- 728
- 1000
- 1000
- 1000
اهمیت فکر و اندیشه در اسلام، جلسه سوم
سخنرانی آیت الله حسین انصاریان با موضوع «اهمیت فکر و اندیشه در اسلام»، جلسه سوم، سال 1400
سخن دربارهٔ تفکر، تعمق و تدبر از دیدگاه قرآن مجید و روایات اهلبیت(علیهمالسلام) بود. فکرکردن از نظر اسلام عبادت است. البته فضای فکر و آنچه دربارهٔ آن باید اندیشه کرد، همهٔ هستی، همهٔ عالم، همهٔ موجودات و همهٔ فعل پروردگار است. امام هشتم میفرمایند: «لیسَ العِبادَةُ کثرَةَ الصّلاةِ وَالصّومِ، إنّما العِبادَةُ التَّفکُّرُ فی أمرِ اللّه» عبادت به نمازخواندن و روزهگرفتن زیاد نیست، بلکه عبادت واقعی، این است که دربارهٔ کار خدا فکر کنیم؛ مثلاً در یک برگ درخت یا گل فکر کنیم. تفکر در این که برگ چگونه پدید آمده و بندی که او را به شاخه آویخته است، چیست؟ رابطهای که با تنه و ریشهٔ درخت دارد، چیست؟ پمپاژی که ریشه از آب و املاح برای برگ میکند، چیست؟ استقامت برگ چیست؟ رگهای داخل برگ چیست؟ کارگاه رنگرزی جهان کجاست که بلد است برگ را سبز و گل را قرمز، صورتی، بنفش و آبی کند؟ این کارخانه کجاست؟ شعور این کارخانه چقدر بالاست که اشتباه نمیکند؛ برگ را رنگ قرمز و گل را رنگ سبز بزند. این چه شعوری است؟ این قدرت فهم چه قدرتی است؟
اگر انسان اینها را محاسبه کرده و در آن دقت کند، یک کتاب میشود. البته هزاران کتاب دربارهٔ گیاهان، گلها، آب، خاک، هوا و نور نوشته شده است. تنها دربارهٔ مورچه تا الآن (بیشتر از این را خبر ندارم و در مجلات ندیدهام)، بیستهزار نوع کتاب نوشته شده است. اولین کسی هم که مورچه را تشریح کرده است، امیرالمؤمنین(ع) بودند. حضرت جسم مورچه، ترکیب او، شاخکها، روده و معده، قدرت جذب، قدرت هضم، قدرت دفع، قدرت تحرک، شعور و لانهسازی چهار طبقهاش را تشریح کردهاند. مورچه بهگونهای لانه را در کویر میسازد که بارانهای سیل آسا وارد لانه نمیشود. حتماً «نهجالبلاغه» در خانههای شما شیعه هست؛ سخنرانی ایشان را دربارهٔ خلقت مورچه در فهرستش ببینید.
همهٔ اینها جای فکر دارد. علت این که خیلیها در دنیا فکر نمیکنند، چون عادینگر هستند. از وقتی بهدنیا آمدهاند، این بساط گیاهان، درختان، آب، دریا و گلها را دیدهاند؛ ولی با نگاه عادی، یعنی همان نگاهی که حیوانات دارند، اینها را دیدهاند. یقیناً گاو، گوسفند، شتر و دیگر حیوانات هم با آن چشم دُرشتشان، آسمان و زمین، چراگاه، علفها و رنگها را میبینند. این چشم چشم عادی است. هیچوقت یک گاو در این عالم نیامده که دو خط دربارهٔ علف چیزی بنویسد؛ چون عادینگر است. آنکسی هم که از خانه بیرون میآید و شب برمیگردد یا شب تا صبح در خانه است، عالم، خورشید، روز، شب، درختهای حیاطش و گلهای باغچهاش را میبیند و هیچ حرکت باطنی نمیکند، عادینگر است؛ حالا کنار یک برگ، گل یا درخت بایستد و عقلش را بهکار بگیرد.
بهراستی داستان خلقت و هستی چیست که بالای چشم من ابرو گذاشته، روی دو پلکم مژه گذاشته و پلکم را متحرک قرار داده است؛ شب که میخوابم، درِ چشم بسته میشود تا حشرات این یکذره پیه در حدقهٔ مرا نخورند. برای گوشم در لازم نبوده؛ چون مادهٔ بسیار بدبوی تلخی را در هر دو گوشم درست کرده است که خودم استشمام نمیکنم، ولی حشرات از بوی بسیار بد این ماده فراری هستند. شصت سال خوابیدهام، هزارپا، سوسک، مورچه و پشه در گوش من که در هم نداشته، نرفته است. آیا به اینها فکر میکنم؟ آیا تاکنون فکر کردهام که چرا آروارهٔ بالای دهانم ثابت و آروارهٔ پایین تا چانه متحرک است؟ چرا آن عالِمِ حکیم، قادر و توانمند، آروارهٔ پایینم را متحرک و بالا را ثابت ساخت؟ اگر هر دو ثابت بود، من نمیتوانستم از سینهٔ مادر یک قطره شیر بخورم؛ چون کار نمیکرد. اگر هم هر دو متحرک بود، نمیتوانستم در کل عمرم یک لقمه بجوم؛ چون لقمه دائماً از جویدنم درمیرفت.
آیا مردم عالَم به اینها فکر میکنند؟! آیا مردم فکر میکنند چرخانندهٔ این کرهٔ زمین که میلیاردها تُن وزن دارد و هر 24 ساعت یک بار به دور خودش میچرخد، کیست؟ زمین متحرک است، محرک کیست؟ کدام دانشمندی تاکنون گفته که حرکت ذاتیِ زمین است؟ اصلاً ما هیچچیزی ذاتی نداریم و فقط یک ذات قائم به نفس است. فلاسفه میگویند: «اَلْجُوهَرُ قائمٌ بِنَفْسِهِ» این «قائم بِنَفسه» فقط وجود مبارک قیوم است. ما اصلاً قائم به نفس در عالم نداریم و همه عَرَض هستند که به وجود مقدس قائم به نفس بستگی دارند. ما جوهر در عالَم نداریم و کل عالَم، عَرَض است. جوهر و قائم به نفس، یکی است.
اگر ما بخواهیم قیام به نفس را برای موجودات ثابت بکنیم، دلیلی نداریم؛ علاوهٔ بر این، برای خدا هم شریک ساختهایم. خدا قائم به نفس است و این موجود هم قائم به نفس است. خدا محرک است و زمین هم محرک خودش است؛ پس خدا شریک دارد. درحالیکه به ما یاد دادهاند که شبانهروز در هر دو رکعتی با فکر بخوانیم: «أشْهَدُ أنْ لَا إلهَ إلَا اللّهُ وَحْدَهُ لَا شَریکَ لَهُ»؛ همچنین به ما یاد دادهاند که بخوانیم: «لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ» هیچچیزی در این عالَم مانند او نیست. او محرک است و بقیه متحرک هستند. هیچ متحرکی محرک نیست؛ اگر محرک بود که ابدی بود. همه نوشتهاند، حتی امروزیها هم نوشتهاند که زمین نابود میشود و آسمانها فرو میریزد. قرآن 1500 سال پیش فرمود: «إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ × وَإِذَا النُّجُومُ انْکَدَرَتْ» عمر خورشید تمام میشود، ستارگان تاریک میشوند و همهٔ عالم در هم فرومیریزد. اگر حرکتشان ذاتی بود که ماندگار بود. اگر دستِ محرک نبود، حرکت ماندگار بود. محرک است، حرکت میدهد و زمانی هم به این حرکت ترمز میزند، از هم میپاشد و نابود میشود.
آیا اینهایی که روی گُردهٔ زمین راه میروند، دربارهٔ زمین فکر کردهاند؟ چگونه میلیاردها تُن در هر 24 ساعت یک دور به دور خودش میچرخد و انحراف هم ندارد؟ چگونه سالی یکبار هم از فاصلهٔ 150 میلیون کیلومتر دور خورشید میگردد، یک ثانیه در این حرکت انتقالی اشتباه ندارد و پس و پیش هم نمیشود. لذا تمام تقویمنویسهای دنیا نوشتهاند که تحویل سال ساعت دو، سه، پنج، ده نصفهشب یا ساعت دو و دوازده دقیقه و 51 ثانیه؛ شما این حرکت را ببینید که چقدر منظم است! این فکرها برای چیست؟ برای اینکه مالک را پیدا کنی و خودت را هم بفهمی که مملوک هستی. اگر مالک بودی، از اول بودی و بهدنیا نمیآمدی. از ازل بودی و تا ابد هم خواهی بود. پیداکردن مالک و یافتن خود که مملوک هستم؛ نبودهام و مرا بهوجود آورد. من نه ماه در تاریکخانه بودم، مرا در این دنیا آورد. طفلیِ مرا به نوجوانی، نوجوانیام را به جوانی، جوانیام را هم به پیری تبدیل کرد. دو روز دیگر هم به ملکالموت میگوید او را بردار و بیاور. این معلوم میشود من مالک نیستم.
من باید فکر کنم که مالک یک نفر دیگر است و من مملوک هستم. خالق یک نفر دیگر است و من مخلوق هستم. عزیز یک نفر دیگر است و من ذلیل هستم. مولا یک نفر دیگر است و من عبد هستم. ربّ یک نفر دیگر است و من مربوب هستم. من باید بفهمم و فکر کنم تا او و خود را بیابم. اگر او و خود را بیابم، عبدالله میشوم. حالا یکمیلیون شیطان هم سر من بریزد، نمیتواند هیچ غلطی بکند! سیهزار گرگ هم با انواع اسلحه بیایند و در کربلا مقابل من موضعگیری بکنند، نمیتوانند هیچ ضربهای به من بزنند. مالک و مملوک، خالق و مخلوق، رب و مربوب، عزیز و ذلیل، غنی و فقیر؛ وقتی او را بیابم و خود را هم بیابم، در صراط مستقیم افتادهام. فکر برای این است.
روایت خیلی جالبی است که سه نفر نقل کردهاند: عطابنابیریاح، ابنعمر و عبیدبنعمیر. این سه نفر میگویند که روزی با همدیگر به خانهٔ یکی از همسران پیغمبر(ص) رفتیم. طبق امر قرآن، «وَ بَیْنَنا وَ بَیْنَها حِجابٌ» ما همسر پیغمبر(ص) را رودررو ندیدیم و پرده افتاده بود.
متأسفانه اکنون فرهنگ غرب کل مسائل ما را بههم ریخته که یکی هم محرم و نامحرمی است. فرهنگ غرب کل زنان ممالک اسلامی را مَحرم کل مردهای ممالک کرده است؛ اما زمان پیغمبر(ص) و ائمه اینگونه نبود، مگر در منافقان و کافران و مشرکان. حجاب امری قرآنی است که آیاتش نیز در سورهٔ نور و احزاب است. اگر در قرآن اندیشه میشد، بخشی از زنان اینگونه از خانه بیرون نمیرفتند و بسیاری از نهادهای ما در تصرف زنانی نبود که رعایت حجاب نمیکنند. همچنین اگر در قرآن اندیشه میشد، زن در ممالک اسلامی مادر بود، نه عمله و کارگر و پولدربیار. چنین زنانی در اولین برخورد با شوهر میگوید طلاقم را بده؛ من نفقه نمیخواهم، خودم درآمد دارم. برو پی کارت!
غرب تمام نظامات اسلامی را در ممالک اسلامی بههم ریخته است! میگویند چرا طلاق زیاد است؟ یک علتش همین است که زن احساس غنا میکند و میگوید مهریهام را نمیخواهم، نفقهات را هم نمیخواهم؛ خودم خرج خودم را تا آخر عمرم دارم و به تو نیازی ندارم. اینها قوام زندگی را بههم ریختهاند. قرآن میگوید: «اَلرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّسَاءِ» مرد کارگزار زندگی زن است، نه سلطان . حاکم زن. «قوام» در لغت عرب یعنی کارگزار. مرد از روی عشقش به زن و عاشقانه، خانه، مرکب، مَلبس، مطعم و سفر برای او آماده میکند؛ ولی «کَلَّا إِنَّ الْإِنْسانَ لَیَطْغى × أَنْ رَآهُ اسْتَغْنىٰ» میگوید پول و حقوق کلان دارم، خودت و بچههایت پی کارتان بروید.
وقتی خلأ قرآنی و روایات اهلبیت(علیهمالسلام) در جامعه بیاید، اینهمه مشکلات هم رخ نشان میدهد و نمیتوان هیچ کاری هم کرد. در حقیقت، تا جامعهٔ اسلامی به قرآن و اهلبیت(علیهمالسلام) برنگردد، دردها دوا نمیشود. رسول اکرم(ص) میفرمایند: «إِنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلَیْنِ کِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِی أَهْلَ بَیْتِی ما إِنْ تَمَسَّکْتُمْ بهما لَنْ تَضلُّوا أبَداً» اگر به قرآن و اهلبیت من چنگ بزنید و زندگیتان را براساس قرآن و اهلبیت بار بیاورید، روی هیچ مشکلی را نخواهید دید.
متأسفانه اکنون روی همهجور مشکلی را میبینیم. شاید به حرف من بخندند و بگویند فکر این آدم خیلی قدیمی است. انگار از عالَم خبر ندارد! فکر من قدیمی نیست و از بلاهای عمومی جهان هم بهخوبی خبر دارم؛ یکی کرونا، یکی گرانی، یکی «چه کنم چه کنم مردم»، «چهکار کنیم، گیر کردهایم و گره افتاده است»، کمبارانی و برف کم و قرارگرفتن زراعتها در مرز مشکل.
کلید حل این مشکلات در قرآن است: «وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَىٰ آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَفَتَحْنَا عَلَیْهِمْ بَرَکَاتٍ مِنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ»؛ مردم یا بگویند قرآن دروغ است و مشکلات با این آیه علاج نمیشود یا اگر جرئت ندارند بگویند دروغ است، به این نسخه عمل کنند. «وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَىٰ آمَنُوا وَاتَّقَوْا» اگر مردم یک کشور، قلبشان به خدا و قیامت گره بخورد و به عمرِ گناهان بزرگ و بازیگریها، کلاهبرداریها، رشوه، غصب، اختلاس، زنا و دزدی خاتمه بدهند، «لَفَتَحْنَا عَلَیْهِمْ بَرَکَاتٍ مِنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ» تمام درهای برکات عالَمِ بالا و زمین را به روی آنها باز میکنم. «یُرْسِلِ السَّماءَ عَلَیْکُمْ مِدْراراً» باران مفید و پر ریزش در فصل معیّن فرومیریزم تا همهجا را سیراب بکند. «وَیُمْدِدْکُمْ بِأَمْوَالٍ وَبَنِینَ وَیَجْعَلْ لَکُمْ جَنَّاتٍ» اینقدر ثروتتان را زیاد میکنم و بچههای خوب به شما میدهم که در زندگی لنگی نداشته باشید. به شما با ثروت و بچههایتان مدد میدهم و یک بچهٔ ناروی متخلف لات عوضی نخواهید داشت. «وَیَجْعَلْ لَکُمْ أَنْهَارًا» تمام نهرها را هم برای شما پر از آب میکنم. این کلید حل مشکلات است. شما تا حالا شنیدهاید که در بنگاههای خبری، خبرنگار یا خبرگزار یا آخوندی به مردم بگوید کلید حل مشکل اینهاست؟!
فکر باعث میشود که آدم مالک واقعی را پیدا بکند؛ با فکرکردن در یک برگ یا مژه یا فکرکردن در این مسئله که ما اینهمه غذای نرم میخوریم، بچه هم دو سال شیر میخورد، خدا این دندانهای سنگمانندِ سفید را از کجای شیر درمیآورد؟ این برای شیر است. این دندانها که هشتاد سال مثل سنگ آسیا کار میکند، خدا در بچگی از شیر درمیآورد و بعداً هم از همین مواد غذایی. رنگبندی آن چیست؟ چرا دندانهای سیاه نیست؟ چرا فندق، بادام، پسته و غذاهای رنگی میخوریم، دندانها قرمز نیست؟ اینهمه انگور و سیب قرمز میخوریم، دندانها چرا قرمز نیست و سفید است؟ چرا گوشت بدن به قرمزی میزند؟ چرا ماهیچهها اینقدر قوی است؟ چرا استخوانبندیهای بدن با هم فرق میکند؟ چرا کف پا صاف نیست؟ اگر صاف بود که در همان دوسه سالگی، کمردرد و پادرد از پا میانداخت. این انحنای کف پا کار چه عقلی است که میدانسته باید کف پا را منحنی کند، باید بین انگشتها فاصله بگذارد و مَفصل بدهد تا انگشتها بتواند همه کاری انجام بدهد! اگر انگشتها صاف بود، شما یک بار هم نمیتوانستی درِ خانهات را باز کنی. از همان زمان آدم(ع) باید همهچیز را با برق کار میکردند؛ اما از زمان آدم(ع) تا حالا، این تمدن با همین انگشتها بهوجود آمده است.
این مالک و محرک کیست؟ او را بیابم و بعد هم خودم را بیابم. من اگر در این عالم گم شده باشم، نهایتِ جادهام جهنم است. اگر گم زندگی کنم، یعنی نفهمم چه کسی هستم؛ نفهمم مملوک، مرزوق و عبد هستم و نمک کس دیگری را میخورم. بهراستی، بدون شناخت خودم، چه فرقی با گاو و شتر دارم؟!
این سه نفر میگویند که ما پیش یکی از همسران پیغمبر(ص) رفتیم، «و بینَنا و بینَها حِجابٌ» خوب است دیگر! مرد زیباییِ زنها را نبیند و سالم زندگی کند. اگر بخواهد هر روز زیباییهای زنها را در خیابان، بانک، وزارتخانه و ادارات ببیند، دائم بیمار شهوت است و بهدنبال این و آن میگردد تا خودش را آرام بکند. وقتی نبیند، راحت است. وقتی زن رابطهٔ عاطفی با مرد غریبه نداشته باشد، راحت است و مریض نمیشود، در خانه نمیگوید آن مردی که با من حرف زد، چه تن صدای قشنگی داشت و بامحبت بود! این هم شوهر است که ما کردهایم؟! اینگونه یواشیواش بنای زندگی را بههم میریزد. آنکه نقشهٔ محرم و نامحرمی را به ما داده، میدانسته که چه بلایی در شکستن این حصار بر سر مرد و زن میآید. متأسفانه این بلا هم بر سر ما آمده است.
همسر پیغمبر(ص) پشت پرده بود و ما هم این طرف. عبیدبنعُمَیره به همسر پیغمبر(ص) گفت: شگفتآورترین کاری که از پیغمبر دیدهای، برای ما تعریف کن. این زن چقدر زیبا جواب داد! گفت: تمام کارهای پیغمبر شگفتترین بود! رسول خدا(ص) عجب انسانی بوده است! به او گفتند حالا یکی از آنها را بگو. گفت: یک شب که نوبت من بود، از مسجد به خانهٔ من آمد. ایشان شبها چهارپنج لقمه بیشتر نمیخوردند و اعتقاد نداشتند که آدم گرسنه بخوابد. طبیب طبیبان و بهترینها در نوع زندگی بودند. بهواقع، هیچکس مثل ایشان سبک زندگی را بلد نبود. لقمه را کوچک میگرفتند، غذای مرکّب خیلی کم میخوردند و هیچگاه به معده فشار نیاوردند. حضرت چند لقمهای خوردند و مقداری راه رفتند. بعد نزد من آمدند. همین که بدنشان نزدیک بدن من شد (زن و شوهر هستند و نزدیکِ هم میخوابند) و پوستشان به پوست بدن من خورد، بلند شدند و گفتند: بگذار سراغ کارم بروم.
رسول خدا(ص) شروع به خواندن نماز کردند؛ البته نه نماز مغرب و عشا، بلکه این یازده رکعت نمازی که خدا چه ارزشی برای این یازده رکعت گذاشته و در سورهٔ سجده اعلام کرده است. ایشان از اول تا آخر نماز، در قیام چنان گریه میکردند که از محاسنشان اشک میریخت. پایان نمازشان بود و سجدهٔ نمازشان خیلی طولانی شد. وقتی از سجده بلند شدند، زمین زیر صورتش از شدت گریه خیس شده بود.
حضرت قبل از شروع نماز زار میزدند و به پروردگار میگفتند: «ما عَبَدْناکَ حَقَّ عِبادَتِکَ» محبوب من! من آنگونه که شایسته و لیاقت توست، بندگی نکردهام. «وَما عَرَفْناکَ حَقَّ مَعْرِفَتِکَ» و آنگونه که تو را باید بشناسم، نشناختهام. سعدی میگوید:
سجدهشان تمام شد، بلال در زد. بلال صبحها بهدنبالشان میآمد تا با هم به مسجد بروند. وقتی در را باز کرد، خودش گفت: آقا چقدر گریه میکنید؟ تمام گذشتهٔ شما غرق مغفرت و تمام آیندهتان غرق معرفت است، چقدر گریه میکنید؟ حضرت فرمودند: بلال! امشب این آیه بر من نازل شده است: «إِنَّ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ لآیاتٍ لِأُولِی الْأَلْبابِ» در آفرینش آسمانها و زمین و رفتوآمد شب و روز، برای خردورزان خالص نشانههایی از رحمت، کرم، علم، لطف، قدرت و احسان من است. بلال! این آیه نمیگذارد که من ساکت باشم. حالا این یکی از آیات قرآن از ششهزار و ششصدوشصتوچند آیه است. بلال! «وَیلٌ لِمَن قَرَأها و لم یَتَفَکَّرْ فیها» وای بر کسی که این یک آیه را بخواند و در آن اندیشه نکند که مالک و خودش را پیدا کند. هشتمیلیارد نفر در خودشان، شکم و شهوتشان گم هستند. اینها یادشان نمیآید که انسان، خلیفةاللّه، معدن استعدادها، توانمند و بهترین در عبادت و خدمت است و گم زندگی میکنند؛ لذا جاده ندارند. راه دومیلیارد نفر در هند، مالزی، اندونزی و بخشی از چین، گاو است. راه چندمیلیون نفر زرتشتی، آتش است. راه میلیونها نفر در آمریکا و اروپا، تثلیث (شرک) است و میگویند خدا مخلوطی از عیسی، روح و آب است. همه در حال گمبودن زندگی میکنند و رحم و مردانگی ندارند. قرآن میگوید: «قَلِیلٌ مِنْ عِبادِیَ الشَّکُورُ» کم هستند آنهایی که هم خدا و هم خودشان را یافتهاند و بر اثر یافتن خودشان، عبد هستند که عبدبودنشان هم شکرشان است. بلال! «وَیلٌ لِمَن قَرَأها و لم یَتَفَکَّرْ فیها».
سخن دربارهٔ تفکر، تعمق و تدبر از دیدگاه قرآن مجید و روایات اهلبیت(علیهمالسلام) بود. فکرکردن از نظر اسلام عبادت است. البته فضای فکر و آنچه دربارهٔ آن باید اندیشه کرد، همهٔ هستی، همهٔ عالم، همهٔ موجودات و همهٔ فعل پروردگار است. امام هشتم میفرمایند: «لیسَ العِبادَةُ کثرَةَ الصّلاةِ وَالصّومِ، إنّما العِبادَةُ التَّفکُّرُ فی أمرِ اللّه» عبادت به نمازخواندن و روزهگرفتن زیاد نیست، بلکه عبادت واقعی، این است که دربارهٔ کار خدا فکر کنیم؛ مثلاً در یک برگ درخت یا گل فکر کنیم. تفکر در این که برگ چگونه پدید آمده و بندی که او را به شاخه آویخته است، چیست؟ رابطهای که با تنه و ریشهٔ درخت دارد، چیست؟ پمپاژی که ریشه از آب و املاح برای برگ میکند، چیست؟ استقامت برگ چیست؟ رگهای داخل برگ چیست؟ کارگاه رنگرزی جهان کجاست که بلد است برگ را سبز و گل را قرمز، صورتی، بنفش و آبی کند؟ این کارخانه کجاست؟ شعور این کارخانه چقدر بالاست که اشتباه نمیکند؛ برگ را رنگ قرمز و گل را رنگ سبز بزند. این چه شعوری است؟ این قدرت فهم چه قدرتی است؟
اگر انسان اینها را محاسبه کرده و در آن دقت کند، یک کتاب میشود. البته هزاران کتاب دربارهٔ گیاهان، گلها، آب، خاک، هوا و نور نوشته شده است. تنها دربارهٔ مورچه تا الآن (بیشتر از این را خبر ندارم و در مجلات ندیدهام)، بیستهزار نوع کتاب نوشته شده است. اولین کسی هم که مورچه را تشریح کرده است، امیرالمؤمنین(ع) بودند. حضرت جسم مورچه، ترکیب او، شاخکها، روده و معده، قدرت جذب، قدرت هضم، قدرت دفع، قدرت تحرک، شعور و لانهسازی چهار طبقهاش را تشریح کردهاند. مورچه بهگونهای لانه را در کویر میسازد که بارانهای سیل آسا وارد لانه نمیشود. حتماً «نهجالبلاغه» در خانههای شما شیعه هست؛ سخنرانی ایشان را دربارهٔ خلقت مورچه در فهرستش ببینید.
همهٔ اینها جای فکر دارد. علت این که خیلیها در دنیا فکر نمیکنند، چون عادینگر هستند. از وقتی بهدنیا آمدهاند، این بساط گیاهان، درختان، آب، دریا و گلها را دیدهاند؛ ولی با نگاه عادی، یعنی همان نگاهی که حیوانات دارند، اینها را دیدهاند. یقیناً گاو، گوسفند، شتر و دیگر حیوانات هم با آن چشم دُرشتشان، آسمان و زمین، چراگاه، علفها و رنگها را میبینند. این چشم چشم عادی است. هیچوقت یک گاو در این عالم نیامده که دو خط دربارهٔ علف چیزی بنویسد؛ چون عادینگر است. آنکسی هم که از خانه بیرون میآید و شب برمیگردد یا شب تا صبح در خانه است، عالم، خورشید، روز، شب، درختهای حیاطش و گلهای باغچهاش را میبیند و هیچ حرکت باطنی نمیکند، عادینگر است؛ حالا کنار یک برگ، گل یا درخت بایستد و عقلش را بهکار بگیرد.
بهراستی داستان خلقت و هستی چیست که بالای چشم من ابرو گذاشته، روی دو پلکم مژه گذاشته و پلکم را متحرک قرار داده است؛ شب که میخوابم، درِ چشم بسته میشود تا حشرات این یکذره پیه در حدقهٔ مرا نخورند. برای گوشم در لازم نبوده؛ چون مادهٔ بسیار بدبوی تلخی را در هر دو گوشم درست کرده است که خودم استشمام نمیکنم، ولی حشرات از بوی بسیار بد این ماده فراری هستند. شصت سال خوابیدهام، هزارپا، سوسک، مورچه و پشه در گوش من که در هم نداشته، نرفته است. آیا به اینها فکر میکنم؟ آیا تاکنون فکر کردهام که چرا آروارهٔ بالای دهانم ثابت و آروارهٔ پایین تا چانه متحرک است؟ چرا آن عالِمِ حکیم، قادر و توانمند، آروارهٔ پایینم را متحرک و بالا را ثابت ساخت؟ اگر هر دو ثابت بود، من نمیتوانستم از سینهٔ مادر یک قطره شیر بخورم؛ چون کار نمیکرد. اگر هم هر دو متحرک بود، نمیتوانستم در کل عمرم یک لقمه بجوم؛ چون لقمه دائماً از جویدنم درمیرفت.
آیا مردم عالَم به اینها فکر میکنند؟! آیا مردم فکر میکنند چرخانندهٔ این کرهٔ زمین که میلیاردها تُن وزن دارد و هر 24 ساعت یک بار به دور خودش میچرخد، کیست؟ زمین متحرک است، محرک کیست؟ کدام دانشمندی تاکنون گفته که حرکت ذاتیِ زمین است؟ اصلاً ما هیچچیزی ذاتی نداریم و فقط یک ذات قائم به نفس است. فلاسفه میگویند: «اَلْجُوهَرُ قائمٌ بِنَفْسِهِ» این «قائم بِنَفسه» فقط وجود مبارک قیوم است. ما اصلاً قائم به نفس در عالم نداریم و همه عَرَض هستند که به وجود مقدس قائم به نفس بستگی دارند. ما جوهر در عالَم نداریم و کل عالَم، عَرَض است. جوهر و قائم به نفس، یکی است.
اگر ما بخواهیم قیام به نفس را برای موجودات ثابت بکنیم، دلیلی نداریم؛ علاوهٔ بر این، برای خدا هم شریک ساختهایم. خدا قائم به نفس است و این موجود هم قائم به نفس است. خدا محرک است و زمین هم محرک خودش است؛ پس خدا شریک دارد. درحالیکه به ما یاد دادهاند که شبانهروز در هر دو رکعتی با فکر بخوانیم: «أشْهَدُ أنْ لَا إلهَ إلَا اللّهُ وَحْدَهُ لَا شَریکَ لَهُ»؛ همچنین به ما یاد دادهاند که بخوانیم: «لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ» هیچچیزی در این عالَم مانند او نیست. او محرک است و بقیه متحرک هستند. هیچ متحرکی محرک نیست؛ اگر محرک بود که ابدی بود. همه نوشتهاند، حتی امروزیها هم نوشتهاند که زمین نابود میشود و آسمانها فرو میریزد. قرآن 1500 سال پیش فرمود: «إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ × وَإِذَا النُّجُومُ انْکَدَرَتْ» عمر خورشید تمام میشود، ستارگان تاریک میشوند و همهٔ عالم در هم فرومیریزد. اگر حرکتشان ذاتی بود که ماندگار بود. اگر دستِ محرک نبود، حرکت ماندگار بود. محرک است، حرکت میدهد و زمانی هم به این حرکت ترمز میزند، از هم میپاشد و نابود میشود.
آیا اینهایی که روی گُردهٔ زمین راه میروند، دربارهٔ زمین فکر کردهاند؟ چگونه میلیاردها تُن در هر 24 ساعت یک دور به دور خودش میچرخد و انحراف هم ندارد؟ چگونه سالی یکبار هم از فاصلهٔ 150 میلیون کیلومتر دور خورشید میگردد، یک ثانیه در این حرکت انتقالی اشتباه ندارد و پس و پیش هم نمیشود. لذا تمام تقویمنویسهای دنیا نوشتهاند که تحویل سال ساعت دو، سه، پنج، ده نصفهشب یا ساعت دو و دوازده دقیقه و 51 ثانیه؛ شما این حرکت را ببینید که چقدر منظم است! این فکرها برای چیست؟ برای اینکه مالک را پیدا کنی و خودت را هم بفهمی که مملوک هستی. اگر مالک بودی، از اول بودی و بهدنیا نمیآمدی. از ازل بودی و تا ابد هم خواهی بود. پیداکردن مالک و یافتن خود که مملوک هستم؛ نبودهام و مرا بهوجود آورد. من نه ماه در تاریکخانه بودم، مرا در این دنیا آورد. طفلیِ مرا به نوجوانی، نوجوانیام را به جوانی، جوانیام را هم به پیری تبدیل کرد. دو روز دیگر هم به ملکالموت میگوید او را بردار و بیاور. این معلوم میشود من مالک نیستم.
من باید فکر کنم که مالک یک نفر دیگر است و من مملوک هستم. خالق یک نفر دیگر است و من مخلوق هستم. عزیز یک نفر دیگر است و من ذلیل هستم. مولا یک نفر دیگر است و من عبد هستم. ربّ یک نفر دیگر است و من مربوب هستم. من باید بفهمم و فکر کنم تا او و خود را بیابم. اگر او و خود را بیابم، عبدالله میشوم. حالا یکمیلیون شیطان هم سر من بریزد، نمیتواند هیچ غلطی بکند! سیهزار گرگ هم با انواع اسلحه بیایند و در کربلا مقابل من موضعگیری بکنند، نمیتوانند هیچ ضربهای به من بزنند. مالک و مملوک، خالق و مخلوق، رب و مربوب، عزیز و ذلیل، غنی و فقیر؛ وقتی او را بیابم و خود را هم بیابم، در صراط مستقیم افتادهام. فکر برای این است.
روایت خیلی جالبی است که سه نفر نقل کردهاند: عطابنابیریاح، ابنعمر و عبیدبنعمیر. این سه نفر میگویند که روزی با همدیگر به خانهٔ یکی از همسران پیغمبر(ص) رفتیم. طبق امر قرآن، «وَ بَیْنَنا وَ بَیْنَها حِجابٌ» ما همسر پیغمبر(ص) را رودررو ندیدیم و پرده افتاده بود.
متأسفانه اکنون فرهنگ غرب کل مسائل ما را بههم ریخته که یکی هم محرم و نامحرمی است. فرهنگ غرب کل زنان ممالک اسلامی را مَحرم کل مردهای ممالک کرده است؛ اما زمان پیغمبر(ص) و ائمه اینگونه نبود، مگر در منافقان و کافران و مشرکان. حجاب امری قرآنی است که آیاتش نیز در سورهٔ نور و احزاب است. اگر در قرآن اندیشه میشد، بخشی از زنان اینگونه از خانه بیرون نمیرفتند و بسیاری از نهادهای ما در تصرف زنانی نبود که رعایت حجاب نمیکنند. همچنین اگر در قرآن اندیشه میشد، زن در ممالک اسلامی مادر بود، نه عمله و کارگر و پولدربیار. چنین زنانی در اولین برخورد با شوهر میگوید طلاقم را بده؛ من نفقه نمیخواهم، خودم درآمد دارم. برو پی کارت!
غرب تمام نظامات اسلامی را در ممالک اسلامی بههم ریخته است! میگویند چرا طلاق زیاد است؟ یک علتش همین است که زن احساس غنا میکند و میگوید مهریهام را نمیخواهم، نفقهات را هم نمیخواهم؛ خودم خرج خودم را تا آخر عمرم دارم و به تو نیازی ندارم. اینها قوام زندگی را بههم ریختهاند. قرآن میگوید: «اَلرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّسَاءِ» مرد کارگزار زندگی زن است، نه سلطان . حاکم زن. «قوام» در لغت عرب یعنی کارگزار. مرد از روی عشقش به زن و عاشقانه، خانه، مرکب، مَلبس، مطعم و سفر برای او آماده میکند؛ ولی «کَلَّا إِنَّ الْإِنْسانَ لَیَطْغى × أَنْ رَآهُ اسْتَغْنىٰ» میگوید پول و حقوق کلان دارم، خودت و بچههایت پی کارتان بروید.
وقتی خلأ قرآنی و روایات اهلبیت(علیهمالسلام) در جامعه بیاید، اینهمه مشکلات هم رخ نشان میدهد و نمیتوان هیچ کاری هم کرد. در حقیقت، تا جامعهٔ اسلامی به قرآن و اهلبیت(علیهمالسلام) برنگردد، دردها دوا نمیشود. رسول اکرم(ص) میفرمایند: «إِنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلَیْنِ کِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِی أَهْلَ بَیْتِی ما إِنْ تَمَسَّکْتُمْ بهما لَنْ تَضلُّوا أبَداً» اگر به قرآن و اهلبیت من چنگ بزنید و زندگیتان را براساس قرآن و اهلبیت بار بیاورید، روی هیچ مشکلی را نخواهید دید.
متأسفانه اکنون روی همهجور مشکلی را میبینیم. شاید به حرف من بخندند و بگویند فکر این آدم خیلی قدیمی است. انگار از عالَم خبر ندارد! فکر من قدیمی نیست و از بلاهای عمومی جهان هم بهخوبی خبر دارم؛ یکی کرونا، یکی گرانی، یکی «چه کنم چه کنم مردم»، «چهکار کنیم، گیر کردهایم و گره افتاده است»، کمبارانی و برف کم و قرارگرفتن زراعتها در مرز مشکل.
کلید حل این مشکلات در قرآن است: «وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَىٰ آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَفَتَحْنَا عَلَیْهِمْ بَرَکَاتٍ مِنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ»؛ مردم یا بگویند قرآن دروغ است و مشکلات با این آیه علاج نمیشود یا اگر جرئت ندارند بگویند دروغ است، به این نسخه عمل کنند. «وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَىٰ آمَنُوا وَاتَّقَوْا» اگر مردم یک کشور، قلبشان به خدا و قیامت گره بخورد و به عمرِ گناهان بزرگ و بازیگریها، کلاهبرداریها، رشوه، غصب، اختلاس، زنا و دزدی خاتمه بدهند، «لَفَتَحْنَا عَلَیْهِمْ بَرَکَاتٍ مِنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ» تمام درهای برکات عالَمِ بالا و زمین را به روی آنها باز میکنم. «یُرْسِلِ السَّماءَ عَلَیْکُمْ مِدْراراً» باران مفید و پر ریزش در فصل معیّن فرومیریزم تا همهجا را سیراب بکند. «وَیُمْدِدْکُمْ بِأَمْوَالٍ وَبَنِینَ وَیَجْعَلْ لَکُمْ جَنَّاتٍ» اینقدر ثروتتان را زیاد میکنم و بچههای خوب به شما میدهم که در زندگی لنگی نداشته باشید. به شما با ثروت و بچههایتان مدد میدهم و یک بچهٔ ناروی متخلف لات عوضی نخواهید داشت. «وَیَجْعَلْ لَکُمْ أَنْهَارًا» تمام نهرها را هم برای شما پر از آب میکنم. این کلید حل مشکلات است. شما تا حالا شنیدهاید که در بنگاههای خبری، خبرنگار یا خبرگزار یا آخوندی به مردم بگوید کلید حل مشکل اینهاست؟!
فکر باعث میشود که آدم مالک واقعی را پیدا بکند؛ با فکرکردن در یک برگ یا مژه یا فکرکردن در این مسئله که ما اینهمه غذای نرم میخوریم، بچه هم دو سال شیر میخورد، خدا این دندانهای سنگمانندِ سفید را از کجای شیر درمیآورد؟ این برای شیر است. این دندانها که هشتاد سال مثل سنگ آسیا کار میکند، خدا در بچگی از شیر درمیآورد و بعداً هم از همین مواد غذایی. رنگبندی آن چیست؟ چرا دندانهای سیاه نیست؟ چرا فندق، بادام، پسته و غذاهای رنگی میخوریم، دندانها قرمز نیست؟ اینهمه انگور و سیب قرمز میخوریم، دندانها چرا قرمز نیست و سفید است؟ چرا گوشت بدن به قرمزی میزند؟ چرا ماهیچهها اینقدر قوی است؟ چرا استخوانبندیهای بدن با هم فرق میکند؟ چرا کف پا صاف نیست؟ اگر صاف بود که در همان دوسه سالگی، کمردرد و پادرد از پا میانداخت. این انحنای کف پا کار چه عقلی است که میدانسته باید کف پا را منحنی کند، باید بین انگشتها فاصله بگذارد و مَفصل بدهد تا انگشتها بتواند همه کاری انجام بدهد! اگر انگشتها صاف بود، شما یک بار هم نمیتوانستی درِ خانهات را باز کنی. از همان زمان آدم(ع) باید همهچیز را با برق کار میکردند؛ اما از زمان آدم(ع) تا حالا، این تمدن با همین انگشتها بهوجود آمده است.
این مالک و محرک کیست؟ او را بیابم و بعد هم خودم را بیابم. من اگر در این عالم گم شده باشم، نهایتِ جادهام جهنم است. اگر گم زندگی کنم، یعنی نفهمم چه کسی هستم؛ نفهمم مملوک، مرزوق و عبد هستم و نمک کس دیگری را میخورم. بهراستی، بدون شناخت خودم، چه فرقی با گاو و شتر دارم؟!
این سه نفر میگویند که ما پیش یکی از همسران پیغمبر(ص) رفتیم، «و بینَنا و بینَها حِجابٌ» خوب است دیگر! مرد زیباییِ زنها را نبیند و سالم زندگی کند. اگر بخواهد هر روز زیباییهای زنها را در خیابان، بانک، وزارتخانه و ادارات ببیند، دائم بیمار شهوت است و بهدنبال این و آن میگردد تا خودش را آرام بکند. وقتی نبیند، راحت است. وقتی زن رابطهٔ عاطفی با مرد غریبه نداشته باشد، راحت است و مریض نمیشود، در خانه نمیگوید آن مردی که با من حرف زد، چه تن صدای قشنگی داشت و بامحبت بود! این هم شوهر است که ما کردهایم؟! اینگونه یواشیواش بنای زندگی را بههم میریزد. آنکه نقشهٔ محرم و نامحرمی را به ما داده، میدانسته که چه بلایی در شکستن این حصار بر سر مرد و زن میآید. متأسفانه این بلا هم بر سر ما آمده است.
همسر پیغمبر(ص) پشت پرده بود و ما هم این طرف. عبیدبنعُمَیره به همسر پیغمبر(ص) گفت: شگفتآورترین کاری که از پیغمبر دیدهای، برای ما تعریف کن. این زن چقدر زیبا جواب داد! گفت: تمام کارهای پیغمبر شگفتترین بود! رسول خدا(ص) عجب انسانی بوده است! به او گفتند حالا یکی از آنها را بگو. گفت: یک شب که نوبت من بود، از مسجد به خانهٔ من آمد. ایشان شبها چهارپنج لقمه بیشتر نمیخوردند و اعتقاد نداشتند که آدم گرسنه بخوابد. طبیب طبیبان و بهترینها در نوع زندگی بودند. بهواقع، هیچکس مثل ایشان سبک زندگی را بلد نبود. لقمه را کوچک میگرفتند، غذای مرکّب خیلی کم میخوردند و هیچگاه به معده فشار نیاوردند. حضرت چند لقمهای خوردند و مقداری راه رفتند. بعد نزد من آمدند. همین که بدنشان نزدیک بدن من شد (زن و شوهر هستند و نزدیکِ هم میخوابند) و پوستشان به پوست بدن من خورد، بلند شدند و گفتند: بگذار سراغ کارم بروم.
رسول خدا(ص) شروع به خواندن نماز کردند؛ البته نه نماز مغرب و عشا، بلکه این یازده رکعت نمازی که خدا چه ارزشی برای این یازده رکعت گذاشته و در سورهٔ سجده اعلام کرده است. ایشان از اول تا آخر نماز، در قیام چنان گریه میکردند که از محاسنشان اشک میریخت. پایان نمازشان بود و سجدهٔ نمازشان خیلی طولانی شد. وقتی از سجده بلند شدند، زمین زیر صورتش از شدت گریه خیس شده بود.
حضرت قبل از شروع نماز زار میزدند و به پروردگار میگفتند: «ما عَبَدْناکَ حَقَّ عِبادَتِکَ» محبوب من! من آنگونه که شایسته و لیاقت توست، بندگی نکردهام. «وَما عَرَفْناکَ حَقَّ مَعْرِفَتِکَ» و آنگونه که تو را باید بشناسم، نشناختهام. سعدی میگوید:
سجدهشان تمام شد، بلال در زد. بلال صبحها بهدنبالشان میآمد تا با هم به مسجد بروند. وقتی در را باز کرد، خودش گفت: آقا چقدر گریه میکنید؟ تمام گذشتهٔ شما غرق مغفرت و تمام آیندهتان غرق معرفت است، چقدر گریه میکنید؟ حضرت فرمودند: بلال! امشب این آیه بر من نازل شده است: «إِنَّ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ لآیاتٍ لِأُولِی الْأَلْبابِ» در آفرینش آسمانها و زمین و رفتوآمد شب و روز، برای خردورزان خالص نشانههایی از رحمت، کرم، علم، لطف، قدرت و احسان من است. بلال! این آیه نمیگذارد که من ساکت باشم. حالا این یکی از آیات قرآن از ششهزار و ششصدوشصتوچند آیه است. بلال! «وَیلٌ لِمَن قَرَأها و لم یَتَفَکَّرْ فیها» وای بر کسی که این یک آیه را بخواند و در آن اندیشه نکند که مالک و خودش را پیدا کند. هشتمیلیارد نفر در خودشان، شکم و شهوتشان گم هستند. اینها یادشان نمیآید که انسان، خلیفةاللّه، معدن استعدادها، توانمند و بهترین در عبادت و خدمت است و گم زندگی میکنند؛ لذا جاده ندارند. راه دومیلیارد نفر در هند، مالزی، اندونزی و بخشی از چین، گاو است. راه چندمیلیون نفر زرتشتی، آتش است. راه میلیونها نفر در آمریکا و اروپا، تثلیث (شرک) است و میگویند خدا مخلوطی از عیسی، روح و آب است. همه در حال گمبودن زندگی میکنند و رحم و مردانگی ندارند. قرآن میگوید: «قَلِیلٌ مِنْ عِبادِیَ الشَّکُورُ» کم هستند آنهایی که هم خدا و هم خودشان را یافتهاند و بر اثر یافتن خودشان، عبد هستند که عبدبودنشان هم شکرشان است. بلال! «وَیلٌ لِمَن قَرَأها و لم یَتَفَکَّرْ فیها».
تاکنون نظری ثبت نشده است