- 841
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 9 و 10 سوره اسراء _ بخش اول
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 9 و 10 سوره اسراء _ بخش اول"
خداوند قرآن را به عنوان تصدیقکنندهٴ کتابهای انبیای قبلی یاد کرده است
مشترکات فراوانی بین قرآن و کتابهای آسمانی دیگر هست
اسلام با مسیحیتِ اصیل مشکلی ندارد.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ یَهْدِی لِلَّتی هِیَ أَقْوَمُ وَیُبَشِّرُ الْمُؤْمِنِینَ الَّذِینَ یَعْمَلُونَ الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً کَبِیراً ﴿9﴾ وَأَنَّ الَّذِینَ لاَ یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ أَعْتَدْنَا لَهُمْ عَذَاباً أَلِیماً﴿10﴾
بعد از اینکه جریان تورات را ذکر فرمود و تبهکاریهای اسرائیلیها را مطرح فرمود و کیفر تبهکاران را ذکر کرد فرمود این قرآن ملت و طریقهای را که اقوم است راهنمایی میکند. موصوف «التی» محذوف است «یهدی للملة التی هی أقوم» این هدایت هم راهنمایی علمی را در برمیگیرد و هم خود قرآن چون حقیقت خارجیه دارد، کلام الهی است، حبل متین است هدایت باطنی را هم به همراه دارد یعنی به برکت قرآن گرایش پیدا میشود، ایصال به مطلوب پیدا میشود، توفیق پیدا میشود اینچنین نیست که فقط یک کتاب علمی باشد اگر مثلاً با خواندن حمد بیماری شفا پیدا میکند با عمل کردن به این آیه یا امثال آن یک گرایش قلبی هم پیدا میشود که انسان بهتر و زودتر به مقصد میرسد، اما آن عنصر محوریاش همان هدایتهای علمی است.
مطلب دیگر آن است که چون خداوند قرآن را به عنوان تصدیقکنندهٴ کتابهای انبیای قبلی یاد کرد فرمود: ﴿مُصَدِّقاً لِمَا بَیْنَ یَدَیْهِ﴾ حقیقتی که در آن کتابهاست همان حقیقت را قرآن تصدیق میکند آن کتابهای اصیل و غیرمحرّف را بنابراین این هدایت وصف مشترک کتابهای آسمانی است یعنی تمام کتابهای آسمانی مردم را به ملتِ حق دعوت میکند منتها همان طوری که آورندهٴ کتابهای آسمانی انبیا و مرسلیناند در بخشی از آیات فرمود: ﴿لَقَدْ فَضَّلْنَا بَعْضَ النَّبِیِّینَ عَلَی بَعْضٍ﴾ در بخش دیگر فرمود: ﴿تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَی بَعْضٍ﴾ انبیا متفاوتاند، مرسلین متفاوتاند، صحف و کتب آسمانی آنها هم متفاوت است همه در بستر صراط مستقیماند منتها بعضی عالی بعضی اعلا، بعضی حق بعضی احق، بعضی کامل بعضی اکمل. جامع مشترک این است که همه این کتابها مردم را به حق دعوت میکنند چه اینکه این وصف هدایت به حق درباره تورات و انجیل و امثال ذلک هم آمده است که در بحث دیروز اول سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» که ناظر بود به هدایت کتابهای آسمانی خوانده شد در آنجا فرمود ما قبل از قرآن کریم تورات را نازل کردیم و انجیل را نازل کردیم که اینها هدایتهای الهی را به همراه دارند. اول سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» این بود ﴿نَزَّلَ عَلَیْکَ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِمَا بَیْنَ یَدَیْهِ وَأَنْزَلَ التَّوْرَاةَ وَالْإِنجِیلَ ٭ مِن قَبْلُ هُدیً لِلنَّاسِ﴾ .
بنابراین مشترکات فراوانی بین قرآن و کتابهای آسمانی دیگر هست بین پیامبر اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و انبیای دیگر(علیهم السلام) هست، بین اسلام و یهودیت و مسیحیت و سایر ادیان آسمانی هست. مشترکات فراوانی هست چون مشترکات فراوانی هست هرگز اسلام با مسیحیتِ اصیل مشکلی ندارد، با یهودیتِ اصیل مشکلی ندارد، با سایر ادیان آسمانی غیرمحرّف مشکلی ندارد اگر بحثی هست، مناظرهای هست در آن بخش تتمّه و پایانی است که قرآن دارد ﴿فَإِن آمَنُوا بِمِثْلِ مَا آمَنْتُمْ بِهِ فَقَدِ اهتَدَوا﴾ اینها باید توجه کنند که قرآن مهیمن است و تنها مصدّق نیست هیمنه دارد، سیطره و سلطنت علمی دارد آنها باید به این سلطنت علمی تن دربدهند و او را بپذیرند، بنابراین اختلافی بین این ادیان نیست.
مطلب دیگر این است که ﴿إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ یَهْدِی لِلَّتی هِیَ أَقْوَمُ﴾ اگر مشترکات فراوانی بین انبیا و مرسلین و صحف آسمانی هست سؤالهای مشترکی متوجه اینهاست، جوابهای مشترکی هم اینها میدهند. یکی از آن سؤالها این است که آیا عقل برای هدایت بشر کافی است یا نه؟ آیا کشف و شهود برای هدایت بشر کافی است یا نه؟ آیا وحی به عنوان یک ضرورت قطعی برای بشر مطرح است یا یکی از راههاست؟ قرآن کریم وحی را به عنوان یک ضرورت قطعی میداند و تنها راه میداند راههای دیگر را که راه کشف باشد یا راه عقل باشد در صورتی که صحیح باشند آنها را کاشف و راهنمای به وحی میداند نه در مقابل وحی.
بیان ذلک این است که وحی انبیا(علیهم الصلاة و علیهم السلام) برای هدایت بشر آمدند بشر هم موجودی است که با کلّ جهان ارتباط دارد از یک سو، یک گذشته طولانی را پشت سر گذاشته از سوی دیگر و یک ابدیّت غیر قابل حصر و عدّی را در پیش دارد از سوی سوم، خب چه کسی است که بتواند این مثلث را بشناسد و برای این قانونگذاری کند؟ آیا چیزی در جهان هست که بشر با او رابطه ندارد؟ از عمق دریاها گرفته تا اوج سپهر که الآن آنجا به صورت ترمینال درآمد چیزی در ارضین و سماوات نیست که بشر با او رابطه نداشت یا ندارد یا نخواهد داشت اینچنین نیست اگر بشر با کلّ جهان یعنی سماوات و ارضین رابطه دارد از تخوم دریاها تا اوج سپهرها بشر با همه اشیا و اماکن رابطه دارد باید این رابطه تنظیم بشود چگونه ارتباط برقرار کند باید اینها را بشناسد چه چیزی از اینها بگیرد؟ چه چیزی به اینها بدهد؟ در آسمان چه کار بکند؟ در زمین چه کار بکند؟ پس کسی باید برای بشر قانون وضع کند که در درجهٴ اول اضلاع سهگانهٴ مثلث را خوب بشناسد یعنی کلّ جهان را خوب بشناسد، کلّ انسان را خوب بشناسد، کلّ پیوند و رابطهای که بین انسان و جهان است بشناسد این یک چیز نقد.
در قدم بعد وقتی تجرّد روح ثابت شد و عظمت روح ثابت شد و نزاهت روح از زوال و مرگ ثابت شد یک موجود مجرّد هم پیشینهٴ طولانی دارد، هم پسینهٴ طولانی یک چند سالی قفسی ساختهاند از بدنم یک هفتاد، هشتاد سالی یا صد سالی در این بستر زندگی میکند، خب اگر روح سابقهٴ طولانی دارد که خودش نمیداند و لاحقهٴ ابد دارد که خودش نمیداند چگونه خودش را تأمین کند؟ این یقین دارد که با مُردن نمیپوسد از پوست به درمیآید و برای ابد میماند. یک موجود زنده قانون میخواهد آنجا چه خبر است؟ بعد از مرگ چه خبر است؟ تمام تلاشها و کوشش انسان بر فرض اینکه بداند تا گور است از آن به بعد را که نمیداند که از آن به بعد هست و هستی او قویتر از هستی دنیاست در دنیا یک سلسله مزاحماتی دارد آنجا بیمزاحم است، خب آنجا چه خبر است؟ چه چیزی لازم دارد؟ چه کار باید بکنیم که آنجا راحت باشیم؟ آنجا معطّلیم که نظام عالم نظام عُطله نیست چیزی در عالم معطّل باشد محال است چون معنای تعطیل این است که نه با علتش رابطه دارد، نه با معلولش رابطه دارد این یک موجود تافتهٴ جدابافته است چنین چیزی در عالم نیست برای اینکه همه اینها سلسله علل و معلولاند از عللشان فیض میگیرند به معالیلشان میرسانند یک موجود بیکار که ما در عالم نداریم، اگر بعد از مرگ انسان موجود است و زنده است چه اینکه هست آنجا چه خبر است کدام عقل است که میفهمد آنجا خبری هست؟ کدام کشف و شهود است که از آنجا خبر میدهد؟ کسی که بگوید «لو کشف الغطاء ما ازددت یقینا» لازم است که از آنجا خبر بدهد کسی که بگوید «کنت مع النبیین» با آنها بودم او باید خبر بدهد بسیاری از چیزهاست که برای ما ضروری است مثل نفس کشیدن و مثل دو دوتا چهارتا برای ما روشن است که نمیفهمیم. لذا مهمترین، بیشترین، مُتقنترین ادلهٴ ضرورت وحی و نبوت را حُکما که صاحبان عقلاند اقامه کردند.
حالا که روشن شد هم اضلاع سهگانهٴ مثلث را باید وحی تعیین کند، هم پیشینهٴ طولانی و مبهم انسان را وحی باید تعیین کند، هم پسینهٴ ابدی انسان را وحی باید تعیین کند پس وحی و نبوت میشود ضروری دیگر عقل چه کاره است؟
درباره گذشته خب ممکن است برابر احادیثی که البته فعلاً به عنوان تأیید است نه تعلیل که «خلق الله الأرواح قبل الأجساد بألفی عام» و مانند آن. حالا نسبت به گذشته آرا مختلف است اما نسبت به آینده همه برآن هستند که انسان ابدی است دیگر حالا درباره جهنم اگر احیاناً اختلافی باشد درباره ابدیت جهنم، درباره ابدیت بهشت که اختلافی نیست یک موجود مجرّد که مرگپذیر نیست، خب این اگر ابدی هست برای ابدیت توشهای لازم است یا نه؟ در ابدیت او چه خبر است؟ کجا میرود؟ آنجا چیست؟ حاکمان آنجا چه کسانیاند؟ قانون آنجا چیست؟ چه چیزی اینجا باید تهیه کنیم که آنجا راحت باشیم؟
این است که ذات اقدس الهی میفرماید همان طوری که دو دوتا چهارتا زوجیت برای اربعه ضروری است ممکن نیست زوجیت اربعه را رها کند، ممکن نیست وحی و نبوت و دین جامعه بشری را رها کند ﴿لَمْ یَکُنِ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ وَالْمُشْرِکِینَ مُنفَکِّینَ حَتَّی تَأْتِیَهُمُ الْبَیِّنَةُ﴾ اصلاً بیّنهٴ الهی، شاهد الهی، دین الهی جامعه بشری را رها نمیکند ولو او بگوید من نمیخواهم خدایی که این بشر را آفرید، به جایی میبرد برای او راهنما میفرستد کسی که یخچال ساخته، تلویزیون ساخته، رادیو ساخته یک دفترچه راهنما میسازد که این چطور کار بزن، بالأخره کسی که این حقیقت را آفریده، جهان را آفریده، پیوند عالم و آدم را آفریده یک دفترچه راهنمایی نمیخواهد به نام دین، کتاب، قرآن و امثال ذلک که جهان را این طور به کار ببر، خودت را این طور به کار ببر، پیوند خودت و جهان را اینچنین تنظیم بکن. لذا فرمود: ﴿لَمْ یَکُنِ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ وَالْمُشْرِکِینَ مُنفَکِّینَ حَتَّی تَأْتِیَهُمُ الْبَیِّنَةُ﴾ اصلاً نبوت بشر را رها نمیکند لذا اوّلین انسان پیغمبر است دیگر اینچنین نیست که مدتی باید بشریت به طور عادی زندگی بکند بعد پیغمبر بیاید اوّلین انسان پیغمبر است حالا قبل از وجود مبارک حضرت آدم عوالمی را بشر پشتسر گذاشت، آدمهایی را بشر پشتسر گذاشت که در روزهای قبل اشاره شد که «ألف ألف عالم» بود یا «ألف ألف آدم» بود آنها هم سرِ جایش محفوظ است اما ما در این نسل کنونی سخن میگوییم. فرمود نه عقل جای وحی مینشیند، نه کشف و شهود برای اینکه خود آنها مهمترین و بیشترین و پیش از دیگران براهین اقامه کردند بر ضرورت وحی.
مطلب دیگر اینکه شبههای است براهمه دارند که مرحوم محقّق طوسی در متن تجرید و سایر متکلّمان این را ارائه کردند که آنها ـ معاذ الله ـ درباره وحی و نبوت شبههای دارند میگویند بشر احتیاج به وحی ندارد برای اینکه انبیا میآیند حرفشان یا مطابق عقل است یا مخالف عقل، اگر مطابق عقل باشد که خود عقل بلد است و بینیاز از وحی است، اگر مخالف عقل باشد که حجت نیست.
غافل از اینکه موافق و مخالف نقیض هم نیستند که اگر چیزی موافق نبود مخالف است چیزی مخالف نبود موافق است انسان وقتی چیزی را بلد بود، فتوا داد آرای دیگران یا با این فتوا مطابق است یا با این فتوا مخالف است اما اگر بلد نبود، فتوا نداد، ساکت بود، رأی نداشت دیگری نه با او موافق است نه با او مخالف یا انسان وقتی خودش فتوا نداشت، نظر نداشت، جاهل بود نسبت به فتوای دیگران نه موافق است نه مخالف اینها نقیض هم نیستند که اگر موافقت نبود مخالف است، اگر مخالف نبود موافقت است. بسیاری از چیزهاست که عقل نمیفهمد و اگر نفهمید و جاهل بود رهاورد وحی نه موافق اینهاست نه مخالف عقل برای اینکه مطالب نو و جدید است عقل همیشه جاهل است در برابر اینها این یکی. آن گوشهای هم که عقل میفهمد، وحی به عنوان «ویثیروا لهم دفائن العقول» این را شکوفا میکند، تأیید میکند، بارور میکند، به ثمر مینشاند آنجایی که مخالف عقل است او را هدایت میکند، راهنمایی میکند، توجیه میکند، عقل هم برمیگردد اینچنین نیست که با بدیهیات عقلی مخالف باشند که.
بنابراین وحی برای انسان ضروری است، نبوت برای انسان ضروری است اصل این دلیل نبوت عامه است که از آدم تا خاتم(علیهم الصلاة و علیهم السلام) این را در برمیگیرد منتها چون ﴿تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَی بَعْضٍ﴾ هست، ﴿وَلَقَدْ فَضَّلْنَا بَعْضَ النَّبِیِّینَ عَلَی بَعْضٍ﴾ هست وقتی به ﴿الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی﴾ رسیدیم آن وقت این کتاب میشود ﴿أَحْسَنَ الْحَدِیثِ﴾ ﴿اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِیثِ کِتَاباً مُتَشَابِهاً مَثَانِیَ﴾ میشود «احسن الاقول» ﴿أَحْسَنَ الْحَدِیثِ﴾، «اصدق الحدیث»، «من احسن من الله حدیثا»، ﴿مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ حَدِیثاً﴾ ﴿مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ قِیلاً﴾ ﴿نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ﴾ نه «أحسن القِصص» یعنی ما بهترین روش قصهسرایی را داریم نه اینکه بهترین قصهها را گفتیم چون در آن بحث سورهٴ مبارکهٴ «یوسف» ملاحظه فرمودید که این قِصص نیست که جمع باشد «احسن القِصص» نیست تا قصه یوسف بشود «أحسن القِصص» فرمود ما وقتی قصه میگوییم ﴿أَحْسَنَ الْقَصَصِ﴾ میگوییم این مفعول مطلق نوعی است «نحن نقص قَصصا هو أحسن» بهترین روش داستانسرایی را ما داریم برای اینکه همهاش حق است، باطل در آن نیست، زوائد در آن نیست، چیزهای بدآموزی ندارد، قصه آدم ﴿أَحْسَنَ الْقَصَصِ﴾ است، قصه نوح ﴿أَحْسَنَ الْقَصَصِ﴾ است به بهترین روش داستانسرایی میکنیم ﴿نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ﴾ یعنی «قصصاً هو أحسن» همین میشود «أحسن الأقوال» همین میشود ﴿أَحْسَنَ الْحَدِیثِ﴾ همین میشود «اصدق الأقوال» همین میشود ﴿یَهْدِی لِلَّتی هِیَ أَقْوَمُ﴾ منتها هر کدام از اینها به مناسبتی است حُسن در مسائل حکمت نظری مطابق واقع بودن، به حقیقت نزدیکتر بودن و مانند آن است در آنجا که از بود و نبود سخن به میان میآید.
حُسن و ارزش در حکمت عملی یعنی در باید و نباید به این است که این نتیجهٴ بهتری دارد، انسان به خیر بیشتری میرسد، زودتر به مقصد میرسد و مانند آن. این هم در حکمت نظری یعنی در بود و نبود اقوم است برای اینکه کلام کسی است که کلّ عالم را آفرید هم در حکمت عملی در باید و نباید اقوم است برای اینکه بهشت و جهنم در اختیار اوست، راه در اختیار اوست، بهتر از او دیگر راهنمایی پیدا نمیشود ﴿أَفَمَن یَهْدِی إِلَی الْحَقِّ أَحَقُّ أَن یُتَّبَعَ أَمْ مَن لاَ یَهِدِّی إِلَّا أَن یُهْدَی﴾ فرمود دیگران اگر بخواهند این در سورهٴ مبارکهٴ «هود» گذشت دیگران میفرماید اگر بخواهند کسی را هدایت کنند، جامعهای را هدایت کنند قبلاً باید خودشان مُهتدی بشوند کسی اینها را هدایت بکند چون اینها مهتدی بالذات که نیستند اینها تا هدایت نشوند نمیتوانند دیگران را هدایت کنند اما ذات اقدس الهی ﴿إِنَّ رَبِّی عَلَی صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ﴾ مهتدی بالذات است ﴿أَفَمَن یَهْدِی إِلَی الْحَقِّ أَحَقُّ أَن یُتَّبَعَ أَمْ مَن لاَ یَهِدِّی إِلَّا أَن یُهْدَی﴾ در سورهٴ مبارکهٴ «هود» ملاحظه فرمودید تقابل بین این نیست که کسی هادیِ به حق است و کسی که هادی به حق نیست کدامیک بهتر است آیه که این را نمیگوید آیه نمیگوید «أفمن یهدی الی الحق أحق أمن لا یهدی الی الحق» آیه میگوید هر دو مردم را به حق دعوت میکنند اما یکی مهتدی بالذات است احتیاجی به هدایت ندارد، دیگری تا هدایت نشود مردم را به حق دعوت نمیکند ﴿أَفَمَن یَهْدِی إِلَی الْحَقِّ﴾ یا آنکه آن هم ﴿یَهْدِی إِلَی الْحَقِّ﴾ اما آن «لا یهدی الی الحق الا أن یهدی» یعنی «الا أن یهتدی» اول باید خودش هدایت بشود، بعد دیگران را هدایت بکنند اگر وجود مبارک امام باقر(سلام الله علیه) یا ائمه دیگر(علیهم السلام) به همین آیه سورهٴ «هود» به امامت خودشان استدلال کردند گرچه این آیه مربوط به توحید است و ذات اقدس الهی الله را در برابر بتها قرار میدهد فرمود آنهایی که شما میپرستید آنها باید اول هدایت بشوند تا شما را هدایت کنند ولی خدای سبحان نیاز به هدایت ندارد و ائمه(علیهم السلام) چون خلیفه ذات اقدس الهیاند در بین بشر همه اینها نگارهای به مکتب نرفتهاند.
آیا آن کسی که باید به مکتب برود تا هدایت بشود تا هادی دیگران باشد او مقدّم است یا آن نگار مکتب نرفته؟ وجود امام باقر میفرماید که ما مقدم هستیم برای اینکه ما احتیاج نداریم مکتب برویم ما را ذات اقدس الهی میپروراند ﴿أَفَمَن یَهْدِی إِلَی الْحَقِّ أَحَقُّ أَن یُتَّبَعَ أَمْ مَن لاَ یَهِدِّی﴾ یعنی «لا یهتدی الا أن یهدی» تا مکتب نرفته و هدایت نشده نمیتواند هادی دیگران باشد.
خب، هدایت به حق هم همین طور است کسی میتواند اقوم الطریق را اقوم الملل را ارائه کند که ﴿عَلَی صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ﴾ باشد، حرفش «اصدق الأقوال» باشد، ﴿مَاذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلَّا الضَّلاَلُ﴾ باشد از او بگذریم جز ضلالت چیز دیگر نیست این است این بالذات ذات اقدس الهی است بالتبع هم انبیای الهیاند و ائمه معصومین(علیهم الصلاة و علیهم السلام) پس ﴿إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ یَهْدِی لِلَّتی هِیَ أَقْوَمُ﴾ منتها آنجا که سخن از گفتار و نوشتار است، سخن از هنرمندی است از آنجا تعبیر با فصاحت و بلاغت و هنر کار دارد آنجا میفرماید که ﴿اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِیثِ کِتَاباً مُتَشَابِهاً﴾ آنجا که سخن از ایستادن و ایستادگی و مقاومت در برابر هوای نفس و مقاومت در برابر ستمکاران دیگر است و نجات از کجرویهای درون و کجرویهای بیرون است تعبیر به «أقوم» میکند، آنجا که گزارش از جهان را مطرح میکند تعبیر به «أصدق» میکند اگر «أصدق» دارد، «أحسن» دارد، «أقوم» دارد، «أحق» دارد بر اساس این عناوین خاصّه است وگرنه همانکه اقوم است احسن است، همانکه اقوم و احسن است اصدق است، همانکه احسن و اقوم و اصدق است کمالات دیگر که احق باشد همان را هم داراست.
بنابراین احتمال اینکه غیر وحی، جای وحی بنشیند یک احتمال عقلایی نیست، معقول نیست این است که حکیم سنایی میگوید با بودن پیغمبر(علیه و علی آله آلاف التحیة و الثناء) کسی حق ندارد در جهان اسم عقل را ببرد
مصطفی اندر جهان آنگه کسی گوید که عقل آفتاب اندر فلک آنگه کسی گوید سها
سها همان ستارهٴ ضعیف است که افراد برای اینکه مشخص بشود باصرهٴ آنها ضعیف است یا نه گفتند شب اگر ستارهٴ سها را ببیند معلوم میشود چشمش خیلی ضعیف نیست تقریباً جزء کمرنگترین ستاره است فرمود عقل خوب است اما نسبت به یکدیگر آن کشف و شهود خوب است نسبت به یکدیگر. در برابر وحی نباید اسم عقل را برد، در برابر وحی نباید اسم کشف و شهود را برد. قرآن کریم این را باز کرده فرمود اینکه من میگویم وحی برای شما ضروری است برای آن است که این پیامبر و همچنین انبیای دیگر(علیهم الصلاة و علیهم السلام) «کلّ علی حدّه» اینها ﴿یُعَلِّمُکُمُ الْکِتَابَ﴾ یک، ﴿وَالْحِکْمَةَ﴾ دو، ﴿یُزَکِّیکُمْ﴾ سه، عمده این نکته چهارم است ﴿وَیُعَلِّمُکُمْ مَا لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ﴾ چهار که این بحث مبسوطاً در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» آیه 150 و 151 آنجا مبسوطاً گذشت این نکته را ملاحظه میفرمایید آیه 151 سورهٴ مبارکهٴ «بقره» این است ﴿کَمَا أَرْسَلْنَا فِیکُمْ رَسُولاً مِنْکُمْ﴾ این رسول چندتا کار میکند؟ یک ﴿یَتْلُوا عَلَیْکُمْ آیَاتِنَا﴾ بعضیها هستند توفیق قرائت قرآن، تجوید قرآن، روخوانی قرآن، روانخوانی قرآن، حفظ قرآن نصیبشان میشود «طوبیٰ لهم و حُسن مآب» این یک مرحله است ﴿وَیُزَکِّیکُمْ﴾ این هم یک مرحله ﴿وَیُعَلِّمُکُمُ الْکِتَابَ﴾ این هم یک مرحله در سورهٴ مبارکهٴ «جمعه» و اینها ﴿یُعَلِّمُکُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ﴾ دارد. ﴿یُعَلِّمُکُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ﴾ بخش پایانی ﴿وَیُعَلِّمُکُمْ مَا لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ﴾ یعنی ما حرفهای نو داریم.
وحی چیزی به بشر یاد میدهد که نه در گذشته میدانست و نه در آینده علم هر چه پیشرفت بکند نمیتواند بفهمد نفرمود «ویعلمکم ما لا تعلمون» نفرمود چیزهایی را که شما نمیدانید ما به شما یاد میدهیم فرمود: ﴿وَیُعَلِّمُکُمْ مَا لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ﴾ بشر نمیتواند بفهمد. چیزهایی هست چه میداند بهشت چیست، جهنم چیست، در بهشت چه خبر است در جهنم چه خبر است سوخت و سوز آن عالم چطوری است فقط بله عقل میفهمد خدای حکیم خدای عادل انتقامی دارد اما جهنم چیست، بهشت چیست، جهنم منقول کدام است؟ جهنم غیرمنقول کدام است؟ به وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم همین حرف را زد فرمود درست است که تو خلیفه من هستی، اسمای الهی را میدانی ولی من به تو یاد دادم آنجا هم فرمود: ﴿وَعَلَّمَکَ مَا لَمْ تَکُن تَعْلَمُ﴾ تو با همه آن نبوغی که داری اگر احیاناً نبود نه تنها نمیدانستی، نمیتوانستی یاد بگیری هر چه هم زحمت میکشیدی از اسرار غیب چه کسی میتواند باخبر باشد پشت پرده خلقت چه خبر است؟ آینده چه خبر است؟
این قسمت مهم بشر را محتاج بالضروره وحی میکند فرمود ما چیزهایی را هر چه هم علم ترقّی بکند بسیار خب، اما مقدور شما نیست از غیب باخبر باشید چون آن دستگاه ادراکی شما را که من به شما دادم میدانم چه خبر است دیگر ﴿وَیُعَلِّمُکُمْ مَا لَمْ تَکُونُوا﴾ این قرآن تا ابد زنده است دیگر برای بشر یک میلیارد بعد هم اگر مثلاً تا آن وقت هم جهان طول بکشد همین حرف زنده است فرمود: ﴿وَیُعَلِّمُکُمْ مَا لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ﴾ نه «ما لا تعلمون» به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم همین حرف را زد.
بنابراین در برابر وحی جز تسلیم محض چیز دیگری نیست یعنی مهمترین دلیل را خود حُکما اقامه کردند که انسان میفهمد که نمیفهمد، میفهمد که یک راه ابد در پیش دارد و میفهمد که وحی برای او ضروری است ذات اقدس الهی این فهم را تصدیق کرد یعنی در بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ «نساء» که به مناسبتهای گوناگون آن آیاتش مطرح شد فرمود بشر این را میفهمد من این فهم را به بشر دادم میفهمد که نمیفهمد، میفهمد که محتاج است، میفهمد که پیامبر برای او ضروری است، اگر ما انبیا نمیفرستادیم، کتاب آسمانی نمیفرستادیم همین بشر در قیامت به ما اعتراض میکرد در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» بخش پایانیاش آیه 164 به بعد این است ﴿وَرُسُلاً قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَیْکَ مِن قَبْلُ وَرُسُلاً لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَیْکَ وَکَلَّمَ اللّهُ مُوسَی تَکْلِیماً ٭ رُسُلاً مُبَشِّرِینَ وَمُنذِرِینَ﴾ ما انبیا را فرستادیم برای چه؟ ﴿لِئَلاَّ یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَی اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾ مستحضرید که ﴿بَعْدَ﴾ ظرف است، مفهوم ندارد ولی اگر همین ظرف در مقام تحدید بود مفهوم دارد یعنی اگر ما انبیا نمیفرستادیم همین بشر که نابود نمیشد که، در قیامت به ما اعتراض میکرد آن وقت «حجة الخلق علی الحق» بود به جای اینکه ما بگوییم ﴿فَلِلّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ﴾ میشود «للناس حجة بالغة» اگر ما انبیا نمیفرستادیم مردم به ما میگفتند که خب تو که میدانستی ما با مرگ نمیپوسیم میآییم چنین جا ما هم که نمیدانستیم کجا میآییم تو ما را آوردی اینجا خب چرا راهنما نفرستادی ما برای اینکه بشر در قیامت به ما اعتراض نکند و نگوید چرا راهنما نفرستادی، راه را مشخص نکردی، قانون نفرستادی ما انبیا فرستادیم این دلیل نبوت عام است ﴿رُسُلاً مُبَشِّرِینَ وَمُنذِرِینَ لِئَلاَّ یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَی اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾ بعد از رُسل دیگر ﴿لِلّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ﴾ است اما قبل از ارسال «للناس حجة بالغه» بود در حالی که خدای سبحان فرمود: ﴿حُجَّتُهُمْ دَاحِضَةٌ عِندَ رَبِّهِمْ﴾ .
بنابراین وحی و نبوت میشود یک امر ضروری «مما لا ریب فیه» این «لا ریب فیه» در اصطلاح قرآن همان بالضروری است که در منطق میگویند اگر گفتند «الأربعة زوجٌ» جهت قضیه بالضروره است، اگر گفته شد «الله لا تدرکه الأبصار» یعنی بالضروره ﴿وَهُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصَارَ﴾ یعنی بالضروره «لا یعذب عن علمه مثقال ذرة» یعنی بالضروره اینگونه از قضایا وقتی بنا شد به او جهت بدهند جهت اینگونه از قضایا ضروری است، اما قبول عمل، قبول توبه امثال ذلک جهات اینها امکان است که از آنجا به «عسی» و «لیت» و «لعل» و امثال ذلک تعبیر میکند اما درباره خطوط کلی دین تعبیر قرآن این است که ﴿لاَ رَیْبَ فِیهِ﴾ معاد ﴿لاَ رَیْبَ فِیهِ﴾، قرآن ﴿لاَ رَیْبَ فِیهِ﴾ این ﴿لاَ رَیْبَ فِیهِ﴾ در فرهنگ قرآن همان بالضرورهای است که عقل و منطق او را میفهمد ﴿الم ٭ ذلِکَ الْکِتَابُ لاَ رَیْبَ فِیهِ﴾ ﴿رَبَّنَا إِنَّکَ جَامِعُ النَّاسِ لِیَوْمٍ لاَ رَیْبَ فِیهِ﴾ «المعاد حق بالضروره»، «القرآن حقٌّ بالضروره» اما آیا عمل صالح فلان شخص مقبول است یا نه، پایانش چه میشود، برمیگردد یا نه این بالامکان عمل فلان شخص مقبول است بالامکان برای اینکه شاید با اخلاص همراه باشد یا نباشد و مانند آن.
خب، پس ﴿إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ یَهْدِی لِلَّتی هِیَ أَقْوَمُ﴾ خب حالا که اقوم شد ضامن اجرا دارد یا ندارد؟ بله، فرمود یکی از جهات اقوم بودن آنکه ضامن اجرا دارد صِرف قانون نیست هر که عمل کرد بهشت به انتظار اوست، نکرد چون ﴿إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصَادِ﴾ جهنم در انتظار اوست این مهمترین ضامن اجرای این قانون است این نظیر دفترچهٴ هدایت نیست که برای یک تلویزیون یا راهنما برای یک رادیو انتخاب کردند که دیگر حالا اگر بر فرض کسی طبق این دفترچه از آن کالای صناعی عمل نکرد او خراب میشود، خب خراب شد دیگر جهنم که نیست که اما اینجا فرمود نه اینچنین نیست خدا بشارت میدهد کسی که مؤمن باشد یک از نظر عقیده و صِرف عقیده کافی نیست عمل صالح داشته باشد دو، یعنی حُسن فاعلی به نام عقیده، حُسن فعلی به نام عمل صالح این دوتا باشد «یبشرهم ربهم» به رحمت و بهشت و رضوان اگر این دوتا نبود همان کفر بود کافی است برای دوزخی شدن لذا برای جهنم رفتن یک دانهاش هم کافی است ولی برای بهشت رفتن هر دوتا لازم است لذا ملاحظه میفرمایید درباره بهشت رفتن دو قید را آورد، درباره جهنم یک عنصر را ذکر کرد فرمود: ﴿وَیُبَشِّرُ الْمُؤْمِنِینَ﴾ مؤمنین چه کسانیاند؟ ﴿الَّذِینَ﴾ خب وقتی مؤمناند، معتقدند، حُسن فاعلی دارند که قید اول است ﴿الَّذِینَ یَعْمَلُونَ الصَّالِحَاتِ﴾ این قید دوم را هم دارند ﴿یُبَشِّرُ﴾ و اینها را که ﴿أَنَّ لَهُمْ أَجْراً کَبِیراً﴾. اما ﴿وَأَنَّ الَّذِینَ لاَ یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ﴾ همین، همین که ایمان به آخرت نداشت چه کار بد بکند، چه کار بد نکند، چه سرقت بکند، چه تهمت بزند، چه دروغ بگوید، چه مِیگساری بکند یا نکند همین که ایمان به آخرت ندارد ﴿أَعْتَدْنَا لَهُمْ عَذَاباً أَلِیماً﴾.
در جریان تبشیر سه وجه در بحث دیروز گفته شد. وجه چهارم که فخررازی به آن اشاره میکند این است که این تبشیر برای خصوص مؤمنان است که ﴿وَیُبَشِّرُ الْمُؤْمِنِینَ﴾ مؤمنین را خدا دو گونه بشارت میدهد یکی به نعمت خود آنها، یکی به نقمت دشمنان آنها اگر ما خواستیم به کسی بشارت بدهیم دوتا راه دارد یکی او را به توفیق او بشارت میدهیم یکی اینکه او را به نکبت و عذابی که دامنگیر دشمن او شد بشارت میدهیم اینجا هر دو قِسم است.
از طرفی هم میگوید همان طوری که ﴿جَزاءُ سَیِّئَةٍ سَیِّئَةٌ مِثْلُهَا﴾ در حالی که جزای سیّئه عدل است، حَسنه است بدی را جزا دادن، کیفر دادن آن حَسنه است دیگر سیّئه نیست البته معنای جزای سیئه، سیئه است یعنی به لحاظ آن شخص تبهکار سیّئه است وگرنه جزای سیّئه عدل است.
فخررازی میگوید این تعبیر ﴿جَزاءُ سَیِّئَةٍ سَیِّئَةٌ﴾ با اینکه حَسنه است تسمیه أحد الضدّین است به اسم ضدّ دیگر مجازاً این هم وجهی است که ایشان اضافه کرده.
«و الحمد لله رب العالمین»
خداوند قرآن را به عنوان تصدیقکنندهٴ کتابهای انبیای قبلی یاد کرده است
مشترکات فراوانی بین قرآن و کتابهای آسمانی دیگر هست
اسلام با مسیحیتِ اصیل مشکلی ندارد.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ یَهْدِی لِلَّتی هِیَ أَقْوَمُ وَیُبَشِّرُ الْمُؤْمِنِینَ الَّذِینَ یَعْمَلُونَ الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً کَبِیراً ﴿9﴾ وَأَنَّ الَّذِینَ لاَ یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ أَعْتَدْنَا لَهُمْ عَذَاباً أَلِیماً﴿10﴾
بعد از اینکه جریان تورات را ذکر فرمود و تبهکاریهای اسرائیلیها را مطرح فرمود و کیفر تبهکاران را ذکر کرد فرمود این قرآن ملت و طریقهای را که اقوم است راهنمایی میکند. موصوف «التی» محذوف است «یهدی للملة التی هی أقوم» این هدایت هم راهنمایی علمی را در برمیگیرد و هم خود قرآن چون حقیقت خارجیه دارد، کلام الهی است، حبل متین است هدایت باطنی را هم به همراه دارد یعنی به برکت قرآن گرایش پیدا میشود، ایصال به مطلوب پیدا میشود، توفیق پیدا میشود اینچنین نیست که فقط یک کتاب علمی باشد اگر مثلاً با خواندن حمد بیماری شفا پیدا میکند با عمل کردن به این آیه یا امثال آن یک گرایش قلبی هم پیدا میشود که انسان بهتر و زودتر به مقصد میرسد، اما آن عنصر محوریاش همان هدایتهای علمی است.
مطلب دیگر آن است که چون خداوند قرآن را به عنوان تصدیقکنندهٴ کتابهای انبیای قبلی یاد کرد فرمود: ﴿مُصَدِّقاً لِمَا بَیْنَ یَدَیْهِ﴾ حقیقتی که در آن کتابهاست همان حقیقت را قرآن تصدیق میکند آن کتابهای اصیل و غیرمحرّف را بنابراین این هدایت وصف مشترک کتابهای آسمانی است یعنی تمام کتابهای آسمانی مردم را به ملتِ حق دعوت میکند منتها همان طوری که آورندهٴ کتابهای آسمانی انبیا و مرسلیناند در بخشی از آیات فرمود: ﴿لَقَدْ فَضَّلْنَا بَعْضَ النَّبِیِّینَ عَلَی بَعْضٍ﴾ در بخش دیگر فرمود: ﴿تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَی بَعْضٍ﴾ انبیا متفاوتاند، مرسلین متفاوتاند، صحف و کتب آسمانی آنها هم متفاوت است همه در بستر صراط مستقیماند منتها بعضی عالی بعضی اعلا، بعضی حق بعضی احق، بعضی کامل بعضی اکمل. جامع مشترک این است که همه این کتابها مردم را به حق دعوت میکنند چه اینکه این وصف هدایت به حق درباره تورات و انجیل و امثال ذلک هم آمده است که در بحث دیروز اول سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» که ناظر بود به هدایت کتابهای آسمانی خوانده شد در آنجا فرمود ما قبل از قرآن کریم تورات را نازل کردیم و انجیل را نازل کردیم که اینها هدایتهای الهی را به همراه دارند. اول سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» این بود ﴿نَزَّلَ عَلَیْکَ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِمَا بَیْنَ یَدَیْهِ وَأَنْزَلَ التَّوْرَاةَ وَالْإِنجِیلَ ٭ مِن قَبْلُ هُدیً لِلنَّاسِ﴾ .
بنابراین مشترکات فراوانی بین قرآن و کتابهای آسمانی دیگر هست بین پیامبر اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و انبیای دیگر(علیهم السلام) هست، بین اسلام و یهودیت و مسیحیت و سایر ادیان آسمانی هست. مشترکات فراوانی هست چون مشترکات فراوانی هست هرگز اسلام با مسیحیتِ اصیل مشکلی ندارد، با یهودیتِ اصیل مشکلی ندارد، با سایر ادیان آسمانی غیرمحرّف مشکلی ندارد اگر بحثی هست، مناظرهای هست در آن بخش تتمّه و پایانی است که قرآن دارد ﴿فَإِن آمَنُوا بِمِثْلِ مَا آمَنْتُمْ بِهِ فَقَدِ اهتَدَوا﴾ اینها باید توجه کنند که قرآن مهیمن است و تنها مصدّق نیست هیمنه دارد، سیطره و سلطنت علمی دارد آنها باید به این سلطنت علمی تن دربدهند و او را بپذیرند، بنابراین اختلافی بین این ادیان نیست.
مطلب دیگر این است که ﴿إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ یَهْدِی لِلَّتی هِیَ أَقْوَمُ﴾ اگر مشترکات فراوانی بین انبیا و مرسلین و صحف آسمانی هست سؤالهای مشترکی متوجه اینهاست، جوابهای مشترکی هم اینها میدهند. یکی از آن سؤالها این است که آیا عقل برای هدایت بشر کافی است یا نه؟ آیا کشف و شهود برای هدایت بشر کافی است یا نه؟ آیا وحی به عنوان یک ضرورت قطعی برای بشر مطرح است یا یکی از راههاست؟ قرآن کریم وحی را به عنوان یک ضرورت قطعی میداند و تنها راه میداند راههای دیگر را که راه کشف باشد یا راه عقل باشد در صورتی که صحیح باشند آنها را کاشف و راهنمای به وحی میداند نه در مقابل وحی.
بیان ذلک این است که وحی انبیا(علیهم الصلاة و علیهم السلام) برای هدایت بشر آمدند بشر هم موجودی است که با کلّ جهان ارتباط دارد از یک سو، یک گذشته طولانی را پشت سر گذاشته از سوی دیگر و یک ابدیّت غیر قابل حصر و عدّی را در پیش دارد از سوی سوم، خب چه کسی است که بتواند این مثلث را بشناسد و برای این قانونگذاری کند؟ آیا چیزی در جهان هست که بشر با او رابطه ندارد؟ از عمق دریاها گرفته تا اوج سپهر که الآن آنجا به صورت ترمینال درآمد چیزی در ارضین و سماوات نیست که بشر با او رابطه نداشت یا ندارد یا نخواهد داشت اینچنین نیست اگر بشر با کلّ جهان یعنی سماوات و ارضین رابطه دارد از تخوم دریاها تا اوج سپهرها بشر با همه اشیا و اماکن رابطه دارد باید این رابطه تنظیم بشود چگونه ارتباط برقرار کند باید اینها را بشناسد چه چیزی از اینها بگیرد؟ چه چیزی به اینها بدهد؟ در آسمان چه کار بکند؟ در زمین چه کار بکند؟ پس کسی باید برای بشر قانون وضع کند که در درجهٴ اول اضلاع سهگانهٴ مثلث را خوب بشناسد یعنی کلّ جهان را خوب بشناسد، کلّ انسان را خوب بشناسد، کلّ پیوند و رابطهای که بین انسان و جهان است بشناسد این یک چیز نقد.
در قدم بعد وقتی تجرّد روح ثابت شد و عظمت روح ثابت شد و نزاهت روح از زوال و مرگ ثابت شد یک موجود مجرّد هم پیشینهٴ طولانی دارد، هم پسینهٴ طولانی یک چند سالی قفسی ساختهاند از بدنم یک هفتاد، هشتاد سالی یا صد سالی در این بستر زندگی میکند، خب اگر روح سابقهٴ طولانی دارد که خودش نمیداند و لاحقهٴ ابد دارد که خودش نمیداند چگونه خودش را تأمین کند؟ این یقین دارد که با مُردن نمیپوسد از پوست به درمیآید و برای ابد میماند. یک موجود زنده قانون میخواهد آنجا چه خبر است؟ بعد از مرگ چه خبر است؟ تمام تلاشها و کوشش انسان بر فرض اینکه بداند تا گور است از آن به بعد را که نمیداند که از آن به بعد هست و هستی او قویتر از هستی دنیاست در دنیا یک سلسله مزاحماتی دارد آنجا بیمزاحم است، خب آنجا چه خبر است؟ چه چیزی لازم دارد؟ چه کار باید بکنیم که آنجا راحت باشیم؟ آنجا معطّلیم که نظام عالم نظام عُطله نیست چیزی در عالم معطّل باشد محال است چون معنای تعطیل این است که نه با علتش رابطه دارد، نه با معلولش رابطه دارد این یک موجود تافتهٴ جدابافته است چنین چیزی در عالم نیست برای اینکه همه اینها سلسله علل و معلولاند از عللشان فیض میگیرند به معالیلشان میرسانند یک موجود بیکار که ما در عالم نداریم، اگر بعد از مرگ انسان موجود است و زنده است چه اینکه هست آنجا چه خبر است کدام عقل است که میفهمد آنجا خبری هست؟ کدام کشف و شهود است که از آنجا خبر میدهد؟ کسی که بگوید «لو کشف الغطاء ما ازددت یقینا» لازم است که از آنجا خبر بدهد کسی که بگوید «کنت مع النبیین» با آنها بودم او باید خبر بدهد بسیاری از چیزهاست که برای ما ضروری است مثل نفس کشیدن و مثل دو دوتا چهارتا برای ما روشن است که نمیفهمیم. لذا مهمترین، بیشترین، مُتقنترین ادلهٴ ضرورت وحی و نبوت را حُکما که صاحبان عقلاند اقامه کردند.
حالا که روشن شد هم اضلاع سهگانهٴ مثلث را باید وحی تعیین کند، هم پیشینهٴ طولانی و مبهم انسان را وحی باید تعیین کند، هم پسینهٴ ابدی انسان را وحی باید تعیین کند پس وحی و نبوت میشود ضروری دیگر عقل چه کاره است؟
درباره گذشته خب ممکن است برابر احادیثی که البته فعلاً به عنوان تأیید است نه تعلیل که «خلق الله الأرواح قبل الأجساد بألفی عام» و مانند آن. حالا نسبت به گذشته آرا مختلف است اما نسبت به آینده همه برآن هستند که انسان ابدی است دیگر حالا درباره جهنم اگر احیاناً اختلافی باشد درباره ابدیت جهنم، درباره ابدیت بهشت که اختلافی نیست یک موجود مجرّد که مرگپذیر نیست، خب این اگر ابدی هست برای ابدیت توشهای لازم است یا نه؟ در ابدیت او چه خبر است؟ کجا میرود؟ آنجا چیست؟ حاکمان آنجا چه کسانیاند؟ قانون آنجا چیست؟ چه چیزی اینجا باید تهیه کنیم که آنجا راحت باشیم؟
این است که ذات اقدس الهی میفرماید همان طوری که دو دوتا چهارتا زوجیت برای اربعه ضروری است ممکن نیست زوجیت اربعه را رها کند، ممکن نیست وحی و نبوت و دین جامعه بشری را رها کند ﴿لَمْ یَکُنِ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ وَالْمُشْرِکِینَ مُنفَکِّینَ حَتَّی تَأْتِیَهُمُ الْبَیِّنَةُ﴾ اصلاً بیّنهٴ الهی، شاهد الهی، دین الهی جامعه بشری را رها نمیکند ولو او بگوید من نمیخواهم خدایی که این بشر را آفرید، به جایی میبرد برای او راهنما میفرستد کسی که یخچال ساخته، تلویزیون ساخته، رادیو ساخته یک دفترچه راهنما میسازد که این چطور کار بزن، بالأخره کسی که این حقیقت را آفریده، جهان را آفریده، پیوند عالم و آدم را آفریده یک دفترچه راهنمایی نمیخواهد به نام دین، کتاب، قرآن و امثال ذلک که جهان را این طور به کار ببر، خودت را این طور به کار ببر، پیوند خودت و جهان را اینچنین تنظیم بکن. لذا فرمود: ﴿لَمْ یَکُنِ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ وَالْمُشْرِکِینَ مُنفَکِّینَ حَتَّی تَأْتِیَهُمُ الْبَیِّنَةُ﴾ اصلاً نبوت بشر را رها نمیکند لذا اوّلین انسان پیغمبر است دیگر اینچنین نیست که مدتی باید بشریت به طور عادی زندگی بکند بعد پیغمبر بیاید اوّلین انسان پیغمبر است حالا قبل از وجود مبارک حضرت آدم عوالمی را بشر پشتسر گذاشت، آدمهایی را بشر پشتسر گذاشت که در روزهای قبل اشاره شد که «ألف ألف عالم» بود یا «ألف ألف آدم» بود آنها هم سرِ جایش محفوظ است اما ما در این نسل کنونی سخن میگوییم. فرمود نه عقل جای وحی مینشیند، نه کشف و شهود برای اینکه خود آنها مهمترین و بیشترین و پیش از دیگران براهین اقامه کردند بر ضرورت وحی.
مطلب دیگر اینکه شبههای است براهمه دارند که مرحوم محقّق طوسی در متن تجرید و سایر متکلّمان این را ارائه کردند که آنها ـ معاذ الله ـ درباره وحی و نبوت شبههای دارند میگویند بشر احتیاج به وحی ندارد برای اینکه انبیا میآیند حرفشان یا مطابق عقل است یا مخالف عقل، اگر مطابق عقل باشد که خود عقل بلد است و بینیاز از وحی است، اگر مخالف عقل باشد که حجت نیست.
غافل از اینکه موافق و مخالف نقیض هم نیستند که اگر چیزی موافق نبود مخالف است چیزی مخالف نبود موافق است انسان وقتی چیزی را بلد بود، فتوا داد آرای دیگران یا با این فتوا مطابق است یا با این فتوا مخالف است اما اگر بلد نبود، فتوا نداد، ساکت بود، رأی نداشت دیگری نه با او موافق است نه با او مخالف یا انسان وقتی خودش فتوا نداشت، نظر نداشت، جاهل بود نسبت به فتوای دیگران نه موافق است نه مخالف اینها نقیض هم نیستند که اگر موافقت نبود مخالف است، اگر مخالف نبود موافقت است. بسیاری از چیزهاست که عقل نمیفهمد و اگر نفهمید و جاهل بود رهاورد وحی نه موافق اینهاست نه مخالف عقل برای اینکه مطالب نو و جدید است عقل همیشه جاهل است در برابر اینها این یکی. آن گوشهای هم که عقل میفهمد، وحی به عنوان «ویثیروا لهم دفائن العقول» این را شکوفا میکند، تأیید میکند، بارور میکند، به ثمر مینشاند آنجایی که مخالف عقل است او را هدایت میکند، راهنمایی میکند، توجیه میکند، عقل هم برمیگردد اینچنین نیست که با بدیهیات عقلی مخالف باشند که.
بنابراین وحی برای انسان ضروری است، نبوت برای انسان ضروری است اصل این دلیل نبوت عامه است که از آدم تا خاتم(علیهم الصلاة و علیهم السلام) این را در برمیگیرد منتها چون ﴿تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَی بَعْضٍ﴾ هست، ﴿وَلَقَدْ فَضَّلْنَا بَعْضَ النَّبِیِّینَ عَلَی بَعْضٍ﴾ هست وقتی به ﴿الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی﴾ رسیدیم آن وقت این کتاب میشود ﴿أَحْسَنَ الْحَدِیثِ﴾ ﴿اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِیثِ کِتَاباً مُتَشَابِهاً مَثَانِیَ﴾ میشود «احسن الاقول» ﴿أَحْسَنَ الْحَدِیثِ﴾، «اصدق الحدیث»، «من احسن من الله حدیثا»، ﴿مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ حَدِیثاً﴾ ﴿مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ قِیلاً﴾ ﴿نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ﴾ نه «أحسن القِصص» یعنی ما بهترین روش قصهسرایی را داریم نه اینکه بهترین قصهها را گفتیم چون در آن بحث سورهٴ مبارکهٴ «یوسف» ملاحظه فرمودید که این قِصص نیست که جمع باشد «احسن القِصص» نیست تا قصه یوسف بشود «أحسن القِصص» فرمود ما وقتی قصه میگوییم ﴿أَحْسَنَ الْقَصَصِ﴾ میگوییم این مفعول مطلق نوعی است «نحن نقص قَصصا هو أحسن» بهترین روش داستانسرایی را ما داریم برای اینکه همهاش حق است، باطل در آن نیست، زوائد در آن نیست، چیزهای بدآموزی ندارد، قصه آدم ﴿أَحْسَنَ الْقَصَصِ﴾ است، قصه نوح ﴿أَحْسَنَ الْقَصَصِ﴾ است به بهترین روش داستانسرایی میکنیم ﴿نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ﴾ یعنی «قصصاً هو أحسن» همین میشود «أحسن الأقوال» همین میشود ﴿أَحْسَنَ الْحَدِیثِ﴾ همین میشود «اصدق الأقوال» همین میشود ﴿یَهْدِی لِلَّتی هِیَ أَقْوَمُ﴾ منتها هر کدام از اینها به مناسبتی است حُسن در مسائل حکمت نظری مطابق واقع بودن، به حقیقت نزدیکتر بودن و مانند آن است در آنجا که از بود و نبود سخن به میان میآید.
حُسن و ارزش در حکمت عملی یعنی در باید و نباید به این است که این نتیجهٴ بهتری دارد، انسان به خیر بیشتری میرسد، زودتر به مقصد میرسد و مانند آن. این هم در حکمت نظری یعنی در بود و نبود اقوم است برای اینکه کلام کسی است که کلّ عالم را آفرید هم در حکمت عملی در باید و نباید اقوم است برای اینکه بهشت و جهنم در اختیار اوست، راه در اختیار اوست، بهتر از او دیگر راهنمایی پیدا نمیشود ﴿أَفَمَن یَهْدِی إِلَی الْحَقِّ أَحَقُّ أَن یُتَّبَعَ أَمْ مَن لاَ یَهِدِّی إِلَّا أَن یُهْدَی﴾ فرمود دیگران اگر بخواهند این در سورهٴ مبارکهٴ «هود» گذشت دیگران میفرماید اگر بخواهند کسی را هدایت کنند، جامعهای را هدایت کنند قبلاً باید خودشان مُهتدی بشوند کسی اینها را هدایت بکند چون اینها مهتدی بالذات که نیستند اینها تا هدایت نشوند نمیتوانند دیگران را هدایت کنند اما ذات اقدس الهی ﴿إِنَّ رَبِّی عَلَی صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ﴾ مهتدی بالذات است ﴿أَفَمَن یَهْدِی إِلَی الْحَقِّ أَحَقُّ أَن یُتَّبَعَ أَمْ مَن لاَ یَهِدِّی إِلَّا أَن یُهْدَی﴾ در سورهٴ مبارکهٴ «هود» ملاحظه فرمودید تقابل بین این نیست که کسی هادیِ به حق است و کسی که هادی به حق نیست کدامیک بهتر است آیه که این را نمیگوید آیه نمیگوید «أفمن یهدی الی الحق أحق أمن لا یهدی الی الحق» آیه میگوید هر دو مردم را به حق دعوت میکنند اما یکی مهتدی بالذات است احتیاجی به هدایت ندارد، دیگری تا هدایت نشود مردم را به حق دعوت نمیکند ﴿أَفَمَن یَهْدِی إِلَی الْحَقِّ﴾ یا آنکه آن هم ﴿یَهْدِی إِلَی الْحَقِّ﴾ اما آن «لا یهدی الی الحق الا أن یهدی» یعنی «الا أن یهتدی» اول باید خودش هدایت بشود، بعد دیگران را هدایت بکنند اگر وجود مبارک امام باقر(سلام الله علیه) یا ائمه دیگر(علیهم السلام) به همین آیه سورهٴ «هود» به امامت خودشان استدلال کردند گرچه این آیه مربوط به توحید است و ذات اقدس الهی الله را در برابر بتها قرار میدهد فرمود آنهایی که شما میپرستید آنها باید اول هدایت بشوند تا شما را هدایت کنند ولی خدای سبحان نیاز به هدایت ندارد و ائمه(علیهم السلام) چون خلیفه ذات اقدس الهیاند در بین بشر همه اینها نگارهای به مکتب نرفتهاند.
آیا آن کسی که باید به مکتب برود تا هدایت بشود تا هادی دیگران باشد او مقدّم است یا آن نگار مکتب نرفته؟ وجود امام باقر میفرماید که ما مقدم هستیم برای اینکه ما احتیاج نداریم مکتب برویم ما را ذات اقدس الهی میپروراند ﴿أَفَمَن یَهْدِی إِلَی الْحَقِّ أَحَقُّ أَن یُتَّبَعَ أَمْ مَن لاَ یَهِدِّی﴾ یعنی «لا یهتدی الا أن یهدی» تا مکتب نرفته و هدایت نشده نمیتواند هادی دیگران باشد.
خب، هدایت به حق هم همین طور است کسی میتواند اقوم الطریق را اقوم الملل را ارائه کند که ﴿عَلَی صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ﴾ باشد، حرفش «اصدق الأقوال» باشد، ﴿مَاذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلَّا الضَّلاَلُ﴾ باشد از او بگذریم جز ضلالت چیز دیگر نیست این است این بالذات ذات اقدس الهی است بالتبع هم انبیای الهیاند و ائمه معصومین(علیهم الصلاة و علیهم السلام) پس ﴿إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ یَهْدِی لِلَّتی هِیَ أَقْوَمُ﴾ منتها آنجا که سخن از گفتار و نوشتار است، سخن از هنرمندی است از آنجا تعبیر با فصاحت و بلاغت و هنر کار دارد آنجا میفرماید که ﴿اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِیثِ کِتَاباً مُتَشَابِهاً﴾ آنجا که سخن از ایستادن و ایستادگی و مقاومت در برابر هوای نفس و مقاومت در برابر ستمکاران دیگر است و نجات از کجرویهای درون و کجرویهای بیرون است تعبیر به «أقوم» میکند، آنجا که گزارش از جهان را مطرح میکند تعبیر به «أصدق» میکند اگر «أصدق» دارد، «أحسن» دارد، «أقوم» دارد، «أحق» دارد بر اساس این عناوین خاصّه است وگرنه همانکه اقوم است احسن است، همانکه اقوم و احسن است اصدق است، همانکه احسن و اقوم و اصدق است کمالات دیگر که احق باشد همان را هم داراست.
بنابراین احتمال اینکه غیر وحی، جای وحی بنشیند یک احتمال عقلایی نیست، معقول نیست این است که حکیم سنایی میگوید با بودن پیغمبر(علیه و علی آله آلاف التحیة و الثناء) کسی حق ندارد در جهان اسم عقل را ببرد
مصطفی اندر جهان آنگه کسی گوید که عقل آفتاب اندر فلک آنگه کسی گوید سها
سها همان ستارهٴ ضعیف است که افراد برای اینکه مشخص بشود باصرهٴ آنها ضعیف است یا نه گفتند شب اگر ستارهٴ سها را ببیند معلوم میشود چشمش خیلی ضعیف نیست تقریباً جزء کمرنگترین ستاره است فرمود عقل خوب است اما نسبت به یکدیگر آن کشف و شهود خوب است نسبت به یکدیگر. در برابر وحی نباید اسم عقل را برد، در برابر وحی نباید اسم کشف و شهود را برد. قرآن کریم این را باز کرده فرمود اینکه من میگویم وحی برای شما ضروری است برای آن است که این پیامبر و همچنین انبیای دیگر(علیهم الصلاة و علیهم السلام) «کلّ علی حدّه» اینها ﴿یُعَلِّمُکُمُ الْکِتَابَ﴾ یک، ﴿وَالْحِکْمَةَ﴾ دو، ﴿یُزَکِّیکُمْ﴾ سه، عمده این نکته چهارم است ﴿وَیُعَلِّمُکُمْ مَا لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ﴾ چهار که این بحث مبسوطاً در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» آیه 150 و 151 آنجا مبسوطاً گذشت این نکته را ملاحظه میفرمایید آیه 151 سورهٴ مبارکهٴ «بقره» این است ﴿کَمَا أَرْسَلْنَا فِیکُمْ رَسُولاً مِنْکُمْ﴾ این رسول چندتا کار میکند؟ یک ﴿یَتْلُوا عَلَیْکُمْ آیَاتِنَا﴾ بعضیها هستند توفیق قرائت قرآن، تجوید قرآن، روخوانی قرآن، روانخوانی قرآن، حفظ قرآن نصیبشان میشود «طوبیٰ لهم و حُسن مآب» این یک مرحله است ﴿وَیُزَکِّیکُمْ﴾ این هم یک مرحله ﴿وَیُعَلِّمُکُمُ الْکِتَابَ﴾ این هم یک مرحله در سورهٴ مبارکهٴ «جمعه» و اینها ﴿یُعَلِّمُکُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ﴾ دارد. ﴿یُعَلِّمُکُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ﴾ بخش پایانی ﴿وَیُعَلِّمُکُمْ مَا لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ﴾ یعنی ما حرفهای نو داریم.
وحی چیزی به بشر یاد میدهد که نه در گذشته میدانست و نه در آینده علم هر چه پیشرفت بکند نمیتواند بفهمد نفرمود «ویعلمکم ما لا تعلمون» نفرمود چیزهایی را که شما نمیدانید ما به شما یاد میدهیم فرمود: ﴿وَیُعَلِّمُکُمْ مَا لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ﴾ بشر نمیتواند بفهمد. چیزهایی هست چه میداند بهشت چیست، جهنم چیست، در بهشت چه خبر است در جهنم چه خبر است سوخت و سوز آن عالم چطوری است فقط بله عقل میفهمد خدای حکیم خدای عادل انتقامی دارد اما جهنم چیست، بهشت چیست، جهنم منقول کدام است؟ جهنم غیرمنقول کدام است؟ به وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم همین حرف را زد فرمود درست است که تو خلیفه من هستی، اسمای الهی را میدانی ولی من به تو یاد دادم آنجا هم فرمود: ﴿وَعَلَّمَکَ مَا لَمْ تَکُن تَعْلَمُ﴾ تو با همه آن نبوغی که داری اگر احیاناً نبود نه تنها نمیدانستی، نمیتوانستی یاد بگیری هر چه هم زحمت میکشیدی از اسرار غیب چه کسی میتواند باخبر باشد پشت پرده خلقت چه خبر است؟ آینده چه خبر است؟
این قسمت مهم بشر را محتاج بالضروره وحی میکند فرمود ما چیزهایی را هر چه هم علم ترقّی بکند بسیار خب، اما مقدور شما نیست از غیب باخبر باشید چون آن دستگاه ادراکی شما را که من به شما دادم میدانم چه خبر است دیگر ﴿وَیُعَلِّمُکُمْ مَا لَمْ تَکُونُوا﴾ این قرآن تا ابد زنده است دیگر برای بشر یک میلیارد بعد هم اگر مثلاً تا آن وقت هم جهان طول بکشد همین حرف زنده است فرمود: ﴿وَیُعَلِّمُکُمْ مَا لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ﴾ نه «ما لا تعلمون» به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم همین حرف را زد.
بنابراین در برابر وحی جز تسلیم محض چیز دیگری نیست یعنی مهمترین دلیل را خود حُکما اقامه کردند که انسان میفهمد که نمیفهمد، میفهمد که یک راه ابد در پیش دارد و میفهمد که وحی برای او ضروری است ذات اقدس الهی این فهم را تصدیق کرد یعنی در بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ «نساء» که به مناسبتهای گوناگون آن آیاتش مطرح شد فرمود بشر این را میفهمد من این فهم را به بشر دادم میفهمد که نمیفهمد، میفهمد که محتاج است، میفهمد که پیامبر برای او ضروری است، اگر ما انبیا نمیفرستادیم، کتاب آسمانی نمیفرستادیم همین بشر در قیامت به ما اعتراض میکرد در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» بخش پایانیاش آیه 164 به بعد این است ﴿وَرُسُلاً قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَیْکَ مِن قَبْلُ وَرُسُلاً لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَیْکَ وَکَلَّمَ اللّهُ مُوسَی تَکْلِیماً ٭ رُسُلاً مُبَشِّرِینَ وَمُنذِرِینَ﴾ ما انبیا را فرستادیم برای چه؟ ﴿لِئَلاَّ یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَی اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾ مستحضرید که ﴿بَعْدَ﴾ ظرف است، مفهوم ندارد ولی اگر همین ظرف در مقام تحدید بود مفهوم دارد یعنی اگر ما انبیا نمیفرستادیم همین بشر که نابود نمیشد که، در قیامت به ما اعتراض میکرد آن وقت «حجة الخلق علی الحق» بود به جای اینکه ما بگوییم ﴿فَلِلّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ﴾ میشود «للناس حجة بالغة» اگر ما انبیا نمیفرستادیم مردم به ما میگفتند که خب تو که میدانستی ما با مرگ نمیپوسیم میآییم چنین جا ما هم که نمیدانستیم کجا میآییم تو ما را آوردی اینجا خب چرا راهنما نفرستادی ما برای اینکه بشر در قیامت به ما اعتراض نکند و نگوید چرا راهنما نفرستادی، راه را مشخص نکردی، قانون نفرستادی ما انبیا فرستادیم این دلیل نبوت عام است ﴿رُسُلاً مُبَشِّرِینَ وَمُنذِرِینَ لِئَلاَّ یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَی اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾ بعد از رُسل دیگر ﴿لِلّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ﴾ است اما قبل از ارسال «للناس حجة بالغه» بود در حالی که خدای سبحان فرمود: ﴿حُجَّتُهُمْ دَاحِضَةٌ عِندَ رَبِّهِمْ﴾ .
بنابراین وحی و نبوت میشود یک امر ضروری «مما لا ریب فیه» این «لا ریب فیه» در اصطلاح قرآن همان بالضروری است که در منطق میگویند اگر گفتند «الأربعة زوجٌ» جهت قضیه بالضروره است، اگر گفته شد «الله لا تدرکه الأبصار» یعنی بالضروره ﴿وَهُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصَارَ﴾ یعنی بالضروره «لا یعذب عن علمه مثقال ذرة» یعنی بالضروره اینگونه از قضایا وقتی بنا شد به او جهت بدهند جهت اینگونه از قضایا ضروری است، اما قبول عمل، قبول توبه امثال ذلک جهات اینها امکان است که از آنجا به «عسی» و «لیت» و «لعل» و امثال ذلک تعبیر میکند اما درباره خطوط کلی دین تعبیر قرآن این است که ﴿لاَ رَیْبَ فِیهِ﴾ معاد ﴿لاَ رَیْبَ فِیهِ﴾، قرآن ﴿لاَ رَیْبَ فِیهِ﴾ این ﴿لاَ رَیْبَ فِیهِ﴾ در فرهنگ قرآن همان بالضرورهای است که عقل و منطق او را میفهمد ﴿الم ٭ ذلِکَ الْکِتَابُ لاَ رَیْبَ فِیهِ﴾ ﴿رَبَّنَا إِنَّکَ جَامِعُ النَّاسِ لِیَوْمٍ لاَ رَیْبَ فِیهِ﴾ «المعاد حق بالضروره»، «القرآن حقٌّ بالضروره» اما آیا عمل صالح فلان شخص مقبول است یا نه، پایانش چه میشود، برمیگردد یا نه این بالامکان عمل فلان شخص مقبول است بالامکان برای اینکه شاید با اخلاص همراه باشد یا نباشد و مانند آن.
خب، پس ﴿إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ یَهْدِی لِلَّتی هِیَ أَقْوَمُ﴾ خب حالا که اقوم شد ضامن اجرا دارد یا ندارد؟ بله، فرمود یکی از جهات اقوم بودن آنکه ضامن اجرا دارد صِرف قانون نیست هر که عمل کرد بهشت به انتظار اوست، نکرد چون ﴿إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصَادِ﴾ جهنم در انتظار اوست این مهمترین ضامن اجرای این قانون است این نظیر دفترچهٴ هدایت نیست که برای یک تلویزیون یا راهنما برای یک رادیو انتخاب کردند که دیگر حالا اگر بر فرض کسی طبق این دفترچه از آن کالای صناعی عمل نکرد او خراب میشود، خب خراب شد دیگر جهنم که نیست که اما اینجا فرمود نه اینچنین نیست خدا بشارت میدهد کسی که مؤمن باشد یک از نظر عقیده و صِرف عقیده کافی نیست عمل صالح داشته باشد دو، یعنی حُسن فاعلی به نام عقیده، حُسن فعلی به نام عمل صالح این دوتا باشد «یبشرهم ربهم» به رحمت و بهشت و رضوان اگر این دوتا نبود همان کفر بود کافی است برای دوزخی شدن لذا برای جهنم رفتن یک دانهاش هم کافی است ولی برای بهشت رفتن هر دوتا لازم است لذا ملاحظه میفرمایید درباره بهشت رفتن دو قید را آورد، درباره جهنم یک عنصر را ذکر کرد فرمود: ﴿وَیُبَشِّرُ الْمُؤْمِنِینَ﴾ مؤمنین چه کسانیاند؟ ﴿الَّذِینَ﴾ خب وقتی مؤمناند، معتقدند، حُسن فاعلی دارند که قید اول است ﴿الَّذِینَ یَعْمَلُونَ الصَّالِحَاتِ﴾ این قید دوم را هم دارند ﴿یُبَشِّرُ﴾ و اینها را که ﴿أَنَّ لَهُمْ أَجْراً کَبِیراً﴾. اما ﴿وَأَنَّ الَّذِینَ لاَ یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ﴾ همین، همین که ایمان به آخرت نداشت چه کار بد بکند، چه کار بد نکند، چه سرقت بکند، چه تهمت بزند، چه دروغ بگوید، چه مِیگساری بکند یا نکند همین که ایمان به آخرت ندارد ﴿أَعْتَدْنَا لَهُمْ عَذَاباً أَلِیماً﴾.
در جریان تبشیر سه وجه در بحث دیروز گفته شد. وجه چهارم که فخررازی به آن اشاره میکند این است که این تبشیر برای خصوص مؤمنان است که ﴿وَیُبَشِّرُ الْمُؤْمِنِینَ﴾ مؤمنین را خدا دو گونه بشارت میدهد یکی به نعمت خود آنها، یکی به نقمت دشمنان آنها اگر ما خواستیم به کسی بشارت بدهیم دوتا راه دارد یکی او را به توفیق او بشارت میدهیم یکی اینکه او را به نکبت و عذابی که دامنگیر دشمن او شد بشارت میدهیم اینجا هر دو قِسم است.
از طرفی هم میگوید همان طوری که ﴿جَزاءُ سَیِّئَةٍ سَیِّئَةٌ مِثْلُهَا﴾ در حالی که جزای سیّئه عدل است، حَسنه است بدی را جزا دادن، کیفر دادن آن حَسنه است دیگر سیّئه نیست البته معنای جزای سیئه، سیئه است یعنی به لحاظ آن شخص تبهکار سیّئه است وگرنه جزای سیّئه عدل است.
فخررازی میگوید این تعبیر ﴿جَزاءُ سَیِّئَةٍ سَیِّئَةٌ﴾ با اینکه حَسنه است تسمیه أحد الضدّین است به اسم ضدّ دیگر مجازاً این هم وجهی است که ایشان اضافه کرده.
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است