display result search
منو
تفسیر آیات 90 تا 96 سوره توبه

تفسیر آیات 90 تا 96 سوره توبه

  • 1 تعداد قطعات
  • 33 دقیقه مدت قطعه
  • 14 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 90 تا 96 سوره توبه"

اموال و اولاد رحمت برای مؤمنان و عذاب برای منافقان
تفاوت ختم قلب با طبع دل
لزوم درخواست علم نافع و دوری از علم غیر نافع

اعوذ بالله من الشیطان الرّجیم
بسم الله الرّحمن الرّحیم
﴿وَجَاءَ الْمُعَذِّرُونَ مِنَ الْأَعْرَابِ لِیُؤْذَنَ لَهُمْ وَقَعَدَ الَّذِینَ کَذَبُوا اللّهَ وَرَسُولَهُ سَیُصِیبُ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ (90) لَیْسَ عَلَی الضُّعَفَاءِ وَلاَ عَلَی الْمَرْضَی وَلاَ عَلَی الَّذِینَ لاَیَجِدُونَ مَایُنْفِقُونَ حَرَجٌ إِذَا نَصَحُوا لِلّهِ وَرَسُولِهِ مَا عَلَی الْمُحْسِنِینَ مِن سَبِیلٍ وَاللّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ (91) وَلاَ عَلَی الَّذِینَ إِذَا مَا أَتَوْکَ لِتَحْمِلَهُمْ قُلْتَ لاَأَجِدُ مَاأَحْمِلُکُمْ عَلَیْهِ تَوَلَّوا وَأَعْیُنُهُمْ تَفِیضُ مِنَ الدَّمْعِ حَزَناً أَلاَّ یَجِدُوا مَا یُنفِقُونَ (92) إِنَّمَا السَّبِیلُ عَلَی الَّذِینَ یَسْتَأْذِنُونَکَ وَهُمْ أَغْنِیَاءُ رَضُوا بِأَن یَکُونُوا مَعَ الْخَوَالِفِ وَطَبَعَ اللّهُ عَلَی قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لاَیَعْلَمُونَ (93) یَعْتَذِرُونَ إِلَیْکُمْ إِذَا رَجَعْتُمْ إِلَیْهِمْ قُلْ لاَتَعْتَذِرُوا لَن نُؤْمِنَ لَکُمْ قَدْ نَبَّأَنَا اللّهُ مِنْ أَخْبَارِکُمْ وَسَیَرَی اللّهُ عَمَلَکُمْ وَرَسُولُهُ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلَی عَالِمِ الْغَیْبِ وَالشَّهَادَةِ فَیُنَبِّئُکُمْ بِمَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ (94) سَیَحْلِفُونَ بِاللّهِ لَکُمْ إِذَا انقَلَبْتُمْ إِلَیْهِمْ لِتُعْرِضُوا عَنْهُمْ فَأَعْرِضُوا عَنْهُمْ إِنَّهُمْ رِجْسٌ وَمَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ جَزَاءَ بِمَا کَانُوا یَکْسِبُونَ (95) یَحْلِفُونَ لَکُمْ لِتَرْضَوْا عَنْهُمْ فَإِن تَرْضَوْا عَنْهُمْ فَإِنَّ اللّهَ لاَیَرْضَی عَنِ الْقَوْمِ الْفَاسِقِینَ (96)﴾

گروهی که قاصرند از آنها به خالف و خوالف و مانند آن یاد می¬کنند. گروهی که مقصّرند از آنها به مخلّف یاد می¬کنند زیرا اینها عمداً خودشان را بازنشست کردند و به عقب کشاندند.
اموال و اولاد رحمت برای مؤمنان و عذاب برای منافقان
دربارهٴ مسائل مالی فرمود مال منافقان و اولاد منافقان شما را به شگفتی وادار نکند ﴿وَلاَ تُعْجِبْکَ أَمْوَالُهُمْ وَأَوْلاَدُهُمْ﴾ در دو بخش همین سورهٴ مبارکهٴ «توبه» از مال و فرزند منافقان نکوهش شده، لکن در قبال آن مال و فرزند کسانی که مال و فرزند و اعضای خانواده خود را در راه خدا مصرف می‌کنند از آنها به نیکی یاد کرده است پس آن مالی که فرمود: ﴿إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ أَن یُعَذِّبَهُم بِهَا فِی الْدُّنْیَا﴾ مال منافق و امثال منافق است در قبالش مال کسانی است که در راه خدا انفاق می¬کنند و کسانی که در اثر فقر مالی توان شرکت در مسائل نظامی را ندارند از آنها خیلی به نیکی یاد می¬شود معلوم می¬شود که همان‌طور که افراد دو گروه‌اند اموال هم دو گروه‌اند افراد دو گروه‌اندؤ در بحث دیروز گذشت عده¬ای ﴿رَضُوا بِأَن یَکُونُوا مَعَ الْخَوَالِفِ﴾ عده‌ای به عنوان ﴿لکِنِ الْرَّسُولُ وَالَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ جَاهَدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ﴾ در جریان مال هم بشرح ایضاً. پس اگر یک سلسله اموال باعث عذاب است یک سلسه اموال هم باعث رحمت الهی است.
شباهت جهاد به روزه و حج
مطلب دیگر آن است که وِزان جهاد از یک نظر وِزان صوم است و از جهتی دیگر وِزان حج. در جریان صوم یک قدرت بدنی لازم است و در جریان حج گذشته از قدرت بدنی، استطاعت مالی هم لازم است. جهاد هم استطاعت مالی می¬خواهد هم استطاعت بدنی. لذا در این آیه کریمه معذوران را نام می¬برد می‌فرماید کسانی که فاقد استطاعت بدنی‌اند¬ یا فاقد استطاعت مالی¬‌اند اینها معذورند. در جریان روزه گرفتن فرمود: ﴿مَن کَانَ مَرِیضاً أَوْ عَلَی سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِنْ أَیَّامٍ أُخَرَ﴾ آنجا سخن از استطاعت مالی نیست در جریان حج که ﴿لِلّهِ عَلَی النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَیْهِ سَبِیلاً﴾ اگر کسی استطاعت مالی داشت حج بر او واجب است «إمّا بالمباشرهٴ أو بالتسبیب». استطاعت بدنی خیلی مهم نیست اگر استطاعت بدنی داشت که بالمباشره بر او واجب است و اگر استطاعت بدنی نداشت بالتسبیب خب نایب می¬گیرد حج از آن اموری است که در حال حیات هم نیابت‌پذیر است. در جریان جهاد فرمود اینها باید وسایلشان را، خودشان تأمین بکنند مقداری که بیت‌المال می¬تواند هزینه این جبهه را فراهم کند که به عهده می¬گیرد و مقداری که بیت‌المال توان آن را ندارد خود مردم موظّف‌اند با خودیاری انجام بدهند.
مراد از ﴿الّذینَ لا یَجِدونَ ما یُنْفِقون﴾
هفت تا برادر بودند طبق بعضی نقلها که همه آمادگی¬شان را اعلام کردند برای شرکت در جبهه تبوک و چون امکانات اولیه را نداشتند که به جبهه بروند ﴿تَرَی أَعْیُنَهُمْ تَفِیضُ مِنَ الدَّمْعِ﴾ که می¬گویند این بکّائون آن سبعهٴ إخوهٴ بودند، البته نقل دیگری هست که آن بکّائون غیر از این هفت نفر بودند ولی نقلی که قرطبی در جامع ‌الأحکام القرآن و مانند آن کرده و آورده است این است که اینها هفت تا برادر بودند و همه هم عازم جبهه بودند و همه هم این مشکل مالی را داشتند که ﴿تَوَلَّوا وَأَعْیُنُهُمْ تَفِیضُ مِنَ الدَّمْعِ حَزَناً أَلاَّ یَجِدُوا مَا یُنفِقُونَ﴾ و ذات اقدس الهی روی این اشک هم صحّه گذاشت که اینها صادقانه گریه می¬کنند در حدّی که اشک چشمشان را پر می¬کند و با همان وضع می¬ریزد. گاهی اشک کاذبانه است نظیر برادران یوسف که بعد از آن چاه‌اندازی آمدند حضور یعقوب(سلام الله علیه) اشک‌ریزان درحالی که دروغ می¬گفتند ﴿وَجَاءُوا أَبَاهُمْ عِشَاءً یَبْکُونَ﴾ در دستورات اسلامی به قضات محکمه می¬گویند اگر یک کسی آمده اشک ریز بود نگویید که حالا پرونده را به سود او ببندیم ممکن است اشکش نظیر اشک فرزندان یعقوب باشد که ﴿جَاءُوا أَبَاهُمْ عِشَاءً یَبْکُونَ﴾ قاضی آن‌قدر باید عاقل باشد که بتواند همهٴ این عواطف را تعدیل کند چه اینکه از یک سو هم باید به این اشکهای عاطفی هم بها بدهد ولی بعد از تحقیق. فرمود این اشکها دو گونه است یک اشک کاذب است نظیر اشک برادران یوسف که بعد از چاه اندازی آن حضرت(سلام الله علیه) آمدند نزد یعقوب(علیه السلام) در حالی که گریه می¬کردند و اشکشان کاذب بود. گاهی اشک صادق است نظیر این هفت تا برادر یا مانند آنها که در اثر نداشتن امکانات اولیه برای حضور در جبهه از حضور محروم شدند و اشک می‌ریختند﴿تَوَلَّوا وَأَعْیُنُهُمْ تَفِیضُ مِنَ الدَّمْعِ حَزَناً أَلاَّ یَجِدُوا مَا یُنفِقُونَ﴾ این اشکشان را ذات اقدس الهی صحّه گذاشته فرمود اینها محزون بودند که نمی¬توانستند در جبهه شرکت کنند.
لزوم درخواست علم نافع از خداوند و مراد از علم نافع و غیر نافع
مطلب دیگر این است که از وجود مبارک پیامبر اکرم(صلّی الله علیه وآله وسلّم) رسیده است خودش هم عملاً این دعا را انجام می¬داد می¬فرمود: «کان الرسول(ص) یدعو فی اثر الصلاة فیقول اللهمّ انی اعوذ بک من علم لا ینفع» این دو چیز را دستور داده بود حضرت. فرمود از خدا علم نافع بخواهید یک و به خدا پناه ببرید از علمی که سود آور نیست این دو. علمی که نافع نیست خب مشخص است که خود آن علم گوهرش و جوهرش زیانبار است نافع نیست مثل سحر، شعبده، جادو و امثال ذلک. علمی که نافع است ولی عالم از آن بهره نمی¬برد مثل همین علوم حوزوی و دانشگاهی مخصوصاً علوم حوزوی. ممکن است خدای ناکرده انسان عالم بی‌عمل باشد این علم لاینفع که عرض کرد «أعوذ بک من علم لاینفع» این به عنوان یک تعقیب رسمی بعضی از نمازهای ماست که «أعوذ بک من علم لاینفع» چون دعا بعد از نماز مستجاب است البته هر علمی و هر عالمی و هر کسی به اندازهٴ خودش. علمی که مشکل خود عالم را حل نکند این یک آفتی است که انسان بعد از نماز که دعای او مستجاب است به او بگویند از خدا بخواه علمی که نافع نیست از من بگیر و علم نافع به من بده.
نفی فقه و علم نافع از منافقان
در این بخش از سورهٴ مبارکهٴ «توبه» آن علم نافع و غیر نافع را مشخص کرده است خب اینها در مسائل اقتصادی، فراهم کردن قدرتهای مالی یک آدم بی‌هوش که نمی¬تواند مقتصد باشد اقتصاددان باشد مال تهیه کند بالأخره در مسائل تحصیل مال، در مسائل اقتصادی هوشی دارند و یک آدم سیاست‌باز هم بالأخره یک هوش نسبی دارد لکن قرآن کریم نه آن قدرت اقتصاد را که بتواند مال در بیاورد آن را علم می¬داند و نه این سیاست بازی را هوش می¬داند چون چیزی که اثر سودآور نداشته باشد نافع نباشد به منزلهٴ عدم است حالا یا نفی حقیقت است یا نفی کمال بالأخره یا از سنخ «لا صلاة إلاّ بطهور»، «لا صلاة إلاّ بفاتحهٴ الکتاب» و مانند آن است که نفی حقیقت است یا از سنخ «لا صلاة لجار المسجد إلاّ فی المسجد» که نفی کمال است. بالأخره در این بخش از اینها فرمود اینها عالم نیستند خب اینها فکر می¬کنند که خودشان را سیاستمدار می‌دانند، باهوش می¬دانند، هوش سیاسی برای خوشان قائل‌اند ولی ذات اقدس الهی می¬فرماید که نه آن فهم دقیق را دارند یک، نه فهم متعارف را دارند دو. فقه آن فهم ظریف و دقیق است یک‌جا می‌فرماید اینها ﴿لاَ یَفْقَهُونَ﴾ بعد هم فرمود اینها نه تنها فقیه نیستند عالم هم نیستند در حالی که اینها خودشان را سیاستمدار می¬دانستند، هوشمند می¬پنداشتند در همین سورهٴ مبارکهٴ «توبه» آیه پنجاه که قبلاً گذشت این بود که فرمود: ﴿إِن تُصِبْکَ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ وَإِن تُصِبْکَ مُصِیبَةٌ یَقُولُوا قَدْ أَخَذْنَا أَمْرَنَا مِن قَبْلُ﴾ فرمود اگر شما در جبهه¬ها و مانند آن پیروز بشوید اینها بدشان می¬آید حالا روی حسد است یا علل و عوارض دیگر است بدشان می‌آید و اگر شکست بخورید اینها به حساب سیاستمداری و هوش سیاسی و پیش‌بینی سیاسی خودشان می¬گذارند ﴿وَإِن تُصِبْکَ مُصِیبَةٌ یَقُولُوا قَدْ أَخَذْنَا أَمْرَنَا مِن قَبْلُ﴾ ما از قبل تصمیم گرفتیم، پیش‌بینی می¬کردیم که این سودآور نیست این جبهه شکست دارد خب می¬خواستید نروید در برابر عقل کلّ، در برابر ذات مقدس پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) که احمد بالأخره تنها نشسته که از دیگران جداست(علیه آلاف التحیّة والثناء) اینها خودشان را هوشمند می¬دانند، خِرَدورز می¬دانند می‌گویند: ﴿قَدْ أَخَذْنَا أَمْرَنَا مِن قَبْلُ وَیَتَوَلَّوْا وَهُمْ فَرِحُونَ﴾ دربارهٴ چنین گروهی این بخش از آیات نازل شده یک مرتبه می‌فرماید که اینها ﴿لاَ یَفْقَهُونَ﴾ بعد هم تنزّل می¬کند که اینها ﴿لاَ یَعْلَمُونَ﴾. خب آن علمی که به سعادت نینجامد، به آخرت ختم نشود به تعبیر اینها انسان را به آخور برساند نه به آخِر، دیگر علم نیست می‌شود علم لاینفع. دربارهٴ همین گروه این آیاتی که این روزها بحث شد نازل شده است می‌فرماید آیهٴ 87 این بود که ﴿رَضُوا بِأَن یَکُونُوا مَعَ الْخَوَالِفِ وَطُبِعَ عَلَی قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لاَ یَفْقَهُونَ﴾ یعنی آن فهم ظریف را ندارند، بعد در آیهٴ 93 دربارهٴ همین گروه فرمود: ﴿إِنَّمَا السَّبِیلُ عَلَی الَّذِینَ یَسْتَأْذِنُونَکَ وَهُمْ أَغْنِیَاءُ رَضُوا بِأَن یَکُونُوا مَعَ الْخَوَالِفِ وَطَبَعَ اللّهُ عَلَی قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لاَ یَعْلَمُونَ﴾. خب آن علمی که نافع نباشد علم نیست.
جهالت عملی برخی عالمان
اینکه در بیانات حضرت امیر(سلام الله علیه) است که «ربّ عالمٍ قد قتله جهله» همین است. فرمود بعضی از علما هستند که کشتهٴ جهل‌اند نه جهل علمی، جهالت عملی که از او به عنوان جهالت در مقابل عقل یاد می¬شود. عالم است، حکیم است، مفسر است، فقیه است اما در آزمون الهی دستش می¬لرزد این عالم هست ولی عاقل نیست. می¬دانید هرگز قرآن روی علم حساب نکرد علم را فقط در حد یک نردبان دانست و نه بیش از آن. تمام محورهای ارزش قرآن روی عقل است همان که «ما عبد به الرّحمٰن واکتسب به الجنان» فرمود این حرفهایی که ما می¬زنیم نردبان است مَثَل است ﴿تِلْکَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ﴾ امّا ﴿وَمَا یَعْقِلُهَا إِلَّا الْعَالِمُونَ﴾ ما علم نمی¬خواهیم ما علم را فقط در حدّ نردبان ترویج می¬کنیم, گفتیم: «لکل شیءٍ طریق و طریق الجنة العلم». علم یا راه است یا نردبان است بالأخره وسیله است اگر این وسیله به آن هدف نرسد دیگر می¬¬شود علم لاینفع.
لزوم درخواست علم نافع و دوری از علم غیر نافع
فتحصّل که یا علم در جوهر ذاتش زیانبار است مثل سحر و شعبده و جادو و طلسم و اینها یا نه در گوهر ذاتش زیانبار نیست عالم از آن طرفی نمی¬بندد مثل علمی که به عمل نمی¬نشیند حضرت فرمود یعنی پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) «اللهمّ انّی أسئلک نافعاً» یک. «أعوذ بک من علمٍ لاینفع» این دو. لذا خود حضرت در ادعیه به هر دو بخش پرداخت به ما هم در ادعیه مخصوصاً بعد از نماز می¬گویند از خدا علم نافع بخواهید و از علم غیر نافع به خدا پناه ببرید چون دشمن داخلی است دیگر. چطور ما از شیطان به خدا پناه می¬بریم «أعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم» «أعوذ بالله من فقهٍ لاینفع و من فلسفهٴ لاتنفع و من تفسیر لاینفع» همین «أعوذ بک من علم لاینفع» چون این علم لاینفع این نیست که کاری با آدم نداشته باشد این مزاحم آدم است دائماً می¬گوید خودت را نشان بده تو چه چیزی کم داری این هر لحظه آدم را تحریک می‌کند این‌چنین نیست که به حال آدم نافع نباشد بعضی از علوم است که «لایضرّ من جهله و لاینفع من علمه» به درد جامعه هم نمی¬خورد لذا انسان را تحریک نمی‌کند. اما ـ معاذ الله ـ یک کسی خدای ناکرده حالا فلسفه بَلَد است یا تفسیر بَلَد است یا فقه و اصول بَلَد است و به این عمل نمی¬کند این همواره یک دشمن درونی دارد که خودت را نشان بده این اولین مشکلش هست خب.
چگونگی مُهر شدن قلب انسان
پرسش:...
پاسخ: حالا ممکن است، ولی در خَتَمَ دو تا نکته است که یک نکته‌اش شاید همین باشد که می¬گویید با طَبَعَ فرق می¬کند، نکته دیگری که برخی از مفسران می‌گویند بازگشتش به طَبَعَ است در ﴿خَتَمَ اللّهُ عَلَی قُلُوبِهِمْ﴾ که در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» گذشت آنجا این‌طور فرمودند که صحنهٴ دل شفاف است مثل آینه روشن است و اگر خدای ناکرده کسی در اثر گناه این را غبارآلود کرد ﴿کَلَّا بَلْ رَانَ عَلَی قُلُوبِهِم مَّا کَانُوا یَکْسِبُونَ﴾ فرصت غبارروبی، تطهیر و مانند آن است دو بار، سه بار، ده بار، صد بار ذات اقدس الهی فرصت می¬دهد، راه توبه را باز نگه می¬‌دارد بلکه انسان شستشو، رُفت و رو و اینها کند. اما اگر نه، در طول مدت عمر چندین بار ذات اقدس الهی مهلت داد او از این مهلتها سوء استفاده کرد و به جای توبه و انابه اصرار بر گناه داشت تا به جایی که تمام صفحهٴ دل را با دست خود سیاه کرد ﴿أَحَاطَتْ بِهِ خَطِیئَتُهُ﴾ شد دیگر چیزی در صفحه و صحیفهٴ دل، جایی برای نوشتن مطلب جدید نماند، آن‌گاه ذات اقدس الهی این پایان صفحه و لوح دل را مُهر می¬زند، امضا می‌کند. چون مُهر زدن برای جایی است که همهُ حرفها نوشته شده باشد دیگر، چون اگر یک چیزی باید بعداً نوشته بشود که الآن مُهر نمی¬خورد، چنین آدمی برگشتش مشکل است برای اینکه به سوءِ اختیار خودش سالیان متوالی را گذرانده می¬گویند انسان که به چهل سال رسید چنین وضعی را پیدا می¬کند چون بر فرض میانگین عمر هشتاد سال باشد این به دو بخش تقسیم می¬شود یک دوران غنیمت است یک دوران غرامت. آن چهل سال اول دوران غنیمت است انسان خوب زندگی می¬کند، خوب غذا می¬خورد، خوب می‌خوابد، خوب می¬خندد، خوب می‌گوید، خوب طنز داره اینها اما آن چهل سال دوم غالباً این طوره. حالا ممکن است برخیها وضع مزاجیشان استثنایی باشد غالباً چهل سال دوم آن سراشیبی شروع می¬شود مشکلات زندگی است یا بیمار است یا بیمار داری است دوران غرامت است. خب آدم دوران غنیمت را اگر نتواند دریابد دوران غرامت مشکلش را حل نمی¬کند.
تفاوت ختم قلب با طبع دل
حالا اگر کسی تمام مدت عمر را به آلودگی گذراند و حرف هیچ ‌کسی هم در او اثر نکرد این دیگر در بخش پایانی خدا مُهر می¬کند. چون دیگر جایی برای نوشتن مطلب جدید نیست این می¬شود خَتَمَ یعنی مهر کرده. اما طبع ناظر به این نیست که حالا به پایان رسید ناظر به آن است که این مطالب در دلش چاپ شده، دست‌نویس نیست و حرف چاپی را هم به آسانی نمی¬شود پاک کرد. آن مطلبی که برخی از بزرگان تفسیر می¬گویند، می‌گویند بازگشت این طبع به همان ختم است زیرا ختم یعنی مُهر کرد یعنی قفل کرد این یک. این مُهر هم یک نشان دارد یک نقشی دارد حالا یا کلمه‌ای روی آن نوشته است یا یک علامتی بالأخره این لاک و مُهر کردن، این مُهر کردن، این مهر بالأخره یا صورتی در او نقش شده است یا کلمه¬ای در او حکّ شده است آن کلمه یا نقشی که در این مُهر است آن را به او می¬گویند طبع ﴿طَبَعَ اللّهُ عَلَی قُلُوبِهِمْ﴾ یعنی این نقش را زده قهراً بازگشت طبع و ختم یکی خواهد بود ﴿طَبَعَ اللّهُ عَلَی قُلُوبِهِمْ﴾ طبع آن نقش روی مُهر را می¬گویند.
قفل کردن قلب با دست خویش یا خداوند
حالا انسان گاهی با دست خودش درِ دل را قفل می¬کند نظیر اینکه ﴿أَفَلاَ یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَی قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا﴾ وقتی دل را خودش قفل کرد آن وقف حرف از گوش به گوش عبور می¬کند همین. اصلاً در دل نمی‌نشیند تا اینکه این شخص تحلیل و تجزیه کند اینکه فرمود عده¬‌ای دربارهٴ قرآن تدبّر ندارند برای آن است که دلهای آنها قفل است همین است دل یک قفلی دارد بالأخره هر دلی یک قفل خاص خودش را دارد ﴿أَفَلاَ یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَی قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا﴾ و اگر ذات اقدس الهی قُفل کرده باشد در اثر نفاق و کفر این شخص. بالأخره این قفل یک نقشی دارد حالا یا کلمه‌ای روی این قُفل مهر حکّ شده است یا یک صورتی، طبق نظر برخی از بزرگان اهل تفسیر آن نقش را می¬گویند طَبْع پس ﴿طَبَعَ اللّهُ عَلَی قُلُوبِهِمْ﴾ بازگشتش به همان ختم خواهد بود.
پرسش:...
پاسخ: خب نه، خود آن علم، علم نافع است. عمده کاربردی است دیگر. حالا کسی فیزیک خوانده مهندس است، طبیب است یعنی یک علوم نافعی است گوهر این علوم نافع است این عالم باید اینها را در خدمت یک نظام اسلامی و امت مسلمان بگیرد دیگر خب . اگر از آن علوم بهره صحیح برد طوبی له و حسن مأب. یک طبیب خوبی بود، مهندس خوبی بود، هنرمند خوبی بود.
کاربرد نصیحت در موارد پنج‌گانه و بیان خصوصیّات آن
مطلب دیگر جریان نصیحت است نصیحت یک معنای جامعی دارد که تعلّق می¬گیرد به الله و رسول¬الله (صلّی الله علیه و آله و سلّم) و اَئمّه (علیهم السلام) و امت اسلامی و دین خدا، کتاب خدا همین نصایح پنج‌گانه‌ای که روایتش را از کنزالدقائق در بحث دیروز خواندیم اینها یک جامع انتزاعی دارد که در همهٴ موارد خمسه و مانند آن کاربرد دارد لکن یک خصوصیاتی هر کدام از آنها دارند. نصیحت لله فقط تسلیم محض بودن و خالصانه دین او را فهمیدن و عمل کردن و اجرا کردن است. نصیحت لرسول‌الله گذشته از خالصانه ایمان آوردن، خالصانه معتقد بودن، خالصانه دستورش را پذیرفتن، خالصانه اجرا کردن، این است که خالصانه هم به او گزارش دادن، خالصانه هم با او همکاری کردن، خالصانه هم در مشورت او شرکت کردن اینهاست. در جریان نصیحت لاَِئمة المسلمین این هم همین‌طور است. و در جریان نصیحت لکتاب‌الله این است که خالصانه آن را بخواند، تلاوت بکند، خالصانه از تعلیمش استفاده بکند، خالصانه از تزکیه¬اش استفاده بکند و خالصانه به حمایت او برخیزد، از او دفاع کند، در تبیین او، در تأویل او، در حمایت از او و در اجرای او، این عناصر چهارگانه که حق قرآن بر ماست اگر ما این حقوق اربعه را رعایت کردیم نصیحت لکتاب‌الله را رعایت کردیم. دربارهٴ امت اسلامی هم چنین است هم ارشاد است هم مشورت است هم مشکلات آنها را گوش دادن و عمل کردن است.
حاکم بودن آیه ﴿مَا عَلی المُحْسِنینَ مِن سَبیل﴾ بر قاعدهٴ ضمان
اما در جریان ﴿مَا عَلَی الْمُحْسِنِینَ مِن سَبِیلٍ﴾ این گذشته از حکم کلامی که ذات اقدس الهی خودش برای محسنین قایل است، حکم فقهی مبسوطی دارد . ید در بخشهایی که مال خود آدم باشد امارهٴ ملکیت است. ید عادیه ید ضمان است. یک, «من استولی علی شیء منه فهو له» داریم که این دلیل قاعدهٴ ید است که ید امارهٴ ملکیت است, دو. یک ید عادیه داریم که دلیل اینکه چنین یدی ید ضمان است و انسان ضامن است آن «علی الیدِ ما أخذت حتی تؤدّی» است هر کسی روی چیزی که مال او نیست دست گذاشت این ید، ید ضمانی است که ضمان ید غیر از ضمان معاوضه است. در باب بیع و عقود و مضاربه و امثال ذلک آن ضمان معاوضه است، ضمان معاوضه این است که مثمن در برابر ثمن است، کار در برابر اجرت است و مانند آن، که بحثش را فقه معین کرده است. این ضمان ید است که سخن از مثلی است و قیمی، آن مثلی بودن و قیمی بودن و امثال ذلک این کار به ضمان ید دارد نه ضمان معاوضه. ضمان معاوضه آن است که مثمن در قبال ثمن است. اجرت در برابر کار است. هر اندازه که ثمن مشخص شده در بیع یا در اجاره یا مانند آن اُجرة المسمّی که معیّن کرده¬اند مگر اینکه از آنجا منتقل بشود به ضمان ید. قاعدهٴ احسان که از ﴿مَا عَلَی الْمُحْسِنِینَ مِن سَبِیلٍ﴾ استفاده می‌شود این حاکم بر «علی الید ما أخذت حتّی تودّی» است می‌فرماید ید عاریه، ید امین. این‌گونه از یدهای امانی که ید عدوان نیستند ید عادیه نیستند، ید تعدّی‌گر نیستند اینها ید ضمان نیست مگر خود شخص با تفریط این را از بین ببرد وقتی که امین بود ولی با تفریط از بین برد در حین اطلاق, این ید می¬شود ید عادیه آنگاه همان ﴿مَا عَلَی الْمُحْسِنِینَ مِن سَبِیلٍ﴾ تبدیل می¬شود به «علی الیدِ ما أخذت حتّی تؤدّی» اگر ید امانی بود اگر ید عاریه بود اگر ید، ید عدوانی نبود مشمول ﴿مَا عَلَی الْمُحْسِنِینَ مِن سَبِیلٍ﴾ است و هیچ‌گونه ضمانی نیست یعنی اگر این مال تحت ید عاریه، امانی و مانند آن تلف بشود این ید، ید ضمان نیست، این شخص ضامن نیست نه مثل را نه قیمت را.
جریان قاعدهٴ ضمان در اجرای حکم قصاص
برخی از این تعدّی کردند گفتند اگر در قصاص طرف دست کسی، پای کسی مصدوم شده است حالا این شخص می¬خواهد قصاص بکند و در هنگام قصاص آن طرف تلف شده است این ضامن نیست. این در جامع‌الأحکام قرطبی آمده است و این سخن ناصواب است ﴿مَا عَلَی الْمُحْسِنِینَ مِن سَبِیلٍ﴾ می¬گوید کارشناسی بکن حالا اگر کسی به شما ضربه‌ای وارد کرده است استخوان پایتان را شکانده عمداً عالماً عامداً شما می¬توانی استخوان پای او را بشکنی این حق است ﴿أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ وَالْعَیْنَ بِالْعَیْنِ﴾ و کذا این قصاص طرف سرجایش محفوظ است قصاص نفس در آن محفوظ است همه اش در آیات قرآن کریم آمده. خب اگر ﴿الْعَیْنَ بِالْعَیْنِ وَالْأَنْفَ بِالْأَنْفِ﴾ هست شخص اگر کسی بینی او را شکانده، این هم می¬تواند مصدوم بکند اما کتک زدن کارشناسی می‌خواهد چطور مصدوم بکند که بیش از آن مقدار نشود اگر بدون نظر کارشناسی این کار را کرده است خب ضامن است و معصیت هم کرده دو. اگر با نظر کارشناس این کار را کرده ولی یک مقدار سرایت کرده حکم تکلیفی‌اش برداشته شده بر اساس ﴿مَا عَلَی الْمُحْسِنِینَ﴾ ولی حکم وضعی‌اش همچنان باقی است. این‌طور نیست که ﴿مَا عَلَی الْمُحْسِنِینَ مِن سَبِیلٍ﴾ اطلاق داشته باشد به تعبیر او اگر اقتصاص یعنی قصاص‌گیری سبب تعدّی شد چنین نیست که انسان ضامن نباشد. حیوان مهاجم را ایشان این را هم خبط کرده حالا یک گاوی از یک جایی حمله کرده به انسان خب انسان در حال عادی بخواهد این گاو را بکشد هم معصیت است هم ضمان دارد یدش ید عادیه است قیمتش را ضامن است و گناه هم کرده ولی اگر این گاو حمله کرده که به او شاخ بزند هیچ راهی ندارد مگر اینکه به آن گاو آسیب برساند آن حکم تکلیفی‌اش گرفته شده وگرنه وضعی‌اش هست دیگر. این‌طور نیست که حالا ضمان برطرف شده باشد که. پس این سخن دوم جناب قرطبی این هم ناصواب است. این بخشها حکم وضعی‌شان گرفته شده ولی حکم تکلیفی‌شان همچنان هست امّا اینکه فرمود: ﴿إِنَّمَا السَّبِیلُ عَلَی الَّذِینَ یَسْتَأْذِنُونَکَ وَهُمْ أَغْنِیَاءُ رَضُوا بِأَن یَکُونُوا مَعَ الْخَوَالِفِ وَطَبَعَ اللّهُ عَلَی قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لاَ یَعْلَمُونَ﴾ نحوهٴ سبیل را بازگو می¬کند که حق اعتراض باز است اگر لازم باشد اعتراض کنید، نقد کنید و اگر لازم باشد اینها را طرد کنید چگونه نسبت به آنها اعتراض کنید و چگونه آنها را طرد کنید در آیات بعد مطرح شده است.
«والحمدلله رب العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 33:29

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی