display result search
منو
تفسیر آیات 48 تا 50 سوره مائده _ بخش اول

تفسیر آیات 48 تا 50 سوره مائده _ بخش اول

  • 1 تعداد قطعات
  • 40 دقیقه مدت قطعه
  • 99 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 48 تا 50 سوره مائده _ بخش اول"
- تبیین انواع هدایت
- فرق بین شریعت و منهاج
- بیان تبری و ولایت و رهبری

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقًا لِما بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ الْکِتابِ وَ مُهَیْمِنًا عَلَیْهِ فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ عَمّا جاءَکَ مِنَ الْحَقِّ لِکُلًّ جَعَلْنا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجًا وَ لَوْ شاءَ اللّهُ لَجَعَلَکُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ لکِنْ لِیَبْلُوَکُمْ فی ما آتاکُمْ فَاسْتَبِقُوا الْخَیْراتِ إِلَی اللّهِ مَرْجِعُکُمْ جَمیعًا فَیُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ فیهِ تَخْتَلِفُونَ ٭ وَ أَنِ احْکُمْ بَیْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ وَلا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ وَ احْذَرْهُمْ أَنْ یَفْتِنُوکَ عَنْ بَعْضِ ما أَنْزَلَ اللّهُ إِلَیْکَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَاعْلَمْ أَنَّما یُریدُ اللّهُ أَنْ یُصیبَهُمْ بِبَعْضِ ذُنُوبِهِمْ وَ إِنَّ کَثیرًا مِنَ النّاسِ لَفاسِقُونَ ٭ أَ فَحُکْمَ الْجاهِلِیَّةِ یَبْغُونَ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّهِ حُکْمًا لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ﴾

بیان نکات مورد توجه در سه آیهٴ اخیر
نکات دیگری که در این سه آیهٴ مبارک مانده است این است که حِفظِ کتابهای انبیای پیشین مخصوصاً تورات و انجیل به برکت قرآن کریم است، زیرا قرآن مُهیمنِ آنهاست و مهیمن هم به معنای مراقب و حَفیظِ آنهاست و خودِ قرآن منزه از زوال و نسخ و دگرگونی است، چون ﴿لا یَأْتیهِ الْباطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ﴾. اگر مراقب و شاهد و حافظ محفوظِ از زوال بود، آن شیئی هم که تحت مراقبت است محفوظ از زوال است و اگر آن مراقب و حافظ از بین رفتنی بود، آن شیء تحت مراقبت هم از بین می‌رود؛ ولی وقتی آن مهیمن و آن مراقب منزه از نسخ باشد و بطلان‌پذیر نباشد کتابهای دیگر هم از بطلان و زوال محفوظ خواهند بود مگر آن مقداری که خودِ این کتابِ مهیمن تغییر و تبدیل داده باشد یعنی نقض کرده باشد. نکتهٴ بعد آن است که اینکه فرمود: ﴿وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ﴾
نظر فخررازی دربارهٴ معصوم نبودن اشیاء
فخر رازی از بعضیها نقل می‌کند که عده‌ای به این آیه استدلال کردند و گفتند که انبیا معصوم نیستند، چون خداوند اینها را نهی کرده از پیروی هوا . عدهٴ دیگر که فخر رازی از اینها به اهل علم یاد می‌کند به جملهٴ ﴿وَ احْذَرْهُمْ أَنْ یَفْتِنُوکَ﴾ تمسک کردند که انبیا گرچه عمداً منزه از گناه‌اند و گناه عمدی ندارند ولی از سهو و نسیان مصون نیستند و چون از سهو و نسیان مصون نیستند خداوند نهی کرده و فرمود از فتنهٴ آنها بپرهیزید . هیچ کدام از این تَمسکها تام نیست، زیرا تکلیف با عصمت منافات ندارد و عصمت یک ملکه علمی است که نمی‌گذارد شخص دست به گناه بزند. برای اینکه حقیقت گناه را به صورت آتش می‌یابد؛ اما شخص می‌تواند گناه کند و عمداً نمی‌کند و چون این حقیقتِ گناه برای او کاملاً مجسم است هرگز فراموش هم نمی‌کند، چون حقیقت گناه را دائماً می‌بیند؛ مثل اینکه انسان هیچ‌گاه به صورت اشتباه دستش را درون آتش نمی‌برد، چون آتش را می‌بیند، آنها علمشان هم از این قوی‌تر است. به هر تقدیر نه تمسک بعضیها به این ﴿وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ﴾ یا ﴿وَ احْذَرْهُمْ أَنْ یَفْتِنُوکَ﴾ برای طعن در اصل عصمت تام است و نه تعبیری که فخر رازی دارد که اکثر اهل علم یا اهل علم به این آیه احتجاج کردند که انبیا گرچه عمداً گناه نمی‌کنند ولی ممکن است سهواً گناه بکنند و این آیه آنها را از گناه سهوی بر حذر می‌دارد. اگر سهواً ممکن است گناه بکنند، ممکن است سهواً همین آیه هم یادشان برود و همین تکلیفِ ﴿واحْذَرْهُمْ أَنْ یَفْتِنُوکَ﴾ از یادشان برود! اگر سهو جایز باشد و نسیان جایز باشد، تکلیف که آن سهو و نسیان را که از بین نمی‌برد و ممکن است سهواً همین آیه هم از یادشان برود. معصوم بودن از گناه ولو سهواً و نسیاناً منافات با تکلیف ندارد، چه اینکه معصوم بودن از گناه عمدی هم منافات با تکلیف ندارد و این سخنِ فخر رازی که میل به رضاست و نفی نکرده ، ناتمام است. اگر کسی سهو و نسیانش ممکن است این تکلیف یا تکالیف دیگر چه نقشی دارد؟ اگر بفرماید: ﴿واحْذَرْهُمْ أَنْ یَفْتِنُوکَ﴾ شاید همین آیه یادش برود و مورد فِتنهٴ دیگران قرار بگیرد! این آیه چه توجیهی است برای اینکه اینها چون سهواً معصیت می‌کنند لذا مکلف‌اند؟
نظر برخی‌ها نسبت به منافات داشتن دو طائفه از آیات
نکته سوم آن است که اینکه فرمود: ﴿لِکُلًّ جَعَلْنا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجًا﴾ با آنچه که در سورهٴ مبارکهٴ «شوری» بیان کرد که ﴿شَرَعَ لَکُمْ مِنَ الدِّینِ﴾ آیا منافات دارد یا ندارد؟ بعضی خواستند بگویند که این دو طایفه از آیات با یکدیگر منافی‌اند. آیهٴ سیزدهم سورهٴ «شوری» این است: ﴿شَرَعَ لَکُم مِنَ الدِّینِ مَا وَصَّی بِهِ نُوحاً وَالَّذِی أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ وَمَا وَصَّیْنَا بِهِ إِبْرَاهِیمَ وَمُوسَی وَعِیسَی أَنْ أَقِیمُوا الدِّینَ وَلَا تَتَفَرَّقُوا فِیهِ کَبُرَ عَلَی المُشْرِکِینَ مَا تَدْعُوهُمْ إِلَیْهِ اللَّهُ یَجْتَبِی إِلَیْهِ مَن یَشَاءُ وَیَهْدِی إِلَیْهِ مَن یُنِیب﴾، ظاهر آن آیه این است که آنچه که برای انبیای پیشین به عنوان شریعت خداوند وضع کرد برای شما هم وضع کرد، در حالی که این آیهٴ محل بحثِ سورهٴ «مائده» می‌گوید: ﴿لِکُلًّ جَعَلْنا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجًا﴾ بنابراین این دو طایفه از آیات با هم ناهماهنگ‌اند، چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «جاثیه» هم می‌فرماید که ما برای تو یک شریعت خاص قرار دادیم؛ آیهٴ هیجده سورهٴ «جاثیه» این است که ﴿ثُمَّ جَعَلْناکَ عَلی شَریعَةٍ مِنَ اْلأَمْرِ﴾ که این تنوین در این‌گونه از موارد برای تَنویع است؛ یعنی تو را با یک نوع خاص از شریعت مبعوث کردیم: ﴿ثُمَّ جَعَلْناکَ عَلی شَریعَةٍ مِنَ اْلأَمْرِ فَاتَّبِعْها وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَ الَّذینَ لا یَعْلَمُونَ﴾. پاسخ این تَنافیِ مَتوَهَّم این است که آنچه را که در آیهٴ سورهٴ «شوری» آمده است که ﴿شَرَعَ لَکُمْ مِنَ الدِّینِ﴾ ناظر به اصل دین و اصول دین و عقاید ثابت دین و خطوط کلی دین است و اما آنچه که به عنوانِ ﴿ لِکُلِّ جَعَلْنا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجًا﴾ آمده است ناظر به خطوط جزئی دین و فروعات متغیّر دین است؛ نظیر آنچه که در سورهٴ «حج» آمده است که ﴿وَ لِکُلِّ أُمَّةٍ جَعَلْنا مَنْسَکًا﴾. بنابراین خطوط اصلی دین که در سورهٴ مبارکهٴ «آل‌عمران» هم ثبات او مشخص شده است غیر از خطوط جزئی دین است که در سورهٴ «آل‌عمران» فرمود: ﴿إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللّهِ اْلإِسْلامُ﴾ .
کتاب به اصطلاح قرآن مجموعه عقاید و اخلاق و حدود و قوانین و مقررات است و آن از زمان نوح به بعد شده است. بنابراین در سورهٴ «آل‌عمران» فرمود: ﴿إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللّهِ اْلإِسْلامُ﴾ و بعد فرمود: ﴿وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ اْلإِسْلامِ دینًا فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ﴾ یا اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «حج» فرمود: ﴿مِلَّةَ أَبیکُمْ إِبْراهیمَ هُوَ سَمّاکُمُ الْمُسْلِمینَ مِنْ قَبْلُ﴾ و مانند آن. پس آیهٴ سورهٴ «شوری» با آیات سورهٴ «آل‌عمران» ناظر به خطوط کلی دین است و این همان است که پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نسبت به کتابهای انبیای پیشین آنها را امضا کرده است و فرمود: ﴿مُصَدِّقًا لِما بَیْنَ یَدَیْهِ﴾ و اما آن خطوط جزئی دین بر اساس ﴿لِکُلِّ جَعَلْنا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجًا﴾ فرق می‌کند، پس این دو طایفهٴ از آیات ناظر به دو مطلب‌اند، لذا تنافی ندارند.
معتبر نبودن شریعت پیشین از فخررازی
نکتهٴ چهارم آن است که بعضیها که باز فخر رازی از آنها نقل کردند این است که آنچه که در شریعت پیشین بود برای ما معتبر نیست، زیرا ظاهر آیهٴ ﴿لِکُلِّ جَعَلْنا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجًا﴾ آن است که شریعت آنها مخصوص آنهاست و برای ما یک شریعت خاصی است و هرگز شریعت آنها برای ما معتبر نیست . این سخن فی‌الجمله درست است نه بالجمله، برای اینکه قرآن کریم که فرمود: ﴿مُصَدِّقًا لِما بَیْنَ یَدَیْهِ﴾؛ یعنی هر چه که توراتِ اصیل دارد حق است و صدق و هر چه انجیلِ اصیل دارد حق است و صدق و اینکه فرمود: ﴿لِکُلِّ جَعَلْنا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجًا﴾؛ یعنی آن مقداری که نسخ شده است آن مقدار برای شما حجت نیست و اگر نسخ نشد بقیه حق و صِدق است، لذا آنچه را که قبلاً بیان شد که اگر حکمی در شریعتِ قبل بود و در شریعت ما نسخ نشد می‌توان او را استصحاب کرد، این حکم به قوت خود باقی است. اگر چنانچه حکمی در شریعت قبل است صدق بود و حق و قرآن کریم او را تصدیق می‌کند و آن را حق می‌داند و مِنْ عِنْدِ اللّهِ می‌داند. اگر در شریعت ما آن نسخ شد و به جای آن حکم دیگر و قانون دیگری آمد، معلوم می‌شود که برای ما حجت نیست؛ ولی اگر در شریعت ما آن عوض نشده و تغییر پیدا نکرد، می‌شود همان را استصحاب کرد. پس این‌چنین نیست که ﴿لِکُلِّ جَعَلْنا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجًا﴾ دلالت بکند بر اینکه هیچ حکمی از احکام شرایع قبلی برای ما معتبر نباشد.
عدم نیروی پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) از انبیاء گذشته
نکتهٴ بعد آن است که اینکه پیغمبر اسلام دارای شریعت خاص است و مع‌ذلک شرایع انبیای گذشته برای پیغمبر ما و برای خود ما حجت است به معنای پیروی پیغمبر اسلام از انبیای گذشته نیست یا به معنای تقلید پیغمبر اسلام از انبیای گذشته نیست. بعضیها این آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ «انعام» را آن‌طور که باید مورد دقت قرار ندادند؛ شما تفسیر المنار را که ملاحظه بفرمایید می‌بینید که این حرفها را ایشان نقل کرده بدون تحلیل و بررسی نهایی. در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» آیهٴ نَود می‌فرماید: ﴿أُولئِکَ الَّذینَ هَدَی اللّهُ فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرًا إِنْ هُوَ إِلاّ ذِکْری لِلْعالَمینَ﴾، بعضیها خواستند بگویند که این ﴿فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ﴾ معنایش این است که پیغمبر باقی باشد به سنت انبیای قبلی؛ ولی این نسخ شده است به آیهٴ سورهٴ «مائده» که دارد: ﴿لِکُلِّ جَعَلْنا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجًا﴾، چرا باید نسخ بشود؟ برای اینکه اگر پیغمبر اسلام(علیه و علی آله آلاف التحیه و الثناء) تابع سنت آنها باشد می‌شود تقلید و تقلید را دین باطل می‌داند، غافل از اینکه پیغمبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) طبق این آیهٴ سورهٴ «انعام» تابع انبیای گذشته نیست، بلکه تابع هدایت آنهاست نه تابع خود آنها. قبلاً هم این نکته گذشت که اگر خدا می‌فرمود: «فبهم اقتده» یعنی به انبیای گذشته اقتدا کن معلوم می‌شود که پیغمبر اسلام قبل از آمدن دستور خاص تابع انبیای گذشته بود؛ ولی تعبیر قرآن این نیست که به انبیای گذشته اقتدا بکن، بلکه تعبیر این است که به هدای اینها اقتدا کن؛ یعنی همان وحیی که برای آنها آمده برای تو هم آمده، به آن هدایتشان اقتدا کن نه به اینها و نه چون آنها گفتند تو هم پیروی کن، بلکه به آن هدایت مشترکی که برای پیشینیان آمده و برای تو هم آمده به این هدایت اقتدا بکن نه به خود اینها. اگر به این هدایت اقتدا کردی ناگزیرً محققی نه مقلد.
فرق بین شریعت و منهاج
نکتهٴ بعد آن است که از مُبَرَّد و غیر مبرّد نقل شده است که فرق بین شریعت و منهاج که از او به عنوان طریق یاد می‌کنند این است که اوّلِ راه را می‌گویند شریعت و استمرار آن راه را می‌گویند منهاج و طریق ، چون شریعت از شروع است و در شروع همگان سهیم‌اند، این ادامه راه است که مشکل است و بعضیها در وسط راه می‌بُرَند. اّولِ راه را اگر گفتند شریعت برای این است که شروع در طریق است. دوام چنین راه را همان طریقت می‌نامند و غایت و پایان این راه را حقیقت، اینها سخن مبرّد نیست. از این آیهٴ مبارکه می‌توان مسئلهٴ شریعت و طریقت و حقیقت را استفاده کرد که اینها در طول هم‌اند نه در عرض هم. بیان ذلک این است که فرمود: ﴿لِکُلِّ جَعَلْنا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجًا﴾ که اینها تکرار نیست و عبارت اُخرای یکدیگر هم نیست و مُرادف هم نیست. فرمود که ما برای همهٴ شما راه را قرار دادیم که همه‌تان وارد این راه می‌شوید و شروع می‌کنید؛ بعضیها در اوایل راه‌اند و بعضی این راه را ادامه می‌دهند و از شریعت به منهاج می‌رسند و بعضی هم این منهاج را ادامه می‌دهند تا پایان راه. آنها کسانی‌اند که مشمول ﴿فَاسْتَبِقُوا الْخَیْراتِ﴾ می‌شوند و سبقت می‌گیرند و به امامت می‌رسند و می‌شوند پیشتازِ این قافله و می‌شوند راعِدِ این قوم. این گروه که سبقت گرفتند و بعد به امامت بار یافتند، اینها به لقای حق نائل می‌شوند، چون در همین آیهٴ محل بحثِ سورهٴ «مائده» این‌چنین فرمود: ﴿فَاسْتَبِقُوا الْخَیْراتِ إِلَی اللّهِ مَرْجِعُکُمْ﴾؛ اگر کسی خیرات را در اثرِ سرعت سبقت گرفت و جزو سابقین شد، کم کم جزو مقرّبین می‌شود و وقتی جزو مقربین شد ﴿إِلَی اللّهِ مَرْجِعُکُمْ﴾ نصیب او خواهد بود، چنین کسی به حقیقت رسیده است. بنابراین اوّل شریعت است که همه شروع می‌کنند و عده‌ای در همین اوّل می‌مانند؛ یعنی دائماً در حال شروع‌اند و تا آخر عمر اهل شریعت‌اند؛ یعنی همیشه نماز می‌خوانند و همیشه روزه می‌گیرند تا زنده‌اند؛ ولی اهل طریقت نیستند و این راه را ادامه نمی‌دهند. عده‌ای این راه را ادامه می‌دهند اما سرعت نگرفتند و سبقت نگرفتند که جز سابقین و مقربین بشوند. به عنوان نمونه نماز که ستون دین است همگان این نماز را می‌خوانند که این شریعت است و وقتی که خواستند نماز بخوانند در طلیعهٴ نماز قصد قربت می‌کنند و نیت می‌کنند و یک حضور عبادی دارند، وقتی وارد نماز ‌شدند دیگر حواسشان پرت است و حضوری ندارند و خاطرات فراوانی در حال نماز است، یک وقت هم متوجه شدند که دارند می‌گویند السلام علیکم و رحمة الله و از نماز بیرون آمدند. چنین نمازی را شریعت قبول دارد؛ یعنی فقه قبول دارد و این نماز صحیح است؛ اما آیا مقبول است یا نه از نظر بحث کلامی؟ یک حکم دیگری دارد. چنین نمازی صحیح است فقهاً و اعاده و قضا هم ندارد که این شریعت است. یک وقت است که انسان در عین حال که وارد شد و با حضور قلب وارد شد و نیت کرد، همین نیت را ادامه می‌دهد تا یک مدتی و آن‌چنان این نیت را ادامه می‌دهد که برابرِ آن حدیث شریف نماز می‌خواند که «اذا صلیتَ صَلِّ صلاةَ مُوَدِّعٍ»؛ مثل کسی که آخرین نمازِ اوست و دارد با نماز وداع می‌کند. اگر کسی بفهمد که بعد از چند دقیقه می‌میرد و الآن دارد دو رکعت نماز می‌خواند و نماز را وداع می‌کند و با نماز وداع می‌کند، یک نماز حاضرالقلبی را می‌خواند که واجد شرایط باشد از اوّل تا آخر و واجد معارف و معانی باشد از اوّل تا آخر؛ چنین کسی اهل طریقت است و این راه را تا آخر طی کرد؛ اما هنوز به حقیقت نرسیده است. یک وقت است که همین نماز را با حضور قلب شروع می‌کند و تا آخر هم با حضور قلب است؛ اما این حدیث شریفِ «اذا صلَّیتَ صَلِّ صلاةَ مُوَدِّعٍ» را طرز دیگر معنا می‌کند و به این معنا در ذهنش نیست که داری نماز را وداع می‌کنی؛ مثل این که آخر عمرت است که داری نماز را وداع می‌کنی، بلکه به این معناست که وقتی وارد نماز شدی و تو که اهل نمازی، ماسوای معبود را وداع بکن و از غیر خدا چشم بپوش؛ نه برای ترس از جهنمش باشد و نه برای شوق به بهشتش باشد، غیر خدا را وداع بکن؛ چنین کسی «صَلِّ صلاةَ مُوَدِّعٍ» را به آن مرحلهٴ حقیقتش نائل شده است و عمل می‌کند. همین نماز است که یک کسی در حدِّ شریعت می‌خواند، دیگری در حدِّ طریقت می‌خواند و سومی در حدِّ حقیقت، نه اینکه ـ معاذالله ـ این امور در عرض هم باشند و یک جا جای شریعت باشد، یک جا جای طریقت باشد و یک جا جای حقیقت باشد که ـ معاذالله ـ اگر کسی اهل طریقت بود دیگر اهل نماز نباشد یا اگر اهل حقیقت بود اهل تَطرّق این نماز نباشد این چنین نیست، اینها که در عرض هم نیستند تا انفکاک پذیر باشند بلکه اینها در طول هم‌اند: اوّل را می‌گویند شریعت، وسط را می‌گویند طریقت و آخر را می‌گویند حقیقت. کسی به وسط می‌رسد که اوّل را داشته باشد و کسی به آخر می‌رسد که اوّل و وسط را داشته باشد، اگر اوّل و وسط را ترک کرد که دیگر به آخر نمی‌رسد.
آیهٴ مبارکهٴ سورهٴ «نحل» که فرمود: ﴿وَ اعْبُدْ رَبَّکَ حَتّی یَأْتِیَکَ الْیَقینُ﴾ این حتی را به معنای منفعت باید گرفت نه به معنای غایت. اگر راه نباشد منزلِ کسی نیست؛ مثل اینکه انسان بخواهد منطقهٴ بالاتری را ببیند و دستش برسد به سقف یا پشت بام را ببیند، این نردبان می‌خواهد تا دیدش وسیع باشد و این به برکت نردبان دستش به سقف می‌رسد یا دستش به بام می‌رسد و در پشت بام قرار می‌گیرد و یا دیدش وسیع می‌شود. اگر کسی گفت حالا که دیدم وسیع شد من چه حاجت به نردبان دارم؟ همان جا می‌افتد و سقوط می‌کند، گفتن همان و سقوط همان. اینکه فرمود: ﴿وَ اعْبُدْ رَبَّکَ حَتّی یَأْتِیَکَ الْیَقینُ﴾؛ یعنی اگر می‌خواهی به مقام یقین برسی عبادت بکن، حالا اگر کسی گفت من که به یقین رسیدم دیگر عبادت برای چه؟ همان جا سقوط می‌کند و می‌شود مُلحِد. این «حتی» برای فایده است؛ مثل اینکه به انسان بیمار بگویند که اگر بخواهی سالم بشوی پرهیز کن و تقوی داشته باش، حالا اگر کسی سالم شد بگوید من سالم شدم دیگر چرا پرهیز بکنم؟ همین که گفت دوباره بیماری شروع می‌شود. این ﴿حَتّی یَأْتِیَکَ الْیَقینُ﴾ حد نیست منفعت است، نه اینکه عبادت بُکن تا به یقین برسی و همین که به یقین رسیدی دیگر عبادت را رها کن، این اصلاً با خود عبادت سازگار نیست و اصلاً عبادت مقدمه است برای آن. چطور می‌شود انسان که به نتیجه رسیده مقدمه را رها بکند؟ حالا شما دو مقدمه چیدید و گفتید العالم متغیر و کل متغیر حادث فالعالم حادث، حالا که به نتیجه رسیدید مقدمتین را انکار کنید! اگر انکار کردید که نتیجه هم از دستتان می‌رود.
بنابراین اینکه فرمود: ﴿لِکُلٍّ جَعَلْنَا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجاً﴾ و بعد هم فرمود: ﴿فَاسْتَبِقُوا الْخَیْراتِ﴾، معلوم می‌شود که این سه اصل در طول هم‌اند.
شأن نزول آیهٴ
نکتهٴ بعدی آن است که اینکه فرمود: ﴿أَ فَحُکْمَ الْجاهِلِیَّةِ یَبْغُونَ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّهِ حُکْمًا لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ﴾ که قبلا از تفسیر قُرطُبی نقل کردیم، فخر رازی در ذیل این جمله نقل می‌کند که بنی قریظه و بنی‌نَضیر دو طایفه از یهود در مدینه زندگی می‌کردند؛ ولی بنی‌نضیر چیره بودند بر بنی‌قریظه و در مسئلهٴ دیه و قصاص خود را برتر می‌دانستند و با آمدن اسلام بنی‌قریظه به حضور پیغمبر اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) شکایت کردند یا داد خواهی خواستند و قرآن کریم هم برابر حق حکم کرد و فرمود: نه بنی‌قریضة بر بنی‌نضیر رجحان دارند و نه بنی‌نضیر بر بنی‌قریضه رجحان دارند : ﴿النَّفْسَ بِالنَّفْسِ وَ الْعَیْنَ بِالْعَیْنِ﴾ و مانند آن. وقتی این حق را قرآن کریم به عنوان تساویِ حقوق نازل کرده است و پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) خواست جاری بکند آنها اعراض کردند که قرآن می‌فرماید: ﴿فَإِنْ تَوَلَّوْا فَاعْلَمْ أَنَّما یُریدُ اللّهُ أَنْ یُصیبَهُمْ بِبَعْضِ ذُنُوبِهِمْ﴾ و بعد فرمود: ﴿أَ فَحُکْمَ الْجاهِلِیَّةِ یَبْغُونَ﴾؛ این یک حکم جاهلی است که گروهی بر گروه دیگر از نظر خون ارزش بیشتری داشته باشند، حکم اسلام آن است که ﴿النَّفْسَ بِالنَّفْسِ﴾ و مانند آن، مگر آن مقداری که خود اسلام ارزشهای خاص قائل شده است. بنابراین این می‌تواند به عنوان شأن نزول ذکر بشود یا مورد تطبیق است بر مورد، البته اینها هیچ کدام مخصص نیستند و می‌توانند یکی از مصادیق این آیه باشند که ﴿أَفَحُکْمَ الجَاهِلِیَّةِ یَبْغُونَ﴾. جاهلیت هم در بحث گذشته به اقسام مشخصی ذکر شده است که گاهی در مسایل قضایی است مثل همین آیه و گاهی هم در مسایل منکرات اخلاقی است که فرمود: ﴿لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِیَّةِ اْلأُولیٰ﴾ و گاهی هم در مسایل تعصبهای باطل است که ﴿فِی قُلوبِهِمُ الحَمِیَّةَ حَمِیَّةَ الجَاهِلِیَّةِ﴾ و گاهی هم به عنوان باورهای باطل است که فرمود: ﴿یَظُنُّونَ بِاللّهِ غَیْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجاهِلِیَّةِ﴾. آیه‌ای که طَلیعه‌اش اکنون مطرح است آیهٴ 51 سورهٴ مبارکهٴ «مائده» است که فرمود: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْیَهُودَ وَ النَّصاری أَوْلِیاءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ وَ مَنْ یَتَوَلَّهُمْ مِنْکُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظّالِمینَ﴾؛
بیان تبری و ولایت و رهبری
این یک سر‌فصلی است برای مسئلهٴ تبری از یک سو و ولایت و رهبری از سوی دیگر که به ﴿إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَ رَسُولُه﴾ ختم می‌شود. این یک سر‌فصل و مقدمه است برای آن مسئلهٴ تعیین ولایت که در این قسمت تفاسیرِ اهل سنت مخصوصاً فخر رازی را حتماً ملاحظه بفرمایید، چون تعبیرات تندی ایشان در ذیل همین آیهٴ ﴿إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللّهُ﴾ دارد. خب سرفصلِ این بخش از آیات این است که فرمود: مؤمنین! شما هرگز یهود را و نصارا را به عنوان اولیای خود قرار ندهید که تحت ولایت آنها باشید و آنها را به عنوان رهبری بپذیرید یا به آنها به عنوان دوست خاصتان قرار بدهید که احیاناً در شما نفوذ بکنند این‌چنین نیست: ﴿لاَ تَتَّخِذُوا الیَهُودَ وَالنَّصَارَی أَوْلِیَاءَ﴾، برای اینکه ﴿بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ﴾. دربارهٴ مؤمنین فرمود: مؤمنین و مؤمنات ﴿ بعضهم أَوْلِیاءُ بَعْضٍ﴾؛ ولی فرمود که شما نسبت به آنها هرگز آنها را ولی خود قرار ندهید، چون آنها با یکدیگر تولی دارند: ﴿بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ﴾. این ﴿بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ﴾ به این معنا نیست که یهودیها با مسیحیها اولیای یکدیگرند، چون خود آنها هم با یکدیگر درگیرند؛ یهودیان می‌گویند بهشت مخصوص یهودیهاست و مسیحیها می‌گویند بهشت مخصوص مسیحیهاست. اگر آنها نسبت به یکدیگر چنین انحصاری را قائل‌اند هرگز ﴿بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ﴾ نیستند؛ یعنی یهودی وَلیِّ مسیحی و بالعکس نیست، بلکه یهودیها اولیای یکدیگرند و مسیحیها اولیای یکدیگرند؛ ولی شما آنها را به عنوان اولیا اخذ نکنید، چه اینکه مؤمنین هم ﴿بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ﴾ هستند. ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْیَهُودَ وَ النَّصاری أَوْلِیاءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ﴾: آنها شما را به عنوان مُوَلّی‌علیه می‌پذیرند؛ ولی به عنوان ولیّ و متقابل نمی‌پذیرند ﴿وَ مَنْ یَتَوَلَّهُمْ مِنْکُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ﴾؛ اگر کسی آنها را به عنوان ولایت و سرپرستی بپذیرد در حقیقت دینِ آنها را قبول کرده و در حقیقت حکم آنها را دارد و وقتی حکم آنها را داشت می‌شود ظالم و خداوند ظالم را هدایت نمی‌کند. این یک مقدمه مَطوی دارد؛ فرمود: ﴿وَ مَنْ یَتَوَلَّهُمْ مِنْکُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ﴾؛ اگر کسی به حسب ظاهر از شما باشد ولی واقعاً آنها را به عنوان دوست بپذیرد و به عنوان ولیّ قبول کند، این در حقیقت از آنهاست و وقتی از آنها بود می‌شود جزو ظالمین و وقتی جزو ظالمین شد هرگز به مقصد نمی‌رسد، زیرا ﴿إِنَّ اللَّهَ لاَ یَهْدِی القَوْمَ الظَّالِمِینَ﴾. در حقیقت مثل آن است که چنین فرموده باشد که اگر کسی ولایت آنها را بپذیرد به مقصد نمی‌رسد، چرا؟ برای اینکه اگر ولایت آنها را پذیرفت از آنها محسوب می‌شود (این یک مقدمه) و آنها ظالم‌اند (این دو مقدمه) پس اگر کسی ولایت آنها را بپذیرد جزو ظالمین است (این نتیجه). کسی که ولایت آنها را بپذیرد جزو ظالمین است و خداوند ظالمین را به مقصد نمی‌رساند، پس کسی که ولایت آنها را بپذیرد به مقصد نمی‌رسد، این دو قیاس است. این ﴿إِنَّ اللّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظّالِمینَ﴾ نه به این معناست که خداوند ظالمین را هدایت نمی‌کند به هدایت تشریعی، برای اینکه همه را هدایت کرده است و همهٴ این امر‌ها و نهیها به عنوان ﴿هُدیً لِلنَّاسِ﴾ نازل شده است؛ اما آن توفیقی که نصیب انسان بشود و انسان را به مقصد برساند که از او به عنوان امداد غیبی یاد بشود و ایصال مطلوب یاد می‌شود و به هدایت تکوینی یاد می‌شود، چنین فیضی نصیب ظالم نخواهد شد وگرنه خداوند اِضلال ابتدایی ندارد که قبلاً هم ملاحظه فرمودید.
تبیین انواع هدایت
خداوند دو هدایت دارد و یک اضلال؛ هدایت ابتدایی دارد که ﴿هُدیً لِلنَّاسِ﴾ است، هدایت پاداشی دارد که به عنوان توفیق است که فرمود: ﴿مَنْ یُؤْمِنْ بِاللّهِ یَهْدِ قَلْبَهُ﴾ یا ﴿وَ إِنْ تُطیعُوهُ تَهْتَدُوا﴾ ﴿یَهْدی إِلَیْهِ مَنْ یُنیبُ﴾ و مانند آن. اگر کسی راهی را که خدا به او ارائه کرده است بشناسد و بپذیرد و طی کند، مقداری که این راه را طی کرده است خداوند توفیقات بیشتری به او می‌دهد و با یک گرایش و علاقه‌ای این راه را طی میکند و از آن به بعد با توفیق الهی می‌رود، گرچه هر نعمتی که بیاید از خداست. پس هدایت ابتدایی برای همگان است که ﴿هُدیً لِلنَّاسِ﴾ است و هدایت پاداشی برای کسی است که این راه را با حسن اختیار خود طی بکند؛ اما هرگز اِضلال ابتدایی ندارد که کسی را گمراه بکند. فقط یک اضلال دارد که آن اضلال کیفری است. فرمود که اگر کسی با داشتن عقل و وحی و حجت درون و بیرون راه حق را به سوء اختیار خود ترک کرده است و راه باطل را به سوء اختیار خود پذیرفت، خداوند او را مهلت می‌دهد و وقتی که از مهلت هم سوء استفاده کرد از آن به بعد خداوند او را گمراه می‌کند. این گمراه هم به این معناست که دیگر فیضش را از او می‌گیرد؛ یعنی آن توفیق و آن گرایش را از او می‌گیرد، آن‌گاه طیّ راه دین برای او تلخ است و سخت. اضلال خدا کیفری است نه ابتدایی و یک قسم است نه دو قسم و امر عدمی است نه امر وجودی. چیزی به عنوان ضلالت خدا به کسی نمی‌دهد، بلکه آن لطفی را که قبلاً مبذول می‌داشت آن لطف را نمی‌دهد: ﴿ما یَفْتَحِ اللّهُ لِلنّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلا مُمْسِکَ لَها وَ ما یُمْسِکْ فَلا مُرْسِلَ لَه﴾، آن‌گاه دری که تاکنون باز می‌کرد حالا باز نمی‌کند و فیضی که تاکنون نازل می‌فرمود از این به بعد نازل نمی‌کند و انسان را وقتی به حال خود رها کردند سقوط می‌کند. فتحصل که هدایت دو قسم است: ابتدایی و پاداشی و هر دو قسم هم وجودی است. اضلال یک قسم است و آن هم کیفری است نه دو قسم و این اضلال هم که یک قسم است و کیفری است آن هم امر عدمی است نه امر وجودی. خدا گمراه می‌کند یعنی فیض خاص خود را وقتی دید زمینه لایق نیست سلب می‌کند و نمی‌دهد.
«اعاذنا الله من شرور انفسنا و سیئات اعمالنا».
«و الحمد لله رب العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 40:51

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی