display result search
منو
تفسیر آیات 82 تا 88 سوره انعام (پایان)

تفسیر آیات 82 تا 88 سوره انعام (پایان)

  • 1 تعداد قطعات
  • 40 دقیقه مدت قطعه
  • 70 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 82 تا 88 سوره انعام"
- از اموری که قوم ابراهیم علیه او احتجاج کردند، اقتدا به نیکان است
- اله دیگر وصف لازمش این است که برهان‌پذیر نیست
- لازمهٴ ممتنع این است که دلیل نداشته باشد.


اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿الَّذینَ آمَنُوا وَ لَمْ یَلْبِسُوا إیمانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولئِکَ لَهُمُ اْلأَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ ﴿82﴾ وَ تِلْکَ حُجَّتُنا آتَیْناها إِبْراهیمَ عَلی قَوْمِهِ نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشاءُ إِنَّ رَبَّکَ حَکیمٌ عَلیمٌ ﴿83﴾ وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ کُلاًّ هَدَیْنا وَ نُوحًا هَدَیْنا مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ ذُرّیَّتِهِ داوُودَ وَ سُلَیْمانَ وَ أَیُّوبَ وَ یُوسُفَ وَ مُوسی وَ هارُونَ وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنینَ ﴿84﴾ وَ زَکَرِیّا وَ یَحْیی وَ عیسی وَ إِلْیاسَ کُلُّ مِنَ الصّالِحینَ ﴿85﴾ وَ إِسْماعیلَ وَ الْیَسَعَ وَ یُونُسَ وَ لُوطًا وَ کلاًّ فَضَّلْنا عَلَی الْعالَمینَ ﴿86﴾ وَ مِنْ آبائِهِمْ وَ ذُرِّیّاتِهِمْ وَ إِخْوانِهِمْ وَ اجْتَبَیْناهُمْ وَ هَدَیْناهُمْ إِلی صِراطٍ مُسْتَقیمٍ ﴿87﴾ ذلِکَ هُدَی اللّهِ یَهْدی بِهِ مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ لَوْ أَشْرَکُوا لَحَبِطَ عَنْهُمْ ما کانُوا یَعْمَلُونَ ﴿88﴾

اینکه فرمود: ﴿وَحَاجَّهُ قَوْمُهُ﴾ قوم ابراهیم با آن حضرت به محاجّه برخاستند گرچه همهٴ موارد احتجاج قوم را ذکر نفرمود لکن یکی از اموری که قوم ابراهیم علیه او احتجاج کردند همان اقتدا به نیکان است که ﴿إِنّا وَجَدْنا آباءَنا عَلی أُمَّةٍ﴾ و مانند آن، که این را در موارد دیگر ذکر فرمود در اینجا فقط احتجاج از راه تخویف که شما اگر از آلهه بریدید حتماً از آنها آسیب می‌بینید زیرا آلهه اگر مورد تقدیس و تکریم قرار نگیرند به انسان آسیب می‌رسانند که این حجت را خدا از آنها نقل کرد بعد براساس کلی که ﴿حُجَّتُهُمْ دَاحِضَةٌ﴾ به ابطال و ادحاض این حجت پرداخت و وجود مبارک ابراهیم(سلام الله علیه) اینها داحض و باطل کرد غرض آن است که تنها حجت آنها همین نبود که اینجا ذکر شده است حجت دیگر هم دارد.

پرسش...
پاسخ: البته آنها به زعم خود حجاج آوردند محاجّه کردند احتجاج آوردند و حتی حجت ابراهیم(سلام الله علیه) حجت انبیا را افسانه می‌پنداشتند به زعم خودشان آن حجتهای داحض را حجت حق می‌پنداشتند و این حجتهای الهی را افسانه تلقی می‌کردند.
مطلب بعدی آن است که اینکه ذات اقدس الهی از ابراهیم(سلام الله علیه) نقل کرد فرمود: ﴿ما لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ عَلَیْکُمْ سُلْطانًا﴾ این از باب عدم ملکه نیست یعنی این‌چنین نیست که این شرک حجت داشته باشد برهان داشته باشد ولی خداوند آن برهان را برای شما نازل نکرد این ﴿ما لَمْ یُنَزِّلْ﴾ ناظر به آن است که اصلاً این حجت‌بردار نیست چون اگر حجت باشد حق است و حق باشد خدا هم نازل می‌کند اینکه فرمود: ﴿وَ لا تَخافُونَ أَنَّکُمْ أَشْرَکْتُمْ بِاللّهِ ما لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ عَلَیْکُمْ سُلْطانًا﴾ نه اینکه سلطان و برهانی هست ولی خدا به شما ارائه نکرد بلکه اصلاً شرک باطل است و برهان‌پذیر نیست برابر آنچه در پایان سورهٴ مبارکهٴ «مومنون» آمده آیهٴ پایانی سورهٴ «مومنون» یعنی آیهٴ 117 این است ﴿وَ مَنْ یَدْعُ مَعَ اللّهِ إِلهًا آخَرَ لا بُرْهانَ لَهُ بِهِ فَإِنَّما حِسابُهُ عِنْدَ رَبِّهِ﴾ یعنی اگر کسی غیر از ذات اقدس الهی به خدایی خدای دیگر معتقد باشد لازمه آن شرک و خدای دیگر بی‌برهانی است آن‌گاه حسابش نزد خداست که در قیامت به کیفر تلخ محکوم خواهد شد آیهٴ 117 این است و باید این‌چنین شود ﴿وَ مَنْ یَدْعُ مَعَ اللّهِ إِلهًا آخَرَ لا بُرْهانَ لَهُ بِهِ فَإِنَّما حِسابُهُ عِنْدَ رَبِّهِ﴾ که این ﴿لا بُرْهانَ لَهُ بِهِ﴾ این جمله صفت است برای ﴿إِلهًا آخَرَ﴾ که نکره است یعنی اله دیگر وصف لازمش این است که برهان‌پذیر نیست شرک ضروری او این است که برهان‌پذیر نیست همان طوری که توحید ضروری است و حق است، شرک ممتنع است و باطل خب اگر چیزی ممتنع بود برهان‌پذیر نیست نه اینکه برهان دارد ولی اینها برهان اقامه نکردند ﴿وَ مَنْ یَدْعُ مَعَ اللّهِ إِلهًا آخَرَ لا بُرْهانَ لَهُ بِهِ فَإِنَّما حِسابُهُ عِنْدَ رَبِّهِ﴾ اصلاً اله آخر لازمه ضروری او این است که دلیل ندارد چون ممتنع لازمهٴ ضروری او این است که دلیل ندارد مثل این است که اگر کسی بگوید دو دو تا پنج تا که دلیل ندارد فانما حسابه کذا یعنی لازمهٴ چنین دعوایی بی‌دلیل بودن است لازمهٴ یک امر ممتنع دلیل نداشتن است نه اینکه اگر کسی ادعای شرک کرد و دلیل نیاورد در قیامت کیفر می‌بیند که مثلاً دلیل آوردن ممکن بود ولی این آقا نیاورد این‌چنین نیست.
پرسش...
پاسخ: حال آن معنای لطیف وصف را نمی‌فهماند معنایش این است که در حالی که اینها برهان اقامه نکردند ولی شرک برهان دارد ولی اینها نیاوردند در حالی که شرک برهان‌پذیر نیست اگر یک چیز ممتنع بود لازمهٴ ضروری ممتنع این است که برهان ندارد.
پرسش...
پاسخ: خب نه قرآن ممتنع می‌داند دیگر.
‌پرسش...
پاسخ: بله چون قرآن می‌فرماید این محال است ممتنع است که چنین چیزی نیست و اگر بود خدا می‌دانست و همهٴ اینها نشانه امتناع اوست برهان اقامه کرد فرمود: ﴿لَوْ کانَ فیهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللّهُ لَفَسَدَتا﴾ وقتی برهان اقامه کرد معلوم می‌شود شرک می‌شود ممتنع وقتی شرک ممتنع شد لازمهٴ ممتنع این است که دلیل نداشته باشد نه اینکه ممتنع نیست دلیل دارد و اینها چون دلیل نیاوردند یا در حال بی‌استدلالی آسیب می‌بینند خب وقتی شرک ممتنع شد و لازمهٴ ضروری شرک نفی برهان است این کریمهٴ محلّ بحث که فرمود خداوند برای شما برهان نازل نکرده است این ارشاد را به امتناع انزال فرمود: ﴿وَ لا تَخافُونَ أَنَّکُمْ أَشْرَکْتُمْ بِاللّهِ ما لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ عَلَیْکُمْ سُلْطانًا﴾ چون اگر حق بود برهان اقامه می‌کرد چون برهان اقامه نکرد و حجت نازل نکرد معلوم می‌شود حق نیست نه اینکه حق است یک مطلب حقیقی است ولی خدا دلیلی به شما ارائه نکرد.
مطلب بعدی آن است که از صدر این جریان ﴿وَ کَذلِکَ نُری إِبْراهیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ معلوم می‌شد که آن احتمالات دیگر باطل است فقط دو احتمال مانده بود و آن این است که وجود مبارک ابراهیم به عنوان شاک متفحص روی فرض دارد سخن می‌گوید یا به عنوان جدال احسن شواهد فراوانی اقامه شده است که به عنوان شاک متفحص و محقق نیست بلکه ﴿کانَ عَلی بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ﴾ مسئله برای او روشن بود این به عنوان جدال احسن هست نه برای خودش و آخرین نمونه هم این است فرمود: ﴿وَ تِلْکَ حُجَّتُنا آتَیْناها إِبْراهیمَ عَلی قَوْمِهِ﴾ یک وقت هست می‌فرماید که یک حجتی است که ما به ابراهیم خلیل دادیم خب این جامع است می‌تواند هم برای خودش باشد هم به عنوان جدال احسن مورد استفاده قرار بگیرد اما وقتی خدا بفرماید این حجتی است که ما به او دادیم علیه قومش یعنی جدال احسن است اگر چنانچه برای خودش بود دیگر لازم نبود کلمه ﴿عَلی قَوْمِهِ﴾ را ذکر بکند
پرسش...
پاسخ: روایات که به عنوان فرض ابطال نکرده همان روایتی را که دیروز خواندیم که از وجود مبارک امام رضا(سلام الله علیه) بود نشان می‌داد که این جدال احسن است برای اینکه داشت چند صنف در عصر ابراهیم خلیل(سلام الله علیه) بودند که صنفی است که «یعبد الزهره» صنفی است که «یعبد القمر» صنفی است که «یعبد الشمس» و حضرت علیه اینها احتجاج کرد.
پرسش...
پاسخ: نه این روایتی را که دیروز خوانده بودیم این می‌توانست شاهد جمع باشد و اگر هم روایات دو طایفه شد یک طایفه روایات ظاهرش این است که حضرت برای خودش انجام داد یک طایفه روایات این است که به عنوان جدال احسن است مرکز و مرجع نهایی می‌شود قرآن آن طایفه‌ای که مطابق با ظاهر قرآن است آن می‌شود حجت، ظاهر قرآن طبق تحلیل نهایی جدال احسن بود نه شاک متفحص.
پرسش...
پاسخ: نه آن یقین خاص که به علم الیقین به عین الیقین ترقی می‌کند البته ابراهیم خلیل مثل ذات اقدس الهی نیست که ذاتاً همه چیز را بداند اما این‌چنین نبود که مثلاً شک داشت یک دورانی را با شک گذراند بعد با عنایت الهی عالم شد اینها کسانی هستند که با فطرت توحیدی متولد می‌شوند ﴿عَلَى بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ﴾ اند و علمشان البته من الله سبحانه و تعالی است اما این‌چنین نیست که یک دورانی را به عنوان تحقیق و شک جستجو بکند متفحص باشد بعد به یقین برسد.
مطلب بعدی آن است که وجود مبارک ابراهیم طرف این قوم بود این قوم با او احتجاج می‌کردند برای اینکه ﴿وَحَاجَّهُ قَوْمُهُ﴾ حضرت در پایان امر که می‌خواهد جمع‌بندی کند نمی‌فرماید من یا شما می‌فرماید من به عنوان یک مکتب و یک جریان فکری که همهٴ انبیای گذشته و آینده روی آن سخن می‌گویند حرف می‌زنم شما هم روی جریان شرک سخن می‌گویید پس شخص من مطرح نیست آن جریان فکری مطرح است ﴿فَأَیُّ الْفَریقَیْنِ أَحَقُّ بِاْلأَمْنِ﴾ نفرمود: «ایّنا» من یا شما بلکه آنها خود ابراهیم خلیل(سلام الله علیه) را هدف قرار داده بودند ﴿وَحَاجَّهُ قَوْمُهُ﴾ اما وجود مبارک ابراهیم نفرمود: «ایّنا» فرمود: ﴿فَأَیُّ الْفَریقَیْنِ أَحَقُّ بِاْلأَمْنِ﴾ ما یک فرقه‌ایم شما هم یک فرقه با اینکه آن روز او تنها بود اینکه فرمود ما یک فرقه‌ایم شما یک فرقه یعنی ما انبیای گذشته و آینده یک فریقه‌ایم شما وصینین و ثنمیین یک فرقه‌اید ﴿فَأَیُّ الْفَریقَیْنِ أَحَقُّ بِاْلأَمْنِ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ﴾ البته این ﴿أَحَقُّ﴾ را هم ملاحظه فرمودید که افعل تعیینی است نه تفضیلی.
‌پرسش...
پاسخ: خب خودشان چون امت‌ساز بود همهٴ انبیا این‌چنین بودند غرض آن است که این از یک جریان فکری خبر می‌دهد مثل اینکه خود پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم به آنها فرمود: ﴿وَإِنَّا أَوْ إِیَّاکُمْ لَعَلَى هُدىً أَوْ فِی ضَلاَلٍ مُبِینٍ﴾ نفرمود: «انی او ایاکم» با اینکه خود حضرت طرف مقابل بود چون همهٴ انبیا یک سخن را دارند همهٴ اولیاء همان سخن را دارند امتهایی که تابع آنها هستند به تبع آنها همان سخن را دارند.
پرسش...
پاسخ: بله اما بالاتر از وجود مبارک ابراهیم وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است دیگر این‌چنین نیست که حالا وجود مبارک خلیل حق امت بود وجود مبارک ابراهیم(علی نبینا وآله وعلیه السلام) که بالاتر از اوست امت نباشد در روایات دیروز خواندیم کاری که خدای سبحان به خلیل حق ارائه کرده است وجود مبارک امام باقر(سلام الله علیه) دارد به جابر تلقین می‌کند یعنی به اینجا رسیده است که نه تنها ملکوت را می‌بینند اهل رؤیت ملکوت‌اند اهل ارائه ملکوت‌اند می‌توانند به دیگران هم نشان بدهند خب.
پرسش...
پاسخ: انبیای ابراهیمی است روی شناسنامه وگرنه او «صدق الاولین و الآخرین» شما در تمام قرآن یکجا را نمی‌بینید که هیچ پیغمبری گفته باشد﴿وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمینَ﴾ همه می‌گویند «انامن المسلمین» تنها کسی که می‌گوید ﴿وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمینَ﴾ پیغمبر است ﴿أَوَّلُ الْمُسْلِمینَ﴾ منم خب اگر منظور اول تاریخی یا اول نسبی باشد خب هر پیغمبری نسبت به قومش «أَوَّلُ الْمُسْلِمینَ» بود وقتی از ابراهیم سخن به میان آمد می‌فرماید: ﴿إِنَّنِی مِنَ الْمُسْلِمِینَ﴾ «انامن المسلمین» هر پیغمبری که می‌خواهد حرف بزند می‌گوید «انامن المسلمین» ﴿إِنَّنِی مِنَ الْمُسْلِمِینَ﴾ اما پیغمبر خاتم که حرف می‌زند می‌فرماید: ﴿أَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمینَ﴾ خب اگر این منظور اولیت زمانی بود، تاریخی بود خب هر پیغمبری نسبت به قومش أَوَّلُ الْمُسْلِمینَ بود که این را مرحوم مفید(رضوان الله علیه) در کتاب شریف امالی‌اش نقل کرد که وقتی در نشئه الست ذات اقدس الهی فرمود: ﴿أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ﴾ اولین کسی که گفت: ﴿بَلَى﴾ ذات مقدس پیغمبر اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بود بعد حضرت امیر(سلام الله علیه) آن وقت بعد سایر انبیا و اولیا اینکه در بخش پایانی همین سورهٴٴ مبارکهٴ «انعام» آمده است که ﴿إِنّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذی﴾ بعد ﴿قُلْ إِنَّ صَلاتی وَ نُسُکی وَ مَحْیایَ وَ مَماتی لِلّهِ رَبِّ الْعالَمینَ﴾ آیهٴ 162 و 163 سورهٴ مبارکهٴ «انعام» ﴿لا شَریکَ لَهُ وَ بِذلِکَ أُمِرْتُ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمینَ﴾ اما ابراهیم ﴿إِنَّنِی مِنَ الْمُسْلِمِینَ﴾ است همهٴ انبیا «انامن المسلمین» اند اگر بگوییم منظور از این اول المسلمینی که پیغمبر فرمود اولیت تاریخی و زمانی است خب این اختصاصی به آن حضرت ندارد همهٴ انبیا نسبت به قومشان أَوَّلُ الْمُسْلِمینَ اند و دربارهٴ هیچ پیغمبری هم نیامده فقط در جریان حضرت موسای کلیم است بعد از آن واقعه دارد ﴿وَأَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِینَ﴾ که آن مربوط به همان واقعه است.
‌پرسش...
پاسخ: اگر این هست خب هر پیغمبری أَوَّلُ الْمُسْلِمینَ است پس چرا در قرآن هیچ جا اسمی از پیغمبری نیامده همه دارد ﴿إِنَّنِی مِنَ الْمُسْلِمِینَ﴾ اگر منظور سبق زمانی است خب هر پیغمبری نسبت به قومش «أَوَّلُ الْمُسْلِمینَ» است اینکه اختصاصاً فقط در خصوص پیغمبر اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) آمده است که ﴿وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمینَ﴾ پیداست که اولیت پستی و مقامی است.
‌پرسش...
پاسخ: خب این باز برمی‌گردد به اولیت رتبی نه اولیت تاریخی و زمانی.
مطلب بعدی آن است که و غرض آن است که این فرمود: ﴿فَأَیُّ الْفَریقَیْنِ أَحَقُّ بِاْلأَمْنِ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ﴾ نظیر آنچه که پیغمبر فرمود: ﴿إِنّا أَوْ إِیّاکُمْ لَعَلی هُدًی أَوْ فی ضَلالٍ مُبینٍ﴾ .
مطلب بعدی آن است که وقتی ﴿الَّذینَ آمَنُوا وَ لَمْ یَلْبِسُوا إیمانَهُمْ بِظُلْمٍ﴾ وارد شده است طبق نقد مرحوم امین الاسلام بعضی از اصحاب پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) عرض کردند‌ «اینا لم یظلم» کدامیک از ما هستیم که ظلم نکردیم خب همهٴ ما بالأخره آلوده‌ایم گناهی کردیم و هر گناهی ظلم است قهراً از امنیت برخوردار نیستیم وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) طبق این نقل فرمود آنچه که شما خیال کردید آن نیست منظور از ظلم در این آیه همان است که آن عبد صالح گفته است منظور از عبد صالح، لقمان است بعد به آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ «لقمان» اشاره می‌کنند که در آنجا این عبد صالح یعنی لقمان به فرزندش فرمود: ﴿لا تُشْرِکْ بِاللّهِ إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظیمٌ﴾ آیهٴ سیزده سورهٴ مبارکهٴ «لقمان» این است ﴿وَ إِذْ قالَ لُقْمانُ لاِبْنِهِ وَ هُوَ یَعِظُهُ یا بُنَیَّ لا تُشْرِکْ بِاللّهِ إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظیمٌ﴾ از اینجا معلوم می‌شود که موعظه تنها مسئلهٴ اخلاقی نیست یک وقتی می‌گویند غیبت نکن، دروغ نگو، تهمت نزن و مانند آن این موعظه رایج است یک وقتی می‌گویند موحد باش و به غیرخدا سرنسپار و دل نسپار این عالی‌ترین موعظه است موعظه از همان توحید شروع می‌شود وقتی انسان موحد بود بقیه مسائل حل است.
پرسش...
پاسخ: حالا همان را هم چون از پیغمبر هم فرمود پس بنابراین اگر چنانچه مسئلهٴ غیبت و تهمت و سایر معاصی باشد آن را زدوده فرمود آن از این آیه مراد نیست اما آنچه که در بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ «یوسف» آمده آن یک خطری است دامنگیر خیلیها خب آن البته مشمول است آن را که نفی نمی‌کند در بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ «یوسف» یعنی آیهٴ 106 آمده است ﴿وَ ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلاّ وَ هُمْ مُشْرِکُونَ﴾ یک وقت هست که انسان می‌گوید خب همان طوری که خدا آفتاب را آفرید، ماه را آفرید، روز را آفرید، شب را آفرید، آب را آفرید هر کدام یک فاعلی دارند این شخص را هم خدا یک نعمتی داد این هم مأمور است وظیفه‌اش این است که مثلاً حوزه را تأمین کند ما را تأمین کند انسان با این دید نگاه می‌کند خب او را مأمور الهی می‌داند نه ولیّ نعمت یک وقت هست نه «من تواضع لغنی طلباً لما عنده ذهب ثلثا دینه» این دوگونه فکر کردن است یک وقت هست کسی را آدم احترام می‌کند برای اینکه وسیله خداست مأمور خداست مثل اینکه به آب علاقه‌مند است، به آفتاب علاقه‌مند است، به قمر علاقه‌مند است، به روز علاقه‌مند است برای اینکه همهٴ اینها وسائل الهی‌اند با این دید نگاه می‌کند یک وقت هست نه همان طوری که ستاره‌پرست ستاره را مستقل می‌بیند، ماه‌پرست ماه را مستقل می‌بیند کسی هم در برابر غنی «تواضع لغنی طلباً لما عنده» که «ذهب ثلثا دینه» اینجاست که فرمود: ﴿وَ ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلاّ وَ هُمْ مُشْرِکُونَ﴾ که فرمود اکثری مومنین مشرک‌اند حالا مردم روی زمین دوقسم‌اند اکثری‌شان مشرک‌اند اقلی‌شان موحدند مسلمان‌اند در این اقلی هم دو قسم‌اند اکثری شان مشرک‌اند و اقلی‌شان موحد ناب‌اند اینکه آدم زید وعمروا را وسیله بداند و بس این می‌شود توحید و اینکه برای زید و عمروا نقش تأیید کننده قائل باشد این می‌شود شرک خفیف این است که درآیهٴ 106 سورهٴ مبارکهٴ «یوسف» فرمود: ﴿وَ ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلاّ وَ هُمْ مُشْرِکُونَ﴾ این آیه مکرر خوانده شد آن حدیث هم که در ذیل این آیه است آن هم مکرر خوانده شد که در تفسیر نورالثقلین هست وقتی که از حضرت امام صادق(سلام الله علیه) سؤال می‌کنند که چطور مؤمن می‌شود مشرک بشود فرمود همین که می‌گویند «لولا فلان لهلکت» اگر فلان کس نبود ما از بین رفته بودیم یا در همین تعبیر رایج ناصواب خود ماست که می‌گوییم اول خدا، دوم فلان شخص خب خدا اولی نیست که دومی داشته باشد ﴿هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ﴾ به امام عرض کردند پس ما چه بگوییم؟ بگویید ما خدا را شکر می‌کنیم که از این وسیله، از این راه مشکل ما را حل کرد که فاعل اوست نه اینکه اگر فلان شخص نبود یا فلان طبیب نبود ما از بین رفته بودیم خب این شرک هست البته این خطر هست ﴿الَّذینَ آمَنُوا وَ لَمْ یَلْبِسُوا إیمانَهُمْ﴾ به چنین ظلمی ﴿أُولئِکَ لَهُمُ اْلأَمْنُ﴾ و موعظه و درس اخلاق از همین جا شروع می‌شود ممکن است کسی موعظه را از راه ترک غیبت و ترک دروغ و ترک معصیت اینها حق است و اما اینها فرع است موعظه‌ای را که قرآن شروع می‌کند از همان توحید شروع می‌شود چه اینکه خود ذات اقدس الهی که خود را واعظ می‌داند به پیغمبر هم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) می‌فرماید موعظه کن ﴿قُلْ إِنَّما أَعِظُکُمْ بِواحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلّهِ مَثْنی وَ فُرادی﴾ خب اگر قیامتان لله باشد و موحد باشید بقیه مسائل حل است اینکه فرمود: ﴿الَّذینَ آمَنُوا وَ لَمْ یَلْبِسُوا إیمانَهُمْ أُولئِکَ لَهُمُ اْلأَمْنُ﴾ منظور از ظلم در اینجا شرک است آن وقت دیگر آن اعتراضهایی که فخررازی و امثال فخررازی دارند و نزاع اشاعره و معتزله را مطرح می‌کنند که آیا اگر کسی فاسق بود امنیت دارد یا نه مطرح نیست این آیه فقط این گروه را تأمین می‌کند یعنی امنیت می‌دهد.
پرسش...
پاسخ: بله،خب از باب حکومت هست و توسعه موضوع ولی این روایت که مرحوم امین‌الاسلام نقل می‌کند می‌فرماید نه این‌چنین نیست که هر ظلمی مراد باشد منظور همان ظلمی است که عبد صالح فرمود یعنی شرک البته اگر کسی معصیت کرد آن طور نیست که آسیب نبیند و کیفر نبیند و عذاب نشود اما این طور نیست که از امن الهی بالکل محروم باشد و یائس و ناامید باشد.
مطلب بعدی آن است که جناب فخررازی این دو قسمت را یعنی ﴿الَّذینَ آمَنُوا﴾ با ﴿وَ لَمْ یَلْبِسُوا إیمانَهُمْ بِظُلْمٍ﴾ را براساس مشربی که دارند در خیلی از موارد اینجا به همان سبک رفتار کردند گفتند: ﴿الَّذینَ آمَنُوا﴾ این ناظر به کمال قوه نظریه است ﴿وَ لَمْ یَلْبِسُوا إیمانَهُمْ بِظُلْمٍ﴾ این ناظر به کمال قوهٴ عملیه است بالأخره انسان یک جناح عِلمی دارد یک شأن عَملی جناح عِلمی و شأن عَلمی او باید با ایمان حل بشود شأن عَملی او باید با قسط و عدل و پرهیز از ظلم مخصوصاً این‌چنین ظلمی به نام شرک حل بشود لذا می‌فرماید: ﴿الَّذینَ آمَنُوا﴾ ناظر به کمال قوه نظریه است ﴿وَ لَمْ یَلْبِسُوا إیمانَهُمْ بِظُلْمٍ﴾ ناظر به کمال قوه عملیه و این برداشت ناصواب است برای اینکه ایمان و عمل صالح هردو جزء شئون قوهٴ عقل عملی است آنکه کمال قوه نظریه هست معرفت هست نه ایمان، ایمان فعل است فعل برای عقل عملی است آن معرفت و تحقیق و علم به احتجاج است که جزء شئون قوه نظریه است وگرنه ایمان به همان روالی که جناب رازی در تفسیر در کتابهای کلامی ایمان را جزء شئون عقل نظری می‌داند و عمل صالح را جزء عقل عملی می‌داند سرایت کرده به کتابهای حکمت و کلام هم رسیده در حالی که ایمان و عمل صالح هردو کار عقل عَملی است چه اینکه هردو جزء حکمتهای عَملی هم هستند آن احتجاج، استدلال که معرفت و علم است البته در بخش کمال نظری و آیهٴ کریمه آنجایی که احتجاج می‌کند آن کمال قوه نظریه را بیان می‌کند که ﴿تِلْکَ حُجَّتُنا آتَیْناها إِبْراهیمَ عَلی قَوْمِهِ﴾ و آن بخشی که مربوط به قبول است و ایمان است و عمل صالح کردن است اینها جزء شئون عقل عملی است و زیرمجموعهٴ حکمت عملی.
پرسش...
پاسخ: تصدیق یعنی اذعان، اذعان کار است یک وقتی انسان می‌فهمد یک وقتی می‌فهمد این علم است یک وقتی هم باور می‌کند در ایمان و در اعتقاد دوتا گره و دوتا اصل لازم است یک گره و عقد بین موضوع و محمول که این الف، باء هست این کار عقل نظری است این علم است و کاری به انسان ندارد یعنی کاری به عقل عملی ندارد این برقراری گره و عقد بین موضوع و محمول است که این موضوع این محمول را داراست این می‌شود عقد که قضیه را می‌گویند عقد برای اینکه بین موضوع و محمول گره خورده این ابزار کار است این شرف نیست این مقدمه است آنکه شرف است این است که این گره بین موضوع و محمول را به جان گره ببندد که بشود عقیده یعنی ایمان، انسان به فهمیده دل بسپارد این می‌شود مهم این کار عقل عملی است خیلی از موارد است که انسان عالم بی‌عمل است این عالم بی‌عمل آن عقد اولی را دارد آن گره دومی را ندارد به جان گره نزد یعنی بین موضوع و محمول گره زد می‌داند چه حلال است چه حرام اما عصاره این قضیه را به جان گره نزد این عقیده ندارد آن اذعان علمی دارد یعنی آن عقد آن قضیه در جان او تأمین شده است به نصاب رسیده او عالم است اما بی‌عمل چون به جان گره نخورد چنین علمی انسان را به عمل نمی‌رساند اما وقتی به جان گره خورد انسان راحت است اگر به جان گره خورد که این فعل است نه درک، کار است باور است قبول است این کار عقل عملی است که «عبد به الرحمن و اکتسب به الجنان» خب بنابراین ایمان جزء عقل عملی است بین انسان و بین ایمان فعل اختیاری فاصله است به نام اراده انسان می‌تواند چیزی را قبول بکند می‌تواند چیزی را قبول نکند اما در فهم این‌چنین نیست کسی بگوید من می‌خواهم بفهمم می‌خواهم نفهمم فهم در اختیار آدم نیست اگر مقدمتین تأمین شده است شیء نظری بود و به بدیهی ختم شد یعنی یا بیّن بود یا مبیّن برای آدم ضروری می‌شود وقتی ضروری شد انسان می‌شود مضطر در فهم مضطر است وقتی در برابر یک مقدمه ضروری قرار می‌گیرد دیگر نمی‌تواند بگوید من نمی‌فهمم می‌شود مضطر در فهم اما می‌تواند ایمان بیاورد می‌تواند ایمان نیاورد آن ایمان یک فعل اختیاری است یعنی بین نفس و آن گره دومی اراده فاصله است گاهی آدم عالماً عامداً چیزی را نمی‌پذیرد خب امام رازی گفتند ایمان از کمالات قوه نظریه است و عدل و عدم لبس ایمان به ظلم کمال قوهٴ عملیه است این ناصواب است هردو جزء شئون عقل عملی است و آن احتجاجها و آن بینشها البته کمال عقل نظری است.
مطلب بعدی آن است که جناب فخررازی سخنی را از غزالی نقل می‌کند می‌گوید ایشان در اینجا تفلسف الغزالی یعنی فلسفه‌بافی کرده گفته این کوکب و قمر و شمس منظور این اجرام سه‌گانه نیستند آن نفس حیوانی که برای هر کوکب قائل‌اند آن مراد است آن نفس ناطقه که برای هر خلف قائل‌اند مراد است و آن نفس کلی و عقل مجرد تام که برای مجموع این نظام سپهری قائل‌اند مراد است پس منظور خصوص کوکب و قمر و شمس نیست منظور از کوکب آن نفس حیوانی است که برای هر ستاره قائل‌اند منظور از قمر آن نفس ناطقه است که برای هر فلک قائل‌اند که مجموعهٴ ستاره‌ها را دربردارد و منظور از شمس آن عقل مجرد کلی است که کل نظام سپهری را تدبیر می‌کند به اذن خدا بعد می‌گوید اینها افول را به معنای امکان گرفتند و گفتند آفل یعنی ممکن آن‌گاه می‌گوید اینها فی نفسه چیز محالی نیست حق است ممکن است حق باشد ولی آیه او را نمی‌گوید البته حق با جناب فخررازی است آیه عاری از آن است که انسان بگوید کوکب یعنی نفس حیوانی و قمر یعنی نفس ناطقه فلک و شمس یعنی آن عقل مجردی که محیط به کل است البته این قانون همه را شامل می‌شود ولی منظور از کوکب و قمر و شمس همین اجرام سه‌گانه‌اند و همینها بودند که معبود صابئین بودند و همینها بودند که روایات آنها را بازگو می‌کند البته اینها به عنوان تمثیل است نه تعیین غیر اینها بالاتر از اینها پایین‌تر از اینها هرچه باشد مشمول این حکم کلی است چیزی که تغییر‌پذیر است محبوب نخواهد بود.
مطلب بعدی آن است که آیا این آیه ﴿الَّذینَ آمَنُوا وَ لَمْ یَلْبِسُوا إیمانَهُمْ بِظُلْمٍ﴾ تتمه کلام ابراهیم خلیل(سلام الله علیه) است یا نه جمع‌بندی و داوری نهایی ذات اقدس الهی است که بعد از جریان محاجّهٴ این دو گروه نقل کرده است شاید ظاهرش تتمه سخن ابراهیم باشد برای اینکه ﴿وَ تِلْکَ حُجَّتُنا آتَیْناها إِبْراهیمَ﴾ یک سرفصل جدایی است که از سخن خدا شروع می‌شود ولی به هر تقدیر ثمره عملی ندارد چون اگر آنجا کلام ابراهیم هم باشد که وحی است اینجا کلام حق هم که باشد وحی است ثمره عملی ندارد اما ظاهرش این است که تتمه سخن ابراهیم(سلام الله علیه) است.
مطلب بعدی آن است که عده‌ای «نَرْفَعُ دَرَجاتِ مَنْ نَشاءُ» خواندند به اضافه اما معروف این است که ﴿نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشاءُ﴾ دومی از اولی به مراتب عمیق‌تر است برای اینکه اگر به اضافه باشد معنایش آن است که درجات در گوهر ذات افراد راه ندارد گوهر ذات همان است ولی درجات آنها افزوده شده است که ما درجات اینها را بالا می‌بریم و اما اگر نه با تنوین خوانده بشود معنایش این است که گوهر ذات اینها بالا می‌آید ما خود ذوات اینها را چند درجه بالا می‌بریم یک وقت هست می‌گویند ما درجات زید را بالا بردیم یک وقت می‌گویند ما زید را چند درجه بالا بردیم در امور اعتباری این دو امر فرقی ندارد چه بگویند ما درجات زید را بالا بردیم این درجات اعتباری که یک فلزی است روی دوش یا پارچه‌ای است روی سر اینها خب قوانین اعتباری است چه بگویند ما درجات زید را بالا بردیم چه بگویند زید را چند درجه بالا بردیم اما اگر امور تکوینی و حقیقی باشد خیلی فرق می‌کند یک وقت هست که آن فضائل علمی و عملی در حد حال است خب اگر چند درجه از این کمالات علمی و عملی نصیب انسان بشود اینجا باید گفت درجات علمی و عملی فلان شخص را بالا بردند یک وقت از این بالاتر این درجات علمی و عملی از حد حال می‌گذرد ملکه می‌شود باز در اینجا باید گفت درجات علمی و عملی فلان شخص را بالا بردند بخش سوم آن است که از حال و ملکه می‌گذرد فصل مقوم می‌شود اگر فصل مقوم شد دیگر نباید گفت درجات فلان شخص را بالا بردند باید گفت فلان شخص را چند درجه بالا بردند این فرقی که بین آیهٴ سورهٴ «آل عمران» و سورهٴ «انفال» است همین است در «انفال» دارد به اینکه ﴿لَهُمْ دَرَجاتٌ﴾ در «آل عمران» دارد که ﴿هُمْ دَرَجاتٌ﴾ آنجا دیگر لام محذوف نیست که لام در تقدیر باشد خود شخص می‌شود درجه گاهی می‌بینید وقتی شما به مخشری و امثال زمخشری مراجعه می‌کنید می‌بینید این کریمهٴ عرشی را که ﴿فَأَمّا إِنْ کانَ مِنَ الْمُقَرَّبینَ ٭ فَرَوْحٌ وَ رَیْحانٌ وَ جَنَّةُ نَعیمٍ﴾ می‌بینید که می‌گویند یک لام تقدیر است «فله روح و ریحان» اما وقتی به یک حکیم الهی مراجعه می‌کنیم می‌بینید نه ظاهرش حجت است هیچ هم تقدیر نیست خود شخص روح ریحان است نه «له روح ریحان» اینها کسانی‌اند که بهشت مشتاق اینها بهشت از بوی اینها لذت می‌برد خب «ان الجنة لاشوق الی سلمان» چه رسد به اینکه سلمان مشتاق به بهشت باشد حالا اینها که اختصاصی به اهل بیت(علیهم السلام) ندارند که آنها قسیم الجنه و النار‌اند درباره شاگردان اینها آمده است که بهشت مشتاق سلمان است بهشت مشتاق عده‌ای است که یکی‌اش سلمان است خب ﴿فَأَمّا إِنْ کانَ مِنَ الْمُقَرَّبینَ ٭ فَرَوْحٌ وَ رَیْحانٌ وَ جَنَّةُ نَعیمٍ﴾ نه «له جنة نعیم» اگر ما دلیل عقلی داشتیم که محال انسان روح و ریحان و جنت بشود یا هم دلیل نقلی معتبر داشتیم که محال انسان روح و ریحان و جنة بشود می‌گوییم حتماً یک لامی تقدیر است که «له روح و ریحان و له جنة النعیم» اما اگر دلیل عقلی از آن طرف تأیید می‌کند که انسان خود بهشت می‌شود و دلیل نقلی هم مؤید اوست این دیگر چه وجهی دارد که بگوییم حرف جر تقدیر است خب پس خیلی فرق است بین قرائت «نَرْفَعُ دَرَجاتِ مَنْ نَشاءُ» و قرائت معروف ﴿نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشاءُ﴾ که ما خود افراد را بالا می‌بریم نه اینکه خود افراد در همان درجه وجودی هستند منتها مقامات اعتباری آنها را ما بالا می‌بریم این‌چنین نیست یک وقت کسی است چند صباحی درس خوانده عالم شده این درجات او بالا رفته خودش بالا نیامده یک وقت هست این علم از حالت حالت بودن به ملکه درآمده باز گوهر ذات او عوض نشده درجات او عوض شده یک وقتی علم در جان او عجین شده او در فضای علم نفس می‌کشد که هرچه بخواهید او را منحرف کنید به هر بهانه‌ای این دنیا را سه طلاقه کرده این گوهر ذاتش بالا آمده خود به درجات رسیده نه درجات او تلقی کرده ﴿نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشاءُ إِنَّ رَبَّکَ﴾ البته ﴿حَکیمٌ عَلیمٌ﴾ می‌داند به چه کسی بدهد و جایش را می‌داند موردش را می‌داند و مانند آن.
مطلب بعدی آن است که جناب رازی فرمود خلیل حق فرمود: ﴿وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذی﴾ و نفرمود: «الی الذی» «الی» نفرمود: «لام» فرمود برای آن است که ذات اقدس الهی منزه از حیز و جهت است غافل از اینکه قرآن هم «الی» دارد هم «لا» دارد مگر وقتی گفتند: ﴿إِلَی اللّهِ تَصیرُ اْلأُمُورُ﴾ مگر به معنی جهت است ﴿أَلا إِلَی اللّهِ تَصیرُ اْلأُمُورُ﴾ خب انسان قربة الی الله است تمام عبادات ما قربة الی الله است مگر این جهت جغرافیایی است این جهت وجودی است نه جهت جغرافیایی براساس ﴿وَ لِلّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ﴾ پس بنابراین جهت جغرافیایی منظور نیست چه اینکه در همان سورهٴ مبارکهٴ «لقمان» هم دارد ﴿وَ مَنْ یُسْلِمْ وَجْهَهُ إِلَی اللّهِ﴾ خب اگر ﴿وَ مَنْ یُسْلِمْ وَجْهَهُ إِلَی اللّهِ﴾ است پس معلوم می‌شود با ﴿إِلَی﴾ هم استعمال شده آیهٴ 22 سورهٴ مبارکهٴ «لقمان» این است که ﴿وَ مَنْ یُسْلِمْ وَجْهَهُ إِلَی اللّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ﴾ منتها نکته اینکه اینجا «لام» فرمود: «الی» نفرمود این نیست که او منزه از جهت است البته او منزه از جهت است و آیهٴ 22 سورهٴ «لقمان» هم ـ معاذالله ـ این‌چنین نیست که خدا جهت دارد موجه به جهت است این «لام» نشانه هدف است یعنی تمام کارهای ما لله است گاهی می‌گوید ﴿إِلَی اللّهِ﴾ یعنی هدف نهایی اوست گاهی می‌گوید﴿ لله﴾ یعنی ما غایت و منظوری جز او نداریم آن به لحاظ نهایت است این به لحاظ فائدت و آثاری که در او مترتب است خواهد بود پس از این جهت بین لام و الی، فرقی نیست.
در آیاتی که امروز تلاوت شده است ذات اقدس الهی می‌فرماید بعد از اینکه این همهٴ برکات را وجود مبارک خلیل حق دریافت کرد چون از خداوند خواست ﴿وَ اجْعَلْ لی لِسانَ صِدْقٍ فِی اْلآخِرینَ﴾ یعنی نام من یاد من در بین آیندگان محفوظ باشد خب یک نعمت خوبی است که انسان فراموش نشود نامور باشد نام او بماند چون نام او که بماند بالأخره ﴿نَکْتُبُ ما قَدَّمُوا وَ آثارَهُمْ﴾ هر لحظه ثواب به روح شریف او می‌رسد وقتی از ذات اقدس الهی مسئلت کرد که ﴿وَ اجْعَلْ لی لِسانَ صِدْقٍ فِی اْلآخِرینَ﴾ حالا نه تنها فرزندان صالح به او داد انبیایی را از صلب او برانگیخت فرمود: ﴿وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ﴾ که از ساره به او اسحاق داد در دوران پیری ﴿وَیَعْقُوبَ﴾ که یعقوب نوه اوست در سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» فرمود او از ما فرزند خواست ما به او گذشته از فرزند نوه هم دادیم آیهٴ 72 سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» این است که ﴿وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ﴾ این به عنوان فرزند ﴿وَیَعْقُوبَ نَافِلَةً﴾ او گفت که به من فرزند بدهید ما گذشته از اینکه به او فرزند دادیم اضافه بر خواسته او به او نوه هم دادیم لذا یعقوب می‌شود نافله نفل هم زیاده است ﴿وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ﴾ که تمام شد ﴿وَیَعْقُوبَ نَافِلَةً﴾ یعنی وهبنا له یعقوب را به عنوان نافله ﴿وَ کُلاًّ جَعَلْنا صالِحینَ﴾ اینجا هم می‌فرماید: ﴿کُلاًّ هَدَیْنا﴾ این کلاً یعنی هرسه نفر وجود مبارک ابراهیم فرزند او اسحاق نوه او یعقوب بعد فرمود: ﴿وَ نُوحًا هَدَیْنا مِنْ قَبْلُ﴾ قبل از ابراهیم ما نوح را هم به این هدایت خاصه که سرگذشتش آمده است هدایت کردیم یعنی همین راهی را که الان دربارهٴ ابراهیم خلیل گفتیم قبلاً به نوح ارائه کردیم بعد فرمود: ﴿وَ مِنْ ذُرّیَّتِه﴾ دربارهٴ ﴿ذُرّیَّتِه﴾ اختلاف نظر هست که ضمیر به نوح برمی‌گردد یا به ابراهیم بعضیها خواستند بگویند به ابراهیم برمی‌گردد برای اینکه بسیاری از این انبیایی که آمدند اینها انبیای ابراهیمی‌اند و ذریه ابراهیم‌اند اما شاهدی اقامه شده است از آن طرف که به وجود مبارک نوح برمی‌گردد به دلیل قرب برای اینکه فرمود: ﴿وَ نُوحًا هَدَیْنا مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ ذُرّیَّتِهِ﴾ که این نوح نزدیک‌تر است و ضمیر باید به اقرب برگردد این یک نکته، نکته دیگر اینکه بعضی از این انبیا ذریه ابراهیم نیستند مثل الیاس، مثل لوط اینها که ذریه ابراهیم نیستند روی این نکات گفتند ضمیر به نوح برمی‌گردد ﴿وَ مِنْ ذُرّیَّتِهِ﴾ یعنی از ذریه نوح اینها هستند که خود ابراهیم(سلام الله علیه) هم از ذریه نوح مثلاً محسوب می‌شود و داود و سلیمان و اینها هم از ذریه او باشند منتها البته اثبات تاریخی می‌طلبد ﴿وَ مِنْ ذُرّیَّتِهِ داوُودَ وَ سُلَیْمانَ وَ أَیُّوبَ وَ یُوسُفَ وَ مُوسی وَ هارُونَ وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنینَ ٭ وَ زَکَرِیّا وَ یَحْیی وَ عیسی وَ إِلْیاسَ کُلُّ مِنَ الصّالِحینَ﴾ مثل اینکه اذان شد.
«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمینَ»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 40:10

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی