- 1089
- 1000
- 1000
- 1000
اخلاق در سیرۀ امام کاظم (ع)
سخنرانی آیت الله حسین مظاهری با موضوع «اخلاق در سیرۀ امام کاظم (ع)»، سال 1394
به تناسب شهادت امام هفتم، امام موسی کاظم«سلاماللهعلیه» اظهار ارادتی خدمت آقا داشته باشید. بحث امشب من با شما سه قضیه مربوط به موسی بن جعفر«سلاماللهعلیهما» است و امیدوارم رنگ اخلاقی هم داشته باشد و برای اخلاق ما نیز مفید باشد.
قضیه اول مربوط به خدمت به خلق خداست. ما ثوابی بالاتر از خدمت به خلق خدا نداریم. از هر حج و عمرهای ثوابش بالاتر است و ثوابش از هر کربلا و نجفی بالاتر است و از هر نماز شب و اعتکافی بالاتر است. البته یک وظیفه سنگینی هم برای همۀ ما هست که اگر به این وظیفه عمل نکنیم، عاقبتبهخیر نخواهیم شد.
راوی میگوید من تاجر بودم و ورشکسته شدم و خدمت موسی بن جعفر«سلاماللهعلیهما» آمدم و گفتم استاندار اهواز شیعه است و مرید شماست. شما به او بنویسید که از نظر مالیات رحمی به من کند و من ورشکسته شدهام. آقا موسی بن جعفر اینطور ننوشتند، یعنی رو نزدند، بلکه آنچه نوشتند این بود که هر کسی دل یک مؤمن را به دست بیاورد، خدا را خشنود کرده است و این شخص مؤمن است. میگوید نامه را نزد استاندار آوردم و وقتی فهمید نامه از موسی بن جعفر است، ایستاد و نامه را روی سرش گذاشت و بوسید و نشست. گفت چه حاجتی داری؟ گفتم ورشکسته شدم و ندارم که مالیات دهم و اگر مالیات ندهم گرفتار میشوم. این آقا از مال خودش مالیات مرا داد. گفت خشنود شدی؟ گفتم آری. در وقت رفتن اسب خودش را نیز به من داد و مرا سوار کرد. یک کیسه پولی هم برای راه به من داد و مرتب به من میگفت: خوشحال شدی و من هم میگفتم آری. آمدم خدمت موسی بن جعفر«سلاماللهعلیهما» و قضیه را برای ایشان نقل کردم. هرچه قضیه را نقل میکردم آقا برافروخته و خوشحال میشدند و تبسم میکردند. گفتم آقا مثل اینکه گره از کار من گشوده و شما خوشحال میشوید. فرمودند اگر کسی گرهای از کار یک مسلمان بگشاید و دل او را به دست بیاورد، اول خدا را راضی کرده است و دوم پیغمبر اکرم را راضی کرده است و سوّم ما اهل بیت را راضی کرده است و چهارم آن محتاج را راضی کرده است. این روایت از نظر اخلاقی به همه ما میگوید اگر میخواهید حضرت زهرا از دست شما راضی باشد، اگر میخواهید پیغمبر اکرم و امیرالمؤمنین و سایر ائمه و از جمله امام زمان از دست شما راضی باشد، تا میتوانید به خلق خدا خدمت کنید و گفتم ثوابی بالاتر از اینکه دلی به دست بیاوریم، در اسلام نداریم. هر ثوابی را مقایسه کنید با ثواب خدمت به خلق خدا، آن ثواب خدمت به خلق خدا بالاتر است. روایات فراوانی داریم که از حج و عمره بالاتر، گره گشودن از کار کسی است. انسان بتواند گره از کار کسی بگشاید و دل مسلمانی را به دست بیاورد، ثوابش از حج و عمره مقبول و مبرور بالاتر است.
اگر انسان بتواند گره از کار کسی بگشاید مثل آنست که اعتکاف کرده باشد: «أَفْضَلُ مِنِ اعْتِکَافِ شَهْر»
لذا اگر میخواهید موسی بن جعفر از دست شما راضی باشد و گره از کار شما باز کند، تا میتوانید به خلق خدا خدمت کنید.
قضیه دوم عکس این قضیه است. اگر کسی به یک مسلمان توهین کند. مثلاً غیبت کند، شایعهپراکنی کند، تخریب کند و آبرویش را ببرد و در مقابلش توهین کند. گناهی بالاتر از این نداریم. گناهش خیلی بالاست. گناه به اندازهای بالاست که امام صادق«سلاماللهعلیه» میفرمایند:
«مَنْ أَهَانَ لِی وَلِیّاً فَقَدْ بَارَزَنِی بِالْمُحَارَبَةِ»
امام صادق روایت را از خدا نقل میکند. خدا فرموده است اگر کسی توهین کند به یک شیعه، مثل اینست که با من جنگیده است و این جنگ با خداست.
ابراهیم جمّال یک ساربان است، اما یک شیعه است. علی بن یقطین یک وزیر است و خیلی موجّه است. هم پیش موسی بن جعفر خیلی موجه است، زیرا وزیر شیعه بوده و هرچه میخواسته از دستگاه هارون بیرون رود، موسی بن جعفر نمیگذاشته و میفرموده کفارۀ گناه تو، خدمت کردن به شیعه است. علی بن یقطین پیش موسی بن جعفر خیلی مقام داشته است. یکی از کارهای علی بن یقطین این بوده که برای اینکه خدمت موسی بن جعفر برسد، به بهانه برای حج به مکه میرفت و عدهای از شیعیان را همراهش میبرد. اما این بهانه بود برای اینکه به عنوان زیارت قبر پیغمبر اکرم به مدینه بیاید و نصف شب تقیتاً با ترسی خدمت موسی بن جعفر میآمد در دو سه جلسه و هر جلسه هم دو سه ساعتی خدمت موسی بن جعفر میآمد و رسمش این بود.
ابراهیم جمّال ساربان بود و میخواست به مدینه بیاید و به بغداد رفت و گفت حال که به بغداد آمدیم سری هم به علی بن یقطین بزنیم و ببینیم که آیا کاری با آقا ندارد. آمد و او را راه ندادند. تقصیر علی بن یقطین هم نبود، بلکه معلوم بود وقتی یک ساربان بخواهد وزیر را ملاقات کند، اطرافیان نمیگذارند و او هم بدش نیامد؛ اما بالاخره یک توهین عملی به این ساربان شد. آمد به مدینه و رفت خدمت موسی بن جعفر«سلاماللهعلیهما» و موسی بن جعفر از او پرسیدند از بغداد میآیی، آیا علی بن یقطین را دیدی؟ گفت آقا رفتم اما راهم ندادند. موقع حج شد و علی بن یقطین برای دیدن موسی بن جعفر هزارها خرج کرد و با عدهای به مکه آمد و به بهانه زیارت مدینه به مدینه آمد تا مخفیانه به دیدن موسی بن جعفر برود. در شب آمد و در زد و آقا او را راه ندادند. خیلی تعجب کرد و خیلی ناراحت شد که چه کردهام که موسی بن جعفر مرا راه نمیدهد؟ لذا اصرار کرد و گفت آقا من برای شما آمدهام و من به آب و آتش زدم تا توانستم به اینجا بیایم و شما را ملاقات کنم. آقا بالاخره او را راه دادند، اما یک جمله دارند. موسی بن جعفر فرمودند: من از دست تو راضی نیستم. معلوم است علی بن یقطین چه حالی پیدا کرد و گفت چه کردم و چه شده است! حضرت قضیه ابراهیم جمال را نقل کردند. علی بن یقطین گفت حال توهین شده است، پس چه کنم؟ موسی بن جعفر فرمودند با خرق عادت کار را درست میکنم. برو شتری هست در بقیع سوار شو و آن شتر تو را به کوفه میرساند و برو در خانه ابراهیم جمال و از او عذرخواهی کن تا عذرت را قبول کند و از دست تو راضی باشد. این هم با معجزه موسی بن جعفر و با خرق عادت در عرض ده دقیقه با طی الارض آمد در خانه ابراهیم جمال در زد. پرسیدند کیست؟ گفتند علی بن یقطین است. بالاخره بیرون آمد و علی بن یقطین به او گفت: موسی بن جعفر به خاطر تو از دست من ناراحت است. بیا و از دست من راضی شو. گفت آقا راضی هستم و من اصلاً دلخور نبودم. فرمود از دست من راضی هستی. او گفت بله. علی بن یقطین گفت من روی زمین میخوابم و تو پایت را روی سر من بگذار تا من یقین کنم که از دست من راضی هستی. ابراهیم جمال به التماس افتاده بود که این کار را نکنید. علی بن یقطین روی زمین خوابید و صورت را روی خاک گذاشت و این پایش را روی صورت علی بن یقطین گذاشت و علی بن یقطین راحت شد. بعد شتر را سوار شد و شتر با طیالارضی که موسی بن جعفر به او داده بود، علی بن یقطین را آورد و وارد شد بر موسی بن جعفر و موسی بن جعفر«سلاماللهعلیه» فرمودند از دست تو راضی شدم.
این قضیه به ما میگوید اگر به یک مسلمان و یک شیعه توهین کنید، در این روایت «مَنْ أَهَانَ لِی وَلِیّاً فَقَدْ بَارَزَنِی بِالْمُحَارَبَةِ» برای اینکه ما اشتباه نکنیم و ولی را معنای امامت بگیریم و از اولیاء الله بگیریم، روایت را که در کافی نقل میکند که مراد از ولی، یعنی شیعیان ما.
توهین به یک مسلمان یا یک شیعه یا نیش زدن خانم به شوهرش، یا توهین آقا به خانم یا توهین به دختر فهمیده و یا پسر بزرگش، یا غیبت یا شایعهپراکنی کردن یا تهمت زدن به یک شیعه یا تخریب کردن و بالاخره توهین به دیگری پشت سر یا در رو باشد، اول مصیبتش اینست که آقا امام زمان را دلخور میکند. و کسی که امامش از دست او ناراحت باشد، عاقبتبهخیر نمیشود. شیطان به خوبی میتواند مسلّط بر سر او شود. همه و مخصوصاً جوانها اگر میخواهید شیطان مسلّط بر سرتان نشود و اگر میخواهید عاقبتبهخیر شوید، تا میتوانید خدمت کنید به خلق خدا و مواظب زبان و قلم و گفتار و کرداتان راجع به مسلمانها باشید. نظیر این قضیه علی بن یقطین در روایات ما زیاد است.
یک جملۀ دیگر هم به جوانها بگویم که امام صادق«سلاماللهعلیه» در منی منبر بودند و در وسط منبر که اخلاق میگفتند، ناگهان فرمودند: ای شیعیان ما اینقدر دل ما را خون نکنید. یک شخصی وسط منبر بلند شد و گفت یابن رسول الله! ما شیعه هستیم و شما را امام میدانیم، کجا دل شما را خون کردهایم؟ فرمود: تو دو سه روز قبل به منی میآمدی و در وسط راه پیرمرد ضعیفی وامانده بود و به تو گفت: مرا تا منی سوار کن و تو میتوانستی او را سوار کنی، اما نکردی و به او توهین شد. دل ما اهلبیت را خون کردی. یعنی دل امام زمان خون میشود از اینکه ما توهینی به یک شیعه کنیم. حال خانواده باشد یا خودی باشد یا غریبه باشد، خیلی باید مواظب گفتار و کردارمان راجع به شیعه باشیم.
امّا قضیّۀ سوّم؛ شهادت امام هفتم چرا واقع شد؟ بهطور کلّی شهادت موسی بن جعفر در اثر بیاخلاقی و در اثر رذالت واقع شد. وقتی درخت رذالت در دل کسی باشد، درخت رذالت او را جهنّمی و نابود میکند. اینکه میبینید در اخلاق اینقدر اهمیت داده شده برای اینست که اگر بتوانیم درخت رذالت را از دل بکنیم به جایی میرسیم و اما اگر درخت رذالت در دل ما باشد، هرچه باشد، جاه طلبی و ریاست طلبی و حسادت و نمّامی و سخنچینی و پولپرستی نمیگذارد ما به جایی برسیم. نه تنها نمیگذارد، بلکه ناگهان کار میرسد به آنجا که امام را میکشد به خاطر ریاست طلبی. موسی بن جعفر را با آن شکنجهها شهید میکند به خاطر حسادت و ریاستطلبی.
این سه رذالت موسی بن جعفر را شهید کرد. یکی پولپرستی، آن هم از پسر برادر موسی بن جعفر. او را از مدینه خواستند برای اینکه هارون الرشید را تحریک کند. معلوم است پول حسابی هم آل برامکه به او دادند تا بیاید. آمد تا با موسی بن جعفر خداحافظی کند و موسی بن جعفر زنگ خطر زد و به او گفت نرو. گفت مجبورم که بروم. حضرت فرمودند: نرو خطرناک است. اما او حرف موسیبنجعفر را نشنید. معلوم است کسی که پولپرست است، پول را میپرستد، نه خدای موسی بن جعفر را. کسی که پول پرست است، همّ و غم او پول است و نه موسی بن جعفر و این هم حرف موسیبنجعفر را نشنید و آل برامکه، یحیی، او را تحریک کرد و فردای آن روز او را پیش هارون برد. به مجرد اینکه او را پیش هارون برد، تملق و چاپلوسی او شروع شد و اما یک جمله گفت که ما در یک مملکت دو خلیفه ندیده بودیم، اگر تو اینجا خلیفه هستی، پس عموی من چه میگوید و او هم ادعای خلافت دارد. بالاخره هارون را تحریک کرد و ریاستطلبی هارون موجب شد که آقا را زندان کرد. پول فراوانی به او دادند و تا از خانه هارون الرشید بیرون آمد، دچار حنّاق شد و گلودرد گرفت. اطباء جمع شدند، اما نشد، زیرا آه موسی بن جعفر هست. دو طبق پول در مقابلش آوردند و او نگاه به پولها میکرد و میگفت: «یا من له الدنیا و الاخرة ارحم من لیس له الدنیا و الاخره» ای کسی که دنیا و آخرت داری رحم کن به کسی که نه دنیا دارد و نه آخرت و مرتب نگاه به این پولها کرد تا اینکه خفه شد و به درک واصل شد.
آل برامکه هم بهخاطر حسادت سرنگون شدند. وقت گذشت و نمیشود دربارۀ آن صحبت کرد، امّا همین مقدار بدانید آل برامکه که ایرانی هم بودند، به اندازهای مهم بودند که اصلاً حکومت روی آنها میگشت و هارون تقریبا هیچ کاره بود و همه کاره آل برامکه بود. اما برای همین حسادت و برای همین که پسر برادر امام هفتم را خواستند و او آمد و هارون را تحریک کرد، آل برامکه با این همه عظمت در عرض یک شبانهروز نابود شدند. جعفر برمکی که هارون الرشید عاشقش بود، اما او را کشت و بعد هم یحیی را زندان کرد و اموال را مصادره کرد و در یک شبانه روز آل برامکه نابود شد. راوی میگوید من یک متمولی شدم از آل برامکه و به اندازهای که حمام را قُرق کردند و به حمام رفتم و دیدم دلاک جوانی است، اما از چهرهاش نجابت میبارد. آمد و پشت مرا مالید و در جلوی من آمد تا دستهای مرا بمالد، من اشعاری دربارۀ آل برامکه درباره عروسی پسر آل برامکه خوانده بودم و از این جوان خوشم آمد و شروع کردم اشعار را بخوانم. ناگهان جوان غش کرد. حمامی را خواستم و بالاخره او را به هوش آوردند. هرچه از او پرسیدند چه شده، نمیگفت. اما بالاخره یک جمله گفت که این اشعار را برای چه کسی خواندی؟ گفت من این اشعار را برای پسر یحیی برمکی در شب عروسی او خواندم. گفت آن پسر من هستم. آل برامکه به نکبت عجیبی دچار شد به خاطر یک سعایت برای موسی بن جعفر.
هارون آقا را شهید کرد، اما این نفهم آقا را به دست یک یهودی قسی القلب داد و آقا به واسطۀ غل و زنجیر و مصائب بزرگ شهید شد.
طولی نکشید که هارون میرفت برای تفریح و چشمهای دید که ماهی بزرگی در آن چشمه بود و میخواست ماهی را بگیرد و مقداری آب به هارون ترشح کرد و لرزش گرفت. البته آب نبود، بلکه آه موسی بن جعفر بود. دکترها جمع شدند و اما فایده نداشت. بالاخره او دم مرگ رفت و گفت مرا ببرید جای بلندی که لشگرم را ببینم و مرتب نگاه به لشگرش میکرد و جان داد و به درک رفت و باز این جمله را میگفت که «یا من له الدنیا و الاخرة ارحم من لیس له الدنیا و الاخرة».
سه دسته موسی بن جعفر را شهید کردند و هر سه دسته به خاطر رذالت بود. هارون موسی بن جعفر را خیلی بالا میشناخت. آل برامکه هم موسی بن جعفر را خیلی بالا میشناختند، اما خدا نکند رذالت گل کند که اگر رذالت گل کند، برای رضایت صفت رذیله هرچه از دستش بیاید میکند.
به تناسب شهادت امام هفتم، امام موسی کاظم«سلاماللهعلیه» اظهار ارادتی خدمت آقا داشته باشید. بحث امشب من با شما سه قضیه مربوط به موسی بن جعفر«سلاماللهعلیهما» است و امیدوارم رنگ اخلاقی هم داشته باشد و برای اخلاق ما نیز مفید باشد.
قضیه اول مربوط به خدمت به خلق خداست. ما ثوابی بالاتر از خدمت به خلق خدا نداریم. از هر حج و عمرهای ثوابش بالاتر است و ثوابش از هر کربلا و نجفی بالاتر است و از هر نماز شب و اعتکافی بالاتر است. البته یک وظیفه سنگینی هم برای همۀ ما هست که اگر به این وظیفه عمل نکنیم، عاقبتبهخیر نخواهیم شد.
راوی میگوید من تاجر بودم و ورشکسته شدم و خدمت موسی بن جعفر«سلاماللهعلیهما» آمدم و گفتم استاندار اهواز شیعه است و مرید شماست. شما به او بنویسید که از نظر مالیات رحمی به من کند و من ورشکسته شدهام. آقا موسی بن جعفر اینطور ننوشتند، یعنی رو نزدند، بلکه آنچه نوشتند این بود که هر کسی دل یک مؤمن را به دست بیاورد، خدا را خشنود کرده است و این شخص مؤمن است. میگوید نامه را نزد استاندار آوردم و وقتی فهمید نامه از موسی بن جعفر است، ایستاد و نامه را روی سرش گذاشت و بوسید و نشست. گفت چه حاجتی داری؟ گفتم ورشکسته شدم و ندارم که مالیات دهم و اگر مالیات ندهم گرفتار میشوم. این آقا از مال خودش مالیات مرا داد. گفت خشنود شدی؟ گفتم آری. در وقت رفتن اسب خودش را نیز به من داد و مرا سوار کرد. یک کیسه پولی هم برای راه به من داد و مرتب به من میگفت: خوشحال شدی و من هم میگفتم آری. آمدم خدمت موسی بن جعفر«سلاماللهعلیهما» و قضیه را برای ایشان نقل کردم. هرچه قضیه را نقل میکردم آقا برافروخته و خوشحال میشدند و تبسم میکردند. گفتم آقا مثل اینکه گره از کار من گشوده و شما خوشحال میشوید. فرمودند اگر کسی گرهای از کار یک مسلمان بگشاید و دل او را به دست بیاورد، اول خدا را راضی کرده است و دوم پیغمبر اکرم را راضی کرده است و سوّم ما اهل بیت را راضی کرده است و چهارم آن محتاج را راضی کرده است. این روایت از نظر اخلاقی به همه ما میگوید اگر میخواهید حضرت زهرا از دست شما راضی باشد، اگر میخواهید پیغمبر اکرم و امیرالمؤمنین و سایر ائمه و از جمله امام زمان از دست شما راضی باشد، تا میتوانید به خلق خدا خدمت کنید و گفتم ثوابی بالاتر از اینکه دلی به دست بیاوریم، در اسلام نداریم. هر ثوابی را مقایسه کنید با ثواب خدمت به خلق خدا، آن ثواب خدمت به خلق خدا بالاتر است. روایات فراوانی داریم که از حج و عمره بالاتر، گره گشودن از کار کسی است. انسان بتواند گره از کار کسی بگشاید و دل مسلمانی را به دست بیاورد، ثوابش از حج و عمره مقبول و مبرور بالاتر است.
اگر انسان بتواند گره از کار کسی بگشاید مثل آنست که اعتکاف کرده باشد: «أَفْضَلُ مِنِ اعْتِکَافِ شَهْر»
لذا اگر میخواهید موسی بن جعفر از دست شما راضی باشد و گره از کار شما باز کند، تا میتوانید به خلق خدا خدمت کنید.
قضیه دوم عکس این قضیه است. اگر کسی به یک مسلمان توهین کند. مثلاً غیبت کند، شایعهپراکنی کند، تخریب کند و آبرویش را ببرد و در مقابلش توهین کند. گناهی بالاتر از این نداریم. گناهش خیلی بالاست. گناه به اندازهای بالاست که امام صادق«سلاماللهعلیه» میفرمایند:
«مَنْ أَهَانَ لِی وَلِیّاً فَقَدْ بَارَزَنِی بِالْمُحَارَبَةِ»
امام صادق روایت را از خدا نقل میکند. خدا فرموده است اگر کسی توهین کند به یک شیعه، مثل اینست که با من جنگیده است و این جنگ با خداست.
ابراهیم جمّال یک ساربان است، اما یک شیعه است. علی بن یقطین یک وزیر است و خیلی موجّه است. هم پیش موسی بن جعفر خیلی موجه است، زیرا وزیر شیعه بوده و هرچه میخواسته از دستگاه هارون بیرون رود، موسی بن جعفر نمیگذاشته و میفرموده کفارۀ گناه تو، خدمت کردن به شیعه است. علی بن یقطین پیش موسی بن جعفر خیلی مقام داشته است. یکی از کارهای علی بن یقطین این بوده که برای اینکه خدمت موسی بن جعفر برسد، به بهانه برای حج به مکه میرفت و عدهای از شیعیان را همراهش میبرد. اما این بهانه بود برای اینکه به عنوان زیارت قبر پیغمبر اکرم به مدینه بیاید و نصف شب تقیتاً با ترسی خدمت موسی بن جعفر میآمد در دو سه جلسه و هر جلسه هم دو سه ساعتی خدمت موسی بن جعفر میآمد و رسمش این بود.
ابراهیم جمّال ساربان بود و میخواست به مدینه بیاید و به بغداد رفت و گفت حال که به بغداد آمدیم سری هم به علی بن یقطین بزنیم و ببینیم که آیا کاری با آقا ندارد. آمد و او را راه ندادند. تقصیر علی بن یقطین هم نبود، بلکه معلوم بود وقتی یک ساربان بخواهد وزیر را ملاقات کند، اطرافیان نمیگذارند و او هم بدش نیامد؛ اما بالاخره یک توهین عملی به این ساربان شد. آمد به مدینه و رفت خدمت موسی بن جعفر«سلاماللهعلیهما» و موسی بن جعفر از او پرسیدند از بغداد میآیی، آیا علی بن یقطین را دیدی؟ گفت آقا رفتم اما راهم ندادند. موقع حج شد و علی بن یقطین برای دیدن موسی بن جعفر هزارها خرج کرد و با عدهای به مکه آمد و به بهانه زیارت مدینه به مدینه آمد تا مخفیانه به دیدن موسی بن جعفر برود. در شب آمد و در زد و آقا او را راه ندادند. خیلی تعجب کرد و خیلی ناراحت شد که چه کردهام که موسی بن جعفر مرا راه نمیدهد؟ لذا اصرار کرد و گفت آقا من برای شما آمدهام و من به آب و آتش زدم تا توانستم به اینجا بیایم و شما را ملاقات کنم. آقا بالاخره او را راه دادند، اما یک جمله دارند. موسی بن جعفر فرمودند: من از دست تو راضی نیستم. معلوم است علی بن یقطین چه حالی پیدا کرد و گفت چه کردم و چه شده است! حضرت قضیه ابراهیم جمال را نقل کردند. علی بن یقطین گفت حال توهین شده است، پس چه کنم؟ موسی بن جعفر فرمودند با خرق عادت کار را درست میکنم. برو شتری هست در بقیع سوار شو و آن شتر تو را به کوفه میرساند و برو در خانه ابراهیم جمال و از او عذرخواهی کن تا عذرت را قبول کند و از دست تو راضی باشد. این هم با معجزه موسی بن جعفر و با خرق عادت در عرض ده دقیقه با طی الارض آمد در خانه ابراهیم جمال در زد. پرسیدند کیست؟ گفتند علی بن یقطین است. بالاخره بیرون آمد و علی بن یقطین به او گفت: موسی بن جعفر به خاطر تو از دست من ناراحت است. بیا و از دست من راضی شو. گفت آقا راضی هستم و من اصلاً دلخور نبودم. فرمود از دست من راضی هستی. او گفت بله. علی بن یقطین گفت من روی زمین میخوابم و تو پایت را روی سر من بگذار تا من یقین کنم که از دست من راضی هستی. ابراهیم جمال به التماس افتاده بود که این کار را نکنید. علی بن یقطین روی زمین خوابید و صورت را روی خاک گذاشت و این پایش را روی صورت علی بن یقطین گذاشت و علی بن یقطین راحت شد. بعد شتر را سوار شد و شتر با طیالارضی که موسی بن جعفر به او داده بود، علی بن یقطین را آورد و وارد شد بر موسی بن جعفر و موسی بن جعفر«سلاماللهعلیه» فرمودند از دست تو راضی شدم.
این قضیه به ما میگوید اگر به یک مسلمان و یک شیعه توهین کنید، در این روایت «مَنْ أَهَانَ لِی وَلِیّاً فَقَدْ بَارَزَنِی بِالْمُحَارَبَةِ» برای اینکه ما اشتباه نکنیم و ولی را معنای امامت بگیریم و از اولیاء الله بگیریم، روایت را که در کافی نقل میکند که مراد از ولی، یعنی شیعیان ما.
توهین به یک مسلمان یا یک شیعه یا نیش زدن خانم به شوهرش، یا توهین آقا به خانم یا توهین به دختر فهمیده و یا پسر بزرگش، یا غیبت یا شایعهپراکنی کردن یا تهمت زدن به یک شیعه یا تخریب کردن و بالاخره توهین به دیگری پشت سر یا در رو باشد، اول مصیبتش اینست که آقا امام زمان را دلخور میکند. و کسی که امامش از دست او ناراحت باشد، عاقبتبهخیر نمیشود. شیطان به خوبی میتواند مسلّط بر سر او شود. همه و مخصوصاً جوانها اگر میخواهید شیطان مسلّط بر سرتان نشود و اگر میخواهید عاقبتبهخیر شوید، تا میتوانید خدمت کنید به خلق خدا و مواظب زبان و قلم و گفتار و کرداتان راجع به مسلمانها باشید. نظیر این قضیه علی بن یقطین در روایات ما زیاد است.
یک جملۀ دیگر هم به جوانها بگویم که امام صادق«سلاماللهعلیه» در منی منبر بودند و در وسط منبر که اخلاق میگفتند، ناگهان فرمودند: ای شیعیان ما اینقدر دل ما را خون نکنید. یک شخصی وسط منبر بلند شد و گفت یابن رسول الله! ما شیعه هستیم و شما را امام میدانیم، کجا دل شما را خون کردهایم؟ فرمود: تو دو سه روز قبل به منی میآمدی و در وسط راه پیرمرد ضعیفی وامانده بود و به تو گفت: مرا تا منی سوار کن و تو میتوانستی او را سوار کنی، اما نکردی و به او توهین شد. دل ما اهلبیت را خون کردی. یعنی دل امام زمان خون میشود از اینکه ما توهینی به یک شیعه کنیم. حال خانواده باشد یا خودی باشد یا غریبه باشد، خیلی باید مواظب گفتار و کردارمان راجع به شیعه باشیم.
امّا قضیّۀ سوّم؛ شهادت امام هفتم چرا واقع شد؟ بهطور کلّی شهادت موسی بن جعفر در اثر بیاخلاقی و در اثر رذالت واقع شد. وقتی درخت رذالت در دل کسی باشد، درخت رذالت او را جهنّمی و نابود میکند. اینکه میبینید در اخلاق اینقدر اهمیت داده شده برای اینست که اگر بتوانیم درخت رذالت را از دل بکنیم به جایی میرسیم و اما اگر درخت رذالت در دل ما باشد، هرچه باشد، جاه طلبی و ریاست طلبی و حسادت و نمّامی و سخنچینی و پولپرستی نمیگذارد ما به جایی برسیم. نه تنها نمیگذارد، بلکه ناگهان کار میرسد به آنجا که امام را میکشد به خاطر ریاست طلبی. موسی بن جعفر را با آن شکنجهها شهید میکند به خاطر حسادت و ریاستطلبی.
این سه رذالت موسی بن جعفر را شهید کرد. یکی پولپرستی، آن هم از پسر برادر موسی بن جعفر. او را از مدینه خواستند برای اینکه هارون الرشید را تحریک کند. معلوم است پول حسابی هم آل برامکه به او دادند تا بیاید. آمد تا با موسی بن جعفر خداحافظی کند و موسی بن جعفر زنگ خطر زد و به او گفت نرو. گفت مجبورم که بروم. حضرت فرمودند: نرو خطرناک است. اما او حرف موسیبنجعفر را نشنید. معلوم است کسی که پولپرست است، پول را میپرستد، نه خدای موسی بن جعفر را. کسی که پول پرست است، همّ و غم او پول است و نه موسی بن جعفر و این هم حرف موسیبنجعفر را نشنید و آل برامکه، یحیی، او را تحریک کرد و فردای آن روز او را پیش هارون برد. به مجرد اینکه او را پیش هارون برد، تملق و چاپلوسی او شروع شد و اما یک جمله گفت که ما در یک مملکت دو خلیفه ندیده بودیم، اگر تو اینجا خلیفه هستی، پس عموی من چه میگوید و او هم ادعای خلافت دارد. بالاخره هارون را تحریک کرد و ریاستطلبی هارون موجب شد که آقا را زندان کرد. پول فراوانی به او دادند و تا از خانه هارون الرشید بیرون آمد، دچار حنّاق شد و گلودرد گرفت. اطباء جمع شدند، اما نشد، زیرا آه موسی بن جعفر هست. دو طبق پول در مقابلش آوردند و او نگاه به پولها میکرد و میگفت: «یا من له الدنیا و الاخرة ارحم من لیس له الدنیا و الاخره» ای کسی که دنیا و آخرت داری رحم کن به کسی که نه دنیا دارد و نه آخرت و مرتب نگاه به این پولها کرد تا اینکه خفه شد و به درک واصل شد.
آل برامکه هم بهخاطر حسادت سرنگون شدند. وقت گذشت و نمیشود دربارۀ آن صحبت کرد، امّا همین مقدار بدانید آل برامکه که ایرانی هم بودند، به اندازهای مهم بودند که اصلاً حکومت روی آنها میگشت و هارون تقریبا هیچ کاره بود و همه کاره آل برامکه بود. اما برای همین حسادت و برای همین که پسر برادر امام هفتم را خواستند و او آمد و هارون را تحریک کرد، آل برامکه با این همه عظمت در عرض یک شبانهروز نابود شدند. جعفر برمکی که هارون الرشید عاشقش بود، اما او را کشت و بعد هم یحیی را زندان کرد و اموال را مصادره کرد و در یک شبانه روز آل برامکه نابود شد. راوی میگوید من یک متمولی شدم از آل برامکه و به اندازهای که حمام را قُرق کردند و به حمام رفتم و دیدم دلاک جوانی است، اما از چهرهاش نجابت میبارد. آمد و پشت مرا مالید و در جلوی من آمد تا دستهای مرا بمالد، من اشعاری دربارۀ آل برامکه درباره عروسی پسر آل برامکه خوانده بودم و از این جوان خوشم آمد و شروع کردم اشعار را بخوانم. ناگهان جوان غش کرد. حمامی را خواستم و بالاخره او را به هوش آوردند. هرچه از او پرسیدند چه شده، نمیگفت. اما بالاخره یک جمله گفت که این اشعار را برای چه کسی خواندی؟ گفت من این اشعار را برای پسر یحیی برمکی در شب عروسی او خواندم. گفت آن پسر من هستم. آل برامکه به نکبت عجیبی دچار شد به خاطر یک سعایت برای موسی بن جعفر.
هارون آقا را شهید کرد، اما این نفهم آقا را به دست یک یهودی قسی القلب داد و آقا به واسطۀ غل و زنجیر و مصائب بزرگ شهید شد.
طولی نکشید که هارون میرفت برای تفریح و چشمهای دید که ماهی بزرگی در آن چشمه بود و میخواست ماهی را بگیرد و مقداری آب به هارون ترشح کرد و لرزش گرفت. البته آب نبود، بلکه آه موسی بن جعفر بود. دکترها جمع شدند و اما فایده نداشت. بالاخره او دم مرگ رفت و گفت مرا ببرید جای بلندی که لشگرم را ببینم و مرتب نگاه به لشگرش میکرد و جان داد و به درک رفت و باز این جمله را میگفت که «یا من له الدنیا و الاخرة ارحم من لیس له الدنیا و الاخرة».
سه دسته موسی بن جعفر را شهید کردند و هر سه دسته به خاطر رذالت بود. هارون موسی بن جعفر را خیلی بالا میشناخت. آل برامکه هم موسی بن جعفر را خیلی بالا میشناختند، اما خدا نکند رذالت گل کند که اگر رذالت گل کند، برای رضایت صفت رذیله هرچه از دستش بیاید میکند.
تاکنون نظری ثبت نشده است