display result search
منو
تفسیر آیات 166 تا 170 سوره نساء

تفسیر آیات 166 تا 170 سوره نساء

  • 1 تعداد قطعات
  • 39 دقیقه مدت قطعه
  • 135 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 166 تا 170 سوره نساء"
- قرآن، نمودار علم خدا
- بررسی مفهوم «صدّ» و موارد آن در قرآن
- آیات دالّ بر جهانی بودن رسالت پیغمبر (ص)

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿لکِنِ اللّهُ یَشْهَدُ بِمَا أَنْزَلَ إِلَیْکَ أَنْزَلَهُ بِعِلْمِهِ وَالْمَلاَئِکَةُ یَشْهَدُونَ وَکَفَی بِاللّهِ شَهِیداً ﴿166﴾ إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا وَصَدُّوا عَن سَبِیلِ اللّهِ قَدْ ضَلُّوا ضَلاَلاً بَعِیداً ﴿167﴾ إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا وَظَلَمُوا لَمْ یَکُنِ اللّهُ لِیَغْفِرَ لَهُمْ وَلاَ لِیَهْدِیَهُمْ طَرِیقاً ﴿168﴾ إِلَّا طَرِیقَ جَهَنَّمَ خَالِدِینَ فِیهَا أَبَداً وَکَانَ ذلِکَ عَلَی اللّهِ یَسِیراً ﴿169﴾ یَا أَیُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَکُمُ الرَّسُولُ بِالحَقِّ مِن رَبِّکُمْ فَآمِنُوا خَیْراً لَکُمْ وَإِن تَکْفُرُوا فَإِنَّ لِلّهِ مَا فِی السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَکَانَ اللّهُ عَلِیماً حَکِیماً ﴿170﴾

در قبال انکار منکران، ذات اقدس الهی شهادت شاهدان را ذکر می‌کند؛ اول، شهادت خود را بعد شهادت فرشته‌ها را بعد می‌فرماید که شهادت من کافی است. اینکه فرمود: ﴿لکِنِ اللّهُ یَشْهَدُ بِمَا أَنْزَلَ إِلَیْکَ﴾ هم می‌تواند به این معنا باشد که خدا شهادت می‌دهد به حقانیت قرآنی که برای تو فرستاد که «شهد بأنّ القران حق» و هم می‌تواند به این معنا باشد که خداوند شهادت می‌دهد به اینکه رسالت تو حق است که مشهودٌ به یا مشهودٌ له، رسالت پیغمبر باشد. آن‌گاه خداوند چگونه شهادت می‌دهد که پیغمبر رسول خداست: ﴿بِمَا أَنْزَلَ إِلَیْکَ﴾ به وسیلهٴ قرآنی که به سوی تو نازل کرد. این قرآنی که به سوی تو نازل کرد شهادت خداست، چون کلام خداست و از زبان تو جاری شده. پس خدا شهادت داد به رسالت تو، از راه فرستادن قرآن.

قرآن، نمودار علم خدا
بعد فرمود: ﴿أَنْزَلَهُ بِعِلْمِهِ﴾؛ خداوند این قرآن را به علم خود نازل کرده است. این «باء» ﴿بِعِلْمِهِ﴾ یا «باء» مصاحبت و ملابست است که به هر دو تقدیر، به این معنا خواهد بود که قرآن در صحبت علم خداست یا قرآن در کسوت و جامهٴ علم خداست که خداوند، جامهٴ علم خود را بر تن قرآن پوشانید و قرآن، نمودار علم خداست. نظیر اینکه فرمود: ﴿بِالْحَقِّ أَنزَلْنَاهُ وَبالْحَقِّ نَزَلَ﴾ که این «باء» هم می‌تواند «باء» مصاحبه باشد هم «باء» ملابسه، یعنی این کتاب در صحبت حق است یا در کسوت حق ﴿بِالْحَقِّ أَنزَلْنَاهُ وَبالْحَقِّ نَزَلَ﴾، اینجا هم بازگشتش به این خواهد بود که «بالعلم انزلناه و بالعلم نزل» یعنی این عالمانه نازل شده است و کتاب علمی است، علم الله است.

تبیین معنای دیگری برای «أنزله بعلمه»
مطلب دیگر آن است که ﴿أَنْزَلَهُ بِعِلْمِهِ﴾ یعنی این کتاب را خداوند علیم نازل کرده است و طوری نازل کرده است که همان طوری که خودش فرمود به گوش مردم برسد که خدا عالم است؛ این کتاب او، از گزند تحریف و نفوذ شیاطین مصون است ﴿أَنْزَلَه﴾ در حالی که خدا عالم است به اینکه این کتاب، تحریف نشده. نظیر آیات پایانی سورهٴ «جن» یعنی آیهٴ 26 به بعد سورهٴ «جن» که فرمود: ﴿عَالِمُ الْغَیْبِ فَلاَ یُظْهِرُ عَلَی غَیْبِهِ أَحَدا٭ إِلَّا مَنِ ارْتَضَی مِن رَّسُولًٍ﴾؛ خداوند عالم غیب است و غیب خود را به کسی اطلاع نمی‌دهد مگر آن پیامبری که مورد رضای حق باشد و دینش و کمال هستی‌اش، پسندیدهٴ حق باشد. آن‌گاه فرمود: ﴿فَإِنَّهُ یَسْلُکُ مِن بَیْنِ یَدَیْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ رَصَداً ٭ لِیَعْلَمَ أَن قَدْ أَبْلَغُوا رِسَالاَتِ رَبِّهِمْ وَأَحَاطَ بِمَا لَدَیْهِمْ وَأَحْصَی کُلَّ شَی‏ءٍ عَدَداً﴾؛ خداوند آن غیب خود را و آن وحی خود را که نازل می‌کند از مبدأ نزول تا به سطح جامعه برسد و به گوش مردم برسد و حجت الهی، حجت بالغه بشود این کتاب، مصون است چرا؟ برای اینکه این کتاب از هر طرف، محاط به فرشته‌هاست که فرشته‌های امین وحی خدا این وحی را همراهی می‌کنند نه خود فرشته‌ها در آن تصرف می‌کنند نه اجازه می‌دهند که وهم کسی شیطنت کسی بر او نفوذ کند، چیزی بر آیات الهی بیفزایند یا از آن کم بکند ﴿عَالِمُ الْغَیْبِ فَلاَ یُظْهِرُ عَلَی غَیْبِهِ أَحَداً ٭ إِلَّا مَنِ ارْتَضَی مِن رَّسُولٍ﴾، آن‌گاه ﴿فَإِنَّهُ﴾ یعنی خداوند ﴿یَسْلُکُ مِن بَیْنِ یَدَیْهِ﴾ این «سلک» هم لازم است هم متعدی یعنی یک راهنمایی و سالکهایی را خدا اعزام می‌کند از بین وحی و از پشت‌سر وحی ﴿یَسْلُکُ مِن بَیْنِ یَدَیْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ رَصَداً﴾ یعنی مراقب‌هایی را خدا اعزام می‌کند تا خدا بفهمد که این وحی به صورت صحیح به دست مردم رسیده است: ﴿لِیَعْلَمَ أَن قَدْ أَبْلَغُوا﴾ ؛ آن فرستاده‌های الهی، رسالات رب‌شان را نه تنها به صورت صحیح به دست انبیا می‌رسد، بلکه از انبیا به مردم هم به صورت صحیح می‌رسد. از آن به بعد خود مردم خواستند تفسیر به رای کنند کم بکنند زیاد بکنند، آن دیگر به سوء اختیار خود آنهاست ولی خداوند، وحی را از آن مصدر نزول تا به سطح جامعه آنچه حق است می‌رساند. این طور نیست که وحی خدا دست‌خورده به دست مردم برسد، بلکه دست‌نخورده و سالم به دست مردم می‌رسد از آن به بعد، اگر کسی خواست تحریف بکند کم بکند زیاد بکند در حیطهٴ درون خودش یا به سوء اختیار خودش بالأخره آزاد است، این ﴿أَنْزَلَهُ بِعِلْمِهِ﴾ می‌تواند به این معنا هم باشد.

رد سخن فخ رازی در استفاده «زاید بودن علم خدا بر ذات خدا» از تعبیر «بعلمه»
فخررازی در تفسیرش می‌گوید این کلمهٴ علم که به خدا اضافه شده است ﴿أَنْزَلَهُ بِعِلْمِهِ﴾ این دلالت می‌کند بر آنچه را که اشاعره می‌گویند و آن این است که علم خدا زائد بر ذات اوست چرا؟ برای اینکه این علم به خدا اضافه شده، این یک مقدمه و اضافهٴ شی به نفس صحیح نیست، این دو پس علم، عین ذات خدا نیست این نتیجه چون علم، مضاف به ذات است و هیچ شیئی به خودش اضافه نمی‌شود، پس علم واجب، عین ذات او نیست و ـ معاذ الله ـ زائد بر ذات است ، خب وقتی تفکر تفکر برهانی نبود گرفتار ظهور لفظی است. اولاً در اضافه، تعدد عنوان کافی است؛ مثل اینکه ما می‌گوییم خدا به خودش علم دارد، خب خدا به خودش علم دارد علم خدا به خودش هم زائد بر ذات اوست ـ معاذ الله ـ یا علم خدا به ما عدا را شما زائد می‌دانید؟ اگر علم خدا به ذات خودش زائد به ذات باشد، در مقام ذات خدا علم ندارد حتی به خودش و اگر ذات خدا به خودش علم دارد پس در اضافه، تعدد مفهومی و اعتباری کافی است؛ مثل اینکه ما می‌گوییم ما به ذاتمان عالم‌ایم، هر کسی با ذات خود عالم است و به کار خود و به شیء دیگر هم عالم است. آنجا که به شیء دیگر عالم بود آن عالم، غیر از معلوم است مثلاً، ولی آنجا که به ذات خود عالم است آن علم همان حضور ذات برای ذات است، این‌چنین نیست که علم، زائد بر ذات باشد در حالی که اضافه در هر دو جاست. پس صرف اضافه مستلزم تعدد ذات نیست، بلکه تعدد مفهوم و تعدد اعتبار کافی است از یک حیثی که منکشف است معلوم است و از حیثی که برای خود او منکشف است عالم است. پس اینکه خداوند فرمود: ﴿أَنْزَلَهُ بِعِلْمِهِ﴾ این دلالت نمی‌کند که علم واجب، زائد بر ذات اوست. گذشته از اینکه اگر علم، زائد بر ذات باشد لازمه‌اش آن است که ما چند تا واجب و چند تا قدیم داشته باشیم. چون علم واجب که حادث نیست لابد قدیم است، این است که می‌گویند اشاعره قائل به تعدد قدما هستند از همین جاست چون آنها صفات ذات را هم زائد بر ذات می‌دانند. این است که در همان خطبهٴ اول نهج‌البلاغه حضرت امیر(سلام الله علیه) که فرمود کمال توحید، نفی صفات است برای او یعنی صفات کمال، عین ذات اوست نه زائد بر ذات.

شهادت ملائکه در انزال کتاب
مطلب بعدی آن است که شهادت ملائکه در انزال کتاب است و برای کسانی که شهادت ملائکه را نسبت به نازل کردن کتابهای انبیا گذشته می‌پذیرند این استدلال، تام است. البته مشرکین فعلاً چون محل بحث نیستند این استدلال برای آنها نیست، بعد هم فرمود: ﴿وَکَفَی بِاللّهِ شَهِیداً﴾ که در بحث دیروز گذشت [که] این ناظر به توحید در شهادت است.

استدلال بر کفایت شهادت الهی
پرسش:...
پاسخ: یعنی شهادت خدا کافی است، شهادت او کفایت می‌کند شهادت دیگر لازم نیست، خب اگر شهادت آنها دخیل بود چطور لازم نیست؟ پس معلوم می‌شود که آنهایی که شهادت می‌دهند شهادت‌شان به تبع است نه در عِدل شهادت خدا. اگر در عدل شهادت خدا باشد خب شهادت آنها هم مثل شهادت خدا کافی است. اگر شهادت ملائکه، عدیل شهادت خدا باشد خب همان طوری که شهادت خدا کافی است شهادت عدیل‌اش هم کافی است؛ اما این ﴿وَکَفَی بِاللّهِ شَهِیداً﴾ که در مقام تهدید است یعنی شهادت‌های دیگر لازم نیست همین کافی است دیگر! چرا، برای اینکه آنها شهادتشان بالعرض است در حقیقت.

بیان برخی اعمال سوء بنی اسرائیل
حالا دربارهٴ کافران دارند آن کیفر تلخ‌شان را بازگو می‌فرمایند. می‌فرماید: ﴿إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا وَصَدُّوا عَن سَبِیلِ اللّهِ﴾ این گروه بنی‌اسرائیل مخصوصاً مشایخ سوء‌شان چهار تا کار داشتند: اولاً به حقیقت قرآن و رسالت پیغمبر کفر می‌ورزیدند و ثانیاً این کفر خود را هدایت می‌پنداشتند و حق تلقی می‌کردند و ثالثاً چون خیال می‌کردند این کفر، حق است و هدایت به فکر اضلال دیگران افتادند که هدایت دیگران را که حقیقت اضلال بود قبول می‌کردند و رابعاً با همین گمراه کردن مردم، کسب وجه و وجاهت کردند؛ هم درآمدی کسب می‌کردند هم چهرهٴ الهی به خود دادند.

بررسی مفهوم «صدّ» و موارد آن در قرآن
کلمهٴ «صدّ» یعنی منصرف کردن _«صدّ» با «صاد»_ اگر محفوف به قرینه‌های قبلی و بعد نباشد این کلمهٴ «صدّ» گرچه به معنای صرف است «صدَّه» یعنی «صرفه» ولی چون اولاً خودشان منصرف می‌شوند از وحی الهی، بعد دیگران را منصرف می‌کنند این کلمهٴ ﴿صَدُّوا﴾ هم به این معناست که «صَدُّوا انفسهم» و هم «صَدُّوا غیرهم»؛ «صَدُّوا انفسهم» می‌شود «انصرفوا»، نه اینکه «صدّ» به معنای انصراف باشد [بلکه] «صدّ» به معنای صرف است یعنی منصرف کردن ولی وقتی هم خودشان را منصرف می‌کنند هم دیگران را منصرف می‌کنند، محصول این صدّ این‌چنین می‌شود که «انصرفوا بانفسهم و صرفوا غیر انفسهم». ولی در خصوص این آیه، این کلمهٴ ﴿إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا﴾ همان معنای انصراف خودشان را می‌فهماند یعنی اینهایی که خودشان منصرف شدند، بعد ﴿وَصَدُّوا﴾ دیگران را از سبیل الله ولی آنچه از همین سورهٴ «نساء» قبلاً بحث شد یعنی آیهٴ 61 آنجا این‌چنین معنا شد «صدّ» هم به معنای صرف و هم به معنای انصراف؛ اما نه اینکه «صدّ» یعنی «إنصَرَفَ»، بلکه صدّ همه جا معنای صرف است؛ منتها «صرفوا انفسهم و صرفوا غیر انفسهم»، صرف خودشان به صورت انصراف تبدیل می‌شود؛ آیهٴ 61 سورهٴ «نساء» این است که ﴿وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ تَعَالَوْا إِلَی مَا أَنْزَلَ اللّهُ وَإِلَی الرَّسُولِ رَأَیْتَ الْمُنَافِقِینَ یَصُدُّونَ عَنکَ صُدُوداً﴾؛ وقتی ما آنها را دعوت به دین می‌کنیم منافقین صدّ دارند نه یعنی فقط دیگران را منصرف می‌کنند، بلکه خودشان را هم منصرف می‌کنند. اینکه در آن آیه ﴿یَصُدُّونَ عَنکَ صُدُوداً﴾ به این معنا تفسیر شد که یعنی «ینصرفون بانفسهم و یصرفون غیرهم» این نه به آن معناست که «صدّ» هم به معنای انصراف است هم به معنای صرف و نه به این معناست که این «صدّ» بر دو معنا تطبیق شده است یا در دو معنا استعمال شده است «صدّ» همان صرف است؛ مثل اینکه ما می‌گوییم «ضَلُّوا وَأَضَلُّوا»؛ گمراه شدند و دیگران را گمراه کردند. اینجا هم از یک جهت شبیه آن است که منصرف شدند و دیگران را منصرف کردند. پس «صدّ» یعنی «صرفَ» یعنی منصرف کرد، هم خودشان را هم دیگران را. در آنجا این‌چنین تفسیر شد که «رَأَیْتَ الْمُنَافِقِینَ یَصُدُّونَ انفسهم و غیرهم عَنکَ صُدُوداً»؛ اما اینجا نیازی به آن سبک تفسیر نیست، برای اینکه قبل از کلمهٴ ﴿صَدُّوا﴾ این‌چنین دارد که ﴿إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا﴾؛ این ﴿إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا﴾ خودش به منزلهٴ «صدوا انفسهم» است یعنی به منزلهٴ «انصرفوا» است، آن‌گاه ﴿وَصَدُّوا عَن سَبِیلِ اللّهِ﴾ به این معناست که «صدوا غیرهم عن سبیل الله».

مراد از «سبیل الله» در آیه
نکته دیگر آن است که گاهی تعبیر به رسالت می‌شود گاهی تعبیر به وحی الهی می‌شود، گاهی به صورت کتاب گاهی به صورت سبیل الله. رسالت رسول خدا وحی‌ای که بر رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نازل می‌شود کتاب و کلامی که از طرف خدا دریافت می‌شود همهٴ اینها سبیل الله است، لذا در همین زمینه اینها که به رسالت پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) کفر ورزیدند اینها که به کتاب الهی کفر ورزیدند در حقیقت، عن سبیل الله منصرف شدند: ﴿إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا وَصَدُّوا عَن سَبِیلِ اللّهِ﴾. اینها چهار کار کردند: یکی اینکه خودشان گمراه شدند؛ دوم اینکه این گمراهی خودشان را حق دانستند؛ سوم اینکه دیگران را اضلال کردند؛ چهارم اینکه این را اضلال را هم دست‌آویزی قرار دادند برای کسب وجه و وجاهت که ﴿لَیَأْکُلُونَ أَمْوَالَ النَّاسِ بِالْبَاطِلِ﴾ .

کیفر تلخ کفار
براساس این چهار کار، ذات اقدس الهی می‌فرماید اینها خیلی گمراهند کیفر تلخشان این است که ﴿إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا وَظَلَمُوا﴾ به جامعه ستم کردند به جوامع بشری ستم کردند، ﴿لَمْ یَکُنِ اللّهُ لِیَغْفِرَ لَهُمْ﴾؛ اینها که توبه نکردند و مُردند سنت خدا بر این نیست که اینها را بیامرزد ﴿وَلاَ لِیَهْدِیَهُمْ طَرِیقاً ٭ إِلَّا طَرِیقَ جَهَنَّمَ﴾؛ هیچ راهی را خدا فراسوی اینها نصب نمی‌کند در قیامت، مگر راه جهنم. نظیر آنچه در اوایل سورهٴ مبارکهٴ «حج» خواهد آمد؛ در آیهٴ چهار سورهٴ «حج» این است که ﴿کُتِبَ عَلَیْهِ أَنَّهُ مَن تَوَلاَّهُ فَأَنَّهُ یُضِلُّهُ وَیَهْدِیهِ إِلَی عَذَابِ السَّعِیرِ﴾ ؛ اگر کسی تحت ولای شیطان قرار بگیرد شیطان، او را فقط به عذاب جهنم و افروختهٴ قیامت راهنمایی می‌کند. اینجا هم فرمود: ﴿لَمْ یَکُنِ اللّهُ لِیَغْفِرَ لَهُمْ وَلاَ لِیَهْدِیَهُمْ طَرِیقاً ٭ إِلَّا طَرِیقَ جَهَنَّمَ﴾ و چون اینها عالماً عامداً و معانداً کفر ورزیدند، باید در عذاب الهی مخلد باشند: ﴿خَالِدِینَ فِیهَا أَبَداً﴾ کلمهٴ خالد اگر با ابد همراه نباشد، احتمال مکث طویل را می‌دهد _به معنای ابدیت نباشد_ ولی وقتی کلمهٴ ابداً دارد ظاهرش همان جاودانگی در جهنم است؛ منتها همهٴ جهنمیها مخلد نیستند، آنهایی که موحدند و فاسق‌اند به مقدار فسقشان عذاب می‌بینند، بعد سرانجام نجات می‌یابند ولی آن معاندین، اینها مخلدند.

رد ادعای المنار در تفسیر «أبداً» به مکث طویل
مع‌ذلک در تفسیر المنار با اینکه اینجا کلمهٴ ابداً دارد، به چند شاهدی استشهاد می‌کنند که این ابداً تأکید در آن مکث طویل است، به معنای ابدیت و نامتناهی بودن نیست . اگر خدا می‌فرمود اینها مخلدند یعنی مدت طولانی در جهنم می‌ماند. وقتی این کلمه را با ابداً تأکید کرد یعنی خیلی طول می‌کشد ولی به صورت «لا الی نهایة» نخواهد بود، ابدیت به آن معنا نیست. ولی خب ظاهرش این است که ابداً یعنی برای همیشه در جهنم می‌ماند. گرچه کلمهٴ ابد، در قرآن کریم به معنای یک امر مقطوع و منقطع هم آمده است ولی ظاهرش دربارهٴ جهنم وقتی که دارد ﴿خَالِدِینَ فِیهَا أَبَداً﴾ دلالت دارد به اینکه این منظور، ابدی است.
پس آنچه در تفسیر المنار آمده است ظاهراً تام نیست ﴿وَکَانَ ذلِکَ عَلَی اللّهِ یَسِیراً﴾؛ داشتن جهنم ابد و تعذیب ابدی کافران برای خدا خیلی آسان است، سخت نیست. بعد آن‌گاه چند خطاب الهی دارد بعضی از اینها خیلی عام است بعضیها خاص و مورد خطاب هم بعضیها مربوط به نبوت پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است بعضیها مربوط به قرآن. آنجا که محور بحث، رسالت پیغمبر باشد قرآن هم در کنارش هست آنجا که محور بحث قرآن باشد رسالت پیغمبر هم در کنارش هست. در این آیه فرمود: ﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَکُمُ الرَّسُولُ بِالحَقِّ مِن رَبِّکُمْ فَآمِنُوا خَیْراً لَکُمْ وَإِن تَکْفُرُوا فَإِنَّ لِلّهِ مَا فِی السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَکَانَ اللّهُ عَلِیماً حَکِیماً﴾؛ این خطاب ﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ﴾ دیگر نتیجه‌گیری عمومی است یعنی گرچه هم سخن از ﴿یا أَهْلَ الْکِتابِ﴾ هست؛ اما این اهل کتاب زیرمجموعهٴ عنوانی قرار دارند که آن عنوان، مخاطب است و آن عنوان ناس است.

آیات دالّ بر جهانی بودن رسالت پیغمبر (ص)
در قرآن کریم آیات فراوانی دارد که جهانی بودن رسالت پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را بازگو می‌کند، نظیر آیهٴ اول سورهٴ «فرقان» که فرمود: ﴿تَبَارَکَ الَّذِی نَزَّلَ الْفُرْقَانَ عَلَی عَبْدِهِ لِیَکُونَ لِلْعَالَمِینَ نَذِیراً﴾. پس این تنها سخن از ﴿لِتُنذِرَ أُمَّ الْقُرَی وَمَنْ حَوْلَهَا﴾ و امثال‌ذلک نیست، بلکه ﴿لِیَکُونَ لِلْعَالَمِینَ نَذِیراً﴾ و آن آیه‌ای که ﴿وَمَا هِیَ إِلَّا ذِکْرَی لِلْبَشَرِ﴾ یا ﴿نَذِیراً لِلْبَشَرِ﴾ یعنی این تذکرهٴ بشریت است، هر جا بشر هست و در هر عصر و نسلی بشریت حضور و ظهور دارد قرآن برای او حجت بالغهٴ خداست. چه اینکه فرمود: ﴿وَمَا أَرْسَلْنَاکَ إِلَّا کَافَّةً لِّلنَّاسِ﴾ و امثال‌ذلک، این خطاب ﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ﴾ این‌چنین است که ﴿لِأُنذِرَکُم بِهِ وَمَن بَلَغَ﴾ ، همهٴ این آیات نشان می‌دهد که رسالت پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) جهانی است. اینجا هم می‌فرماید: ﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَکُمُ الرَّسُولُ بِالحَقِّ﴾ بعد از چند آیه می‌فرماید: ﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَکُم بُرْهَانٌ مِن رَبِّکُمْ﴾ که در این آیهٴ محلّ بحث محور اصلی، رسالت پیغمبر است و قرآن در کنار او. در آن آیه‌ای که بعد از چند آیه ذکر می‌شود یعنی آیهٴ 174 همین سورهٴ «نساء» محور اصلی آیه، قرآن است و رسالت در کنار او.
حالا اینجا می‌فرماید: ﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَکُمُ الرَّسُولُ﴾ این رسولی که به انتظارش به سر می‌بردید و همان رسول معهود معروف آمده است خب و اهل کتاب که می‌دانستند به دیگران هم گفتند، لذا در اینجا رسول با «الف» و «لام» یاد شده است دیگران از اهل کتاب گرفته‌اند. گاهی هم بدون «الف» و «لام» یاد می‌شود که ﴿هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولاً مِنْهُمْ﴾. و مانند آن

احتمال برخی معانی در جمله «بالحق»
خب ﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَکُمُ الرَّسُولُ بِالحَقِّ﴾، این ﴿قَدْ جَاءَکُمُ﴾ یا به این معناست که این رسول، برای شما حق آورد که این «باء» می‌شود «باء» تعدیه؛ «جاءَ بالحق» یعنی «آتاکم الحق» و مانند آن. این «جاء» به معنای آوردن است نه آمدن و آوردن را ما از کلمهٴ «باء» تعدیه می‌فهمیم «جئنی بزیدٍ» یعنی زید را بیار، «جاءکم بالحق» یعنی حق آورد اگر «باء»، «باء» تعدیه باشد. یا نه اگر منظور این نباشد که قرآن را برای شما آورد کتاب را برای شما آورد منظور، آن باشد که رسالت او به حق است این «باء»، «باء» مصاحبه یا ملابسه است یعنی«جاءکم بالحق» یعنی مصاحباً بالحق یا ملتبساً بالحق؛ در کسوت حق است یا در صحبت حق است.

تبیین ربوبیّت خداوند در کریمه مذکور
چون این‌چنین است پس او حق آورد و از طرفی هم از کسی حق آورد که او شما را می‌پروراند مدبر شماست، مالک شماست رب یعنی مالِک مدبر. خب اگر از طرف کسی است که او رب شماست و خودش هم حق آورد چه دلیلی دارد که قبول نکنیم؟ لذا با «فاء» تفریع آمد فرمود: ﴿فَآمِنُوا﴾، برای اینکه از طرف کسی آمد که مسئول پرورش و تدبیر شماست و آنچه را هم که آورد، حق است یا خودش هم که رسول است حق است، پس ﴿فَآمِنُوا﴾. وقتی ایمان آوردید ﴿خَیْراً لَکُمْ﴾ این ﴿خیراً﴾ یا می‌تواند خبر باشد یعنی «یکن ذلک الایمان خیراً لکم» یا حال؛ در حالی که این ایمان برای شما خیر است ﴿فَآمِنُوا خَیْراً لَکُمْ﴾.
بعد چون قبلاً فرمود: ﴿رُسُلاً مُبَشِّرِینَ وَمُنذِرِینَ﴾ در این بحثها معمولاً تبشیر با انذار آمیخته است. حالا که بشارت داد فرمود: ﴿فَآمِنُوا خَیْراً لَکُمْ﴾ حالا انذار می‌کند، می‌فرماید: ﴿وَإِن تَکْفُرُوا﴾؛ اگر کفر ورزیدید و ایمان نیاوردید.آن ایمان چون برای شما خیر بود سودی به خدا نمی‌رساند، چون ﴿خَیْراً لَکُمْ﴾ و این کفر هم ضرری به خدا نمی‌رساند چرا؟ چون اگر سراسر جهان هستی برای خداست وقتی می‌توان به خدا ضرر رساند که چیزی از مُلک و مِلک او کم کرد اگر این معنا ممکن نبود که چیزی از مُلک و مِلک خدا کم بشود، پس کفر شما نسبت به ذات اقدس الهی زیانبار نیست شما آن خیر خودتان را از دست دادید ﴿فَآمِنُوا خَیْراً لَکُمْ﴾.
برداشت مطالبی از ﴿وَإِن تَکْفُرُوا ...﴾
اما ﴿وَإِن تَکْفُرُوا﴾ آن خیر را از دست دادید (یک) به خدا ضرر نرساندید برای اینکه فرض ندارد به خدا ضرر برسانید، چون سراسر جهان ملک اوست و چیزی را نمی‌شود از ملک او کم کرد (این دو)، یک هشدار و انذار ضمنی هم هست (سه) یعنی وقتی سراسر جهان مُلک خداست شما در برابر کسی مقاومت کردید که ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ به فکر آن روز خطر هم باشید، لذا این سه مطلب را از ذیل این کریمه می‌توان استفاده کرد. ﴿فَآمِنُوا خَیْراً لَکُمْ﴾؛ اما ﴿وَإِن تَکْفُرُوا﴾ آن خیر را از دست دادید اولاً و به خدا ضرر نرساندید ثانیاً و هشیار باشید ثالثاً، ﴿فَإِنَّ لِلّهِ مَا فِی السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَکَانَ اللّهُ عَلِیماً حَکِیماً﴾ و در سورهٴ مبارکهٴ «ابراهیم» هم آیهٴ هشت این‌چنین فرمود: ﴿وَقَالَ مُوسَی إِن تَکْفُرُوا أَنتُمْ وَمَن فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً فَإِنَّ اللَّهَ لَغَنِیٌّ حَمِیدٌ﴾.
«و الحمد لله رب العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 39:11

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخن