display result search
منو
تفسیر آیات 91 تا 96 سوره توبه _ بخش دوم

تفسیر آیات 91 تا 96 سوره توبه _ بخش دوم

  • 1 تعداد قطعات
  • 32 دقیقه مدت قطعه
  • 16 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 91 تا 96 سوره توبه _ بخش دوم"

سوگندهای چهارگانه منافقان در برابر مسلمانان
سوگند منافقان به منظور رهایی از انتقاد مسلمانان
نفی حرج و انتقاد نسبت به مریضان و ضعیفان و فقیران بازمانده

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿لَیْسَ عَلَی الضُّعَفَاءِ وَلاَ عَلَی الْمَرْضَی وَلاَ عَلَی الَّذِینَ لاَیَجِدُونَ مَایُنْفِقُونَ حَرَجٌ إِذَا نَصَحُوا لِلّهِ وَرَسُولِهِ مَا عَلَی الْمُحْسِنِینَ مِن سَبِیلٍ وَاللّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ (91) وَلاَ عَلَی الَّذِینَ إِذَا مَا أَتَوْکَ لِتَحْمِلَهُمْ قُلْتَ لاَأَجِدُ مَاأَحْمِلُکُمْ عَلَیْهِ تَوَلَّوا وَأَعْیُنُهُمْ تَفِیضُ مِنَ الدَّمْعِ حَزَناً أَلاَّ یَجِدُوا مَا یُنفِقُونَ (92) إِنَّمَا السَّبِیلُ عَلَی الَّذِینَ یَسْتَأْذِنُونَکَ وَهُمْ أَغْنِیَاءُ رَضُوا بِأَن یَکُونُوا مَعَ الْخَوَالِفِ وَطَبَعَ اللّهُ عَلَی قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لاَیَعْلَمُونَ (93) یَعْتَذِرُونَ إِلَیْکُمْ إِذَا رَجَعْتُمْ إِلَیْهِمْ قُلْ لاَتَعْتَذِرُوا لَن نُؤْمِنَ لَکُمْ قَدْ نَبَّأَنَا اللّهُ مِنْ أَخْبَارِکُمْ وَسَیَرَی اللّهُ عَمَلَکُمْ وَرَسُولُهُ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلَی عَالِمِ الْغَیْبِ وَالشَّهَادَةِ فَیُنَبِّئُکُمْ بِمَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ (94) سَیَحْلِفُونَ بِاللّهِ لَکُمْ إِذَا انقَلَبْتُمْ إِلَیْهِمْ لِتُعْرِضُوا عَنْهُمْ فَأَعْرِضُوا عَنْهُمْ إِنَّهُمْ رِجْسٌ وَمَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ جَزَاءَ بِمَا کَانُوا یَکْسِبُونَ (95) یَحْلِفُونَ لَکُمْ لِتَرْضَوْا عَنْهُمْ فَإِن تَرْضَوْا عَنْهُمْ فَإِنَّ اللّهَ لاَیَرْضَی عَنِ الْقَوْمِ الْفَاسِقِینَ (96)﴾

نفی حرج و انتقاد نسبت به مریضان و ضعیفان و فقیران بازمانده از جهاد
در جریان جهاد نسبت به یک عده نفی تکلیف و نفی حرج است نسبت به یک عده گذشته از نفی حرج فیض خاصی هم مطرح است آنها که ضعیف‌اند یا بیمارند آنها اصلاً تکلیف ندارند کسانی که ضعیف نیستند قوی‌اند مریض نیستند سالم‌اند ولی امکانات مادی ندارند تا هزینه حضور جبهه را فراهم بکنند آنها گذشته از اینکه حرجی بر آنها نیست راه انتقاد هم به روی آنها بسته است آنها از یک فضیلتی برخوردارند زیرا اینها کسانی‌اند که اشک می‌ریزند اشک حزن که چرا امکانات مادی ندارند که بتوانند به جبهه¬ها اعزام بشوند نفی حرج به لحاظ عذاب الهی صادق است، نفی سبیل به لحاظ اعتراض مردمی است نه از طرف ذات اقدس الهی بر اینها عذابی و مانند آن مقرر می¬شود نه مردم حق انتقاد دارند
تفاوت دو کلمهٴ ﴿مِن سَبِیلٍ﴾ و ﴿إِنَّمَا السَّبِیلُ﴾ در افادهٴ عموم
کلمه سبیل نکره است و برای بار اول که ذکر می¬شود چون معلوم نبود باید که به صورت نکره ذکر بشود اما بار دوم که ذکر می¬شود معرفه است چون معروف ذکری و ذهنی است لکن اگر بار اول مفید عموم بود نه برای اینکه نکره است مفید عموم است تا ما بگوییم این ﴿إِنَّمَا السَّبِیلُ﴾ که معرفه است الف و لامش اشاره به همان سبیل قبلی است و چون آن سبیل قبلی مفید عموم بود پس ﴿إِنَّمَا السَّبِیلُ﴾ هم مفید عموم است یعنی تمام راهها علیه آنها باز است زیرا این ﴿إِنَّمَا السَّبِیلُ﴾ که با الف و لام ذکر شده است اشاره است به آن معهود ذکری و ذهنی یک، آن معهود ذکری و ذهنی کلمهٴ سبیل به عنوان سبیل است، به عنوان سبیل خود به خود مفید عموم نیست دو، آن عنوان سبیل چون نکره‌ای است واقع در سیاق نفی این خصوصیت مفید عموم است سه، این الف و لام ﴿إِنَّمَا السَّبِیلُ﴾ به آن خصوصیت بر نمی‌گردد چهار، در نتیجه ﴿إِنَّمَا السَّبِیلُ﴾ مفید عموم نیست بلکه ﴿مَا عَلَی الْمُحْسِنِینَ مِن سَبِیلٍ﴾ مفید عموم است آن نه برای اینکه چون نکره است مفید عموم است بلکه نکره‌ای است که واقع در سیاق نفی است بنابراین ﴿مَا عَلَی الْمُحْسِنِینَ مِن سَبِیلٍ﴾ چون نکره‌ای است واقع در سیاق نفی مفید عموم ولی ﴿إِنَّمَا السَّبِیلُ﴾ دیگر مفید عموم نیست فی الجمله را ثابت می¬کند.
چگونگی خودمحور شدن منافقان
مطلب بعدی آن است که در جریان منافقان که همواره اینها یک آفت داخلی بودند اینها گرفتار خودمحوری‌اند انسانی که خودمحور است یک مشکلی دارد و آن مشکل‌اش این است که از بیرون راهش بسته است اینها که راه بیرون را بسته‌اند بیرون را اصلاً نمی¬بینند ناچار «یحوم حول نفسه» در همان کریمه که ﴿فَمِنْهُمْ ظَالِمٌ لِّنَفْسِهِ وَمِنْهُم مُّقْتَصِدٌ وَمِنْهُمْ سَابِقٌ بِالْخَیْرَاتِ﴾ آنجا در ذیل این آیه، یک روایت نورانی از ائمه(علیهم السلام) است که مردم سه قسمت هستند بعضی «یحوم حول نفسه» خود محورند، بعضیها مقتصدند، میانه¬رو هستند، بعضی رهبری افراد خوب را بر عهده دارند. که ﴿مِنْهُمْ سَابِقٌ بِالْخَیْرَات﴾ که منظور امام است خب چطور انسان «یحوم حول نفسه» می¬شود چطور انسان خود محور می¬شود این ﴿طَبَعَ اللّهُ عَلَی قُلُوبِهِم﴾ یا ﴿خَتَمَ اللّهُ عَلَی قُلُوبِهِمْ وَعَلَی سَمْعِهِمْ وَعَلَی أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ﴾ این یک نقشی دارد که این انسان فقط خودش را می¬بیند چون اگر کسی مطبوع شد، مختوم شد یا به تعبیر آیات دیگر پرده‌ای جلوی دیدِ او آویخته شد این جایی را نمی¬بیند که، چون جایی را نمی¬بیند فقط خودش را می‌بیند می-شود «یحوم حول نفسه» می¬شود ﴿أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ﴾ می¬شود که طبق بیان حضرت امیر که حمار طاحونه این آیات قرآنی که دارد ﴿أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ﴾ یعنی یک عده فقط به فکر خودشان‌اند البته نفس حیوانی اینها همان کسانی هستند که ﴿نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ﴾ آن نفس انسانی را فراموش کرده‌اند طبق این آیهٴ ﴿أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ﴾ طبق آیه‌ای که فرمود: ﴿فَمِنْهُمْ ظَالِمٌ لِّنَفْسِهِ﴾ و در ذیل آن آیه آمده است که اینها «یحوم حول نفسه» یعنی یدور حول نفسه، سرش این است که اینها از نظر معرفتی واقعاً مشکل دارند چون مشکل دارند غیر خود را نمی¬بینند افسانه می‌پندارند این ﴿طَبَعَ اللّهُ عَلَی قُلُوبِهِم﴾ نه اثرش این است ﴿خَتَمَ اللّهُ عَلَی قُلُوبِهِمْ﴾ اثرش این است ﴿جَعَلَ عَلَی بَصَرِهِ غِشَاوَة﴾ این است چنین انسانی می¬شود خودمحور. وقتی خودمحور شد حرف دیگران را اصلاً گوش نمی‌دهد حرف دیگران را اصلاً گوش نمی¬دهد و اصلاً به فکر دیگری نیست این خطر خودمحوری.
تمثیل انسان چشم بسته و خودمحور در کلام امیرمؤمنان(علیه السلام)
وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) می‌دانید آن هم بالأخره قرآن ناطق است حالا ما در آستانهٴ غدیر ذات مقدس حضرت امیر هستیم و برای ما پیروان اهل‌بیت(علیهم الصلاة وعلیهم السلام) فرقی نمی¬کند که حالا وجود مبارک علی‌بن‌ابی‌طالب(صلوات الله وسلامه علیه) مطلبی را بفرماید یا پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بفرماید بالأخره هر دو معصوم‌اند. حجت خدا هستند. البته شریعت را ذات مقدس پیغمبر می-آورد آن اصل است این ولی او است وصی او است خلیفهٴ او است دیگر ـ معاذ الله ـ در بیانات حضرت از سخنان شاعرانه و اغراق و مبالغه و اینها که نیست که. همان‌طوری که در قرآن کریم دارد که ﴿مَثَلُ الَّذِینَ حُمِّلُوا التَّوْرَاةَ ثُمَّ لَمْ یَحْمِلُوهَا کَمَثَلِ الْحِمَارِ﴾ مشابه این تعبیرات در سخنان حضرت امیر(سلام الله علیه) است که عده‌ای که حمار طاحونه هستند طاحونه یعنی آسیاب، آسیابانها قبلاً که با آب و اینها مشکل داشتند با همین عصّاریها مخصوصاً قبلاً که نیشکر را به وسیله همین دستگاه عصّاری می‌فشاردند و آب می¬گرفتند به وسیله گاو عصّاری یا حمار عصّاری این کار را می¬کردند خب اینها باید بگردند دور این دستگاه عصّاری تا آن گردونه بگردد و فشار بدهد تا این نیشکر آبشان گرفته بشود یک مقدار که گاوها یا این حمارها راه می¬رفتند خسته می¬شدند دیگر چون برای اینها تنوعی ندارد اینها یک کاری می¬کردند یک زنگی به گردن آنها آویزان می¬کردند بعد چشم اینها را می¬بستند خب این هم حمار بود خیال می¬کرد مرتب دارد راه می¬رود هم این زنگ حرکت می¬کرد این تا غروب همان‌طور راه می¬رفت بعد هم غروب که چشمش را باز می¬کردند می¬دید سر جای اولش است. وجود مبارک حضرت امیر دارد که اینها که حمار طاحونه هستند یعنی چشمشان بسته است مرتب می¬گردند آخر عمر که شد می¬بینند همان جای اولشان هستند طاحونه یعنی آسیاب. طحن یعنی آرد کردن این دندانهای کرسی دندانهای آسیا را طواحن می¬گویند فرمود اینها که حمار طاحونه هستند یعنی دور خودشان دارند می¬گردند اصلاً رشد معنوی که ندارند که اصلاً ابتلایی ندارند که آن هم از همین جا گرفته می¬شود. اگر کسی دستگاه معرفتی‌اش بسته شد فقط خودش را دید این حرکتش برابر ادراکش است ادراکش از محدودهٴ خودش تجاوز نمی‌کند قهراً حرکتش هم از محدودهٴ خودش تجاوز نمی¬کند منافقین از این قبیل هستند
نیرنگ بازی منافقان با سوء استفاده از سوگند
بعد می¬فرماید که ما قبلاً گفتیم که منافق اصولاً اهل نیرنگ است و سرمایه او هم سوگند است این مرتب قسم می¬خورد. از منافق و از این گروه به عنوان حلاّف یاد می¬کند. حلاّف یعنی کثیر الحلف هم مبالغه است هم حرفه هم اینها پرسوگند هستند که این حلاّف صیغهٴ مبالغه باشد هم حرفه و پیشه اینها این است مثل خباز، بزاز، بنّا که این کلمهٴ فعّال این کلمه برای بیان پیشه و حرفه است اینها سوگندپیشه‌اند بالأخره در این قسمت ملاحظه فرمودید اینها پشت سر هم قسم می‌خورند در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» بحثش گذشت که اینها اصلاً به فکر نیرنگ‌اند آیهٴ نسه سورهٴ «بقره» این بود که ﴿یُخادِعُونَ اللّهَ وَالَّذِینَ آمَنُوا﴾ هم با دین خدا بازی می¬کنند هم با مؤمنان بازی می¬کنند ﴿یُخادِعُونَ اللّهَ وَالَّذِینَ آمَنُوا وَمَا یَخْدَعُونَ إِلاَّ أَنْفُسَهُمْ وَمَا یَشْعُرُونَ﴾ در این جریان غزوه تبوک نیرنگ‌بازی آنها با سوءِ استفاده از سوگند این است که اینها هنگام اعزام به جبهه یک طور قسم می¬خورند بعد از پایان مسافرت نیروهای مجاهد و بازگشت آنها یک طور دیگر قسم می¬خورند اینها اول قسم می‌خورند و در موقع اعزام تا معذور بودن خودشان را ثابت کنند و استیذان کنند و اجازه بگیرند و خانه‌نشین باشند خب در طی این مدت بالأخره کارهایی کردند و حرفهایی زدند کشف شده بالأخره وقتی نیروهای مجاهد از جبهه برمی‌گردند خب اینها برای اینکه مبادا مورد انتقاد آنها قرار بگیرند یک سلسله سوگندها را ردیف کردند تا از اعتراض آنها مصون بمانند وقتی از قهر و اعتراض و خشم آنها مصون ماندند یک سلسله سوگندها را آماده کردند که مهر اینها، عاطفه اینها، محبت اینها، رضایت اینها را جلب کنند اینها در چهار مقطع، چهار طور آماده سوگند بودند قبل از جبهه بعد از جبهه برای دفع قهر، برای جذب مهر چهار طور قسم آماده کرده بودند از اینها به عنوان حلاّف یاد می¬کند لذا ذات اقدس الهی این عناصر محوری چهارگانه سوگند کاذبانه و منافقانه اینها را بررسی کرده فرمود قبل از اینکه بروید قسم خوردند بعد از اینکه آمدید قسم خوردند گاهی برای این قسم می¬خورند که مورد اعراض و اعتراض و قهر شما قرار نگیرند گاهی برای این قسم می¬خورند که محبت شما را جلب کنند، مهر شما را جلب کنند، رضایت شما را جلب کنند، در همین سورهٴ مبارکهٴ «توبه» آیهٴ 42 مضمونش این بود که اینها قبل از اعزام سوگند یاد می¬کردند تا زمینهٴ استیذان را فراهم بکنند آیهٴ 42 این بود که ﴿لَوْ کَانَ عَرَضاً قَرِیباً وَسَفَراً قَاصِداً لَاتّبَعُوکَ وَلکِن بَعُدَتْ عَلَیْهِمُ الشُّقَّةُ وَسَیَحْلِفُونَ بِاللّهِ لَوِ اسْتَطَعْنَا لَخَرَجْنَا مَعَکُمْ﴾ این سوگند قبل از اعزام بود برای اینکه زمینه را فراهم بکنند تا اینکه اذن و اجازه بگیرند که این کمک نکردنشان را توجیه بکنند، ماندن در مدینه را توجیه بکنند.
تأثر امیرمؤمنان(علیه السلام) از شرکت نکردن در جنگ تبوک و تجلیل پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) از ایشان
یک وقت است یک کسی مثل علی‌بن‌ابی‌طالب حضرت امیر(صلوات الله وسلامه علیه) است وقتی که متوجه می¬شود در جنگ تبوک نباید حاضر بشود آن‌طور متأثر می¬شود حرکت می¬کند به پیغمبر عرض می-کند چطور من باید اینجا بمانم فرمود شما نمی¬دانید که این دشمنهای داخلی چه هدفی دارند که در شرایط کنونی این مدینه جز با من یا تو اصلاح نمی¬شود «إن المدینة لاتصلح إلاّ بى أوْ بک» این امپراطوری روم که قصد تهاجم داشت که بدون دشمن داخلی که حرکت نمی¬کند که یک عده را هم دیده که اینجا توطئه بکنند، تخریب بکنند، توطئه بکنند، اختلاف ایجاد بکنند، تشویش اذهان داشته باشند عده‌ای را بشورانند ناامن بکنند آن که همین طوری که حرکت نمی‌کند که من می¬روم جلوی آنها را می¬گیرم تو در مدینه باش جلوی توطئه اینها را بگیر و در شرایط کنونی در مدینه یا من یا تو. دست کس دیگری نمی¬شود این شهر را سپرد فرمود: «یا علی إن المدینهٴ» یعنی در شرایط کنونی «لا تصلح إلاّ بى أو بک» بعد فرمود: «یا علی أنت منى بمنزلة هارون من موسیٰ» من که به کوه طور می¬روم بالأخره یک هارونی باید داشته باشم و الاّ این سامریها همیشه هستند با اینکه وجود مبارک هارون بود سامری آن بساط را پهن کرد منتها زمینه را وجود مبارک هارون آماده کرد، تبلیغ کرد گفت این توطئه است، گفت این خطر است، گفت این فریب است، گفت این نیرنگ است تا وجود مبارک حضرت موسی آمد و همه اینها را ریخت در دریا گفت: ﴿لَنَنسِفَنَّهُ فِی الْیَمِّ نَسْفاً﴾ این نقش حضرت هارون بود که مردم را آگاه کرد لحظه به لحظه در شب و روز گفت این نیرنگ است منتها حالا اقدام عملی‌اش را گذاشته به عهده وجود مبارک حضرت موسی(سلام الله علیه) حضرت هم که آمده دید زمینه هم که آماده است هم بساط سامری را برچید هم بساط گوساله‌پرستی را برچید ﴿لَّنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنسِفَنَّهُ فِی الْیَمِّ نَسْفاً﴾ خب این حرف را که وجود مبارک حضرت موسی گفت که کار آسانی نبود که آنها که گفته بودند: ﴿هذَا إِلهُکُمْ وَإِلهُ مُوسَی فَنَسِی﴾ اگر با مبارزات فکری و فرهنگی وجود مبارک حضرت هارون(سلام الله علیه) نبود که زمینه آماده نمی¬شد تا وجود مبارک حضرت موسی بفرماید که ﴿لَّنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنسِفَنَّهُ فِی الْیَمِّ نَسْفاً﴾ که وجود مبارک حضرت امیر در شرایط کنونی باید در مدینه می¬ماند که سامری‌ها در مدینه آن بساط را پهن نکنند. خب عده‌ای که حدیث‌العهد به اسلام بودند و بسیاری از مسایل برای آنها حل نشده بود معارف الهی برای آنها حل نشده بود اینها همیشه در معرض خطرند فرمود: «یا علی إنّ المدینة لا تصلح إلاّ بى أو بک» بعد فرمود: «أنت منّی بمنزلهٴ هارون من موسی إلاّ أنّه لا نبىَّ بعدی»
سوگندهای منافقان در توجیه نرفتن به جبهه و آگاهی پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به احوال ایشان
این‌گونه از منافقان در همین جریان جنگ تبوک قبل از اعزام نیروها مرتب سوگند یاد می¬کردند که ﴿لَوِ اسْتَطَعْنَا لَخَرَجْنَا مَعَکُمْ﴾ پس این سوگند قبل از خروج برای استیذان و توجیه کردن قعود خود و نرفتن به جبهه است بعد از اینکه مسلمانها بالأخره مقتدرانه از جریان تبوک برگشتند حالا پشت سر هم اینها سوگند یاد می¬کنند ﴿یَعْتَذِرُونَ إِلَیْکُمْ إِذَا رَجَعْتُمْ إِلَیْهِمْ﴾ اول عذرخواهی می¬کنند بدون سوگند فرمود: ﴿لَا تَعْتَذِر﴾ برای اینکه ما آگاه هستیم ذات اقدس الهی هم آنچه را کردید باخبر بود و به ما گزارش داد هم آنچه را که در پیش دارید چکار می‌خواهید بکنید عاقبتتان به خیر می¬شود توبه می¬کنید یا نه خب می‌داند یا نه بر همین نفاقتان اصرار می¬ورزید این را هم می¬داند ﴿لَن نُؤْمِنَ لَکُمْ قَدْ نَبَّأَنَا اللّهُ مِنْ أَخْبَارِکُمْ﴾ بعضی از چیزهایی که مربوط به جریان جنگ و اینها بود گفته به ما حالا این کلمه «مِنْ» که تبعیض است برای این است که بعضی از کارهایشان مربوط به این جریان نبود خب آن‌را نفرمود ولی آن قسمتی را که مربوط به جریان جنگ و نظام اسلامی بود و اینها توطئه کرده بودند به پیغمبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) اعلام شده است لذا فرمود: ﴿قَدْ نَبَّأَنَا اللّهُ مِنْ أَخْبَارِکُمْ﴾ پس هر چه کردید خدا عالم بود و آن بخشی از آن را که مربوط به توطئهٴ شما بود به ما فرمود بعداًهم هرچه بکنید خدا می¬بیند ﴿وَسَیَرَی اللّهُ عَمَلَکُمْ وَرَسُولُهُ﴾ ما بالأخره می¬فهمیم حالا یا می¬بینیم یا به ما می¬گویند بالأخره ما می‌فهمیم که چه کردید و چه می¬کنید ظاهر این عبارت اقتضایش این است که به ضمیر اکتفا بشود فرمود: ﴿وَسَیَرَی اللّهُ عَمَلَکُمْ وَرَسُولُهُ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلَی عَالِمِ الْغَیْبِ وَالشَّهَادَةِ﴾ خب به خدا بر می¬گردیم اما دیگر نفرمود «إلیه» به ضمیر ذکر نکرد آن هم به اسم ظاهر، آن هم به وصف عالم الغیب و الشهادة ارجاع داد اگر می‌فرمود ثم تردون الیه خب کافی بود دیگر. اما آن نکته‌ای که تعلیق حکم بر وصف مشعر به علیت است و اینکه غیب و شهادت نزد ذات اقدس الهی شهادت است این را که دیگر نمی¬فهماند که لذا فرمود: ﴿ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلَی عَالِمِ الْغَیْبِ وَالشَّهَادَةِ فَیُنَبِّئُکُم بِمَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ﴾ این برای اعتذارشان است.
سوگند منافقان به منظور رهایی از انتقاد مسلمانان
حالا باز بر اساس حلاّف بودنشان و پرسوگند بودنشان شروع می‌کنند به سوگند یاد کردن. سوگند می‌خورند که چه؟ تا از اعتراض مردم نجات پیدا کنند اعتراض هم دو قسم است یک وقتی است اعتراض به عنوان انتقام و کینه¬جویی است اینکه دأب مسلمان نیست یا می¬خواهد ملامت بکند بی‌جهت که عقده‌گشایی بکند اینکه کار مسلمان نیست خب انتقاد بکند که چه بشود یک وقت نه، صبغهٴ نهی از منکر را دارد این سرزنش می‌کند که کار بدی کردی بیا جبران بکن این بله. این با نهی از منکر سازگار است این صبغهٴ آموزش دارد. این با اسلام سازگار است مؤمنین این کار را می¬کنند خب فرمود آنها که به این فکر نیستند که توبه بکنند فقط از انتقاد شما محرومیت اجتماعی نصیب آنها می¬شود و رنج می¬برند آنها سوگند یاد می-کنند تا شما انتقاد نکنید شما هم به آنها انتقاد نکنید انتقاد نکردن هم دو گونه است پس انتقاد کردن دو گونه است انتقاد نکردن هم دو گونه است انتقاد کردن یک وقت کینه¬جویی است خب این یک وبالی است روی وبال دیگر. مشکلی را حل نمی¬کند کسی که بفهمد که آن گوینده یا نویسنده در صدد انتقام است خودش را اصلاح نمی¬کند که این هم سعی می¬¬کند که جبران بکند این هم کار مسلمان نیست ﴿وَلاَ تَجْعَلْ فِی قُلُوبِنَا غِلّاً لِلَّذِینَ آمَنُوا﴾ بالأخره اگر یک مسلمانی اشتباه کرده، آدم دارد انتقاد می¬کند باید لله باشد قصد نهی از منکر داشته باشد دیگر. وگرنه قصد انتقام‌جویی و سرزنش بیجا یک ارضای خاطره‌ای است اینکه سودی ندارد خب ولی منافقان از همین انتقاد رنج می¬برند.
دستور خداوند به انتقاد نکردن مسلمانان از منافقان به دلیل اصلاح ناپذیری آنان
فرمود شما برای چه چیزی می‌خواهید انتقاد بکنید می¬خواهید انتقاد بکنید که خودتان خنک بشوید اینکه کار شما نیست می¬خواهید انتقاد بکنید آنها اصلاح بشوند نه این کار را نکنید آنها اصلاح شدنی نیستند بلکه ﴿إِنَّهُمْ رِجْسٌ﴾. یک وقت است می¬گوید شما صرفنظر کنید این را عفو کنید و خداوند عَفُوّ را دوست دارد محسنین را دوست دارد ﴿وَأَن تَعْفُوا أَقْرَبُ لِلْتَّقْوَی﴾ آن نسبت به مردم با ایمان. اگر یک برادر مسلمانی نسبت به شما حقّی را تضییع کرده است آنجا جای این است که خدا بفرماید اعراض کنید صرفنظر کنید، عفو کنید، صبر کنید و این احسان است و خداوند احسان کننده را دوست دارد. یک وقتی می‌فرماید دربارهٴ منافقان می‌فرماید انتقاد نکنید زیرا انتقاد بر دو قسم است یا برای کینه‌جویی است که این در شأن شما نیست یا برای تطهیر است که او پاک بشود او که پاک شدنی نیست لذا ﴿سَیَحْلِفُونَ بِاللّهِ لَکُمْ إِذَا انقَلَبْتُمْ إِلَیْهِمْ لِتُعْرِضُوا عَنْهُمْ فَأَعْرِضُوا عَنْهُمْ﴾ خب شما چکار بکنید گرچه سوگند اینها کاذبانه است امّا ﴿فَأَعْرِضُوا عَنْهُمْ﴾ اینها را رها کنید دیگر. انتقاد نکنید نه یعنی عفو کنید برای اینکه اینها ﴿رِجْسٌ﴾. شما قصدتان از انتقاد این است که اینها اصلاح بشوند دیگر. خب رجس که اصلاح نمی¬شود دیگر. یک وقت است یک کسی متنجّس است بله قابل تطهیر است اما حالا اگر قذارت در جان او نهادینه شد خودش نجس شد و رجس شد مثل ﴿إِنَّمَا الْمُشْرِکُونَ نَجَسٌ﴾ خب چه چیز تطهیر می¬شود حرف شما را که گوش نمی¬دهد که ﴿إِنَّهُمْ رِجْسٌ﴾ پس شما این کار را نکنید ﴿وَمَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ جَزَاءَ بِمَا کَانُوا یَکْسِبُونَ﴾. این برای سوگند بعد از رجوع از جبهه برای دفع قهر و دفع انتقاد.
سوگند منافقان برای تأمین رضایت مسلمانان
آیه بعدی سوگند است برای جذب مِهر. حالا آن را با آن حلاّف بودن با آن خدعه و نیرنگی که داشتند از قهر مسلمانها نجات پیدا کردند حالا می¬خواهند مهر آنها را و رضای آنها را فراهم کنند اینجا دیگر نهی کرده فرمود این کار را نکنید اینها از همان اول هم به دنبال جلب رضایت شما بودند آیهٴ 62 همین سوره که ﴿یَحْلِفُونَ بِاللّهِ لَکُمْ لِیُرْضُوکُمْ﴾ اینها با خدا و پیغمبر کاری ندارند که فقط رضایت مردم، سخط مردم همین. فرمود: ﴿وَاللّهُ وَرَسُولُهُ أَحَقُّ أَن یُرْضُوهُ إِن کَانُوا مُؤْمِنِینَ﴾ اینها فقط دنبال جلب رضایت مردم هستند الآن هم می¬فرماید اینها سوگند یاد می¬کنند تا رضای شما را تأمین کنند ﴿یَحْلِفُونَ لَکُمْ لِتَرْضَوْا عَنْهُمْ﴾ ولی مبادا راضی باشید آنجا فرمود که اینها دنبال چه چیزی می‌گردند اینها دنبال رضایت مردم می¬گردند مگر رضایت مردم دست خود مردم است رضایت مردم که دست خود مردم نیست، رضایت مردم یک امر قلبی است قلب فقط به دست مقلب القلوب است اگر کسی برای رضایت مردم به دنبال گناه برود ذات اقدس الهی دلهای مردم را بر علیه او می¬شوراند ولی اگر کسی برای رضای خدا، رضای خدا را مقدم داشت و به این فکر نبود که در اینجا این آقایان که به او پیشنهاد دادند این امر خلاف را انجام بدهد ولو اگر امر خلاف را انجام بدهد یک عده از او راضی می¬شوند و خلاف را انجام ندهد از او ناراضی خواهند بود ولی اگر برای رضای خدا این کار خلاف را انجام ندهد ذات اقدس الهی دلهای آنها را متوجه او می‌کند چون دل به دست هیچ کس نیست ﴿الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدّاً﴾ مودّت مردمی که بهترین ذخیره است فقط متوجه کسانی است که روی خط مستقیم حرکت می¬کنند.
﴿یَحْلِفُونَ لَکُمْ لِتَرْضَوْا عَنْهُمْ﴾
عدم رضایت خداوند از منافقان به دلیل فسق آنان
امّا مبادا راضی باشید. ﴿فَإِن تَرْضَوْا عَنْهُمْ فَإِنَّ اللّهَ لاَیَرْضَی عَنِ الْقَوْمِ الْفَاسِقِینَ﴾ اینجا چهار مطلب است؛ یعنی اینها فاسق‌اند شما حق ندارید از اینها راضی باشید، اینها فاسق‌اند ذات اقدس الهی هم از فاسقین راضی نیست پس از اینها هم راضی نیست، و اگر شما از اینها راضی باشید کاری کردید بر خلاف رضای خدا، چون خدا که ﴿لاَیَرْضَی﴾ ﴿فَإِن تَرْضَوْا عَنْهُمْ فَإِنَّ اللّهَ لاَیَرْضَی﴾ عنهم چرا «لأنّهم فاسقون». خب ﴿فَإِن تَرْضَوْا عَنْهُمْ﴾ بدانید که بر خلاف رضای خدا کار کردید، چرا؟ ﴿فَإِن تَرْضَوْا عَنْهُمْ فَإِنَّ اللّهَ لاَیَرْضَی عَنِ الْقَوْمِ الْفَاسِقِینَ﴾ یعنی اگر شما از اینها راضی شدید در حقیقت از یک قوم فاسق راضی شدید و اینها فاسق‌اند و خداوند از فاسق راضی نمی‌شود، پس شما کاری بر خلاف رضای خدا کردید.
کلام امیرمؤمنان(علیه السلام) دربارهٴ لزوم هاشمی بودن ائمه(علیهم السلام) و اشکال ابن‌ابی‌الحدید بر آن
حالا در آستانهٴ عید غدیر هستیم، عید ولایت وجود مبارک حضرت امیر(صلوات الله و سلامه علیه) هستیم که کمال نعمت و تمام نعمت و کمال دین به ولایت آن ذات مقدس است. یک حرفی را وجود مبارک حضرت امیر در خطبه‌های نهج‌البلاغه دارد که پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود ائمه از قریش‌اند «و غرسوا فی هذا البطن من هاشم» یعنی غیر از قریشی کسی نمی‌تواند امام باشد و غیر از دودهٴ هاشم هم کسی نمی‌تواند باشد. یعنی قریشی خاص باید باشد. بر اساس ﴿إِنَّ اللّهَ اصْطَفَی آدَمَ وَنُوحاً وَآلَ إِبْرَاهِیمَ وَآلَ عِمْرَانَ عَلَی الْعَالَمِینَ﴾ این است، بر اساس آیهٴ تطهیر ﴿إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً﴾ این است و مانند آن. آنجا بود بعد فرمود بله اینها قصد داشتند قصد ترور داشتند و قصد اعدام حضرت را داشتند را مفتضح شدند اما اینجا با توده مردم کار دارد اینها در لیله العقبه حضور نداشتند اینها توی خانه ¬هایشان بودند در مدینه بعد هم می¬گویند به اینکه ما معذور بودیم ممکن است اینها به تحریک همان گروه خاص باشند ولی بالاخره اینها جزو لیله العقبه ایها نبودند ( یحلفون لکم لترضوا عنهم ) اما مبادا راضی باشید فان ترضوا عنهم فان الله لا ترضی عن القوم الفاسقین اینجا چهار مطلب است یعنی اینها فاسق هستند شما حق ندارید از اینها راضی باشید اینها فاسق هستند ذات اقدس اله هم از فاسقین راضی نیست پس از اینها هم راضی نیست و اگر شما از اینها راضی باشید کاری کردید بر خلاف رضای خدا چون خدا که لا یرضی فان ترضوا فان الله لایرضی عنهم چرا لانهم فاسقون خب فان ترضوا عنهم بدانید که بر خلاف رضای خدا کار کردید چرا فان ترضوا عنهم فان الله لا یرضی عن القوم الفاسقین یعن اگر شما از اینها راضی شدید یعنی در حقیقت از یک قوم فاسق راضی شدید و اینها فاسقند و خداوند از فاسق راضی نمی¬شود پس شما کاری بر خلاف رضای خدا کردید حالا در آستانه عید غدیر هستیم عید ولایت وجود مبارک حضرت امیر ( صلوات الله و سلامه علیه) هستیم که کمال نعمت و تمام نعمت و کمال دین و ولایت آن ذات مقدس است یک حرفی را وجود مبارک حضرت امیر ( سلام الله علیه ) در نهج البلاغه دارد که پیغمبر ( صلی الله علیه و آله و سلم ) فرمود به اینکه ائمه از قریش هستند و قرسوا فی بطن هاشم فی بطن هاشم یعنی غیر از قریش کس دیگری نمی¬تواند امام باشد و غیر از ذریه هاشم هم کسی نمی¬تواند باشد که قریشی خاص حتما باید باشد بر اساس ان الله اصطفی آدم و و نوح و آل ابراهیم و آل عمران این است براساس آیه تطهیر انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا این است و مانند آن جناب ابن ابی الحدید معتزلی این اشکال را در شرح نهج البلاغه ذیل این بیان نورانی حضرت امیر (سلام الله علیه ) نقل می¬کند می¬گوید شما در تدوین این کتاب خطوط کلی را بیان کردید که من بر اساس اصول معتزله و اصول معتزله دارم این کتاب را تألیف می¬کنم یعنی شرح نهج البلاغه را پس شرح نهج البلاغه شما بر اساس قواعد معتزله است این یک مطلب قواعد معتزله هم متعدد است بخشی که مربوط به نژاد امامت است نه قریشی بودن را شرط می¬دانند نه برفرض قریشی بودن را شرط بدانند هاشمی بودن را شرط میدانند می¬گویند هرکسی لایق بود و مردم آن را انتخاب کردند هرکسی که لایق بود و مردم آن را انتخاب کردند آنوقت این با سخنان خود حضرت امیر سازگار نیست بخواهیم این خطبه را طبق ظاهرش عمل بکنیم با آن اصولی که پذیرفتید هماهنگ نیست بخواهید با قواعد معتزله معنا کنید با ظاهر خطبه هماهنگ نیست می¬¬گویند اینجا جای مشکل است هذا المورد مشکل است ولی فیه تأمل و نظر و اگر برای من ثابت بشود اینها سخنان حضرت است من همین را عرض میکنم چرا چون برای من ثابت شده است که پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم ) فرمود الحق مع علی علی مع الحق الحق یدور معه حیث ما کان برای من ثابت شد که پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم ) این را فرمود که هرچه علی بگوید حق است منتها ما در سند مشکل داریم بحث نهج البلاغه که متأسفانه محجور بود الان به برکت انقلاب و خونهای پاک شهدا و تلاش اما رضوان الله علیه این نهج البلاغه نه تنها از محجوریت در آمده بلکه رجال او مصادیق او روات او صحت سقم اینها تقریبا بیان شده است دیگه این از ارصاد درآمده ما قبل از انقلاب وقتی اساتیدمان می-خواستند یک چیزی از نهج البلاغه نقل بکنند می¬گفتند مرسله الرضی اصلا به عنوان یک منبع دینی در حوزه¬ها رسم نبود برای اینکه مرحوم سید رضی (رضوان الله تعالی علیه ) این را سندهایش را ذکر نفرمود و اگر یک چیزی در نهج البلاغه بود به عنوان اینکه سند ندارد واقعا ما رویش استدلال نمی¬کردیم و فقها رویش استدلال نمی¬کردند و اصولیین ما به آن استدلال نمی¬کردند یک چیز مرسل است می¬گفتند فی مرسله الرضی این تالی تلو قرآن این جور شد بعدهایی که به لطف الهی تمام مسائلش روشن شد رجالش مشخص شد رواتش مشخص شد در حد کتاب کافی در آمده دیگه مرسل رضی نیست کسی به روایتی که مرحوم کلینی نقل بکند دیگه نمی¬گوید مرسله کلینی که مسند است دیگه مرسل نیست اینها هم دیگر مسائلش روشن شد مسانید نهج البلاغه خیلی بازتر از مسانید برخی از کتب اربعه است این کتب اربعه را فقط شیعه نقل کرده اند اما جریان نهج البلاغه را هم بزرگان شیعه نقل کرده اند هم بزرگان سنی نقل کرده¬اند هم حکما نقل کرده¬اند هم فقها نقل کرده¬اند هم فصحا و بلغا نقل کرده¬اند خب این شده احیای نهج البلاغه آنروزها این نبود لذا ابن ابی الحدید می¬گوید اگر برای من ثابت شود که این سخن اوست این می¬پذیرم مطلب دیگر آن است که گاهی این حدیث را فریقین نقل کرده¬اند که درباره وجود مبارک حضرت امیر که علی مع الحق و الحق مع علی یدور معه حیث ما دار منتها شاید قبلا هم ملاحظه فرمودید که عمده این مشابه این تعبیر هم درباره عمار ( سلام الله علیه ) آمده است که عمار مع الحق و الحق مع عمار و یدور معه حیث ما دار تمام تفاوت در این مرجع ضمیر است که این مرجع ضمیر به کی بر می¬گردد ضمیر معه به کی برمی¬گردد ضمیر دار به کی برمی¬گردد الحق مع علی ( علیه الصلوه و السلام ) و مع الحق علی یدور علی (علیه السلام ) مدار الحق حیث ما دار یا یدور حق حیث ما دار علی ( علیه السلام ) اگر بگوییم معنایش این است که یدور علی (علیه السلام ) مدار الحق حیث ما دار الحق مشابه همان بحثی است که درباره عماریاسر آمده است یعنی یک حقی باید مسلم باشد آنوقت علی بن ابیطالب می¬شود یک عالم عادل که کی حقی است در خارج تثبیت شده است و این تابع حق است اما ما در فضای اسلامی در شریعت اسلامی از کجا بفهمیم حق چی است مثلا پیغمبر ( صلی الله علیه و آله و سلم ) وقتی یک کاری را کرد می¬فهمیم حق است معصوم (علیهم السلام ) یک کاری کرد یک حرفی زد میفهمیم حق است حق در مقام اثبات در مقام تشخیص این یدور مدار علی حیث ما دار از فعل علی از قول علی از سیرت علی از قیام و قعود علی از سکوت و تقریر علی ما حق را می فهمیم برای سایر حجج دیگر هم همینطور خب پس حق در مدار علی بن ابی طالب است نه علی ابن ابی طالب در مدار حق این یک مطلب خب این کدام حق است که در مدار علی است این حقی است به نام حکم خدا به نام فعل خدا یک حق محض است که ذات اله است که آن لیس کمثله شیئ لا یعدله شیئ لا یعادله شئ که آن ذلک بان الله هو الحق و انما هو یکون من دونه هو الباطل و ان الله هو العلی الکبیر این مضمون در دو قسمت قرآن کریم است با یک تفاوت مختصری در یک ضمیری این آن حق ذاتی است حق مطلق است که احدی در آنجا راه ندارد خدا حق است نه حق با خدا است با خدا هیچ چیزی نیست چون با حق محض چیزی نیست هرچه است از خداست نه با خدا خداست و خدا و خدا و خدا هیچ چی با او نیست با خدا چیزی نیست که معاذالله بشود عدیل او نظیر او مثیل او غیر خدا هرچه هست مخلوق اوست فعل او است آیت اوست می¬شود الحق من ربک ولاتکن من ممترین که بخشی از سوره مبارکه آل عمران بخشی هم در جای دیگر پس آن حق محض که عین ذات مقدس حضرت اله است آن را در دو جا فرمود در سوره لقمان و غیر لقمان که ذلک بان الله هو الحق که این هو و الف و لام هم مفید حصر است ذلک بان الله هو الحق و انما یدعون من دونه هو الباطل و ان الله هو العلی الکبیر این حق است چیزی با او نیست چون اگر چیزی هست ممکن است و مخلوق اگر عدم محض است که عدم محض با چیزی نیست معیت ندارد با چیزی نه تقدم دارد نه تأخر دارد نه معیت خب پس ذات اقدس اله حق محض است و لاغیر غیر خدا هر حقی فرض بشود می¬شود فعل او می¬شود آیت او می¬شود حکم او این همان است که در سوره مبارکه آل عمران و مانند آن فرمود که الحق من ربک الحق من ربک پس می¬شود فعل حق صادر از حق آیه حق مطلب بعدی این است که این حقی که از خداست فعل خداست ظهور خداست این که صادر اولی از ظاهر اول نیست چون اول ما خلق الله نور نبینا ( صلی الله علیه و آله و سلم ) اولین صادر یا اولین ظاهر اینها هستند طبق زیارت جامعه این ذوات مقدس آنجا که هستند یک نور هستند نه چهارده تا نور یا بیشتر آنجا که هستند نور واحد هستند پس آنجا یک نور است چون اینها اول ما خلق الله هستند دیگر هرچه در عالم خلقت پدید بیاید بعد اینها خواهد بود همتای اینها نیست قهرا اگر کار حق حکم حق بخواهد ظهور بکند ما باید ببینیم اینها چه کردند هرچه اینها کردند اینها هم که از خود هیچ ندارند که اینها کسانی¬¬اند کنت سمعه کنت لسانه کنت بصره مصداق کامل حدیث قرب النواقب اینها هستند دیگر خب ذات اقدس اله به وسیله اینها حق را تجلی می¬دهد ان قلوبنا روئیت اراده الله ان قلوبنا بکر اراده الله اراده ذات اقدس اله که به منزله یک بلبلی است در آشیانه دل اهلبیت آنجا می¬نشیند و پر می¬کشد پس از آنجا ظهور می¬کند نه اینکه ما یک حقی را در جای دیگر داریم ببینیم کار پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم ) را با او بسنجیم ببینیم اگر مطابق با او در آمد بشود حق و اگر مطابق با او در نیامد بشود باطل اینجور که نیست که بشر عادی از کجا می¬فهمد حق چی است دیگر هر چه را معصوم بکند می¬فهمد دیگر هرچه را معصوم بگوید می¬داند دیگه هر سنت و سیرتی را که معصوم بفهمد می¬داند دیگه پس بشر عادی حق را از انسان کامل می¬گیرد حالا که این چنین است این حقی که در مقام فعل است و ظهور و در مقام ظاهر ثانی است و صادر ثانی است نه ظاهر اول و صادر اول این هم یدور مع انسان کامل حیث ما دار لذا این حدیث خوب معنایش شفاف پیدا می¬شود آن کسی که ابن ابی الحدید نقل کرده این است که الحق یدوروا معه حیث ما دار آنجا دیگر دو تا احتمال نیست یک وقت است انسان همینطور می¬گوید الحق مع علی ( علیه السلام ) علی مع الحق یدور معه حیث ما دار آنوقت در ارجاء ضمیر گیر می¬کند که ضمیرها به کی برمی¬¬گردد چون مشابه این هم که برای عمار یاسر آمده ولی آن نقلی که ابن ابی الحدید کرده این است که الحق معه یدور حیث ما دار این دیگه خوب روشن است و اگر چنانچه سند برای او روشن می¬شد همین حرف را می¬زد که سایر امامیه می¬گویند
والحمد لله رب العالمین
جناب ابن‌ابی‌الحدید معتزلی این اشکال را در شرح نهج‌البلاغه ذیل این بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) نقل می‌کند. می‌گوید شما در تدوین این کتاب خطوط کلی را بیان کردید که من بر اساس اصول معتزله و قواعد معتزله دارم این کتاب را تألیف می‌کنم، یعنی شرح نهج‌البلاغه. پس شرح نهج‌البلاغه شما بر اساس قواعد معتزله است، این یک مطلب. قواعد معتزله هم متعدد است بخشی که مربوط به نژاد امامت است نه قریشی بودن را شرط می‌داند. نه، بر فرض قریشی بودن را شرط می‌دانستند، هاشمی بودن را شرط می‌دانند. می‌گویند هر که لایق بود و مردم او را انتخاب کردند دیگر. هر که لایق بود و مردم او را انتخاب کردند. آن‌وقت این با سخنان خود حضرت امیر سازگار نیست. بخواهید این خطبه را طبق ظاهرش عمل بکنید با آن اصولی که پذیرفته‌اید هماهنگ نیست، بخواهید روی قواعد معتزله معنا بکنید با ظاهر خطبه هماهنگ نیست. می‌گوید اینجا جای مشکل است، هذا الموضع مشکل است، ولی فیه تأمل و نظر. و اگر برای من ثابت بشود اینها سخنان حضرت است، من همین را قبول می‌کنم. چرا؟ چون برای من ثابت شده است که پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «علی مع الحق والحق مع علی، یدور حیثما دار» . برای من ثابت شد که پیغمبر(صلّی الله علیه وآله و سلّم) این را فرمود که هر چه علی بگوید حق است، منتها ما در سند مشکل داریم.
رهایی نهج‌البلاغه از مهجوریت به برکت انقلاب اسلامی
بحث نهج‌البلاغه که متأسفانه مهجور بود الآن به برکت انقلاب و خونهای پاک شهدا و تلاش امام(رضوان الله علیهم) این نهج‌البلاغه نه تنها از مهجوریت درآمده بلکه رجال او، مسانید او، روات او، صحت و سقم اینها تقریباً بیان شده است، دیگر این از ارسال به در آمده است. ما قبل از انقلاب وقتی اساتیدمان می‌خواستند یک چیزی از نهج‌البلاغه نقل کنند می‌گفتند و فی مرسلة الرضی، اصلاً به عنوان یک منبع دینی در حوزه‌ها رسم نبود. برای اینکه مرحوم سید رضی(رضوان الله تعالی علیه) اینها را سندهایش را ذکر نفرمود و اگر یک چیزی در نهج‌البلاغه بود به عنوان اینکه سند ندارد فقهای ما به آن استدلال نمی‌کردند، حقوقدانان به آن استدلال نمی‌کردند، اصولین ما به آن استدلال نمی‌کردند. یک چیز مرسل است دیگر. می‌گفتند و فی مرسلةالرضی. این تالی تلوِ قرآن این‌طور. بعدها که به لطف الهی تمام مسانیدش مشخص شد، رجالش مشخص شد، رواتش مشخص شد، در حد کتاب کافی درآمده، دیگر مرسل رضی نیست. کسی روایتی که مرحوم کلینی نقل بکند دیگر نمی‌گوید مرسلهٴ کلینی دیگر، مسند است دیگر، مرسل نیست. اینها هم دیگر مسانیدش مشخص شد. مسانید نهج‌البلاغه خیلی بازتر از مسانید برخی از کتب اربعه است. این کتب اربعه را فقط شیعه نقل کرده است، اما جریان نهج‌البلاغه را هم بزرگان شیعه نقل کرده‌اند هم بزرگان سنی نقل کرده‌اند. هم حکما نقل کردند، هم فقها نقل کردند، هم ادبا و فصحا و بلغا نقل کردند. خب این شده احیای نهج‌البلاغه. آن روزها این نبود لذا سید رضی، ابن‌ابی‌الحدید می‌گوید اگر برای من ثابت بشود که این سخن اوست، این می‌پذیرد.
دوران حق بر مدار علی‌بن‌ابی‌طالب(علیه السلام)
مطلب دیگر آن است که گاهی این حدیث خب این حدیث را فریقین نقل کرده‌اند در مورد وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) که: «علی مع الحق و الحق مع علی یدور حیثما دار» ، منتها شاید قبلاً هم ملاحظه فرمودید که عمده مشابه این تعبیر هم در مورد عمار یاسر(رضوان الله تعالی علیه) آمده است که «عمار مع الحق والحق مع عمار یدور معه حیث دار» . تمام تفاوت در این مرجع ضمیر است که این ضمیر یدور به چه کسی بر می‌گردد، ضمیر معه به چه کسی بر می‌گردد، ضمیر دار به چه برمی‌گردد. «الحق مع علی»، علی(علیه الصلوات و علیه السلام) «الحق مع علی» یدور علی(علیه السلام) مدار الحق حیث ما دار الحق یا یدور الحق حیث ما دار علی(علیه الصلوات و السلام)؟ این چه معنا دارد؟ اگر بگوییم معنایش این است که یدور علی(سلام الله علیه) مدار الحق حیث ما دار الحق، مشابه همان وصفی است که دربارهٴ عمار یاسر آمده است. یعنی یک حقی باید مسلم باشد آن وقت علی‌ابن‌ابی‌طالب می‌شود یک عالم عادل که یک حقی است در خارج تثبیت شده است و این دنبال حق، تابع حق است. اما ما در فضای اسلامی، در شریعت اسلامی از کجا بفهمیم حق چیست. یک انسان مثلاً پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) وقتی یک کاری را کرد می‌فهمیم حق است، معصوم(سلام الله علیه) یک حرفی زد، یک کاری کرد، می‌فهمیم حق است. حق در مقام اثبات، در مقام تشخیص این یدور مدار علی حیث ما دار. از فعل علی، از قول علی، از سنت علی، از سیرت علی، از قیام علی، از قعود علی، از سکوت و تقریر علی ما حق را می‌فهمیم. ظاهراً برای سایر حجج دیگر هم همین‌طور است. خب پس حق در مدار علی‌ابن‌ابی‌طالب است نه علی‌ابن‌ابی‌طالب در مدار حق، این یک مطلب.
تفاوت حق ذاتی با حق فعلی
خب این کدام حق است که در مدار علی است؟ این حقی است به نام حکم خدا، به نام فعل خدا، یک حق محض است که ذات اقدس الهی است که آن ﴿لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ‏ءٌ﴾ «لایعدله شیء» «لا یعادله شیء» که ﴿ذلکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّ مَا یَدْعُونَ مِن دُونِهِ هُوَ الْبَاطِلُ وَأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَلِیُّ الْکَبِیرُ﴾ این مضمون در دو قسمت قرآن کریم هست با یک تفاوت مختصری در یک ضمیری. این آن حق ذاتی است، حق مطلق است که احدی در آنجا راه ندارد. خدا حق است نه حق با خداست. با خدا هیچ چیزی نیست. چون با حق محض هیچ چیز نیست. هر چه هست از خداست، نه با خداست. خداست و خدا و خدا و خدا و خدا و خدا و خدا و خدا هیچ چیز با او نیست. با خدا چیزی نیست که ـ معاذالله ـ بشود عدیل او، نظیر او، مثیل او. غیر خدا هر چه هست مخلوق اوست، فعل اوست، آیت اوست، می‌شود ﴿الْحَقُّ مِن رَبِّکَ فَلاَ تَکُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِینَ﴾ که بخشی در سورهٴ مبارکهٴ «آل‌عمرا»ن، بخشی هم در جاهای دیگر. پس آن حق محض که عین ذات اقدس الهی است آن را در دو جا فرمود؛ در سورهٴ «لقمان» و غیر «لقمان» که ﴿ذلکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ﴾ این هو و الف و لام هم مفید حصر است. ﴿ذلکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّ مَا یَدْعُونَ مِن دُونِهِ هُوَ الْبَاطِلُ وَأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَلِیُّ الْکَبِیرُ﴾ این حق است. چیزی با او نیست، چون اگر یک چیزی هست ممکن است و مخلوق، اگر عدم محض است که عدم محض با چیزی نیست، معیت ندارد با چیزی، نه تقدم دارد، نه تأخر دارد، نه معیت. خب پس ذات اقدس الهی حق محض است و لا غیر، غیر خدا هر حقی فرض بشود می‌شود فعل او، می‌شود آیت او، می‌شود حکم او. این همان است که در سورهٴ مبارکهٴ «آل‌عمران» و مانند آن فرمود: ﴿الْحَقُّ مِن رَبِّکَ﴾ ﴿الْحَقُّ مِن رَبِّکَ﴾ پس می‌‌‌‌‌شود فعل حق، صادر از حق، آیهٴ حق.
تبعیت حق فعلی از انسان کامل
مطلب بعدی این است که این حقی که از خداست فعل خداست، ظهور خداست، اینکه صادر اولی یا ظاهر اول نیست، چون «اول ما خلق الله نوری»(صلّی الله علیه وآله و سلّم) اولین صادر یا اولین ظاهر اینها هستند. طبق زیارت جامعه این ذوات مقدس آنجا که هستند یک نورند نه چهارده تا نور، یا بیشتر. آنجا که هستند نور واحدند. پس آنجا یک نور است چون اینها اول ما خلق الله هستند .آن وقت هر چه در عالم خلقت پدید بیاید بعد از اینها خواهد بود. همتای اینها نیست. قهراً اگر کار حق، حکم حق، باید ظهور بکند، ما باید ببینیم اینها چه کردند. هر چه اینها کردند اینها هم که از خود هیچ ندارند که، اینها کسانی‌اند که «کنت سمعه الذی یسمع به وبصره الذی یبصر به ولسانه الذی ینطق به» ، مصداق کامل حدیث قرب نوافل اینها هستند دیگر. خب ذات اقدس الهی به وسیلهٴ اینها حق را می‌گوید. «إنّ قلوبنا أوعیهٴ ارادهٴ الله»، «إنّ قلوبنا وکر ارادهٴ الله». ارادهٴ ذات اقدس الهی که به منزلهٴ یک بلبلی است در آشیانهٴ دل اهل‌بیت آنجا می‌نشیند و پر می‌کشد. پس از آنجا ظهور می‌کند. ما اگر خواستیم نه اینکه یک حقی در جای دیگر داریم ببینیم کار پیغمبر(صلّی الله علیه وآله و سلّم) را با او بسنجیم ببینیم اگر مطابق با او درآمد بشود حق و اگر مطابق با او درنیامد بشود باطل. این‌طور که نیست که. بشر عادی از کجا می‌فهمد حق چیست؟ هرچه را که معصوم بکند می‌فهمد دیگر، هرچه را معصوم بگوید می‌گوید دیگر، هر سنت و سیرتی که معصوم بفهمد می‌فهمد چیست. پس بشر عادی حق را از انسان کامل می‌گیرد. حالا که این‌چنین است، این حقی که در مقام فعل است و ظهور و جزو ظاهر، ظاهر ثانی یا صادر ثانی است، نه ظاهر اول و صادر اول، این حق یدور مع الانسان الکامل حیث ما دار. لذا این حدیث آن وقت خوب و شفاف معنایش پیدا می‌شود. آنچه را که ابن‌ابی‌الحدید نقل کرده این است که «الحق مع علی یدور حیثما دار» . آنجا دیگر دو تا احتمال نیست. یک وقت است انسان همین‌طور می‌گوید «علی مع الحق والحق مع علی یدور حیثما دار» ، آن وقت در ارجاع ضمیر گیر می‌کند که این ضمیرها به چه کسی برمی‌گردد. خب مشابه این تعبیر هم که دربارهٴ عمار یاسر آمده. ولی آن نقلی که جناب ابن‌ابی‌الحدید کرده این است که «الحق مع علی یدور حیثما دار»، این دیگر که خب روشن است. و اگر سند برای او روشن می‌شد همان حرف را می‌زد که سایر امامیه می‌گویند.
«و الحمد لله رب العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 32:02

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی