکِنَّهُمْ قَوْمٌ یَفْرَقُونَ﴾، هم در این آیهٴ 62 سوگند اینها را نقل کرد و هم در آیات بعدی اعتذار اینها را بازگو میکند که اینها ﴿یَعْتَذِرُونَ إِلَیْکُمْ﴾ آیهٴ 94 همین سورهٴ «توبه» که در پیش داریم فرمود ﴿یَعْتَذِرُونَ إِلَیْکُمْ إِذَا رَجَعْتُمْ إِلَیْهِمْ﴾ بعد فرمود شما عذر اینها را نپذیرید اینها دروغ میگویند. این ﴿یَحْلِفُونَ بِاللّهِ لَکُمْ﴾ اختصاصی به خصوص آن گروه که سوگند یاد کردند ندارند روش منافقانهٴ منافقان این است که این سوگند را سپر قرار میدهند که ﴿اتَّخَذُوا أَیْمَانَهُمْ جُنَّةً﴾ اینها این یمین و سوگندشان را سپر قرار میدهند و در سایهٴ این سپر از هر خطری محفوظ میمانند.
مطلب دوم آن است که اینها هم پر سوگندند که از اینها به حلاّف یاد میشود برای اینکه دستاویزی ندارند و میدانند قسم نزد مؤمنین محترم است.
سوگند دروغین، نسبت سیئهٴ منافقان
مطلب سوم تغییر اسلوب است در آیهٴ قبل فرمود ﴿وَمِنْهُمُ الَّذِینَ یُؤْذُونَ النَّبِیَّ﴾ سخن از گروهی از آنها بود، اما الآن سخن از «و منهم الذین یحلفون» نیست، بلکه سخن از ﴿یَحْلِفُونَ﴾ است. دأب اینها این است. حالا در این جریان عدهای سوگند یاد کردند یا برای شما این عده سوگند یاد کردند، برای دیگران عدهٴ دیگر سوگند یاد کردند. یا دیگران گروه دیگر از منافقین در صحنههای دیگر سوگند یاد میکنند. این سنت سیئهٴ اهل نفاق همین سوگند دروغین است ﴿یَحْلِفُونَ بِاللّهِ﴾.
آگاهی خدای سبحان از کذب خبری و مخبری منافقان
مطلب دیگر آن است که ذات اقدس الهی از کذب اینها باخبر است هم از کذب خبری اینها هم از کذب مخبری اینها. از کذب مخبری اینها در سورهٴ «منافقون» خبر داد که ﴿إِذَا جَاءَکَ الْمُنَافِقُونَ﴾ در آنجا فرمود اینها گرچه سوگند یاد میکنند که ما شهادت میدهیم تو پیغمبری ولی دروغ میگویند، تو پیغمبر هستی ولی آنها معتقد نیستند که تو پیغمبری. آنها که از رسالت تو که خبر نمیدهند که آنها از شهادت خودشان خبر میدهند. ﴿إِذَا جَاءَکَ الْمُنَافِقُونَ قَالُوا نَشْهَدُ إِنَّکَ لَرَسُولُ اللَّهِ﴾ اینها دروغ میگویند اینها شهادت نمیدهند اهل تشهد نیستند. هم از کذب مخبری اینها خبر داد و هم از کذب خبری اینها، کذب خبری اینها این است که اینها میگفتند ما معذور بودیم به رموز جنگی آشنا نبودیم مثلاً یا این جنگ را مصلحت نمیدانستیم. فرمود همهٴ اینها دروغ است، هم رموز جنگی را بلدند، هم این جنگ به سود اسلام بود و مانند آن. بعد میفرماید شما برای چه کسی دارید سوگند یاد میکنید خدایی که ﴿یَعْلَمُ خَائِنَةَ الأعْیُنِ وَمَا تُخْفِی الصُّدُورُ﴾ خب برای چه کسی دارید سوگند یاد میکنید؟! هم خیانت ظاهر را ذات اقدس الهی میداند هم خیانت باطن را. چشم که دارد خیانت میکند گناه میکند، همان لحظهٴ خیانت چشم را خدا میداند ﴿یَعْلَمُ خَائِنَةَ الأعْیُنِ﴾. آنجایی هم که دل مخفی نگه میدارد و دیگران نمیفهمند و محسوس نیست آن را هم خدا میداند، چون برای او سرّ و علن، علن است که فرمود «خلواتکم عیانه» ، این از بیانات نورانی حضرت امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) است که فرمود خلوت شما جلوت اوست. چون برای او جمیع عالم یکسان است پس «خلواتکم عیانه». لذا ﴿یَعْلَمُ خَائِنَةَ الأعْیُنِ وَمَا تُخْفِی الصُّدُورُ﴾ . بنابراین نسبت به ذات اقدس الهی که معلوم است، هم کذب خبری شما معلوم است هم کذب مخبری شما معلوم است، نیازی به سوگند نیست. اینها برای آن است که مؤمنین را آگاه کنند از توطئهٴ منافقین از یک سو و زمینهٴ هدایت آنها هم همچنان فراهم بشود از سوی دیگر و مؤمنین را به بقای ایمانشان ترغیب بکند از سوی سوم. آنچه در جامعه میگذرد ذات اقدس الهی از راه وحی به پیغمبر گفت و پیغمبر هم به مردم گفت که عدهای هستند منافقانه به سر میبرند، باطنشان با ظاهرشان مخالف است، ظاهرشان با باطنشان مخالف است، باطنشان با کفار است، ظاهرشان گاهی با شماست گاهی با آنها ولی باطنشان همیشه با آنهاست.
تلاش منافقان برای جلب رضایت مؤمنان
﴿یَحْلِفُونَ بِاللّهِ لَکُم﴾ تمام تلاشش این است که رضایت مردمی را جلب بکنند همین ﴿لِیُرْضُوکُمْ﴾ نه رضای خدای و پیغمبر را جلب کند، چون میداند خدا و پیغمبر از اینها ناراضیاند. تا شما را راضی کنند اما﴿وَاللّهُ وَرَسُولُهُ أَحَقُّ أَن یُرْضُوهُ﴾ رضایت خدا و پیغمبر مقدم است آن احق است. اگر خدا و پیغمبر راضی باشند، چون دلهای شما هم جنود الهی است شما هم راضی میشوید. این چنین نیست که ما سه رضایت در عالم داشته باشیم یکی رضای خدا باشد، یکی رضای پیغمبر باشد، یکی رضای مردم. پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) این معنا را میداند که سراسر عالم ستاد الهی است ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ والأرْض﴾ و قلب مؤمن هم ستاد سرّی خداست.
قلب انسان بین سر انگشتان خدای سبحان
این روایات در باب قلب در کتاب شریف نهج الفصاحة از بیانات نورانی رسول اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هست که قلب انسان مخصوصاً مؤمن، قلب بین اصبعهٴ خداست. با اینکه خدا نه دست دارد نه انگشت دارد اما به تعبیر سیدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبایی(رضوان الله علیه) کارهای ظریف را با انگشت انجام میدهند گاهی با انامل انجام میدهند، ایشان میفرمودند این روایات ناظر به ظرافت دل است. یک وقت است انسان میخواهد آهنگری کند، بنایی کند، بزازی کند، معماری کند، بالأخره تمام دستش را بکار میگیرد اما اگر خواست زرگری بکند آن دیگر مثل آهنگری نیست که از تمام دستش کمک بگیرد این فقط از انگشتانش مدد میگیرد. یک وقت خواست کتاب را ورق بزند آن دیگر نه از دست انگشت میگیرد، نه از انگشت کمک میگیرد، فقط از انامل کمک میگیرد یعنی سرانگشت. البته تا کار چی باشد. اگر کار خیلی ضخیم و درشت بود از تمام دست کمک میگیرد؛ مثل بنایی و معماری و آهنگری و اینها. اگر ظریف باشد از انگشت یا سرانگشت کمک میگیرد. میفرمودند اینکه در روایات پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) که قلب انسان بین دو انگشت خداست، این نظیر ورق کتاب است، این نشانهٴ ظرافت دل است. این رواق دل آن قدر ظریف است که او را با سرانگشت آن هم سرانگشت الله جابهجا کرد که انسان اصلاً نمیفهمد چگونه تصمیماتش عوض شده است. این «عرفت الله سبحانه بفسق العزائم وحل العقود و نقض الهمم» ، برای آن است که آن قلب چشم دارد میداند کدام سرانگشت است که دارد صفحات را برمیگرداند. قبلاً آدم در یک مطلب دیگری فکر میکرد الآن دارد در یک مطلب دیگری فکر میکند. نه ورود خاطرات در اختیار آدم است نه خروج خاطرات در اختیار آدم است. نه سرگرمی خاطرات در اختیار آدم است. خب این قهر و مهرهای متفاوت این رضا و سخطهای متفاوت این نفی و اثباتهای علمی متفاوت، این معلوم میشود که با سرانگشت دیگری دارد کار میکند. و اگر انسان این قلب را تطهیر کرد داد به ذات اقدس الهی که با سرانگشتش نگه دارد، او خوب ورق میزند. این است که دربارهٴ خصوص مؤمن آمده است که قلب مؤمن بین اصبعین از اصابعهٴ رحمان است. او را وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) میداند میگوید میبینم که چه کسی دارد این صحنه را برمیگرداند. آن صحنهٴ عزم را چه کسی دارد ورق میزند به فسق عزیمت تبدیل میکند. آن صحنهٴ نفی را چه کسی دارد تبدیل به صحنهٴ اثبات میکند، من دارم میبینم. «عرفت الله سبحانه بفسق العزائم و حل العقود و نقض الهمم» ، گاهی ما چیزی را تصمیم میگیریم او گره را باز میکند. خب چه علمی چه عملی.
جلب رضایت مردم در پرتو جلب رضایت خداوند
دربارهٴ منافقان میفرماید شما بدانید آنها نه خدا میشناسند نه پیغمبر را، فقط به فکر مردماند. ولی شما هم دیگر نگویید خدا و خلق، نگویید خدا و مردم، بگویید خدا و خدا و خدا و خدا. اگر با او رابطه را برقرار کردید دلهای همهٴ مردم به طرف شماست چون دلها صفحات زرین دست اوست. این چنین نیست که حالا مردم مسلط بر دل باشند که. شما هم که مؤمناید متوجه باشید به این فکر نباشید که رضای مردم را تأمین کنید. شما هم جزء مردمید. مردم محترماند، تکریم میشوند، تعظیم میشوند، تجلیل میشوند، انسان باید ادب را رعایت کند، این یک مطلب. اما رضا که یک امر عادی نیست، یک امر قلبی است. قلب مردم هم که دست مردم نیست، قلب هیچ کس به دست کسی نیست، فقط به دست «مقلب القلوب و الابصار» است. خب اگر خواستیم قلب مردم متوجه ما باشد چه بکنیم؟ باید «مقلب القلوب» از ما راضی باشد، آن وقت دلهای مردم هم از ما راضی میشود. پس ما یک وظیفهٴ مردمی داریم آن ادب است، احترام است که به ما گفتند هر جا هستی ادب را رعایت بکن در روایات معاشرت هست «اکرم مجالسة من جالسک ولو کان یهودیا» ، آن روز دیگر یهودیها مثل اسرائیلیهای امروز بدترین مردم روی زمین بودند. فرمود بالأخره یک اسرائیلی با حالا اگر در یک مسافرتی همصندلی شدی خب ادب را رعایت کن. این وظیفهٴ انسانی است. «أحسن مجالسة من جالسک ولو کان یهودیا» . این در روایات معاشرت در دستورات اسلامی ما هست. این یک مطلب است که ما موظفیم مؤدب باشیم. ادب جزء دستورات بینالمللی اسلام است چه طرف ما مسلمان باشد چه کافر. اما در بحثهای اعتقادی و کلامی ما به فکر این باشیم که رضایت مردم را تأمین بکنیم؟ رضایت مردم مگر به دست خود مردم است؟ یعنی واقعاً مردم مسلط بر دلهایشاناند، میتوانند از ما راضی باشند؟ یا ما توقع بیجا داریم از مردم، آخر دلهای مردم دست خود مردم نیست، به دست «مقلب القلوب و الابصار» است.
وظیفه مؤمنان در رعایت ادب نسبت به مردم، احترام به پیامبر و کسب رضای خداوند
به مؤمنین فرمود اینجا سه مسئله است که کاملاً باید از هم تفکیک بشود؛ یکی رعایت ادب بینالمللی که وظیفهٴ هر انسان نسبت به انسان دیگر است. یکی احترام دینی نسبت به وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است. یکی تأمین رضا که ما با جاذبهٴ رضا و رضوان حرکت کنیم. رضای چه کسی را بخواهیم؟ رضای خدا و پیغمبر را، رضای خدا و پیغمبر و مردم را، رضای پیغمبر و مردم را، یا فقط رضای خدا را؟ شما اینجاست که میبینید اگر کسی ادیبانه قرآن را تفسیر میکند در حد زمخشری درمیآید یا مانند زمخشری از ادیبان متأخر درمیآید، آن وقت قرآن را هم برابر اشعار عرب معنا میکنند. اگر موحدانه و حکیمانه خواستید تفسیر بکنید، یک طور دیگر درمیآید. بیان ذلک این است که منافقان فقط به فکر تأمین رضای مردماند اینها نه خدا را به رسمیت میشناسند نه پیغمبر را. ﴿یَحْلِفُونَ بِاللّهِ لَکُمْ لِیُرْضُوکُمْ﴾ اینها رضای شما را میخواهند، نمیدانند که رضای شما به دست شما نیست. خب در رد این تفکر باطل ذات اقدس الهی میفرماید ﴿وَاللّهُ وَرَسُولُهُ أَحَقُّ أَن یُرْضُوهُ﴾ این ﴿أَحَقُّ﴾، افعل تعیین است نه افعل تفضیل نظیر ﴿أُولُوا الأرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَی بِبَعْضٍ﴾ و مانند آن است در مسئلهٴ ارث. نه معنایش آن است که تأمین رضای مردم حق است، تأمین رضای الله و رسول احق است که آن بهتر است، که ـ معاذ الله ـ رضای مردم بیفتد در ردیف رضای خدا و پیغمبر. این چنین نیست. آن ﴿أَفَمَن یَهْدِی إِلَی الْحَقِّ أَحَقُّ أَن یُتَّبَعَ﴾ از این قبیل است. و مانند آن. خب
منظور آن است که این کریمه هم سخن منافقان را کاملاً ابطال میکند، هم به مؤمنان هشدار میدهد. فرمود منافق کارش فقط جلب رضایت مردم است، کاری با خدا و پیغمبر ندارد. ولی شما بدانید ﴿وَاللّهُ وَرَسُولُهُ أَحَقُّ أَن یُرْضُوهُ﴾ نه «و الله و رسوله و المؤمنون احق ان یرضوه». بدانید که اینجا سه نفر نباید راضی باشند، باید دو نفر راضی باشند. بعد هم به شما میگویم که سخن از دو نفر نیست، یک نفر باید راضی باشد. آنها تلاششان این است که رضای شما را تأمین کنند، خب شما مگر مسلط بر دلید، دلهای شما جزء جنود الهی است، پس خلق در مقابل خالق مطرح نیست، برای اینکه آن ابزار کار است. دل به دست «مقلب القلوب» است این برای این. خب چه کسی را باید راضی کنند؟ این ﴿أَحَقُّ﴾ افعل تعیین است نه افعل تفضیل، خدا و پیغمبر را باید راضی کند.
علت ارجاع ضمیر مفرد در ﴿یُرْضُوهُ﴾ به خداو رسول
خب آنکه ادیبانه تفسیر میکند این را هم مانند اشعار عرب میداند، اشعار جاهلی میداند میگوید این ﴿وَاللّهُ وَرَسُولُهُ أَحَقُّ أَن یُرْضُوهُ﴾ این سؤال به ذهنش میآید که چرا تثنیه نیاورد، نفرمود «یرضوهما»؟ این اشکال و این سؤال. جواب: که این یا از سنخ عطف مفرد بر مفرد است یا از سنخ عطف جمله بر جمله ولی یک چیزی محذوف است. نتیجه این است که «و الله أحق أن یرضوه و رسوله أحق أن یرضوه». منتها یکی حذف شده است برای اینکه تکرار نشود به قرینهٴ دیگری. این خلاصهٴ حرف یک مفسر ادیب است. اما آنکه حکیمانه آیات را تفسیر میکند مثل سیدنا الاستاد و مانند ایشان میفرماید اگر پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) رضایی در قبال رضای خدا داشته باشد اینجا جای ضمیر تثنیه است اینجا جای سؤال است، آن سؤال مطرح است جوابش شما هم نظیر همان جوابی است که برخی از مفسران ادبی دادند گفتند شبیه این شعر ذابح بن حارث است که میگوید «و من یک امثال المدینة رحله ٭٭٭ فانی و غیار بها لغریب». یعنی اگر مردم در مدینه زندگی دارند رحل دارند حاضر لِبَلَد هستند من و رفیقم غیار در آن شهر غریب هستیم. خب «فانی و غیار بها» یعنی «فیها لغریب». این که گفت من و غیار دوتایی در این شهر غریبیم غریبان نگفت مفرد آورد برای اینکه معنایش این است «فانی بها غریب و غیار بها غریب» مثل اینکه کسی بگوید من و زید در این شهر تنهایم یعنی من در این شهر تنهایم زید هم در این شهر تنهاست. خب اینها خیال کردند که رضای رسول چیزی است، رضای خدا چیزی است، دو رضای مستقل است غیر هم هستند منتها سرّ اینکه تثنیه نیاورد «و الله و رسوله احق ان یرضوهما» نگفت یا تکرار نکرد برای آن است که یکی از دیگری کافی است به قرینهٴ یکی. نظیر این شعر. تازه آمدند گفتند بهترین حرف را آن مفسری میزند که برابر سخن جناب سیبویه معنا کند که «نحن بما عندنا و انتم مثلاً بما عندکم راضون» یعنی «نحن بما عندنا راضون» «انتم بما عندکم راضون» اینها از این سنخ هستند. اما وقتی میبینید این ادب توحیدی را، نه ادب ادبی را قرآن کریم ارائه میکند میفرماید آنجایی که نظیر ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اسْتَجِیبُوا لِلّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاکُمْ لِمَا یُحْیِیکُمْ﴾ آنجا هم در همان اوایل سورهٴ مبارکهٴ «انفال» و اینها گذشت؛ که ﴿اسْتَجِیبُوا لِلّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاکُمْ﴾ نه «دعواکم» آنجا هم ضمیر تثنیه نیامد. فرمود وقتی خدا و پیغمبر شما را دعوت کرد نه دعوت کردند ﴿اسْتَجِیبُوا لِلّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاکُمْ﴾ نه «دعواکم».
سراسر هستی مجاری فیض خدای سبحان
در قرآن کریم که شواهدش هم در همین بحثهای مبارکهٴ «توبه» در چند روز قبل گذشت با کمک گرفتن از آیه سورهٴ «نساء»، کاری را به خودش نسبت میدهد کاری را هم به پیغمبر نسبت میدهد کاری را هم به عموم مردم نسبت میدهد. بعد در هنگام جمعبندی کردن آن کار را منحصراً برای خودش میداند میگوید کار فقط برای من است. یعنی شما اگر این کارها را انجام بدهید مجاری فیض من هستید جزء ستاد اجرایی من هستید نه اینکه شما هم میکنید من هم میکنم منتها من بهتر، نه من که میخواهم کار انجام بدهم به دست شما انجام میدهم. او «خیر الحافظین» است ﴿خَیْرُ الرَّازِقِینَ﴾ است ﴿خَیْرُ الْحَاکِمِینَ﴾ است ﴿خَیْرُ الْفَاتِحِینَ﴾ است از این تعبیرات در قرآن کریم فراوان است در دعای جوش کبیر هم که زیاد است. خب یعنی ما چند تا حافظ در دنیا داریم منتها خدا بهتر است چند تا خالق در عالم داریم منتها خدا ﴿فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ﴾ ؟ چند تا رازق در عالم داریم منتها خدا ﴿خَیْرُ الرَّازِقِینَ﴾ است؟ چند تا حاکم داریم خدا ﴿خَیْرُ الْحَاکِمِینَ﴾ است یا ﴿إِنِ الْحُکْمُ إِلاّ لِلّهِ﴾ ؟ همین که خدا فرمود ﴿وَاللَّهُ خَیْرُ الرَّازِقِینَ﴾ رازقین را جمع با «الف» و «لام» ذکر میکند و خدا خود را ﴿خَیْرُ الرَّازِقِینَ﴾ میداند، در آن بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ «ذاریات» دارد که ﴿إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِینُ﴾ خب این ﴿هُوَ﴾ آوردن که ضمیر فصل است با معرّف به «الف» و «لام» بودن خبر مفید حصر است یعنی تنها رازق اوست در جریان قوه همین طور است که ﴿یَا یَحْیَی خُذِ الْکِتَابَ بِقُوَّةٍ﴾ یا ﴿خُذُوا مَا آتَیْنَاکُمْ بِقُوَّةٍ﴾ . یا ﴿وَأَعِدُّوا لَهُم مَااستَطَعْتُم مِن قُوَّةٍ﴾ . در بسیاری از آیات قوه را ذات اقدس الهی به ممکنات اسناد میدهد به انسانها اسناد میدهد بعد میفرماید اینها برای شما روشن میشود که ﴿أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ جَمِیعاً﴾ در عزت هم همینطور است که ﴿وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِینَ﴾ در سورهای که با منافقان سخن میگوید بعد میفرماید اینها نمیدانند ﴿إِنَّ الْعِزَّةَ لِلّهِ جَمِیعاً﴾ . قوت اینطور است شفاعت و ﴿لِلَّهِ الشَّفَاعَةُ جَمِیعاً﴾ و احدی حق شفاعت ندارد مگر خدا اذن بدهد. این برای آن است که اینچنین نیست که خدا هم خالق است حضرت عیسی(سلام الله علیه) هم خالق است، منتها خلقت خدا بهتر از خلقت عیساست. بلکه خلقت عیسای مسیح ظهور خلقت ذات اقدس الهی است. لذا فرمود که تو ﴿تُخْرِجُ الْمَوْتَی بِإِذْنِی﴾ ﴿وَتُبْرِئ الأکْمَهَ وَالأبْرَصَ بِإِذْنِی﴾ ﴿فَتَنفُخُ فِیهَا فَتَکُونَ طَیْراً بِإِذْنِی﴾ ﴿إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّینِ کَهَیْئَةِ الطَّیْرِ بِإِذْنِی﴾ همهٴ اینها باذن الله است. شفاعت هم به اذن اوست ﴿مَن ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاّ بِإِذْنِهِ﴾
رضای معصومان(علیهم السلام) یت رضای خدای سبحان
خب اگر به اذن است و تکویناً تا او اذن ندهد کسی این قدرت را ندارد، تشریعاً هم باید مجاز باشد پس رضای پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) چیزی جز رضای خدا نیست یعنی وقتی پیغمبر راضی شد ما میفهمیم خدا راضی است. این است که وجود مبارک سید الشهداء(سلام الله علیه) فرمود «رضی الله رضانا اهل البیت» همین است. یعنی ما خاندان پیغمبر اینطور هستیم اینطور نیست که حالا ما نهادمان تصمیمی بگیریم از چیزهایی راضی باشیم خدا هم از چیزهایی راضی باشد دو تا رضا هست منتها او بهتر و ما مثلاً ضعیفتر، اینطور نیست. تا او نخواهد در این آینه ظهور نمیکند. فرمود ما اگر در دلمان چیزی گذشت، فهمیدیم که خدا هم میخواهد برای اینکه این دل که در اختیار ما نیست. ما هم مواظب بودیم که دیگری تصاحب نکند خودمان اجازه ندادیم به خودمان که در این دل چیزی بگذاریم چه کسی میتواند در دل ما بدون اجازهٴ خدا کاری انجام بدهد. اگر ما این را مثل آینه شفاف کردیم، دیگر کسی در این آینه نمیتابد مگر جمال او و چیزی نمیتابد مگر جمال او. ما یک وقت میفهمیم این کار شدنی است که در قلب ما بیفتد. اینکه فرمود «عرفت الله سبحانه الغرائم» یعنی کاملاً من میبینم که در این آینه چه کسی رفت و آمد میکند. بنابراین «رضی الله رضانا اهل البیت». اینجا اگر تثنیه میآورد جای اشکال بود اگر تکرار میکرد جای اشکال بود، اگر میفرمود «و الله و رسوله احق ان یرضوهما» جای سؤال بود. اگر میفرمود «و الله احق ان یرضوه و رسوله احق ان یرضوه» جای سؤال بود، اما وقتی میفرماید ﴿وَاللّهُ وَرَسُولُهُ أَحَقُّ أَن یُرْضُوهُ﴾ دیگر جای سؤال نیست. اگر وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) جز رضای خدا چیزی نمیاندیشد کما هو الحق بنابراین دو تا رضا نیست. حالا شما اگر در کنار آینهای ایستادهاید صورت یک شجرهٴ طوبایی را در آینه دیدید میگویید واقعاً دو تا درخت است ؟ یا یک درخت اصیل است، یکی آیة الشجر است آیه به تعبیر قرآن کریم همین است دیگر یعنی نشانه یعنی علامت. انسان کامل مخصوصاً اهلبیت(علیهم السلام) آنچه در قلب مطهرشان میگذرد آیت رضای خداست.
حکم الله بودن احکام تشریعی و ولایی ارائه شده از سوی پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم)
پرسش ...
پاسخ: آنجا هم اینچنین است منتها آنجا بین حکم تشریعی، بین حکم کلی و رهبری فرق است وگرنه هر دو حکم الله هستند دیگر. چرا اگر کسی هر کدام را معصیت کرد جهنم میرود چون هر دو حکم الله است لذا به طور جمعبندی نهایی فرمود: ﴿مَن یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللّهَ﴾ . در آیهٴ دیگر گرچه فرمود ﴿أَطِیعُوا اللّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُول﴾ فرمود پیغمبر دو دستور دارد یکی دستور در ﴿أَقِیمُوا الصَّلاَة﴾ که او را مستقیماً ما از راه وحی قرآنی به او گفتیم او را به شما میگوییم یک وقتی هم میگوید «لعن الله من تخلف عن جیش اسامة» او هم حرف ماست منتها او را به زبان قرآن نگفتیم. و هر دو را جمعبندی کرده در آیه ﴿مَن یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللّهَ﴾ خلاصه میکند فرمود اگر شما پیغمبر را اطاعت کردید چه در مسئلهٴ ﴿أَقِیمُوا الصَّلاَة﴾ و امثال ذلک چه در مسئله «لعن الله من تخلف عن جیش اسامة» حرف خدا را گوش دادید برای اینکه او از خودش نمیگوید که.
پرسش ...
پاسخ: نه منظور آن است که رضای پیغمبر مثل آن عکسی که در آینه از شجرهٴ طوبا میافتد اینچنین نیست که واقعاً در آینه چیزی باشد که، انسان وقتی در برابر آینه قرار گرفت این نور وقتی به سطح آینه خورد بالأخره حالا این طبق این مبنا یا مبانی فیزیکی دیگر این نور از سطح آینه برمیگردد به همان شجرهٴ طوبا ما آن درخت را در این زاویهٴ عطف میبینیم خیال میکنیم درخت در این آینه است وگرنه در آینه که چیزی نیست. اگر هم تازه فیلمبرداری میکنند آن فیلمبردار از آن درخت بالاصل عکس میگیرد و فیلم میگیرد منتها خیال میکند این صورت مرآتیه را دارد فیلمبرداری میکند این هم نور میخورد به سطح آینه بر میگردد به درخت و آن درخت را در این زاویهٴ عطف میبینید خیال میکند از اینجا فیلمبرداری کرده. در آینه که چیزی نیست تا آدم ببیند یا فیلمبرداری کند که اگر انسان کاملی شد، معصوم شد، قلب مطهرش مرآت حق است. وقتی قلب مرآت حق شد اسمای الهی در این آینه تجلّی میکند و میتابد هر چه در این آینه تابید همان خواستهٴ خداست اینطور نیست که حالا ذات اقدس الهی یک رضایی داشته باشد اینها یک رضایی داشته باشند چون در آینه چیزی نیست جز نشان دادن صاحب صورت بنابراین در آن آیهٴ ﴿اسْتَجِیبُوا لِلّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاکُمْ﴾ اگر تکرار میکرد جای سؤال بود، اگر ضمیر تثنیه میآورد جای سؤال بود. در این آیهٴ محل بحث هم اینچنین است.
ابطال کار منافقان و هشدار توحیدی به مؤمنان
آنگاه هم به منافقان فهماند که سخن از مردم نیست سخن از خدا و پیغمبر است یک، هم به مؤمنان فهماند که سخن از خدا و پیغمبر نیست فقط سخن از خداست برای اینکه پیغمبر یعنی مرآة الله، آیة الله. وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) که دارد برای خدا هیچ آیهای به عظمت من نیست همین است دیگر «ما لله(سبحانه و تعالی) آیة اکبر منی» همین است، فرمود من یک آینهٴ شفاف بلند قد هستم، به اندازهٴ نظام کیهانی قلب من آینه است حالا شما اگر فرض کنید آینهای خلق بشود به اندازهٴ همهٴ کهکشانها این تازه میشود گوشهای از علی بن ابیطالب فرمود: «ما لله آیة اکبر منی». از من بزرگتر خدا کسی را خلق نکرده. برابر آن زیارت جامعه هم این چهارده معصوم هم یک نور هستند. بیگانهای نیست تا حالا بگوییم این یکی از دیگری بزرگتر است یعنی از ما بزرگتر خدا خلق نکرده خب پس بنابراین هم به مؤمنان میفهماند که سخن از دو منبع اصل نیست بلکه یکی آیت است و دیگری ذی الآیة هم به منافقان فرمود اصلاً شما بیراهه میروید. لذا نفرمود «و الله و رسوله و المؤمنون احق ان یرضوه» کار منافقان را کلاً تعطیل کرده و ابطال کرد، دربارهٴ مؤمنان هم یک هشدار توحیدی داد. فرمود ﴿وَاللّهُ وَرَسُولُهُ أَحَقُّ أَن یُرْضُوهُ﴾ این ﴿إِن کَانُوا مُؤْمِنِینَ﴾، این ﴿إِن کَانُوا مُؤْمِنِینَ﴾ یک ترغیبی است یک هدایتی است نسبت به دیگران که بیایید ایمان را تحصیل بکنید حدوثاً و نگه بدارید بقائاً به مؤمنان هم هشداری است که ایمانتان ر ا حفظ بکنید بقائاً.
تهدید منافقان به ورود در جهنم
بعد هم اعلان خطر کرد ؛ فرمود ﴿أَلَمْ یَعْلَمُوا أَنَّهُ مَن یُحَادِدِ اللّهَ وَرَسُولَهُ فَأَنَّ لَهُ نَارَ جَهَنَّمَ خَالِداً فِیهَا ذلِکَ الْخِزْیُ الْعَظِیمُ﴾ شما که بالأخره مرزتان را جدا کردید «محادّه» یعنی مرزبندی یعنی حدبندی، مثل «مشاقّه» یعنی شما در یک شقه هستید و دین خدا در شقهٴ دیگر. در سورهٴ «حشر» که از «مشاقّه» یاد کرده است اینجا که از «محادّه» یاد کرده است در آیات دیگر هم که از محاد بودن «محادّه» یاد کرده است ناظر به این است که شما جدای از مرز دین هستید حدتان جدای از حد دین است از مرز دین بیرون رفتید در جای دیگر قرار گرفتید و نمیدانید کسی که مرزش و حد فکری و اعتقادیاش را جدا بکند دائماً باید در جهنم باشد فرمود این معنا را هم عقل میگوید هم ما چندین بار گفتیم حالا این چون سورهٴ مبارکهٴ «توبه» این دیگر در اواخر هجرت نازل شده است تقریبا بیست سال است که این حرفها مطرح است.
سیرهٴ قرآن در یادآوری امر معلوم به غافلان
فرمود اینها را دیگر حالا باید بدانید مطلب وقتی خیلی روشن باشد میگوید مگر شما نمیدانید. نظیر این آیات ﴿أَلَمْ یَعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ یَعْلَمُ سِرَّهُمْ وَنَجْوَاهُمْ﴾ یعنی ما دیگر حالا چندین بار گفتیم، هر چه در دل شماست خدا میداند. هر چه در بیرون است خدا میداند. حالا شما مگر نمیدانید سرّ و علشان را خدا میداند ﴿أَلَمْ یَعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ یَعْلَمُ سِرَّهُمْ وَنَجْوَاهُمْ﴾ یا ﴿أَلَمْ یَعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ هُوَ یَقْبَلُ التَّوبَةَ عَنْ عِبَادِهِ﴾ در همین سورهٴ مبارکهٴ «توبه» است دیگر. فرمود ما چندین بار آیات «توبه» را نازل کردیم. حالا شما واقعاً نمیدانید خدا توبه را قبول میکند. توبهٴ شکستهها را هم قبول میکند حالا لازم نیست توبه، نصوح باشد همین که آدم بیاید در راه خدا قبول میکند بقیهٴ راه را هم با لطف الهی میرود لذا گفتند ﴿أَلَمْ یَعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ هُوَ یَقْبَلُ التَّوبَةَ عَنْ عِبَادِهِ﴾ نه «من عباده»، نه از آنها این کلمهٴ ﴿عَن﴾ برای افادهٴ تجاوز است. یعنی حالا هر شکست و بستی هم داری او میگذرد. تجاوز میکند صرفنظر میکند حالا بیا در راه یک کمی این لذت را بچش بقیهٴ راه را خودت راه میافتی. خب این را ما چندین بار گفتیم شما نمیدانید. آن حرفهای ابتدایی را دارد ﴿اعْلَمُوا﴾ ﴿وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُم مِن شَیْءٍ فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ﴾ و مانند آن. این را که بار اول میفرماید اما حرفهایی که چندین بار فرموده و در فضای اسلامی برای خیلیها روشن شد، میفرماید ﴿أَلَمْ یَعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ هُوَ یَقْبَلُ التَّوبَةَ عَنْ عِبَادِهِ﴾ ﴿أَلَمْ یَعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ یَعْلَمُ سِرَّهُمْ وَنَجْوَاهُمْ﴾ ﴿أَلَمْ یَعْلَمُوا أَنَّهُ مَن یُحَادِدِ اللّهَ وَرَسُولَهُ فَأَنَّ لَهُ نَارَ جَهَنَّمَ خَالِداً فِیهَا﴾ این یک انذاری است در کنار آن تبشیر که هم علت مسئله است چرا ﴿وَاللّهُ وَرَسُولُهُ أَحَقُّ أَن یُرْضُوهُ﴾ برای اینکه اگر رضای خدا را فراهم نکردید مشمول سخط او هستید دیگر آنوقت عذاب الهی دامنگیرتان میشود این هم انذار است در مقابل آن تبشیر ضمنی و هم تعلیل مسئله است. چرا ﴿وَاللّهُ وَرَسُولُهُ أَحَقُّ أَن یُرْضُوهُ﴾ برای اینکه اگر رضای او را فراهم نکردی خودت را میسوزانی.
در جریان «احق» هم احق هست نه اصلح نفرمود خدا اصلح است فرمود خدا «احق» است چون این صلاحیت و صلوح یک بار منفی هم دارد میگویند این شخص صلاحیت دارد یعنی استعداد را دارد، این لیاقت را دارد، اما «احق» بودن این بار منفی را ندارد. یعنی برای او این مطلب ثابت است و هم وظیفهٴ شما ثابت است هم سِمَت او ثابت است لذا تعبیر به «احق» فرمود و تعبیر به اصلح نفرمود.
«والحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است