display result search
منو
تفسیر آیات  41 و 42 سوره مائده

تفسیر آیات 41 و 42 سوره مائده

  • 1 تعداد قطعات
  • 39 دقیقه مدت قطعه
  • 113 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 41 و 42 سوره مائده"
- بیان حکم سیاسی پیامبر(ص)در مقابل اشراف
- معنای اراده تشریعی و تکوینی
- تبیین دو مطلب درباره دو چهرگی منافقین

أعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ لاَ یَحْزُنکَ الَّذِینَ یُسَارِعُونَ فِی الْکُفْرِ مِنَ الَّذِینَ قَالُوا آمَنَّا بِأَفْوَاهِهِمْ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ وَ مِنَ الَّذِینَ هَادُوا سَمّاعُونَ لِلْکَذِبِ سَمّاعُونَ لِقَوْمٍ آخَرِینَ لَمْ یَأْتُوکَ یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ مِنْ بَعْدِ مَواضِعِهِ یَقُولُونَ إِنْ أُوتِیتُمْ هذَا فَخُذُوهُ وَ إِن لَمْ تُؤْتَوْهُ فَاحْذَرُوا وَ مَن یُرِدِ اللّهُ فِتْنَتَهُ فَلَن تَمْلِکَ لَهُ مِنَ اللّهِ شَیْئاً أُولئِکَ الَّذِینَ لَمْ یُرِدِ اللّهُ أَن یُطَهِّرَ قُلُوبَهُمْ لَهُمْ فِی الدُّنْیَا خِزْیٌ وَ لَهُمْ فِی الْآخِرَةِ عَذَابٌ عَظِیمٌ٭سَمّاعُونَ لِلْکَذِبِ أَکَّالُونَ لِلسُّحْتِ فَإِن جَاؤوکَ فَاحْکُم بَیْنَهُمْ أَوْ أَعْرِضْ عَنْهُمْ وَ إِن تُعْرِضْ عَنْهُمْ فَلَن یَضُرُّوکَ شَیْئاً وَ إِنْ حَکَمْتَ فَاحْکُم بَیْنَهُم بِالْقِسْطِ إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ﴾

هماهنگ نبودن قول و سخن منافقین
در این آیهٴ 41 و 42 سورهٴ مبارکهٴ «مائده» جریانی پیش آمد که عصاره‌اش در نوبت قبل به عرضتان رسید . ذات اقدس الهی فرمود: منافقین و یهودیها در صدد یک توطئه‌اند، گرچه این توطئه مستقیماً در خیبر و مانند آن إتفاق افتاده است و مربوط به یهودیها بود. لکن منافقین از هر فرصتی هم بهره سوء می‌بردند. قرآن کریم از نفاق منافقان این چنین یاد می‌کند که اینها زبانی می‌گویند که ما ایمان آوردیم و قلبشان ایمان نیاورده:﴿یَقُولُونَ بِأَفْوَاهِهِم مَا لَیْسَ فِی قُلُوبِهِمْ﴾ که این تعبیر در چند جای قرآن کریم آمده است که اینها با زبان سخنی می‌گویند که در دل ندارند، در دل چیز دیگری دارند و در زبان چیز دیگری . در سورهٴ مبارکهٴ «آل عمران»، آیهٴ 167 که قبلاً بحثش گذشت این است که ﴿وَ لِیَعْلَمَ الَّذِینَ نَافَقُوا وَ قِیلَ لَهُمْ تَعَالَوْا قَاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ أَوِ ادْفَعُوا قَالُوا لَوْ نَعْلَمُ قِتَالاً لاَتَّبَعْنَاکُمْ هُمْ لِلْکُفْرِ یَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلاِْیمَانِ یَقُولُونَ بِأَفْوَاهِهِم مَا لَیْسَ فِی قُلُوبِهِمْ وَ اللّهُ أَعْلَمُ بِمَا یَکْتُمُونَ﴾، چه اینکه که نسبت به مسلمانها برحسب ظاهر با زبان هم اظهار عدوات می‌کنند ولی بحسب باطن عداوت قلبی ایشان به مراتب بیشتر از عداوت زبانی آنهاست: ﴿وَمَا تُخْفِیْ صُدُورُهُمْ أَکْبَرُ﴾ ؛ ولی دربارهٴ اصل ایمان به حسب ظاهر إظهار ایمان دارند و به حسب باطن کافرند. اینکه در آیهٴ 167 سورهٴ «آل‌عمران» فرمود‌: در آن روز اینها به کفر نزدیکتر از ایمان‌اند این هم أقرب تعیینی است در حقیقت نه أقرب تفصیلی و معنایش این نیست که اینها نسبت به ایمان هم نزدیک‌اند و نسبت به کفر هم نزدیک منتها نسبت به کفر نزدیکتر‌اند، بلکه اینها واقعاً کافرند و این ﴿أقرب﴾ هم أقرب تعیینی است نه أقرب تفصیلی، اینها حقیقتاً کافرند.
بیان کفر واقعی منافقین
گاهی انسان حرفی می‌زند که عمل نمی‌کند که آن در سورهٴ مبارکهٴ «صفّ» بیان شد که ﴿کَبُرَ مَقْتاً عِندَ اللَّهِ أَن تَقُولُوا مَا لاَ تَفْعَلُونَ﴾ و ممکن است بعضی از شعب آیهٴ سورهٴ «صفّ» منافقین را هم شامل بشود؛ ولی آن جامع است که کسی که می‌گوید و عمل نمی‌کند واعظِ غیر مُتَّعِض است آن هم احیاناً مشمول «مَقْت» و غضبِ سورهٴ «صفّ» است که﴿کَبُرَ مَقْتاً عِندَ اللَّهِ أَن تَقُولُوا مَا لاَ تَفْعَلُونَ﴾؛ ولی دربارهٴ منافقین سخن این است که اینها ظاهراً مؤمن‌اند و باطناً کافر، لذا فرمود: اینها کسانی‌اند که﴿آمنّا بأفوَاههِمِ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ﴾ این تقریباً یک تقدیم و تأخیری هم است و اصلش این است که«یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ لاَ یَحْزُنکَ الَّذِینَ یُسَارِعُونَ فِی الْکُفْرِ مِنَ الَّذِینَ قَالُوا بِأَفْوَاهِهِمْ آمَنَّا»، نه ﴿قَالُوا آمَنَّا بِأَفْوَاهِهِمْ﴾؛ آنها نمی‌گویند که ما با زبان ایمان آوردیم یا با دهان ایمان آوردیم بلکه آنها با دهانشان می‌گویند که ما ایمان آوردیم، نه اینکه می‌گویند ما ایمان زبانی آوردیم، ایمان زبانی مقول آنها نیست. اینها با زبانشان می‌گویند ﴿آمَنَّا﴾ و این چنین نیست که ﴿قَالُوا آمَنَّا بِأَفْوَاهِهِمْ﴾، بلکه «قَالُوا بِأَفْوَاهِهِمْ آمَنَّا». اینجا هم چون در مقام تهدید است این لقب مفهوم دارد «و قَالُوا بِأَفْوَاهِهِمْ» یعنی«لم یقولوا بقلوبهم»، در مواردی که انسان در مقام تهدید است حرفش مفهوم دارد. اینکه ما می‌گوییم این زبانی می‌گوید؛ یعنی با قلب نمی‌گوید و اگر در مقام تهدید نباشد اگر بگوییم زبانی گفت معنایش این نیست که با قلب نگفت؛ ولی چون در مقام تهدییم اگر گفتیم زبانی گفت یعنی قلباً نمی‌گوید.
تبیین دو مطلب درباره دو چهرگی منافقین
بنابراین اینجا دو مطلب است: یکی اینکه ﴿قَالُوا آمَنَّا بِأَفْوَاهِهِمْ﴾ اساسِ قضیه این است که ﴿قَالُوا بِأَفْوَاهِهِمْ آمَنَّا﴾. مطلب دوم آن است که چون در مقام تهدید است مفهوم دارد؛ یعنی فقط ﴿قالوا بأفواههم﴾؛ منتها آن ﴿وَ لَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ﴾ تقریباً تصریح به مفهوم صدر است، پس جملهٴ اوّل خودش مفهوم دارد؛ نظیر اینکه در حال احتضار بعضیها می‌گویند: ﴿رَبِّ ارْجِعُونِ٭لَعَلِّی أَعْمَلُ صَالِحاً﴾ و ذات اقدس الهی فرمود:﴿ کَلَّا إِنَّهَا کَلِمَةٌ هُوَ قَائِلُهَا﴾ و چون در مقام تهدید است مفهوم دارد؛ یعنی او قائلِ این کلمه است و فاعل این کلمه نیست، چون مدّتها قبل ما به او مهلت دادیم و تجربه شد که او عمل نمی‌کند: ﴿ کَلَّا إِنَّهَا کَلِمَةٌ هُوَ قَائِلُهَا﴾؛ یعنی فاعلش نیست و حرفش را می‌زند. آنجا به مفهوم تصریح نشد؛ اما اینجا به مفهوم تصریح شد، برای اینکه فرمود: ﴿وَ لَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ﴾ که این﴿وَ لَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ﴾ به منزلهٴ تصریح به مفهوم صدر است.
تقسیم یهودیان به سه گروه
﴿وَ مِنَ الَّذِینَ هَادُوا﴾؛ یعنی کفر منافقین تو را محزون نکند و کفر یهودیها هم تو را محزون نکند. این یهودیها طبق آن مثلثِ نوبتِ قبل سه گروه شده بودند: یک عدّه أشراف بودند که به تباهی آلوده شدند، یک عدّه علمای سوء بودند که دینشان را به دینارودرهم اشراف فروختند و یک عدّه هم خبرچینانی بودند که آمده از پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) استفتاء کنند. این علمای سوء با دریافت رشوه به سود أشرافیا فتوی دادند و برای اینکه قضیهٴ را در جامعه یهودیت لوث کنند یک عدّه ساده‌لوح را هم اجیر کردند و فرستادند محضر پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) و گفتند که حکم این تبهگاری چیست؟ از حضرت سؤال کنید که اگر پیغمبر اسلام حکم رجم را گفت قبول نکنید و اگر حکم جَلْد و تازیانه را صادره کرد قبول بکنید، لذا فرمود: اینها ﴿سَمّاعُونَ لِلْکَذِبِ﴾ هستند که گوش به دروغ می‌دهند و ﴿سَمّاعُونَ لِقَوْمٍ آخَرِینَ﴾ هستند که این ﴿سَمّاعُونَ لِقَوْمٍ آخَرِینَ﴾ می‌تواند به این معنا باشد که حرف آنها را قبول می‌کنند؛ مثل اینکه ما بگوییم «سمع الله لِمَن حمده»؛ منتها این جمله انشائیه است وآن ﴿سَمّاعُونَ لِقَوْمٍ آخَرِینَ﴾ خبریه است. معنای انشا بودن «سمع الله لِمَن حمده» این است که این جمله, جملهٴ دعا است و جملهٴ خبریه نیست. بنابراین این فعل ماضی و این جمله‌ای که به حسب ظاهر خبریه است به داعی انشا و دعا القاء شده است؛ «سمع الله لِمَن حمده» یعنی خدایا! این حمدی که ما در رکوع کردیم و گفتیم «سبحان ربی العظیم و بحمده»، این را بپذیر و گوش بده. اینکه ما می‌گوییم دعایی کردیم و بعد بگوییم «إنک سمیعُ الدعاء»؛ یعنی «إسمع دعاءنا» ؛ حالا که تو اجازه دادی ما دعا بکنیم و ما داریم دعا می کنیم پس دعای ما را گوش بده, گوش بده یعنی ترتیب اثر بده وگرنه خدا ﴿بِکُلِّ شَی‏ءٍ بَصِیرٌ﴾ است و ﴿سمیع﴾ است و اینکه ما می‌گوییم «سَمِیعُ الدُّعَاءِ» است یعنی گوش به دعا می‌دهد و این«سمع الله لِمَن حمده» یعنی خدایا! این حمدی را که ما کردیم گوش بدهید و قبول بکنید. بنابراین «سمع له», «یسمع له», «سماعون له» یعنی قبول می‌کند یا به این معنا است و یا همان طوری که در نوبت قبل هم بیان شد سماع‌ هستند یعنی برای آنها خبرچینی می‌کنند. این دو گروه یعنی آن علمای سوء و این گروه دیگر که مزدور‌اند، به سود آن أشراف کار کردند و آن علما این چنین اینها را فریب دادند که گفتند اگر به رَجْم فتوا داد قبول نکنید و اگر به تازیانه زدن فتوا داد قبول بکنید این را می‌گویند تحریف.
تبیین مفهوم«تحریف» در قرآن کریم
از اینجا معلوم می‌شود که تفسیر به رأی می‌شود تحریف. تحریفی که قرآن کریم به یهودیها و به علمای یهود نسبت داد دو قسم است؛ قسمت مهمش همین تفسیر به رأی و به میل معنا کردن است و گاهی هم تحریفهای لفظی است. آنجا که تفسیر به رأی است و تحریف معنوی است همین آیه است که اینها تورات را عوض نکردند بلکه تورات را پیش خود نگه داشتند و به میل خود تفسیر کردند و جابجا کردند و فتوا دادند که حکم زنای محصنه تازیانه است به جای اینکه بگویند رجم است. اینها ﴿یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ مِنْ بَعْدِ مَواضِعِهِ﴾؛ بعد از اینکه کلمات الهی و آیات الهی در تورات هر کدام در جای خود قرار گفت اینها جابه‌جا کردند. مشابه این تحریف در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» هم قبلاً گذشت، چه اینکه که در همین سورهٴ «مائده» هم قبلاً گذشت که در سورهٴ «مائده» آیهٴ سیزدهم این است: ﴿فَبِمَا نَقْضِهِم مِیثَاقَهُمْ لَعَنَّاهُمْ وَ جَعَلْنَا قُلُوبَهُمْ قَاسِیَةً یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ عَن مَوَاضِعِهِ﴾ که این تحریف در اینگونه از موارد ظاهراً همان تحریف معنوی است، چه این که در سورهٴ «نساء» آیهٴ 46 هم ناظر به تحریف معنوی است که ﴿مِنَ الَّذِینَ هَادُوا یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ عَن مَواضِعِهِ﴾. در سورهٴ مبارکهٴ «آل‌‌عمران» آیهٴ 93 هم تحریف معنوی است، برای اینکه ﴿کُلُّ الطَّعامِ کَانَ حِلّاً لِبَنِی إِسْرَائِیلَ إِلَّا مَا حَرَّمَ إِسْرَائِیلُ عَلَی نَفْسِهِ مِن قَبْلِ أَن تُنَزَّلَ التَّوْرَاةُ قُلْ فَأْتُوا بِالتَّوْرَاةِ فَاتْلُوهَا إِن کُنْتُمْ صَادِقِینَ﴾؛ این فتوایی که شما می‌دهید اگر راست می‌گویید و در تورات ‌شما نوشته است آن تورات را بیاورید! معلوم می‌شود آن توراتی که پیش ایشان بود و کتاب آسمانیِ ایشان بود آن را عوض نکردند؛ منتها در هنگام فتوا دادن و تفسیر تورات به رأی خود تفسیر کردند وگرنه آن توراتِ اصیل در این قسمت‌ها بدون تحریف مانده است، لذا فرمود: ﴿فَأْتُوا بِالتَّوْرَاةِ فَاتْلُوهَا إِن کُنْتُمْ صَادِقِینَ﴾. در بعضی از بخشها تحریف لفظی هم احیاناً راه پیدا کرده است؛ نظیر آیهٴ 79 سورهٴ مبارکهٴ «بقره» این است: ﴿فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ یَکْتُبُونَ الْکِتَابَ بِأَیْدِیهِمْ ثُمَّ یَقُولُونَ هَذَا مِنْ عِنْدِ اللّهِ لِیَشْتَرُوا بِهِ ثَمَناً قَلِیلاً فَوَیْلٌ لَهُمْ مِمَّا کَتَبَتْ أَیْدِیهِمْ وَوَیْلٌ لَهُمْ مِمَّا یَکْسِبُونَ﴾. در همان سورهٴ مبارکهٴ «بقره» آیهٴ 75 این است که شما طمع دارید که اینها به قرآن ایمان بیاورند: ﴿أَفَتَطْمَعُونَ أَنْ یُؤْمِنُوا لَکُمْ وَ قَدْ کَانَ فَرِیقٌ مِنْهُمْ یَسْمَعُونَ کَلاَمَ اللّهِ ثُمَّ یُحَرِّفُونَهُ مِنْ بَعْدِ مَا عَقَلُوهُ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ﴾ ؛ آنها کتاب آسمانی خودشان را تحریف کردند عالماً ـ عامداً, شما طمع دارید که به کتاب آسمانی شما ایمان بیاورند! بنابراین تحریف قسمت مهمّش به همان تفسیر به رأی و فتوای به غیر ما أنزل الله و مانند آن است. گاهی هم تحریف لفظی است؛ نظیر همان آیهٴ 79 سورهٴ «بقره» که فرمود: اینها کتاب را با دست خود می‌نویسند و می‌گویند که این کتاب الله است، این مکتوب خود آنها است نه اینکه کتاب الله باشد؛ ولی تحریفی که در بعضی از آیات از آنها خبر داد همان تحریف معنوی است، به دلیل اینکه فرمود: ﴿فَأْتُوا بِالتَّوْرَاةِ فَاتْلُوهَا إِن کُنْتُمْ صَادِقِینَ﴾ که این می‌شود تحریف. آن گاه ذات اقدس الهی دربارهٴ افرادی که این چنین به آلودگی کفر مبتلا شدند می‌فرماید که ﴿وَ مَن یُرِدِ اللّهُ فِتْنَتَهُ فَلَن تَمْلِکَ لَهُ مِنَ اللّهِ شَیْئاً﴾؛ کسی را که خدا بخواهد بیازماید از تو هیچ کاری ساخته نیست و منظور از فتنه همان امتحان است.
نظر فخر رازی درباره معنای«فتنه»
فخر رازی براساس همان تفکّر جبری می‌گوید که منظور از این فتنه کفر و ضلالت‌ است ؛ یعنی کسی را که خدا خواست کافر کند یا کافر بشود از تو کاری ساخته نیست و خدا هر کاری که بکند مسؤول نیست، غافل از اینکه ذات اقدس الهی حکیم است و حکیم هرگز کسی را گمراه نمی‌کند و هرگز کسی را کافر نمی‌کند و خودش فرمود: ﴿کُلُّ ذلِکَ کَانَ سَیِّئُهُ عِندَ رَبِّکَ مَکْرُوهاً﴾ ، چه این که در سورهٴ مبارکهٴ «إسرا» بیان کرد. اگر بفرماید کفر و معصیت پیش خدا مکروه است هرگز خدا کار ناپسند نخواهد کرد. مکروه هم در مقابل حرام نیست و این مکروه در مقابل حرام یک اصطلاح فقهی است وگرنه در روایات و هم چنین در آیه بر حرام، مکروه هم اطلاق شده است . اینکه فرمود: خداوند هرگز کسی را گمراه نمی‌کند مگر فاسقین را: ﴿وَ مَا یُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفَاسِقِینَ﴾ و معنای اضلال الهی هم مشخص شد که اضلال کیفری است نه اضلال ابتدایی و هدایت دو قسمت بود: هم هدایت ابتدایی و هم هدایت پاداشی و اِضلال فقط یک قسم است اضلال کیفری و هرگز خدا اضلال ابتدایی ندارد، با این بیانها معلوم می‌شود که هرگز خدا کفر کسی را و ضلالت کسی را اراده نکرده است و نخواهد کرد، بلکه منظور امتحان اوست:﴿وَ مَن یُرِدِ اللّهُ فِتْنَتَهُ فَلَن تَمْلِکَ لَهُ مِنَ اللّهِ شَیْئاً﴾. اینکه فرمود: ﴿ فَلَن تَمْلِکَ لَهُ مِنَ اللّهِ شَیْئاً﴾ نکرهٴ در سیاق نفی نشان می‌دهد که از پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) در این زمینه هیچ کاری ساخته نیست، با اینکه ذات اقدس الهی پیغمبر را خلیفهٴ تام و انسان کامل می‌داند و بسیاری از کمالات را به پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) نسبت می‌دهد و می‌فرماید:
اسناد دادن«اغنا» به خدا و پیغمبر(ص)
﴿ أَنْ أَغْنَاهُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ﴾ که این اِغنا یعنی بی‌نیاز کردن را خدا در عین حال که به خود استناد می‌دهد به پیغمبر هم اسناد می‌دهد که پیغمبر مظهر «هو المغنی» خواهد بود؛ یعنی اگر کسی بی‌نیاز می‌شود به مجرای فیض رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلّم) است، لکن پیغمبر هر چه دارد به عنوان آیت و مظهر الهی دارد و به عنوان خلیفة الله دارد؛ یعنی نشانهٴ قدرت خدا است و در جایی که امر دایر بشود بین پیغمبر و خدا یعنی خدا بخواهد چیزی را اراده کند، دیگر هیچ موجودی در مقابل کاری که ذات اقدس الهی بالذات و الاستقلال توان آن را دارد توان مقاومت ندا‌رد. در آیهٴ محل بحث به پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: ﴿وَ مَن یُرِدِ اللّهُ فِتْنَتَهُ فَلَن تَمْلِکَ لَهُ مِنَ اللّهِ شَیْئاً﴾؛ اگر پیغمبر هیچ کاری نتوانست بکند غیر پیغمبر به طریق اُولیٰ است. در مقابلِ ارادهٴ خدا هیچ موجودی نمی‌تواند مخالفت بکند، چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «آل‌عمران» قبلاً بحثش گذشت؛ یعنی آیهٴ 127 و 128 سورهٴ مبارکهٴ «آل‌عمران» این بود که فرمود: در جریان جنگ تبهکاران که اسیر شدند و محکوم شدند تصمیم ‌گیریِ نهایی دربارهٴ آنها به عهدهٴ خدا است: ﴿لِیَقْطَعَ طَرَفاً مِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَوْ یَکْبِتَهُمْ فَیَنْقَلِبُوا خَائِبِینَ ٭لَیْسَ لَکَ مِنَ الْأَمْرِ شَیْ‏ءٌ أَوْ یَتُوبَ عَلَیْهِمْ أَوْ یُعَذِّبَهُمْ فَإِنَّهُمْ ظَالِمُونَ﴾؛ چهار امر را ذات اقدس الهی ذکر می‌کند و در بین این چهار أمر؛ یعنی بعد از اینکه دو امر اوّل را فرمود و قبل از اینکه دو امر بعدی را بفرماید این جملهٴ معترضه را ذکر می‌کند که ﴿ لَیْسَ لَکَ مِنَ الْأَمْرِ شَیْ‏ءٌ﴾؛ تو هیچ سِمَتی نَداری، با اینکه به مسلمانها فرمود: همهٴ کارها را به إذن پیغمبر بکنید و اطاعت او اطاعت خدا است. معلوم می‌شود که پیغمبر نسبت به ذات اقدس الهی عبد محض است و هیچ چیزی از خود ندارد؛ ولی وقتی ذات اقدس الهی او را خلیفهٴ خود قرار می‌دهد و ولی‌الله می‌کند و مظهرخود می‌کند، با دست و پیکر او فیض‌های الهی به مردم می‌رسد. بنابراین در آیهٴ محل بحث فرمود: ﴿وَ مَن یُرِدِ اللّهُ فِتْنَتَهُ فَلَن تَمْلِکَ لَهُ مِنَ اللّهِ شَیْئاً﴾ که این نکرهٴ در سیاق نفی است. در آیات 127و 128 «آل‌عمران» فرمود که ﴿لِیَقْطَعَ طَرَفاً مِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا﴾ (این یک)، ﴿أَوْ یَکْبِتَهُمْ فَیَنْقَلِبُوا خَائِبِینَ﴾ (این دو) و بعد از اینکه این دو امر ذکر کرد فرمود: ﴿ لَیْسَ لَکَ مِنَ الْأَمْرِ شَیْ‏ءٌ﴾ که این را در جملهٴ وسط فرمود و بعد دو امر دیگر را ذکر کر: ﴿أَوْ یَتُوبَ عَلَیْهِمْ ﴾ (این سه)،﴿أَوْ یُعَذِّبَهُمْ﴾ (چهار)،﴿فَإِنَّهُمْ ظَالِمُونَ﴾ که بین دو امر اوّل و دو امر آخر این جمله را در وسط به عنوان واسطه العِقد ذکر کرد که این وسط می‌تابد تا همه بدانند که آن فرمانروای مطلق که بالذات و بالاصاله صاحب سِمَت است ذات اقدس الهی است و وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) تا دستور الهی نرسد کاری انجام نمی‌دهد و اگر خدا بخواهد که پیغمبر مجرای فیض الهی باشد احدی هم نمی‌تواند مخالفت کند. اینکه فرمود:﴿فَلَن تَمْلِکَ لَهُ مِنَ اللّهِ شَیْئاً﴾ با آن اصل کلی که فرمود: تا خدا اجازه ندهد نه فرشتگان توان شفاعت دارند و نه غیر فرشته، هماهنگ است: ﴿وَ مَن یُرِدِ اللّهُ فِتْنَتَهُ فَلَن تَمْلِکَ لَهُ مِنَ اللّهِ شَیْئاً﴾. چرا هیچ چیزی نمی‌تواند آنها را نجات بدهد؟ برای اینکه ﴿أُولئِکَ الَّذِینَ لَمْ یُرِدِ اللّهُ أَن یُطَهِّرَ قُلُوبَهُمْ لَهُمْ فِی الدُّنْیَا خِزْیٌ وَلَهُمْ فِی الْآخِرَةِ عَذَابٌ عَظِیمٌ﴾.
معنای اراده تشریعی و تکوینی
در نوبت قبل مشخص شد که ذات اقدس الهی یک ارادهٴ تشریعی دارد که با اراده تشریعی اراده کرد که همهٴ انسانها طاهر باشند، چه اینکه در آیهٴ شش سورهٴ «مائده» و آیات دیگر است. یک ارادهٴ تکوینی دارد که این ارادهٴ تکوینی اثباتش از آنِ اهل‌بیت است که معصوم‌ هستند و از آن پایین‌تر و ضعیف‌تر در حدِّ عدالت از آنِ مؤمن‌های عادل‌اند و ضعیف‌ترش از آن مؤمن‌های غیر عادل‌اند؛ ولی دربارهٴ غیر مؤمن فرمود: اصلاً خدا یک چنین اراده‌ای نکرده است که اینها را تطهیر بکند؛ یعنی توفیقی به آنها نخواهد داد، اینها هم رسوای دنیایند و هم رسوای آخرت. بعد فرمود:
تبیین معنای«سماعون» و«سحت»
﴿سَمّاعُونَ لِلْکَذِبِ أَکَّالُونَ لِلسُّحْتِ﴾؛ اینها گوش به دروغ می‌دهند. اینها دو گروه‌اند: یک عدّه سُحْت‌خور‌ هستند و یک عدّه خبرچین دروغ یا مقلِّدان کور. مال حرام را که می‌گویند سُحْت یا پولی که انسان در برابر بعضی از أعیان نجس می‌گیرد سُحْت است { که می گویند} ثمنٌ فلانٌ سُحْتٌ و مال حرام را می‌گویند سُحْت, برای این است که سُحْت به معنای آن پوستی است که اگر کَنده بشود درخت می‌خشکد. اگر پوست درخت را بکَنَند این خشک می‌شود، در چنین حالتی می‌گویند این را مستأصل کردند یعنی اصلش را خشک کردند. مستأصل یعنی اصلش برانداخته شد حالا یا از ریشه کَنده شد یا قطع شد یا پوستش کنده شد؛ یعنی بی‌اصل شد و دیگر اصلش کَنده شد و چون حرام به هر جایی راه پیدا کند انسان را مستأصل می‌کند؛ مثل درختی که پوستش را بکنی که خشک می‌شود، از این جهت از حرام به سحت یاد شده است. گاهی هم مسحوت مرادف مسحوق است و سحیق یعنی پودر شده و نرم شده. مسحوقات ادویّه‌های پودر شده را می‌گویند و مسحوت‌ هم نزدیک مسحوق است که سحیق آن پودر شده را می‌گویند. فرمود: ﴿وَ مَن یُشْرِکْ بِاللَّهِ فَکَأَنَّمَا خَرَّ مِنَ السَّماءِ فَتَخْطَفُهُ الطَّیْرُ أَوْ تَهْوِی بِهِ الرِّیحُ فِی مَکَانٍ سَحیقٍ﴾ که ﴿مَکَانٍ سَحیقٍ﴾ ته درهٴ است که اگر کسی افتاد پودر و خُرد می‌شود که چنین حالتی را می‌گویند سُحت و چنین حالتی را می‌گویند سَحق و مانند آن. فرمود: اینها حرام‌ خوارند و حرام را که حرام کردند می‌گویند برای این است که خدواند انسان را از چنین مالی محروم و ممنوع کرده است. فرمود: حالا اینها یک چنین توطئه‌ای را کردند اما تصمیم‌گیری چیست؟ شما یک حکم سیاسی دارید که ما هم گفتیم و یک حکم فقهی هم دارید.
بیان حکم سیاسی پیامبر(ص)در مقابل اشراف
حکم سیاسی این است که توطئه‌ای در کار است و می‌خواهند از تو فتوا بگیرند به سود اشراف، این فتوا را از تو دریافت بکنند که در این وسط اشراف استفاده می‌کند. و آن علمای سوء هم استفاده می‌کنند و یک عدّه هم خبرچینی کردند. این اصل جریان را خداوند به پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) ابلاغ کرد. بعد فرمود: حالا محزون نباش که یک توطئه‌ای است و باید استقامت کنی و با استقامت مسئله را حل کنی؛ اما حکم فقهی‌اش چیست؟ فرمود: اگر اینها آمدند دو راه داری: یا ارجاع بدهید به محکمهٴ خودشان، چون همین رجمی که در قرآن است در تورات هم است، بروید برابر تورات عمل بکنید. اگر آنها را به محکمه نپذیرفتید، هیچ کاری نمی‌توانند بکنند و مطمئن باش که به تو ضرر نمی‌رسانند، گرچه مقتدر هستند، هم پول دارند و هم همهٴ امکانات در اختیار آنها است؛ ولی مطمئن باش که به تو ضرر نمی رساند و نمی‌توانند ضرر برسانند (این یک) و اگر خواستی حکم بکنی، برابرِ آنچه در قرآن است حکم بکن. الآن هم فتوا بر این است که اگر اهل کتاب به محکمهٴ حاکم شرع مراجعه کردند حاکم شرع مخیّر است که آنها را به محکمهٴ خودشان إرجاع بدهد یا در محکمهٴ اسلامی برابر با قوانین و ضوابط اسلامی عمل بکند. امام راحل (رضوان الله علیه) از همان اوّل که این تحریر را می‌نوشتند در بین تخییر این قول را قبول کردند که شایسته است یا أحوط این است که قاضی اسلامی متحاکمانِ اهل کتاب را بپذیرد و آنها را رد نکند و برابر با ضوابط اسلامی هم انجام بدهد و الآن همین طور است، برای اینکه در یک کشور که نمی‌شود دو دستگاه قضایی و دو قانون باشد. آنها در احوالات شخصی البته آزادند و اما اگر حادثه‌ای اتفاق افتاده است که به محکمهٴ اسلامی مراجعه کردند، قاضی اسلامی, حاکم اسلامی و قانون و قضای اسلامی برابر با ضوابط اسلامی که قسط و عدل است حکم می‌کنند.
در قسمت قضا چند حالت دارد: یک وقت است که هر دو مراجعه کننده مسلمانند که حکمش روشن است. یک وقت است که هر دو غیر مسلمان و غیر موحِّداند؛ مثل دو کمونیست یا دو مارکسیت که در یک کشور اسلامی و در پناه دولت اسلامی هستند و مراجعه کردند به محکمهٴ قضایی که حالا یا تصادفی شده یا قتلی شده یا خونریزی شده که یا حقوقی است یا کیفری که هر دو غیر مسلمان‌اند. یک وقت است که هر دو اهل کتاب‌اند، حالا هر کدام از اینها زیر مجموعهٴ زیادی هم دارد که یا هر دو یهودی هستند یا هر دو مسیحی هستند یا هر دو مجوسی‌اند یا مختلف‌اند، بنا بر این که مجوسی‌ها اهل کتاب باشند. یک وقت است که یکی مسلمان است و دیگری غیر مسلمان یعنی ملحد, یا یکی مسلمان است و دیگری اهل کتاب, یا یکی اهل کتاب است و دیگری ملحد, در همهٴ موارد محکمهٴ اسلامی به روی آنها باز است و در بعضی از صور قاضی اسلامی مخیّر است که آنها را به محکمهٴ خودشان ارجاع بدهد مانند دو تا اهل کتاب؛ اما اگر یکی مسلمان بود و یکی کافر یا یکی مسلمان بود و یکی اهل کتاب در این موارد قاضی اسلامی باید برابر همان ضوابط دینی حکم بکند. در این بخش از آیات ذات اقدس الهی به پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود که ﴿ فَإِن جَاؤوکَ﴾؛ بدان که آنها با چنین توطئه‌ای دارند می‌آیند:
جهان شمول بودن احکام دین و قرآن
﴿فَاحْکُم بَیْنَهُمْ أَوْ أَعْرِضْ عَنْهُمْ﴾؛ یا بین اینها حکم بکن و اینها را بپذیر در محکمه و یا اینها را به محکمهٴ خودشان ارجاع بده ﴿وَ إِن تُعْرِضْ عَنْهُمْ﴾؛ اگر آنها را نپذیرفتی آنها کاری نمی‌توانند بکنند، چون حکم الله تخییر است ﴿وَ إِن تُعْرِضْ عَنْهُمْ فَلَن یَضُرُّوکَ شَیْئاً﴾ و روایات هم هم این تخییر را کاملاًُ تثبیت می‌کند. ﴿وَ إِنْ حَکَمْتَ﴾ ؛ اگر آنها را رد نکردی و خواستی آنها را در محکمه بپذیری ﴿ فَاحْکُم بَیْنَهُم بِالْقِسْطِ﴾؛ مبادا بگویی که آنها که غیر مسلمان‌اند من ببینم کدام فقیرتر است و کدام غنی است نه، ﴿بِالْقِسْطِ﴾ حکم بکن، برای اینکه خداوند «مُقسِط» را دوست دارد. این هم یکی از نمونه‌های جهانی بودن دین اسلام است. در نوبت‌های قبل ملاحظه فرمودید که برای جهان شمول بودن قرآن کریم و دین اسلام چند راه وجود دارد: یکی آیاتی است که دلالت می‌کند بر اینکه پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) خاتم انبیا است و وقتی خاتم شد برای همه خواهد بود. یکی هم آیاتی است که دلالت می‌کند پیام او ﴿ذکریٰ للعالمین﴾ است یا ﴿ذِکْرَی لِلْبَشَرِ﴾ است یا ﴿وَ مَا أَرْسَلْنَاکَ إِلَّا کَافَّةً لِّلنَّاسِ﴾ است یا ﴿رَحْمَةً لِلْعَالَمِینَ﴾ است یا ﴿لِأُنذِرَکُم بِهِ وَ مَن بَلَغَ﴾ است و مانند آن. پس یک طایفه از أدله خاتمیّت اوست و طایفهٴ دیگر همان گسترش قلمرو رسالت اوست.
جنبه الهی و انسانی داشتن قوانین قرآن
و دلیل سوم بررسی خودِ قوانین قرآن است. ما وقتی قوانین قرآن را بررسی می‌کنیم می‌بینیم که در عین حال که جنبهٴ الهی دارد جنبهٴ انسانی‌اش در همهٴ مواضع محفوظ است. در سورهٴ مبارکهٴ «ممتحنه» فرمود: کافرانی که با شما در صدد محاربت نیستند خدا شما را نهی نمی‌کند و نمی‌گوید که با آنها روابط نداشته باشید یا زندگی مسالمت‌آمیز نداشته باشید، بلکه می‌توانید با قسط و عدل با آنها رفتار بکنید، چون ﴿إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ﴾ . اینجا هم دربارهٴ اهل کتاب است که به پیغمبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: حالا که یک یهودی یا یک مسلمان آمدند به محکمهٴ تو یا دو یهودی آمدند یا دو مسیحی آمدند، مبادا بگویی که یکی مسلمان است و آن یکی مسیحی یا بگویی یکی مسیحی است و یکی یهودی‌ و مسیحی‌ها به ما نزدیکترند! اینها را نگو. اگر دو مسیحی یا دو یهودی یا یک یهودی و یک مسیحی آمدند ﴿فَاحْکُم بَیْنَهُم بِالْقِسْطِ﴾. در داخلهٴ حوزهٴ اسلامی هم که در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» قبلاً گذشت که فرمود: اگر یک کسی غنی بود و دیگری فقیر﴿إِن یَکُنْ غَنِیّاً أَوْ فَقِیرَاً فَاللّهُ أَوْلَی بِهِمَا﴾ ؛ شما﴿قوانین بالقسط شهداء لله﴾ باشید ﴿وَلَوْ عَلَی أَنْفُسِکُمْ أَوِ الْوَالِدَیْنِ وَ الْأَقْرَبِینَ﴾ ؛ خودتان را با بیگانه یکسان ببینید، بستگانتان را با بیگانه یکسان ببینید، پدر و مادرتان را با بیگانه یکسان ببینید و توانگر و تهیدست را یکسان ببینید، چنین دینی می‌شود جهانی. دو راه دارد؛ نظیر اینکه ما خواستیم ببینیم که فلان شخص شیعی است یا سنّی؟ دو راه دارد: یک راه عادی و سبک که خیلی عمیق نیست و یک راه عمیق است؛ راه سبکش این است که ما به مدح و قدح اکتفا کنیم که چه کسی را مدح کرده و چه کسی را قدح کرده که این تقیّه‌بردار است و خیلی مهم نیست. راه عمیقش این است که ما ببینیم او جهان ‌بینی¬اش برابر با شیعه است یا جبری است یا تفویضی است یا به امر بین الأمرین قائل است؟ آیا او این شفاعت را قائل است یا نه؟ او صفات ذات را عین ذات می‌داند یا قائل به نیابت است یا صفات را زائد بر ذات می‌داند؟ اینها راه عمیق‌ تشخیص دادن است که این کتاب از آن شیعه است یا سنّی؟ این راه عمیق چون طی آن آسان نیست پیموده نمی‌شود. الآن اگر کتابی دست ما بدهند که اوّل و آخر نداشته باشد ولی مسایل‌اش را بررسی کنیم؛ مثلاً در مسایل فقهی ما اوّل و آخر کتاب را ندانیم که این نویسنده‌اش چه کسی است، ولی مسایلش را که نگاه می¬کنیم می‌بینیم که وضویش برابر با دستور امامیه است، نمازهایش برابر با امامیّه است، آن سه طلاقه‌اش مربوط به امامیّه است و جهر به بسم الله هم برابر با امامیّه است، می‌گوییم که این نوشتهٴ یک فقیه امامی است، این یک راه علمی است. همین راه را با یک طرز دقیق‌تری در اصول دین و حکمت و کلامش می‌شود پیاده کرد؛ حالا اگر کسی یک کتاب عقلی نوشت و ما نمی‌دانیم که این مؤلِّف شیعه است یا سنّی، ولی می‌دانیم که همهٴ معارفش را برابر با شیعه حل می‌کند چه در جبر و تفویض و چه در اینکه صفات ذات واجب عین ذات واجب است و هر گونه تثلیث و تربیعی و مانند آن را ابطال می‌کند، شفاعت را می‌پذیرد، تجرّد روح را می‌پذیرد و همهٴ این چیزهایی را که امامیه می‌گویند، آدم مطمئن می‌شود که این طور است. از این جلوتر که می‌رویم اگر خواستیم ببینیم که این کتاب جهانی است یا مقطعی و موضعی و فرقه‌ای؟ وقتی آن اصولِ انسانی را بررسی می‌کنیم می‌بینیم که یکسان می‌بیند و می‌گوید مسلمان و کافر در محکمه یکی‌اند که همین آیه است، شیعه و سنّی یکی¬اند، یهودی و مسیحی یکی-اند, کافر و مسیحی یکی¬اند, کافر و یهودی یکی است, کافر و زرتشت یکی هستند, کافر و مسلمان یکی هستند، دیگر نمی‌شود گفت که حالا چون کشور کشورِ اسلامی است و قاضی مسلمان است یا محکمه محکمهٴ اسلامی است و مسلمانها قیام کردند و محکمه‌ای تشکیل شده است، حالا که یک نفر غیر مسلمان با مسلمان تصادف کرده و اتومبیل او را خُرد کرده یا آسیبی به خود او رسانده ما به سود مسلمان حکم بکنیم، این چنین نیست. این دین می‌شود جهانی؛ یعنی دینی است عقل پسند, دلپذیر, «یستوی فیه البرِّ و الفاجر». در اینجا فرمود که ﴿وَ إِنْ حَکَمْتَ فَاحْکُم بَیْنَهُم بِالْقِسْطِ﴾؛ مبادا بگویید که اینها چون مسلمان نیستند ما داعی نداریم که برابر قسط و عدل رفتار کنیم. تخییر برای جایی است که هر دو اهل کتاب باشند؛ اما اگر یکی مسلمان بود و یکی کافر یا یکی مسلمان بود و دیگری یهودی یا یکی مسلمان بود و دیگری مسیحی یا یکی مسلمان بود و دیگری مجوس، جا برای تخییر نیست و حتماً باید در محکمهٴ اسلامی رسیدگی بشود. البته می‌شود به علمای آنها ارجاع بدهند و الآن هم شرعاً می‌شود؛ منتها برای سهولت امر و وحدت رویّه و حفظ نظام گفتند که این أولیٰ است؛ یعنی آن روزی که سخن از حکومت اسلامی نبود امام خمینی(رحمة الله) در تحریر این قسمت را مقرّر کرده گرچه آن جایز است ولی أحوط این است که قاضی اسلامی تصدّی بکند و آنها را به محکمهٴ خودشان ارجاع ندهد . منظور{این است که} جهانی بودنِ یک دین را از چند راه می‌شود اثبات کرد ﴿وَ إِنْ حَکَمْتَ فَاحْکُم بَیْنَهُم بِالْقِسْطِ إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ﴾، آن گاه راه ارجاع به محکمه را در آیهٴ بعد مطرح می‌کنند.
«و الحمد لله ربّ العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 39:10

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی