- 324
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 105 تا 109 تا سوره اسراء _بخش اول
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 105 تا 109 تا سوره اسراء _ بخش اول"
مبدأ فاعلی قرآن کریم حق است و مبدأ قابلی هم حق است
قرآن نازل شده است لکن نزولش به نحو تجلّی است نه تجافی
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَبِالْحَقِّ أَنزَلْنَاهُ وَبالْحَقِّ نَزَلَ وَمَا أَرْسَلْنَاکَ إِلَّا مُبَشِّراً وَنَذِیراً ﴿105﴾ وَقُرْآناً فَرَقْنَاهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَی النَّاسِ عَلَی مُکْثٍ وَنَزَّلْنَاهُ تَنْزِیلاً ﴿106﴾ قُلْ آمِنُوا بِهِ أَوْ لاَ تُؤْمِنُوا إِنَّ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ مِن قَبْلِهِ إِذَا یُتْلَی عَلَیْهِمْ یَخِرُّونَ لِلْأَذْقَانِ سُجَّداً ﴿107﴾ وَیَقُولُونَ سُبْحَانَ رَبِّنَا إِن کَانَ وَعْدُ رَبِّنَا لَمَفْعُولاً ﴿108﴾ وَیَخِرُّونَ لِلْأَذْقَانِ یَبْکُونَ وَیَزِیدُهُمْ خُشُوعاً﴿109﴾
تاکنون روشن شد که به تصریح خود قرآن کریم این کتاب الهی که نور است از طرف خدای سبحان آمده و وجود مبارک پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) الفاظ و معانی این کتاب را از خداوند تلقّی کردند, فهمیدند, معتقد شدند, متخلّق شدند, عمل کردند, به جامعه منتقل کردند عقل هم همین را در اثر توحید ربوبی تأیید میکند اینکه فرمود: ﴿بِالْحَقِّ أَنزَلْنَاهُ﴾ یعنی مبدأ فاعلی او حق است, اینکه فرمود: ﴿وَبالْحَقِّ نَزَلَ﴾ یعنی مبدأ قابلی او حق است گاهی ممکن است انسان سخنِ حق بگوید ولی مستمع درست تلقّی نکند یا درست ضبط نکند یا درست عمل نکند اگر متکلّم حق گفت ولی مستمع تلقّیاش صحیح نبود در اینجا گرچه صادق است متکلّم به حق تکلّم کرده است ولی صادق نیست که مخاطب به حق تلقّی کرد لکن دربارهٴ قرآن کریم چون مبدأ فاعلی حق است و مبدأ قابلی هم حق است برای تفهیم این دو نکته فرمود: ﴿بِالْحَقِّ أَنزَلْنَاهُ وَبالْحَقِّ نَزَلَ﴾.
مطلب بعدی آن است که قرآن نازل شده است نه اینکه نازل نشده لکن نزولش به نحو تجلّی است نه تجافی و نظیر آویختن طناب است نه انداختن بالا معنای اینکه قرآن کریم یک طرفش به دست خدای سبحان است این است که اگر کسی بحثهای تفسیری دارد با عربی مبین کار دارد با لغت و الفاظ و مفاهیم و تبادر و صحّت و سلب و سیاق و سِباق و امثال اینها کار دارد این قرآن است از این بالاتر آمده حقیقتی برای او روشن شد با فرشتهها در ارتباط بود آن با بخش دیگری از قرآن در کار است از آن مرحله بالاتر رفت از ملائکه بالاتر رفت معلّم ملائکه شد, مسجودٌله ملائکه شد مثل انسانِ کاملِ معصوم آن با درجهٴ برتر قرآن کریم هماهنگ است اینکه گفته میشود قرآن یک حبل آویخته است یعنی اگر در قسمت جبروت باشد قرآن است, ملکوت باشد قرآن است, عالم مثال باشد قرآن است, عالم طبیعت هم باشد قرآن است اگر برای مؤمنان درجاتی است و اگر خود مؤمنان درجات دارند طبق دو آیه سورهٴ مبارکهٴ «انفال» و «آلعمران» که در «انفال» فرمود: ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ﴾ در «آلعمران» فرمود: ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ﴾ که دیگر «لام» محذوف نیست خود انسان درجه میشود اگر انسان دارای درجات است انسانیّت دارای درجات است, ایمان دارای درجات است هر درجهای از درجهٴ ایمان و هر مرتبهای از مراتب انسانیّت با بخش مساوی خودش از حقیقت قرآن برخورد دارد و تلقّی میکند این قرآن یک مرحلهاش علیّ حکیم است, یک مرحلهاش هم عربی مبین که در آغاز سورهٴ مبارکهٴ «زخرف» اشاره شد که فرمود: ﴿إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِیّاً لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ ٭ وَإِنَّهُ فِی أُمِّ الْکِتَابِ لَدَیْنَا لَعَلِیٌّ حَکِیمٌ﴾ یعنی این قرآنی که شما در خدمت آن هستید این عربی مبین است ما او را عربی کردیم نه اینکه به پیامبر مطلبی را گفتیم او به صورت عربی در آورده باشد یا اینکه او خودش عربی مبین ساخته باشد اینچنین نیست ما عربی مبین کردیم, ما فرستادیم او تلقّی کرده است و همین قرآن در نزد ما برای کسانی که علم لدنّی بهرهٴ آنها میشود سخن از عِبری و عربی نیست سخن از علیّ و حکیم است ﴿وَإِنَّهُ فِی أُمِّ الْکِتَابِ لَدَیْنَا لَعَلِیٌّ حَکِیمٌ﴾ این معنای حبلِ مَتین بودن قرآن است, این معنای آویخته شدن قرآن است که قرآن آویخته شد و نه انداخته و مانند آن. و اما اگر عمر مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بیش از این بود قرآن آیات دیگر, سُوَر دیگر نازل میشود ظاهراً نه, برای اینکه آن بخش پایانی آیاتی که نازل شد از آن بخش تا آن وقتی که وجود مبارک حضرت رحلت بکنند مقداری بالأخره فاصله شد در این مقدار اصلاً آیاتی, سُوَری نیامده ممکن بود حضرت چند سال هم زندگی کند آیهای و سورهٴ دیگر نیاید, چرا؟ برای اینکه خود قرآن فرمود: ﴿الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلاَمَ دِیناً﴾ اگر دین کامل شد, دین تام شد, دینِ خداپسند شد دیگر نقصی ندارد, کمبودی ندارد تا با آیات دیگر, با سُوَر دیگر تکمیل بشود اگر وجود مبارک حضرت عمر بیشتری پیدا میکرد بله, عدهٴ زیادی استفاد میکردند از تفسیر آن حضرت, تربیت آن حضرت, تعلیم آن حضرت, اصلاح حضرت, تزکیه نفوس حضرت چون معلّم بود اما آیاتی بعد نازل بشود دیگر نیست به دلیل اینکه آن فاصلهای که از حجّةالوداع تا زمان رحلتش بالأخره مدّتی زنده بودند و هیچ آیهای هم نازل نمیشد آیه وقتی نازل میشود که به کمال نرسد اگر به کمال رسید دیگر کتاب قانون تمام شده است این هم راجع به نزول او.
اما اینکه وجود مبارک آن حضرت چه سهمی داشت عربی و امثال ذلک و احکام را و مثالها را به صورت با فرهنگ عربی بیان میکرد این در بحثهای قبلی اشاره شد که خداوند هر ملّتی را برابر با زبان خود آنها تربیت میکند در قسمتهای سِریانی طوری دیگر بود, عِبری طور دیگر بود, عربی طور دیگر است آن پیامبری که طبق بیانی که از وجود مبارک حضرت امیر هست که زرتشتیها داشتند به زبان دیگر بود و مانند آن.
و اما اینکه انسان هر کاری که انجام میدهد برابر با اندیشه است کار ممکن نیست بدون علم انجام بگیرد بنابراین علم سهمِ تعیین کننده دارد و حتماً مؤثّر است این سخن حق است انسان یک موجود متفکّر مختار است هیچ کاری را بدون علم انجام نمیدهد اما دهها, دهها یعنی دهها بار گفته شد که علم درجاتی دارد, عمل هم درجاتی دارد علم از احساس شروع میشود, توهّم شروع میشود, تخیّل شروع میشود تا به تعقّل برسد عمل هم از شهوت و غضب و زیرمجموعه شهوت و غضب شروع میشود تا به عقلِ عملی برسد هر مرحلهای از علم در بخش خاصّ خودش اثر دارد یک آدم شهوتران او علمِ خیالی دارد هر صورتی که تهییجکننده باشد در او انگیزهٴ کارهای غریزی انجام بدهد او را میاندیشد برابر آن اندیشه کار میکند کسی که دنبال مقام و جاه است بحثهای وهمی او را راهاندازی میکند توهّمات او, اوهام او, مقامخواهی او اینها بخشهای شهوترانی او را تأمین میکند یا شهوت مال است, یا شهوت غریزه است, یا شهوت جاه است, یا شهوت پُستهای کلیدی دیگر است یا مانند آن, اگر کسی اهل فَتک و کُشتن و کشته شدن و امثال ذلک باشد کارهای غضبی و دفاعی و جنگی و رزمی را به عهده دارد این بخشهای خیال و همچنین وهم او را هدایت میکند اما اگر امامتِ کارهای عملیِ او را عقلِ عملی به عهده گرفت یعنی عقلی که «به یُعبد الرحمٰن و یُکتسب به الجنان» رهبریِ عقل عملی را آن عقل نظری به عهده میگیرد احساس و توهّم و خیال اندیشههای نازلاند آنها هرگز نمیتوانند امام عقل عملی باشند آن عقل نظری که جهانبینی توحیدی دارد, معرفت الهی دارد, وحی را خوب میشناسد, نبوّت را خوب میشناسد, معاد را خوب میشناسد, بهشت و جهنم را خوب میشناسد آن اندیشههای بَرین عقلِ عملی را رهبری میکند بنابراین انسان مثل حیوان یک متفکّرِ مختار است در صورت شهوت و غضب عمل کردنش یا احساس و تخیّل و توهّم داشتنش وقتی از این مراحل گذشت «هِی نَفْسِی أَرُوْضُهَا بِالتَّقْوَی» گفت آن عقلی که «به یُعبد الرحمٰن و یُکتسب به الجنان» آن را علمِ الهی رهبری میکند اینکه ﴿الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ﴾ است, ﴿یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنکُمْ وَالَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ﴾ آن علم که برای عقل نظری و عقل کامل است این انگیزه یعنی عقل عملی را هدایت میکند بنابراین ممکن است کسی علم داشته باشد و عمل نکند این تفکیک برای آن است که همانطوری که ما در نشئهٴ حس یک مجاری ادراکی داریم به نام چشم و گوش که میفهمد یعنی ادراک مفردات به عهدهٴ اینهاست و یک دست و پا داریم که فهمیدهها را اجرا میکنند و چهار قِسم در این محدودهٴ حس داشتیم که گاهی ممکن است بعضی افراد مجاری ادراکیشان قوی باشد یعنی چشم و گوششان قوی و مجاری تحریکیشان قوی باشد دست و پایشان هم نیرومند اینها سلیمالحسّاند, سلیمالتحریکاند, سلیمالادراکاند هم خوب میشنوند, هم خوب میبینند, هم خوب کار میکنند این یک قِسم, قِسم دیگر آن است که دست و پایشان خیلی قوی است ولی باصره یا سامعهٴ اینها ضعیف است نیروی ادراکیشان ضعیف است, نیروی تحریکیشان قوی است قِسم سوم به عکس است که سمع و بصرشان قوی است ولی دست و پایشان فلج است, قسم چهارم این است که از هر دو جهت افتادند یعنی نه باصره و سامعهٴ آنها قوی است, نه ید و رِجل اینها نیرومند است این چهار قِسم در سطح حس هست این مطلب را در پرانتز عنایت کنید اینکه ما خسته میشویم و ما را خسته میکنند برای اینکه هر کس دید اینجا جا هست میآید مینشیند این مطلبی که یکبار گفتیم حدّاکثر دوبار کافی است مکرّر سؤال که این چگونه میشود علم از اندیشه جدا بشود, انسان مگر میشود بدون علم کار بکند برای اینکه اینها خیال کردند چون تفسیر است و ثواب دارد جا هست میآیند مینشینند این حواسشان جمع باشد کسی که بالأخره در سطح خارج نیست یا لااقل سطوح عالیه را نخوانده یا بدایه و نهایه نخوانده اینجا نیاید اُولاست این پرانتز بسته این چهارم برای سطح ظاهر. سطح نفس هم همینطور است گاهی بخشهای ادراکی انسان قوی است خوشدرکاند, خوشفکرند, خوشاستعدادند و نیروی عملی اینها هم قوی است یعنی «ما یُعبد به الرحمن و یُکتسب به الجنان» آنها قوی است اینها عالِم عادلاند اینها خوب میفهمند خوب هم عمل میکنند, قِسم دوم کسانیاند که بخشهای علمیشان قوی است اما «ما یعبد به الرحمٰن» آنها ضعیف است این میتواند مفسّر خوب, مدرّس خوب, مصنّف خوب, پژوهشگر خوب این بتواند ﴿قُل لِّلْمُؤْمِنِینَ یُغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ﴾ را خوب تحلیل میکند اما وقتی که بیرون رفت نامحرم را دید نگاه میکند این مشکل عملی دارد آن «ما یعبد به الرحمٰن» او گیر است این دستِ عقلش فلج است زبان گویایی دارد مقاله را خوب مینویسد, درس را خوب میگوید, پژوهش را خوب میکند و تصنیف هم دارد, تألیف هم دارد, تدریس هم دارد این مثل کسی است که چشمش خیلی تیزبین است اما دستش فلج است هیچ یعنی هیچ ارتباطی بین علم و عمل نیست اگر بخواهد کار بکند از نیروی علمی مدد میگیرد اما تا کار را چه کسی به عهده بگیرد بعضیها هستند که ﴿أَفَکُلَّمَا جَاءَکُمْ رَسُولٌ بِمَا لاَ تَهْوَی أَنْفُسُکُمُ اسْتَکْبَرْتُمْ﴾ هر چه مطابق میلشان نیست رد میکنند این هوسمدار است این ﴿إِلهَهُ هَوَاهُ﴾ این برابر خیال عمل میکند مگر ممکن است انسان کار بکند بدون علم منتها علمش گاهی وهم است, گاهی خیال است, گاهی مغالطه است, گاهی حس است و اگر عمل را عقلِ عملی که «به یُعبد الرحمٰن و یُکتسب به الجنان» عهده گرفت رهبریاش را عقل نظری به عهده میگیرد گاهی هم ممکن است هر دو ضعیف باشد مثل جاهلِ متهتّک نه میفهمد, نه میکند گاهی ممکن است بخش عملیاش خیلی قوی باشد اما بخش نظریاش ضعیف است مثل متنسّک جاهل بعضی از قُدما(رضوان الله علیهم) نقل میکردند که عدهای از مقدّسین میگفتند ما امسال ماه مبارک رمضان شد یک دوره زادالمعاد ختم داریم خدا غریق رحمت کند آنها را گفتند آخر زادالمعاد اعمال دوازده ماهه را دارد این مثل مفاتیحالجنان است دیگر اینکه مثل قرآن نیست که شما یک دور زادالمعاد ختم کردید که این بیچاره تمام اوراد و اذکاری که برای دوازده ماه بود در ماه مبارک رمضان میخواند این متنسّک جاهل است یعنی بخش عملیاش قوی است اما درکش ضعیف است همانطوری که در نشئه حس انسان چهار قِسماند گاهی ممکن است بینایی و شنوایی کسی خیلی قوی باشد اما دست و پایش فلج است و هیچ ارتباطی بین ادراک و تحریک نیست همین فلج بودن در عقلِ عملی هم هست عالِم فاسق همین است یعنی بخش اندیشهاش خیلی قوی است اما وقتی که دستش به راندخواری و زیرمیزی و رومیزی رسید میبیند مشکل جدّی دارد هیچ یعنی هیچ ارتباطی بین علم و عمل نیست اگر خواست عمل بکند الاّ ولابد از علم کمک میگیرد حالا اگر در حدّ شهوت و غضب خواست عمل بکند سرمایهٴ علمی او خیال و وهم است, اگر در قلمرو عقل عملی خواست عمل بکند سرمایهٴ او عقلِ نظری و برهان و قرآن و عترت است این چهار قِسم هم در صحنهٴ نفس است, هم در صحنهٴ بدن.
اما اینکه گفته شد حُکمای یونان شاگردان انبیا بودند و این معارف را از انبیا یاد گرفتند ارسطوها, افلاطونها اینها از انبیا یاد گرفتند یک وقت انسان بحثِ تاریخی میکند باید سند تاریخی نشان بدهد, یک وقت بحث تفسیری است بحث تفسیری که شد از تاریخ و ماقبل تاریخ میتواند سخن بگوید الآن ما که میگوییم حُکما شاگرد انبیا بودند اختصاصی به یونان و خاورمیانه ندارد, اختصاصی به یک سرزمین خاص و مکان مخصوص ندارد حتی ماقبل تاریخ هم همینطور است الآن ما جریان ماقبل طوفان در دست ما نیست ابنابیالحدید میگوید که ما از قبل طوفان خبری نداریم چون تاریخ مدوّنی در دست ما نیست اما من مورّخیام که از طوفان به بعد باخبرم بعد میگفت در همان شرح نهجالبلاغه که از جریان طوفان به بعد که تاریخی برای بشر فعلاً روی کُرهٴ زمین است مردی به عظمت علیبنابیطالب نیامده نه در بین مسلمانها, نه در بین یهودیها, نه در بین مسیحی, نه در بین زرتشتیها, نه در بین کفار بالأخره کفار هم آدمهای یَل و فَحل و قَدَر دارند دیگر این مارکس و انگلس هم که آدم کوچکی نبودند خیلی قوی بودند ابنابیالحدید میگوید در شجاعت و قوّت و عظمت و تصمیمگیری هیچ کافری به اندازهٴ علی نیست, هیچ مسلمان و موحّدی هم به اندازهٴ علی نیست این برای بعد از تاریخ اما این بحث تاریخی است بحثهای تفسیری برای قبل از تاریخ هم هست یعنی اینکه ما میگوییم حکم شاگردان انبیا هستند نه تنها برای خاورمیانه, نه برای بعد از طوفان, برای قبل از طوفان هم هستند حسب التفسیر, چرا؟ برای اینکه بر اساس تفسیر قرآن کریم اوّلین بشری که روی زمین آمد پیغمبر بود این یک, و بر اساس سورهٴ مبارکهٴ «نحل» و آیات دیگر هیچ سرزمینی نیست که صدای انبیا نرفته باشد ﴿لَقَدْ بَعَثْنَا فِی کُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ﴾ یا خود پیغمبر رفته یا امام و جانشین پیغمبر رفته یا معلّمان و مبلّغان از طرف آنها اعزام شدند هیچ سرزمینی نیست که صدای وحی نرفته باشد این دو, سوم اینکه وجود مبارک حضرت امیر انبیا را که معرفی میکند در همان اوّلین خطبهٴ نهجالبلاغه دارد که انبیا آمدند که عقول مردم را شکوفا کنند «وَ یُثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ» آن دفینهها, آن گنجینهها که در درون افراد نهادینه شده است انبیا آمدند معدنشناسی کردند, کند و کاو کردند, تلاش و کوشش کردند این را از درون اینها در آوردند به اینها نشان دادند و گفتند شما این هستید اِثاره یعنی شکوفا کردن, ثوره همان انقلاب را میگویند ثوره گاو را که میگویند ثور برای اینکه شیار میکند, زیر و رو میکند, انقلاب را که میگویند ثوره چون ﴿خَافِضَةٌ رَافِعَةٌ﴾ اثاره یعنی شکوفا کردن وقتی که انبیا آمدند این اغراض و غرایز را که خاشاکهایی هستند که روی فطرت را گرفتند اینها را پس میزنند, فطرت را باز میکنند به دستِ دل ما میسپارند میگویند تو این هستی الآن جامعهٴ بشری گرفتار ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾ است ما تدسیس کردیم, دسیسه کردیم یعنی آن فطرتی که خدا ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾ او را در وسط گذاشتیم اغراض و غرایز را که یک مُشت خاشاک است روی آن گذاشتیم این را دفن کردیم او شده مدسوس دسیسه را که دسیسه میگویند سرّش همین است انبیا میآیند به افراد میگویند شما که خِیبه و خُسران نصیب شما شده این خاشاک اغراض و غرایز را روی این ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾ گذاشتید دفن کردید ما میخواهیم اِثاره کنیم, این خاشاکها را پس میزنیم, این غبارها را پس میزنیم آن درون را باز میکنیم به شما نشان میدهیم میگوییم هویّت شما این است, خب اگر اوّلین بشری که روی زمین آمد پیامبر است و اگر صدای پیامبر به همهجا رسیده است و اگر انبیا جهانبینی الهی و توحیدی را منتشر کردند و اگر انبیا در خاورمیانه سلسلهٴ فراوانی داشتند چگونه میشود فکر الهی و توحیدی و جهانبینی حق در جایی باشد و از انبیا کمک نگرفته باشند این بحث تفسیری است اما حالا ارسطو در چه زمانی شاگرد کدام پیامبر بود؟ افلاطون در چه زمانی شاگرد کدام پیامبر بود؟ این یک بحث تاریخی است که دون بحث تفسیری است و بیان وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) که مرحوم کلینی نقل کرد که به دو نفر از اصحابش فرمود شما مشرق عالَم بروید, مغرب بروید حرف از ما منتشر شده فرمود: «شرّقا و غرّبا فلا تجدان علماً صحیحاً الاّ شیئاً خرج من عندنا أهل البیت» فرمود مشرق عالَم بروید حرفِ صحیح از وحی است, مغرب عالم بروید حرف صحیح از وحی است حالا حرفِ ما نه خاندان ما که چهارده نفریم ما بالأخره سلسله انبیا «مصدّقٌ لما بین یدیه» است دیگر ما آمدیم حرف انبیای دیگر را تصدیق کردیم آنها آمدند وعدهٴ بشارت ما را دادند و امثال ذلک بنابراین چیزی در زمین به عنوان تفکّر الهی و توحیدی و وحی و نبوّت و معاد و بهشت و جهنم نیست مگر اینکه از انبیا رسیده باشد و آنها رساندند و آنها پروراندند و آنها تعلیم دادند و آنها تربیت کردند در این بخش فرمود قرآن البته سورهها دارد, آیات دارد و نام اینها را هم برده است که فرمود در اول سورهٴ مبارکهٴ «نور» فرمود: ﴿سُورَةٌ أَنزَلْنَاهَا﴾ در بخشهای دیگر فرمود: ﴿إِذَا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیَاتُهُ زادَکُم﴾ بخشی از قرآن آیه است, بخشی از قرآن سوره است چه اینکه در جریان تحدّی هم فرمود: ﴿فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِن مِثْلِهِ﴾ فرمود یک سوره بیاورید سوره و آیه و اینها اقطاع و اجزای قرآن کریماند اینکه فرمود: ﴿وَقُرْآناً فَرَقْنَاهُ﴾ گاهی این تکّه تکّههای قرآن را مشخص کرده نامگذاری کردند که بعضیها نامشان آیه است, بعضی نامشان سوره است که مصدّر به «بسم الله» است «بسم الله» به منزلهٴ یعنی نشانهٴ پایانبخشی سورهٴ قبل و آغاز سورهٴ بعد بود این تفریق قرآن کریم به همین صورت است گذشته از اینکه کتابی که الفاظ دارد و حروف و کلمات دارد این حتماً تدریجی است اگر یک وقت گفته شد دفعتاً نازل میشود باید معنای خاصّی برای نزول دفعی قرآن ذکر کرد که این جزء علوم القرآن است نه بحثهای تفسیری یک و قبلاً هم در فرق بین انزال و تنزیل دفعی و تدریجی بازگو شد دو, اما خود قرآن که آیاتی دارد, سُوَری دارد حتماً تدریجی است برای اینکه تا مبتدا گفته نشود خبر نمیآید, تا خبر نیامده متعلّقاتش ذکر نمیشود اگر الفاظ است, اگر کلمات است, اگر حروف است یقیناً تدریجی است یک وقت کتاب نوشتهای را به وجود مبارک پیامبر میدهند نظیر آنچه را که به موسای کلیم(سلام الله علیه) دادند عدهای هم چنین چیزی درخواست میکردند که چرا کتابی مثل الواح موسی نمیآوری که قرآن در جواب فرمود حوادث گوناگون است, سؤالها گوناگون است, خواستههای شما گوناگون است, نیازهای شما تدریجی است کتاب هم تدریجی یک کتاب موعظهای و کلّیگویی و امثال ذلک را میشود یکجا تحویل داد اما کتابی که مربوط به جوابِ سؤال شماست شما گفتی ﴿یَسْأَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ﴾ جواب میخواهد, ﴿یَسْألونَکَ عَنِ الْأَهِلَّةِ﴾ جواب میخواهد, ﴿یَسْأَلُونَکَ عَنِ المَحِیضِ﴾ جواب میخواهد, ﴿یَسْأَلُونَکَ﴾, ﴿یَسْأَلُونَکَ﴾ جواب جدیدی میخواهد ﴿وَاللَّهُ یَسْمَعُ تَحَاوُرَکُمَا﴾ جوابِ جدید میخواهد, حکم زِهار و جدال جواب جدید میخواهد, جریان جنگ و توزیع غنایم جنگی جواب جدید میخواهد یک کارِ تدریجی تعلیم تدریجی دارد و جوابهای تدریجی اما یک کتاب موعظهای و مانند آن, آن ممکن است دفعتاً نازل بشود بنابراین یک نزول دفعی است که دیگر در عالَم الفاظ یعنی در عالم طبیعت نیست باید در مرحلهٴ بالاتر باشد که وجود جمعی را تحمل بکند آن میشود نزول دفعی اما در جریان زمانمندی قرآن چون کتابی است از الفاظ و سُوَر و آیات حتماً باید تدریجی باشد.
پرسش:...
پاسخ: چه کسانی؟
پرسش:...
پاسخ: بله خب اینها انبیای قبلی اینها را پروراندند دیگر هم انبیای قبلی پروراندند هم بشارت دادند ﴿مُبَشِّرَاً بِرَسُولٍ یَأْتِی مِن بَعْدِی اسْمُهُ أَحْمَدُ﴾ اینها را انبیای قبلی پروراندند اوّلین انسانی که روی زمین بود آدم(سلام الله علیه) بود بعد در سایهٴ نبوّت آدم(سلام الله علیه) عدهٴ زیادی تربیت شدند وقتی جمعیت زیاد شد و مسائل حقوقی و اقتصادی و سیاسی و فرهنگی دامنهدار شد فرمود: ﴿کَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِیِّینَ﴾ از آن به بعد آن روزگاری که مردم نمیتوانستند جنازههایشان را چطوری دفن بکنند آن دیگر احتیاجی به قوانین مبسوط نداشت وقتی قابیل, هابیل را کُشت مانده این جنازه روی دستش مانده که چه کار کند ﴿فَبَعَثَ اللّهُ غُرَاباً یَبْحَثُ فِی الْأَرْضِ لِیُرِیَهُ کَیْفَ یُوَارِی سَوْءَةَ أَخِیهِ﴾ روزگاری بر مردم چنین گذشت و بر چنین مردمی گذشت که نتوانستند بفهمند این جنازه را چه کار باید بکنند از کار کلاغ یاد گرفتند ﴿فَبَعَثَ اللّهُ غُرَاباً یَبْحَثُ فِی الْأَرْضِ لِیُرِیَهُ کَیْفَ یُوَارِی سَوْءَةَ أَخِیهِ﴾ چنین روزگار هم بود آن دیگر احتیاجی به قانون گسترده و مسائل معرفتی فراوان نداشت بعد از اینکه کم کم بشر به مراحل عالیه علم رسید فرمود: ﴿کَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً﴾ بعد ﴿فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرِینَ وَمُنْذِرِینَ﴾ برای اینکه اختلافات علمی, اختلافات حقوقی, اختلافات سیاسی اینها را خاتمه بدهند.
پرسش:...
پاسخ: گناهان عملی هم منشأ اگر کسی با تصمیم و اراده گناه نکند که «رُفع عن امّتی تسع» بر اساس علم و عمد کار میکند دیگر اگر بر اساس سهو باشد, بر اساس خطا باشد, بر اساس نسیان باشد, بر اساس اضطرار باشد, بر اساس الجا باشد, بر اساس اکراه باشد, بر اساس اجبار باشد «رفع عن امّتی» اینکه گناه نیست اما کسی عالماً عامداً گناه میکند از.
پرسش: آنکه شرب خمر میکند خب.
پاسخ: نه, میداند خَمر است یا نه؟ میداند حرام است یا نه؟ اگر نمیداند خمر است یا نمیداند حرام است بله, اما وقتی میداند یعنی در برابر وحی ایستاده دیگر این در بحثهای قبل هم از جناب صدرالدین قونوی نقل شده که هیچ کسی معصیت نمیکند مگر اینکه در برابر خدا ایستاده برای اینکه اگر کسی معصیت کرده مال مردم خورده, شُرب خَم کرده, قمار کرده اگر سهو باشد, نسیان باشد, خطا باشد, جهل باشد, اضطرار باشد, الجا باشد, اجبار باشد, اکراه باشد بر اساس حدیث «رُفع عن امّتی تسع» این اصلاً معصیت نیست آنوقتی معصیت است که میداند این را شریعت حرام کرده و برای معالجه و درمان هم نیست و فراموش هم نکرده اشتباهاً هم نمیکند حرفِ جناب صدرالدین این است که وقتی شما گناه را تحلیل میکنید کسی که دارد نامحرم را نگاه میکند این اینچنین نیست که ﴿قُل لِّلْمُؤْمِنِینَ﴾ را ندیده باشد این معنایش این است که خدایا تو گفتی نگاه نکن من هم میدانم گفتی, من هم میدانم حرام است ولی میخواهم نگاه بکنم بازگشت هر گناه ایستادن در برابر مولاست اینکه فرمود: ﴿مَا یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَهُم مُشْرِکُونَ﴾ این است فرمود اکثر مؤمنین, مشرکاند نه معصیتکار یک وقت گفت ﴿أَکْثَرُهُمْ لاَ یَعْقِلُونَ﴾ , ﴿أَکْثَرُهُمْ﴾ کذا و کذا این است اکثر مؤمنین مشرکاند منتها چون شرکشان تحلیلی و ضعیف است قابل بخشش است وگرنه انسان اگر عالِم نباشد عامد نباشد در برابر قانون نایستد که معصیت نیست این سم برای روح برای آن علم و عمدش است این بدنش آسیب میبیند حالا بر فرض بدن آسیب نبیند یک قطره بخواهد بخورد یک قطره آسیب نمیرساند اما همین که میخواهد در برابر قرآن بایستد این سم روح است به خدا میگوید تو گفتی حرام است مگر شیطان چه چیزی گفت؟ شیطان به تعبیر شیخناالاستاد مرحوم آقای حکیم الهی قمشهاش «جُرمش این بود که در آینه عکس تو ندید٭٭٭ورنه بر بوالبشری ترک سجود این همه نیست» اینکه ملعونِ ازل و ابد میشود نه برای اینکه سجده نکرده خب خیلیها سجده نمیکنند, نماز نمیخوانند, روزه نمیگیرند اما ملعون ازل و ابد نیستند اما این دهن به دهن شدن به خدا گفت بله نظر تو این است ولی نظر من چیز دیگر است خب از این گناه بدتر دیگه چیست؟ آن استکبار او را به عذاب الیم گرفتار کرده نه این معصیت خب معصیتهای دیگر هم هست قتل و آدمکُشی که از آن ترک سجده بدتر است که خب اگر کسی قاتل بود که ملعون ازل و ابد نمیشود اما این در برابر خدا بگوید که به نظر من ﴿أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ﴾ این تمام خطر از همینجاست هر جا سخن از ﴿أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ﴾ است این تریبون شیطان است در جریان طالوت و جالوت و داود(سلام الله علیه) که ﴿قَتَلَ دَاوُدُ جَالُوتَ﴾ آنجا عدهای گفتند که طالوت نمیتواند رهبری ما را به عهده بگیرد ﴿نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْکِ مِنْهُ﴾ در این بخش سورهٴ مبارکهٴ «بقره» این بحث مبسوطاً گذشت که این حرف, حرف شیطان است هر جا سخن از من و منیّت پیش آمد ﴿أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ﴾ شد معلوم میشود تریبون شیطان است ﴿نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْکِ مِنْهُ﴾ شد معلوم میشود تریبون شیطان است بنابراین کسی که معصیت میکند به جسمش بله ضرر میرساند گاهی هم ممکن است اصلاً به جسمش ضرر نرساند برای اینکه یک قطره شراب که ضرر نمیرساند اما وقتی که میداند در برابر وحی دارد میایستد این استکبار است این استکبار سم است برای روح, خب اگر به قاری قرآن میگویند «إقرأ وارق» ناظر به همان است عدهای گفتند که ﴿لَن نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّی تَفْجُرَ لَنَا مِنَ الْأَرْضِ یَنْبُوعاً﴾ که در همین سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» چند روز قبل گذشت آیهٴ نود همین سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» بود ﴿وَقَالُوا لَن نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّی تَفْجُرَ لَنَا مِنَ الْأَرْضِ یَنْبُوعاً﴾ ذات اقدس الهی به پیامبر(علیه و علی آله آلاف التحیّة و الثناء) فرمود به اینها بگو چه ایمان بیاورید چه نیاورید برای ما بیتفاوت است آن مردان خردمند و خردورز منتظر وحی بودند و ایمان آوردند و ایمان میآورند ﴿قُلْ آمِنُوا بِهِ أَوْ لاَ تُؤْمِنُوا﴾ چه ایمان بیاورید, چه ایمان نیاورید برای ما فرق نمیکند اما ﴿إِنَّ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ مِن قَبْلِهِ إِذَا یُتْلَی عَلَیْهِمْ یَخِرُّونَ لِلْأَذْقَانِ سُجَّداً﴾ آنهایی که شاگردان انبیای قبل بودند و عالِم بودند و خردمند بودند و منتظر ظهور وحی جدید بودند همین که آیات الهی را شنیدند به خاک میافتند اینها چانهشان به زمین میافتد چون وقتی انسان بخواهد به خاک بیفتد مگر اینکه سرش را خم کند اوّلین عضوی که به زمین میخورد چانه است فرمود: ﴿یَخِرُّونَ لِلْأَذْقَانِ﴾ اذقان یعنی این ذَقَنها و چانهها, چانهاش به خاک میافتد برای اینکه اینها خاکسارند اینها میخواهند متواضع باشند نه مستکبر حالا شما ایمان نیاوردید آنها, گفتید: ﴿لَن نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّی تَفْجُرَ لَنَا مِنَ الْأَرْضِ یَنْبُوعاً﴾ خب نشد, نشد ﴿قُلْ آمِنُوا بِهِ أَوْ لاَ تُؤْمِنُوا إِنَّ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ مِن قَبْلِهِ﴾ نزول قرآن گرچه در مجمعالبیان و بخشی از تفسیرهای دیگر خصوص یهودیها را مصداق ذکر کردند ولی به تعبیر سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) اطلاقش شامل همهٴ علمای قبل از قرآن میشود چه یهودی, چه مسیحی, چه زرتشتی, چه صاحب آیین دیگر ﴿إِذَا یُتْلَی عَلَیْهِمْ یَخِرُّونَ لِلْأَذْقَانِ سُجَّداً﴾.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
مبدأ فاعلی قرآن کریم حق است و مبدأ قابلی هم حق است
قرآن نازل شده است لکن نزولش به نحو تجلّی است نه تجافی
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَبِالْحَقِّ أَنزَلْنَاهُ وَبالْحَقِّ نَزَلَ وَمَا أَرْسَلْنَاکَ إِلَّا مُبَشِّراً وَنَذِیراً ﴿105﴾ وَقُرْآناً فَرَقْنَاهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَی النَّاسِ عَلَی مُکْثٍ وَنَزَّلْنَاهُ تَنْزِیلاً ﴿106﴾ قُلْ آمِنُوا بِهِ أَوْ لاَ تُؤْمِنُوا إِنَّ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ مِن قَبْلِهِ إِذَا یُتْلَی عَلَیْهِمْ یَخِرُّونَ لِلْأَذْقَانِ سُجَّداً ﴿107﴾ وَیَقُولُونَ سُبْحَانَ رَبِّنَا إِن کَانَ وَعْدُ رَبِّنَا لَمَفْعُولاً ﴿108﴾ وَیَخِرُّونَ لِلْأَذْقَانِ یَبْکُونَ وَیَزِیدُهُمْ خُشُوعاً﴿109﴾
تاکنون روشن شد که به تصریح خود قرآن کریم این کتاب الهی که نور است از طرف خدای سبحان آمده و وجود مبارک پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) الفاظ و معانی این کتاب را از خداوند تلقّی کردند, فهمیدند, معتقد شدند, متخلّق شدند, عمل کردند, به جامعه منتقل کردند عقل هم همین را در اثر توحید ربوبی تأیید میکند اینکه فرمود: ﴿بِالْحَقِّ أَنزَلْنَاهُ﴾ یعنی مبدأ فاعلی او حق است, اینکه فرمود: ﴿وَبالْحَقِّ نَزَلَ﴾ یعنی مبدأ قابلی او حق است گاهی ممکن است انسان سخنِ حق بگوید ولی مستمع درست تلقّی نکند یا درست ضبط نکند یا درست عمل نکند اگر متکلّم حق گفت ولی مستمع تلقّیاش صحیح نبود در اینجا گرچه صادق است متکلّم به حق تکلّم کرده است ولی صادق نیست که مخاطب به حق تلقّی کرد لکن دربارهٴ قرآن کریم چون مبدأ فاعلی حق است و مبدأ قابلی هم حق است برای تفهیم این دو نکته فرمود: ﴿بِالْحَقِّ أَنزَلْنَاهُ وَبالْحَقِّ نَزَلَ﴾.
مطلب بعدی آن است که قرآن نازل شده است نه اینکه نازل نشده لکن نزولش به نحو تجلّی است نه تجافی و نظیر آویختن طناب است نه انداختن بالا معنای اینکه قرآن کریم یک طرفش به دست خدای سبحان است این است که اگر کسی بحثهای تفسیری دارد با عربی مبین کار دارد با لغت و الفاظ و مفاهیم و تبادر و صحّت و سلب و سیاق و سِباق و امثال اینها کار دارد این قرآن است از این بالاتر آمده حقیقتی برای او روشن شد با فرشتهها در ارتباط بود آن با بخش دیگری از قرآن در کار است از آن مرحله بالاتر رفت از ملائکه بالاتر رفت معلّم ملائکه شد, مسجودٌله ملائکه شد مثل انسانِ کاملِ معصوم آن با درجهٴ برتر قرآن کریم هماهنگ است اینکه گفته میشود قرآن یک حبل آویخته است یعنی اگر در قسمت جبروت باشد قرآن است, ملکوت باشد قرآن است, عالم مثال باشد قرآن است, عالم طبیعت هم باشد قرآن است اگر برای مؤمنان درجاتی است و اگر خود مؤمنان درجات دارند طبق دو آیه سورهٴ مبارکهٴ «انفال» و «آلعمران» که در «انفال» فرمود: ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ﴾ در «آلعمران» فرمود: ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ﴾ که دیگر «لام» محذوف نیست خود انسان درجه میشود اگر انسان دارای درجات است انسانیّت دارای درجات است, ایمان دارای درجات است هر درجهای از درجهٴ ایمان و هر مرتبهای از مراتب انسانیّت با بخش مساوی خودش از حقیقت قرآن برخورد دارد و تلقّی میکند این قرآن یک مرحلهاش علیّ حکیم است, یک مرحلهاش هم عربی مبین که در آغاز سورهٴ مبارکهٴ «زخرف» اشاره شد که فرمود: ﴿إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِیّاً لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ ٭ وَإِنَّهُ فِی أُمِّ الْکِتَابِ لَدَیْنَا لَعَلِیٌّ حَکِیمٌ﴾ یعنی این قرآنی که شما در خدمت آن هستید این عربی مبین است ما او را عربی کردیم نه اینکه به پیامبر مطلبی را گفتیم او به صورت عربی در آورده باشد یا اینکه او خودش عربی مبین ساخته باشد اینچنین نیست ما عربی مبین کردیم, ما فرستادیم او تلقّی کرده است و همین قرآن در نزد ما برای کسانی که علم لدنّی بهرهٴ آنها میشود سخن از عِبری و عربی نیست سخن از علیّ و حکیم است ﴿وَإِنَّهُ فِی أُمِّ الْکِتَابِ لَدَیْنَا لَعَلِیٌّ حَکِیمٌ﴾ این معنای حبلِ مَتین بودن قرآن است, این معنای آویخته شدن قرآن است که قرآن آویخته شد و نه انداخته و مانند آن. و اما اگر عمر مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بیش از این بود قرآن آیات دیگر, سُوَر دیگر نازل میشود ظاهراً نه, برای اینکه آن بخش پایانی آیاتی که نازل شد از آن بخش تا آن وقتی که وجود مبارک حضرت رحلت بکنند مقداری بالأخره فاصله شد در این مقدار اصلاً آیاتی, سُوَری نیامده ممکن بود حضرت چند سال هم زندگی کند آیهای و سورهٴ دیگر نیاید, چرا؟ برای اینکه خود قرآن فرمود: ﴿الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلاَمَ دِیناً﴾ اگر دین کامل شد, دین تام شد, دینِ خداپسند شد دیگر نقصی ندارد, کمبودی ندارد تا با آیات دیگر, با سُوَر دیگر تکمیل بشود اگر وجود مبارک حضرت عمر بیشتری پیدا میکرد بله, عدهٴ زیادی استفاد میکردند از تفسیر آن حضرت, تربیت آن حضرت, تعلیم آن حضرت, اصلاح حضرت, تزکیه نفوس حضرت چون معلّم بود اما آیاتی بعد نازل بشود دیگر نیست به دلیل اینکه آن فاصلهای که از حجّةالوداع تا زمان رحلتش بالأخره مدّتی زنده بودند و هیچ آیهای هم نازل نمیشد آیه وقتی نازل میشود که به کمال نرسد اگر به کمال رسید دیگر کتاب قانون تمام شده است این هم راجع به نزول او.
اما اینکه وجود مبارک آن حضرت چه سهمی داشت عربی و امثال ذلک و احکام را و مثالها را به صورت با فرهنگ عربی بیان میکرد این در بحثهای قبلی اشاره شد که خداوند هر ملّتی را برابر با زبان خود آنها تربیت میکند در قسمتهای سِریانی طوری دیگر بود, عِبری طور دیگر بود, عربی طور دیگر است آن پیامبری که طبق بیانی که از وجود مبارک حضرت امیر هست که زرتشتیها داشتند به زبان دیگر بود و مانند آن.
و اما اینکه انسان هر کاری که انجام میدهد برابر با اندیشه است کار ممکن نیست بدون علم انجام بگیرد بنابراین علم سهمِ تعیین کننده دارد و حتماً مؤثّر است این سخن حق است انسان یک موجود متفکّر مختار است هیچ کاری را بدون علم انجام نمیدهد اما دهها, دهها یعنی دهها بار گفته شد که علم درجاتی دارد, عمل هم درجاتی دارد علم از احساس شروع میشود, توهّم شروع میشود, تخیّل شروع میشود تا به تعقّل برسد عمل هم از شهوت و غضب و زیرمجموعه شهوت و غضب شروع میشود تا به عقلِ عملی برسد هر مرحلهای از علم در بخش خاصّ خودش اثر دارد یک آدم شهوتران او علمِ خیالی دارد هر صورتی که تهییجکننده باشد در او انگیزهٴ کارهای غریزی انجام بدهد او را میاندیشد برابر آن اندیشه کار میکند کسی که دنبال مقام و جاه است بحثهای وهمی او را راهاندازی میکند توهّمات او, اوهام او, مقامخواهی او اینها بخشهای شهوترانی او را تأمین میکند یا شهوت مال است, یا شهوت غریزه است, یا شهوت جاه است, یا شهوت پُستهای کلیدی دیگر است یا مانند آن, اگر کسی اهل فَتک و کُشتن و کشته شدن و امثال ذلک باشد کارهای غضبی و دفاعی و جنگی و رزمی را به عهده دارد این بخشهای خیال و همچنین وهم او را هدایت میکند اما اگر امامتِ کارهای عملیِ او را عقلِ عملی به عهده گرفت یعنی عقلی که «به یُعبد الرحمٰن و یُکتسب به الجنان» رهبریِ عقل عملی را آن عقل نظری به عهده میگیرد احساس و توهّم و خیال اندیشههای نازلاند آنها هرگز نمیتوانند امام عقل عملی باشند آن عقل نظری که جهانبینی توحیدی دارد, معرفت الهی دارد, وحی را خوب میشناسد, نبوّت را خوب میشناسد, معاد را خوب میشناسد, بهشت و جهنم را خوب میشناسد آن اندیشههای بَرین عقلِ عملی را رهبری میکند بنابراین انسان مثل حیوان یک متفکّرِ مختار است در صورت شهوت و غضب عمل کردنش یا احساس و تخیّل و توهّم داشتنش وقتی از این مراحل گذشت «هِی نَفْسِی أَرُوْضُهَا بِالتَّقْوَی» گفت آن عقلی که «به یُعبد الرحمٰن و یُکتسب به الجنان» آن را علمِ الهی رهبری میکند اینکه ﴿الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ﴾ است, ﴿یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنکُمْ وَالَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ﴾ آن علم که برای عقل نظری و عقل کامل است این انگیزه یعنی عقل عملی را هدایت میکند بنابراین ممکن است کسی علم داشته باشد و عمل نکند این تفکیک برای آن است که همانطوری که ما در نشئهٴ حس یک مجاری ادراکی داریم به نام چشم و گوش که میفهمد یعنی ادراک مفردات به عهدهٴ اینهاست و یک دست و پا داریم که فهمیدهها را اجرا میکنند و چهار قِسم در این محدودهٴ حس داشتیم که گاهی ممکن است بعضی افراد مجاری ادراکیشان قوی باشد یعنی چشم و گوششان قوی و مجاری تحریکیشان قوی باشد دست و پایشان هم نیرومند اینها سلیمالحسّاند, سلیمالتحریکاند, سلیمالادراکاند هم خوب میشنوند, هم خوب میبینند, هم خوب کار میکنند این یک قِسم, قِسم دیگر آن است که دست و پایشان خیلی قوی است ولی باصره یا سامعهٴ اینها ضعیف است نیروی ادراکیشان ضعیف است, نیروی تحریکیشان قوی است قِسم سوم به عکس است که سمع و بصرشان قوی است ولی دست و پایشان فلج است, قسم چهارم این است که از هر دو جهت افتادند یعنی نه باصره و سامعهٴ آنها قوی است, نه ید و رِجل اینها نیرومند است این چهار قِسم در سطح حس هست این مطلب را در پرانتز عنایت کنید اینکه ما خسته میشویم و ما را خسته میکنند برای اینکه هر کس دید اینجا جا هست میآید مینشیند این مطلبی که یکبار گفتیم حدّاکثر دوبار کافی است مکرّر سؤال که این چگونه میشود علم از اندیشه جدا بشود, انسان مگر میشود بدون علم کار بکند برای اینکه اینها خیال کردند چون تفسیر است و ثواب دارد جا هست میآیند مینشینند این حواسشان جمع باشد کسی که بالأخره در سطح خارج نیست یا لااقل سطوح عالیه را نخوانده یا بدایه و نهایه نخوانده اینجا نیاید اُولاست این پرانتز بسته این چهارم برای سطح ظاهر. سطح نفس هم همینطور است گاهی بخشهای ادراکی انسان قوی است خوشدرکاند, خوشفکرند, خوشاستعدادند و نیروی عملی اینها هم قوی است یعنی «ما یُعبد به الرحمن و یُکتسب به الجنان» آنها قوی است اینها عالِم عادلاند اینها خوب میفهمند خوب هم عمل میکنند, قِسم دوم کسانیاند که بخشهای علمیشان قوی است اما «ما یعبد به الرحمٰن» آنها ضعیف است این میتواند مفسّر خوب, مدرّس خوب, مصنّف خوب, پژوهشگر خوب این بتواند ﴿قُل لِّلْمُؤْمِنِینَ یُغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ﴾ را خوب تحلیل میکند اما وقتی که بیرون رفت نامحرم را دید نگاه میکند این مشکل عملی دارد آن «ما یعبد به الرحمٰن» او گیر است این دستِ عقلش فلج است زبان گویایی دارد مقاله را خوب مینویسد, درس را خوب میگوید, پژوهش را خوب میکند و تصنیف هم دارد, تألیف هم دارد, تدریس هم دارد این مثل کسی است که چشمش خیلی تیزبین است اما دستش فلج است هیچ یعنی هیچ ارتباطی بین علم و عمل نیست اگر بخواهد کار بکند از نیروی علمی مدد میگیرد اما تا کار را چه کسی به عهده بگیرد بعضیها هستند که ﴿أَفَکُلَّمَا جَاءَکُمْ رَسُولٌ بِمَا لاَ تَهْوَی أَنْفُسُکُمُ اسْتَکْبَرْتُمْ﴾ هر چه مطابق میلشان نیست رد میکنند این هوسمدار است این ﴿إِلهَهُ هَوَاهُ﴾ این برابر خیال عمل میکند مگر ممکن است انسان کار بکند بدون علم منتها علمش گاهی وهم است, گاهی خیال است, گاهی مغالطه است, گاهی حس است و اگر عمل را عقلِ عملی که «به یُعبد الرحمٰن و یُکتسب به الجنان» عهده گرفت رهبریاش را عقل نظری به عهده میگیرد گاهی هم ممکن است هر دو ضعیف باشد مثل جاهلِ متهتّک نه میفهمد, نه میکند گاهی ممکن است بخش عملیاش خیلی قوی باشد اما بخش نظریاش ضعیف است مثل متنسّک جاهل بعضی از قُدما(رضوان الله علیهم) نقل میکردند که عدهای از مقدّسین میگفتند ما امسال ماه مبارک رمضان شد یک دوره زادالمعاد ختم داریم خدا غریق رحمت کند آنها را گفتند آخر زادالمعاد اعمال دوازده ماهه را دارد این مثل مفاتیحالجنان است دیگر اینکه مثل قرآن نیست که شما یک دور زادالمعاد ختم کردید که این بیچاره تمام اوراد و اذکاری که برای دوازده ماه بود در ماه مبارک رمضان میخواند این متنسّک جاهل است یعنی بخش عملیاش قوی است اما درکش ضعیف است همانطوری که در نشئه حس انسان چهار قِسماند گاهی ممکن است بینایی و شنوایی کسی خیلی قوی باشد اما دست و پایش فلج است و هیچ ارتباطی بین ادراک و تحریک نیست همین فلج بودن در عقلِ عملی هم هست عالِم فاسق همین است یعنی بخش اندیشهاش خیلی قوی است اما وقتی که دستش به راندخواری و زیرمیزی و رومیزی رسید میبیند مشکل جدّی دارد هیچ یعنی هیچ ارتباطی بین علم و عمل نیست اگر خواست عمل بکند الاّ ولابد از علم کمک میگیرد حالا اگر در حدّ شهوت و غضب خواست عمل بکند سرمایهٴ علمی او خیال و وهم است, اگر در قلمرو عقل عملی خواست عمل بکند سرمایهٴ او عقلِ نظری و برهان و قرآن و عترت است این چهار قِسم هم در صحنهٴ نفس است, هم در صحنهٴ بدن.
اما اینکه گفته شد حُکمای یونان شاگردان انبیا بودند و این معارف را از انبیا یاد گرفتند ارسطوها, افلاطونها اینها از انبیا یاد گرفتند یک وقت انسان بحثِ تاریخی میکند باید سند تاریخی نشان بدهد, یک وقت بحث تفسیری است بحث تفسیری که شد از تاریخ و ماقبل تاریخ میتواند سخن بگوید الآن ما که میگوییم حُکما شاگرد انبیا بودند اختصاصی به یونان و خاورمیانه ندارد, اختصاصی به یک سرزمین خاص و مکان مخصوص ندارد حتی ماقبل تاریخ هم همینطور است الآن ما جریان ماقبل طوفان در دست ما نیست ابنابیالحدید میگوید که ما از قبل طوفان خبری نداریم چون تاریخ مدوّنی در دست ما نیست اما من مورّخیام که از طوفان به بعد باخبرم بعد میگفت در همان شرح نهجالبلاغه که از جریان طوفان به بعد که تاریخی برای بشر فعلاً روی کُرهٴ زمین است مردی به عظمت علیبنابیطالب نیامده نه در بین مسلمانها, نه در بین یهودیها, نه در بین مسیحی, نه در بین زرتشتیها, نه در بین کفار بالأخره کفار هم آدمهای یَل و فَحل و قَدَر دارند دیگر این مارکس و انگلس هم که آدم کوچکی نبودند خیلی قوی بودند ابنابیالحدید میگوید در شجاعت و قوّت و عظمت و تصمیمگیری هیچ کافری به اندازهٴ علی نیست, هیچ مسلمان و موحّدی هم به اندازهٴ علی نیست این برای بعد از تاریخ اما این بحث تاریخی است بحثهای تفسیری برای قبل از تاریخ هم هست یعنی اینکه ما میگوییم حکم شاگردان انبیا هستند نه تنها برای خاورمیانه, نه برای بعد از طوفان, برای قبل از طوفان هم هستند حسب التفسیر, چرا؟ برای اینکه بر اساس تفسیر قرآن کریم اوّلین بشری که روی زمین آمد پیغمبر بود این یک, و بر اساس سورهٴ مبارکهٴ «نحل» و آیات دیگر هیچ سرزمینی نیست که صدای انبیا نرفته باشد ﴿لَقَدْ بَعَثْنَا فِی کُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ﴾ یا خود پیغمبر رفته یا امام و جانشین پیغمبر رفته یا معلّمان و مبلّغان از طرف آنها اعزام شدند هیچ سرزمینی نیست که صدای وحی نرفته باشد این دو, سوم اینکه وجود مبارک حضرت امیر انبیا را که معرفی میکند در همان اوّلین خطبهٴ نهجالبلاغه دارد که انبیا آمدند که عقول مردم را شکوفا کنند «وَ یُثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ» آن دفینهها, آن گنجینهها که در درون افراد نهادینه شده است انبیا آمدند معدنشناسی کردند, کند و کاو کردند, تلاش و کوشش کردند این را از درون اینها در آوردند به اینها نشان دادند و گفتند شما این هستید اِثاره یعنی شکوفا کردن, ثوره همان انقلاب را میگویند ثوره گاو را که میگویند ثور برای اینکه شیار میکند, زیر و رو میکند, انقلاب را که میگویند ثوره چون ﴿خَافِضَةٌ رَافِعَةٌ﴾ اثاره یعنی شکوفا کردن وقتی که انبیا آمدند این اغراض و غرایز را که خاشاکهایی هستند که روی فطرت را گرفتند اینها را پس میزنند, فطرت را باز میکنند به دستِ دل ما میسپارند میگویند تو این هستی الآن جامعهٴ بشری گرفتار ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾ است ما تدسیس کردیم, دسیسه کردیم یعنی آن فطرتی که خدا ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾ او را در وسط گذاشتیم اغراض و غرایز را که یک مُشت خاشاک است روی آن گذاشتیم این را دفن کردیم او شده مدسوس دسیسه را که دسیسه میگویند سرّش همین است انبیا میآیند به افراد میگویند شما که خِیبه و خُسران نصیب شما شده این خاشاک اغراض و غرایز را روی این ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾ گذاشتید دفن کردید ما میخواهیم اِثاره کنیم, این خاشاکها را پس میزنیم, این غبارها را پس میزنیم آن درون را باز میکنیم به شما نشان میدهیم میگوییم هویّت شما این است, خب اگر اوّلین بشری که روی زمین آمد پیامبر است و اگر صدای پیامبر به همهجا رسیده است و اگر انبیا جهانبینی الهی و توحیدی را منتشر کردند و اگر انبیا در خاورمیانه سلسلهٴ فراوانی داشتند چگونه میشود فکر الهی و توحیدی و جهانبینی حق در جایی باشد و از انبیا کمک نگرفته باشند این بحث تفسیری است اما حالا ارسطو در چه زمانی شاگرد کدام پیامبر بود؟ افلاطون در چه زمانی شاگرد کدام پیامبر بود؟ این یک بحث تاریخی است که دون بحث تفسیری است و بیان وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) که مرحوم کلینی نقل کرد که به دو نفر از اصحابش فرمود شما مشرق عالَم بروید, مغرب بروید حرف از ما منتشر شده فرمود: «شرّقا و غرّبا فلا تجدان علماً صحیحاً الاّ شیئاً خرج من عندنا أهل البیت» فرمود مشرق عالَم بروید حرفِ صحیح از وحی است, مغرب عالم بروید حرف صحیح از وحی است حالا حرفِ ما نه خاندان ما که چهارده نفریم ما بالأخره سلسله انبیا «مصدّقٌ لما بین یدیه» است دیگر ما آمدیم حرف انبیای دیگر را تصدیق کردیم آنها آمدند وعدهٴ بشارت ما را دادند و امثال ذلک بنابراین چیزی در زمین به عنوان تفکّر الهی و توحیدی و وحی و نبوّت و معاد و بهشت و جهنم نیست مگر اینکه از انبیا رسیده باشد و آنها رساندند و آنها پروراندند و آنها تعلیم دادند و آنها تربیت کردند در این بخش فرمود قرآن البته سورهها دارد, آیات دارد و نام اینها را هم برده است که فرمود در اول سورهٴ مبارکهٴ «نور» فرمود: ﴿سُورَةٌ أَنزَلْنَاهَا﴾ در بخشهای دیگر فرمود: ﴿إِذَا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیَاتُهُ زادَکُم﴾ بخشی از قرآن آیه است, بخشی از قرآن سوره است چه اینکه در جریان تحدّی هم فرمود: ﴿فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِن مِثْلِهِ﴾ فرمود یک سوره بیاورید سوره و آیه و اینها اقطاع و اجزای قرآن کریماند اینکه فرمود: ﴿وَقُرْآناً فَرَقْنَاهُ﴾ گاهی این تکّه تکّههای قرآن را مشخص کرده نامگذاری کردند که بعضیها نامشان آیه است, بعضی نامشان سوره است که مصدّر به «بسم الله» است «بسم الله» به منزلهٴ یعنی نشانهٴ پایانبخشی سورهٴ قبل و آغاز سورهٴ بعد بود این تفریق قرآن کریم به همین صورت است گذشته از اینکه کتابی که الفاظ دارد و حروف و کلمات دارد این حتماً تدریجی است اگر یک وقت گفته شد دفعتاً نازل میشود باید معنای خاصّی برای نزول دفعی قرآن ذکر کرد که این جزء علوم القرآن است نه بحثهای تفسیری یک و قبلاً هم در فرق بین انزال و تنزیل دفعی و تدریجی بازگو شد دو, اما خود قرآن که آیاتی دارد, سُوَری دارد حتماً تدریجی است برای اینکه تا مبتدا گفته نشود خبر نمیآید, تا خبر نیامده متعلّقاتش ذکر نمیشود اگر الفاظ است, اگر کلمات است, اگر حروف است یقیناً تدریجی است یک وقت کتاب نوشتهای را به وجود مبارک پیامبر میدهند نظیر آنچه را که به موسای کلیم(سلام الله علیه) دادند عدهای هم چنین چیزی درخواست میکردند که چرا کتابی مثل الواح موسی نمیآوری که قرآن در جواب فرمود حوادث گوناگون است, سؤالها گوناگون است, خواستههای شما گوناگون است, نیازهای شما تدریجی است کتاب هم تدریجی یک کتاب موعظهای و کلّیگویی و امثال ذلک را میشود یکجا تحویل داد اما کتابی که مربوط به جوابِ سؤال شماست شما گفتی ﴿یَسْأَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ﴾ جواب میخواهد, ﴿یَسْألونَکَ عَنِ الْأَهِلَّةِ﴾ جواب میخواهد, ﴿یَسْأَلُونَکَ عَنِ المَحِیضِ﴾ جواب میخواهد, ﴿یَسْأَلُونَکَ﴾, ﴿یَسْأَلُونَکَ﴾ جواب جدیدی میخواهد ﴿وَاللَّهُ یَسْمَعُ تَحَاوُرَکُمَا﴾ جوابِ جدید میخواهد, حکم زِهار و جدال جواب جدید میخواهد, جریان جنگ و توزیع غنایم جنگی جواب جدید میخواهد یک کارِ تدریجی تعلیم تدریجی دارد و جوابهای تدریجی اما یک کتاب موعظهای و مانند آن, آن ممکن است دفعتاً نازل بشود بنابراین یک نزول دفعی است که دیگر در عالَم الفاظ یعنی در عالم طبیعت نیست باید در مرحلهٴ بالاتر باشد که وجود جمعی را تحمل بکند آن میشود نزول دفعی اما در جریان زمانمندی قرآن چون کتابی است از الفاظ و سُوَر و آیات حتماً باید تدریجی باشد.
پرسش:...
پاسخ: چه کسانی؟
پرسش:...
پاسخ: بله خب اینها انبیای قبلی اینها را پروراندند دیگر هم انبیای قبلی پروراندند هم بشارت دادند ﴿مُبَشِّرَاً بِرَسُولٍ یَأْتِی مِن بَعْدِی اسْمُهُ أَحْمَدُ﴾ اینها را انبیای قبلی پروراندند اوّلین انسانی که روی زمین بود آدم(سلام الله علیه) بود بعد در سایهٴ نبوّت آدم(سلام الله علیه) عدهٴ زیادی تربیت شدند وقتی جمعیت زیاد شد و مسائل حقوقی و اقتصادی و سیاسی و فرهنگی دامنهدار شد فرمود: ﴿کَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِیِّینَ﴾ از آن به بعد آن روزگاری که مردم نمیتوانستند جنازههایشان را چطوری دفن بکنند آن دیگر احتیاجی به قوانین مبسوط نداشت وقتی قابیل, هابیل را کُشت مانده این جنازه روی دستش مانده که چه کار کند ﴿فَبَعَثَ اللّهُ غُرَاباً یَبْحَثُ فِی الْأَرْضِ لِیُرِیَهُ کَیْفَ یُوَارِی سَوْءَةَ أَخِیهِ﴾ روزگاری بر مردم چنین گذشت و بر چنین مردمی گذشت که نتوانستند بفهمند این جنازه را چه کار باید بکنند از کار کلاغ یاد گرفتند ﴿فَبَعَثَ اللّهُ غُرَاباً یَبْحَثُ فِی الْأَرْضِ لِیُرِیَهُ کَیْفَ یُوَارِی سَوْءَةَ أَخِیهِ﴾ چنین روزگار هم بود آن دیگر احتیاجی به قانون گسترده و مسائل معرفتی فراوان نداشت بعد از اینکه کم کم بشر به مراحل عالیه علم رسید فرمود: ﴿کَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً﴾ بعد ﴿فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرِینَ وَمُنْذِرِینَ﴾ برای اینکه اختلافات علمی, اختلافات حقوقی, اختلافات سیاسی اینها را خاتمه بدهند.
پرسش:...
پاسخ: گناهان عملی هم منشأ اگر کسی با تصمیم و اراده گناه نکند که «رُفع عن امّتی تسع» بر اساس علم و عمد کار میکند دیگر اگر بر اساس سهو باشد, بر اساس خطا باشد, بر اساس نسیان باشد, بر اساس اضطرار باشد, بر اساس الجا باشد, بر اساس اکراه باشد, بر اساس اجبار باشد «رفع عن امّتی» اینکه گناه نیست اما کسی عالماً عامداً گناه میکند از.
پرسش: آنکه شرب خمر میکند خب.
پاسخ: نه, میداند خَمر است یا نه؟ میداند حرام است یا نه؟ اگر نمیداند خمر است یا نمیداند حرام است بله, اما وقتی میداند یعنی در برابر وحی ایستاده دیگر این در بحثهای قبل هم از جناب صدرالدین قونوی نقل شده که هیچ کسی معصیت نمیکند مگر اینکه در برابر خدا ایستاده برای اینکه اگر کسی معصیت کرده مال مردم خورده, شُرب خَم کرده, قمار کرده اگر سهو باشد, نسیان باشد, خطا باشد, جهل باشد, اضطرار باشد, الجا باشد, اجبار باشد, اکراه باشد بر اساس حدیث «رُفع عن امّتی تسع» این اصلاً معصیت نیست آنوقتی معصیت است که میداند این را شریعت حرام کرده و برای معالجه و درمان هم نیست و فراموش هم نکرده اشتباهاً هم نمیکند حرفِ جناب صدرالدین این است که وقتی شما گناه را تحلیل میکنید کسی که دارد نامحرم را نگاه میکند این اینچنین نیست که ﴿قُل لِّلْمُؤْمِنِینَ﴾ را ندیده باشد این معنایش این است که خدایا تو گفتی نگاه نکن من هم میدانم گفتی, من هم میدانم حرام است ولی میخواهم نگاه بکنم بازگشت هر گناه ایستادن در برابر مولاست اینکه فرمود: ﴿مَا یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَهُم مُشْرِکُونَ﴾ این است فرمود اکثر مؤمنین, مشرکاند نه معصیتکار یک وقت گفت ﴿أَکْثَرُهُمْ لاَ یَعْقِلُونَ﴾ , ﴿أَکْثَرُهُمْ﴾ کذا و کذا این است اکثر مؤمنین مشرکاند منتها چون شرکشان تحلیلی و ضعیف است قابل بخشش است وگرنه انسان اگر عالِم نباشد عامد نباشد در برابر قانون نایستد که معصیت نیست این سم برای روح برای آن علم و عمدش است این بدنش آسیب میبیند حالا بر فرض بدن آسیب نبیند یک قطره بخواهد بخورد یک قطره آسیب نمیرساند اما همین که میخواهد در برابر قرآن بایستد این سم روح است به خدا میگوید تو گفتی حرام است مگر شیطان چه چیزی گفت؟ شیطان به تعبیر شیخناالاستاد مرحوم آقای حکیم الهی قمشهاش «جُرمش این بود که در آینه عکس تو ندید٭٭٭ورنه بر بوالبشری ترک سجود این همه نیست» اینکه ملعونِ ازل و ابد میشود نه برای اینکه سجده نکرده خب خیلیها سجده نمیکنند, نماز نمیخوانند, روزه نمیگیرند اما ملعون ازل و ابد نیستند اما این دهن به دهن شدن به خدا گفت بله نظر تو این است ولی نظر من چیز دیگر است خب از این گناه بدتر دیگه چیست؟ آن استکبار او را به عذاب الیم گرفتار کرده نه این معصیت خب معصیتهای دیگر هم هست قتل و آدمکُشی که از آن ترک سجده بدتر است که خب اگر کسی قاتل بود که ملعون ازل و ابد نمیشود اما این در برابر خدا بگوید که به نظر من ﴿أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ﴾ این تمام خطر از همینجاست هر جا سخن از ﴿أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ﴾ است این تریبون شیطان است در جریان طالوت و جالوت و داود(سلام الله علیه) که ﴿قَتَلَ دَاوُدُ جَالُوتَ﴾ آنجا عدهای گفتند که طالوت نمیتواند رهبری ما را به عهده بگیرد ﴿نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْکِ مِنْهُ﴾ در این بخش سورهٴ مبارکهٴ «بقره» این بحث مبسوطاً گذشت که این حرف, حرف شیطان است هر جا سخن از من و منیّت پیش آمد ﴿أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ﴾ شد معلوم میشود تریبون شیطان است ﴿نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْکِ مِنْهُ﴾ شد معلوم میشود تریبون شیطان است بنابراین کسی که معصیت میکند به جسمش بله ضرر میرساند گاهی هم ممکن است اصلاً به جسمش ضرر نرساند برای اینکه یک قطره شراب که ضرر نمیرساند اما وقتی که میداند در برابر وحی دارد میایستد این استکبار است این استکبار سم است برای روح, خب اگر به قاری قرآن میگویند «إقرأ وارق» ناظر به همان است عدهای گفتند که ﴿لَن نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّی تَفْجُرَ لَنَا مِنَ الْأَرْضِ یَنْبُوعاً﴾ که در همین سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» چند روز قبل گذشت آیهٴ نود همین سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» بود ﴿وَقَالُوا لَن نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّی تَفْجُرَ لَنَا مِنَ الْأَرْضِ یَنْبُوعاً﴾ ذات اقدس الهی به پیامبر(علیه و علی آله آلاف التحیّة و الثناء) فرمود به اینها بگو چه ایمان بیاورید چه نیاورید برای ما بیتفاوت است آن مردان خردمند و خردورز منتظر وحی بودند و ایمان آوردند و ایمان میآورند ﴿قُلْ آمِنُوا بِهِ أَوْ لاَ تُؤْمِنُوا﴾ چه ایمان بیاورید, چه ایمان نیاورید برای ما فرق نمیکند اما ﴿إِنَّ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ مِن قَبْلِهِ إِذَا یُتْلَی عَلَیْهِمْ یَخِرُّونَ لِلْأَذْقَانِ سُجَّداً﴾ آنهایی که شاگردان انبیای قبل بودند و عالِم بودند و خردمند بودند و منتظر ظهور وحی جدید بودند همین که آیات الهی را شنیدند به خاک میافتند اینها چانهشان به زمین میافتد چون وقتی انسان بخواهد به خاک بیفتد مگر اینکه سرش را خم کند اوّلین عضوی که به زمین میخورد چانه است فرمود: ﴿یَخِرُّونَ لِلْأَذْقَانِ﴾ اذقان یعنی این ذَقَنها و چانهها, چانهاش به خاک میافتد برای اینکه اینها خاکسارند اینها میخواهند متواضع باشند نه مستکبر حالا شما ایمان نیاوردید آنها, گفتید: ﴿لَن نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّی تَفْجُرَ لَنَا مِنَ الْأَرْضِ یَنْبُوعاً﴾ خب نشد, نشد ﴿قُلْ آمِنُوا بِهِ أَوْ لاَ تُؤْمِنُوا إِنَّ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ مِن قَبْلِهِ﴾ نزول قرآن گرچه در مجمعالبیان و بخشی از تفسیرهای دیگر خصوص یهودیها را مصداق ذکر کردند ولی به تعبیر سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) اطلاقش شامل همهٴ علمای قبل از قرآن میشود چه یهودی, چه مسیحی, چه زرتشتی, چه صاحب آیین دیگر ﴿إِذَا یُتْلَی عَلَیْهِمْ یَخِرُّونَ لِلْأَذْقَانِ سُجَّداً﴾.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است