display result search
منو
تفسیر آیه 82 سوره کهف _ بخش اول

تفسیر آیه 82 سوره کهف _ بخش اول

  • 1 تعداد قطعات
  • 35 دقیقه مدت قطعه
  • 15 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیه 82 سوره کهف _ بخش اول":

آیات قرآن کریم می‌فرماید ما اصلاً برای هیچ کس ابدیّت قرار ندادیم
ما قضای الهی داریم که قابل تغییر نیست, یک قدَر الهی داریم که قابل تغییر است.

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَأَمَّا الْجِدَارُ فَکَانَ لِغُلاَمَیْنِ یَتِیمَیْنِ فِی الْمَدِینَةِ وَکَانَ تَحْتَهُ کَنزٌ لَهُمَا وَکَانَ أَبُوهُمَا صَالِحاً فَأَرَادَ رَبُّکَ أَن یَبْلُغَا أَشُدَّهُمَا وَیَسْتَخْرِجَا کَنزَهُمَا رَحْمَةً مِن رَّبِّکَ وَمَا فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِی ذلِکَ تَأْوِیلُ مَا لَمْ تَسْطِع عَّلَیْهِ صَبْراً ﴿82﴾

برخی از مفسّران در اینکه این صاحبی که خدای سبحان برای موسای کلیم(سلام الله علیهما) مشخص کرد خضر است یا نه اختلاف داشتند آنها که پذیرفتند خضر است در حیات و ممات او هم اختلاف داشتند و دارند. قرطبی می‌گوید که خضر زنده است و عموماتی که دلالت بر مرگ دارد قابل تخصیص است اگر منظور ایشان این است که ما افراد مُعمَّر داریم این حق است ما عمومی نداریم که افراد عمر کوتاه دارند تا کسی بگوید که این عمومات قابل تخصیص است ما چنین آیه‌ای نداریم که همهٴ افراد کوتاه‌عمرند اگر منظور آن است که آیاتی که دلالت می‌کند بر اینکه هر انسانی می‌میرد قابل تخصیص است این قضای الهی است نه قَدَر و لسان اینها هم آبی از تخصیص است آیات قرآن کریم می‌فرماید ما اصلاً برای هیچ کس ابدیّت قرار ندادیم ﴿مَا جَعَلْنَا لِبَشَرٍ مِن قَبْلِکَ الْخُلْدَ﴾ ما قضای الهی داریم که قابل تغییر نیست, یک قدَر الهی داریم که قابل تغییر است قضای الهی این است که هر کسی می‌میرد دنیا دار عمل است عمل با ابدیّت سازگار نیست دنیا دار حرکت است حرکت با ابدیّت سازگار نیست عمل باید به نتیجه برسد, حرکت باید به قرار برسد ما باید به دارالقرار برسیم این‌چنین نیست که کسی دائماً در دنیا بماند و این معنای معقولش و تعبیرات اینکه فرمود: ﴿مَا جَعَلْنَا لِبَشَرٍ مِن قَبْلِکَ الْخُلْدَ﴾ اینها قضای الهی است از این قضا که «لا یردّ ولا یبدلّ» اما قدر افراد که کسی چقدر باید عمر بکند اینها کاملاً قابل تغییر است اگر کسی اهل رعایت بهداشت بود از نظر مسائل ظاهری, اهل صِلهٴ رحِم بود, اهل صدقه بود, اهل احسان بود, احترام به پدر و مادر را نگه‌داشت از عمر بابرکتی برخوردار است اینها کاملاً قابل تغییر است البته چه می‌شود را خدای سبحان می‌داند که این شخص با حُسن اختیار خودش فلان مقدار عمر می‌کند, فلان شخص در اثر سوء اختیار خودش یک عمر کمتری دارد اما این آیاتی که مربوط به قضاست این قابل تخصیص نیست که مثلاً بگوییم همه می‌میرند مگر خضر(سلام الله علیه). پس دو مطلب است یکی اینکه اگر ما دلیلی داشتیم که افراد عمرشان معمولاً تا صد سال کمتر, در همین محدوده است بله این قابل تخصیص است افراد معمّر ما داریم اما اگر کسی بگوید نه, آن آیاتی که می‌گوید ﴿کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ﴾ یا ﴿مَا جَعَلْنَا لِبَشَرٍ مِن قَبْلِکَ الْخُلْدَ﴾ یا ﴿إِنَّکَ مَیِّتٌ وَإِنَّهُم مَیِّتُونَ﴾ این آیات قابل تخصیص است یعنی بعضی افراد اصلاً نمی‌میرند این سخن درست نیست.
مطلب بعدی آن است که این‌گونه از تفسیرهای مبسوط به یک سلسله اخباری تمسّک کردند و دربارهٴ او تلاش و کوشش کردند سعیشان مشکور ولی اثباتش آسان نیست یکی اینکه خضر اهل فارس بود و الیاس از بنی‌اسرائیل است خب اثبات این حرفها محتاج به دلیل معتبر هست الیاس از بنی‌اسرائیل و خضر از اهل فارس و اینها هر سال در موسم مکّه در عرفات مثلاً مشعر و مِنا یکدیگر را ملاقات می‌کنند اینها البته باید اثبات بشود.
مطلب دیگر اینکه در بعضی از روایات ما هم آمده و آن اینکه خضر با وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیهما) ملاقاتی داشتند برخورد داشتند بعضی از دعاها را به حضرت امیر ارائه کردند دعای کمیل را مثلاً بعضیها نقل کردند آن دعایی که قرطبی در تفسیرش نقل می‌کند این است که خضر این جمله را به وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیهما) فرمود که اگر کسی در هر نمازی این جمله‌ها را بخواند ثواب فراوانی دارد البته این جمله‌‌ها, جمله‌های پربرکتی است «یا مَن لا یَشغلُه سمعٌ عن سمع, یا مَن لا یغلّطه السائلون و یا مَن لا یتبرّم بالحاح الملحّین أذقنی بَرد عفوک و حلاوة مغفرتک» این دعا, دعای خوبی است البته حالا حدیث «مَن بلغ» هم این را می‌گیرد و مانند آن. نکتهٴ جالب این است که قرطبی می‌گوید من مقدمتاً این جمله را عرض کنم سیدناالاستاد مرحوم علامه طباطبایی یک ارتباط نزدیکی با مرحوم علامه امینی داشتند بالأخره همشهری بودند در نجف هم‌حوزه‌ای بودند, هم‌فکر بودند ارتباط زیادی هم داشتند مرحوم امینی با ایشان ارتباط تنگاتنگی داشت مرحوم علامه طباطبایی(رضوان الله علیه) فرمودند یک وقت که با مرحوم امینی دیدار داشتیم ایشان فرمود من وقتی فحص می‌کنم به روایتی در فضیلت حضرت امیر(سلام الله علیه) می‌رسم اخیراً برای من این اطمینان حاصل شد که چنین فضیلتی یقیناً برای عُمَر هست بله, اینها دنبال این بودند که هر فضیلتی که از راه صحیح برای حضرت امیر بود مشابه او را برای عمر نقل کردند جریان خضر را هم همین طور الآن قرطبی در تفسیرش نقل می‌کند که خضر با عُمَر ملاقاتی داشتند این دعاها را یادش دادند بعضی از امور است که اصلاً آن جاعل رویش نمی‌شود این طور جعل بکند مسیر را عوض می‌کند آن جریان آن قصّهٴ معروف که وجود مبارک حضرت امیر در جریان جنگ خندق عمر‌بن‌عبدود, وَد یکی از بُتهای معروف آن روز بود از زمان نوح هم سابقه داشت یَقوث و یعوق و نَس و وَد که در قرآن کریم آمده همین است یکی از بتها نامش وَد است این عمربن‌عبدود همین, در جنگ خندق وجود مبارک حضرت امیر بر او مسلّط شد و در هنگام قتل دست از کُشتن او کشید و آمد کنار که سؤالِ همه برانگیخته شد تعجّب همه که الآن موقع کنار آمدن نیست خب اگر آن دشمن خون‌آشام برخیزد و شمشیر بکشد چه باید کرد؟ این قصّه‌اش که خب هست به حضرت امیر(سلام الله علیه) سؤال کردند که چرا شما صبر کردی بلند شدی از روی سینه‌اش و نکُشتی بعداً کُشتی گفت او خَدو, خَیو یعنی تُف انداخت به صورت من, من عصبانی شدم و می‌ترسیدم که این قتلِ من برای تأمین رضای نفس من و رضای خدا باشد این کار را نکردم رفتم غضبم فرو نشست برای قربة الی الله, خالصاً لوجه الله رفتم سرش را بریدم خب این خیلی مقام می‌خواهد دیگر این دربارهٴ حضرت امیر نقل شده مشابه این دربارهٴ عُمَر هست منتها نه در میدان جنگ چون آ‌ن کسی که می‌خواست جعل بکند دیگر رویش نمی‌شد او دیگر این صحنه را که نمی‌توانست داشته باشد دربارهٴ اینکه مثلاً کسی, گدایی, فقیری, مسکینی چیزی از او خواست و عمر نداد بعد او مثلاً خَدویی انداخت, خَیویی انداخت عمر را عصبانی کرد عمر بعد یک مقدار صبر کرد و دوباره پاسخش را داد غرض این است که این جعل همیشه به این صورت هست مرحوم امینی و مرحوم علامه طباطبایی(رضوان الله علیهما) فرمود من اخیراً به جایی رسیدم که هر فضیلتی که برای حضرت امیر یافتم اطمینان پیدا می‌کنم که برای دیگری هم جعل کردند آنچه که در تفسیر قرطبی آمده آن هم از همین قبیل حالا خضر بیاید با کسی که سابقه‌اش معلوم است دعا یادش بدهد, خب.
بحث دیگری که جناب قرطبی مطرح کردند در کیفیت پیدایش و پرورش خضر است که او در مَغاره‌ای به دنیا آمده گوسفندی او را شیر داده بالأخره اینها شبیه به داستان است اولاً طرح این مسائل در کتابهای تفسیری روا نیست اثبات اینها هم آسان نیست. اما آنچه که در تفسیر فخررازی آمده آن هم بدون شذوذ نیست در تفسیر فخررازی آمده که «رأیت فی کتب الحکایات» آدم هر چیزی را که در کتابهای تفسیر نمی‌نویسد ایشان می‌گوید من در بعضی از کتابهای حکایت دیدم که اهل آن قریه بعد از اینکه فهمیدند قرآن دربارهٴ آنها چنین حرفی زد اینها یک بار شتر طلا تهیه کردند آوردند خدمت پیغمبر اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) گفتند شما این بار طلا را بگیرید این ﴿فَأَبَوْا أَن یُضَیِّفُوهُمَا﴾ را این ﴿أَبَوْا﴾ را «أتوا» کنید یک نقطه به ما بدهید «أتوا» که دوتا نقطه دارد, ﴿أَبَوْا﴾ یک نقطه دارد شما این حِمل ذَهب را بگیرید یک نقطه به ما بدهید این ﴿أَبَوْا﴾ که یک نقطه دارد شما هم یک نقطه بدهید بشود دوتا اینکه پایین است بگذارید بالا معنایش این می‌شود «فأتوا أن یضیّفوهما» یعنی اهل قریه آمدند که اینها را به ضیافت بپذیرند بعد وجود مبارک پیغمبر فرمود ما با یک نقطه در حریم قرآن کریم دخالت نمی‌کنیم این باعث کذب قرآن کریم است و شدنی نیست و اینها, خب طرح این مسائل در یک کتاب تفسیری عمیق اصلاً باعث حضاضت است اینها را که آدم در تفسیر نقل نمی‌کند که. اما اصرار قرآن کریم بر این است که اینها مردم لَئیم بودند می‌بینید فرمود: ﴿اسْتَطْعَمَا أَهْلَهَا﴾ این کلمهٴ ﴿أَهْلَ﴾ را قرآن اصرار دارد که محفوظ بماند فرمود: ﴿فَانطَلَقَا حتَّی إِذَا أَتَیَا أَهْلَ قَرْیَةٍ﴾ نفرمود «أتیا قریةً» فرمود: ﴿أَتَیَا أَهْلَ قَرْیَةٍ اسْتَطْعَمَا أَهْلَهَا﴾ نفرمود «استطعماهم» خب باید ضمیر می‌آورد دیگر اگر ﴿أَتَیَا أَهْلَ قَرْیَةٍ﴾ باید می‌فرمود «استطعماهم» دیگر چرا اسم ظاهر آورده چرا تکرار کرده؟ ﴿اسْتَطْعَمَا أَهْلَهَا﴾ این اصرار دارد که لئیم بودن این مردم را بفهماند خب وقتی مردم این طور لئیم‌اند به یتیمهایشان نمی‌رسند دیگر این کلمهٴ اهل را بار دوم به حسب ظاهر نباید ذکر می‌فرمود اگر می‌فرمود «حتی إذا أتیا أهل قریة استطعماهم» هم مختصرتر بود هم معنا معلوم بود اما فرمود: ﴿اسْتَطْعَمَا أَهْلَهَا﴾ تا لئامت این مردم این سرزمین را تثبیت کند این بر اساس این جهت, خب گرچه سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) می‌فرمایند این صرفاً برای تأکید نیست برای نکتهٴ دیگر است.
مطلب دیگر اینکه برخیها اختلاف کردند که فقیر و مسکین کدام یکی «أشدّ فقراً» است چون «الفقیر و المسکین إذا اجتمعا افترقا و إذا افترقا اجتمعا» اگر گفتیم به فقیر می‌شود زکات داد یعنی به فقیر و مسکین, به مسکین می‌شود زکات داد یعنی به فقیر و مسکین «إذا افترقا اجتمعا» اما «اذا اجتمعا» اگر هر دو با هم ذکر شدند تکرار نیست ترادف نیست هر کدام معنای خاصّ خودش را دارد حالا هر کدام که معنای خاصّ خودش را دارد فقیر مشکلش بیشتر است یا مسکین, بعضیها می‌گویند فقیر زمین‌گیرتر است مسکین از او بهتر بعضیها به عکس, یکی از ادله‌ای که اقامه کردند که فقیر نیازش بیش از مسکین است این است که در اینجا کلمهٴ مسکین دربارهٴ کسانی به کار رفت که اینها یک وسیلهٴ نقلیه مسافربری یا کرایه‌کشی دارند فقیر این را هم ندارد, خب این را امام رازی از بعضی از شافعیه یا خود شافعی نقل کرد. کلمهٴ «وراء» همان طوری که در فرمایشات مرحوم شیخ مفید و دیگران هم هست امام راضی می‌گوید این «وراء» از همین متواری شدن است ما به کسی می‌گوییم متواری که یا از طرف پشت یا از طرف جلو یا از طرف شرق یا از طرف غرب از ما غایب باشد اختصاصی به پشت سر ندارد حالا اگر گاهی اطلاقش در پشت سر بیشتر بود این با ریشهٴ کلمه خیلی تناسب ندارد هر کسی متواری شد, غایب شد, پنهان شد می‌گویند «وراء» چه از اَمام باشد چه از خلف آنچه دربارهٴ جهنم است که ﴿مِن وَرَائِهِمْ جَهَنَّمُ﴾ خب این جهنم «وراء» به معنی جلو است دیگر پس بنابراین اختصاصی به پشت سر ندارد گذشته از اینکه اکثر مفسّران این «وراء» را به معنی اَمام گرفتند گرچه برخی به معنای خَلف.
پرسش: حاج آقا دربارهٴ نماز صبح آنجا دارد که ﴿فَلْیَکُونُوا مِن وَرَائِکُمْ﴾ .
پاسخ: بله, ﴿وَرَائِهِمْ﴾ وراء حالا جلوست یا پشت سر.
پرسش: ﴿وَرَائِهِمْ﴾ نماز صبح است پشت سر که نیست!
پاسخ: کجا؟
پرسش: حاج آقا ﴿فَلْیَکُونُوا مِن وَرَائِکُمْ﴾ دارد در سورهٴ مبارکهٴ «نساء».
پاسخ: بله خب به آن معنا هم اطلاق شده اطلاقش بر پشت سر این معنایش حصر نیست آنکه این امام رازی و دیگران دارند می‌گویند «وراء» یعنی متواری شدن یک وقت است ما می‌گویم «وراء» یعنی خلف این دلیل می‌خواهد «وراء» که به معنی پشت سر نیست هر کسی که غایب باشد متواری باشد می‌گوییم «وراء» این ریشهٴ «وراء» با متواری بودن هماهنگ است از آنجا آمده خب اگر کسی جلو باشد متواری شده باشد بگوییم وراء به دلیل اینکه ﴿مِن وَرَائِهِمْ جَهَنَّمُ﴾ پشت سر باشد این‌چنین, دو طرف هم باشد این‌چنین, خب این حرف جناب فخررازی.
مطلب بعدی آن است که در تفاسیر شیعه هم هست ولی فخررازی می‌گوید از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) نقل شده است که اینکه فرمود: ﴿وَکَانَ أَبُوهُمَا صَالِحاً﴾ این پدرِ بلافصل این دوتا بچه یتیم نبود بین این دوتا بچه یتیم و آن پدر صالح هفت نسل فاصله بود جدّ هفتم اینها بود بالأخره این ثابت می‌کند که اگر کسی انسانِ صالح باشد تا نوه‌های هفتم او بالأخره برکات او به آنها می‌رسد یا لااقل خیرِ او اگر به اولاد بلافصل نرسد به اولاد مع‌الفصل می‌رسد این روایت را ایشان نقل می‌کند بعد هم نقل می‌کند که وجود مبارک امام مجتبی(سلام الله علیه) به بعضی از این خوارج گفته که چرا خدای سبحان به این دوتا غلام رحم کرده؟ آنها گفتند که برای اینکه پدرشان آدم خوبی بود, حضرت فرمود که پدر من و جدّ من که بهتر از آنهاست چرا شما به ما رحم نمی‌کنید آن ‌وقت آنها آن بی‌ادبی کردند جواب دیگر دادند گفتند «إنّکم قومٌ خَصمون» شما مثلاً ـ معاذ الله ـ شایستهٴ این کار نیستید, خب. اما اینکه قرآن کریم فرمود: ﴿فَخَشِینَا أَن یُرْهِقَهُمَا طُغْیَاناً وَکُفْراً﴾ این را خب بعضی از مفسّران گفتند که ما شواهدی را هم دیدیم که خیلیها آدمهای صالحی بودند جزء کِبار علما محسوب می‌شدند اما همین که بچه‌هایشان رشد کردند مسیر اینها برگشت این را گفتند ما خودمان دیدیم در جریان زُبیر هم که معروف است وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) فرمود: «ما زال الزبیر منّا أهل البیت حتی أدرک فرخه» همین که عبدالله‌بن‌زبیر رشد کرد مسیر پدر را برگرداند پس اینها شدنی است که گاهی فرزند مسیر دینِ پدر را برگرداند خب زبیر همین طور بود دیگر که وجود مبارک حضرت امیر فرمود این با ما بود اصلاً اما پسرش که رشد کرد این شد حالا اینها گوشه‌هایی از حرفهای جناب فخررازی و جناب قرطبی با آن نقطه‌ضعفهایی که داشتند.
اما آنچه که مرحوم شیخ مفید(رضوان الله علیه) بیان کرد و بعدش هم شاگردش مرحوم سید مرتضی(رضوان الله علیه) بیان کرد که در طلیعهٴ بحث اشاره شد این است. مرحوم شیخ مفید(رضوان الله علیه) در جلد ششم از مصنّفاتی که کنگرهٴ مرحوم شیخ مفید چاپ کرده صفحهٴ 34 این است مصنّفات مرحوم شیخ مفید این دوره‌اش جلد ششم آن مسائل حاجبیه را که نقل می‌کند صفحهٴ 34 مسئلهٴ پنجم «المسألة الخامسة قال السائل و الأنبیاء(علیهم السلام) عندنا معصومون کاملون فما بال موسی(علیه السلام)» که «کان تلمیذاً للخضر و هو أعلیٰ منه ثمّ أنکر علی الخضر فعله و الحقّ فیه» دو اشکال هست یکی اینکه انبیا کامل‌اند چطور وجود مبارک موسای کلیم رفته شاگردی کرده، دوم اینکه انبیا معصوم‌اند چطور اعتراضهای بی‌جا کرده یا او چرا این کارهای خلاف انجام داده. این بحث عصمت انبیا از دو طرف مطرح است هم دربارهٴ خضر هم دربارهٴ موسی(سلام الله علیهما) مرحوم شیخ مفید در همان صفحهٴ 34 این جلد شش می‌فرماید: «الجواب و بالله التوفیق أن موسی(علیه السلام) اتّبع الخضر قبل أن یُنبّأ و یُبعث» خب این می‌بینید خیلی از مسائل را عوض می‌کند می‌گوید این جریان برای قبل از بعثت حضرت موسی بود این موسی همان موساست برخیها گفتند موسای کلیم غیر از موسای خضر است این موسایی که با خضر صحبت می‌کرد این از احفاد وجود مبارک یوسف(سلام الله علیه) است ولی خب قبلاً گذشت که ظاهر قرآن این است که این موسای کلیم است مرحوم مفید قبول دارد که این موسی همان موسای کلیم(سلام الله علیه) است لکن می‌فرماید این جریان و این صحنه برای قبل از نبوّت حضرت موسی بود خب اگر قبل از نبوّت حضرت موسی بود خیلی از سؤالها رخت برمی‌بندد قطعاً «أن موسی(علیه السلام) اتّبع الخضر قبل أن یُنبّأ و یُبعث و هو إذ ذاک یطلب العلم و یَلتمس الفضل منه» این هم هیچ مانعی ندارد که کسی قبل از نبوّت به سراغ معلم برود همهٴ انبیا که مثل وجود مبارک رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نیستند که نگار به مکتب نرفته باشد اینها هم مکتبِ بشر عادی نرفتند ولی خب از ولیّ‌ای از اولیای الهی که هم از رحمت عنداللهی هم از علم لدی‌اللهی برخوردار بودند استفاده کردند پس این محذوری ندارد یعنی سؤال اول پاسخ داده می‌شود.
پرسش: حاج آقا نظیری آوردند برای شیطان که چرا قضیه.
پاسخ: نه خیر اینجا برهانی ذکر نکردند همین طور به طور ارسال مسلّم همین‌جا ذکر فرمودند.
اما این عبارتها را که دیگر لازم نیست بخوانیم حتماً ملاحظه می‌فرمایید بعد می‌فهمید که هیچ منافات ندارد که کسی قبل از نبوّت از نبیّ‌ای علم فرا بگیرد و امثال ذلک، این جواب اول. جواب دوم «و لو کان موسی(علیه السلام) اتّبع الخضر بعد بعثته لم یکن ذلک أیضاً قادحاً فی نبوّته» برای اینکه این مربوط به علم شریعت بود نه علم تأویل هیچ پیامبری از امّتش از بشر عادی علم یاد نمی‌گیرد این درست است و علم شریعتش هم از کسی یاد نمی‌گیرد این درست است مگر اینکه پیامبری غیر اولواالعزم باشد از پیامبر اولواالعزم شریعت بگیرد مثل اینکه وجود مبارک لوط از حضرت ابراهیم(سلام الله علیهما) می‌گرفت که در قرآن به این صورت آمده ﴿فَآمَنَ لَهُ لُوطٌ﴾ یعنی لوط به حضرت ابراهیم ایمان آورد خب بله این عیب ندارد که نبیّ‌ای که غیر اولواالعزم است از نبیّ اولواالعزم استفاده کند اما پیامبری از افراد عادی کمک علمی بگیرد این درست نیست ولی وجود مبارک عیسی از فرد عادی علم نگرفت از خضر علم گرفت که علم لدنّی دارد خدای سبحان مع‌الواسطه خواست این رحمت عنداللهی و علم لدی‌اللهی را به وجود مبارک موسای کلیم عطا بکند این هم مُخلّ به علم او نیست.
پرسش: اگر بفهمیم که قبل از اینکه... اشکال را از او یاد بگیرد خود عصمت را زیر سؤال می‌بردند.
پاسخ: چرا؟
پرسش: با اعتقاد به اینکه اینها از کوچکی معصوم بودند.
پاسخ: عیب ندارد خب معصوم نباید یاد بگیرد؟ ما اعتقاد نداریم که عالِم به جمیع علوم بود که, ما داریم معصوم بود اینکه با عصمت منافات ندارد که از کسی مطالب علمی را آن هم از ولیّ‌ای از اولیای الهی مطالب را یاد بگیرد, خب خود ائمه(علیهم السلام) هم از امامِ قبلی می‌گرفتند از پیغمبر یاد می‌گرفتند این در دوران کودکی‌شان این طور بود دیگر.
پرسش: خود هدهد هم به حضرت سلیمان می‌گوید که.
پاسخ: آن بحثش قبلاً اشاره شد در سورهٴ مبارکهٴ «نمل» هم خواهد آمد که این هم باز به عنایت الهی بود و از معجزات خود وجود مبارک سلیمان بود کما سیجیء ان‌شاءالله.
بعد مرحوم مفید(رضوان الله علیه) وارد یک سلسله مسائلی می‌شوند که این قابل دفاع نیست که مثلاً ممکن است پیامبر این چیزها را نداند علم نجوم و اینها را نداند خب با بحثهای عمیق قرآنی که وجود مبارک پیغمبر از کیفیت پیدایش آسمان خبر می‌دهد, از رَتق بودن آسمان و زمین خبر می‌دهد از اینکه خدای سبحان این منظومهٴ شمسی را, این راه شیری را, این کهکشانها را از دخان آفریده خبر می‌دهد خب اگر کلام هم مثل فقه در حوزه بررسی می‌شد همان طوری که صاحب جواهرها مطالب فقهیِ المقنعه مفید را و سایر کتابهای مرحوم شیخ مفید را مورد نقد قرار دادند این مسائل کلامی‌شان هم بشرح ایضاً اگر ان‌شاءالله‌ الرحمن آن آیات نجوم خوانده بشود معلوم می‌شود که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به همهٴ این علوم به تعلیم الهی عالِم بود, خب این قسمت را ایشان به آن صورت پاسخ می‌دهد.
اما دربارهٴ اینکه چرا وجود مبارک موسی اعتراض کرد چون سؤالِ سائل دو قسمت داشت یکی اینکه چطور موسای کلیم علومی را از دیگری یاد می‌گرفت؟ ایشان فرمود اولاً این صحنه برای قبل از نبوت بود, ثانیاً برای بعد از نبوّت هم باشد محذوری ندارد برای اینکه از بشر عادی یاد نگرفته از ولیّ‌ای از اولیای الهی به تعلیم الهی یاد گرفته. اما مقام ثانی بحث که چرا این اعتراضات را مطرح کرده؟ می‌فرماید: «و أمّا إنکاره(علیه السلام) خَرق السفینه و قتل الطفل فلم یُنکرهُ علی کلّ حالٍ» این از لطایف فرمایشات مرحوم مفید است ببینید فرمود وجود مبارک موسی اعتراض نکرد که این کار بد است چرا کردی و چرا می‌کنی همهٴ اینها را به صورت سؤال مطرح کرده سؤال که حقّ مسلّم اوست عرض کرد ﴿أَخَرَقْتَهَا﴾ یک, ﴿أَقَتَلْتَ نَفْساً﴾ نفرمود «لم قتلت, لم خرقتَ» این خیلی استنباط, استنباط خوبی است فرمود این حقّ استفهام هم ندارد؟ حقّ سؤال هم ندارد؟ سؤال, سؤال استفهامی است دیگر سؤال استفهامی که کمال است سؤال استفهامی که نقص نیست اصلاً این آمده برای اینکه یاد بگیرد کسی که یاد می‌گیرد باید سؤال بکند دیگر, اگر وجود مبارک موسی به خضر(سلام الله علیهما) گفته بود «لم خرقت» بله حق با شماست اما گفت ﴿أَخَرَقْتَهَا﴾ این سؤال, سؤال استفهامی است دیگر چیز خوبی است ﴿أَقَتَلْتَ نَفْساً زَکِیَّةً﴾ خب اینها که سؤال استفهامی است سؤال استفهامی که نقص نیست نه با عصمت منافات دارد نه با طلب علم منافات دارد فرمود: «و أمّا إنکاره(علیه السلام) خَرق السفینه و قتل الطفل فلم یُنکرهُ علی کلّ حالٍ و إنّما أنکر الظاهر منه لیعلم باطن الحال» و ظاهراً هم که کار منکر بود حقّ استفهام که دارد که «و قد کان منکراً فی ظاهر الحال و ذلک جار مجریٰ قول الأنبیاء(علیهم السلام)» که می‌گویند شهادات عدول در ظاهر قبول است و امثال ذلک پس بنابراین بسیاری از این مسائل قابل حل است نه سؤالش مسئله‌آفرین است نه تعلّمش.
پرسش: در آیات قبل فرمود که ﴿فَإِنِ اتَّبَعْتَنِی فَلاَ تَسْأَلْنِی عَن شَیْ‏ءٍ﴾ .
پاسخ: بله, آن را مرحوم سید مرتضی به عنوان هفت اشکال بازگو می‌کند این عصارهٴ تحلیل مرحوم شیخ مفید(رضوان الله علیه) بود در آن مسائل حاجبیه که تقریباً یک صفحه و نصف است ولی عنصر محوری‌اش همین دو نکته است که اولاً او قبل از بعثت بود و ثانیاً بعد از بعثت هم باشد تعلّمش از ولیّ‌ای از اولیای الهی اشکال ندارد ثانیاً این سؤالاتش هم به‌جا بود.
اما تنزیه‌الأنبیاء مرحوم سید مرتضی شاگرد مرحوم شیخ مفید او چون چند چاپ شده در این چاپی که الآن در دست ماست صفحهٴ 143 البته فهرستش مشخص است تنزیه وجود مبارک موسی(سلام الله علیه) مشخص است. در صفحهٴ 143 این چاپ دارد که «مسئلةٌ فإن قیل فما وجه قوله تعالی فیما حکاه عن موسی(علیه السلام) والعالم الذی کان صحبه و قیل إنّه الخضر(علیه السلام)» چون قرآن دارد عالِمی, در روایات و اینها احیاناً گفته شد خضر است «مِن الآیات التی ابتدأ» این است «﴿فَوَجَدَا عَبْداً مِنْ عِبَادِنَا آتَیْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِندِنَا وَعَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْماً ٭ قَالَ لَهُ مُوسَی هَلْ أَتَّبِعُکَ عَلَی أَن تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً ٭ قَالَ إِنَّکَ لَن تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْراً ٭ وَکَیْفَ تَصْبِرُ عَلَی مَا لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً ٭ قَالَ سَتَجِدُنِی إِن شَاءَ اللَّهُ صَابِراً وَلاَ أَعْصِی لَکَ أَمْراً ٭ قَالَ فَإِنِ اتَّبَعْتَنِی فَلاَ تَسْأَلْنِی عَن شَیْ‏ءٍ حَتَّی أُحْدِثَ لَکَ مِنْهُ ذِکْراً﴾ الی آخر الآیات المتضمّنة لهذه القصه» آن‌ وقت هفت اشکال را اینجا ذکر می‌کنند همین اشکالات معروفی که در ذهن خیلی از آقایان است «و أوّل ما تُسألون عنه فی هذه الآیات أن یقال لکم کیف یجوز أن یتّبع موسی(علیه السلام) غیره و یتعلّم منه» که این همان اشکالی بود که مرحوم شیخ مفید ذکر کرد و پاسخ داد «و عندکم أنّ النبیّ [أی نبیّ کان(علیه الصلاة و علیه السلام)] لا یجوز أن یفتقر الی غیره» این سؤال اول یا اشکال اول, دوم «و کیف یجوز أن یقول له ﴿إِنَّکَ لَن تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْراً﴾» شما می‌گویید استطاعت قدرت است یک, و قدرت هم قبل از فعل موجود است این بحث کلامی است که گوشه‌ای از آن بحث آمده در اصول که آیا می‌شود امر کرد آیا قدرت در ظرف امر لازم است یا در ظرف امتثال آنجا این بحث کلامی خودش را در اصول نشان داد آیا قدرت قبل از فعل است یا مع‌الفعل, اگر قدرت عرض باشد و عرض لا یَبقیٰ زمانین این قدرت عندالفعل است نه قبل‌الفعل و حین‌الفعل که یک امر عرضی در دو زمان وجود داشته باشد و سایر توهّمات شبهات واهیه که در کلام اهل سنّت است از آنجا به اصول آنها آمده و از اصول آنها هم به اصول ما سرایت کرده «و کیف یجوز أن یقول له ﴿إِنَّکَ لَن تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْراً﴾» در حالی که «والاستطاعة عندکم هی القدرة و قد کان موسی(علیه السلام) علی مذهبکم قادراً علی الصبر» این اشک دوم. اشکال سوم «و کیف قال موسی(علیه السلام) ﴿سَتَجِدُنِی إِن شَاءَ اللَّهُ صَابِراً وَلاَ أَعْصِی لَکَ أَمْراً﴾ فاستثنی المشیئة فی الصبر و أطلق فیما ضمّنه مِن طاعته و اجتناب معصیته» چگونه موسای کلیم سه مطلب گفته یکی را با ان‌شاءالله گفته دوتا را بدون ان‌شاءالله برای اینکه موسی گفت ﴿سَتَجِدُنِی إِن شَاءَ اللَّهُ صَابِراً﴾ این ان‌شاءالله ﴿وَلاَ أَعْصِی لَکَ أَمْراً﴾ فاستثنی المشیئة» یعنی ان‌شاءالله را «فی الصبر و أطلق فیما ضمّنه مِن طاعته واجتناب معصیته» اگر دو امر باشد یا نه, طاعت همان اجتناب معصیت است که یک امر باشد در ﴿وَلاَ أَعْصِی لَکَ أَمْراً﴾ ان‌شاءالله نگفته فقط در ﴿سَتَجِدُنِی إِن شَاءَ اللَّهُ صَابِراً﴾ ان‌شاءالله گفته با اینکه نبیّ باید در هر دو مرحله ان‌شاءالله می‌گفت. اشکال چهارم «وکیف قال: ﴿لَقَدْ جِئْتَ شَیْئاً إِمْراً﴾ » یک, دربارهٴ خرق سفینه ﴿شَیْئاً نُّکْراً﴾ دو, دربارهٴ قتل نفس در حالی که «و ما أتی العالِم منکراً علی الحقیقه» آن خضر کار منکری انجام نداد یک کار حقیقی انجام داد, یک کار با حکمت و مصلحت انجام داد. اشکال پنجم, «و ما معنی قوله ﴿لاَ تُؤَاخِذْنِی بِمَا نَسِیتُ﴾ » در حالی که «و عندکم أنّ النسیان لا یجوز علی الأنبیاء» انبیا که فراموش نمی‌کنند «و لم نَعت موسی(علیه السلام) النفس بأنّها زکیّة و لم تکن کذلک علی الحقیقه» واقعاً این بچه یک آیندهٴ شرّ و خطری داشت پس نفس زکیّه نبود یک, و به وجود مبارک خضر هم گفت تو کار نُکر و منکر کردی در حالی که او کار حکیمانه کرد دو. اشکال ششم این بود, اشکال هفتم «ولم قال فی الغلام ﴿فَخَشِینَا أَن یُرْهِقَهُمَا طُغْیَاناً وَکُفْراً﴾ فإن کان الذی خشیه الله تعالیٰ علی ما ظَنّه قومٌ» اگر منظور از این خشیت یعنی خدا ترسید ـ معاذ الله ـ «فالخشیة» که «لا تجوز علیه تعالی» یعنی «لا یُمکن» و اگر خضر ترسید «فکیف یستبیح دَم الغلام لأجل الخشیة و الخشیة لا تقتضی علماً و لا یقینا» اگر منظور خشیت خداست اینکه محال است, اگر منظور خشیت خضر است با خشیت و خوف که نمی‌شود بچه کُشت که علم و یقین که در کار نیست.
پرسش: اشکال این است که ﴿وَلاَ یَخْشَوْنَ أَحَداً إِلَّا اللَّهَ﴾ .
پاسخ: آنکه چیز حقّ است که از خدا ترسیدن که حق است.
پرسش: عرض می‌کنم دیگر این خشیتی که اینجا آمده آنجا آمده که عن الله از غیر خدا نمی‌ترسند.
پاسخ: بله نمی‌ترسند دیگر.
پرسش:...
پاسخ: خشیتِ وجود مبارک خضر خشیت یعنی می‌ترسد نه اینکه مبدأ ترس خداست مثلاً می‌ترسد که این شخص این کارِ خلاف شرع را بکند این مؤمن را بکُشد این خشیت, خشیت محمود و ممدوح است دیگر.
پرسش: پس یعنی از خدا نترسیده.
پاسخ: نه, آن ضرر ندارد این می‌ترسد که خلاف شرع بکند این آن خشیت سورهٴ مبارکهٴ «احزاب» نیست این برگشتش به خشیت الهی است اگر کسی می‌ترسد که کسی.
پرسش: حاج آقا اینجا می‌گوید ﴿وَلاَ یَخْشَوْنَ أَحَداً﴾ با أحداً گفته یعنی چیزی که غیر خدا باشد.
پاسخ: یعنی آنهایی که ﴿یُبَلِّغُونَ رِسَالاَتِ اللَّهِ وَیَخْشَوْنَهُ وَلاَ یَخْشَوْنَ أَحَداً إِلَّا اللَّهَ﴾ اینها در خشیت موحّدند یعنی می‌دانند تأثیر فقط برای خداست اما استعمال خشیت در این موقعی که بگوید من می‌ترسم که این شخص مؤمنی را بکُشد یا مسجدی را خراب بکند این خشیت, خشیت ممدوح است اینکه خشیت به آن معنای سورهٴ «احزاب» نیست خشیت سورهٴ «احزاب» معنایش این است که مبلّغان الهی می‌دانند کار فقط به دست خداست جهنم را او می‌برد.
پرسش: که اینجا این را به صورت متکلّم مع‌الغیر آورده. این ﴿فَأَرَدْنَا أَن یُبْدِلَهُمَا رَبُّهُمَا﴾ مگر این ﴿یُبْدِلَهُمَا﴾ که فعل خداست مگر معلول ارادهٴ خضر است؟
پاسخ: نه, ما در همان تحصیلات قبلی‌اش گذشت مقدمات این کار را ذات اقدس الهی به دست کسی که رحمت عنداللهی را به او داد, علم لدی‌اللهی را به او داد انجام می‌دهد مثل ﴿وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلکِنَّ اللّهَ رَمَی﴾ یک, ﴿قَاتِلُوهُمْ یُعَذِّبْهُمُ اللّهُ بِأَیْدِیکُمْ﴾ دو, که اینها در سورهٴ مبارکهٴ «انفال» گذشت که می‌فرماید گاهی خدای سبحان کارهای خود را به دست مردان با ایمان انجام می‌دهد.
پرسش: برعکس است می‌گوید ما اراده کردیم که خدا این کار را انجام بدهد.
پاسخ: بله دیگر, ما یعنی من و خدا, عبد و معبود, خالق و مخلوق همان طوری که با ﴿رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ﴾ اصلش برای خداست و انسان وسیلهٴ کارِ اوست که فرمود: ﴿قَاتِلُوهُمْ یُعَذِّبْهُمُ اللّهُ بِأَیْدِیکُمْ﴾ محور اصلی خداست فرمود با دشمنان اسلام جهاد کنید خدا می‌خواهد که آنها را به دست شما عذاب بکند اینجا هم خضر می‌گوید که ما مقدمات کار را فراهم کردیم اصل از خدا, ابزار از ما اما کار به دست اوست چه کسی تبدیل می‌کند فرزند صالح عطا می‌کند؟ خدای سبحان تبدیل می‌کند.
پرسش: اراده را به خودش نسبت می‌دهد اراده که افراد ندارد.
پاسخ: خب, اینکه می‌گوییم آمدند همه جا هر کسی هر جا, جا هست آدم نمی‌رود برای همین جهت است دیگر. اراده ابزار نیست فعلی از کارهای عالم است دیگر کار خدا دو گونه است گاهی نفسانی گاهی بدنی است اراده ابزار نیست یعنی چه؟ کلّ عالم ابزار الهی است که ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ والْأَرْضِ﴾ , خب.
این هفت‌تا اشکال را مرحوم سید مرتضی(رضوان الله علیه) مطرح کرده بعد دارد پاسخ می‌دهد می‌فرماید: «الجواب قلنا أن العالِم الذی نَعته الله تعالیٰ فی هذه الآیات» این «فلا یجوز الاّ أن یکون نبیّا» خب حالا اگر نبیّ است وجود مبارک موسی می‌خواهد از او چیز یاد بگیرد این نقص است؟ نبیّ‌ای از نبیّ دیگر چیز یاد بگیرد این نقص است این با عصمت انبیا سازگار نیست؟ و گرچه گفته شد که این خضر بود و ابوعلی جُبّائی انکار کرده که این خضر نبود و گفت این حرف صحیح نیست ولی بالأخره این عالِم نبیّ بود رحمت عنداللهی داشت, علم لدی‌اللهی داشت یک انسان عادی نبود. حرف ابوعلی این است که خضر نبیّ است از انبیای بنی‌اسرائیل و بعد از موسای کلیم تاریخش این است که بعد از موسای کلیم مبعوث شده و بعداً آمده در زمان موسای کلیم نبود. این هم از بحثهایی است که بالأخره اگر تاریخ مدوّن ما می‌داشتیم می‌توانستیم داوری بکنیم که قصص انبیا هست با این وضع اما تاریخ انبیا که تاریخ مدوّن علمی در کار نیست انسان می‌توانست بگوید این خضر در کجا زندگی می‌کرد, چه موقع به دنیا آمده, آیا قبل از حضرت موسی بود, معاصر حضرت موسی بود یا از احفاد اینهاست و بعد از حضرت موسی؟ این حرفی است که ابوعلی زده مرحوم سید مرتضی هم چنین دفاع جدی بکند که نه, این خضر همان خضر بود این نیست, خب.
«و لیس یمتنع أن یکون الله تعالیٰ قد أعلم هذا العالِم ما لم یُعلّمه أو یُعلِمه موسی(علیه السلام) و أرشد موسی إلیه لیتعلّم منه و إنّما المنکر أن یحتاج النبیّ(علیه السلام) فی العلم إلی بعض رعیته المبعوث إلیهم» اما اگر به غیر رعیّت خودش عالِم بشود این محذوری ندارد. مثل اینکه دارند اذان می‌گویند بقیه ان‌شاءالله برای روز بعد.
«و الحمد لله ربّ العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 35:12

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخن