- 591
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 127 تا 129 سوره نساء
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 127 تا 129 سوره نساء"
- نظر علامهٴ طباطبایی در لزوم رعایت شأن قرآن در تفسیر آیات
- لزوم حفظ استقلال محور اصلی سؤال، در تفسیر جملات معطوفه
- توصیهٴ قرآن به تمکین زن در صورت نشوز مرد
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَ یَسْتَفْتُونَکَ فِی النِّساءِ قُلِ اللّهُ یُفْتیکُمْ فیهِنَّ وَ ما یُتْلی عَلَیْکُمْ فِی الْکِتابِ فی یَتامَی النِّساءِ اللاّتی لا تُؤْتُونَهُنَّ ما کُتِبَ لَهُنَّ وَ تَرْغَبُونَ أَنْ تَنْکِحُوهُنَّ وَ الْمُسْتَضْعَفینَ مِنَ الْوِلْدانِ وَ أَنْ تَقُومُوا لِلْیَتامی بِالْقِسْطِ وَ ما تَفْعَلُوا مِنْ خَیْرٍ فَإِنَّ اللّهَ کانَ بِهِ عَلیمًا﴿127﴾ وَ إِنِ امْرَأَةٌ خافَتْ مِنْ بَعْلِها نُشُوزًا أَوْ إِعْراضًا فَلا جُناحَ عَلَیْهِما أَنْ یُصْلِحا بَیْنَهُما صُلْحًا وَ الصُّلْحُ خَیْرٌ وَ أُحْضِرَتِ اْلأَنْفُسُ الشُّحَّ وَ إِنْ تُحْسِنُوا وَ تَتَّقُوا فَإِنَّ اللّهَ کانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبیرًا﴿128﴾ وَ لَنْ تَسْتَطیعُوا أَنْ تَعْدِلُوا بَیْنَ النِّساءِ وَ لَوْ حَرَصْتُمْ فَلا تَمیلُوا کُلَّ الْمَیْلِ فَتَذَرُوها کَالْمُعَلَّقَةِ وَ إِنْ تُصْلِحُوا وَ تَتَّقُوا فَإِنَّ اللّهَ کانَ غَفُورًا رَحیمًا﴿129﴾
خلاصه آیهٴ قبل که ﴿وَ یَسْتَفْتُونَکَ فِی النِّساءِ﴾ این شد که آنها درباره مشکلات حقوق زن از تو استفتا میکنند تو بگو خداوند درباره حقوق زن و حقوق یتامای از زنان و حقوق مستضعفین فتوا میدهد.
محذورات عطف ﴿ما یُتْلی﴾ بر ﴿اللّهُ﴾
نمیشود گفت چون معروف بین نحویین این است که عطف اسم ظاهر بر ضمیر مجرور بدون اعاده جار ممکن نیست این ﴿مَا یُتْلَی﴾ عطف بر ﴿الله﴾ خواهد بود و معنا اینچنین خواهد شد که الله فتوا میدهد ﴿وَ ما یُتْلی عَلَیْکُمْ فِی الْکِتابِ﴾ هم فتوا میدهند چرا برای اینکه اگر این ﴿مَا یُتْلَی﴾ عطف بر ﴿اللّهَ﴾ باشد یا عطف بر ضمیر یفتی که فاعل یفتی است باشد معنایش این است که دو تا مفتی در اینجا وجود دارد یکی ذات اقدس الله است یکی هم آنچه در قرآن کریم تلاوت میشود ولی از نظر سیاق میبینیم مستضعفین از ولدان هم ذکر شدهاند این مستضعفین از ولدان عطف است بر ﴿یَتَامَی النِّسَاءِ﴾ وقتی عطف بر ﴿یَتامَی النِّساءِ﴾ شد عبارت اینچنین میشود که «قل الله یفتیکم فیهن و ما یتلی علیکم فی الکتاب فی الْمُسْتَضْعَفینَ مِنَ الْوِلْدانِ» هم «یفتیکم» یعنی شما سؤال کردید استفتا کردید درباره زنها, خدا درباره زنان فتوا میدهد و آن آیاتی که هم که مربوط به بچههای مستضعف است هم درباره زنان فتوا میدهد. حالا معلوم شد که زمخشری و امثال زمخشری به دنبال حرف جر میگردند تا اسم ظاهر را بر ضمیر مجرور با اعاده جار عطف بکنند و سیدناالاستاد فانی در این معارف قرآنی است. خب حالا اگر ما آمدیم گفتیم این ﴿مَا یُتْلَی﴾ عطف است بر ﴿اللّهَ﴾ یا عطف است بر ضمیر «یفتی» معنا این شد که آنها استفتا میکنند درباره زنها تو بگو الله فتوا میدهد و بگو آنچه در قرآن کریم راجع به مستضعفین از بچههاست هم درباره زنها فتوا میدهد. خب آن چه فتوایی میتواند بدهد, مگر نه آن است که ﴿وَ ما یُتْلی عَلَیْکُمْ فِی الْکِتابِ فی یَتامَی النِّساءِ﴾ یک طرف ﴿وَالْمُسْتَضْعَفِینَ﴾ هم عطف است بر ﴿یَتَامَی﴾ اگر عطف شد بر ﴿یَتامَی النِّساءِ﴾ جمله اینچنین خواهد شد «قل الله یفتیکم فیهن و ما یتلی علیکم فی الکتاب فی المستضعفین من الولدان» هم «یفتیکم فیهن» باید اینچنین بشود دیگر.
نظر علامهٴ طباطبایی در لزوم رعایت شأن قرآن در تفسیر آیات
سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) دارد که بعد از اینکه فرمودند این ﴿مَا﴾ عطف است بر ضمیر مجرور آن طوری که فرائ انتخاب کردند گرچه جمهور نحویین نمیپذیرند, بعد میفرمایند که وجوه دیگری برای آیه ذکر شده است که در شأن قرآن نیست. این باعث شد که ما دوباره نگاه کنیم ببینیم که مشکلش چه است. یک وقت است که میفرمایند وجود دیگری هم گفته شد ولی آنچه ما گفتیم اظهر است مثلاً ولی یک وقت ایشان با آن نزاهت و صیانت و قداست قلمی که دارند میفرمایند وجوه دیگری گفته شد که در شأن قرآن نیست, شأن کلام خدا نیست. حالا معلوم شد آنچه را که زمخشری او را اصل دانست و عدهای هم آن راه را طی کردند این شأن قرآن نبود, برای اینکه این ﴿الْمُسْتَضْعَفینَ مِنَ الْوِلْدانِ﴾ عطف میشود بر ﴿یَتامَی النِّساءِ﴾ که این را همه گفتند دیگر. اگر عطف بر ﴿یَتامَی النِّساءِ﴾ شد جمله این چنین میشود طبق معنایی که دیگران کردند ﴿یَسْتَفْتُونَکَ فِی النِّسَاء﴾; درباره زنها ازشما فتوا طلب میکنند, تو بگو خدا درباره زنها فتوا میدهد آیاتی هم که درباره بچههای مستضعف وارد شده است هم درباره زنها فتوا میدهد, در حالی که آن آیات مربوط به ﴿الْمُسْتَضْعَفینَ مِنَ الْوِلْدانِ﴾ است [و] درباره نساء نخواهد بود, خب.
پرسش:...
پاسخ: آن درست است یعنی دو تا بحث است: یکی اینکه اگر بفرماید خدا و قرآن مثل اینکه میفرماید خدا و رسول خدا را اطاعت کنید این درست است و شواهد فراوانی هم دارد; اما اگر بفرماید خدا و آن فتوایی که در قرآن است هر دو فتوا میدهند این هماهنگ نیست چون اگر بفرماید «یستفتونک فی النساء قل الله یفتیکم فیهن و القرآن» یا «و الکتاب» یا «والرسول» این درست است مثل ﴿أَطیعُوا اللّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ﴾
لزوم حفظ استقلال محور اصلی سؤال، در نفسیر جملات معطوفه
پرسش:...
پاسخ: اگر مسئول عنه باید محفوظ باشد ﴿وَ یَسْتَفْتُونَکَ فِی النِّساءِ﴾ این به عنوان محور اصلی باید محفوظ باشد خب ﴿قُلِ اللّهُ یُفْتیکُمْ فیهِنَّ﴾ این جمله اولی ﴿مَا یُتْلَی عَلَیْکُمْ فِی الْکِتَابِ فِی یَتَامَی النِّسَاءِ﴾ هم «یفتیکم فی النساء» باید محفوظ باشد «و ما یتلی علیکم فی الکتاب فی المستضعفین من الوالدان» هم «یفتیکم فیهن» چون یک سؤال است و سه تا جواب.
پرسش:...
پاسخ یتامی است این برای معطوفٌ علیه است; اما معطوف که ﴿وَالْمُسْتَضْعَفِینَ﴾ است این مستضعفین که معطوف است به جای ﴿یَتامَی النِّساءِ﴾ مینشیند. وقتی به جای ﴿یَتامَی النِّساءِ﴾ نشست از آن به بعد محفوظ است نه محذوف یعنی وقتی ما «باء» را بر «الف» عطف کردیم آن معطوفٌ علیه دیگر حذف میشود ولی ما قبلش میماند; مثل رأیت زیداً و عمرواً این عمرو که عطف بر زید است به جای زید مینشیند زید رخت برمیبندد; اما آن رأیت مذکور است. اینجا عبارت این است که ﴿وَ یَسْتَفْتُونَکَ فِی النِّساءِ﴾ این محور اصلی سؤال ﴿قُلِ اللّهُ یُفْتیکُمْ فیهِنَّ﴾ این جمله اولی ﴿وَمَا﴾ که عطف باشد بر﴿اللّهُ﴾ یا عطف باشد بر ضمیر یفتی ﴿وَ ما یُتْلی عَلَیْکُمْ فِی الْکِتابِ فی یَتامَی النِّساءِ﴾ هم باز «یفتیکم فیهن», ﴿الْمُسْتَضْعَفینَ مِنَ الْوِلْدانِ﴾ یعنی «ما یتلی علیکم فی الکتاب فی المستضعفین من الولدان» هم «یفتیکم فیهن».
پرسش:...
پاسخ: یعنی معطوفٌ علیه حذف میشود نه قبلی; مثل اینکه اگر گفتیم «رأیت زیداً و عمرواً» عمرو که بر زید عطف شده است یعنی به جای زید مینشیند, دیگر زید را ذکر نمیکنیم ولی آن رأیت را ذکر میکنیم. عطف جمله بر جمله معنایش این است که جمله اول از بین میرود.
ولی عطف مفرد بر مفرد این است که جمله قبلی محفوظ است.
پرسش:...
پاسخ: آنها عطف مفرد بر مفرد است ﴿مَا﴾ عطف است بر ﴿اللّهُ﴾ یا ضمیر یفتی اینجا هم مستضعفین عطف است بر یتامی همه اینها عطف مفرد بر مفرد است پس آن جملههای اصلی باید بماند دیگر خب.
مطلب بعدی آن است که قبلاً در همین سورهٴ مبارکهٴ «نساء» ملاحظه فرمودید که بحث در سه قسمت خواهد بود: یک وقت است که ناسازگاری از طرف زن است; یک وقت است که ناسازگاری مشترک است [و] یک وقت ناسازگاری از طرف مرد. آنجا که ناسازگاری از طرف زن باشد و یا مشترک باشد قبلاً در همین سورهٴ مبارکهٴ «نساء» بحث شده است یعنی آیهٴ 34 و 35 در این دو زمینه بود: ﴿وَاللاَّتِیْ تَخَافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ﴾ که این مربوط به نشوز و ناسازگاری زن است و بعد آیهٴ 35 این بود: ﴿وَ إِنْ خِفْتُمْ شِقاقَ بَیْنِهِما﴾ که این ناسازگاری طرفین است که از او به عنوان ﴿شِقَاقٍ﴾ یاد میکنند.
توصیهٴ قرآن به تمکین زن در صورت نشوز مرد
اگر ناسازگاری از طرف مرد بود در این آیه حکمش بیان شده است که اگر زنی احساس کرد مرد با او ناسازگار است اینجا اساس خانواده را متلاشی بکنند به طلاق منتهی بشود یا از بعضی از حقوقشان بگذرند. فرمود: ﴿وَ إِنِ امْرَأَةٌ خافَتْ مِنْ بَعْلِها﴾; حالا یا ﴿نُشُوزًا﴾ میخواهد گردنکشی کند یا نه ﴿إِعْراضًا﴾; او را رها کند, زن در این حال تمکین کند ﴿وَ إِنِ امْرَأَةٌ خافَتْ مِنْ بَعْلِها نُشُوزًا أَوْ إِعْراضًا فَلا جُناحَ عَلَیْهِما أَنْ یُصْلِحا﴾; اینها اگر بیایند بعضی از حقوقشان را مقداری از مهریه را بگذرد مقداری از نفقه را بگذرد مقداری از کسوه را بگذرد مقداری از حق سکنی را بگذرد که شیرازه خانوادگی متلاشی نشود بالأخره یک حادثه تلخی که پیش میآید اگر یک سیلی یک زلزلهای یک آتشسوزی پیش آمد بالأخره کسی یک خطر را تحمل میکند که این بچهها محفوظ باشند فرمود برای اینکه شیرازه متلاشی نشود و این بچههای خردسال ناکام نمانند, بهترین راه این است که اینها صلح بکنند ﴿فَلا جُناحَ عَلَیْهِما أَنْ یُصْلِحا﴾. چه اینکه در همان آن دو تا مسئله قبلی که مربوط به نشوز زن یا نشوز مشترک بود آنجا هم باز دستور اخلاقی داده شد, چه اینکه در آیهٴ 35 آمده است که ﴿إِنْ یُریدا إِصْلاحًا یُوَفِّقِ اللّهُ بَیْنَهُما﴾ که حالا معلوم نبود که این ﴿یُریدا﴾ ضمیر به آن حکمین برمیگردد یا به زوجین برمیگردد که شاید تقویت شد ضمیر به زوجین برگردد که اگر واقعاً اینها بخواهند اساس خانواده را حفظ بکنند خدا راه اصلاح را فراسوی اینها نصب میکند.
اما در اینجا فرمود: ﴿فَلا جُناحَ عَلَیْهِما أَنْ یُصْلِحا بَیْنَهُما صُلْحًا وَ الصُّلْحُ خَیْرٌ﴾ این تأکید آوردن یعنی کلمه ﴿صُلْحاً﴾ که مصدری است مؤکد مطلب این را ذکر کردن بعد با جمله جدا از خیریت صلح خبر دادن نشانه از اهمیت اصول خانوادگی است فرمود: ﴿وَ الصُّلْحُ خَیْرٌ﴾ این ﴿وَ الصُّلْحُ خَیْرٌ﴾ گر چه یک قانون کلی است; اما درباره مسائل خانوادگی است گفتند دختر محمدبنمسلمه همسر رافعبنخدیج بود. این زن سنی از او گذشت, آن شوهر یک همسری گرفت جوانتر و این همسر قبلی که سالمند شده بود احساس کرد که این شوهرش نسبت به او کم میل است در یک همچنین زمینهای گفتند آیا ما میتوانیم بعضی از حقوقمان را بگذریم و این اصول خانوادگی محفوظ بماند یا نه این آیه نازل شده است که اگر یک وقتی چنین حادثهای اتفاق افتاد برای حفظ اصول خانواده یکی از دو طرف از حق خود بگذرد ﴿وَ الصُّلْحُ خَیْرٌ﴾ این ﴿وَ الصُّلْحُ خَیْرٌ﴾ یک اصل کلی است که شامل مقام هم میشود حالا این خیر﴿خَیْرٌ﴾ یا افعل تفضیل است یا خیرٌ من التفرقه آنهم خلاف شرع نیست که بخواهند طلاق بدهند خب ابغض الحلال است ولی طلاق ندادن بهتر است که «خیرٌ من التفرفة و التطلیق» یا نه یک اصل کلی است «الصلح خیرٌ فی نفسه» یک کار خوبی است نظیر خیرات و مبرات دیگر ﴿وَ الصُّلْحُ خَیْرٌ﴾.
توصیهٴ قرآن به أمور اجتماعی، اخلاقی و روانی در کنار مواد قانونی
لکن بارها ملاحظه فرمودید که سبک قرآن کریم همان ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ یُزَکِّیهِمْ﴾ است; یک کتاب قانون نیست که مواد قانونی را ذکر کند. شما میبینید در هیچ کتاب علمی در هیچ کتاب قانونی در کنار طرح یک ماده علمی, نصیحت مطرح نیست; اما قرآن نور است یک کتاب علمی محض نیست یک کتاب قانونی صرف نیست. همیشه ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ﴾ را با ﴿وَ یُزَکِّیهِمْ﴾ یکجا یاد میکند در اینجا در عین حال که حکم قانون مدنی را مشخص فرمود که اینها میتوانند از بعضی از حقوقشان بگذرند که شیرازه خانوادگی گسسته نشود, به چند امر اخلاقی و اجتماعی و روانی هم اشاره کرد.
معنای جبلّی بودن حفظ منافع در وجود تمام انسانها
آنچه امر کلی است اجتماعی است و خانوادگی را هم شامل میشود این است که ﴿وَ الصُّلْحُ خَیْرٌ﴾ و آنچه به امر روانی برمیگردد این است که فرمود: ﴿وَ أُحْضِرَتِ اْلأَنْفُسُ الشُّحَّ﴾; فرمود هر کسی منفعت خودش را میخواهد یعنی اینچنین خلق شد انسان اگر حافظ منافع خود نباشد یک روز نمیتواند ادامه حیات بدهد; منتها عقل و شرع برای آن است که این منفعت طلبی را تعدیل کند فرمود هر کسی به معتقداتش به خواستههایش به سلیقهها و نظرات خودش شدیداً علاقهمند است این را میگویند شُح که اختصاصی به بخل هم ندارد. انسان, شحیح است و شدیداً حافظ منافع خود علاقهمند به نظرات خود شدیداً متعصب است و این تعصب و وابستگی و حفظ منافع و معتقدات و علایق هم در درون جان او جاسازی شده است; ﴿وَ أُحْضِرَتِ اْلأَنْفُسُ الشُّحَّ﴾ یعنی «احضر الله سبحانه و تعالی کل نفس شُحَّها» پس این شُح از جان ما جدا نیست این یک مربوط به بدن ما نیست در دست و پای ما نیست در جان ماست و همیشه هم بیدار است و همیشه حاضر است و هرگز هم غیبت و غفلت نمیکند ﴿وَ أُحْضِرَتِ اْلأَنْفُسُ الشُّحَّ﴾ که این دو تا مفعول میگیرد یعنی «أحضر الله سبحانه و تعالی الانفس شُحَّها» خب شما با دو نفری که هر دو حافظ منافع خودشان هستند با تعصب بخواهید برخورد کنی هم باید قانون به آنها بدهی هم اخلاق به آنها بدهی هم مسئله تزکیه و تعلیم و تربیت را مکرر بازگو کنی تا اصلاح بشوند, این اصلاً در نهان و نهاد اوست. این را که میگویند جبلی انسان است یعنی مثل جَبَل است. یک وقت است در اثر یک گردباد یکجایی یک تل و تپهای پیدا میشود یک تپه شن, این چون ریشه ندارد میشود به عنوان ﴿کَثِیباً مَّهِیلاً﴾ از او با کندوکاو آن را گرفت و تمام کرد یک وقت است کوه است و ریشه دارد این نه تنها خودش نمیلرزد بلکه مایه حفظ زمین است از لرزش که فرمود ما جبال را رواسی و اوتاد قرار دادیم. اوصافی که اینچنین باشد میگویند جِبِلّی است یعنی مثل جبل است مثل کوه است مثل یک تلی از شن نیست که باد او را جمع کرده باشد, اینها را میگویند جبلی. فرمود جبلی هر کسی حفظ منافع خودش است. شما وقتی از نظر روانی وقتی بدانید انسان اینچنین است درباره او تصمیم خاص خواهید گرفت. با توقع, مشکل حل نمیشود هر کسی خواستههای خود را شدیداً دوست دارد و رویش دفاع میکند حالا یا حق یا باطل, چون اینچنین است شما اگر بخواهید قانون وضع کنید باید بدانید برای چه کسی دارید قانون وضع میکنید, اگر بخواهید تعلیم و تربیت تزکیه اخلاق را پیاده کنید باید بدانید با چه موجودی روبرو هستید.
نماز، راه تعدیل گرایشهای روانی انسان
در سورهٴ مبارکهٴ «معارج» فرمود: ﴿إِنَّ اْلإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعًا﴾ و اینها هم نعمتی است خدا داد; منتها راهی برای تعدیل وجود دارد هلوع یعنی چه؟ ﴿إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً ٭ وَ إِذا مَسَّهُ الْخَیْرُ مَنُوعاً﴾ خب اینها معنای هلوع است راهی برای تعدیل اینها باید وجود داشته باشد و آن راه راه نماز است چون همان سورهٴ مبارکهٴ «معارج» منافعی که برای نماز ذکر میکند این است از آیهٴ نوزده به بعد ملاحظه بفرمایید: ﴿إِنَّ اْلإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعًا﴾ این آیات بعدی به منزله مفسر اوست هلوع یعنی چه؟ یعنی ﴿إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً ٭ وَ إِذا مَسَّهُ الْخَیْرُ مَنُوعاً﴾ این مَنّاعٍ للخیر است; اگر چیزی به او رسید سعی میکند به دیگری ندهد ﴿إِلاّ الْمُصَلِّینَ﴾ خب این ﴿إِلاّ الْمُصَلِّینَ﴾ یعنی در نظام آفرینش اینها هلوع خلق نشدند یا توانستند این هَلَع را تعدیل کنند, این هلع را تعدیل میکنند افراد عادی ﴿وَ إِذا مَسَّهُ الْخَیْرُ مَنُوعًا﴾ مصلین کسانی هستند که ﴿وَ مِمّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ﴾ آن وقت این راحت است احساس سبکی میکند خب یک وقت است انسان میخواهد با نصیحت مسئله را حل کند نمیداند که این اوصافی که در درون این زن و شوهر هست این نظیر تل شن نیست که با یک باد آمده باشد تا با یک باد دیگر بریزد, این این طور نیست [بلکه] این مثل جبل ریشه دارد شما باید درمان ریشهای بکنید مهمترین درمان ریشهای را ملاحظه فرمودید در سورهٴ «معارج» برای اینکه مشکل ریشهای حل بشود همان نماز نقش سازنده دارد هیچ چیزی انسان را به اندازه نماز نمیسازد البته همه عبادات خوب است; اما چون نماز شبانهروز پنج فرصت است.
پرسش:...
پاسخ: خب وقتی که ذات اقدس الهی با اینها سخن گفت راه خیر اینها را به اینها نشان داد. میفرماید اگر تنها شما این وصف را داشتید که حافظ منافع خود بودی مشکلی نبود; اما دیگری هم همین است و شما هر روز باید در عذاب الیم زندگی کنی خب چه بهتر که به حق خودت بسازی چون الآن اگر مثلاً ده نفر در یک اتاق نشسته باشند تنها این زید نیست که شحیح است, آن نه نفر دیگر هم مثل همیناند. خب این خود زید که عاقل است باید فکر بکند من اگر بخواهم راحت باشم باید به حق دیگری تعدی نکنم و چیزی که مرا از این هلوع بودن باز میدارد و تعدیل میکند همان نماز است ﴿إِلاّ الْمُصَلِّینَ﴾ آن وقت ﴿الَّذِینَ﴾ کذا و کذا تا میرسد به مسئله انفاق ﴿إِلاّ الْمُصَلِّینَ ٭ الَّذِینَ هُمْ عَلَی صَلاَتِهِمْ دَائِمُونَ ٭ وَالَّذِینَ فِی أَمْوَالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ ٭ لِلسَّائِلِ وَالْمَحْرُومِ ٭ وَالَّذِینَ یُصَدِّقُونَ بِیَوْمِ الدِّینِ ٭ وَالَّذِینَ هُم مِنْ عَذَابِ رَبِّهِم مُشْفِقُونَ ٭ إِنَّ عَذَابَ رَبِّهمْ غَیْرُ مَأْمُونٍ ٭ وَالَّذِینَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حَافِظُونَ ٭ إِلاّ عَلَی أَزْوَاجِهِمْ أَوْ مَا مَلَکَتْ أَیْمَانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَیْرُ مَلُومِینَ﴾ بعد فرمود ﴿وَالَّذِینَ هُمْ لِأَمَانَاتِهِمْ وَعَهْدِهِمْ رَاعُونَ ٭ وَالَّذِینَ هُم بِشَهَاداتِهِمْ قَائِمُونَ ٭ وَالَّذِینَ هُمْ عَلَی صَلاَتِهِمْ یُحَافِظُونَ﴾ همه اینها برکات نماز است; هم مسائل ناموسی را دارد هم مسائل مالی را دارد هم مسائل اجتماعی را دارد اینها برکات نماز است, خب این نماز شبانهروز پنج بار هست.
شحیح بودن وجود انسان در تمام حالات
فرمود که این شحیح بودن در جان هر کدام است یک دشمن سنگر گرفته درونی است که خواب ندارد, جای دیگر هم نیست در درون جان سنگر گرفته و نمیخوابد این وصف شُحّ و بخل هم اینچنین نیست که خوابی داشته باشد که اوصاف نفسانی که نمیخوابد, این بدن است که میخوابد. اگر یک خواب خوبی هم دید آدم یک موعظهای را در عالم رؤیا شنید مثل حالت بیداری باز گوش نمیدهد, چون این بدن است که میخوابد وگرنه روح که با اوصافی که دارد خوابی ندارد. اگر خواب خوبی هم ببینید مثل مجلس خوبی در حالت بیداری اگر در عالم بیداری یک عالم ربانی نصیحتی کرد نسبت به ما محبتی کرد, این شحیح بودن ما باعث میشود که ما حرفش را گوش ندهیم در عالم رؤیا هم بشرح ایضاً اگر یک خواب خوبی کسی دیده که یک عالم ربانی دارد نصیحت میکند شخصاً او را توصیه کرده است باز هم گوش نمیدهد. این یک دشمن سنگر گرفته بیدار است فرمود تنها راهش همین است خب حالا پس مسائل خانوادگی اینچنین نیست که با دادگاه مدنی خاص و اینها حل بشود دیروز به عرضتان رسید که قانون، زندان، تعزیر اینها ده درصد بیست درصد پنج درصد در همین حد اثر دارد, بخش مهم اصلاح جامعه به اخلاق است.
پرسش:...
پاسخ: خب همین علم است معرفت است تحلیل است تبیین است, هر کدام از ما بالأخره یک عقلی داریم میفهمیم و اگر این یافته را عمل بکنیم این تمرین میشود یعنی علم به منزله غرس یک نهال است و عمل صالح به منزله آبیاری آن درخت است.
نصیحت خداوند به مردان
به هر تقدیر بعد از اینکه این حکم روانی را ذکر فرمود, آنگاه فرمود که ﴿وَ إِنْ تُحْسِنُوا وَ تَتَّقُوا﴾ چون در اینجا خطر از طرف مرد شروع شده است, لذا نصیحت را به طرف مرد متوجه کرد. در این بخش زن گناه ندارد زن است که از تعدی مرد هراسناک است و مرد است که در اثر اینکه بخواهد بعضی از خواستههای غرائز این حیوانی را ارضا کند حق زن را ضایع میکند در این فضا به مردها خطاب کرد که ﴿وَ إِنْ تُحْسِنُوا وَ تَتَّقُوا﴾ گر چه اصل حکم مال زن و مرد بود آنجا ضمیر را تثنیه آورد گرچه در پایان, یک حکم روانی جامع را یاد کرد فرمود: ﴿وَ أُحْضِرَتِ اْلأَنْفُسُ الشُّحَّ﴾ ولی چون خطر در این بحث از ناحیه مرد شروع شد به مردها دارد نصیحت میکند: ﴿وَ إِنْ تُحْسِنُوا وَ تَتَّقُوا﴾ بالأخره کل این نظام در اختیار یک مدبر است, چون ﴿وَ لِلّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾. حالا اگر کسی در یکجایی قدرتی داشت در شهری در محلی در یک حوزه مأموریتی, قدرتی داشت همتای او یا بالاتر از او در آن کشور فراوانند, همین که این بر کسی تحمیل کرده است فوراً یکی از همتاهای او میتازد یا کسی که بالاتر از او است شروع میکند به باریدن که هر روز شما دارید میبینید اینچنین نیست که دنیا فقط به کام زید و عمرو باشد که و سراسر عالم مأموران ایستاده به خدمت ستاد یعنی ایستاده ستاد الهیاند ﴿وَ لِلّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ اگر یک وقت کسی یک جا قدرتی داشت حالا این قدرت را دارد اعمال میکند این نمیداند که این همه سربازان ایستاده حقاند اینها ستادند, همه ایستادهاند تا خدا چه فرمان بدهد. وقتی ذات اقدس الهی دید کسی از قدرت موضعی دارد سوء استفاده میکند دیگری را علیه او میشوراند, فرمود: ﴿وَ إِنْ تُحْسِنُوا وَ تَتَّقُوا﴾ این برای شما خیر است ﴿فَإِنَّ اللّهَ کانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبیرًا﴾.
توصیه به تقوای از شحّ نفس
این ﴿تَتَّقُوا﴾ یک تقوای خاص است, البته همه موارد تقوی را شامل میشود; اما در زمینهای که فرمود: ﴿وَ أُحْضِرَتِ اْلأَنْفُسُ الشُّحَّ﴾, این ﴿تَتَّقُوا﴾ یعنی حالا که من گفتم در درون شما این علاقه و تعصب و خودخواهی, یک دشمن مسلح سنگر گرفته ناآرام است شما باید سپر داشته باشید «اتقا» همان وقایهگیری, آن سپر را میگویند وقایه آدم با تقوی سپر به دستش است که خطر و تیر به او نرسد, این سپر را میگویند «وقایه» که حافظ آدم است. آدم با تقوا سپری دارد که خطر به او نمیخورد. در سورهٴ «حشر» و در سورهٴ «تغابن» فرمود: ﴿وَ مَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾; اگر سخن از «حی علی الفلاح» است برجستهترین مصداق فلاح این است که انسان از این دشمن درونی برهد. شما میبینید کسی بیجهت دارد دفاع میکند [و] هیچ برهان فلسفی کلامی شرعی هم ندارد; مثلاً لباسی را با یک رنگ خاص دوست دارد این قابل اقامه برهان نیست حالا این رنگی که زید دوست دارد. حالا در موقع مشاجره و فخرفروشی, چندین دلیل اقامه میکند که این رنگ بهتر از آن رنگ است در حالی که این مربوط به ذوق آدم است یک امر تکوینی نیست که برهانپذیر باشد چیزی که خودش دوست دارد دارد تحمیل میکند, اینکه ﴿وَ کانَ اْلإِنْسانُ أَکْثَرَ شَیْءٍ جَدَلاً﴾ برای همین است نه امر شرعی است نه امر عقلی [بلکه] این مربوط به ذوق شخصی خود آدم است فلان کس این رنگ را دوست دارد دیگری رنگ دیگر را دوست دارد حالا دارد برهان اقامه میکند که این رنگ بهتر از اوست.
خب اگر انسان جلوی این میدان باز را نبندد به جایی بند نمیشود, لذا فرمود در اینجا ﴿وَ إِنْ تُحْسِنُوا وَ تَتَّقُوا﴾ ـ بعد از اینکه فرمود: ﴿وَ أُحْضِرَتِ اْلأَنْفُسُ الشُّحَّ﴾ ـ در سورهٴ «حشر» آیهٴ نهم فرمود: ﴿وَ مَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾, چه اینکه مشابه این مضمون را در سورهٴ مبارکهٴ «تغابن» آیهٴ شانزده فرمود: ﴿وَ مَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾, ﴿یُوقَ﴾ یعنی یک کاری کرده باشد که با وقایه و با صیانت و با تقوا از این دشمن درونی نجات پیدا کرده باشد خب این وقتی این دشمن درونی را خلع سلاح کرد خودش میشود سنگردار, با همان سلاح در همان سنگر مینشیند که اگر کسی خواست به معتقدات حق او تجاوز کند این دفاع میکند. اگر خواست فریب بخورد به این اموری که پاینده نیست خودش را نجات میدهد پس این تقوایی که در ذیل آیهٴ محلّ بحث فرمود: ﴿وَ إِنْ تُحْسِنُوا وَ تَتَّقُوا﴾ گر چه همه مراحل تقوا را در برمیگیرد; اما قدر متیقناش راجع به همین تقوای از شح است که در سورهٴ «حشر» و «تغابن» یاد کرد فرمود: ﴿وَ مَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾ خب این «حی علی الفلاحی» که زمینه نماز است برای همین است نماز انسان را مفلح میکند مفلح میکند یعنی چه یعنی همین که در سورهٴ «معارج» فرمود: ﴿إِنَّ اْلإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعَاً ٭ إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعَاً ٭ وَ إِذا مَسَّهُ الْخَیْرُ مَنُوعَاً ٭ إِلاَّ الْمُصَلِّینَ﴾ «حی علی الفلاح» بروید به سراغ آن چیزی که شما را از این شحیح بودن نجات میدهد آن وقت با نماز شما میشوید مفلح برای اینکه با نماز از این جزوع و منوع بودن نجات پیدا میکنید.
ممکن نبودن اصلاح جامعهٴ انسان با قانون
خب ملاحظه فرمودید یک حکم قانونی را با اخلاق و تزکیه دارد حل میکند و هیچگاه جامعه انسانی با قانون, اصلاح نخواهد شد و قانونسازی، قانونتراشی، مقرراتسازی مثل فاکتورسازی این دیگر رایج است [و] کار آسانی است ولی درون آدم اگر منزه شد هرگز دست به این کار نمیزند, چون انسان هر چه هم بخواهد دیگری را فریب بدهد که خودش میداند. در همان سورهٴ مبارکهٴ «قیامت» دارد که ﴿یُنَبَّؤُا اْلإِنْسانُ یَوْمَئِذٍ بِما قَدَّمَ وَ أَخَّرَ﴾ یعنی به انسان گزارش میدهند که اِنبا میکنند, تنبئه میکنند یعنی خبرها و گزارشهای جدیدی و قدیمی را به او اعلام میکنند. بعد میفرمایند که حالا چه حاجت که ما گزارش بدهیم ﴿بَلِ اْلإِنْسانُ عَلی نَفْسِهِ بَصیرَةٌ﴾ که این را هم ملاحظه فرمودید این «تاء» ﴿بَصِیرَةٍ﴾ «تاء» تأنیث که نیست نظیر «تاء» علامه است که میگویند علامه است یعنی خیلی علم دارد ﴿اْلإِنْسانُ عَلی نَفْسِهِ بَصیرَةٌ﴾ یعنی به خودش بیناست, هیچ چیز او را نمیتواند کور بکند. اگر هم چند جا چهار تا خلاف کرد بالأخره بینه و بین الله میداند که بد کرد و دارد در عذاب درون میسوزد. اگر این درون یک چنین بصارتی را دارد و میداند خلاف کرد با قانون و با صورتگذاری قانون نمیشود این دل را اصلاح کرد این دل را با آن علاقه و گرایش خاص باید اصلاح کرد.
ردّ یک شأن نزول خلاف واقع
وقتی هم که آیه نازل شد, خیلیها دیگر حالا راحت شدند; بعضیها خیال کردند این آیه ﴿وَإِنِ امْرَأَةٌ خَافَتْ مِن بَعْلِهَا نُشُوزاً أَوْ إِعْرَاضاً﴾ مربوط به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است که مثلاً حضرت ـ معاذ الله ـ بعضی از حقوق را مثلاً ممکن بود رعایت نکند یا بعضی از زنها احتمال میدادند که حضرت حقوقشان را رعایت نکند و اینها در حالی که وجود مبارک پیغمبر منزه از این حرفها بود خود همانها نقل کردند که حضرت وقتی مریض شد در آن بیماری منتهی به مرگ فرمود حق همسرها را رعایت کنید یک روز رختخواب مرا در فلان حجره ببرید یک روز بعد رختخواب مرا در فلان حجره چون زن و شوهر دو تا موجود نر و ماده که نیستند که فرمود دو تا انسانند مسائل عاطفی مطرح است; او میخواهد با من سخن بگوید علاقه به من دارد من هم به او علاقه دارم امروز رختخواب مرض مرا در فلان حجره بیاندازید همانجا وضو بگیرم همانجا مثلاً نماز بخوانم این میشود معلم فرشتهها اینها خیال میکنند زن و شوهر یعنی نر و ماده, آن وقت این حق القسم فقط برای همین مسائل است آن که این معنای بلند را از رسول اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نمیتواند درک کند, آن وقت میگوید شأن نزولش یا جریان دختر محمدبنمسلم بود با رافعبنخدیج یا مثلاً بعضی از زنان پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) که میترسیدند که پیغمبر حقوق اینها را رعایت نکند .
سرّ اصلی نقل شأن نزولهای خلاف واقع
اینها یک مشکل دیگر دارند خلاصه مشکل «اقول و أجمل» و آن این است که اینها سعی کردند رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را بیاورند پایین تا بعضیها بتوانند جای او بنشینند و اگر رسول خدا با همان وضعی که بود, بود فقط علی و اولاد علی میتوانند جای او بنشینند.
«و الحمد لله رب العالمین»
- نظر علامهٴ طباطبایی در لزوم رعایت شأن قرآن در تفسیر آیات
- لزوم حفظ استقلال محور اصلی سؤال، در تفسیر جملات معطوفه
- توصیهٴ قرآن به تمکین زن در صورت نشوز مرد
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَ یَسْتَفْتُونَکَ فِی النِّساءِ قُلِ اللّهُ یُفْتیکُمْ فیهِنَّ وَ ما یُتْلی عَلَیْکُمْ فِی الْکِتابِ فی یَتامَی النِّساءِ اللاّتی لا تُؤْتُونَهُنَّ ما کُتِبَ لَهُنَّ وَ تَرْغَبُونَ أَنْ تَنْکِحُوهُنَّ وَ الْمُسْتَضْعَفینَ مِنَ الْوِلْدانِ وَ أَنْ تَقُومُوا لِلْیَتامی بِالْقِسْطِ وَ ما تَفْعَلُوا مِنْ خَیْرٍ فَإِنَّ اللّهَ کانَ بِهِ عَلیمًا﴿127﴾ وَ إِنِ امْرَأَةٌ خافَتْ مِنْ بَعْلِها نُشُوزًا أَوْ إِعْراضًا فَلا جُناحَ عَلَیْهِما أَنْ یُصْلِحا بَیْنَهُما صُلْحًا وَ الصُّلْحُ خَیْرٌ وَ أُحْضِرَتِ اْلأَنْفُسُ الشُّحَّ وَ إِنْ تُحْسِنُوا وَ تَتَّقُوا فَإِنَّ اللّهَ کانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبیرًا﴿128﴾ وَ لَنْ تَسْتَطیعُوا أَنْ تَعْدِلُوا بَیْنَ النِّساءِ وَ لَوْ حَرَصْتُمْ فَلا تَمیلُوا کُلَّ الْمَیْلِ فَتَذَرُوها کَالْمُعَلَّقَةِ وَ إِنْ تُصْلِحُوا وَ تَتَّقُوا فَإِنَّ اللّهَ کانَ غَفُورًا رَحیمًا﴿129﴾
خلاصه آیهٴ قبل که ﴿وَ یَسْتَفْتُونَکَ فِی النِّساءِ﴾ این شد که آنها درباره مشکلات حقوق زن از تو استفتا میکنند تو بگو خداوند درباره حقوق زن و حقوق یتامای از زنان و حقوق مستضعفین فتوا میدهد.
محذورات عطف ﴿ما یُتْلی﴾ بر ﴿اللّهُ﴾
نمیشود گفت چون معروف بین نحویین این است که عطف اسم ظاهر بر ضمیر مجرور بدون اعاده جار ممکن نیست این ﴿مَا یُتْلَی﴾ عطف بر ﴿الله﴾ خواهد بود و معنا اینچنین خواهد شد که الله فتوا میدهد ﴿وَ ما یُتْلی عَلَیْکُمْ فِی الْکِتابِ﴾ هم فتوا میدهند چرا برای اینکه اگر این ﴿مَا یُتْلَی﴾ عطف بر ﴿اللّهَ﴾ باشد یا عطف بر ضمیر یفتی که فاعل یفتی است باشد معنایش این است که دو تا مفتی در اینجا وجود دارد یکی ذات اقدس الله است یکی هم آنچه در قرآن کریم تلاوت میشود ولی از نظر سیاق میبینیم مستضعفین از ولدان هم ذکر شدهاند این مستضعفین از ولدان عطف است بر ﴿یَتَامَی النِّسَاءِ﴾ وقتی عطف بر ﴿یَتامَی النِّساءِ﴾ شد عبارت اینچنین میشود که «قل الله یفتیکم فیهن و ما یتلی علیکم فی الکتاب فی الْمُسْتَضْعَفینَ مِنَ الْوِلْدانِ» هم «یفتیکم» یعنی شما سؤال کردید استفتا کردید درباره زنها, خدا درباره زنان فتوا میدهد و آن آیاتی که هم که مربوط به بچههای مستضعف است هم درباره زنان فتوا میدهد. حالا معلوم شد که زمخشری و امثال زمخشری به دنبال حرف جر میگردند تا اسم ظاهر را بر ضمیر مجرور با اعاده جار عطف بکنند و سیدناالاستاد فانی در این معارف قرآنی است. خب حالا اگر ما آمدیم گفتیم این ﴿مَا یُتْلَی﴾ عطف است بر ﴿اللّهَ﴾ یا عطف است بر ضمیر «یفتی» معنا این شد که آنها استفتا میکنند درباره زنها تو بگو الله فتوا میدهد و بگو آنچه در قرآن کریم راجع به مستضعفین از بچههاست هم درباره زنها فتوا میدهد. خب آن چه فتوایی میتواند بدهد, مگر نه آن است که ﴿وَ ما یُتْلی عَلَیْکُمْ فِی الْکِتابِ فی یَتامَی النِّساءِ﴾ یک طرف ﴿وَالْمُسْتَضْعَفِینَ﴾ هم عطف است بر ﴿یَتَامَی﴾ اگر عطف شد بر ﴿یَتامَی النِّساءِ﴾ جمله اینچنین خواهد شد «قل الله یفتیکم فیهن و ما یتلی علیکم فی الکتاب فی المستضعفین من الولدان» هم «یفتیکم فیهن» باید اینچنین بشود دیگر.
نظر علامهٴ طباطبایی در لزوم رعایت شأن قرآن در تفسیر آیات
سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) دارد که بعد از اینکه فرمودند این ﴿مَا﴾ عطف است بر ضمیر مجرور آن طوری که فرائ انتخاب کردند گرچه جمهور نحویین نمیپذیرند, بعد میفرمایند که وجوه دیگری برای آیه ذکر شده است که در شأن قرآن نیست. این باعث شد که ما دوباره نگاه کنیم ببینیم که مشکلش چه است. یک وقت است که میفرمایند وجود دیگری هم گفته شد ولی آنچه ما گفتیم اظهر است مثلاً ولی یک وقت ایشان با آن نزاهت و صیانت و قداست قلمی که دارند میفرمایند وجوه دیگری گفته شد که در شأن قرآن نیست, شأن کلام خدا نیست. حالا معلوم شد آنچه را که زمخشری او را اصل دانست و عدهای هم آن راه را طی کردند این شأن قرآن نبود, برای اینکه این ﴿الْمُسْتَضْعَفینَ مِنَ الْوِلْدانِ﴾ عطف میشود بر ﴿یَتامَی النِّساءِ﴾ که این را همه گفتند دیگر. اگر عطف بر ﴿یَتامَی النِّساءِ﴾ شد جمله این چنین میشود طبق معنایی که دیگران کردند ﴿یَسْتَفْتُونَکَ فِی النِّسَاء﴾; درباره زنها ازشما فتوا طلب میکنند, تو بگو خدا درباره زنها فتوا میدهد آیاتی هم که درباره بچههای مستضعف وارد شده است هم درباره زنها فتوا میدهد, در حالی که آن آیات مربوط به ﴿الْمُسْتَضْعَفینَ مِنَ الْوِلْدانِ﴾ است [و] درباره نساء نخواهد بود, خب.
پرسش:...
پاسخ: آن درست است یعنی دو تا بحث است: یکی اینکه اگر بفرماید خدا و قرآن مثل اینکه میفرماید خدا و رسول خدا را اطاعت کنید این درست است و شواهد فراوانی هم دارد; اما اگر بفرماید خدا و آن فتوایی که در قرآن است هر دو فتوا میدهند این هماهنگ نیست چون اگر بفرماید «یستفتونک فی النساء قل الله یفتیکم فیهن و القرآن» یا «و الکتاب» یا «والرسول» این درست است مثل ﴿أَطیعُوا اللّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ﴾
لزوم حفظ استقلال محور اصلی سؤال، در نفسیر جملات معطوفه
پرسش:...
پاسخ: اگر مسئول عنه باید محفوظ باشد ﴿وَ یَسْتَفْتُونَکَ فِی النِّساءِ﴾ این به عنوان محور اصلی باید محفوظ باشد خب ﴿قُلِ اللّهُ یُفْتیکُمْ فیهِنَّ﴾ این جمله اولی ﴿مَا یُتْلَی عَلَیْکُمْ فِی الْکِتَابِ فِی یَتَامَی النِّسَاءِ﴾ هم «یفتیکم فی النساء» باید محفوظ باشد «و ما یتلی علیکم فی الکتاب فی المستضعفین من الوالدان» هم «یفتیکم فیهن» چون یک سؤال است و سه تا جواب.
پرسش:...
پاسخ یتامی است این برای معطوفٌ علیه است; اما معطوف که ﴿وَالْمُسْتَضْعَفِینَ﴾ است این مستضعفین که معطوف است به جای ﴿یَتامَی النِّساءِ﴾ مینشیند. وقتی به جای ﴿یَتامَی النِّساءِ﴾ نشست از آن به بعد محفوظ است نه محذوف یعنی وقتی ما «باء» را بر «الف» عطف کردیم آن معطوفٌ علیه دیگر حذف میشود ولی ما قبلش میماند; مثل رأیت زیداً و عمرواً این عمرو که عطف بر زید است به جای زید مینشیند زید رخت برمیبندد; اما آن رأیت مذکور است. اینجا عبارت این است که ﴿وَ یَسْتَفْتُونَکَ فِی النِّساءِ﴾ این محور اصلی سؤال ﴿قُلِ اللّهُ یُفْتیکُمْ فیهِنَّ﴾ این جمله اولی ﴿وَمَا﴾ که عطف باشد بر﴿اللّهُ﴾ یا عطف باشد بر ضمیر یفتی ﴿وَ ما یُتْلی عَلَیْکُمْ فِی الْکِتابِ فی یَتامَی النِّساءِ﴾ هم باز «یفتیکم فیهن», ﴿الْمُسْتَضْعَفینَ مِنَ الْوِلْدانِ﴾ یعنی «ما یتلی علیکم فی الکتاب فی المستضعفین من الولدان» هم «یفتیکم فیهن».
پرسش:...
پاسخ: یعنی معطوفٌ علیه حذف میشود نه قبلی; مثل اینکه اگر گفتیم «رأیت زیداً و عمرواً» عمرو که بر زید عطف شده است یعنی به جای زید مینشیند, دیگر زید را ذکر نمیکنیم ولی آن رأیت را ذکر میکنیم. عطف جمله بر جمله معنایش این است که جمله اول از بین میرود.
ولی عطف مفرد بر مفرد این است که جمله قبلی محفوظ است.
پرسش:...
پاسخ: آنها عطف مفرد بر مفرد است ﴿مَا﴾ عطف است بر ﴿اللّهُ﴾ یا ضمیر یفتی اینجا هم مستضعفین عطف است بر یتامی همه اینها عطف مفرد بر مفرد است پس آن جملههای اصلی باید بماند دیگر خب.
مطلب بعدی آن است که قبلاً در همین سورهٴ مبارکهٴ «نساء» ملاحظه فرمودید که بحث در سه قسمت خواهد بود: یک وقت است که ناسازگاری از طرف زن است; یک وقت است که ناسازگاری مشترک است [و] یک وقت ناسازگاری از طرف مرد. آنجا که ناسازگاری از طرف زن باشد و یا مشترک باشد قبلاً در همین سورهٴ مبارکهٴ «نساء» بحث شده است یعنی آیهٴ 34 و 35 در این دو زمینه بود: ﴿وَاللاَّتِیْ تَخَافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ﴾ که این مربوط به نشوز و ناسازگاری زن است و بعد آیهٴ 35 این بود: ﴿وَ إِنْ خِفْتُمْ شِقاقَ بَیْنِهِما﴾ که این ناسازگاری طرفین است که از او به عنوان ﴿شِقَاقٍ﴾ یاد میکنند.
توصیهٴ قرآن به تمکین زن در صورت نشوز مرد
اگر ناسازگاری از طرف مرد بود در این آیه حکمش بیان شده است که اگر زنی احساس کرد مرد با او ناسازگار است اینجا اساس خانواده را متلاشی بکنند به طلاق منتهی بشود یا از بعضی از حقوقشان بگذرند. فرمود: ﴿وَ إِنِ امْرَأَةٌ خافَتْ مِنْ بَعْلِها﴾; حالا یا ﴿نُشُوزًا﴾ میخواهد گردنکشی کند یا نه ﴿إِعْراضًا﴾; او را رها کند, زن در این حال تمکین کند ﴿وَ إِنِ امْرَأَةٌ خافَتْ مِنْ بَعْلِها نُشُوزًا أَوْ إِعْراضًا فَلا جُناحَ عَلَیْهِما أَنْ یُصْلِحا﴾; اینها اگر بیایند بعضی از حقوقشان را مقداری از مهریه را بگذرد مقداری از نفقه را بگذرد مقداری از کسوه را بگذرد مقداری از حق سکنی را بگذرد که شیرازه خانوادگی متلاشی نشود بالأخره یک حادثه تلخی که پیش میآید اگر یک سیلی یک زلزلهای یک آتشسوزی پیش آمد بالأخره کسی یک خطر را تحمل میکند که این بچهها محفوظ باشند فرمود برای اینکه شیرازه متلاشی نشود و این بچههای خردسال ناکام نمانند, بهترین راه این است که اینها صلح بکنند ﴿فَلا جُناحَ عَلَیْهِما أَنْ یُصْلِحا﴾. چه اینکه در همان آن دو تا مسئله قبلی که مربوط به نشوز زن یا نشوز مشترک بود آنجا هم باز دستور اخلاقی داده شد, چه اینکه در آیهٴ 35 آمده است که ﴿إِنْ یُریدا إِصْلاحًا یُوَفِّقِ اللّهُ بَیْنَهُما﴾ که حالا معلوم نبود که این ﴿یُریدا﴾ ضمیر به آن حکمین برمیگردد یا به زوجین برمیگردد که شاید تقویت شد ضمیر به زوجین برگردد که اگر واقعاً اینها بخواهند اساس خانواده را حفظ بکنند خدا راه اصلاح را فراسوی اینها نصب میکند.
اما در اینجا فرمود: ﴿فَلا جُناحَ عَلَیْهِما أَنْ یُصْلِحا بَیْنَهُما صُلْحًا وَ الصُّلْحُ خَیْرٌ﴾ این تأکید آوردن یعنی کلمه ﴿صُلْحاً﴾ که مصدری است مؤکد مطلب این را ذکر کردن بعد با جمله جدا از خیریت صلح خبر دادن نشانه از اهمیت اصول خانوادگی است فرمود: ﴿وَ الصُّلْحُ خَیْرٌ﴾ این ﴿وَ الصُّلْحُ خَیْرٌ﴾ گر چه یک قانون کلی است; اما درباره مسائل خانوادگی است گفتند دختر محمدبنمسلمه همسر رافعبنخدیج بود. این زن سنی از او گذشت, آن شوهر یک همسری گرفت جوانتر و این همسر قبلی که سالمند شده بود احساس کرد که این شوهرش نسبت به او کم میل است در یک همچنین زمینهای گفتند آیا ما میتوانیم بعضی از حقوقمان را بگذریم و این اصول خانوادگی محفوظ بماند یا نه این آیه نازل شده است که اگر یک وقتی چنین حادثهای اتفاق افتاد برای حفظ اصول خانواده یکی از دو طرف از حق خود بگذرد ﴿وَ الصُّلْحُ خَیْرٌ﴾ این ﴿وَ الصُّلْحُ خَیْرٌ﴾ یک اصل کلی است که شامل مقام هم میشود حالا این خیر﴿خَیْرٌ﴾ یا افعل تفضیل است یا خیرٌ من التفرقه آنهم خلاف شرع نیست که بخواهند طلاق بدهند خب ابغض الحلال است ولی طلاق ندادن بهتر است که «خیرٌ من التفرفة و التطلیق» یا نه یک اصل کلی است «الصلح خیرٌ فی نفسه» یک کار خوبی است نظیر خیرات و مبرات دیگر ﴿وَ الصُّلْحُ خَیْرٌ﴾.
توصیهٴ قرآن به أمور اجتماعی، اخلاقی و روانی در کنار مواد قانونی
لکن بارها ملاحظه فرمودید که سبک قرآن کریم همان ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ یُزَکِّیهِمْ﴾ است; یک کتاب قانون نیست که مواد قانونی را ذکر کند. شما میبینید در هیچ کتاب علمی در هیچ کتاب قانونی در کنار طرح یک ماده علمی, نصیحت مطرح نیست; اما قرآن نور است یک کتاب علمی محض نیست یک کتاب قانونی صرف نیست. همیشه ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ﴾ را با ﴿وَ یُزَکِّیهِمْ﴾ یکجا یاد میکند در اینجا در عین حال که حکم قانون مدنی را مشخص فرمود که اینها میتوانند از بعضی از حقوقشان بگذرند که شیرازه خانوادگی گسسته نشود, به چند امر اخلاقی و اجتماعی و روانی هم اشاره کرد.
معنای جبلّی بودن حفظ منافع در وجود تمام انسانها
آنچه امر کلی است اجتماعی است و خانوادگی را هم شامل میشود این است که ﴿وَ الصُّلْحُ خَیْرٌ﴾ و آنچه به امر روانی برمیگردد این است که فرمود: ﴿وَ أُحْضِرَتِ اْلأَنْفُسُ الشُّحَّ﴾; فرمود هر کسی منفعت خودش را میخواهد یعنی اینچنین خلق شد انسان اگر حافظ منافع خود نباشد یک روز نمیتواند ادامه حیات بدهد; منتها عقل و شرع برای آن است که این منفعت طلبی را تعدیل کند فرمود هر کسی به معتقداتش به خواستههایش به سلیقهها و نظرات خودش شدیداً علاقهمند است این را میگویند شُح که اختصاصی به بخل هم ندارد. انسان, شحیح است و شدیداً حافظ منافع خود علاقهمند به نظرات خود شدیداً متعصب است و این تعصب و وابستگی و حفظ منافع و معتقدات و علایق هم در درون جان او جاسازی شده است; ﴿وَ أُحْضِرَتِ اْلأَنْفُسُ الشُّحَّ﴾ یعنی «احضر الله سبحانه و تعالی کل نفس شُحَّها» پس این شُح از جان ما جدا نیست این یک مربوط به بدن ما نیست در دست و پای ما نیست در جان ماست و همیشه هم بیدار است و همیشه حاضر است و هرگز هم غیبت و غفلت نمیکند ﴿وَ أُحْضِرَتِ اْلأَنْفُسُ الشُّحَّ﴾ که این دو تا مفعول میگیرد یعنی «أحضر الله سبحانه و تعالی الانفس شُحَّها» خب شما با دو نفری که هر دو حافظ منافع خودشان هستند با تعصب بخواهید برخورد کنی هم باید قانون به آنها بدهی هم اخلاق به آنها بدهی هم مسئله تزکیه و تعلیم و تربیت را مکرر بازگو کنی تا اصلاح بشوند, این اصلاً در نهان و نهاد اوست. این را که میگویند جبلی انسان است یعنی مثل جَبَل است. یک وقت است در اثر یک گردباد یکجایی یک تل و تپهای پیدا میشود یک تپه شن, این چون ریشه ندارد میشود به عنوان ﴿کَثِیباً مَّهِیلاً﴾ از او با کندوکاو آن را گرفت و تمام کرد یک وقت است کوه است و ریشه دارد این نه تنها خودش نمیلرزد بلکه مایه حفظ زمین است از لرزش که فرمود ما جبال را رواسی و اوتاد قرار دادیم. اوصافی که اینچنین باشد میگویند جِبِلّی است یعنی مثل جبل است مثل کوه است مثل یک تلی از شن نیست که باد او را جمع کرده باشد, اینها را میگویند جبلی. فرمود جبلی هر کسی حفظ منافع خودش است. شما وقتی از نظر روانی وقتی بدانید انسان اینچنین است درباره او تصمیم خاص خواهید گرفت. با توقع, مشکل حل نمیشود هر کسی خواستههای خود را شدیداً دوست دارد و رویش دفاع میکند حالا یا حق یا باطل, چون اینچنین است شما اگر بخواهید قانون وضع کنید باید بدانید برای چه کسی دارید قانون وضع میکنید, اگر بخواهید تعلیم و تربیت تزکیه اخلاق را پیاده کنید باید بدانید با چه موجودی روبرو هستید.
نماز، راه تعدیل گرایشهای روانی انسان
در سورهٴ مبارکهٴ «معارج» فرمود: ﴿إِنَّ اْلإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعًا﴾ و اینها هم نعمتی است خدا داد; منتها راهی برای تعدیل وجود دارد هلوع یعنی چه؟ ﴿إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً ٭ وَ إِذا مَسَّهُ الْخَیْرُ مَنُوعاً﴾ خب اینها معنای هلوع است راهی برای تعدیل اینها باید وجود داشته باشد و آن راه راه نماز است چون همان سورهٴ مبارکهٴ «معارج» منافعی که برای نماز ذکر میکند این است از آیهٴ نوزده به بعد ملاحظه بفرمایید: ﴿إِنَّ اْلإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعًا﴾ این آیات بعدی به منزله مفسر اوست هلوع یعنی چه؟ یعنی ﴿إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً ٭ وَ إِذا مَسَّهُ الْخَیْرُ مَنُوعاً﴾ این مَنّاعٍ للخیر است; اگر چیزی به او رسید سعی میکند به دیگری ندهد ﴿إِلاّ الْمُصَلِّینَ﴾ خب این ﴿إِلاّ الْمُصَلِّینَ﴾ یعنی در نظام آفرینش اینها هلوع خلق نشدند یا توانستند این هَلَع را تعدیل کنند, این هلع را تعدیل میکنند افراد عادی ﴿وَ إِذا مَسَّهُ الْخَیْرُ مَنُوعًا﴾ مصلین کسانی هستند که ﴿وَ مِمّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ﴾ آن وقت این راحت است احساس سبکی میکند خب یک وقت است انسان میخواهد با نصیحت مسئله را حل کند نمیداند که این اوصافی که در درون این زن و شوهر هست این نظیر تل شن نیست که با یک باد آمده باشد تا با یک باد دیگر بریزد, این این طور نیست [بلکه] این مثل جبل ریشه دارد شما باید درمان ریشهای بکنید مهمترین درمان ریشهای را ملاحظه فرمودید در سورهٴ «معارج» برای اینکه مشکل ریشهای حل بشود همان نماز نقش سازنده دارد هیچ چیزی انسان را به اندازه نماز نمیسازد البته همه عبادات خوب است; اما چون نماز شبانهروز پنج فرصت است.
پرسش:...
پاسخ: خب وقتی که ذات اقدس الهی با اینها سخن گفت راه خیر اینها را به اینها نشان داد. میفرماید اگر تنها شما این وصف را داشتید که حافظ منافع خود بودی مشکلی نبود; اما دیگری هم همین است و شما هر روز باید در عذاب الیم زندگی کنی خب چه بهتر که به حق خودت بسازی چون الآن اگر مثلاً ده نفر در یک اتاق نشسته باشند تنها این زید نیست که شحیح است, آن نه نفر دیگر هم مثل همیناند. خب این خود زید که عاقل است باید فکر بکند من اگر بخواهم راحت باشم باید به حق دیگری تعدی نکنم و چیزی که مرا از این هلوع بودن باز میدارد و تعدیل میکند همان نماز است ﴿إِلاّ الْمُصَلِّینَ﴾ آن وقت ﴿الَّذِینَ﴾ کذا و کذا تا میرسد به مسئله انفاق ﴿إِلاّ الْمُصَلِّینَ ٭ الَّذِینَ هُمْ عَلَی صَلاَتِهِمْ دَائِمُونَ ٭ وَالَّذِینَ فِی أَمْوَالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ ٭ لِلسَّائِلِ وَالْمَحْرُومِ ٭ وَالَّذِینَ یُصَدِّقُونَ بِیَوْمِ الدِّینِ ٭ وَالَّذِینَ هُم مِنْ عَذَابِ رَبِّهِم مُشْفِقُونَ ٭ إِنَّ عَذَابَ رَبِّهمْ غَیْرُ مَأْمُونٍ ٭ وَالَّذِینَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حَافِظُونَ ٭ إِلاّ عَلَی أَزْوَاجِهِمْ أَوْ مَا مَلَکَتْ أَیْمَانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَیْرُ مَلُومِینَ﴾ بعد فرمود ﴿وَالَّذِینَ هُمْ لِأَمَانَاتِهِمْ وَعَهْدِهِمْ رَاعُونَ ٭ وَالَّذِینَ هُم بِشَهَاداتِهِمْ قَائِمُونَ ٭ وَالَّذِینَ هُمْ عَلَی صَلاَتِهِمْ یُحَافِظُونَ﴾ همه اینها برکات نماز است; هم مسائل ناموسی را دارد هم مسائل مالی را دارد هم مسائل اجتماعی را دارد اینها برکات نماز است, خب این نماز شبانهروز پنج بار هست.
شحیح بودن وجود انسان در تمام حالات
فرمود که این شحیح بودن در جان هر کدام است یک دشمن سنگر گرفته درونی است که خواب ندارد, جای دیگر هم نیست در درون جان سنگر گرفته و نمیخوابد این وصف شُحّ و بخل هم اینچنین نیست که خوابی داشته باشد که اوصاف نفسانی که نمیخوابد, این بدن است که میخوابد. اگر یک خواب خوبی هم دید آدم یک موعظهای را در عالم رؤیا شنید مثل حالت بیداری باز گوش نمیدهد, چون این بدن است که میخوابد وگرنه روح که با اوصافی که دارد خوابی ندارد. اگر خواب خوبی هم ببینید مثل مجلس خوبی در حالت بیداری اگر در عالم بیداری یک عالم ربانی نصیحتی کرد نسبت به ما محبتی کرد, این شحیح بودن ما باعث میشود که ما حرفش را گوش ندهیم در عالم رؤیا هم بشرح ایضاً اگر یک خواب خوبی کسی دیده که یک عالم ربانی دارد نصیحت میکند شخصاً او را توصیه کرده است باز هم گوش نمیدهد. این یک دشمن سنگر گرفته بیدار است فرمود تنها راهش همین است خب حالا پس مسائل خانوادگی اینچنین نیست که با دادگاه مدنی خاص و اینها حل بشود دیروز به عرضتان رسید که قانون، زندان، تعزیر اینها ده درصد بیست درصد پنج درصد در همین حد اثر دارد, بخش مهم اصلاح جامعه به اخلاق است.
پرسش:...
پاسخ: خب همین علم است معرفت است تحلیل است تبیین است, هر کدام از ما بالأخره یک عقلی داریم میفهمیم و اگر این یافته را عمل بکنیم این تمرین میشود یعنی علم به منزله غرس یک نهال است و عمل صالح به منزله آبیاری آن درخت است.
نصیحت خداوند به مردان
به هر تقدیر بعد از اینکه این حکم روانی را ذکر فرمود, آنگاه فرمود که ﴿وَ إِنْ تُحْسِنُوا وَ تَتَّقُوا﴾ چون در اینجا خطر از طرف مرد شروع شده است, لذا نصیحت را به طرف مرد متوجه کرد. در این بخش زن گناه ندارد زن است که از تعدی مرد هراسناک است و مرد است که در اثر اینکه بخواهد بعضی از خواستههای غرائز این حیوانی را ارضا کند حق زن را ضایع میکند در این فضا به مردها خطاب کرد که ﴿وَ إِنْ تُحْسِنُوا وَ تَتَّقُوا﴾ گر چه اصل حکم مال زن و مرد بود آنجا ضمیر را تثنیه آورد گرچه در پایان, یک حکم روانی جامع را یاد کرد فرمود: ﴿وَ أُحْضِرَتِ اْلأَنْفُسُ الشُّحَّ﴾ ولی چون خطر در این بحث از ناحیه مرد شروع شد به مردها دارد نصیحت میکند: ﴿وَ إِنْ تُحْسِنُوا وَ تَتَّقُوا﴾ بالأخره کل این نظام در اختیار یک مدبر است, چون ﴿وَ لِلّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾. حالا اگر کسی در یکجایی قدرتی داشت در شهری در محلی در یک حوزه مأموریتی, قدرتی داشت همتای او یا بالاتر از او در آن کشور فراوانند, همین که این بر کسی تحمیل کرده است فوراً یکی از همتاهای او میتازد یا کسی که بالاتر از او است شروع میکند به باریدن که هر روز شما دارید میبینید اینچنین نیست که دنیا فقط به کام زید و عمرو باشد که و سراسر عالم مأموران ایستاده به خدمت ستاد یعنی ایستاده ستاد الهیاند ﴿وَ لِلّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ اگر یک وقت کسی یک جا قدرتی داشت حالا این قدرت را دارد اعمال میکند این نمیداند که این همه سربازان ایستاده حقاند اینها ستادند, همه ایستادهاند تا خدا چه فرمان بدهد. وقتی ذات اقدس الهی دید کسی از قدرت موضعی دارد سوء استفاده میکند دیگری را علیه او میشوراند, فرمود: ﴿وَ إِنْ تُحْسِنُوا وَ تَتَّقُوا﴾ این برای شما خیر است ﴿فَإِنَّ اللّهَ کانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبیرًا﴾.
توصیه به تقوای از شحّ نفس
این ﴿تَتَّقُوا﴾ یک تقوای خاص است, البته همه موارد تقوی را شامل میشود; اما در زمینهای که فرمود: ﴿وَ أُحْضِرَتِ اْلأَنْفُسُ الشُّحَّ﴾, این ﴿تَتَّقُوا﴾ یعنی حالا که من گفتم در درون شما این علاقه و تعصب و خودخواهی, یک دشمن مسلح سنگر گرفته ناآرام است شما باید سپر داشته باشید «اتقا» همان وقایهگیری, آن سپر را میگویند وقایه آدم با تقوی سپر به دستش است که خطر و تیر به او نرسد, این سپر را میگویند «وقایه» که حافظ آدم است. آدم با تقوا سپری دارد که خطر به او نمیخورد. در سورهٴ «حشر» و در سورهٴ «تغابن» فرمود: ﴿وَ مَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾; اگر سخن از «حی علی الفلاح» است برجستهترین مصداق فلاح این است که انسان از این دشمن درونی برهد. شما میبینید کسی بیجهت دارد دفاع میکند [و] هیچ برهان فلسفی کلامی شرعی هم ندارد; مثلاً لباسی را با یک رنگ خاص دوست دارد این قابل اقامه برهان نیست حالا این رنگی که زید دوست دارد. حالا در موقع مشاجره و فخرفروشی, چندین دلیل اقامه میکند که این رنگ بهتر از آن رنگ است در حالی که این مربوط به ذوق آدم است یک امر تکوینی نیست که برهانپذیر باشد چیزی که خودش دوست دارد دارد تحمیل میکند, اینکه ﴿وَ کانَ اْلإِنْسانُ أَکْثَرَ شَیْءٍ جَدَلاً﴾ برای همین است نه امر شرعی است نه امر عقلی [بلکه] این مربوط به ذوق شخصی خود آدم است فلان کس این رنگ را دوست دارد دیگری رنگ دیگر را دوست دارد حالا دارد برهان اقامه میکند که این رنگ بهتر از اوست.
خب اگر انسان جلوی این میدان باز را نبندد به جایی بند نمیشود, لذا فرمود در اینجا ﴿وَ إِنْ تُحْسِنُوا وَ تَتَّقُوا﴾ ـ بعد از اینکه فرمود: ﴿وَ أُحْضِرَتِ اْلأَنْفُسُ الشُّحَّ﴾ ـ در سورهٴ «حشر» آیهٴ نهم فرمود: ﴿وَ مَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾, چه اینکه مشابه این مضمون را در سورهٴ مبارکهٴ «تغابن» آیهٴ شانزده فرمود: ﴿وَ مَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾, ﴿یُوقَ﴾ یعنی یک کاری کرده باشد که با وقایه و با صیانت و با تقوا از این دشمن درونی نجات پیدا کرده باشد خب این وقتی این دشمن درونی را خلع سلاح کرد خودش میشود سنگردار, با همان سلاح در همان سنگر مینشیند که اگر کسی خواست به معتقدات حق او تجاوز کند این دفاع میکند. اگر خواست فریب بخورد به این اموری که پاینده نیست خودش را نجات میدهد پس این تقوایی که در ذیل آیهٴ محلّ بحث فرمود: ﴿وَ إِنْ تُحْسِنُوا وَ تَتَّقُوا﴾ گر چه همه مراحل تقوا را در برمیگیرد; اما قدر متیقناش راجع به همین تقوای از شح است که در سورهٴ «حشر» و «تغابن» یاد کرد فرمود: ﴿وَ مَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾ خب این «حی علی الفلاحی» که زمینه نماز است برای همین است نماز انسان را مفلح میکند مفلح میکند یعنی چه یعنی همین که در سورهٴ «معارج» فرمود: ﴿إِنَّ اْلإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعَاً ٭ إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعَاً ٭ وَ إِذا مَسَّهُ الْخَیْرُ مَنُوعَاً ٭ إِلاَّ الْمُصَلِّینَ﴾ «حی علی الفلاح» بروید به سراغ آن چیزی که شما را از این شحیح بودن نجات میدهد آن وقت با نماز شما میشوید مفلح برای اینکه با نماز از این جزوع و منوع بودن نجات پیدا میکنید.
ممکن نبودن اصلاح جامعهٴ انسان با قانون
خب ملاحظه فرمودید یک حکم قانونی را با اخلاق و تزکیه دارد حل میکند و هیچگاه جامعه انسانی با قانون, اصلاح نخواهد شد و قانونسازی، قانونتراشی، مقرراتسازی مثل فاکتورسازی این دیگر رایج است [و] کار آسانی است ولی درون آدم اگر منزه شد هرگز دست به این کار نمیزند, چون انسان هر چه هم بخواهد دیگری را فریب بدهد که خودش میداند. در همان سورهٴ مبارکهٴ «قیامت» دارد که ﴿یُنَبَّؤُا اْلإِنْسانُ یَوْمَئِذٍ بِما قَدَّمَ وَ أَخَّرَ﴾ یعنی به انسان گزارش میدهند که اِنبا میکنند, تنبئه میکنند یعنی خبرها و گزارشهای جدیدی و قدیمی را به او اعلام میکنند. بعد میفرمایند که حالا چه حاجت که ما گزارش بدهیم ﴿بَلِ اْلإِنْسانُ عَلی نَفْسِهِ بَصیرَةٌ﴾ که این را هم ملاحظه فرمودید این «تاء» ﴿بَصِیرَةٍ﴾ «تاء» تأنیث که نیست نظیر «تاء» علامه است که میگویند علامه است یعنی خیلی علم دارد ﴿اْلإِنْسانُ عَلی نَفْسِهِ بَصیرَةٌ﴾ یعنی به خودش بیناست, هیچ چیز او را نمیتواند کور بکند. اگر هم چند جا چهار تا خلاف کرد بالأخره بینه و بین الله میداند که بد کرد و دارد در عذاب درون میسوزد. اگر این درون یک چنین بصارتی را دارد و میداند خلاف کرد با قانون و با صورتگذاری قانون نمیشود این دل را اصلاح کرد این دل را با آن علاقه و گرایش خاص باید اصلاح کرد.
ردّ یک شأن نزول خلاف واقع
وقتی هم که آیه نازل شد, خیلیها دیگر حالا راحت شدند; بعضیها خیال کردند این آیه ﴿وَإِنِ امْرَأَةٌ خَافَتْ مِن بَعْلِهَا نُشُوزاً أَوْ إِعْرَاضاً﴾ مربوط به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است که مثلاً حضرت ـ معاذ الله ـ بعضی از حقوق را مثلاً ممکن بود رعایت نکند یا بعضی از زنها احتمال میدادند که حضرت حقوقشان را رعایت نکند و اینها در حالی که وجود مبارک پیغمبر منزه از این حرفها بود خود همانها نقل کردند که حضرت وقتی مریض شد در آن بیماری منتهی به مرگ فرمود حق همسرها را رعایت کنید یک روز رختخواب مرا در فلان حجره ببرید یک روز بعد رختخواب مرا در فلان حجره چون زن و شوهر دو تا موجود نر و ماده که نیستند که فرمود دو تا انسانند مسائل عاطفی مطرح است; او میخواهد با من سخن بگوید علاقه به من دارد من هم به او علاقه دارم امروز رختخواب مرض مرا در فلان حجره بیاندازید همانجا وضو بگیرم همانجا مثلاً نماز بخوانم این میشود معلم فرشتهها اینها خیال میکنند زن و شوهر یعنی نر و ماده, آن وقت این حق القسم فقط برای همین مسائل است آن که این معنای بلند را از رسول اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نمیتواند درک کند, آن وقت میگوید شأن نزولش یا جریان دختر محمدبنمسلم بود با رافعبنخدیج یا مثلاً بعضی از زنان پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) که میترسیدند که پیغمبر حقوق اینها را رعایت نکند .
سرّ اصلی نقل شأن نزولهای خلاف واقع
اینها یک مشکل دیگر دارند خلاصه مشکل «اقول و أجمل» و آن این است که اینها سعی کردند رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را بیاورند پایین تا بعضیها بتوانند جای او بنشینند و اگر رسول خدا با همان وضعی که بود, بود فقط علی و اولاد علی میتوانند جای او بنشینند.
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است